display result search
منو
تفسیر آیات 109 و 110 سوره توبه

تفسیر آیات 109 و 110 سوره توبه

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 30 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 109 و 110 سوره توبه"

تعطیل محض مسجد ضرار از قرآن کریم استفاده می‌شود که فرمود ﴿لا تقم فیه أبداً﴾
انسان یک موجود جدای از عالم هستی نیست؛ در جهان خارجی به سر می‌برد و باید هماهنگ باشد.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی تَقْوَی مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَیْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَیَهْدِی القَوْمَ الظَّالِمِینَ (109) لاَ یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (110)﴾

در نوبت قبل دربارهٴ مسجد ضرار اشاره شد که تعطیل محض از قرآن کریم نسبت به آن مسجد استفاده می‌شود که فرمود ﴿لا تقم فیه أبداً﴾ وقتی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از اقامهٴ نماز در آن مسجد نهی شد امّت هم مورد نهی خواهند بود یعنی هیچ بهره‌ای از این مسجد نبرید بهرهٴ این مسجد می‌شود تعطیل امّا حکم تخریبش به وسیلهٴ روایات استفاده می‌شود در جریان تخریب گرچه برخیها مسئلهٴ سوزاندن را هم طرح کرده‌اند. ولی عدّه‌ای هم این جریان سوزاندن را هم نقل نکرده‌اند بر فرض هم که جریان سوزاندن را نقل کرده باشند قرطبی و امثال قرطبی اینها می‌گویند به اینکه همینکه مسجد خراب شد دود آتش، دود آتش نه گرد و غبار، دود دیده شد این یک، و جایی که مسجد بود که تخریب شد بعدها هر وقت می‌کندند دود می‌دیدند این دو، که دیگر اختصاصی به بنای مسجد و یا آن سطح و آن وقت ندارد هر وقتی که در آن مکان مسجد، حفری می‌شد دود می‌دیدند.
قول دوم این است که این جریان تشبیه و مجاز است که ﴿فانهار به فی نار جهنّم﴾ خود قرطبی بعد از نقل این دو قول آن اوّلی را استظهار می‌کند که حقیقت است نه مجاز می‌گوید دلیلی بر استحالهٴ او که نیست بنابراین ممکن است که این مسجد که به عنوان مسجد ضرار بود ویران شده است ﴿فانهار به فی نار جهنّم﴾ و جهنّم که حفرهٴ من حفر النیران مظهر اوست این جایگاه این بنا قرار گرفته است. لذا بعدها هم هر وقت جای آن مسجد را می‌کندند دود بلند می‌شد معلوم می‌شود که این حقیقت است نه مجاز سخن از تشبیه نیست.
جواب سؤال: بله این یک اصلی کلّی است دیگر یک اصلی کلّی است آنچه که دربارهٴ مسجد ضرار واقع شده است یک نمونه‌ای بود از آن دیگر این اصل کلّی همیشه هست آن هم یک نمونه‌ای بود و هر وقت هم که طبق بیان قرطبی هر وقت هم که جای آن مسجد را می‌کندند دود دیده می‌شد البته مشاهدهٴ این دود مقدور همه نیست هر که را ذات اقدس الهی بخواهد از این ملکوت با خبر می‌کند. حالا این کدام بخش از ملکوت است ولی بالاخره امر ملکی نیست این بخش از ملکوت را ذات اقدس الهی به هر که بخواهد ارائه می‌کند مطلب دیگر آن است که این که فرمود ﴿أفمن أسّس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیرٌ أم من أسّس بنیانه علی شفا جرف هار﴾ گاهی از آنهایی که مبنای آنها تقواست به بنیان مرصوص تشبیه می‌کند نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ صف آمده است: ﴿إنّ الله یحبّ الّذین یقاتلون فی سبیله صفّاً کأنّه بنیان مرصوص﴾ پس این بنیان مستحکم است نظیر بناهای سربی در قبال آن بنیان مبنی بر شفا جرف هار. سرّش هم همانطوری که در نوبت دیروز اشاره شد این است که انسان یک موجود جدای از عالم هستی نیست در این بین آسمان و زمین که زندگی می‌کند در جهان خارجی که به سر می‌برد باید با این جهان خارج هماهنگ باشد. خداوند که آفریدگار این جهان خارج است، فرمود من تمام ذرّات این عالم را با حق ساختم اینکه در کتابهای اهل معرفت می‌گویند حق مخلوقٌ به این حق مخلوقٌ به غیر از حق ذاتی است. حق مخلوقٌ به از همین آیات گرفته شده است که ﴿خلقنا السّماء و الأرض و ما بینهما بالحقّ﴾ حالا یا این «با» بای ملابسه است یا بای مصاحبه است یعنی در لباس حق و در صحبت حق ما آفریدیم هیچ چیز نیست که باطل باشد اگر کسی از شما سؤال بکند که مثلاً فلان سد را با چی ساختند شما می‌گویید با بتون ساختند. فلان خانهٴ سنگی مستحکم با سنگ ساخته شده است بنیان مرصوص با رصاص و سرب ساخته شده است فرمود این آسمانها و زمین، انسان و حیوان و جنّ و فرشته همهٴ اینها با حق ساخته شده‌اند. خب در چنین نظامی اگر کسی بخواهد باطل بکند برنمی‌تابد. گاهی انسان می‌گوید من مخفیانه این کار خلاف را می‌کنم. این دارد خودش را فریب می‌دهد؛ ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم وما یشعرون﴾ مثل اینکه کسی مخفیانه سم بخورد خب بالاخره بالا می‌آورد برای اینکه این دستگاه گوارش طرزی ساخته شد که سم را قبول نمی‌کند، غذای مسموم را قبول نمی‌کند در نوبتها قبل هم ملاحظه فرمودید نه طبیعت ما مثل دبهٴ خالیست نه فطرت ما مثل شیشهٴ تهی. دبهٴ خالی را هر مظروفی درش بریزید نگه می‌دارد، حالا چه انسان در این دبه عسل بریزد چه زهر بریزد و سم بریزد چون این دبه حرفی برای گفتن ندارد خالی است هر چه به او دادند به عنوان مظروف می‌پذیرد مظروف خودش را و نگه می‌دارد این مال دبه. شیشه هم همینطور؛ ما یک طبیعتی داریم که به بدن و دستگاه گوارشی و سر و پیکر و همین که طب عهده‌‌دار اوست برمی‌گردد. یک فطرتی داریم که مسائل حکمت و کلام و تفسیر و اخلاق با او کار دارد نه دستگاه طبیعی ما مثل دبهٴ خالیست نه دستگاه فطری ما مثل شیشهٴ تهی است منتها جریان طبیعی را همهٴ ما از راه تجربه و عادت و کمکهای طبی می‌فهمیم که این دستگاه طبیعی و دستگاه گوارش مثل دبهٴ خالی نیست که هر غذایی بریزی این پر بشود و کافی باشد، اگر غذای مسموم به او دادیم این بالا می‌آورد بالا می‌آورد یعنی چه؟ یعنی من مثل یک دبهٴ خالی نیستم که هر چه به من بدهید من بگویم چشم. من اینها را قبول نمی‌کنم این معنی بالا آوردن است یعنی من طرزی ساخته شدم که غذای مسموم را نگه نمی‌دارم این مال طبیعت ما که طب او را به عهده دارد. حالا اگر کسی بگوید ما مخفیانه می‌خوریم خب بخور ولی بالاخره بالا می‌آوری. برای اینکه این دستگاه گوارش نمی‌پذیرد غذای مسموم را. جریان فطرت هم همینطور است اینطور نیست که قلب ما، مغز ما، سلولهای فکری ما، اندیشه‌های ما، انگیزه‌های ما مثل یک شیشهٴ خالی و تهی باشد که هر فکری، هر عقیده‌ای، هر اخلاقی، هر تصمیمی، هر توطئه‌ای به او بدهیم او قبول بکند. بعد از چند روزی بالا می‌آورد یعنی این فطرت بر اساس ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾ می‌گوید من این را قبول نمی‌کنم. این معنی را ذات اقدس الهی که فرمود ﴿و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمهٴ﴾ بازگو کرد فرمود به اینکه این کینه، این حسد، این حقد و مانند آن که انسان به دل خود راه داد این به منزلهٴ غذای مسموم است که در شیشهٴ فطرت گذاشت. یک روز بالا می‌آورد بالا می‌آورد یعنی چه یعنی ﴿أم حسب الّذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم﴾ اینهایی که در دلهایشان مرض هست، خودشان، خودشان را عمداً مریض کرده‌اند خیال کردند ما بالا نمی‌آوریم برای آنها. ما بیرون می‌کشیم زیرا این دستگاه، دستگاهی نیست که حقد و کینه وتوطئه را قبول بکند. پس اگر کسی پشت درهای بسته مشغول تصمیم و توطئه هست مثل این که پشت درهای بسته مشغول خوردن غذاهای سمی است. این اگر یک جهانبینی دقیق داشته باشد، یک انسان‌شناسی دقیق داشته باشد یک نفس‌شناسی دقیق داشته باشد برای او مثل دو دو تا چهارتا روشن می‌شود که فکر باطل، خیال باطل را این نهاد ما بر نمی‌تابد، بالا می‌آورد. اخلاق از همین جا شروع می‌شود ذکر از اینجا شروع می‌شود فکر از اینجا شروع می‌شود. وگرنه به دنبال این بگردیم که یک ذکری پیدا کنیم که با آن ذکر مشکل ما حلّ بشود که نیست. آدم با فهم ترقی می‌کند یعنی باید باور کند که این دستگاه نمی‌پذیرد او را خب راحت است. فرمود ﴿أم حسب الّذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم﴾ این هم تمثیل است نه تعیین. یعنی چی؟ یعنی اینکه ما بالا می‌آوریم اختصاصی به ضغن نیست هر گناهی باشد اینطور است. حالا این را به عنوان مثال ذکر کردیم. اینطور نیست که الاّ و لابدّ متعیناً فقط همین گناه را بالا می‌آوریم نه، هر غذای مسمومی را دستگاه گوارش بالا می‌آورد حالا چه نان باشد چه برنج باشد چه چیز دیگر. فرق نمی‌کند هر گناهی را فطرت بالا می‌آورد. ﴿أم حسب الّذین فی قلوبهم مرض﴾ حالا ایّ مرض کان. أن لن یخرج الله أضغانهم. این ضغن و حسد و کینه به عنوان تمثیل ذکرشده نه تعیین. خب پس نظام با حق ساخته شد اگر کسی ذرّه‌ای باطل بخواهد رفتار بکند این باید بداند که یک روزی سر در می‌آورد. این یک اصل. روی این اصل، هیچ کس از راه باطل به مقصد نمی‌رسد گاهی ممکن است انسان بگوید که خب پس چرا فلان جناح یا فلان گروه یا فلان شخص یا فلان سلطان طاغی یا فلان استکبار یا فلان صهیونیست روی زمین مانده‌اند؟ پاسخش این است که محور شخص ما نیستیم ما الآن آمدیم از بیرون داریم این هندسهٴ خلقت را نگاه می‌کنیم، می‌گوییم این صحنه باطل را نمی‌پذیرد. مثل اینکه ما بیرون باغ ایستاده‌ایم می‌گوییم در باغ علف هرز پیدا می‌شود ولی باغبان کارگرهای فراوانی دارد، مأموران فراوانی دارد برای وجین کردن هرگز نمی‌گذارد که علف هرز سبز بشود آنکه همیشه در باغ سبز است و میوه می‌دهد درختان بارور است وگرنه علف هرز را همیشه وجین می‌کنند. این که ما بیرون ایستاده‌ایم و حرف را ارائه می‌کنیم سخنی است حق. حالا همین زمانی که داریم حرف می‌زنیم چهارتا علف هرز هم یک جا روئیده بله روئیده اما یک پاییزی هست یک وجینی هست اینها را برمی‌دارند آن درخت را نگه می‌دارند. این همان است که خدا فرمود: ﴿و العاقبهٴ للمتّقین﴾ خب کدام باغبان است که اجازه می‌دهد علف هرز رشد بکند ﴿و الله أنبتکم من الأرض نباتاً﴾ خب چهارتا علف هرز هست فرمود یک چند روزی صبر بکنید یک پاییزی هست بالاخره دیگر. اگر من باغبانم می‌دانم که این علفهای هرز را کی باید وجین کرد. شما عجله نکنید به وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به اینکه مبادا اینها خیال بکنند پس اینها که کافرند و ظالمند و اینها چطور ریشه‌کن نشدند یک چند روزی صبر بکنید هر کسی که منافق بود و کافر بود و مشرک بود ما فوراً او را قلع و قمع بکنیم که مردم روی ترس ایمان می‌آورند. ما اینها را چند روزی مهلت می‌دهیم این همان بیان نورانی است که در قرآن کریم آمده و وجود مبارک زینب کبری سلام الله علیها به همان بیان نورانی در محفل شما در قبال یزید علیه العنهٴ احتجاج کرد او که گفت ﴿قل الله مالک الملک تعطی الملک من تشاء﴾ حضرت فرمود: ﴿و لا یحسبنّ الّذین کفروا انّما نملی لهم خیر لأنفسهم إنّما نملی لهم لیزدادو إثماً﴾ فرمود این علفهای هرز که الآن یک قدری قد کشیدند خیال نکنند که باغ مال اینهاست، ما منتظر پاییز هستیم. یک فرصت دیگری هستیم که برای وجین می‌آید. فرمود ﴿و لا یحسبنّ الّذین کفروا أنّما نملی لهم خیر لأنفسهم إنّما نملی لهم لیزدادو إثماً﴾ به وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله وسلّم) هم فرمود به اینکه ما هرگز به کفّار و منافق و بد اندیش مهلت نمی‌دهیم شما که البته آگاهید ولی به اینها بگو که حالا یا در زمان حیات پیغمبر ما به شکوه ظاهری این بد اندیشان خاتمه می‌دهیم یا بعد از تو مگر معیار این است که تا شما زنده‌اید مشکل حلّ بشود؟ شما خودتان را اصل قرار ندهید شما یک قطره‌ای هستید در این اقیانوس بیکران که می‌آید و می‌رود هیچ کس مجاز نیست که خود را اصل و محور قرار بدهد بگوید من میزان الحقیقه‌ام. نه قبل از ما بوده‌اند بعد از ما هم هستند، پشت سر ما صف کشیده‌اند. هر کاری هم که ما داریم عدهٴ زیادی صف کشیده‌اند که نوبت آنها برسد چه اینکه ما هم در صف بودیم نوبت ما رسیده ما آمدیم جای دیگران را گرفتیم. دیگران هم در راهند در صفند که نوبتشان برسد جای ما را بگیرند. در سورهٴ مبارکهٴ زخرف آیهٴ 41 به وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فامّا نذهبن بک فإنّا منهم منتقمون﴾. حالا بر فرض شما اگر دیدید که یک عدّه منافقانه با کفّار رابطه دارند با مشرکین رابطه دارند علیه اسلام و نظام اسلامی توطئه می‌کنند و هنوز ما به اینها مهلت دادیم این معنایش این نیست که اینها یک گوشه‌ای را گرفتند نه، این علف هرز نوبت چند روزه هم دارد. ما بعد از مرگ شما به کیفر اینها می‌رسیم. حالا یک بخشی از اینها در زمان حیات شما یک بخشی هم بعد از مرگ شما فامّا نذهبنّ بک، ذهب بک یعنی تو را برد. نذهبنّ بک یعنی تو را می‌بریم این باء تعدیه است وقتی تو را بردیم آنوقت بساط اینها را به هم می‌زنیم تو می‌روی الی دار القرار و جنّات تجری من تحتها الأنهار اینها هم می‌شوند فانهار به فی نار جهنّم. تو به مقصد رسیده‌ای اینها بین راه گرفتار شده‌اند. ﴿فامّا نذهبنّ بک فإنّا منهم منتقمون﴾ خب وقتی جمع‌بندی می‌شود، می‌شود ﴿و العاقبهٴ لأهل التقوی و الیقین﴾ می‌شود ﴿و العاقبهٴ للمتقین﴾ مثل اینکه باغها اینطور است و در این مدرسه‌ها همینطور است در این دانشگاه‌ها هم همینطور است در حوزه‌ها همینطور است خب چهار نفر رفوزه می‌شوند مدرسه که برای آن رفوزه‌ها که ساخته نشده که چهارتا آدم در دانشگاه یا چهارتا آدم در حوزه ممکن است متخلف در بیاید حوزه و دانشگاه که برای اینها ساخته نشد که فرمود اینها جزء ضایعات هستند. یک تعبیر لطیفی دارد مرحوم بوعلی که همان تعبیر در بیانات سیدنالاستاد هم آمده: فرمود بالاخره این چوب که چوب صنعتی است این درخت، درخت صنعتی، چوب صنعتی دارد همه جاهایش که صاف و شفاف که نیست یک چهار جا هم گره دارد آن نجّار برای اینکه آن را به صورت تابلو در بیاورد یا میز و صندلی در بیاورد آنجایی که گره دارد می‌تراشد می‌ریزد دور، بقیهٴ صافها را می‌گیرد. شما تمام درختهای عالم را دیدید که صدر و ساقه‌اش صاف و شفاف باشد برای میز و صندلی خوب باشد یا چهار جایش هم گره دارد.
فرمود اینها آدمهای ناباب گرهٴ درخت انسانیتند. اینها را باید تیشه کرد باید ارّه کرد با رنده اینها را صاف کرد بقیه می‌مانند دیگر. حالا اگر کسی وارد جنگل شد گفت این گره‌ها مانع بهره‌برداری از این جنگل هست و نمی‌شود چوب صنعتی استفاده کرد که اینچنین نیست. البته یک جایی که صد درصد خوب باشد آن بهشت است دیگر دنیا نیست. دنیا همین آزمون را دارد. اگر درختان بهشت باشد بله همه‌اش شفاف است و صاف، امّا درختان دنیا یک چهارجایش هم گره دارد. این گره را آن کسی که هنرمند است می‌تراشد آن جاهای صاف می‌ماند برای مبل و صندلی. بعضیها به منزلهٴ گره درخت انسانیت هستند این خدا که فرمود: ﴿و الله أنبتکم من الأرض نباتاً﴾ این گره‌ها را هم ﴿یرکمه جمیعاً فیجعله فی جهنّم﴾ خب پس بنابراین اگر نظام به حق ساخته شد معنایش این نیست که باطل، اصلاً پیدا نمی‌شود باطل یک چند روزی خودنمایی می‌کند مثل کبک، بعد هم زود از بین می‌رود فرصت کوتاهی هم دارد. حالا این همه آبها آمده از بالا به صورت باران آمده، چشمه‌ها را تأمین کرده، قناتها را تأمین کرده، مزرع و مرتع را تأمین کرده چهارتا حباب هم رویش است حالا آدم نباید غصّه بخورد که چهارتا این حبابها چه می‌کنند که آب بی‌حباب، آب بدون آن زبد این در کوثر است امّا این چهارتا این حباب هست این زبد هست آدم نباید بگوید خب این زبدها مزاحمند نخیر دو قدم آن طرفتر آنها می‌شود جفا آبرد می‌شود. بدون اینکه کسی اینها را از پا در بیاورد خودشان از پا در می‌آیند.
بنابراین یا به تعبیر آن حکیم بزرگوار بعضی‌ها مثل گره چوبهای صنعتی هستند یا به تعبیر قرآن کریم عدّه‌ای مثل زبد هستند که یذهب جفاء یا مثلهای دیگر علفهای هرزند ولی ﴿و العاقبهٴ لأهل تقوی﴾ و معیار ما نیستیم که تا ما زنده‌ایم ببینیم که چه خبر است ما خیلیها را دیدیم ولی از سابقشان خبر نداریم. نمی‌دانیم این کیفر است ما یک عدّه را مستأصل می‌بینیم. ما که نمی‌دانیم ریشهٴ اینها چی بود و الآن دارند انتقام پس می‌دهند که آنهایی هم که زمان ما قدر هستند و ظالم هستند و کیفرشان به آینده موکول می‌شود آن آینده‌گان هم که می‌‌آیند نمیدانند که اینها به چه دردی برای چه به این روز سیاه مبتلا شدند که اینکه می‌گویند تاریخ را بخوانید تاریخ را بررسی کنید، ﴿فسیروا فی الأرض کیف کان عاقبهٴ …﴾ برای همین جهت است.
جواب سؤال: این نسبت به این عالم ذاتی است یعنی ما دنیا داشته باشیم که باطن نداشته باشد دیگر جای امتحان نیست بیان نورانی حضرت امیر این است که اگر ما در این دنیا جایی برای باطل نباشد هر چه باشد حق است کسی فریب نمی‌خورد آنوقت کسی امتحان نمی‌شود که. عالم دار امتحان، داری است که حقش با باطل آمیخته است و نشاطش با غم همراه است و مانند آن.
جواب سؤال: اینها اقلیت هستند. بله ولی بالاخره جهان به سمتی می‌رود که ﴿لیظهره علی الدّین کلّه و لو کره الکافرون﴾ ﴿ولو کره المشرکون﴾ ﴿وکفی بالله شهیداً﴾ عمده آن است که آن که کار ذات اقدس الهی است اکثریش حق است. اقلیش خیلی نادر باطل است این ما هستم که اوضاع را به هم زدیم اگر ما واقعاً آدمهای خوبی باشیم اکثری آدمهای خوبی هستند چون اکثری که آن فرصت را ندارند که بیایند در حوزه یا دانشگاه، کتابهای علمی را بخوانند درس بخوانند که اکثری ما را می‌بینند و جامعهٴ ما را می‌بینند و عمل ما را. اکثریت مردم در مدرسه عمل هدایت می‌شوند. اگر خدایی ناکرده ما یک جور حرف بزنیم یک جور دیگر عمل بکنیم این همین می‌شود دیگر. این هم از بیانات نورانی حضرت امیر سلام الله علیه است در غرر و درر که سر بی‌رغبتی مردم به روحانیت بد عمل کردن آنهاست. إنّما زهّدهم فی العلم قلّهٴ ما یشاهدون فرمود می‌دانید چرا خیلی‌ها علاقه ندارند بچه‌هایشان را به حوزه‌های علمیه بیاورند به روحانیت علاقه‌شان کم شده؟ برای اینکه عمل صالح کم می‌بینند. ما ادعا می‌کنیم که وارث پیغمبر هستیم جای پیغمبر نشستیم امّا حرف خودمان را می‌زنیم این است که مشکل داریم. خب هیچ وقت نشد آن وقت در قیامت ما باید مسئول باشیم وگرنه اکثر، آنکه خدا آفرید اکثریش، قریب به اتفاق چوب صاف شفاف صنعتی است. کمی هم گره دارد امّا قسمت مهم این گره‌ها را ما به دست خودمان تولید کردیم. و زمان ظهور وجود مبارک حضرت، که قسط و عدل می‌شود برای اینکه کسی آنجور نمی‌تواند حرف بزند از یک طرفی بگوید من وارث پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستم از طرفی هم حرف خودش را بزند.
جواب سؤال: نه در دنیا هم همینطور است منتها یک پاییزی است منتهای دنیا معیار عمر کوتاه ما نیست ما حالا هفتاد سال، هشتاد سال برفرض کمتر و بیشتر زندگی می‌کنیم ما تلخ‌کامی خیلی‌ها را می‌بینیم نمی‌دانیم این تلخ‌کامیها کیفر آن شیرین‌کامیهای بی‌جای گذشتهٴ همینهاست. بعد از ما هم دو روز طول نمی‌کشد همینهایی که الآن قدرند به روز سیاه مبتلا می‌شوند. فرمود: فإنّا نذهبنّ بک فإنّا منهم منتقمون. فرمود تو آن امید را نداشته باشی که تا تو زنده هستی همهٴ کارها یک جا حلّ بشود ﴿إنّک میّت و إنّهم میّتون﴾ حالا اگر یک کسی یک درختی غرس کرد دلش می‌خواست که در کنارش علف هرز سبز نشود می‌گویند خب بله علف هرز که نمی‌شود سبز نشود ما علف هرز را وجین می‌کنیم باغ برای علف هرز نیست. آنکه می‌ماند درخت بارور است و میوهٴ او، بخواهید علف هرز سبز نشود این باید بهشت باشد. علف هرز را هم این باغبانی که ﴿و الله أنبتکم من الأرض نباتاً﴾ اینها را وجین می‌کند حالا کی گفت تا شما زنده هستید وجین بکند مگر شما معیار هستید مگر اینها که وجین شدند و به صورت علف هرز درآمدند و به صورت کاه درآمدند ﴿فجعلهم کعصف مأکول﴾ سابقهٴ اینها را شما می‌دانید اینها در زمان پدرانتان مقتدر بودند الآن ﴿فجعلهم کعصف مأکول﴾. شما یک فقط یک عدّه ذلیل می‌بینید نمی‌دانید که منشأ ذلت اینها چیست. بچه‌های شما هم همین طور هستند. این ﴿و العاقبهٴ لأهل التقوی﴾ مثل آن است که باغبان بگوید بالاخره باغ مال درخت است. درست می‌گوید. می‌گوید این باغ، مال درخت بارور است و درست می‌گوید. این معنایش این نیست که هیچ علف هرزی سبز نمی‌شود ما نباید وجین بکنیم که. یک کشاورز مزرعهٴ برنج و گندم هم بگوید این مال برنج و گندم است، این معنایش این نیست که علف هرز اینجا سبز نمی‌شود که. این نظام با حق ساخته شد. باطل را برنمی‌تابد. این می‌شود علم اخلاق. برهان هم همین حرف قرآن را تأیید می‌کند. آن وقت انسان چه در خلوت چه در جلوت، مواظب هاضمهٴ فطرت خودش است. یک خیال خام را به درون خود راه نمی‌دهد و گرنه یک وقتی آبرویش می‌رود. منتها اگر در غذای مسموم در حضور دیگران بالا آورد یک کمی آبرویش می‌رود حالا بر فرض کسی که قی کرده که دیگر مسلوب الحیثیهٴ نمی‌شود که . و امّا اگر وقتی در روزنامه‌ها به آن صورت در آمده می‌شود مسلوب الحیثیه. فرمود مواظب حرف خودتان باشید. هیچ چیز به این درون ندهید که با این بیرون هماهنگ نباشد. صدر و ساقهٴ این بیرون را فرمود ما به حق خلق کردیم ﴿و ما خلقنا السّماء و الأرض و ما بینهما إلاّ بالحقّ﴾ آن وقت کسی بخواهد بیاید با کل نظام در بیافتد یک کار باطل بکند خب نمی‌شود دیگر.
جواب سؤال: نه، دنیا این چنین یک مقدار آدم کوتاهی می‌کند و دیر وجین می‌کند یک وقتی یک کسی از همین آقایان از روحانیون خوش‌نام، ایشان در زمان پهلوی پلید به زندان افتاد. پدرش رفته بود در زندان به ملاقاتش، گفت پسر به زندان افتادی؟ گفت پدر اگر تو در زمان رضا شاه به زندان می‌رفتی من دیگر امروز به زندان نمی‌رفتم. خب اگر کسی وجین نکند بله همچنین می‌شود. ما یک بحث جهان‌بینی قرآن و حکمی داریم، یک بحثی مربوط به سوء رفتار خودمان داریم. هرگز سوء رفتار خودمان را مربوط به جهان‌بینی قرآنی نکنیم. آنی که او آفرید حق آفرید، نشانه‌هایش هم فراوان است. حالا اگر کسی دست روی دست بگذارد، منتظر باشد که وجود مبارک حضرت (سلام الله علیه) بیاید جهان را اصلاح کند، این می‌شود انتظار کاذب. امر به معروف نکند نهی از منکر نکند می‌شود انتظار کاذب. مبارزه نکند نه مبرِّز علمی باشد، نه مبارز جهادی، می‌شود انتظار کاذب. آخر آدم باید یک کاری انجام بدهد دیگر. یا اهل قلم باشد، می‌شود مبرِّز فهم. یا اهل شمشیر باشد می‌شود مبارز نبرد. نه آن نه این خب بالاخره همین می‌شود دیگر. انسان باید یک گوشهٴ کار را بگیرد وجین بکند، بعد اگر دید علف هرز فراوان است آن وقت گله بکند.
جواب سؤال: مؤمنین برای اینکه اینهایی که دنبال تو هستند اینها چیز دیگر می‌طلبند. اینها، اینهایی که به دنبال خیلی از انبیا راه افتادند برای همان بود مشکلات خودشان را حلّ بکنند. چرا «إرتدّ الناس بعد النّبی إلاّ ثلاث أو أربع؟ این ارتداد از ولایت است دیگر. یعنی ارتداد از اسلام که نیست. اینها حکم طهارتشان که محفوظ بود. این إرتدّ الناس بعد النبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) الاّ ثلاث أو أربع اینها ارتداد از ولایت است و گرنه اینها طاهر بودند. حکم طهارت بر اینها بار بود. اینها همان بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) که فرمود «ألنّاس مع الملوک و الدّنیا» روی همان ساختند. اکثری مردم دیدند با علی‌بن ابیطالب﴿ع﴾ باشند دیگر چیزی گیرشان نمی‌آید مگر همان حقوق حلال. ابن هشام نقل می‌کند وقتی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مکّه را فتح کرده دو تا جوان کارآمد را مسئول امور سیاسی و فرهنگی کرده؛ یکی را گفت امور سیاسی مکّه را اداره کن، یکی را گفت امور علمی و آموزش و پرورش و بخشهای فرهنگی را اداره کن. همین ابن هشام نقل می‌کند که این منسوبین پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکیش صریحاً در سخنرانی رسمی گفت که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه وآله و سلّم) برای من روزی یک درهم حقوق معین کرده است، أجاع الله کبد من جاع علی درهم، آن کارمندی که با حقوق حلالش نسازد خدا او را گرسنه کند. با این بود که ﴿یدخلون فی دین الله أفواجا﴾.
خب ﴿أفمن أسّس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر أم من أسّس بنیانه علی شفا جرف هار﴾ شفا یعنی لبه، جُرُف و جُرْف مثل شُغُل و شُغْل، این اصلش از جَرف و مادهٴ جَرف است که اجتراف هم از اوست یعنی ریشه‌کن کردن. شما مشاهده میفرمایید وقتی سیل می‌آید این سیل این دو طرف مسیل و مسیر خود را می‌تراشد. چون مقتدر است اینها را می‌تراشد و جابجا می‌کند و می‌برد. آن بخشی از دیوارهای این رودخانه یا نهر دیگر که هم سطح این سیل است اینها را می‌برد. آن بخشی که بالاتر از سیل است، در دسترس سیل نیست یک نوار نازکی می‌ماند. فرض کنید عمق سیل پنج متر است، ارتفاع این سطح یا این دیوار شش متر است، این سیل به اندازهٴ پنج متر را می‌شوید و می‌برد، یک نوار نازک یک متری آن بالا می‌ماند که زیرش خالی است، آن را می‌گویند جُرُف که زیرش خالی است. اگر کسی روی آن پا بگذارد خب می‌افتد دیگر. این را آب برد. یا به این صورت است یا نه، اگر متصل است همه‌اش به صورت یک گل سست است، یا شن سست است. جامع همهٴ اینها که در تمثیل منظور است آن است که یک شیء قابل سقوط است نه قابل ثبوت که اگر کسی رویش پا بگذارد، پا گذاشتن همان و سقوط همان. تفصیل این بحث قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ آل عمران گذشت. در سورهٴ آل عمران به این صورت بود که ﴿کنتم علی شفا حفرهٴ من النار﴾ آیهٴ 103 سورهٴ مبارکهٴ آل عمران این بود که ﴿و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرّقوا و اذکروا نعمهٴ الله علیکم إذ کنتم أعداءً فألّف بین قلوبکم فأصبحتم بنعمته إخواناً و کنتم علی شفا حفرهٴ﴾ شما در لبهٴ این حفره بودید. الآن می‌فرماید حفره زیر است این شفا بالاست این جُرُف وسط است. جُرُف آن مقداری که زیرش خالی است و یک نواری از شن یا خاک رس نرم یا گل آمادهٴ ریزش مانده، یک نواری بیشتر نمانده. به این می‌گویند جُرُف که مقطوع الاصل است.
« و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:52

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی