display result search
منو
تفسیر آیات 111 و 112 سوره توبه _ بخش اول

تفسیر آیات 111 و 112 سوره توبه _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 57 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 111 و 112 سوره توبه _ بخش اول"

بعد از ذکر جریان منافقان، کیفیت مسجد ضرار و تبعات سوء آن را ذکر شد
اول امر به ایمان است که ﴿آمنوا بالله﴾، بعد با خدا پیمان بستن و فروش جان و مال در راه خدا

﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ المُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ وَالقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذلِکَ هُوَ الفَوْزُ العَظِیمُ (111) التَّائِبُونَ العَابِدُونَ الحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ المُنْکَرِ وَالحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ المُؤْمِنِینَ (112)﴾

بعد از اینکه جریان منافقان را ذکر فرمود و کیفیت مسجد ضرار و تبعات سوء آن را ذکر کرد به نقطهٴ مقابلش که مؤمنان و جریان ایثار و نثار اینها و فداکاری اینها در جبهه‌ها و شرایط شرکت در جهاد و مانند آن را ذکر کرد. یکی دو نکته مربوط به بحثهای گذشته است آنها را بازگو کنیم تا دربارهٴ این آیه بیشتر بحث کنیم جریان مسجد ضرار به دو قسمت تقسیم شد یکی آن بنای اعتقادی و اخلاقی منافقان است که این می‌تواند حقیقت باشد که الآن اینها هم در یک جهنم سوزانی هستند منتها بعد از مرگ برای اینها روشن می‌شود. یک قسمت مربوط به آن بنای ظاهری اینهاست که اینها با سنگ و گل مسجد ضرار را ساختند، آن هم آیا وقتی ویران شده است چون بر ﴿شفا جرف هار فانهار به فی نار جهنم﴾ وقتی ویران شده است به جهنم رفتند چه اینکه برخیها نقل کردند وقتی آن را تخریب کردند دود آتش را دیدند نه دودی که از احراق بدست آمده است و بعدها هم وقتی هر وقت آن جا را می‌کندند دود دیده می‌شد که قرطبی این را نقل کرد یا نه این یک تشبیه است؟ این دو وجهی که قرطبی و امثالشان نقل کردند که آیا حقیقت است یا مجاز و خود قرطبی در جامع حقیقت بودن انتخاب کرده است راجع به آن بنای ظاهری سنگ و گل مسجد ضرار است و اما آن بنای درونی اینها که بنای اعتقادی و اخلاقی اینهاست این هیچ منافاتی ندارد که در حقیقت بر اساس جهنم باشد و اینها هم اکنون در لبهٴ جهنمند و وقتی هم که مردند درک می‌کنند که در جهنم بودند. این دو مبنا ناظر به آنهاست که دو مطلب.
اما اینکه آیا اکثری مردم برای مقام خلافت خلق شده‌اند این چنین نیست که آیهٴ ﴿إنّی جاعل فی الأرض خلیفهٴ﴾ مصداقش موجبهٴ کلیه باشد و بالجمله نظر داشته باشد یعنی هر انسانی خلیفهٴ‌الله است، بلکه ناظر به فی‌الجمله است نه بالجمله یعنی من در نظام هستی خلیفه خلق می‌کنم ﴿إنّی جاعل فی الأرض خلیفهٴ﴾ و خلیفه هم الی یوم القیامه باید باشد، در هر عصری یک انسان معصومی هست. اما این چنین نیست که کل واحد خلیفهٴ من باشند چون خودش فرمود ﴿لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الإنس﴾ که ﴿لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم﴾ کذا و کذا و دربارهٴ بسیاری از اینها فرمود ﴿إن هم إلاّ کالأنعام بل هم أضلّ﴾ دربارهٴ عده‌ای هم فرمود که ﴿شیاطین الإنس و الجن﴾ بنابراین این ﴿إنّی جاعل فی الأرض خلیفهٴ﴾ استمرار را می‌رساند نه استغراق را. نه یعنی کل انسان خلیفهٴ‌الله است بلکه این معنا را می‌رساند که چون جملهٴ اسمیه است مفید بر استمرار است تا روز قیامت من خلیفه در زمین دارم. اما نه اینکه هر انسانی خلیفهٴ من است. پس پیام آن آیه به نحو ایجاب کلی نیست.
مطلب دیگر اینکه تطبیق این بر حوادث دیگر یعنی تطبیق این آیه بر حوادث غرب و اینها برهانی بر او اقامه نمی‌شود. خب این سه مسئله بود مربوط به بحث گذشته.
اما این ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین﴾ این جملهٴ خبریه‌ای است که مفید انشاء است. ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین﴾ یعنی یا أیّها الّذین آمنوا بیعوا و أوفوا بالعقود اولاً ایمان بیاورید که ﴿یا أیّها النّاس آمنوا﴾ وقتی مؤمن شدید باید بدانید که پیمانی با خدایتان ببندید و آن این است که بیعوا أنفسکم و أموالکم بالله سبحانه و تعالی یا من الله سبحانه و تعالی﴾ وقتی بیعت کردید بیع کردید ﴿أوفوا بعهدکم﴾ پس اول امر به ایمان است که ﴿آمنوا بالله﴾، بعد بستن این پیمان است که با خدا پیمان ببندید و جان و مالتان را بفروشید، و بعد هم أوفوا بعهدکم این أوفوا بالعقودی که در اول مائده است شامل همهٴ اینها خواهد بود. پس این ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین﴾ یک خبری نیست یک گزارشی از گذشته نیست. یعنی یا أیّها الّذین آمنوا بیعوا أنفسکم چون باید بیعت کنید دیگر. پس این جملهٴ خبریه‌ایست که مفید انشاست. قهراً آن ﴿یقاتلون﴾ یعنی قاتلوا. آن ﴿یقتلون﴾ یعنی اُقتلوا. این یقتلون یعنی ﴿فاستشهدوا فی سبیل الله﴾ که همهٴ اینها خبر است مفید انشاست ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین﴾ و چون جملهٴ خبریه در افادهٴ انشا و امر آکد و اوکد است از این جهت به جملهٴ خبریه تعبیر شده و تعبیر شده به اشتراء که دلالت کند بر لزوم این کار. جعاله هم انشا است بیع و اجاره هم انشا است اما آن یک عقد جائز است اینها یک عقد لازم. خدا نمی‌فرماید هر که در راه من جهاد کرده است من به او بهشت می‌دهم که بشود جعاله، بلکه می‌فرماید در راه من جهاد کنید این کار بر شما لازم است تعهد کنید در حد بیع و شراء که بشود لازم. پس یک وقت است که من جاهد فی سبیل الله فله کذا، این شبیه جعاله است. یک وقت نه، دارد ﴿جاهدوا بأموالکم و أنفسکم﴾ که در سورهٴ صف به این صورت بیان شده در سور دیگر به صورت دیگر بیان شده. گاهی دارد ﴿تجاهدون﴾ گاهی دارد ﴿جاهدوا﴾ که اینها انشا است و امر است و در حد بیع و شراء است به دلیل اینکه فرمود ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و أموالهم﴾ پس اینها جملهٴ خبریه است به معنی انشا، یک. انشائش هم در حد بیع و شراء است نه در حد جعاله، این دو. پس بر طرفین لازم است. اما نسبت به ذات اقدس الهی اگر جعاله هم باشد لازم است. چون او خلف وعده نخواهد کرد ولی نسبت به مؤمنین وقتی در حد بیع و شراء و اجاره و امثال ذلک باشد می‌شود واجب الوفاء. وقتی این چنین شد همهٴ‌ آن جمله‌های خبریه مفید انشا است و لزوماً نه انشاء جوازی نظیر جعاله. اینکه فرمود یقاتلون یعنی قاتلوا ﴿یقاتلون فی سبیل الله﴾ یعنی قاتلوا، ﴿فیقتلون﴾ یعنی اقتلوا، مثل ﴿اُقتلوا المشرکین کافهٴ کما یقاتلون کافهٴ﴾. ﴿و یقتلون﴾ یعنی باکی از شهادت نداشته باشید برای اینکه احدی الحسنیین نصیب شما می‌شود.
مطلب دیگر این است که وقتی این آیهٴ کریمه نازل شد وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مسجد بودند و این آیه را قرائت کردند، انصار تکبیر گفتند، گفتند الله اکبر آیا اثر جهاد این است که ذات اقدس الهی خودش تعهد می‌کند بهشت عطا کند. بیع ربیح لانقیل و لانستقیل، تکبیر گفتند بعد برخی از انصار این جمله را گفتند، گفتند چه تجارت سودآور و ربح آوری است ما نه پس می‌دهیم نه پس می‌گیریم. بیع خب عقد لازم است ولی با اقاله می‌شود آن را فسخ کرد حق طرفین است اقاله. اگر طرفین حاضر شدند پس بگیرند و پس بدهند و فسخ کنند می‌توانند. این شخص انصاری گفت ما نه اقاله می‌کنیم خودمان پس بدهیم نه استقاله می‌کنیم که اگر یک کسی از طرف شما بیاید پس بگیرد ما حاضر نیستیم پس بدهیم بیع ربیح یک تجارت ربح‌آور و سودآوری است لانقیل و لا نستقیل من این کار را هم کرده‌ام یعنی وفادار بودم. یک بیانی از وجود مبارک حضرت امیر است مشابه آن از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) است که بعضی از علمای سنت مثل مراغی از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) این حدیث را نقل می‌کنند که وجود مبارک امام صادق فرمود «إنّ لأبدانکم ثمناً و هى الجنهٴ ألا فلا تبیعوا إلاّ بها»، فرمود بدانید که بدن شما به اندازهٴ بهشت می‌ارزد. آن روایتی که از وجود مبارک حضرت امیر است و از سائر ائمه که «إنّ لِأنفسکم جنهٴ فلاتبیعوها إلاّ بها»، آن روح را قیمت‌گذاری کرده. این روایتی که مرحوم کلینی هم نقل کرده فرمود «إنّ لأبدانکم ثمناً و هى الجنهٴ ألاٰ فلاتبیعوا إلاّ بها» مرحوم میرداماد در شرح اصول کافی همان تعلیقه‌شان بر اصول کافی می‌‌فرمایند وقتی بدن ما به اندازهٴ‌ بهشت می‌ارزد روح ما چقدر می‌ارزد خدا می‌داند. جمع این دو طایفه از نصوص که یکی از این دو طایفه این است که جانتان به اندازهٴ بهشت می‌ارزد یک، طایفهٴ دیگر این است که بدنتان به اندازهٴ بهشت می‌ارزد دو، این ناظر به آن تعدد درجات بهشت است که ﴿لمن خاف مقام ربه جنّتان﴾ یک سلسله بهشتهاست که از قبیل ﴿جنّات تجری من تحتها الأنهار﴾ است که این جنت بدن است حور دارد، قصور دارد، درخت دارد، میوه دارد، آب دارد غرف مبنیه دارد اینها جنتی است مربوط به بدن اما ﴿إنّ المتقین فی جنّات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر﴾ آن ﴿عند ملیک مقتدر﴾ دیگر مال بدن نیست. چون بدن که نزد خدا نیست این روح است که نزد خداست آن جنّت دیگر که جنهٴ اللّقاء است، مال روح است. بنابراین یک طایفه از نصوص که دارد روحتان به اندازهٴ بهشت می‌ارزد یعنی به آن بهشتی که ﴿عند ملیک مقتدر﴾ است می‌ارزد. آن طایفه از نصوص که دلالت دارد بدنتان به اندازهٴ‌ بهشت می‌ارزد همین بهشت معهود معروف،‌ ﴿جنّات تجری من تحتها الأنهار﴾ که غرف مبنیه است ﴿حورٌ مقصورات فى الخیام﴾ و مانند آن. پس بنابراین اینها چون مثبتانند و ناظر به دو بخش هستند تعارضی بین این دو طایفه از نصوص نیست. و آن هم که مرحوم میرداماد در تعلیقه‌شان در اصول کافی فرمود وقتی بدن به اندازهٴ‌ بهشت بیارزد روح چقدر می‌ارزد یعنی وقتی بدن به این ﴿جنّات تجری من تحتها الأنهار﴾ می‌ارزد روح به آن جنهٴ اللّقاء که ﴿عند ملیک مقتدر﴾ است می‌ارزد.
جواب سؤال: نه ما چون شواهد داریم، فعل اختیاری است دیگر چون فعل اختیاری است در جای دیگر هم همین حرفها به صورت امر بیان شده ﴿جاهدوا﴾ دارد بیعوا دارد ﴿اُقتلوا المشرکین کافهٴ﴾ دارد. همهٴ اینها به صورت امر بیان شده است.
جواب سؤال: دیگر ما دو تا دستور که نداریم که یک جهاد فی سبیل الله است. این جهاد فی سبیل الله گاهی به صورت امر بیان شده گاهی به صورت خبر. معلوم می‌شود آنجا که به صورت خبر است جملهٴ خبریه‌ای است که مفید انشاء است دیگر چون واجب است دیگر.
