- 578
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 41 تا 43 سوره توبه _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 41 تا 43 سوره توبه _ بخش اول"
ثبات جمع ثبه است. ثبه یعنی گروه، یعنی یا گروه گروه بروید یا همه شما بروید.
خدای سبحان ما را در سورهٴ «توبه» به بسیج دعوت کرده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوکَ وَلکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ٭ عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبینَ﴾
بعد از اینکه حکومت اسلامی از توطئهٴ امپراطوری روم آگاه شد و معلوم شد که امپراطوری روم قصد حملهٴ به نظام اسلامی را دارد، آیات 38 به بعد همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» نازل شد، در جریان جنگ تبوک که مؤمنین چرا اظهار ثقل میکنید؟ ﴿مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُم﴾ بعد از اینکه تثاقل آنها را ذکر فرمود و این تثاقل را باطل دانست و تهدید کرد، از طرفی وعده داد، از طرفی تحلیل کرد فرمود چه شما پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را یاری بکنید چه نکنید، خدای سبحان ایشان را یاری کرد و خواهد کرد. بعد از عبور از این مطالب آنگاه نتیجه میگیرد میفرماید پس ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ آنها که سبکبارند بدون احساس ثقل حرکت کنند، آنها که سنگینبارند این بار سنگین مانع رفتن آنها به جبهه نباشد. این مقداری دشوار هست و لکن اصل جهاد بر تحمل صعوبت و دشواری است ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾. قرطبی در جامع الاحکام ده وجه برای معنای خفاف و ثقال ذکر کرد. لکن این وجوه دهگانه یا بیشتر همه بیان مصداق است. جامعش این است که سبک بار و سنگینبار. حالا بعضیها هم در اثر داشتن از بعضی موانع سنگینبارند، بعضی در اثر نداشتن هیچ مانع سبکبارند. بعضی نیرومندند، بعضی ضعیفاند. بعضی سنشان بالاست، بعضی میانسالاند. بعضی راهشان دور است و سخت، بعضی اینچنین نیستند. بعضی امکانات مالی در اختیار ندارند، بعضی دارند. بالأخره هیچکدام از اینها عذر نیست. آنچه که عذر است بیماری هست و نابینایی هست و مانند آن که آیات دیگر اینها را به عنوان ذویالاعذار خارج کرده است. ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ البته بحث در اینکه این بسیج عمومی است یا نه؟ این مربوط به نیاز آن مورد است. گاهی تهاجم بیگانه فراگیر است در اینجا همگان باید در جهاد شرکت کنند. گاهی فراگیر نیست اینجا شرکت برخی هم کافی است. قرآن کریم این دو مورد را جداگانه ذکر کرد که ﴿فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِیعاً﴾ . ثبات جمع ثبه است. ثبه یعنی گروه، یعنی یا گروه گروه بروید یا همه شما بروید. حالا کجا همگان باید شرکت کنند، کجا گروههای مختلف باید شرکت کنند، این را باید حکومت اسلامی بیان کند. آنها را باید امام و پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) تشریح کند. و اصل این وجوب در بعضی از موارد واجب عینی است، در بعضی از موارد واجب کفایی. اگر واجب کفایی بود، من به الکفایه قیام کرد از دیگران ساقط است. تشریح اینکه کجا واجب عینی است و کجا واجب کفایی است، کجا ثبتاً و گروهی باید رفت، کجا جمیعاً و همگانی باید رفت این به تشخیص حکومت اسلامی و آن ولی مسلمین است که ﴿فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِیعاً﴾. بنابراین از این آیه نمیشود استفاده کرد که نفر و بسیج و جنگ در همه جا واجب عینی است. در بعضی از موارد واجب عینی است در بعضی از موارد واجب کفایی، این مربوط به حالتهای اسلامی و تهاجم بیگانگان و مانند آن است. ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ این ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ هم میتواند متعلق به ﴿انفِرُوا﴾ باشد، هم به ﴿جَاهِدُوا﴾. اختصاص به جهاد ندارد یعنی «إنفروا فی سبیل الله و جاهدوا فی سبیل الله». به نحو تنازل متعلق باشد به هر دو. آنهایی که قدرت بدنی دارند و قدرت مالی دارند جهاد هر دو قسم بر آنها لازم است . آنها که قدرت بدنی محض دارند یا قدرت مالی محض دارند احد الجهادین واجب است. آنها که هیچکدام از قدرتها را ندارند البته معذورند.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما بسیج است مقدمهٴ یعنی شرکت در جبهه است. رفتن به جبهه یک مطلب است، جنگیدن در جبهه یک مطلب دیگر.
قرطبی در جامع الاحکام و همچنین برخی از مفسران دیگر نظیر امام رازی گفتهاند وقتی این آیه نازل شد بعضی از معمرین، سالمندان، کهنسالآن، بیماران آنها به فرزندانشان میگفتند «جهّزونی جهّزونی» . تجهیز کنید، جهاز جنگی ما را فراهم کنید که ما هم برویم. بعضیها فرزندانشان به آنها میگفتند شما در زمان پیغمبر جنگ کردید، در زمان خلفا جنگ کردید الآن دیگر نوبت شما نیست، پیرمردید، گفتند آیهٴ سورهٴ «توبه» ما را تجهیز میکند که حتی بعد از رحلت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم این آمادگی بود. از ابیطلحه و مانند آن ایشان نقل میکند، قرطبی نقل میکند که ایشان در دمشق در شام عازم جبهه و جنگ بود. در یکی از جبهههایی که علیه مسلمانها، بیگانه صفآرایی کرد. به او گفتند که تو پیرمردی جنگ بر تو نیست و قدرت آن را نداری. گفت: «إستنفر الله» خدای سبحان ما را به بسیج عمومی دعوت کرده است برابر آیهٴ سورهٴ «توبه». گفتند تو معذوری. به بعضی از افرادی که نابینا بودند گفتند شما معذورید. یا خیلی کهنسال و فرتوت بودند که ابروهای آنها فروهشته بود و جلوی چشمشان را گرفته بود به آنها میگفتند شما معذورید. میگفتند حالا اگر قدرت جنگ کردن در اختیار ما نیست ما سیاهی لشکر میشویم. وقتی دشمن ببیند لشکر زیاد است مرعوب میشود. این سیاهی لشکر برای ایجاد رعب در دشمن بیاثر نیست. این برای تأثیر روانی. تأثیر خارجی هم این است که احفظ المتاع، بالأخره اینهایی که میروند اساسشان را نگه میدارند در میدان جبهه. خب پس یک تأثیر روانی داریم یک جنگ روانی داریم که خاصیت روانی دارد، وقتی که دشمن ببیند لشکر زیاد است، مرعوب میشود ما جزء سیاهی لشکریم، او که نمیداند من مریضم که. و تأثیر خارجیاش هم این است که من بالأخره اثاث اینها را نگه میدارم که. برای اینکه استنفرن الله، خدای سبحان ما را در سورهٴ «توبه» به بسیج دعوت کرد، به نفر دعوت کرده است. از این وقایع در تاریخ اسلام کم نیست که گوشهای از این را فخر رازی و بیش از آن را قرطبی در جامع الاحکام نقل کرده است. سالمندانی بودند که میگفتند این آیه ما را استنفار کرده است. اما حکم فقهیاش همان است که اشاره شد و در خصوص جنگ تبوک وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنها را بسیج نکرده است، یک. عدهای از مردها را هم بسیج نکرده است اجازهٴ ماندن داد، دو. در بعضی از جنگها هم وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) را جانشین خود قرار داد، خب البته آن خلیفهاش بود که فرمود: «المدینة لا تصلح إلاّ بیّ أو بک» و بعد فرمود: «أنت منّی بمنزله هارون من موسی» که این خب استثنای خاص خودش در او بود اگر در حد جهاد نباشد کمتر از جهاد نیست. اگر بیشتر از جهاد نباشد کمتر از جهاد نیست. پس این آیه که در خصوص غزوهٴ تبوک آمده با عمل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشخص شده است که واجب عینی بر همگان نبود برای اینکه یک عدهای را حضرت اجازه داد بمانند. البته یک عده بیجهت عذر آوردند که بمانند که قصهٴ آنها را در آیات بعد بازگو میکند. ولی به یک عده اجازه داد که بمانند. پس این وجوب عینی را نمیرساند به قرینهٴ فعل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم). ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾. بعد فرمود: ﴿ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ این کلمهٴ خیر هم به معنای افعل تفضیل است، خیر نسبی است هم خیر نفسی. در بعضی از موارد افعل تفضیل است و خیر نسبی است یعنی این مطلب نسبت به آن مطلب خیر است. این کار نسبت به آن کار بهتر است. گاهی خیر نفسی است نه خیر نسبی. بنابراین لازم نیست سخن از تفضیل باشد. پس نمیشود اشکال کرد قعود و عدم نفر خوب نیست تا نفر بهتر باشد و خوبتر باشد. اگر این خیر، خیر افعل تفضیلی باشد بله این سؤال جا دارد که شرکت نکردن که خوب نیست تا بگوییم شرکت کردن در بسیج بهتر است، ولی اگر خیر نفسی باشد به اصطلاح افعل تعیینی باشد نه تفضیلی نظیر ﴿وَأُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ که افعل تعیینی است نه تفضیلی، این سؤال دیگر جا ندارد. و قرآن کریم در بخشی از امور برابر آن عقل عملی و ایمان نظر دارد در بخشی از امور برابر عقل نظری و دانش نظر دارد. گاهی میفرماید: ﴿إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ﴾ یعنی اگر مؤمنید برابر ایمانتان این کار را باید انجام بدهید. گاهی میفرماید ﴿إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ یعنی اگر خردمند و عالمید برابر علمتان باید یک چنین درکی داشته باشید. اینجا از آیاتی است که تناسب موضوع ایجاب میکرد که از علم مخاطب کمک بگیرد نه از ایمان او. بالأخره اگر شما ادعای عقل و دانش میکنید دانش در این است که انسان یک چیز ماندنی را بپذیرد و چیز رفتنی را رها بکند. عمده آن است که بسیاری از انسانها در حال غفلت زندگی میکنند و خیال میکنند مرگ نابودی است و خیال میکنند انسان با مردن چیزی را از دست میدهد. در حالی که بالأخره انسان از یک محبسی به روضة من ریاض الجنه منتقل میشود. اینطور نیست که نگران رفتن باشند. آنها میگویند حیف آدم است که اینجا بماند. حیف انسان نیست که اینجا بماند «فی روضة من ریاض الجنة» با انبیا و اولیا نباشد؟! خب این یک دید است که این ﴿إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ و مانند آن دارد این را احیا میکند. میگوید اگر شما واقعاً عاقلید، اگر شما واقعاً عالمید، اگر دانشمندید خب آنجا که بهتر از اینجاست چیزی از شما کم نمیشود. چیزی شما از دست نمیدهید. از یک شری به خیری یا از یک خوبی به خوبتری منتقل میشوید. دوباره برمیگردد ذات اقدس الهی این مشکل اجتماعی یا سیاسی یا اخلاقی یا روانی اینهایی که سعی میکردند در جبهه شرکت نکنند به بهانههای گوناگون، آنها را توجیه میکند. در طلیعهٴ این فرض فرمود: ﴿مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُم﴾ چرا تثاقل میکنید، احساس سنگینی را برای چه چیزی میکنید؟ همان مطلب را الآن در آیهٴ کنونی یعنی آیهٴ 42 به این صورت بیان میکند. میفرماید: ﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوکَ﴾ شما که عازم جنگ تبوک هستید، الآن دارید لشکرکشی میکنید جلوی تهاجم امپراطوری روم را بگیرید، اگر اینها برایشان روشن بود، مسلّم بود که شما در این جنگ پیروز میشوید و غنیمتی گیر شما میآید، اینها همراهتان میآمدند. اگر یک متاعی گیر اینها میآمد اینها جنگ را برای غنیمت میپذیرند. اگر یک متاعی بود آن هم نزدیک ﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً﴾ عرض متاع، عرض؛ متاع. این عرض به معنی متاع جمعش عروض است. آن عرض در برابر جوهر جمعش اعراض است. ﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً﴾ یعنی متاعاً ﴿قَرِیباً﴾ یعنی یک کالای نقدی اگر بود اینها هم همراهتان میآمدند. این برای غنیمت. ﴿وَسَفَراً قَاصِداً﴾ اگر این سفر کوتاه بود یا میانه بود، قاصد این اسم فاعل نیست، معنی وصفی دارد میشود تامر و لابن. تامر یعنی خرمافروش. لابن یعنی لبنفروش، شیرفروش. قاصد یک معنای نسبی دارد ، نسبت به هم دارد یعنی سفری که دارای قصد است، قصد یعنی اعتدال یعنی میانه. اگر یک سفر معتدلی بود، راه طولانی نبود و آن درآمد را هم به همراه داشت ﴿لاتّبَعُوکَ﴾ اینها همراه تو میآمدند. اما خوب یک سفر طولانیست. شما از مدینه میخواهید حرکت کنید به طرف مرز شام، فاصله زیاد است. آن هم یک لشکر جراری امپراطوری روم تدارک دیده است، معلوم نیست که حالا شما غنیمت گیرتان بیاید. پس نه سخن از متاع است نه سخن از سفر کوتاه، در چنین حالتی ﴿بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ﴾ این راه طولانی و این مشقت برای اینها سنگین است. بعدت یعنی ثقلت. نه اینکه واقعاً سنگین باشد برای یک مجاهد. برای اینها سنگین تلقی شده است لذا تثاقل میکنند. خدا نفرمود این کار واقعاً برای شما سنگین است. فرمود شما تثاقل میکنید. این سنگینی، سنگینی قابل عفو نیست. اصولاً جهاد یک کار سنگین است . مثل اینکه زکات دادن یا خمس دادن بالأخره یک صرف نظر کردن مال است دیگر، آن مقدار مال را انسان نمیتواند بگوید که با لاحرج ما برمیداریم. مثلاً بیست درصد درآمد به عنوان خمس باید داده شود، اگر به مقدار خمس یعنی بیست درصد را اگر کسی بخواهد بدهد آب تهیه کند در مسافرت آب تهیه کند برای وضو میگویند این حرجی است، این ضرری است، ضرر برداشته شده، حرج برداشته شده. این شخص تیمم بکند. لازم نیست این مقدار پول بدهد و آب وضو تهیه کند و وضو بگیرد. این شخص تیمم بکند با لاحرج ولاضرر و امثال ذلک. اما در مسئلهٴ خمس که لاحرج و لاضرر و اینها نیست. بگویند این مقدار مال دادن حرجی است یا ضرری است. اصلاً این در جای ضرر جعل شده. در جای حرج جعل شده و ریشه واقعیاش هم این است که اصلاً این بیست درصد برای این آقا نیست که بگوید حالا بر من حرج است برای ضرر است، مگر مال خودش را میدهد؟! ایشان چهار پنجم را مالک است، یک پنجم اصلاً ملک او نیست. در جهاد هم اینچنین است. اصلاً این حکم در مورد دشواری جعل شده است. انسان مالک جان خودش هست، مالک مال خودش هست البته به امانت الهی. آن مقداری که باید صرف جبهه و جنگ بکند اصلاً برای او نیست تا بگوید برایم دشوار است. حق او نیست تا بگوید برایم دشوار است. لذا لاحرج، لاضرر و مانند آن این مقدار از دشواریهایی که برای اعزام جبهه و جنگ است برنمیدارد. البته زاید بر این مقدار باشد، حساب دیگری است. فرمود غنیمت در کار نیست، یک. سفر هم کوتاه نیست، دو. پرخطر هم که هست. ﴿بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ﴾ و از این جهت تثاقل میکنند. لکن شمای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سایر اصحابتان بدانید وقتی از جنگ تبوک برگشتید اینها سوگند یاد میکنند میگویند ما نمیتوانستیم بیاییم. ﴿وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم﴾ اینها شما بدانید این را به عنوان ملهمه، گزارش غیبی ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خبر داد. فرمود شما میروید سالم برمیگردید اینهایی که ماندند و شما را یاری نکردند قسم یاد میکنند که نمیتوانستند بیایند. ولی بدانید اینها دروغ میگویند. این اخبار غیب را خدای سبحان به پیغمبر داد و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در کمال طمأنینه از این جریان باخبر شد. ﴿وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم﴾ لکن اینها که به قصد ماندن این کار را انجام دادند ﴿یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُم﴾ اینها آن حیات انسانی خودشان را انتحار کردند. یک حیات گیاهی و حیوانی دارند همین. کسی که برای دین تلاش و کوشش نمیکند برای سعادت ابد اقدام نمیکند، این حیات انسانی خود را به هلاکت رسانده. یک حیات گیاهی دارد که تقویت میشود غذا میخورد، بالنده است و لباس خوب در بر میکند. و یک حیات حیوانی ﴿یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾ خدا میداند دارند دروغ میگویند. اینکه گفتند: ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا﴾ اینها مستطیع بودند. این ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ البَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً﴾ یک استطاعت خاصی برای حج هست. در جریان جهاد هم یک استطاعت مخصوص است منتها از سنخ استطاعت حج نیست. اینها آن استطاعت جهاد را داشتند و نرفتند. گفتند ﴿ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم ... وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾ اینها مستطیع بودند و نیامدند. استطاعت جهاد داشتند و جهاد نکردند. برخی از مفسران گفتند سفر را سفر گفتهاند برای اینکه سفر یعنی روشنی، «عند إسفار الصبح» یعنی وقتی صبح روشن شد. اسفار یعنی روشن کردن، پرده از روی صورت برداشتن. چون انسان در این حرکت و رفت و آمدن هستند اخلاق او، روحیات او، کیفیت برخورد و معاشرت او روشن میشود، این را به او میگویند سفر، به این جهت است. خب لذا گفتند اگر کسی را بیازمایید در تجارت و در مسافرت او را بیازمایید. در بحثهای قبل برخیها سؤال میکردند که این لاتحزنی را که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به همراه غارش، به همراهش در غار فرمود این نشانهٴ آن کمبودی است که آن یار داشت. در آنجا این پاسخ داده شد، مخصوصاً فخر رازی و قرطبی آنها به این سؤالات هم پاسخ دادند. گفتند صرف حزن، صرف خوف این دلیل کمبود ایمان اینها نیست. برای اینکه ذات اقدس الهی به موسی کلیم فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأَعْلَی﴾ . ملائکه به حضرت ابراهیم گفتند در جریان آن عجل مشوی که ﴿فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ ٭ فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِم﴾ دید آنها اهل غذا خوردن نیستند. که در ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ﴾ که فرشتگان گفتند ﴿لاَ تَخَف﴾. این دو مورد. چه اینکه به نوح (سلام الله علیه) هم گفته شد ﴿لاَ تَخَفْ وَلاَ تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوکَ وَأَهْلَکَ﴾ این سه مورد. پس پیغمبر بودن، امام بودن، مؤمن بودن با خوف و حزن داشتن منافاتی ندارد. و آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و مانند آن آمده است که مؤمنین خوف و حزن ندارند 48 سورهٴ «انعام» که ﴿وَمَا نُرْسِلُ المُرْسَلِینَ إِلاَّ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ محاملی و وجوهی برای آن آیه ذکر شد که یکی از آن محامل و وجوه این بود که انبیا و مرسلین و بزرگان طبق وعدهٴ الهی در قیامت خوف و حزنی ندارند ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ در روز قیامت. یا آن خوف و حزنی که آمده است راجع به مسایل دنیایی است. برای اینکه اینها چیزی را که قابل از دست دادن باشد و از دست رفتنی باشد علاقه ندارند. وقتی علاقه نداشتند و علاقهٴ اینها فقط به خدا و اوصاف الهی بود، اینها چیزی را از دست نمیدهند که محزون باشند و احتمال از دست دادن چیزی هم در ذهنشان ترسیم نمیشود تا خائف باشند. برای اینکه آنچه محبوب آنهاست که زوالپذیر نیست و آن خداست و اسمای حسنای او. و آنچه زوالپذیر است محبوب اینها نیست. بنابراین اینها اهل خوف و حزن نیستند. لکن خوفی که انبیا و اولیای الهی دارند دارای نقص دینی مردم است. در همان بیان نورانی امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) که قبلاً هم این سخن بازگو شد، در اوایل نهجالبلاغه وجود مبارک حضرت امیر طرح حکومت خودشان را تشریح میکنند، از جریان حضرت موسای کلیم (سلام الله علیه) سخن به میان میآورند که موسای کلیم (سلام الله علیه) اهل هراس و کفر نبود و اگر در آن صحنهٴ مبارزهٴ با سحره در مصر هراسناک شدند و خدای سبحان فرمود: ﴿لاَ تَخَف﴾ آن ترک خوف ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ ترس موسای کلیم از این نبود که حالا این سحرها به او آسیب برسانند. چون بالأخره میدانستند اینها یک مشت چوب و یک مشت طنابی بیش نیست که ﴿فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ موسای کلیم (سلام الله علیه) میدانست اینها یک مشت چوباند و یک مشت طناب از اینها [بالأخره] کاری ساخته نیست. ترس موسا کلیم طبق تحلیلی که در نهجالبلاغه از حضرت امیر (سلام الله علیه) رسیده است این است که فرمود خب حالا اینها ﴿وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ﴾ این سحره چشم تماشاچیها را پر کردند، آنها را مرعوب کردند، سحر عظیم هم آوردند، این میدان شده میدان مار. خب اگر من هم عصا را القا کنم این هم بشود مار و آنها نتوانند تشخیص بدهند که کار من معجزه است و کار ساحران سحر است، چه باید کرد. وجود مبارک حضرت امیر فرمود ترس موسای کلیم از جهل و ضعف علمی مردم بود. خب اینها که اینجا تماشاچیاند.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن هم نه غرض آن است که هر جایی حکم خاص خودش را دارد. در جریان حضرت ابراهیم که فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ وَلاَ تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوکَ﴾ یا احساس کرد برای اولین بار میبیند مهمانهایی آمدهاند و غذاخور نیستند. غالب این خوف اینها برمیگردد به آن مشکلی که احیاناً برای دین پیش میآید وگرنه همین حضرت ابراهیم بین الارض و السماء روی تلی از آتش قرار میگیرد هیچ ترسی هم ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: آنکه گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُم﴾ آنجا که جای ترس بود و همه از اسم بردن میترسیدند، این نترسید. پس معلوم میشود اینها ترس نفسی ندارند، ترس عقلی دارند. حالا خوفشان این است که اگر یک وضعی پیش بیاید مشکل مردم حل نشود چه باید کرد. دین در خطر بیفتد چه باید کرد. وگرنه اگر کسی بنا بود بترسد باید در برابر آن فریاد ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُم﴾ باید بترسد. آخر احدی نقل نکرد که حضرت ترسید. در کمال شهامت گفت ما حاضریم.
پرسش: ...
پاسخ: نه غرض آن است که آن اولین لحظه در جریان حضرت موسای کلیم بود که وقتی ذات اقدس الهی به موسای کلیم فرمود: ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَامُوسَی﴾ این عرض کرد که ﴿هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهَا﴾ و آن منافع را شمرد. بعد وقتی که القا کرد دید که به صورت مار و ثعبان درآمده موسای کلیم هراسناک شد. چون اولین بار بود خب جای ترس هم دارد. با ذات اقدس الهی هم در حال گفتگوست، اینجا فرمود که ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الأُولَی﴾ این برای اولین بار بود. ولی وجود مبارک حضرت ابراهیم اهل هراس نبود برای اینکه در سختترین حالت با آرامش تحمل کرد. غرض آن است که صرف نهی از خوف، نهی از حزن مشکل دینی را به همراه ندارد.
«و الحمد لله رب العالمین»
ثبات جمع ثبه است. ثبه یعنی گروه، یعنی یا گروه گروه بروید یا همه شما بروید.
خدای سبحان ما را در سورهٴ «توبه» به بسیج دعوت کرده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوکَ وَلکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ٭ عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبینَ﴾
بعد از اینکه حکومت اسلامی از توطئهٴ امپراطوری روم آگاه شد و معلوم شد که امپراطوری روم قصد حملهٴ به نظام اسلامی را دارد، آیات 38 به بعد همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» نازل شد، در جریان جنگ تبوک که مؤمنین چرا اظهار ثقل میکنید؟ ﴿مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُم﴾ بعد از اینکه تثاقل آنها را ذکر فرمود و این تثاقل را باطل دانست و تهدید کرد، از طرفی وعده داد، از طرفی تحلیل کرد فرمود چه شما پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را یاری بکنید چه نکنید، خدای سبحان ایشان را یاری کرد و خواهد کرد. بعد از عبور از این مطالب آنگاه نتیجه میگیرد میفرماید پس ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ آنها که سبکبارند بدون احساس ثقل حرکت کنند، آنها که سنگینبارند این بار سنگین مانع رفتن آنها به جبهه نباشد. این مقداری دشوار هست و لکن اصل جهاد بر تحمل صعوبت و دشواری است ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾. قرطبی در جامع الاحکام ده وجه برای معنای خفاف و ثقال ذکر کرد. لکن این وجوه دهگانه یا بیشتر همه بیان مصداق است. جامعش این است که سبک بار و سنگینبار. حالا بعضیها هم در اثر داشتن از بعضی موانع سنگینبارند، بعضی در اثر نداشتن هیچ مانع سبکبارند. بعضی نیرومندند، بعضی ضعیفاند. بعضی سنشان بالاست، بعضی میانسالاند. بعضی راهشان دور است و سخت، بعضی اینچنین نیستند. بعضی امکانات مالی در اختیار ندارند، بعضی دارند. بالأخره هیچکدام از اینها عذر نیست. آنچه که عذر است بیماری هست و نابینایی هست و مانند آن که آیات دیگر اینها را به عنوان ذویالاعذار خارج کرده است. ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ البته بحث در اینکه این بسیج عمومی است یا نه؟ این مربوط به نیاز آن مورد است. گاهی تهاجم بیگانه فراگیر است در اینجا همگان باید در جهاد شرکت کنند. گاهی فراگیر نیست اینجا شرکت برخی هم کافی است. قرآن کریم این دو مورد را جداگانه ذکر کرد که ﴿فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِیعاً﴾ . ثبات جمع ثبه است. ثبه یعنی گروه، یعنی یا گروه گروه بروید یا همه شما بروید. حالا کجا همگان باید شرکت کنند، کجا گروههای مختلف باید شرکت کنند، این را باید حکومت اسلامی بیان کند. آنها را باید امام و پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) تشریح کند. و اصل این وجوب در بعضی از موارد واجب عینی است، در بعضی از موارد واجب کفایی. اگر واجب کفایی بود، من به الکفایه قیام کرد از دیگران ساقط است. تشریح اینکه کجا واجب عینی است و کجا واجب کفایی است، کجا ثبتاً و گروهی باید رفت، کجا جمیعاً و همگانی باید رفت این به تشخیص حکومت اسلامی و آن ولی مسلمین است که ﴿فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِیعاً﴾. بنابراین از این آیه نمیشود استفاده کرد که نفر و بسیج و جنگ در همه جا واجب عینی است. در بعضی از موارد واجب عینی است در بعضی از موارد واجب کفایی، این مربوط به حالتهای اسلامی و تهاجم بیگانگان و مانند آن است. ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ این ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ هم میتواند متعلق به ﴿انفِرُوا﴾ باشد، هم به ﴿جَاهِدُوا﴾. اختصاص به جهاد ندارد یعنی «إنفروا فی سبیل الله و جاهدوا فی سبیل الله». به نحو تنازل متعلق باشد به هر دو. آنهایی که قدرت بدنی دارند و قدرت مالی دارند جهاد هر دو قسم بر آنها لازم است . آنها که قدرت بدنی محض دارند یا قدرت مالی محض دارند احد الجهادین واجب است. آنها که هیچکدام از قدرتها را ندارند البته معذورند.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما بسیج است مقدمهٴ یعنی شرکت در جبهه است. رفتن به جبهه یک مطلب است، جنگیدن در جبهه یک مطلب دیگر.
قرطبی در جامع الاحکام و همچنین برخی از مفسران دیگر نظیر امام رازی گفتهاند وقتی این آیه نازل شد بعضی از معمرین، سالمندان، کهنسالآن، بیماران آنها به فرزندانشان میگفتند «جهّزونی جهّزونی» . تجهیز کنید، جهاز جنگی ما را فراهم کنید که ما هم برویم. بعضیها فرزندانشان به آنها میگفتند شما در زمان پیغمبر جنگ کردید، در زمان خلفا جنگ کردید الآن دیگر نوبت شما نیست، پیرمردید، گفتند آیهٴ سورهٴ «توبه» ما را تجهیز میکند که حتی بعد از رحلت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم این آمادگی بود. از ابیطلحه و مانند آن ایشان نقل میکند، قرطبی نقل میکند که ایشان در دمشق در شام عازم جبهه و جنگ بود. در یکی از جبهههایی که علیه مسلمانها، بیگانه صفآرایی کرد. به او گفتند که تو پیرمردی جنگ بر تو نیست و قدرت آن را نداری. گفت: «إستنفر الله» خدای سبحان ما را به بسیج عمومی دعوت کرده است برابر آیهٴ سورهٴ «توبه». گفتند تو معذوری. به بعضی از افرادی که نابینا بودند گفتند شما معذورید. یا خیلی کهنسال و فرتوت بودند که ابروهای آنها فروهشته بود و جلوی چشمشان را گرفته بود به آنها میگفتند شما معذورید. میگفتند حالا اگر قدرت جنگ کردن در اختیار ما نیست ما سیاهی لشکر میشویم. وقتی دشمن ببیند لشکر زیاد است مرعوب میشود. این سیاهی لشکر برای ایجاد رعب در دشمن بیاثر نیست. این برای تأثیر روانی. تأثیر خارجی هم این است که احفظ المتاع، بالأخره اینهایی که میروند اساسشان را نگه میدارند در میدان جبهه. خب پس یک تأثیر روانی داریم یک جنگ روانی داریم که خاصیت روانی دارد، وقتی که دشمن ببیند لشکر زیاد است، مرعوب میشود ما جزء سیاهی لشکریم، او که نمیداند من مریضم که. و تأثیر خارجیاش هم این است که من بالأخره اثاث اینها را نگه میدارم که. برای اینکه استنفرن الله، خدای سبحان ما را در سورهٴ «توبه» به بسیج دعوت کرد، به نفر دعوت کرده است. از این وقایع در تاریخ اسلام کم نیست که گوشهای از این را فخر رازی و بیش از آن را قرطبی در جامع الاحکام نقل کرده است. سالمندانی بودند که میگفتند این آیه ما را استنفار کرده است. اما حکم فقهیاش همان است که اشاره شد و در خصوص جنگ تبوک وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنها را بسیج نکرده است، یک. عدهای از مردها را هم بسیج نکرده است اجازهٴ ماندن داد، دو. در بعضی از جنگها هم وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) را جانشین خود قرار داد، خب البته آن خلیفهاش بود که فرمود: «المدینة لا تصلح إلاّ بیّ أو بک» و بعد فرمود: «أنت منّی بمنزله هارون من موسی» که این خب استثنای خاص خودش در او بود اگر در حد جهاد نباشد کمتر از جهاد نیست. اگر بیشتر از جهاد نباشد کمتر از جهاد نیست. پس این آیه که در خصوص غزوهٴ تبوک آمده با عمل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشخص شده است که واجب عینی بر همگان نبود برای اینکه یک عدهای را حضرت اجازه داد بمانند. البته یک عده بیجهت عذر آوردند که بمانند که قصهٴ آنها را در آیات بعد بازگو میکند. ولی به یک عده اجازه داد که بمانند. پس این وجوب عینی را نمیرساند به قرینهٴ فعل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم). ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾. بعد فرمود: ﴿ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ این کلمهٴ خیر هم به معنای افعل تفضیل است، خیر نسبی است هم خیر نفسی. در بعضی از موارد افعل تفضیل است و خیر نسبی است یعنی این مطلب نسبت به آن مطلب خیر است. این کار نسبت به آن کار بهتر است. گاهی خیر نفسی است نه خیر نسبی. بنابراین لازم نیست سخن از تفضیل باشد. پس نمیشود اشکال کرد قعود و عدم نفر خوب نیست تا نفر بهتر باشد و خوبتر باشد. اگر این خیر، خیر افعل تفضیلی باشد بله این سؤال جا دارد که شرکت نکردن که خوب نیست تا بگوییم شرکت کردن در بسیج بهتر است، ولی اگر خیر نفسی باشد به اصطلاح افعل تعیینی باشد نه تفضیلی نظیر ﴿وَأُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ که افعل تعیینی است نه تفضیلی، این سؤال دیگر جا ندارد. و قرآن کریم در بخشی از امور برابر آن عقل عملی و ایمان نظر دارد در بخشی از امور برابر عقل نظری و دانش نظر دارد. گاهی میفرماید: ﴿إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ﴾ یعنی اگر مؤمنید برابر ایمانتان این کار را باید انجام بدهید. گاهی میفرماید ﴿إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ یعنی اگر خردمند و عالمید برابر علمتان باید یک چنین درکی داشته باشید. اینجا از آیاتی است که تناسب موضوع ایجاب میکرد که از علم مخاطب کمک بگیرد نه از ایمان او. بالأخره اگر شما ادعای عقل و دانش میکنید دانش در این است که انسان یک چیز ماندنی را بپذیرد و چیز رفتنی را رها بکند. عمده آن است که بسیاری از انسانها در حال غفلت زندگی میکنند و خیال میکنند مرگ نابودی است و خیال میکنند انسان با مردن چیزی را از دست میدهد. در حالی که بالأخره انسان از یک محبسی به روضة من ریاض الجنه منتقل میشود. اینطور نیست که نگران رفتن باشند. آنها میگویند حیف آدم است که اینجا بماند. حیف انسان نیست که اینجا بماند «فی روضة من ریاض الجنة» با انبیا و اولیا نباشد؟! خب این یک دید است که این ﴿إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ و مانند آن دارد این را احیا میکند. میگوید اگر شما واقعاً عاقلید، اگر شما واقعاً عالمید، اگر دانشمندید خب آنجا که بهتر از اینجاست چیزی از شما کم نمیشود. چیزی شما از دست نمیدهید. از یک شری به خیری یا از یک خوبی به خوبتری منتقل میشوید. دوباره برمیگردد ذات اقدس الهی این مشکل اجتماعی یا سیاسی یا اخلاقی یا روانی اینهایی که سعی میکردند در جبهه شرکت نکنند به بهانههای گوناگون، آنها را توجیه میکند. در طلیعهٴ این فرض فرمود: ﴿مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُم﴾ چرا تثاقل میکنید، احساس سنگینی را برای چه چیزی میکنید؟ همان مطلب را الآن در آیهٴ کنونی یعنی آیهٴ 42 به این صورت بیان میکند. میفرماید: ﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوکَ﴾ شما که عازم جنگ تبوک هستید، الآن دارید لشکرکشی میکنید جلوی تهاجم امپراطوری روم را بگیرید، اگر اینها برایشان روشن بود، مسلّم بود که شما در این جنگ پیروز میشوید و غنیمتی گیر شما میآید، اینها همراهتان میآمدند. اگر یک متاعی گیر اینها میآمد اینها جنگ را برای غنیمت میپذیرند. اگر یک متاعی بود آن هم نزدیک ﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً﴾ عرض متاع، عرض؛ متاع. این عرض به معنی متاع جمعش عروض است. آن عرض در برابر جوهر جمعش اعراض است. ﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً﴾ یعنی متاعاً ﴿قَرِیباً﴾ یعنی یک کالای نقدی اگر بود اینها هم همراهتان میآمدند. این برای غنیمت. ﴿وَسَفَراً قَاصِداً﴾ اگر این سفر کوتاه بود یا میانه بود، قاصد این اسم فاعل نیست، معنی وصفی دارد میشود تامر و لابن. تامر یعنی خرمافروش. لابن یعنی لبنفروش، شیرفروش. قاصد یک معنای نسبی دارد ، نسبت به هم دارد یعنی سفری که دارای قصد است، قصد یعنی اعتدال یعنی میانه. اگر یک سفر معتدلی بود، راه طولانی نبود و آن درآمد را هم به همراه داشت ﴿لاتّبَعُوکَ﴾ اینها همراه تو میآمدند. اما خوب یک سفر طولانیست. شما از مدینه میخواهید حرکت کنید به طرف مرز شام، فاصله زیاد است. آن هم یک لشکر جراری امپراطوری روم تدارک دیده است، معلوم نیست که حالا شما غنیمت گیرتان بیاید. پس نه سخن از متاع است نه سخن از سفر کوتاه، در چنین حالتی ﴿بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ﴾ این راه طولانی و این مشقت برای اینها سنگین است. بعدت یعنی ثقلت. نه اینکه واقعاً سنگین باشد برای یک مجاهد. برای اینها سنگین تلقی شده است لذا تثاقل میکنند. خدا نفرمود این کار واقعاً برای شما سنگین است. فرمود شما تثاقل میکنید. این سنگینی، سنگینی قابل عفو نیست. اصولاً جهاد یک کار سنگین است . مثل اینکه زکات دادن یا خمس دادن بالأخره یک صرف نظر کردن مال است دیگر، آن مقدار مال را انسان نمیتواند بگوید که با لاحرج ما برمیداریم. مثلاً بیست درصد درآمد به عنوان خمس باید داده شود، اگر به مقدار خمس یعنی بیست درصد را اگر کسی بخواهد بدهد آب تهیه کند در مسافرت آب تهیه کند برای وضو میگویند این حرجی است، این ضرری است، ضرر برداشته شده، حرج برداشته شده. این شخص تیمم بکند. لازم نیست این مقدار پول بدهد و آب وضو تهیه کند و وضو بگیرد. این شخص تیمم بکند با لاحرج ولاضرر و امثال ذلک. اما در مسئلهٴ خمس که لاحرج و لاضرر و اینها نیست. بگویند این مقدار مال دادن حرجی است یا ضرری است. اصلاً این در جای ضرر جعل شده. در جای حرج جعل شده و ریشه واقعیاش هم این است که اصلاً این بیست درصد برای این آقا نیست که بگوید حالا بر من حرج است برای ضرر است، مگر مال خودش را میدهد؟! ایشان چهار پنجم را مالک است، یک پنجم اصلاً ملک او نیست. در جهاد هم اینچنین است. اصلاً این حکم در مورد دشواری جعل شده است. انسان مالک جان خودش هست، مالک مال خودش هست البته به امانت الهی. آن مقداری که باید صرف جبهه و جنگ بکند اصلاً برای او نیست تا بگوید برایم دشوار است. حق او نیست تا بگوید برایم دشوار است. لذا لاحرج، لاضرر و مانند آن این مقدار از دشواریهایی که برای اعزام جبهه و جنگ است برنمیدارد. البته زاید بر این مقدار باشد، حساب دیگری است. فرمود غنیمت در کار نیست، یک. سفر هم کوتاه نیست، دو. پرخطر هم که هست. ﴿بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ﴾ و از این جهت تثاقل میکنند. لکن شمای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سایر اصحابتان بدانید وقتی از جنگ تبوک برگشتید اینها سوگند یاد میکنند میگویند ما نمیتوانستیم بیاییم. ﴿وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم﴾ اینها شما بدانید این را به عنوان ملهمه، گزارش غیبی ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خبر داد. فرمود شما میروید سالم برمیگردید اینهایی که ماندند و شما را یاری نکردند قسم یاد میکنند که نمیتوانستند بیایند. ولی بدانید اینها دروغ میگویند. این اخبار غیب را خدای سبحان به پیغمبر داد و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در کمال طمأنینه از این جریان باخبر شد. ﴿وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم﴾ لکن اینها که به قصد ماندن این کار را انجام دادند ﴿یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُم﴾ اینها آن حیات انسانی خودشان را انتحار کردند. یک حیات گیاهی و حیوانی دارند همین. کسی که برای دین تلاش و کوشش نمیکند برای سعادت ابد اقدام نمیکند، این حیات انسانی خود را به هلاکت رسانده. یک حیات گیاهی دارد که تقویت میشود غذا میخورد، بالنده است و لباس خوب در بر میکند. و یک حیات حیوانی ﴿یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾ خدا میداند دارند دروغ میگویند. اینکه گفتند: ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا﴾ اینها مستطیع بودند. این ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ البَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً﴾ یک استطاعت خاصی برای حج هست. در جریان جهاد هم یک استطاعت مخصوص است منتها از سنخ استطاعت حج نیست. اینها آن استطاعت جهاد را داشتند و نرفتند. گفتند ﴿ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم ... وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾ اینها مستطیع بودند و نیامدند. استطاعت جهاد داشتند و جهاد نکردند. برخی از مفسران گفتند سفر را سفر گفتهاند برای اینکه سفر یعنی روشنی، «عند إسفار الصبح» یعنی وقتی صبح روشن شد. اسفار یعنی روشن کردن، پرده از روی صورت برداشتن. چون انسان در این حرکت و رفت و آمدن هستند اخلاق او، روحیات او، کیفیت برخورد و معاشرت او روشن میشود، این را به او میگویند سفر، به این جهت است. خب لذا گفتند اگر کسی را بیازمایید در تجارت و در مسافرت او را بیازمایید. در بحثهای قبل برخیها سؤال میکردند که این لاتحزنی را که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به همراه غارش، به همراهش در غار فرمود این نشانهٴ آن کمبودی است که آن یار داشت. در آنجا این پاسخ داده شد، مخصوصاً فخر رازی و قرطبی آنها به این سؤالات هم پاسخ دادند. گفتند صرف حزن، صرف خوف این دلیل کمبود ایمان اینها نیست. برای اینکه ذات اقدس الهی به موسی کلیم فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأَعْلَی﴾ . ملائکه به حضرت ابراهیم گفتند در جریان آن عجل مشوی که ﴿فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ ٭ فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِم﴾ دید آنها اهل غذا خوردن نیستند. که در ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ﴾ که فرشتگان گفتند ﴿لاَ تَخَف﴾. این دو مورد. چه اینکه به نوح (سلام الله علیه) هم گفته شد ﴿لاَ تَخَفْ وَلاَ تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوکَ وَأَهْلَکَ﴾ این سه مورد. پس پیغمبر بودن، امام بودن، مؤمن بودن با خوف و حزن داشتن منافاتی ندارد. و آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و مانند آن آمده است که مؤمنین خوف و حزن ندارند 48 سورهٴ «انعام» که ﴿وَمَا نُرْسِلُ المُرْسَلِینَ إِلاَّ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ محاملی و وجوهی برای آن آیه ذکر شد که یکی از آن محامل و وجوه این بود که انبیا و مرسلین و بزرگان طبق وعدهٴ الهی در قیامت خوف و حزنی ندارند ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ در روز قیامت. یا آن خوف و حزنی که آمده است راجع به مسایل دنیایی است. برای اینکه اینها چیزی را که قابل از دست دادن باشد و از دست رفتنی باشد علاقه ندارند. وقتی علاقه نداشتند و علاقهٴ اینها فقط به خدا و اوصاف الهی بود، اینها چیزی را از دست نمیدهند که محزون باشند و احتمال از دست دادن چیزی هم در ذهنشان ترسیم نمیشود تا خائف باشند. برای اینکه آنچه محبوب آنهاست که زوالپذیر نیست و آن خداست و اسمای حسنای او. و آنچه زوالپذیر است محبوب اینها نیست. بنابراین اینها اهل خوف و حزن نیستند. لکن خوفی که انبیا و اولیای الهی دارند دارای نقص دینی مردم است. در همان بیان نورانی امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) که قبلاً هم این سخن بازگو شد، در اوایل نهجالبلاغه وجود مبارک حضرت امیر طرح حکومت خودشان را تشریح میکنند، از جریان حضرت موسای کلیم (سلام الله علیه) سخن به میان میآورند که موسای کلیم (سلام الله علیه) اهل هراس و کفر نبود و اگر در آن صحنهٴ مبارزهٴ با سحره در مصر هراسناک شدند و خدای سبحان فرمود: ﴿لاَ تَخَف﴾ آن ترک خوف ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ ترس موسای کلیم از این نبود که حالا این سحرها به او آسیب برسانند. چون بالأخره میدانستند اینها یک مشت چوب و یک مشت طنابی بیش نیست که ﴿فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ موسای کلیم (سلام الله علیه) میدانست اینها یک مشت چوباند و یک مشت طناب از اینها [بالأخره] کاری ساخته نیست. ترس موسا کلیم طبق تحلیلی که در نهجالبلاغه از حضرت امیر (سلام الله علیه) رسیده است این است که فرمود خب حالا اینها ﴿وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ﴾ این سحره چشم تماشاچیها را پر کردند، آنها را مرعوب کردند، سحر عظیم هم آوردند، این میدان شده میدان مار. خب اگر من هم عصا را القا کنم این هم بشود مار و آنها نتوانند تشخیص بدهند که کار من معجزه است و کار ساحران سحر است، چه باید کرد. وجود مبارک حضرت امیر فرمود ترس موسای کلیم از جهل و ضعف علمی مردم بود. خب اینها که اینجا تماشاچیاند.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن هم نه غرض آن است که هر جایی حکم خاص خودش را دارد. در جریان حضرت ابراهیم که فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ وَلاَ تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوکَ﴾ یا احساس کرد برای اولین بار میبیند مهمانهایی آمدهاند و غذاخور نیستند. غالب این خوف اینها برمیگردد به آن مشکلی که احیاناً برای دین پیش میآید وگرنه همین حضرت ابراهیم بین الارض و السماء روی تلی از آتش قرار میگیرد هیچ ترسی هم ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: آنکه گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُم﴾ آنجا که جای ترس بود و همه از اسم بردن میترسیدند، این نترسید. پس معلوم میشود اینها ترس نفسی ندارند، ترس عقلی دارند. حالا خوفشان این است که اگر یک وضعی پیش بیاید مشکل مردم حل نشود چه باید کرد. دین در خطر بیفتد چه باید کرد. وگرنه اگر کسی بنا بود بترسد باید در برابر آن فریاد ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُم﴾ باید بترسد. آخر احدی نقل نکرد که حضرت ترسید. در کمال شهامت گفت ما حاضریم.
پرسش: ...
پاسخ: نه غرض آن است که آن اولین لحظه در جریان حضرت موسای کلیم بود که وقتی ذات اقدس الهی به موسای کلیم فرمود: ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَامُوسَی﴾ این عرض کرد که ﴿هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهَا﴾ و آن منافع را شمرد. بعد وقتی که القا کرد دید که به صورت مار و ثعبان درآمده موسای کلیم هراسناک شد. چون اولین بار بود خب جای ترس هم دارد. با ذات اقدس الهی هم در حال گفتگوست، اینجا فرمود که ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الأُولَی﴾ این برای اولین بار بود. ولی وجود مبارک حضرت ابراهیم اهل هراس نبود برای اینکه در سختترین حالت با آرامش تحمل کرد. غرض آن است که صرف نهی از خوف، نهی از حزن مشکل دینی را به همراه ندارد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است