display result search
منو
تفسیر آیات 19 تا 22 سوره توبه _ بخش اول

تفسیر آیات 19 تا 22 سوره توبه _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 21 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 19 تا 22 سوره توبه _ بخش اول"

میزان ارزش سقایت حاجیان و عمارت مسجد الحرام
قابل معرفت و عبادت نبودن ذات خدای سبحان
مالکیت مؤمنان بر نعمتهای بهشتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الحَاجِّ وَعِمَارَةَ المَسْجِدِ الحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَیَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ وَاللّهُ لاَیَهْدِی القَوْمَ الظَّالِمِینَ ٭ الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُولئِکَ هُمُ الفَائِزُونَ ٭ یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ ٭ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾

میزان ارزش سقایت حاجّ و عمارت مسجد الحرام
بعد از فتح مکه مفاخر و مَآثری که برای جاهلیت بود وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همه آنها را ابطال کرد و صریحاً اعلام کرد که اصول ارزشی جاهلیت «تحت قدمی هاتین» به استثنای برخی از آنها نظیر سقایت حاج عمارت مسجدالحرام و مانند آن، که اینها یک صبغه ارزشی داشتند و دارند این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه سقایت و عمارت هم قبل از اسلام ارزشی بود هم بعد از اسلام خود این عمل لکن هرگز در قبال ایمان به خدا و قیامت و جهاد فی سبیل‌الله تاب مقاومت ندارد اگر این سقایت و عمارت قبل از اسلام انجام بگیرد یا قبل از مسلم شدن ساقی و عامر انجام بگیرد گرچه حسن فعلی هست ولی چون فاقد حسن فاعلی است شخص را ارزشمند نمی‌کند گرچه خود این کار فی نفسه حسن است وقتی کار فی نفسه حسن بود و صاحب کار حسن نبود مبلغش همان مبلغ دنیاست و فقط بهره دنیایی دارد و لا غیر زیرا مشرک همه اعمالش به لحاظ قیامت و آخرت حبط است و باطل و اگر این سقایت و عمارت بعد از اسلام باشد و از مسلم صادر شده باشد این هم حسن فعلی دارد هم حسن فاعلی لکن هرگز این کارها در حد ایمان و جهاد و هجرت نیستند بنابراین این ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الحَاجِّ﴾ هم می‌تواند قبل از اسلام را و بعد از اسلام را هم قبل از مسلم شدن ساقی و عامر هم بعد از مسلم شدن آنها را به نحو جامع شامل شده باشد
جواز استدلال به اطلاق آیهٴ ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ...﴾
مطلب دیگر آن است که در بحثهای روایی ملاحظه فرمودید آنچه که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرده از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) که این آیه درباره حضرت امیر(علیه السلام) و عباس و شیبه نازل شد چون شأن نزول و مورد نه مخصص است نه مقید بنابراین آیه می‌تواند به اطلاق خود باقی باشد شامل همه مصادیق قبل از اسلام و بعد از اسلام بشود و منتها درباره مورد خودش نص و صریح باشد در غیر مورد خودش ظاهر باشد بنابراین می‌شود به اطلاق آیه استدلال کرد برای عدم تساوی بین سقایت و عمارت از یک سو و ایمان از سوی دیگر این عدم تساوی یا برای آن است که یکی قبل از اسلام است یکی بعد از اسلام یکی فقط ارزش دنیایی دارد یکی ارزش دنیایی و اخروی یا اگر هر دو بعد از اسلام است و هر دو ارزش دنیایی و اخروی دارند یکی فاضل است و دیگری افضل بنابراین این مطلب ثابت است که اینها مساوی نیست
انگیزه انسانها از مفاخره بین دو عمل
مطلب بعدی آن است که غالب بحث در فضیلت یک عمل یا یک وصف به آن عامل و موصوف هم نظر دارند مخصوصاً در موارد افتخار مباهات و مانند آن اگر یک مفاخره‌ای رخ داد بین زید و عمرو در اینکه فلان عمل افضل است یا فلان عمل دیگر در حقیقت انگیزه‌شان در این مفاخره بین‌العملین تفاخر خود عاملین است وگرنه صرف اینکه فلان عمل افضل از فلان عمل دیگر است یک نتیجه عملی برای اعضای مناظره ندارد و انگیزه آنها در این مناظره یا محاجه و مانند آن بیان فضیلت خودشان است اگر کسی می‌گوید فلان عمل فضیلت دارد یعنی من که صاحب فلان عمل هستم فضیلت دارم حالا گاهی تصریح می‌کنند و گاهی تصریح نمی‌کنند این انگیزه هست و شاهد اینکه این انگیزه ملحوظ است این است که ذات اقدس الهی در آن داوری نهایی عاملان را مطرح قرار داده است نه فرمود این دو عمل مساوی نیستند فرمود این دو عامل مساوی نیستند فرمود: ﴿لاَیَسْتَوُونَ﴾ معلوم می‌شود که انگیزه آنها تفاخر خود عاملان است یک بحث مناظره علمی محض نیست که آیا فلان علم افضل است یا فلان عمل این اعمال مساوی‌اند یا ترجیح دارند
مساوی بودن سقایت حاج و عمارت مسجد الحرام با ایمان به خدا و جهاد در راه او
فرمود: ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الحَاجِّ وَعِمَارَةَ المَسْجِدِ الحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ این استفهام خب استفهام انکاری است یعنی سقایت حاج و عمارت مسجدالحرام هرگز مساوی با ایمان نیست خب حالا که این تساوی نفی شده است نظر شما چیست؟ چه کسی افضل است؟ و معیار و درجه فضیلتش چیست؟ همه اینها را ذات اقدس الهی بیان کرده است. فرمود اینکه من گفتم سقایت و عمارت از یک سو، ایمان از سوی دیگر اینها همتای هم نیستند بالصراحه تصریح بکنند که ﴿لاَیَسْتَوُونَ﴾ این ﴿لاَیَسْتَوُونَ﴾ یعنی عاملان مساوی نیستند چون این عاملان در سایه عمل می‌خواستند تفاخر کنند ذات اقدس الهی می‌فرماید که شما در سایه آن عمل نمی‌توانید تفاخرکنید برای اینکه اعمال مساوی نیستند وقتی آن اعمال مساوی نبودند شما هم مساوی نیستید به آن انگیزه اشاره کرد در حقیقت به چهار مطلب توجه کرد یکی سقایت و عمارت از یک سو یکی ایمان و جهاد فی سبیل‌الله از سوی دیگر این دو به دو را با هم سنجیدند یکی ساقی و عامر را از یک سو مؤمن و مجاهد یا مؤمن مجاهد را از سوی دیگر فرمود این چهارتا با هم مساوی نیستند عاملها باهم مساوی نیستند عملها هم با هم مساوی نیستند و چون در نوبت قبل اشاره شد که قرآن یک کتاب علمی محض نیست نور است یعنی هم علم است هم عمل هم علم است هم اخلاق لذا به آن انگیزه‌های اساسی هم عنایت دارد و چون به آن انگیزه‌های اساسی عنایت دارد از همان اول مسیر بحث را می‌برد به طرف آن انگیزه لذا نفرمود: «أجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجدالحرام کالایمان بالله» این تعمدی در کار بود نه اینکه حالا یک مضافی محذوف است یعنی ایمان من آمن بالله فرمود هم من می‌دانم که شما منظورتان چیست و هم خود من هم می‌خواهم آن عامل را بپرورانم کاری با عمل نداریم که برویم یک کتاب علمی محض بنویسیم و هم در بخش داوری نهایی سخن از عدم تساوی عاملان را به میان می‌آورد می‌فرماید: ﴿لاَیَسْتَوُونَ﴾ نه «لا یتساویان» آن دو عمل مساوی نیستند پس این ﴿لاَیَسْتَوُونَ﴾ ناظر به آن است و این ﴿عِندَ اللّهِ﴾ هم اشاره شد که چون معیار سنجش حق است و حق هم عندالله است از آنجا مشخص می‌شود که اینها عندالله تساوی ندارند یعنی عندالمیزان تساوی ندارند.
پرسش ...
پاسخ: چرا عمل صالح ممکن است از شخص طالح پدید بیاید در روایات هم هست که «ان الله سبحانه تعالی یحب العبد و یبغض عمله» گاهی هم یحب فاعلاً مثلاً انسانی «و یبغض عمله» اگر یک مؤمنی گناه بکند خود مؤمن محبوب هست ولی عملش مبغوض هست این در روایات ما هست که تفکیک می‌کند بین فاعل و فعل.
وجوه تفاوت دو گروه یاد شده
این فتوای به عدم تساوی یک سؤالی را تولید می‌کند که خب فرقشان پس چیست اگر مساوی نیستند و فرق دارد فرقشان چیست؟ حالا مطالب فراوانی به عنوان فروة بین طرفین و طائفتین ذکر می‌کنند که آنچه که از این به بعد می‌آید بیان فروق بین فریقین است یک، ﴿وَاللّهُ لاَیَهْدِی القَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾ یعنی احدالفریقین ظالم‌اند فریق دیگر ظالم نیستند و عادل‌اند دو، احدالفرقین مهدی‌اند فریق دیگر مهدی نیستند سه، حالا این را باز کرد اینکه فرمود: ﴿وَاللّهُ لاَیَهْدِی القَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾ که دو صفت منفی را از یک گروه و دو صفت مثبت مقابل را برای گروه دیگر تثبیت کرد حالا آن را شفاف می‌کند که آنها چه کسانی هستند ملاحظه می‌فرمایید اول یک متن کلی را بیان می‌کند بعد آن را نیمه‌باز می‌کند بعد به صورت تفصیل تشریح می‌کند وقتی که فرمود: ﴿لاَیَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ﴾ این سؤال تولید می‌شود که اگر مساوی نیستند فرق دارند فرقشان چیست؟ دو محور اساسی فرق را ذکر کرد یکی مسئله هدایت یکی مسئله عدالت در قبالش یکی مسئله ضلالت و یکی هم مسئله ظلم اگر ﴿وَاللّهُ لاَیَهْدِی القَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾ معلوم می‌شود که یک عده ظالم‌اند در مقابلش عادل یک عده ضلالت دارند در مقابلش یک عده هدایت دارند خب بعد به بخش سوم می‌رسند که حالا به صورت شفاف روشن می‌کند که آنها چه‌کسانی هستند؟ نحوه هدایتشان چیست؟ نحوه عدالتشان چیست؟
برتری مؤمن مهاجر مجاهد بر دیگران
فرمود این دو گروه که یک عده مؤمن‌اند و مجاهدند من یک چیز دیگر هم باز ضمناً اضافه بکنم یعنی بیش از آن مقداری که شما در مفاخراتتان داشتید شما ایمان و جهاد را داشتید ما می‌گوییم اگر کسی مؤمن بود و مجاهد این افضل است از کسی که ساقی بود و عامر مسجدالحرام این یک اختلاف بیرونی یک اختلاف و تفاوت درونی هم هست که در خود مؤمنین مجاهد هم یک اختلافی هست اگر کسی مؤمن بود مهاجر بود و مجاهد این افضل است از کسی که مؤمن باشد و مجاهد هجرت نداشته باشد این یک مطلب مستأنفی است فرمود: ﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا﴾ مصداق این قضیه طبق روایتی که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل کردند حضرت امیر(سلام الله علیه) است که هم مؤمن است هم مهاجر هم مجاهد ولی چون آیه جامع است همه موارد را شامل می‌شود پس آن کسی که مؤمن باشد و مجاهد باشد و مهاجر نباشد این مساوی با آنها نیست افضل از آنها هست افضل از ساقی و عامر هست ولی اگر کسی مؤمن بود و مهاجر بود و مجاهد ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ بود این گذشته از اینکه افضل از ساقی و عامر هست افضل از مؤمن مجاهد هم هست ﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا﴾ بعد هم آن مسئله جهاد را که به صورت متنی بیان شده بود که فرمود کسی که به خدا و قیامت مؤمن باشد و جهاد ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ داشته باشد آن را به صورت شرحی بازگو فرمود که ﴿وَجَاهَدَوا فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ﴾ اگر کسی جهاد کرد به اموال و انفس این افضل است از کسی که جهاد کرد باحدهما جهاد کرد به مال به تنهایی یا به نفس به تنهایی خب پس غیر از آن مورد سؤال فرق کاملش را هم باز ذکر فرمود درجات عالیه فضیلت را هم ذکر فرمود
مفاخر فرسودن مؤمنان مهاجر و جهاد کننده
چنین گروهی ﴿أَعْظَمُ دَرَجَةً﴾ هستند برای این گروه ذات اقدس الهی مفاخر فراوانی ذکر کرد یکی اینکه اولاً درجه اینها اعظم است و چیزی را که ذات اقدس الهی به عظمت بستاید معلوم می‌شود خیلی بزرگ است خدایی که کل دنیا را اندک می‌داند ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾ درجه مؤمن مهاجر مجاهد را اعظم می‌داند معلوم می‌شود خیلی بزرگ است راه دیگری که برای بزرگداشت این بزرگان است این است که دیگر از اینها به ضمیر محض یاد نکرده نفرمود «و هم الفائزون» بلکه با اسم اشاره اضافه کرده فرمود: ﴿وَأُولئِکَ﴾ که این می‌شود مبتدا آن وقت این هم که ضمیر فصل است به اضافه آن الف و لامی که روی خبر آمده مفید حصر هم خواهد بود ﴿وَأُولئِکَ هُمُ الفَائِزُونَ﴾ پس از آنها با تجلیل تعبیر کرده فرمود اینها همانهایی هستند که فوز منحصر به اینهاست پس فوز نحوه تعبیر و خود خبر نحوه تعبیر از تجلیل حکایت می‌کند خود خبر هم که فوز است ﴿وَأُولئِکَ هُمُ الفَائِزُونَ﴾ بعد هم بین اسم جلاله و ربوبیت جمع کرده است در آیهٴ نوزده فرمود اینها عندالله مساوی نیستند در آیهٴ بیست فرمود اینها ﴿أَعْظَمُ دَرَجَةً﴾ هستند ﴿عِندَ اللّهِ﴾ در آیهٴ 21 از ربوبیت سخن به میان آورد که تدبیر خاص الهی است ﴿یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ ٭ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ این ربوبیت ویژه با فعل مضارع که تبشیر مستمر را می‌فهماند نشانه آن است که این فیض خدا قطع نمی‌شود همان است که درباره بهشت دارد ﴿عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ﴾ مجذوذ یعنی مقطوع این قطع نمی‌شود دائمی است تنها ﴿أکُلُهَا دَائِمٌ﴾ نیست لباسش هم دائم است نهرش هم دائم است اکل یعنی خوراکی نه خوردن میوه‌اش دائمی است نه اینکه خوراکش دائمی است اینها دائماً دارند می‌خورند اکلشان در اختیار خودشان است ولی اکل یعنی میوه دائمی است لباسش هم دائمی است نهرش هم دائمی است و آنچه را که در موارد دیگر به صورت خصوصی ذکر می‌کند در این گونه از موارد به صورت عام بیان می‌کند که ﴿یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ﴾ که ﴿لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ﴾
دو گونه خلود برای مؤمنان
دو خلود را اینجا ذکر می‌کند یکی اینکه خود این نعمت خالد است جاوید است این نعمت منقطع نمی‌شود یکی اینکه این متنعم هم مخلد در این نعمت است یک وقت است که نعمت منقطع الاخر است یا متنعم منقطع الاخر است ولی یک وقت است که نه هر دو غیر مجذوذند هم نعمت غیر منقطع الاخر است مقیم است نه مسافر زوال‌پذیر نیست هم متنعم نعمت منقطع الاخر نیست برای اینکه فرمود: ﴿وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ﴾ که این نعیم مقیم است این‌طور نیست که پایان داشته باشد هم متنعم منقطع نیست دائمی است برای اینکه فرمود: ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ خب آن رحمت و رضوان دیگر غیر از این بهشت است این بهشت همان
پرسش ...
پاسخ: نه در جنت نه در نعمت چون جنات، جنات یعنی باغ حالا باغ همیشه میوه دارد و همیشه سایه دارد و همیشه نعیم دارد یا نه؟ خود جنت نعمت هست البته اما نعمی که در بهشت است مقیم است یا نه؟ فرمود نعمی که در بهشت هست مقیم است متنعم هم مقیم است یعنی هیچ کدام زوال‌پذیر نیستند
مالکیت مؤمنان بر نعمتهای بهشتی
﴿وَجَنَّاتٍ﴾ که ﴿لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ﴾ و چون این ﴿نَعِیمٌ﴾ ملک آنهاست در اختیار آنهاست سخن از خوردن و پوشیدن نیست سخن از مالکیت است یک وقت است می‌گویند به اینکه ﴿یَشْرَبُونَ مِن کَأْسٍ کَانَ مِزَاجُهَا کَافُوراً﴾ این از شرب و امثال ذلک خبر می‌دهد یک وقتی گزارش از این است که برای اینهاست برای اینهاست بالاتر از آن است که اینها استفاده می‌کنند استفاده گاهی به نحو اباحه است گاهی ممکن است ملک دیگری باشد برای دیگری باشد این هم مهمان باشد و مانند آن اما وقتی گفته شد ﴿لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ﴾ مقیم آن هم خبر مقدم بر مبتداست این نشانه استحقاق یا مالکیت یا اختصاص
و مانند آن است تنوین این گونه از تعبیرات هم تنوین تفخیم است یعنی تنوین ﴿نَعِیمٌ﴾ تنوین مقیم مخصوصاً تنوین ﴿نَعِیمٌ﴾ تنوین تفخیم است و نعیم هم بالاتر از نعمت است حالا ببینید چه چیزی در آمده هشت، نه نکته در همین تعبیرات هست
عظمت نعمتهای بهشتی و عذابهای جهنمی
این که در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه هست که شما اگر بدانید آن بهشت چه خبر است دور من جمع نمی‌شوید چه اینکه دوزخیان و تبهکاران هم اگر ـ معاذالله ‌ـ بدانند آنجا چه خبر است هرگز دستشان به گناه دراز نمی‌شود این تعبیر که مثلاً یک درهم ربا به منزله هفتاد بار فلان معصیت کبیره است در کنار کعبه مشابه این در جریان بهشت هم هست سرّش آن است که یک ذره آن عالم یعنی ذره آن عالم بخواهد در این نشئه دنیا پخش بشود فراگیر است از این سنخ اینها مبالغه نیست چون یک کار دائمی است و ابدی وقتی چیزی ابدی شد قابل قیاس نیست با چیزی غیر از او درباره نماز جماعت این تعبیر نیست که اگر افراد شرکت کننده در نماز جماعت از ده نفر بگذرند ثوابش قابل حصر نیست در کارهای دیگر هم همین‌طور است که اگر همه ملائکه بخواهند بنویسند همه مثلاً درختها قلم بشوند همه دریاها مرکب بشود نمی‌توانند بنویسند حالا فرض کنید یک سیب بهشتی را بخواهند ارزیابی کنند آن هم همین‌طور است حالا نه اینکه به کسی که نماز جماعت خوانده خیلی مقام می‌دهند حالا بر فرض یک غرفه بدهند حالا یک درخت بدهند آن درخت را اگر کسی بخواهد ارزیابی کند همین‌طور است برای اینکه درختی که سیبش هم سیب است هم گلابی است هم سیب است هم مرکبهای دیگر است و درختش میوه‌اش هم خاصیت میوه را دارد هم خاصیت نوشیدنی را دارد هم خاصیت گل را دارد این‌طور نیست که حالا میوه او فقط میوه باشد و آدم را سیراب نکند چه اینکه کوثر هم کوثر است و هم سیب و گلابی حالا اگر کسی خواست سیر بشود نه سیراب آیا می‌تواند از آب کوثر سیر بشود تنها سیراب نباشد همین‌طور که تشنه است تشنگی‌اش برطرف بشود گرسنگی‌اش هم برطرف می‌شود یا نه آری آن جا طوری نیست که لذتها مسبوق به رنج باشد در دنیا انسان تا رنج گرسنگی را نبیند از سیری لذت نمی‌برد یا تا رنج تشنگی نداشته باشد از لذت سیراب شدن خبری نیست آنجا همه لذایذش مسبوق به لذاید دیگر است هیچ کدامشان مسبوق به الم نیست یعنی این‌طور نیست که انسان در آنجا گرسنه می‌شود رنج گرسنگی دارد بعد لذت سیری هر وقت بخواهد غذا بخورد لذت سیری است بدون سبق رنج گرسنگی و هر وقت خواست میل کرده است و نوشیده است به نوشیدن کوثر لذت سیراب شدن را دارد بدون سبق رنج عطش چنین عالمی است حالا این با گفتن اینکه تنوینش تنوین تفخیم است لامش لام اختصاص است اینها حل نمی‌شود ولی خب می‌دانید سنگ تمام گذاشته هفت، هشت نکته در همین تعبیر ساده هست ﴿یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ ٭ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ پس هم نعمت دائمی است هم متنعم دائمی است
پاداش عظیم و ناشناخته برای مؤمنان
خب کار با اینها تمام است فرمود نه اینها تمام نیست یک مخزنی دارد خدا که آن مقام عنداللهی است آنجا هر چه بخواهی هست فوق آن چیزی که ما برای شماها در نظر گرفتیم و گفتیم یک چیزهایی هم هست که اصلاً به ذهن شما نمی‌آید ﴿إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾ مخزنش هم آنجاست این است که انسان در دعاها حالا در نماز یا غیر نماز آن چیزی که عندالله است نمی‌تواند بخواهد آرزو بکند در دعاهای او هم نمی‌آید برای اینکه دعا که خواستن و آرزوست این مسبوق به معرفت است آدم چیزی را آرزو می‌کند که بفهمد و چیزی را که اصلاً نمی‌فهمد و اطلاع ندارد آرزو هم نمی‌کند الآن یک آدم عادی هرگز در تمام مدت عمر آرزو نمی‌کند ای کاش آن نسخه خطی که جناب فارابی نوشته من می‌داشتم او اصلاً نشنیده چیزی را یا آن نسخه خطی تهذیب مرحوم شیخ طوسی ای کاش نزد من بود او اصلاً تهذیبی نشنید و به درد او هم نمی‌خورد که حالا آرزوی نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را داشته باشد اگر یک سلسله چیزهایی است که ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ﴾ خب آدم چه چیز را آرزو بکند وقتی آرزو هم نمی‌کند در آن اوج دعاهای کمیل هم باز نمی‌گنجد این چیزها «و اقربهم منزلة منک و أخصهم زلفة لدیک» در آن نمی‌گنجد اصلاً آدم چیزی را که نمی‌فهمد چه را بخواهد
قابل معرفت و عبادت نبودن ذات خدای سبحان
چه اینکه چیزی را هم که نمی‌فهمد نمی‌تواند عبادت بکند یک بیان لطیفی سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) در آن تعلیقاتشان بر مصباح و فصوص دارند که آن هویت مطلق معبود انبیا هم نیست آنها هم دسترسی ندارند تو را عبادت بکنند ولو کسی که بگوید «ما کنت اعبد» اما گفت «ما کنت اعبد ربا» نه بالاتر از ربوبیت حالا ولو انسان صادر اول یا ظاهر اول شد آن هویت لا بشرط مقسمی که به تعبیر اینها «و اما الذات فقد حارت الأنبیاء والأولیاء فیها» این نه مفهوم هیچ حکیم و متکلم است و نه مشهود هیچ ولیّی وقتی چیزی را آدم نمی‌فهمد خب عبادت هم نمی‌کند این ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ﴾ سقفش هم می‌شود محدود لذا همیشه ناچارند بگوید «ما عرفناک حق معرفتک» که این اعتراف هم سایه‌افکن آن معرفت است این‌طور نیست که یک قدری تو را شناختیم یک قدری نشناختیم اینها معادل هم‌اند بلکه آن مقداری که «ما عرفناک» فوق آن مقداری است که تو را شناختیم ولو در حد «ما کنت اعبد ربا لم أره» و فوق غیر متناهی بر متناهی نه اینکه آن مقداری که ما اعتراف می‌کنیم به مقدار معرفت است این‌طور نیست حالا می‌بینید چقدر اینها دنبال‌اند اگر اینها این‌قدر دنبال‌اند نوبت به دیگری نمی‌رسد که خب بنابراین فقط اجمالاً ذات اقدس الهی فرمود که آنجا معدن اجر است بالأخره این اجر عظیم آنجاست خلاصه بگوییم یک چیزهایی هست که به ذهن هیچ کس هم نمی‌آید نه به ذهن انبیا می‌آید نه به ذهن اولیا می‌آید برای آنها هم یک چیزهایی است که ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ﴾ آنهایی هم که به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ رسیدند بین او و آن مرحله فاصله است و فصلش هم نامتناهی است چون آنچه را که طی کردند متناهی است اگر آنچه را که طی نکردند متناهی باشد مجموع دو متناهی می‌شود متناهی لابد آن به بعد نامتناهی است این‌طور نیست که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ تا سقف ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ که متناهی است چون به فعلیت رسیده آن مرحله‌ای که به فعلیت نرسیده آن مقدار محدود نیست چون اگر آن مقدار محدود باشد مجموع دوتا محدود می‌شود محدود پس آن مقداری که منطقه «ما عرفناک» است می‌شود نامتناهی اگر کسی گفت «یک شمه از فقر خویش اظهار کنم چندان که خدا غنی است ما محتاجیم» یعنی به مقدار نامتناهی ما حاجت داریم نه به مقدار متناهی حاجت ما نامتناهی است پس ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم﴾ شامل همه آنها خواهد بود فقط اجمالاً می‌فرماید معدن آنجاست ﴿إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:18

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی