- 374
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 88 تا 96 سوره طه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 88 تا 96 سوره طه"
تجلّی نور خداوند بر کوه طور
عکس العمل موسای کلیم (علیه السلام) درباره تورات و هارون
تبیین غضب عاقلانه موسای کلیم (علیه السلام)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی فَنَسِی ﴿88﴾ أَفَلاَ یَرَوْنَ أَلاَّ یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلاً وَلاَ یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً ﴿89﴾ وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ یَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی ﴿90﴾ قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَیْهِ عَاکِفِینَ حَتَّی یَرْجِعَ إِلَیْنَا مُوسَی ﴿91﴾ قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿92﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی ﴿93﴾ قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی ﴿94﴾ قَالَ فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ ﴿95﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی ﴿96﴾
تجلّی نور خداوند بر کوه طور:
وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) وقتی به طور تشریف بردند و مناجات شروع شده است و درخواست شهودی الهی را مطرح کردند و عرض کردند ﴿رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ پاسخ این درخواست تجلّی بود که ذات اقدس الهی برای کوه کرد, پس اینچنین نیست که به برکت کوه وجود مبارک موسای کلیم مدهوش شده باشد و تورات نصیبش شده باشد و مانند آن, بلکه به برکت موسای کلیم که سؤالی را با خدا در میان گذاشت و جوابِ الهی به موسای کلیم از راه تجلّی به جَبل داده شد جبل مَجلا قرار گرفت این طور نیست که اگر در عبارت گفته شد ﴿فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾ اول تجلّی برای کوه شد بعد موسی مدهوش شد اول تجلّی به عنوان جواب سؤال برای موسای کلیم مطرح شد که فرمود: ﴿لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ﴾ این جوابِ الهی به موسای کلیم باعث متلاشی شدن کوه بود وگرنه همین سلسلهٴ جبال برای انبیای بنیاسرائیل بالأخره برای سلیمان و داود اینها جزء پیروان و اتباع انبیا و انسانِ کاملاند ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾, ﴿سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾ این طور نیست که کوه برکتی داشته باشد به وسیلهٴ او پیغمبر بهره بگیرد همهٴ سلسله جبال موظّف بودند که همراه داود, سلیمان, این گونه از انبیای الهی که مأموریت خاص به اینها داده میشد این کوهها اطاعت کنند ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾, ﴿إنّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾ پس اگر در عبارت ﴿فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ﴾ آمده باید یک مقدار جلوتر رفت دید که ﴿رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ هست, ﴿قَالَ لَنْ تَرَانِی﴾ هست, ﴿وَلکِنِ انْظُرْ﴾ هست این ﴿وَلکِنِ انْظُرْ﴾ به برکت موسای کلیم است که نصیب کوه شده.
عکس العمل موسای کلیم (علیه السلام) درباره تورات و هارون:
مطلب دیگر این است که وجود مبارک موسای کلیم در آن حالت مدهوشی این تورات نصیبش شد خدای سبحان گزارش داد که فتنهای در قوم تو پیش آمد عدّهای گوسالهپرست شدند وجود مبارک موسای کلیم این الواح را در همان بالای کوه تلقّی کرد از طرف خدای سبحان الواحی آمد یعنی تورات آمد این تلقّی کرد وقتی برگشت جریان گوسالهپرستی را از نزدیک دید چندتا کار کرد یک کار با این الواح کرد یعنی با تورات کرد یک کار با برادرش کرد که این دوتا کار شبیه هم است یک کار با تودهٴ مردم جاهل و مستضعف کرد که آن معادل ندارد یک کار با سامری کرد یک کار هم با گوساله, کاری که با سامری و گوساله کرد همان کاری است که وجود مبارک ابراهیم خلیل با تبر با بُتها کرد فرمود من این گوساله را ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً﴾ من این را آتش میزنم پودر میکنم خاکسترش را به دریا میریزم این کار را کرد, نسبت به سامری هم آن کیفر الهی را اِعمال کرد پس نسبت به گوساله و گوسالهساز یک طور عمل کرد, نسبت به تودهٴ مردم از راه استدلال و ترحّم و اینها رفتار کرد, نسبت به هارون کاری کرد که با تورات کرد نسبت به تورات کاری کرد که با هارون کرد این از لطایف تفسیری امامیه است.
تبیین غضب عاقلانه موسای کلیم (علیه السلام):
خب, وقتی انسان وارد میشود این صحنه را ببیند که مهمترین اعتقاد دینی توحید است و این کتاب را از طرف خدایِ واحدِ احد آورده وقتی که این صحنه را دید در نهایت غضب و عصبانیّتِ الهی بود که ﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ خدای سبحان این غضب و عصبانیّت او را در کمال لطف ستود آن غیرت دینی او را وادار کرد در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که بحثش گذشت آیهٴ 150 این است ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَی إِلَی قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِن بَعْدِی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ﴾ این اعتراضی بود که با قوم کرد بعد در این حال دوتا کار کرد یکی با تورات یکی با هارون, تورات را انداخت خب این انداختن تورات یعنی چه؟ یعنی ـ معاذ الله ـ به تورات بیاعتنایی کرد یا از شدّت استغراق در توحید است که انسان عصبانی میشود خدا غریق رحمت کند مرحوم سیّد مرتضی ایشان در تنزیهالأنبیاء میگوید که آدم که عصبانی شد از شدّت تأسّف سر و صورت خودش را میزند, موی خودش را میکَند, موی صورتش را میکَند, موی سرش را میکَند مبادا کسی جاهلانه خیال بکند وقتی وجود مبارک موسای کلیم سر و صورت برادرش را گرفت دارد او را میزند یا اهانت میکند اینها یک حقیقتاند موسی و هارون یک حقیقت است گاهی آدم که عصبانی شد در برابر دین محاسن خودش را میکَند, موی سر خودش را میکَند مبادا کسی خیال کند کاری که با هارون کرد داشت او را میزد یا اهانت کرد به دلیل اینکه بعد دارد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأَخِی﴾ خدایا ما هر دو بندهٴ تو هستیم ما هیچ کدام بد نکردیم تو ارحمالراحمینی این از لطایف تعبیر مرحوم سیّد مرتضی است در تنزیه منظور این است که اگر کسی بندهٴ محض خدا بود محصول عمر خودش را بر باد رفته میبیند گاهی به سرش میزند، گاهی به سینهاش میزند، گاهی موی صورتش را میکَند، گاهی موی سرش را میکَند خب هیچ کس سؤال نکرد که چرا تورات را انداخت فقط همهاش اعتراض این است که چرا موی سر و صورت برادرش را گرفت.
پرسش:
پاسخ: بله آن هم همین طور است آن ﴿وَأَلْقَی الْأَلْوَاحَ﴾ هم دارد دیگر خب اینکه کلام خداست کلام خدا را چرا به زمین زده وقتی کسی مُستغرق در جمال و جلال الهی باشد تازه از مهمانی خدا برگشته باشد آن خدایی که چهل شبانهروز مهمانش را بدون آب و بدون غذا و بدون خواب پذیرایی کرده کسی آن خدا را رها میکند به دنبال گوساله راه میافتد این موسای کلیم بر اساس آن غیرتِ توحیدی بود که بالأخره ﴿أَلْقَی الْأَلْوَاحَ﴾ و بالأخره «أخذ بلحیة أخیه و برأس أخیه».
تبیین کلام سید مرتضی درباره غضب حضرت موسی(علیه السلام):
این تنزیهالأنبیاء مرحوم سیّد مرتضی(رضوان الله علیه) ملاحظه میفرمایید بعد از اینکه آن سؤال را ذکر میکند میفرماید: «الجواب قلنا لیس فیما حَکاه الله تعالی مِن فعل موسی و أخیه(علیهما السلام) ما یَقتضی وقوع معصیةٍ و لا قبیحٍ مِن واحدٍ منهما» نه موسی بد کرد نه هارون(سلام الله علیهما) «و ذلک أنّ موسی(علیه السلام) أقبل و هو غضبان علی قومه لما أحدثوا بعده مستعظماً لفعلهم مفکّراً مُنکّراً» «ما کان مِنهم فأخذ برأس أخیه و جرّه إلیه کما یفعل الإنسان بنفسه مِثل ذلک عند الغضب» این چه نگاهی به قرآن است! «و شدّة الفکر ألا تریٰ أنّ المفکّر الغضبان قد یَعضّ علی شَفتیه» گاهی انسان که خیلی متأثّر بشود لَبش را گاز میگیرد دستش را گاز میگیرد «و یُفتّل أصابعه» انگشتانش را به هم میپیچد «و یَقبض علی لحیته فأجری موسی(علیه السلام) أخاه هارون مَجریٰ نفسه لأنّه کان أخاه و شریکه و مَن یمسّه مِن الخیر و الشرّ ما یَمسّه فَصنع به ما یَصنعه الرجل بنفسه فی أحوال الفکر و الغضب و هذه الامور یختلف أحکامها بالعادات فیکون ما هو إکرامٌ فی بعضها استخفافاً فی غیرها» این تکریمِ موسای کلیم است که او را مثل خود میداند و اَسف خود را با اسف او یکی تلقّی میکند «و یَکون ما هو استخفافٌ فی موضعٍ اکراماً فی آخر» بعد تا پایان ادامه میدهد «فأمّا قوله ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ فلیس یدلّ علی أنّه وقع علی سبیل الاستخفاف بل لا یَمتنع أن یکون هارون(علیه السلام) خاف مِن أن یتوهّم بنواسرائیل لسوء ظنّهم أنّه منکرٌ علیه معاتبٌ له ثمّ ابتدأ بشرح» اینکه به برادرش فرمود: ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی﴾ این برای اینکه به اینها بفهماند که این از باب غضب و عصبانیّت نسبت به من نیست. خب، لذا بعد از اینکه آن جمله را گفت وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأَخِی وَأَدْخِلْنَا فِی رَحْمَتِکَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ خب.
پرسش: به احترام حضرت هارون از ...
پاسخ: بله.
برتری توحید از کعبه و مومن:
اما احترام خدا از احترام کعبه و مؤمن و امثال ذلک بالاتر است توحید مهمترین عامل است خب حالا کعبه مَطاف ماست، کعبه قبلهٴ ماست کسی بخواهد به کعبه آسیب برساند طیر ابابیل در راه است همه چیز در راه است اما اگر کسی به امام زمانش بد رفتاری بکند این به درون کعبه هم پناه ببرد خدا پناه نمیدهد امام زمان البته از کعبه بالاتر است همین ابنزبیر که به امام زمانش ایمان نیاورده بود به درون کعبه متحصّن شد مروانیها به دنبال امویها روی کوه ابوقبیس منجنیق بستند کعبه را خراب کردند ابنزبیر را کُشتند بعد کعبه ساختند خب کعبه، کعبه است این طور نیست که در برابر امامِ زمان کعبه را خدا حفظ بکند که، اگر این به درون کعبه پناهنده شد اگر موافق امام زمان بود و تابع امام زمانش بود خدا پناه میداد اما وقتی مطابق با رأی امام زمان عمل نکند به درون کعبه هم پناه ببرد خدای سبحان هرگز طیر ابابیل نمیفرستد ظالمی بر او مسلّط میشود کعبه را خراب میکند او را میکُشد بعد کعبه را میسازد، غرض این است که مؤمن، ایمان همه اینها محترم است اما توحید کجا مؤمن کجا این نگاه، نگاه سیّد مرتضی نگاهِ وَلوی است این دید با قرآن کریم خیلی با دیدهای دیگر فرق میکند.
پرسش: ...
پاسخ: ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ﴾ خیر، خیر یعنی خیر.
الهی بودن غضب موسای کلیم (علیه السلام):
هیچ سؤال نکردید که چرا الواح را انداخت دور اصلاً در ذهن شما نمیآید اصلاً در مسیر دیگر هستید هیچ در این جمعیّت سؤال نکردند خب گناه تورات چه بود انسانی که مستغرق در توحید است وقتی به توحید احترام نشود به هیچ چیز احترام نمیشود ﴿أَلْقَی الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾ این دوتا را باید کنار هم ذکر کرد آن دوتا را به آتش بست یعنی گوساله و سامری مردم مستضعف هم با برهان قانع کرد همین آیهٴ 150 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است که وقتی این صحنهٴ شرکآلود را دید ﴿أَلْقَی الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾ این یک سیّد مرتضی میخواهد.
پرسش:
پاسخ: حالا به حضرت امیر هم میرسیم حضرت امیر هم به صدیقه کبرا(سلام الله علیها) هم فرمود این صدا را دیگر نمیشنوی صدای بلال، این حرف جدّی است فرمود این صدای بلال که صدای اذان است دیگر این را نمیشنوی بروم یا نروم؟ فرمود نرو، آنها این طور بودند این طور نبود که حالا مثلاً مسئله حل میشد طلب میکردند این طور نبود وقتی داشت بلال اذان میگفت فرمود زهرا این صدا خاموش میشود بروم یا نروم؟ فرمود نرو، این طور بود چون نیستید در آن صحنه ببینید که خب، یک سؤال علمی بکنید بیخود وقت تلف نکنید.
﴿وَأَلْقَی الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾ این دوتا را کنار هم سؤال بکنید هر توجیهی که برای القای تورات دارید برای این هم داشته باشید خب تورات چه گناهی کرده این را انداختی دور، اگر کسی اصلِ متکلّم را ببیند از دست دارد میدهد خب کلامش چه ارزشی دارد در جامعه و ذات اقدس الهی در هیچ جای قرآن نگفت که مثلاً چرا این کار را کرده و هیچ سائلی از ائمه(علیهم السلام) سؤال نکردند که این کار موسای کلیم نسبت به انداختن تورات چه بود اینها به ذهن نمیآید.
همتایی انسان کامل با قرآن و کلام الهی:
خب وقتی این قرآن و عترت که با هماند تنها مخصوص دین ما نیست خلیفهٴ پیغمبر با کتابِ او معادل است تورات با حضرت هارون(سلام الله علیه) معادل است وجود مبارک حضرت امیر با قرآن معادل است و گر کسی خواست حضرت امیر را بشناسد به دنبال این نباشد که ﴿لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً﴾ ﴿عَلِیّاً﴾ همین حضرت امیر که به دنبال یک روایت ضعیف بگردد اگر وجود مبارک حضرت امیر و ائمه(علیهم السلام) معادل قرآناند که هستند، الآن اگر هفت میلیارد بشر معادل این هفت میلیارد جن اینها هم جمع بشوند علی نخواهند بود این عقیدهٴ ماست مگر این حضرت مطابق قرآن نیست، معادل قرآن نیست همهٴ این هفت میلیارد بشر جمع بشوند و همهٴ جن جمع بشوند بخواهند یک سوره کوچک بیاورند نمیتوانند بخواهند حرفِ علی را بزنند که «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ» برای دهنشان زیاد است احدی یعنی احدی این علی است اگر او معادل قرآن است و هیچ جن و انسی معادل قرآن نمیتواند بیاورد هیچ جن و انسی هم معادل علی نمیتواند حرف بزند هیچ کسی نتوانست تا حال بگوید که «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» اصلاً به خودش اجازه نداده بعضیها اجازه دادند که زود رسوا شدند مگر هر کسی میتواند بگوید هر چه میخواهید بپرسید من میدانم من راههای آسمان را بهتر از زمین میدانم از عرشیان بهتر از فرشیان باخبرم ما وقتی دستمان پر است دلیلِ عقلی داریم، دلیل قرآنی داریم، دلیل قطعی روایی داریم دیگر چرا به دنبال آن بگردیم به تعبیر آن سیّد مرحوم(رضوان الله علیه) که مثلاً ألف در نسخهٴ خطّی نبوده بعد در نسخههای چاپی آمده که امام جواد فرمود «ثلاثین ألف» نیازی به این حرفها نیست خیلیها روایات فراوانی در فضیلت تلاوت سوَر برای اینکه مردم را به قرآنپژوهی و قرائت قرآن تشویق کنند جعل کردند خودشان هم اعتراف کردند آخر نیازی به این کار نیست. به هر تقدیر وقتی الواح را انداخت ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾ حالا کسی بگوید آقا شما اینجا کلام خدا را بیاعتنایی کردی وقتی ببیند به متکلّم بیاعتنایی میشود خب کلام مشکل کدام جامعه را حل میکند پس بنابراین وجود مبارک هارون با الواح موسی یعنی با تورات یعنی با کتاب رسمیشان معادلند مثل اینکه حضرت امیر(سلام الله علیه) با کتاب رسمی ما یعنی قرآن معادل است این قرآنِ ناطق است این اغراق هم نیست این قرآن ناطق است آن علیِ ساکت، خب اگر این است وجود مبارک حضرت موسای کلیم هر دو را یکجا در اثر غضب و تأسّف مقبول و معقول انجام داد این عیبی ندارد که.
پرسش:
پاسخ: نه، این کلامِ خدا فعلِ خداست علی هم مخلوق خداست هر دو مخلوق خدایند، هر دو فعل خدایند، هر دو کلام خدایند این کلام ناطق است آن کلام صامت این طور نیست که حالا بر فرض همهٴ بشر جمع بشوند اینها میتوانند مثل علیبنابیطالب ـ معاذ الله ـ بگویند «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی».
پرسش:
پاسخ: خب بله، منظور این است که این کلام خدا وقتی ببیند خدا دیگر مطرح نیست در بین مردم از شدّت غضب آن هم این کار را میکند.
غیرت دینی موسای کلیم (علیه السلام) نسبت به توحید:
دیگر غرض این است که این بر اساس غیرت دینی است غیرت معنایش این است که غیر در این حریم نباید راه پیدا کند اگر کسی به حریم دیگری راه پیدا کرد بیغیرت است دیگری را به حریم خود راه داد بیغیرت است معنای غیرت این است که غیرزدایی بکند نه وارد حریم دیگری بشود نه دیگری را وارد حریم خود بکند این از بیانات نورانی حضرت امیر است در نهجالبلاغه فرمود: «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ» هرگز یک مرد غیرتمند زنا نکرده چرا وارد حریم دیگری شده غیور یعنی غیرزدایی نه غیر را راه بدهد نه به حریم غیر راه پیدا کند این از بهترین فضیلتهای مؤمن است وجود مبارک موسای کلیم غیورِ در توحید بود دید همهٴ اوضاع دارد به هم میخورد این همه تلاش و کوشش کردند از دریا گذشتند تا توحید مستقر بشود این دارد رایگان توحید را از دست اینها میگیرد.
عدم بهرمندی بنی اسرائیل از معرفت عقلی و برهان نقلی:
خب، در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» [آمده که] این کارها را کرده اینها هم قبل از سکوتِ غضب بود ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَفِی نُسْخَتِهَا هُدیً وَرَحْمَةٌ لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ﴾ در این مقام وقتی که ذات اقدس الهی آن بخشها را ذکر فرمود، فرمود اینها نه از نظر معرفتشناسی بهرهٴ نقلی داشتند نه بهرهٴ عقلی بالأخره انسان یا باید مثل چشمه از درون بجوشد یا مثل استخرِ مرتبط به چشمه از چشمه آب بگیرد وگرنه میخشکد دیگر یا باید انسان گوش بدهد ببیند معصومین چه میگویند یا اهل عقل و استدلال باشد که حرفِ معصومین را بتواند درک کند وجود مبارک هارون(سلام الله علیه) فرمود این بنیاسرائیل نه اوّلی را داشتند نه دومی را، نه اهل نقل بودند برای اینکه من پیغمبرم خلیفهٴ اولواالعزمم حرف مرا گوش نمیدهند، برهان اقامه میکنم که بالأخره این گوساله فتنه است معبود نیست ﴿إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ﴾ رب آن است که مشکل شما را حل بکند این چه مشکلی را میتواند حل بکند این برهان عقلی اینها نه اهل عقل بودند نه اهل نقل بودند، نه حرف پیغمبرشان را گوش دادند نه اهل استدلال بودند.
چگونگی رسمیت یافتن بت پرستی در میان بنی اسرائیل:
﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ همان سنّت تلخ نیاکان بود در اینها که بالأخره گوسالهپرستی در آن عهد کهن در مصر سابقه داشت خود فرعون هم گاوپرست بود عدّهای هم گوسالهپرست بودند اینها یک خدای دیدنی میخواهند که به زعم اینها رابط باشد بین دیدنی و نادیدنی اینها گفتند ﴿یَا مُوسَی اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ این رسمیّت دادن این بُت از چند راه نزد آنها معروف بود یا رهبران دینی آنها باید این کار را بکنند که برای آنها مقبولیّت داشته باشد یا نیاکانشان باید این کار را بکنند که بشود سنّت یا دستگاه حکومت باید این کار را بکند دستگاه حکومت که فرعون بود گفت ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ نیاکان عدّهای هم که بتپرست بودند میگفتند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ اینها از آن قبیل نبودند لذا به موسای کلیم عرض کردند ﴿یَا مُوسَی اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ از این سوء تشخیص سامری سوء استفاده کرد و گفت ﴿هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی﴾ آنگاه وجود مبارک هارون در کمال قدرت با اینها برخورد کرد فرمود یا عقل یا نقل هر دو در اینجا حاضر است خدای شما الرحمن است من از طرف خدای شما هستم باید مرا اطاعت کنید و این کاری از او برنمیآید.
هماهنگی حکمت نظری با حکمت عملی در رسالت انبیاء:
مسئلهٴ مهمّی که قرآن مطرح میکند این است که حکمت عملی را با حکمت نظری یعنی بخش انگیزه و اندیشه را کنار هم ذکر میکند در بحثهای فلسفی و کلام فقط مسئلهٴ اندیشه مطرح است خدا به عنوان واجبالوجود هست، خدا به عنوان واحدِ احدِ صمدِ حیّ قیّومِ ازلی ابدی سرمدی هست اما این روشِ تربیتی نیست این فقط بخش اندیشه را تأمین میکند اما آنکه انبیا میآورند انگیزه را تأمین میکند خدا آن است که دوستداشتنی باشد آدم چه کسی را دوست دارد؟ کسی را دوست دارد که حیاتِ او، سلامت او، رزق او، شفای او، حیات و ممات او به دست اوست وجود مبارک ابراهیم وقتی استدلال میکند میفرماید اینها آفلاند ﴿قَالَ لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾ من دوست ندارم حدّ وسط برهان ابراهیمی محبّت است خدا آن است که محبوب باشد اینها محبوب نیستند پس خدا نیستند اما در فلسفه و کلام از این راه نیست خدا آن است که واجب باشد اینها واجب نیستند پس خدا نیستند، خدا آن است که ازلی باشد اینها ازلی نیستند، خدا آن است که ابدی باشد اینها ابدی نیستند، خدا آن است که سرمدی باشد اینها سرمدی نیستند، خدا آن است که صمد باشد اینها صمد نیستند اینها راههای فلسفه و کلام است اینها در ریاضیات مسئله دوست داشتم و دوست نداشتم کارساز نیست من دوست ندارم پنج پنجتا بشود سیتا من دوست دارم پنج پنجتا بشود بیست و پنجتا سخن از دوست داشتن و دوست نداشتن اینجا خریدار ندارد در ریاضیات در علوم عقلی محبّت و عداوت، حُسن و قبح، عدل و ظلم، صِدق و کذب اینها صدق و کذب اخلاقی اینها راه ندارند در بحثهای حکمت نظری فقط برهان تام راه دارد اما وجود مبارک ابراهیم خلیل میگوید خدا آن است که محبوب باشد وجود مبارک ابراهیم در بخشهای دیگر هم خدا آن است که مالک نفع و ضرّ باشد اینجا هم هارون همین را فرمود، وجود مبارک موسی(علیهما السلام) همین را فرمودند که خدا آن است که مشکل شما را حل کند، ضرر شما را برطرف کند، نفع به شما برساند این طور. برابر شکل ثانی این عِجل و امثال عِجل مالک نفع و ضرر نیستند این یک، خدا آن است که مالک نفع و ضرر باشد پس این خدا نیست برابر شکل ثانی استدلال کردند که از اینها کاری ساخته نیست این هم برهان این تقدیمِ ضرر بر نفع برای آن است که بالأخره دفع خطر گفتند مهمتر از جلب منفعت است در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» هم مشابه این استدلال آمده که آیهٴ 76 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» هم از طرف وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) هم همین برهان نقل شده ﴿قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً﴾ یعنی خدا آن است که مالک ضرّ و نفع باشد یک، این صنم و وثن مالک ضرّ و نفع نیستند دو، پس اینها خدا نیستند نتیجه، خب اگر این استدلالها را وجود مبارک هارون فرمود بعد به موسای کلیم عرض کرد ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾ اینها مرا مستضعف حساب کردند یعنی ضعیف پنداشتند نزدیک بود مرا بکُشند خب من اگر بیش از این اصرار میکردم یک اختلاف داخلی و جنگ داخلی و خونریزی داخلی میشد، بنابراین هم هارون(سلام الله علیه) در کمال عصمت مأموریتش را انجام داد هم وجود مبارک موسای کلیم در کمال عصمت مأموریتش را انجام داد اما غیرت یک حساب دیگری است.
تفاوت اختلاف در دین با اختلاف از دین در نهج البلاغه:
بیانی در نهجالبلاغه از همین جریان یهودیها مطرح است که مرحوم سیّد رضی نقل کرده که بعضیها به حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کردند که شما در دینتان اختلاف کردید، فرمود ما در دین اختلاف نکردیم ما از دین اختلاف کردیم نه در دین، یعنی ما در اصلِ وحی و نبوّت و توحید هیچ اختلافی نکردیم بعد از اینکه دین را به نصابش پذیرفتیم چه کسی باید جانشین باشد اختلاف شده ما از دین یعنی بعد از تمامیّت نصاب دین اختلاف ما شروع شده بین غدیر و سقیفه اما شما در دین اختلاف کردید یک گوساله را به جای الرحمن نشاندید این در کلمات قصار حضرت کلمات حکیمانه آنجا یعنی کلمهٴ 317 آنجا دارد که بعض الیهود به وجود مبارک حضرت امیر عرض کردند که «ما دَفَنْتُم نَبیّکم حتی اخْتَلَفْتُم فیه» شما هنوز پیامبرتان (علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) را دفن نکردید مگر اینکه در او اختلاف کردید حضرت فرمود نه، «إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِیهِ» اینکه «عن» برای تجاوز است ما در آن محدوده اختلاف نکردیم ما در خارج محدوده اختلاف کردیم که چه کسی باید جانشین او باشد، اما شما در او اختلاف کردید در اصل دین در اصل توحید گوساله را گفتید این خدای موساست آن وقت موسای کلیم یادش رفته، رفته طور نه فرق میکند «إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِیهِ وَ لکِنَّکُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُکُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّی قُلْتُمْ لِنَبِیِّکُمْ ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ ».
ردّ شبهه فخررازی درباره ولایت امیر المومنین (علیه السلام):
مطلب دیگر در همین بعضی از این تفسیرها این شبهه را دارند که وجود حضرت امیر در زمان پیغمبر که امام نبود ولیّ نبود بعد امام شد این غفلتی است فرق است بین اینکه وجود مبارک حضرت امیر در جریان غدیر در زمان حیات پیغمبر ولیّ الله بود و اِعمالش متوقّف بر رحلت پیغمبر است یا اصلِ ولایتش متوقّف بر حیات است اگر کسی دیگری را وصیّ خود قرار داد این وصیّ بعد موت الموصی وصیّ میشود یا بالفعل وصیّ است و اِعمالش برای بعد الموت است اگر جناب فخررازی دقت میکرد دیگر این اشکال و امثال اشکال را نمیکرد این در همان ذیل آیه ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ﴾ چندین اشکال دارد بعد تندروی هم دارد چندتا اشکال که دارد میگوید این «یوجب القطع بسقوط قول هؤلاء الروافض لعنهم الله» حالا شاید این «لعنهم الله» را چاپیها نوشته باشند آن نگفته باشد ولی این تفسیر رایج رازی این را دارد این اشکالش که به زعم ایشان اشکال مهم است این است که میگوییم غفلت از شماست ما ولیّ را استعمال کردیم برابر این آیه در «مَن هو المتلبّس بالفعل» وجود مبارک حضرت امیر مولای کلّ مؤمن و مؤمنه بود در زمان پیغمبر مخصوصاً در غدیر اِعمال ولایتش به بعد الرحلت است نه اصل ولایت، تلبّس به مبدأ باید در زمان خودش باشد نه اِعمال آن آثار بنابراین مثل وصیّ کلمهٴ وصیّ هم مشتق است دیگر اگر موصی کسی را وصیّ خود قرار داد «هذا وصیٌّ بالفعل» منتها اِعمال وصایتش به بعدالموت است نه اصلِ تلبّسش به وصایت. به هر تقدیر این شبهاتی که هست هیچ کدامش وارد نیست میماند مسئلهٴ سامری و مسئلهٴ گوساله که جداگانه باید مطرح بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تجلّی نور خداوند بر کوه طور
عکس العمل موسای کلیم (علیه السلام) درباره تورات و هارون
تبیین غضب عاقلانه موسای کلیم (علیه السلام)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی فَنَسِی ﴿88﴾ أَفَلاَ یَرَوْنَ أَلاَّ یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلاً وَلاَ یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً ﴿89﴾ وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ یَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی ﴿90﴾ قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَیْهِ عَاکِفِینَ حَتَّی یَرْجِعَ إِلَیْنَا مُوسَی ﴿91﴾ قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿92﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی ﴿93﴾ قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی ﴿94﴾ قَالَ فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ ﴿95﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی ﴿96﴾
تجلّی نور خداوند بر کوه طور:
وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) وقتی به طور تشریف بردند و مناجات شروع شده است و درخواست شهودی الهی را مطرح کردند و عرض کردند ﴿رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ پاسخ این درخواست تجلّی بود که ذات اقدس الهی برای کوه کرد, پس اینچنین نیست که به برکت کوه وجود مبارک موسای کلیم مدهوش شده باشد و تورات نصیبش شده باشد و مانند آن, بلکه به برکت موسای کلیم که سؤالی را با خدا در میان گذاشت و جوابِ الهی به موسای کلیم از راه تجلّی به جَبل داده شد جبل مَجلا قرار گرفت این طور نیست که اگر در عبارت گفته شد ﴿فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾ اول تجلّی برای کوه شد بعد موسی مدهوش شد اول تجلّی به عنوان جواب سؤال برای موسای کلیم مطرح شد که فرمود: ﴿لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ﴾ این جوابِ الهی به موسای کلیم باعث متلاشی شدن کوه بود وگرنه همین سلسلهٴ جبال برای انبیای بنیاسرائیل بالأخره برای سلیمان و داود اینها جزء پیروان و اتباع انبیا و انسانِ کاملاند ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾, ﴿سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾ این طور نیست که کوه برکتی داشته باشد به وسیلهٴ او پیغمبر بهره بگیرد همهٴ سلسله جبال موظّف بودند که همراه داود, سلیمان, این گونه از انبیای الهی که مأموریت خاص به اینها داده میشد این کوهها اطاعت کنند ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾, ﴿إنّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾ پس اگر در عبارت ﴿فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ﴾ آمده باید یک مقدار جلوتر رفت دید که ﴿رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ هست, ﴿قَالَ لَنْ تَرَانِی﴾ هست, ﴿وَلکِنِ انْظُرْ﴾ هست این ﴿وَلکِنِ انْظُرْ﴾ به برکت موسای کلیم است که نصیب کوه شده.
عکس العمل موسای کلیم (علیه السلام) درباره تورات و هارون:
مطلب دیگر این است که وجود مبارک موسای کلیم در آن حالت مدهوشی این تورات نصیبش شد خدای سبحان گزارش داد که فتنهای در قوم تو پیش آمد عدّهای گوسالهپرست شدند وجود مبارک موسای کلیم این الواح را در همان بالای کوه تلقّی کرد از طرف خدای سبحان الواحی آمد یعنی تورات آمد این تلقّی کرد وقتی برگشت جریان گوسالهپرستی را از نزدیک دید چندتا کار کرد یک کار با این الواح کرد یعنی با تورات کرد یک کار با برادرش کرد که این دوتا کار شبیه هم است یک کار با تودهٴ مردم جاهل و مستضعف کرد که آن معادل ندارد یک کار با سامری کرد یک کار هم با گوساله, کاری که با سامری و گوساله کرد همان کاری است که وجود مبارک ابراهیم خلیل با تبر با بُتها کرد فرمود من این گوساله را ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً﴾ من این را آتش میزنم پودر میکنم خاکسترش را به دریا میریزم این کار را کرد, نسبت به سامری هم آن کیفر الهی را اِعمال کرد پس نسبت به گوساله و گوسالهساز یک طور عمل کرد, نسبت به تودهٴ مردم از راه استدلال و ترحّم و اینها رفتار کرد, نسبت به هارون کاری کرد که با تورات کرد نسبت به تورات کاری کرد که با هارون کرد این از لطایف تفسیری امامیه است.
تبیین غضب عاقلانه موسای کلیم (علیه السلام):
خب, وقتی انسان وارد میشود این صحنه را ببیند که مهمترین اعتقاد دینی توحید است و این کتاب را از طرف خدایِ واحدِ احد آورده وقتی که این صحنه را دید در نهایت غضب و عصبانیّتِ الهی بود که ﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ خدای سبحان این غضب و عصبانیّت او را در کمال لطف ستود آن غیرت دینی او را وادار کرد در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که بحثش گذشت آیهٴ 150 این است ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَی إِلَی قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِن بَعْدِی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ﴾ این اعتراضی بود که با قوم کرد بعد در این حال دوتا کار کرد یکی با تورات یکی با هارون, تورات را انداخت خب این انداختن تورات یعنی چه؟ یعنی ـ معاذ الله ـ به تورات بیاعتنایی کرد یا از شدّت استغراق در توحید است که انسان عصبانی میشود خدا غریق رحمت کند مرحوم سیّد مرتضی ایشان در تنزیهالأنبیاء میگوید که آدم که عصبانی شد از شدّت تأسّف سر و صورت خودش را میزند, موی خودش را میکَند, موی صورتش را میکَند, موی سرش را میکَند مبادا کسی جاهلانه خیال بکند وقتی وجود مبارک موسای کلیم سر و صورت برادرش را گرفت دارد او را میزند یا اهانت میکند اینها یک حقیقتاند موسی و هارون یک حقیقت است گاهی آدم که عصبانی شد در برابر دین محاسن خودش را میکَند, موی سر خودش را میکَند مبادا کسی خیال کند کاری که با هارون کرد داشت او را میزد یا اهانت کرد به دلیل اینکه بعد دارد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأَخِی﴾ خدایا ما هر دو بندهٴ تو هستیم ما هیچ کدام بد نکردیم تو ارحمالراحمینی این از لطایف تعبیر مرحوم سیّد مرتضی است در تنزیه منظور این است که اگر کسی بندهٴ محض خدا بود محصول عمر خودش را بر باد رفته میبیند گاهی به سرش میزند، گاهی به سینهاش میزند، گاهی موی صورتش را میکَند، گاهی موی سرش را میکَند خب هیچ کس سؤال نکرد که چرا تورات را انداخت فقط همهاش اعتراض این است که چرا موی سر و صورت برادرش را گرفت.
پرسش:
پاسخ: بله آن هم همین طور است آن ﴿وَأَلْقَی الْأَلْوَاحَ﴾ هم دارد دیگر خب اینکه کلام خداست کلام خدا را چرا به زمین زده وقتی کسی مُستغرق در جمال و جلال الهی باشد تازه از مهمانی خدا برگشته باشد آن خدایی که چهل شبانهروز مهمانش را بدون آب و بدون غذا و بدون خواب پذیرایی کرده کسی آن خدا را رها میکند به دنبال گوساله راه میافتد این موسای کلیم بر اساس آن غیرتِ توحیدی بود که بالأخره ﴿أَلْقَی الْأَلْوَاحَ﴾ و بالأخره «أخذ بلحیة أخیه و برأس أخیه».
تبیین کلام سید مرتضی درباره غضب حضرت موسی(علیه السلام):
این تنزیهالأنبیاء مرحوم سیّد مرتضی(رضوان الله علیه) ملاحظه میفرمایید بعد از اینکه آن سؤال را ذکر میکند میفرماید: «الجواب قلنا لیس فیما حَکاه الله تعالی مِن فعل موسی و أخیه(علیهما السلام) ما یَقتضی وقوع معصیةٍ و لا قبیحٍ مِن واحدٍ منهما» نه موسی بد کرد نه هارون(سلام الله علیهما) «و ذلک أنّ موسی(علیه السلام) أقبل و هو غضبان علی قومه لما أحدثوا بعده مستعظماً لفعلهم مفکّراً مُنکّراً» «ما کان مِنهم فأخذ برأس أخیه و جرّه إلیه کما یفعل الإنسان بنفسه مِثل ذلک عند الغضب» این چه نگاهی به قرآن است! «و شدّة الفکر ألا تریٰ أنّ المفکّر الغضبان قد یَعضّ علی شَفتیه» گاهی انسان که خیلی متأثّر بشود لَبش را گاز میگیرد دستش را گاز میگیرد «و یُفتّل أصابعه» انگشتانش را به هم میپیچد «و یَقبض علی لحیته فأجری موسی(علیه السلام) أخاه هارون مَجریٰ نفسه لأنّه کان أخاه و شریکه و مَن یمسّه مِن الخیر و الشرّ ما یَمسّه فَصنع به ما یَصنعه الرجل بنفسه فی أحوال الفکر و الغضب و هذه الامور یختلف أحکامها بالعادات فیکون ما هو إکرامٌ فی بعضها استخفافاً فی غیرها» این تکریمِ موسای کلیم است که او را مثل خود میداند و اَسف خود را با اسف او یکی تلقّی میکند «و یَکون ما هو استخفافٌ فی موضعٍ اکراماً فی آخر» بعد تا پایان ادامه میدهد «فأمّا قوله ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ فلیس یدلّ علی أنّه وقع علی سبیل الاستخفاف بل لا یَمتنع أن یکون هارون(علیه السلام) خاف مِن أن یتوهّم بنواسرائیل لسوء ظنّهم أنّه منکرٌ علیه معاتبٌ له ثمّ ابتدأ بشرح» اینکه به برادرش فرمود: ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی﴾ این برای اینکه به اینها بفهماند که این از باب غضب و عصبانیّت نسبت به من نیست. خب، لذا بعد از اینکه آن جمله را گفت وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأَخِی وَأَدْخِلْنَا فِی رَحْمَتِکَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ خب.
پرسش: به احترام حضرت هارون از ...
پاسخ: بله.
برتری توحید از کعبه و مومن:
اما احترام خدا از احترام کعبه و مؤمن و امثال ذلک بالاتر است توحید مهمترین عامل است خب حالا کعبه مَطاف ماست، کعبه قبلهٴ ماست کسی بخواهد به کعبه آسیب برساند طیر ابابیل در راه است همه چیز در راه است اما اگر کسی به امام زمانش بد رفتاری بکند این به درون کعبه هم پناه ببرد خدا پناه نمیدهد امام زمان البته از کعبه بالاتر است همین ابنزبیر که به امام زمانش ایمان نیاورده بود به درون کعبه متحصّن شد مروانیها به دنبال امویها روی کوه ابوقبیس منجنیق بستند کعبه را خراب کردند ابنزبیر را کُشتند بعد کعبه ساختند خب کعبه، کعبه است این طور نیست که در برابر امامِ زمان کعبه را خدا حفظ بکند که، اگر این به درون کعبه پناهنده شد اگر موافق امام زمان بود و تابع امام زمانش بود خدا پناه میداد اما وقتی مطابق با رأی امام زمان عمل نکند به درون کعبه هم پناه ببرد خدای سبحان هرگز طیر ابابیل نمیفرستد ظالمی بر او مسلّط میشود کعبه را خراب میکند او را میکُشد بعد کعبه را میسازد، غرض این است که مؤمن، ایمان همه اینها محترم است اما توحید کجا مؤمن کجا این نگاه، نگاه سیّد مرتضی نگاهِ وَلوی است این دید با قرآن کریم خیلی با دیدهای دیگر فرق میکند.
پرسش: ...
پاسخ: ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ﴾ خیر، خیر یعنی خیر.
الهی بودن غضب موسای کلیم (علیه السلام):
هیچ سؤال نکردید که چرا الواح را انداخت دور اصلاً در ذهن شما نمیآید اصلاً در مسیر دیگر هستید هیچ در این جمعیّت سؤال نکردند خب گناه تورات چه بود انسانی که مستغرق در توحید است وقتی به توحید احترام نشود به هیچ چیز احترام نمیشود ﴿أَلْقَی الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾ این دوتا را باید کنار هم ذکر کرد آن دوتا را به آتش بست یعنی گوساله و سامری مردم مستضعف هم با برهان قانع کرد همین آیهٴ 150 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است که وقتی این صحنهٴ شرکآلود را دید ﴿أَلْقَی الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾ این یک سیّد مرتضی میخواهد.
پرسش:
پاسخ: حالا به حضرت امیر هم میرسیم حضرت امیر هم به صدیقه کبرا(سلام الله علیها) هم فرمود این صدا را دیگر نمیشنوی صدای بلال، این حرف جدّی است فرمود این صدای بلال که صدای اذان است دیگر این را نمیشنوی بروم یا نروم؟ فرمود نرو، آنها این طور بودند این طور نبود که حالا مثلاً مسئله حل میشد طلب میکردند این طور نبود وقتی داشت بلال اذان میگفت فرمود زهرا این صدا خاموش میشود بروم یا نروم؟ فرمود نرو، این طور بود چون نیستید در آن صحنه ببینید که خب، یک سؤال علمی بکنید بیخود وقت تلف نکنید.
﴿وَأَلْقَی الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾ این دوتا را کنار هم سؤال بکنید هر توجیهی که برای القای تورات دارید برای این هم داشته باشید خب تورات چه گناهی کرده این را انداختی دور، اگر کسی اصلِ متکلّم را ببیند از دست دارد میدهد خب کلامش چه ارزشی دارد در جامعه و ذات اقدس الهی در هیچ جای قرآن نگفت که مثلاً چرا این کار را کرده و هیچ سائلی از ائمه(علیهم السلام) سؤال نکردند که این کار موسای کلیم نسبت به انداختن تورات چه بود اینها به ذهن نمیآید.
همتایی انسان کامل با قرآن و کلام الهی:
خب وقتی این قرآن و عترت که با هماند تنها مخصوص دین ما نیست خلیفهٴ پیغمبر با کتابِ او معادل است تورات با حضرت هارون(سلام الله علیه) معادل است وجود مبارک حضرت امیر با قرآن معادل است و گر کسی خواست حضرت امیر را بشناسد به دنبال این نباشد که ﴿لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّاً﴾ ﴿عَلِیّاً﴾ همین حضرت امیر که به دنبال یک روایت ضعیف بگردد اگر وجود مبارک حضرت امیر و ائمه(علیهم السلام) معادل قرآناند که هستند، الآن اگر هفت میلیارد بشر معادل این هفت میلیارد جن اینها هم جمع بشوند علی نخواهند بود این عقیدهٴ ماست مگر این حضرت مطابق قرآن نیست، معادل قرآن نیست همهٴ این هفت میلیارد بشر جمع بشوند و همهٴ جن جمع بشوند بخواهند یک سوره کوچک بیاورند نمیتوانند بخواهند حرفِ علی را بزنند که «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ» برای دهنشان زیاد است احدی یعنی احدی این علی است اگر او معادل قرآن است و هیچ جن و انسی معادل قرآن نمیتواند بیاورد هیچ جن و انسی هم معادل علی نمیتواند حرف بزند هیچ کسی نتوانست تا حال بگوید که «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» اصلاً به خودش اجازه نداده بعضیها اجازه دادند که زود رسوا شدند مگر هر کسی میتواند بگوید هر چه میخواهید بپرسید من میدانم من راههای آسمان را بهتر از زمین میدانم از عرشیان بهتر از فرشیان باخبرم ما وقتی دستمان پر است دلیلِ عقلی داریم، دلیل قرآنی داریم، دلیل قطعی روایی داریم دیگر چرا به دنبال آن بگردیم به تعبیر آن سیّد مرحوم(رضوان الله علیه) که مثلاً ألف در نسخهٴ خطّی نبوده بعد در نسخههای چاپی آمده که امام جواد فرمود «ثلاثین ألف» نیازی به این حرفها نیست خیلیها روایات فراوانی در فضیلت تلاوت سوَر برای اینکه مردم را به قرآنپژوهی و قرائت قرآن تشویق کنند جعل کردند خودشان هم اعتراف کردند آخر نیازی به این کار نیست. به هر تقدیر وقتی الواح را انداخت ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾ حالا کسی بگوید آقا شما اینجا کلام خدا را بیاعتنایی کردی وقتی ببیند به متکلّم بیاعتنایی میشود خب کلام مشکل کدام جامعه را حل میکند پس بنابراین وجود مبارک هارون با الواح موسی یعنی با تورات یعنی با کتاب رسمیشان معادلند مثل اینکه حضرت امیر(سلام الله علیه) با کتاب رسمی ما یعنی قرآن معادل است این قرآنِ ناطق است این اغراق هم نیست این قرآن ناطق است آن علیِ ساکت، خب اگر این است وجود مبارک حضرت موسای کلیم هر دو را یکجا در اثر غضب و تأسّف مقبول و معقول انجام داد این عیبی ندارد که.
پرسش:
پاسخ: نه، این کلامِ خدا فعلِ خداست علی هم مخلوق خداست هر دو مخلوق خدایند، هر دو فعل خدایند، هر دو کلام خدایند این کلام ناطق است آن کلام صامت این طور نیست که حالا بر فرض همهٴ بشر جمع بشوند اینها میتوانند مثل علیبنابیطالب ـ معاذ الله ـ بگویند «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی».
پرسش:
پاسخ: خب بله، منظور این است که این کلام خدا وقتی ببیند خدا دیگر مطرح نیست در بین مردم از شدّت غضب آن هم این کار را میکند.
غیرت دینی موسای کلیم (علیه السلام) نسبت به توحید:
دیگر غرض این است که این بر اساس غیرت دینی است غیرت معنایش این است که غیر در این حریم نباید راه پیدا کند اگر کسی به حریم دیگری راه پیدا کرد بیغیرت است دیگری را به حریم خود راه داد بیغیرت است معنای غیرت این است که غیرزدایی بکند نه وارد حریم دیگری بشود نه دیگری را وارد حریم خود بکند این از بیانات نورانی حضرت امیر است در نهجالبلاغه فرمود: «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ» هرگز یک مرد غیرتمند زنا نکرده چرا وارد حریم دیگری شده غیور یعنی غیرزدایی نه غیر را راه بدهد نه به حریم غیر راه پیدا کند این از بهترین فضیلتهای مؤمن است وجود مبارک موسای کلیم غیورِ در توحید بود دید همهٴ اوضاع دارد به هم میخورد این همه تلاش و کوشش کردند از دریا گذشتند تا توحید مستقر بشود این دارد رایگان توحید را از دست اینها میگیرد.
عدم بهرمندی بنی اسرائیل از معرفت عقلی و برهان نقلی:
خب، در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» [آمده که] این کارها را کرده اینها هم قبل از سکوتِ غضب بود ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَفِی نُسْخَتِهَا هُدیً وَرَحْمَةٌ لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ﴾ در این مقام وقتی که ذات اقدس الهی آن بخشها را ذکر فرمود، فرمود اینها نه از نظر معرفتشناسی بهرهٴ نقلی داشتند نه بهرهٴ عقلی بالأخره انسان یا باید مثل چشمه از درون بجوشد یا مثل استخرِ مرتبط به چشمه از چشمه آب بگیرد وگرنه میخشکد دیگر یا باید انسان گوش بدهد ببیند معصومین چه میگویند یا اهل عقل و استدلال باشد که حرفِ معصومین را بتواند درک کند وجود مبارک هارون(سلام الله علیه) فرمود این بنیاسرائیل نه اوّلی را داشتند نه دومی را، نه اهل نقل بودند برای اینکه من پیغمبرم خلیفهٴ اولواالعزمم حرف مرا گوش نمیدهند، برهان اقامه میکنم که بالأخره این گوساله فتنه است معبود نیست ﴿إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ﴾ رب آن است که مشکل شما را حل بکند این چه مشکلی را میتواند حل بکند این برهان عقلی اینها نه اهل عقل بودند نه اهل نقل بودند، نه حرف پیغمبرشان را گوش دادند نه اهل استدلال بودند.
چگونگی رسمیت یافتن بت پرستی در میان بنی اسرائیل:
﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ همان سنّت تلخ نیاکان بود در اینها که بالأخره گوسالهپرستی در آن عهد کهن در مصر سابقه داشت خود فرعون هم گاوپرست بود عدّهای هم گوسالهپرست بودند اینها یک خدای دیدنی میخواهند که به زعم اینها رابط باشد بین دیدنی و نادیدنی اینها گفتند ﴿یَا مُوسَی اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ این رسمیّت دادن این بُت از چند راه نزد آنها معروف بود یا رهبران دینی آنها باید این کار را بکنند که برای آنها مقبولیّت داشته باشد یا نیاکانشان باید این کار را بکنند که بشود سنّت یا دستگاه حکومت باید این کار را بکند دستگاه حکومت که فرعون بود گفت ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ نیاکان عدّهای هم که بتپرست بودند میگفتند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ اینها از آن قبیل نبودند لذا به موسای کلیم عرض کردند ﴿یَا مُوسَی اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ از این سوء تشخیص سامری سوء استفاده کرد و گفت ﴿هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی﴾ آنگاه وجود مبارک هارون در کمال قدرت با اینها برخورد کرد فرمود یا عقل یا نقل هر دو در اینجا حاضر است خدای شما الرحمن است من از طرف خدای شما هستم باید مرا اطاعت کنید و این کاری از او برنمیآید.
هماهنگی حکمت نظری با حکمت عملی در رسالت انبیاء:
مسئلهٴ مهمّی که قرآن مطرح میکند این است که حکمت عملی را با حکمت نظری یعنی بخش انگیزه و اندیشه را کنار هم ذکر میکند در بحثهای فلسفی و کلام فقط مسئلهٴ اندیشه مطرح است خدا به عنوان واجبالوجود هست، خدا به عنوان واحدِ احدِ صمدِ حیّ قیّومِ ازلی ابدی سرمدی هست اما این روشِ تربیتی نیست این فقط بخش اندیشه را تأمین میکند اما آنکه انبیا میآورند انگیزه را تأمین میکند خدا آن است که دوستداشتنی باشد آدم چه کسی را دوست دارد؟ کسی را دوست دارد که حیاتِ او، سلامت او، رزق او، شفای او، حیات و ممات او به دست اوست وجود مبارک ابراهیم وقتی استدلال میکند میفرماید اینها آفلاند ﴿قَالَ لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾ من دوست ندارم حدّ وسط برهان ابراهیمی محبّت است خدا آن است که محبوب باشد اینها محبوب نیستند پس خدا نیستند اما در فلسفه و کلام از این راه نیست خدا آن است که واجب باشد اینها واجب نیستند پس خدا نیستند، خدا آن است که ازلی باشد اینها ازلی نیستند، خدا آن است که ابدی باشد اینها ابدی نیستند، خدا آن است که سرمدی باشد اینها سرمدی نیستند، خدا آن است که صمد باشد اینها صمد نیستند اینها راههای فلسفه و کلام است اینها در ریاضیات مسئله دوست داشتم و دوست نداشتم کارساز نیست من دوست ندارم پنج پنجتا بشود سیتا من دوست دارم پنج پنجتا بشود بیست و پنجتا سخن از دوست داشتن و دوست نداشتن اینجا خریدار ندارد در ریاضیات در علوم عقلی محبّت و عداوت، حُسن و قبح، عدل و ظلم، صِدق و کذب اینها صدق و کذب اخلاقی اینها راه ندارند در بحثهای حکمت نظری فقط برهان تام راه دارد اما وجود مبارک ابراهیم خلیل میگوید خدا آن است که محبوب باشد وجود مبارک ابراهیم در بخشهای دیگر هم خدا آن است که مالک نفع و ضرّ باشد اینجا هم هارون همین را فرمود، وجود مبارک موسی(علیهما السلام) همین را فرمودند که خدا آن است که مشکل شما را حل کند، ضرر شما را برطرف کند، نفع به شما برساند این طور. برابر شکل ثانی این عِجل و امثال عِجل مالک نفع و ضرر نیستند این یک، خدا آن است که مالک نفع و ضرر باشد پس این خدا نیست برابر شکل ثانی استدلال کردند که از اینها کاری ساخته نیست این هم برهان این تقدیمِ ضرر بر نفع برای آن است که بالأخره دفع خطر گفتند مهمتر از جلب منفعت است در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» هم مشابه این استدلال آمده که آیهٴ 76 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» هم از طرف وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) هم همین برهان نقل شده ﴿قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً﴾ یعنی خدا آن است که مالک ضرّ و نفع باشد یک، این صنم و وثن مالک ضرّ و نفع نیستند دو، پس اینها خدا نیستند نتیجه، خب اگر این استدلالها را وجود مبارک هارون فرمود بعد به موسای کلیم عرض کرد ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾ اینها مرا مستضعف حساب کردند یعنی ضعیف پنداشتند نزدیک بود مرا بکُشند خب من اگر بیش از این اصرار میکردم یک اختلاف داخلی و جنگ داخلی و خونریزی داخلی میشد، بنابراین هم هارون(سلام الله علیه) در کمال عصمت مأموریتش را انجام داد هم وجود مبارک موسای کلیم در کمال عصمت مأموریتش را انجام داد اما غیرت یک حساب دیگری است.
تفاوت اختلاف در دین با اختلاف از دین در نهج البلاغه:
بیانی در نهجالبلاغه از همین جریان یهودیها مطرح است که مرحوم سیّد رضی نقل کرده که بعضیها به حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کردند که شما در دینتان اختلاف کردید، فرمود ما در دین اختلاف نکردیم ما از دین اختلاف کردیم نه در دین، یعنی ما در اصلِ وحی و نبوّت و توحید هیچ اختلافی نکردیم بعد از اینکه دین را به نصابش پذیرفتیم چه کسی باید جانشین باشد اختلاف شده ما از دین یعنی بعد از تمامیّت نصاب دین اختلاف ما شروع شده بین غدیر و سقیفه اما شما در دین اختلاف کردید یک گوساله را به جای الرحمن نشاندید این در کلمات قصار حضرت کلمات حکیمانه آنجا یعنی کلمهٴ 317 آنجا دارد که بعض الیهود به وجود مبارک حضرت امیر عرض کردند که «ما دَفَنْتُم نَبیّکم حتی اخْتَلَفْتُم فیه» شما هنوز پیامبرتان (علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) را دفن نکردید مگر اینکه در او اختلاف کردید حضرت فرمود نه، «إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِیهِ» اینکه «عن» برای تجاوز است ما در آن محدوده اختلاف نکردیم ما در خارج محدوده اختلاف کردیم که چه کسی باید جانشین او باشد، اما شما در او اختلاف کردید در اصل دین در اصل توحید گوساله را گفتید این خدای موساست آن وقت موسای کلیم یادش رفته، رفته طور نه فرق میکند «إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِیهِ وَ لکِنَّکُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُکُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّی قُلْتُمْ لِنَبِیِّکُمْ ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ ».
ردّ شبهه فخررازی درباره ولایت امیر المومنین (علیه السلام):
مطلب دیگر در همین بعضی از این تفسیرها این شبهه را دارند که وجود حضرت امیر در زمان پیغمبر که امام نبود ولیّ نبود بعد امام شد این غفلتی است فرق است بین اینکه وجود مبارک حضرت امیر در جریان غدیر در زمان حیات پیغمبر ولیّ الله بود و اِعمالش متوقّف بر رحلت پیغمبر است یا اصلِ ولایتش متوقّف بر حیات است اگر کسی دیگری را وصیّ خود قرار داد این وصیّ بعد موت الموصی وصیّ میشود یا بالفعل وصیّ است و اِعمالش برای بعد الموت است اگر جناب فخررازی دقت میکرد دیگر این اشکال و امثال اشکال را نمیکرد این در همان ذیل آیه ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ﴾ چندین اشکال دارد بعد تندروی هم دارد چندتا اشکال که دارد میگوید این «یوجب القطع بسقوط قول هؤلاء الروافض لعنهم الله» حالا شاید این «لعنهم الله» را چاپیها نوشته باشند آن نگفته باشد ولی این تفسیر رایج رازی این را دارد این اشکالش که به زعم ایشان اشکال مهم است این است که میگوییم غفلت از شماست ما ولیّ را استعمال کردیم برابر این آیه در «مَن هو المتلبّس بالفعل» وجود مبارک حضرت امیر مولای کلّ مؤمن و مؤمنه بود در زمان پیغمبر مخصوصاً در غدیر اِعمال ولایتش به بعد الرحلت است نه اصل ولایت، تلبّس به مبدأ باید در زمان خودش باشد نه اِعمال آن آثار بنابراین مثل وصیّ کلمهٴ وصیّ هم مشتق است دیگر اگر موصی کسی را وصیّ خود قرار داد «هذا وصیٌّ بالفعل» منتها اِعمال وصایتش به بعدالموت است نه اصلِ تلبّسش به وصایت. به هر تقدیر این شبهاتی که هست هیچ کدامش وارد نیست میماند مسئلهٴ سامری و مسئلهٴ گوساله که جداگانه باید مطرح بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است