- 592
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 111 و 112 سوره توبه _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 111 و 112 سوره توبه _ بخش دوم"
برخی از آیات قرآن کریم است بدون تحلیل معرفت نفس ممکن نیست.
این مطلب که چگونه انسان به خودش ظلم میکند نیاز به تحلیل دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ المُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ وَالقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذلِکَ هُوَ الفَوْزُ العَظِیمُ (111) التَّائِبُونَ العَابِدُونَ الحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ المُنْکَرِ وَالحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ المُؤْمِنِینَ (112)﴾
برخی از آیات قرآن کریم است که بدون تحلیل معرفت نفس ممکن نیست. در این بخش خداوند یک بایعی را ترسیم فرمود و یک مبیعی را. بایع مؤمن است و مبیع جان او. آنجا که مبیع مال است انفکاک مبیع از بایع مشخص است که مؤمن مال خود را به خدا واگذار میکند و هر راهی را که ذات اقدس الهی تعیین کرد صرف میکند. اما آنجا که بایع خودش را میفروشد بایع مؤمن است مبیع هم خود مؤمن، این ترسیمش و تصویرش چگونه است؟ این در جهت مثبت. در جهت منفی که جریان عذاب و عقاب و امثال ذلک است، آیات فراوانی در قرآن کریم است که ظلم را مطرح میکند. میفرماید کافر منافق به خودشان ظلم کردند به ما ظلم نکردند. کسی هم به اینها ظلم نکرد. ظالم اینها هستند مظلوم هم خود اینها. نه ظالم دیگری است نه مظلوم دیگری. نه کسی به اینها ستم کرد، نه اینها به چیزی که جدای از اینهاست ستم کردند. اینها به خدا ستم نکردند،به پیغمبر ستم نکردند، به دین ستم نکردند. ترکش ستم اینها به دین خورده ولی اصل ستم اینها به خود اینها متوجه است. ﴿و ما ظلمهم الله ولکن کانوا أنفسهم یظلمون﴾. این ﴿و ما ظلمهم الله﴾ یعنی این ظالم از بیرون نیست که کسی از بیرون به اینها ظلم بکند بلکه اینها خودشان ظالمند، این یک. مظلوم هم بیرون از اینها نیست بلکه مظلوم هم خود اینها هستند اینها به خودشان ستم کردند، این دو. ترسیم این مطلب که چگونه انسان به خودش ظلم میکند نیاز به تحلیل دارد. خب پس ما چهار مطلب داریم که این چهار مطلب عناصر چهارگانه میخواهد در حالی که در همهٴ این موارد ما بیش از یک چیز نداریم. ما بایع و مبیع داریم که غیر همند در حالی که در جریان ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین﴾ بایع و مبیع یک چیزند. آنجایی که انسان مال خود را میفروشد البته بایع و مبیع دوتاست و از بحث بیرون است آنجا مشکلی نیست. اما آنجا که بایع و مبیع یکی است انسان خودش را میفروشد احتیاج به تحلیل دارد. بایع و مبیع یکی است. در ظالم و مظلوم هم که فرمود ﴿و ما ظلمهم الله ولکن کانوا أنفسهم یظلمون﴾ ظالم و مظلوم یکی است. انسان به خودش ستم کرده است تعبیرات عرفی ما هم هست. میگوییم این ظلم به خود به نفس کرده است، به خودش ستم کرده. خب ظالم و مظلوم یکی است در حالی که باید دو تا باشد چون ظلم معنایش این است که این شخص ظالم از حد خود تعدّی کرده است به حد مظلوم رسیده. یک ظالمی است با محدودهٴ خاصی، یک مظلومی است با محدودهٴ خاصی، این شخص از حد خود تعدی کرده به آن حقوق دیگری رسیده، این میشود ظلم. پس در تحلیل ظلم حتماً ما یک موضوعی داریم به نام ظالم یک موضوعی داریم به نام مظلوم، یک حقوق و حدودی برای ظالم است یک حدود و حقوقی هم برای مظلوم هست، اگر این ظالم از حدود و حقوق خودش تعدی بکند به حدود و حقوق دیگری برسد میشود ظلم. این تعبیرات در قرآن کریم کم نیست.
خب پس ما هم در جهت مثبت محتاج به شناخت نفسیم، هم در جهت منفی. هم در جریان ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین أنفسهم﴾ محتاج به اثبات تعدّدیم، هم در جریان ﴿و ما ظلمهم الله ولکن کانوا أنفسهم یظلمون﴾ محتاج به تعدّدیم. در تحلیلی که به این تعدد منتهی میشود این چنین گفته شد یا میتوان گفت انسان یک فطرتی دارد و یک طبیعتی، یک عقلی دارد که مرحلهٴ عالیهای دارد که نفس مجرد است، نفس ناطقه است و مانند آن و یک مرحلهٴ مادونی دارد که شهوت و غضب در آن مرحلهاند، وهم و خیال از نظر اندیشه در آن مرحلهاند و مانند آن. قرآن کریم که جریان بیع و شراء را مطرح میکند، بایع را مشخص کرده است. وقتی بایع مشخص شد، مبیع حتماً غیر از آن بایع است. بایع مرحلهٴ ایمان انسان است که فرمود ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین﴾ پس آن نفس مؤمنه یعنی آن نفس ناطقه یعنی آن نفسی که روی فطرت مانده است یعنی نفس عاقله یعنی مرحلهٴ عقل است. آنی که طرف قرارداد است مرحلهٴ ایمان است و اینکه تسلیم چیزی نمیشود. خدا که نفس مؤمنه را، نفس عالمه را، نفس ناطقه را به میدان جنگ نمیفرستد که کشته بشود که. این نفس حیوانی است اینی که دارای شهوت و غضب است و بخشهای مرحلهٴ نازل انسانیت است که به طبیعت برمیگردد و به خورد و خوراک مرتبط است، این به میدان جنگ میرود و شهید میشود. جانبازی مال این است سربازی مال این است وگرنه آن که کشته نمیشود که. خب پس بایع آن مرحلهٴ مؤمن است که فرمود ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین﴾ بایع آن است. مادون آن کالاست هر چه از آن بگذری میشود کالا. این کالاها یا نزدیک است یا دور. یعنی این قوای مادون کالاست چه اینکه خانه و مال هم کالاست. اگر انسان عاقل باشد، عقل حقیقی، آن مرحلهٴ عالیهاش که بالاخره دولتمرد این دستگاه بدنه است و تصمیمگیرنده است که روی کرسی نشسته این مرحلهٴ مادون را یعنی بخشی که به شهوت او به غضب او به وهم و خیال او بالاخره به خورد و خواب او که مرحلهٴ نازلتر است برمیگردد، این را به جا مصرف میکند. این را میدهد به ذات اقدس الهی بعد میگوید هر جا که شما بگویید تصمیم بگیرید من عمل میکنم. این هم میفرماید که در راه جهاد صرف بکن یا در راه فرهنگی صرف بکن یا ﴿نامفهوم﴾بکند. رهبری این بخش مادون را آن مرحلهٴ عالیه بر عهده میگیرد. آن میشود بایع مرحلهٴ مادون میشود مبیع و در جبهه این مرحلهٴ مادون فدا میشود نه مرحلهٴ مافوق. آن نفس مطمئنه که کشته نمیشود آن نفس مؤمنه که کشته نمیشود آن مرحله که نفس ناطق و عاقل است که کشته نمیشود، او همچنان حیّ است. خب پس بایع جدای از مبیع و مبیع هم جدای از بایع، این قابل تصور است.
در جریان ظلم که فرمود ﴿و ما ظلمهم الله ولکن کانوا أنفسهم یظلمون﴾ و مانند آن، این مرحله تصمیمگیری دیگر نفس مطمئنه نیست، نفس مؤمنه نیست. این اندیشه دارد منتها این اندیشهاش و این دانشش به اسارت درآمده. در آن جبههٴ جهاد درونی که حالا یا جهاد اوسط است یا جهاد اکبر این به اسارت نفس اماره و مانند آن درآمده است. حالا اسیرانه کار میکند نه امیرانه. مؤمن که امیرانه کار میکند، عاقلانه کار میکند، با خدا معامله میکند ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنّهٴ﴾. غیر مؤمن که کم من عقل أسیر تحت هوی أمیر بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) است این اسیرانه داد و ستد میکند. اسیر هر چه دارد باید به بازار حراج تاراجش کند. یا بالاخره دیگری تاراج میکند یا این حراج میزند. و هر بازاری هم که به او گفتند که باید آنجا حراج کنی، آنجا به حراج میبرد. خب این را باید به حراج بگذارد. تمام دارایی خود را این اسیر به حراج میدهد. یعنی هوشش را، استعدادش را، درسهای چندین سالهاش را، توانهایش را، نقشههایش را همهاش را به حراج میدهد. خب از این به بعد کم من عقل أسیر تحت هوی أمیر، این این سرمایهها را به حراج میدهد. این سرمایهها را به حراج میدهد یعنی چه؟ یعنی اینها را نابود میکند؟ نه خیر اینها را نابود نمیکند بلکه اینها را به دیگری میدهد که دیگری اینها را بشوراند علیه خود او. آدمی که معتاد میشود یعنی چه؟ یعنی این دستگاه بدن خود را داده به سم تا سم این دستگاه گوارش را هر طوری میخواهد بسازد. او هم طرزی این را ساخت که دیگر توان را از این آقا میگیرد. هیچ آسایشی ندارد. نمیتواند بخوابد، نمیتواند بیدار باشد، از دست خودش رنج میبرد نه از دست بیگانه. چون این امانت الهی را به حراج گذاشته. ذات اقدس الهی اینها را به عنوان امانت داده. همین طور که در مسائل مالی فرمود که این مالها، مال شماست که کسب کردهاید ﴿للرجال نصیب ممّا اکتسبوا و للنساء نصیب ممّا اکتسبن﴾انسان مالک مال است امّا وقتی که روابط فردی یا روابط جمعی یا روابط دولت و ملت مطرح است انسان مالک مالی است که کسب کرده. ولی نسبت به ذات اقدس الهی که مالک نیست که اگر خدا یک تصمیمی گرفته امری کرده، این شخص بگوید من این وجوه شرعیه را نمیدهم این زکات را نمیدهم، این کفارات را نمیدهم، برای اینکه مال خود من است. در این بخشها میفرماید ﴿و آتوهم ممّا لله الّذی آتاکم﴾ این دیگر ممّا لله است. نسبت به خدا که انسان مالک نیست. نسبت به دیگران البته مالک است.
جریان نفس هم همین طور است. این طور نیست که انسان بگوید من اختیار خودم را دارم آزادم حتی در برابر خدا. انسان میتواند نسبت به دیگران بگوید من اختیار خودم را دارم و آزادم و حق هم با اوست. برای اینکه ذات اقدس الهی این نعمت را به او عطا کرده است. اما در برابر ذات اقدس الهی که نمیتواند بگوید من اختیار خودم را دارم مختارم به تو چه. خب پس تمام این زیرمجموعهای که در اختیار انسان است این میشود امانت الهی. وقتی ما در این امانت الهی بیجا تصرف بکنیم میشود ظلم. پس ما از آن جهت که یک اندیشهای داریم، یک هوشی داریم، باید در جبههٴ جهاد این مادون را تحت سلطهٴ خود قرار بدهیم اگر در جهاد درونی شکست بخوریم، تمام تصمیمگیریهای ما اسیرانه است و نه امیرانه و نابینانه است کورکورانه تصمیم میگیریم. یک آدم کور گاهی میزند اثاث منزل خودش را میشکند. فرش منزل خودش را میسوزاند. کسی به این کور آسیبی نرسانده، خانهٴ این را ویران نکرده، خودش ویران کرده و منشأش هم کوری است و کوریاش هم به تقصیر خودش است. خب اگر کسی اسیرانه تصمیم گرفت نسبت به آن نعمتهایی که ذات اقدس الهی به او داده است که در حقیقت امانت خداست نه ملک طلق او، این میشود ظلم. پس آن مرحلهٴ بالا میشود ظالم این مرحلهٴ پایین میشود مظلوم. گاهی هم نه تعدی از پایین به بالاست. این شهوت و غضب در جهاد درونی چون فاتح شدند و عقل را به اسارت گرفتند، تمام این درسهایی که این شخص در این مدت خوانده باید در اختیار شهوت باشد. لذا به این نیروی عالمه میگوید که من فلان مطلب را میخواهم تو یک نقشه بکش که من به او برسم. یا قوهٴ غضب به این نیروی علمی او دستور میدهد که من فلان مطلب را میخواهم تو یک کاری بکن که فلان ملت به صورت خاکستر در بیاید. آن وقت تمام دستگاه فرهنگی و علمی او بسیج میشود برای ساختن یک بمب. بمب را که قوهٴ غضبیه که نمیسازد که. بمب را علم میسازد. منتهی علمی که اسیر است باید طرزی اداره بشود که غضب میخواهد یا شهوت میخواهد این کم من عقل أسیر تحت هوی أمیر. گاهی ظلم از بالاست گاهی ظلم از پایین است. در جهات درونی اگر کسی شکست بخورد ظلم از درون است یعنی شهوت و غضب بر علم و عقل مسلط میشوند، عقل را به اسارت میگیرند، علم را به اسارت میگیرند، به علم و به عقل و به اندیشه و به محصول تحصیلات سی چهل ساله میگویند من این را میخواهم تو باید این را برای من فراهم کنی، لذا او تمام کارها و کادرهای علمیش را صرف میکند تا شهوت این را تأمین کند یا غضب این را تأمین کند. یک بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) دارد که همیشه دولتها منشأ هراس بودند که مردم از دولت میترسیدند، از والی میترسیدند، از حاکم میترسیدند، من از همان روز اوّل از ملت میترسم. «لقد أصبحت الاُمم تخاف ظلم رعاتها و أصبحت أخاف ظلم رعیتی»، فرق من با سایر حاکمان این است که مردم از حاکمانشان میترسند من از مردم میترسم. چون من که اهل ظلم نیستم که. این یک فرق جهانی است بین من و سایر حاکمان. «لقد أصبحت الاُمم تخاف ظلم رعاتها و أصبحت أخاف ظلم رعیتی»، من که یقیناً به مردم ستم نمیکنم این مردمند که به من ستم میکنند. فرق حکومت من با دیگران این است که بالاخره یا حاکمان دیگر ظالمند یا مردم از ظلم او هراسی دارند بالاخره احتمال ظلم میدهند، من مسلماً ظلم نمیکنم ولی از ظلم امتم، رعیتم اندیشناکم. عقلی که در جهاد اکبر در درون به اسارت شهوت یا غضب درمیآید همین است با سایر حاکمان این فرق را دارد که رعیت او و جنود او بر او میترسند. این بیان نورانی وجود مبارک امام صادق﴿ع﴾ در روایت معتبر سماعه بن مهران که در اصول کافی آمده مرحوم صدر المتألهین میفرماید اینها یک علمی نیست که ما در فلسفه بتوانیم بفهمیم یا یک متکلم بتواند بفهمد، این فقط از مشکات ولایت و امامت است ولا غیر. عقل چند تا سپاه دارد، جهل چند تا سپاه دارد چطوری اینها رشد میکنند، عقل یک کلیاتی میتواند بفهمد. فرمود همان طوری که جریان عذاب قبر، کیفیت عذاب قبر، مار و عقربهای قبر، و عدد قبر اینها یک چیزی نیست که فلسفه بفهمد یا کلام بفهمد اینها را باید پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بگوید، جنود عقل و جهل هم همین طورند. در شرح اصول کافی شرح همین حدیث سماعهٴ بن مهران که وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) فرمود عقل دارای هفتاد و پنج سپاه است، جهل دارای هفتاد و پنج سرباز است، جنود عقل این است، جنود جهل این است، در شرح این حدیث ایشان میفرماید که خیلی از چیزهاست که کار عقل بشر نیست. اینها را که برهان نمیتواند اثبات کند و نمیتواند نفی کند، اینها کار وحی است بالاخره. این گونه از جریانها که جنود عقل چیست، جنود جهل چیست، اینها چطور با هم میجنگند، اینها را تفسیرش را باید وحی بگوید و فرموده است. خب گاهی انسان در این میدان شکست میخورد، وقتی شکست خورد کار جنگ درون اسیرگیری است نه کشتن و سوزاندن آنکه در جبههٴ حق فاتح و پیروز میشود، شهوتش را به اسارت میگیرد، غضبش را به اسارت میگیرد، این چنین نیست که شهوت را تعطیل کند به سراغ رهبانیت برود، یا غضب را تعطیل کند که، اینها را تعدیل میکند که کار خوبی است نه تعطیل بکند که کار بدی است. این چنین نیست که «النکاح سنتی» را رها کند از خوردن و نوشیدن امتناع کند، صوم وصال بگیرد یا آن ریاضتهای زیانبار را تحمل کند، فرمودند امساک چیز خوبی است اما ریاضت زیانبار حرام است. کمخوری که ضرر داشته باشد، کمخوابیدن که ضرر داشته باشد، فشارهایی که ضرر داشته باشد، گفتند حرام است. خب پس اینها تعدیل میکنند نه تعطیل. در طرف مثبت این است. امّا در طرف منفی اگر کسی در جبههٴ جهاد اکبر شکست خورد شهوت پیروز شد، غضب پیروز شد، او که علم را نمیکشد که، او علم را اسیر میگیرد. چون کار میخواهد از او. تمام این نقشههای مشموم، فیلمهای بدآموز، عکسهای مستهجن، اینها را عالمان اسیرشده درست کردهاند دیگر. خب اگر شهوت به علم دستور بدهد که من این چنین میطلبم، تمام آن نقشهها در خدمت شهوت یا غضب پیاده میشود. پس علم به اسارت میرود نه به غارت که کشته بشود. کار جبههٴ درون هم همین است هیچ کدام هم نمیخواهند دیگری را از پای دربیاورند یا بکشند، میخواهند دیگری را اسیر بکنند. آن یکی که در جهاد اکبر پیروز شد میگفت عشق دیوانه است ما دیوانه دیوانهایم، نفس اماره است ما امارهٴ امارهایم. اگر نفس امارهٴ بالسوء است به لطف الهی ما به جایی رسیدیم که آن را در تحت اسارت خودمان درآوردیم. «هی نفسی أروضها بالتقوی». اما آنی که گرفتار شد کم من عقل أسیر تحت هوی أمیر است. پس در همهٴ این موارد چهارگانهٴ یاد شده تعدّد محفوظ است. آن دو بخشی که مربوط به مثبت است، این دو بخشی که مربوط به منفی است، ما یک بایع داریم و یک مبیع، یک ظالم داریم و یک مظلوم. این چنین نیست که در دستگاه ما یک نفر باشد که خودش را بفروشد. آنی که بایع است که سالم میماند تا آخر او که کشته نمیشود. لذا قید را حفظ فرمود فرمود ﴿انّ الله اشتری من المؤمنین﴾ پس آن نفس مؤمنه،نفس عاقله، نفس ناطقه آن میشود بایع، آنی که به میدان جبهه میرود و کشته میشود و منتقل میشود، آن میشود مبیع. در قسمت منفی هم همین طور است. ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنهٴ﴾ آن وقت آن مردان الهی همان طوری که مال را از خود جدا میدانند این مراحل مادون را هم از خود جدا میدانند. ﴿بأنّ لهم الجنّهٴ﴾.
این را هم در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که این یقاتلون و یَقتلون و یُقتلون اینها جملهٴ خبریهایست میتواند مفید انشا باشد، آن بخشهایی که مربوط به یقاتلون و یقتلون و امثال ذلک است دلالت بر استمرار دارد یعنی تا زندهاند کارشان همین است. این طور نیست که به صورت فعل ماضی تعبیر کرده باشد فرمود یک بار اینها میجنگند. تا انسان زنده است، دشمن دارد، اسلام دشمن دارد، و تا دشمن هست، این مقاتله و مبارزه، این باید مستمر باشد. این استمرارش از این فعل مضارع استفاده میشود.
جواب سؤال: بسیار خب در آنجا وجود مبارک حضرت امام صادق﴿ع﴾ میفرماید به اینکه این بدنتان یعنی این مرحلهٴ نازلهٴ شما به اندازهٴ بهشت میارزد که روایتش دیروز خوانده شد؛ «إنّ لأبدانکم ثمناً و هی الجنّهٴ ألا فلاتبیعوها إلاّ بها». این یک روایت است که مرحوم میرداماد در شرح این بخش از اصول کافی در تعلیقه فرمود وقتی حضرت فرمود بدن به اندازهٴ بهشت میارزد روح چقدر میارزد. روح لابد به اندازهٴ جنهٴاللقا میارزد. آن وقت این بدن یعنی همین دستگاه و جوارح ظاهری با آن محدودهٴ حسش و مرحلهٴ نازلهای که به شهوت و غضب برمیگردد این یک کالاست. شما میبینید اکثری برای دادن این کالا مضایقه دارند دیگر. یا برای اینها حلّ نشده است که انسان یک نفس ناطقهٴ مجردی دارد و ابدیت را طی میکند یا حل شد امّا این سختی چند روزه را تحمل نمیکنند. بالاخره آنی که میفروشد تصمیم میگیرد نفس مؤمنه است نه مرحلهٴ نازله. و آنکه در میدان جنگ کشته نمیشود او زنده است لذا به او خطاب میکند ﴿فاستبشروا ببیعکم الّذی بایعتم به﴾. دربارهٴ او میگوید ﴿أحیاء عند ربّهم یرزقون﴾ الآن همینی که روی مین رفته بدنش تکهتکه شده نسبت به همین این میگوید ﴿لا تحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربّهم یرزقون﴾ فرمود همینها زندهاند. همینهایی که دادند یعنی همین بایعها، همینهایی که فروختند زندهاند. بایع آنی که فروخت زنده است و لذّت هم میبرد و به اجر خودش هم رسیده است. پس معلوم میشود بایع یک چیز است مبیع یک چیز. منتها اینها مرحلهٴ نازلهٴ آن مرحلهٴ بایعاند. جدای از هم و تفکیکپذیر نظیر زید و عمرو که از هم خبر نداشته باشند نیست.
خب فرمود و این فوز عظیم است. اوصافی که برای اینها ذکر میکند گرچه برخیها گفتهاند به اینکه در بحثهای قبلی که فرمود ﴿المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض﴾ این التائبون را خواستند به آن مؤمنون و مؤمنات برگردانند ولی خب اینجا میتوان گفت این مؤمنانی که در حقیقت طرف داد و ستد با خدای سبحانند اینها یک چنین خصوصیاتی را دارند که ﴿هُم﴾ آنهایی که با خدا معامله میکنند کسانی هستند که دارای این اوصاف نه گانه هستند. اینها تائبند که اشاره شد که اینها مذکر و مؤنث در اینها یکسان است و اینها صفت مشبه است نه اسم فاعل و این چنین نیست که زنها را شامل نشود. ﴿التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون﴾ اینها وظایف فردیشان، در مسائل شخصیشان در مسائلی که بین آنها و بین خدای سبحان است اهل توبهاند، عبادتند، حمد و ثنایند، سیح و سفر در ارضند، اهل رکوع و سجودند. دربارهٴ سائحون اگر به عنوان جهاد وارد شده است یا به عنوان روزه وارد شده است، یا برخی از مفسران نَفْر بسیجی یا نَفْر فرهنگی یا نَفْر نظامی و نَفْر فرهنگی هر دو را ذکر کردهاند اینها به عنوان بیان مصداق است. در جریان نَفْر که فرمود ﴿لو لا نفر من کل فرقهٴ منهم طائفهٴ لیتفقهّوا فی الدّین﴾ این نفر و کوچ کردن یک سیر فی الارض است یک سفر است. آن نفر نظامی هم که ﴿إذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثّاقلتم﴾ یا ﴿فانفروا ثباتاً او انفروا جمیعاً﴾ آن نفر هم یک سیح فی الارض و یک سفر فی الارض است. همهٴ آنها مصداقند نه اینکه حالا این سائحون مخصوص به آنها باشد. سائح یعنی اگر کسی اهل سیر باشد و اهل رفت و آمد به مراکز مذهب باشد مشمول همین سائحون است. کسی که تردّد دارد به مراکز مذهبی، کسی که تردد دارد به مساجد آن هم از مصادیق سائحون است. سائحون فی الارض که نفرمود. فرمود سائح دیگر. خب وقتی توبه و عبادت و حمد و سیح و رکوع و سجود کرد، وظایف فردی را مشخص فرمود به وظایف اجتماعی و جمعی میپردازد که ﴿الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر﴾ بالاخره انسان یک وظیفهای دارد نسبت به جامعه یک وظیفهای دارد بین خود و خدای خود. همهٴ این وظایف در این آیه مطرح شده است. بین خود و خدای خود اهل توبه و عبادت و حمد و سفر و رفت و آمد به مراکز مذهب و رکوع و سجود است. نسبت به وظایف اجتماعی هم آمر به معروف و ناهی از منکر است. معروف را میشناسد و عمل میکند به دلیل جملههای سابق، و دیگران را هم وادار میکند. منکر را میشناسد و از آنها میپرهیزد، دیگران را هم وادار به پرهیز میکند. در جریان و الناهون همان طوری که در بحث دیروز اشاره شد عدهای بر این باورند که این واو ﴿و الناهون﴾واو ثمانیه است یعنی روی رقم هشت و عدد هشت اصطلاح ادبیات عرب این است که واو اضافه میشود. میگویند هفت یک عدد کامل است بالاخره. یک را دارد که جزء عدد نیست ولی سرفصل اعداد است که این هفتمین است، دو اولین زوج است، سه اولین فرد است، چهار اولین زوجالزوج است، شش اولین زوجالفرد است، دیگر شش زوجالزوج نیست مثل دو، شش زوجالفرد است. حالا زوج زوج و الفرد را ندارد البته. پس اولین زوج را دارد، اولین فرد را دارد، اولین زوجالزوج را دارد، اولین زوجالفرد را دارد ، خیال کردند این یک عدد کاملی است واحد را هم که دارد برای اینکه با اینکه عدد نیست سرفصل اعداد است. لذا روی این خصوصیت میگویند وقتی که هفت تمام شد نوبت به هشت شد مثل اینکه استیناف است تازه میخواهد رقم شروع بشود. از این جهت روی هشت واو ذکر میکنند. حالا وقتی به رقم هشت رسید واو ذکر میکند، یا نه عنوان ثمانیه رسید واو ذکر میکند. در قرآن کریم این تعبیرات هست. در سورهٴ مبارکهٴ کهف وقتی رقم این اصحاب کهف شمرده میشود، به این صورت یاد شده است آیهٴ 22 سورهٴ کهف این است ﴿سیقولون ثلاثهٴ رابعهم کلبهم و یقولون خمسهٴ سادسهم کلبهم رجماً بالغیب و یقولون سبعهٴ و ثامنهم کلبهم﴾ نسبت به ثامن اینجا واو دارد. چه اینکه درهای جهنم میگویند هفت تا است، درهای بهشت هشت تا است. نوبت به درهای جهنم که رسید میگویند ﴿فتحت أبوابها﴾ بدون واو میگویند. ولی نوبت به درهای بهشت که رسید میگویند ﴿و فتحت أبوابها﴾ این یکی از آن وجوهی است که در سورهٴ مبارکهٴ زمر آیهٴ 73 به این صورت بیان شده است. آیهٴ 71 این است سورهٴ زمر آیهٴ 71 این است ﴿و سیق الّذین کفروا إلی جهنّم زمراً حتی إذا جاءوها فتحت أبوابها﴾ دیگر واو ندارد چون درهای جهنّم میگویند هفت تا است. امّا در آیهٴ 73 سورهٴ مبارکهٴ زمر این است ﴿و سیق الذین اتّقوا ربّهم إلی الجنّهٴ زمراً حتی إذا جاءوها و فتحت أبوابها﴾ البته این یک انس ادبی است برهان عقلی و مانند آن نیست. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ مجادله که رقمها را میشمارند ولی به هفت و هشت نرسیده هیچ جا واو ذکر نمیکنند، نظیر آیهٴ 7 سورهٴ مجادله این است که ﴿ما یکون من نجوی ثلاثه إلاّ هو رابعهم ولا خمسهٴ إلاّ هو سادسهم﴾ دیگر سخن از واو نیست. ولی در سورهٴ مبارکهٴ تحریم وقتی اوصاف زنان با ایمان را ذکر میکنند به آن هشتمین وصف که میرسند واو ذکر میکنند. در آیهٴ 6 سورهٴ مبارکهٴ تحریم این است که 5 سورهٴ تحریم این است که فرمود ﴿عسی﴾ سورهٴ تحریم آیهٴ 5 ﴿عسی ربّه إن طلّقکنّ أن یبدله أزواجاً خیراً منکنّ مسلماتٍ مؤمناتٍ قانتاتٍ﴾ سه ﴿تائباتٍ عابداتٍ سائحاتٍ﴾ شش ﴿ثیّباتٍ﴾ هفت ﴿و أبکاراً﴾. این به هشتمی که رسید واو ذکر کردند. حالا ممکن است جهات ادبی دیگری هم داشته باشد ولی معروف این است. در این آیه هم وقتی که به هشتمین وصف رسید فرمود ﴿و الناهون عن المنکر﴾ و گر نه اگر بخش پایانی ملحوظ بود آن ﴿و الحافظون لحدود الله﴾ بخش پایانی است.
جواب سؤال: نه این یک استنباط است ممکن است نکتهٴ دیگری هم داشته باشد.
جواب سؤال: آنجا هم راکع و ساجد همین طور است دیگر ﴿الراکعون الساجدون﴾
خب بعد از اینکه اوصاف فردی را فرمود و اوصاف جمعی را فرمود، جمعبندی میکند میفرماید ﴿و الحافظون لحدود الله﴾. سه مسئله را انسان باید خوب رعایت کند؛ یکی وظایف شخصی خودش، یکی وظایف جمعی است که دیگری را هدایت کند. یک وقتی حالا اگر یک چه دربارهٴ فردی چه دربارهٴ جمعی معیار شخصش نباشد، یا جامعه نباشد، در هر دو قسمت معیار حدود الهی باشد. گاهی بعضی از بحثهاست به شخص یا فرد برنمیگردد به علم برمیگردد، یک کسی یک نقد علمی کرده، کاری به شخص هم ندارد اشتباه هم کرده تعمد نیست تا انسان به عنوان نهی از منکر او را هدایت کند، این گرفتار یک مغالطهای شده، انسان موظف است به عنوان حفظ حدود الهی این شبهه را پاسخ بدهد. او مشکلی ندارد و اگر برای او حلّ بشود شاید به راه بیاید ولی فعلاً اشتباه میکند. این از سنخ نهی از منکر نیست. کار عمیق علمی است. معذور هم هست چون مطلب نظری است. ضروری که نیست. یک مطلب عمیق علمی پیچیده است که ممکن است در آینده آثار سوء داشته باشد. چون بسیاری از نظریهها کمکم ضروری میشوند دیگر. خیلی از مسائل بود که در صدر اسلام نظری بود الآن دیگر روشن شد بعد از گذشت چند سال. انسانی که با خدای خود داد و ستد دارد هم در وظایف فردی آن اوصاف چندگانه را عمل میکند هم در وظایف جمعی، و هم در هر دو محدوده حافظ حدود الهی است و هم دین خدا، احکام خدا، حکم خدا، معارف خدا، اندیشههای مذهبی را هم حفظ میکند.
«و الحمد لله رب العالمین» بقیه انشاء الله برای سال بعد به خواست خدا.
« و الحمد لله رب العالمین»
برخی از آیات قرآن کریم است بدون تحلیل معرفت نفس ممکن نیست.
این مطلب که چگونه انسان به خودش ظلم میکند نیاز به تحلیل دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ المُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ وَالقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذلِکَ هُوَ الفَوْزُ العَظِیمُ (111) التَّائِبُونَ العَابِدُونَ الحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ المُنْکَرِ وَالحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ المُؤْمِنِینَ (112)﴾
برخی از آیات قرآن کریم است که بدون تحلیل معرفت نفس ممکن نیست. در این بخش خداوند یک بایعی را ترسیم فرمود و یک مبیعی را. بایع مؤمن است و مبیع جان او. آنجا که مبیع مال است انفکاک مبیع از بایع مشخص است که مؤمن مال خود را به خدا واگذار میکند و هر راهی را که ذات اقدس الهی تعیین کرد صرف میکند. اما آنجا که بایع خودش را میفروشد بایع مؤمن است مبیع هم خود مؤمن، این ترسیمش و تصویرش چگونه است؟ این در جهت مثبت. در جهت منفی که جریان عذاب و عقاب و امثال ذلک است، آیات فراوانی در قرآن کریم است که ظلم را مطرح میکند. میفرماید کافر منافق به خودشان ظلم کردند به ما ظلم نکردند. کسی هم به اینها ظلم نکرد. ظالم اینها هستند مظلوم هم خود اینها. نه ظالم دیگری است نه مظلوم دیگری. نه کسی به اینها ستم کرد، نه اینها به چیزی که جدای از اینهاست ستم کردند. اینها به خدا ستم نکردند،به پیغمبر ستم نکردند، به دین ستم نکردند. ترکش ستم اینها به دین خورده ولی اصل ستم اینها به خود اینها متوجه است. ﴿و ما ظلمهم الله ولکن کانوا أنفسهم یظلمون﴾. این ﴿و ما ظلمهم الله﴾ یعنی این ظالم از بیرون نیست که کسی از بیرون به اینها ظلم بکند بلکه اینها خودشان ظالمند، این یک. مظلوم هم بیرون از اینها نیست بلکه مظلوم هم خود اینها هستند اینها به خودشان ستم کردند، این دو. ترسیم این مطلب که چگونه انسان به خودش ظلم میکند نیاز به تحلیل دارد. خب پس ما چهار مطلب داریم که این چهار مطلب عناصر چهارگانه میخواهد در حالی که در همهٴ این موارد ما بیش از یک چیز نداریم. ما بایع و مبیع داریم که غیر همند در حالی که در جریان ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین﴾ بایع و مبیع یک چیزند. آنجایی که انسان مال خود را میفروشد البته بایع و مبیع دوتاست و از بحث بیرون است آنجا مشکلی نیست. اما آنجا که بایع و مبیع یکی است انسان خودش را میفروشد احتیاج به تحلیل دارد. بایع و مبیع یکی است. در ظالم و مظلوم هم که فرمود ﴿و ما ظلمهم الله ولکن کانوا أنفسهم یظلمون﴾ ظالم و مظلوم یکی است. انسان به خودش ستم کرده است تعبیرات عرفی ما هم هست. میگوییم این ظلم به خود به نفس کرده است، به خودش ستم کرده. خب ظالم و مظلوم یکی است در حالی که باید دو تا باشد چون ظلم معنایش این است که این شخص ظالم از حد خود تعدّی کرده است به حد مظلوم رسیده. یک ظالمی است با محدودهٴ خاصی، یک مظلومی است با محدودهٴ خاصی، این شخص از حد خود تعدی کرده به آن حقوق دیگری رسیده، این میشود ظلم. پس در تحلیل ظلم حتماً ما یک موضوعی داریم به نام ظالم یک موضوعی داریم به نام مظلوم، یک حقوق و حدودی برای ظالم است یک حدود و حقوقی هم برای مظلوم هست، اگر این ظالم از حدود و حقوق خودش تعدی بکند به حدود و حقوق دیگری برسد میشود ظلم. این تعبیرات در قرآن کریم کم نیست.
خب پس ما هم در جهت مثبت محتاج به شناخت نفسیم، هم در جهت منفی. هم در جریان ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین أنفسهم﴾ محتاج به اثبات تعدّدیم، هم در جریان ﴿و ما ظلمهم الله ولکن کانوا أنفسهم یظلمون﴾ محتاج به تعدّدیم. در تحلیلی که به این تعدد منتهی میشود این چنین گفته شد یا میتوان گفت انسان یک فطرتی دارد و یک طبیعتی، یک عقلی دارد که مرحلهٴ عالیهای دارد که نفس مجرد است، نفس ناطقه است و مانند آن و یک مرحلهٴ مادونی دارد که شهوت و غضب در آن مرحلهاند، وهم و خیال از نظر اندیشه در آن مرحلهاند و مانند آن. قرآن کریم که جریان بیع و شراء را مطرح میکند، بایع را مشخص کرده است. وقتی بایع مشخص شد، مبیع حتماً غیر از آن بایع است. بایع مرحلهٴ ایمان انسان است که فرمود ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین﴾ پس آن نفس مؤمنه یعنی آن نفس ناطقه یعنی آن نفسی که روی فطرت مانده است یعنی نفس عاقله یعنی مرحلهٴ عقل است. آنی که طرف قرارداد است مرحلهٴ ایمان است و اینکه تسلیم چیزی نمیشود. خدا که نفس مؤمنه را، نفس عالمه را، نفس ناطقه را به میدان جنگ نمیفرستد که کشته بشود که. این نفس حیوانی است اینی که دارای شهوت و غضب است و بخشهای مرحلهٴ نازل انسانیت است که به طبیعت برمیگردد و به خورد و خوراک مرتبط است، این به میدان جنگ میرود و شهید میشود. جانبازی مال این است سربازی مال این است وگرنه آن که کشته نمیشود که. خب پس بایع آن مرحلهٴ مؤمن است که فرمود ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین﴾ بایع آن است. مادون آن کالاست هر چه از آن بگذری میشود کالا. این کالاها یا نزدیک است یا دور. یعنی این قوای مادون کالاست چه اینکه خانه و مال هم کالاست. اگر انسان عاقل باشد، عقل حقیقی، آن مرحلهٴ عالیهاش که بالاخره دولتمرد این دستگاه بدنه است و تصمیمگیرنده است که روی کرسی نشسته این مرحلهٴ مادون را یعنی بخشی که به شهوت او به غضب او به وهم و خیال او بالاخره به خورد و خواب او که مرحلهٴ نازلتر است برمیگردد، این را به جا مصرف میکند. این را میدهد به ذات اقدس الهی بعد میگوید هر جا که شما بگویید تصمیم بگیرید من عمل میکنم. این هم میفرماید که در راه جهاد صرف بکن یا در راه فرهنگی صرف بکن یا ﴿نامفهوم﴾بکند. رهبری این بخش مادون را آن مرحلهٴ عالیه بر عهده میگیرد. آن میشود بایع مرحلهٴ مادون میشود مبیع و در جبهه این مرحلهٴ مادون فدا میشود نه مرحلهٴ مافوق. آن نفس مطمئنه که کشته نمیشود آن نفس مؤمنه که کشته نمیشود آن مرحله که نفس ناطق و عاقل است که کشته نمیشود، او همچنان حیّ است. خب پس بایع جدای از مبیع و مبیع هم جدای از بایع، این قابل تصور است.
در جریان ظلم که فرمود ﴿و ما ظلمهم الله ولکن کانوا أنفسهم یظلمون﴾ و مانند آن، این مرحله تصمیمگیری دیگر نفس مطمئنه نیست، نفس مؤمنه نیست. این اندیشه دارد منتها این اندیشهاش و این دانشش به اسارت درآمده. در آن جبههٴ جهاد درونی که حالا یا جهاد اوسط است یا جهاد اکبر این به اسارت نفس اماره و مانند آن درآمده است. حالا اسیرانه کار میکند نه امیرانه. مؤمن که امیرانه کار میکند، عاقلانه کار میکند، با خدا معامله میکند ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنّهٴ﴾. غیر مؤمن که کم من عقل أسیر تحت هوی أمیر بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) است این اسیرانه داد و ستد میکند. اسیر هر چه دارد باید به بازار حراج تاراجش کند. یا بالاخره دیگری تاراج میکند یا این حراج میزند. و هر بازاری هم که به او گفتند که باید آنجا حراج کنی، آنجا به حراج میبرد. خب این را باید به حراج بگذارد. تمام دارایی خود را این اسیر به حراج میدهد. یعنی هوشش را، استعدادش را، درسهای چندین سالهاش را، توانهایش را، نقشههایش را همهاش را به حراج میدهد. خب از این به بعد کم من عقل أسیر تحت هوی أمیر، این این سرمایهها را به حراج میدهد. این سرمایهها را به حراج میدهد یعنی چه؟ یعنی اینها را نابود میکند؟ نه خیر اینها را نابود نمیکند بلکه اینها را به دیگری میدهد که دیگری اینها را بشوراند علیه خود او. آدمی که معتاد میشود یعنی چه؟ یعنی این دستگاه بدن خود را داده به سم تا سم این دستگاه گوارش را هر طوری میخواهد بسازد. او هم طرزی این را ساخت که دیگر توان را از این آقا میگیرد. هیچ آسایشی ندارد. نمیتواند بخوابد، نمیتواند بیدار باشد، از دست خودش رنج میبرد نه از دست بیگانه. چون این امانت الهی را به حراج گذاشته. ذات اقدس الهی اینها را به عنوان امانت داده. همین طور که در مسائل مالی فرمود که این مالها، مال شماست که کسب کردهاید ﴿للرجال نصیب ممّا اکتسبوا و للنساء نصیب ممّا اکتسبن﴾انسان مالک مال است امّا وقتی که روابط فردی یا روابط جمعی یا روابط دولت و ملت مطرح است انسان مالک مالی است که کسب کرده. ولی نسبت به ذات اقدس الهی که مالک نیست که اگر خدا یک تصمیمی گرفته امری کرده، این شخص بگوید من این وجوه شرعیه را نمیدهم این زکات را نمیدهم، این کفارات را نمیدهم، برای اینکه مال خود من است. در این بخشها میفرماید ﴿و آتوهم ممّا لله الّذی آتاکم﴾ این دیگر ممّا لله است. نسبت به خدا که انسان مالک نیست. نسبت به دیگران البته مالک است.
جریان نفس هم همین طور است. این طور نیست که انسان بگوید من اختیار خودم را دارم آزادم حتی در برابر خدا. انسان میتواند نسبت به دیگران بگوید من اختیار خودم را دارم و آزادم و حق هم با اوست. برای اینکه ذات اقدس الهی این نعمت را به او عطا کرده است. اما در برابر ذات اقدس الهی که نمیتواند بگوید من اختیار خودم را دارم مختارم به تو چه. خب پس تمام این زیرمجموعهای که در اختیار انسان است این میشود امانت الهی. وقتی ما در این امانت الهی بیجا تصرف بکنیم میشود ظلم. پس ما از آن جهت که یک اندیشهای داریم، یک هوشی داریم، باید در جبههٴ جهاد این مادون را تحت سلطهٴ خود قرار بدهیم اگر در جهاد درونی شکست بخوریم، تمام تصمیمگیریهای ما اسیرانه است و نه امیرانه و نابینانه است کورکورانه تصمیم میگیریم. یک آدم کور گاهی میزند اثاث منزل خودش را میشکند. فرش منزل خودش را میسوزاند. کسی به این کور آسیبی نرسانده، خانهٴ این را ویران نکرده، خودش ویران کرده و منشأش هم کوری است و کوریاش هم به تقصیر خودش است. خب اگر کسی اسیرانه تصمیم گرفت نسبت به آن نعمتهایی که ذات اقدس الهی به او داده است که در حقیقت امانت خداست نه ملک طلق او، این میشود ظلم. پس آن مرحلهٴ بالا میشود ظالم این مرحلهٴ پایین میشود مظلوم. گاهی هم نه تعدی از پایین به بالاست. این شهوت و غضب در جهاد درونی چون فاتح شدند و عقل را به اسارت گرفتند، تمام این درسهایی که این شخص در این مدت خوانده باید در اختیار شهوت باشد. لذا به این نیروی عالمه میگوید که من فلان مطلب را میخواهم تو یک نقشه بکش که من به او برسم. یا قوهٴ غضب به این نیروی علمی او دستور میدهد که من فلان مطلب را میخواهم تو یک کاری بکن که فلان ملت به صورت خاکستر در بیاید. آن وقت تمام دستگاه فرهنگی و علمی او بسیج میشود برای ساختن یک بمب. بمب را که قوهٴ غضبیه که نمیسازد که. بمب را علم میسازد. منتهی علمی که اسیر است باید طرزی اداره بشود که غضب میخواهد یا شهوت میخواهد این کم من عقل أسیر تحت هوی أمیر. گاهی ظلم از بالاست گاهی ظلم از پایین است. در جهات درونی اگر کسی شکست بخورد ظلم از درون است یعنی شهوت و غضب بر علم و عقل مسلط میشوند، عقل را به اسارت میگیرند، علم را به اسارت میگیرند، به علم و به عقل و به اندیشه و به محصول تحصیلات سی چهل ساله میگویند من این را میخواهم تو باید این را برای من فراهم کنی، لذا او تمام کارها و کادرهای علمیش را صرف میکند تا شهوت این را تأمین کند یا غضب این را تأمین کند. یک بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) دارد که همیشه دولتها منشأ هراس بودند که مردم از دولت میترسیدند، از والی میترسیدند، از حاکم میترسیدند، من از همان روز اوّل از ملت میترسم. «لقد أصبحت الاُمم تخاف ظلم رعاتها و أصبحت أخاف ظلم رعیتی»، فرق من با سایر حاکمان این است که مردم از حاکمانشان میترسند من از مردم میترسم. چون من که اهل ظلم نیستم که. این یک فرق جهانی است بین من و سایر حاکمان. «لقد أصبحت الاُمم تخاف ظلم رعاتها و أصبحت أخاف ظلم رعیتی»، من که یقیناً به مردم ستم نمیکنم این مردمند که به من ستم میکنند. فرق حکومت من با دیگران این است که بالاخره یا حاکمان دیگر ظالمند یا مردم از ظلم او هراسی دارند بالاخره احتمال ظلم میدهند، من مسلماً ظلم نمیکنم ولی از ظلم امتم، رعیتم اندیشناکم. عقلی که در جهاد اکبر در درون به اسارت شهوت یا غضب درمیآید همین است با سایر حاکمان این فرق را دارد که رعیت او و جنود او بر او میترسند. این بیان نورانی وجود مبارک امام صادق﴿ع﴾ در روایت معتبر سماعه بن مهران که در اصول کافی آمده مرحوم صدر المتألهین میفرماید اینها یک علمی نیست که ما در فلسفه بتوانیم بفهمیم یا یک متکلم بتواند بفهمد، این فقط از مشکات ولایت و امامت است ولا غیر. عقل چند تا سپاه دارد، جهل چند تا سپاه دارد چطوری اینها رشد میکنند، عقل یک کلیاتی میتواند بفهمد. فرمود همان طوری که جریان عذاب قبر، کیفیت عذاب قبر، مار و عقربهای قبر، و عدد قبر اینها یک چیزی نیست که فلسفه بفهمد یا کلام بفهمد اینها را باید پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بگوید، جنود عقل و جهل هم همین طورند. در شرح اصول کافی شرح همین حدیث سماعهٴ بن مهران که وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) فرمود عقل دارای هفتاد و پنج سپاه است، جهل دارای هفتاد و پنج سرباز است، جنود عقل این است، جنود جهل این است، در شرح این حدیث ایشان میفرماید که خیلی از چیزهاست که کار عقل بشر نیست. اینها را که برهان نمیتواند اثبات کند و نمیتواند نفی کند، اینها کار وحی است بالاخره. این گونه از جریانها که جنود عقل چیست، جنود جهل چیست، اینها چطور با هم میجنگند، اینها را تفسیرش را باید وحی بگوید و فرموده است. خب گاهی انسان در این میدان شکست میخورد، وقتی شکست خورد کار جنگ درون اسیرگیری است نه کشتن و سوزاندن آنکه در جبههٴ حق فاتح و پیروز میشود، شهوتش را به اسارت میگیرد، غضبش را به اسارت میگیرد، این چنین نیست که شهوت را تعطیل کند به سراغ رهبانیت برود، یا غضب را تعطیل کند که، اینها را تعدیل میکند که کار خوبی است نه تعطیل بکند که کار بدی است. این چنین نیست که «النکاح سنتی» را رها کند از خوردن و نوشیدن امتناع کند، صوم وصال بگیرد یا آن ریاضتهای زیانبار را تحمل کند، فرمودند امساک چیز خوبی است اما ریاضت زیانبار حرام است. کمخوری که ضرر داشته باشد، کمخوابیدن که ضرر داشته باشد، فشارهایی که ضرر داشته باشد، گفتند حرام است. خب پس اینها تعدیل میکنند نه تعطیل. در طرف مثبت این است. امّا در طرف منفی اگر کسی در جبههٴ جهاد اکبر شکست خورد شهوت پیروز شد، غضب پیروز شد، او که علم را نمیکشد که، او علم را اسیر میگیرد. چون کار میخواهد از او. تمام این نقشههای مشموم، فیلمهای بدآموز، عکسهای مستهجن، اینها را عالمان اسیرشده درست کردهاند دیگر. خب اگر شهوت به علم دستور بدهد که من این چنین میطلبم، تمام آن نقشهها در خدمت شهوت یا غضب پیاده میشود. پس علم به اسارت میرود نه به غارت که کشته بشود. کار جبههٴ درون هم همین است هیچ کدام هم نمیخواهند دیگری را از پای دربیاورند یا بکشند، میخواهند دیگری را اسیر بکنند. آن یکی که در جهاد اکبر پیروز شد میگفت عشق دیوانه است ما دیوانه دیوانهایم، نفس اماره است ما امارهٴ امارهایم. اگر نفس امارهٴ بالسوء است به لطف الهی ما به جایی رسیدیم که آن را در تحت اسارت خودمان درآوردیم. «هی نفسی أروضها بالتقوی». اما آنی که گرفتار شد کم من عقل أسیر تحت هوی أمیر است. پس در همهٴ این موارد چهارگانهٴ یاد شده تعدّد محفوظ است. آن دو بخشی که مربوط به مثبت است، این دو بخشی که مربوط به منفی است، ما یک بایع داریم و یک مبیع، یک ظالم داریم و یک مظلوم. این چنین نیست که در دستگاه ما یک نفر باشد که خودش را بفروشد. آنی که بایع است که سالم میماند تا آخر او که کشته نمیشود. لذا قید را حفظ فرمود فرمود ﴿انّ الله اشتری من المؤمنین﴾ پس آن نفس مؤمنه،نفس عاقله، نفس ناطقه آن میشود بایع، آنی که به میدان جبهه میرود و کشته میشود و منتقل میشود، آن میشود مبیع. در قسمت منفی هم همین طور است. ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنهٴ﴾ آن وقت آن مردان الهی همان طوری که مال را از خود جدا میدانند این مراحل مادون را هم از خود جدا میدانند. ﴿بأنّ لهم الجنّهٴ﴾.
این را هم در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که این یقاتلون و یَقتلون و یُقتلون اینها جملهٴ خبریهایست میتواند مفید انشا باشد، آن بخشهایی که مربوط به یقاتلون و یقتلون و امثال ذلک است دلالت بر استمرار دارد یعنی تا زندهاند کارشان همین است. این طور نیست که به صورت فعل ماضی تعبیر کرده باشد فرمود یک بار اینها میجنگند. تا انسان زنده است، دشمن دارد، اسلام دشمن دارد، و تا دشمن هست، این مقاتله و مبارزه، این باید مستمر باشد. این استمرارش از این فعل مضارع استفاده میشود.
جواب سؤال: بسیار خب در آنجا وجود مبارک حضرت امام صادق﴿ع﴾ میفرماید به اینکه این بدنتان یعنی این مرحلهٴ نازلهٴ شما به اندازهٴ بهشت میارزد که روایتش دیروز خوانده شد؛ «إنّ لأبدانکم ثمناً و هی الجنّهٴ ألا فلاتبیعوها إلاّ بها». این یک روایت است که مرحوم میرداماد در شرح این بخش از اصول کافی در تعلیقه فرمود وقتی حضرت فرمود بدن به اندازهٴ بهشت میارزد روح چقدر میارزد. روح لابد به اندازهٴ جنهٴاللقا میارزد. آن وقت این بدن یعنی همین دستگاه و جوارح ظاهری با آن محدودهٴ حسش و مرحلهٴ نازلهای که به شهوت و غضب برمیگردد این یک کالاست. شما میبینید اکثری برای دادن این کالا مضایقه دارند دیگر. یا برای اینها حلّ نشده است که انسان یک نفس ناطقهٴ مجردی دارد و ابدیت را طی میکند یا حل شد امّا این سختی چند روزه را تحمل نمیکنند. بالاخره آنی که میفروشد تصمیم میگیرد نفس مؤمنه است نه مرحلهٴ نازله. و آنکه در میدان جنگ کشته نمیشود او زنده است لذا به او خطاب میکند ﴿فاستبشروا ببیعکم الّذی بایعتم به﴾. دربارهٴ او میگوید ﴿أحیاء عند ربّهم یرزقون﴾ الآن همینی که روی مین رفته بدنش تکهتکه شده نسبت به همین این میگوید ﴿لا تحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربّهم یرزقون﴾ فرمود همینها زندهاند. همینهایی که دادند یعنی همین بایعها، همینهایی که فروختند زندهاند. بایع آنی که فروخت زنده است و لذّت هم میبرد و به اجر خودش هم رسیده است. پس معلوم میشود بایع یک چیز است مبیع یک چیز. منتها اینها مرحلهٴ نازلهٴ آن مرحلهٴ بایعاند. جدای از هم و تفکیکپذیر نظیر زید و عمرو که از هم خبر نداشته باشند نیست.
خب فرمود و این فوز عظیم است. اوصافی که برای اینها ذکر میکند گرچه برخیها گفتهاند به اینکه در بحثهای قبلی که فرمود ﴿المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض﴾ این التائبون را خواستند به آن مؤمنون و مؤمنات برگردانند ولی خب اینجا میتوان گفت این مؤمنانی که در حقیقت طرف داد و ستد با خدای سبحانند اینها یک چنین خصوصیاتی را دارند که ﴿هُم﴾ آنهایی که با خدا معامله میکنند کسانی هستند که دارای این اوصاف نه گانه هستند. اینها تائبند که اشاره شد که اینها مذکر و مؤنث در اینها یکسان است و اینها صفت مشبه است نه اسم فاعل و این چنین نیست که زنها را شامل نشود. ﴿التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون﴾ اینها وظایف فردیشان، در مسائل شخصیشان در مسائلی که بین آنها و بین خدای سبحان است اهل توبهاند، عبادتند، حمد و ثنایند، سیح و سفر در ارضند، اهل رکوع و سجودند. دربارهٴ سائحون اگر به عنوان جهاد وارد شده است یا به عنوان روزه وارد شده است، یا برخی از مفسران نَفْر بسیجی یا نَفْر فرهنگی یا نَفْر نظامی و نَفْر فرهنگی هر دو را ذکر کردهاند اینها به عنوان بیان مصداق است. در جریان نَفْر که فرمود ﴿لو لا نفر من کل فرقهٴ منهم طائفهٴ لیتفقهّوا فی الدّین﴾ این نفر و کوچ کردن یک سیر فی الارض است یک سفر است. آن نفر نظامی هم که ﴿إذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثّاقلتم﴾ یا ﴿فانفروا ثباتاً او انفروا جمیعاً﴾ آن نفر هم یک سیح فی الارض و یک سفر فی الارض است. همهٴ آنها مصداقند نه اینکه حالا این سائحون مخصوص به آنها باشد. سائح یعنی اگر کسی اهل سیر باشد و اهل رفت و آمد به مراکز مذهب باشد مشمول همین سائحون است. کسی که تردّد دارد به مراکز مذهبی، کسی که تردد دارد به مساجد آن هم از مصادیق سائحون است. سائحون فی الارض که نفرمود. فرمود سائح دیگر. خب وقتی توبه و عبادت و حمد و سیح و رکوع و سجود کرد، وظایف فردی را مشخص فرمود به وظایف اجتماعی و جمعی میپردازد که ﴿الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر﴾ بالاخره انسان یک وظیفهای دارد نسبت به جامعه یک وظیفهای دارد بین خود و خدای خود. همهٴ این وظایف در این آیه مطرح شده است. بین خود و خدای خود اهل توبه و عبادت و حمد و سفر و رفت و آمد به مراکز مذهب و رکوع و سجود است. نسبت به وظایف اجتماعی هم آمر به معروف و ناهی از منکر است. معروف را میشناسد و عمل میکند به دلیل جملههای سابق، و دیگران را هم وادار میکند. منکر را میشناسد و از آنها میپرهیزد، دیگران را هم وادار به پرهیز میکند. در جریان و الناهون همان طوری که در بحث دیروز اشاره شد عدهای بر این باورند که این واو ﴿و الناهون﴾واو ثمانیه است یعنی روی رقم هشت و عدد هشت اصطلاح ادبیات عرب این است که واو اضافه میشود. میگویند هفت یک عدد کامل است بالاخره. یک را دارد که جزء عدد نیست ولی سرفصل اعداد است که این هفتمین است، دو اولین زوج است، سه اولین فرد است، چهار اولین زوجالزوج است، شش اولین زوجالفرد است، دیگر شش زوجالزوج نیست مثل دو، شش زوجالفرد است. حالا زوج زوج و الفرد را ندارد البته. پس اولین زوج را دارد، اولین فرد را دارد، اولین زوجالزوج را دارد، اولین زوجالفرد را دارد ، خیال کردند این یک عدد کاملی است واحد را هم که دارد برای اینکه با اینکه عدد نیست سرفصل اعداد است. لذا روی این خصوصیت میگویند وقتی که هفت تمام شد نوبت به هشت شد مثل اینکه استیناف است تازه میخواهد رقم شروع بشود. از این جهت روی هشت واو ذکر میکنند. حالا وقتی به رقم هشت رسید واو ذکر میکند، یا نه عنوان ثمانیه رسید واو ذکر میکند. در قرآن کریم این تعبیرات هست. در سورهٴ مبارکهٴ کهف وقتی رقم این اصحاب کهف شمرده میشود، به این صورت یاد شده است آیهٴ 22 سورهٴ کهف این است ﴿سیقولون ثلاثهٴ رابعهم کلبهم و یقولون خمسهٴ سادسهم کلبهم رجماً بالغیب و یقولون سبعهٴ و ثامنهم کلبهم﴾ نسبت به ثامن اینجا واو دارد. چه اینکه درهای جهنم میگویند هفت تا است، درهای بهشت هشت تا است. نوبت به درهای جهنم که رسید میگویند ﴿فتحت أبوابها﴾ بدون واو میگویند. ولی نوبت به درهای بهشت که رسید میگویند ﴿و فتحت أبوابها﴾ این یکی از آن وجوهی است که در سورهٴ مبارکهٴ زمر آیهٴ 73 به این صورت بیان شده است. آیهٴ 71 این است سورهٴ زمر آیهٴ 71 این است ﴿و سیق الّذین کفروا إلی جهنّم زمراً حتی إذا جاءوها فتحت أبوابها﴾ دیگر واو ندارد چون درهای جهنّم میگویند هفت تا است. امّا در آیهٴ 73 سورهٴ مبارکهٴ زمر این است ﴿و سیق الذین اتّقوا ربّهم إلی الجنّهٴ زمراً حتی إذا جاءوها و فتحت أبوابها﴾ البته این یک انس ادبی است برهان عقلی و مانند آن نیست. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ مجادله که رقمها را میشمارند ولی به هفت و هشت نرسیده هیچ جا واو ذکر نمیکنند، نظیر آیهٴ 7 سورهٴ مجادله این است که ﴿ما یکون من نجوی ثلاثه إلاّ هو رابعهم ولا خمسهٴ إلاّ هو سادسهم﴾ دیگر سخن از واو نیست. ولی در سورهٴ مبارکهٴ تحریم وقتی اوصاف زنان با ایمان را ذکر میکنند به آن هشتمین وصف که میرسند واو ذکر میکنند. در آیهٴ 6 سورهٴ مبارکهٴ تحریم این است که 5 سورهٴ تحریم این است که فرمود ﴿عسی﴾ سورهٴ تحریم آیهٴ 5 ﴿عسی ربّه إن طلّقکنّ أن یبدله أزواجاً خیراً منکنّ مسلماتٍ مؤمناتٍ قانتاتٍ﴾ سه ﴿تائباتٍ عابداتٍ سائحاتٍ﴾ شش ﴿ثیّباتٍ﴾ هفت ﴿و أبکاراً﴾. این به هشتمی که رسید واو ذکر کردند. حالا ممکن است جهات ادبی دیگری هم داشته باشد ولی معروف این است. در این آیه هم وقتی که به هشتمین وصف رسید فرمود ﴿و الناهون عن المنکر﴾ و گر نه اگر بخش پایانی ملحوظ بود آن ﴿و الحافظون لحدود الله﴾ بخش پایانی است.
جواب سؤال: نه این یک استنباط است ممکن است نکتهٴ دیگری هم داشته باشد.
جواب سؤال: آنجا هم راکع و ساجد همین طور است دیگر ﴿الراکعون الساجدون﴾
خب بعد از اینکه اوصاف فردی را فرمود و اوصاف جمعی را فرمود، جمعبندی میکند میفرماید ﴿و الحافظون لحدود الله﴾. سه مسئله را انسان باید خوب رعایت کند؛ یکی وظایف شخصی خودش، یکی وظایف جمعی است که دیگری را هدایت کند. یک وقتی حالا اگر یک چه دربارهٴ فردی چه دربارهٴ جمعی معیار شخصش نباشد، یا جامعه نباشد، در هر دو قسمت معیار حدود الهی باشد. گاهی بعضی از بحثهاست به شخص یا فرد برنمیگردد به علم برمیگردد، یک کسی یک نقد علمی کرده، کاری به شخص هم ندارد اشتباه هم کرده تعمد نیست تا انسان به عنوان نهی از منکر او را هدایت کند، این گرفتار یک مغالطهای شده، انسان موظف است به عنوان حفظ حدود الهی این شبهه را پاسخ بدهد. او مشکلی ندارد و اگر برای او حلّ بشود شاید به راه بیاید ولی فعلاً اشتباه میکند. این از سنخ نهی از منکر نیست. کار عمیق علمی است. معذور هم هست چون مطلب نظری است. ضروری که نیست. یک مطلب عمیق علمی پیچیده است که ممکن است در آینده آثار سوء داشته باشد. چون بسیاری از نظریهها کمکم ضروری میشوند دیگر. خیلی از مسائل بود که در صدر اسلام نظری بود الآن دیگر روشن شد بعد از گذشت چند سال. انسانی که با خدای خود داد و ستد دارد هم در وظایف فردی آن اوصاف چندگانه را عمل میکند هم در وظایف جمعی، و هم در هر دو محدوده حافظ حدود الهی است و هم دین خدا، احکام خدا، حکم خدا، معارف خدا، اندیشههای مذهبی را هم حفظ میکند.
«و الحمد لله رب العالمین» بقیه انشاء الله برای سال بعد به خواست خدا.
« و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است