جواب سؤال: البته آثاری، نکتهٴ اینکه چرا از مطلب انشایی به جملهٴ خبری تعبیر شده است این است که آثار خاص خودش را دارد اَوکد در وقوع است و مانند آن ولی بالاخره یک پیام است. برای اینکه مکلفین مأمورند که در راه خدا جهاد کنند پس می‌شود انشاء. آنجاهایی که به صورت جمله‌های خبریه درآمده است معلوم می‌شود که آن جمله‌های خبریه مفید انشاء است دیگر
خب پس ﴿إنّ الله اشتری﴾ یعنی یا أیّها النّاس آمِنوا یک، بعد یعنی یا أیّها الّذین آمنوا بیعوا دو، یا أیّها الّذین آمنتم و بایعتم أوفوا بعهدکم سه، اینها در طول هم‌اند البته. ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنهٴ﴾
مطلب دیگر این است که اگر کسی مجاهد فی سبیل الله شد، حالا خواه فاتح شد خواه شهید بالاخره جزء افرادی نیست که وارد بهشت شود جزء افرادی است که بهشت مال اوست. اینها که ﴿یدخلون الجنهٴ﴾ دلیل نمی‌تواند باشد که اینها حق شفاعت دارند اما شهدا فاتحان مجاهدان فی سبیل الله نفرمود اینها در بهشت می‌روند، اینها بهشت می‌روند فرمود بهشت مال اینهاست. خب اگر بهشت مال اینهاست حق شفاعت هم دارند دیگر. اگر بهشت مال کسی بود خب این می‌تواند از ذات اقدس الهی بخواهد که فلان کس را هم اجازه بدهید بیاید که. پس آنهایی که سخن از ﴿یدخلون الجنهٴ﴾ است از آن آیات شاید نشود مسئلهٴ شفاعت را و امثال ذالک را استفاده کرد برای اینکه حداکثر دارد که اینها به بهشت می‌روند. اما اگر بهشت مال یک کسی بود خب این شاید بتواند از این آیه استفاده کرد که از ذات اقدس الهی می‌تواند بخواهد که پدرم مادرم برادرم دوستم استادم شاگردم رفیقم اینها را وارد کنید، آن شفاعتی که ﴿من ارتضی﴾ باشد البته ﴿لایملکون الشفاعهٴ إلاّ من اتّخذ عند الرّحمان عهداً﴾ خب ﴿بأن لهم الجنهٴ یقاتلون فی سبیل الله و یقتلون و یقتلون وعداً علیه حقاً فی التورات و الإنجیل و القرءَان﴾‌ این جریان تورات و انجیل و قرآن چند تا پیام می‌تواند داشته باشد که بعضی‌هایش درست است،‌ بعضیهایش ناتمام. یکی اینکه می‌توانیم بگوییم اینکه خدا فرمود ﴿وعداً حقاً فی التورات و الإنجیل و القرءَان﴾ ناظر بخصوص حوزهٴ اسلامی است یعنی مسلمانها هستند که مأمور به جهاد هستند و این حرف جدیدی است که پیغمبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم آورده و بر انبیای دیگر نبود و اینکه فرمود: ﴿وعداً علیه حقاً فی التورات و الإنجیل و القرءَان﴾ یعنی اوصاف مؤمنان به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اوصاف امت مرحومه همانطوری که در قرآن بیان شده در تورات و انجیل هم آمده که این بیانِ حکم امت اسلامی باشد نظیر آنچه که در پایان سورهٴ مبارکه فتح است؛ آن آخرین آیهٴ سورهٴ‌ مبارکهٴ فتح این است: ﴿محمّد رسول الله و الّذین معه أشداء علی الکفّار رحماء بینهم تراهم رکّعاً سجّداً یبتغون فضلاً من الله و رضواناً سیماهم فی وجوههم من أثر السجود ذلک مثلهم فی التورات﴾ حالا به دنبالش ﴿و مثلهم فی الإنجیل﴾ این است یا نه با قرائت متصل ذلک مثلهم فی التورات و مثلهم فی الانجیل کزرع یعنی این جریانی که مربوط به امت اسلامی است،‌‌ که ﴿أشداء علی الکفّار﴾ هستند، اینها جریانشان در تورات، جریانشان در انجیل به این صورت آمده است این آیهٴ محل بحث هم از این قبیل باشد. یعنی کسانی که همراهان پیغمبر هستند مجاهدان فی سبیل الله هستند و حکم اینها هم در تورات و در انجیل آمده است. این معنی ناتمام است‌. چون ظاهر آیه این نیست که فقط حکم امت اسلامی را بیان کند. دو معنای آیه این باشد که همهٴ انبیا این حرفها را آوردند همانطوری که همهٴ انبیاء دستور تقوا آوردند همهٴ انبیاء دستور عبادت آوردند، همهٴ انبیاء هم جریان مبارزه و جهاد علیه ستم را آوردند. مسئلهٴ‌ خرید و فروش با ذات اقدس الهی و وعدهٴ بهشت و فاتح و شهید بودن و همهٴ اینها رهاورد همهٴ انبیاست. وجود مبارک موسای کلیم﴿س﴾ این حرف را آورده و در تورات هست. وجود مبارک حضرت عیسی﴿س﴾ این حرف را آورده و در انجیل هست چه اینکه وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) این حرف را آورد در قرآن کریم هم هست. این مطلب حق است.
سه که باطل است این است که بگوییم: یهودی در هر عصری مسیحی در هر عصری مسلمان هم در هر عصری که اینها هر کدامشان در راه خودشان مبارزه بکنند اهل بهشت هستند که بشود پلورالیزم که بشود کثرت‌گرایی که بشود عدم تعیین دین واحد و مانند آن. این هم مثل اولی باطل است منتها بطلان این اَشدّ از بطلان اولی است آیه نمی‌خواهد بگوید که یهودی به دین خود مسیحی به دین خود، هر کسی مبارزه کرده است در هر عصری بهشت می‌رود. بلکه می‌خواهد بگوید یهودی در عصری که یهودیت حجت است ﴿زمان موسای کلیم﴾، مسیحی در هر عصری که مسیحیت حجت است ﴿زمان عیسای مسیح﴾ مثل مسلمانها که در عصر وجود مبارک پیغمبر که الی آخر زمان هست مبارزه بکنند اهل سعادتند آنها هم همینطور هستند. وگرنه اگر مسلمانها و یهودی‌ها جنگ بکنند او هم شود اهل بهشت این هم شود اهل بهشت که. روی پلورالیزم روی کثرت‌گرایی روی صحت تکثر این در می‌آید. که یهودی در هر عصری اگر مبارزه بکند اهل سعادت است. و مسیحی در هر عصری بخواهد مبارزه بکند اهل سعادت است. این را نمی‌خواهد بگوید آیات فراوانی که در سورهٴ مبارکهٴ‌ مائده است، این معنای ﴿إنّ الّذین آمنوا و الّذین هادوا و الصائبین﴾ و مانند آن را تبیین می‌کند خب می‌گوید اگر شما خدا را قبول دارید به یهودی می‌گوید اگر شما خدا را قبول دارید، به مسیحی می‌گوید اگر شما خدا را قبول دارید برای شما بیّن‌الرّشد شده است که قرآن کلام الله است معجزهٴ پیغمبر نبوت پیغمبر، رسالت پیغمبر شده بیّن‌الرّشد خب چرا قبول نمی‌کنید؟ معلوم می‌شود خدا را قبول ندارید معاذ الله. خب اگر قبول دارید این‌که ثابت شده است قرآن کلام خداست. چگونه ممکن است بگویید ما این کثرت را امضاء می‌کنیم این می‌شود پلورالیزم شما به دین خودتان ﴿لکم دینکم ولی دین﴾. خب این که کلام خداست این که شما را امر کرده این‌که همگان را دعوت کرده به پذیرش دین. بنابراین در بین محتملات سه‌گانه فقط احتمال وسط می‌ماند حق هم اولی باطل است هم سومی باطل است منتها بطلان سومی بین‌الغی‌تر است و بطلان او آشکارتر است.
خب مطلب دیگر اینکه اینکه فرمود: ﴿فاستبشروا ببیعکم الّذی بایعتم به و من أوفی﴾ در قرآن کریم آمده است ﴿من أصدق من الله قیلاً﴾ ﴿من أوفی بعهدی من الله یعنی این اوصاف کمالی آن مرحلهٴ نهایی و والایش مال ذات اقدس الهی است نه از خدا بهتر کسی این اوصاف را داراست، نه معادل خدا کسی این اوصاف را داراست چون ﴿لیس کمثله شیء﴾. حالا خطوط دیگر و مطالب دیگری مربوط به همین جریان ﴿إنّ الله اشتری﴾ است که ذکر می‌شود. چون حالا خیلی نمانده است به پایان سال تحصیلی آن آیه را هم بخوانیم در خلال این یکی دو روزی که هست یعنی امروز و فردا این بحث تمام بشود تا برسیم به مطلب دیگر.
خب چه کسانی هستند که ذات اقدس الهی از آنها چیز می‌خرد؟ این مؤمنان چه کسانی هستند؟ مؤمنان عبارتند از ﴿التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشّر المؤمنین﴾ اینها دارای شرایط هشت یا نه‌گانهٴ شرکت در این عرضهٴ کالاست. اگر کسی بخواهد بایع باشد و ذات اقدس الهی با او معامله کند و از او بخرد باید این باشد. اولین کارش توبه است، این شرایط هفت هشت‌گانه این است. اگر کسی مشکل اعتقادی دارد توبه بکند، اگر کسی مشکل اخلاقی دارد توبه بکند، چون ذات اقدس الهی طیب است فقط طیب را قبول می‌کند. صددرصد خالص را قبول می‌کند. اگر یک عملی نودونه درصد برای رضای خدا باشد، یک درصد آلوده باشد قبلاً هم به عرضتان رسید که ریا مهلک است نه مستهلک، ریا مثل قذارت است، مثل نجاست است نه مثل حرمت یک مقدار خاک. در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که بعضی از امورند که به تنهایی حرامند ولی در کنار یک چیزی قرار گرفتند، وارد یک جمعی شدند مستهلک می‌شوند، حکمی را ندارند. ولی بعضی از امورند وقتی در کنار جمع شدند آن جمع را هم آلوده می‌کنند. الآن خوردن یک مثقال خاک به تنهایی حرام است، ولی اگر در یک ظرف غذای بزرگی این یک مثقال خاک برود، چون مستهلک می‌شود خوردن کل آن غذا حلال است حرام نیست. برای اینکه یک مثقال خاک در یک ظرف بزرگی که برای غذا آماده شد، این مستهلک می‌شود. ولی اگر به همان اندازه خون دست آن آشپز باشد در مطبخ و آبدارخانه، اگر همان چند قطره مثقال خون ریخته باشد در این ظرف غذا این هرگز مستهلک نمی‌شود این مهلک است نه مستهلک. یعنی کل آن غذا را آلوده می‌کند. ریا از این قبیل است. ریا عمل را مستهلک می‌کند مهلک عمل است نه اینکه خودش مستهلک بشود. مثلاً اگر کسی شما در کتاب اجاره و مانند آن ملاحظه فرمودید یک کسی اجیر شده است یک قرآنی را برای یک متوفایی مثلاً یا زنده‌ای ختم بکند، در این شش هزار و اندی که آیه است یکی دو تا آیه را اشتباهاً غلط خوانده، حالا این طور نیست آن اجاره باطل بشود کلاً، یک یا تبعیض بشود، دو. کل اجاره صحیح است کل مال‌الإجاره را هم می‌تواند بگیرد. مگر اینکه تصریح بکند که از اول تا آخر یک آیه را هم غلط نخوانی. این چنین نیست که حالا اگر کسی یک آیه را غلط خواند آن اجاره بشود باطل. این اجاره صحیح است. اما حالا اگر کسی در یک عملی که بنا بود مثلاً انجام بدهد یک بخشش را ریائاً انجام داده، کل عمل می‌شود باطل. این طور است. ذات اقدس الهی اگر بخواهد نه تنها بهشت ببرد بلکه بهشت بدهد که ﴿لهم الجنهٴ﴾ نه یدخلهم الله جنّته بهشت بدهد، این شرایط هفت هشت‌گانه باید داشته باشد. هشت تا شرط است و یک دانه جمع‌بندی نهایی. اولین شرط توبه است که طاهر و پاک باشد. دو آن است که اهل خضوع و پرستش باشد، کم نگذارد در عمل. اینها همه‌شان صفت مشبهه است هیچ کدام اسم فاعل نیست که دلالت بر حدوث بکند همهٴ اینها صفت مشبهه است به وزن فاعل است. در برابر نعمتهای الهی شاکر باشد و اهل سیاحت و سفر باشد. این سائحون را بر مصادیقی تطبیق کرده‌اند که یکی از آنها مسئلهٴ صوم است. صائم مسافر است چرا؟ برای اینکه یک آدم پرخور این‌که گرفتار خواب و خوردن است، جایی را نمی‌بیند. وقتی شکم خالی شد حالا یا در خواب یا در بیداری جایی را می‌بیند اوست که سفر می‌کند. وگرنه یک آدمی که مرتب هی غذا بخورد و بخوابد این کجا می‌رود! بر فرض هم سفر مکانی بکند او از خودش بیرون نیست. او هر چه می‌رود درخت می‌بیند و زمین می‌بیند. ﴿سیروا فی الأرض فانظروا کیف کان عاقبهٴ المکذبین﴾ آن را که نمی‌بیند که. این گرفتار همان غذایی است که خورده باید آن را هضم بکند. این از بیانات نورانی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است فرمود «ما والإبن آدم جوفاً وعائاً شراً من الجوف»، فرمود هیچ ظرفی بدتر از شکم پر نشده. بالاخره این ساک و این چمدان و اینها اگر هم آدم کالاهای زیادی ریخت لباسهای زیاد ریخت، آن زیبش پاره می‌شود دیگر، خطر دیگری نیست. اما وقتی انسان شکمباره شد، پرخور شد، دیگر چیزی نمی‌فهمد. مطالعه می‌کند نمی‌فهمد. پیش مطالعه و پس مطالعه ندارد. آن وقتی هم که می‌شنود نمی‌فهمد. یک آدم پرخور او اهل فهم نیست. این از بیانات نورانی حضرت امیر است که فرمود «لن‌تجتمع الفطنهٴ و البطنهٴ»، فرمود بطین بودن و پرخوری با فهم هرگز جمع نمی‌شود. انسان یا فطن است یا بطین این قدر می‌خورد که سیر بشود. گفتند آخر یکی دو تا لقمه مانده است که سیر بشوی بس است دیگر. خب، بالاخره آدم پرخور اهل سفر نیست. آدم صائم است که سفر دارد، سیر در ملکوت دارد. این همه را گفتند به اندازه‌ای که مزاج تأمین بشود غذا بخور. افراط نکن، تفریط نکن، به مزاجت آسیب نرسان، کم‌خوری نکن، مریض نشو، آنها هم حرام است. اما شب و روز دو بار غذا برای آدم کافی است. ما چقدر غذا بخوریم چطور غذا بخوریم اینها همه را فرمودند دیگر. خب، بالاخره سفر سیاحت است ﴿سیروا فی الأرض فانظروا کیف کان عاقبهٴ المکذّبین﴾ و مانند آن. صوم باعث سفر است. این حصر نیست، اگر روایاتی در ذیل سائحون آمده و آن را بر صائم تطبیق کرده، برای بیان مصداق کامل است نه منحصر به فرد. ﴿الرّاکعون السّاجدون﴾ عبادتهای الهی گاهی به صورت قیام است، گاهی به صورت رکوع است، گاهی به صورت سجود، همهٴ اینها چون در قرآن کریم و در روایات جداگانه ذکر شده است، این آیه هم که ناظر به همان بخشهای قرآنی دیگر است، به صورت جداگانه مسئلهٴ رکوع و سجود را در کنار عبادت ذکر می‌کند. وقتی آدم مشکلات خودش را حل کرد یعنی خودش را ساخت عاقل شد، می‌شود عقل منفصل جامع. همان طوری که دربارهٴ مسجد ضرارِ منافقان آنجا مطرح است که منافق و گروه نفاق اینها هم دارای نفس‌اماره‌اند، یک، هم نفس امارهٴ جمعی‌اند، دو. هم مبتلا به نفس مسوّله در درون خودند، یک، هم نفس مسوّلهٴ جمعی‌اند، دو. اینها مسوّل جامعه‌اند، اینها أمّار بالسوء جامعه‌اند، اینها که رهبری فساد را به عهده دارند این ﴿سّولت لی نفسی﴾ یا ﴿ما أبرئ نفسی إنّ النّفس لأٰمّارهٴ بالسوء﴾ این مال افراد عادی است. حالا اگر کسی جزء ائمهٴ کفر شد، جزء ائمهٴ نفاق شد، این أمّارهٴ‌الأمّه است، این مسوّلهٴ‌الأمّه است، مثل این که اگر یکی فقیه شد، حکیم شد، عالم عاقل عالم ربانی شد، این عقل جامعه است. عقل منفصل جامعه است. آمرون به معروف و ناهون عن المنکر عقل جمعی‌اند. دیگران را به این فضیلت دعوت می‌کنند. یعنی بعد از اینکه خودشان توبه کردند و اهل عبادت و حمد و سیح و رکوع و سجود شدند، دیگران را به این فضائل وادار می‌کنند که می‌شوند عقل منفصل. هم ﴿الآمرون بالمعروف﴾اند، هم ﴿الناهون عن المنکر﴾. این کلمهٴ حرف واو که در ﴿والنّاهون عن المنکر﴾ آمده، اگر این ﴿والنّاهون عن المنکر﴾ پایان بخش این اوصاف بود خب معمولاً در ادبیات همهٴ این حرفها را بدون واو ذکر می‌کنند آن آخری را با واو ذکر می‌کنند. الآن هم همین طور است در فارسی هم همین طور است در عربی هم همین طور است. آن آخری را با واو ذکر می‌کنند. بقیه را با یک ویرگول زیاد می‌کنند. اما اینجا ﴿والنّاهون عن المنکر﴾ که جملهٴ آخر نیست. جملهٴ آخر ﴿و الحافظون لحدود الله﴾ است که آن خودش واو خودش را دارد. می‌گویند رسم عرب این بود که اگر شمارش حالا یا رقم به هفت برسد یا عنوان هفت باشد اگر رقم به هفت رسید در هشتمی یک واو ذکر می‌کنند به نام واو ثمانیه این واو ثمانیه که در مغنی آمده است همین است. یا نه عنوان سبعه به پایان رسید ثمانیه رسید ولو نوبت ثمانیه عنوان ثمانیه شد ولو رقم هفت‌تا نبود آنجا هم واو ذکر می‌کنند. در جریان اصحاب کهف که دارد بعضی‌ها گفتند ﴿سبعهٴ و ثامنهم کلبهم﴾ آن جا هم واو دارد که این را هم می‌گویند جزء واو ثمانیه است. اینجا به آن هشتمی که رسید واو اضافه فرمودند ﴿والنّاهون عن المنکر﴾ وگرنه آن اوصاف همچنان ادامه دارد. مناسب بود که این چنین بفرماید: الآمرون بالمعروف الناهون عن المنکر آن بخش پایانی را با واو ذکر کند، فرمود ﴿والحافظون لحدود الله﴾. خب این حافظون لحدود الله جمع‌بندی است؛ برای اینکه کسی که اهل توبه باشد و اهل عبادت و حمد و سیر فی الأرض باشد اهل رکوع و سجود باشد مشکل خودش را حل بکند و بعد به فکر حل مشکل جامعه باشد به عنوان امر به معروف و نهی از منکر، او می‌تواند حافظ حدود الهی باشد. این می‌شود جمع‌بندی. حفظ حدود الهی هم به این است که انسان تبیین بکند این را معنی بکند که یعنی چه؟ فلان آیه یعنی چه فلان روایت یعنی چه فلان حکمی که ذات اقدس الهی فرمودند یعنی چه؟ فلان حکمی که ائمه‌﴿علیهم‌السلام﴾ فرمودند یعنی چه؟ این می‌شود تبیین. اگر نیازی به توجیه و تعلیل و استدلال داشت، بتواند دلیل اقامه کند اگر تعبد محض بود که به آن دلیل اولی ارجاع می‌دهد این دو، این حفظ فرهنگی حدود الهی است. تبیین و تعلیم. اما اگر دولت اسلامی بود،‌ مسئولی بود حفظ اجرایی به عهدهٴ اوست که این حدود الهی را اجرا کند این سه. اجرای حدود الهی بدون مشکلات نخواهد بود عده‌ای درگیر می‌شود باید پاسداری کند دفاع کند، دفع کند بیگانه را این چهار. پس تبیین است تعلیل است اجرا هست حمایت و دفاع است این مجموعه می‌شود حفظ حدود الهی. اینها هستند که مرزداران دین هستند جانشان و مالشان را به ذات اقدس الهی فروختند در برابر بهشت. ﴿و الحافظون لحدود الله﴾ به این گروه می‌فرماید ﴿و بشّر المؤمنین﴾ « و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:23

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن