- 301
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 13 تا 21 سوره طه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 13 تا 21 سوره طه"
تأکید بر ادب استماع در تعالیم دینی
گرایش به هرمنوتیک در اثر دوری از فرهنگ استماع
اصلاح جهانی در پرتو رشد عقل و معرفت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی ﴿13﴾ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی ﴿14﴾ إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی ﴿15﴾ فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی ﴿16﴾ وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی ﴿17﴾ قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی ﴿18﴾ قَالَ أَلْقِهَا یَا مُوسَی ﴿19﴾ فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی ﴿20﴾ قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی ﴿21﴾
تأکید بر ادب استماع در تعالیم دینی:
ادبِ استماع را ذات اقدس الهی به انبیا آموخت آنگاه انبیا(علیهم السلام) هم به امّتها یاد دادند اینکه در قرآن کریم آمده است پژوهندگان حق، محقّقان اینها کسانیاند که ﴿یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ یا در حدیث نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علم را به این اقسام معنا کرد که علم انصات است استماع است و عمل و نشر از همینجاها گرفته شده وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود علم آن است که انسان خوب گوش بدهد و حرف گوینده را خوب بفهمد بعد یا قبول یا نکول بپذیرد یا رد کند و آن احسنش را بپذیرد این دستور اول از طرف ذات اقدس الهی به انبیا آمده است بعد از طرف انبیا به اُمم فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ اینکار که در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» هم بیان شده فرمود همان آیات مشهور ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ این از بهترین نصایح پروردگار است به انبیا و دستور انبیاست نسبت به اُمم.
گرایش به هرمنوتیک در اثر دوری از فرهنگ استماع:
این جریان هرمنوتیک که هر کسی یک برداشت خاصّی دارد این با این دستور اسلامی اصلاح میشود درست است که هر کدام از ما یک مبانی و منابع و مبادی علمی داریم ولی آئین استماع را اگر از وحی فرا بگیریم بالأخره گرفتار این تحمیلِ نظر نمیشویم اینکه میبینید از یک آیه چندتا برداشت هست یا از یک روایت چندتا برداشت هست برای اینکه استماع درست نیست یعنی هر کسی با آن داشتههای قبلی دارد گوش میدهد این هنر نصیب هر کسی نمیشود که داشتههای قبلی را در کنار ذهن قرار بدهد و با ذهن خالی گوش بدهد ببیند که این گوینده چه میگوید. ما دوتا کار را باید بکنیم یکی اینکه تمام داشتههایمان را بگذاریم کنار ببینیم این گوینده یا این نویسنده چه میگوید حالا یا حق یا باطل بعد از اینکه فهمیدیم او چه میگوید قبول و نکولش را به آن مبادی و منابع قبلی باید بسپاریم و اگر درهم و آمیخته آنچه را که داریم با داشتههای خودمان بخواهیم گوش بدهیم حرفِ گوینده را نمیفهمیم مشکل هرمنوتیک این است مشکل اینکه هر کسی از آیه یا روایت برداشت خاص دارد این است این هنر نصیب هر کس نیست که دانستههای خود را کنار بگذارد خالیالذهن ببیند متکلّم یا نویسنده چه میگوید این مقدور هر کسی نیست.
شرط بهرهمندی صحیح از کتاب و سنت:
ذات اقدس الهی به موسای کلیم فرمود گوش، گوش در گوش ببین من چه میگویم به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود گوش در گوش ببین من چه میگویم اگر کسی با آن داشتههای قبلی ببیند پیغمبر چه میگوید خب هر کسی یک طور دیگر میفهمد درست است که انسان آن یافتهها و علوم قبلی را باید سرمایه قرار بدهد اما در مرحلهٴ دوم نه در مرحلهٴ اول، در مرحلهٴ اول فقط باید این هنر را داشته باشد که تخلیه کند همهٴ این دانستهها را بگذارد کنار آن وقت میفهمد این آقا صددرصد چه گفته است بعد حالا یا میپذیرد یا نمیپذیرد اما حرفِ او را با یافتههای قبلی خود تفسیر کند این تفسیر به رأی مشکلات فراوانی را فراهم میکند اینکه میبینید بسیاری از افراد در فهم یک آیه اختلاف دارند در فهم یک روایت اختلاف دارند برای اینکه ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ در آن نیست گوش کن، این گوش کن کار هر کسی نیست این هم گوش میکند هم حرف میزند خب آنکه در ذهن اوست آن را جلو آورده و در برابر حرف گوینده قرار داد این هم حرف میزند هم گوش میدهد این میشود ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ ، این ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ یعنی در هرج و مرجاند مستمِعی که در هرج و مرج باشد درست حرف متکلّم را نمیفهمد پنج شش طور فهمیدن از روایت همین طور است، پنج شش طور فهمیدن از آیه همین طور است اما آنهایی که انبیایند میبینید از اول تا آخر، از آخر تا اول همه یک نحو میفهمند ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: بله، کسی که در امر مَریج نباشد علم در اختیار او باشد نه او در اختیار علم بله، اما اینکه میبینید سخت است برای اینکه خیلی از ماها در اختیار علمیم چهارتا کلمه یاد گرفتیم برای اینکه خودمان را نشان بدهیم نه واقع را درک کنیم ما منتظریم که این آقا چه میگوید تا اشکال کنیم اینکه راه استماع نشد همهٴ انبیا هر کدام نسبت به دیگری ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾، ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ برای اینکه همهشان گوش دادند متکلّم هم که یک طور حرف میزند ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾ مگر سلطهٴ بر نفس کار آسانی است ما این خاطرات را به دشواری کنترل میکنیم چه رسد به این علوم را که نعره میکشند اگر کسی مهذّب بود توانست ﴿یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ﴾ را کنترل کند نعرههای این علم را هم میتواند کنترل کند اینها را هم میتواند خفه کند بگوید ساکت باش ببینم چه میگوید.
ضرورت رعایت آداب استماع:
خب، این کار، کار آسانی نیست یک عده میآمدند در محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گوش میدادند بعد وقتی که بیرون میرفتند میگفتند ﴿مَاذَا قَالَ آنِفاً﴾ چه گفته، یک عده برابر سورهٴ «زمر» ﴿یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ اینها کسانیاند که به هنر شاگردی رسیدند یعنی اگر کسی بخواهد أحسن آراء را گوش بدهد این باید ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ نباشد دیگر یعنی دادههای قبلی، یافتههای قبلی، دانشهای قبلی را دستهبندی کند بگذارد کنار، حرف این نویسنده یا گوینده را به خوبی ارزیابی کند خوب درک بکند بعد وقتی این را درک کرد میشود برای خود او، محبوب او، با یافتههای قبلی او که آنها هم محبوبهای او هستند جمعبندی میکند به نتیجهٴ خوب میرسد انسان هر چیزی را که یاد گرفته محبوب اوست منتها یک تاجر مال فراهم کرده مال محبوب اوست، کسی که در حوزه یا در دانشگاه هست چند صباح درس خوانده این محفوظات محبوب اوست ما گرفتار محبوبهای خودمان هستیم اگر گوش بدهیم ببینیم این متکلّم یا این نویسنده چه گفته حرف او را که خوب بفهمیم او هم میشود محبوب ما آن وقت در این محبوبها طلا و نقره را فرق میگذاریم آن کسی که احسن است میپذیریم. در تفسیر الجامع لاحکام القرآن قرطبی از برخی نقل میکند که وقتی ذات اقدس الهی به موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ این دست راستش را گذاشته کجا دست چپش را کجا گذاشته، تکیه داده به جایی که خوب گوش بدهد این خیال کرده که نظیر بحثهای حوزه و دانشگاه است این صدر و ساقهاش گوش شد چیزی غیر از گوش نبود در جریان معراج پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همین طور است ما اگر این مشکل را حل بکنیم در فهم بسیاری از متون به یک نتیجه میرسیم، به یک امر میرسیم فرمود: ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ آنجا هم یک عده در محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند وقتی بیرون میآمدند ﴿مَاذَا قَالَ آنِفاً﴾ دیشب حضرت چه گفته، دیروز حضرت چه گفته خب، پس این ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ برای اینکه ما از شرّ این هرمنوتیک نجات پیدا کنیم.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، دوتا حرف است یک وقت است کسی میخواهد نوشتهٴ دو قرن قبل را بررسی کند این باید که این متن این آقا را با متون آن دو قرن قبل همه را ارزیابی کند تا بفهمند چه خبر است اینها «یفسّر بعضه بعضا» اما در جایی که انسان کنار هم نشسته حرف یکدیگر را دارد میفهمد باید این هنر را داشته باشد ما در هر عصری که هستیم باید مطالب عصرهای قبلی را با ارجاع متشابهات به محکمات یک، و اینکه حوادث هر عصری «یفسّر بعضه بعضا» دو، جمعبندی بکنیم بفهمیم وگرنه میشود اطلاعات آن دیگر علم نیست آن دیگر تحقیق نیست. خب، بنابراین اگر کسی خواست ببیند این متکلّم چه میگوید این نویسنده چه میگوید باید این هنر تخلیه را داشته باشد که داشتههای خود را کنار بگذارد تا ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ نباشد بعد این مطلب جدید را که یاد گرفته این میشود محبوب او با سایر محبوبها جمعبندی میکند نتیجه میگیرد سه، خب
﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾.
تبیین معنای«اخفیها»:
در جریان ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ﴾ قیامت یک امر یقینی است این کلمهٴ ﴿أُخْفِیهَا﴾ را هم مرحوم شیخ طوسی در تبیان و هم قرطبی در جامع لاحکام القرآن هم از علمای شیعه هم از علمای سنّی و هم در تفسیر أبیالسعود اینها به دو معنا ذکر کردند یکی اینکه این «الف» به معنای اِزاله است ﴿أُخْفِیهَا﴾ یعنی «اُزیل خفائها» برخیها گفتند نه، اصلاًْ خود اِخفاء از لغت اضداد است «أخفیته» یعنی «أظهرته» خب، یا نه همان معنای اخفای خاصّ خودش را داشته باشد.
عصمت انبیا در برابر فتنههای باطل:
عمده آن است که فرمود شما که پیغمبری باید نفوذناپذیر باشی یک وقت است میفرماید فلان کار را نکنید، غفلت نکنید، دنیا شما را فریب ندهد و مانند آن خب این یک دستور و نهی و هدایت است یک وقت میفرماید بیگانهها شما را از قیامت باز ندارند این بیگانهها شما را از قیامت باز ندارند ناظر به آن است که شما باید «صائناً لنفسه» باشید این «صائناً لنفسه» که در آن روایت وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) هست غیر از تقواست، غیر از عدالت است این استقلال کیان یک فقیه به وسیلهٴ «صائناً لنفسه» معلوم میشود چون در همان حدیث آمده «أمّا مَن کان مِن الفقهاء» بعد از «صائناً لنفسه»، «مخالفاً علی هواه مطیعاً لأمر مولاه» خب اینها همه را فرموده دیگر این «مخالفاً علی هواه مطیعاً لأمر مولاه» عدالت را، تقوا را، نزاهت را، همه چیز را دارد میگوید «صائناً لنفسه» یعنی نفوذناپذیر باشد از بیتش، از دفترش، از شاگردش، از دوستانش، از هر بیگانه این معنای صیانت نفس یک فقیه است یک آدم نفوذپذیر ممکن است تارک هواء باشد آدم مقدّس باشد ممکن است واجبها را ترک نکند و حرام را مرتکب نشود اما نفوذپذیر است وقتی با مبادی خاص در او راه پیدا بکنند این میشود نفوذپذیر این نفوذناپذیری را ذات اقدس الهی به انبیا سفارش کرده اینها هم به جانشینانشان سفارش کردند فرمود مبادا بیگانهها شما را از راه در ببرند، به پیغمبر فرمود مبادا دیگران شما را استفزاز بکنند که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت یعنی تو را از جایت بکَنند خب اینکه تو را از جا بکَنند، در تو اثر بگذارند، آنها که پیروان هوا هستند تو را از قیامت باز دارند یعنی نفوذناپذیر نباش، بنابراین خیلی فرق است بین اینکه بفرماید به یاد قیامت باش، متذکّر باش واجبها را انجام بده یا بفرماید دیگران تو را از راه در نبرند این یعنی «صائناً لنفسه» باش خب این چه موقع است؟ این بعد از آن استماع است یعنی انسان دادههای خود را یک گوشه میگذارد بعد حرف این شخص را هم کاملاً گوش میدهد بعد با دادههای قبلی ارزیابی میکند معلوم میشود این نفوذی است این هم کار هر کسی نیست انبیا را ذات اقدس الهی با این اوضاع تربیت کرده بعد آنها هم شاگردانشان را تربیت کردند از این مراحل عالیه که گذشتیم بعد نوبت میشود به عصا و اژدها شدن که آن مراحل ظاهری است که چطوری عصا اژدها میشود، چطوری اژدها عصا میشود، اول ترسیدی، بعد نمیترسی این آداب را بعد نشانش میدهد اما عمده آن است استقلال فکری پیدا کنی نفرمود به یاد دنیا نباش یا از قیامت غفلت نکن فرمود دیگران تو را از راه در نبرند ﴿فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی﴾ این هم علّتش را ذکر کرده هم این ﴿عَنْهَا﴾ را که متعلّق است مقدّم بر فاعل ذکر کرده للاهتمام گرچه جار و مجرور میتواند جلو برود اما همیشه که جار و مجرور را جلو ذکر نمیکنند که «فَلاَ یَصُدَّنَّکَ مَن لا یُؤْمِنُ بِهَا عَنها» این ﴿عَنْهَا﴾ را مقدم آورده که فرمود: ﴿فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا﴾ تا جریان قیامت با اهمیت مطرح بشود.
عصمت انبیا در پرتو صیانت الهی:
که همین مطلب در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» دربارهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشخص شده است که اینها خواستند استفزاز بکنند نفوذپذیر بکنند که قدری آیات را کم بکنی قدری آیات را زیاد بکنی به میل اینها حرف بزنی ﴿إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً﴾ آن وقت به تو علاقهمند میشوند، دوست تو میشوند ولی مبادا این کار را انجام بدهی. درست است که انبیا معصوماند اما با همین تربیتها و تعلیمها و الهامهای الهی معصوم میشوند دیگر ذات اقدس الهی بالذّات مَصون است و معصوم اما انبیا با همین الهامها، با همین تعلیمهای الهی معصوماند همهٴ اینها نگاران به مکتب نرفتهاند ولی بالأخره ذاتاً اینها مثل الله نیستند ـ معاذ الله ـ که همهٴ کمالات را داشته باشند که خدای سبحان یکی پس از دیگری این کمالات را به اینها عطا میکند.
پرسش:...
پاسخ: بله، عصمت که بله، عصمت که قبل است اما الآن این کمالات را یکی پس از دیگری این طلیعهٴ نبوّت و رسالت است هنوز رسالتش شروع نشده معجزه که میآید رسالتش شروع میشود که آیات بعدی است.
تا اینجا مسئلهٴ نبوّت بود فرمود آن نفوذیها که بخواهند تو را از یاد قیامت غافل بکنند هوامدارند اینها کسانی است که ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ لذا با فعل ماضی هم یاد شده کسی که ﴿اتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ او اگر در تو نفوذ کرد از قیامت غافل شدی ﴿فَتَرْدَی﴾ سقوط میکنی.
علت تفاوت کاربرد ضمیر اشاره برای اشیا:
تا اینجا مقام اول بود راجع به نبوّت اما از این به بعد مسئله رسالت است که دارد جریان عصا را، اژدها شدن عصا را و مانند آن را و ید بیضا را به موسای کلیم ارائه میکند میفرماید: ﴿وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾ این چیست که در دست راستت است این تأنیث اسم اشاره یا به لحاظ «عود» است یا به لحاظ «خَشب» است و مانند آن، گاهی به مؤنثی اشاره میشود اما به عنوان اینکه او شیء است مثل ﴿فَلَمَّا رَأی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا﴾ نه «هذه» چون این ﴿هذَا﴾ به این شیء برمیگردد این شیء که مؤنث نیست کلمهٴ شمس مؤنث است نه این شیء اگر اشاره به کلمه باشد میشود بله «هذه» اما وقتی اشاره به این جرم خارجی است این جرم خارجی که مؤنث نیست لذا فرمود: ﴿هذَا﴾، ﴿فَلَمَّا رَأی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا﴾ به لحاظ شیء، یک وقت است که به لحاظ «عود»، «خَشب» و مانند آن اشاره میکنند مثل اینجا که فرمود: ﴿وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾
قلمرو اراده خداوند:
این را ذات اقدس الهی میخواهد حالا تعلیم بدهد که هر چیزی را که خدای سبحان بخواهد اوست نه اینکه ارادهٴ خدا تابع اشیاء باشد اشیاء تابع ارادهٴ الهیاند او اگر بخواهد چوب باشد میشود چوب، او اگر بخواهد اژدها باشد میشود مار، دوباره برگرداند به صورت چوب میشود چوب، این طور نیست که اشیاء استقلالی داشته باشند و ارادهٴ الهی ـ معاذ الله ـ تابع آنها باشد ما تابع ارادهٴ اشیائیم بالأخره اگر چیزی سنگ است سنگ است، اگر چیزی چوب است چوب است ما با چوب باید رفتار چوب بکنیم، با سنگ باید رفتار سنگ بکنیم ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللّهُ﴾ اما ذات اقدس الهی که خالق اشیاست و مصوّر اشیاست مطیع اشیاء نیست، تابع اشیاء نیست او اگر بخواهد چوب بشود میشود چوب، اگر بخواهد اژدها بشود میشود اژدها.
تفصیل موسای کلیم(علیه السلام) در گفتگوی با خداوند:
فرمود: ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾ عرض کرد عصای من است خب بر او تکیه میکنم یک، چون دام داشتند به وسیلهٴ این چوب برگهای درخت را میریزم و این دامم از این برگها تغذیه میکند ﴿وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی﴾ و برای اینکه خیلی طول نکشد و تفسیری در بین نباشد فرمود: ﴿وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی﴾ مَأرِبه، حاجت و نیازهای دیگری هم دارم که با این چوب حل میشود «إرْبه» یعنی حاجت، «اِرَب» جمع حاجت است منتهیالإرب فی لغة العرب از همینجاست نه منتهیالأرب آن اِرَب است و جمع اِربه، «اربه» یعنی حاجت، «مأربه» یعنی حاجت ﴿وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی﴾ حالا ـ انشاءالله ـ به خواست خدا اگر تفصیلاً جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) بنا شد جایی بحث بشود موسای کلیم گویا مظهر تفصیل است به اجمال بسنده نمیکند در اینجا در کتابهای ادبی ملاحظه فرمودید آنجا آمده است که موسای کلیم اگر میگفت ﴿هِیَ عَصَایَ﴾ کافی بود ولی لذّت مناجات، لذّت گفتگوی با ذات اقدس الهی او را وادار کرده که به تفصیل سخن بگوید این نکتهٴ ادبی است که در کتابهای ادبی ذکر کردند اما اصلاً وجود مبارک موسای کلیم یک انسان تفصیلرو و تفصیلگوست در جریان برخورد با خضر هم همین طوربود از تک تک اینها سؤال کرد راز و رمز همهٴ اینها را میخواست سؤال کند که وجود مبارک خضر فرمود دیگر ﴿هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ﴾ این هم رازی دارد که بعضیها مظهر تفصیلاند، بعضیها مظهر اجمالاند و مانند آن، این نقص نیست حالا اینجا را به عنوان لذّت میشود گفت اما آنجا چطور، آنجا سخن از لذّت نبود که.
پرسش:...
پاسخ: بله، برای اینکه بفهماند که هر چه خدا بخواهد هست نه اینکه شما بگویی ﴿عَصَایَ﴾ شما باید بگویی هر چه تو بخواهی. یک انسان عادی وقتی چوب دستش است از او سؤال بکنند چیست میگوید عصاست، اما اگر کسی به دالان نبوّت و رسالت رسید و موحّدانه دارد با مبدأ واحدش سخن میگوید اگر خدا از او سؤال کرد این چیست فرمود حکم آنچه تو فرمایی، هر چه تو بخواهی تو خواستی عصا باشد عصاست خواستی چیز دیگر باشد چیز دیگر است این را دارد به وجود مبارک موسای کلیم یاد میدهد که شما اصالت را به اشیاء ندهی درست است نسبت به یکدیگر اصالت برای اشیاست خب بالأخره اگر چیزی آب است آب است اگر چیزی خاک است خاک است دیگر، اما اگر ذات اقدس الهی اراده کرد که این آب مثل سنگ بشود روی هم بایستد یک سدّ آبی درست بشود همان کار را خواهد کرد که بعدها هم میبینید. نمونههای بعدی را از همین تعلیم کوتاه در شب تار در بالای طور دارد یادش میدهد.
تغییر عصا به اراده الهی و علت خوف حضرت موسی(علیه السلام):
خب، ﴿قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی﴾ آنگاه ذات اقدس الهی فرمود اگر عصاست بینداز ببینیم هنوز عصاست ﴿أَلْقِهَا﴾ خب او میتوانست یک چوب دیگری را هم مار کند اما میخواهد به موسای کلیم بفرماید اشیاء تابع ارادهٴ الهیاند ﴿قَالَ أَلْقِهَا یَا مُوسَی﴾ وقتی این چوبدستی و این عصا را انداخت ﴿فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ﴾ نه یک حیّه خوابیده، نه حیّهای که بین بیداری و خواب است نه حیّه دَمان ﴿تَسْعَی﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» از او اینچنین یاد کرده است که فرمود او ماری است که ﴿کَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آنجا آمده که این عصا که القا شده است ﴿کَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ اینقدر متحرّک بود اینقدر دَمان بود که گویا به صورت یک جنّ بزرگی در آمده است آیهٴ 31 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» [و نیز آیهٴ 10 سورهٴ «نمل»] این است ﴿وَ أنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ﴾ خب، در چنین حالتی خب البته ترس هست دیگر چرا موسای کلیم ترسید موسای کلیم که بیسابقه است ذاتاً که عالِم به این کار نیست بعد که فهمید معجزه است و امر بید الله است این یک امر عادی شد هر وقت خواست به ارادهٴ الهی و او هم به خلیفةاللهی این به صورت مار در بیاید مار در میآید هر وقت هم میخواست دست میگذاشت میگرفت در برخورد با فرعون این طور بود در صحنهٴ مبارزه با سَحره همین بود دیگر عادی بود برایش.
حقیقت معجزه و تحقق آن به دست خلیفه الهی:
خب، ﴿قَالَ أَلْقِهَا یَا مُوسَی ٭ فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی ٭ قَالَ خُذْهَا﴾ بگیر، یک وقت است میفرماید نترس کاری به تو ندارد یک وقت نه، تو بگیر ﴿قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ﴾ چرا، برای اینکه ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾ ما آن سیرت اصلیاش را برمیگردانیم این مادّه گاهی به صورت چوب در میآید گاهی به صورت مار در میآید و این کار، کار ممکنی است یعنی یک تکّه چوب ممکن است بعد از چند سال بشود مار، اما ممکن نیست دو دوتا بشود پنجتا محالِ عقلی تحت اعجاز در نمیآید اما محالهای عادی چرا، تحت اعجاز در میآید الآن همین یک تکّه چوب بعد از مدّتی میتواند بشود مار دیگر، اگر این یک تکّه چوب بعد از مدّتی پوسید و خاک شد یک، در کنار یک بوتهٴ بیابانی قرار گرفت و یک مار رهگذری از آن بوته تغذیه کرد سه، و شده نطفه چهار، بعد میشود مارزاده پنج، همین یک تکّه چوب بعد از دویست سال میشود مار این شدنی است این طیّ زمان داریم، طیّ زمین داریم، طیّ جهات دیگر داریم کارِ شدنیِ زماندار را میشود در کمترین فرصت انجام داد اگر کسی بخواهد تختی را از یمن تا فلسطین بیاورد مدّتها طول میکشد مخصوصاً با کمبود امکانات آن روز، اما اگر کسی خواست بگوید ﴿أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ در اثر تعلیم و تعلّم محضر پیامبری مثل سلیمان(سلام الله علیه) این ممکن است، محال عادی با معجزه ممکن است اما محالِ عقلی شدنی نیست خب، این کاری است که وجود مبارک موسای کلیم دید شده یعنی چوب مار شده، مار هم چوب شده به دست او هم چوب شده نه اینکه خدای سبحان فرمود ببین من چگونه او را دوباره چوب میکنم تو بگیر برای اینکه با تو کار داریم تو باید همین کار را بکنی به دست تو همین عصا یک وقت مار میشود تو باید دست بیاوری این مار را بگیری دیگر همین الآن پس تمرین بکن ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾ اما همین جریان وقتی در جریان برخورد کرد با فرعون همین کار را کرد این عصا را انداخت شده اژدها و ﴿کَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ بعد دست آورد او را گرفت هیچ ترسی نبود.
علت خوف موسای کلیم(علیه السلام) در مبارزه با ساحران:
لکن در همین سورهٴ مبارکهٴ «طه» وقتی مبارزه و مناظرهٴ وجود مبارک موسای کلیم با سَحره مطرح میشود در همین سورهٴ مبارکهٴ «طه» به این صورت آمده است از آیهٴ 63 به بعد فرعون گفت که ـ معاذ الله ـ موسی و هارون ساحرند و میخواهند در اثر قدرت سِحرشان ﴿یَذْهَبَا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلَی﴾ سرزمین شما را بگیرند، فرهنگ و ملّیت و تمدّن شما را عوض کنند و مانند آن، بعد بنا شد که مناظره و مبارزه شروع بشود مناظره هم این بود که دستور دادند از دربار فرعون تمام سَحره که آن روز کارشناسان سِحری فراوان بودند اینها در یک صحنه حاضر بشوند و مسابقه بدهند همهٴ سَحره حاضر شدند طنابهایشان را آماده کردند، چوبهایشان را آماده کردند میدان شده میدان مار تماشاچی هم اطراف کَف میزدند خب این صحنه که ﴿وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ﴾ این صحنه شده صحنهٴ مار همه میدیدند که این میدان، میدان مار شد مارهای فراوانی دارد دَوندگی میکند و جست و خیز دارند وجود مبارک موسای کلیم هرسناک شد عرض کرد خدایا! خب من اگر این عصا را بیندازم مار بشود و اینها نتوانند بین معجزهٴ من و سِحر ساحران فرق بگذارند چه کنم، این بیان نورانی حضرت امیر در خطبهٴ چهار نهجالبلاغه بود که بحثش قبلاً گذشت. حضرت فرمود وجود مبارک موسای کلیم از جهل تماشاچیها ترسید که اگر آنها نتوانستند تشخیص بدهند من چه کنم.
خب، اگر آنها نتوانستند تشخیص بدهند که معجزه چیست و سِحر چیست من چه کار کنم در قرآن دارد که ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ یعنی موسی ترسید وجود مبارک حضرت امیر میفرماید: «لَمْ یُوجِسْ مُوسَیعلیه السلام خِیفَةً عَلَی نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ» این گفت خدایا! اگر اینها نتوانستند تشخیص بدهند باز من چه کنم خب من هم مار درست کردم آنها هم مار درست کردند. فرمود ﴿قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ این تصرّف در خیال، معجزه نبود ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی٭ قُلْنَا لاَ تَخَفْ ﴾ نه اینکه از مار نترس ما کاری میکنیم که عوامها هم بفهمند ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ﴾ چرا، برای اینکه ﴿إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾ تو پیروز میشوی برای اینکه معجزه سِحر را باطل میکند ﴿وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ یک، ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ دو، ﴿إِنَّمَا﴾ این از جاهایی است که متأسفانه متّصل نوشته شده ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ دو، ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ تو این عصا را بینداز او کِید را از بین میبرد سِحر را از بین میبرد نه چوب را میخورد نه آن طناب را میخورد وجود مبارک موسای کلیم طبق این وحی وقتی عصا را انداخت همه دیدند در صحنه در این میدان یک سلسله طنابهای بیجان افتاده یک سلسله چوبهایی بیجان افتاده یک مار دارد حرکت میکند سِحر را بلعید نه چوبها را خورد آن جریان وجود مبارک امام هشتم باید جداگانه بحث بشود از این شفافتر که آیه نمیخواهی فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ یعنی «تَلقف الکید، تلقف السحر» نفرمود حبال را میخورد که، نفرمود عِصیّ را میخورد که عصیّ و حبال را در آیه قبل ذکر کرد فرمود: ﴿وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ یعنی «تَلقف الکید، تلقف السحر» حضرت وقتی که عصا را انداخت همهٴ این چوبها شدند چوب، همهٴ این طنابها شدند طناب، همهٴ تماشاچیها فهمیدند که یک سلسله چوب در میدان است و یک سلسله طناب در میدان است و یک مار دمان است اول کسی که فهمید کارشناسان و متخصّصان سِحر بودند که سجده کردند و خضوع کردند این کار موساست خب اینها را ذات اقدس الهی در همان شبِ تار یاد موسای کلیم داد.
اصلاح جهانی در پرتو رشد عقل و معرفت:
وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که این از جهل مردم ترسید این است که اگر مردم جاهل باشند زندگی با آنها بسیار مشکل است اداره کردن مردمِ بافرهنگ سخت نیست الآن اگر وجود مبارک حضرت ظهور بکند اداره کردن این هفت میلیارد خیلی آسان است برای اینکه به برکت حضرت «وَضَع الله یده علی رئوس العباد» یا «وَضع» خود حضرت به اذن خدا «یده علی رئوس العباد فجمع بها عقولهم و کملت به احلامهم» خب مردم هفت میلیاردی بِفهم را به خوبی میشود اداره کرد مگر با کُشتن حضرت جهان را اداره میکند تازه این هفت میلیارد سه میلیارد را بکُشد تازه اول جنگ و ترور است وجود مبارک حضرت اگر 313 شاگرد مثل امام داشته باشد مردم هم بِفهم باشند ادارهاش خیلی سخت نیست تمام سختی در این است که البته با اعجاز الهی است وجود مبارک حضرت جهان را اصلاح میکند مگر کارِ آسانی است این از شقّالقمر بالاتر است این از تمام معجزات وجود مبارک موسای کلیم بالاتر است که آدم بتواند عقل ملّتی را، عصری را بالا بیاورد.
چگونگی پیروزی موسای کلیم(علیه السلام) بر ساحران:
به هر تقدیر وجود مبارک حضرت امیر در آن خطبهٴ نهجالبلاغه همین آیه را تحلیل کرد فرمود ترس موسای کلیم از این بود که این تماشاچیها نتوانند تشخیص بدهند و فرعون بر موسی غالب بشود ذات اقدس الهی فرمود نه، ما کاری میکنیم که همهفهم بشود و همین طور هم شد لذا اوّلین گروهی که به موسای کلیم ایمان آوردند همان متخصّصان سِحرشناس بودند که خودشان سِحر کردند ﴿قَالَ أَلْقِهَا یَا مُوسَی ٭ فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی﴾ که دیگر شده مار دمان ﴿قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾ این صحنه را وقتی کاملاً فرا گرفتی هم در دیدار با درباریان فرعون موفّقی هم در آن مناظره در صحنهٴ خاصّ آن روز که در آنجا فرمود موسای کلیم این کارها را کرده و بالأخره پیروز شده ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَی﴾ مبادا اگر میگفتند که ما به رب ایمان آوردیم خب فرعون هم میگفت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ اما بالصراحه تصریح کردند که ﴿آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَی﴾ این طلیعهٴ رسالت وجود مبارک موسای کلیم است که ذات اقدس الهی به او آموخت.
درخشندگی دست حضرت موسی(علیه السلام) در پرتو معجزه:
معجزهٴ دیگرشان از همینجا شروع میشود که فرمود: ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْرَی﴾ این دست را در جَیْب بگذار وقتی که درآوردی شفاف و روشن میشود مثل آفتاب میتابد و این بَرَص نیست بیماری نیست فرمود: ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ است این یک معجزهٴ دیگر است این ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ را ذات اقدس الهی تکرار میکند که مبادا کسی خیال بکند یک حادثهٴ طبّی یا بدنی پیش آمده در جریان زکریا(سلام الله علیه) ذات اقدس الهی فرمود سه روز زبانت بَند میآید اما ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ نه اینکه مریض بشوی ایست قلبی داشته باشی یا ایست لسانی داشته باشی میتوانی ذکر بگویی، میتوانی مناجات بکنی، با خدا سخن بگویی، نماز بخوانی، آیات الهی را مطرح بکنی ولی با مردم بخواهی حرف بزنی نمیتوانی خب این معلوم میشود که معجزه است دیگر آنجا هم فرمود: ﴿آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ﴾ اما ﴿سَوِیّاً﴾، مُستویاً، سالماً، کاملاً، کاملاً سالمی ولی زبانت بند آمده نه از اصلِ حرف برای اینکه ذکر و نماز و اوراد و مناجات را کاملاً میتوانی بکنی اما با مردم نمیتوانی حرف بزنی این معلوم میشود معجزه است دیگر اینجا هم فرمود این دستت که سفید میشود این بیماری نیست این ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ است ولی سفید شده این است که میگویند آدم باید دست را در جَیبش بگذارد نه جیبِ دیگری از جِیب کاری ساخته نیست از جَیْب کاری ساخته است اگر کسی سرمایهدار بود باید از جَیْب بگیرد، از دل بگیرد، دلمایه داشته باشد که برای ابد بماند وگرنه آن گداطبعی با جیب حل نمیشود. ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ در جای دیگر است یا ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ در اینجاست آنجاها تعبیر به جَیْب شده در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» تعبیر به جَیب شده آیهٴ 32 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این است ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ اگر کسی چیزی در دل دارد خب او غنیّ است ندارد برای همیشه گداست مخصوصاً اگر به جِیب این و کیف دیگری نگاه کند ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ که آن در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تأکید بر ادب استماع در تعالیم دینی
گرایش به هرمنوتیک در اثر دوری از فرهنگ استماع
اصلاح جهانی در پرتو رشد عقل و معرفت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی ﴿13﴾ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی ﴿14﴾ إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی ﴿15﴾ فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی ﴿16﴾ وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی ﴿17﴾ قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی ﴿18﴾ قَالَ أَلْقِهَا یَا مُوسَی ﴿19﴾ فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی ﴿20﴾ قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی ﴿21﴾
تأکید بر ادب استماع در تعالیم دینی:
ادبِ استماع را ذات اقدس الهی به انبیا آموخت آنگاه انبیا(علیهم السلام) هم به امّتها یاد دادند اینکه در قرآن کریم آمده است پژوهندگان حق، محقّقان اینها کسانیاند که ﴿یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ یا در حدیث نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علم را به این اقسام معنا کرد که علم انصات است استماع است و عمل و نشر از همینجاها گرفته شده وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود علم آن است که انسان خوب گوش بدهد و حرف گوینده را خوب بفهمد بعد یا قبول یا نکول بپذیرد یا رد کند و آن احسنش را بپذیرد این دستور اول از طرف ذات اقدس الهی به انبیا آمده است بعد از طرف انبیا به اُمم فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ اینکار که در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» هم بیان شده فرمود همان آیات مشهور ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ این از بهترین نصایح پروردگار است به انبیا و دستور انبیاست نسبت به اُمم.
گرایش به هرمنوتیک در اثر دوری از فرهنگ استماع:
این جریان هرمنوتیک که هر کسی یک برداشت خاصّی دارد این با این دستور اسلامی اصلاح میشود درست است که هر کدام از ما یک مبانی و منابع و مبادی علمی داریم ولی آئین استماع را اگر از وحی فرا بگیریم بالأخره گرفتار این تحمیلِ نظر نمیشویم اینکه میبینید از یک آیه چندتا برداشت هست یا از یک روایت چندتا برداشت هست برای اینکه استماع درست نیست یعنی هر کسی با آن داشتههای قبلی دارد گوش میدهد این هنر نصیب هر کسی نمیشود که داشتههای قبلی را در کنار ذهن قرار بدهد و با ذهن خالی گوش بدهد ببیند که این گوینده چه میگوید. ما دوتا کار را باید بکنیم یکی اینکه تمام داشتههایمان را بگذاریم کنار ببینیم این گوینده یا این نویسنده چه میگوید حالا یا حق یا باطل بعد از اینکه فهمیدیم او چه میگوید قبول و نکولش را به آن مبادی و منابع قبلی باید بسپاریم و اگر درهم و آمیخته آنچه را که داریم با داشتههای خودمان بخواهیم گوش بدهیم حرفِ گوینده را نمیفهمیم مشکل هرمنوتیک این است مشکل اینکه هر کسی از آیه یا روایت برداشت خاص دارد این است این هنر نصیب هر کس نیست که دانستههای خود را کنار بگذارد خالیالذهن ببیند متکلّم یا نویسنده چه میگوید این مقدور هر کسی نیست.
شرط بهرهمندی صحیح از کتاب و سنت:
ذات اقدس الهی به موسای کلیم فرمود گوش، گوش در گوش ببین من چه میگویم به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود گوش در گوش ببین من چه میگویم اگر کسی با آن داشتههای قبلی ببیند پیغمبر چه میگوید خب هر کسی یک طور دیگر میفهمد درست است که انسان آن یافتهها و علوم قبلی را باید سرمایه قرار بدهد اما در مرحلهٴ دوم نه در مرحلهٴ اول، در مرحلهٴ اول فقط باید این هنر را داشته باشد که تخلیه کند همهٴ این دانستهها را بگذارد کنار آن وقت میفهمد این آقا صددرصد چه گفته است بعد حالا یا میپذیرد یا نمیپذیرد اما حرفِ او را با یافتههای قبلی خود تفسیر کند این تفسیر به رأی مشکلات فراوانی را فراهم میکند اینکه میبینید بسیاری از افراد در فهم یک آیه اختلاف دارند در فهم یک روایت اختلاف دارند برای اینکه ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ در آن نیست گوش کن، این گوش کن کار هر کسی نیست این هم گوش میکند هم حرف میزند خب آنکه در ذهن اوست آن را جلو آورده و در برابر حرف گوینده قرار داد این هم حرف میزند هم گوش میدهد این میشود ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ ، این ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ یعنی در هرج و مرجاند مستمِعی که در هرج و مرج باشد درست حرف متکلّم را نمیفهمد پنج شش طور فهمیدن از روایت همین طور است، پنج شش طور فهمیدن از آیه همین طور است اما آنهایی که انبیایند میبینید از اول تا آخر، از آخر تا اول همه یک نحو میفهمند ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: بله، کسی که در امر مَریج نباشد علم در اختیار او باشد نه او در اختیار علم بله، اما اینکه میبینید سخت است برای اینکه خیلی از ماها در اختیار علمیم چهارتا کلمه یاد گرفتیم برای اینکه خودمان را نشان بدهیم نه واقع را درک کنیم ما منتظریم که این آقا چه میگوید تا اشکال کنیم اینکه راه استماع نشد همهٴ انبیا هر کدام نسبت به دیگری ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾، ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ برای اینکه همهشان گوش دادند متکلّم هم که یک طور حرف میزند ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾ مگر سلطهٴ بر نفس کار آسانی است ما این خاطرات را به دشواری کنترل میکنیم چه رسد به این علوم را که نعره میکشند اگر کسی مهذّب بود توانست ﴿یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ﴾ را کنترل کند نعرههای این علم را هم میتواند کنترل کند اینها را هم میتواند خفه کند بگوید ساکت باش ببینم چه میگوید.
ضرورت رعایت آداب استماع:
خب، این کار، کار آسانی نیست یک عده میآمدند در محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گوش میدادند بعد وقتی که بیرون میرفتند میگفتند ﴿مَاذَا قَالَ آنِفاً﴾ چه گفته، یک عده برابر سورهٴ «زمر» ﴿یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ اینها کسانیاند که به هنر شاگردی رسیدند یعنی اگر کسی بخواهد أحسن آراء را گوش بدهد این باید ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ نباشد دیگر یعنی دادههای قبلی، یافتههای قبلی، دانشهای قبلی را دستهبندی کند بگذارد کنار، حرف این نویسنده یا گوینده را به خوبی ارزیابی کند خوب درک بکند بعد وقتی این را درک کرد میشود برای خود او، محبوب او، با یافتههای قبلی او که آنها هم محبوبهای او هستند جمعبندی میکند به نتیجهٴ خوب میرسد انسان هر چیزی را که یاد گرفته محبوب اوست منتها یک تاجر مال فراهم کرده مال محبوب اوست، کسی که در حوزه یا در دانشگاه هست چند صباح درس خوانده این محفوظات محبوب اوست ما گرفتار محبوبهای خودمان هستیم اگر گوش بدهیم ببینیم این متکلّم یا این نویسنده چه گفته حرف او را که خوب بفهمیم او هم میشود محبوب ما آن وقت در این محبوبها طلا و نقره را فرق میگذاریم آن کسی که احسن است میپذیریم. در تفسیر الجامع لاحکام القرآن قرطبی از برخی نقل میکند که وقتی ذات اقدس الهی به موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ این دست راستش را گذاشته کجا دست چپش را کجا گذاشته، تکیه داده به جایی که خوب گوش بدهد این خیال کرده که نظیر بحثهای حوزه و دانشگاه است این صدر و ساقهاش گوش شد چیزی غیر از گوش نبود در جریان معراج پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همین طور است ما اگر این مشکل را حل بکنیم در فهم بسیاری از متون به یک نتیجه میرسیم، به یک امر میرسیم فرمود: ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ آنجا هم یک عده در محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند وقتی بیرون میآمدند ﴿مَاذَا قَالَ آنِفاً﴾ دیشب حضرت چه گفته، دیروز حضرت چه گفته خب، پس این ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ برای اینکه ما از شرّ این هرمنوتیک نجات پیدا کنیم.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، دوتا حرف است یک وقت است کسی میخواهد نوشتهٴ دو قرن قبل را بررسی کند این باید که این متن این آقا را با متون آن دو قرن قبل همه را ارزیابی کند تا بفهمند چه خبر است اینها «یفسّر بعضه بعضا» اما در جایی که انسان کنار هم نشسته حرف یکدیگر را دارد میفهمد باید این هنر را داشته باشد ما در هر عصری که هستیم باید مطالب عصرهای قبلی را با ارجاع متشابهات به محکمات یک، و اینکه حوادث هر عصری «یفسّر بعضه بعضا» دو، جمعبندی بکنیم بفهمیم وگرنه میشود اطلاعات آن دیگر علم نیست آن دیگر تحقیق نیست. خب، بنابراین اگر کسی خواست ببیند این متکلّم چه میگوید این نویسنده چه میگوید باید این هنر تخلیه را داشته باشد که داشتههای خود را کنار بگذارد تا ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ نباشد بعد این مطلب جدید را که یاد گرفته این میشود محبوب او با سایر محبوبها جمعبندی میکند نتیجه میگیرد سه، خب
﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾.
تبیین معنای«اخفیها»:
در جریان ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ﴾ قیامت یک امر یقینی است این کلمهٴ ﴿أُخْفِیهَا﴾ را هم مرحوم شیخ طوسی در تبیان و هم قرطبی در جامع لاحکام القرآن هم از علمای شیعه هم از علمای سنّی و هم در تفسیر أبیالسعود اینها به دو معنا ذکر کردند یکی اینکه این «الف» به معنای اِزاله است ﴿أُخْفِیهَا﴾ یعنی «اُزیل خفائها» برخیها گفتند نه، اصلاًْ خود اِخفاء از لغت اضداد است «أخفیته» یعنی «أظهرته» خب، یا نه همان معنای اخفای خاصّ خودش را داشته باشد.
عصمت انبیا در برابر فتنههای باطل:
عمده آن است که فرمود شما که پیغمبری باید نفوذناپذیر باشی یک وقت است میفرماید فلان کار را نکنید، غفلت نکنید، دنیا شما را فریب ندهد و مانند آن خب این یک دستور و نهی و هدایت است یک وقت میفرماید بیگانهها شما را از قیامت باز ندارند این بیگانهها شما را از قیامت باز ندارند ناظر به آن است که شما باید «صائناً لنفسه» باشید این «صائناً لنفسه» که در آن روایت وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) هست غیر از تقواست، غیر از عدالت است این استقلال کیان یک فقیه به وسیلهٴ «صائناً لنفسه» معلوم میشود چون در همان حدیث آمده «أمّا مَن کان مِن الفقهاء» بعد از «صائناً لنفسه»، «مخالفاً علی هواه مطیعاً لأمر مولاه» خب اینها همه را فرموده دیگر این «مخالفاً علی هواه مطیعاً لأمر مولاه» عدالت را، تقوا را، نزاهت را، همه چیز را دارد میگوید «صائناً لنفسه» یعنی نفوذناپذیر باشد از بیتش، از دفترش، از شاگردش، از دوستانش، از هر بیگانه این معنای صیانت نفس یک فقیه است یک آدم نفوذپذیر ممکن است تارک هواء باشد آدم مقدّس باشد ممکن است واجبها را ترک نکند و حرام را مرتکب نشود اما نفوذپذیر است وقتی با مبادی خاص در او راه پیدا بکنند این میشود نفوذپذیر این نفوذناپذیری را ذات اقدس الهی به انبیا سفارش کرده اینها هم به جانشینانشان سفارش کردند فرمود مبادا بیگانهها شما را از راه در ببرند، به پیغمبر فرمود مبادا دیگران شما را استفزاز بکنند که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت یعنی تو را از جایت بکَنند خب اینکه تو را از جا بکَنند، در تو اثر بگذارند، آنها که پیروان هوا هستند تو را از قیامت باز دارند یعنی نفوذناپذیر نباش، بنابراین خیلی فرق است بین اینکه بفرماید به یاد قیامت باش، متذکّر باش واجبها را انجام بده یا بفرماید دیگران تو را از راه در نبرند این یعنی «صائناً لنفسه» باش خب این چه موقع است؟ این بعد از آن استماع است یعنی انسان دادههای خود را یک گوشه میگذارد بعد حرف این شخص را هم کاملاً گوش میدهد بعد با دادههای قبلی ارزیابی میکند معلوم میشود این نفوذی است این هم کار هر کسی نیست انبیا را ذات اقدس الهی با این اوضاع تربیت کرده بعد آنها هم شاگردانشان را تربیت کردند از این مراحل عالیه که گذشتیم بعد نوبت میشود به عصا و اژدها شدن که آن مراحل ظاهری است که چطوری عصا اژدها میشود، چطوری اژدها عصا میشود، اول ترسیدی، بعد نمیترسی این آداب را بعد نشانش میدهد اما عمده آن است استقلال فکری پیدا کنی نفرمود به یاد دنیا نباش یا از قیامت غفلت نکن فرمود دیگران تو را از راه در نبرند ﴿فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی﴾ این هم علّتش را ذکر کرده هم این ﴿عَنْهَا﴾ را که متعلّق است مقدّم بر فاعل ذکر کرده للاهتمام گرچه جار و مجرور میتواند جلو برود اما همیشه که جار و مجرور را جلو ذکر نمیکنند که «فَلاَ یَصُدَّنَّکَ مَن لا یُؤْمِنُ بِهَا عَنها» این ﴿عَنْهَا﴾ را مقدم آورده که فرمود: ﴿فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا﴾ تا جریان قیامت با اهمیت مطرح بشود.
عصمت انبیا در پرتو صیانت الهی:
که همین مطلب در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» دربارهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشخص شده است که اینها خواستند استفزاز بکنند نفوذپذیر بکنند که قدری آیات را کم بکنی قدری آیات را زیاد بکنی به میل اینها حرف بزنی ﴿إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً﴾ آن وقت به تو علاقهمند میشوند، دوست تو میشوند ولی مبادا این کار را انجام بدهی. درست است که انبیا معصوماند اما با همین تربیتها و تعلیمها و الهامهای الهی معصوم میشوند دیگر ذات اقدس الهی بالذّات مَصون است و معصوم اما انبیا با همین الهامها، با همین تعلیمهای الهی معصوماند همهٴ اینها نگاران به مکتب نرفتهاند ولی بالأخره ذاتاً اینها مثل الله نیستند ـ معاذ الله ـ که همهٴ کمالات را داشته باشند که خدای سبحان یکی پس از دیگری این کمالات را به اینها عطا میکند.
پرسش:...
پاسخ: بله، عصمت که بله، عصمت که قبل است اما الآن این کمالات را یکی پس از دیگری این طلیعهٴ نبوّت و رسالت است هنوز رسالتش شروع نشده معجزه که میآید رسالتش شروع میشود که آیات بعدی است.
تا اینجا مسئلهٴ نبوّت بود فرمود آن نفوذیها که بخواهند تو را از یاد قیامت غافل بکنند هوامدارند اینها کسانی است که ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ لذا با فعل ماضی هم یاد شده کسی که ﴿اتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ او اگر در تو نفوذ کرد از قیامت غافل شدی ﴿فَتَرْدَی﴾ سقوط میکنی.
علت تفاوت کاربرد ضمیر اشاره برای اشیا:
تا اینجا مقام اول بود راجع به نبوّت اما از این به بعد مسئله رسالت است که دارد جریان عصا را، اژدها شدن عصا را و مانند آن را و ید بیضا را به موسای کلیم ارائه میکند میفرماید: ﴿وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾ این چیست که در دست راستت است این تأنیث اسم اشاره یا به لحاظ «عود» است یا به لحاظ «خَشب» است و مانند آن، گاهی به مؤنثی اشاره میشود اما به عنوان اینکه او شیء است مثل ﴿فَلَمَّا رَأی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا﴾ نه «هذه» چون این ﴿هذَا﴾ به این شیء برمیگردد این شیء که مؤنث نیست کلمهٴ شمس مؤنث است نه این شیء اگر اشاره به کلمه باشد میشود بله «هذه» اما وقتی اشاره به این جرم خارجی است این جرم خارجی که مؤنث نیست لذا فرمود: ﴿هذَا﴾، ﴿فَلَمَّا رَأی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا﴾ به لحاظ شیء، یک وقت است که به لحاظ «عود»، «خَشب» و مانند آن اشاره میکنند مثل اینجا که فرمود: ﴿وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾
قلمرو اراده خداوند:
این را ذات اقدس الهی میخواهد حالا تعلیم بدهد که هر چیزی را که خدای سبحان بخواهد اوست نه اینکه ارادهٴ خدا تابع اشیاء باشد اشیاء تابع ارادهٴ الهیاند او اگر بخواهد چوب باشد میشود چوب، او اگر بخواهد اژدها باشد میشود مار، دوباره برگرداند به صورت چوب میشود چوب، این طور نیست که اشیاء استقلالی داشته باشند و ارادهٴ الهی ـ معاذ الله ـ تابع آنها باشد ما تابع ارادهٴ اشیائیم بالأخره اگر چیزی سنگ است سنگ است، اگر چیزی چوب است چوب است ما با چوب باید رفتار چوب بکنیم، با سنگ باید رفتار سنگ بکنیم ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللّهُ﴾ اما ذات اقدس الهی که خالق اشیاست و مصوّر اشیاست مطیع اشیاء نیست، تابع اشیاء نیست او اگر بخواهد چوب بشود میشود چوب، اگر بخواهد اژدها بشود میشود اژدها.
تفصیل موسای کلیم(علیه السلام) در گفتگوی با خداوند:
فرمود: ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾ عرض کرد عصای من است خب بر او تکیه میکنم یک، چون دام داشتند به وسیلهٴ این چوب برگهای درخت را میریزم و این دامم از این برگها تغذیه میکند ﴿وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی﴾ و برای اینکه خیلی طول نکشد و تفسیری در بین نباشد فرمود: ﴿وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی﴾ مَأرِبه، حاجت و نیازهای دیگری هم دارم که با این چوب حل میشود «إرْبه» یعنی حاجت، «اِرَب» جمع حاجت است منتهیالإرب فی لغة العرب از همینجاست نه منتهیالأرب آن اِرَب است و جمع اِربه، «اربه» یعنی حاجت، «مأربه» یعنی حاجت ﴿وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی﴾ حالا ـ انشاءالله ـ به خواست خدا اگر تفصیلاً جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) بنا شد جایی بحث بشود موسای کلیم گویا مظهر تفصیل است به اجمال بسنده نمیکند در اینجا در کتابهای ادبی ملاحظه فرمودید آنجا آمده است که موسای کلیم اگر میگفت ﴿هِیَ عَصَایَ﴾ کافی بود ولی لذّت مناجات، لذّت گفتگوی با ذات اقدس الهی او را وادار کرده که به تفصیل سخن بگوید این نکتهٴ ادبی است که در کتابهای ادبی ذکر کردند اما اصلاً وجود مبارک موسای کلیم یک انسان تفصیلرو و تفصیلگوست در جریان برخورد با خضر هم همین طوربود از تک تک اینها سؤال کرد راز و رمز همهٴ اینها را میخواست سؤال کند که وجود مبارک خضر فرمود دیگر ﴿هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ﴾ این هم رازی دارد که بعضیها مظهر تفصیلاند، بعضیها مظهر اجمالاند و مانند آن، این نقص نیست حالا اینجا را به عنوان لذّت میشود گفت اما آنجا چطور، آنجا سخن از لذّت نبود که.
پرسش:...
پاسخ: بله، برای اینکه بفهماند که هر چه خدا بخواهد هست نه اینکه شما بگویی ﴿عَصَایَ﴾ شما باید بگویی هر چه تو بخواهی. یک انسان عادی وقتی چوب دستش است از او سؤال بکنند چیست میگوید عصاست، اما اگر کسی به دالان نبوّت و رسالت رسید و موحّدانه دارد با مبدأ واحدش سخن میگوید اگر خدا از او سؤال کرد این چیست فرمود حکم آنچه تو فرمایی، هر چه تو بخواهی تو خواستی عصا باشد عصاست خواستی چیز دیگر باشد چیز دیگر است این را دارد به وجود مبارک موسای کلیم یاد میدهد که شما اصالت را به اشیاء ندهی درست است نسبت به یکدیگر اصالت برای اشیاست خب بالأخره اگر چیزی آب است آب است اگر چیزی خاک است خاک است دیگر، اما اگر ذات اقدس الهی اراده کرد که این آب مثل سنگ بشود روی هم بایستد یک سدّ آبی درست بشود همان کار را خواهد کرد که بعدها هم میبینید. نمونههای بعدی را از همین تعلیم کوتاه در شب تار در بالای طور دارد یادش میدهد.
تغییر عصا به اراده الهی و علت خوف حضرت موسی(علیه السلام):
خب، ﴿قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی﴾ آنگاه ذات اقدس الهی فرمود اگر عصاست بینداز ببینیم هنوز عصاست ﴿أَلْقِهَا﴾ خب او میتوانست یک چوب دیگری را هم مار کند اما میخواهد به موسای کلیم بفرماید اشیاء تابع ارادهٴ الهیاند ﴿قَالَ أَلْقِهَا یَا مُوسَی﴾ وقتی این چوبدستی و این عصا را انداخت ﴿فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ﴾ نه یک حیّه خوابیده، نه حیّهای که بین بیداری و خواب است نه حیّه دَمان ﴿تَسْعَی﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» از او اینچنین یاد کرده است که فرمود او ماری است که ﴿کَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آنجا آمده که این عصا که القا شده است ﴿کَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ اینقدر متحرّک بود اینقدر دَمان بود که گویا به صورت یک جنّ بزرگی در آمده است آیهٴ 31 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» [و نیز آیهٴ 10 سورهٴ «نمل»] این است ﴿وَ أنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ﴾ خب، در چنین حالتی خب البته ترس هست دیگر چرا موسای کلیم ترسید موسای کلیم که بیسابقه است ذاتاً که عالِم به این کار نیست بعد که فهمید معجزه است و امر بید الله است این یک امر عادی شد هر وقت خواست به ارادهٴ الهی و او هم به خلیفةاللهی این به صورت مار در بیاید مار در میآید هر وقت هم میخواست دست میگذاشت میگرفت در برخورد با فرعون این طور بود در صحنهٴ مبارزه با سَحره همین بود دیگر عادی بود برایش.
حقیقت معجزه و تحقق آن به دست خلیفه الهی:
خب، ﴿قَالَ أَلْقِهَا یَا مُوسَی ٭ فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی ٭ قَالَ خُذْهَا﴾ بگیر، یک وقت است میفرماید نترس کاری به تو ندارد یک وقت نه، تو بگیر ﴿قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ﴾ چرا، برای اینکه ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾ ما آن سیرت اصلیاش را برمیگردانیم این مادّه گاهی به صورت چوب در میآید گاهی به صورت مار در میآید و این کار، کار ممکنی است یعنی یک تکّه چوب ممکن است بعد از چند سال بشود مار، اما ممکن نیست دو دوتا بشود پنجتا محالِ عقلی تحت اعجاز در نمیآید اما محالهای عادی چرا، تحت اعجاز در میآید الآن همین یک تکّه چوب بعد از مدّتی میتواند بشود مار دیگر، اگر این یک تکّه چوب بعد از مدّتی پوسید و خاک شد یک، در کنار یک بوتهٴ بیابانی قرار گرفت و یک مار رهگذری از آن بوته تغذیه کرد سه، و شده نطفه چهار، بعد میشود مارزاده پنج، همین یک تکّه چوب بعد از دویست سال میشود مار این شدنی است این طیّ زمان داریم، طیّ زمین داریم، طیّ جهات دیگر داریم کارِ شدنیِ زماندار را میشود در کمترین فرصت انجام داد اگر کسی بخواهد تختی را از یمن تا فلسطین بیاورد مدّتها طول میکشد مخصوصاً با کمبود امکانات آن روز، اما اگر کسی خواست بگوید ﴿أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ در اثر تعلیم و تعلّم محضر پیامبری مثل سلیمان(سلام الله علیه) این ممکن است، محال عادی با معجزه ممکن است اما محالِ عقلی شدنی نیست خب، این کاری است که وجود مبارک موسای کلیم دید شده یعنی چوب مار شده، مار هم چوب شده به دست او هم چوب شده نه اینکه خدای سبحان فرمود ببین من چگونه او را دوباره چوب میکنم تو بگیر برای اینکه با تو کار داریم تو باید همین کار را بکنی به دست تو همین عصا یک وقت مار میشود تو باید دست بیاوری این مار را بگیری دیگر همین الآن پس تمرین بکن ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾ اما همین جریان وقتی در جریان برخورد کرد با فرعون همین کار را کرد این عصا را انداخت شده اژدها و ﴿کَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ بعد دست آورد او را گرفت هیچ ترسی نبود.
علت خوف موسای کلیم(علیه السلام) در مبارزه با ساحران:
لکن در همین سورهٴ مبارکهٴ «طه» وقتی مبارزه و مناظرهٴ وجود مبارک موسای کلیم با سَحره مطرح میشود در همین سورهٴ مبارکهٴ «طه» به این صورت آمده است از آیهٴ 63 به بعد فرعون گفت که ـ معاذ الله ـ موسی و هارون ساحرند و میخواهند در اثر قدرت سِحرشان ﴿یَذْهَبَا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلَی﴾ سرزمین شما را بگیرند، فرهنگ و ملّیت و تمدّن شما را عوض کنند و مانند آن، بعد بنا شد که مناظره و مبارزه شروع بشود مناظره هم این بود که دستور دادند از دربار فرعون تمام سَحره که آن روز کارشناسان سِحری فراوان بودند اینها در یک صحنه حاضر بشوند و مسابقه بدهند همهٴ سَحره حاضر شدند طنابهایشان را آماده کردند، چوبهایشان را آماده کردند میدان شده میدان مار تماشاچی هم اطراف کَف میزدند خب این صحنه که ﴿وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ﴾ این صحنه شده صحنهٴ مار همه میدیدند که این میدان، میدان مار شد مارهای فراوانی دارد دَوندگی میکند و جست و خیز دارند وجود مبارک موسای کلیم هرسناک شد عرض کرد خدایا! خب من اگر این عصا را بیندازم مار بشود و اینها نتوانند بین معجزهٴ من و سِحر ساحران فرق بگذارند چه کنم، این بیان نورانی حضرت امیر در خطبهٴ چهار نهجالبلاغه بود که بحثش قبلاً گذشت. حضرت فرمود وجود مبارک موسای کلیم از جهل تماشاچیها ترسید که اگر آنها نتوانستند تشخیص بدهند من چه کنم.
خب، اگر آنها نتوانستند تشخیص بدهند که معجزه چیست و سِحر چیست من چه کار کنم در قرآن دارد که ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ یعنی موسی ترسید وجود مبارک حضرت امیر میفرماید: «لَمْ یُوجِسْ مُوسَیعلیه السلام خِیفَةً عَلَی نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ» این گفت خدایا! اگر اینها نتوانستند تشخیص بدهند باز من چه کنم خب من هم مار درست کردم آنها هم مار درست کردند. فرمود ﴿قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ این تصرّف در خیال، معجزه نبود ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی٭ قُلْنَا لاَ تَخَفْ ﴾ نه اینکه از مار نترس ما کاری میکنیم که عوامها هم بفهمند ﴿قُلْنَا لاَ تَخَفْ﴾ چرا، برای اینکه ﴿إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾ تو پیروز میشوی برای اینکه معجزه سِحر را باطل میکند ﴿وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ یک، ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ دو، ﴿إِنَّمَا﴾ این از جاهایی است که متأسفانه متّصل نوشته شده ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ دو، ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ تو این عصا را بینداز او کِید را از بین میبرد سِحر را از بین میبرد نه چوب را میخورد نه آن طناب را میخورد وجود مبارک موسای کلیم طبق این وحی وقتی عصا را انداخت همه دیدند در صحنه در این میدان یک سلسله طنابهای بیجان افتاده یک سلسله چوبهایی بیجان افتاده یک مار دارد حرکت میکند سِحر را بلعید نه چوبها را خورد آن جریان وجود مبارک امام هشتم باید جداگانه بحث بشود از این شفافتر که آیه نمیخواهی فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ یعنی «تَلقف الکید، تلقف السحر» نفرمود حبال را میخورد که، نفرمود عِصیّ را میخورد که عصیّ و حبال را در آیه قبل ذکر کرد فرمود: ﴿وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ یعنی «تَلقف الکید، تلقف السحر» حضرت وقتی که عصا را انداخت همهٴ این چوبها شدند چوب، همهٴ این طنابها شدند طناب، همهٴ تماشاچیها فهمیدند که یک سلسله چوب در میدان است و یک سلسله طناب در میدان است و یک مار دمان است اول کسی که فهمید کارشناسان و متخصّصان سِحر بودند که سجده کردند و خضوع کردند این کار موساست خب اینها را ذات اقدس الهی در همان شبِ تار یاد موسای کلیم داد.
اصلاح جهانی در پرتو رشد عقل و معرفت:
وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که این از جهل مردم ترسید این است که اگر مردم جاهل باشند زندگی با آنها بسیار مشکل است اداره کردن مردمِ بافرهنگ سخت نیست الآن اگر وجود مبارک حضرت ظهور بکند اداره کردن این هفت میلیارد خیلی آسان است برای اینکه به برکت حضرت «وَضَع الله یده علی رئوس العباد» یا «وَضع» خود حضرت به اذن خدا «یده علی رئوس العباد فجمع بها عقولهم و کملت به احلامهم» خب مردم هفت میلیاردی بِفهم را به خوبی میشود اداره کرد مگر با کُشتن حضرت جهان را اداره میکند تازه این هفت میلیارد سه میلیارد را بکُشد تازه اول جنگ و ترور است وجود مبارک حضرت اگر 313 شاگرد مثل امام داشته باشد مردم هم بِفهم باشند ادارهاش خیلی سخت نیست تمام سختی در این است که البته با اعجاز الهی است وجود مبارک حضرت جهان را اصلاح میکند مگر کارِ آسانی است این از شقّالقمر بالاتر است این از تمام معجزات وجود مبارک موسای کلیم بالاتر است که آدم بتواند عقل ملّتی را، عصری را بالا بیاورد.
چگونگی پیروزی موسای کلیم(علیه السلام) بر ساحران:
به هر تقدیر وجود مبارک حضرت امیر در آن خطبهٴ نهجالبلاغه همین آیه را تحلیل کرد فرمود ترس موسای کلیم از این بود که این تماشاچیها نتوانند تشخیص بدهند و فرعون بر موسی غالب بشود ذات اقدس الهی فرمود نه، ما کاری میکنیم که همهفهم بشود و همین طور هم شد لذا اوّلین گروهی که به موسای کلیم ایمان آوردند همان متخصّصان سِحرشناس بودند که خودشان سِحر کردند ﴿قَالَ أَلْقِهَا یَا مُوسَی ٭ فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی﴾ که دیگر شده مار دمان ﴿قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾ این صحنه را وقتی کاملاً فرا گرفتی هم در دیدار با درباریان فرعون موفّقی هم در آن مناظره در صحنهٴ خاصّ آن روز که در آنجا فرمود موسای کلیم این کارها را کرده و بالأخره پیروز شده ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَی﴾ مبادا اگر میگفتند که ما به رب ایمان آوردیم خب فرعون هم میگفت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ اما بالصراحه تصریح کردند که ﴿آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَی﴾ این طلیعهٴ رسالت وجود مبارک موسای کلیم است که ذات اقدس الهی به او آموخت.
درخشندگی دست حضرت موسی(علیه السلام) در پرتو معجزه:
معجزهٴ دیگرشان از همینجا شروع میشود که فرمود: ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْرَی﴾ این دست را در جَیْب بگذار وقتی که درآوردی شفاف و روشن میشود مثل آفتاب میتابد و این بَرَص نیست بیماری نیست فرمود: ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ است این یک معجزهٴ دیگر است این ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ را ذات اقدس الهی تکرار میکند که مبادا کسی خیال بکند یک حادثهٴ طبّی یا بدنی پیش آمده در جریان زکریا(سلام الله علیه) ذات اقدس الهی فرمود سه روز زبانت بَند میآید اما ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ نه اینکه مریض بشوی ایست قلبی داشته باشی یا ایست لسانی داشته باشی میتوانی ذکر بگویی، میتوانی مناجات بکنی، با خدا سخن بگویی، نماز بخوانی، آیات الهی را مطرح بکنی ولی با مردم بخواهی حرف بزنی نمیتوانی خب این معلوم میشود که معجزه است دیگر آنجا هم فرمود: ﴿آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ﴾ اما ﴿سَوِیّاً﴾، مُستویاً، سالماً، کاملاً، کاملاً سالمی ولی زبانت بند آمده نه از اصلِ حرف برای اینکه ذکر و نماز و اوراد و مناجات را کاملاً میتوانی بکنی اما با مردم نمیتوانی حرف بزنی این معلوم میشود معجزه است دیگر اینجا هم فرمود این دستت که سفید میشود این بیماری نیست این ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ است ولی سفید شده این است که میگویند آدم باید دست را در جَیبش بگذارد نه جیبِ دیگری از جِیب کاری ساخته نیست از جَیْب کاری ساخته است اگر کسی سرمایهدار بود باید از جَیْب بگیرد، از دل بگیرد، دلمایه داشته باشد که برای ابد بماند وگرنه آن گداطبعی با جیب حل نمیشود. ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ در جای دیگر است یا ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ در اینجاست آنجاها تعبیر به جَیْب شده در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» تعبیر به جَیب شده آیهٴ 32 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این است ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ اگر کسی چیزی در دل دارد خب او غنیّ است ندارد برای همیشه گداست مخصوصاً اگر به جِیب این و کیف دیگری نگاه کند ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ که آن در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است