display result search
منو
تفسیر آیات 41 تا 43 سوره توبه _ بخش دوم

تفسیر آیات 41 تا 43 سوره توبه _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 21 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 41 تا 43 سوره توبه _ بخش دوم"

﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ ناظر به آن است که هیچ عذری مانع حضور در جبهه نیست.
مهم‌ترین عامل پیروزی اسلام در صدر اسلام همین حضور آگاهانهٴ مردم بود.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لَاتّبَعُوکَ وَلکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾

﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ ناظر به آن است که هیچ عذری مانع حضور در جبهه نیست. آن اعذاری که نظیر کوری و مرض و مانند آن در اسلام مطرح است، آن را ذات اقدس الهی جداگانه طرح فرمود. وگرنه اعذار عادی سبب منع حضور در جبهه نیست. هم مؤرخین شیعه نقل کرده‌اند هم مفسرین و مؤرخین اهل سنت که بسیاری از سالمندان برای حضور در جبهه آماده بودند، آنهایی که حتی ابروهای آنها فروهشته بود و جلوی چشمشان را می‌گرفت، آنها بسیج شده بودند وقتی فرزندانشان یا دوستانشان به آنها می‌گفتند شما در این سن هستید، حضور در جبهه بر شما لازم نیست می‌گفتند «استنفرنا الله» . خدا ما را به نفر دعوت کرده است، ما باید برویم. مفسرین متأخر دو نکته را خیلی رویش اهمیت می‌دهند؛ می‌گویند مهم‌ترین عامل پیروزی اسلام در صدر اسلام همین حضور آگاهانهٴ مردم بود. آنها می‌گفتند «استنفرنا الله». خدا ما را به نفر فراخوانده است، ما باید بسیج بشویم. الآن مفسرین ما همتشان در این است که این ﴿خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ که منصوب است، نصبش برای حال است یا نه؟ می‌گویند سر اینکه فلسطین و امثال فلسطین الآن دارد در آتش می‌سوزد و این‌طور کشتار بی‌رحمانه است، و کسی به داد اینها نمی‌رسد آن است که الآن علمای ما سر گرم اینند که این ﴿خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ که منصوب است حال است برای چه چیزی؟! نصبش برای حال است یا نه؟! آن روز سالمندانی که ابروهایشان به چشمشان ریخته بود، بسیج شده بودند می‌گفتند: «استنفرنا الله» . آنها روی إنفروا کار می‌کردند و متأخرین ما روی اینکه این ﴿خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ که منصوب است، نصبش برای حال است یا نه. اما تکلیف ذی الحال چیست، غافل‌اند. اهمیت تاریخ اسلام به قدری است که انسان راز پیروزی مسلّمین را خوب درک می‌کند و سبب انحطاط متأخرین و معاصرین را هم خوب می‌فهمد. لذا فرمودند که ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ ناظر به آن است که هیچ عذری برای حضور در صحنهٴ پیکار پذیرفته نیست مگر آن اعذاری که خود خدای سبحان اشاره کرد. مطلب دوم آن است که قبل از اینکه بیت‌المالی تشکیل بشود، بودجهٴ عمومی مشخص بشود، تأمین هزینهٴ بسیج و جهاد، نفر و جهاد به عهدهٴ خود مردم بود. ﴿وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾. بعدها که جریان انفال مطرح شد، جریان خمس مطرح شد، جریان زکات مطرح شد، یکی از سهام مربوط به انفال و خمس و زکات فی سبیل‌الله است. از آن به بعد بودجهٴ عمومی برای ارتش اسلام مشخص شد که اینها همیشه یک عده‌ای را از همین بودجه تأمین می‌کردند. وگر‌نه در صدر اسلام با بودجهٴ شخصی جنگ هزینهٴ جنگ تأمین می‌شد. ﴿وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُم﴾ بعد از استقرار حکومت اسلامی و داشتن بودجهٴ عمومی از آن به بعد دیگر غالباً جاهدوا بأنفسکم مطرح است نه جاهدوا بأموالکم. برای اینکه بیت‌المال تقریباً از جهت بودجه تأمین شده است. و آن مقداری که مربوط به انفال است یا خمس است یا زکات است و مکلف می‌پردازد در حقیقت مال او نیست که می‌پردازد، امانت را ادا می‌کند. مال بیت‌المال را ادا می‌کند نه مال خودش را. ﴿وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ که در نوبت دیروز اشاره شد که این فی سبیل‌الله به نحو تنازع هم می‌تواند متعلق به إنفروا باشد هم متعلق به جهاد. نفرتان فی سبیل‌الله است و جهادتان هم فی سبیل‌الله.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما گاهی جنگ عادی است نظیر جنگهای بدر و احد و حنین و امثال ذلک. گاهی جنگ فراگیر است و عادی نیست نظیر جنگ با امپراطوری روم. مسلّمانها مخصوصاً در آن شرایطی که درآمدی نداشتند، غنیمتی نداشتند و انفال به آن صورت که معادن و امثال ذلک در اختیار حکومت اسلامی باشد و مستقر باشد، آن‌طور نبود که بتواند هزینهٴ جنگ تبوک را تأمین کند. و مشکل جنگ تبوک همین بود که از یک طرفی مصادف بود با پایان سال کشاورزی قبل و از طرفی هم هنوز محصول سال جدید به بازار عرضه نشده، اینها مشکل مالی هم داشتند. جنگ هم جنگ طولانی بود، حرکت از مدینه تا مرز شام هم کار آسانی نبود، هزینه‌بر بود. و آن هم جنگ نابرابر، جنگ با امپراطوری روم. بنابراین بخشی از این هزینه را باید مردم خودشان می‌دادند. ﴿ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾.
بعد فرمود: ﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوک﴾ که این دو جمله در نوبت قبل معنا شد. ﴿وَلکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ﴾ مسافت طولانی که باعث دشواری طی راه است، بر اینها سنگینی می‌کرد. معلوم می‌شود که گرما عذر نیست و طولانی بودن مسافت عذر نیست. هزینه‌بر بودن جنگ عذر نیست. نابرابر بودن جنگ عذر نیست. اینها هیچ کدام عذر نیست. ﴿وَلکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم﴾ آنهایی که واقعاً مؤمن بودند اینها با سرعت پذیرفتند و بسیج شدند. آنهایی که منافق بودند یا ضعیف‌الایمان بودند سعی کردند که در پوشش سوگند خودشان را نجات بدهند. فرمود اینها الآن به عنوان عذر نمی‌آیند ﴿بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ﴾. وقتی شما برگشتید اینها سوگند یاد می‌کنند. این جریان سوگند یاد کردن برای توجیه و تبریر کار خودشان است. این سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که بخش عظیمی از آن مربوط به اواخر عمر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست و جریان تبوک و حجةالوداع و اینها را در بر دارد، مکرر سوگندهای منافقانهٴ منافقین را ذکر می‌کند. یکی همین آیهٴ 42 محل بحث است که فرمود: ﴿وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ﴾ یعنی الآن سوگند یاد نمی‌کنند، ولی وقتی شما برگشتید اینها قسم یاد می‌کنند که ما معذور بودیم. در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 62 از سوگند اینها سخن به میان آمده فرمود: ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُم﴾ به خدا سوگند یاد می‌کنند تا رضایت شما را تأمین کنند. یعنی ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ إِن کَانُوا مُؤْمِنِینَ﴾. باز در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 95 این‌چنین می‌فرماید ﴿سَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَیْهِم﴾. در آیهٴ محل بحث «اذا انقلبتم» نیست ولی در آیهٴ 95 ﴿إِذَا انقَلَبْتُم﴾ هست. یعنی شما وقتی که از تبوک برگشتید، به مدینه آمدید، آنها برای تأمین رضایت شما سوگند یاد می‌کنند. ﴿سَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُم﴾ تا شما اعراض کنید، اعتراض نکنید، انتقاد نکنید. ﴿فَأَعْرِضُوا عَنْهُم﴾ اما این اعراض شما نه برای آن است که واقعاً اینها معذورند و چون معذور بودند نیامدند، ﴿فَأَعْرِضُوا عَنْهُم﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿إِنَّهُمْ رِجْسٌ﴾ اینها را رها کنید. برای اینکه اگر نصیحت بود، کردید. امر به معروف بود، کردید. نهی از منکر بود، کردید. اعلان بسیج عمومی هم که دادید. خود پیغمبر هم که پیشاپیش حرکت کرد، شما هم همراه او بودید. خطر را هم که احساس کردید و کردند. اینها را رها کنید. خب ﴿فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءَ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ کسانی که در بحبوحهٴ خطر به فکر اسلام نیستند دیگر رجس‌اند. آیهٴ بعدش هم این است که ﴿یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُم﴾ ولی مبادا شما راضی بشوید. ﴿فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَیَرْضَی عَنِ القَوْمِ الفَاسِقِین﴾ .
خب حالا از آن طرف این امپراطوری روم هست، اینکه قدرت کوچکی نیست. این صف‌آرایی کرده و هم خواسته حمله کرده. اگر شما دیر می‌جنبیدید خب بالأخره اینها هم می‌آمدند و می‌گرفتند دیگر. و اسلام را و مسلّمین را از پا درمی‌آوردند. در این‌گونه از موارد ذات اقدس الهی فرمود هیچ چیزی عذر نیست. البته یک سلسله مشکلات عذر است که آنها را خود قرآن کریم استثنا کرده ﴿لَیْسَ عَلَی الأَعْمَی حَرَجٌ وَلاَ عَلَی الأَعْرَجِ حَرَجٌ﴾ و مانند آن ﴿وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَیَجِدُونَ مَایُنْفِقُونَ حَرَجٌ﴾ اما اگر کسی بتواند لکن مقداری بر او سخت باشد، این هیچ راهی برای عذرخواهی ندارد. از این جهت فرمود در این سورهٴ مبارکهٴ‌ «توبه» چندین آیه دربارهٴ سوگند اینها که اینها توطئه‌ای دارند و می‌خواهند به وسیلهٴ قسم دروغ خودشان را تبریر و توجیه کنند، پرده برداشت. مطلب دیگر آن است که در روایات ما آمده که بعضی از معاصی است که باعث ویرانی خانه است «تذر الدیار بلاقع» . در مثلهای فارسی و عربی هم هست که فلان گناه باعث می‌شود که فلان خانه به صورت کشتزار درمی‌آید. یعنی این خانه بودن دیگر از بین می‌رود اینجا خراب می‌شود، یک ملک عادی می‌شود. بعد اینجا دیگر یک سبزی می‌کارند. این سبزی می‌کارند، این خانه جایی می‌شود که سبزی بکارند این یا به صورت نفرین یا به صورت مثل چه در تازی چه در فارسی بود و هست. کنایه از آن است که این تشکیلات ویران خواهد شد به صورت یک زمین عادی درمی‌آید. این همان است که در روایات ما دارد که «الیمین الفاجرة» یک، «الیمین الکاذبة» دو، این تعبیرات «تذر الدیار بلاقع» یعنی این دورها و دارها و خانه‌ها را به صورت سرزمین صاف درمی‌آورد. «تذر الدیار بلاقع». خب آن مثلها ریشهٴ روایی دارد، آن روایات ریشهٴ قرآنی دارد که فرمود این گروه ﴿یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُم﴾ با قسم دروغ خودشان را به هلاکت می‌رسانند. ﴿وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم﴾ اینها ﴿یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُم﴾ چراغ خانه‌شان بالأخره خاموش می‌شود. کسی که در روز خطر اسلام را یاری نکند، چیزی برای او نمی‌ماند. ﴿یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُم﴾ پس آن مثلهای تازی و فارسی ریشهٴ روایی دارد. آن روایات که دارد یمین فاجر، یمین کاذب، «تذر الدیار بلاقع» ریشهٴ قرآنی دارد و قرآنش هم همین است ﴿یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُم﴾. و چند جا ذات اقدس الهی در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» پرده برداشت ﴿وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾. اینها دروغ می‌گویند. در این کریمه که فرمود: ﴿وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا﴾ آنچه را که جناب زمخشری و دیگران بیان کرده‌اند دو احتمال هست؛ یکی اینکه این ﴿بِاللّهِ﴾ متعلق به یحلفون باشد یعنی اینها به خدا سوگند یاد می‌کنند. آن‌گاه مقولشان این است ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم﴾. احتمال دیگر آن است که این ﴿بِاللّهِ﴾ متعلق به آینده باشد و جزء مقولشان باشد. اینها ﴿سَیَحْلِفُونَ﴾. سوگند یاد می‌کنند. سؤال مطرح است که سوگندشان چیست و چگونه سوگند یاد می‌کنند؟ جواب این است که آنها می‌گویند ﴿وَبِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم﴾ که این ﴿بِاللّهِ﴾ به بعد متعلق است. خب ﴿وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم﴾. مطلب دیگر آن است که این خروج اگر به مبدأ اسناد داده بشود می‌گویند خرج منه، خرج منه خائفاً یترقب. اگر به مقصد اسناد داده بشود می‌گویند خرج الیه. اما اگر به همراه اسناد داده بشود می‌گویند خرج معه. اینها نه مستقلاً خارج میشدند یک انگیزهٴ استقلال داشتند که دین را یاری کنند. نه انگیزهٴ ضمنی داشتند که مجاهدین را یاری کنند. آن کسی که انگیزهٴ مستقل دارد، متدین است این مستقیماً به طرف جبهه عازم می‌شود. این خارج می‌شود به طرف جبهه. اینها پیشگامان‌اند. یک عده هستند که آن هنر و توفیق را ندارند که جزء پیشگامان مبارزه باشند که خروج الی الغزو داشته باشند، به طرف جبهه داشته باشند. یک عده‌ای حرکت کردند و اینها تشویق شدند گفتند ما هم با اینها می‌رویم که اینها را کمک بکنیم، اینها می‌شود خروج مع هولاء. این افراد منافق نه مستقلاً آن انگیزه را داشتند که «خروج الی الجهاد» داشته باشند، نه آن غیرت را داشتند که «خروج مع المجاهدین» را داشته باشند. تازه دربارهٴ سوگند، دیگر سوگندشان این نیست که «لخرجنا الی الغزو»، سوگندشان این است که ما که دیدیم شما عازمید برای حرکت کردن، تلاش و کوشش می‌کنید اگر می‌توانستیم شما را یاری می‌کردیم. ﴿لَخَرَجْنَا مَعَکُم﴾ نه «خرجنا الی الجهاد». یعنی آن اولی که هیچ که مهم است، این دومی را هم مضایقه کردند. با دروغ خواستند مسئله را حل کنند. خب ﴿وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾ بعد آیات دیگر دربارهٴ اینکه وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حاضر شدند اجازه دادند که اینها بمانند، خدای سبحان پرده برمی‌دارد که چرا چنین اجازه‌ای را دادید. اینها شایستهٴ این اجازه هم نبودند. دربارهٴ مطلب روزهای قبل که این ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾ بحثهای مفصلّی فریقین دارند. آن بحثها اصلاً مصلحت نبود الآن هم مصلحت نیست. مخصوصاً در فضای عمومی و کنونی ایران. آن طوری که در این کتابهای تفسیری آمده راه معتدل همان است که مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله تعالی علیه) تبیین کردند. فرمود ما در اینجا در صدد قدح کسی نیستیم و این قدح هم بالأخره به جایی هم نمی‌رسد جز فتنه‌گری لکن بالأخره بحث کلامی آزاد سر جایش باید باشد. این آیه صدر و ساقه‌اش در نصرت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است فرمود: ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ خب باید این مدعا را تا پایان آیه تعلیل کرد، تبیین کرد. اگر سکینتی هست باید به پیغمبر برگردد. اگر تأییدی هست باید به پیغمبر برگردد. اگر نزول ملائکه‌ای هست باید به پیغمبر برگردد. دیگر ممکن نیست که سکینه بر ابی‌بکر نازل بشود، تأیید برای ابی‌بکر باشد، نزول ملائکه برای ابی‌بکر باشد، آن وقت مدعا این است که ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾. خب ﴿ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ خدا پیغمبر را چگونه یاری کرد؟! این گسیختگی آیه است، یک. ناهماهنگی صدر و ساقه است، دو. با محتوا و مدعا نمی‌سازد، سه. آن ضمیرهای اولی که به پیغمبر برمی‌گردد ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ﴾، ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ﴾، ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ﴾ این سه تا ضمیر که به پیغمبر برمی‌گردد. خب بقیه هم باید به پیغمبر برگردد تا با آن مدعا هماهنگ باشد. در این تفسیر کنزالدقائق بعضی از روایات جالبی است که شما بحث روایی را مثل بحث مجمع‌البیان همراه با آیات حتماً می‌بینید. در جلد پنجم این تفسیر صفحهٴ 459 چند تا روایت را ایشان نقل می‌کند. یکی از آن روایات برای کمال‌الدین و‌تمام‌النعمة مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) است که به اسناد الی سعد‌بن عبدالله القمی عن‌الحجه (ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل می‌کند. وجود مبارک ولیعصر (ارواحنا فداه) به سعد‌بن عبدالله قمی می‌فرماید: «یا سعد حین ادعی خصمک عن رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ما اخرج مع نفسه مختار هذه الامه الی الغار الاّ علماً منه ان الخلافه له من بعده وانه هو المقلد امور التأویل والملقی الیه أزمة الأمور و علیه المعول فی لم الشعث و سد الخلل و اقامه الحدود و تسریب الجیوش لفتح بلاد الکفر کما اشفق علی نبوته اشفق علی خلافته اذ لم یکن من حکم الإستتار و التواری أن یروم الهارب من الشر مساعده من غیره الی مکان یستخفی فیه و انما أبات علیاً (علیه السلام) علی فراشه لما لم یکن یکترث له ولم یحفل به لاستثقاله إیاه وعلمه بأنه ان قتل لم یتعذر علیه نصب غیره مکانه للخطوب التی کان یصلح لها فهلا نقضت». فرمود سعد‌بن عبدالله، این از وجود مبارک ولیعصر (ارواحنا فداه) است، فرمود شما در مناظرات کلامی می‌شنوید که آنها می‌گویند سرّ اینکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بین همهٴ اصحاب ابی‌بکر را اختیار کرده است، برای آن است که ابی‌بکر را سالم نگه بدارد، می‌داند بالأخره یک خطری پیش می‌آید و مهاجمین حمله می‌کنند. و ابی‌بکر را هم به منزلهٴ جان خود حفظ کرده است، چون می‌داند که ابی‌بکر بعد خلیفهٴ اوست، رهبر مردم است، زمام امور مسلّمین به دست اوست و او را حفظ می‌کند اما علی بن ابی‌طالب یکی از اصحاب عادی است بر فرض او را کشتند دیگری کار علی بن ابی‌طالب را می‌کند. لذا ابی‌بکر را برده. وجود مبارک حضرت حجت (سلام الله علیه) به سعد بن عبدالله قمی فرمود که آنها یک چنین حرفی دارند. اگر یک چنین حرفی دارند چرا حرف آنها را نقض نکردی به این بیان که «فهلا نقضت» به این «فهلا نقضت دعواه بقولک ألیس قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) الخلافة بعدی ثلاثون سنة» فرمود در جواب آنها بگو شما که این را نقل کردید نه به عنوان جدال احسن، شما از یک طرف ادعا می‌کنید که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الخلافة بعدی ثلاثون سنة» تا سی سال خلافت است، بعد این را تبدیل به سلطنت می‌کنند به ملک دنیا تبدیل می‌کنند. یعنی بعد از شهادت حضرت امیر، اموی و مروانی این اسلام را به صورت سلطنت و به صورت کشورداری مادی تبدیل می‌کنند. خب پس تا سی سال خلافت هست. این را دیگر شما نقل می‌کنید. خب پس پیغمبر فرمود تا سی سال خلافت است. تا سی سال را هم این چهار نفر باید اداره می‌کردند، لا اقل این چهار نفر را می‌باید به همراه خودش می‌آورد. که خلافت تا سی سال حرف او و گزارش او و اعلان غیب او و مذهب او محفوظ بماند. چرا یک نفر را برده که دو سال و اندی دارد اون بیست و هفت سال و خورده‌اش چطور؟ از یک طرف پیغمبر اعلام کرده تا سی سال بعد از او هم مسئله، مسئلهٴ خلافت است، به سلطنت تبدیل نمی‌شود. بعد هم برای اینکه این واقعه را حفظ بکند کسی را به همراه خودش آورده که دو سال و نیم را به عهده دارد. خوب آن 27 سال و خورده‌ای به گردن چه کسی باشد؟ چرا آنها را نیاورده؟ «فهلا نقضت دعواه بقولک الیس قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) الخلافة بعدی ثلاثون سنة فجعل هذه موقوفة علی اعمار الأربعة» یعنی آن چهار خلیفه‌ای که جمع خلافتشان سی سال است ، باید باشند . «الذین هم الخلفاء الراشدون فی مذهبکم» اگر چنین بگوییم حضرت به سعد‌بن عبدالله قمی فرمود اگر به آن خصمتان در مناظره این‌گونه سخن بگویید این «لا یجد بداً من قوله لک بلی» این ناچار است تصدیق بکند برای اینکه «خلافته بعدی ثلاثون سنة» را همین اینها نقل کردند دیگر و نقل می‌کنند. آن‌گاه «قلت له حینئذ ألیس کما علم رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ان الخلافه من بعده لابی‌بکر علم انها من بعد ابی‌بکر لعمر و من بعد عمر لعثمان و من بعد عثمان لعلی (علیه السلام)» این را که بگویی ناچار است او بگوید بله، این را هم پیغمبر می‌دانست. «ثم کنت تقول فکان الواجب علی رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ان یخرجهم جمیعاً علی الترتیب الی الغار و یشفق علیهم» خب همه را باید حفظ می‌کرد. «کما اشفق علی ابی‌بکر و لا یستخف بقدر هولاء الثلاثة بترکه ایاهم و تخصیصه ابابکر باخراجه مع نفسه دونها» این برای این.
مطلب دیگر اینکه باز در همین کتاب صفحهٴ 460 از علل الشرایع نقل می‌کند که ابن‌مسعود می‌گوید که در مسجد کوفه عده‌ای احتجاج کردند، گفتند اگر حق با علی‌بن ابی‌طالب بود چرا همان‌طوری که با طلحه و زبیر محاجّه کرد، با اولی و دومی و سومی محاجه نکرد؟ «ما بال امیرالمؤمنین لم ینازع الثلاثة کما نازع طلحه و الزبیر و عایشه و معاویه» این شبهه در مسجد کوفه مطرح شد. «فبلغ ذلک علیاً (علیه السلام) فأمر أن ینادی بالصلاة جامعة» اینها می‌خواستند وقتی که جمعیت در مسجد جمع می‌شوند برای یک کار مهم، می‌فرمود: «الصلاة الجامعة» یعنی همه‌تان در مسجد شرکت کنید. «فلما إجتمعوا» همه در مسجد حاضر شدند «صعد المنبر فحمد الله و اثنی علیه ثم قال معاشر الناس انه بلغنی عنکم کذا و کذا» یعنی چنین حرفی زدید، درست است؟ «قالوا صدق امیرالمؤمنین قد قلنا ذلک» بله ما گفتیم، گفتیم اگر حق با شما بود چرا با آنها محاجه نکردید، همان‌طوری که با طلحه و زبیر به احتجاج برخاستید. وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «اننی بسنه الأنبیاء قبلی أسوه فیما فعلت» من به انبیای گذشته تأسی کردم. خداوند در قرآن کریم فرمود: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ بعد آنها گفتند آن انبیایی که تو به آنها تأسی کردی، اینها چه کسانی بودند و چه کردند؟ «قالوا و من هم یا امیرالمؤمنین قال اولهم ابراهیم (علیه السلام)» این محاجه مبسوط است، الی ان قال «ولی بمحمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) أسوة حین فر من قومه ولحق من بالغار من خوفهم و أنامنی علی فراشه» خب خود پیغمبر در آن لحظه چرا فرار کرد و آرام در مکه نماند؟ تقیه کرد دیگر. من هم در بعضی از مقاطع مثل پیغمبر تقیه کردم، در بعضی از مقاطع که مصلحت بود مثل پیغمبر دست به شمشیر کردم. خود پیغمبر که گاهی تقیه می‌کرد، گاهی خوفاً ساکت می‌شد گاهی هم مبارزه می‌کرد. من هم به اسوهٴ خودم ائتسا و اقتدا کردم، فرمود: ﴿لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ . «فان قلتم فر من قومه لخیر لغیر خوف» اگر بگویید نه با اینکه ترس نداشت فرار کرد، «فقد کفرتم و ان قلتم خافهم و أنامنی علی فراشه و لحق بالغار من خوفهم فالوصی أعذر» اگر پیغمبر گاهی برای خوف، روی خوف تقیه می‌کند آن که وصی پیغمبر است معذورتر است. اینها احتجاجات بود. بعد هم در بخشهای دیگر هم فرمود بالأخره من بودم که در غار رفت و آمد می‌کردم، غذای اینها را تأمین می‌کردم، مشکلات اینها را برآورده می‌کردم، این هم یک روایت دیگری است که فرمود شما می‌دانید در جریان لیلة‌المبیت اینها وقتی ریختند روی رختخواب پیغمبر دیدند من خوابم با من چه کردند؟ شما نه بودید و نه خبر دارید. چقدر من را زدند. در احتجاجی که در یوم الشوری وجود مبارک حضرت امیر فرمود، فرمود: «هل فیکم أحد وقی رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حیث جاء المشرکون یریدون قتله فاضطجعت فی مضجعه و ذهب رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نحو الغار و هم یرون أنی أنا هو» به فکر اینکه پیغمبر همان من هستم، چون جای پیغمبر خوابیده بودم، صبح که شد و وقتی من را دیدند گفتند «أین ابن عمک فقلت لا ادری» می‌دانید «فضربونی حتی کادوا یقتلوننی» آیا در بین شما کسی هست که با او یک چنین کاری کرده باشند، یک چنین فداکاری هم او کرده باشد؟ «قالوا اللهم لا».
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:13

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی