display result search
منو
تفسیر آیات 47 تا 55 سوره طه _ بخش دوم

تفسیر آیات 47 تا 55 سوره طه _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 19 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 47 تا 55 سوره طه _ بخش دوم"

عدم توجه به جلال و شکوه فرعون در ابلاغ رسالت
تغییر معنای کلمه ‌«‌ارسال» با الی و ‌«‌مع»
شرط بهره‌مندی موجود از فیض بی‌انتهای الهی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَأْتِیَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّکَ فَأَرْسِل مَعَنَا بَنی إِسْرائِیلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکَ وَالسَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی ﴿47﴾ إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَی مَن کَذَّبَ وَتَوَلَّی ﴿48﴾ قَالَ فَمَن رَبُّکُمَا یَا مُوسَی ﴿49﴾ قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی ﴿50﴾ قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَی ﴿51﴾ قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی فِی کِتَابٍ لاَّ یَضِلُّ رَبِّی وَلاَ یَنسَی ﴿52﴾ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّی ﴿53﴾ کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَی ﴿54﴾ مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی ﴿55﴾


تبیین معنای ‌«‌اذهبا» و ‌«‌نخاف» در آیات محل بحث:
کلمهٴ ﴿اذْهَبْ﴾ ، ﴿اذْهَبَا﴾ سه‌ بار در این بخش تکرار شد ظاهراً به این معنا نیست که خداوند سه بار به اینها فرمود: ﴿اذْهَبْ﴾، ﴿اذْهَبَا﴾ و مانند آن، اگر کلمهٴ «خوف» که گفتند ﴿نَخَافُ﴾ هم تکرار شد معنایش این نیست که اینها چند بار گفتند ما می‌ترسیم بلکه همان یک بار یا دو بار را به تعبیرات گوناگون قرآن نقل می‌کند لذا آن تثلیثی که دربارهٴ ذَهاب آمده ﴿اذْهَبْ﴾، ﴿اذْهَبَا﴾ که سه بار گفته شد با آن تثنیه یا تثلیثی که دربارهٴ خوف آمده هماهنگ است نه اینکه وجود مبارک موسی و هارون(علیهما السلام) پشت سر هم گفته باشند ما می‌ترسیم، این یک مطلب.
عدم توجه به جلال و شکوه فرعون در ابلاغ رسالت:
مطلب دیگر اینکه خدا فرمود بیایید یعنی من آنجا حضور دارم اول فرمود: ﴿ اذْهَبَا﴾ بروید آنها گفتند ما هراسناکیم فرمود بیایید برای اینکه من آنجا هستم چون من آنجا هستم در حضور من می‌خواهید با فرعون حرف بزنید ادبِ حرف زدن این است نرم حرف بزنید ولی جلال و شکوه او را به هیچ نگیرید در تمام این ادبیات شما می‌بینید وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) قول لَیّن داشتند، اما فرعونِ با جلال و شکوه را کأحد مِن الناس گرفتند بین قول لیّن با حریم نگرفتن از شکوه سلطنتی فرعون جمع کردند برای اینکه در حضور خدا دارند سخن می‌گویند فرمود بیایید من با شما هستم لذا شما ببینید هیچ تعبیری که نشان بدهد فرعون یک شخصیّت مهمّی است در این عبارتها نیست خطاب أیّها کذا با کُنیه مثلاً با جلال و شکوه یاد بکنند، در گفتار حریم بگیرند اصلاً یا نام او را نمی‌برند یا اگر می‌برند کأحدٍ مِن الناس. ملاحظه بفرمایید فرمود: ﴿لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی ٭ فَأْتِیَاهُ﴾ همین یک‌جا ضمیر را اکتفا کرد دیگر نفرمود «فقولا له» حتّی به ضمیر هم به او بها نداد نزدش بروید و بگویید نه به او بگویید اصلاً اسم او را نبرد هیچ، ضمیر هم به او ارجاع نداد.
پرسش:...
پاسخ: خب گاهی تقیّه می‌کردند سیدناالاستاد مرحوم محقّق داماد(رضوان الله علیه) این سیّد پیرمرد یک روز من دیدم این عبارت را که دارد می‌خواند اشک از چشمش آمده برای اینکه بیان نورانی همین وجود مبارک امام کاظم را دارد می‌خواند روایت بعد خطاب می‌کند به هارون یا امیرالمؤمنین این در عین حال که این را جزء روایتهایش می‌خواند من دیدم اشک از چشمش دارد می‌آید خب طوری است که وجود مبارک حجّت خدا به فاسقی می‌گوید یا امیرالمؤمنین این بر اساس تقیّه بود دیگر وگرنه وجود مبارک امام کاظم به یک ظالم جهنّمی بگوید یا امیرالمؤمنین یعنی چه، اما وقتی که با عصای اژدهایی می‌رود خب چه داعی دارد بگوید، با ید بیضا دارد می‌رود چه داعی دارد تجلیل بکند.
﴿فَأْتِیَاهُ فَقُولا﴾ نه «فقولا له» هیچ، حتی ضمیر هم نیاورده برای اینکه در حضور خداست سخن از ﴿اذْهَبَا﴾ نیست سخن از ‌«‌فأتیا» است بیایید یعنی من آ‌نجا هستم. ﴿فَأْتِیَاهُ فَقُولا﴾ نه «فقولا له» ﴿فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّکَ﴾ در مواردی که لازم باشد می‌فرماید: ﴿رَبَّنَا﴾ اما آنجایی که مأموریت است و ابلاغ هست خطاب می‌کنند به عنوان کأحد مِن الناس در فاصلهٴ کوتاه دو بار او را مخاطب قرار دادند که خدای تو یعنی تو خدا نیستی یک، خدا هم داری دو، ﴿إِنَّا رَسُولاَ رَبِّکَ﴾ خب،

تغییر معنای کلمه ‌«‌ارسال» با الی و ‌«‌مع»:
مطلب بعدی کلمهٴ ارسال است حرف و آنچه در حکم حرف است این استقلالی ندارد که کجا به کار برده بشود این تابع اسم و فعلی است که قبل از او قرار گرفته چه حرفی باید قرار بگیرد، کجا باید قرار بگیرد این را خود حرف تعیین نمی‌کند آن اسم و فعل تعیین می‌کنند برای اینکه حرف، استقلالی ندارد حرف در دلالت مستقل است ولی مدلولش مستقل نیست فرق مجاز و حرف این است مجاز در دلالت مستقل نیست احتیاج به قرینه دارد اَسَد اگر بخواهد دلالت کند بر رجلِ شجاع این قرینه می‌خواهد کسی باید باشد چیزی باید باشد که به کمک او کلمهٴ اسد دلالت بر شجاع بکند بگوید «رأیت أسداً یَرمی» و مانند آن این می‌شود مجاز، مجاز در دلالت مستقل نیست گرچه مدلولش مستقل است ولی حرف در دلالت مستقل است احتیاج به قرینه ندارد ولی مدلولش جایی باید باشد تکیه کند مثل از، اگر یک بَصره و سیری نباشد معنای «مِن» شناور است مجاز نیست یعنی این «مِن» در دلالت کردن بر ابتدا مستقل است حقیقت است مجاز نیست ولی آن ابتدا لرزان است از خب از چه؟ حرف چون استقلالِ مفهومی ندارد یعنی دلالت مستقل است ولی مفهوم لرزان است سرنوشتش به دست اسم و فعل است که چه اسمی باشد، چه فعلی باشد به دنبالش چه حرفی می‌آید این ارسال اگر به معنای تَسفیر و فرستادن باشد با «إلی» به کار برده می‌شود، ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ﴾ اما اگر به معنای تحریر و آزادسازی باشد لازم نیست با «إلی» به کار برود «مع» به کار می‌رود، ﴿فَأرْسِلْ مَعَنَا﴾ آنجایی که ﴿أَدُّوا﴾ است ﴿أَدُّوا إِلَیَّ﴾ چون تأدیه، امانت را اَدا بکن یعنی به سوی ما ادا بکن دیگر نه با ما ادا بکن آنجا جای «مع» نیست ولی اینجا جای «مع» هست اگر ارسال به معنای فرستادن باشد نظیر رسول و امثال ذلک بله، ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ﴾ با «إلی» به کار برده می‌شود اما اگر به معنای تحریر و آزادسازی و امثال ذلک باشد جایش «مع» است خب، ﴿فَأَرْسِل مَعَنَا بَنی إِسْرائِیلَ﴾ بنی‌اسرائیل را آزاد بکن با ما، ﴿وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ﴾ ما رسولیم از طرف پروردگار تو، پیام ما هم این است، معجزه هم داریم ﴿قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکَ﴾ خب، بعد حرفِ ما هم از طرف خدای سبحان تبشیر و انذار است البته تبشیر مقدّم بر انذار است ما اول سلامت و امنیّت شما را می‌خواهیم بعد هم هشدار می‌دهیم ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی ٭ إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَی مَن کَذَّبَ وَتَوَلَّی﴾ خب.
تعدّد سؤالات فرعون از موسای کلیم(علیه السلام) در قرآن:
اینها ادّعای ربوبیّت خدا را مطرح کردند یک، ارسال الهی و رسالت خودشان را مطرح کردند دو، حوزهٴ رسالت هم مشخص کردند که یک حوزهٴ داخلی دارند و آن جریان آزادسازی و تأمین امنیت بنی‌اسرائیل است یک حوزهٴ کلی دارند که آن تبشیر و انذار عمومی است که ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی ٭ إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَی مَن کَذَّبَ وَتَوَلَّی﴾ همهٴ اینها سؤال‌برانگیز است برای اینکه فرعون تازه به این اصطلاحات و این لغات و این کلمات آشنا شده. سؤال می‌کند از ربّ که ربّ چیست در بخشهای دیگر سؤال می‌کند که رسالت چیست مثلاً وحی چیست این کلمات را سؤال می‌کند همهٴ اینها در یک‌جا ذکر نشده قصّهٴ وجود مبارک موسای کلیم که بیش از صد بار نام شریفش در قرآن آمده نظیر قصّهٴ حضرت یوسف(سلام الله علیه) نیست که یکجا در یک سور‌ه تقریباً همه‌اش آمده باشد لذا به طور تقطیع حوادث جریان موسای کلیم یکی پس از دیگری ذکر می‌شود اینها را باید جمع‌بندی کرد تا رسالت وجود مبارک موسای کلیم با همهٴ ابعاد مشخص بشود.
انگیزه مشرکان در پرستش بت‌ها:
مشرکین یکسان نبودند یک گروه نبودند سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اصراری دارند که مشرکان به واجب‌الوجود معتقد بودند یک، به اینکه آن واجب‌الوجود خالق کل است معتقد بودند دو، اینکه او اِله‌الآلهه و ربّ‌الأرباب است سه اینها را معتقد بودند منتها هر جامعه‌ای یک رب خاص دارد یا هر چیزی نظیر ارض و سماء و بَرّ و بحر ربّ خاص دارد ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾ این مورد شرک اینها بود اینها ربّ‌العالمین را جدای از ارباب متفرّقه می‌دانستند به دلیل اینکه وقتی از اینها سؤال می‌شد که چرا این بتها را می‌پرستید می‌گفتند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ یک، ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ دو، می‌گفتند ما چون دسترسی به خدا نداریم و خدا را نمی‌توان عبادت کرد لذا این بتها را عبادت می‌کنیم که اینها ما را به خدا نزدیک بکنند ما قربةً الی الصنم و الوثن اینها را می‌پرستیم صنم و وثن ما را به الله نزدیک می‌کنند و اینها شُفعای ما هستند نزد خدا و منظورشان از شفاعت هم شفاعتهای دنیایی است نه اخروی اینها به قیامت و بهشت و جهنم معتقد نبودند شفاعت یعنی حلّ مشکلات دنیا، رفع خطرهای دنیا، جذب منافع دنیا و مانند آن در همین حوزه وگرنه به آخرت و قیامت و درجات بهشت و درکات جهنم معتقد نبودند تا بگویند شفیع ما باشد یوم القیامه. این آیا درست است که حرف مشرکان حجاز است اما حرف همهٴ مشرکان است حتّی فرعون و امثال فرعون اثبات این آسان نیست در جریان نمرود که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که وجود مبارک ابراهیم فرمود: ﴿رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ﴾ فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾ آ‌نجا ﴿فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ﴾ خب اگر اینها معتقد بودند که مُحیی کل خداست ولی ما این بتها را می‌پرستیم تا ما را به مُحیی کل نزدیک بکند دیگر آن طور جواب نمی‌داد بگوید ﴿أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ﴾ همهٴ مشرکان آیا مثل مشرکان حجاز فکر می‌کردند یا نه؟ این دلیل می‌خواهد این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه خود مشرکان آن جَهلهٴ آنها، عوامهای آنها یک دلیل ذکر می‌کردند همین دلیل تقلید که ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِم﴾ قرآن در این زمینه می‌فرماید: ﴿أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ تقلید را باطل می‌کند محقّقان آنها به حسب ظاهر که نظریه‌پردازان اهل شرکند الیوم هم در هند کم و بیش از این گروه هستند اینها می‌گویند خدای سبحان قابل پرستش نیست ما باید چیزی را بپرستیم که به او دسترسی داریم او ما را به خدا نزدیک بکند.

ادعای مرضی خدا بودن بت‌پرستی مشرکان:
بعد می‌گویند که این کار یعنی شرک، مرضیّ خداست چرا؟ برای اینکه خدا قادر مطلق است یک، این کارِ ما اگر مرضیّ او نبود جلویش را می‌گرفت دو، چون جلویش را نگرفته معلوم می‌شود راضی است سه، پس این کار عبادت صحیح است چهار، گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْ‏ءٍ﴾ قرآن کریم بعد از نقل استدلال نظریه‌پردازان مشرکین فرمود شما بین تشریع و تکوین خلط کردید ارادهٴ تشریعیه خدا این است که شرک حرام است و باطل فقط باید خدا را عبادت کرد، ارادهٴ تکوینی این است که شما را آزاد گذاشته خدای سبحان می‌تواند جلوی ظلم را بگیرد، جلوی معصیت را بگیرد حالا پس هر تبهکاری بگوید گناه ما مرضیّ خداست برای اینکه خدا قادر مطلق است چون جلوی ما را نگرفته پس معلوم می‌شود راضی است! در نظام تکوین فرمود بشر را من آزاد آفریدم ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ این راه راست و کج‌راهه مشخص است ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ هیچ کسی را هم مجبور نمی‌کنند در نظام تکوین، در نظام تکوین هر انسانی مختار است «لا جبر و لا تفویض» ولی در نظام تشریع واجب است در راه راست حرکت کنی به طرف حق حرکت کنی و این به سود شماست نشد، حرکت نکردید، بگیر و ببند از آنجا شروع می‌شود ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ خب اگر ـ معاذ الله ـ در نظام تشریع هم ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ باشد هیچ کسی را نمی‌شود مجبور کرد خب پس آن بگیر و ببند قیامت چیست، به بند بکشی، اینها چون بین تشریع و تکوین خلط کردند گفتند در قرآن دارد که ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ بله خب دارد ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ ولی نظام، نظام تکوین است بشر آزاد است ﴿فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ این ـ معاذ الله ـ دستور اباحه‌گیری می‌دهد ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾ دستور اباحه‌گری می‌دهد یا بیان می‌کند انسان آزاد است مختار است هر راهی که می‌خواهد برود با حُسن اختیار خود یا با سوء اختیار خود بیراهه یا راه مستقیم می‌رود بنابراین همان طوری که الیوم یک عدّه بین ارادهٴ تکوین و تشریع خلط کردند و می‌کنند آن روز هم بین مشیئت تکوین و تشریع عده‌ای خلط کردند گفتند خدا اگر نمی‌خواست ما مشرک باشیم خب جلوی ما را می‌گرفت دیگر. قرآن کریم فرمود اینجا خدا یقیناً نمی‌خواهد شما مشرک باشید ولی شما را در نظام تکوین آزاد گذاشته این برای یک گروه.
شرط بهره‌مندی موجود از فیض بی‌انتهای الهی:
پس عوامشان یک طور استدلال کردند که ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ نظریه‌پردازانشان یک طور استدلال کردند که ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا﴾ و آ‌نهایی که می‌گفتند ما دسترسی به خدا نداریم هم قرآن کریم هم ابطال کرده که نه، ﴿فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾ ، ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ با هر موجودی هست هر موجودی هم می‌تواند با او گفتگو کند درست است نظام علّی و معلولی را خدا امضا کرده ولی ذات اقدس الهی به هر معلولی از فاعل قریبش نزدیک‌تر است این در دعای نورانی امام سجاد در دعای «ابوحمزه ثمالی» همین است دیگر عرض می‌کند خدایا! درست است شفاعت حق است ولی تو می‌توانی بدون شفاعت مشکل ما را حل کنی بغیر وسیله مشکل را حل کنی این طور نیست که شفاعت که ممکن است حتماً ضروری هم باشد که، که خدا ـ معاذ الله ـ بدون شفاعت و بدون وسیله نتواند کار بکند نه خیر، ما موظّفیم ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾ ولی او قادر مطلق است به غیر وسیله هم می‌تواند کار بکند.
پرسش:...
پاسخ: نه، قابل اگر بخواهد توقّع داشته باشد این است، اگر نگرفت باید به ظرفیت خودش فرمود: ﴿فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا﴾ اما فاعل محدود نیست اگر کسی سؤال کند که چطور فلان خاک فلان خصوصیت را پیدا کرده آن خاک طلبکار نیست ولی خاک‌آفرین آن توان را دارد که به یک خاک توانی بدهد از آن طرف فیض او را قابلیّت شرط نیست بلکه شرطِ قابلیّت فیض و دادِ اوست . خب
آن یکی جودش گدا آرد پدید وان دگر بخشد گدایان را مزید
با یک فیض قابلیّت می‌دهد با فیض دیگر به قابلیّت مقبول عطا می‌کند پس از آن طرف سِعهٴ مطلق است از این طرف البته ظرفیت فرق می‌کند.
تبیین معنای بت‌پرستی فرعون و ادعای ربوبیت او:
خب، پس بنابراین این حرفِ همهٴ مشرکین عالَم نیست که بگویند خدا واجب‌الوجود را قبول داریم، خالق‌الکل قبول داریم، ربّ‌الأرباب را قبول داریم و ارباب جزئی را قبول نداریم فرعون آیا نظیر مشرکان حجاز فکر می‌کرد یا نظیر نمرود فکر می‌کرد این باید جداگانه ثابت بشود ظاهر بعضی از آیات این است که خود فرعون بت‌پرست بود درباریان فرعون گفتند که ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾ یعنی تو اگر به موسی(علیه السلام) میدان بدهی و فرصت بدهی او تو و آلهه تو را همه را از بین می‌برد این بساط بت‌پرستی را جمع می‌کند خب، این خودش این‌چنین بود منتها وقتی او می‌گوید دین، می‌گوید اِله، می‌گوید رب یعنی ادارهٴ مردم جامعه به نظر ماست سعادت مردم جامعه به نظر ماست وگرنه معنایش این نیست که او آسمان را خلق کرده یا پدر و مادرش را خلق کرده یا خودش را خلق کرده یا دیگران را خلق کرده منتها ادّعای او این است که در این منطقه از من بزرگ‌تر کس دیگری نیست ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ یک، و همان ادّعایی را که ذات اقدس الهی دارد مشابه آن را فرعون کرده دو، خدای سبحان می‌فرماید این چیزی که شما می‌گویید من نمی‌دانم، من نمی‌دانم یعنی نیست حرفی می‌زنید که خدا نمی‌داند اگر غیر خدا چیزی را نداند این دلیل بر عدم نیست ممکن است چیزی موجود باشد و او نداند اما ذات اقدس الهی اگر چیزی را نداند این کشف ضروری می‌کند از معدوم بودن او معدومِ محض تحت علم نیست چون علم، کشف است کشف از چه بکند چه حضوری چه حصولی کشف از چه بکند این عدم این عین و دال و میم لفظی است که مفهوم دارد کلمهٴ مُستعمَل است مهمل نیست ولی زیر این خالی است یعنی این عین و دال و میم از چیزی حکایت نمی‌کند که مثلاً بگوید فلان چیز عدم است این مفهوم زیرش خالی است فرمود اگر چیزی را خدا نمی‌داند یعنی نیست دیگر خب نیست کشف ندارد که همین ادّعا را فرعون دربارهٴ خودش دارد می‌گوید ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ من غیر از خودم اله نمی‌دانم یعنی نیست نه اینکه الهی هست و من نمی‌دانم.
پاسخ حضرت موسی(علیه السلام) به ادّعای ربوبیت فرعون:
پس گاهی به زبان اثبات داعیه غلوّ دارد ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ گاهی به صورت قضیه سلبیه داعیه علوّ دارد می‌گوید ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ معنای ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ این است که ‌«لا اله الاّ أنا» چرا؟ برای اینکه اگر الهی بود من می‌دانستم چون من نمی‌دانم پس معلوم می‌شود نیست خب این دیگر بزرگ‌ترین ادّعای اوست منتها به صورت قضیه سالبه ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ وقتی وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) فرمودند ربّ تو این را می‌گوید ما غیر از خودمان ربّی نداریم که، لذا در جواب گفت ﴿فَمَن رَبُّکُمَا﴾ نه «ربّی»، ﴿فَمَن رَبُّکُمَا﴾ آنها هم فرمودند ربّ ما تنها نیست ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ برهان مسئله است ما هم شیء‌ایم، شما هم شیءاید، ارض و سماء هم شیءاند یک، و همه محتاج به تدبیر و هدایتیم دو، آن که مدبّر و هادی همه است خداست سه، پس هادی و مدبّر ما هم خداست چهار، منتها یک درخت با آن کارهای تغذیه و با آن آب و هوا و سایر کارهای کشاورزی رشد کمال می‌یابد انسان کمال‌یابی‌اش به فرهنگ و دین است بدنی دارد که نیاز به تغذیه دارد که با ﴿کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ﴾ تأمین می‌شود جانی دارد که هدایتش به دین الهی است «هدایة کلّ شیء بحسبه» اینجا هم سخن از رب است ولی وجود مبارک موسای کلیم آن راه فنّی را رعایت کرده است وقتی که فرعون سؤال می‌کند ﴿فَمَن رَبُّکُمَا﴾ ایشان می‌فرماید ﴿رَبُّنَا﴾ کسی است که همه را هدایت کرده نه همه را پرورانده چون بحث در مجلس رسالت بحث در دعوت است و هدایت باید از این واژه استفاده کرد اگر می‌فرمود «ربّنا الذی أعطیٰ کلّ شیء خَلقه ثمّ ربّه» خب این درست بود «ثمّ دبّره» ثم کذا و کذا درست بود تدبیر می‌گفت، تربیب که مضاعف ربّ است می‌گفت تربیت هم که بی‌تناسب با تربیب نیست می‌گفت درست بود اما هیچ کدام از آن واژه‌ها را به کار نبرد از هدایت سخن می‌گفت برای اینکه محفل، محفل هدایت است.
تفاوت افکار مشرکان در دوره‌های مختلف:
بنابراین وحی را آنها هنوز نمی‌دانند چیست مشرکان حجاز عدّه‌ای بودند که وحی را قبول داشتند می‌گفتند که آن که وحی می‌گیرد فرشته است نه انسان ﴿لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ﴾ بالأخره اگر کسی از طرف خدا می‌آید باید فرشته باشد بشر نمی‌تواند از طرف خدا بیاید آنها آمدند فرمودند خیر، بشر این لیاقت را دارد که با خدا سخن بگوید و کلام خدا را بشنود و برای دیگران پیام بیاورد فرشته هم این صلاحیّت را دارد در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بحثش گذشت، بنابراین اثبات اینکه همهٴ مشرکان از عهد ابراهیم(سلام الله علیه) تا عهد حضرت خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) یک سبک فکر می‌کردند کار آسانی نیست و همهٴ آنها هم قائل بودند که خدای سبحان این اوصاف است کارِ آسانی نیست وگرنه استدلال نمرود به آن سبک ذکر نمی‌شد و استدلال فرعون هم به این سبک ذکر نمی‌شد اینها تازه فهمیدند وحی یعنی چه، تازه فهمیدند رسالت یعنی چه، تازه فهمیدند معجزه یعنی چه، اینها را که نمی‌دانستند که اینها مطرح نبود برای آنها که خب، خودشان هم سَخیف بودند آنها هم سخیف بودند.
ابلاغ رسالت الهی بدون توجه به جلال و شکوه فرعون:
﴿قَالَ رَبُّنَا﴾ خب در محضر خداست دیگر وقتی فرمود: ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ هیچ حریم نگرفتند اینها با اینکه سالیان متمادی در آن دربار زندگی می‌کرد و آن هم گفت ﴿هذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾ و مُلک مصر هم برای من است و امثال ذلک سالیان متمادی هم اینها را عَبید و بردهٴ خود می‌دانستند در برابر چنین آدمی مقتدرانه سخن گفتن معلوم می‌شود که اینها می‌بینند خدا آنها را می‌بیند دیگر یک کلمه، یک کلمه یعنی یک کلمه این دو بزرگوار دربارهٴ فرعون طرزی حرف نزدند که نشانهٴ سلطنت او باشد البته ادب را رعایت کردند اما او را کأحد مِن الناس تلقّی کردند ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی ٭ قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَی﴾ بال را گفتند به معنی فکر و اندیشه و اینهاست یعنی «خَطَر ببالی» یعنی به فکرم رسیده الآن حالِ گذشته‌ها چطور است ﴿قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی فِی کِتَابٍ لاَّ یَضِلُّ رَبِّی وَلاَ یَنسَی﴾ سخن از رب را پشت سر هم ذکر می‌کنند آنجا چون دیگر مقام ربوبیّت خدای سبحان است و درک این مطلب فعلاً نه مورد رسالت حضرت بود و نه مورد پذیرش فرعون همه‌اش به ضمیر متکلّم وحده یاد کرد ﴿عِندَ رَبِّی فِی کِتَابٍ لاَّ یَضِلُّ رَبِّی وَلاَ یَنسَی﴾
سرّ استعمال ضمایر مختلف برای اثبات ربوبیت الهی:
آن‌گاه آنچه محسوس است به برهان نظم اقامه کرده فرمود این نظمِ محیّرالعقولی که شما در زمین و آسمان می‌بینید این کارِ یک موجود حکیمی است دیگر ﴿الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً﴾ زمین را با این وضع برای شما آماده کرده که همهٴ برکات را به شما عطا بکند ﴿وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً﴾ راههای دریایی و صحرایی را میسورتان کرده که سیر طریق کنید و برای تأمین ارزاق شما هم ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾ آن‌گاه ﴿فَأَخْرَجْنَا﴾ وقتی این متکلّم خود را در محضر ذات اقدس الهی می‌بیند از طرف خدای سبحان که او را فرستاده سخن می‌گوید با ضمیر متکلّم مع‌الغیر هم سخن می‌گوید می‌فرماید ما این کار را کردیم چون فرمود: ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ گویا الآن خطاب را، کلام را داده به دست خدای سبحان خدا دارد می‌فرماید: ﴿فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّی﴾ خود انسان را هم در بخشهای دیگر فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ خب این کشاورزیها و باغداریها اینها برای آن است که زندگی شما تأمین بشود ﴿کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ﴾ و اینها برهان نظم است برای اینکه ناظمی وجود دارد و آن خدای سبحان است اینها آیات است همهٴ اینها علامت و نشانه است.
جهان خلقت و فصل بهار، آیت الهی:
پس گذشته از اینکه ﴿قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکَ﴾ که آن جریان عصا و ید بیضاست صدر و ساقهٴ عالَم معجزه است منتها ما چون حالا در معجزات غرقیم برای ما عادی نیست اگر همهٴ عصاها اژدها می‌شد دیگر جریان عصای موسی معجزه نبود اگر همهٴ یدها بیضا بود دیگر جریان ید بیضا معجزه نبود الآن همه، همه یعنی همه، همهٴ این مُرده‌ها زنده می‌شوند دیگر وقتی که ربیع شد «اذا رأیتم الربیع فاکثروا ذکر النشور» در بهار دوتا کار می‌شود یکی اینکه خوابیده‌ها را خدا بیدار می‌کند یکی اینکه مُرده‌ها را زنده می‌کند این درختها که نمُردند اگر مُرده بودند که خشک می‌شدند باید اینها را قطع می‌کردند و درخت دیگر می‌کاشتند اینها خوابند این خوابیده‌ها را بیدار می‌کند وقتی بیدار کرد باران به اینها می‌دهد، کشاورزان را برای رشد اینها می‌فرستد اینها شروع می‌کنند به تغذیه، تغذیه می‌کنند یعنی چه، یعنی این خاکی که در کنار آنهاست این را جذب می‌کنند همین خاک را می‌کنند خوشه و شاخه این خاکِ مُرده را زنده می‌کنند این طور نیست که در بهار مُرده‌ها زنده نشوند که، اینکه در روایت دارد وقتی بهار شد به فکر قیامت باشید تنها برای این نیست که خوابیده را بیدار می‌کند این درختها خوابند اینها را بیدار می‌کند یک عدّه بیدارند مثل چمن و سرو و اینها بیدارند ولی فعالیّتی ندارند زمستان هم سبزند چون بیدارند در زمستانهای سرد فشار برای این بیچاره‌هاست آن که بیدار است فشار می‌بیند آن که خوابیده است که فشار نمی‌بیند خیلی از این سرماها که می‌آید اینها بیچاره‌ها که بیدارند آسیب می‌بینند مثل مرکّبات اینها وقتی در سرما قرار بگیرند آسیب می‌بینند ولی درختانی که به خواب رفته‌اند در سرما هم مقاومت می‌کنند اینها آسیب می‌بینند ولی فعالیتی ندارند بهار که شد آنها که بیدارند مثل مرکّبات فعالیت اینها شروع می‌شود آنها که خوابند بیدار می‌شوند آنها که مُرده‌اند زنده می‌شوند هر سه کار را در بهار می‌کنند این خاک را این کود را این آب را اینهایی که مُرده‌اند به صورت خوشه و شاخه در می‌آورد فرمود اینها برای اولی‌النّهی خوب است.
باطل بودن ادّعای عدل و اعتدال در قوانین بین المللی:
اینکه فرمود: ﴿لِأُولِی النُّهَی﴾ برای اینکه آنچه در مصر و امثال مصر می‌گذشت اینها حامی عدل نبودند حامی تعادل بودند، حامی اعتدال بودند که از بدترین کارها همین خَلط بین عدل و تعادل، عدل و اعتدال است عدل معنایش این است که هر چیزی را در جای خودش بگذارید این را سازمان ملل قبول دارد، جوامع بشری قبول دارند که بر مبنای عدل باید حقوق بشر تنظیم بشود اما اینها از بین راه شروع می‌کنند به حرف زدن لذا به نتیجه نمی‌رسند. عدل یعنی «وَضْعُ کلّ شیء بِحَسَبه و موضعه» این مبنای حقوق بشر است دموکراسی، عدل، امنیت، وفا اما العدل ما هو؟ «وَضْع کلّ شیء بحسبه» این آغاز راه نیست خب کلّ شیء جایش کجاست؟ مرد جایش کجاست؟ زن جایش کجاست؟ دولت جایش کجاست؟ ملت جایش کجاست؟ عالِم جایش کجاست؟ غیر عالم جایش کجاست؟ این را چه کسی باید تعیین کند غیر از خدایی که خالق اینهاست خدایی که خالق اشیاست وضع اینها را باید مشخص کند لذا این حقوق بشر مبنای علمی، مبنای علمی یعنی مبنای علمی ندارد چون موادّ حقوقی را از مبانی می‌گیرند مبانی را از منابع می‌گیرند اینها منبع ندارند که منبع اینها یا سنّت است یا فرهنگ است یا عادات است یا آداب است یا رسوم است یا رسوبات جاهلی اینهاست اگر شما برای هفت میلیارد بشر می‌خواهید حقوق مشترک ثابت بکنید باید منبع مشترک داشته باشید منبع مشترک حرفِ انسان‌آفرین و جهان‌آفرین است حرف فطرت است آن را که گذاشتید کنار لذا اینها حرفِ عدل می‌زنند فکرِ اعتدال در سر دارند از بدترین رذیلتها اعتدال است و از بهترین فضیلتها عدل است عدل یعنی هر چیزی را در جای خود قرار دادن جای اشیاء کجاست؟ آنکه خدا آفرید اعتدال همین جریان سرمایه‌داری نظام سرمایه‌داری غرب است به نام عرضه و تقاضا این عرضه و تقاضا که شما می‌گویید در بازیها این طور است در فیلمها این طور است در سینماها این طور است در کالاها این طور است در تبلیغات این طور است همین است چون مردم این را می‌خواهند ما هم باید تأمین بکنیم تعادل بین تقاضا و عرضه آیا این است یا آنچه را که مردم مورد نیاز آنهاست و حق است به آنها بدهیم اینها بالصراحه می‌گویند ما عدل‌مدار نیستیم ما اعتدال‌محوریم ما برابر عرضه و تقاضا کار می‌کنیم امروز بازار ورزش و فوتبال گرم است ما آن را تبلیغ می‌کنیم ما چه کار داریم امروز این خریدار دارد این می‌شود اعتدال، این می‌شود تعادل، این می‌شود تقاضا و عرضه چون این چنین است با یک سلسله تبلیغات کاذب تقاضا ایجاب می‌کنند با یک سلسله کالا به این تقاضای کاذبِ ایجادشده پاسخ می‌دهند این کار، کار فرعون است که ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ وجود مبارک حضرت امیر فرمود من می‌دانم چه چیزی خوشتان می‌آید لکن ‌«لا أَرَی إصْلاَحَکُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِی» من می‌دانم چه چیزی خوشتان می‌آید تأمینتان می‌کند ولی آخر درست نیست ما بگوییم چون مردم این را می‌خواهند این راه را برویم یا نه، چون عدل این است عقل این است باید این راه را برویم.
عواقب اعتدال و آثار عدالت حقیقی:
فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَی﴾ اگر ما عدل‌مدار بودیم، عقل‌محور بودیم کلّ سرمایه حالا ایران که وَصله‌ای از وصله‌های جهان است یک صدم جمعیت در ایران است جمعیت کنونی هفت میلیارد است و ایران هفتاد میلیون یعنی یک صدم به حساب نمی‌آید یک و نیم صدم هم نیست یک صدم است خب یک صدم حالا اصلاح بشود حساب دیگر است کلّ جهان به سَمت دیگر دارد می‌رود به سَمت همین اعتدال دارد می‌رود، به سمت تقاضا و عرضه دارد می‌رود شرق و غرب را این ورزش گرفته ورزش از بهترین نعمتهاست برای تأمین سلامت اما اینکه همین که وارد دههٴ چهارم عمرشان شدند یا دیسک کمر است یا سردرد است انواع و اقسام بیماری است آن ورزشی که برای تأمین سلامت بود ورزشکاران ما تا نود سالگی در کمال سلامت زندگی می‌کردند آن یک چیز عادلانه است غرض آن است که جامعه را نباید با اعتدال با تعادل با عرضه و تقاضا اداره کرد نوشته‌ها هم همین طور است مردم حالا این را می‌پسندند در سخنرانیها مثلاً ما بگوییم این را می‌پسندند در مکتوبات بگوییم این را می‌پسندند در عکسها بگوییم این را می‌پسندند این روش، روش اعتدال است تعادل است نه عدل، وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) که ظهور کرده مردم را با عدل و عقل اداره می‌کند مردمِ عاقل اداره کردنشان سخت نیست اگر این هفت میلیارد عاقل باشند اداره کردن اینها خیلی آسان است با کُشتن که مردم اصلاح نمی‌شوند که ضرورتی اقتضا بکند وجود مبارک حضرت دست به شمشیر ببرند.
فقدان منبع، مهم‌ترین ایراد قوانین بین‌الملل:
بنابراین حقوق بشر مشکل جدّی‌اش این است که آن منبع استنباط ندارد می‌آیند بگویند ما بر اساس مبنای آزادی، مبنای دموکراسی، مبنای حریّت، مبنای وفای به عهد، مبنای زندگی مسالمت‌آمیز، مبنای عدل داریم قانون تنظیم می‌کنیم همهٴ اینها حق است اما همهٴ اینها را باید از یک منابعی گرفت الآن این رساله‌های عملیه ما سه مقطع دارد دیگر قوانین حقوقی هم همین طور است این رساله عملیه که چند صد مسئله است اینها موادّ فقهی است این موادّ فقهی را فقهای ما از مبانی می‌گیرند حجیّت خبر واحد می‌گیرند، استصحاب، شکّ در مقتضی حجّت است یا نه، برائت عقلی چیست، برائت نقلی چیست، اقل و اکثر استقلالی چیست، اقل و اکثر ارتباطی چیست اینها مبانی است از این مبانی این مواد را در می‌آورند خب این مبانی را از کجا می‌گیرند؟ از کتاب و سنّت و عقل می‌گیرند دیگر، حقوق بشر موادّ حقوقی دارد، مبانی حقوقی دارد ولی منابع ندارد از کدام منبع می‌گیرند همین جریان تبعیض وقتی که بگویید زن وظیفه‌اش آن است خدا زن را آن طور آفرید من را این طور آفرید می‌گویند چه فرق می‌کند خب این منبع ندارد وقتی منبع نداشت می‌شود یا همان جریان کنوانسیون نفی تبعیض و امثال ذلک در می‌آید، بنابراین هر حقوقی یک منبع می‌خواهد هر جامعه‌ای عدل می‌خواهد نه اعتدال، نه عرضه و تقاضا اگر تقاضا مطرح است برابر فطرت مطرح است هر چه که مورد نیاز فطریِ بشر باشد آن را باید تهیه کرد لذا وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَی﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

تبیین معنای ‌«‌اذهبا» و ‌«‌نخاف» در آیات محل بحث:
کلمهٴ ﴿اذْهَبْ﴾ ، ﴿اذْهَبَا﴾ سه‌ بار در این بخش تکرار شد ظاهراً به این معنا نیست که خداوند سه بار به اینها فرمود: ﴿اذْهَبْ﴾، ﴿اذْهَبَا﴾ و مانند آن، اگر کلمهٴ «خوف» که گفتند ﴿نَخَافُ﴾ هم تکرار شد معنایش این نیست که اینها چند بار گفتند ما می‌ترسیم بلکه همان یک بار یا دو بار را به تعبیرات گوناگون قرآن نقل می‌کند لذا آن تثلیثی که دربارهٴ ذَهاب آمده ﴿اذْهَبْ﴾، ﴿اذْهَبَا﴾ که سه بار گفته شد با آن تثنیه یا تثلیثی که دربارهٴ خوف آمده هماهنگ است نه اینکه وجود مبارک موسی و هارون(علیهما السلام) پشت سر هم گفته باشند ما می‌ترسیم، این یک مطلب.
عدم توجه به جلال و شکوه فرعون در ابلاغ رسالت:
مطلب دیگر اینکه خدا فرمود بیایید یعنی من آنجا حضور دارم اول فرمود: ﴿ اذْهَبَا﴾ بروید آنها گفتند ما هراسناکیم فرمود بیایید برای اینکه من آنجا هستم چون من آنجا هستم در حضور من می‌خواهید با فرعون حرف بزنید ادبِ حرف زدن این است نرم حرف بزنید ولی جلال و شکوه او را به هیچ نگیرید در تمام این ادبیات شما می‌بینید وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) قول لَیّن داشتند، اما فرعونِ با جلال و شکوه را کأحد مِن الناس گرفتند بین قول لیّن با حریم نگرفتن از شکوه سلطنتی فرعون جمع کردند برای اینکه در حضور خدا دارند سخن می‌گویند فرمود بیایید من با شما هستم لذا شما ببینید هیچ تعبیری که نشان بدهد فرعون یک شخصیّت مهمّی است در این عبارتها نیست خطاب أیّها کذا با کُنیه مثلاً با جلال و شکوه یاد بکنند، در گفتار حریم بگیرند اصلاً یا نام او را نمی‌برند یا اگر می‌برند کأحدٍ مِن الناس. ملاحظه بفرمایید فرمود: ﴿لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی ٭ فَأْتِیَاهُ﴾ همین یک‌جا ضمیر را اکتفا کرد دیگر نفرمود «فقولا له» حتّی به ضمیر هم به او بها نداد نزدش بروید و بگویید نه به او بگویید اصلاً اسم او را نبرد هیچ، ضمیر هم به او ارجاع نداد.
پرسش:...
پاسخ: خب گاهی تقیّه می‌کردند سیدناالاستاد مرحوم محقّق داماد(رضوان الله علیه) این سیّد پیرمرد یک روز من دیدم این عبارت را که دارد می‌خواند اشک از چشمش آمده برای اینکه بیان نورانی همین وجود مبارک امام کاظم را دارد می‌خواند روایت بعد خطاب می‌کند به هارون یا امیرالمؤمنین این در عین حال که این را جزء روایتهایش می‌خواند من دیدم اشک از چشمش دارد می‌آید خب طوری است که وجود مبارک حجّت خدا به فاسقی می‌گوید یا امیرالمؤمنین این بر اساس تقیّه بود دیگر وگرنه وجود مبارک امام کاظم به یک ظالم جهنّمی بگوید یا امیرالمؤمنین یعنی چه، اما وقتی که با عصای اژدهایی می‌رود خب چه داعی دارد بگوید، با ید بیضا دارد می‌رود چه داعی دارد تجلیل بکند.
﴿فَأْتِیَاهُ فَقُولا﴾ نه «فقولا له» هیچ، حتی ضمیر هم نیاورده برای اینکه در حضور خداست سخن از ﴿اذْهَبَا﴾ نیست سخن از ‌«‌فأتیا» است بیایید یعنی من آ‌نجا هستم. ﴿فَأْتِیَاهُ فَقُولا﴾ نه «فقولا له» ﴿فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّکَ﴾ در مواردی که لازم باشد می‌فرماید: ﴿رَبَّنَا﴾ اما آنجایی که مأموریت است و ابلاغ هست خطاب می‌کنند به عنوان کأحد مِن الناس در فاصلهٴ کوتاه دو بار او را مخاطب قرار دادند که خدای تو یعنی تو خدا نیستی یک، خدا هم داری دو، ﴿إِنَّا رَسُولاَ رَبِّکَ﴾ خب،

تغییر معنای کلمه ‌«‌ارسال» با الی و ‌«‌مع»:
مطلب بعدی کلمهٴ ارسال است حرف و آنچه در حکم حرف است این استقلالی ندارد که کجا به کار برده بشود این تابع اسم و فعلی است که قبل از او قرار گرفته چه حرفی باید قرار بگیرد، کجا باید قرار بگیرد این را خود حرف تعیین نمی‌کند آن اسم و فعل تعیین می‌کنند برای اینکه حرف، استقلالی ندارد حرف در دلالت مستقل است ولی مدلولش مستقل نیست فرق مجاز و حرف این است مجاز در دلالت مستقل نیست احتیاج به قرینه دارد اَسَد اگر بخواهد دلالت کند بر رجلِ شجاع این قرینه می‌خواهد کسی باید باشد چیزی باید باشد که به کمک او کلمهٴ اسد دلالت بر شجاع بکند بگوید «رأیت أسداً یَرمی» و مانند آن این می‌شود مجاز، مجاز در دلالت مستقل نیست گرچه مدلولش مستقل است ولی حرف در دلالت مستقل است احتیاج به قرینه ندارد ولی مدلولش جایی باید باشد تکیه کند مثل از، اگر یک بَصره و سیری نباشد معنای «مِن» شناور است مجاز نیست یعنی این «مِن» در دلالت کردن بر ابتدا مستقل است حقیقت است مجاز نیست ولی آن ابتدا لرزان است از خب از چه؟ حرف چون استقلالِ مفهومی ندارد یعنی دلالت مستقل است ولی مفهوم لرزان است سرنوشتش به دست اسم و فعل است که چه اسمی باشد، چه فعلی باشد به دنبالش چه حرفی می‌آید این ارسال اگر به معنای تَسفیر و فرستادن باشد با «إلی» به کار برده می‌شود، ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ﴾ اما اگر به معنای تحریر و آزادسازی باشد لازم نیست با «إلی» به کار برود «مع» به کار می‌رود، ﴿فَأرْسِلْ مَعَنَا﴾ آنجایی که ﴿أَدُّوا﴾ است ﴿أَدُّوا إِلَیَّ﴾ چون تأدیه، امانت را اَدا بکن یعنی به سوی ما ادا بکن دیگر نه با ما ادا بکن آنجا جای «مع» نیست ولی اینجا جای «مع» هست اگر ارسال به معنای فرستادن باشد نظیر رسول و امثال ذلک بله، ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ﴾ با «إلی» به کار برده می‌شود اما اگر به معنای تحریر و آزادسازی و امثال ذلک باشد جایش «مع» است خب، ﴿فَأَرْسِل مَعَنَا بَنی إِسْرائِیلَ﴾ بنی‌اسرائیل را آزاد بکن با ما، ﴿وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ﴾ ما رسولیم از طرف پروردگار تو، پیام ما هم این است، معجزه هم داریم ﴿قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکَ﴾ خب، بعد حرفِ ما هم از طرف خدای سبحان تبشیر و انذار است البته تبشیر مقدّم بر انذار است ما اول سلامت و امنیّت شما را می‌خواهیم بعد هم هشدار می‌دهیم ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی ٭ إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَی مَن کَذَّبَ وَتَوَلَّی﴾ خب.
تعدّد سؤالات فرعون از موسای کلیم(علیه السلام) در قرآن:
اینها ادّعای ربوبیّت خدا را مطرح کردند یک، ارسال الهی و رسالت خودشان را مطرح کردند دو، حوزهٴ رسالت هم مشخص کردند که یک حوزهٴ داخلی دارند و آن جریان آزادسازی و تأمین امنیت بنی‌اسرائیل است یک حوزهٴ کلی دارند که آن تبشیر و انذار عمومی است که ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی ٭ إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَی مَن کَذَّبَ وَتَوَلَّی﴾ همهٴ اینها سؤال‌برانگیز است برای اینکه فرعون تازه به این اصطلاحات و این لغات و این کلمات آشنا شده. سؤال می‌کند از ربّ که ربّ چیست در بخشهای دیگر سؤال می‌کند که رسالت چیست مثلاً وحی چیست این کلمات را سؤال می‌کند همهٴ اینها در یک‌جا ذکر نشده قصّهٴ وجود مبارک موسای کلیم که بیش از صد بار نام شریفش در قرآن آمده نظیر قصّهٴ حضرت یوسف(سلام الله علیه) نیست که یکجا در یک سور‌ه تقریباً همه‌اش آمده باشد لذا به طور تقطیع حوادث جریان موسای کلیم یکی پس از دیگری ذکر می‌شود اینها را باید جمع‌بندی کرد تا رسالت وجود مبارک موسای کلیم با همهٴ ابعاد مشخص بشود.
انگیزه مشرکان در پرستش بت‌ها:
مشرکین یکسان نبودند یک گروه نبودند سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اصراری دارند که مشرکان به واجب‌الوجود معتقد بودند یک، به اینکه آن واجب‌الوجود خالق کل است معتقد بودند دو، اینکه او اِله‌الآلهه و ربّ‌الأرباب است سه اینها را معتقد بودند منتها هر جامعه‌ای یک رب خاص دارد یا هر چیزی نظیر ارض و سماء و بَرّ و بحر ربّ خاص دارد ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾ این مورد شرک اینها بود اینها ربّ‌العالمین را جدای از ارباب متفرّقه می‌دانستند به دلیل اینکه وقتی از اینها سؤال می‌شد که چرا این بتها را می‌پرستید می‌گفتند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ یک، ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ دو، می‌گفتند ما چون دسترسی به خدا نداریم و خدا را نمی‌توان عبادت کرد لذا این بتها را عبادت می‌کنیم که اینها ما را به خدا نزدیک بکنند ما قربةً الی الصنم و الوثن اینها را می‌پرستیم صنم و وثن ما را به الله نزدیک می‌کنند و اینها شُفعای ما هستند نزد خدا و منظورشان از شفاعت هم شفاعتهای دنیایی است نه اخروی اینها به قیامت و بهشت و جهنم معتقد نبودند شفاعت یعنی حلّ مشکلات دنیا، رفع خطرهای دنیا، جذب منافع دنیا و مانند آن در همین حوزه وگرنه به آخرت و قیامت و درجات بهشت و درکات جهنم معتقد نبودند تا بگویند شفیع ما باشد یوم القیامه. این آیا درست است که حرف مشرکان حجاز است اما حرف همهٴ مشرکان است حتّی فرعون و امثال فرعون اثبات این آسان نیست در جریان نمرود که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که وجود مبارک ابراهیم فرمود: ﴿رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ﴾ فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾ آ‌نجا ﴿فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ﴾ خب اگر اینها معتقد بودند که مُحیی کل خداست ولی ما این بتها را می‌پرستیم تا ما را به مُحیی کل نزدیک بکند دیگر آن طور جواب نمی‌داد بگوید ﴿أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ﴾ همهٴ مشرکان آیا مثل مشرکان حجاز فکر می‌کردند یا نه؟ این دلیل می‌خواهد این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه خود مشرکان آن جَهلهٴ آنها، عوامهای آنها یک دلیل ذکر می‌کردند همین دلیل تقلید که ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِم﴾ قرآن در این زمینه می‌فرماید: ﴿أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ تقلید را باطل می‌کند محقّقان آنها به حسب ظاهر که نظریه‌پردازان اهل شرکند الیوم هم در هند کم و بیش از این گروه هستند اینها می‌گویند خدای سبحان قابل پرستش نیست ما باید چیزی را بپرستیم که به او دسترسی داریم او ما را به خدا نزدیک بکند.

ادعای مرضی خدا بودن بت‌پرستی مشرکان:
بعد می‌گویند که این کار یعنی شرک، مرضیّ خداست چرا؟ برای اینکه خدا قادر مطلق است یک، این کارِ ما اگر مرضیّ او نبود جلویش را می‌گرفت دو، چون جلویش را نگرفته معلوم می‌شود راضی است سه، پس این کار عبادت صحیح است چهار، گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْ‏ءٍ﴾ قرآن کریم بعد از نقل استدلال نظریه‌پردازان مشرکین فرمود شما بین تشریع و تکوین خلط کردید ارادهٴ تشریعیه خدا این است که شرک حرام است و باطل فقط باید خدا را عبادت کرد، ارادهٴ تکوینی این است که شما را آزاد گذاشته خدای سبحان می‌تواند جلوی ظلم را بگیرد، جلوی معصیت را بگیرد حالا پس هر تبهکاری بگوید گناه ما مرضیّ خداست برای اینکه خدا قادر مطلق است چون جلوی ما را نگرفته پس معلوم می‌شود راضی است! در نظام تکوین فرمود بشر را من آزاد آفریدم ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ این راه راست و کج‌راهه مشخص است ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ هیچ کسی را هم مجبور نمی‌کنند در نظام تکوین، در نظام تکوین هر انسانی مختار است «لا جبر و لا تفویض» ولی در نظام تشریع واجب است در راه راست حرکت کنی به طرف حق حرکت کنی و این به سود شماست نشد، حرکت نکردید، بگیر و ببند از آنجا شروع می‌شود ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ خب اگر ـ معاذ الله ـ در نظام تشریع هم ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ باشد هیچ کسی را نمی‌شود مجبور کرد خب پس آن بگیر و ببند قیامت چیست، به بند بکشی، اینها چون بین تشریع و تکوین خلط کردند گفتند در قرآن دارد که ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ بله خب دارد ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ ولی نظام، نظام تکوین است بشر آزاد است ﴿فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ این ـ معاذ الله ـ دستور اباحه‌گیری می‌دهد ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾ دستور اباحه‌گری می‌دهد یا بیان می‌کند انسان آزاد است مختار است هر راهی که می‌خواهد برود با حُسن اختیار خود یا با سوء اختیار خود بیراهه یا راه مستقیم می‌رود بنابراین همان طوری که الیوم یک عدّه بین ارادهٴ تکوین و تشریع خلط کردند و می‌کنند آن روز هم بین مشیئت تکوین و تشریع عده‌ای خلط کردند گفتند خدا اگر نمی‌خواست ما مشرک باشیم خب جلوی ما را می‌گرفت دیگر. قرآن کریم فرمود اینجا خدا یقیناً نمی‌خواهد شما مشرک باشید ولی شما را در نظام تکوین آزاد گذاشته این برای یک گروه.
شرط بهره‌مندی موجود از فیض بی‌انتهای الهی:
پس عوامشان یک طور استدلال کردند که ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ نظریه‌پردازانشان یک طور استدلال کردند که ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا﴾ و آ‌نهایی که می‌گفتند ما دسترسی به خدا نداریم هم قرآن کریم هم ابطال کرده که نه، ﴿فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾ ، ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ با هر موجودی هست هر موجودی هم می‌تواند با او گفتگو کند درست است نظام علّی و معلولی را خدا امضا کرده ولی ذات اقدس الهی به هر معلولی از فاعل قریبش نزدیک‌تر است این در دعای نورانی امام سجاد در دعای «ابوحمزه ثمالی» همین است دیگر عرض می‌کند خدایا! درست است شفاعت حق است ولی تو می‌توانی بدون شفاعت مشکل ما را حل کنی بغیر وسیله مشکل را حل کنی این طور نیست که شفاعت که ممکن است حتماً ضروری هم باشد که، که خدا ـ معاذ الله ـ بدون شفاعت و بدون وسیله نتواند کار بکند نه خیر، ما موظّفیم ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾ ولی او قادر مطلق است به غیر وسیله هم می‌تواند کار بکند.
پرسش:...
پاسخ: نه، قابل اگر بخواهد توقّع داشته باشد این است، اگر نگرفت باید به ظرفیت خودش فرمود: ﴿فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا﴾ اما فاعل محدود نیست اگر کسی سؤال کند که چطور فلان خاک فلان خصوصیت را پیدا کرده آن خاک طلبکار نیست ولی خاک‌آفرین آن توان را دارد که به یک خاک توانی بدهد از آن طرف فیض او را قابلیّت شرط نیست بلکه شرطِ قابلیّت فیض و دادِ اوست . خب
آن یکی جودش گدا آرد پدید وان دگر بخشد گدایان را مزید
با یک فیض قابلیّت می‌دهد با فیض دیگر به قابلیّت مقبول عطا می‌کند پس از آن طرف سِعهٴ مطلق است از این طرف البته ظرفیت فرق می‌کند.
تبیین معنای بت‌پرستی فرعون و ادعای ربوبیت او:
خب، پس بنابراین این حرفِ همهٴ مشرکین عالَم نیست که بگویند خدا واجب‌الوجود را قبول داریم، خالق‌الکل قبول داریم، ربّ‌الأرباب را قبول داریم و ارباب جزئی را قبول نداریم فرعون آیا نظیر مشرکان حجاز فکر می‌کرد یا نظیر نمرود فکر می‌کرد این باید جداگانه ثابت بشود ظاهر بعضی از آیات این است که خود فرعون بت‌پرست بود درباریان فرعون گفتند که ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾ یعنی تو اگر به موسی(علیه السلام) میدان بدهی و فرصت بدهی او تو و آلهه تو را همه را از بین می‌برد این بساط بت‌پرستی را جمع می‌کند خب، این خودش این‌چنین بود منتها وقتی او می‌گوید دین، می‌گوید اِله، می‌گوید رب یعنی ادارهٴ مردم جامعه به نظر ماست سعادت مردم جامعه به نظر ماست وگرنه معنایش این نیست که او آسمان را خلق کرده یا پدر و مادرش را خلق کرده یا خودش را خلق کرده یا دیگران را خلق کرده منتها ادّعای او این است که در این منطقه از من بزرگ‌تر کس دیگری نیست ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ یک، و همان ادّعایی را که ذات اقدس الهی دارد مشابه آن را فرعون کرده دو، خدای سبحان می‌فرماید این چیزی که شما می‌گویید من نمی‌دانم، من نمی‌دانم یعنی نیست حرفی می‌زنید که خدا نمی‌داند اگر غیر خدا چیزی را نداند این دلیل بر عدم نیست ممکن است چیزی موجود باشد و او نداند اما ذات اقدس الهی اگر چیزی را نداند این کشف ضروری می‌کند از معدوم بودن او معدومِ محض تحت علم نیست چون علم، کشف است کشف از چه بکند چه حضوری چه حصولی کشف از چه بکند این عدم این عین و دال و میم لفظی است که مفهوم دارد کلمهٴ مُستعمَل است مهمل نیست ولی زیر این خالی است یعنی این عین و دال و میم از چیزی حکایت نمی‌کند که مثلاً بگوید فلان چیز عدم است این مفهوم زیرش خالی است فرمود اگر چیزی را خدا نمی‌داند یعنی نیست دیگر خب نیست کشف ندارد که همین ادّعا را فرعون دربارهٴ خودش دارد می‌گوید ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ من غیر از خودم اله نمی‌دانم یعنی نیست نه اینکه الهی هست و من نمی‌دانم.
پاسخ حضرت موسی(علیه السلام) به ادّعای ربوبیت فرعون:
پس گاهی به زبان اثبات داعیه غلوّ دارد ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ گاهی به صورت قضیه سلبیه داعیه علوّ دارد می‌گوید ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ معنای ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ این است که ‌«لا اله الاّ أنا» چرا؟ برای اینکه اگر الهی بود من می‌دانستم چون من نمی‌دانم پس معلوم می‌شود نیست خب این دیگر بزرگ‌ترین ادّعای اوست منتها به صورت قضیه سالبه ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ وقتی وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) فرمودند ربّ تو این را می‌گوید ما غیر از خودمان ربّی نداریم که، لذا در جواب گفت ﴿فَمَن رَبُّکُمَا﴾ نه «ربّی»، ﴿فَمَن رَبُّکُمَا﴾ آنها هم فرمودند ربّ ما تنها نیست ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ برهان مسئله است ما هم شیء‌ایم، شما هم شیءاید، ارض و سماء هم شیءاند یک، و همه محتاج به تدبیر و هدایتیم دو، آن که مدبّر و هادی همه است خداست سه، پس هادی و مدبّر ما هم خداست چهار، منتها یک درخت با آن کارهای تغذیه و با آن آب و هوا و سایر کارهای کشاورزی رشد کمال می‌یابد انسان کمال‌یابی‌اش به فرهنگ و دین است بدنی دارد که نیاز به تغذیه دارد که با ﴿کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ﴾ تأمین می‌شود جانی دارد که هدایتش به دین الهی است «هدایة کلّ شیء بحسبه» اینجا هم سخن از رب است ولی وجود مبارک موسای کلیم آن راه فنّی را رعایت کرده است وقتی که فرعون سؤال می‌کند ﴿فَمَن رَبُّکُمَا﴾ ایشان می‌فرماید ﴿رَبُّنَا﴾ کسی است که همه را هدایت کرده نه همه را پرورانده چون بحث در مجلس رسالت بحث در دعوت است و هدایت باید از این واژه استفاده کرد اگر می‌فرمود «ربّنا الذی أعطیٰ کلّ شیء خَلقه ثمّ ربّه» خب این درست بود «ثمّ دبّره» ثم کذا و کذا درست بود تدبیر می‌گفت، تربیب که مضاعف ربّ است می‌گفت تربیت هم که بی‌تناسب با تربیب نیست می‌گفت درست بود اما هیچ کدام از آن واژه‌ها را به کار نبرد از هدایت سخن می‌گفت برای اینکه محفل، محفل هدایت است.
تفاوت افکار مشرکان در دوره‌های مختلف:
بنابراین وحی را آنها هنوز نمی‌دانند چیست مشرکان حجاز عدّه‌ای بودند که وحی را قبول داشتند می‌گفتند که آن که وحی می‌گیرد فرشته است نه انسان ﴿لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ﴾ بالأخره اگر کسی از طرف خدا می‌آید باید فرشته باشد بشر نمی‌تواند از طرف خدا بیاید آنها آمدند فرمودند خیر، بشر این لیاقت را دارد که با خدا سخن بگوید و کلام خدا را بشنود و برای دیگران پیام بیاورد فرشته هم این صلاحیّت را دارد در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بحثش گذشت، بنابراین اثبات اینکه همهٴ مشرکان از عهد ابراهیم(سلام الله علیه) تا عهد حضرت خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) یک سبک فکر می‌کردند کار آسانی نیست و همهٴ آنها هم قائل بودند که خدای سبحان این اوصاف است کارِ آسانی نیست وگرنه استدلال نمرود به آن سبک ذکر نمی‌شد و استدلال فرعون هم به این سبک ذکر نمی‌شد اینها تازه فهمیدند وحی یعنی چه، تازه فهمیدند رسالت یعنی چه، تازه فهمیدند معجزه یعنی چه، اینها را که نمی‌دانستند که اینها مطرح نبود برای آنها که خب، خودشان هم سَخیف بودند آنها هم سخیف بودند.
ابلاغ رسالت الهی بدون توجه به جلال و شکوه فرعون:
﴿قَالَ رَبُّنَا﴾ خب در محضر خداست دیگر وقتی فرمود: ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ هیچ حریم نگرفتند اینها با اینکه سالیان متمادی در آن دربار زندگی می‌کرد و آن هم گفت ﴿هذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾ و مُلک مصر هم برای من است و امثال ذلک سالیان متمادی هم اینها را عَبید و بردهٴ خود می‌دانستند در برابر چنین آدمی مقتدرانه سخن گفتن معلوم می‌شود که اینها می‌بینند خدا آنها را می‌بیند دیگر یک کلمه، یک کلمه یعنی یک کلمه این دو بزرگوار دربارهٴ فرعون طرزی حرف نزدند که نشانهٴ سلطنت او باشد البته ادب را رعایت کردند اما او را کأحد مِن الناس تلقّی کردند ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی ٭ قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَی﴾ بال را گفتند به معنی فکر و اندیشه و اینهاست یعنی «خَطَر ببالی» یعنی به فکرم رسیده الآن حالِ گذشته‌ها چطور است ﴿قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی فِی کِتَابٍ لاَّ یَضِلُّ رَبِّی وَلاَ یَنسَی﴾ سخن از رب را پشت سر هم ذکر می‌کنند آنجا چون دیگر مقام ربوبیّت خدای سبحان است و درک این مطلب فعلاً نه مورد رسالت حضرت بود و نه مورد پذیرش فرعون همه‌اش به ضمیر متکلّم وحده یاد کرد ﴿عِندَ رَبِّی فِی کِتَابٍ لاَّ یَضِلُّ رَبِّی وَلاَ یَنسَی﴾
سرّ استعمال ضمایر مختلف برای اثبات ربوبیت الهی:
آن‌گاه آنچه محسوس است به برهان نظم اقامه کرده فرمود این نظمِ محیّرالعقولی که شما در زمین و آسمان می‌بینید این کارِ یک موجود حکیمی است دیگر ﴿الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً﴾ زمین را با این وضع برای شما آماده کرده که همهٴ برکات را به شما عطا بکند ﴿وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً﴾ راههای دریایی و صحرایی را میسورتان کرده که سیر طریق کنید و برای تأمین ارزاق شما هم ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾ آن‌گاه ﴿فَأَخْرَجْنَا﴾ وقتی این متکلّم خود را در محضر ذات اقدس الهی می‌بیند از طرف خدای سبحان که او را فرستاده سخن می‌گوید با ضمیر متکلّم مع‌الغیر هم سخن می‌گوید می‌فرماید ما این کار را کردیم چون فرمود: ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ گویا الآن خطاب را، کلام را داده به دست خدای سبحان خدا دارد می‌فرماید: ﴿فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّی﴾ خود انسان را هم در بخشهای دیگر فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ خب این کشاورزیها و باغداریها اینها برای آن است که زندگی شما تأمین بشود ﴿کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ﴾ و اینها برهان نظم است برای اینکه ناظمی وجود دارد و آن خدای سبحان است اینها آیات است همهٴ اینها علامت و نشانه است.
جهان خلقت و فصل بهار، آیت الهی:
پس گذشته از اینکه ﴿قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکَ﴾ که آن جریان عصا و ید بیضاست صدر و ساقهٴ عالَم معجزه است منتها ما چون حالا در معجزات غرقیم برای ما عادی نیست اگر همهٴ عصاها اژدها می‌شد دیگر جریان عصای موسی معجزه نبود اگر همهٴ یدها بیضا بود دیگر جریان ید بیضا معجزه نبود الآن همه، همه یعنی همه، همهٴ این مُرده‌ها زنده می‌شوند دیگر وقتی که ربیع شد «اذا رأیتم الربیع فاکثروا ذکر النشور» در بهار دوتا کار می‌شود یکی اینکه خوابیده‌ها را خدا بیدار می‌کند یکی اینکه مُرده‌ها را زنده می‌کند این درختها که نمُردند اگر مُرده بودند که خشک می‌شدند باید اینها را قطع می‌کردند و درخت دیگر می‌کاشتند اینها خوابند این خوابیده‌ها را بیدار می‌کند وقتی بیدار کرد باران به اینها می‌دهد، کشاورزان را برای رشد اینها می‌فرستد اینها شروع می‌کنند به تغذیه، تغذیه می‌کنند یعنی چه، یعنی این خاکی که در کنار آنهاست این را جذب می‌کنند همین خاک را می‌کنند خوشه و شاخه این خاکِ مُرده را زنده می‌کنند این طور نیست که در بهار مُرده‌ها زنده نشوند که، اینکه در روایت دارد وقتی بهار شد به فکر قیامت باشید تنها برای این نیست که خوابیده را بیدار می‌کند این درختها خوابند اینها را بیدار می‌کند یک عدّه بیدارند مثل چمن و سرو و اینها بیدارند ولی فعالیّتی ندارند زمستان هم سبزند چون بیدارند در زمستانهای سرد فشار برای این بیچاره‌هاست آن که بیدار است فشار می‌بیند آن که خوابیده است که فشار نمی‌بیند خیلی از این سرماها که می‌آید اینها بیچاره‌ها که بیدارند آسیب می‌بینند مثل مرکّبات اینها وقتی در سرما قرار بگیرند آسیب می‌بینند ولی درختانی که به خواب رفته‌اند در سرما هم مقاومت می‌کنند اینها آسیب می‌بینند ولی فعالیتی ندارند بهار که شد آنها که بیدارند مثل مرکّبات فعالیت اینها شروع می‌شود آنها که خوابند بیدار می‌شوند آنها که مُرده‌اند زنده می‌شوند هر سه کار را در بهار می‌کنند این خاک را این کود را این آب را اینهایی که مُرده‌اند به صورت خوشه و شاخه در می‌آورد فرمود اینها برای اولی‌النّهی خوب است.
باطل بودن ادّعای عدل و اعتدال در قوانین بین المللی:
اینکه فرمود: ﴿لِأُولِی النُّهَی﴾ برای اینکه آنچه در مصر و امثال مصر می‌گذشت اینها حامی عدل نبودند حامی تعادل بودند، حامی اعتدال بودند که از بدترین کارها همین خَلط بین عدل و تعادل، عدل و اعتدال است عدل معنایش این است که هر چیزی را در جای خودش بگذارید این را سازمان ملل قبول دارد، جوامع بشری قبول دارند که بر مبنای عدل باید حقوق بشر تنظیم بشود اما اینها از بین راه شروع می‌کنند به حرف زدن لذا به نتیجه نمی‌رسند. عدل یعنی «وَضْعُ کلّ شیء بِحَسَبه و موضعه» این مبنای حقوق بشر است دموکراسی، عدل، امنیت، وفا اما العدل ما هو؟ «وَضْع کلّ شیء بحسبه» این آغاز راه نیست خب کلّ شیء جایش کجاست؟ مرد جایش کجاست؟ زن جایش کجاست؟ دولت جایش کجاست؟ ملت جایش کجاست؟ عالِم جایش کجاست؟ غیر عالم جایش کجاست؟ این را چه کسی باید تعیین کند غیر از خدایی که خالق اینهاست خدایی که خالق اشیاست وضع اینها را باید مشخص کند لذا این حقوق بشر مبنای علمی، مبنای علمی یعنی مبنای علمی ندارد چون موادّ حقوقی را از مبانی می‌گیرند مبانی را از منابع می‌گیرند اینها منبع ندارند که منبع اینها یا سنّت است یا فرهنگ است یا عادات است یا آداب است یا رسوم است یا رسوبات جاهلی اینهاست اگر شما برای هفت میلیارد بشر می‌خواهید حقوق مشترک ثابت بکنید باید منبع مشترک داشته باشید منبع مشترک حرفِ انسان‌آفرین و جهان‌آفرین است حرف فطرت است آن را که گذاشتید کنار لذا اینها حرفِ عدل می‌زنند فکرِ اعتدال در سر دارند از بدترین رذیلتها اعتدال است و از بهترین فضیلتها عدل است عدل یعنی هر چیزی را در جای خود قرار دادن جای اشیاء کجاست؟ آنکه خدا آفرید اعتدال همین جریان سرمایه‌داری نظام سرمایه‌داری غرب است به نام عرضه و تقاضا این عرضه و تقاضا که شما می‌گویید در بازیها این طور است در فیلمها این طور است در سینماها این طور است در کالاها این طور است در تبلیغات این طور است همین است چون مردم این را می‌خواهند ما هم باید تأمین بکنیم تعادل بین تقاضا و عرضه آیا این است یا آنچه را که مردم مورد نیاز آنهاست و حق است به آنها بدهیم اینها بالصراحه می‌گویند ما عدل‌مدار نیستیم ما اعتدال‌محوریم ما برابر عرضه و تقاضا کار می‌کنیم امروز بازار ورزش و فوتبال گرم است ما آن را تبلیغ می‌کنیم ما چه کار داریم امروز این خریدار دارد این می‌شود اعتدال، این می‌شود تعادل، این می‌شود تقاضا و عرضه چون این چنین است با یک سلسله تبلیغات کاذب تقاضا ایجاب می‌کنند با یک سلسله کالا به این تقاضای کاذبِ ایجادشده پاسخ می‌دهند این کار، کار فرعون است که ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ وجود مبارک حضرت امیر فرمود من می‌دانم چه چیزی خوشتان می‌آید لکن ‌«لا أَرَی إصْلاَحَکُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِی» من می‌دانم چه چیزی خوشتان می‌آید تأمینتان می‌کند ولی آخر درست نیست ما بگوییم چون مردم این را می‌خواهند این راه را برویم یا نه، چون عدل این است عقل این است باید این راه را برویم.
عواقب اعتدال و آثار عدالت حقیقی:
فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَی﴾ اگر ما عدل‌مدار بودیم، عقل‌محور بودیم کلّ سرمایه حالا ایران که وَصله‌ای از وصله‌های جهان است یک صدم جمعیت در ایران است جمعیت کنونی هفت میلیارد است و ایران هفتاد میلیون یعنی یک صدم به حساب نمی‌آید یک و نیم صدم هم نیست یک صدم است خب یک صدم حالا اصلاح بشود حساب دیگر است کلّ جهان به سَمت دیگر دارد می‌رود به سَمت همین اعتدال دارد می‌رود، به سمت تقاضا و عرضه دارد می‌رود شرق و غرب را این ورزش گرفته ورزش از بهترین نعمتهاست برای تأمین سلامت اما اینکه همین که وارد دههٴ چهارم عمرشان شدند یا دیسک کمر است یا سردرد است انواع و اقسام بیماری است آن ورزشی که برای تأمین سلامت بود ورزشکاران ما تا نود سالگی در کمال سلامت زندگی می‌کردند آن یک چیز عادلانه است غرض آن است که جامعه را نباید با اعتدال با تعادل با عرضه و تقاضا اداره کرد نوشته‌ها هم همین طور است مردم حالا این را می‌پسندند در سخنرانیها مثلاً ما بگوییم این را می‌پسندند در مکتوبات بگوییم این را می‌پسندند در عکسها بگوییم این را می‌پسندند این روش، روش اعتدال است تعادل است نه عدل، وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) که ظهور کرده مردم را با عدل و عقل اداره می‌کند مردمِ عاقل اداره کردنشان سخت نیست اگر این هفت میلیارد عاقل باشند اداره کردن اینها خیلی آسان است با کُشتن که مردم اصلاح نمی‌شوند که ضرورتی اقتضا بکند وجود مبارک حضرت دست به شمشیر ببرند.
فقدان منبع، مهم‌ترین ایراد قوانین بین‌الملل:
بنابراین حقوق بشر مشکل جدّی‌اش این است که آن منبع استنباط ندارد می‌آیند بگویند ما بر اساس مبنای آزادی، مبنای دموکراسی، مبنای حریّت، مبنای وفای به عهد، مبنای زندگی مسالمت‌آمیز، مبنای عدل داریم قانون تنظیم می‌کنیم همهٴ اینها حق است اما همهٴ اینها را باید از یک منابعی گرفت الآن این رساله‌های عملیه ما سه مقطع دارد دیگر قوانین حقوقی هم همین طور است این رساله عملیه که چند صد مسئله است اینها موادّ فقهی است این موادّ فقهی را فقهای ما از مبانی می‌گیرند حجیّت خبر واحد می‌گیرند، استصحاب، شکّ در مقتضی حجّت است یا نه، برائت عقلی چیست، برائت نقلی چیست، اقل و اکثر استقلالی چیست، اقل و اکثر ارتباطی چیست اینها مبانی است از این مبانی این مواد را در می‌آورند خب این مبانی را از کجا می‌گیرند؟ از کتاب و سنّت و عقل می‌گیرند دیگر، حقوق بشر موادّ حقوقی دارد، مبانی حقوقی دارد ولی منابع ندارد از کدام منبع می‌گیرند همین جریان تبعیض وقتی که بگویید زن وظیفه‌اش آن است خدا زن را آن طور آفرید من را این طور آفرید می‌گویند چه فرق می‌کند خب این منبع ندارد وقتی منبع نداشت می‌شود یا همان جریان کنوانسیون نفی تبعیض و امثال ذلک در می‌آید، بنابراین هر حقوقی یک منبع می‌خواهد هر جامعه‌ای عدل می‌خواهد نه اعتدال، نه عرضه و تقاضا اگر تقاضا مطرح است برابر فطرت مطرح است هر چه که مورد نیاز فطریِ بشر باشد آن را باید تهیه کرد لذا وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَی﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:05

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن