- 423
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 92 تا 97 سوره طه _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 92 تا 97 سوره طه _ بخش اول"
مواعده خداوند با موسای کلیم (علیه السلام) و نخبگان بنی اسرائیل
امتحان شدن بنی اسرائیل بعد از حضور حضرت موسی (علیه السلام) در کوه طور
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿92﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی ﴿93﴾ قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی ﴿94﴾ قَالَ فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ ﴿95﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی ﴿96﴾ قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً ﴿97﴾
مواعده خداوند با موسای کلیم (علیه السلام) و نخبگان بنی اسرائیل:
وجود مبارک موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) بعد از نجات بنیاسرائیل از دریای احمر و رسیدن به سرزمین سینا یا صحرای شام برابر مواعدهٴ الهی بنا شد که در طرف راست کوه طور مستقر بشوند و شدند بعد آن مواعدهای که خدای سبحان با موسای کلیم(سلام الله علیه) در میان گذاشت مطرح شد اول سی شب بعد ده شب اضافه شده, شده چهل شب وجود مبارک موسای کلیم این مراسم میعاد چهل شَبِه را به بنیاسرائیل اعلام کرد و برای اینکه عدّهای همراه حضرت به بالای طور بروند هفتاد نفر از این قوم انتخاب شدند مراسم چهل شبه را به مردم اعلام کرد انتخاب هفتاد نفر را هم در حضور همه که در جانب ایمنِ این طور مستقر بودند انتخاب کرد رهبری این مردم را به وجود مبارک هارون موقّتاً سپرد در حضور مردم به هارون گفت ﴿وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ﴾ همهٴ این مراسم به عنوان اتمام حجّت گذشت همه آمدند در همین جانب ایمنِ طور هنوز جریان گوسالهپرستی اتفاق نیفتاد هنوز جریان صاعقه برای آن هفتاد نفر اتفاق نیفتاد تا اینجا خُلف وعدهای نشده و وجود مبارک موسای کلیم با این هفتاد نفر حرکت کردند به بالای طور در این سفر وجود مبارک موسی چند لحظه جلوتر رفت که خدای سبحان فرمود: ﴿وَمَا أَعْجَلَکَ عَن قَوْمِکَ﴾ یعنی از این هفتاد نفر ﴿یَا مُوسَی﴾ حضرت عرض کرد که ﴿هُمْ أُولاَءِ عَلَی أَثَرِی﴾ اینها پشت سر من دارند میآیند من تنها نیامدم لکن ﴿وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَی﴾ .
امتحان شدن بنی اسرائیل بعد از حضور حضرت موسی (علیه السلام) در کوه طور:
آنگاه خدای سبحان دو بار اسم ظاهر را ذکر کرد دو بار هم ضمیر معلوم میشود که این قومها متفاوتاند این حکمها هم متفاوت, فرمود: ﴿فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِن بَعْدِکَ﴾ این قوم همان تودهٴ بنیاسرائیل بودند که در جانب ایمنِ طور مستقر بودند تحت رهبری وجود مبارک هارون بودند این قوم ﴿وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ﴾ برای اینهاست پس جریان سامری بعد از آن است که همه در جانب ایمن طور مستقر شدند بعد از آنکه هفتاد نفر انتخاب شدند بعد از آنکه زعامت اینها را هارون به عهده گرفت بعد از اینکه موسای کلیم با این هفتاد نفر رفتند بالا این حادثه اتفاق افتاد آن هم در اوایل نه، گفتند بعد از گذشت مثلاً بیست روز خدا میفرماید: ﴿فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ﴾ یعنی این تودهٴ بنیاسرائیل ﴿وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ﴾ یعنی آنها را آنجا که فرمود: ﴿مَا أَعْجَلَکَ عَن قَوْمِکَ﴾ این قوم آن هفتاد نفر بودند که موسای کلیم پاسخ داد اینجا که فرمود: ﴿قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِن بَعْدِکَ﴾ یعنی همان تودهٴ بنیاسرائیل وگرنه اسم ظاهر را تکرار نمیفرمود بعد از اینکه فرمود: ﴿فَرَجَعَ مُوسَی إِلَی قَوْمِهِ﴾ یعنی همان تودهٴ بنیاسرائیل وگرنه با این هفتاد نفر با هم بودند دیگر ﴿رَجَعَ﴾ ندارد که.
پرسش:
پاسخ: بالأخره حضرت موسی بالای طور چهل شبانه روز مهمان الهی بود. اینها در دامنهٴ دشت به سر میبردند از یکدیگر بیخبر بودند بنیاسرائیل به رهبری هارون(سلام الله علیه) داشت اداره میشد با گذشت بیست روز مثلاً سامری آن فتنهگری را شروع کرد و آن خوی ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ را هم در بنیاسرائیل بود خود سامری هم سابقهٴ بتپرستی در قوم خود را مشاهده کرده بود و این حسگرایی را هم در مردم دیده بود که وقتی بعد از عبور از دریای سرخ دیدند عدهای بت را میپرستند گفتند ﴿یَا مُوسَی اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ بر اساس تسویل نفس سامری این کار را کرده.
اعتراض موسای کلیم (علیه السلام) بر بت پرستی بنی اسرائیل:
وجود مبارک موسای کلیم سؤالی با مردم داشت، سؤالی با هارون، سؤالی هم با سامری که دربارهٴ سامری دوتا سؤال کرد یکی چطور و یکی چرا، چگونه گوساله را راه انداختی این مجسّمه را و چرا این کار را کردی که آن بحثش به خواست خدا الآن روشن میشود غرض این است که این مواعده کاملاً انجام شده بود اینکه وجود مبارک موسای کلیم برگشت فرمود: ﴿فأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِی﴾ یعنی من که وعده سپردم بعد از چهل روز برمیگردم شما موحّدانه تحت نبوّت و خلافت هارون باشید چرا این وعده را خلاف کردید نه اینکه چرا در دامنهٴ طور نیامدید یا طرف راست کوه طور نیامدید عقب افتادید اینها نبود اصلاً خب.
رابطه جمله ﴿مَا مَنَعَکَ﴾ با ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ﴾:
حالا این جریان اینکه وجود مبارک موسای کلیم از هارون سؤال میکند ﴿مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ٭ أَلَّا تَتَّبِعَنِ﴾ «منع» معنای نفی را به همراه دارد دیگر نباید «لا» کنارش ذکر بشود بفرماید «ما منعک أن تتّبعنی» نه ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ﴾ چون نفی در نفی بالأخره موجب اثبات است لذا گفته شد که این «لا»، «لا» زائده است یا ﴿مَنَعَکَ﴾ به معنی «ما دعاک» چه چیزی وادارت کرده که تابع من نباشی نه اینکه چه چیزی منع کرده که تابع من نباشی نظیر آنچه ﴿مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ﴾ که دو وجه در آنجا گفته شد یعنی «ما دعاک علی أن لا تسجد» وگرنه خود «منع» معنای نفی را در بردارد نفی که با نفی کنار هم قرار بگیرد موجب اثبات است اگر گفته بشود «مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَتَّبِعَنِ» یعنی تو متتابع بودی چون منعِ عدمِ اتّباع یعنی اتّباع، اما وقتی «لا» زائد باشد یا «مَنع» به معنای «دَعا» باشد یعنی «ما دعاک علی أن لا تتّبعن» این معنای روشنی دارد که مشابه این قبلاً هم گذشت.
تبیین نکاتی در تعبیر ﴿یَبْنَؤُمَّ﴾:
اما تعبیر وجود مبارک هارون به ﴿یَبْنَؤُمَّ﴾ این دو نکته داشت که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت وجود مبارک هارون گفت ﴿یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ آنجا گفته شد که تعبیر یا برای عاطفهانگیزی است چون رِحامت از ناحیه مادر به فرزندان بیش از ناحیهٴ پدر میرسد صِلهٴ رَحِم هم که گفتند برای اینکه اینها به یک زهدان متّصلاند صِلهٴ اصلاب نیست صلهٴ ارحام است درست است که اصلاب سهمی در رحامت دارد اما آن رحامتی که از رَحِم مادر نشأت میگیرد بیش از رحامتی است که از اصلاب پدران نشأت میگیرد و اگر گفته نمیشود صلهٴ اصلاب و گفته میشود صلهٴ ارحام برای اینکه رحامت از ناحیهٴ مادر که منشأ عاطفه و رحمت است بیش از صُلب پدر است. نکتهٴ دیگر اینکه برخیها نقل کردند وجود مبارک موسی و هارون برادران مادری بودند این ﴿یَبْنَؤُمَّ﴾ در همینجا که آمده ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ آنجا هم آمده به همین معنا در اینجا هم به همین صورت آمده.
بررسی معنای آیه ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾:
مطلب دیگر اینکه آنچه را که قرآن نقل میکند اینکه وجود مبارک موسای کلیم سرِ هارون را گرفت و کشید دیگر سخن از موی صورت نیست آنجا دارد که ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ﴾ بعد وجود مبارک هارون گفت: ﴿قَالَ یَبْنَؤُمَّ﴾ یعنی آیهٴ 150 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این بود ﴿وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که محلّ بحث است وجود مبارک هارون گفته بود که ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ این درخواست نهیی معنایش این نیست که شما این کار را کردی پس آنچه را که موسی انجام داد اخذِ رأس است آنچه را که هارون گفت پیشنهاد داد که مبادا موی سر و صورتم را بگیری این نهی دلیل بر وقوع نیست مثل اینکه سایر نواهی که در قرآن هست دلیل نیست که واقع شده بنابراین آنچه میتوان گفت رخ داد همان اخذ موی سر است نه اخذ موی رأس و لِحیه آنچه را که در سورهٴ «طه» است نهی است نهی دلالت ندارد که واقع شده آنکه در سورهٴ «اعراف» دارد از گذشته و جریان خبر میدهد که ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾.
عدم دلالت «غصبان» بر خداوند:
مطلب بعدی آن است که آنچه در بحث دیروز از جناب سیّد مرتضی نقل شد این هم مورد قبول بعضی از بزرگان اهل سنّت است فخررازی هم این را نقل کرده که این چون بالأخره شریک یک امرند اگر هارون شریک امر موساست و وزیر اوست و به درخواست او به این سِمت رسیده است و خدای سبحان درخواست موسای کلیم(سلام الله علیهما) را انجام داد که گفت ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ انسانی که متأسف است همان طوری که گاهی به سر و صورت خودش میزند گاهی هم به سر و صورت کسی که شریک اوست هم دست میآویزد و کلمهٴ ﴿غَضْبَانَ﴾ هم چون از یک حالت نفسانی حکایت میکند دربارهٴ خدای سبحان به کار نرفته دربارهٴ خداوند فقط عنوان غضب به کار رفته که ﴿وَمَن یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی﴾ چه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» چه در سورهٴ «اعراف» عنوان غضب آمده که فرمود: ﴿وَلاَ تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی﴾ آنجا هم در سورهٴ «اعراف» هم آیهٴ 152 اینچنین آمده است که ﴿إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ﴾ اما ﴿غَضْبَانَ﴾ چون حالت نفسانی را احیاناً تداعی میکند بر ذات اقدس الهی اطلاق نشده.
پرسش:
پاسخ: نه, آن فرق نمیکند چه غضبان و چه غضب این تربیتی که برای کسی که او خلاف نکرده اگر خلافی انجام نداده جا برای تربیت نیست این ﴿أَسِفاً﴾ تفسیر کنندهٴ غضب است اگر فقط غضب بود احیاناً ممکن بود بگوییم در حال عصبانیّت کاری انجام داده اما این ﴿أَسِفاً﴾ هم در سورهٴ «اعراف» آمده هم در سورهٴ «طه» آمده بر اساس تأسف این کار را کرده همان طوری که جناب سیّد مرتضی گفتند بعد فخررازی هم پذیرفتند این جمع تبرّعی نیست انسانی که وقتی میبیند اصل دین, توحید آسیب دید آن وقت کتاب و نبوّت و امامت و اینها جایگاهی ندارند که این بر اساس تأسف آن کار را کرده نه بر اساس غضب, پس دو نکته است یکی اینکه چرا ﴿غَضْبَانَ﴾ بر موسی اطلاق شد بر خدا اطلاق نشد برای اینکه ﴿غَضْبَانَ﴾ از حالت نفسانی حکایت میکند و خدا منزّه از این است و غضب صفتِ فعل است, دوم اینکه اصل این کاری که موسای کلیم انجام داد بر اساس غضب نبود بر اساس تأسف بود همان طوری که گاهی انسان دربارهٴ خودش به سر و صورت خودش میزند گاهی هم به سر و صورت برادری که به منزلهٴ اوست و شریک اوست میزند.
نقل و نقد سخنان فخررازی در اعتراض نکردن حضرت علی (علیه السلام) بر خلافت:
منتها غفلت از فخررازی است جناب فخررازی میگوید که رافضه در اینجا میگویند که وجود مبارک پیغمبر به حضرت علی(سلام الله علیهما) فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون مِن موسی» بعد میگوید که اگر علیبنابیطالب به منزله ٴهارون بود باید کارِ هارون را انجام میداد و باید منبر میرفت و به مردم جریان سقیفه و امثال سقیفه را گوشزد میکرد که این باطل است همان طوری که هارون صریحاً به مردم اعلام کرده که این کار را نکنید ﴿إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ﴾ و مانند آن, خب اگر علیبنابیطالب(علیه السلام) به منزلهٴ هارون(سلام الله علیه) بود باید این کار را میکرد و چون این کار را نکرد معلوم میشود آنچه را که امّت انجام دادند یعنی جریان سقیفه آن صواب است و حق است ـ معاذ الله ـ این خلاصهٴ حرف فخررازی غافل از اینکه این همه اصرارها و احتجاجهای خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) خود حضرت امیر گاهی به غدیر, گاهی به حدیث منزلت, گاهی به ادلهٴ دیگر استدلال میکردند حضرت کسی گوش نداد نه اینکه اصلاً نگفت و آنها نپذیرفتند این احتجاجات اهل بیت را شما بخوانید ببینید وجود مبارک حضرت امیر این کار را کرده یا نه, الآن خطبهٴ نورانی حضرت زهرا(سلام الله علیها) که به لطف الهی به عنوان یک اثر معنوی به ثبت رسیده است همین است دیگر در همان خطبه حضرت همهٴ این احتجاجها را گفته دیگر خب, اینکه میبینید برخیها گفتند ما اگر عاشورا این طور سیل راه نیندازیم شما منکر میشوید همین طور بود جریان عاشورا بعد از گذشت مدّتی در عصر عباسی انکار شده گفتند حسینبنعلی را خدا مثل عیسای مسیح به آسمانها برده این شورش مردمی نگذاشت که اینها جریان عاشورا را مثل غدیر به فراموشی بسپارند خب این هم فخررازی است دیگر بعد میگوید پس بنابراین این دلیل است بر اینکه این سخن ـ معاذ الله ـ درست نیست خب شما نگذاشتید حرفی از اهل بیت به مردم برسد که.
سرّ نقد عصمت انبیا توسط فخررازی:
فخررازی مشکل دیگری که در اینجا دارد این است که گفته ما در اینکه انبیا معصیت میکنند یا نه اختلاف داریم ـ معاذ الله ـ یعنی خودشان, که بعضیها میگویند انبیا ـ معاذ الله ـ معصیت میکنند بعضیها میگویند نمیکنند, اما در اینکه انبیا ترک اُولیٰ دارند اختلافی نداریم و کارِ موسای کلیم بر ترک اُولیٰ حمل میشود به نظر هارون اُولیٰ چیز دیگر بود به نظر موسی اُولیٰ چیز دیگر بود یکی از اینها ترک اُولیٰ کردند خب این برای اینکه نبوّت را پایین آوردند تا دست سقفیها به آنها برسد اگر نبوّت جایی باشد که جایگاه اصلی اوست که با عصمت همراه است کما هو الحق فقط دست غدیریها میرسد دست سقفیها که به او نمیرسد که, کسی جای پیغمبر مینشیند که معصوم باشد «و هو غدیر» اما آنها نبوّت را آنقدر پایین آوردند که بالصراحه میگویند پیغمبر میتواند ـ معاذ الله ـ معصیت بکند خب این برای آن است که مشکل سقیفه را حل بکنند دیگر.
پرسش: استاد قضیه حضرت علی که دیگر مردم ریختند که بکُشند وگرنه حضرت علی.
پاسخ: نه.
مراتب مبارزه حضرت هارون (علیه السلام) بر گوساله پرستی:
منظور آن است که حضرت بیش از این, فرمود اگر بیش از این من پافشاری میکردم خونریزی میشد در حدّ امر به معروف, در حدّ نهی از منکر, در حدّ هدایت, در حدّ دلالت, در حدّ تقبیح این را کردم گفتم ﴿إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ﴾ این فتنه است, ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی﴾ همهٴ اینها را گفتم اما بیش از این اگر میخواستم اقدام عملی انجام بدهم آنها آمادهٴ کُشتن من بودند میشود خونریزی داخلی.
خب پس این توجیههایی که جناب فخررازی میکند گاهی معصیت صغیره را اجازه میدهد, گاهی ترک اُولیٰ را اجازه میدهد, گاهی اصلِ ارتکاب معاصی را مورد اختلاف میداند و التالی بأسره الثلاث باطل است و هیچ خلافی هم در اینجا نشده و بر اساس تأسف این کار انجام شده نه بر اساس غضب و این کلمهٴ ﴿أَسِفاً﴾ هم در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده هم در سورهٴ مبارکهٴ «طه».
پرسش:
پاسخ: چه اینکه کوتاهی از ناحیه موسی هم نبوده طلب مغفرت معنایش این است که خدایا, طلب مغفرت اصولاً برای انبیا جنبهٴ دفع دارد نه رفع, استغفاری که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روزانه میکرد که هفتاد بار استغفار میکرد اینها جنبهٴ دفع دارد یعنی استغفار میکنند که خطر و گناه به طرف آنها نیاید ماها استغفار میکنیم تا گناهان آمده بخشوده بشود رفعاً خب, ﴿وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی﴾ تو گفتی اصلاح بکن من اگر این کار را میکردم و خونریزی میشد شما میگفتی قولِ مرا مراقبت نکردی به دستور من عمل نکردی لذا وجود مبارک موسای کلیم هم کاملاً خودش که روشن بود در حضور مردم معلوم شد که هارون به وظیفهٴ خود انجام داد.
بررسی معنای آیه ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا﴾ از روایات:
حالا مقطع دیگر فرا رسید فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ خَطْب آن کار مهم را میگویند, این کار مهمّی که تو کردی برای چه بود, چگونه کردی یک, چرا کردی دو, ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ ٭ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ﴾ من چیزی دیدم که اینها ندیدند آن چیز چه بود مشخص نیست مشکل این گونه از آیات آن است که در قرآن کریم فقط یک جا نقل شد مطلبی که در قرآن کریم یکجا نقل بشود به عنوان متن ادراکش آسان نیست نظیر جریان ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا﴾ که یک جا نقل شد ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ یک جا نقل شد توجیه کیفیت فراگیری این اسما و کیفیت اِنباء اسما به فرشتهها از پیچیدهترین مسائل قرآنی است چون فقط یک جا نقل شد آیات دیگری نیست که «یفسّر بعضه بعضا» جریان سامری هم بشرح ایضاً اینکه میگوید من چیزی را دیدم اثر رسول را دیدم این قبضهای گرفتم و این کار را انجام دادم این فقط یک جای قرآن نقل شد آن رسول چه کسی است آیا فرشته است, جبرئیل(سلام الله علیه) است اگر فرشته است جبرئیل است یا نه, یا اثر اسبی که مثلاً آن فرشته بر او سوار شده بود او را گرفته این دو, و این قبضهای که بالأخره از اثر پاهای فرشته یا اثر پای مرکوب فرشته گرفت آن چه بود آیا باعث حیات یک موجود جامد است یا نه, روایات فراوانی است که مثلاً آن را گرفته در این گوسالهٴ دستساز تعبیه کرده و او را زنده کرده خب این روایات با ظاهر آیه هماهنگ نیست برای اینکه آیه هر جا دارد, دارد ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ نه اینکه «عِجلاً له خوار» آوردن جسد نشانهٴ آن است که این روحی ندارد.
همتایی قرآن با عترت و امکان جعل روایات:
مستحضرید آنکه عِدل قرآن است عترت است نه روایت خود عترت طاهرین فرمودند مثل قرآن کسی حرف نمیزند لذا قرآن میزان است اما مثل ما هم حرف میزنند هم دروغ جعل میکنند دو جلد کتاب سیوطی نوشته به نام اللئالی المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة که این دو جلد کتاب روایات موضوع و مَدسوس و مجعول است از اول طهارت تا آخر دِیات دو جلد کتاب روایات جعلی در ماها هم علامه عسکری(رضوان الله علیه) فرمود تحقیق کرده که همین گروه اهل اسلام به حسب ظاهر ایشان تا 150 مورد کشف کردند 150 راوی جعل کردند نه روایت یعنی زیدی که اصلاً در عالَم نیست او را جعل کردند از زیدِ مجعول چندین روایت ساختند «خَمسون و مائة صحابیّ مُختلَق» نه تنها جعل روایت است جعل راوی است که چنین کسی اصلاً خدا او را خلق نکرده این مُختلَق است.
ضرورت عرضه روایات بر قرآن کریم:
خب, لذا ائمه فرمودند ما خودمان عِدل قرآنیم این حقٌّ لا ریب فیه, دو فرمودند مثل ما زیاد جعل میکنند حرف میزنند سه چون روایات مثل ما حرف میزنند و به نام ما جعل میکنند هر چه از ما رسیده است چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد باید بر قرآن کریم عرضه کنید چهار, دو طایفه از نصوص است که مرحوم کلینی و دیگران هر دو طایفه را نقل کردند یک طایفه نصوص علاجیه است که در کتابهای اصولیه هم مطرح است که روایتهای متعارض راهحلّی دارد یکی از آن راهحل این است که «ما وافق کتاب الله» معتبر است «ما خالف کتاب الله» مضروب علی الجدار است و مردود است این باید بر قرآن عرضه بشود طایفهٴ دیگر روایاتی است که مربوط به نصوص علاجیه نیست یک روایت معارض هم ندارد ما برای اینکه بفهمیم حجّت است یا نه, باید بر قرآن عرضه کنیم اگر مطابق با قرآن نبود نپذیریم پس روایات چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد باید بر قرآن عرضه کنیم از اینجا معلوم میشود که تفسیر یعنی تفسیر, مفسّر یعنی مفسّر قبل از هر چیز یعنی قبل از هر چیز باید این ترازو را درست کند اما به آن عمل نکند چون ترازوی بدون موزون مشکلی را حل نمیکند ما باید بفهمیم که آیه چه چیزی را میخواهد بگوید اما هیچ حجّیتی از قرآن نمیتوانیم به تنهایی به دست بیاوریم چون ـ معاذ الله ـ نگفتیم که «حسبنا کتاب الله» که این ترازو را درست کردیم بعد وقتی ترازو درست شد میرویم خدمت روایات, روایات را در این ترازو میسنجیم اگر با این ترازو مطابق بود میشود حق, نشد میشود ناحق تخصیص عام, تقیید مطلق, قرینه برای ذیالقرینه شرح مُجمل و مانند آن همه در نصوص بعدی است بنابراین بین این دو مطلب یعنی بین این دو مطلب خیلی فرق است آنکه عِدل قرآن است عترت است آنکه بعد از قرآن است روایت است هرگز ابتدا نمیشود برای فهمِ آیه به سراغ روایت رفت چون روایتهای جعلی فراوان است خود ائمه فرمودند روایات ما را بر قرآن عرضه کنید پس ما اول باید برویم سراغ قرآن ببینیم که قرآن چه میگوید فقط بنویسیم, بنویسیم یعنی بنویسیم نگوییم حسبنا کتاب الله بعد وقتی که روایات را آوردیم با این میسنجیم دوتایی را ارزیابی میکنیم میگوییم این عام به فرمایش امام تخصیص خورده آن مطلق به فرمایش امام تقیید پیدا کرده میشود حجّت این راهِ فقه ما این طور است, تفسیر ما این طور است, اخلاق ما این طور است, حقوق ما این طور است, مسائل دیگرمان این طور است.
پرسش:
پاسخ: خیر, خیر یعنی خیر.
چگونگی عرضه روایات بر قرآن کریم:
ما اگر قرآن را بخواهیم به روایت بسنجیم که جاء الدور, قرآن میگوید ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ روایات الی ما شاء الله مسئلهٴ جعلی در آن هست هم پیغمبر فرمود هم ائمه فرمودند که روایات ما را بر قرآن عرضه کنید منتها ما باید حسابمان جمع باشد چیزی را که به قرآن مراجعه کردیم فهمیدیم فقط باید آنجا بنویسیم این حجّت نیست برای اینکه حجّت عِدل دیگر هم هستند باید ببینیم مخصّصش چیست, مبیّنش چیست, شارحش چیست, مفسّرش چیست ولی اول باید بفهمیم که این میزان چیست وقتی رفتیم به سراغ روایات بعد بر قرآن عرضه بکنیم اگر مخالف قرآن بود میگوییم این جعل است اگر مخالف نبود مقیّد بود, شارح بود, مبیّن بود علی الرأس بعداً این دوتا را جمع کردیم میشود حجّت, خب اگر ظاهر این روایات این است که سامری گوساله را زنده کرده است ظاهر قرآن این است که ﴿جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ ما کدام را بگیریم یعنی واقعاً سامری مثل عیسای مسیح مُرده زنده کرد, حیات داد, اینکه با ظاهر قرآن سازگار نیست این است که در این زمینه باید یک بحث دقیقتر بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
مواعده خداوند با موسای کلیم (علیه السلام) و نخبگان بنی اسرائیل
امتحان شدن بنی اسرائیل بعد از حضور حضرت موسی (علیه السلام) در کوه طور
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿92﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی ﴿93﴾ قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی ﴿94﴾ قَالَ فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ ﴿95﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی ﴿96﴾ قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً ﴿97﴾
مواعده خداوند با موسای کلیم (علیه السلام) و نخبگان بنی اسرائیل:
وجود مبارک موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) بعد از نجات بنیاسرائیل از دریای احمر و رسیدن به سرزمین سینا یا صحرای شام برابر مواعدهٴ الهی بنا شد که در طرف راست کوه طور مستقر بشوند و شدند بعد آن مواعدهای که خدای سبحان با موسای کلیم(سلام الله علیه) در میان گذاشت مطرح شد اول سی شب بعد ده شب اضافه شده, شده چهل شب وجود مبارک موسای کلیم این مراسم میعاد چهل شَبِه را به بنیاسرائیل اعلام کرد و برای اینکه عدّهای همراه حضرت به بالای طور بروند هفتاد نفر از این قوم انتخاب شدند مراسم چهل شبه را به مردم اعلام کرد انتخاب هفتاد نفر را هم در حضور همه که در جانب ایمنِ این طور مستقر بودند انتخاب کرد رهبری این مردم را به وجود مبارک هارون موقّتاً سپرد در حضور مردم به هارون گفت ﴿وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ﴾ همهٴ این مراسم به عنوان اتمام حجّت گذشت همه آمدند در همین جانب ایمنِ طور هنوز جریان گوسالهپرستی اتفاق نیفتاد هنوز جریان صاعقه برای آن هفتاد نفر اتفاق نیفتاد تا اینجا خُلف وعدهای نشده و وجود مبارک موسای کلیم با این هفتاد نفر حرکت کردند به بالای طور در این سفر وجود مبارک موسی چند لحظه جلوتر رفت که خدای سبحان فرمود: ﴿وَمَا أَعْجَلَکَ عَن قَوْمِکَ﴾ یعنی از این هفتاد نفر ﴿یَا مُوسَی﴾ حضرت عرض کرد که ﴿هُمْ أُولاَءِ عَلَی أَثَرِی﴾ اینها پشت سر من دارند میآیند من تنها نیامدم لکن ﴿وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَی﴾ .
امتحان شدن بنی اسرائیل بعد از حضور حضرت موسی (علیه السلام) در کوه طور:
آنگاه خدای سبحان دو بار اسم ظاهر را ذکر کرد دو بار هم ضمیر معلوم میشود که این قومها متفاوتاند این حکمها هم متفاوت, فرمود: ﴿فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِن بَعْدِکَ﴾ این قوم همان تودهٴ بنیاسرائیل بودند که در جانب ایمنِ طور مستقر بودند تحت رهبری وجود مبارک هارون بودند این قوم ﴿وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ﴾ برای اینهاست پس جریان سامری بعد از آن است که همه در جانب ایمن طور مستقر شدند بعد از آنکه هفتاد نفر انتخاب شدند بعد از آنکه زعامت اینها را هارون به عهده گرفت بعد از اینکه موسای کلیم با این هفتاد نفر رفتند بالا این حادثه اتفاق افتاد آن هم در اوایل نه، گفتند بعد از گذشت مثلاً بیست روز خدا میفرماید: ﴿فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ﴾ یعنی این تودهٴ بنیاسرائیل ﴿وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ﴾ یعنی آنها را آنجا که فرمود: ﴿مَا أَعْجَلَکَ عَن قَوْمِکَ﴾ این قوم آن هفتاد نفر بودند که موسای کلیم پاسخ داد اینجا که فرمود: ﴿قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِن بَعْدِکَ﴾ یعنی همان تودهٴ بنیاسرائیل وگرنه اسم ظاهر را تکرار نمیفرمود بعد از اینکه فرمود: ﴿فَرَجَعَ مُوسَی إِلَی قَوْمِهِ﴾ یعنی همان تودهٴ بنیاسرائیل وگرنه با این هفتاد نفر با هم بودند دیگر ﴿رَجَعَ﴾ ندارد که.
پرسش:
پاسخ: بالأخره حضرت موسی بالای طور چهل شبانه روز مهمان الهی بود. اینها در دامنهٴ دشت به سر میبردند از یکدیگر بیخبر بودند بنیاسرائیل به رهبری هارون(سلام الله علیه) داشت اداره میشد با گذشت بیست روز مثلاً سامری آن فتنهگری را شروع کرد و آن خوی ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ را هم در بنیاسرائیل بود خود سامری هم سابقهٴ بتپرستی در قوم خود را مشاهده کرده بود و این حسگرایی را هم در مردم دیده بود که وقتی بعد از عبور از دریای سرخ دیدند عدهای بت را میپرستند گفتند ﴿یَا مُوسَی اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ بر اساس تسویل نفس سامری این کار را کرده.
اعتراض موسای کلیم (علیه السلام) بر بت پرستی بنی اسرائیل:
وجود مبارک موسای کلیم سؤالی با مردم داشت، سؤالی با هارون، سؤالی هم با سامری که دربارهٴ سامری دوتا سؤال کرد یکی چطور و یکی چرا، چگونه گوساله را راه انداختی این مجسّمه را و چرا این کار را کردی که آن بحثش به خواست خدا الآن روشن میشود غرض این است که این مواعده کاملاً انجام شده بود اینکه وجود مبارک موسای کلیم برگشت فرمود: ﴿فأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِی﴾ یعنی من که وعده سپردم بعد از چهل روز برمیگردم شما موحّدانه تحت نبوّت و خلافت هارون باشید چرا این وعده را خلاف کردید نه اینکه چرا در دامنهٴ طور نیامدید یا طرف راست کوه طور نیامدید عقب افتادید اینها نبود اصلاً خب.
رابطه جمله ﴿مَا مَنَعَکَ﴾ با ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ﴾:
حالا این جریان اینکه وجود مبارک موسای کلیم از هارون سؤال میکند ﴿مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ٭ أَلَّا تَتَّبِعَنِ﴾ «منع» معنای نفی را به همراه دارد دیگر نباید «لا» کنارش ذکر بشود بفرماید «ما منعک أن تتّبعنی» نه ﴿أَلَّا تَتَّبِعَنِ﴾ چون نفی در نفی بالأخره موجب اثبات است لذا گفته شد که این «لا»، «لا» زائده است یا ﴿مَنَعَکَ﴾ به معنی «ما دعاک» چه چیزی وادارت کرده که تابع من نباشی نه اینکه چه چیزی منع کرده که تابع من نباشی نظیر آنچه ﴿مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ﴾ که دو وجه در آنجا گفته شد یعنی «ما دعاک علی أن لا تسجد» وگرنه خود «منع» معنای نفی را در بردارد نفی که با نفی کنار هم قرار بگیرد موجب اثبات است اگر گفته بشود «مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَتَّبِعَنِ» یعنی تو متتابع بودی چون منعِ عدمِ اتّباع یعنی اتّباع، اما وقتی «لا» زائد باشد یا «مَنع» به معنای «دَعا» باشد یعنی «ما دعاک علی أن لا تتّبعن» این معنای روشنی دارد که مشابه این قبلاً هم گذشت.
تبیین نکاتی در تعبیر ﴿یَبْنَؤُمَّ﴾:
اما تعبیر وجود مبارک هارون به ﴿یَبْنَؤُمَّ﴾ این دو نکته داشت که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت وجود مبارک هارون گفت ﴿یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ آنجا گفته شد که تعبیر یا برای عاطفهانگیزی است چون رِحامت از ناحیه مادر به فرزندان بیش از ناحیهٴ پدر میرسد صِلهٴ رَحِم هم که گفتند برای اینکه اینها به یک زهدان متّصلاند صِلهٴ اصلاب نیست صلهٴ ارحام است درست است که اصلاب سهمی در رحامت دارد اما آن رحامتی که از رَحِم مادر نشأت میگیرد بیش از رحامتی است که از اصلاب پدران نشأت میگیرد و اگر گفته نمیشود صلهٴ اصلاب و گفته میشود صلهٴ ارحام برای اینکه رحامت از ناحیهٴ مادر که منشأ عاطفه و رحمت است بیش از صُلب پدر است. نکتهٴ دیگر اینکه برخیها نقل کردند وجود مبارک موسی و هارون برادران مادری بودند این ﴿یَبْنَؤُمَّ﴾ در همینجا که آمده ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ آنجا هم آمده به همین معنا در اینجا هم به همین صورت آمده.
بررسی معنای آیه ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾:
مطلب دیگر اینکه آنچه را که قرآن نقل میکند اینکه وجود مبارک موسای کلیم سرِ هارون را گرفت و کشید دیگر سخن از موی صورت نیست آنجا دارد که ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ﴾ بعد وجود مبارک هارون گفت: ﴿قَالَ یَبْنَؤُمَّ﴾ یعنی آیهٴ 150 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این بود ﴿وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که محلّ بحث است وجود مبارک هارون گفته بود که ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ این درخواست نهیی معنایش این نیست که شما این کار را کردی پس آنچه را که موسی انجام داد اخذِ رأس است آنچه را که هارون گفت پیشنهاد داد که مبادا موی سر و صورتم را بگیری این نهی دلیل بر وقوع نیست مثل اینکه سایر نواهی که در قرآن هست دلیل نیست که واقع شده بنابراین آنچه میتوان گفت رخ داد همان اخذ موی سر است نه اخذ موی رأس و لِحیه آنچه را که در سورهٴ «طه» است نهی است نهی دلالت ندارد که واقع شده آنکه در سورهٴ «اعراف» دارد از گذشته و جریان خبر میدهد که ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾.
عدم دلالت «غصبان» بر خداوند:
مطلب بعدی آن است که آنچه در بحث دیروز از جناب سیّد مرتضی نقل شد این هم مورد قبول بعضی از بزرگان اهل سنّت است فخررازی هم این را نقل کرده که این چون بالأخره شریک یک امرند اگر هارون شریک امر موساست و وزیر اوست و به درخواست او به این سِمت رسیده است و خدای سبحان درخواست موسای کلیم(سلام الله علیهما) را انجام داد که گفت ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ انسانی که متأسف است همان طوری که گاهی به سر و صورت خودش میزند گاهی هم به سر و صورت کسی که شریک اوست هم دست میآویزد و کلمهٴ ﴿غَضْبَانَ﴾ هم چون از یک حالت نفسانی حکایت میکند دربارهٴ خدای سبحان به کار نرفته دربارهٴ خداوند فقط عنوان غضب به کار رفته که ﴿وَمَن یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی﴾ چه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» چه در سورهٴ «اعراف» عنوان غضب آمده که فرمود: ﴿وَلاَ تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی﴾ آنجا هم در سورهٴ «اعراف» هم آیهٴ 152 اینچنین آمده است که ﴿إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ﴾ اما ﴿غَضْبَانَ﴾ چون حالت نفسانی را احیاناً تداعی میکند بر ذات اقدس الهی اطلاق نشده.
پرسش:
پاسخ: نه, آن فرق نمیکند چه غضبان و چه غضب این تربیتی که برای کسی که او خلاف نکرده اگر خلافی انجام نداده جا برای تربیت نیست این ﴿أَسِفاً﴾ تفسیر کنندهٴ غضب است اگر فقط غضب بود احیاناً ممکن بود بگوییم در حال عصبانیّت کاری انجام داده اما این ﴿أَسِفاً﴾ هم در سورهٴ «اعراف» آمده هم در سورهٴ «طه» آمده بر اساس تأسف این کار را کرده همان طوری که جناب سیّد مرتضی گفتند بعد فخررازی هم پذیرفتند این جمع تبرّعی نیست انسانی که وقتی میبیند اصل دین, توحید آسیب دید آن وقت کتاب و نبوّت و امامت و اینها جایگاهی ندارند که این بر اساس تأسف آن کار را کرده نه بر اساس غضب, پس دو نکته است یکی اینکه چرا ﴿غَضْبَانَ﴾ بر موسی اطلاق شد بر خدا اطلاق نشد برای اینکه ﴿غَضْبَانَ﴾ از حالت نفسانی حکایت میکند و خدا منزّه از این است و غضب صفتِ فعل است, دوم اینکه اصل این کاری که موسای کلیم انجام داد بر اساس غضب نبود بر اساس تأسف بود همان طوری که گاهی انسان دربارهٴ خودش به سر و صورت خودش میزند گاهی هم به سر و صورت برادری که به منزلهٴ اوست و شریک اوست میزند.
