display result search
منو
تفسیر آیات 36 تا 37 سوره توبه _ بخش چهارم

تفسیر آیات 36 تا 37 سوره توبه _ بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 27 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 36 تا 37 سوره توبه _ بخش چهارم"

هواپرستی، عامل مخالفت مشرکان با احکام الهی
مظلوم واقع نشدن خداوند و امکان ظلم به مظاهر الهی
رحمت بودن نعمت‌های بهشتی و آزمون بودن نعمت‌های دنیوی

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ ٭ إِنَّمَا النَّسِی‏ءُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عَاماً وَیُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِیُوَاطِؤا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ فَیُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ﴾

هواپرستی عامل مخالفت مشرکان با احکام الهی
کسانی که بر اساس اصالت دنیا زندگی می‌کنند، اگر هم دینی را بپذیرند سعی می‌کنند آن را بر دنیای خود تطبیق کنند. بازگشت کار چنین گروهی به همان ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ در این بخش قرآن کریم به عده‌ای خطاب می‌کند می‌فرماید: ﴿أَ فَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ﴾ اگر انبیای الهی مطلبی آوردند که با هوای شما مطابق نبود یک عدّه را تکذیب میکردید و می‌کنید و یک عدّه را هم کشتید و می‌کشید. این تکذیب و قتل برای آن است که حرف آنها مطابق با میل شما نیست. ﴿بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ﴾ این گروه که بر اساس ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ حرکت می‌کنند یا اصلاً دین را نمی‌پذیرند یا دست به تحریف او می‌برند به طوری که مطابق با هوا و میل آنها باشد. در جاهلیت آنچه را که از وجود مبارک ابراهیم و انبیای ابراهیمی(علیهم الصلاه و علیهم السلام) به ارث رسیدند و به عنوان سنت ملی تقدیس می‌کردند همین جریان شهور، جریان حج بود و جریان محترم بودن چهار ماه و بعضی از سنن دیگر. مادامی که عمل به این احکام با هوای اینها مخالف نبود می‌پذیرفتند و مادامی که عمل به اینها با هوا و هوس و میل اینها موافق نبود نمی‌پذیرفتند.
علشت تغییر ماههای حج و ماههای حرام توسط مشرکان
اینها هم در جریان اشهر حرم که مبارزه و قتل و خونریزی حرام است تغییر و تحوّل روا داشتند و هم در جریان حج منتها آنچه را که آیهٴ بعد‌ که دربارهٴ ﴿إِنَّمَا النَّسِی‏ءُ زِیَادَةٌ فِی الکُفْرِ﴾ مطرح است، بازگو فرمود جریان قتال بود وگرنه اینها هم دربارهٴ اشهر حج تغییر و تحوّل روا داشتند و هم دربارهٴ اشهر حرم. گرچه بعضی از ماههای اشهر حج و اشهر حرم متداخل است نظیر ذیقعده و ذی‌حجة که هم جزء اشهر حج است و هم جزء اشهر حرم ولی آنها دربارهٴ شهر حج و شهر حرام هر دو قائل به تغییر شدند. دربارهٴ اشهر حج از آن جهت تغییر را روا داشتند که آمدنِ زائران به مکه برای مردم حجاز نفع فراوانی داشت هم کالای آنها را می‌خریدند هم کالای خودشان را می‌فروختند تبدیل کالا در ایام حج مصداق ﴿لَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ﴾ بود و مانند آن. اگر جریان حج بر اساس ماههای قمری اداره می‌شد و اگر تغییر و تحول روا نمی‌داشتند چون مسائل اقتصادی نه صنعت مسائل اقتصادی روی ماههای شمسی است نه ماههای قمری. در آیه‌ای که قبلاً اشاره شد فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ تأمین رزق که از راه کشاورزی دامداری شیلات و مانند آن به دست می‌آید، اینها به استناد فصول چهارگانه است و فصول چهارگانه شمسی است و نه قمری یعنی تابستان و زمستان و پاییز و بهار است که اقتصاد کشاورزی و دامداری و شیلات روی آن می‌گردد و آن روزها هم که روزهای صنعتی نبود چه اینکه الآن هم صنعت بهرهٴ همه نیست آنچه که بهرهٴ همه هست و گسترده‌تر از هر چیزی است همان جریان کشاورزی و دامداری است. جریان کشاورزی و دامداری روی سالهای شمسی است نه روی سالهای قمری تجارت آنها هم بالأخره یا روی شتر و امثال اینها بود که دامداری بود یا بخشی مربوط به خرما و غلات دیگر بود که کشاورزی بود. و اینها روی ماههای شمسی و سال شمسی اداره می‌شود نه قمری. اینها فکر کردند که فروش کالاها باید وقتی باشد که اینها برداشت کرده باشند و بهترین فصل را برای برداشت کالا و فروش و عرضهٴ کالا انتخاب کردند و همان ماه را و همان مقطع را هم ماه حج و مقطع حج قرار دادند. حالا گاهی مطابق با ذیحجه می‌شد گاهی مطابق با رجب و شعبان می‌شد گاهی با جمادی الاولی و جمادی الثانی می‌شد اینها حج را برای منافع می‌خواستند نه منافع را در کنار حج ﴿لَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ﴾ ‌ روی این جهت است. اینها فکر می‌کردند که اگر بر اساس ماههای قمری حج را اداره کنند یک وقتی که زائران می‌آیند اینها کالایی برای عرضه ندارند وقتی کالایی برای عرضه نداشتند نمی‌توانند کالاهای آنها را هم بخرند برای اینکه اینها باید یک چیزی بفروشند که بتوانند در قبالش چیزی تهیه کنند. برای اینکه منافع اقتصادی تأمین بشود اشهر حج را تغییر دادند. بخشی هم که کارشان به جنگ و خونریزی و غارتگری بود فکر کردند اگر این ماه حمله کنند طرف مقابل و رقیبشان ضعیف است، فرصت خوبی برای حمله است و اگر در ماه دیگر بخواهند حمله کنند آن رقیب مجهّز و مسلّح خواهد شد لذا اشهر حرم را هم تغییر می‌دادند. یک سال آنچه را که نباید جنگ می‌کردند نباید مبارزه می‌کردند، مبارزه می‌کردند یک سال آنچه را که مبارزه مجاز بود ترک می‌کردند. بنابراین هم اشهر حج هم اشهر حرم و هم سایر مواقیت را برابر با میل خود تنظیم می‌کردند. این می‌شد ﴿أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ این می‌شد ﴿أَ فَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ﴾ و مانند آن.
تعیین تعداد ماههای سال در قرآن به منظور جلوگیری از تغییر آن، توسط مشرکان
در چنین فضایی ذات اقدس الهی فرمود: ماهها دوازدهتاست نه بیشتر و نه کمتر. اینها یک مشکلی را هم به وسیلهٴ یهودیها و مسیحیها حل کردند، کبیسه اول از یهودیها و مسیحیها آن‌طوری که جناب امام رازی نقل می‌کند به مشرکین حجاز سرایت کرده است. آنها تفاوت سالهای قمری و شمسی که ده روز بود این ده روزها وقتی جمع می‌شد مثلاً بعد از چند سال که در حد یک ماه می‌شد آن سال ماهشان سیزده ماه بود. قهراً در یک عدد دوازده رقمی وقتی یکی اضافه بشود همه تغییر می‌کنند جابه‌جا می‌شوند اگر دوازده ماه بشود سیزده ماه تمام آن دوازده ماه هم جابه‌جا خواهند شد این بود که این مشکل هم که از یهودیت و مسیحیت به مشرکین حجاز منتقل شد، آن اثنا عشر شهر را گاهی ثلات عشر می‌کرد لذا ذات اقدس الهی دربارهٴ هر دو مطلب پیام خاص صادر کرد. یکی اینکه سال دوازده ماه است نه کمتر و نه بیشتر. یکی اینکه چهار ماه یک خصوصیتی دارد که آن خصوصیات أربعه أشهر باید رعایت بشود نه کمتر و نه بیشتر. و این دین قیّم است.
تداوم روش تفسیری فخررازی در میان اهل سنت و روش تفسیری شیخ طوسی در میان شیعیان
مطلب دیگر آن است که جناب امام رازی این سؤال را مطرح کرد که چه خصوصیتی برای این چهار ماه هست، که این چهار ماه به عنوان اشهر حرم باشد و ماههای دیگر نباشد آن راهها که قبلاً ارائه شد یک راهی بود قرآنی و معقول و مقبول. اما راهی که جناب فخر رازی ارائه می‌کند و بسیاری از مفسران اهل سنت بعد از امام رازی مشی فخر رازی را ادامه دادند. چه اینکه بسیاری از مفسران شیعه بعد از مرحوم شیخ طوسی همان راه را ارائه کردند. شما یک مطلب نویی در مجمع‌البیان نمی‌بینید که مثلاً مرحوم شیخ طوسی نگفته باشد خیلی کم اتفاق می‌افتد همان فرمایشات مرحوم شیخ طوسی در تبیان را که به صورت ملفّق بیان کردند مرحوم أمین‌الإسلام در مجمع‌البیان منظمش کردند. یعنی لغت را نزول را حجت را معنی را قصه را از هم تفکیک کرده وگرنه شما مثلاً یک جلد از مجمع‌البیان را با یک جلد از تبیان تطبیق بکنید می‌بینید حرف تازه‌ای در مجمع‌‌البیان نیست غالباً همان است که مرحوم شیخ طوسی بیان کرده خب سرّش همان است که تفسیر یک امر مهجوری بود وگرنه خب همان‌طوری که ابن ادریس در سرائر پیدا شد با مرحوم شیخ طوسی دهن به دهن شد رو در رو شد حرفهای او را با اینکه به عنوان استاد او بود، نقل کرد، نقد کرد، رد کرد، راه رشد علمی را باز کرد در تفسیر هم همین‌طور می‌شد. اینکه میگوییم این حرفها دست نخورده است‌ تقریباً ششصد هفتصد سال همین‌طور از یک سنخ حرف‌ها بود یعنی بعد از جناب شیخ طوسی چند قرن گذشت مرحوم أمین‌الإسلام طبرسی(رضوان الله تعالی علیه) در جوامع در مجمع البیان همان فرمایشات مرحوم شیخ طوسی را تدوین و تنظیم و تبیین کردند بعد هم که دیگر تفسیر متروک بود تا مرحوم فیض تفسیر صافی مرقوم فرمودند، یک سیصد چهارصد سالی هم فاصله شده. بعد از مرحوم فیض هم همین‌طور متروک بود بعد از سیصد چهارصد سال مرحوم علامهٴ طباطبایی درآمده یعنی هر سیصد سال چهارصد سال تفسیر در بین شیعه رواج پیدا می‌کرده آن هم نه رواج به آن صورت که بحث حوزوی باشد اینها. یک چنین علم مظلوم و مهجوری خب قهراً حرف نو در او کم است دیگر. آدم باید جان بکند تا یک حرف پیدا کند بالأخره حرف نیست. گاهی می‌بینید که مثلاً آدم چهار روز پنج روز حرف می‌زند و یک حرف جدیدی پیش نمی‌آید کتاب تفسیر زیاد هست آدم همهٴ اینها را مطالعه می‌کند منتها بیانها فرق می‌کند تقریرها و تقریبها فرق می‌کند این‌طور نیست که حالا مثلاً در فلان تفسیر یک حرف جدیدی باشد در فلان تفسیر، گاهی ما ده تفسیر را مطالعه می‌کنیم، چیزی گیرمان نمی‌آید. حرف یکی است منتها به عبارتهای دیگر. سرّش آن است که رویش خیلی کم کار شده است. در حالی که این معدن حرف است.
خصوصیت ماههای حرام از نگاه فخررازی
خب به هر تقدیر جناب امام رازی آمده برای اینکه این نکته را تبیین کند که چطور در بین دوازده ماه چهار ماه خصیصه پیدا کرده است، آن فکر باطل مرموز مستور ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ ، در ذهنشان هست، روی همان روال به جای تبیین، تکثیر امثله کردند مشکل را اضافه کردند نه اینکه مشکل را حل بکنند. گفتند همان‌طوری که در بین امکنه بعضی از مکانها را خدا حرم قرار می‌دهد، اختصاص به او می‌دهد. همان‌طوری که در افراد بشر بعضیها را خدا پیغمبر می‌کند،‌ همان‌طوری که در ایام هفته بعضی از روزها را جمعه قرار می‌دهد، خصوصیتی برای او هست. همان‌طوری که بعضی از لیالی را لیله القدر قرار می‌دهد از اینها را ردیف کرده، همچنین هم بعضی از ماههای سال را اشهر حرم قرار داده. خب همهٴ اینها تکثیر مثال است و تطویل اشکال. خب این سؤال آنجا هم مطرح است چرا آن کار را کرده؟‌ آن فکر باطل مستور که ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ در ذهنشان است. یعنی خدا این کارها را می‌کند. در حالی که می‌کند امّا «الله أعلم حیث یجعل رسالته» اگر به یک عدّه رسالت می‌دهد، می‌داند که این با همهٴ قدرت و توانی که دارد ذره‌ای از او سوء استفاده نمی‌کند. دیگران همین که ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَیَطْغَی ٭ أَن رَآهُ﴾ به بعضیها علم می‌دهد حتی کرامت می‌دهد به عنوان آزمون اما پست نمی‌دهد، کارهای کلیدی نمی‌دهد. امامت بدهد،‌ نبوت بدهد، رسالت بدهد، خلافت بده اینها نمی‌دهد. علم می‌دهد مقام می‌دهد، کشف و کرامت می‌دهد، مشاهدات می‌دهد یکی سامری در می‌آید یکی بلعم باعور در می‌آید، یکی هم منحرف دیگر در می‌آید. به اینها هیچ کدام سمت نمی‌دهد چون خودش می‌داند که اینها چه کارهاند ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾
رحمت بودن نعمتهای بهشت و آزمون بودن نعمتهای دنیا
لذا انسان تا نفس می‌کشد نباید آنچه را که دارد نشانهٴ کرامت بداند همهٴ اینها ابتلاست. شما می‌بینید در هیچ جای قرآن از نعمتهای بهشت به عنوان بلای مبین بلیه و مانند آن یاد نمی‌شود، بلا، بلای مبین، لبلاءٌ حَسَن یعنی نعمت. دعاهای عیدین، عید مبارک قربان، عید فطر، مخصوصاً عید قربان، «الله اکبر علی ما رزقنا من بهیمة الأنعام و الحمد لله علی ما أبلانا». «أبلانا» یعنی «أنعمنا»، «أعطانا و أحسن إلینا». إبلاء همان انعام است. بلا بلایِ مبین نعمت است. منتها بلا را بلا گفته‌اند برای اینکه درش یک آزمونی مطرح است. چون بار آزمونی در مفهوم کلمهٴ بلا تعبیه شده است، نعمتهای دنیا همش بلیه است، بلاست یا بلای حسن است،‌ یا بلای سیئ. بالأخره آزمون است اما در هیچ جای قرآن از نعمتهای بهشتی به عنوان ابلا، بلا تعبیر نشده. چون آنجا جای امتحان نیست آنها پاداش محض است. آنجا کسی را امتحان نمی‌کنند هر که را خواستند امتحان بکنند در دنیا امتحان کردند معلوم شد که اینها چکاره‌اند. بنابراین هر نعمتی که خدای سبحان به انسان داد، انسان تا نفس می‌کشد در معرض خطر هست. و هرگز کسی خیال نکند خدا او را تکریم کرده، این‌طور نیست خدا او را آزمود. امتحان کرده. و می‌داند که این شخص چکاره است. چون می‌داند پستهای کلیدی عطا می‌کند.
منشأ تمایز زمان‌ها و مکان‌ها با یکدیگر
منشأ تمایز این اجزای زمان و زمین همان وجود جوهرهٴ اینها در مخزن الهی است که در طلیعهٴ بحث این آیه اشاره شد، این کلمهٴ ﴿عِندَ اللَّهِ﴾ کلمهٴ ﴿فِی کِتَابِ اللَّهِ﴾ کلمهٴ‌ ﴿یَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ﴾ تقریباً تشریح همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «حجر» است که ﴿إِن مِّن شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُه﴾ یک. آیهٴ سورهٴ «نحل» هم که دارد: ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ این دو. پس آن خزائن باقی است. هر چیزی نسخهٴ اصلش آنجاست، فرعش اینجاست. اگر تفاوتی هست در آنجاست آنها با هم واقعاً متفاوت‌اند این‌طور نیست که لیلهٴ قدر با سایر ازمنه فقط حرمتش به لحاظ متزمن باشد. گرچه متزمن به زمان فخر می‌دهد اما اجزای زمان هم یک حساب خاصّی هم در مخزن الهی دارند. اجزای مکان هم یک حکم خاصی در مخزن الهی دارند. البته متمکّن به مکان شرف می‌دهد، متزمن به زمان حرمت می‌بخشد. ولی اساس تفاوت اجزای زمان و زمین همان است که فی کتاب الله است. ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ﴾ اگر عندالله است و فی کتاب‌الله است تفاوت را باید آنجا جستجو کرد و جناب فخر رازی می‌گوید اینجا دیگر کم کم میل به تحقیق کرده که بعضی از حکما کتابی نوشتند دربارهٴ تفاوت اجزای زمان و ساعات که فلان ساعت دعا مستجاب می‌شود. این سخن حق است اما این نه برای آن است که در کتابهای دعا آمده که عصر جمعه حکمش این است. این برای آن است که اگر در کتاب دعا آمده عصر جمعه فضیلت دارد یا هنگام استجابت دعاست یا در روایات عامه آمده است که هنگام اذان ظهر و زوال شمس عن دائره النّهار دعا مستجاب است همهٴ اینها کاشف‌اند از آن عندالله. آنجا یک تفاوتی بین اینها هست آن‌گاه ائمه(علیهم السلام) که از مخزن الهی باخبرند، ما را باخبر کردند گفتند این ازمنه فرق دارد این امکنه فرق دارد. دعا کنار قبر مطهّر سیدالشهدا(سلام الله علیه) زیر قبهٴ آن حضرت مستجاب است. نزدیک ناودان طلا عندالمیزاب مستجاب است. چون در آنجا این اثر را دارد، وقتی به عالم طبیعت تنزل کرده‌اند آثار خاص را به همراه خود می‌آورند و اهل‌بیت(علیهم السلام) از ما عندالله باخبرند و ما را با خبرکرده‌اند.
دلایل بازگشت خیر «فیهن» به اربعة أشهر
خب ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ﴾ دربارهٴ ضمیر فیهنّ چند وجه ذکر شده است و چند دلیل گفته شد فیهنّ به اربعه برمی‌گردد نه به اثنا. یکی از آن ادله این است که این نزدیک‌تر از شهور یا نزدیک‌تر از اثنا عشر شهر است. ارجاع ضمیر فیهنّ به این اربعه که نزدیک‌تر است اولی است از ارجاع ضمیر به اثنا عشر یا شهور که دورتر است. و اینکه در تعبیرات ادبی در تراجم احوال می‌گویند مثلاً خلون یا خلت، اگر کمتر از ده روز باشد می‌گویند یک هفته هشت روز، خلون من شعبان. وقتی می‌خواهند تاریخ ذکر بکنند، میخواهند بگویند این چندم شعبان بود،‌ اگر آن حادثه در کمتر از ده روز از شعبان گذشته شعبان اتفاق افتاده باشد می‌گویند این در هشت روز که خلون من شعبان یا نه روز که خلون من شعبان. اگر نه دوازده روز، سیزده روز، چهارده روز از ماه شعبان گذشته باشد، می‌گویند این دوازده روز خلت من شعبان. آنجا خلت می‌آورند اینجا خلون می‌آورند. خلون برای کمتر از ده روز است، خلت برای بیشتر از ده روز. نظیر فیهنّ که در قرآن دربارهٴ اشهر حج که کمتر از ده روز است، فرمود: ﴿فَمَن فَرَضَ فِیهِنَّ الحَجِّ﴾
کذا و کذا و کذا یا در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» فرمود: ﴿سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ﴾ اما در مافوق ده همان ضمیر یا لها یا فیها برمی‌گردد مثل ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾. اینها شواهد است که ضمیر فیهنّ به اربعه برمی‌گردد.
مظلوم واقع نشدن خداوند و امکان ظلم به مظاهر الهی
مطلب دیگر آن است که ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾. در بحثهای قبل اشاره شد که ذات اقدس الهی مظلوم قرار نمی‌گیرد. این مطلقا، نه بالذات نه بالعرض، یک. نه از خود نه از دیگری ولی غیر خدا مظلوم قرار می‌گیرد یا بالذات یا بالعرض. اگر خودش به خودش ظلم بکند که بالذات است و اگر دیگری بخواهد به او ظلم بکند که بالعرض است. اما ذات اقدس الهی به خود ظلم نمی‌کند چون ظلم بالقول المطلق قبیح است و صدور قبیح محال عن الله است نه علی الله. که فرق بین عن الله و علی الله در بحثهای قبلی گذشت. لذا ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ . مظلوم واقع نمی‌شود برای اینکه او ﴿عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیر﴾ است. تحت سلطهٴ کسی نیست. و اگر یک وقتی گفتند این ظلم به خداست نظیر نصرت به خدا، این به مظاهر الهی برمی‌گردد. این به افعال الهی برمی‌گردد. این به دین و احکام و حکم الهی برمی‌گردد. اگر گفته شد ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ﴾ اگر خدا یاری کردید با اینکه او قدرت مطلق است و کمک به قدرت مطلق فرض صحیح ندارد، این کمک به دین اوست نظیر ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ در همهٴ موارد کار به مظاهر الهی برمی‌گردد. وقتی به مظاهر الهی برگشت، آن‌گاه آن می‌شود مظلوم قرار بگیرد، منصور قرار بگیرد منتها بالعرض. چون ناصر یا ظالم بالذات خود را یاری می‌کند یا به خود ستم می‌کند بالعرض به غیر. بنابراین قرض به خدا، یاری خدا، ظلم به خدا همهٴ اینها به مظاهر الهی برمی‌گردد نه خود خدا. به دین خدا، به انبیای الهی برمی‌گردد نه به خود خدا. در کریمهٴ ﴿فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾ روایات هست. مشابه این هم در بحثهای دیگری هست که آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هست، ذیلش روایاتی است که ائمه(علیهم السلام) فرمودند که ذات اقدس الهی که مظلوم نمی‌شود ولی خداوند ما که مظاهر او هستیم ظلم به ما را به خود اسناد می‌دهد. در ذیل آیهٴ ﴿فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾ آنجا آمده است که خداوند تأسف ما را تأسف خود تلقی کرده است. پس این دربارهٴ ترسیم ظلم نسبت به دین خدا. چه اینکه ترسیم نصرت نسبت به دین خدا هم همین است. پس ذات اقدس الهی مظلوم قرار نمی‌گیرد لا بالذات و لا بالعرض. و دین او مظلوم یا منصور قرار می‌گیرد منتها بالعرض نه بالذات. سرّش آن است که انسان هر کاری که انجام می‌دهد نفعش یا ضررش بالذات به خود آدم برمی‌گردد.
چگونگی ادعای ربوبیت انسان گنهکار
و اما دربارهٴ مسأله‌ای که کسی عالماً و عامداً معصیت بکند، ادعای ربوبیت کرده است، برهان عقلی تام است. ادلهٴ نقلی که «لایزنی الزانی و هو مؤمن و لا یسرق السارق و هو مؤمن» اینها هم تام است. و اما آن جمله‌ای که نقل شده است «إلهی لم أعصک حین عصیتک و أنا بربوبیتک جاحد» همان‌طوری که در بحث دیروز اشاره شد معنایش این نیست که من به ربوبیت تو، ربوبیتی که به معنای معبودیت توست دربارهٴ همین گناه اعتراف دارم. خب اگر کسی عالم است به اینکه حرف خدا باید عمل بشود و قاطع و جازم است که این دین و این حکم و این قانون باید عمل بشود چگونه تصمیم می‌گیرد که رضای خود را بر رضای خدا مقدم بدارد؟ این کسی که شروع به گناه می‌کند عالماً عامداً معنایش آن است که من میدانم رضای خدا در این کار نیست ولی رضای خودم را بر رضای خدا مقدم می‌دارم چون در آن نوبتهای دیروز و پریروز هم اشاره شد که اگر کسی جهل به موضوع داشت یا جاهلِ قاصر به حکم بود یا غافل بود یا ساهی بود یا ناسی بود یا مکره بود یا مضطر بود در حالت تقیه و مانند آن بود، در هیچ کدام از این حالات که معصیت نیست. عصیان فقط در صورت علم و عمد است. در صورت علم و عمد معنایش این است که شخص می‌داند که این کار را خدا تحریم کرده و این شخص هم می‌تواند ترک کند و هیچ عذری ندارد عالماً عامداً میل خود را هوس خود را بر رضای خدا مقدم می‌دارد. دیگر در چنین فضایی خدا رب او نیست. این مربوب هوای خود هست نه مربوب او. ممکن نیست کسی قطع داشته باشد که این رب است رضای این مقدم است آن‌گاه برخلاف قطع بخواهد تصمیم بگیرد. این ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ است این اعتقاد به ربوبیت خدا را در آن مقطع کنار می‌زند بر اساس ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ هوای خود را رب خود اتخاذ می‌کند آن گناه را مرتکب می‌شود بعد هم ممکن است یا توبه کند یا بگوید: «إلهی لم اعصک حین عصیتک و أنا بربوبیتک جاحد» یا در ربوبیت باید تصرف کرد یا در عصیان باید تصرف کرد و مانند‌ آن. وگرنه آن همه روایاتی دارد «لا یزنی الزانی و هو مؤمن» «لا یسرق السّارق و هو مؤمن» همین مطلب را تأیید می‌کند.
امکان تخلف عزم عملی انسان از جزم علمی او
پرسش ...
پاسخ: نه او علم دارد به اینکه خدا، خدای او و خدای جهانیان است. منتها در نوبتهای قبل هم اشاره شد که انسان یک شأنی دارد که با آن شأن جزم علمی پیدا می‌کند یک شأنی دارد که با آن شأن عزم عملی دارد. اینها دو دستگاه کاملاً از هم جداست. همان‌طوری که چشم از گوش جداست آن نشئهٴ جزم علمی از نشئهٴ عزم عملی هم جداست. در بحثهای قبل هم اشاره شد که انسانها از نظر جزم و عزم چهار گروه‌اند؛ بعضیها شأن علمی آنها قوی است، شأن عملی آنها قوی است اینها عالم عادل‌اند. خوب می‌فهمند و فهمیده‌ها را هم خوب پیاده می‌کنند. نه مشکل علمی دارند نه مشکل عملی. عالم عادل‌اند. مثل کسی که هم سمیع است هم بصیر. بعضیها در هر دو جهت مشکل دارند. مثل جاهل فاسق نه مطالب را خوب می‌فهمند نه در تصمیم‌گیری معتدل است. بعضیها در تصمیم‌گیری ضعیف‌اند هر چند در جزم علمی موفق‌اند مثل عالم فاسق عالم متهتّک. خوب می‌فهمد اما موقع عمل دستش می‌لرزد. گروه چهارم کسانی هستند که در تصمیم‌گیری قوی‌ند ولی اندیشهٴ آنها ضعیف است مثل مقدّس کم‌درک. این هرچه بگویی عمل می‌کند اما نمی‌فهمد چکار بکند. یکی به منزلهٴ سمع است یکی به منزلهٴ بصر. که کاملاً تفکیکپذیر است. ممکن است کسی در جزم علمی مشکل نداشته باشد اما در عزم عملی مشکل داشته باشد اینجا ربوبیت را در مقام تصمیم می‌گذارد کنار. یا گرفتار جهل علمی است یا مبتلا به جهالت عملی. اینکه دارد ﴿لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِین﴾ کذا ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ﴾ نه بجهلٍ آن کسی که جاهلاً گناه می‌کند، که نیازی به توبه ندارد اگر جاهل به موضوع باشد یا جاهل قاصر به حکم باشد. آن‌که روی جهالت عمل می‌کند نه روی جهل. این جهالت همان است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) کتاب شریف کافی را بر همان روال تدوین کرده‌اند گفته‌اند کتاب العقل و الجهل. بعد از تدوین کتاب عقل و جهل، نوبت به کتاب علم می‌رسد. علم دیگر مقابل ندارد. انسان یا عاقل است یا جاهل، انسان عاقل یا درس‌خوانده است یا درس نخوانده، انسان یا اهل بهشت است یا اهل جهنم، اهل بهشت یا درس‌خوانده‌اند یا درس‌نخوانده. درس کتاب العلم است او مهم نیست عمده عقل است. علم مقابل ندارد برای اینکه چیز مهمی نیست. عمده عقل است،‌ کتاب العقل و الجهل اینکه تمام شد آن‌وقت به کتاب العلم می‌رسد. خب اگر کسی مشکل جزم علمی نداشت مبتلا به مشکل عزم عملی است بالأخره. وگرنه هیچ ممکن نیست کسی معتقد باشد قاطع باشد که آن اصل است آن وقت رضای خود را بر آن اصل تقدیم می‌دارد. فرضی ندارد.
فرمود: ﴿ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾ این ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾ باید در بحثهای دیگر هم روشن‌تر بشود که حقیقت ما چیست و هویت ما کیست و این حقیقت و هویت ما امانت خداست به دست ما و نسبت به ما حقی دارد و ما باید حریم او را حفظ کنیم و هر گناهی که انجام دادیم به این امانت الهی آسیب رساندیم.
لزوم دفاع از تهاجم مشرکان در ماههای حرام
برای اینکه کسی خیال نکند تحریم این چهار ماه جلوی مبارزات را می‌گیرد، فرمود : ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً﴾ شما شروع به حمله نکنید اما در نوبتهای قبل که اوایل سورهٴ مبارکهٴ «توبه» بحث می‌شد آنجا این آیات طرح شده بود که ﴿َهُم بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّة﴾ آنها هستند که حمله را آغاز کردند. آنها هستند که حرمت ماههای حرام را رعایت نکردند ﴿وَالحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾ شما هم قصاص ماههای حرام را بگیرید. اینجا هم دستور حملهٴ ابتدایی نمی‌دهد برای اینکه با آن اربعهٴ حرم هماهنگ نیست اما جلوی سلطه‌پذیری را هم می‌گیرد. فرمود سلطه‌پذیری هم مثل سلطه‌گری محرّم است دیگر. ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً﴾ همان‌طوری که آنها حملهٴ همه جانبه می‌کنند شما هم حملهٴ همه جانبه بکنید. سلطه‌پذیری مثل سلطه‌گری محرّم است و انسان سلطه‌پذیر در دنیا و در آخرت در ذلّت است. ولی انسان شجاع که در روایات ما آمده است ائمه(سلام الله علیهم) فرمودند ذات اقدس الهی شجاع را دوست دارد ولو انسان شجاع باشد «علی قتل حیّه». از خودش دفاع کند از مرز و بومش دفاع کند و چند لحظه‌ای بیشتر آسیب نمی‌بیند. بعد هم به روح و ریحان می‌رسد. این‌طور نیست که حالا بر فرض که مرد چیزی از او کم بشود.
لزوم رعایت تقوا و آگاهی از معیت خاصه خداوند با پرهیزکاران
فرمود چه در آن رقم ریاضی اثنا عشر، چه در این اربعهٴ حرم چه در پرهیز از ظلم به نفس، چه در لزوم مبارزه در همهٴ این بخشها تقوا را رعایت کنید و بدانید که خدا با متقین است. این معیت، معیت خاصه است. یک معیت قیومیهٴ مطلق است که در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» به آن اشاره فرمود. که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ آن معیت اختصاص به مؤمن و مانند آن ندارد این یک معیت خاصه و تشریفی است که با عنایت الهی همراه است مثل ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحْسِنِینَ﴾ ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا﴾ «و الّذین» کذا و کذا. اینجا هم فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ المُتَّقِینَ﴾ اگر عنایت الهی و کمک الهی با متقین باشد، شما در همهٴ این موارد اگر باتقوا باشید، آن معیت الهی را دارید.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:46

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی