- 223
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 63 تا 65 سوره مریم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 63 تا 65 سوره مریم"
مسئلهٴ میراث در جریان ارث برای بهشتیها چندین بهشت است
مسائل مالی بر اساس اسرار فقهی است که راز و رمزش را خود آنها میدانند وگرنه چه کسی زکات بگیرد, چه کسی خمس بگیرد؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن کَانَ تَقِیّاً ﴿63﴾ وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً ﴿64﴾ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیّاً ﴿65﴾
بعد از بیان برخی از انبیای الهی و ذریّهٴ آنها و بیان اینکه فرزند دختر هم فرزند است لذا وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) را ذریّه ابراهیم خلیل دانستند این سؤال مطرح میشود که آیا فرزندان دختریِ اهل بیت(علیهم السلام) هم سیّدند یا نه, از نظر مسئلهٴ کلامی و کرامت معنوی بله سیّدند لکن از نظر مسئلهٴ فقهی حکم سیادت را ندارند که احکام خمس و زکاتشان با احکام خمس و زکات سادات یکی باشد این طور نیست مثل افراد عادیاند پس از نظر فضیلتها و کرامتهای معنوی بله فرزندان دختری اهل بیت(علیهم السلام) سیادتِ معنوی و کرامت معنوی را دارند ولی از نظر فقهی ندارند برخی از فقهای ما مثل مرحوم سیّد مرتضی و اینها بیمیل نیستند که فرزندان دختری را هم سیّد فقهی بدانند برابر روایاتی که دارد «ادعوهم لآبائهم» برای تنظیم شناسنامه افراد به پدر منسوباند.
پرسش: در مورد فضل آن مجاز و حقیقت بودنش چه میشود؟
پاسخ: یعنی بحثهای کلامی با بحثهای فقهی دوتاست دیگر مجاز و حقیقت نیست این حقیقتاً فرزند است یعنی فرزندِ کلامی اما از نظر آثار فقهی باید که ببینیم که خود آنها چه کاره بودند.
پرسش: آثار فقهی نداشته باشند که مجاز میشود؟
پاسخ: نه, آثار فقهی که معیار کرامت نیست برای تنظیم و تَمشیت امور است حالا یا زکات بگیرد یا نگیرد یا خمس بگیرد یا نگیرد بعضی از امور مالی است که به او میدهند به او نمیدهند و بالعکس.
پرسش: اینکه میگیرد برای این است که حقیقت دارد که میگیرد.
پاسخ: بله, اما فضیلت نیست, فضیلت نیست زکاتِ غیر سیّد به سیّد نمیرسد اما زکات سیّد به سیّد میرسد اگر بگویند چون زکات اوساخ است نمیرسد خب زکات سیّد هم اوساخ است دیگر زکات سیّد به سیّد میرسد چه زکات مال چه زکات فطر, بنابراین اینچنین نیست که اینها مسائل مالی معیار شرافت باشد مسائل مالی بر اساس اسرار فقهی است که راز و رمزش را خود آنها میدانند وگرنه چه کسی زکات بگیرد, چه کسی خمس بگیرد, چه کسی زکات بدهد, چه کسی خمس بدهد اینها که معیار شرافت نیست این اوساخ است دیگر اوساخ یعنی اوساخ دیگر, خب فرمود این برای این. اما مسئلهٴ میراث در جریان ارث برای بهشتیها چندین بهشت است اینکه فرمود: ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ هم تطبیق شده است بر جنّت حسّی و جنّت عقلی این یک, هم بر جنّت کسبی و جنّت ارثی این دو, مردان با ایمان در بهشت هم جنّت کسبی دارند یعنی کاری که کردند برابر ایمان و عمل صالح به آنها بهشت میدهند, هم جنّت ارثی دارند برای کفار و منافقان ذات اقدس الهی جایی معیّن کرده و چون آنها با سوء اختیار خودشان بیراهه رفتند از این جا محروم شدند آن جا را خدای سبحان به مؤمنین عطا میکند ما جهنّم ارثی نداریم برای اینکه ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ ولی بهشت ارثی داریم.
مطلب بعدی این است که خب گفتند بهشت را خود انسان میسازد بهشتِ ارثی دیگر چیست, اینکه در روایات دارد بهشت را انسان میسازد مربوط به آن بهشت اول است یعنی بهشتِ کسبی بهشتی که انسان در برابر اعمال استحقاق پیدا میکند یا تفضّل الهی از این نظر شامل حالش میشود نه بهشت ارثی در قرآن کریم فرمود چندین بهشت هست یک سلسله چیزهایی هم هست که اصلاً شما آرزو نمیکنید دعا هم نمیکنیم ﴿لَهُم مَا یَشَاؤُنَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾, ﴿وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ یعنی ﴿وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ لذا فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾ این نکره هم در سیاق نفی است ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ﴾ ما هر چه هم دعا بکنیم, هر چه هم آرزو بکنیم چون بیرون از حوزهٴ فهم ماست اصلاً نمیفهمیم چه بخواهیم چون نه دیدیم, نه شنیدیم, نه خودمان فهمیدیم که آنجا چه خبر است شما ببینید در تمام مدّت عمر یک کشاورز یا یک دامدار هرگز آرزو میکند که ای کاش نسخهٴ خطّی مرحوم فارابی را من پیدا میکردم او اصلاً در عمر فارابی را ندید, فارابی را نشناخت تا نسخهٴ خطّیاش را بداند آرزوی ما به حوزهٴ درک ماست فرمود خیلی از چیزهاست که اصلاً شما نمیدانید تا در دعا از ما بخواهیم ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ﴾ بنابراین لنا جنّاتٌ ـ انشاءالله ـ یک جنّات کسبی است به حسب ظاهر, یک جنّت ارثی است, یک جنّت موهبتی است حالا آن جنّت موهبتی را خدای سبحان به چه کسی خواهد داد خودش میداند در آنجا چه خبر است هم خودش میداند فرمود هر چه شما بخواهید به شما میدهند ﴿لَهُم مَا یَشَاؤُنَ فِیهَا﴾ این برای آن تازه آنجا هم که رفتیم این طور است فرمود: ﴿لَهُم مَا یَشَاؤُنَ فِیهَا﴾ بسیار خب, بعد فرمود: ﴿وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ خب انسان اگر بخواهد چیزی را اراده بکند باید بفهمد یا نه, اگر ما چیزی را نمیفهمیم چه چیزی را بخواهیم فرمود چیزهایی است که اصلاً شما ندیدید «لا سَمِعت و لا رأت و لا خَطر علی قلب بشر» بنابراین آنجا هم بعد از اینکه فرمود هر چه بخواهید به شما میدهند فرمود چیزهایی است که نمیتوانید بخواهید ﴿لَهُم مَا یَشَاؤُنَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ لذا فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ﴾ بنابراین اگر گفته شد اعمال سازندهٴ جنّت است و «الجَنّة قیعان» ما با اعمالمان غُرف مبنیه میسازیم برای جنّت اُولاست دوتا جنّت دیگر هم هست یک جنّت ارثی است یک جنّت موهبتی.
مطلب دیگر اینکه تبهکارها همیشه مبغوض و منفور الهیاند برای اینکه تباهی و گناه مورد نفرت خداست در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که تمام معاصی مورد نفرت خداست ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ اگر گناه منفور است گناهکار هم منفور است دیگر پس هیچ گناهکاری محبوب خدا نیست محبّت خدا با گناه و گناهکار سازگاری ندارد این یکی, هیچ گنهکاری محبوب نیست.. مطلب دوم این است که انتقامی که خدای سبحان میگیرد انتقام چهار قسمت است که چندین بار گذشت یک انتقام مظلوم از ظالم است یک انتقام قاضی از یک تبهکار است یک انتقام طبیب از بیمارِ ناپرهیز است انتقام الهی که فرمود: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ هیچ کدام از این اقسام سهگانه نیست. چهارم انتقام ولیّ از کودکِ بازیگوش است که اگر به کودک گفت این مارِ ابلق خوشرنگ سمّی است دست به آن نزن برای تو ضرر دارد معنایش این نیست که من انتقام میگیرم معنایش این نیست که من مثل طبیبم اگر ناپرهیزی کردی دو ماه بعد دلدرد میگیری, معنایش این است که هماکنون دست به سم زدی, هماکنون کنار بخاری رفتی دست به آتش زدی سوختی منتها الآن متوجّه نمیشوی فردا دادت در میآید انتقام الهی از قِسم چهارم است که فرمود به آتش دست نزنید اینکه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ این نه مضافی در تقدیر است نه اسناد إلی غیر ما هو له است واقعاً گناه نار است منتها حالا اگر کسی چشمِ باطنی داشته باشد میبیند و اگر نداشته باشد باید صبر کند تا ببیند وگرنه انتقام الهی همان طوری که تفصیلاً گذشت داخل در قِسم چهارم است نه قِسمهای دیگر.
مطلب دیگر مربوط به اینکه تبهکارها بالأخره از جهنم میآیند بیرون یا نه, درست است در قرآن بالصراحه نفرمود عدهای میروند جهنم بعد از اینکه پاک شدند میآیند بیرون اما وقتی فرمود عدهای ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ یک, بعد فرمود: ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾ این دو, خب بالأخره این مسلمان چهارتا معصیت کرده چهارتا طاعت کرده آن چهارتا طاعت را باید نتیجهاش را ببیند دیگر این دیگر نمیتواند مُخلَّد فی النار باشد که و در جهنّم هم که جای رؤیت خیر نیست «دار لیس فیها رحمة» بنابراین از مجموع این آیات برمیآید که عدهای که ملحد نیستند موحّدند مسلماناند معصیت کردند یقیناً از جهنم بیرون میآیند. تفصیلش در روایات ماست که ائمه(علیهم السلام) فرمودند عدهای که برنامههایشان در جهنم تمام شد از جهنم بیرون میآیند حالا یا مشمول شفاعت انبیا میشوند, اولیا میشوند و مانند آن, در چهرهٴ آنها نوشته است که «اولئک عتقاء الله من النار» و این هم باعث شرمندگی آنهاست از خدا درخواست میکنند که این مارک پاک بشود بعد هم از چهرهٴ اینها این مارک زدوده میشود و بعد روی چهرهٴ اینها نوشته نیست که «اولئک عتقاء الله من النار» این هم یک مطلب.
مطلب بعدی آن است که در جریان وجه خدا که در بحث دیروز گذشت قرآن کریم وجه خدا را پایدار میداند از این وجه خدا به حق یاد شده است که فرمود: ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ و این همان حق است که میگویند حقّ مخلوقٌبه که آسمان و زمین به حق خلق شده است و اگر در کتاب اهل معرفت گفته میشود هر موجودی حق است مِن وجهٍ و خلق است مِن وجهٍ با این حقّ مخلوقبه کار دارند این اصطلاح حقّ مخلوقٌبه, حقّ مخلوقٌبه در این کتابهای این آقایان زیاد است ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ این حق همان است که در سورهٴ «آلعمران» در سورهٴ «بقره» گفته شد ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ اما آن حقّی که بر ذات اقدس الهی اطلاق میشود که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ آن هویّت محضه است که مقابل ندارد اینها مقابل دارد مقابلش باطل است آن مقابلش عدمِ محض است نه چیزی باشد به نام باطل که بوی عدم مَلکه بدهد آن حق مقابل ندارد و این حق مقابل دارد پس ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ و خَلق آسمان و زمین بالحق است که از این به عنوان حقّ مخلوقٌبه یاد میکنند آنگاه از این به بعد اگر در کتابهای بعضی نوشته میشود جهان حق است مِن وجهٍ و خلق است مِن وجهٍ این حقّ مخلوقٌبه را میگویند یعنی وجه الله است من وجهٍ و ارض و سماست من وجهٍ آخر وقتی بنا شد بساط این زمین برچیده بشود آن چهره و وجههٴ تعیّنیشان رخت برمیبندد این وجه اللهی میماند لذا فرمود: ﴿وَسُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکَانَتْ سَرَاباً﴾ جبال میشود سراب, آسمان میشود سراب, زمین میشود سراب, انسان میشود سراب, شجر میشود سراب, آب میشود سراب این تعیّنات رخت برمیبندد آن وجه اللهی میماند, بنابراین اگر گفته شود وجود مبارک حضرت امیر «یدور مع الحقّ حیث دار» علی با حق است یعنی با این حقّی که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ نه آن حقّی که الله است چون چیزی با او نیست هر چه هست از اوست نه با او, او معیّتپذیر نیست جا برای جای خالی نمیگذارد که دیگری آنجا قرار بگیرد میشود حقیقتِ نامتناهی بنابراین یک وجه الله داریم که همیشه آب است و سراب نیست یک ارض و سماء داریم که الآن ارض و سماست اما وقتی ﴿فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً﴾ دیگر بساطشان برچیده میشود دیگر اگر «کان الجبال سرابا, کانت الأرض سرابا, کانت السماوات سرابا» یعنی این تعیّنات رخت برمیبندد و آن آب میماند دو چیز است که میماند در عالَم و این دو چیز در حقیقت یکی است که به دو چهره در آمده یکی قرآن است و یکی اهل بیت مقام اهل بیت را شما حالا اینجاها باید جستجو کنید به دنبال یک روایت که مرسل یا غیر مرسل که لسان علی یعنی وجود مبارک حضرت امیر این فرض کنید هزارها شأن دارند که یکیشان این است اینها را باید در آن جاهای اصلی پیدا کرد ما چیزی در عالَم داریم برای همیشه میماند و به اذن خدای سبحان آن وجه خداست این وجه خدا در روایات ما تطبیق شده بر دین و بر اهل بیت ولایت با حقیقت دین, حقیقت دین با ولایت یک واقعیّت است که از دو منظر ظهور میکند روایاتی را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کردند که دو طایفه است یک طایفه دلالت میکند بر اینکه منظور از این وجه خدا دین خداست که همان حقیقت قرآن است طایفهٴ دوم روایاتی است که دلالت میکند بر اینکه منظور از وجه الله ولایت اهل بیت است خب این با حدیث ثقلین سازگار است اینها نه سابقهٴ عدم دارند نه لاحقهٴ عدم این وجه الله همیشه بود اگر حدیثی را قبلاً از مرحوم شیخ مفید در امالی نقل کردیم که مرحوم شیخ مفید در امالی میفرماید در جریان ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ اول کسی که گفت ﴿بَلَی﴾ وجود مبارک پیغمبر بود بعد با بودن همه انبیا و اولیا دوم کسی که گفت ﴿بَلَی﴾ وجود مبارک حضرت امیر بود همین است خب, پس حقیقت قرآن برای همیشه ماندنی است و حقیقت ولایت هم برای همیشه ماندنی است اگر برای همیشه ماندنی است آنچه زیرمجموعهٴ این دو حقیقتاند یعین سماوات و الأرض مشمول مِهر و قهر اینها هستند اگر گفته شد اینها قَسیم جنّت و نارند از همین باب است, اگر گفته شد «بکم فَتح الله و بکم یَختم» و مانند آن همین است آن وجه است که این موجّه را میسازد مثل همان کلاف نخی که گفته شد آن بافنده با این کلاف نخ بلوز و ژاکت بافت یک جا را آستین کرد, یک جا را ابره کرده, یک جا را آستر کرد, یک جا را یقه کرد, یک جا را پشت کرد, یک جا گل و بلبل داد, یک جا مار و عقرب داد وقتی که باز کند این کلاف نخ را دیگر نفخ صور است و ﴿صَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ وقتی که ببافد میشود سماوات و ارض بنابراین ما دو طایفه روایات داریم یک طایفه وجه الله را به دین که حقیقت قرآن است تفسیر کرده یک طایفه روایات وجه الله را به اهل بیت(علیهم السلام) تفسیر کرده این بازگشتش به همان حدیث شریف «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» است شما این روایات نورانی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید صفحهٴ 149 به بعد نقل کرده به عنوان باب تفسیر قول الله عزّ وجل ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ ملاحظه بفرمایید طایفهٴ اُولیٰ روایاتی است که وجه الله را به دین که همان حقیقت قرآن است معنا کرده, «محمدبناسماعیلبنبزیع عن منصوربنیونس عن ابیحمزه قال قلت لأبی جعفر(علیهما السلام) قول الله عزّ و جل ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾» یعنی چه؟ فرمود: «فیهلک کلّ شیء و یَبقی الوجه إنّ الله عزّ و جل أعظم مَن أن یوصف بالوجه ولکن معناه کل شیء هالک الا دینه والوجه الذی یؤتیٰ منه» روایت دوم هم همین است, روایت سوم همین است اینها طایفهٴ اُولاست که دلالت میکند بر اینکه منظور از وجه دین خداست که حقیقتش به حقیقت قرآن برمیگردد. طایفهٴ دوم از روایت چهارم به بعد شروع میشود روایت چهار و روایت پنج و روایت شش به همین مضمون است وجود مبارک امام صادق در روایت چهار این باب فرمود: «نحن وجه الله الذی لا یَهلک» ولایت از بین نمیرود قبلاً هم ما دربارهٴ قرآن این را داشتیم که قرآن را ذات اقدس الهی نازل کرد باران را هم نازل کرد منتها باران را انداخت قرآن را آویخت, آویخت یعنی آویخت لذا در روایات هست که این حبل الله است, طناب است «طرفه بید الله سبحانه و تعالی والطرف الآخر بأیدیکم» این را بگیرید و بیایید بالا این را که نینداخت نزد ما که اگر آویخت پس یک طرفش به دست اوست دیگر اگر چیزی به دست اوست که از بین نمیرود که, ولایت هم همین طور است دیگر ولایت را آویخت نه انداخت این مرحلهٴ نازل است حالا برسیم به آن صحیفهٴ سجادیه که وجود مبارک امام سجاد میفرماید جمیع خلقت عالَم فرمود: «نحن وجه الله الذی لا یَهلک». روایت پنجم همین باب است باز وجود مبارک امام صادق دارد «﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ قال نحن» ما را که خدا نینداخت که ما را آویخت خب اگر اینها با حقیقت قرآن یکی هستند قرآن ابدی است اینها ابدی نیستند فافترقا, اگر قرآن مرتبهای دارد, حقیقتی دارد, درجهای دارد که ـ معاذ الله ـ اینها ندارند و این اوّلین افتراق است دیگر مگر میشود که اینها با هم باشند ولی قرآن زائل نباشد اینها رفتنی باشد فرمود: «لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» روایت ششم هم این است که وجود مبارک ابیجعفر فرمود: «نحن المثانی الّتی أعطاها الله نبیّنا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نحن وجه الله نتقلّب فی الأرض بین أظهرکم» ما مرحلهٴ نازلهٴ ما نزد شماست مگر قرآن مرحلهٴ نازلهاش نزد ما نیست مگر مرحلهٴ عالیهاش از آنجا ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ یکی پس از دیگری این را نیاورند مگر با اسکورت چهارجانبهٴ ملائکه نیامده از جلو فرشته, از دنبال فرشته, از طرف راست فرشته, از طرف چپ فرشته که مبادا شیطنت و شیاطین در این وسطها رسوخ کند که ﴿یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ﴾.
پرسش: آن وقت وجه الله چه نیازی به عبادت دارد.
پاسخ: وجه الله, وجه الله بودنش عین عبادت است اگر ـ معاذ الله ـ عبادت نکند دیگر وجه الله نیست اصلاً مثل اینکه نور آفتاب, نور آفتاب درست است درخشنده است اما چون مرتبط است و خاضع است به خود اینها هم در همین روایت معنا کردند که از ما جز خضوع چیز دیگر نیست چون خاضعاند وجه اللهاند اگر به او مرتبط نباشند که وجه الله نیستند که.
پرسش: ببخشید این هنالک الولایة لله الحق کدام حق است؟
پاسخ: لله است که حق اگر آن به «هناک» برگردد به ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ برمیگردد, اگر وصف الله باشد ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ برمیگردد. خب, در صحیفهٴ سجادیه دعای اول دعای حمد و ثناست در حمد و ثنا که دعای اول صحیفهٴ سجادیه است وجود مبارک امام سجاد میفرماید خدا را شکر که آئین حمد کردن را به ما یاد داد که ما بدانیم نعمت از طرف خداست یک, چگونه مصرف کنیم دو, چگونه سپاسگزاری کنیم سه, اگر خدای سبحان این معارف را به ما نمیآموخت ما هم مثل حیوانات نعمت را مصرف میکردیم فرمود حمد برای خدایی است که «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَی مَا أَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَةِ لَتَصَرَّفُوا فِی مِنَنِهِ فَلَمْ یَحْمَدُوهُ وَ تَوَسَّعُوا فِی رِزْقِهِ فَلَمْ یَشْکُرُوهُ وَ لَوْ کَانُوا کَذَلِکَ» یعنی نعمت را بیشکر مصرف بکنند «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیَّةِ إِلَی حَدِّ الْبَهِیمِیَّةِ» الإنسان حیوان ناطق نیست الانسانُ حیٌّ حامد وقتی از امام سجاد سؤال بکنی انسان کیست میفرماید آن زندهٴ اهل حمد حیٌّ حمید, اگر کسی آن کار را نکند «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیَّةِ إِلَی حَدِّ الْبَهِیمِیَّةِ فَکَانُوا کَمَا وَصَفَ» خدای سبحان «فِی مُحْکَمِ کِتَابِهِ ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَلْهَمَنَا مِنْ شُکْرِهِ وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِیَّتِهِ وَ دَلَّنَا عَلَیْهِ مِنَ الْإِخْلَاصِ لَهُ» تا پایان این دعای نورانی. میرسیم به دعای سوم که, در همین دعای نورانی که حمد خدا را ذکر میکند برای خودشان فضیلتی را ذکر میکنند که خدای سبحان به ما آن فضیلت را داد که نسبت به جمیع خلق این قدرت را داریم فرمود: «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ وَ أَجْرَی عَلَیْنَا طَیِّبَاتِ الرِّزْقِ وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِیلَةَ بِالْمَلَکَةِ عَلَی جَمِیعِ الْخَلْقِ فَکُلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ» تمام موجودات تابع اراده ما هستند آسمان و آسمانی, زمین و زمینی این چه حقیقتی است! این میشود ولایت هیچ موجودی نیست که ما بخواهیم و او اطاعت نکند از عرش گرفته تا فرش برای اینکه خدای سبحان در همان اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود ما به آدم, آدم یعنی آدمیّت, آدمیّت یعنی مقام انسانیّت, مقام انسانیّت بهترین مرتبهاش را اینها دارند دیگر اسما را به این آموختیم اینها بعد شدند معلّم ملائکه خب اگر ملائکه صافّاتاند, زاجراتاند, مدبّراتاند تحت تدبیر اینها هستند اگر مدبّرات امر فرشتگاناند که عالَم را دارند تدبیر میکنند اینها تابع استادشاناند دیگر اینکه قضیةٌ فی واقعه نبود که اینکه تاریخ نبود که, که در روزی امتحانی باشد و از خدا ملائکه سؤال بکند و اینها یا مخصوص آدم که نبود که مقام انسانیّت است شما ببینید در جریان همان آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» وجود مبارک آدم مشکلی پیدا کرد ﴿تَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ﴾ همین اهل بیتاند پس بنابراین اصل مقام برای انسان کامل است که نمونهٴ اصلیاش اینها هستند و اگر اینها معلّم اسما هستند نسبت به فرشتهها آن هم در حدّ اِنباء و نه تعلیم نفرمود «یا آدم علّمهم بأسماء هؤلاء» فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ در حدّ گزارش مگر اینها میتوانند مثل انسان کامل باشند خب اگر اینها مدبّرات امرند به طریق اُولیٰ معلّمینشان به طریق اُولیٰ هستند فرمود خدا را شکر میکنیم «وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِیلَةَ بِالْمَلَکَةِ عَلَی جَمِیعِ الْخَلْقِ فَکُلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ وَ صَائِرَةٌ إِلَی طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ» همهشان بودیم آن وقت «قَسیم الجَنّة والنار» گوشهای از آن حرفهاست بنابراین وجه الله حقیقتِ قرآن میشود, وجه الله حقیقتِ ولایت میشود این ماندنی است آسمان «فکان سرابا» در آن هست, زمین «فکان سرابا» در آن هست الآن یکی آسمان است یکی زمین, اما وقتی ﴿وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ شد, ﴿فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً﴾ شد میشود «کان سرابا» دیگر, ﴿سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکَانَتْ سَرَاباً﴾, «سیرّت السماء فکان سرابا», «سیّرت الأرض فکان سرابا» مثل کلافی که شما وقتی این را دوباره باز کردید دیگر آن گُل و بلبلش «کان سرابا», آن مار و عقربش هم «کان سرابا», آن آستین و یَقهاش هم «کان سرابا» اما نخ, نخ است دیگر دوباره میبافید همان عین اوّلی را در میآورید بنابراین وجه الله از بین نمیرود اگر فرشتهها گفتند ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ اگر این بلوز یا ژاکت بخواهد حرف بزند چه میگوید, میگوید تمام آستینهای ما نخ است, تمام جلوی سینه ما نخ است, پشت سر ما نخ است, نقشههایمان نخ است غیر از این چیز دیگر حرف نمیزند که, اگر شما این بلوز را بگویی آقا خودت را معرفی کن میگویی من صدر و ساقهام نخ است اگر جبرئیل بخواهد حرف بزند, فرشته بخواهد حرف بزند میگوید ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ نه ﴿مَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ یعنی بیرون, هر شیئی همین طور است گذشتهٴ ما, علل و مبادی ما برای اوست, آیندهٴ ما برای اوست و خود ما هویّت ما برای اوست وجه است که در اینجا با اختیار ظهور کرده ما هم میشویم مسئول این را که جمع بکند نفخ صور میشود ﴿صَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ فقط وجه او میماند دوباره بخواهد در قیامت این را کلاف را ببافد ما همه دوباره زنده میشویم این حرفِ فرشتههاست.
پرسش:
پاسخ: آن مرحلهٴ وُسطای آنهاست مرحلهٴ عقلیشان, مرحلهٴ عالیه آنهاست مثل حقیقت قرآن دیگر, حقیقت قرآن یک وجود لفظی دارد یک وجود مثالی دارد در بیت معمور هست یک وجود برتری دارد در عرش است در کرسی هست و مانند آن, همه جا اینها هستند اگر وجود مبارک حضرت فرمود: «أوّل ما خلق الله نوری» و اگر در زیارت «جامعه» یا مانند آن آمده است که «کلّکم نورٌ واحد» همین در میآید الآن ما همین جا هم که هستیم همین طوریم نموداری است برای اینکه این معارف برای ما روشن بشود ما هم یک انسان مثل اشکوبه هستیم ما وقتی یک مطلب عقلی عمیقِ فقهی یا فلسفی قرآنی را میفهمیم این نه لفظ دارد نه عِبری است نه عربی هم میتوانیم عبری بنویسیم هم عربی بنویسیم هم تازی بنویسیم هم فارسی بنویسیم آن معنا هیچ لفظی ندارد بعد از اینکه از عاقله تنزّل کرد حالا خواستیم درس بگوییم یا خواستیم کتاب بنویسیم فکر بکنیم که حالا عربی بنویسیم, فارسی بنویسیم این را در قوّهٴ خیالمان ترسیم میکنیم که مثلاً رسالهای بنویسیم عربی باشد یک مقدّمه داشته باشد چهار فصل داشته باشد یک مخاتمه و نتیجه بعد دست به قلم میکنیم مینویسیم اینکه مینویسیم میشود وجود مادّی, آنکه ترسیم کردیم هندسهاش در ذهن ماست میشود وجود خیالی, اصل آن مطالب عقلی میشود وجود عقلی ما هم همین سه مرحله را داریم اما همهٴ اینها به نحو تجلّی است نه به نحو تجافی این طور نیست که حالا اگر کسی خواست آن مطلب فقهی را بنویسد آن نظیر اشک چشم بیاید پایین آویخته میشود نه انداخته این مطلب را کسی که میخواهد بنویسد این را نظیر حبل میآویزاند نه بیندازد اگر بیندازد دیگر چیزی در ذهن آدم نیست این مثل قطرهٴ اشک نیست که بیاید پایین این مثل طناب است که آویخته میشود در عین حال که در بالا هست در وسط هست, در عین حال که در بالا و در وسط هست در پایین هم هست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
مسئلهٴ میراث در جریان ارث برای بهشتیها چندین بهشت است
مسائل مالی بر اساس اسرار فقهی است که راز و رمزش را خود آنها میدانند وگرنه چه کسی زکات بگیرد, چه کسی خمس بگیرد؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن کَانَ تَقِیّاً ﴿63﴾ وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً ﴿64﴾ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیّاً ﴿65﴾
بعد از بیان برخی از انبیای الهی و ذریّهٴ آنها و بیان اینکه فرزند دختر هم فرزند است لذا وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) را ذریّه ابراهیم خلیل دانستند این سؤال مطرح میشود که آیا فرزندان دختریِ اهل بیت(علیهم السلام) هم سیّدند یا نه, از نظر مسئلهٴ کلامی و کرامت معنوی بله سیّدند لکن از نظر مسئلهٴ فقهی حکم سیادت را ندارند که احکام خمس و زکاتشان با احکام خمس و زکات سادات یکی باشد این طور نیست مثل افراد عادیاند پس از نظر فضیلتها و کرامتهای معنوی بله فرزندان دختری اهل بیت(علیهم السلام) سیادتِ معنوی و کرامت معنوی را دارند ولی از نظر فقهی ندارند برخی از فقهای ما مثل مرحوم سیّد مرتضی و اینها بیمیل نیستند که فرزندان دختری را هم سیّد فقهی بدانند برابر روایاتی که دارد «ادعوهم لآبائهم» برای تنظیم شناسنامه افراد به پدر منسوباند.
پرسش: در مورد فضل آن مجاز و حقیقت بودنش چه میشود؟
پاسخ: یعنی بحثهای کلامی با بحثهای فقهی دوتاست دیگر مجاز و حقیقت نیست این حقیقتاً فرزند است یعنی فرزندِ کلامی اما از نظر آثار فقهی باید که ببینیم که خود آنها چه کاره بودند.
پرسش: آثار فقهی نداشته باشند که مجاز میشود؟
پاسخ: نه, آثار فقهی که معیار کرامت نیست برای تنظیم و تَمشیت امور است حالا یا زکات بگیرد یا نگیرد یا خمس بگیرد یا نگیرد بعضی از امور مالی است که به او میدهند به او نمیدهند و بالعکس.
پرسش: اینکه میگیرد برای این است که حقیقت دارد که میگیرد.
پاسخ: بله, اما فضیلت نیست, فضیلت نیست زکاتِ غیر سیّد به سیّد نمیرسد اما زکات سیّد به سیّد میرسد اگر بگویند چون زکات اوساخ است نمیرسد خب زکات سیّد هم اوساخ است دیگر زکات سیّد به سیّد میرسد چه زکات مال چه زکات فطر, بنابراین اینچنین نیست که اینها مسائل مالی معیار شرافت باشد مسائل مالی بر اساس اسرار فقهی است که راز و رمزش را خود آنها میدانند وگرنه چه کسی زکات بگیرد, چه کسی خمس بگیرد, چه کسی زکات بدهد, چه کسی خمس بدهد اینها که معیار شرافت نیست این اوساخ است دیگر اوساخ یعنی اوساخ دیگر, خب فرمود این برای این. اما مسئلهٴ میراث در جریان ارث برای بهشتیها چندین بهشت است اینکه فرمود: ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ هم تطبیق شده است بر جنّت حسّی و جنّت عقلی این یک, هم بر جنّت کسبی و جنّت ارثی این دو, مردان با ایمان در بهشت هم جنّت کسبی دارند یعنی کاری که کردند برابر ایمان و عمل صالح به آنها بهشت میدهند, هم جنّت ارثی دارند برای کفار و منافقان ذات اقدس الهی جایی معیّن کرده و چون آنها با سوء اختیار خودشان بیراهه رفتند از این جا محروم شدند آن جا را خدای سبحان به مؤمنین عطا میکند ما جهنّم ارثی نداریم برای اینکه ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ ولی بهشت ارثی داریم.
مطلب بعدی این است که خب گفتند بهشت را خود انسان میسازد بهشتِ ارثی دیگر چیست, اینکه در روایات دارد بهشت را انسان میسازد مربوط به آن بهشت اول است یعنی بهشتِ کسبی بهشتی که انسان در برابر اعمال استحقاق پیدا میکند یا تفضّل الهی از این نظر شامل حالش میشود نه بهشت ارثی در قرآن کریم فرمود چندین بهشت هست یک سلسله چیزهایی هم هست که اصلاً شما آرزو نمیکنید دعا هم نمیکنیم ﴿لَهُم مَا یَشَاؤُنَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾, ﴿وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ یعنی ﴿وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ لذا فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾ این نکره هم در سیاق نفی است ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ﴾ ما هر چه هم دعا بکنیم, هر چه هم آرزو بکنیم چون بیرون از حوزهٴ فهم ماست اصلاً نمیفهمیم چه بخواهیم چون نه دیدیم, نه شنیدیم, نه خودمان فهمیدیم که آنجا چه خبر است شما ببینید در تمام مدّت عمر یک کشاورز یا یک دامدار هرگز آرزو میکند که ای کاش نسخهٴ خطّی مرحوم فارابی را من پیدا میکردم او اصلاً در عمر فارابی را ندید, فارابی را نشناخت تا نسخهٴ خطّیاش را بداند آرزوی ما به حوزهٴ درک ماست فرمود خیلی از چیزهاست که اصلاً شما نمیدانید تا در دعا از ما بخواهیم ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ﴾ بنابراین لنا جنّاتٌ ـ انشاءالله ـ یک جنّات کسبی است به حسب ظاهر, یک جنّت ارثی است, یک جنّت موهبتی است حالا آن جنّت موهبتی را خدای سبحان به چه کسی خواهد داد خودش میداند در آنجا چه خبر است هم خودش میداند فرمود هر چه شما بخواهید به شما میدهند ﴿لَهُم مَا یَشَاؤُنَ فِیهَا﴾ این برای آن تازه آنجا هم که رفتیم این طور است فرمود: ﴿لَهُم مَا یَشَاؤُنَ فِیهَا﴾ بسیار خب, بعد فرمود: ﴿وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ خب انسان اگر بخواهد چیزی را اراده بکند باید بفهمد یا نه, اگر ما چیزی را نمیفهمیم چه چیزی را بخواهیم فرمود چیزهایی است که اصلاً شما ندیدید «لا سَمِعت و لا رأت و لا خَطر علی قلب بشر» بنابراین آنجا هم بعد از اینکه فرمود هر چه بخواهید به شما میدهند فرمود چیزهایی است که نمیتوانید بخواهید ﴿لَهُم مَا یَشَاؤُنَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ لذا فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ﴾ بنابراین اگر گفته شد اعمال سازندهٴ جنّت است و «الجَنّة قیعان» ما با اعمالمان غُرف مبنیه میسازیم برای جنّت اُولاست دوتا جنّت دیگر هم هست یک جنّت ارثی است یک جنّت موهبتی.
مطلب دیگر اینکه تبهکارها همیشه مبغوض و منفور الهیاند برای اینکه تباهی و گناه مورد نفرت خداست در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که تمام معاصی مورد نفرت خداست ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ اگر گناه منفور است گناهکار هم منفور است دیگر پس هیچ گناهکاری محبوب خدا نیست محبّت خدا با گناه و گناهکار سازگاری ندارد این یکی, هیچ گنهکاری محبوب نیست.. مطلب دوم این است که انتقامی که خدای سبحان میگیرد انتقام چهار قسمت است که چندین بار گذشت یک انتقام مظلوم از ظالم است یک انتقام قاضی از یک تبهکار است یک انتقام طبیب از بیمارِ ناپرهیز است انتقام الهی که فرمود: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ هیچ کدام از این اقسام سهگانه نیست. چهارم انتقام ولیّ از کودکِ بازیگوش است که اگر به کودک گفت این مارِ ابلق خوشرنگ سمّی است دست به آن نزن برای تو ضرر دارد معنایش این نیست که من انتقام میگیرم معنایش این نیست که من مثل طبیبم اگر ناپرهیزی کردی دو ماه بعد دلدرد میگیری, معنایش این است که هماکنون دست به سم زدی, هماکنون کنار بخاری رفتی دست به آتش زدی سوختی منتها الآن متوجّه نمیشوی فردا دادت در میآید انتقام الهی از قِسم چهارم است که فرمود به آتش دست نزنید اینکه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ این نه مضافی در تقدیر است نه اسناد إلی غیر ما هو له است واقعاً گناه نار است منتها حالا اگر کسی چشمِ باطنی داشته باشد میبیند و اگر نداشته باشد باید صبر کند تا ببیند وگرنه انتقام الهی همان طوری که تفصیلاً گذشت داخل در قِسم چهارم است نه قِسمهای دیگر.
مطلب دیگر مربوط به اینکه تبهکارها بالأخره از جهنم میآیند بیرون یا نه, درست است در قرآن بالصراحه نفرمود عدهای میروند جهنم بعد از اینکه پاک شدند میآیند بیرون اما وقتی فرمود عدهای ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ یک, بعد فرمود: ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾ این دو, خب بالأخره این مسلمان چهارتا معصیت کرده چهارتا طاعت کرده آن چهارتا طاعت را باید نتیجهاش را ببیند دیگر این دیگر نمیتواند مُخلَّد فی النار باشد که و در جهنّم هم که جای رؤیت خیر نیست «دار لیس فیها رحمة» بنابراین از مجموع این آیات برمیآید که عدهای که ملحد نیستند موحّدند مسلماناند معصیت کردند یقیناً از جهنم بیرون میآیند. تفصیلش در روایات ماست که ائمه(علیهم السلام) فرمودند عدهای که برنامههایشان در جهنم تمام شد از جهنم بیرون میآیند حالا یا مشمول شفاعت انبیا میشوند, اولیا میشوند و مانند آن, در چهرهٴ آنها نوشته است که «اولئک عتقاء الله من النار» و این هم باعث شرمندگی آنهاست از خدا درخواست میکنند که این مارک پاک بشود بعد هم از چهرهٴ اینها این مارک زدوده میشود و بعد روی چهرهٴ اینها نوشته نیست که «اولئک عتقاء الله من النار» این هم یک مطلب.
مطلب بعدی آن است که در جریان وجه خدا که در بحث دیروز گذشت قرآن کریم وجه خدا را پایدار میداند از این وجه خدا به حق یاد شده است که فرمود: ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ و این همان حق است که میگویند حقّ مخلوقٌبه که آسمان و زمین به حق خلق شده است و اگر در کتاب اهل معرفت گفته میشود هر موجودی حق است مِن وجهٍ و خلق است مِن وجهٍ با این حقّ مخلوقبه کار دارند این اصطلاح حقّ مخلوقٌبه, حقّ مخلوقٌبه در این کتابهای این آقایان زیاد است ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ این حق همان است که در سورهٴ «آلعمران» در سورهٴ «بقره» گفته شد ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ اما آن حقّی که بر ذات اقدس الهی اطلاق میشود که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ آن هویّت محضه است که مقابل ندارد اینها مقابل دارد مقابلش باطل است آن مقابلش عدمِ محض است نه چیزی باشد به نام باطل که بوی عدم مَلکه بدهد آن حق مقابل ندارد و این حق مقابل دارد پس ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ و خَلق آسمان و زمین بالحق است که از این به عنوان حقّ مخلوقٌبه یاد میکنند آنگاه از این به بعد اگر در کتابهای بعضی نوشته میشود جهان حق است مِن وجهٍ و خلق است مِن وجهٍ این حقّ مخلوقٌبه را میگویند یعنی وجه الله است من وجهٍ و ارض و سماست من وجهٍ آخر وقتی بنا شد بساط این زمین برچیده بشود آن چهره و وجههٴ تعیّنیشان رخت برمیبندد این وجه اللهی میماند لذا فرمود: ﴿وَسُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکَانَتْ سَرَاباً﴾ جبال میشود سراب, آسمان میشود سراب, زمین میشود سراب, انسان میشود سراب, شجر میشود سراب, آب میشود سراب این تعیّنات رخت برمیبندد آن وجه اللهی میماند, بنابراین اگر گفته شود وجود مبارک حضرت امیر «یدور مع الحقّ حیث دار» علی با حق است یعنی با این حقّی که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ نه آن حقّی که الله است چون چیزی با او نیست هر چه هست از اوست نه با او, او معیّتپذیر نیست جا برای جای خالی نمیگذارد که دیگری آنجا قرار بگیرد میشود حقیقتِ نامتناهی بنابراین یک وجه الله داریم که همیشه آب است و سراب نیست یک ارض و سماء داریم که الآن ارض و سماست اما وقتی ﴿فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً﴾ دیگر بساطشان برچیده میشود دیگر اگر «کان الجبال سرابا, کانت الأرض سرابا, کانت السماوات سرابا» یعنی این تعیّنات رخت برمیبندد و آن آب میماند دو چیز است که میماند در عالَم و این دو چیز در حقیقت یکی است که به دو چهره در آمده یکی قرآن است و یکی اهل بیت مقام اهل بیت را شما حالا اینجاها باید جستجو کنید به دنبال یک روایت که مرسل یا غیر مرسل که لسان علی یعنی وجود مبارک حضرت امیر این فرض کنید هزارها شأن دارند که یکیشان این است اینها را باید در آن جاهای اصلی پیدا کرد ما چیزی در عالَم داریم برای همیشه میماند و به اذن خدای سبحان آن وجه خداست این وجه خدا در روایات ما تطبیق شده بر دین و بر اهل بیت ولایت با حقیقت دین, حقیقت دین با ولایت یک واقعیّت است که از دو منظر ظهور میکند روایاتی را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کردند که دو طایفه است یک طایفه دلالت میکند بر اینکه منظور از این وجه خدا دین خداست که همان حقیقت قرآن است طایفهٴ دوم روایاتی است که دلالت میکند بر اینکه منظور از وجه الله ولایت اهل بیت است خب این با حدیث ثقلین سازگار است اینها نه سابقهٴ عدم دارند نه لاحقهٴ عدم این وجه الله همیشه بود اگر حدیثی را قبلاً از مرحوم شیخ مفید در امالی نقل کردیم که مرحوم شیخ مفید در امالی میفرماید در جریان ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ اول کسی که گفت ﴿بَلَی﴾ وجود مبارک پیغمبر بود بعد با بودن همه انبیا و اولیا دوم کسی که گفت ﴿بَلَی﴾ وجود مبارک حضرت امیر بود همین است خب, پس حقیقت قرآن برای همیشه ماندنی است و حقیقت ولایت هم برای همیشه ماندنی است اگر برای همیشه ماندنی است آنچه زیرمجموعهٴ این دو حقیقتاند یعین سماوات و الأرض مشمول مِهر و قهر اینها هستند اگر گفته شد اینها قَسیم جنّت و نارند از همین باب است, اگر گفته شد «بکم فَتح الله و بکم یَختم» و مانند آن همین است آن وجه است که این موجّه را میسازد مثل همان کلاف نخی که گفته شد آن بافنده با این کلاف نخ بلوز و ژاکت بافت یک جا را آستین کرد, یک جا را ابره کرده, یک جا را آستر کرد, یک جا را یقه کرد, یک جا را پشت کرد, یک جا گل و بلبل داد, یک جا مار و عقرب داد وقتی که باز کند این کلاف نخ را دیگر نفخ صور است و ﴿صَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ وقتی که ببافد میشود سماوات و ارض بنابراین ما دو طایفه روایات داریم یک طایفه وجه الله را به دین که حقیقت قرآن است تفسیر کرده یک طایفه روایات وجه الله را به اهل بیت(علیهم السلام) تفسیر کرده این بازگشتش به همان حدیث شریف «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» است شما این روایات نورانی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید صفحهٴ 149 به بعد نقل کرده به عنوان باب تفسیر قول الله عزّ وجل ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ ملاحظه بفرمایید طایفهٴ اُولیٰ روایاتی است که وجه الله را به دین که همان حقیقت قرآن است معنا کرده, «محمدبناسماعیلبنبزیع عن منصوربنیونس عن ابیحمزه قال قلت لأبی جعفر(علیهما السلام) قول الله عزّ و جل ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾» یعنی چه؟ فرمود: «فیهلک کلّ شیء و یَبقی الوجه إنّ الله عزّ و جل أعظم مَن أن یوصف بالوجه ولکن معناه کل شیء هالک الا دینه والوجه الذی یؤتیٰ منه» روایت دوم هم همین است, روایت سوم همین است اینها طایفهٴ اُولاست که دلالت میکند بر اینکه منظور از وجه دین خداست که حقیقتش به حقیقت قرآن برمیگردد. طایفهٴ دوم از روایت چهارم به بعد شروع میشود روایت چهار و روایت پنج و روایت شش به همین مضمون است وجود مبارک امام صادق در روایت چهار این باب فرمود: «نحن وجه الله الذی لا یَهلک» ولایت از بین نمیرود قبلاً هم ما دربارهٴ قرآن این را داشتیم که قرآن را ذات اقدس الهی نازل کرد باران را هم نازل کرد منتها باران را انداخت قرآن را آویخت, آویخت یعنی آویخت لذا در روایات هست که این حبل الله است, طناب است «طرفه بید الله سبحانه و تعالی والطرف الآخر بأیدیکم» این را بگیرید و بیایید بالا این را که نینداخت نزد ما که اگر آویخت پس یک طرفش به دست اوست دیگر اگر چیزی به دست اوست که از بین نمیرود که, ولایت هم همین طور است دیگر ولایت را آویخت نه انداخت این مرحلهٴ نازل است حالا برسیم به آن صحیفهٴ سجادیه که وجود مبارک امام سجاد میفرماید جمیع خلقت عالَم فرمود: «نحن وجه الله الذی لا یَهلک». روایت پنجم همین باب است باز وجود مبارک امام صادق دارد «﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ قال نحن» ما را که خدا نینداخت که ما را آویخت خب اگر اینها با حقیقت قرآن یکی هستند قرآن ابدی است اینها ابدی نیستند فافترقا, اگر قرآن مرتبهای دارد, حقیقتی دارد, درجهای دارد که ـ معاذ الله ـ اینها ندارند و این اوّلین افتراق است دیگر مگر میشود که اینها با هم باشند ولی قرآن زائل نباشد اینها رفتنی باشد فرمود: «لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» روایت ششم هم این است که وجود مبارک ابیجعفر فرمود: «نحن المثانی الّتی أعطاها الله نبیّنا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نحن وجه الله نتقلّب فی الأرض بین أظهرکم» ما مرحلهٴ نازلهٴ ما نزد شماست مگر قرآن مرحلهٴ نازلهاش نزد ما نیست مگر مرحلهٴ عالیهاش از آنجا ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ یکی پس از دیگری این را نیاورند مگر با اسکورت چهارجانبهٴ ملائکه نیامده از جلو فرشته, از دنبال فرشته, از طرف راست فرشته, از طرف چپ فرشته که مبادا شیطنت و شیاطین در این وسطها رسوخ کند که ﴿یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ﴾.
پرسش: آن وقت وجه الله چه نیازی به عبادت دارد.
پاسخ: وجه الله, وجه الله بودنش عین عبادت است اگر ـ معاذ الله ـ عبادت نکند دیگر وجه الله نیست اصلاً مثل اینکه نور آفتاب, نور آفتاب درست است درخشنده است اما چون مرتبط است و خاضع است به خود اینها هم در همین روایت معنا کردند که از ما جز خضوع چیز دیگر نیست چون خاضعاند وجه اللهاند اگر به او مرتبط نباشند که وجه الله نیستند که.
پرسش: ببخشید این هنالک الولایة لله الحق کدام حق است؟
پاسخ: لله است که حق اگر آن به «هناک» برگردد به ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ برمیگردد, اگر وصف الله باشد ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ برمیگردد. خب, در صحیفهٴ سجادیه دعای اول دعای حمد و ثناست در حمد و ثنا که دعای اول صحیفهٴ سجادیه است وجود مبارک امام سجاد میفرماید خدا را شکر که آئین حمد کردن را به ما یاد داد که ما بدانیم نعمت از طرف خداست یک, چگونه مصرف کنیم دو, چگونه سپاسگزاری کنیم سه, اگر خدای سبحان این معارف را به ما نمیآموخت ما هم مثل حیوانات نعمت را مصرف میکردیم فرمود حمد برای خدایی است که «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَی مَا أَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَةِ لَتَصَرَّفُوا فِی مِنَنِهِ فَلَمْ یَحْمَدُوهُ وَ تَوَسَّعُوا فِی رِزْقِهِ فَلَمْ یَشْکُرُوهُ وَ لَوْ کَانُوا کَذَلِکَ» یعنی نعمت را بیشکر مصرف بکنند «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیَّةِ إِلَی حَدِّ الْبَهِیمِیَّةِ» الإنسان حیوان ناطق نیست الانسانُ حیٌّ حامد وقتی از امام سجاد سؤال بکنی انسان کیست میفرماید آن زندهٴ اهل حمد حیٌّ حمید, اگر کسی آن کار را نکند «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیَّةِ إِلَی حَدِّ الْبَهِیمِیَّةِ فَکَانُوا کَمَا وَصَفَ» خدای سبحان «فِی مُحْکَمِ کِتَابِهِ ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَلْهَمَنَا مِنْ شُکْرِهِ وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِیَّتِهِ وَ دَلَّنَا عَلَیْهِ مِنَ الْإِخْلَاصِ لَهُ» تا پایان این دعای نورانی. میرسیم به دعای سوم که, در همین دعای نورانی که حمد خدا را ذکر میکند برای خودشان فضیلتی را ذکر میکنند که خدای سبحان به ما آن فضیلت را داد که نسبت به جمیع خلق این قدرت را داریم فرمود: «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ وَ أَجْرَی عَلَیْنَا طَیِّبَاتِ الرِّزْقِ وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِیلَةَ بِالْمَلَکَةِ عَلَی جَمِیعِ الْخَلْقِ فَکُلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ» تمام موجودات تابع اراده ما هستند آسمان و آسمانی, زمین و زمینی این چه حقیقتی است! این میشود ولایت هیچ موجودی نیست که ما بخواهیم و او اطاعت نکند از عرش گرفته تا فرش برای اینکه خدای سبحان در همان اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود ما به آدم, آدم یعنی آدمیّت, آدمیّت یعنی مقام انسانیّت, مقام انسانیّت بهترین مرتبهاش را اینها دارند دیگر اسما را به این آموختیم اینها بعد شدند معلّم ملائکه خب اگر ملائکه صافّاتاند, زاجراتاند, مدبّراتاند تحت تدبیر اینها هستند اگر مدبّرات امر فرشتگاناند که عالَم را دارند تدبیر میکنند اینها تابع استادشاناند دیگر اینکه قضیةٌ فی واقعه نبود که اینکه تاریخ نبود که, که در روزی امتحانی باشد و از خدا ملائکه سؤال بکند و اینها یا مخصوص آدم که نبود که مقام انسانیّت است شما ببینید در جریان همان آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» وجود مبارک آدم مشکلی پیدا کرد ﴿تَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ﴾ همین اهل بیتاند پس بنابراین اصل مقام برای انسان کامل است که نمونهٴ اصلیاش اینها هستند و اگر اینها معلّم اسما هستند نسبت به فرشتهها آن هم در حدّ اِنباء و نه تعلیم نفرمود «یا آدم علّمهم بأسماء هؤلاء» فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ در حدّ گزارش مگر اینها میتوانند مثل انسان کامل باشند خب اگر اینها مدبّرات امرند به طریق اُولیٰ معلّمینشان به طریق اُولیٰ هستند فرمود خدا را شکر میکنیم «وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِیلَةَ بِالْمَلَکَةِ عَلَی جَمِیعِ الْخَلْقِ فَکُلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ وَ صَائِرَةٌ إِلَی طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ» همهشان بودیم آن وقت «قَسیم الجَنّة والنار» گوشهای از آن حرفهاست بنابراین وجه الله حقیقتِ قرآن میشود, وجه الله حقیقتِ ولایت میشود این ماندنی است آسمان «فکان سرابا» در آن هست, زمین «فکان سرابا» در آن هست الآن یکی آسمان است یکی زمین, اما وقتی ﴿وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ شد, ﴿فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً﴾ شد میشود «کان سرابا» دیگر, ﴿سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکَانَتْ سَرَاباً﴾, «سیرّت السماء فکان سرابا», «سیّرت الأرض فکان سرابا» مثل کلافی که شما وقتی این را دوباره باز کردید دیگر آن گُل و بلبلش «کان سرابا», آن مار و عقربش هم «کان سرابا», آن آستین و یَقهاش هم «کان سرابا» اما نخ, نخ است دیگر دوباره میبافید همان عین اوّلی را در میآورید بنابراین وجه الله از بین نمیرود اگر فرشتهها گفتند ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ اگر این بلوز یا ژاکت بخواهد حرف بزند چه میگوید, میگوید تمام آستینهای ما نخ است, تمام جلوی سینه ما نخ است, پشت سر ما نخ است, نقشههایمان نخ است غیر از این چیز دیگر حرف نمیزند که, اگر شما این بلوز را بگویی آقا خودت را معرفی کن میگویی من صدر و ساقهام نخ است اگر جبرئیل بخواهد حرف بزند, فرشته بخواهد حرف بزند میگوید ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ نه ﴿مَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ یعنی بیرون, هر شیئی همین طور است گذشتهٴ ما, علل و مبادی ما برای اوست, آیندهٴ ما برای اوست و خود ما هویّت ما برای اوست وجه است که در اینجا با اختیار ظهور کرده ما هم میشویم مسئول این را که جمع بکند نفخ صور میشود ﴿صَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ فقط وجه او میماند دوباره بخواهد در قیامت این را کلاف را ببافد ما همه دوباره زنده میشویم این حرفِ فرشتههاست.
پرسش:
پاسخ: آن مرحلهٴ وُسطای آنهاست مرحلهٴ عقلیشان, مرحلهٴ عالیه آنهاست مثل حقیقت قرآن دیگر, حقیقت قرآن یک وجود لفظی دارد یک وجود مثالی دارد در بیت معمور هست یک وجود برتری دارد در عرش است در کرسی هست و مانند آن, همه جا اینها هستند اگر وجود مبارک حضرت فرمود: «أوّل ما خلق الله نوری» و اگر در زیارت «جامعه» یا مانند آن آمده است که «کلّکم نورٌ واحد» همین در میآید الآن ما همین جا هم که هستیم همین طوریم نموداری است برای اینکه این معارف برای ما روشن بشود ما هم یک انسان مثل اشکوبه هستیم ما وقتی یک مطلب عقلی عمیقِ فقهی یا فلسفی قرآنی را میفهمیم این نه لفظ دارد نه عِبری است نه عربی هم میتوانیم عبری بنویسیم هم عربی بنویسیم هم تازی بنویسیم هم فارسی بنویسیم آن معنا هیچ لفظی ندارد بعد از اینکه از عاقله تنزّل کرد حالا خواستیم درس بگوییم یا خواستیم کتاب بنویسیم فکر بکنیم که حالا عربی بنویسیم, فارسی بنویسیم این را در قوّهٴ خیالمان ترسیم میکنیم که مثلاً رسالهای بنویسیم عربی باشد یک مقدّمه داشته باشد چهار فصل داشته باشد یک مخاتمه و نتیجه بعد دست به قلم میکنیم مینویسیم اینکه مینویسیم میشود وجود مادّی, آنکه ترسیم کردیم هندسهاش در ذهن ماست میشود وجود خیالی, اصل آن مطالب عقلی میشود وجود عقلی ما هم همین سه مرحله را داریم اما همهٴ اینها به نحو تجلّی است نه به نحو تجافی این طور نیست که حالا اگر کسی خواست آن مطلب فقهی را بنویسد آن نظیر اشک چشم بیاید پایین آویخته میشود نه انداخته این مطلب را کسی که میخواهد بنویسد این را نظیر حبل میآویزاند نه بیندازد اگر بیندازد دیگر چیزی در ذهن آدم نیست این مثل قطرهٴ اشک نیست که بیاید پایین این مثل طناب است که آویخته میشود در عین حال که در بالا هست در وسط هست, در عین حال که در بالا و در وسط هست در پایین هم هست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است