نقل و نقد سخنان فخررازی در اعتراض نکردن حضرت علی (علیه السلام) بر خلافت:
منتها غفلت از فخررازی است جناب فخررازی میگوید که رافضه در اینجا میگویند که وجود مبارک پیغمبر به حضرت علی(سلام الله علیهما) فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون مِن موسی» بعد میگوید که اگر علیبنابیطالب به منزله ٴهارون بود باید کارِ هارون را انجام میداد و باید منبر میرفت و به مردم جریان سقیفه و امثال سقیفه را گوشزد میکرد که این باطل است همان طوری که هارون صریحاً به مردم اعلام کرده که این کار را نکنید ﴿إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ﴾ و مانند آن, خب اگر علیبنابیطالب(علیه السلام) به منزلهٴ هارون(سلام الله علیه) بود باید این کار را میکرد و چون این کار را نکرد معلوم میشود آنچه را که امّت انجام دادند یعنی جریان سقیفه آن صواب است و حق است ـ معاذ الله ـ این خلاصهٴ حرف فخررازی غافل از اینکه این همه اصرارها و احتجاجهای خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) خود حضرت امیر گاهی به غدیر, گاهی به حدیث منزلت, گاهی به ادلهٴ دیگر استدلال میکردند حضرت کسی گوش نداد نه اینکه اصلاً نگفت و آنها نپذیرفتند این احتجاجات اهل بیت را شما بخوانید ببینید وجود مبارک حضرت امیر این کار را کرده یا نه, الآن خطبهٴ نورانی حضرت زهرا(سلام الله علیها) که به لطف الهی به عنوان یک اثر معنوی به ثبت رسیده است همین است دیگر در همان خطبه حضرت همهٴ این احتجاجها را گفته دیگر خب, اینکه میبینید برخیها گفتند ما اگر عاشورا این طور سیل راه نیندازیم شما منکر میشوید همین طور بود جریان عاشورا بعد از گذشت مدّتی در عصر عباسی انکار شده گفتند حسینبنعلی را خدا مثل عیسای مسیح به آسمانها برده این شورش مردمی نگذاشت که اینها جریان عاشورا را مثل غدیر به فراموشی بسپارند خب این هم فخررازی است دیگر بعد میگوید پس بنابراین این دلیل است بر اینکه این سخن ـ معاذ الله ـ درست نیست خب شما نگذاشتید حرفی از اهل بیت به مردم برسد که.
سرّ نقد عصمت انبیا توسط فخررازی:
فخررازی مشکل دیگری که در اینجا دارد این است که گفته ما در اینکه انبیا معصیت میکنند یا نه اختلاف داریم ـ معاذ الله ـ یعنی خودشان, که بعضیها میگویند انبیا ـ معاذ الله ـ معصیت میکنند بعضیها میگویند نمیکنند, اما در اینکه انبیا ترک اُولیٰ دارند اختلافی نداریم و کارِ موسای کلیم بر ترک اُولیٰ حمل میشود به نظر هارون اُولیٰ چیز دیگر بود به نظر موسی اُولیٰ چیز دیگر بود یکی از اینها ترک اُولیٰ کردند خب این برای اینکه نبوّت را پایین آوردند تا دست سقفیها به آنها برسد اگر نبوّت جایی باشد که جایگاه اصلی اوست که با عصمت همراه است کما هو الحق فقط دست غدیریها میرسد دست سقفیها که به او نمیرسد که, کسی جای پیغمبر مینشیند که معصوم باشد «و هو غدیر» اما آنها نبوّت را آنقدر پایین آوردند که بالصراحه میگویند پیغمبر میتواند ـ معاذ الله ـ معصیت بکند خب این برای آن است که مشکل سقیفه را حل بکنند دیگر.
پرسش: استاد قضیه حضرت علی که دیگر مردم ریختند که بکُشند وگرنه حضرت علی.
پاسخ: نه.
مراتب مبارزه حضرت هارون (علیه السلام) بر گوساله پرستی:
منظور آن است که حضرت بیش از این, فرمود اگر بیش از این من پافشاری میکردم خونریزی میشد در حدّ امر به معروف, در حدّ نهی از منکر, در حدّ هدایت, در حدّ دلالت, در حدّ تقبیح این را کردم گفتم ﴿إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ﴾ این فتنه است, ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی﴾ همهٴ اینها را گفتم اما بیش از این اگر میخواستم اقدام عملی انجام بدهم آنها آمادهٴ کُشتن من بودند میشود خونریزی داخلی.
خب پس این توجیههایی که جناب فخررازی میکند گاهی معصیت صغیره را اجازه میدهد, گاهی ترک اُولیٰ را اجازه میدهد, گاهی اصلِ ارتکاب معاصی را مورد اختلاف میداند و التالی بأسره الثلاث باطل است و هیچ خلافی هم در اینجا نشده و بر اساس تأسف این کار انجام شده نه بر اساس غضب و این کلمهٴ ﴿أَسِفاً﴾ هم در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده هم در سورهٴ مبارکهٴ «طه».
پرسش:
پاسخ: چه اینکه کوتاهی از ناحیه موسی هم نبوده طلب مغفرت معنایش این است که خدایا, طلب مغفرت اصولاً برای انبیا جنبهٴ دفع دارد نه رفع, استغفاری که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روزانه میکرد که هفتاد بار استغفار میکرد اینها جنبهٴ دفع دارد یعنی استغفار میکنند که خطر و گناه به طرف آنها نیاید ماها استغفار میکنیم تا گناهان آمده بخشوده بشود رفعاً خب, ﴿وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی﴾ تو گفتی اصلاح بکن من اگر این کار را میکردم و خونریزی میشد شما میگفتی قولِ مرا مراقبت نکردی به دستور من عمل نکردی لذا وجود مبارک موسای کلیم هم کاملاً خودش که روشن بود در حضور مردم معلوم شد که هارون به وظیفهٴ خود انجام داد.
بررسی معنای آیه ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا﴾ از روایات:
حالا مقطع دیگر فرا رسید فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ خَطْب آن کار مهم را میگویند, این کار مهمّی که تو کردی برای چه بود, چگونه کردی یک, چرا کردی دو, ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ ٭ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ﴾ من چیزی دیدم که اینها ندیدند آن چیز چه بود مشخص نیست مشکل این گونه از آیات آن است که در قرآن کریم فقط یک جا نقل شد مطلبی که در قرآن کریم یکجا نقل بشود به عنوان متن ادراکش آسان نیست نظیر جریان ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا﴾ که یک جا نقل شد ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ یک جا نقل شد توجیه کیفیت فراگیری این اسما و کیفیت اِنباء اسما به فرشتهها از پیچیدهترین مسائل قرآنی است چون فقط یک جا نقل شد آیات دیگری نیست که «یفسّر بعضه بعضا» جریان سامری هم بشرح ایضاً اینکه میگوید من چیزی را دیدم اثر رسول را دیدم این قبضهای گرفتم و این کار را انجام دادم این فقط یک جای قرآن نقل شد آن رسول چه کسی است آیا فرشته است, جبرئیل(سلام الله علیه) است اگر فرشته است جبرئیل است یا نه, یا اثر اسبی که مثلاً آن فرشته بر او سوار شده بود او را گرفته این دو, و این قبضهای که بالأخره از اثر پاهای فرشته یا اثر پای مرکوب فرشته گرفت آن چه بود آیا باعث حیات یک موجود جامد است یا نه, روایات فراوانی است که مثلاً آن را گرفته در این گوسالهٴ دستساز تعبیه کرده و او را زنده کرده خب این روایات با ظاهر آیه هماهنگ نیست برای اینکه آیه هر جا دارد, دارد ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ نه اینکه «عِجلاً له خوار» آوردن جسد نشانهٴ آن است که این روحی ندارد.
همتایی قرآن با عترت و امکان جعل روایات:
مستحضرید آنکه عِدل قرآن است عترت است نه روایت خود عترت طاهرین فرمودند مثل قرآن کسی حرف نمیزند لذا قرآن میزان است اما مثل ما هم حرف میزنند هم دروغ جعل میکنند دو جلد کتاب سیوطی نوشته به نام اللئالی المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة که این دو جلد کتاب روایات موضوع و مَدسوس و مجعول است از اول طهارت تا آخر دِیات دو جلد کتاب روایات جعلی در ماها هم علامه عسکری(رضوان الله علیه) فرمود تحقیق کرده که همین گروه اهل اسلام به حسب ظاهر ایشان تا 150 مورد کشف کردند 150 راوی جعل کردند نه روایت یعنی زیدی که اصلاً در عالَم نیست او را جعل کردند از زیدِ مجعول چندین روایت ساختند «خَمسون و مائة صحابیّ مُختلَق» نه تنها جعل روایت است جعل راوی است که چنین کسی اصلاً خدا او را خلق نکرده این مُختلَق است.
ضرورت عرضه روایات بر قرآن کریم:
خب, لذا ائمه فرمودند ما خودمان عِدل قرآنیم این حقٌّ لا ریب فیه, دو فرمودند مثل ما زیاد جعل میکنند حرف میزنند سه چون روایات مثل ما حرف میزنند و به نام ما جعل میکنند هر چه از ما رسیده است چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد باید بر قرآن کریم عرضه کنید چهار, دو طایفه از نصوص است که مرحوم کلینی و دیگران هر دو طایفه را نقل کردند یک طایفه نصوص علاجیه است که در کتابهای اصولیه هم مطرح است که روایتهای متعارض راهحلّی دارد یکی از آن راهحل این است که «ما وافق کتاب الله» معتبر است «ما خالف کتاب الله» مضروب علی الجدار است و مردود است این باید بر قرآن عرضه بشود طایفهٴ دیگر روایاتی است که مربوط به نصوص علاجیه نیست یک روایت معارض هم ندارد ما برای اینکه بفهمیم حجّت است یا نه, باید بر قرآن عرضه کنیم اگر مطابق با قرآن نبود نپذیریم پس روایات چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد باید بر قرآن عرضه کنیم از اینجا معلوم میشود که تفسیر یعنی تفسیر, مفسّر یعنی مفسّر قبل از هر چیز یعنی قبل از هر چیز باید این ترازو را درست کند اما به آن عمل نکند چون ترازوی بدون موزون مشکلی را حل نمیکند ما باید بفهمیم که آیه چه چیزی را میخواهد بگوید اما هیچ حجّیتی از قرآن نمیتوانیم به تنهایی به دست بیاوریم چون ـ معاذ الله ـ نگفتیم که «حسبنا کتاب الله» که این ترازو را درست کردیم بعد وقتی ترازو درست شد میرویم خدمت روایات, روایات را در این ترازو میسنجیم اگر با این ترازو مطابق بود میشود حق, نشد میشود ناحق تخصیص عام, تقیید مطلق, قرینه برای ذیالقرینه شرح مُجمل و مانند آن همه در نصوص بعدی است بنابراین بین این دو مطلب یعنی بین این دو مطلب خیلی فرق است آنکه عِدل قرآن است عترت است آنکه بعد از قرآن است روایت است هرگز ابتدا نمیشود برای فهمِ آیه به سراغ روایت رفت چون روایتهای جعلی فراوان است خود ائمه فرمودند روایات ما را بر قرآن عرضه کنید پس ما اول باید برویم سراغ قرآن ببینیم که قرآن چه میگوید فقط بنویسیم, بنویسیم یعنی بنویسیم نگوییم حسبنا کتاب الله بعد وقتی که روایات را آوردیم با این میسنجیم دوتایی را ارزیابی میکنیم میگوییم این عام به فرمایش امام تخصیص خورده آن مطلق به فرمایش امام تقیید پیدا کرده میشود حجّت این راهِ فقه ما این طور است, تفسیر ما این طور است, اخلاق ما این طور است, حقوق ما این طور است, مسائل دیگرمان این طور است.
پرسش:
پاسخ: خیر, خیر یعنی خیر.
چگونگی عرضه روایات بر قرآن کریم:
ما اگر قرآن را بخواهیم به روایت بسنجیم که جاء الدور, قرآن میگوید ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ روایات الی ما شاء الله مسئلهٴ جعلی در آن هست هم پیغمبر فرمود هم ائمه فرمودند که روایات ما را بر قرآن عرضه کنید منتها ما باید حسابمان جمع باشد چیزی را که به قرآن مراجعه کردیم فهمیدیم فقط باید آنجا بنویسیم این حجّت نیست برای اینکه حجّت عِدل دیگر هم هستند باید ببینیم مخصّصش چیست, مبیّنش چیست, شارحش چیست, مفسّرش چیست ولی اول باید بفهمیم که این میزان چیست وقتی رفتیم به سراغ روایات بعد بر قرآن عرضه بکنیم اگر مخالف قرآن بود میگوییم این جعل است اگر مخالف نبود مقیّد بود, شارح بود, مبیّن بود علی الرأس بعداً این دوتا را جمع کردیم میشود حجّت, خب اگر ظاهر این روایات این است که سامری گوساله را زنده کرده است ظاهر قرآن این است که ﴿جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ ما کدام را بگیریم یعنی واقعاً سامری مثل عیسای مسیح مُرده زنده کرد, حیات داد, اینکه با ظاهر قرآن سازگار نیست این است که در این زمینه باید یک بحث دقیقتر بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است