display result search
منو
تفسیر آیات 73 تا 79 سوره طه

تفسیر آیات 73 تا 79 سوره طه

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 27 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 73 تا 79 سوره طه"

حقیقت مرگ در فرهنگ قرآن
شرط صحت علم نجوم و علت راهیابی خرافه در آن
معیارصحت و بطلان تقیّه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِیَغْفِرَ لَنَا خَطَایَانَا وَمَا أَکْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی ﴿73﴾ إِنَّهُ مَن یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاَ یَمُوتُ فِیهَا وَلاَ یَحْیَی ﴿74﴾ وَمَن یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَی ﴿75﴾ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذلِکَ جَزَاءُ مَن تَزَکَّی ﴿76﴾ وَلَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَی مُوسَی أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً لاَّ تَخَافُ دَرَکاً وَلاَ تَخْشَی ﴿77﴾ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُم مِنَ الْیَمِّ مَا غَشِیَهُمْ ﴿78﴾ وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَی ﴿79﴾

حقیقت مرگ در فرهنگ قرآن:
در قیامت مرگ مطرح نیست صحنهٴ قیامت صحنهٴ حیاتِ ابد است ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ﴾ و در جریان قیامت مرگ را اِماته می‌کنند یعنی مُردن را می‌میرانند یعنی مُردنی نیست چه گروهی در بهشت باشند چه گروهی در جهنم، اگر مرگی در معاد نیست چون «یقال للموت مُت» خود مرگ را می‌میرانند بنابراین ﴿لاَ یَمُوتُ فِیهَا وَلاَ یَحْیَی﴾ به این معنا خواهد بود که یقیناً جهنّمیها زنده‌اند منتها حیات مرفّه و آسوده و اینها را ندارند که وضع ﴿لاَ یَمُوتُ فِیهَا﴾ معنایش این نیست که نه زنده‌اند نه مُرده چه اینکه در دو روز گذشت این معنای ﴿لاَ یَمُوتُ﴾. اما در جریان تقیّه سَحره، تقیّه قبلاً هم به مناسبتی مطرح شد که گاهی در بیان حکم است که این کار امام و مرجع و فقیه است.
تفاوت فتوای به تقیّه با فتوای تقیّه‌‌ای:
خب، در جریان تقیّه ملاحظه فرمودید قبلاً که گاهی تقیّه در بیان حکم است که امام(علیه السلام) این کار را می‌کند یا یک فقیه و مرجع این کار را می‌کند وقتی مضطرّ شد فتوای تقیّه‌ای می‌دهد این فتوای تقیّه‌ای هیچ حجیّتی ندارد فقط مشکل را از او برطرف می‌کند لذا می‌گویند اگر چیزی موافق با تقیّه بود مضروب علی الجدار است و حجّت نیست یک وقت فتوا به تقیّه می‌دهند نه فتوای تقیّه‌ای، فتوای به تقیّه حجّت است یعنی اگر کسی در حال خطر قرار گرفت می‌تواند شبیه دیگران وضو بگیرد به جای مَسح پا، پا را بشوید، به جای مَسح سَر، سر را بشوید، به جای سجدهٴ بر تراب بر فرشِ پوشاکی سجده کند اینها فتوای به تقیّه است نه فتوای تقیّه‌ای این حجّت شرعی است و حکم الله الواقعی است و مُجزِی هم هست نظیر تیمّم است که حکم الله الواقعی است و نه قضا دارد و نه اعاده، پس فتوای تقیّه‌ای برای رفع ضرورت است و حجّت نیست اما فتوا به تقیّه کاری که امام یا فقیه می‌کند و به مردم دستور می‌دهد که در حال تقیّه شما این‌چنین وضو بگیرید یا آن‌چنان سجده کنید این حجّت شرعی است نظیر تیمّم است حکم الله الواقعی است.
معیارصحت و بطلان تقیّه:
مطلب سوم آن است که چه فتوای تقیّه‌ای چه فتوا به تقیّه جواز اینها بر اساس تزاحم اهم و مهم است برای اینکه جان مردم و بدن مردم و عِرض مردم محفوظ بماند فتوای تقیّه‌ای که حکم اول است فتوا به تقیّه در مقام عمل که حکم دوم است هر دو جایز شده بر اساس تزاحم. اصل چهارم آن است که همان طوری که در تعارض که برای ادلّه است نه برای مِلاکات در تعارض ظاهر و اظهر، ظاهر و نص و مانند آن معیار حجیّت‌اند در تزاحم سخن از ظاهر و أظهر نیست سخن از ظاهر و نص نیست چون تزاحم برای ادلّه نیست برای مِلاکات است لذا به اهم و مهم برمی‌گردد. مطلب پنجم آن است که حالا که محور ترجیح در تقیّهٴ فتوایی یا فتوا به تقیّه در مقام عمل، معیار تزاحم بود هرگز نمی‌شود اهمّی را فدای مهم کرد مثلاً اگر جان کسی در خطر است و کسی اگر فتوا بدهد می‌گوید که من برای اینکه آسیب نبینم فتوا دادم ولو جان او در خطر باشد این‌چنین نیست برای اینکه جان او اهمّ از آسیبی است که این شخص می‌بیند یا اصل دین اگر در معرض آسیب باشد این مصحّح هیچ کدام از دو تقیّه نیست.
بیان نمونه‌هایی از تقیه صحیح و باطل:
یک وقت است به کسی می‌گویند تو لساناً کفر بورز نظیر جریان عمّار این تلفّظ به کفر کرده ﴿إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ﴾ این به هیچ چیز آسیب نرسانده ایمان خودش محفوظ است ایمان دیگران محفوظ است لفظاً یک حرف خلافی گفته لذا این را تجویز کردند ﴿إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ﴾ یک وقت کسی نظیر سلمان رشدی پلید او را وادار می‌کنند که شما مثلاً چنین کاری بکنید به پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ هتک بکن، به قرآن هتک بکن گرچه او تطمیعاً این کار را کرده نه تهدیداً ولی اگر کسی را تهدید کنند که چنین کاری بکن هرگز او مجاز نیست که کاری بکند که با اصل دین مبارزه بکند و در آن اعلامیه‌های امام(رضوان الله علیه) در اوایل انقلاب آنها که این اعلامیه‌ها را دیدند مستحضرند که در اعلامیه رسمی امام(رضوان الله علیه) این بود که تقیّه حرام است بَلغ ما بلغ آنجا که اصل دین در خطر است اینها آمدند تاریخ شاهنشاهی را بر تاریخ هجری مقدّم داشتند، نام مبارک پیغمبر را حذف کردند جریان کورش را مطرح کردند و دهها کاری از این قبیل فرمود در جریان کنونی سکوت حرام است تقیّه حرام است بلغ ما بلغ برای اینکه اصل دین در خطر است پس این چهار پنج مطلب مربوط به تقیّه است.
علت حضور منجمان، کاهنان و ساحران در کاخ فرعون:
سَحرهٴ فرعون اینها دیدند جا برای تقیّه نیست اولاً اینها مجبور به سِحر بودند، مجبور به سِحر بودند را برخی از مفسّران این‌چنین نقل کردند که دستگاه طغیانی مصر عدّه‌ای را همان طوری که به عنوان منجّم و کاهن و اینها می‌پروراندند عدّه‌ای را هم به عنوان ساحر می‌پروراندند که این سِحر را یاد بگیرند حالا یا از سِحر سودی ببرند یا در اثر علم به سحر از زیان دیگری مصون بمانند. نجوم با اینکه از بهترین و از شریف‌ترین علوم ریاضی است در بخشهای نجوم اینها کار نمی‌کردند ولی در احکام النجوم کار می‌کردند در کتابهای فقهی این را ملاحظه فرمودید از مرحوم سیّد مرتضی به بعد این تفکیک شده که مسائل ریاضی نجوم و مسائل علمی نجوم اینها جزء برکات اسلامی است اما آن احکام النجوم چه کسی طالعش این است چه کسی طالعش فلان است، چه روز نحس است چه روز سَعد است، چه روز اگر مثلاً حرکت بکنند آسیب می‌بینند یا نبینند و به اینها معتقد باشند این احکام النجوم نه ریشهٴ علمی دارد و نه می‌شود اینها را منشأ اثر دانست البته فی‌الجمله آثاری در خارج هست لکن بر اساس احکام النجوم اعتباری نیست تمام این مذمّتها و قطعها برای این فال‌گیریهای نجوم است نه آن بخش ریاضی نجوم اینها در بخشهای علمی و نجومی ریاضی کار نکردند اما در بخشهای احکامی که با خرافات یک مقدار همراه بود، با فال‌گیریها یک مقدار همراه بود یک درصدی هم اینها گاهی به واقع می‌رسیدند هر کدام از اینها یک کاهن و منجّمی داشتند.
شرط صحت علم نجوم و علت راهیابی خرافه در آن:
شما آنچه را که مرحوم خواجهٴ طوسی نقل می‌کند قبل از او که مربوط به زمان مغول بود قبل از آن آن طوری که شهرزوری نقل می‌کند شهرزوری در رسائل الشجرة الالهیه نقل می‌کند که تالیس مِلطی آن مُنجّم معروف برای اینکه سلطان عصر خودش را بفهماند که بر اساس ریاضیات زمین بین شمس و قمر قرار می‌گیرد و سایهٴ زمین می‌افتد روی ماه و ماه را مُنخسِف می‌کند این مسائل ریاضی را خواست به او بفهماند گفت که شرایطی هست و رصدخانه‌ای هست و این کار را ما می‌کنیم و فلان وقت این ماه می‌گیرد و فلان وقت هم او خوابیده بود آن سلطان عصر هم این قصّه مربوط به مرحوم خواجه است در جریان مغول و هم مربوط به آنچه شهرزوری از ثالیس ملطی یا تالیس ملطی مربوط به حکمای یونان نقل می‌کند چون معمولاً در شب چهارده ماه می‌گیرد دیگر در شب چهارده است که کُرهٴ زمین بین شمس و قمر قرار می‌گیرد و زمین چون کُروی است سایهٴ او مخروط است و اگر در سیرِ قمر این قمر در قسمت قاعدهٴ مخروط قرار بگیرد می‌شود خسوف کلّی، اگر در رأس او قرار بگیرد می‌شود خسوف جزئی و اگر از کنارش بگذرد که دیگر خب خسوفی نیست. وقتی این خسوف اتفاق افتاد آن سلطان هم خوابیده بود این تالیس دستور داده بود که به این طشتها بکوبند تا با سر و صدای این طشت این پادشاه بیدار بشود و خسوف را ببیند همین کار را هم کردند از آ‌ن به بعد هر وقت ماه منخسِف می‌شد گاهی اینها به طشت می‌زدند به خیال اینکه اگر به طشت بزنند این سایه قمر را رها می‌کند آن یک کارِ عمیقِ علمی ریاضی کرد این به دنبال او افسانه را راه انداخت این بود دیگر تا سالیان متمادی این خرافه بود وقتی که ماه منخسف می‌شد اینها معمولاً به ظرفی می‌کوبیدند به طشتی می‌کوبیدند نمی‌فهمیدند که رازش چیست که، خب این کاری که مربوط به نجوم بود آنها نداشتند آن کاری که مربوط به فال‌گیری بود داشتند.
برخی از احتمالات در معنای آیه ﴿مَا أَکْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ﴾:
فرعون عدّهٴ زیادی را به فراگیری سِحر دعوت کرده است امر کرده است اینها کارشناسان سِحری بودند این سَحره و کارشناسان سِحری که گفتند ﴿لِیَغْفِرَ لَنَا خَطَایَانَا وَمَا أَکْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ﴾ یعنی آنچه وادارمان کرده که به دنبال این کارِ زشت و حرام برویم خدا از ما صرف‌نظر کند نه اینکه ما سِحر کردیم در برابر فرعون، آن را هم شامل می‌شود غرض آن است که ﴿مَا أَکْرَهْتَنَا﴾ دو بخش دارد یک بخش‌اش مربوط به اجبار فراگیری فنّ پلید سِحر است یک بخش‌اش مربوط به اجبار به اِعمال سِحر است در جریان مبارزه. سَحره کاملاً فهمیدند که حق با موسای کلیم است تماشاچیها در هر رشته‌ای بالأخره جاهل به عالِم و متخصّص آن امر مراجعه می‌کند آنها هم وقتی دیدند متخصّصان امر پذیرفتند آنها هم پذیرفتند.
نزول معجزات نه‌گانه برای اتمام حجت الهی:
یک عدّه که عنود و لجوج بودند و هنوز معجزه برای آنها در صورت بیّن‌الرشد در نیامده سایر معجزاتی که آنها را روشن بکند رخ داده که بخشی از اینها در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت اینها می‌دیدند که این آبِ روانی که از نیل یا غیر نیل گرفته می‌شود نِبْطیها یعنی پیروان حضرت موسای کلیم این را می‌گیرند در ظرف آب است، می‌نوشند آب است، بقیه را هم به دریا می‌ریزند اما وقتی آنها می‌رفتند آب بگیرند همین که آب می‌گرفتند می‌دیدند یک ظرف خون دارند مصرف می‌کنند این دَم این خونی که بر اینها تحمیل شده است جزء معجزات موسای کلیم بود که بخشی از این در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آنجا به این صورت آمده است که آیهٴ 133 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ﴾ دَم هم همین است که یک معجزهٴ شفاف بیّن‌الرشد کرده که دیگر همه فهمیدند دیگر اینکه دربارهٴ موسای کلیم دارد که ما نُه معجزهٴ بیّن و شفاف به او دادیم برای اینکه هیچ وقت شبهه‌ای برای کسی نباشد اگر در جریان مبارزه شبهه‌ای مانده باشد با رجوع جاهل به عالِم حل شد بر فرض هم آن توطئهٴ فرعون اثر کرده باشد گفته باشد ﴿إِنَّ هذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ﴾ با معجزات دیگر حل شد لذا مردمِ مصر چه قِبطی چه نِبطی «عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِم» شدند یعنی فهمیدند موسای کلیم با معجزه آمدند و فرعون با سِحر و سَحره دارد کارشکنی می‌کند.
گستره توکل در افعال آگاهانه انسان در روایات:
اما این جریان که سَحره وقتی فهمیدند ایمان نصیبشان شد روایتی هست که «کُن لما لا ترجو أرجیٰ منک لما ترجو» یعنی درست است انسان موظّف است فکر بکند به دنبال آن کار برود اما بخش وسیعی از امور با فکرِ انسان شناخته نمی‌شود یک، رخدادهای فراوانی است که با عمل انسان مسیرش برنمی‌گردد دو، حالا که این‌چنین است حوادثی در پیش است که نه ما می‌توانیم با اندیشه آنها را مهار کنیم و نه با عمل آنها را رام بکنیم باید به قدرت غیبی تکیه داشته باشیم در آن روایت آمده است که «کُن لما لا ترجو أرجیٰ منک لما ترجو» شما مشورتی می‌کنید یک فکر می‌کنید درصدی اطلاع پیدا می‌کنید یک، یک توان محدودی دارید برابر آن توان محدود درصدی کامیابی پیش‌بینی می‌کنید دو، اما آنچه را نمی‌دانید بیش از آن است که می‌دانید، آنچه مقدورتان نیست بیش از آن است که مقدور شماست بنابراین به آنچه امید نداریم امیدوارتر باشید «کُن لما لا ترجو أرجیٰ منک لما ترجو» در ذیل این حدیث وجود مبارک حضرت چندتا شاهد اقامه می‌کند می‌گوید وجود مبارک موسای کلیم به امید قَبس نار رفت و نور وحی نصیبش شد سَحرهٴ فرعون به امید جایزه رفتند ایمان نصیبشان شد، مَلکهٴ سبأ به قصد مبارزهٴ سیاسی و پیروزی در سلطنت رفت و اسلام نصیبش شد لذا «کُن لما لا ترجو أرجیٰ منک لما ترجو» این می‌شود کارِ توحیدی این می‌شود توکّل این‌چنین نیست که این بخشی که ما می‌فهمیم و می‌توانیم تمامِ فهم و عمل باشد بخشهای وسیعی ما نمی‌فهمیم و نمی‌توانیم بنابراین آنها را باید با توکّل بر ذات اقدس الهی حل کنیم گرچه آن مقداری هم که معلوم و مقدور ماست در سایهٴ توکّل حل می‌شود.
رفع شبهه ترک اولای حضرت آدم(علیه السلام):
خب، این جریان با علمِ اسمایی که در بحثهای دیروز اشاره شده خلط نمی‌شود در جریان علم الأسماء که آدم(سلام الله علیه) آنها را داشت گاهی سؤال می‌شود که اگر عالِم اسما بود چگونه مثلاً آن نهیِ تنزیهی یا ترک اُولیٰ را مرتکب شد؟ در بحثهای اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که آنچه را که وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) انجام داد هیچ کدام از این سه قِسم نبود نه نهی تحریمی بود، نه نهی تنزیهی بود، نه ترک اُولیٰ زیرا اینها از مسائل شریعت‌اند یعنی آنجا که دین هست، تکلیف هست یا نهی تحریمی است یا نهی تنزیهی است یا درجات اُولیٰ و اُولیٰ است که می‌شود ترک اُولیٰ اما وقتی شریعتی نباشد، دینی نباشد هیچ کدام از این مسائل سه‌گانه نیست در آن آسمان جا برای شریعت نبود وقتی وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) هبوط کرد بعد خدای سبحان فرمود: ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً﴾ کذا و کذا چه در سورهٴ «طه» که بعد می‌آید چه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحثش گذشت شریعت آن وقتی پدید آمد که آدم(سلام الله علیه) هبوط کرده به زمین آسمانی را باید آسمانی حل کرد کسی آسمانی حرف بزند و زمینی فکر بکند مفسِّر نیست اگر این قصّه در آسمان است باید برویم آسمانی، اگر کسی آسمانی نشد لااقل سؤالش حساب‌شده باشد آنجا نه جای نهی تحریمی است نه جای نهی تنزیهی نه جای ترک اُولیٰ همهٴ اینها از اقسام شریعت است ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً﴾ برای شریعت است و برای زمین است اگر قصّهٴ آدم است تا ما آسمانی، آسمانی یعنی آسمانی تا آسمانی فکر نکردیم آن بخش از آیات برای ما قابل حل نیست ما قصّهٴ نوح و ابراهیم و سایر انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) چون زمینی‌اند زمینی فکر می‌کنیم و قابل حل است اما جریان آدم و حوّا و کیفیت وسوسه و کیفیت خروج از بهشت و معنای بهشت و معنای تنزّل تا آسمانی فکر نکردیم آن قصّه برای ما قابل حل نیست خب، بنابراین جریان فرعون هم مشخص بود جریان سَحره هم مشخص بود از این به بعد قصّهٴ هجرت شروع می‌شود پس شبهه کاملاً دفع‌شده است.
پرسش:
پاسخ: آسمانی فرموده، فرموده شما هم آسمانی فکر کنید.
حقیقت شجره ممنوعه در روایات:
لذا روایاتی هم که وارد شده آن بخشهای روایات را به وسیلهٴ همان ائمه(علیهم السلام) که آسمانی‌اند روشن کردند که آ‌نجا چگونه بوده است بهشت چگونه بوده است از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند که روایاتی که مربوط به درختِ مَنهی‌عنهای آدم(سلام الله علیه) بود این روایات متعارض است ما چه کنیم در بعضی از روایات دارد که انگور بود، در بعضی از روایات دارد که درخت نبود خوشه بود خوشهٴ گندم بود کدام یک از اینها درست است؟ وجود مبارک امام رضا فرمود همه‌اش درست است برای اینکه درخت بهشت این طور نیست که درخت انگور فقط انگور بدهد که درخت انگور خرما هم می‌دهد گندم خواستی گندم هم می‌دهد درخت انگور را آن بهشتی می‌کارد این طور نیست که درخت انگور نظیر درخت دنیا باشد باغبان تابع او باشد که او تابع باغبان است خب وقتی به آسمانیها مثل اهل بیت مراجعه می‌کنند آنها هم جواب می‌دهند دیگر، اگر درخت زمینی باشد بالأخره درخت زمینی اگر انگور است انگور می‌دهد دیگر خرما نمی‌دهد دیگر درخت انگور که دیگر گندم نمی‌دهد که آنجا فرمود همه‌اش درست است پس بنابراین این‌چنین نیست که قرآن را کسی بتواند به عنوان کتاب عربی مبین حل کند چاره جز رجوع به اهل بیت نیست اینها آسمانی‌اند آسمانی فکر می‌کنند. به هر تقدیر خب، پس بنابراین اینکه شبهات آنها هم برطرف شد جریان حضرت آدم هم از سنخ بهشتی بود.
مُثله کردن و به دار آویختن، روش ظالمانه فرعون:
و وضع فرعون هم کاملاً مشخص شد و مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) هم در تبیان نقل می‌کند که اول کسی که به دار آویختن تقطیع و تصلیب را رواج داد فرعون بود خب حالا این حرف که اول کسی که این کار را کرده فرعون بود یک مقدار اثباتش آسان نیست چون تاریخ مدوّن در این‌گونه از امور در دسترس نیست ولی شهرتش چرا، فرعون معروف به این کار شد که فرعون ذی‌الاوتاد است و امثال ذلک و این تصلیب هم چون بعد از تقطیع و مُثله کردن است این را باید در لابه‌لای شاخه‌های درخت بگذارند که کالوعاء باشد اصرار زمخشری در کشاف یک، اصرار فخررازی در تفسیر کبیر دو، که «فی» معنی خودش است نه معنی «علی» یعنی در درخت می‌گذاریم که مدّتها بماند که درخت به منزلهٴ ظرف باشد برای او کالوعاء باشد.
مطلب دیگر در جریان این جستجو و فحص کردن است شعری که دیروز بعضی از آقایان دادند ما به آن کتاب مراجعه کردیم پیدا نکردیم حالا آن پیدا کنند بد نیست البته شعراء همین جریان معجزه‌ای که مربوط به وجود مبارک امام کاظم بود آنها هم دارند اما بالأخره آنها هم از همین محدّثین گرفتند.
مطلب دیگر اینکه الآن که به لطف الهی به برکت خونهای پاک شهدا فرصت و امکان هست حوزهٴ علمیه هم به جایی رسیده که از سراسر جهان چشمشان به حوزه است و وسایل و امکانات برای تتبّع و تحقیق فراهم است دیگر این شایسته نیست که این حدیث همچنان مُجمل بماند خب این بزرگانی که ما از نزدیک دیدیم متتّبع بودند عیون أخبار الرضا که تصحیح کردند گفتند ما در نسخهٴ عتیق ندیدیم حالا شما فحص کنید یک چند نفری که نسخه‌شناس‌اند امکانات دارند این را مشخص بشود که در نُسخ عتیقهٴ عیون اخبار الرضا این قصّه هست یا نیست.
نمونه‌ای از مجاهدت علمی علما برای حفظ دین:
ولی برای اینکه روشن بشود حوزهٴ علمیه مردانی داشت و البته در طول زمان دارد که اهل تحقیق‌اند این قصّه را از کتاب رجال نجاشی بخوانیم نجاشی این قصّه را از یکی از همین علمای تهران نقل می‌کند الآن هم بعضی از احفاد این بزرگوار هستند تهرانی به عنوان ابن‌قِبه این ابن‌قِبه‌ای که مرحوم شیخ در رسائل حرفِ او را در حجیّت ظن و مانند آن دارد این از متکلّمان و بزرگان همین تهران بود همین ری بود. مرحوم نجاشی دارد که محمدبن‌عبدالرحمن‌‌بن‌قِبه حالا ببینید در گذشته برای تحقیق یک مطلب چقدر کوشش و تلاش می‌کردند مرحوم نجاشی در این کتاب رجالش صحفهٴ 375 در ذیل قصّهٴ محمدبن‌عبدالرحمن‌‌بن‌قِبه که اهل تهران بود الرازی یعنی استان تهران بود «ابوجعفر متکلّمٌ عظیم القدر حَسن العقیده قویٌّ فی الکلام» این حکمش این است «له کُتُبٌ فی الکلام و قد سَمِعَ الحدیث و أخذ عنه إبن بُطّه و ذکره فی فهرسته الذّی یَذکر فیه مَن سَمِع مِنه فقال و سَمعتُ من محمدبن‌عبدالرحمن‌بن قِبه له کتاب الإنصاف فی الإمامة» در امامت کتابی نوشت این یک، دو «و کتاب الـمُسْتَثبَت» این کتاب مُستثبت «نَقَض کتاب ابی‌القاسم البلخی» این ابوالقاسم بلخی کیست، چگونه ابوالقاسم بلخی کتاب انصاف ابن‌قِبه را نقض کرده ابن‌قبه از کجا فهمیده که آن عالِم بلخی کتاب او را نقض کرده چگونه بعد از فهمیدن پاسخ داده و چگونه پاسخ ابن‌قِبهٴ تهرانی را آن عالِم بلخی فهمیده و دوباره رد کرده حالا این قصّه از این به بعد شروع می‌شود. خب، این ابن‌قِبه کتابی دارد در امامت به نام الإنصاف و کتابی دارد المستثبت که «نَقض کتاب ابی‌القاسم البلخی» کتابهای دیگر هم دارد که کتاب الردّ علی الزیدیه، کتاب الردّ علی أبی‌علی‌الجُبّائی مسئلهٴ مفرده در امامه اینها را دارد حالا آن قصّه چیست که الإنصاف را این ابن‌قِبه نوشته چه کسی این کتاب را نقض کرده و نقض این کتاب چگونه به دست ابن‌قِبه رسیده و چگونه ابن‌قِبه این نقض را پاسخ داده و چگونه پاسخ ابن‌قِبه به آن عالِم بلخی رسیده این را نجاشی دارد شرح می‌دهد می‌گوید «سمعتُ أبا‌الحسین‌بن‌المهلوس العلوی الموسویّ(رضی الله عنه) یقول فی مجلس الرضیّ أبی‌الحسن محمدبن‌الحسین‌بن‌موسی و هناک شیخنا أبوعبدالله محمدبن‌محمدبن‌نُعمان» شیخ مفید معروف(رحمهم الله اجمعین) می‌گوید: «سمعتُ أبی‌الحسن السوسنجردی» این برای سوسنگرد بود گفت من از او شنیدم(رحمه الله) «و کان» همین ابی‌الحسین سوسنگردی «مِن عیون أصحابنا و صالحیهم المتکلّمین و له کتابٌ فی الإمامة معروفٌ بِه و کان قد حَجَّ علی قَدمَیْهِ (أو قَدمِه) خمسین حجّة» پنجاه بار پیاده مکّه رفته خب از سوسنگرد تا آنجا فاصله هم آن‌قدر نیست قدرتهای بدنی هم آن روز بیش از اینها بود. خب، این سوسنگردی چه می‌گوید، می‌گوید «یقول مَضیتُ إلی أبی‌القاسم البلخی إلی بلخ» آن روز بلخ جزء ایران بود خراسان شرقی و غربی جزء فلات ایران بود ایران را هم که قبلاً به عرضتان رسید می‌گفتند شاهنشاهی برای اینکه امپراطوری بزرگ شرق حجاز بود و از کشورهای فرعی هم باج می‌گرفتند لذا می‌شدند شاهنشاهی کشور سلطنتی نبود کشور شاهنشاهی بود و بلخ هم جزء همین خراسان شرقی است و بعد از تقسیم خراسان غربی جزء ایران شد خراسان شرقی جزء افغانستان. «مَضیتُ إلی أبی‌القاسم البلخی إلی بلخ بعد زیارتی الرضا(علیه الصلاة و علیه السلام) بطوس» همین عالِم سوسنگردی می‌گوید من مشهد مشرّف شدم به زیارت امام رضا(سلام الله علیه) موفق شدم از آنجا به بلخ رفتم خدمت آن ابوالقاسم بلخی که عالِم آن عصر بود «فَسلَّمتُ علیه و کان عارفاً بی و معی کتابُ أبی‌جعفربن‌قِبه فی الإمامه» قبلاً مرا می‌شناخت و وضع تشیّع و متکلّم بودن من را می‌دانست کتابی که ابن‌قِبه در امامت نوشته بود این کتاب همراهم بود «و کان عارفاً بی و معی کتابُ أبی‌جعفربن‌قِبه فی الإمامه المعروف بالإنصاف» این کتابی که ابن‌قِبهٴ تهرانی در امامت نوشته به عنوان انصاف این کتاب نزد من بود «فوقف علیه» این متوجّه شد این کتاب نزد من است این کتاب را خواست و مطالعه کرد «و نَقَضه» چندتا اشکال گرفت آن نقضِ این کتاب به المسترشدُ فی الإمامه نام گرفت پس شده دو کتاب، کتاب اول به نام انصاف است برای ابن‌قِبه تهرانی است در امامت است نقضش برای ابی‌القاسم بلخی است به نام المسترشدُ فی الإمامه این بزرگوار سوسنگردی می‌گوید من از بلخ برگشتم به تهران «فَعُدْتُ إلی الریّ فدفعت الکتاب إلی ابن‌قبه» نقض ابوالقاسم بلخی را به اطلاع ابن‌قبهٴ تهرانی رساندم «فَنقضَه» این شده سه کتاب ابن‌قبه تهرانی اشکالات ابوالقاسم بلخی را جواب داد نقض کرد و اسم این کتاب سوم شد المستثبَتُ فی الإمامه همین بزرگواری که پنجاه سفر مکّه رفت می‌گوید «فحملتهُ إلی ابی‌القاسم» من از تهران رفتم بلخ نقض ابن‌قِبه را به اطلاع ابوالقاسم بلخی رساندم «فنقضه» این شده چهار کتاب نقض مجدّد ابوالقاسم بلخی به این نام شهرت گرفت «بنقض المستثبت» چون ابن‌قِبه جواب نقض را به المستثبَت نامگذاری کرد ابی‌القاسم بلخی این المستثبت را نقض کرد به نام نقضُ المستثبت همین عالِم سوسنگردی می‌گوید «فعدتُ إلی الری» من بار دوم از بلخ برگشتم آمدم تهران به اطلاع ابن‌قبه برسانم که جواب شما را او داده است «فوجدتُ أباجعفرٍ قد مات (رحمه الله)» با این تلاش این دین به دست ما رسیده خب آن روز که امکانات به این وضع نبود کسی چند بار بین تهران و بلخ را طی کند برای اینکه مسئلهٴ امامت برایش حل بشود اگر دین به دست ما رسیده است با این تلاش و کوشش رسیده.

اجازه نقل روایت، سنتی حسنه برای حفظ دین:
در این نسخه‌ها هم خود نجاشی(رضوان الله علیه) در صفحهٴ 383 می‌گوید که این غیبت نُعمانی برای محمدبن‌ابراهیم جعفر که ابوعبدالله الکاتب النُعمانی المعروف بابن‌زینب «شیخ مِن أصحابنا عظیم القدر شریف المنزله، صحیح العقیده، کثیر الحدیث قَدِم بغداد و خرج الی الشام و مات بها» این کتاب غیبت نعمانی قرائت شده و نسخهٴ عتیقش نزد من است این اجازهٴ روایت که قبلاً بود این طور بود یعنی این کتابی را که مثلاً نعمانی می‌نوشت آ‌ن روز که چاپ نبود این کتاب فرض دویست‌تا حدیث داشت یا سیصدتا حدیث داشت شاگردان خاصّی داشت صفحه به صفحه این کتابها را می‌خواندند آنها یادداشت می‌کردند می‌گفتند بَلغ قِبالاً یعنی مقابله شد بلغ قرائةً بعد از اینکه دورهٴ تحصیل تمام شد اینها اجازهٴ روایت می‌دادند می‌گفتند شما مجاز هستید از طرف من این کتاب را روایت کنی این بود با این جان کَندن این دین به دست ما رسیده.
برخی از علل و انگیزه های جعل روایت:
از آن به بعد که عصر ورّاقان و اینها اضافه شده خب هیچ اعتباری نبود برای اینکه نسخه را تکثیر کنند می‌بردند بازار ورّاقها آن ورّاق یک مقدار پول می‌گرفت و این نسخه را اِستنساخ می‌کرد می‌داد به دست اینها از آن به بعد جریان جعل و دست و وضع و اینها نفوذ پیدا کرده چهارتا روایت از این کتاب کم می‌کردند چهارتا روایت جابه‌جا می‌کردند کتاب به نام غیبت نعمانی بود دیگران چه می‌دانستند که این کتاب چه آفتی به سر او آمده این اگر در کتابی اگر در غیبت نعمانی اگر در یک نسخهٴ قدیمی چیزی پیدا بشود هر محقّقی نمی‌پذیرد مگر آن بزرگوار بگوید که این «بلغ قِبالاً، بلغ قرائةً، بلغ مقابلةً» من اجازهٴ روایت دارم از فلان استاد، از فلان استاد، از آن مؤلف شما می‌بینید این بزرگوار از فضلا و از علمای قم بود این از شاگردان مرحوم آقای بروجردی بود این می‌گوید من هر چه گَشتم در نسخهٴ عَتیق پیدا نکردم این را همان کاری که دربارهٴ قرآن شده احتمالاً دربارهٴ روایت هم شده خب شما دربارهٴ قرآن خیلی از این مفسّرین نقل کردند که فضایلی که برای سوَر هست برای اینکه تشویق بشوند مردم به قرائت قرآن آنها اعتراف کردند گفته ما چون دیدیم علاقهٴ مردم به قرائت قرآن کم شد این روایت را جعل کردیم این «هَلک فیّ رجلان محبّ غال و مُبغضٌ قال» همین است این دوست نادان به جای اینکه خدمت بکند آسیب می‌رساند روایات فراوانی در فضایل قرائت کردن آیه و سور‌ه نقل شده که بخشی از اینها معتبر نیست خب اینها را چرا جعل کردند؟ برای تشویق مردم به قرائت قرآن یعنی از راه فاسد خواستند به هدف برسند این بیان نورانی حضرت سیّدالشهداء همین است که هرگز هدف، وسیله را توجیه نمی‌کند فرمود: «مَن هاولَ أمراً بمعصیة الله کان أفوت لما یرجوا و أسرع لمجیء ما یَحضر» این از غرر فرمایشات حضرت است فرمود هرگز هدف وسیله را توجیه نمی‌کند هرگز نمی‌شود با گناه به مقصد رسید اگر کسی خواست با گناه به مقصد برسد زودتر از دیگران اُفت می‌کند «مَن حاولَ أمراً بمعصیة الله کان أفوت لما یرجو و أسرع لمجیء ما یَحذر» همین دوستیِ بی‌جا که دربارهٴ قرآن بود دربارهٴ روایات هم بود داعی نیست که انسان این حرفها را بگوید اینها فوق اینها هستند اگر کسی دستش روی ادلهٴ قرآنی، روی حدیث ثقلین، روی آیات قرآنی پُر است دیگر نیازی به این حرفها نیست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:07

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن