- 446
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 8 تا 13 سوره توبه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 8 تا 13 سوره توبه"
جهاد با مشرکان پیمانشکن
فروختن آیات الهی به بهای اندک توسط مشرکان و یهودیان
سرّ بکار بردن اسم ظاهر ﴿أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾ بجای ضمیر
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
﴿کَیْفَ وَإِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لاَیَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً یُرْضُونَکُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَی قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ ٭ اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ ٭ لاَیَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً وَأُولئِکَ هُمُ المُعْتَدُونَ ٭ فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ ٭ وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ ٭ أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ﴾
تفصیل آیات الهی در قرآن کریم
برای رفع ابهام یا توضیح بیشتر مطلبی که مربوط به مسائل سیاسی و اجتماعی است قرآن کریم او را از راههای گوناگون بیان میکند موضوعش را شرح میدهد محمولش را روشن میکند علت تشریع این حکم را روشن میکند هدف و انگیزه را بازگو میکند پایان و مهلت این حکم را هم بیان میکند کسانی را که به این قانون عمل کردند آنها را معرفی میکند کسانی که این قانون را نقض کردند آنها را معرفی میکند حکم کسانی که قانون را نقض کردند بازگو میکند حکم کسانی که توبه کردهاند تشریح میکند تا جایی برای ابهام نماند در این گونه از موارد میفرماید ﴿کَذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ این در بسیاری از معارف کلیدی قرآن هست هم در مسائل اعتقادی هست هم در مسائل سیاسی و اجتماعی هست هم در مسائل اخلاقی و مانند آن هست با این تعبیری که قرآن کریم دارد ﴿وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ جا برای سخن از اختلاف قرائات و امثال ذلک نخواهد بود اختلاف قرائت یعنی اختلاف برداشتها وقتی با خطوط کلی هماهنگ باشد عیب ندارد اما وقتی تباینی در خطوط کلی ایجاد بکند این با فرهنگ قرآن هماهنگ نیست ممکن است در فروع زیر مجموعه اختلافی راه پیدا بکند و اینها همه با حفظ آن اصول و خطوط کلی و عناصر محوری است ولی چند قرائت یعنی چند تا برداشت رو در رو و مخالف هم از قرآن کریم باشد این با تبیان بودن با نور بودن با مفصل و مشروح بودن و بیان بودن او هماهنگ نیست فرمود ما آیات را روشن میکنیم مفصل بیان میکنیم مجمل نیست تا جا برای ابهام باشد همین جریان مبارزه با مشرکین رعایت عهد نقض کنندگان عهد خطر بد عهدی راه برگشت از بد عهدی به خوش عهدی و علت و انگیزه این جنگ پایان این جنگ و هدف این جنگ تا کجاست همه اینها را مشخص فرمود بعد فرمود: ﴿وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ یعنی اگر کسی با این تفصیل آیات برداشت دیگری داشته باشد معلوم میشود که اهل علم نیست بنابراین خطوط کلی و فرعی که زیر مجموعه عناصر محوری است این مخالفتی با بیان بودن قرآن ندارد و حکمت الهی هم همین را اقتضا میکند که هر کسی برابر با درک خاص خود از این معارف طرفی ببندد که ﴿فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا﴾ اما برداشتهای رو در رو روبهرو مقابل هم که باعث اجمال و گنگی و نارسایی قرآن کریم باشد ـ معاذالله ـ این با خود قرآن جور درنمیآید در همین قسمت ملاحظه فرمودید از آغاز سورهٴ مبارکهٴ توبه تا اینجا که تقریباً ده یا یازده آیه خوانده شد به صورت مشروح از هر جهت این قصه را بازگو فرمود.
امنیت دادن به مشرکان جهت آگاهی از معارف الهی
مطلب دیگر آن است که در جریان تأمین که اگر کسی امنیت خواست شما به آنها پناهندگی بدهید برای درک معارف چند تا تعمیم راه پیدا کرد ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ چند تا تعمیم راه پیدا کرد تعمیم اول عمومیتی بود که از قرآن به حدیث منتقل شدیم از خود آیه برمیآید که معیار عالم شدن است حالا اگر کسی میخواهد با خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفتگو داشته باشد و محور گفتگو هم احادیث قدسی آن حضرت باشد یا خطبههای آن حضرت باشد گرچه ریشه همه آن احادیث قدسی و خطب اهلبیت(علیهم السلام) قرآن کریم است ولی این شخص نمیخواهد دربارهٴ آیهای بحث کند میخواهد دربارهٴ خطبهای که حضرت ایراد کردند حدیثی را که ابلاغ کردند دربارهٴ آن حدیث بحث بکند با خود آن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در محور آن حدیث و خطبه گفتگو بکنند تا به یک نتیجهای برسند اینجا هم مشمول آیه ﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ است برای اینکه منظور از ﴿کَلاَمَ اللّهِ﴾ معارف الهی است خواه به صورت قرآن کریم باشد خواه به صورت حدیث نبوی و مانند آن باشد از آنجا تعمیم داده شد به حدیث اهل بیت حدیث علوی و حسنی و حسینی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که اینها «کلهم نور واحد» حالا اگر در یکی از جبهههای جنگ بعد از پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نظیر جنگ جمل و صفین و نهروان اگر کسی خواست به امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) گفتگو بکند دربارهٴ خطبههای توحیدی خود آن حضرت باز هم ﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ شاملش میشود برای اینکه ریشه خطبههای توحیدی آن حضرت معارف قرآن کریم است و اگر از آنجا گذشتیم به مراحل بعدی رسیدیم در جنگی که بین موحّدین و مشرکین رخ داد حالا آن موحّدین عرب زباناند و مشرکین هم عرب زبان باز هم اینچنین است ولی اگر آن موحّدین فارسی زبان بودند و آن مشرکین عرب زبان بودند یا به زبانهای دیگر گفتگو داشتند باز هم هست اگر کسی بخواهد در جنگ بین موحّدینی که فارسی زباناند با مشرکینی که روسی زباناند و مانند آن در حین جنگ یکی از آنها گفت به من مهلت بدهید من تا منطق شما را بشنوم این شخص میتواند معارف قرآن را به زبان فارسی برای او تبیین کند و برای آنها تشریح کند و ثابت کند این هم مشمول ﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ است پس تعمیم اول از قرآن کریم به حدیث نبوی از آنجا به حدیث علوی و اهل بیت از آنجا از احادیث مصطلح گرفته تا به احتجاجات فکری برسد مادامی که این موحّدین از مدار قرآن و عترت جدا نشدند همین معارف را ولو به زبان غیر عربی بگویند مشمول این آیه است زیرا برهان آیه این است که ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَیَعْلَمُونَ﴾ حالا میخواهند عالم بشوند عالم شدن گاهی به این است که آیات قرآنی خوانده بشود گاهی به این است که خطب اهل بیت(علیهم السلام) بازگو بشود گاهی به این است که همان معارف و معانی بلند به زبانهای دیگر ارائه بشود لذا همه این مصادیق با تعمیمهای ترتیبی مشمول آیه خواهد بود
نفی اختلاف قرائات در دین
بنابراین اختلاف قرائات و امثال ذلک با خود آیه هماهنگ نیست مخصوصاً این آیات اینچنین نیست که یک سلسله «سواد علی بیاض» باشد بلکه اینها را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل کرد ائمه عمل کردند در هنگام عمل به مردم تفهیم کردند سالیان متمادی مردم با همین آیات عمل میکردند و معنا میکردند و با یکدیگر گفتگو داشتند چنین مکتبی نمیتواند مجهول باشد و گنگ باشد تا کسانی بعدها بیایند بگویند معلوم نیست اینچنین گفته است حرف دین معلوم نیست هرکسی هر چه فهمید همان دین اوست.
منافقانه بودن تعهدات مشرکان
مطلب دیگر آن است که به این گروه نقض عهد اسناد داده شد یک مطلب که اینها نکث عهد کردند نقض عهد کردند و مانند آن گاهی هم میفرماید که ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ اینها اصلاً عهد ندارند خب اگر عهد ندارند نکث عهد و نقض عهد چگونه ترسیم میشود؟ اگر اینها واقعاً اهل یمین و تعهد و سوگند نیستند چگونه شما فرمودید اینها نقض عهد میکنند؟ سرّش این است که اینها لساناً عهد میبندند و یداً امضا میکنند با زبان تعهد میکنند با دست امضا میکنند و قرارداد میکنند و دست یکدیگر را هم فشار میدهند میفشارند به قول خودشان میشود تسامح یُمنا به یُمنا که یمین است خب این یمین اگر به معنای سوگند باشد اینها زبانی انشاء میکنند و آن تعهد نامه را هم با دست امضا میکنند و اگر این رسم دیپلماسی باشد که با یکدیگر دست میدهند که مسح یُمنا به یُمنا است که این را میگویند یمین همین کارها را میکنند اما همه اینها در محور زبان است و دست منشأ اساسی پیمان قلب است چون اینها منافقاند قلباً به این پیمان معتقد نیستند از آن جهت که قلباً به این پیمان معتقد نیستند خدا فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ از آن جهت که لساناً و یداً پیمان بستند و امضا کردند بعد عمل نمیکنند فرمود: ﴿نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ﴾ پس نقض عهد و نکث عهد به لحاظ آنچه که انشا کردند لساناً و امضا کردند یداً و دست یکدیگر را فشار دادند به عنوان تماسح یُمنا به یُمنا و اینکه فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ به لحاظ قلب است شاهد این جمع همین است که فرمود: ﴿یُرْضُونَکُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَی قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ﴾ یعنی اینها در این گفتگو گفتمان معاهده قراردادها، زبانی با شمایند ولی قلباً نیستند چون قلباً با شما نیستند پس انشای اینها حقیقی نیست جدّی در انشای عهد ندارند پس ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ نه اینکه واقعاً اینها عهد میبندند بعد عمل نمیکنند اگر کسی مؤمن باشد مسلمان باشد ممکن است که واقعاً عهد ببندد بعد نقض عهد کند انشاء کند اما اگر کسی منافق باشد در همان دالان ورودی قصد جدّی ندارد این از همان اول عهد میبندد حین عهد بستن هم به این فکر است که چهزمانی نقض بکند از همان اول که دارد امضا میکند به این فکر است که چهزمانی نقض بکند ﴿یُرْضُونَکُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَی قُلُوبُهُمْ﴾ اگر قلبشان به سمت دیگر است پس در انشای قراردادها در امضا در معاهدهها قلباً معتقد نیستند از همان اول به این فکرند که چه زمانی نکث کنند و چهزمانی نقض کنند این جمع بین ﴿نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ﴾ و بین ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾
جایگاه جنگ در اسلام
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود با اینها مبارزه کنید چه در آیات قبلی چه در آیاتی که در نوبتهای اخیر اشاره شده که ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ﴾ هدف از جنگ و کشتار و خونریزی این نیست که قساوت کسی را اظهار کنند یا تشفی پیدا کند جنگ در حد ضرورت است بالأخره یا ضَراوت، ضَراوت یعنی خونآشامی همین که در بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) هست در همان عهد نامه مالک که «لا تکونن علیهم سَبُعاً ضاریاً» گرگ را میگویند دارای ضَراوت است یعنی خونآشامی است او نمیخواهد سیر بشود، این که به گله حمله میکند برای اینکه غضب خودش را ارضا بکند نه شکم خودش را سیر بکند مگر یک گرگ چقدر غذا میخواهد یک بره برای او کافی است زیاد هم هست مگر همه بره را میتواند بخورد؟ اما اینکه همه رمه را دارد خفه میکند برای اینکه او «سبُع ضاری» است ضاری یعنی خون آشام هر کدام از اینها را میخواهد خفه کند یک مقدار از آن قوه غضب خود را ارضا کند جنگ در اسلام برای ضراوت نیست برای ضرورت است «کفی به فخراً و فرقاً بین الاسلام و الکفر» شما میبینید جنگ صدام اینچنین بود جنگ علیه مسلمانهای فلسطین اینچنین است جنگ ویتنام اینچنین بود جنگهایی که دیگران راه اندازی کردند اینچنین است این بین آسمان و زمین فرق است و دین چنین مدیریتی را آورده و مهمترین بخش سیاست یک حکومت همان جنگ اوست خب دیگران در حد ضراوت است و جنگ دین در حد ضرورت فرمود اینها این کار را بکنید ﴿لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ﴾ اگر منتهی شدند دست برداشتند شما هم دست بردارید تا آن آخرین لحظه هم دستور جنگ این است که بگذارید آنها شروع بکنند شما شروع نکنید به تیر اندازی حالا بعد خطبه نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میخوانیم تا معلوم بشود جنگ در اسلام در چه حد است
دستور ریشهکنی مشرکان پیمانشکن
خب پس فرمود با اینکه اینها اهل یمین نیستند نه تنها جنبه الهی را که ایمان است رعایت نمیکنند جنبه مردمی و انسانی را که أیمان است را هم رعایت نمیکنند درباره چنین گروهی هم فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ﴾ تا اینها منتهی بشوند دست از این کارها بردارند
پرسش ...
پاسخ: اینجا هم در همین آیهٴ دوازده فرمود: ﴿وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا﴾ این جواب آن شرط است ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ﴾
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر اینهایی که نقض عهد میکنند وگرنه آنهایی که نقض عهد نمیکنند که ﴿فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَی مُدَّتِهِمْ﴾ آنهایی که با شما قرار داد بستند و کاری هم با شما ندارند ولو نسبت به خودشان ائمه کفرند کاری هم نسبت به شما ندارند شما حمله کنید عهد محترم باشد اینجا اول شرط را ذکر فرمود بعد جواب را فرمود: ﴿وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا﴾ اینها کسانیاند که هم مبارزه فرهنگی و تهاجم فرهنگی دارند هم تهاجم نظامی هم برای اهلاک حرث و نسل تلاش و کوشش میکنند هم طعن در دین هم تهاجم فرهنگی تبلیغ ضد دینی و مانند آن دارند هم کشتار مردمی اینهایی که ﴿نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ﴾ اینها نه شرعی برای شما گذاشتند نه شرفی خب با اینها که نمیشود زندگی کرد که ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ تطبیق آیات محل بحث بر جهاد با نفس
مطلب دیگر اینکه در مقاتله قبلاً فرمودند که چهار کار هست و این کارهای چهارگانه شاید به ترتیب باشد یکی اینکه ﴿فَاقْتُلُوا المُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾ دوم ﴿وَخُذُوهُمْ﴾ سوم ﴿وَاحْصُرُوهُمْ﴾ چهارم ﴿وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ﴾ آنهایی که در صدد تهذیب نفساند و در بررسی تطبیق جهاد اصغر و اکبرند یا اصغر و اوسطاند میگویند مشکلات جهاد اکبر را هم باید با همین راهها حل کرد قتل نفس اماره از یک سو اسیر کردن نفس اماره از سوی دیگر محاصره کردن نفس اماره از سوی سوم کمین کردن و مراقبت کردن و محاسبت داشتن و مشارطت داشتن و مواظب بودن که او طغیان نکند از سوی چهارم و اگر کسی این کارها را کرد توبه نصیبش میشود توبه هم بعضی از بزرگان اهل معرفت در ذیل این کریمه ﴿فَإِن تَابُوا﴾ ایشان اینچنین میگویند دارند به اینکه انسانی که توبه میکند وقتی دلش درد آمده اشکش جاری میشود اگر دل درد نیاید یا اشک جاری نمیشود یا اگر هم اشک جاری بشود اشک صادق نیست اگر دلش سوخت اشکش جاری میشود بعد میگوید مگر نمیبینی این شاخه درخت را وقتی کندی یک طرفش را سوزاندی طرف دیگرش آب میچکد این چکیدن آب مثل آن است که یک انسان دردمندی که دلش سوخت چشمش آب میآید اگر کسی سوخت چشمش هم آب میآید آن اشک همان است که آتش جهنم را خاموش میکند غرض آنکه هدف قتال تأدب آنهاست نه خونریزی.
فروختن ایان الهیبه بهای اندک توسط مشرکان و یهودیان
مطلب دیگر اینکه، اینکه فرمود اینها فاسقاند و نکث عهد دارند و آیات الهی را به بهای کم فروختند آن گاه در جمع بندی نهایی فرمود: ﴿إِنَّهُمْ سَاءَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ گرچه این ﴿سَاءَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ به همه اینها برمیگردد یعنی هم نکث عهد نقض عهد کار بدی است هم منافقانه سخن گفتن و امضا کردن و تعهد بستن کار بدی است هم فسق یعنی نقض عهد کار بدی است هم آیات الهی را به بهای اندک فروختن کار بدی است ﴿إِنَّهُمْ سَاءَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ اما ریشه همه آنها این است که آنها آیات الهی را به بهای کم فروختند بعد آن مفاسد هم به دنبالش هست اشترای آیات الهی دو گونه است نسبت به اهل کتابی که بد عهدی میکنند نظیر یهودیهای مدینه بنیقریظه و مانند آن ظاهر آیه روشن است که اینها آیات الهی را فروختند چون اینها مؤمن بودند دیگر یعنی مؤمن به خدا بودند به وحی الهی معتقد بودند منتها دین یهودیت را پذیرفته بودند آن هم آیات الهی است در زمان خودش اینها آیات الهی را به بهای کم فروختند گروه دوم مشرکین حجازند که ایمان آوردند مسلمان شدند منتها یک اسلام قوی نبود بعد به ارتداد تبدیل شد این هم ﴿اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللّهِ ثَمَناً﴾ گروه سوم کسانی هستند که ایمان نیاوردند اینها نسبت به فطرتشان که باز بخشی از آیات الهی است ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ آن فطرت الهی و آیات الهی را به بهای اندک فروختند گروهی که بعد از فروش فطرت نقض عهد میکنند اینها اشترایشان از سنخ خروج قبل از ورود است نظیر اینکه ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ﴾ در آنجا هم گفته شد که گاهی خروج بعد از دخول است گاهی خروج قبل از دخول خروج بعد از دخول آن است که اگر یک بیگانهای وارد یک مجلسی بشود که جای او نیست او را بیرون میکنند خروج قبل از دخول آن است که اگر نگهبانی دم در باشد این کسی که بیگانه است راهش نمیدهند قبلاً هم این کریمه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحث شد سخن امینالاسلام(رضوان الله علیه) و دیگران هم بازگو شد که ایشان میفرمایند: ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ ذات اقدس الهی ولی مؤمنین است آنها را از ظلمتها به نور خارج میکند مؤمنی که از دودمان و تیره ایمان به بار آمده سابقه کفر و شرک نداشت سابقه فسق و ظلم هم نداشت این در ظلمت نبود تا خدا او را از ظلمت به نور خارج کند آنجا گفته شد که این خروج، خروج قبل از دخول است مثل اینکه در تعبیرات عرفی اگر بیگانهای بخواهد وارد یک محفل خاص بشود به او میگویند نرو که بیرون میکنند هم میگویند نرو که راه نمیدهند هم میگویند نرو که بیرون میکنند این نرو که بیرون میکنند یعنی نمیگذارند وارد بشوی این خروج قبل از دخول است درباره کفار هم همین طور است ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ﴾ آن کافری که نور نداشت حتی آن نور فطری خودش را هم تضعیف کرد این اصلاً نور نداشت ارتداد نیست یا نقض عهد اهل کتاب نیست که این نور توحیدی را خاموش کرده باشد این اصلاً وارد نور نشده این که فرمود طاغوت پیروان خود را از نور به ظلمت خارج میکند یعنی نمیگذارد وارد صحنه نور بشوند این اشترا هم همین طور است نسبت به آن دو سه گروه که معنای خاص خودش را دارد یعنی نسبت به اهل کتاب نسبت به مرتدین نسبت به سلیمالفطرهها نسبت به این سه گروه اشترا معنا دارد اما نسبت به گروه چهارم که فطرت خودشان را هم دفن کردند ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ چیزی در این زمینه ندارند که آن را بفروشند به دنیا این اشترا از این باب است که اصلاً اینها نیامدند متاع معنوی تهیه کنند و کالا فراهم بکنند خب ﴿اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ﴾
سرّ بکار بردن اسم ظاهر «ائمة الکفر» بجای ضمیر
مطلب دیگر اینکه فرمود ﴿وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ﴾ نفرمود «فقاتلوهم» بلکه فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ﴾ این ذکر اسم ظاهر موضع ضمیر برای اهمیت مسئله است از یک سو و تعلیل حکم است از سوی دیگر در بخشهای شرط همه با ضمیر آورد در جزا اسم ظاهر را ذکر فرمود در حالی که یا باید هر دو ضمیر باشد یا اگر تفکیک هست شرط اسم ظاهر باشد جزا ضمیر نه اینکه شرط ضمیر باشد جزا اسم ظاهر خب اگر شرط ضمیر است معلوم میشود حکم آنها روشن است معلوم میشود آنها معهودند معلوم هست با چه کسی درباره چه کسی سخن میگوییم آنگاه وقتی که این چهار جمله را ﴿وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا﴾ ﴿نَکَثُوا﴾ و ﴿أَیْمَانَهُم﴾ و ﴿عَهْدِهِمْ﴾ و ﴿طَعَنُوا﴾ این چهار جا ضمیر به اینها برگشت بعد باید بفرماید: «فقاتلوهم» نه ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ﴾ اینجا اسم ظاهر را به جای ضمیر آوردن برای اهمیت مسئله است از یک سو و تعلیل حکم است از سوی دیگر ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ﴾.
تصویر جنگ و وظیفه سپاهیان اسلام
مطلب دیگر آن است که چون قرآن کریم برای همیشه زنده است وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در احتجاجها از همین آیات استفاده میکردند برخی از روایاتی که مربوط به این مسئله است و در تفسیر شریف کنزالدقائق جلد پنجم ذیل همین آیه صفحه 404 به بعد آمده بخوانیم تا معلوم بشود که اولاً جنگهای اسلام در حد ضرورت است نه ضَراوه و ثانیاً این جنگ که در زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود با همه محتوای قرآنی وقتی علیبن ابیطالب(سلام الله علیه) به جای آن حضرت به عنوان خلیفه واقعی آن حضرت نشست همین معارف به عنوان ولایت ظهور میکند یکی از روایاتی که ایشان نقل میکنند این است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرده که دأب رسول الله این بود «کان رسول الله»(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این «کان» بیان سیره آن حضرت است «إذا أراد أن یبعث سریة دعاهم» اینها را میخواند «فأجلسهم بین یدیه» همه را نزد خودشان مینشاندند بعد این خطبه را ایراد میکردند «ثم یقول سیروا بسم الله و بالله وفی سبیل الله وعلی ملّة رسول الله» خب این صدر و ساقه جنگتان الهی خواهد بود این یک، «لا تغلّوا ولا تمثلوا ولا تغدروا ولا تقتلوا شیخاً فانیاً ولا صبیاً ولا إمرأةً ولا تَقطَعوا شجراً الاّ ان تضطرّوا إلیها» یک وقت است که راهتان بسته است اصلاً هیچ راهی ندارید به دشمن برسید مگر اینکه این درخت را قطع کنید وگرنه درخت را قطع نکنید بعد فرمود «و أیما رجل من أدنی المسلمین او أفضلهم نظر الی رجل من المشرکین فهو جار» هر کدام از سربازها یا هر کدام از افسرها و امیرها و سردارها چه ادنا چه افضل بالأخره همین که یک مسلمانی یک کافری را پناهندگی داد یک مشرکی از یک مسلمانی پناهندگی خواست که بیاید احکام الهی و معارف الهی را گوش بدهد خواه آن پناه دهنده یک فرد عادی یک سرباز عادی باشد یا امیر لشکر و فرمانده لشکر باشد فرق نمیکند منتها فضای تأمین هم باید فضایی باشد که او بیاید فقط برای کار فرهنگی اینها دیگر به قرینه داخلی خود آیه مشخص است «و أیما رجل من أدنی المسلمین» یک، یک سرباز ساده «او أفضلهم» مثلاً امیر لشکر یا اتقا «نظر الی رجل من المشرکین» نظر یعنی او را مهلت داد مثل ﴿وَإِن کَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَی مَیْسَرَةٍ﴾ یعنی مهلت داد «فهو جار» یعنی این پناهنده است ﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ خب این قانون اسلامی شامل قرآن و سنت معصومین(علیهم السلام) میشود خواه این محتوا به زبان عربی بیان بشود خواه به زبان عبری و فارسی و امثال ذلک بیان بشود «﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ فإن تبعکم فأخوکم فی الدین وإن أبی فابلغوه مأمنه وأستعینوا بالله علیه» اگر نپذیرفت او را کاملاً به مأمنشان برگردانید به اردوی طرف مقابل برگردانید و از خدا بخواهید که شما را علیه آنها یاری کند
تطبیق آیهٴ ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾ بر جنگ جمل
آن گاه جریان حضرت امیر که در جنگ جمل اتفاق افتاد نقل میکند در صفحه 408، در صفحه 408 دارد که این ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ﴾ در تفسیر علیبنابراهیم آمده است که این آیه درباره اصحاب جمل هم قابل تطبیق است اینکه دارد «فإنها نزلت فی أصحاب الجمل» یعنی قابل تطبیق است «و قال امیرالمؤمنین(علیه السلام) یوم الجمل» فرمود: «والله ما قاتلت هذه الفئة الناکثة الاّ بآیة من کتاب الله» جنگ من به استناد قرآن کریم بود چون خدا فرمود: ﴿وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم﴾ اینها هم تعهد کردند با ولی مسلمین بعد نقض عهد کردند در قرب الاسناد حمیری این روایت را از حنّانبن سدیر نقل میکند که حنّانبن سدیر میگوید من از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) شنیدم که فرمود: «دخل علی اناس من أهل البصرة» در زمان وجود مبارک امام صادق عدهای از مردم بصره به حضور امام ششم مشرف شدند حضرت فرمود: «فسئلونی عن طلحه و الزبیر» سؤال کردند که نظر شما درباره طلحه و زبیر چیست؟ «فقلت لهم: کانا من أئمة الکفر» به نظر من اینها از ائمه کفرند یعنی مصداق ائمه کفرند، چرا؟
احتجاج امیرمؤمنان(علیه السلام) با اهل بصره در جنگ جمل
برای اینکه «ان علیاً(علیهالسلام) یوم البصرة لما صف الخیول قال لأصحابه» وقتی این دو گروه رو در روی هم قرار گرفتند احتجاج کرد به اصحاب خود فرمود: «لا تعجلوا علی القوم حتی أعذر فیما بینی وبین الله عزّوجلّ و بینهم» شما شروع به جنگ نکنید تا من با اینها گفتگو کنم تا عذر مشخص بشود که من در این جنگ معذورم بین خود و بین خدا بعد وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) به طرف اردوی جملیها برخاستند «فقام الیهم فقال یا أهل البصرة هل تجدون علیَّ جَوراً فی حکم» من درباره مسائل اعتقادی معرفتی خدای ناکرده منحرف شدم؟ «قالوا لا» پس من در مسائل اعتقادی به نظر شما انحرافی پیدا نکردم چون جریان جنگ نهروان این بعد از صفین بود و آن خوارج خشک حرف تند را آن اواخر زدند در جنگ جمل که اولین جنگ بود این حرفها هیچ پیش نیامده «قالوا لا» فرمود پس من از نظر مسائل اعتقادی پیش شما مجرم نیستم «قال فحیفا فی قسم» در تقسیم اموال بیتالمال من بیراهه رفتم؟ به کسی زیاد دادم؟ به کسی کم دادم؟ خودم گرفتم؟ «قالوا لا» این مشکل را هم ندارید فرمود پس از نظر مالی هم من مشکلی ندارم «قال فرغبةٌ فی دنیا أخذتها لی ولأهل بیتی دونکم فنقمتم علیّ فنکثتم بیعتی» من دنیازده شدم وضع مالی من بهتر شد بعد از خلافت خودم و بچههای خودم را تأمین کردم گفتند نه فرمود پس من از نظر مسائل اعتقادی مجرم نیستم نزد شما از نظر مسائل کلی سیاسی و تقسیم بودجه کشور مجرم نیستم از نظر مسائل خانوادگی هم مجرم نیستم نزد شما «قالوا لا، قال: فأقمت فیکم الحدود و عطلتها عن غیرکم» من در اجرای حدود در دستگاه قضایی آیا روابط را بر ضوابط مقدم داشتم حدود الهی را نسبت به کسی اجرا کردم نسبت به دیگری اجرا نکردم؟ «قالوا لا» آنگاه حضرت فرمود: «فما بال بیعتی تنکث و بیعة غیری لا تنکث» چطور حالا عهد با من را شکستید عهد با معاویه شکسته نمیشود با دیگران عهد بستید بیخود خب برای چه عهد من را شکستید؟ شما که با من تعهد کردید بیعت کردید
کافر بودن دشمنان علیبنابیطالب
«فما بال بیعتی تنکث و بیعت غیری لا تنکث إنی ضربت الأمر أو السف انفه وعینه فلم أجد إلاّ الکفر» فرمود من خیلی در این زمینه فکر کردم بالا کردم پایین کردم چشم قضیه را دیدم بینی قضیه را دیدم خوب آزمایش کردم کالبدشکافی کردم دیدم جز کفر چیزی در شما نیست این همان است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «حربک حربی و سلمک سلمی» همین است میبینید مرحوم محقق طوسی در متن تجرید فرمایشش این است علامه هم همین طور شرح کرده که فرمود: «مخالف علی فسقة و محاربه کفر» یک وقت است کسی ـ معاذاللهـ نسبت به حضرت امیر در عین حال که اعتقاد دارد حرفهایش را اطاعت نمیکند خب این مسلمان فاسق است یک وقت است نه در رو به روی حضرت امیر با او میجنگد محارب علیبن ابیطالب کافر است چون پیغمبر فرمود «حربک حربی» این حکم فقهی را به همراه دارد دیگر این تنزیل حکم فقهی را به همراه دارد اگر «الطواف بالبیت صلاة» دلیل بر این است که طواف مشروط به طهارت است برای اینکه صلات مشروط به طهارت است این تنزیل نشانه آن است که حرب با علیبنابیطالب کفر است فرمود: «حربک حربی» پس «مخالف علی(علیهالسلام) فسقة و محاربه کَفَره» لذا وجود مبارک حضرت فرمود که من خوب بررسی کردم خوب کالبدشکافی کردم این فتنه اخیر را «فلم اجد الاّ الکفر» بعد «ثم حدثنی الی صاحبه» یعنی رویش منثنی شد رو کرد به اصحاب خود «فقال ان الله تبارک و تعالی یقول فی کتابه ﴿وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم﴾ » تا آخر این آیه را خواند که ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
جهاد با مشرکان پیمانشکن
فروختن آیات الهی به بهای اندک توسط مشرکان و یهودیان
سرّ بکار بردن اسم ظاهر ﴿أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾ بجای ضمیر
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
﴿کَیْفَ وَإِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لاَیَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً یُرْضُونَکُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَی قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ ٭ اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ ٭ لاَیَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً وَأُولئِکَ هُمُ المُعْتَدُونَ ٭ فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ ٭ وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ ٭ أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ﴾
تفصیل آیات الهی در قرآن کریم
برای رفع ابهام یا توضیح بیشتر مطلبی که مربوط به مسائل سیاسی و اجتماعی است قرآن کریم او را از راههای گوناگون بیان میکند موضوعش را شرح میدهد محمولش را روشن میکند علت تشریع این حکم را روشن میکند هدف و انگیزه را بازگو میکند پایان و مهلت این حکم را هم بیان میکند کسانی را که به این قانون عمل کردند آنها را معرفی میکند کسانی که این قانون را نقض کردند آنها را معرفی میکند حکم کسانی که قانون را نقض کردند بازگو میکند حکم کسانی که توبه کردهاند تشریح میکند تا جایی برای ابهام نماند در این گونه از موارد میفرماید ﴿کَذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ این در بسیاری از معارف کلیدی قرآن هست هم در مسائل اعتقادی هست هم در مسائل سیاسی و اجتماعی هست هم در مسائل اخلاقی و مانند آن هست با این تعبیری که قرآن کریم دارد ﴿وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ جا برای سخن از اختلاف قرائات و امثال ذلک نخواهد بود اختلاف قرائت یعنی اختلاف برداشتها وقتی با خطوط کلی هماهنگ باشد عیب ندارد اما وقتی تباینی در خطوط کلی ایجاد بکند این با فرهنگ قرآن هماهنگ نیست ممکن است در فروع زیر مجموعه اختلافی راه پیدا بکند و اینها همه با حفظ آن اصول و خطوط کلی و عناصر محوری است ولی چند قرائت یعنی چند تا برداشت رو در رو و مخالف هم از قرآن کریم باشد این با تبیان بودن با نور بودن با مفصل و مشروح بودن و بیان بودن او هماهنگ نیست فرمود ما آیات را روشن میکنیم مفصل بیان میکنیم مجمل نیست تا جا برای ابهام باشد همین جریان مبارزه با مشرکین رعایت عهد نقض کنندگان عهد خطر بد عهدی راه برگشت از بد عهدی به خوش عهدی و علت و انگیزه این جنگ پایان این جنگ و هدف این جنگ تا کجاست همه اینها را مشخص فرمود بعد فرمود: ﴿وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ یعنی اگر کسی با این تفصیل آیات برداشت دیگری داشته باشد معلوم میشود که اهل علم نیست بنابراین خطوط کلی و فرعی که زیر مجموعه عناصر محوری است این مخالفتی با بیان بودن قرآن ندارد و حکمت الهی هم همین را اقتضا میکند که هر کسی برابر با درک خاص خود از این معارف طرفی ببندد که ﴿فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا﴾ اما برداشتهای رو در رو روبهرو مقابل هم که باعث اجمال و گنگی و نارسایی قرآن کریم باشد ـ معاذالله ـ این با خود قرآن جور درنمیآید در همین قسمت ملاحظه فرمودید از آغاز سورهٴ مبارکهٴ توبه تا اینجا که تقریباً ده یا یازده آیه خوانده شد به صورت مشروح از هر جهت این قصه را بازگو فرمود.
امنیت دادن به مشرکان جهت آگاهی از معارف الهی
مطلب دیگر آن است که در جریان تأمین که اگر کسی امنیت خواست شما به آنها پناهندگی بدهید برای درک معارف چند تا تعمیم راه پیدا کرد ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ چند تا تعمیم راه پیدا کرد تعمیم اول عمومیتی بود که از قرآن به حدیث منتقل شدیم از خود آیه برمیآید که معیار عالم شدن است حالا اگر کسی میخواهد با خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفتگو داشته باشد و محور گفتگو هم احادیث قدسی آن حضرت باشد یا خطبههای آن حضرت باشد گرچه ریشه همه آن احادیث قدسی و خطب اهلبیت(علیهم السلام) قرآن کریم است ولی این شخص نمیخواهد دربارهٴ آیهای بحث کند میخواهد دربارهٴ خطبهای که حضرت ایراد کردند حدیثی را که ابلاغ کردند دربارهٴ آن حدیث بحث بکند با خود آن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در محور آن حدیث و خطبه گفتگو بکنند تا به یک نتیجهای برسند اینجا هم مشمول آیه ﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ است برای اینکه منظور از ﴿کَلاَمَ اللّهِ﴾ معارف الهی است خواه به صورت قرآن کریم باشد خواه به صورت حدیث نبوی و مانند آن باشد از آنجا تعمیم داده شد به حدیث اهل بیت حدیث علوی و حسنی و حسینی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که اینها «کلهم نور واحد» حالا اگر در یکی از جبهههای جنگ بعد از پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نظیر جنگ جمل و صفین و نهروان اگر کسی خواست به امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) گفتگو بکند دربارهٴ خطبههای توحیدی خود آن حضرت باز هم ﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ شاملش میشود برای اینکه ریشه خطبههای توحیدی آن حضرت معارف قرآن کریم است و اگر از آنجا گذشتیم به مراحل بعدی رسیدیم در جنگی که بین موحّدین و مشرکین رخ داد حالا آن موحّدین عرب زباناند و مشرکین هم عرب زبان باز هم اینچنین است ولی اگر آن موحّدین فارسی زبان بودند و آن مشرکین عرب زبان بودند یا به زبانهای دیگر گفتگو داشتند باز هم هست اگر کسی بخواهد در جنگ بین موحّدینی که فارسی زباناند با مشرکینی که روسی زباناند و مانند آن در حین جنگ یکی از آنها گفت به من مهلت بدهید من تا منطق شما را بشنوم این شخص میتواند معارف قرآن را به زبان فارسی برای او تبیین کند و برای آنها تشریح کند و ثابت کند این هم مشمول ﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ است پس تعمیم اول از قرآن کریم به حدیث نبوی از آنجا به حدیث علوی و اهل بیت از آنجا از احادیث مصطلح گرفته تا به احتجاجات فکری برسد مادامی که این موحّدین از مدار قرآن و عترت جدا نشدند همین معارف را ولو به زبان غیر عربی بگویند مشمول این آیه است زیرا برهان آیه این است که ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَیَعْلَمُونَ﴾ حالا میخواهند عالم بشوند عالم شدن گاهی به این است که آیات قرآنی خوانده بشود گاهی به این است که خطب اهل بیت(علیهم السلام) بازگو بشود گاهی به این است که همان معارف و معانی بلند به زبانهای دیگر ارائه بشود لذا همه این مصادیق با تعمیمهای ترتیبی مشمول آیه خواهد بود
نفی اختلاف قرائات در دین
بنابراین اختلاف قرائات و امثال ذلک با خود آیه هماهنگ نیست مخصوصاً این آیات اینچنین نیست که یک سلسله «سواد علی بیاض» باشد بلکه اینها را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل کرد ائمه عمل کردند در هنگام عمل به مردم تفهیم کردند سالیان متمادی مردم با همین آیات عمل میکردند و معنا میکردند و با یکدیگر گفتگو داشتند چنین مکتبی نمیتواند مجهول باشد و گنگ باشد تا کسانی بعدها بیایند بگویند معلوم نیست اینچنین گفته است حرف دین معلوم نیست هرکسی هر چه فهمید همان دین اوست.
منافقانه بودن تعهدات مشرکان
مطلب دیگر آن است که به این گروه نقض عهد اسناد داده شد یک مطلب که اینها نکث عهد کردند نقض عهد کردند و مانند آن گاهی هم میفرماید که ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ اینها اصلاً عهد ندارند خب اگر عهد ندارند نکث عهد و نقض عهد چگونه ترسیم میشود؟ اگر اینها واقعاً اهل یمین و تعهد و سوگند نیستند چگونه شما فرمودید اینها نقض عهد میکنند؟ سرّش این است که اینها لساناً عهد میبندند و یداً امضا میکنند با زبان تعهد میکنند با دست امضا میکنند و قرارداد میکنند و دست یکدیگر را هم فشار میدهند میفشارند به قول خودشان میشود تسامح یُمنا به یُمنا که یمین است خب این یمین اگر به معنای سوگند باشد اینها زبانی انشاء میکنند و آن تعهد نامه را هم با دست امضا میکنند و اگر این رسم دیپلماسی باشد که با یکدیگر دست میدهند که مسح یُمنا به یُمنا است که این را میگویند یمین همین کارها را میکنند اما همه اینها در محور زبان است و دست منشأ اساسی پیمان قلب است چون اینها منافقاند قلباً به این پیمان معتقد نیستند از آن جهت که قلباً به این پیمان معتقد نیستند خدا فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ از آن جهت که لساناً و یداً پیمان بستند و امضا کردند بعد عمل نمیکنند فرمود: ﴿نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ﴾ پس نقض عهد و نکث عهد به لحاظ آنچه که انشا کردند لساناً و امضا کردند یداً و دست یکدیگر را فشار دادند به عنوان تماسح یُمنا به یُمنا و اینکه فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ به لحاظ قلب است شاهد این جمع همین است که فرمود: ﴿یُرْضُونَکُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَی قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ﴾ یعنی اینها در این گفتگو گفتمان معاهده قراردادها، زبانی با شمایند ولی قلباً نیستند چون قلباً با شما نیستند پس انشای اینها حقیقی نیست جدّی در انشای عهد ندارند پس ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ نه اینکه واقعاً اینها عهد میبندند بعد عمل نمیکنند اگر کسی مؤمن باشد مسلمان باشد ممکن است که واقعاً عهد ببندد بعد نقض عهد کند انشاء کند اما اگر کسی منافق باشد در همان دالان ورودی قصد جدّی ندارد این از همان اول عهد میبندد حین عهد بستن هم به این فکر است که چهزمانی نقض بکند از همان اول که دارد امضا میکند به این فکر است که چهزمانی نقض بکند ﴿یُرْضُونَکُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَی قُلُوبُهُمْ﴾ اگر قلبشان به سمت دیگر است پس در انشای قراردادها در امضا در معاهدهها قلباً معتقد نیستند از همان اول به این فکرند که چه زمانی نکث کنند و چهزمانی نقض کنند این جمع بین ﴿نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ﴾ و بین ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾
جایگاه جنگ در اسلام
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود با اینها مبارزه کنید چه در آیات قبلی چه در آیاتی که در نوبتهای اخیر اشاره شده که ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ﴾ هدف از جنگ و کشتار و خونریزی این نیست که قساوت کسی را اظهار کنند یا تشفی پیدا کند جنگ در حد ضرورت است بالأخره یا ضَراوت، ضَراوت یعنی خونآشامی همین که در بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) هست در همان عهد نامه مالک که «لا تکونن علیهم سَبُعاً ضاریاً» گرگ را میگویند دارای ضَراوت است یعنی خونآشامی است او نمیخواهد سیر بشود، این که به گله حمله میکند برای اینکه غضب خودش را ارضا بکند نه شکم خودش را سیر بکند مگر یک گرگ چقدر غذا میخواهد یک بره برای او کافی است زیاد هم هست مگر همه بره را میتواند بخورد؟ اما اینکه همه رمه را دارد خفه میکند برای اینکه او «سبُع ضاری» است ضاری یعنی خون آشام هر کدام از اینها را میخواهد خفه کند یک مقدار از آن قوه غضب خود را ارضا کند جنگ در اسلام برای ضراوت نیست برای ضرورت است «کفی به فخراً و فرقاً بین الاسلام و الکفر» شما میبینید جنگ صدام اینچنین بود جنگ علیه مسلمانهای فلسطین اینچنین است جنگ ویتنام اینچنین بود جنگهایی که دیگران راه اندازی کردند اینچنین است این بین آسمان و زمین فرق است و دین چنین مدیریتی را آورده و مهمترین بخش سیاست یک حکومت همان جنگ اوست خب دیگران در حد ضراوت است و جنگ دین در حد ضرورت فرمود اینها این کار را بکنید ﴿لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ﴾ اگر منتهی شدند دست برداشتند شما هم دست بردارید تا آن آخرین لحظه هم دستور جنگ این است که بگذارید آنها شروع بکنند شما شروع نکنید به تیر اندازی حالا بعد خطبه نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میخوانیم تا معلوم بشود جنگ در اسلام در چه حد است
دستور ریشهکنی مشرکان پیمانشکن
خب پس فرمود با اینکه اینها اهل یمین نیستند نه تنها جنبه الهی را که ایمان است رعایت نمیکنند جنبه مردمی و انسانی را که أیمان است را هم رعایت نمیکنند درباره چنین گروهی هم فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ﴾ تا اینها منتهی بشوند دست از این کارها بردارند
پرسش ...
پاسخ: اینجا هم در همین آیهٴ دوازده فرمود: ﴿وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا﴾ این جواب آن شرط است ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ﴾
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر اینهایی که نقض عهد میکنند وگرنه آنهایی که نقض عهد نمیکنند که ﴿فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَی مُدَّتِهِمْ﴾ آنهایی که با شما قرار داد بستند و کاری هم با شما ندارند ولو نسبت به خودشان ائمه کفرند کاری هم نسبت به شما ندارند شما حمله کنید عهد محترم باشد اینجا اول شرط را ذکر فرمود بعد جواب را فرمود: ﴿وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا﴾ اینها کسانیاند که هم مبارزه فرهنگی و تهاجم فرهنگی دارند هم تهاجم نظامی هم برای اهلاک حرث و نسل تلاش و کوشش میکنند هم طعن در دین هم تهاجم فرهنگی تبلیغ ضد دینی و مانند آن دارند هم کشتار مردمی اینهایی که ﴿نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ﴾ اینها نه شرعی برای شما گذاشتند نه شرفی خب با اینها که نمیشود زندگی کرد که ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ﴾ تطبیق آیات محل بحث بر جهاد با نفس
مطلب دیگر اینکه در مقاتله قبلاً فرمودند که چهار کار هست و این کارهای چهارگانه شاید به ترتیب باشد یکی اینکه ﴿فَاقْتُلُوا المُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾ دوم ﴿وَخُذُوهُمْ﴾ سوم ﴿وَاحْصُرُوهُمْ﴾ چهارم ﴿وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ﴾ آنهایی که در صدد تهذیب نفساند و در بررسی تطبیق جهاد اصغر و اکبرند یا اصغر و اوسطاند میگویند مشکلات جهاد اکبر را هم باید با همین راهها حل کرد قتل نفس اماره از یک سو اسیر کردن نفس اماره از سوی دیگر محاصره کردن نفس اماره از سوی سوم کمین کردن و مراقبت کردن و محاسبت داشتن و مشارطت داشتن و مواظب بودن که او طغیان نکند از سوی چهارم و اگر کسی این کارها را کرد توبه نصیبش میشود توبه هم بعضی از بزرگان اهل معرفت در ذیل این کریمه ﴿فَإِن تَابُوا﴾ ایشان اینچنین میگویند دارند به اینکه انسانی که توبه میکند وقتی دلش درد آمده اشکش جاری میشود اگر دل درد نیاید یا اشک جاری نمیشود یا اگر هم اشک جاری بشود اشک صادق نیست اگر دلش سوخت اشکش جاری میشود بعد میگوید مگر نمیبینی این شاخه درخت را وقتی کندی یک طرفش را سوزاندی طرف دیگرش آب میچکد این چکیدن آب مثل آن است که یک انسان دردمندی که دلش سوخت چشمش آب میآید اگر کسی سوخت چشمش هم آب میآید آن اشک همان است که آتش جهنم را خاموش میکند غرض آنکه هدف قتال تأدب آنهاست نه خونریزی.
فروختن ایان الهیبه بهای اندک توسط مشرکان و یهودیان
مطلب دیگر اینکه، اینکه فرمود اینها فاسقاند و نکث عهد دارند و آیات الهی را به بهای کم فروختند آن گاه در جمع بندی نهایی فرمود: ﴿إِنَّهُمْ سَاءَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ گرچه این ﴿سَاءَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ به همه اینها برمیگردد یعنی هم نکث عهد نقض عهد کار بدی است هم منافقانه سخن گفتن و امضا کردن و تعهد بستن کار بدی است هم فسق یعنی نقض عهد کار بدی است هم آیات الهی را به بهای اندک فروختن کار بدی است ﴿إِنَّهُمْ سَاءَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ اما ریشه همه آنها این است که آنها آیات الهی را به بهای کم فروختند بعد آن مفاسد هم به دنبالش هست اشترای آیات الهی دو گونه است نسبت به اهل کتابی که بد عهدی میکنند نظیر یهودیهای مدینه بنیقریظه و مانند آن ظاهر آیه روشن است که اینها آیات الهی را فروختند چون اینها مؤمن بودند دیگر یعنی مؤمن به خدا بودند به وحی الهی معتقد بودند منتها دین یهودیت را پذیرفته بودند آن هم آیات الهی است در زمان خودش اینها آیات الهی را به بهای کم فروختند گروه دوم مشرکین حجازند که ایمان آوردند مسلمان شدند منتها یک اسلام قوی نبود بعد به ارتداد تبدیل شد این هم ﴿اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللّهِ ثَمَناً﴾ گروه سوم کسانی هستند که ایمان نیاوردند اینها نسبت به فطرتشان که باز بخشی از آیات الهی است ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ آن فطرت الهی و آیات الهی را به بهای اندک فروختند گروهی که بعد از فروش فطرت نقض عهد میکنند اینها اشترایشان از سنخ خروج قبل از ورود است نظیر اینکه ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ﴾ در آنجا هم گفته شد که گاهی خروج بعد از دخول است گاهی خروج قبل از دخول خروج بعد از دخول آن است که اگر یک بیگانهای وارد یک مجلسی بشود که جای او نیست او را بیرون میکنند خروج قبل از دخول آن است که اگر نگهبانی دم در باشد این کسی که بیگانه است راهش نمیدهند قبلاً هم این کریمه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحث شد سخن امینالاسلام(رضوان الله علیه) و دیگران هم بازگو شد که ایشان میفرمایند: ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ ذات اقدس الهی ولی مؤمنین است آنها را از ظلمتها به نور خارج میکند مؤمنی که از دودمان و تیره ایمان به بار آمده سابقه کفر و شرک نداشت سابقه فسق و ظلم هم نداشت این در ظلمت نبود تا خدا او را از ظلمت به نور خارج کند آنجا گفته شد که این خروج، خروج قبل از دخول است مثل اینکه در تعبیرات عرفی اگر بیگانهای بخواهد وارد یک محفل خاص بشود به او میگویند نرو که بیرون میکنند هم میگویند نرو که راه نمیدهند هم میگویند نرو که بیرون میکنند این نرو که بیرون میکنند یعنی نمیگذارند وارد بشوی این خروج قبل از دخول است درباره کفار هم همین طور است ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ﴾ آن کافری که نور نداشت حتی آن نور فطری خودش را هم تضعیف کرد این اصلاً نور نداشت ارتداد نیست یا نقض عهد اهل کتاب نیست که این نور توحیدی را خاموش کرده باشد این اصلاً وارد نور نشده این که فرمود طاغوت پیروان خود را از نور به ظلمت خارج میکند یعنی نمیگذارد وارد صحنه نور بشوند این اشترا هم همین طور است نسبت به آن دو سه گروه که معنای خاص خودش را دارد یعنی نسبت به اهل کتاب نسبت به مرتدین نسبت به سلیمالفطرهها نسبت به این سه گروه اشترا معنا دارد اما نسبت به گروه چهارم که فطرت خودشان را هم دفن کردند ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ چیزی در این زمینه ندارند که آن را بفروشند به دنیا این اشترا از این باب است که اصلاً اینها نیامدند متاع معنوی تهیه کنند و کالا فراهم بکنند خب ﴿اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ﴾
سرّ بکار بردن اسم ظاهر «ائمة الکفر» بجای ضمیر
مطلب دیگر اینکه فرمود ﴿وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ﴾ نفرمود «فقاتلوهم» بلکه فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ﴾ این ذکر اسم ظاهر موضع ضمیر برای اهمیت مسئله است از یک سو و تعلیل حکم است از سوی دیگر در بخشهای شرط همه با ضمیر آورد در جزا اسم ظاهر را ذکر فرمود در حالی که یا باید هر دو ضمیر باشد یا اگر تفکیک هست شرط اسم ظاهر باشد جزا ضمیر نه اینکه شرط ضمیر باشد جزا اسم ظاهر خب اگر شرط ضمیر است معلوم میشود حکم آنها روشن است معلوم میشود آنها معهودند معلوم هست با چه کسی درباره چه کسی سخن میگوییم آنگاه وقتی که این چهار جمله را ﴿وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا﴾ ﴿نَکَثُوا﴾ و ﴿أَیْمَانَهُم﴾ و ﴿عَهْدِهِمْ﴾ و ﴿طَعَنُوا﴾ این چهار جا ضمیر به اینها برگشت بعد باید بفرماید: «فقاتلوهم» نه ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ﴾ اینجا اسم ظاهر را به جای ضمیر آوردن برای اهمیت مسئله است از یک سو و تعلیل حکم است از سوی دیگر ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ﴾.
تصویر جنگ و وظیفه سپاهیان اسلام
مطلب دیگر آن است که چون قرآن کریم برای همیشه زنده است وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در احتجاجها از همین آیات استفاده میکردند برخی از روایاتی که مربوط به این مسئله است و در تفسیر شریف کنزالدقائق جلد پنجم ذیل همین آیه صفحه 404 به بعد آمده بخوانیم تا معلوم بشود که اولاً جنگهای اسلام در حد ضرورت است نه ضَراوه و ثانیاً این جنگ که در زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود با همه محتوای قرآنی وقتی علیبن ابیطالب(سلام الله علیه) به جای آن حضرت به عنوان خلیفه واقعی آن حضرت نشست همین معارف به عنوان ولایت ظهور میکند یکی از روایاتی که ایشان نقل میکنند این است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرده که دأب رسول الله این بود «کان رسول الله»(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این «کان» بیان سیره آن حضرت است «إذا أراد أن یبعث سریة دعاهم» اینها را میخواند «فأجلسهم بین یدیه» همه را نزد خودشان مینشاندند بعد این خطبه را ایراد میکردند «ثم یقول سیروا بسم الله و بالله وفی سبیل الله وعلی ملّة رسول الله» خب این صدر و ساقه جنگتان الهی خواهد بود این یک، «لا تغلّوا ولا تمثلوا ولا تغدروا ولا تقتلوا شیخاً فانیاً ولا صبیاً ولا إمرأةً ولا تَقطَعوا شجراً الاّ ان تضطرّوا إلیها» یک وقت است که راهتان بسته است اصلاً هیچ راهی ندارید به دشمن برسید مگر اینکه این درخت را قطع کنید وگرنه درخت را قطع نکنید بعد فرمود «و أیما رجل من أدنی المسلمین او أفضلهم نظر الی رجل من المشرکین فهو جار» هر کدام از سربازها یا هر کدام از افسرها و امیرها و سردارها چه ادنا چه افضل بالأخره همین که یک مسلمانی یک کافری را پناهندگی داد یک مشرکی از یک مسلمانی پناهندگی خواست که بیاید احکام الهی و معارف الهی را گوش بدهد خواه آن پناه دهنده یک فرد عادی یک سرباز عادی باشد یا امیر لشکر و فرمانده لشکر باشد فرق نمیکند منتها فضای تأمین هم باید فضایی باشد که او بیاید فقط برای کار فرهنگی اینها دیگر به قرینه داخلی خود آیه مشخص است «و أیما رجل من أدنی المسلمین» یک، یک سرباز ساده «او أفضلهم» مثلاً امیر لشکر یا اتقا «نظر الی رجل من المشرکین» نظر یعنی او را مهلت داد مثل ﴿وَإِن کَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَی مَیْسَرَةٍ﴾ یعنی مهلت داد «فهو جار» یعنی این پناهنده است ﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ خب این قانون اسلامی شامل قرآن و سنت معصومین(علیهم السلام) میشود خواه این محتوا به زبان عربی بیان بشود خواه به زبان عبری و فارسی و امثال ذلک بیان بشود «﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ فإن تبعکم فأخوکم فی الدین وإن أبی فابلغوه مأمنه وأستعینوا بالله علیه» اگر نپذیرفت او را کاملاً به مأمنشان برگردانید به اردوی طرف مقابل برگردانید و از خدا بخواهید که شما را علیه آنها یاری کند
تطبیق آیهٴ ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾ بر جنگ جمل
آن گاه جریان حضرت امیر که در جنگ جمل اتفاق افتاد نقل میکند در صفحه 408، در صفحه 408 دارد که این ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ﴾ در تفسیر علیبنابراهیم آمده است که این آیه درباره اصحاب جمل هم قابل تطبیق است اینکه دارد «فإنها نزلت فی أصحاب الجمل» یعنی قابل تطبیق است «و قال امیرالمؤمنین(علیه السلام) یوم الجمل» فرمود: «والله ما قاتلت هذه الفئة الناکثة الاّ بآیة من کتاب الله» جنگ من به استناد قرآن کریم بود چون خدا فرمود: ﴿وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم﴾ اینها هم تعهد کردند با ولی مسلمین بعد نقض عهد کردند در قرب الاسناد حمیری این روایت را از حنّانبن سدیر نقل میکند که حنّانبن سدیر میگوید من از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) شنیدم که فرمود: «دخل علی اناس من أهل البصرة» در زمان وجود مبارک امام صادق عدهای از مردم بصره به حضور امام ششم مشرف شدند حضرت فرمود: «فسئلونی عن طلحه و الزبیر» سؤال کردند که نظر شما درباره طلحه و زبیر چیست؟ «فقلت لهم: کانا من أئمة الکفر» به نظر من اینها از ائمه کفرند یعنی مصداق ائمه کفرند، چرا؟
احتجاج امیرمؤمنان(علیه السلام) با اهل بصره در جنگ جمل
برای اینکه «ان علیاً(علیهالسلام) یوم البصرة لما صف الخیول قال لأصحابه» وقتی این دو گروه رو در روی هم قرار گرفتند احتجاج کرد به اصحاب خود فرمود: «لا تعجلوا علی القوم حتی أعذر فیما بینی وبین الله عزّوجلّ و بینهم» شما شروع به جنگ نکنید تا من با اینها گفتگو کنم تا عذر مشخص بشود که من در این جنگ معذورم بین خود و بین خدا بعد وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) به طرف اردوی جملیها برخاستند «فقام الیهم فقال یا أهل البصرة هل تجدون علیَّ جَوراً فی حکم» من درباره مسائل اعتقادی معرفتی خدای ناکرده منحرف شدم؟ «قالوا لا» پس من در مسائل اعتقادی به نظر شما انحرافی پیدا نکردم چون جریان جنگ نهروان این بعد از صفین بود و آن خوارج خشک حرف تند را آن اواخر زدند در جنگ جمل که اولین جنگ بود این حرفها هیچ پیش نیامده «قالوا لا» فرمود پس من از نظر مسائل اعتقادی پیش شما مجرم نیستم «قال فحیفا فی قسم» در تقسیم اموال بیتالمال من بیراهه رفتم؟ به کسی زیاد دادم؟ به کسی کم دادم؟ خودم گرفتم؟ «قالوا لا» این مشکل را هم ندارید فرمود پس از نظر مالی هم من مشکلی ندارم «قال فرغبةٌ فی دنیا أخذتها لی ولأهل بیتی دونکم فنقمتم علیّ فنکثتم بیعتی» من دنیازده شدم وضع مالی من بهتر شد بعد از خلافت خودم و بچههای خودم را تأمین کردم گفتند نه فرمود پس من از نظر مسائل اعتقادی مجرم نیستم نزد شما از نظر مسائل کلی سیاسی و تقسیم بودجه کشور مجرم نیستم از نظر مسائل خانوادگی هم مجرم نیستم نزد شما «قالوا لا، قال: فأقمت فیکم الحدود و عطلتها عن غیرکم» من در اجرای حدود در دستگاه قضایی آیا روابط را بر ضوابط مقدم داشتم حدود الهی را نسبت به کسی اجرا کردم نسبت به دیگری اجرا نکردم؟ «قالوا لا» آنگاه حضرت فرمود: «فما بال بیعتی تنکث و بیعة غیری لا تنکث» چطور حالا عهد با من را شکستید عهد با معاویه شکسته نمیشود با دیگران عهد بستید بیخود خب برای چه عهد من را شکستید؟ شما که با من تعهد کردید بیعت کردید
کافر بودن دشمنان علیبنابیطالب
«فما بال بیعتی تنکث و بیعت غیری لا تنکث إنی ضربت الأمر أو السف انفه وعینه فلم أجد إلاّ الکفر» فرمود من خیلی در این زمینه فکر کردم بالا کردم پایین کردم چشم قضیه را دیدم بینی قضیه را دیدم خوب آزمایش کردم کالبدشکافی کردم دیدم جز کفر چیزی در شما نیست این همان است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «حربک حربی و سلمک سلمی» همین است میبینید مرحوم محقق طوسی در متن تجرید فرمایشش این است علامه هم همین طور شرح کرده که فرمود: «مخالف علی فسقة و محاربه کفر» یک وقت است کسی ـ معاذاللهـ نسبت به حضرت امیر در عین حال که اعتقاد دارد حرفهایش را اطاعت نمیکند خب این مسلمان فاسق است یک وقت است نه در رو به روی حضرت امیر با او میجنگد محارب علیبن ابیطالب کافر است چون پیغمبر فرمود «حربک حربی» این حکم فقهی را به همراه دارد دیگر این تنزیل حکم فقهی را به همراه دارد اگر «الطواف بالبیت صلاة» دلیل بر این است که طواف مشروط به طهارت است برای اینکه صلات مشروط به طهارت است این تنزیل نشانه آن است که حرب با علیبنابیطالب کفر است فرمود: «حربک حربی» پس «مخالف علی(علیهالسلام) فسقة و محاربه کَفَره» لذا وجود مبارک حضرت فرمود که من خوب بررسی کردم خوب کالبدشکافی کردم این فتنه اخیر را «فلم اجد الاّ الکفر» بعد «ثم حدثنی الی صاحبه» یعنی رویش منثنی شد رو کرد به اصحاب خود «فقال ان الله تبارک و تعالی یقول فی کتابه ﴿وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم﴾ » تا آخر این آیه را خواند که ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الکُفْرِ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است