- 287
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 95 تا 101 سوره طه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 95 تا 101 سوره طه"
راه تشخیص تزاحم ادله در اهمّ و مهمّ
عدم اطلاق غضبان بر خداوند سبحان
چگونگی عرضه روایات بر قرآن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ ﴿95﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی ﴿96﴾ قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً ﴿97﴾ إِنَّمَا إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً ﴿98﴾ کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَیْنَاکَ مِن لَّدُنَّا ذِکْراً ﴿99﴾ مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وِزْراً ﴿100﴾ خَالِدِینَ فِیهِ وَسَاءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ حِمْلاً ﴿101﴾
پاسخ سامرّی به اعتراض موسای کلیم(علیه السلام)
در جریان اعتراض وجود مبارک موسای کلیم به سامری سخن از ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ مطرح شد گرچه سامری در جواب به دو نکته اشاره کرد یکی به چرایی یکی به چگونگی, یکی به اینکه چه انگیزهای مرا وادار کرد که دست به این کار بزنم یکی اینکه این گوساله را چگونه فراهم کردم لکن محور اصلی سؤال وجود مبارک موسای کلیم سؤالِ اعتراضی آن حضرت همین انگیزه است چون خود حضرت میدانست که آن یک حیوان واقعی نبود دسیسهای بیش نبود و علمِ او هم نافع نبود جهل او هم ضارّ نبود که انسان بداند که حالا چگونه این گوساله ساخته شده آن هم برای پیامبری مثل موسای کلیم که از این فتنهها باخبر است لکن خود سامری در جواب به این دو نکته اشاره کرد. مطلب بعدی آن است که سامری منظور شیطان نیست آن شخص معیّن است.
راه تشخیص تزاحم ادله در اهمّ و مهمّ
مطلب سوم این است که آیا کاری که وجود مبارک هارون(سلام الله علیه) کرد افراد عادی هم میتوانند بکنند یا نه؟ قانون کلّیاش حق است که در تزاحم اهمّ و مهم, اهمّ باید ملاحظه بشود اما تشخیص اینکه چه امری اهمّ است چه امری مهم در اختیار هر کسی نیست یک تعارض هست و یک تزاحم, تعارض برای ادلّه است که حلّ آنها کار مجتهد است کار هر کس نیست او بتواند سندش, متنش, رجال و درایهاش, ظاهر و اظهرش, نصّ و ظاهرش, ناسخ و منسوخش, محکم و متشابهش را ارزیابی کند تعارض برای مقام دلالت است تزاحم برای مقام مِلاک است دو دلیل هرگز مزاحم هم نیستند دو دلیل معارض هماند اما مِلاکها مزاحم هماند مرز اینها کاملاً مشخص است همان طوری که تعارض ادلّه در سایه اجتهاد یک مجتهدِ ورزیده حل میشود تزاحم مِلاکها هم در سایهٴ یک انسانِ کامل حل میشود بنابراین اصل قاعدهای که وجود مبارک هارون(سلام الله علیه) رعایت کرده است حق است اما تشخیص و تطبیق آن به عهدهٴ هر کسی نیست.
عدم اطلاق غضبان بر خداوند سبحان
مطلب چهارم آن است که غضب گاهی دربارهٴ خدا, گاهی دربارهٴ انسان و مانند انسان استعمال میشود ولی غَضبان معمولاً چون از حالت نفسانی حکایت میکند دربارهٴ خدا استعمال نمیشود معنایش این نیست که دربارهٴ غیر خدا حتماً باید غضبان به کار برود چون غضب اعم است لذا در سورهٴ «اعراف» که دارد ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الْغَضَبُ﴾ دیگر جای سؤال نیست که چرا گفته نشد غَضبان چون غضب مورد استعمالش اعم است در هر دو جا به کار برده میشود.
چگونگی عرضه روایات بر قرآن
مطلب بعدی آن است که در روایات متعارض یا روایات غیر متعارض دو طایفه از نصوص بود که هم مرحوم کلینی نقل کرد هم دیگران نقل کردند که اگر روایتی معارض داشت باید بر قرآن کریم عرضه بشود یکی از جهات مرجّحه یا تشخیص حجّت از لا حجّت یا ترجیح احدیالحجّتین بر حجّت دیگر عرضه بر کتاب است که در نصوص علاجیه آمده. طایفه دیگر روایاتی بود که دلالت میکرد بر اینکه چون به نام ائمه(علیهم السلام) روایات جعلی هست هر خبری که از امام معصوم(سلام الله علیه) نقل شد باید بر قرآن عرضه بشود پس دو طایفه از نصوص است یکی مربوط به نصوص علاجیه است که مخصوص روایاتی که دارای معارضاند یکی هم مربوط به مطلق روایات است و خود ائمه(علیهم السلام) [به این مضمون] فرمودند از زبان پیغمبر, از زبان ما حدیثِ دروغ جعل میشود لذا هر چه از ما نقل شده است شما باید بر قرآن عرضه کنید, اما قرآن دارای متشابهات است و دارای محکمات, متشابهات دو حکم دارند یکی تأویل متشابهات یکی تفسیر متشابهات, تأویل متشابهات را ذات اقدس الهی به اولیای مخصوص خودش داده است تأویل متشابه مقدور هر کسی نیست اما تبیین و تفسیر متشابهات خیلی روشن است خداوند محکمات را فرستاده متشابهات را فرستاده محکمات را امّالکتاب معرّفی کرده متشابهات در سایه ارجاع به محکمات برای مفسّر کاملاً قابل حل است تأویل متشابه است که فقط اهل بیت میدانند فقط با عنایتهای الهی ما بعد از اینکه متشابه را به محکمات عرضه کردیم تفسیر همه آیات مشخص شد, تبیین همه آیات مشخص شد آن وقت این میشود میزان البته حجّت نیست این فقط میزان است بعد از اینکه سخنان عترت طاهرین(علیهم السلام) را جمعآوری کردیم آنجا هم متشابهاتش به محکمات ارجاع شده ناسخ و منسوخ و مطلق و مقیّد و عام و خاص و مُجمل و مُبیّن و منطوق و مفهومش تبیین شد عصارهٴ روایات به خدمت قرآن میآید عرضه میشود بعد از همهٴ این کار تازه میشود حجّت شرعی, بنابراین روایات را الاّ ولابد باید بر قرآن عرضه کنیم این یک, قرآن متشابهاتی دارد که به رهبری محکمات کاملاً قابل تبیین و تفسیرند دو, قرآن متشابهاتی دارد که تأویلش را غیر از ذات اقدس الهی و اهل بیت کسی نمیداند سه, ما به تأویل متشابهات مأمور نیستیم چهار, ما به تبیین و تفسیرش موظّفیم و در حدّ درک ما تکلیف داریم و قابل درک هم هست.
تبیین محکم و متشابه بودن آیات قرآن
بعد از اینکه متشابهات به دامن مادرشان که محکماتاند ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ قرار داده شدند ارجاع شدند آن وقت دوتا وصف سراسری بر قرآن هست یکی اینکه اول تا آخر قرآن متشابه است, یکی اینکه اول تا آخر قرآن محکم, این متشابهی که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است که فرمود یک قسمتش متشابهات است یک قسمتش محکمات ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ این متشابهی است که ظاهرش روشن نیست این با ارجاع به محکمات میشود روشن, وقتی به محکمات ارجاع دادیم اول تا آخر قرآن یک شیء شفافی خواهد بود این برابر آیات سورهٴ مبارکهٴ «زمر» اول تا آخر قرآن میشود متشابه که آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» این است که ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً﴾ اول تا آخر قرآن یکدست است شبیه هم است نه متشابهی که روشن نباشد مضمونش چیست, متشابه یعنی همهشان همسان هم, شبیه هم, هماهنگ هم, همآوای هماند و برای تأیید تشابه به این معنا, کلمهٴ ﴿مَثَانِیَ﴾ را پشتش ذکر فرمود که ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ﴾, این ستونها را نمیگویند مَثانی آن خانههایی که هلالی بود و هر کدام از این بخشها روی بخش دیگر مُنثَنی, مُنعطف, گرایشدار بود, تَثنیه دیگری بود انثنا داشت, انعطاف داشت به آن میگویند مَثانی, تَثنیه هم همین است اگر حجرِ موضوع به جنب الإنسان باشد ما تَثنیه نداریم اما دوتا انسان, دوتا حجر, دوتا شجر, دوتا کتاب, دوتا فرش اینها تثنیهاند برای اینکه اوّلی به دومی مُنثنی است دومی هم به اوّلی مُنثنی است این میشود تثنیه اما حجرِ موضوع به جنب انسان که تثنیه نیست مگر اینکه به لحاظ جسمیّت ملاحظه کنید که بله ما دوتا جسم داریم هر کدام مُنثنیاند بنابراین این ستونها مستقیم را نمیگویند هلالی و اِنثنا تثنیهبردار نیست اما همهٴ این شش هزار و اندی آیهٴ قرآن اینها مُنثنیاند, منعطفاند هر کدام به دیگری و به مبدأ و منتهایشان وصلاند مستقیم ستونِ جدا نیستند یکی از اینها را خدای ناکرده کسی انکار کند همه را به هم زده, یکی را پذیرفته باید همه را بپذیرد صدر و ساقهٴ قرآن مَثانی است و متشابه چون تشابه با انثنا همراه است تشابه یعنی هماهنگ و همآوا با آیهٴ اول سورهٴ مبارکهٴ «هود» که فرمود همهٴ آیات قرآن محکماند هم هماهنگ میشود در اول سورهٴ مبارکهٴ «هود» دارد که ﴿الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ﴾ ما در قرآن آیهٴ متشابه نداریم چرا؟ برای اینکه متشابهات وقتی به دامن مادرشان ارجاع داده شدند که ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ میشود محکم, وقتی محکم شد اول تا آخر قرآن میشود محکم.
آیات محکم و متشابه قرآن؛ معیار تشخیص روایات
اول تا آخر قرآن که محکم شد ﴿کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ﴾ به این کتاب حکیم میشود قسم خورد ﴿یس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾ آن وقت این کتابِ حکیمِ محکمِ متشابه مثانی میشود میزان آن وقت روایات را با این میسنجیم بعد از اینکه روایات را با این سنجیدیم معلوم شد کدام روایت درست است کدام روایت درست نیست آن روایت درست را یادداشت میکنیم بعد تخصیص و تقیید و امثال ذلک حل میشود سپس میشود حجّت خب, این راه جمع بین قرآن و روایات است اشتباه نشود قرآن معادل روایت نیست قرآن معادل عترت است عترت هر چه دارند مثل آیه قرآن است.
معیار تشخیص روایات صحیح از مجعول
آنکه عِدل قرآن است علی و اولاد علی نه روایت, روایت را خود آنها فرمودند به نام ما روایت زیاد جعل کردند خدا غریق رحمت کند مرحوم مجلسی را این لطیفه از ایشان است میگوید طبق این روایاتی که دارد پیغمبر فرمود: «کَثُرَتْ علیّ الکذّابة [الکِذابة] و سَتُکْثَر» این روایت یا صادر شد یا صادر نشد, اگر روایت صادر شد معلوم میشود از اهل بیت روایات جعل میکنند اگر روایت صادر نشد خب همین را جعل کردند به پیغمبر نسبت دادند , بنابراین جعلِ روایات دسّ و دروغ کم نیست نه تنها روایت جعل کردند راوی هم جعل کردند بنابراین ما میزان داریم به نام قرآن خب با میزان که نمیشود کار کرد که حالا شما ترازویی دارید خب با ترازو مشکل حل نمیشود که, میخواهیم ببوسیم این قرآن را بله میبوسیم بالای سر میگذاریم در مراسم قرآن به سر هم بالای سر میگذاریم ولی با قرآن که نمیشود عمل کرد که چیزی را باید با این ترازو بسنجی آن حرفِ عترت است بعد از اینکه پیغمبر و اولاد پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) مخصّص داشتند, مُبیّن داشتند, شارح داشتند, بیان کردند هزارها حکم است که از قرآن برنمیآید از روایات برمیآید خدا غریق رحمت کند مرحوم شهید اول را این یک ألفیه نوشته یک نَفلیه این ألفیه یعنی یعنی هزار حکم وجوبی برای نماز, نَفلیه سه هزار حکم مستحبّی برای نماز است ما چندتای آن را در قرآن داریم نعم, کسی که مثل زراره است یا حمران است یا هشامبنحکم است یا هشامبنسالم است در محضر ولیّ خدا نشسته حرفی را که امام صادق میفرماید آن مثل اینکه در آیه قرآن است فرقی نمیکند که این هم معصوم است ـ معاذ الله ـ از خود که نمیگوید از خدا میگوید, اگر کسی در حضور امام باشد و فرمایش امام را آنجا گوش بدهد سند قطعی است, دلالت قطعی است, جهت صدور قطعی است آن میشود مثل آیه قرآن دیگر, دیگر منتظر چه چیزی باید باشد ماها که دوریم و روایتهای فراوان جعلی در کتابهای ما هست دروغ هست.
روایات تفسیری و اخلاقی، نیازمند بررسی محققانه
در فقه منتها خیلی کار کردند الآن اجتهاد کردن دربارهٴ روایات فقهی خیلی دشوار نیست برای اینکه راه را خیلی طی کردند اما در روایات تفسیری این مشکل هست در روایات مقتل مشکل هست در روایت دعا مشکل هست همین دعای نورانی وجود مبارک سیدالشهداء در روز عرفه خب اگر سند مشخص بشود آن ذیل برای حضرت است یا برای حضرت نیست شما میبینید مرحوم علامه در منتهی وقتی فتوا میدهد برای اعمال روز عرفه از دعای نورانی امام زینالعابدین یاد میکند ولی از دعای سیّدالشهداء یاد نمیکند میفرماید مستحب است در روز عرفه فلان کار, فلان کار, فلان کار و خواندن دعای علیبنالحسین از دعای سیّدالشهداء با آن عظمت یاد نمیکند چون روی آن کار نشده بنابراین این کارهای به زمین مانده را بالأخره هر کسی باید یک گوشهاش را به عهده بگیرد مقتل این طور است, تاریخ این طور است, تفسیر این طور است, روایتهای اخلاقی این طور است همان کاری که دربارهٴ فقه شده دربارهٴ روایت هم باید باشد غرض این است که این دو اصل از هم باید تفکیک بشود یکی اینکه قرآن معادل عترت است عترت معادل قرآن است هیچ فرقی هم نمیکند اما قرآن معادل روایت نیست چون در روایات جعلی هست, دروغ هست, ضعیف هست و مخدوش هست و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: چون مهم نیست «لا یضرّ مَن جَهله» حالا سامری چه کار کرده چه اثر دارد.
پرسش:...
پاسخ: آیه قرآن است همین مقدار اگر لازم بود بیش از این میگفت چیزی است که نه اثر فقهی دارد نه اثر فلسفی دارد نه اثر کلامی دارد حالا از هر چه درست کرده بر فرض حیات هم داده باشد حیاتِ کاذب است.
سرّ عدم نقل برخی مباحث درقرآن کریم
خیلی از افرادند که آن چیزی که برایشان لازم است باید بفهمند به دنبال آن نمیروند این چیزی که «لا یَضرُّ مَن جَهِلَه و لا یَنفَعُ مَن عَلِمَه» و قرآن هم روی آن مانور نداده و تکیه هم نکرده و اثری هم ندارد مکرّر میخواهد این را بفهمد حالا از هر چه درست کرده وجود مبارک موسای کلیم فرمود من این را آتش میزنم حالا یا «لَنُحْرِقَنَّه» است که احراق است و سوزاندن است یا ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾ است که قرائت مشهور است با مِبرَد, مِبرد یعنی این سوهان و اینها با مِبرد این را براده براده میکنم و در دریا میریزم به هر وسیله باشد چه زنده باشد چه زنده نباشد این است آن اساس کار که مناجات موسای کلیم است رفته آنجا چهل شب نه غذا خورده نه خوابیده آن را آدم باید بفهمد دربارهٴ آن میبینید تحقیقی نمیشود اما حالا گوسالهٴ سامری چه بوده میبینید خیلی تلاش و کوشش روی آن هست. به هر تقدیر ما بین روایت و عترت باید فرق بگذاریم عترت عِدل قرآن است روایت در آن ضعیف هست, حَسن هست, موثّق هست, معتبر هست, غیر معتبر هست, مجهول هست, مدسوس هست و مانند آن, ما باید بین اینها فرق بگذاریم وجود مبارک موسای کلیم حرفی زده به سامری که چرا این کار را کردی این هم چرایی را گفته هم چگونگی را گفته.
دیدگاه علامه طباطبائی(ره) و اشکالات ایشان در آیات محل بحث
سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) شش مطلب, شش مطلب یعنی شش مطلب اگر کسی با المیزان مأنوس است باید همه اینها را رقم بگیرد شش مطلب فرمودند مطلب اول بیان آراء مفسّران است که معروف بین اهل تفسیر چیست یک, مطلب دوم این را نقد کردند که این سازگار نیست با آنچه مثلاً حیات داده باشد و ظاهر قرآن این است که جسد است ﴿لَهُ خُوَارٌ﴾ نه اینکه واقعاً دارای خوار باشد یک حیوان خائر نیست این حیوان نیست ﴿جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ این دو, سوم حرف ابومسلم اصفهانی را نقل میکند, چهارم این حرف را نقد میکند, پنجم خودشان یک نظر دارند, ششم حرف خودشان را نقد میکنند حرف خودشان این است که این اثر رسول همان باشد که وجود مبارک موسای کلیم دستور داد این طلاها و اینها را جمع بکنند حالا چگونه این آثار به وجود مبارک موسای کلیم منسوب شد آن بحث دیگر است ولی بالأخره به دستور موسای کلیم خیلیها این طلاها را جمع کردند بعد گفت آنچه را که اثر شما بود حالا این لاشههای این بنیاسرائیل این قِبطیها را دریا کنار انداخت اینها با زر و زیور بودند همینها گرفته شد یا قبلاً از جای دیگر جمع کردند بالأخره أوزار قِبطیها به دست این نِبطیها رسیده بعد گفتند ما هم آنچه را که اثر تو بود دادیم به سامری این گوساله را راهاندازی کرده.
اشکال اول؛ خطاب متقابل حضرت موسی(علیه السلام) و سامری
خودشان نقد میکنند که میشود مطلب ششم این نقدشان به عنوان «و یَبقی الکلام» است یعنی هنوز این باقی مانده این نقاط مبهم هست این جای سؤال هست «و یبقی الکلام» این مطلب ششم است که راجع به نقد است یکی از آن نقودی که در این «یبقی الکلام» دارند این است که خب, در گفتگوی محاورهای وجود مبارک موسای کلیم طرف خطاب سامری است سامری هم طرف خطاب موسای کلیم است همان طوری که موسای کلیم(سلام الله علیه) میفرماید: ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ او هم باید بگوید «قبضتُ مِن أثر من آثارک» چرا میگوید ﴿قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ که منظور از آن رسول موسای کلیم باشد از او به اسم ظاهر و غایب یاد بکند این یک محذور,
اشکال دوم؛ تقابل تسویل نفس سامری با انتساب سفاهت به حضرت موسی(علیه السلام)
محذور دیگر اینکه سامری که معتقد به گوسالهپرستی است که موسای کلیم فرمود: ﴿وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً﴾ این چگونه میگوید ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ یک گوسالهپرست این را عبادت میداند این را کمال میداند دیگری را سفیه میداند و کار دیگری را سَفه حساب میکند این است که سیدناالاستاد در مطلب ششم یعنی مطلب ششم ـ اگر کسی خواست المیزان را تفحّص کند باید یک, دو, سه, چهار, پنج, شش این مطلب را از این یک صفحه و خُردهای در بیاورد تا بشود المیزان فهمی ـ میفرماید «یبقی الکلام» در این, خودشان در این امر ششم هم اشکال میکنند در امر ششم بر فرمایش خودشان هم اشکال میکنند به هر تقدیر ما اگر به روایات مراجعه بکنیم بگوییم روایات دارد که این حیات به آن دادند خب این با ظاهر قرآن هماهنگ نیست ما کدام را قبول بکنیم اصرار قرآن کریم بر اینکه ﴿جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ این است که این حیات در آن نبوده دیگر دادن حیات که کار هر کسی نیست خب, بنابراین این هم بحث تفسیری.
علّت آتش زدن و بر باد دادن خاکستر گوساله سامرّی
میماند جریان همین مِبرَدی که باز گفته شد, اما اینکه وجود مبارک موسای کلیم فرمود من تو را که خب به دو عذاب دنیا و آخرت گرفتار میشوی این الهات را که ﴿ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً﴾ او را ما میسوزانیم یا مثلاً پودر میکنیم یا سوهان میزنیم با مِبرد او را ریز ریز میکنیم به دریا میاندازیم برای اینکه عابد و معبود یکجا جمع بشوند مشابه این در بخشهای دیگری هست که ﴿إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ یا ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ این حجاره گفتند همان سنگهایی بود که اینها میتراشیدند و میپرستیدند که ﴿أتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾ سوزاندن آن سنگهای تراشیده شدهٴ عبادتشده یک نحوه تعذیبی است برای عبادتکننده لذا وجود مبارک موسای کلیم میفرماید تو که به دو عذاب دنیا و آخرت معذّبی این جسد گوساله را هم ما تعذیب میکنیم که یک شدّت تعذیبی باشد برای تو, همان طوری که ذات اقدس الهی در قیامت عابد و معبود هر دو را میسوزاند در جهنم ﴿إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ ما هم عابد و معبود هر دو را معذّب میکنیم اینکه فرمود این تعذیب مخصوص تو نیست برای اینکه او هم گرفتار میشود.
کلام امیر مومنان (علیه السلام) در تشبیه برخی افراد به سامرّی
روایاتی را مرحوم فیض(رضوان الله علیه) بخشی در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بخشی در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» بخشی هم اینجا نقل کرده اینجا ارجاع میدهد که ما این قصّه را مبسوطاً در سورهٴ «بقره» و «اعراف» گفتیم در تفسیر کنزالدقائق از احتجاج مرحوم طبرسی این را نقل میکنند که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که بعد از جنگ جمل در بصره داشتند سخنرانی میکردند در تفسیر کنزالدقائق جلد هشت صفحهٴ 346 آنجا از احتجاج مرحوم طبرسی نقل میکنند که «لما افتتح امیرالمؤمنین(علیه السلام) البصره اجتمع الناس علیه و فیهم الحسن البصری و معه الألواح فکان کلّما لَفظ أمیرالمؤمنین(علیه السلام) بکلمةٍ کَتبها» هر وقت وجود مبارک حضرت امیر چیزی را میفرمود این مینوشت «فقال له امیرالمؤمنین(علیه السلام) بأعلیٰ صوتٍ ما تَصنع؟» چه میکنی «قال أکتب آثارکم لنحدّث بها بعدکم» ما آثار شما را مینویسیم که بعد از شما, از شما نقل کنیم وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «أما إنّ لکلّ قومٍ سامریاً» اینجا «سامریٌّ» نوشته شده
علت مفتوح بودن ﴿یَبْنَؤُمَّ﴾
این کلمهٴ ﴿یَبْنَؤُمَّ﴾ که با فتح است برای اینکه این فتح علامت الفِ محذوف است «یابن امّاه» که نشانهٴ ترحّم است نه «یابن امّی» که نشانهٴ هاء باشد وگرنه میفرمود «یابن امّ» اینجا چه در سورهٴ «اعراف» چه در سورهٴ «طه» به فتحه ضبط شده به فتحه قرائت شده برای اینکه علامت حذف الفِ ترحّمی است گرچه برخیها «یابن اُمّ» خواندند که نشانهٴ حذف یاء ترحّمی باشد «یابن امّی» یا یاء ضمیر ولی معمولاً در هر دو جا یعنی چه «اعراف» چه «طه» قرائت به فتح میم است که نشانهٴ حذف الف ترحّم باشد مثل واکذا, واغربتا و فلان این الف برای آن است اینجا دارد «أما إنّ لکلّ قومٍ سامریاً»
تفاوت خطاب حضرت موسی و هارون (علیهما السلام) نسبت به بنی اسرائیل
و اصراری هم که قرآن کریم از زبان وجود مبارک هارون دارد که تعبیر به قوم نمیکند چون وجود مبارک موسی تعبیر به قوم میکند ﴿یَا قَوْمِ﴾, اما وجود مبارک هارون در شدیدترین حال به برادرش عرض کرد که من اگر این کار را میکردم ﴿خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ﴾ به هیچ کدام از این سه تعبیر عبارت را بیان نکرده نفرمود ملّت, نفرمود امّت, نفرمود قوم, فرمود بنیاسرائیل اگر میفرمود «إنّی خشیت أن تقوم فرّقت بین القوم» یا «بین الامّة» یا «بین الملّة» آن لطافتی که تعبیر بین بنیاسرائیل دارد هیچ کدام از آن عبارتهای سهگانه نمیفهماند چون بنیاسرائیل اعضای یک خانوادهاند بچههای یک پدرند نه قوم این لطافت را میفهماند نه ملّت این لطافت را میفهماند نه امّت هارون عرض کرد اینها اعضای یک خانوادهاند آن وقت تو به من اعتراض میکردی که اینها پسرعموها هستند, برادرها هستند, فرزندان هستند برای یک خانوادهاند فرزندان یعقوباند چرا اینهایی که اعضای یک خانوادهاند و از هر قومی منسجمترند, از هر ملّتی منسجمترند, از هر امّتی منسجمترند, بین اینها را به هم زدی لذا وجود مبارک هارون اصراری دارد که از این گروه به عنوان بنیاسرائیل یاد بکند اما حضرت موسی دارد ﴿یَا قَوْمِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله, نسبت به من, نسبت به من قوماند اما نسبت به خودشان بنیاسرائیلاند دیگر ﴿إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ﴾ دیگر نه «بینهم» یا «بین القوم» خب نسبت به من قوماند دیگر خب.
علت تشبیه برخی افراد به سامری در کلام امیر مؤمنان(علیه السلام)
«أما إنّ لکلّ قومٍ سامریاً و هذا سامریّ هذه الامّة» همین تفسیر شریف نورالثقلین هم دارد که شش نفر از قُدما شش نفر از متأخّرین اینها جزء بدترین مردماند از خصال نقل میکند که ابیذر از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرد که «شرّ الأوّلین و الآخرین اثنیٰ عشر ستّة مِن الأوّلین و ستّة من الآخرین ثمّ سمّیٰ» تسمیه کرده ستّه اوّلین را که قابیل بود, مثلاً فرعون بود, هامان بود, قارون بود, سامری بود اینها, خب اینها هست اینها را فرموده در این قسمت فرمود وجود مبارک حضرت امیر این هر قوم یک سامری دارد تو سامری این امّتی خب این تشبیه است در حقیقت, سامری شخص است سامریِ نوعی نیست سامری شخص است ولی مثل اینکه بگویند این فرعون این امّت است این قارون این امّت است یعنی مثل اوست دیگر در اینجا فرمود این هم سامری این امّت است «الاّ أنّه لا یقول لا مساس» این نمیگوید لا مساس «ولکنّه یقول لا قِتال» جنگ نکنید, خب جنگ نکنید این جنگ را بر ما تحمیل کردند وجود مبارک حضرت امیر فرمود ما که دست به شمشیر نبردیم که اینها وارد بیتالمال بصره شدند والی ما را کُشتند به زَر و سیم بیتالمال دسترسی بردند گفتند ما به مقصد رسیدیم آن وقت نمایندهٴ ما را کُشتند, مسلمانهای بصره را کُشتند من دفاع نکنم باز هم «لا قتال» فرمود این سامری است که میگوید «لا قتال» آن سامری موسی میگفت «لا مِساس» اینها تشبیهات است البته, یعنی همان حکم را دارند منتها این طور نیست که یک وقت است ما بگوییم یک کلّی است قابل تطبیق بر کثیرین است شیطان یک کلّی است بر کثیرین تطبیق میشود یک, ابلیس شخص معیّن است دو, چون شیطان یک امر کلّی است قابل صِدق بر کثیرین است شیاطین الانس و الجن هم پیدا شدند سه, اما ابلیس دیگر یک نفر است سامری هم یک نفر است اگر بر دیگری تطبیق شده از باب تشبیه و تنظیر و امثال ذلک است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
راه تشخیص تزاحم ادله در اهمّ و مهمّ
عدم اطلاق غضبان بر خداوند سبحان
چگونگی عرضه روایات بر قرآن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ ﴿95﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی ﴿96﴾ قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً ﴿97﴾ إِنَّمَا إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً ﴿98﴾ کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَیْنَاکَ مِن لَّدُنَّا ذِکْراً ﴿99﴾ مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وِزْراً ﴿100﴾ خَالِدِینَ فِیهِ وَسَاءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ حِمْلاً ﴿101﴾
پاسخ سامرّی به اعتراض موسای کلیم(علیه السلام)
در جریان اعتراض وجود مبارک موسای کلیم به سامری سخن از ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ مطرح شد گرچه سامری در جواب به دو نکته اشاره کرد یکی به چرایی یکی به چگونگی, یکی به اینکه چه انگیزهای مرا وادار کرد که دست به این کار بزنم یکی اینکه این گوساله را چگونه فراهم کردم لکن محور اصلی سؤال وجود مبارک موسای کلیم سؤالِ اعتراضی آن حضرت همین انگیزه است چون خود حضرت میدانست که آن یک حیوان واقعی نبود دسیسهای بیش نبود و علمِ او هم نافع نبود جهل او هم ضارّ نبود که انسان بداند که حالا چگونه این گوساله ساخته شده آن هم برای پیامبری مثل موسای کلیم که از این فتنهها باخبر است لکن خود سامری در جواب به این دو نکته اشاره کرد. مطلب بعدی آن است که سامری منظور شیطان نیست آن شخص معیّن است.
راه تشخیص تزاحم ادله در اهمّ و مهمّ
مطلب سوم این است که آیا کاری که وجود مبارک هارون(سلام الله علیه) کرد افراد عادی هم میتوانند بکنند یا نه؟ قانون کلّیاش حق است که در تزاحم اهمّ و مهم, اهمّ باید ملاحظه بشود اما تشخیص اینکه چه امری اهمّ است چه امری مهم در اختیار هر کسی نیست یک تعارض هست و یک تزاحم, تعارض برای ادلّه است که حلّ آنها کار مجتهد است کار هر کس نیست او بتواند سندش, متنش, رجال و درایهاش, ظاهر و اظهرش, نصّ و ظاهرش, ناسخ و منسوخش, محکم و متشابهش را ارزیابی کند تعارض برای مقام دلالت است تزاحم برای مقام مِلاک است دو دلیل هرگز مزاحم هم نیستند دو دلیل معارض هماند اما مِلاکها مزاحم هماند مرز اینها کاملاً مشخص است همان طوری که تعارض ادلّه در سایه اجتهاد یک مجتهدِ ورزیده حل میشود تزاحم مِلاکها هم در سایهٴ یک انسانِ کامل حل میشود بنابراین اصل قاعدهای که وجود مبارک هارون(سلام الله علیه) رعایت کرده است حق است اما تشخیص و تطبیق آن به عهدهٴ هر کسی نیست.
عدم اطلاق غضبان بر خداوند سبحان
مطلب چهارم آن است که غضب گاهی دربارهٴ خدا, گاهی دربارهٴ انسان و مانند انسان استعمال میشود ولی غَضبان معمولاً چون از حالت نفسانی حکایت میکند دربارهٴ خدا استعمال نمیشود معنایش این نیست که دربارهٴ غیر خدا حتماً باید غضبان به کار برود چون غضب اعم است لذا در سورهٴ «اعراف» که دارد ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الْغَضَبُ﴾ دیگر جای سؤال نیست که چرا گفته نشد غَضبان چون غضب مورد استعمالش اعم است در هر دو جا به کار برده میشود.
چگونگی عرضه روایات بر قرآن
مطلب بعدی آن است که در روایات متعارض یا روایات غیر متعارض دو طایفه از نصوص بود که هم مرحوم کلینی نقل کرد هم دیگران نقل کردند که اگر روایتی معارض داشت باید بر قرآن کریم عرضه بشود یکی از جهات مرجّحه یا تشخیص حجّت از لا حجّت یا ترجیح احدیالحجّتین بر حجّت دیگر عرضه بر کتاب است که در نصوص علاجیه آمده. طایفه دیگر روایاتی بود که دلالت میکرد بر اینکه چون به نام ائمه(علیهم السلام) روایات جعلی هست هر خبری که از امام معصوم(سلام الله علیه) نقل شد باید بر قرآن عرضه بشود پس دو طایفه از نصوص است یکی مربوط به نصوص علاجیه است که مخصوص روایاتی که دارای معارضاند یکی هم مربوط به مطلق روایات است و خود ائمه(علیهم السلام) [به این مضمون] فرمودند از زبان پیغمبر, از زبان ما حدیثِ دروغ جعل میشود لذا هر چه از ما نقل شده است شما باید بر قرآن عرضه کنید, اما قرآن دارای متشابهات است و دارای محکمات, متشابهات دو حکم دارند یکی تأویل متشابهات یکی تفسیر متشابهات, تأویل متشابهات را ذات اقدس الهی به اولیای مخصوص خودش داده است تأویل متشابه مقدور هر کسی نیست اما تبیین و تفسیر متشابهات خیلی روشن است خداوند محکمات را فرستاده متشابهات را فرستاده محکمات را امّالکتاب معرّفی کرده متشابهات در سایه ارجاع به محکمات برای مفسّر کاملاً قابل حل است تأویل متشابه است که فقط اهل بیت میدانند فقط با عنایتهای الهی ما بعد از اینکه متشابه را به محکمات عرضه کردیم تفسیر همه آیات مشخص شد, تبیین همه آیات مشخص شد آن وقت این میشود میزان البته حجّت نیست این فقط میزان است بعد از اینکه سخنان عترت طاهرین(علیهم السلام) را جمعآوری کردیم آنجا هم متشابهاتش به محکمات ارجاع شده ناسخ و منسوخ و مطلق و مقیّد و عام و خاص و مُجمل و مُبیّن و منطوق و مفهومش تبیین شد عصارهٴ روایات به خدمت قرآن میآید عرضه میشود بعد از همهٴ این کار تازه میشود حجّت شرعی, بنابراین روایات را الاّ ولابد باید بر قرآن عرضه کنیم این یک, قرآن متشابهاتی دارد که به رهبری محکمات کاملاً قابل تبیین و تفسیرند دو, قرآن متشابهاتی دارد که تأویلش را غیر از ذات اقدس الهی و اهل بیت کسی نمیداند سه, ما به تأویل متشابهات مأمور نیستیم چهار, ما به تبیین و تفسیرش موظّفیم و در حدّ درک ما تکلیف داریم و قابل درک هم هست.
تبیین محکم و متشابه بودن آیات قرآن
بعد از اینکه متشابهات به دامن مادرشان که محکماتاند ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ قرار داده شدند ارجاع شدند آن وقت دوتا وصف سراسری بر قرآن هست یکی اینکه اول تا آخر قرآن متشابه است, یکی اینکه اول تا آخر قرآن محکم, این متشابهی که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است که فرمود یک قسمتش متشابهات است یک قسمتش محکمات ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ این متشابهی است که ظاهرش روشن نیست این با ارجاع به محکمات میشود روشن, وقتی به محکمات ارجاع دادیم اول تا آخر قرآن یک شیء شفافی خواهد بود این برابر آیات سورهٴ مبارکهٴ «زمر» اول تا آخر قرآن میشود متشابه که آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» این است که ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً﴾ اول تا آخر قرآن یکدست است شبیه هم است نه متشابهی که روشن نباشد مضمونش چیست, متشابه یعنی همهشان همسان هم, شبیه هم, هماهنگ هم, همآوای هماند و برای تأیید تشابه به این معنا, کلمهٴ ﴿مَثَانِیَ﴾ را پشتش ذکر فرمود که ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ﴾, این ستونها را نمیگویند مَثانی آن خانههایی که هلالی بود و هر کدام از این بخشها روی بخش دیگر مُنثَنی, مُنعطف, گرایشدار بود, تَثنیه دیگری بود انثنا داشت, انعطاف داشت به آن میگویند مَثانی, تَثنیه هم همین است اگر حجرِ موضوع به جنب الإنسان باشد ما تَثنیه نداریم اما دوتا انسان, دوتا حجر, دوتا شجر, دوتا کتاب, دوتا فرش اینها تثنیهاند برای اینکه اوّلی به دومی مُنثنی است دومی هم به اوّلی مُنثنی است این میشود تثنیه اما حجرِ موضوع به جنب انسان که تثنیه نیست مگر اینکه به لحاظ جسمیّت ملاحظه کنید که بله ما دوتا جسم داریم هر کدام مُنثنیاند بنابراین این ستونها مستقیم را نمیگویند هلالی و اِنثنا تثنیهبردار نیست اما همهٴ این شش هزار و اندی آیهٴ قرآن اینها مُنثنیاند, منعطفاند هر کدام به دیگری و به مبدأ و منتهایشان وصلاند مستقیم ستونِ جدا نیستند یکی از اینها را خدای ناکرده کسی انکار کند همه را به هم زده, یکی را پذیرفته باید همه را بپذیرد صدر و ساقهٴ قرآن مَثانی است و متشابه چون تشابه با انثنا همراه است تشابه یعنی هماهنگ و همآوا با آیهٴ اول سورهٴ مبارکهٴ «هود» که فرمود همهٴ آیات قرآن محکماند هم هماهنگ میشود در اول سورهٴ مبارکهٴ «هود» دارد که ﴿الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ﴾ ما در قرآن آیهٴ متشابه نداریم چرا؟ برای اینکه متشابهات وقتی به دامن مادرشان ارجاع داده شدند که ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ میشود محکم, وقتی محکم شد اول تا آخر قرآن میشود محکم.
آیات محکم و متشابه قرآن؛ معیار تشخیص روایات
اول تا آخر قرآن که محکم شد ﴿کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ﴾ به این کتاب حکیم میشود قسم خورد ﴿یس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾ آن وقت این کتابِ حکیمِ محکمِ متشابه مثانی میشود میزان آن وقت روایات را با این میسنجیم بعد از اینکه روایات را با این سنجیدیم معلوم شد کدام روایت درست است کدام روایت درست نیست آن روایت درست را یادداشت میکنیم بعد تخصیص و تقیید و امثال ذلک حل میشود سپس میشود حجّت خب, این راه جمع بین قرآن و روایات است اشتباه نشود قرآن معادل روایت نیست قرآن معادل عترت است عترت هر چه دارند مثل آیه قرآن است.
معیار تشخیص روایات صحیح از مجعول
آنکه عِدل قرآن است علی و اولاد علی نه روایت, روایت را خود آنها فرمودند به نام ما روایت زیاد جعل کردند خدا غریق رحمت کند مرحوم مجلسی را این لطیفه از ایشان است میگوید طبق این روایاتی که دارد پیغمبر فرمود: «کَثُرَتْ علیّ الکذّابة [الکِذابة] و سَتُکْثَر» این روایت یا صادر شد یا صادر نشد, اگر روایت صادر شد معلوم میشود از اهل بیت روایات جعل میکنند اگر روایت صادر نشد خب همین را جعل کردند به پیغمبر نسبت دادند , بنابراین جعلِ روایات دسّ و دروغ کم نیست نه تنها روایت جعل کردند راوی هم جعل کردند بنابراین ما میزان داریم به نام قرآن خب با میزان که نمیشود کار کرد که حالا شما ترازویی دارید خب با ترازو مشکل حل نمیشود که, میخواهیم ببوسیم این قرآن را بله میبوسیم بالای سر میگذاریم در مراسم قرآن به سر هم بالای سر میگذاریم ولی با قرآن که نمیشود عمل کرد که چیزی را باید با این ترازو بسنجی آن حرفِ عترت است بعد از اینکه پیغمبر و اولاد پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) مخصّص داشتند, مُبیّن داشتند, شارح داشتند, بیان کردند هزارها حکم است که از قرآن برنمیآید از روایات برمیآید خدا غریق رحمت کند مرحوم شهید اول را این یک ألفیه نوشته یک نَفلیه این ألفیه یعنی یعنی هزار حکم وجوبی برای نماز, نَفلیه سه هزار حکم مستحبّی برای نماز است ما چندتای آن را در قرآن داریم نعم, کسی که مثل زراره است یا حمران است یا هشامبنحکم است یا هشامبنسالم است در محضر ولیّ خدا نشسته حرفی را که امام صادق میفرماید آن مثل اینکه در آیه قرآن است فرقی نمیکند که این هم معصوم است ـ معاذ الله ـ از خود که نمیگوید از خدا میگوید, اگر کسی در حضور امام باشد و فرمایش امام را آنجا گوش بدهد سند قطعی است, دلالت قطعی است, جهت صدور قطعی است آن میشود مثل آیه قرآن دیگر, دیگر منتظر چه چیزی باید باشد ماها که دوریم و روایتهای فراوان جعلی در کتابهای ما هست دروغ هست.
روایات تفسیری و اخلاقی، نیازمند بررسی محققانه
در فقه منتها خیلی کار کردند الآن اجتهاد کردن دربارهٴ روایات فقهی خیلی دشوار نیست برای اینکه راه را خیلی طی کردند اما در روایات تفسیری این مشکل هست در روایات مقتل مشکل هست در روایت دعا مشکل هست همین دعای نورانی وجود مبارک سیدالشهداء در روز عرفه خب اگر سند مشخص بشود آن ذیل برای حضرت است یا برای حضرت نیست شما میبینید مرحوم علامه در منتهی وقتی فتوا میدهد برای اعمال روز عرفه از دعای نورانی امام زینالعابدین یاد میکند ولی از دعای سیّدالشهداء یاد نمیکند میفرماید مستحب است در روز عرفه فلان کار, فلان کار, فلان کار و خواندن دعای علیبنالحسین از دعای سیّدالشهداء با آن عظمت یاد نمیکند چون روی آن کار نشده بنابراین این کارهای به زمین مانده را بالأخره هر کسی باید یک گوشهاش را به عهده بگیرد مقتل این طور است, تاریخ این طور است, تفسیر این طور است, روایتهای اخلاقی این طور است همان کاری که دربارهٴ فقه شده دربارهٴ روایت هم باید باشد غرض این است که این دو اصل از هم باید تفکیک بشود یکی اینکه قرآن معادل عترت است عترت معادل قرآن است هیچ فرقی هم نمیکند اما قرآن معادل روایت نیست چون در روایات جعلی هست, دروغ هست, ضعیف هست و مخدوش هست و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: چون مهم نیست «لا یضرّ مَن جَهله» حالا سامری چه کار کرده چه اثر دارد.
پرسش:...
پاسخ: آیه قرآن است همین مقدار اگر لازم بود بیش از این میگفت چیزی است که نه اثر فقهی دارد نه اثر فلسفی دارد نه اثر کلامی دارد حالا از هر چه درست کرده بر فرض حیات هم داده باشد حیاتِ کاذب است.
سرّ عدم نقل برخی مباحث درقرآن کریم
خیلی از افرادند که آن چیزی که برایشان لازم است باید بفهمند به دنبال آن نمیروند این چیزی که «لا یَضرُّ مَن جَهِلَه و لا یَنفَعُ مَن عَلِمَه» و قرآن هم روی آن مانور نداده و تکیه هم نکرده و اثری هم ندارد مکرّر میخواهد این را بفهمد حالا از هر چه درست کرده وجود مبارک موسای کلیم فرمود من این را آتش میزنم حالا یا «لَنُحْرِقَنَّه» است که احراق است و سوزاندن است یا ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾ است که قرائت مشهور است با مِبرَد, مِبرد یعنی این سوهان و اینها با مِبرد این را براده براده میکنم و در دریا میریزم به هر وسیله باشد چه زنده باشد چه زنده نباشد این است آن اساس کار که مناجات موسای کلیم است رفته آنجا چهل شب نه غذا خورده نه خوابیده آن را آدم باید بفهمد دربارهٴ آن میبینید تحقیقی نمیشود اما حالا گوسالهٴ سامری چه بوده میبینید خیلی تلاش و کوشش روی آن هست. به هر تقدیر ما بین روایت و عترت باید فرق بگذاریم عترت عِدل قرآن است روایت در آن ضعیف هست, حَسن هست, موثّق هست, معتبر هست, غیر معتبر هست, مجهول هست, مدسوس هست و مانند آن, ما باید بین اینها فرق بگذاریم وجود مبارک موسای کلیم حرفی زده به سامری که چرا این کار را کردی این هم چرایی را گفته هم چگونگی را گفته.
دیدگاه علامه طباطبائی(ره) و اشکالات ایشان در آیات محل بحث
سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) شش مطلب, شش مطلب یعنی شش مطلب اگر کسی با المیزان مأنوس است باید همه اینها را رقم بگیرد شش مطلب فرمودند مطلب اول بیان آراء مفسّران است که معروف بین اهل تفسیر چیست یک, مطلب دوم این را نقد کردند که این سازگار نیست با آنچه مثلاً حیات داده باشد و ظاهر قرآن این است که جسد است ﴿لَهُ خُوَارٌ﴾ نه اینکه واقعاً دارای خوار باشد یک حیوان خائر نیست این حیوان نیست ﴿جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ این دو, سوم حرف ابومسلم اصفهانی را نقل میکند, چهارم این حرف را نقد میکند, پنجم خودشان یک نظر دارند, ششم حرف خودشان را نقد میکنند حرف خودشان این است که این اثر رسول همان باشد که وجود مبارک موسای کلیم دستور داد این طلاها و اینها را جمع بکنند حالا چگونه این آثار به وجود مبارک موسای کلیم منسوب شد آن بحث دیگر است ولی بالأخره به دستور موسای کلیم خیلیها این طلاها را جمع کردند بعد گفت آنچه را که اثر شما بود حالا این لاشههای این بنیاسرائیل این قِبطیها را دریا کنار انداخت اینها با زر و زیور بودند همینها گرفته شد یا قبلاً از جای دیگر جمع کردند بالأخره أوزار قِبطیها به دست این نِبطیها رسیده بعد گفتند ما هم آنچه را که اثر تو بود دادیم به سامری این گوساله را راهاندازی کرده.
اشکال اول؛ خطاب متقابل حضرت موسی(علیه السلام) و سامری
خودشان نقد میکنند که میشود مطلب ششم این نقدشان به عنوان «و یَبقی الکلام» است یعنی هنوز این باقی مانده این نقاط مبهم هست این جای سؤال هست «و یبقی الکلام» این مطلب ششم است که راجع به نقد است یکی از آن نقودی که در این «یبقی الکلام» دارند این است که خب, در گفتگوی محاورهای وجود مبارک موسای کلیم طرف خطاب سامری است سامری هم طرف خطاب موسای کلیم است همان طوری که موسای کلیم(سلام الله علیه) میفرماید: ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ او هم باید بگوید «قبضتُ مِن أثر من آثارک» چرا میگوید ﴿قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ که منظور از آن رسول موسای کلیم باشد از او به اسم ظاهر و غایب یاد بکند این یک محذور,
اشکال دوم؛ تقابل تسویل نفس سامری با انتساب سفاهت به حضرت موسی(علیه السلام)
محذور دیگر اینکه سامری که معتقد به گوسالهپرستی است که موسای کلیم فرمود: ﴿وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً﴾ این چگونه میگوید ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ یک گوسالهپرست این را عبادت میداند این را کمال میداند دیگری را سفیه میداند و کار دیگری را سَفه حساب میکند این است که سیدناالاستاد در مطلب ششم یعنی مطلب ششم ـ اگر کسی خواست المیزان را تفحّص کند باید یک, دو, سه, چهار, پنج, شش این مطلب را از این یک صفحه و خُردهای در بیاورد تا بشود المیزان فهمی ـ میفرماید «یبقی الکلام» در این, خودشان در این امر ششم هم اشکال میکنند در امر ششم بر فرمایش خودشان هم اشکال میکنند به هر تقدیر ما اگر به روایات مراجعه بکنیم بگوییم روایات دارد که این حیات به آن دادند خب این با ظاهر قرآن هماهنگ نیست ما کدام را قبول بکنیم اصرار قرآن کریم بر اینکه ﴿جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ این است که این حیات در آن نبوده دیگر دادن حیات که کار هر کسی نیست خب, بنابراین این هم بحث تفسیری.
علّت آتش زدن و بر باد دادن خاکستر گوساله سامرّی
میماند جریان همین مِبرَدی که باز گفته شد, اما اینکه وجود مبارک موسای کلیم فرمود من تو را که خب به دو عذاب دنیا و آخرت گرفتار میشوی این الهات را که ﴿ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً﴾ او را ما میسوزانیم یا مثلاً پودر میکنیم یا سوهان میزنیم با مِبرد او را ریز ریز میکنیم به دریا میاندازیم برای اینکه عابد و معبود یکجا جمع بشوند مشابه این در بخشهای دیگری هست که ﴿إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ یا ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ این حجاره گفتند همان سنگهایی بود که اینها میتراشیدند و میپرستیدند که ﴿أتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾ سوزاندن آن سنگهای تراشیده شدهٴ عبادتشده یک نحوه تعذیبی است برای عبادتکننده لذا وجود مبارک موسای کلیم میفرماید تو که به دو عذاب دنیا و آخرت معذّبی این جسد گوساله را هم ما تعذیب میکنیم که یک شدّت تعذیبی باشد برای تو, همان طوری که ذات اقدس الهی در قیامت عابد و معبود هر دو را میسوزاند در جهنم ﴿إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ ما هم عابد و معبود هر دو را معذّب میکنیم اینکه فرمود این تعذیب مخصوص تو نیست برای اینکه او هم گرفتار میشود.
کلام امیر مومنان (علیه السلام) در تشبیه برخی افراد به سامرّی
روایاتی را مرحوم فیض(رضوان الله علیه) بخشی در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بخشی در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» بخشی هم اینجا نقل کرده اینجا ارجاع میدهد که ما این قصّه را مبسوطاً در سورهٴ «بقره» و «اعراف» گفتیم در تفسیر کنزالدقائق از احتجاج مرحوم طبرسی این را نقل میکنند که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که بعد از جنگ جمل در بصره داشتند سخنرانی میکردند در تفسیر کنزالدقائق جلد هشت صفحهٴ 346 آنجا از احتجاج مرحوم طبرسی نقل میکنند که «لما افتتح امیرالمؤمنین(علیه السلام) البصره اجتمع الناس علیه و فیهم الحسن البصری و معه الألواح فکان کلّما لَفظ أمیرالمؤمنین(علیه السلام) بکلمةٍ کَتبها» هر وقت وجود مبارک حضرت امیر چیزی را میفرمود این مینوشت «فقال له امیرالمؤمنین(علیه السلام) بأعلیٰ صوتٍ ما تَصنع؟» چه میکنی «قال أکتب آثارکم لنحدّث بها بعدکم» ما آثار شما را مینویسیم که بعد از شما, از شما نقل کنیم وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «أما إنّ لکلّ قومٍ سامریاً» اینجا «سامریٌّ» نوشته شده
علت مفتوح بودن ﴿یَبْنَؤُمَّ﴾
این کلمهٴ ﴿یَبْنَؤُمَّ﴾ که با فتح است برای اینکه این فتح علامت الفِ محذوف است «یابن امّاه» که نشانهٴ ترحّم است نه «یابن امّی» که نشانهٴ هاء باشد وگرنه میفرمود «یابن امّ» اینجا چه در سورهٴ «اعراف» چه در سورهٴ «طه» به فتحه ضبط شده به فتحه قرائت شده برای اینکه علامت حذف الفِ ترحّمی است گرچه برخیها «یابن اُمّ» خواندند که نشانهٴ حذف یاء ترحّمی باشد «یابن امّی» یا یاء ضمیر ولی معمولاً در هر دو جا یعنی چه «اعراف» چه «طه» قرائت به فتح میم است که نشانهٴ حذف الف ترحّم باشد مثل واکذا, واغربتا و فلان این الف برای آن است اینجا دارد «أما إنّ لکلّ قومٍ سامریاً»
تفاوت خطاب حضرت موسی و هارون (علیهما السلام) نسبت به بنی اسرائیل
و اصراری هم که قرآن کریم از زبان وجود مبارک هارون دارد که تعبیر به قوم نمیکند چون وجود مبارک موسی تعبیر به قوم میکند ﴿یَا قَوْمِ﴾, اما وجود مبارک هارون در شدیدترین حال به برادرش عرض کرد که من اگر این کار را میکردم ﴿خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ﴾ به هیچ کدام از این سه تعبیر عبارت را بیان نکرده نفرمود ملّت, نفرمود امّت, نفرمود قوم, فرمود بنیاسرائیل اگر میفرمود «إنّی خشیت أن تقوم فرّقت بین القوم» یا «بین الامّة» یا «بین الملّة» آن لطافتی که تعبیر بین بنیاسرائیل دارد هیچ کدام از آن عبارتهای سهگانه نمیفهماند چون بنیاسرائیل اعضای یک خانوادهاند بچههای یک پدرند نه قوم این لطافت را میفهماند نه ملّت این لطافت را میفهماند نه امّت هارون عرض کرد اینها اعضای یک خانوادهاند آن وقت تو به من اعتراض میکردی که اینها پسرعموها هستند, برادرها هستند, فرزندان هستند برای یک خانوادهاند فرزندان یعقوباند چرا اینهایی که اعضای یک خانوادهاند و از هر قومی منسجمترند, از هر ملّتی منسجمترند, از هر امّتی منسجمترند, بین اینها را به هم زدی لذا وجود مبارک هارون اصراری دارد که از این گروه به عنوان بنیاسرائیل یاد بکند اما حضرت موسی دارد ﴿یَا قَوْمِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله, نسبت به من, نسبت به من قوماند اما نسبت به خودشان بنیاسرائیلاند دیگر ﴿إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ﴾ دیگر نه «بینهم» یا «بین القوم» خب نسبت به من قوماند دیگر خب.
علت تشبیه برخی افراد به سامری در کلام امیر مؤمنان(علیه السلام)
«أما إنّ لکلّ قومٍ سامریاً و هذا سامریّ هذه الامّة» همین تفسیر شریف نورالثقلین هم دارد که شش نفر از قُدما شش نفر از متأخّرین اینها جزء بدترین مردماند از خصال نقل میکند که ابیذر از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرد که «شرّ الأوّلین و الآخرین اثنیٰ عشر ستّة مِن الأوّلین و ستّة من الآخرین ثمّ سمّیٰ» تسمیه کرده ستّه اوّلین را که قابیل بود, مثلاً فرعون بود, هامان بود, قارون بود, سامری بود اینها, خب اینها هست اینها را فرموده در این قسمت فرمود وجود مبارک حضرت امیر این هر قوم یک سامری دارد تو سامری این امّتی خب این تشبیه است در حقیقت, سامری شخص است سامریِ نوعی نیست سامری شخص است ولی مثل اینکه بگویند این فرعون این امّت است این قارون این امّت است یعنی مثل اوست دیگر در اینجا فرمود این هم سامری این امّت است «الاّ أنّه لا یقول لا مساس» این نمیگوید لا مساس «ولکنّه یقول لا قِتال» جنگ نکنید, خب جنگ نکنید این جنگ را بر ما تحمیل کردند وجود مبارک حضرت امیر فرمود ما که دست به شمشیر نبردیم که اینها وارد بیتالمال بصره شدند والی ما را کُشتند به زَر و سیم بیتالمال دسترسی بردند گفتند ما به مقصد رسیدیم آن وقت نمایندهٴ ما را کُشتند, مسلمانهای بصره را کُشتند من دفاع نکنم باز هم «لا قتال» فرمود این سامری است که میگوید «لا قتال» آن سامری موسی میگفت «لا مِساس» اینها تشبیهات است البته, یعنی همان حکم را دارند منتها این طور نیست که یک وقت است ما بگوییم یک کلّی است قابل تطبیق بر کثیرین است شیطان یک کلّی است بر کثیرین تطبیق میشود یک, ابلیس شخص معیّن است دو, چون شیطان یک امر کلّی است قابل صِدق بر کثیرین است شیاطین الانس و الجن هم پیدا شدند سه, اما ابلیس دیگر یک نفر است سامری هم یک نفر است اگر بر دیگری تطبیق شده از باب تشبیه و تنظیر و امثال ذلک است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است