- 229
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 42 تا 46 سوره مریم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 42 تا 46 سوره مریم"
سوَر مکّی دربارهٴ اصول دین و خطوط کلی اخلاق و فقه و حقوق بحث میکند
اگر حدّ وسطها متعدّد باشد یقیناً برهان متعدّد است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً ﴿42﴾ إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ یَسْمَعُ وَلاَ یُبْصِرُ وَلاَ یُغْنِی عَنکَ شَیْئاً ﴿43﴾ یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطاً سَوِیّاً ﴿44﴾ یَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیّاً ﴿45﴾ یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَن یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیّاً ﴿46﴾
سورهٴ مبارکهٴ «مریم» در مکه نازل شد و همان طوری که عنایت دارید سوَر مکّی دربارهٴ اصول دین و خطوط کلی اخلاق و فقه و حقوق بحث میکند جزئیّات فقهی و حقوقی و مانند آن را سورهٴ مبارکهٴ مدنی به عهده دارد. محلّ ابتلای مردم مکّه شرک و کفر بود لذا سوَر مکّی دربارهٴ توحید اولاً, و وحی و نبوّت ثانیاً, و معاد ثالثاً بحث میکند گوشهای از کفر مردم حجاز در آن روز مسئلهٴ تثلیث بود و جریان مسیحیّت بود که در بخش قبلی همین سورهٴ مبارکهٴ «مریم» بیان فرمود گوشهٴ دیگر جریان بتپرستی است که شرکِ رایج مردم مکّه بود ذات اقدس الهی به رسول خود(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید در این کتاب جریان ابراهیم(علیه السلام) را ذکر بکن قرآن تنها به صورت سوَر و آیاتی که در اذهان باشد نبود مکتوب بود کتاب رسمی بود و نوشته میشد کاتبانی بودند و به دستور حضرت مینوشتند لذا فرمود: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ﴾ این «الف» و «لام»ش هم «الف» و «لام» عهد است یعنی این کتاب خارجی به نام قرآن جریان ابراهیم را بنویس برای اینکه او دو وصف ممتاز دارد یکی صداقت است و یکی نبوّت, صداقت از هر انسانی پذیرفته است نبوّت انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هم که پذیرفتنی است چون او صدّیق است باید او را شناخت, چون او نبیّ است باید او را شناخت این دوتا برهان است برای اینکه دوتا حدّ وسط ذکر شده تعدّد برهان به تعدّد حدّ وسط است اگر حدّ وسطها متعدّد باشد یقیناً برهان متعدّد است ابراهیم صدّیقی است و دربارهٴ صدّیق باید بحث کرد و سنّت و سیرت او را شناخت و پیروی کرد باید از سنّت و سیرت ابراهیم(علیه السلام) پیروی کرد این یک قیاس. ابراهیم نبیّ است باید از سیرت و سنّت نبیّ پیروی کرد باید از سنّت و سیرت ابراهیم پیروی کرد این دوتا حدّ وسط است که تقریباً به دو برهان تبدیل میشود ﴿إِنَّهُ﴾ چون استدلال فرمود چرا جریان ابراهیم را در قرآن در کتاب الهی ذکر بکن یعنی به یاد بیاور؟ برای اینکه او صدّیق است یک, و نبیّ است دو. صدّیق بودن او به این است که هم حرفهای او مطابق واقع است یک, هم افعال او مطابق با ملاکهاست دو, هم فعل و حرفش و حرف و فعلش هماهنگ است سه, هم به تمام تعهّداتش عمل میکند این چهار, اینکه در سورهٴ «احزاب» فرمود: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ﴾ معلوم میشود وفای به عهد یک نحوه صدق است یک انسانِ صادق وفادار به عهد است گرچه خبر نمیدهد اگر کسی معاملهای کرد کالا را یا ثمن را به موقع داد این صادق است دِیْنی دارد به موقع پرداخت کرد صادق است, نذر و عهد و یمینی دارد به موقع وفا کرد صادق است, ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ﴾ و هر کاری هم که مؤمن انجام میدهد صِدق است برای اینکه وقتی ایمان آورد تعهّد سپرد ﴿قَالُوا بَلَی﴾ گفت معنایش این است که من تمام دستورهای خدا را انجام میدهم قهراً نماز که میخواند تصدیق همان حرف است روزه که میگیرد تصدیق همان حرف است هر کسی به عهد خودش وفا میکند میشود صادق ﴿إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً﴾ یک, و ﴿نَّبِیّاً﴾ دو, از آن جهت که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) نبأ و خبر را از خدای سبحان تلقّی میکرد میشد نبی و از آن جهت که نَبْوِه یعنی برجستگی است آن زمینی که یک قسمتش برجسته است نظیر دامنههای کوه, سینهٴ کوه آن را میگویند نَبوه, برجسته از آن جهت که این بزرگواران برجستگی دارند و شرافتی دارند نبیّاند نبی هم از نبأ گرفته شده هم از نَبْوه یعنی برجستگی چون از نبأ الهی بهره بردهاند دارای نبوهاند, برجستگیاند و جزء اشراف قوماند ﴿إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً﴾. خب, قصّهاش حالا چیست چه چیزی را باید ذکر کنیم مستحضرید که با اینکه جریان حضرت موسی یا جریان انبیای دیگر(علیهم السلام) مکرّر در قرآن کریم آمده داستان آنها نیامده در چه زمانی بود, در چه زمینی بود, در کدام عصر بود, قسمتهای تاریخی مربوط به عصر و امثال ذلک است اصلاً دربارهٴ زمان وجود مبارک ابراهیم یا عصر وجود مبارک موسی(سلام الله علیهما) هیچ سخنی در قرآن نیامده در حالی که عنصر محوری تاریخ همان عصر و زمان است که در چه زمانی بود و هیچ خبری از این زمان نیست برای اینکه اینها یک امر ابدیاند این داستان اگر داستان تاریخی بود و متزمِّن بود با گذشت زمان سپری میشد اما اینها نه متمکّناند, نه متزمّناند وقتی زمانمند نیستند مکانمند نبودند لازم نیست بفرماید در کدام تاریخ بود که در چه سالی قبل از فلان بود که در کدام مکان بود که فاصله البته مصر و امثال مصر چون خصوصیّات فراوانی از نظر فراعنه داشت نامش آمده و اما بسیاری از بزرگان ائمه(علیهم السلام) که در زمانی در سرزمینی زندگی میکردند نام مکانشان نام عصرشان نیامده حالا خصوص مدین و امثال ذلک که خصیصهای داشت مطرح شده. فرمود: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ﴾ با تارخ که عموی او یا جدّ او بود با آزر یا با تارخ که عمو یا جدّ او بود گفتگو کرد در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و همچنین سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» مبسوطاً گذشت که این أب, پدرِ حضرت ابراهیم نبود قرینهٴ مبسوطی هم در آن بحثها اقامه شده برای اینکه خدای سبحان به حضرت ابراهیم و سایر انبیا فرمود برای کفار و مشرکین طلب مغفرت نکنید این یک, صریحاً فرمود برای مشرک طلب مغفرت نکنید برای اینکه مشرک بخشوده نمیشود دوم وجود مبارک ابراهیم برای پدرش همین أبی که از او یاد کردند وعدهٴ طلب مغفرت کرد این دو, و سوم اینکه فرمود اگر وجود مبارک ابراهیم با این نهیی که ما کردیم برای أب به همان معنایی که ذکر خواهد شد طلب مغفرت کرد بر اساس وعدهای بود که داد ﴿وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأَبِیهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا﴾ چهارم این است که أب غیر از والد است أب بر جد اطلاق میشود, أب بر عمو اطلاق میشود و مانند آن, ولی والد بر همان پدر صُلبی اطلاق میشود و وجود مبارک ابراهیم در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» از ذات اقدس الهی طلب مغفرت میکند برای والدش بعد از عبور از همهٴ آن مناهی یعنی بعد از اینکه خدا فرمود کسی حق ندارد برای مشرکین طلب مغفرت کند بعد از اینکه فرمود وعدهای که حضرت ابراهیم داد برای تشویق او بود وگرنه استغفار نکرد سرانجام در دوران پیری آنجایی که وجود مبارک ابراهیم میفرماید: ﴿الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ﴾ فرزند خودش را ذکر میکند بعد میفرماید: ﴿رَبَّنا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ﴾ به قرینهٴ اینکه در آخر عمر از والد و والدهٴ خود به نیکی یاد میکند معلوم میشود والد غیر از أب است چون والد بر عمو اطلاق نمیشود اما أب بر عمو اطلاق میشود این بحث به طور تفصیل هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمده هم در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» و شفاف شد که پدر حضرت ابراهیم نه آزر بود نه تارخ، نه مشرک بود نه کافر بلکه موحّد ناب بود از جمعبندی آیات به دست آمد. خب، پس این اب یقیناً به معنی والد نیست وجود مبارک ابراهیم به عمویش گفت چرا این بتها را میپرستی تعبیر به صنم و وَثن نکرد برای اینکه اگر میفرمود چرا وثن را میپرستی یا چرا صنم را میپرستی باید حدّ وسط برهان را ذکر میکرد میفرمود این صنم چون فلان مشکل را دارد لیاقت معبود شدن را ندارد اما الآن عجز آنها و نقص آنها و عیب آنها را حدّ وسط قرار داد فرمود چیزی را که سمیع نیست چرا میپرستی اگر میفرمود صنم را چرا میپرستی او سؤال میکرد چرا نپرستم، ابراهیم جواب میداد برای اینکه معبود باید بفهمد شما چرا در برابرش خضوع میکنی، چرا خضوع میکنی، به او چه میگویی اگر کسی سمیع نباشد که نمیفهمد شما چطوری داری او را عبادت میکنی و اگر کسی بصیر نباشد که نمیبیند چه کسی دارد او را عبادت میکند که معبود باید سمیع باشد، معبود باید بصیر باشد این صنم و وثن نه سمیعاند نه بصیر پس معبود نیستند قبل از اینکه نام صنم و وثن را ببرند آن عیب و نقص اینها را ذکر میکنند که دلیل نتیجهٴ سلبی است این موجود که صنم است یا وثن است و مانند آن سمیع نیست سمیع معبود نیست پس این معبود نیست، غیر سمیع معبود نیست معبود باید سمیع باشد بر اساس شکل ثانی نتیجه میگیرند که پس این معبود نیست خب اگر کسی نفهمد شما چه کسی هستید نفهمد شما چه چیزی میگویید چنین کسی قابل عبادت نیست که چه عبادت بکنی چه نکنی او که نمیفهمد که چه عبادت بکنی چه نکنی او که نمیبیند لذا فرمود: ﴿لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ یَسْمَعُ﴾ این یک حدّ وسط، ﴿وَلاَ یُبْصِرُ﴾ این هم حدّ وسط دوم دوتا دلیل اقامه کرده برای اینکه این صنم و وثن لیاقت پرستش ندارند.
مطلب دیگر اینکه آدم کسی را میپرستد که مشکل او را حل کند نگذارد به مشکل بیفتد یا اگر به مشکل افتاد مشکلش را حل کند آن کسی که عاجز است و هیچ کاری از او ساخته نیست او که معبود نیست معبود آن است که قادر باشد مشکل را حل بکند این یک، صنم و وثن مشکل حلگشا نیستند این دو، پس معبود نیستند این نتیجه آن راجع به علم این راجع به قدرت معبود باید علیمِ قدیر باشد اینها نه علیماند نه قدیر آن دوتا برهان مربوط به فقدان علم است برای اینکه ﴿لاَ یَسْمَعُ وَلاَ یُبْصِرُ﴾ این اخیری که سومی است راجع به نفی قدرت است ﴿وَلاَ یُغْنِی عَنکَ شَیْئاً﴾ که این نکره در سیاق نفی است هیچ کاری برای تو انجام نمیدهد خب چرا میپرستی اگر او هیچکاره است و کاری از او ساخته نیست و در حالی که معبود باید همهکاره باشد خب چرا او را میپرستید ﴿وَلاَ یُغْنِی عَنکَ شَیْئاً﴾. این کلمهٴ ﴿یَا أَبَتِ﴾، ﴿یَا أَبَتِ﴾ تقریباً چهاربار در این آیات تکرار شده برای اینکه یک تعبیر عاطفی است و جلب توجّه میکند علاقه را متوجّه میکند و مانند آن، این کلمهٴ «تاء» گفته شد که عوض از «یاء» است به جای «أبی» گفته میشود «أبتِ» این وجوه را مرحوم شیخ طوسی در تبیان هم ذکر کرده بعضی از این وجوه را که این «تاء» عوض «یاء» است برخیها گفتند که نه این «تاء» عوض «یاء» نیست آن کسرهٴ أبتِ نشان حذف «یاء» است آن «یاء» محذوف شد و عوضی ندارد فقط علامت دارد این «تاء» همان طوری که در اوصاف صبغهٴ مبالغه دارد که میگویند علاّمه وصف مبالغهای است در مسائل عاطفی هم برای توجه زیاد و عاطفه بیشتر این «تاء» را ذکر میکنند گاهی میگویند «یا أبتی» گاهی میگویند «یا أبتِ» اضافهٴ این «تاء» برای تکرار و ازدیاد آن عاطفه است. خب, ﴿یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ﴾ بعد از اینکه این دوتا برهان را ذکر کرد اینها برهانهای عادی است که هر کسی میفهمد به عموی خود حالا یا آزر است یا تارخ است یا هر که هست فرمود من چیزهایی میدانم که به شماها نرسیده نه تنها به تو نرسیده به جاهلها و مشرکان اصلاً نرسیده من از آن علمی مدد میگیرم که شما نمیدانید اگر پیرو من باشید چیزهای دیگر هم من میگویم اینها حرفهای ابتدایی است یعنی معبود باید سمیع و بصیر باشد, صنم و وثن سمیع و بصیر نیستند پس معبود نیستند اینها حرفهای ابتدایی است معبود باید مشکل آدم را حل کند و صنم و وثن مشکلگشا نیستند پس معبود نیستند حرفهای ابتدایی است اگر قدری حرف مرا گوش بدهید من شما را میبرم به جایی که سخن از «خوفاً مِن النار» نباشد, سخن از «شوقاً إلی الجَنّة» نباشد, سخن از «وجدتک أهلا للعبادة» باشد, سخن از «وجدتک محبوباً» باشد, «عبدتک شکراً» و کذا و کذا باشد تا آنجاها هم میبرم چون چیزهایی خدا به من داد که به شما نداد این حرفها که گفتم حرفهای ابتدایی است. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» مقداری در این زمینه دربارهٴ اوصاف وجود مبارک حضرت ابراهیم بحث شد آیهٴ 74 و 75 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً﴾ آیا این صنم را إله اتّخاذ کردی اینکه اله نیست شما این را قرار دادی ﴿إِنِّی أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ آن لسان دیگر لسان عاطفی نیست این لسانِ ﴿یَا أَبَتِ﴾ شاید برای اوایل برخورد باشد بعد فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ این فعل مضارع که دلالت بر استمرار دارد یعنی ما اینچنین, این طور باطن آسمان و زمین را نشان ابراهیم خلیل میدهیم این ملکوت دیدن شاگردِ ملکوتی تربیت میکند ایشان به آزر و عمو و امثال اینها میگوید که اگر به دنبال من بیایی چیزهای دیگر یادت میدهم اینها را که الآن گفتم ﴿قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطاً سَوِیّاً﴾ من از ملکوت باخبرم تو را ملکوتی میکنم آن وقت غیر از این دیدِ ظاهری چیزهای دیگر هم میفهمی البته دیدنِ ملکوت برای ماها محال نیست اما عَقبه کئود است در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» به ما فرمودند چرا دربارهٴ ملکوت نظریهپردازی نمیکنید ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» راجع به حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ دربارهٴ آن حضرت رؤیت است و دیدن, دربارهٴ ما که افراد عادی هستیم ترغیب به نظر است ما در تعبیرات فارسی بین نگاه و دیدن فرق میگذاریم گاهی انسان نگاه میکند و نمیبیند مثل اینها که استهلال میکنند به تعبیر مرحوم علامه کسی میگوید من استهلال کردم «نظرتُ الی القمر و لم أره» من نگاه کردم به طرف آسمان که ماه را ببینم نگاه کردم ولی ندیدم, نگاه کردن غیر از دیدن است نظر غیر از رؤیت است گاهی انسان میبیند به نظر و رؤیت منتهی میشود, گاهی نمیشود, گاهی از دور است کمرنگ است, گاهی از نزدیک است پررنگ است ولی در سورهٴ «اعراف» ما را به نظر کردن در ملکوت تشویق کردند افراد عادی هستند که قرآن میفرماید: ﴿أَفَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾ اینها اگر بر اساس آفرینش این شتر که منظّم خلق شده است پی به ناظم میبرند این دیگر مُلک است این دیگر ملکوت نیست اما اگر به حارثةبنزید رسید گفت «أصبحت... حتی کأنّی أنظر الی عرش ربّی» آن نظری است که زمینهٴ رؤیت را فراهم میکند بهشت را میبیند, جهنم را میبیند همان خطبهٴ نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْرَآهَا» نه «نَظر إلیها» فرمود مردان باتقوا گویا بهشت را میبینند, گویا جهنم را میبینند نه اینکه گویا به بهشت نگاه میکنند یا دربارهٴ بهشت بحث میکنند. وجود مبارک ابراهیم فرمود بالأخره چیزهایی نصیب من شد که اگر پیروی مرا به عهده بگیری آنها را به تو نشان میدهم در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم آمده که ما به نحو مستمر ملکوت آسمان و زمین را نشان ابراهیم خلیل میدهیم ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ اینجا هم به عمویش فرمود: ﴿قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی﴾ این هم برهان است برای اینکه جاهل باید از عالِم تبعیّت کند تو جاهلی و من عالمم تو باید از من تبعیّت کنی اگر این کار را کردی ﴿أَهْدِکَ﴾ که جواب این امر است ﴿صِرَاطاً سَوِیّاً﴾ من یک راه مستقیمی را به تو نشان میدهم راه مستقیم هم قبلاً ملاحظه فرمودید که نه اختلاف در آن هست نه تخلّف, نه گاهی به این سمت است گاهی به سمت دیگر بلکه همیشه یکسان است و نه تخلّف دارد که این وسطها بریده نیست اگر چیزی خَلَف و خلیفه و جانشین داشته باشد میگویند این اختلاف دارد یعنی گاهی الف است گاهی باء, باء گاهی جای الف مینشیند الف گاهی به جای باء مینشیند این اختلاف است اما اگر امری باشد وسط بریده باشد و راهی برای رسیدن به نقطهٴ بعد نباشد این تخلّف است یعنی این وسط بریده است چیزی جایش را پر نکرده صراط مستقیم نه اختلافپذیر است نه تخلّفپذیر میشود صراط سویّ این صراط سویّ هم همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید سالک عین مسلک است یعنی راهی بیرون از حوزهٴ جان ما نیست که ما با رهپویی آن راه به جایی برسیم الآن کسی که خواست برود حرم فاصلهٴ مکانی بین خود و حرم را طی میکند بعد میرسد به حرم اما اگر کسی خواست قربة الی الله جزء مقرّبان الهی بشود ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ﴾ میخواست مقرّب الهی بشود به خدا نزدیک بشود خدا که زمانی نیست مکانی نیست جایی ندارد که انسان با طیّ آن جا و مسیر به خدا نزدیک بشود تمام این راهها و مسلکها در درون خود سالک است عقیده, طریق الی الله است اخلاقِ صالح طریق الی الله است اعمال صالح طریق الی الله است گفتار و رفتار و نوشتار صالح طریق الی الله است همهٴ اینها در حوزهٴ جان خود آدم است این میشود سالک با مسلک یکی و شخص در درون خود سفر میکند و بالا میآید نه اینکه راهی باشد جدای از جای انسان فرمود اگر این کار را کردید من آن راه مستقیم را که اختلاف و تخلّف در آن نیست نشانت میدهم ﴿فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطاً سَوِیّاً﴾ این قسمتهای مُثبتات قضیه. در قسمت منفی فرمود: ﴿یَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ﴾ شیطان را همه قائل بودند بالأخره یک خاطرههای تلخی در درون همهٴ ما کم و بیش هست این یک به نام وسوسه که انسان هیچ کسی نمیتواند بگوید من از این خاطرات مصونم و انسان را میشوراند به طرف کاری بعد هم انسان پشیمان میشود اینها را هیچ کسی نمیتواند انکار بکند یا ما باید قائل به تصادف و بخت و اتفاق بشویم که این خاطرهها این وسوسهها بدون عامل خودبهخود پیدا میشود اگر قائل به بخت و اتفاق و شانس شدیم هیچ سنگی روی سنگ بند نمیآید اصلاً راه اندیشه بسته است اگر قائل به نظام علّی و معلولی نباشیم برای هر فعلی فاعل قائل نباشیم نظم علّی را انکار کنیم به دام شانس و خرافه دیگر بیفتیم اگر این باشد هیچ راه علمی نداریم برای اینکه حالا کسی دوتا مقدمه ترتیب داده میخواهد به نتیجه برسد خب دوتا مقدمه که علت نتیجه نیست نظام علّی را که شما ثابت نکردید شاید همین دوتا مقدمه را دیگری ترتیب بدهد نتیجهٴ ضدّ بگیرد اگر نظام علّی نباشد, اگر هر فعلی یک فاعل مشخص نداشته باشد, اگر انفکاک علّت و معلول مستحیل نباشد خب حالا دوتا مقدمه تشکیل دادید از کجا دوتا مقدمه علّت نتیجه است هیچ یعنی هیچ چارهای برای اندیشیدن نیست مگر پذیرش نظام علّی و معلولی هر فعلی فاعلی دارد آن فاعل تا به صد درصد نرسد فعل پدید نمیآید فاعل مختار فعلِ مختارانه انجام میدهد, فاعل غریزی فعل غریزی انجام میدهد, فاعل طبیعی فعل طبیعی انجام میدهد و مانند آن, پس این وسوسههایی که در ما پیدا میشود و همهاش ما را به شرّ و فتنه و گناه دعوت میکند عاملی دارد این عامل همان است که به آن میگویند شیطان اینچنین نیست که ما بگوییم اینها خرافه است این کسی که میشوراند انسان را وادار میکند به کاری شیطان است در مقابلش هم فرشتههایی هستند که در انسان انگیزهها ایجاد میکنند, گرایشهای خوب ایجاد میکنند, تأیید میکنند و به طرف خیر حرکت میکنند آن میشود فرشته مبدأ فرشته دارد که ﴿الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا﴾ این آرامش به وسیلهٴ آن فرشتههاست بنابراین هیچ ممکن نیست یک خاطرهٴ تلخی در فضای نفس پیدا بشود الاّ مگر اینکه شیطان دخیل است که ﴿یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ﴾ البته شیاطینالانس هم هستند که دستپروردهٴ آن ابلیس بزرگاند این شیاطینالانس گاهی با اغوا, گاهی با اضلال, گاهی با درِ گوشی گفتن, گاهی با گمراهی و مقاله یا مَقال بالأخره آدم را گمراه میکنند این هم یک نحوه وسوسه است که عامل بیرونی دارد و به وسیلهٴ گفتنها یا نوشتنها در درون آدم اثر میگذارند ﴿الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ آن مُوسوِس بعضیهایشان جِنّةاند بعضیهایشان ناساند, بعضیها جِنّاند بعضی انسانهای جِنّیمَنشاند که اینها ﴿یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ﴾ آن موسوِس کیست؟ ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ خب.
پرسش: شیطان این سعهٴ وجودی و سیطره را از کجا پیدا کرد.
پاسخ: شیطان این قدرت را ذات اقدس الهی به او داد کسی که شش هزار سال به تعبیر وجود مبارک حضرت امیر عبادت کرده «لاَ یُدْرَی أمِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَةِ» چنین چیزی هست البته ذریّهای دارد که ﴿لاَ یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِنَ الْجَنَّةِ یَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ﴾ همان طوری که ملائکههای بزرگ زیرمجموعهٴ فراوانی دارند در قسمت اضلال و اغوا هم ابلیس زیرمجموعهٴ فراوانی دارد, خب.
پرسش: نفس انسان چه.
پاسخ: ابزار داخلی اوست دیگر نفسِ امّاره را او اول امّاره نبود اول نفسی را که ذات اقدس الهی آفرید یک لوح شفافی بود ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ یک لوح شفّافی بود بعد کم کم در اثر تربیتهای غلط, مواظب نبودنِ پدر و مادر, مواظب نبودن محیط, مواظب نبودن رفقا کم کم این راه پیدا میکند از راه تَسویل وارد میشود اول که امّارهٴ بالسوء نیست اول نفس مسوّله است نفس مسوّله یک روانشناس خوب, یک روانکاو خوب, یک درونبین خوب میفهمد که این شخص از چه چیزی خوشش میآید اول این روانکاوی را میکند بعد یک سلسله سمومی را پشت یک تابلو نگه میدارد یک برگ زرّین زرورقی از همان مطلوب او روی این تابلو میکشد این تابلو را به او نشان میدهد میگوید این همان کارِ خیری است که تو تشنهٴ آن هستی این را انجام بده این شخص با این کار خیر مأنوس میشود کاری که به صورت خیر است انجام میدهد به این عادت میکند در حالی که این روی زرّین و زرورقش همان است که او میخواست درون و پشتش پر از سمومی است که شیطان میخواهد این را میگویند کار تَسویل نفس مسوّله اول این کار را میکند مثل کُشتن برادران یوسف برای آنها به وسیلهٴ نفس امّاره که نبود که به وسیلهٴ نفس مسوّله بود که وجود مبارک یعقوب فرمود: ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ﴾ یا سامری که بالأخره آن سوابق علمی را داشت جاهطلبی او وادار کرده که گوسالهپرستی را ترویج کند گفت ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ اول که نفس انسان را وادار به گناه نمیکند امیر نیست آن هم امّار باشد با صیغهٴ مبالغه اول نفس مسوّله است مرحلهٴ تسویل است بعد از اینکه انسان را فریب دادند یک برگ زرّین زرورقی روی این تابلو کشیدند درون و بیرونش را پر از سموم کردند و این شخص آلوده شد او را به دام میکشند و اسیر میکنند در این مرحله است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍتَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» انسان به اسارت در میآید اینکه یک معتاد میگوید من نمیتوانم ترک کنم کسی که به بددهنی و بدگویی عادت کرده میگوید من نمیتوانم ترک کنم راست میگوید بیچاره برای اینکه در اسارت است وقتی ابلیس او را به اسارت گرفت به وسیلهٴ همین نفس عالماً عامداً معصیت میکند چرا, برای اینکه تحت فرمان دیگری است همین نفس مسوّله که هماکنون تحت اسارت ابلیس در آمد میشود ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ وگرنه اول که امیر نیست تا آدم را اسیر نکنند امیر نمیشود اول اسیر میکنند بعد امیر میشود و تا تسویل نباشد کسی را اسیر نمیکنند تسویل اول است, اسارت ثانی است, اِمارت ثالث است.
پرسش: پس حضرت مسیح(علیه السلام) از همان اول فرمود: ﴿لأمّارة بالسّوء﴾.
پاسخ: بله دیگر, فرمود اگر من مواظب نباشم این است حضرت آن مسئلهٴ تسویل را پشت سر گذاشته, اسارت را پشت سر گذاشته در برابر آنها فرمود این نفس این است شما را الآن دارد به دام میکِشد امیر شما شد و اسیر ماست. خب, بنابراین وجود مبارک ابراهیم به عمویش فرمود: ﴿لاَ تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ﴾ برای اینکه, اینکه شما را وادار کرده که از توحید فاصله بگیرید به دام صنم و وثن بیفتید این شیطان است عبادت او همان اطاعت اوست نه عبادت او به این معنا که او را سجده کنید این بیان نورانی وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) است ائمه دیگر هم فرمودند که «مَن أصقیٰ إلی ناطقٍ فقد عبده فإن کان الناطق عن الله فقد عبد الله و إن کان الناطق ینطق عن لسان ابلیس فقد عبد ابلیس» فرمود اگر کسی گوش به حرف کسی بدهد حرف او را گوش بدهد برابر حرف او عمل بکند دارد او را عبادت میکند اگر او حرف خدا و پیغمبر را زده این در حقیقت از خدا و پیغمبر اطاعت کرده و خدا و پیغمبر را عبادت میکند اما اگر او از هوس و از ابلیس و امثال اینها سخن گفته این در حقیقت دارد ابلیس را عبادت میکند اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یس» هم آمده ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ﴾ آیهٴ شصت سورهٴ مبارکهٴ «یس» آن هم یعنی اطاعت نکنید چه اینکه مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 117 این است که ﴿إِن یَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا إِنَاثاً وَإِن یَدْعُونَ إِلَّا شَیْطَاناً مَرِیداً﴾ اینها یا اِناس را دعوت میکنند چون ملائکه را اینها اناس میدانستند بنات الله میدانستند یا شیطان را دعوت میکنند یعنی مَدعوّ اینها و منادای اینها و مرجع اینها یا آن فرشتهها هستند که آنها را عبادت میکردند یا این شیاطین که أعوذ بالله مِن شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
سوَر مکّی دربارهٴ اصول دین و خطوط کلی اخلاق و فقه و حقوق بحث میکند
اگر حدّ وسطها متعدّد باشد یقیناً برهان متعدّد است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً ﴿42﴾ إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ یَسْمَعُ وَلاَ یُبْصِرُ وَلاَ یُغْنِی عَنکَ شَیْئاً ﴿43﴾ یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطاً سَوِیّاً ﴿44﴾ یَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیّاً ﴿45﴾ یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَن یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیّاً ﴿46﴾
سورهٴ مبارکهٴ «مریم» در مکه نازل شد و همان طوری که عنایت دارید سوَر مکّی دربارهٴ اصول دین و خطوط کلی اخلاق و فقه و حقوق بحث میکند جزئیّات فقهی و حقوقی و مانند آن را سورهٴ مبارکهٴ مدنی به عهده دارد. محلّ ابتلای مردم مکّه شرک و کفر بود لذا سوَر مکّی دربارهٴ توحید اولاً, و وحی و نبوّت ثانیاً, و معاد ثالثاً بحث میکند گوشهای از کفر مردم حجاز در آن روز مسئلهٴ تثلیث بود و جریان مسیحیّت بود که در بخش قبلی همین سورهٴ مبارکهٴ «مریم» بیان فرمود گوشهٴ دیگر جریان بتپرستی است که شرکِ رایج مردم مکّه بود ذات اقدس الهی به رسول خود(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید در این کتاب جریان ابراهیم(علیه السلام) را ذکر بکن قرآن تنها به صورت سوَر و آیاتی که در اذهان باشد نبود مکتوب بود کتاب رسمی بود و نوشته میشد کاتبانی بودند و به دستور حضرت مینوشتند لذا فرمود: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ﴾ این «الف» و «لام»ش هم «الف» و «لام» عهد است یعنی این کتاب خارجی به نام قرآن جریان ابراهیم را بنویس برای اینکه او دو وصف ممتاز دارد یکی صداقت است و یکی نبوّت, صداقت از هر انسانی پذیرفته است نبوّت انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هم که پذیرفتنی است چون او صدّیق است باید او را شناخت, چون او نبیّ است باید او را شناخت این دوتا برهان است برای اینکه دوتا حدّ وسط ذکر شده تعدّد برهان به تعدّد حدّ وسط است اگر حدّ وسطها متعدّد باشد یقیناً برهان متعدّد است ابراهیم صدّیقی است و دربارهٴ صدّیق باید بحث کرد و سنّت و سیرت او را شناخت و پیروی کرد باید از سنّت و سیرت ابراهیم(علیه السلام) پیروی کرد این یک قیاس. ابراهیم نبیّ است باید از سیرت و سنّت نبیّ پیروی کرد باید از سنّت و سیرت ابراهیم پیروی کرد این دوتا حدّ وسط است که تقریباً به دو برهان تبدیل میشود ﴿إِنَّهُ﴾ چون استدلال فرمود چرا جریان ابراهیم را در قرآن در کتاب الهی ذکر بکن یعنی به یاد بیاور؟ برای اینکه او صدّیق است یک, و نبیّ است دو. صدّیق بودن او به این است که هم حرفهای او مطابق واقع است یک, هم افعال او مطابق با ملاکهاست دو, هم فعل و حرفش و حرف و فعلش هماهنگ است سه, هم به تمام تعهّداتش عمل میکند این چهار, اینکه در سورهٴ «احزاب» فرمود: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ﴾ معلوم میشود وفای به عهد یک نحوه صدق است یک انسانِ صادق وفادار به عهد است گرچه خبر نمیدهد اگر کسی معاملهای کرد کالا را یا ثمن را به موقع داد این صادق است دِیْنی دارد به موقع پرداخت کرد صادق است, نذر و عهد و یمینی دارد به موقع وفا کرد صادق است, ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ﴾ و هر کاری هم که مؤمن انجام میدهد صِدق است برای اینکه وقتی ایمان آورد تعهّد سپرد ﴿قَالُوا بَلَی﴾ گفت معنایش این است که من تمام دستورهای خدا را انجام میدهم قهراً نماز که میخواند تصدیق همان حرف است روزه که میگیرد تصدیق همان حرف است هر کسی به عهد خودش وفا میکند میشود صادق ﴿إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً﴾ یک, و ﴿نَّبِیّاً﴾ دو, از آن جهت که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) نبأ و خبر را از خدای سبحان تلقّی میکرد میشد نبی و از آن جهت که نَبْوِه یعنی برجستگی است آن زمینی که یک قسمتش برجسته است نظیر دامنههای کوه, سینهٴ کوه آن را میگویند نَبوه, برجسته از آن جهت که این بزرگواران برجستگی دارند و شرافتی دارند نبیّاند نبی هم از نبأ گرفته شده هم از نَبْوه یعنی برجستگی چون از نبأ الهی بهره بردهاند دارای نبوهاند, برجستگیاند و جزء اشراف قوماند ﴿إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً﴾. خب, قصّهاش حالا چیست چه چیزی را باید ذکر کنیم مستحضرید که با اینکه جریان حضرت موسی یا جریان انبیای دیگر(علیهم السلام) مکرّر در قرآن کریم آمده داستان آنها نیامده در چه زمانی بود, در چه زمینی بود, در کدام عصر بود, قسمتهای تاریخی مربوط به عصر و امثال ذلک است اصلاً دربارهٴ زمان وجود مبارک ابراهیم یا عصر وجود مبارک موسی(سلام الله علیهما) هیچ سخنی در قرآن نیامده در حالی که عنصر محوری تاریخ همان عصر و زمان است که در چه زمانی بود و هیچ خبری از این زمان نیست برای اینکه اینها یک امر ابدیاند این داستان اگر داستان تاریخی بود و متزمِّن بود با گذشت زمان سپری میشد اما اینها نه متمکّناند, نه متزمّناند وقتی زمانمند نیستند مکانمند نبودند لازم نیست بفرماید در کدام تاریخ بود که در چه سالی قبل از فلان بود که در کدام مکان بود که فاصله البته مصر و امثال مصر چون خصوصیّات فراوانی از نظر فراعنه داشت نامش آمده و اما بسیاری از بزرگان ائمه(علیهم السلام) که در زمانی در سرزمینی زندگی میکردند نام مکانشان نام عصرشان نیامده حالا خصوص مدین و امثال ذلک که خصیصهای داشت مطرح شده. فرمود: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ﴾ با تارخ که عموی او یا جدّ او بود با آزر یا با تارخ که عمو یا جدّ او بود گفتگو کرد در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و همچنین سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» مبسوطاً گذشت که این أب, پدرِ حضرت ابراهیم نبود قرینهٴ مبسوطی هم در آن بحثها اقامه شده برای اینکه خدای سبحان به حضرت ابراهیم و سایر انبیا فرمود برای کفار و مشرکین طلب مغفرت نکنید این یک, صریحاً فرمود برای مشرک طلب مغفرت نکنید برای اینکه مشرک بخشوده نمیشود دوم وجود مبارک ابراهیم برای پدرش همین أبی که از او یاد کردند وعدهٴ طلب مغفرت کرد این دو, و سوم اینکه فرمود اگر وجود مبارک ابراهیم با این نهیی که ما کردیم برای أب به همان معنایی که ذکر خواهد شد طلب مغفرت کرد بر اساس وعدهای بود که داد ﴿وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأَبِیهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا﴾ چهارم این است که أب غیر از والد است أب بر جد اطلاق میشود, أب بر عمو اطلاق میشود و مانند آن, ولی والد بر همان پدر صُلبی اطلاق میشود و وجود مبارک ابراهیم در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» از ذات اقدس الهی طلب مغفرت میکند برای والدش بعد از عبور از همهٴ آن مناهی یعنی بعد از اینکه خدا فرمود کسی حق ندارد برای مشرکین طلب مغفرت کند بعد از اینکه فرمود وعدهای که حضرت ابراهیم داد برای تشویق او بود وگرنه استغفار نکرد سرانجام در دوران پیری آنجایی که وجود مبارک ابراهیم میفرماید: ﴿الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ﴾ فرزند خودش را ذکر میکند بعد میفرماید: ﴿رَبَّنا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ﴾ به قرینهٴ اینکه در آخر عمر از والد و والدهٴ خود به نیکی یاد میکند معلوم میشود والد غیر از أب است چون والد بر عمو اطلاق نمیشود اما أب بر عمو اطلاق میشود این بحث به طور تفصیل هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمده هم در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» و شفاف شد که پدر حضرت ابراهیم نه آزر بود نه تارخ، نه مشرک بود نه کافر بلکه موحّد ناب بود از جمعبندی آیات به دست آمد. خب، پس این اب یقیناً به معنی والد نیست وجود مبارک ابراهیم به عمویش گفت چرا این بتها را میپرستی تعبیر به صنم و وَثن نکرد برای اینکه اگر میفرمود چرا وثن را میپرستی یا چرا صنم را میپرستی باید حدّ وسط برهان را ذکر میکرد میفرمود این صنم چون فلان مشکل را دارد لیاقت معبود شدن را ندارد اما الآن عجز آنها و نقص آنها و عیب آنها را حدّ وسط قرار داد فرمود چیزی را که سمیع نیست چرا میپرستی اگر میفرمود صنم را چرا میپرستی او سؤال میکرد چرا نپرستم، ابراهیم جواب میداد برای اینکه معبود باید بفهمد شما چرا در برابرش خضوع میکنی، چرا خضوع میکنی، به او چه میگویی اگر کسی سمیع نباشد که نمیفهمد شما چطوری داری او را عبادت میکنی و اگر کسی بصیر نباشد که نمیبیند چه کسی دارد او را عبادت میکند که معبود باید سمیع باشد، معبود باید بصیر باشد این صنم و وثن نه سمیعاند نه بصیر پس معبود نیستند قبل از اینکه نام صنم و وثن را ببرند آن عیب و نقص اینها را ذکر میکنند که دلیل نتیجهٴ سلبی است این موجود که صنم است یا وثن است و مانند آن سمیع نیست سمیع معبود نیست پس این معبود نیست، غیر سمیع معبود نیست معبود باید سمیع باشد بر اساس شکل ثانی نتیجه میگیرند که پس این معبود نیست خب اگر کسی نفهمد شما چه کسی هستید نفهمد شما چه چیزی میگویید چنین کسی قابل عبادت نیست که چه عبادت بکنی چه نکنی او که نمیفهمد که چه عبادت بکنی چه نکنی او که نمیبیند لذا فرمود: ﴿لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ یَسْمَعُ﴾ این یک حدّ وسط، ﴿وَلاَ یُبْصِرُ﴾ این هم حدّ وسط دوم دوتا دلیل اقامه کرده برای اینکه این صنم و وثن لیاقت پرستش ندارند.
مطلب دیگر اینکه آدم کسی را میپرستد که مشکل او را حل کند نگذارد به مشکل بیفتد یا اگر به مشکل افتاد مشکلش را حل کند آن کسی که عاجز است و هیچ کاری از او ساخته نیست او که معبود نیست معبود آن است که قادر باشد مشکل را حل بکند این یک، صنم و وثن مشکل حلگشا نیستند این دو، پس معبود نیستند این نتیجه آن راجع به علم این راجع به قدرت معبود باید علیمِ قدیر باشد اینها نه علیماند نه قدیر آن دوتا برهان مربوط به فقدان علم است برای اینکه ﴿لاَ یَسْمَعُ وَلاَ یُبْصِرُ﴾ این اخیری که سومی است راجع به نفی قدرت است ﴿وَلاَ یُغْنِی عَنکَ شَیْئاً﴾ که این نکره در سیاق نفی است هیچ کاری برای تو انجام نمیدهد خب چرا میپرستی اگر او هیچکاره است و کاری از او ساخته نیست و در حالی که معبود باید همهکاره باشد خب چرا او را میپرستید ﴿وَلاَ یُغْنِی عَنکَ شَیْئاً﴾. این کلمهٴ ﴿یَا أَبَتِ﴾، ﴿یَا أَبَتِ﴾ تقریباً چهاربار در این آیات تکرار شده برای اینکه یک تعبیر عاطفی است و جلب توجّه میکند علاقه را متوجّه میکند و مانند آن، این کلمهٴ «تاء» گفته شد که عوض از «یاء» است به جای «أبی» گفته میشود «أبتِ» این وجوه را مرحوم شیخ طوسی در تبیان هم ذکر کرده بعضی از این وجوه را که این «تاء» عوض «یاء» است برخیها گفتند که نه این «تاء» عوض «یاء» نیست آن کسرهٴ أبتِ نشان حذف «یاء» است آن «یاء» محذوف شد و عوضی ندارد فقط علامت دارد این «تاء» همان طوری که در اوصاف صبغهٴ مبالغه دارد که میگویند علاّمه وصف مبالغهای است در مسائل عاطفی هم برای توجه زیاد و عاطفه بیشتر این «تاء» را ذکر میکنند گاهی میگویند «یا أبتی» گاهی میگویند «یا أبتِ» اضافهٴ این «تاء» برای تکرار و ازدیاد آن عاطفه است. خب, ﴿یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ﴾ بعد از اینکه این دوتا برهان را ذکر کرد اینها برهانهای عادی است که هر کسی میفهمد به عموی خود حالا یا آزر است یا تارخ است یا هر که هست فرمود من چیزهایی میدانم که به شماها نرسیده نه تنها به تو نرسیده به جاهلها و مشرکان اصلاً نرسیده من از آن علمی مدد میگیرم که شما نمیدانید اگر پیرو من باشید چیزهای دیگر هم من میگویم اینها حرفهای ابتدایی است یعنی معبود باید سمیع و بصیر باشد, صنم و وثن سمیع و بصیر نیستند پس معبود نیستند اینها حرفهای ابتدایی است معبود باید مشکل آدم را حل کند و صنم و وثن مشکلگشا نیستند پس معبود نیستند حرفهای ابتدایی است اگر قدری حرف مرا گوش بدهید من شما را میبرم به جایی که سخن از «خوفاً مِن النار» نباشد, سخن از «شوقاً إلی الجَنّة» نباشد, سخن از «وجدتک أهلا للعبادة» باشد, سخن از «وجدتک محبوباً» باشد, «عبدتک شکراً» و کذا و کذا باشد تا آنجاها هم میبرم چون چیزهایی خدا به من داد که به شما نداد این حرفها که گفتم حرفهای ابتدایی است. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» مقداری در این زمینه دربارهٴ اوصاف وجود مبارک حضرت ابراهیم بحث شد آیهٴ 74 و 75 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً﴾ آیا این صنم را إله اتّخاذ کردی اینکه اله نیست شما این را قرار دادی ﴿إِنِّی أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ آن لسان دیگر لسان عاطفی نیست این لسانِ ﴿یَا أَبَتِ﴾ شاید برای اوایل برخورد باشد بعد فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ این فعل مضارع که دلالت بر استمرار دارد یعنی ما اینچنین, این طور باطن آسمان و زمین را نشان ابراهیم خلیل میدهیم این ملکوت دیدن شاگردِ ملکوتی تربیت میکند ایشان به آزر و عمو و امثال اینها میگوید که اگر به دنبال من بیایی چیزهای دیگر یادت میدهم اینها را که الآن گفتم ﴿قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطاً سَوِیّاً﴾ من از ملکوت باخبرم تو را ملکوتی میکنم آن وقت غیر از این دیدِ ظاهری چیزهای دیگر هم میفهمی البته دیدنِ ملکوت برای ماها محال نیست اما عَقبه کئود است در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» به ما فرمودند چرا دربارهٴ ملکوت نظریهپردازی نمیکنید ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» راجع به حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ دربارهٴ آن حضرت رؤیت است و دیدن, دربارهٴ ما که افراد عادی هستیم ترغیب به نظر است ما در تعبیرات فارسی بین نگاه و دیدن فرق میگذاریم گاهی انسان نگاه میکند و نمیبیند مثل اینها که استهلال میکنند به تعبیر مرحوم علامه کسی میگوید من استهلال کردم «نظرتُ الی القمر و لم أره» من نگاه کردم به طرف آسمان که ماه را ببینم نگاه کردم ولی ندیدم, نگاه کردن غیر از دیدن است نظر غیر از رؤیت است گاهی انسان میبیند به نظر و رؤیت منتهی میشود, گاهی نمیشود, گاهی از دور است کمرنگ است, گاهی از نزدیک است پررنگ است ولی در سورهٴ «اعراف» ما را به نظر کردن در ملکوت تشویق کردند افراد عادی هستند که قرآن میفرماید: ﴿أَفَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾ اینها اگر بر اساس آفرینش این شتر که منظّم خلق شده است پی به ناظم میبرند این دیگر مُلک است این دیگر ملکوت نیست اما اگر به حارثةبنزید رسید گفت «أصبحت... حتی کأنّی أنظر الی عرش ربّی» آن نظری است که زمینهٴ رؤیت را فراهم میکند بهشت را میبیند, جهنم را میبیند همان خطبهٴ نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْرَآهَا» نه «نَظر إلیها» فرمود مردان باتقوا گویا بهشت را میبینند, گویا جهنم را میبینند نه اینکه گویا به بهشت نگاه میکنند یا دربارهٴ بهشت بحث میکنند. وجود مبارک ابراهیم فرمود بالأخره چیزهایی نصیب من شد که اگر پیروی مرا به عهده بگیری آنها را به تو نشان میدهم در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم آمده که ما به نحو مستمر ملکوت آسمان و زمین را نشان ابراهیم خلیل میدهیم ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ اینجا هم به عمویش فرمود: ﴿قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی﴾ این هم برهان است برای اینکه جاهل باید از عالِم تبعیّت کند تو جاهلی و من عالمم تو باید از من تبعیّت کنی اگر این کار را کردی ﴿أَهْدِکَ﴾ که جواب این امر است ﴿صِرَاطاً سَوِیّاً﴾ من یک راه مستقیمی را به تو نشان میدهم راه مستقیم هم قبلاً ملاحظه فرمودید که نه اختلاف در آن هست نه تخلّف, نه گاهی به این سمت است گاهی به سمت دیگر بلکه همیشه یکسان است و نه تخلّف دارد که این وسطها بریده نیست اگر چیزی خَلَف و خلیفه و جانشین داشته باشد میگویند این اختلاف دارد یعنی گاهی الف است گاهی باء, باء گاهی جای الف مینشیند الف گاهی به جای باء مینشیند این اختلاف است اما اگر امری باشد وسط بریده باشد و راهی برای رسیدن به نقطهٴ بعد نباشد این تخلّف است یعنی این وسط بریده است چیزی جایش را پر نکرده صراط مستقیم نه اختلافپذیر است نه تخلّفپذیر میشود صراط سویّ این صراط سویّ هم همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید سالک عین مسلک است یعنی راهی بیرون از حوزهٴ جان ما نیست که ما با رهپویی آن راه به جایی برسیم الآن کسی که خواست برود حرم فاصلهٴ مکانی بین خود و حرم را طی میکند بعد میرسد به حرم اما اگر کسی خواست قربة الی الله جزء مقرّبان الهی بشود ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ﴾ میخواست مقرّب الهی بشود به خدا نزدیک بشود خدا که زمانی نیست مکانی نیست جایی ندارد که انسان با طیّ آن جا و مسیر به خدا نزدیک بشود تمام این راهها و مسلکها در درون خود سالک است عقیده, طریق الی الله است اخلاقِ صالح طریق الی الله است اعمال صالح طریق الی الله است گفتار و رفتار و نوشتار صالح طریق الی الله است همهٴ اینها در حوزهٴ جان خود آدم است این میشود سالک با مسلک یکی و شخص در درون خود سفر میکند و بالا میآید نه اینکه راهی باشد جدای از جای انسان فرمود اگر این کار را کردید من آن راه مستقیم را که اختلاف و تخلّف در آن نیست نشانت میدهم ﴿فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطاً سَوِیّاً﴾ این قسمتهای مُثبتات قضیه. در قسمت منفی فرمود: ﴿یَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ﴾ شیطان را همه قائل بودند بالأخره یک خاطرههای تلخی در درون همهٴ ما کم و بیش هست این یک به نام وسوسه که انسان هیچ کسی نمیتواند بگوید من از این خاطرات مصونم و انسان را میشوراند به طرف کاری بعد هم انسان پشیمان میشود اینها را هیچ کسی نمیتواند انکار بکند یا ما باید قائل به تصادف و بخت و اتفاق بشویم که این خاطرهها این وسوسهها بدون عامل خودبهخود پیدا میشود اگر قائل به بخت و اتفاق و شانس شدیم هیچ سنگی روی سنگ بند نمیآید اصلاً راه اندیشه بسته است اگر قائل به نظام علّی و معلولی نباشیم برای هر فعلی فاعل قائل نباشیم نظم علّی را انکار کنیم به دام شانس و خرافه دیگر بیفتیم اگر این باشد هیچ راه علمی نداریم برای اینکه حالا کسی دوتا مقدمه ترتیب داده میخواهد به نتیجه برسد خب دوتا مقدمه که علت نتیجه نیست نظام علّی را که شما ثابت نکردید شاید همین دوتا مقدمه را دیگری ترتیب بدهد نتیجهٴ ضدّ بگیرد اگر نظام علّی نباشد, اگر هر فعلی یک فاعل مشخص نداشته باشد, اگر انفکاک علّت و معلول مستحیل نباشد خب حالا دوتا مقدمه تشکیل دادید از کجا دوتا مقدمه علّت نتیجه است هیچ یعنی هیچ چارهای برای اندیشیدن نیست مگر پذیرش نظام علّی و معلولی هر فعلی فاعلی دارد آن فاعل تا به صد درصد نرسد فعل پدید نمیآید فاعل مختار فعلِ مختارانه انجام میدهد, فاعل غریزی فعل غریزی انجام میدهد, فاعل طبیعی فعل طبیعی انجام میدهد و مانند آن, پس این وسوسههایی که در ما پیدا میشود و همهاش ما را به شرّ و فتنه و گناه دعوت میکند عاملی دارد این عامل همان است که به آن میگویند شیطان اینچنین نیست که ما بگوییم اینها خرافه است این کسی که میشوراند انسان را وادار میکند به کاری شیطان است در مقابلش هم فرشتههایی هستند که در انسان انگیزهها ایجاد میکنند, گرایشهای خوب ایجاد میکنند, تأیید میکنند و به طرف خیر حرکت میکنند آن میشود فرشته مبدأ فرشته دارد که ﴿الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا﴾ این آرامش به وسیلهٴ آن فرشتههاست بنابراین هیچ ممکن نیست یک خاطرهٴ تلخی در فضای نفس پیدا بشود الاّ مگر اینکه شیطان دخیل است که ﴿یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ﴾ البته شیاطینالانس هم هستند که دستپروردهٴ آن ابلیس بزرگاند این شیاطینالانس گاهی با اغوا, گاهی با اضلال, گاهی با درِ گوشی گفتن, گاهی با گمراهی و مقاله یا مَقال بالأخره آدم را گمراه میکنند این هم یک نحوه وسوسه است که عامل بیرونی دارد و به وسیلهٴ گفتنها یا نوشتنها در درون آدم اثر میگذارند ﴿الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ آن مُوسوِس بعضیهایشان جِنّةاند بعضیهایشان ناساند, بعضیها جِنّاند بعضی انسانهای جِنّیمَنشاند که اینها ﴿یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ﴾ آن موسوِس کیست؟ ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ خب.
پرسش: شیطان این سعهٴ وجودی و سیطره را از کجا پیدا کرد.
پاسخ: شیطان این قدرت را ذات اقدس الهی به او داد کسی که شش هزار سال به تعبیر وجود مبارک حضرت امیر عبادت کرده «لاَ یُدْرَی أمِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَةِ» چنین چیزی هست البته ذریّهای دارد که ﴿لاَ یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِنَ الْجَنَّةِ یَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ﴾ همان طوری که ملائکههای بزرگ زیرمجموعهٴ فراوانی دارند در قسمت اضلال و اغوا هم ابلیس زیرمجموعهٴ فراوانی دارد, خب.
پرسش: نفس انسان چه.
پاسخ: ابزار داخلی اوست دیگر نفسِ امّاره را او اول امّاره نبود اول نفسی را که ذات اقدس الهی آفرید یک لوح شفافی بود ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ یک لوح شفّافی بود بعد کم کم در اثر تربیتهای غلط, مواظب نبودنِ پدر و مادر, مواظب نبودن محیط, مواظب نبودن رفقا کم کم این راه پیدا میکند از راه تَسویل وارد میشود اول که امّارهٴ بالسوء نیست اول نفس مسوّله است نفس مسوّله یک روانشناس خوب, یک روانکاو خوب, یک درونبین خوب میفهمد که این شخص از چه چیزی خوشش میآید اول این روانکاوی را میکند بعد یک سلسله سمومی را پشت یک تابلو نگه میدارد یک برگ زرّین زرورقی از همان مطلوب او روی این تابلو میکشد این تابلو را به او نشان میدهد میگوید این همان کارِ خیری است که تو تشنهٴ آن هستی این را انجام بده این شخص با این کار خیر مأنوس میشود کاری که به صورت خیر است انجام میدهد به این عادت میکند در حالی که این روی زرّین و زرورقش همان است که او میخواست درون و پشتش پر از سمومی است که شیطان میخواهد این را میگویند کار تَسویل نفس مسوّله اول این کار را میکند مثل کُشتن برادران یوسف برای آنها به وسیلهٴ نفس امّاره که نبود که به وسیلهٴ نفس مسوّله بود که وجود مبارک یعقوب فرمود: ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ﴾ یا سامری که بالأخره آن سوابق علمی را داشت جاهطلبی او وادار کرده که گوسالهپرستی را ترویج کند گفت ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ اول که نفس انسان را وادار به گناه نمیکند امیر نیست آن هم امّار باشد با صیغهٴ مبالغه اول نفس مسوّله است مرحلهٴ تسویل است بعد از اینکه انسان را فریب دادند یک برگ زرّین زرورقی روی این تابلو کشیدند درون و بیرونش را پر از سموم کردند و این شخص آلوده شد او را به دام میکشند و اسیر میکنند در این مرحله است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍتَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» انسان به اسارت در میآید اینکه یک معتاد میگوید من نمیتوانم ترک کنم کسی که به بددهنی و بدگویی عادت کرده میگوید من نمیتوانم ترک کنم راست میگوید بیچاره برای اینکه در اسارت است وقتی ابلیس او را به اسارت گرفت به وسیلهٴ همین نفس عالماً عامداً معصیت میکند چرا, برای اینکه تحت فرمان دیگری است همین نفس مسوّله که هماکنون تحت اسارت ابلیس در آمد میشود ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ وگرنه اول که امیر نیست تا آدم را اسیر نکنند امیر نمیشود اول اسیر میکنند بعد امیر میشود و تا تسویل نباشد کسی را اسیر نمیکنند تسویل اول است, اسارت ثانی است, اِمارت ثالث است.
پرسش: پس حضرت مسیح(علیه السلام) از همان اول فرمود: ﴿لأمّارة بالسّوء﴾.
پاسخ: بله دیگر, فرمود اگر من مواظب نباشم این است حضرت آن مسئلهٴ تسویل را پشت سر گذاشته, اسارت را پشت سر گذاشته در برابر آنها فرمود این نفس این است شما را الآن دارد به دام میکِشد امیر شما شد و اسیر ماست. خب, بنابراین وجود مبارک ابراهیم به عمویش فرمود: ﴿لاَ تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ﴾ برای اینکه, اینکه شما را وادار کرده که از توحید فاصله بگیرید به دام صنم و وثن بیفتید این شیطان است عبادت او همان اطاعت اوست نه عبادت او به این معنا که او را سجده کنید این بیان نورانی وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) است ائمه دیگر هم فرمودند که «مَن أصقیٰ إلی ناطقٍ فقد عبده فإن کان الناطق عن الله فقد عبد الله و إن کان الناطق ینطق عن لسان ابلیس فقد عبد ابلیس» فرمود اگر کسی گوش به حرف کسی بدهد حرف او را گوش بدهد برابر حرف او عمل بکند دارد او را عبادت میکند اگر او حرف خدا و پیغمبر را زده این در حقیقت از خدا و پیغمبر اطاعت کرده و خدا و پیغمبر را عبادت میکند اما اگر او از هوس و از ابلیس و امثال اینها سخن گفته این در حقیقت دارد ابلیس را عبادت میکند اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یس» هم آمده ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ﴾ آیهٴ شصت سورهٴ مبارکهٴ «یس» آن هم یعنی اطاعت نکنید چه اینکه مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 117 این است که ﴿إِن یَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا إِنَاثاً وَإِن یَدْعُونَ إِلَّا شَیْطَاناً مَرِیداً﴾ اینها یا اِناس را دعوت میکنند چون ملائکه را اینها اناس میدانستند بنات الله میدانستند یا شیطان را دعوت میکنند یعنی مَدعوّ اینها و منادای اینها و مرجع اینها یا آن فرشتهها هستند که آنها را عبادت میکردند یا این شیاطین که أعوذ بالله مِن شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است