display result search
منو
تفسیر آیات 29 تا 31 سوره توبه _ بخش اول

تفسیر آیات 29 تا 31 سوره توبه _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 21 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 29 تا 31 سوره توبه _ بخش اول"

ایمان نداشتن به مبدأ و معاد علّت قتال مسلمانان با گروهی از اهل کتاب
مبارزه با اهل کتاب تا پذیرش حکومت اسلامی
معنای «دین» و متدین نبودن اهل کتاب به دین حق

اعوذ بالله من الشّیطان الرجیم
﴿قَاتِلُوا الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَیُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ ٭ وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ ٭ اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾

علّت قتال مسلمانان با گروهی از اهل کتاب
برای برقراری یک حکومت الهی و نظام توحیدی بعد از اینکه جریان مشرکین را تبیین فرمودند و تحلیل کردند، به اهل کتاب رسیدند. فرمودند: آنها که﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾ که در مواردی از قرآن کریم از آنها به عظمت و نیکی یاد شد آنها مستثنا هستند برای اینکه آنها تمام آنچه را که موسای کلیم(سلام‌ الله‌ علیه) و عیسای مسیح(سلام الله علیه) بیان کردند معتقد بودند و عمل می‌کردند که از آنها به نیکی یاد شده است. ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾ که از خیلی به نیکی یاد شد اما کسانی که این‌چنین نیستند آنها هم کسانی هم بودند که بالأخره گرایش الهی پیدا کردند و توحیدی، امّا غالب یهودیها و مسیحیها این‌چنین نبودند، می‌فرمایند با آنها یک مقاتله‌ای کنید که آنها نظم حکومت اسلامی را به هم نزنند. اگر مسلمان شدند که ﴿طُوبَی لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾ ، اگر مسلمان نشدند لااقل یک یهودی کامل و مسیحی کامل باشند و مقررات نظام اسلامی را اگر قلباً معتقد نیستند و اگر سرّاً وعلناً احترام نمی‌گذارند، در بخش سوم که همان احترام علنی است این را رعایت کنند. علناً تجاهر به عصیان نکنند که محرًمات الهی را تحلیل کنند .﴿قَاتِلُوا الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ﴾ این علت حکم است، چرا با اینها مقاتله کنید با اینکه اینها اهل کتاب هستند ؟ برای اهمیت مسئله از باب تعلیق حکم بر وصف که مُشعِر به علیت است، این علت را قبلاً ذکر کردند. نفرمود «قاتلوا الذین من اهل الکتاب لانهم لا یؤمنون بالله و رسوله و الیوم الآخر» بلکه قبل از اینکه بفرماید اینها ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ﴾ اند علت حکم را ذکر می کند. و علت را هم از باب تعلیق حکم بر وصف یاد می کند ﴿قَاتِلُوا الَّذِینَ﴾ که این صفت را دارند که ﴿لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ﴾ این یک، ﴿وَلاَیُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ دو، ﴿وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ﴾ سه. این سه علت را اوّل ذکر فرمود تا وقتی که می‌فرماید ﴿مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ﴾ تعجب نشود که چگونه اهل کتاب مستحق قتال هستند.
معنای اعتقاد نداشتن اصل کتاب به خدا و قیامت
آن‌گاه این سؤال ظهور می‌کند که چگونه اینها با اینکه اهل کتاب‌اند به خدا و قیامت معتقد نیستند ؟ آن را در آیهٴ 30 و 31 تشریح می کند که یهودیها قائل‌اند به اینکه عزیر ابن الله است و مسیحیها قائل‌اند به اینکه عیسی(سلام الله علیه) ابن الله است. و این شبیه حرف کفار گذشته است. گذشته از اینکه احبار و رهبان خود را به عنوان ارباب پذیرفته‌اند ،به جای اینکه تابع وحی الهی باشند، پیرو گفته‌های احبار و رهبان‌اند، که آن باید علی‌حدّه بحث شود. گرچه اینها به قیامت معتقد بودند بنا بر همان آیه‌ای که در نوبت قبل اشاره شد که گفتند: ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إلاَّ أَیَّاماً مَعْدُودَةً﴾ قائل به قیامت بودند، قائل به جهنم بودند لذا گفتند که اگر ما معذب بشویم بیش از چند روزی تعذیب نخواهد بود. ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إلاَّ أَیَّاماً مَعْدُودَةً﴾ پس منکر معاد نیستند ،لکن چون برای ذات اقدس الهی که﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ فرزند قائل‌اند، اینها در حقیقت مبدأ را به درستی نشناختند و ایمان نیاوردند. معاد هم که بازگشت به همان مبدأ است، وقتی مبدأ شناخته نشد و مورد ایمان قرار نگرفت، معاد هم بشرح أیضاً [همچنین]. خب ﴿قَاتِلُوا الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَیُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾
انکار سنت پیامبر الهی مستلزم انکار دستور خدای سبحان
آنچه را که در کتاب و سنت آمده است اینها تحریم نمی‌کنند. یک وقت است یک کسی می گوید من فقط آنچه که قرآن کریم گفت قبول دارم .این در حقیقت گذشته از اینکه حدیث متواتر نبوی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی» آن را پشت‌سر گذاشت، خود قرآن را هم قبول نکرد برای اینکه قرآن دارد﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ و خود پیغمبر برابر آیهٴ سورهٴ «حشر» اهل‌بیت را مرجع فتوای دینی مردم معرفی کرد. پس اگر کسی بگوید هر چه در قرآن هست من قبول دارم و خارج قرآن یعنی روایات برای من مقبول نیست این در حقیقت بین ثقلین انفکاک ایجاد کرده. «لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» بین قرآن وعترت فاصله ایجاد کرده اولاً، «آمن باحدهما ولم یؤمن بالآخر» و در نظر ثانی به خود قرآن هم ایمان نیاورد. برای اینکه خدا در قرآن در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ آنچه را که او آورد یعنی اوامر سنت و نواهی سنت هم بالأخره مثل اوامر و نواهی قرآن است. آنها که از خود نمی‌گویند که. آنها هم برابر الهام الهی می‌گویند. اینکه فرمود: ﴿وَلاَیُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ برای اینکه بعضی از احکام که خطوط کلی است آن را کتاب آسمانی به عهده دارد. بخشهای وسیعی از احکام و فقه و حقوق و اخلاق را سنت هر پیغمبری به عهده دارد. که سنت آن پیغمبر عهده‌دار تبیین جزئیات آن دین است. لذا تحریم خدا و تحریم رسول هردو تقبیح شده است و هردو یکجا به عنوان اینکه سبب قتال است ذکر شده است و در هر دینی این‌طور است پیغمبر آن دین سنت الهی را از زبان الهام می‌گیرد وبه مردم ابلاغ می‌کند ﴿وَلاَیُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ خب
مراد از احکام بیان شده در ﴿مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾
اینکه فرمود: ﴿وَلاَیُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ منظور آن است که آنچه را که خدا و پیغمبرآنها حرام کرد اینها تحریم نمی‌کنند ،یا آنچه را خدا و پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تحریم کرد تحریم نمی‌کنند ،یا چیزی را که هم پیغمبر آنها تحریم کرد هم پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)؟ سه فرض دارد. فرض اوّل آن است که منظور آیه این باشد که اینها ﴿لاَیُحَرِّمُونَ﴾ چیزی را که خدا و پیغمبرشان تحریم کرد ولی در دین اسلام نسخ شده است دیگر حرام نیست. خب، اگر چنین چیزی باشد که قتال ندارد که. اگر یک شیئی را یک چیزی را شریعت سابق تحریم کرد و در قرآن کریم تحلیل شده است چون جزء شریعت و منهاج بود که قابل نسخ است نه جزء خطوط کلی دین. خطوط کلی دین بر اساس ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ نسخ‌پذیر نیست اما خطوط جزئی که از آنها به عنوان منهاج و شریعت یاد می‌شود نسخ‌پذیر است. ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ شرایع و مناهج متعدد است اما دین واحد است. اگر چیزی جزء شریعت و منهاج بود نه جزء دین و در شریعت و منهاج موسای کلیم(سلام الله علیه) بود و در شریعت ومنهاج پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسخ شد، اینکه سبب قتال نمی‌شود که یهودیهای فعلی چیزی را که قبلاً تحریم شده بود و هم اکنون حلال است تحریم نمی‌کنند ﴿لاَیُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ گرچه الآن حرام نیست. خب اینکه قتال نمی‌خواهد سبب قتال نمی‌شود که می‌ماند دوفرض دیگر. یکی اینکه آن محرّمات چیزی باشد که هم پیغمبر قبلی تحریم کرده، جزء شریعت و منهاج پیغمبر قبلی بود وهم جزء شریعت و منهاج پیغمبر بعدی، این یک فرض. فرض سوم آن است که این امور در شریعت و منهاج پیغمبر قبلی حلال بود و در شریعت و منهاج پیغمبر بعدی حرام شده است. این فرض دوم و سوم می‌ماند .در فرض دوم که این امور هم محرّم در شریعت و منهاج قبلی است هم محرم در شریعت و منهاج فعلی است این جای قتال هست که آنها باید ملتزم بشوند قلباً و ترکش را به عهده بگیرند سرّاً وعلناً. یعنی هم باید معتقد باشند که این حرام است و هم در پنهان و پیدا مصرف نکنند. چون چیزی است که هم در شریعت قبلی حرام بود، هم در شریعت فعلی. فرع سوم و فرض سوم آن است که در شریعت قبلی حلال بود و در شریعت فعلی حرام است چنین چیزی نمی‌شود آنها را ملتزم کرد که قلباً این را بپذیرند، این یک. ونمی‌شود آنها را ملتزم کرد که در پنهان عمل نکنند ،این دو. ولی می‌شود آنها را ملتزم کرد که در پیدا یعنی علناً این کار را نکنند. حالا اگر یک چیزی در دین آنها حلال بود در شریعت آنها حلال بود و در شریعت ما محرّم است آنها حق ندارند که جامعه اسلامی را به هم بزنند، علناً این کار را انجام بدهند. پس لازم نیست که قلباً متعهد بشوند و لازم نیست که در نهان هم ترک بکنند. قلباً ملتزم نشوند محذور ندارند، مخفیانه مرتکب بشوند هم محذور ندارند. ولی علناً نظام اسلامی را به هم نزنند. این بخش است که فرمود اینها ﴿لاَیُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ اینها علناً بساط مِی‌فروشی و امثال ذلک را تجویز می‌کنند و این نباید باشد احکام جزیه همین است دیگر. احکام جزیه این نیست که اهل کتاب برگردد مسلمان بشود. احکام جزیه این است که اهل کتاب دین خود را حفظ بکند ولی شعائر اسلامی را محترم بشمارد.
پرسش ...
پاسخ: چون آخر «رسوله» که ندارد معمولاً در این‌گونه از موارد که نام اهل کتاب برده می‌شود آنجا از پیامبر با جمع یاد می‌شود.
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر بر اساس این تحلیلی که شده است سه فرضی که تحلیل شد نتیجه این تحلیل سه فرضی آن است که منظور از این رسول، رسول خاتم است برای اینکه اگر رسول آنها تحریم کرده ولی رسول خاتم تحلیل کرده که جا برای قتال نیست و اگر رسول آنها تحریم کرده و رسول خاتم هم تحریم کرده اینجا عمده رسول خاتم است که جا برای تحریم هست چه اینکه اگر رسول آنها تحلیل کرده باشد ولی رسول خاتم تحریم کرده باشد باز جا برای قتال هست پس عمده همان شریعت خاتم است.
معنای دین و متدین نبودن اهل کتاب به دین حق
علت سوم این است که ﴿وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ﴾ اینها متدین نیستند به دین حق. این کلمه ﴿دِینَ الْحَقِّ﴾ یا از سنخ اضافه موصوف به صفت است یا نه از سنخ اضافه طریق به مقصد است. اگر از سنخ اضافه موصوف به صفت باشد مبنی بر آن است که چون دین را به معنای جامع تفسیرکردند و حتی دین باطل را هم دین گفته‌اند. چه اینکه فرعون گفت ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الأرْضِ الْفَسَادَ﴾ آن مجموعه عقاید و اخلاق و آداب و سنن باطل را هم دین دانسته‌اند. اگر فرعون گفت ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ﴾ همان وثنیت و ثنویت را ،همان جاهلیت اُولی و مانند آن را دین تلقی کردند. پس دین دو قسم است: دین حق و دین باطل. آن‌گاه این اضافه موصوف به صفت است و این هم وصف احترازی است. ولی اگر گفتیم اضافه دین به حق از سنخ اضافه طریق و هدف است نظیر طریق‌الحق، دینی است که انسان را به حق می‌رساند.
پرسش: یا این است یا ...
پاسخ: همان چیزی را که خودشان تحلیل کردند یا تحریم کردند آنها می شود دین باطل.
﴿وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ﴾ یعنی دین دو قسم است. دین حق همان است که الله آورده باشد. دین غیر حق یا نظیر اینکه تشریع‌ها و بدعتهایی که آنها گذاشتند، یا انحرافاتی هم که سامریهای هر عصری بر آنها تحمیل کردند. غرض آن است که دین به این معنا به دو قسم تقسیم خواهد شد: دین یا حق است یا باطل نظیر آنکه فرعون گفت ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ﴾ که یک دینی است باطل. یا اضافه دین به حق از سنخ اضافه طریق به مقصد است نظیر اینکه می‌گوییم طریق‌الحق. یعنی دینی که انسان را به حق می‌رساند. در قبال دینی که انسان را از حق باز می‌دارد مثل طریق‌الضلال. سیدنا‌الاستاد(رضوان الله علیه) این نظر دوم را تقویت می کنند. ولی نظر اوّل هم قابل قبول است برای اینکه دین را قرآن کریم بر دین باطل هم اطلاق کرده است. البته اگر ما آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» را در نظر بگیریم که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ و بعد بگوییم منظور دین الهی است. البته دینی که عندالله باشد و الهی باشد جز حق چیز دیگری نیست.
پرسش ...
پاسخ: می‌تواند اضافه موصوف به صفت باشد چه اینکه اضافه صفت به موصوف هم می‌تواند باشد.
پرسش ...
پاسخ: بله اما این برهان عقلی که ... چهار جا پیدا نکردند چند جا هم ممکن است پیدا بشوند غالب اینها می‌گویند ما نیافتیم اینکه دلیل نیست خب.
پس اگر کلمه دین بر مجموعه عقاید و اخلاق و اعمال باطل هم اطلاق می‌شود نظیر ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ﴾ این اضافه ﴿دِینَ﴾ به ﴿کُمْ﴾، یعنی دین وثنیین دین بت‌پرستان چه دینی است ؟ دینی که شما به آن معتقدید. مشابه این اضافه‌ها را می‌شود در جای دیگر هم به کار برد، خب دین الله. «ان دین الله لا یصاب بالعقول» آن بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) در تحریم قیاس این است که :دین خدا را شما بخواهید با عقل بشری یعنی با قیاس و استحسان و مصالح مرسله و امثال ذلک کشف بکنید شدنی نیست. «ان دین الله لا یصاب بالعقول». آن هم فرعون گفت ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الأرْضِ الْفَسَادَ﴾ به هر تقدیر این دو احتمال قابل طرح است.
با اهل کتاب تا پذیرش حکومت اسلامی و پرداخت جزیه
فرمود طبق این سه جهت با اینها مبارزه کنید تا اینکه اینها سرانه بدهند و حکومت اسلامی را به رسمیت بشناسند ﴿حَتَّیٰ یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ حالا این جزیه یا به معنای آن است که با این اجتزاء می‌شود و اکتفا می‌شود در برقراری امنیت آنها. یا جزای همان انحراف فکری آنهاست. ظاهراً جزیه به همین اکتفا می‌شود برای تأمین امنیت. حکومت اسلامی باید امنیت اینها را امنیت جان، امنیت عرض، امنیت مال اینها را به عهده بگیرد. اینها هم هزینه می‌خواهد. آنها جزیه می‌پردازند تا اینکه این هزینه‌ها تأمین بشود. حالا اگر همین جزیه را به صورتهای دیگر بگیرند حالا ممکن است که نام جزیه نباشد به عنوان جزیه نباشد. اگر این جزء عناوین قصدی باشد نظیر زکات، خمس البته باید این عنوان را قصد کرد. اما اگر نه، عنوان قصدی نباشد، نظیر دِین باشد، مطلق تأدیه کافی باشد دیگر عنوان قصدی لازم نیست، یک پولی باید بگیرند آنها که دیگر قصد این کار را نمی‌کنند که آنها وقتی تحت قهر شدند یک پولی را باید به حکومت اسلامی بپردازند می‌پردازند. وشاید این یک عنوان لغوی باشد دیگر نه عنوان فقهی که آنها باید قصد بکنند نظیر عنوان زکات و عنوان خمس تا اگر آنها را قصد نکردند باطل باشد ﴿حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ دیگر این‌چنین نباشد که علناً شعائر اسلامی را به هم بزنند خب.
با اینها در همین حد است .درباره مشرکین در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که آنجا فرمود: با اینها مبارزه بکنید تا اینکه ﴿وَیُقِیمُوا الصَّلاَةَ وَیُؤْتُوا الزَّکَاةَ﴾ اگر این کار را کردند ﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ﴾ ولی در جریان اهل کتاب این‌طور نیست که﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ﴾ اگر جزیه دادند، بله [در] پناه حکومت اسلامی بسر می‌برند.
پرسش ...
پاسخ: نه، دو مطلب است یکی اینکه جزیه جزاست یا اجتزاء که در قبال آن تأمین هزینه چیزی باید بپردازند یا اینکه بالأخره باید تسلیم بشوند، تسلیم حکومت اسلامی باشند و تمرّد نکنند حالا اگر قلباً معتقد نیستند یک، در پنهان خلاف می‌کنند دو، این عیبی ندارد نه تفتیش عقیده لازم است نه تفتیش اسرار درون منزل ولی در برابر حکومت اسلامی تعرّض نکنند حالا دوباره البته این آیه بحثهایش ادامه دارد بر می‌گردیم.
اعتقاد شرک‌آلود یهود ونصاری نسبت به خدای سبحان
از اینکه فرمود ﴿قَاتِلُوا الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ﴾ این را دارد تشریح می‌کند،
آن روز این حرفها بود و اگر در بین یهودیها این فکر نبود یا در بین مسیحیها این فکر نبود ،آن روز حتماً قیام می‌کردند و اعتراض می‌کردند می‌گفتند: هیچ یهودی قائل نیست به اینکه عزیر ابن الله است و هیچ مسیحی هم نگفت و نمی‌گوید مسیح ابن الله است. از اینکه کاملاً ساکت شدند در برابر این حرف معلوم شد که اینها بوده‌اند. الیوم ممکن است به برکت قرآن کریم این تفکر وثنی و ثنوی و شرک‌آلود رخت بر‌بسته باشد، و الآن مسیحی نگوید عیسی ابن الله است. اما آن روز این حرف بود وگرنه آنها اعتراض می‌کردند و می‌گفتند ما هیچ مسیحی نداریم چنین حرفی بزند. الآن هم کلمه پدر را به عنوان بهترین لقب به روحانیونشان می‌دهند، لکن به برکت اسلام معنای اُبوّت وبُنوّت خیلی فرق کرد. معنای تثلیث کلاً رخت بر‌بست به آن صورتی را که قائل بودند به اینکه عیسی و الله ثالث ثلاثه است ومانند آن.
سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی(رحمة الله علیه) نقل می‌کردند که جناب پرفسور هانری کربن می‌گفت که: اگر کسی بتواند مسئله تجلّی را برای غرب حل کند، مهم‌ترین و بهترین جایزه علمی را غرب به او خواهد داد که تجلی یعنی چه؟ اینها ماندند که مسئله عیسی(سلام الله علیه) چگونه حل می‌شود؟ و در بحثهای اسلامی مخصوصاً در کتاب شیعه از نهج‌البلاغه و مانند آن این تجلّی کاملاً مطرح است، که ذات اقدس الهی برای خلقش تجلّی می‌کند «الحمد لله المتجلّی لخلقه بخلقه» یا وجود مبارک حضرت امیر در وصف قرآن فرمود: «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه» این عنوان تجلّی اگر برای دانشمندان غرب حل بشود آنها مهم‌ترین جایزه علمی را به این شخص می‌دهند که دیگر مسئله مسیحیت برای‌شان حل می‌شود که عیسی متجلّای الهی است، تجلی خاص خداست. نه حلول است نه اتحاد است نه امتزاج است نه التقاط است نه اختلاط است نه ترکیب است نه سایر انحای باطل و ممتنع است و بُنوّت و امثال ذلک هم درکار نیست خب. از اینکه هیچ حرفی نزدند با اینکه کاملاً در صدد معارضه و مبارزه بودند. معلوم می‌شود که این فکر در بین یهودیها بود که می‌گفتند عزیر ابن الله است. و این گفته باطل هم در بین مسیحیها بود که می‌گفتند المسیح ابن الله است، وهیچ اعتراضی نکردند. الآن می‌گویند کسی نیست چنین حرفی بزند. خب البته به برکت اسلام است. آن تلمود آنها را که شما نگاه می‌کنید، می‌بینید بسیاری از معارف اسلامی در آنجا ظهور کرده. این‌طور نبودند که آنها از این معارف طرفی بسته باشند. اینها گرفتار ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّیٰ نَرَیٰ اللّهَ جَهْرَةً﴾ بودند الآن به این روز در آمدند.
پرسش ...
پاسخ: نه آن بنوّتی که قائل‌اند بعد از اینکه ترقیق شده و لطیف شده می‌گویند وگرنه قائل به تثلیث که از هر طرف شروع بکنید یکی از آنها خداست.
پرسش ...
پاسخ: بله اما نه تثلیثی که حالا یعنی امر مادی که از هر طرف شروع بکنید یکی خداست که در عرض اینها قرار بگیرد آنها آن ... مادی را سعی کردند نفی بکنند آن پدری و پسری ظاهری را که هر کسی یک فرزندی دارد یا پدری دارد آن‌طور را نفی بکنند اما چطور هست را نتوانستند ثابت بکنند.
﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَیٰ الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ بنا براین اینها در حقیقت بیان ﴿لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ﴾ است.
گفتار بی‌اساس کافران دربارهٴ خدای سبحان
﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ فرمود این سخنی است که اینها با دهانشان می‌گویند. ریشه عقلی و قلبی و برهانی ندارد. ﴿یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ عده‌ای هم قبل از اینها بودند کافر بودند اینها هم شبیه آن کفار گذشته فکر می‌کنند. در این کریمه از آن ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ به عنوان «اشرکوا» یاد نکردند بلکه به عنوان کفار یاد فرمود. کافر بر اهل کتاب اطلاق می‌شود ولی مشرک اطلاق نمی‌شود و همان تفصیلی که در سورهٴ مبارکهٴ «حج» بود که تفصیل قاطع شرکت است. مؤمنین و یهودیها و صابئین و مسیحیها و مجوس را ذکر فرمود و مشرک را در کنار این اقوام پنج‌گانه یاد کرد. معلوم می‌شود که چون تفصیل قاطع شرکت است در فرهنگ قرآن آنها مشرک مصطلح قرآن نیستند. اینجا هم تعبیر به مشرک نفرمود. نفرمود «یضاهؤن قول الذین اشرکوا من قبل» بنا براین با بخشی از توحید می‌سازد. ﴿یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ در بخشهای سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و مانند آن ظاهراً گذشت که فرمود﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اینها دلهاشان شبیه هم است یک طور فکر می‌کنند. چون دلهاشان شبیه هم است و یک طور فکر می‌کنند، حرفهایشان هم شبیه هم است. حالا به آن آیه باید مجدداً بررسی بشود تا ببینیم تشابه قلوب چه اندازه است. تشابه اقوال تا چه اندازه است و اینها آیا فقط قولاً شبیه کفار گذشته بودند یا قلباً هم شبیه کفار گذشته بودند ؟ آیا از سنخ مضاهات در اقوال است یا از سنخ تشابه در قلوب؟ ﴿یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ﴾
«الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:33

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی