- 840
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 128 و 129 سوره توبه _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 128 و 129 سوره توبه _ بخش سوم"
رابطه توحید و توکل با حسیب بودن خداوند
حسیب بودن پیامبر (ص) و ملائکه، نیاز مند دلیل خاص
امکان بهرهمندی از رأفت و رحمت نبوی در دنیا و آخرت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ (128) فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ العَرْشِ العَظِیمِ (129)﴾
اوصاف پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
اوصافی را که در این آیه برای ذات مقدس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یاد شد اینکه رسول است و از انفس شماست و حریص به ایمان مؤمنان است و نسبت به مؤمنین رئوف است رحیم است اینها تایید میکند که ﴿عَزِیزٌ﴾ وصف رسول باشد نه ﴿عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّم﴾ یعنی آیه اینچنین معنی میشود ﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ﴾ که این رسول ﴿مِنْ أَنْفُسِکُم﴾ است یک, ﴿عَزِیزٌ﴾ است دو, ﴿عَلَیْهِ مَاعَنِتُّم﴾ یعنی «یهمّه و یعنیه ما عندتم» آنچه شما به زحمت افتادید بر او است که مشکلات شما را حل کند یا باری روی دوش او است این سه, ﴿حَرِیصٌ عَلَیْکُم﴾ چهار, ﴿بِالمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ﴾ پنج, ﴿رَحِیمٌ﴾ شش, این تناسب اقتضا میکند که این ﴿عَزِیزٌ﴾ وصف رسول باشد نه اینکه ﴿عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّم﴾ این یک جمله مستقل باشد یعنی آنچه که مایه دشواری شماست بر او سخت میگذرد این یک.
رابطه توحید و توکل با حسیب بودن خداوند
مطلب دیگر اینکه این کلمه ﴿حَسْبِیَ اللّهُ لاَإِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ﴾ این ﴿حَسْبِیَ اللّهُ﴾ یک ادعاست خدا کافی است دلیل این ادعا چیست؟ برای اینکه غیر از خدا الهی نیست و کفایت و حسیب بودن از شئون اولوهیت است وقتی اولوهیت منحصر در او بود بر اساس توحید اولوهی غیر از او الهی نبود پس غیر از او حسبی هم نیست لذا ﴿حَسْبِیَ اللّهُ﴾ ﴿عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ﴾ نتیجه است اگر او اله است و در اثر توحید اولوهیت او حسبی است نه دیگری پس ﴿عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ﴾ او را وکیل خود قرار دادم بین حسب و بین توحید و بین توکل این انسجام برقرار است در نوشتهها یا گفتهها گاهی گفته میشود که این اوصاف بالذات برای خداست بالعرض برای غیر خداست یا بالاصاله برای خداست بالتبع برای غیر خداست اگر بگوییم بالاصاله و برای دیگران بالتبع این تا حدودی حرفهای میانه است بالاتر از او این است که بگوییم بالذات و دیگران بالعرض دارند چون اسناد بالعرض اسناد الی غیر ما هو له است و مجاز است نظیر «جالس سفینه» به اصطلاح اما بالتبع در اثر اینکه واسطه در ثبوت است اسناد حقیقی است منتها بالتبع آنکه بالتبع دارد یعنی واقعاً متصف است منتها به تبع موجودی دیگر لذا مرحله بالذات و بالعرض بالاتر از مرحله بالاصل و بالتبع است.
حسیب بودن پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ملائکه، نیاز مند دلیل خاص
مطلب دیگر اینکه حالا اوصافی نظیر رافت و رحمت خدا که برای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثابت شد اگر دلیل خاصی هم داشته باشیم که حسیب بودن و اینها هم برای پیغمبر ثابت بشود خوب برابر آن دلیل خاص انسان سخن میگوید بالأخره اینها توقیفی است و اگر دلیل خاصی اینگونه از اسما را برای غیر خدا ثابت نکرده است انسان نمیگوید آن «اکفیانا فانکم کافیان» آن اگر سندش درست باشد معتبر باشد میتواند دلیل مسئله باشد چه اینکه درباره جبرئیل و میکائیل (سلام الله علیهما) هم همین آمده «اکفیانی فانکما کافیان» آن هم همینطور است آن هم اگر سند معتبر باشد میشود آیه را بر او تطبیق کرد یعنی گفت که خدا بالاصاله حسیب است آنها بالتبع و بالاتر از آن خدا بالذات حسیب است و اینها بالعرض این البته مربوط است به اینکه سند آن روایت سند آن دعاها درباره وجود مبارک پیغمبر و امیر المؤمنین (علیهما السلام) خواه درباره جبرئیل و میکائیل (سلام الله علیهما) یا اسرافیل و میکائیل (سلام الله علیهما) است باید سند معتبر باشد.
امکان بهرهمندی از رأفت و رحمت نبوی در دنیا وآخرت
مطلب بعدی آن است که این رحمت و رافت وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اختصاصی به دنیا و برزخ و آخرت ندارد در همه مراحل آنها ﴿بِالمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ هستند منتها در دنیا هم همینطور است مؤمن بالأخره باید بخواهد اگر نخواهد کوتاهی از خودش است اگر در دنیا بخواهد یا در برزخ بخواهد یا در قیامت بخواهد فیض نصیبشان میشود ریشه همه این کارها دنیاست در برزخ گاهی انسان توفیق دارد گاهی توفیق ندارد عمده در دنیاست که دنیا باید وسایلش را فراهم بکند وگرنه از آن طرف مشکلی نیست آنها در برزخ مشکلات شیعیانشان و پیروانشان برسند اگر در آن طرف از طرف مبدا قابلی یک لیاقت و قابلیتی باشد بتوانند خودشان را به آن ذوات مقدس برسانند چیزی از آنها بخواهند یقیناً آنها رئوف و رحیم خواهند بود منتها در برزخ دشوار است نه اینکه از آن طرف مشکلی باشد از این طرف مشکل است.
نحوه آگاهی انسان از مرگ خویش
انسان دفعتاً وارد عالمی شد ناشناس مدتها باید طول بکشد تا بفهمد مرده است اینطور نیست خیلیها همین که مردند بفهمند مردند یک وقت آدم نشسته در جایی یا در منزل خودش است یا جای دیگر است دفعتاً میبیند صحنه عوض شد افرادی را میبیند که اصلاً نمیشناسد با زبانی آشنا میشود که قبلاً آشنا نبود یک سلسله امور و آدابی هست که سابقه نداشت اصلاً نمیفهمد مرد خواص میفهمند که مردند بعد از گذشت مراحل زیادی تازه میفهمد که مرد این تلقین که «و اعلم ان الموت حق» این تقریباً تعلیم است یعنی این حالتی که برای تو پیش آمده مرگ است بدان تو مردی خیلیها نمیفهمند مردند بعدها میفهمند مردند بعد انسان میبیند با یک افرادی است که زبان آدم را نمیدانند چیزی هم به آدم نمیدهند چیزی هم از آدم نمیخواهند آن بیان نورانی حضرت امیر المؤمنین (سلام الله علیه) که ﴿الهَاکُمُ التَّکَاثُرُ﴾ را قرائت کردند که آن خطبه را ایراد فرمودند که در نهجالبلاغه است فرمود اینها در عین حالی که ابدانشان جمع است متفرقاند همانجا ﴿لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ﴾ هر کسی مشغول کار خودش است اینچنین نیست که حالا در یک قبرستان یک شهری دفن بشود او را با مردم همان شهر هم محشور بکنند تا ببیند حالا با چه زبانی با چه فرهنگی با چه عادات و آدابی زندگی کرده گاهی ممکن است در شرق بمیرد او با غربیها محشور بشود این که میگویند مؤمن به وادی السلام میرسد همین است دیگر بالأخره وادی السلام وادی سلامت است آنجایی که ذات اقدس الهی که از اسمای حسنای او سلام است با آنها پیوند سالمانه دارد مؤمن به دار السلام میرود به وادی السلام میرود و وادی السلام نه یعنی نجف هر جا علیبنابیطالب باشد نجف است ممکن است خیلیها همانجا باشند و هرگز در کنار وادی هم دفن بشوند مگر کربلا خب قتله کربلا که اشقای اشقیا بودند و یقیناً در جهنم هستند مگر در کربلا دفن نشدند نزدیک قبر مطهر سیدالشهداء هم دفن نشدند چنین نیست که اگر کسی در کربلا دفن شده با کربلائیها محشور بشود هر کسی بکل امره «لکل امرئٍ ما نوی» .
پرسش: ...
پاسخ: بله، چون اینها همین نالههایی که دارند ضجههایی که دارند این نردبان نجات از آن سکرات است مؤمن اصولاً فشاری در حال مردن یا برزخ ندارد این عذاب است مؤمن واقعی هیچ رنجی در حال مردن ندارد و هیچ لذتی برای مؤمن بالاتر از لذت مردن نیست تمام لذائذ یک طرف آن لحظهای که اهل بیت (علیهم السلام) به بالین یک شخص میآیند یک طرف آن طوری که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند در کتاب الجنائز کافی این شیرینترین حالت برای مؤمن همان وقت است که دارد جان میدهد هیچ لذتی برای مؤمن به اندازه لذت مردن نیست برای اینکه این ذوات مقدس را میبیند الآن دست آدم وقتی به ضریح اینها میرسد فخری است چه رسد به اینکه خود اینها بیایند کنار آدم و بالین آدم آن یک حساب دیگری است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ناله دارد همین نالهها باعث نجات میشود آدم تا ننالد که نجات پیدا نمیکند تا گریه نکند تا ضجه نزند تا اهل ناله نباشد اگر بخواهد از آن خطر نجات پیدا بکند باید مسلح باشد سلاحش هم گریه است و «سلاحه البکاء» تا آدم ننالد که چیزی به او نمیدهند.
پرسش: ...
پاسخ: بعداًُ «اذا ماتوا انتبهوا» نه سریعاً خیلیها خوابند بعدها آنجا بیدار میشوند یک سلسله چیزهایی را میبینند که باور نمیکردند همین است دیگر وقتی که مردند تازه خیلی چیزها را میبینند که باور نمیکردند در دنیا که بودند میگفتند اینها سحر و خرافات است به اینها نشانش میدهند آن جنت برزخی را یا دوزخ برزخی را ومیگوید ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾ در قیامت هم همینطور است .
پرسش: ...
پاسخ: چرا، تنبه نه ولی فایده ندارد ﴿وَّلاَتَ حِینَ مَنَاصٍ﴾ تنبه یعنی از خواب بیدار شوند بله اما تنبه یه معنای تیقض و یقضهبودن و بیداری و آگاهی و اینها نه فایدهای ندارد اینکه حالا مثلاً بگوییم بعداً توبه بکند مشکلی حل بشود نه.
پرسش: ...
پاسخ: چرا منتها درجات برتر و بالاتر مؤمن الآن خیلی از چیزها را معتقد است خیلی از چیزها را میفهمد خیلی از چیزها را میداند منتها آن چیزهایی را که میداند برای او به صورت مشهود در میآید امّا غیر مؤمن که اینها را افسانه میپنداشت بعد بیدار میشود میبیند حق است.
بهرهمندی مؤمنین از رأفت خاص نبوی
غرض آن است که در برزخ هم اگر کسی به این ذوات مقدس دست پیدا کند از آنها کمک میگیرد منتها در برزخ کار مشکلی است چون اوایل ورود است دیگر اوایل ورود آدم دفعتاً وارد صحنهای میشود که برای او ناآشناست بعد از مدتی میفهمد مُرد اینطور نیست که همه بفهمند مردند بنابراین آن ذوات مقدس ﴿بِالمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ هستند چه در دنیا چه در برزخ چه در قیامت قبلاً هم اشاره شد که این ﴿بِالمُؤْمِنِینَ﴾ که این حصر است برای آن است که ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ یا ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾ آن رحمت مطلقه است و رحمت مطلقه برای توده انسانهاست مثل اینکه ﴿القُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است ولی بهرهاش برای متقین است که فرمود: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ وجود مبارک پیغمبر هم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک رحمت جهان شمول است منتها بهرهمندان از آن رحمت مؤمنیناند اینها از این خصیصه برخوردارند.
تبیین مسائل نظامی در سوره «توبه»
در جمعبندی این سوره به بعضی از مطالب رسیدیم که بازگو شد و برخی از مطالب دیگر مانده و آن این است که جریان مبارزه و جهادی که در این سوره خیلی به صورت گسترده طرح شد بعد از آن است که مسلمانها یک قدرت مرکزی پیدا کردند مسلمانها در مکه این سیزده سال فقط مشغول رنج بردن و تحمل اذیت و آزار بودند بعد وقتی مدینه آمدند و قدرت مرکزی پیدا کردند حکومت مرکزی تشکیل دادند و قدرتی پیدا کردند به آنها اجازه دفاع داده شد که آیه 39 سوره مبارکهٴ «حج» در همین زمینه است ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ تاکنون شما مقاتل بودید با شما قتال میکردند الآن به شما اذن داده شد که شما هم دفاع کنید ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ﴾ خب، به چه اذن داده شد؟ قتال به آنها اجازه داده شد چرا؟ ﴿بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ حال مظلوم بودید حالا به شما اجازه دفاع داده شد و شما دفاع کنید برای اینکه ﴿وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ﴾ این ظاهراً اولین آیه دفاع است در سوره مبارکه «بقره» آیهٴ 190 این بود که ﴿وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا﴾ شما که قدرت ندارید با امپراطوریها بجنگید فعلاً همین که با اینها درگیرید با اینها مبارزه کنید و تجاوز هم نکنید و جلوتر هم نروید برای اینکه وضعتان این است حالا وقتی به قدرت کامل رسیدید آن وقت به شرق و غرب عالم نامه بنویسید که دست بردارید از این ظلم و بگذارید ما با مردم تماس داشته باشیم.
هدایت جامعه انسانی، رسالت انبیا
نامه رسمی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای امپراطوری ایران امپراطوری روم این بود که شما مردم را رها کنید همان حرفی که موسای کلیم (سلام الله علیه) به آلفرعون زد آلفرعون مسقیماً که وجود مبارک موسای کلیم نیامد بگوید که کانال سوئز برای ماست مصر برای ماست این سرزمین و آب و خاک که حرفی نداشتند اینها گفتند که مردم امانت خدایند مردم سالاری با داشتن رهبر الهی است ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾ نه مصر نه کانال نه نفت نه گاز تمام تلاش و کوشششان این است که مردم امانت الله هستند یک ما امین الله هستیم دو امانت الله را باید به امین الله داد سه ما مثل مردم زندگی میکنیم ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾ نه مصر را نه کانال را ما هم همین هستیم بعد هم وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) به خدا عرض کرد ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِین﴾ آن قدرت و ایمان و دین که به ممن دادی من او را در راه باطل صرف نمیکنم که کمک ظالمان باشم پس برنامه رسمی کلیم خدا گرفتن امانت الله است از دست خائنان و دادن آن به دست خدا پیام او هم این است که ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِین﴾ ما هم هر روز همین پیام را از خدا میخواهیم اگر میگوئیم که ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾ خوب ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾ یکیاش هم موسای کلیم است موسای کلیم حرفش این است که ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ﴾ این نعمتی که دادی من هرگز این نعمت را بیجا صرف نمیکنم که پشتیبان ظالم باشم ولو به سکوت من این نعمت را در راه نجات مظلوم صرف میکنم ما هم در تمام نمازها میگوییم خدایا راه اینها را به ما بده ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾، ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾ هم یکی از آن مصداقهای بارزش کلیم حق است دیگر که ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِین﴾ و عیسای مسیح (سلام الله علیه) هم که آمده اولین کاری که کرد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ﴾ این بارها به عرضتان رسید الان مشکل مسیحیت و غرب این است که اینها یک امام کم دارند از پاپ و امثال پاپ این کار ساخته نیست امامی میخواهد که این مسیحیت آمریکایی را از آن مسییحیت ناب عیسوی جدا کند وجود مبارک مسیح آمده گفت که من آمدم همه کارهای موسای کلیم را تصدیق بکنم مبارزات با آل فرعون را تصدیق میکنم حالا اینها آمدند همه چیز را از مسیحیت گرفتند خب، بنابراین ما هم هر روز همین راه را میخواهیم دیگر غرض آن است که مردم نسبت به همه ما همینطور هستیم جزء مردم هستیم دیگر ما نسبت به خودمان مستقلیم یک نسبت به دیگران مستقلیم دو نسبت یه ذات اقدس الهی چه باز هم سالاریم یا قافلهایم ما آنهایی که اولواالالباباند نسبت به دیگران سالار هستیم هیچ کس حق ندارد کاری نداشته باشد هر ملتی مخصوصاً مسلمان باشد سالار است اما نسبت به دین نسبت به خدا باز هم سالار است یا قافله است کلیم حق عرض کرد به خدا که من امینم و نسبت به فرعون فرمود: ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾ عباد خدا امانتاند این امانت را تادیه بکن به من من امین اینها هستم تو نباید اینها را بگیری.
شرط بهرهمندی از بهشت و لقای الهی
خب این را ذات اقدس الهی در سوره مبارکه «حج» در «بقره» فرمود اینها که با شما درگیرند با اینها مبارزه بکنید و خودتان را آزاد بکنید ولی بدانید که هرچه دادید میگیرید اگر بدن دادید ما به شما ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ میدهیم جان دادید به شما ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ میدهیم هر دو را دادید به شما هردو را میدهیم ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان﴾ اینچنین نیست که همه را به آن بالا ببرند که هر کسی بالا رفت یقیناً پایین را هم دارند اما خیلیها ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾اند و دیگر ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ بهرهشان نیست این خواصاند که ﴿ إِنَّ المُتَّقِینَ﴾ هم ﴿فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ هم ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ اما این مال خواص است توده مردم در ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾اند غرف مبنیه است و حور عین است و مانند آن اما ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان﴾ این بهشت بالاو پایین معقول ومحسوس معنوی و حسی برای همه نیست ﴿ وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾ هم برای همه نیست اکثری مردم همین ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ اند تا چه چیزی بدهند اگر بدن دادند ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ میروند حالا یا شهید شدند یا جانباز شدند یا آزاده شدند بالأخره یا مدتها تلاش کردند در میدان نبرد فاتحانه برگشتند همه اینها اجرشان محسوب است ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ اما اگر نه جانشان را دادند غیر او را نخواستند برای این نجنگیدن که مثلاً چیزی بر نان و آبشان افزوده شود و اگر نشد گله بکنند نه «لتکون کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ العُلْیَا» آب و خاک اینها مطلوب بالعرض بود نه بالذات «لتکون کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ العُلْیَا» بود ﴿لِیُحِقَّ الحَقَّ وَیُبْطِلَ البَاطِلَ﴾ بود براساس این معارف بود این با جان هم تجارت کرد آنگاه هم ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ به او میدهند هم ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ به او میدهند در این سوره به هردو دعوت کرده است فرمود ما خریدار هر دو هستیم ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ المُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّة﴾ این جنه جامع جنتین است چه اینکه در سوره مبارکه «صف» هم فرمود: ﴿ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُم﴾ .
حقیقت فروشنده و مثمن در معامله با خداوند
آن گره مانده این است که آن فروشنده چه کسی است؟ آیا فروشنده با مستمند دوتایی یکیاند یا فرق میکنند چه کسی میفروشد در طرف خریدار آنجا روشن است خریدار با ثمن دو تاست ذات اقدس الهی میخرد معامله میکند امضا میکند وعده میدهد ثمنی که میدهد یا ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ است یا لقاء الله است ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان﴾ در طرف خریدار روشن است که خریدار وضعش از ثمن مشخص است حالا خواه ثمنش ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ باشد خواه ثمنش ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ باشد اما فروشنده که مثمن عرضه میکند وقتی بدن عرضه میکند باز هم مشخص است که فروشنده شخص است مبیع بدن است و جان را نفروخت اینجا قابل درک است اما آنجایی که جان و جسم هر دو را میفروشد فروشنده چه کسی است؟ ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ المُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾ حالا بایع و مثمن عین هماند بایع خودش را میفروشد خوب اگر خودش را فروخت چگونه ثمن را دریافت میکند چه کسی است که بعد بماند و به او بشارت بدهند خدای سبحان فرمود من خریدارم بهایی هم که میدهم بهشت است حالا یا حسی یا معنوی مثمن مبیع جان است و مال بعد هم فرمود هر کسی جان و مالش را به ما فروخت من به او بشارت میدهم به او تبریک میگویم شما کار خوبی کردی ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ﴾ بعد هم به عهدمان وفا میکنیم این ثمنها را به او میدهیم او چه کسی است؟ آنکه خودش کالا شد که وقتی کالا شد در اختیار خدا قرار گرفت اگر جان را فروخت دیگر مثمن حرفی برای گفتن ندارد این کالاست برخی از مفسران که خواستند به این نکته پاسخ دهند میگویند در قران کریم هرجا سخن از جهاد جان و مال است از قلب هیچ سخنی به میان نیامده که شما دلتان را بفروشید همه جا سخن از نفس است و بدن نفس است و مال سخن از دل نیست آنکه معامله میکند طرف معامله است آن دل است آن قلب آن فؤاد آن دل فروشنده است این جانی که گاهی أمارةٌ بالسوء است گاهی کارهای دیگر میکند این را تضحیه میکند این را قربانی میکند آن قلب مؤمن چون «بین اصبعین من اصابع الرحمن» است آن همچنان هست آیا این است یا نه همانطوری که از لحاظ مسائل معرفتی گاهی راه و رونده یکی است از لحاظ مسائل نظامی و جهاد هم گاهی کالا و فروشنده یکی است در مسائل معرفتی همینطوری که در کتابهای معقول ملاحظه فرمودید گاهی بالأخره انسان با مشاهده آیات و ادله بیرونی به خدا میرسد برهان مثلاً حدوث برهان حرکت و نظم و امثال ذلک را اقامه میکند پی به خدا میبرد اینجا راه غیر از رونده است گاهی هم از راه معرفت نفس به خدایی میبرد اینجا راه همان رونده است دیگر اینچنین نیست که رونده کسی دیگر باشد راه کسی دیگر باشد اگر برهان نظم را برهان امکان فقری را برهان ماهوی را برهان حدوث را برهان حرکت را اینگونه از براهین را اقامه کرد و پی به خدا برد بالأخره یک متفکر پژوهندهای است به نام جان یک راه علمی است که همین راههای معقول است این راه غیر از رونده است یک وقت در خویشتن خویش میاندیشد اگر در خویشتن خویش اندیشید آن راه عین رونده است این فرض در مسائل معرفتی هست که راه بشود عین رونده آیا چنین چیزی هم در مسائل نظامی و جهادی هست که فروشنده عین کالا باشد یا نه.
معنای حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»
ولی این جریان «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» بعضی از اوحدی اهل معرفت میگویند این اشاره است به استحاله که این ناظر به آن است که شناخت نفس محال است انسان نمیتواند خودش را بشناسد «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» یعنی همانطوری که معرفت نفس محال است معرفت رب هم محال است حالا اگر محال نباشد متعذر نباشد متعسر هست خیلی سخت است آدم خودش را بشناسد مثلا در همین سوره مبارکه «اسراء» تعبیر قرآن کریم این است که ما هر نعمتی را که دادیم انسان را در برابر آن نعمت مسئول میدانیم و از او میخواهیم که پاسخ دهد این نعمت را کجا صرف کرده نعمتها و اموال اینها خب مشخص است که انسان متنعم است نعمتهایی را هم خدا به او عطا کرده است خدا در قیامت از انسان سؤال میکند که این نعمتها را چگونه صرف کردی آنها دیگر در سوره «اسراء» مطرح نیست در جای دیگر مطرح است در سوره «اسراء» سه بخش مطرح است که دو بخشش قابل درک است سومی مشکل است در سوره «اسراء» دارد که ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ فرمود چیزی را که عالم نیستی نگو نه تصدیق بیجا بکن نه تکذیب بیجا بکن نه فتوای بیجا بده نه حرف بیجا بزن نه مقاله بیجا بنویس نه مقالات بیجا بالأخره عالم نیستی نگو چرا؟ برای اینکه از گوش تو سؤال میکنند که چرا غیر عالمانه گوش دادی از چشمت سؤال میکنند چرا غیر عالمانه کار کردی این دو تا را آدم میفهمد یعنی خدا سائل است سؤال بازخواستی یک سؤال استعلامی هست نظیر ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾ چیز خوبی است یک سؤال بازخواستی است که میگوییم فلان شخس زیر سؤال رفته این سؤال همان است که فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ در ایست بازرسی میگویند اینها را نگه بدارید و از آنها سؤال کنید این سؤال زیر سؤال بردن استیضاحی است بازخواستی است تعییر است توبیخ است سرزنش است چرا این کار را کردی این ﴿إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ این است این که فرمود ما سؤال میکنیم از اعضا و جوارح یعنی سؤال بازخواستی پس معنای سؤال این است سائل هم خداست مشخص است مسئول هم خود شخص است یعنی خود شخص زیر سؤال میرود در فارسی ما معمولاً وقتی میخواهیم بگوییم میگوییم از او بپرس این از را روی شخص درمیآوریم ولی در عربی این کلمه معادل از یعنی «عن» روی آن مطلب درمیآید نه شخص مثل ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ ، ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الأَهِلَّةِ﴾ که این کلمه «عن» روی آن شخص درنمیآید روی آن مطلب درمیآید پس سائل خداست مسئول این شخص است مسئول عنه نعمتهای ظاهری است اعضا و جوارح است اینها را میفهمیم از سمع و بصر انسان سؤال میشود یعنی خدا سؤال میکند گوش را چه کردی چشم را چه کردی اینها را سؤال میکند اینها را آدم میفهمد اما خودت را چه کار کردی اینجا مسئول و مسئول عنه میشود یکی ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ یعنی «کان» این شخص «مسئولاً عن کل واحد واحد» آنها «کان» این شخص «مسئولاً» از آنها آنها میشود مسئول عنه خب از انسان میپرسند که خودت را چه کار کردی این یعنی چه؟ مسئول و مسئول عنه میشود یکی چون حقیقت ما همان فواد ماست اینگونه از مسائل کار آسانی نیست این چطوری با مسئله «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» حل میشود یا مثل سخن آن بزرگوار است که شناخت حقیقت خودش را بخواهد بشناسد محال است ولی اگر هم محال نباشد خیلی سخت است.
چگونگی آزادی انسان در معامله با خداوند
در اینگونه از موارد ملاحظه بفرمایید فروشنده با کالا میشود یکی در مسائل معرفتی از باب اینکه آنجا علم حضوری است انسان درباره خویشتن خویش میتواند بیندیشد تا حدودی قابل درک است اما یا خودش را بفروشد یعنی چه؟ اگر فروخت بیعت کرد یعنی بیع کرد بیع که کرد دیگر ﴿لاَ یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾ حقیقتاً تعارف که نیست که یک وقت است کسی خدای ناکرده نمیفروشد نمیفروشد یعنی با خدا بیعت نمیکند این همان است که ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ حالا آن که بیعت کرده است «باع نفسه» دیگر اگر نفروشد که دیگر بیعت نیست پس «باع نفسه» وقتی «باع نفسه» جانش میشود ملک خدا آن وقت این جان که میشود ملک خدا ذات اقدس الهی به ملک خودش بشارت میدهد به ملک خودش میگوید من وفا میکنم ملک او درخواست وفا دارد چطوری است علی ای حال یک مقدار که انسان در خویشتن خویش فرو برود اگر کاملاً حل نشود شاید نمایههایی از حل شدن مسئله برایش پیدا بشود که ولو با خدا معامله کرد خدای کریم طوری است که عوض و معوض هر دو را برمیگرداند یک وقت است انسان با شیطان معامله میکند شیطان عوض و معوض هر دو را در تسخیر خود میگیرد ذات اقدس الهی فرمود میخواهی آزاد بشوی با من معامله کن آن وقت خدا عوض و معوض هر دو را به انسان میدهد انسان میشود حرّ عبادت عبادت احرار از این به بعد ظاهر میشود «تلک عبادة الأحرار» آدم میشود آزاد.
پرسش: ...
پاسخ: آن درست است آن برهان لمی است اگر ما از معرفت نفس بخواهیم به معرفت رب برسیم شبیه برهان إنّ است که از اثر پی به موثر میبریم از معلول پی به علت میبریم اگر بخواهیم از راه معرفت رب به معرفت نفس برسیم از علت به معلول میرسیم بعضی از روایات هم همین را تایید میکند که «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» معنایش این است که اگر کسی خودش را بشناسد معلوم میشود قبلاً خدا خودش را شناخته نه «یعرف ربه» چون حدیث این نیست که اگر کسی خودش را بشناسد خدا را میشناسد حدیث این است که اگر کسی خودش را شناخت معلوم میشود قبلاً خدا را شناخته «فقد عرف ربه» آنچه که این معنا را تأیید میکند این است که در بعضی از روایات معرفت نفس آمده «أعرَفَکُم بِنفسهِ أعرَفکُم بربّه» اگر کسی خدای خود را بهتر بشناسد خودش را بهتر میشناسد به هر تقدیر در آنجا اگر کسی با خدا معامله بکند خدا عوض و معوض هر دو را آزاد میکند ولی اگر کسی با شیطان داد و ستد بکند عوض و معوض هر دو را او میگیرد
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا»
«و الحمد لله رب العالمین»
رابطه توحید و توکل با حسیب بودن خداوند
حسیب بودن پیامبر (ص) و ملائکه، نیاز مند دلیل خاص
امکان بهرهمندی از رأفت و رحمت نبوی در دنیا و آخرت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ (128) فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ العَرْشِ العَظِیمِ (129)﴾
اوصاف پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)
اوصافی را که در این آیه برای ذات مقدس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یاد شد اینکه رسول است و از انفس شماست و حریص به ایمان مؤمنان است و نسبت به مؤمنین رئوف است رحیم است اینها تایید میکند که ﴿عَزِیزٌ﴾ وصف رسول باشد نه ﴿عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّم﴾ یعنی آیه اینچنین معنی میشود ﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ﴾ که این رسول ﴿مِنْ أَنْفُسِکُم﴾ است یک, ﴿عَزِیزٌ﴾ است دو, ﴿عَلَیْهِ مَاعَنِتُّم﴾ یعنی «یهمّه و یعنیه ما عندتم» آنچه شما به زحمت افتادید بر او است که مشکلات شما را حل کند یا باری روی دوش او است این سه, ﴿حَرِیصٌ عَلَیْکُم﴾ چهار, ﴿بِالمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ﴾ پنج, ﴿رَحِیمٌ﴾ شش, این تناسب اقتضا میکند که این ﴿عَزِیزٌ﴾ وصف رسول باشد نه اینکه ﴿عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّم﴾ این یک جمله مستقل باشد یعنی آنچه که مایه دشواری شماست بر او سخت میگذرد این یک.
رابطه توحید و توکل با حسیب بودن خداوند
مطلب دیگر اینکه این کلمه ﴿حَسْبِیَ اللّهُ لاَإِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ﴾ این ﴿حَسْبِیَ اللّهُ﴾ یک ادعاست خدا کافی است دلیل این ادعا چیست؟ برای اینکه غیر از خدا الهی نیست و کفایت و حسیب بودن از شئون اولوهیت است وقتی اولوهیت منحصر در او بود بر اساس توحید اولوهی غیر از او الهی نبود پس غیر از او حسبی هم نیست لذا ﴿حَسْبِیَ اللّهُ﴾ ﴿عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ﴾ نتیجه است اگر او اله است و در اثر توحید اولوهیت او حسبی است نه دیگری پس ﴿عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ﴾ او را وکیل خود قرار دادم بین حسب و بین توحید و بین توکل این انسجام برقرار است در نوشتهها یا گفتهها گاهی گفته میشود که این اوصاف بالذات برای خداست بالعرض برای غیر خداست یا بالاصاله برای خداست بالتبع برای غیر خداست اگر بگوییم بالاصاله و برای دیگران بالتبع این تا حدودی حرفهای میانه است بالاتر از او این است که بگوییم بالذات و دیگران بالعرض دارند چون اسناد بالعرض اسناد الی غیر ما هو له است و مجاز است نظیر «جالس سفینه» به اصطلاح اما بالتبع در اثر اینکه واسطه در ثبوت است اسناد حقیقی است منتها بالتبع آنکه بالتبع دارد یعنی واقعاً متصف است منتها به تبع موجودی دیگر لذا مرحله بالذات و بالعرض بالاتر از مرحله بالاصل و بالتبع است.
حسیب بودن پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ملائکه، نیاز مند دلیل خاص
مطلب دیگر اینکه حالا اوصافی نظیر رافت و رحمت خدا که برای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثابت شد اگر دلیل خاصی هم داشته باشیم که حسیب بودن و اینها هم برای پیغمبر ثابت بشود خوب برابر آن دلیل خاص انسان سخن میگوید بالأخره اینها توقیفی است و اگر دلیل خاصی اینگونه از اسما را برای غیر خدا ثابت نکرده است انسان نمیگوید آن «اکفیانا فانکم کافیان» آن اگر سندش درست باشد معتبر باشد میتواند دلیل مسئله باشد چه اینکه درباره جبرئیل و میکائیل (سلام الله علیهما) هم همین آمده «اکفیانی فانکما کافیان» آن هم همینطور است آن هم اگر سند معتبر باشد میشود آیه را بر او تطبیق کرد یعنی گفت که خدا بالاصاله حسیب است آنها بالتبع و بالاتر از آن خدا بالذات حسیب است و اینها بالعرض این البته مربوط است به اینکه سند آن روایت سند آن دعاها درباره وجود مبارک پیغمبر و امیر المؤمنین (علیهما السلام) خواه درباره جبرئیل و میکائیل (سلام الله علیهما) یا اسرافیل و میکائیل (سلام الله علیهما) است باید سند معتبر باشد.
امکان بهرهمندی از رأفت و رحمت نبوی در دنیا وآخرت
مطلب بعدی آن است که این رحمت و رافت وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اختصاصی به دنیا و برزخ و آخرت ندارد در همه مراحل آنها ﴿بِالمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ هستند منتها در دنیا هم همینطور است مؤمن بالأخره باید بخواهد اگر نخواهد کوتاهی از خودش است اگر در دنیا بخواهد یا در برزخ بخواهد یا در قیامت بخواهد فیض نصیبشان میشود ریشه همه این کارها دنیاست در برزخ گاهی انسان توفیق دارد گاهی توفیق ندارد عمده در دنیاست که دنیا باید وسایلش را فراهم بکند وگرنه از آن طرف مشکلی نیست آنها در برزخ مشکلات شیعیانشان و پیروانشان برسند اگر در آن طرف از طرف مبدا قابلی یک لیاقت و قابلیتی باشد بتوانند خودشان را به آن ذوات مقدس برسانند چیزی از آنها بخواهند یقیناً آنها رئوف و رحیم خواهند بود منتها در برزخ دشوار است نه اینکه از آن طرف مشکلی باشد از این طرف مشکل است.
نحوه آگاهی انسان از مرگ خویش
انسان دفعتاً وارد عالمی شد ناشناس مدتها باید طول بکشد تا بفهمد مرده است اینطور نیست خیلیها همین که مردند بفهمند مردند یک وقت آدم نشسته در جایی یا در منزل خودش است یا جای دیگر است دفعتاً میبیند صحنه عوض شد افرادی را میبیند که اصلاً نمیشناسد با زبانی آشنا میشود که قبلاً آشنا نبود یک سلسله امور و آدابی هست که سابقه نداشت اصلاً نمیفهمد مرد خواص میفهمند که مردند بعد از گذشت مراحل زیادی تازه میفهمد که مرد این تلقین که «و اعلم ان الموت حق» این تقریباً تعلیم است یعنی این حالتی که برای تو پیش آمده مرگ است بدان تو مردی خیلیها نمیفهمند مردند بعدها میفهمند مردند بعد انسان میبیند با یک افرادی است که زبان آدم را نمیدانند چیزی هم به آدم نمیدهند چیزی هم از آدم نمیخواهند آن بیان نورانی حضرت امیر المؤمنین (سلام الله علیه) که ﴿الهَاکُمُ التَّکَاثُرُ﴾ را قرائت کردند که آن خطبه را ایراد فرمودند که در نهجالبلاغه است فرمود اینها در عین حالی که ابدانشان جمع است متفرقاند همانجا ﴿لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ﴾ هر کسی مشغول کار خودش است اینچنین نیست که حالا در یک قبرستان یک شهری دفن بشود او را با مردم همان شهر هم محشور بکنند تا ببیند حالا با چه زبانی با چه فرهنگی با چه عادات و آدابی زندگی کرده گاهی ممکن است در شرق بمیرد او با غربیها محشور بشود این که میگویند مؤمن به وادی السلام میرسد همین است دیگر بالأخره وادی السلام وادی سلامت است آنجایی که ذات اقدس الهی که از اسمای حسنای او سلام است با آنها پیوند سالمانه دارد مؤمن به دار السلام میرود به وادی السلام میرود و وادی السلام نه یعنی نجف هر جا علیبنابیطالب باشد نجف است ممکن است خیلیها همانجا باشند و هرگز در کنار وادی هم دفن بشوند مگر کربلا خب قتله کربلا که اشقای اشقیا بودند و یقیناً در جهنم هستند مگر در کربلا دفن نشدند نزدیک قبر مطهر سیدالشهداء هم دفن نشدند چنین نیست که اگر کسی در کربلا دفن شده با کربلائیها محشور بشود هر کسی بکل امره «لکل امرئٍ ما نوی» .
پرسش: ...
پاسخ: بله، چون اینها همین نالههایی که دارند ضجههایی که دارند این نردبان نجات از آن سکرات است مؤمن اصولاً فشاری در حال مردن یا برزخ ندارد این عذاب است مؤمن واقعی هیچ رنجی در حال مردن ندارد و هیچ لذتی برای مؤمن بالاتر از لذت مردن نیست تمام لذائذ یک طرف آن لحظهای که اهل بیت (علیهم السلام) به بالین یک شخص میآیند یک طرف آن طوری که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند در کتاب الجنائز کافی این شیرینترین حالت برای مؤمن همان وقت است که دارد جان میدهد هیچ لذتی برای مؤمن به اندازه لذت مردن نیست برای اینکه این ذوات مقدس را میبیند الآن دست آدم وقتی به ضریح اینها میرسد فخری است چه رسد به اینکه خود اینها بیایند کنار آدم و بالین آدم آن یک حساب دیگری است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ناله دارد همین نالهها باعث نجات میشود آدم تا ننالد که نجات پیدا نمیکند تا گریه نکند تا ضجه نزند تا اهل ناله نباشد اگر بخواهد از آن خطر نجات پیدا بکند باید مسلح باشد سلاحش هم گریه است و «سلاحه البکاء» تا آدم ننالد که چیزی به او نمیدهند.
پرسش: ...
پاسخ: بعداًُ «اذا ماتوا انتبهوا» نه سریعاً خیلیها خوابند بعدها آنجا بیدار میشوند یک سلسله چیزهایی را میبینند که باور نمیکردند همین است دیگر وقتی که مردند تازه خیلی چیزها را میبینند که باور نمیکردند در دنیا که بودند میگفتند اینها سحر و خرافات است به اینها نشانش میدهند آن جنت برزخی را یا دوزخ برزخی را ومیگوید ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾ در قیامت هم همینطور است .
پرسش: ...
پاسخ: چرا، تنبه نه ولی فایده ندارد ﴿وَّلاَتَ حِینَ مَنَاصٍ﴾ تنبه یعنی از خواب بیدار شوند بله اما تنبه یه معنای تیقض و یقضهبودن و بیداری و آگاهی و اینها نه فایدهای ندارد اینکه حالا مثلاً بگوییم بعداً توبه بکند مشکلی حل بشود نه.
پرسش: ...
پاسخ: چرا منتها درجات برتر و بالاتر مؤمن الآن خیلی از چیزها را معتقد است خیلی از چیزها را میفهمد خیلی از چیزها را میداند منتها آن چیزهایی را که میداند برای او به صورت مشهود در میآید امّا غیر مؤمن که اینها را افسانه میپنداشت بعد بیدار میشود میبیند حق است.
بهرهمندی مؤمنین از رأفت خاص نبوی
غرض آن است که در برزخ هم اگر کسی به این ذوات مقدس دست پیدا کند از آنها کمک میگیرد منتها در برزخ کار مشکلی است چون اوایل ورود است دیگر اوایل ورود آدم دفعتاً وارد صحنهای میشود که برای او ناآشناست بعد از مدتی میفهمد مُرد اینطور نیست که همه بفهمند مردند بنابراین آن ذوات مقدس ﴿بِالمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ هستند چه در دنیا چه در برزخ چه در قیامت قبلاً هم اشاره شد که این ﴿بِالمُؤْمِنِینَ﴾ که این حصر است برای آن است که ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ یا ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾ آن رحمت مطلقه است و رحمت مطلقه برای توده انسانهاست مثل اینکه ﴿القُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است ولی بهرهاش برای متقین است که فرمود: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ وجود مبارک پیغمبر هم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک رحمت جهان شمول است منتها بهرهمندان از آن رحمت مؤمنیناند اینها از این خصیصه برخوردارند.
تبیین مسائل نظامی در سوره «توبه»
در جمعبندی این سوره به بعضی از مطالب رسیدیم که بازگو شد و برخی از مطالب دیگر مانده و آن این است که جریان مبارزه و جهادی که در این سوره خیلی به صورت گسترده طرح شد بعد از آن است که مسلمانها یک قدرت مرکزی پیدا کردند مسلمانها در مکه این سیزده سال فقط مشغول رنج بردن و تحمل اذیت و آزار بودند بعد وقتی مدینه آمدند و قدرت مرکزی پیدا کردند حکومت مرکزی تشکیل دادند و قدرتی پیدا کردند به آنها اجازه دفاع داده شد که آیه 39 سوره مبارکهٴ «حج» در همین زمینه است ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ تاکنون شما مقاتل بودید با شما قتال میکردند الآن به شما اذن داده شد که شما هم دفاع کنید ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ﴾ خب، به چه اذن داده شد؟ قتال به آنها اجازه داده شد چرا؟ ﴿بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ حال مظلوم بودید حالا به شما اجازه دفاع داده شد و شما دفاع کنید برای اینکه ﴿وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ﴾ این ظاهراً اولین آیه دفاع است در سوره مبارکه «بقره» آیهٴ 190 این بود که ﴿وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا﴾ شما که قدرت ندارید با امپراطوریها بجنگید فعلاً همین که با اینها درگیرید با اینها مبارزه کنید و تجاوز هم نکنید و جلوتر هم نروید برای اینکه وضعتان این است حالا وقتی به قدرت کامل رسیدید آن وقت به شرق و غرب عالم نامه بنویسید که دست بردارید از این ظلم و بگذارید ما با مردم تماس داشته باشیم.
هدایت جامعه انسانی، رسالت انبیا
نامه رسمی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای امپراطوری ایران امپراطوری روم این بود که شما مردم را رها کنید همان حرفی که موسای کلیم (سلام الله علیه) به آلفرعون زد آلفرعون مسقیماً که وجود مبارک موسای کلیم نیامد بگوید که کانال سوئز برای ماست مصر برای ماست این سرزمین و آب و خاک که حرفی نداشتند اینها گفتند که مردم امانت خدایند مردم سالاری با داشتن رهبر الهی است ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾ نه مصر نه کانال نه نفت نه گاز تمام تلاش و کوشششان این است که مردم امانت الله هستند یک ما امین الله هستیم دو امانت الله را باید به امین الله داد سه ما مثل مردم زندگی میکنیم ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾ نه مصر را نه کانال را ما هم همین هستیم بعد هم وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) به خدا عرض کرد ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِین﴾ آن قدرت و ایمان و دین که به ممن دادی من او را در راه باطل صرف نمیکنم که کمک ظالمان باشم پس برنامه رسمی کلیم خدا گرفتن امانت الله است از دست خائنان و دادن آن به دست خدا پیام او هم این است که ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِین﴾ ما هم هر روز همین پیام را از خدا میخواهیم اگر میگوئیم که ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾ خوب ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾ یکیاش هم موسای کلیم است موسای کلیم حرفش این است که ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ﴾ این نعمتی که دادی من هرگز این نعمت را بیجا صرف نمیکنم که پشتیبان ظالم باشم ولو به سکوت من این نعمت را در راه نجات مظلوم صرف میکنم ما هم در تمام نمازها میگوییم خدایا راه اینها را به ما بده ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾، ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾ هم یکی از آن مصداقهای بارزش کلیم حق است دیگر که ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِین﴾ و عیسای مسیح (سلام الله علیه) هم که آمده اولین کاری که کرد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ﴾ این بارها به عرضتان رسید الان مشکل مسیحیت و غرب این است که اینها یک امام کم دارند از پاپ و امثال پاپ این کار ساخته نیست امامی میخواهد که این مسیحیت آمریکایی را از آن مسییحیت ناب عیسوی جدا کند وجود مبارک مسیح آمده گفت که من آمدم همه کارهای موسای کلیم را تصدیق بکنم مبارزات با آل فرعون را تصدیق میکنم حالا اینها آمدند همه چیز را از مسیحیت گرفتند خب، بنابراین ما هم هر روز همین راه را میخواهیم دیگر غرض آن است که مردم نسبت به همه ما همینطور هستیم جزء مردم هستیم دیگر ما نسبت به خودمان مستقلیم یک نسبت به دیگران مستقلیم دو نسبت یه ذات اقدس الهی چه باز هم سالاریم یا قافلهایم ما آنهایی که اولواالالباباند نسبت به دیگران سالار هستیم هیچ کس حق ندارد کاری نداشته باشد هر ملتی مخصوصاً مسلمان باشد سالار است اما نسبت به دین نسبت به خدا باز هم سالار است یا قافله است کلیم حق عرض کرد به خدا که من امینم و نسبت به فرعون فرمود: ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾ عباد خدا امانتاند این امانت را تادیه بکن به من من امین اینها هستم تو نباید اینها را بگیری.
شرط بهرهمندی از بهشت و لقای الهی
خب این را ذات اقدس الهی در سوره مبارکه «حج» در «بقره» فرمود اینها که با شما درگیرند با اینها مبارزه بکنید و خودتان را آزاد بکنید ولی بدانید که هرچه دادید میگیرید اگر بدن دادید ما به شما ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ میدهیم جان دادید به شما ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ میدهیم هر دو را دادید به شما هردو را میدهیم ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان﴾ اینچنین نیست که همه را به آن بالا ببرند که هر کسی بالا رفت یقیناً پایین را هم دارند اما خیلیها ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾اند و دیگر ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ بهرهشان نیست این خواصاند که ﴿ إِنَّ المُتَّقِینَ﴾ هم ﴿فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ هم ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ اما این مال خواص است توده مردم در ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾اند غرف مبنیه است و حور عین است و مانند آن اما ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان﴾ این بهشت بالاو پایین معقول ومحسوس معنوی و حسی برای همه نیست ﴿ وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾ هم برای همه نیست اکثری مردم همین ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ اند تا چه چیزی بدهند اگر بدن دادند ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ میروند حالا یا شهید شدند یا جانباز شدند یا آزاده شدند بالأخره یا مدتها تلاش کردند در میدان نبرد فاتحانه برگشتند همه اینها اجرشان محسوب است ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ اما اگر نه جانشان را دادند غیر او را نخواستند برای این نجنگیدن که مثلاً چیزی بر نان و آبشان افزوده شود و اگر نشد گله بکنند نه «لتکون کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ العُلْیَا» آب و خاک اینها مطلوب بالعرض بود نه بالذات «لتکون کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ العُلْیَا» بود ﴿لِیُحِقَّ الحَقَّ وَیُبْطِلَ البَاطِلَ﴾ بود براساس این معارف بود این با جان هم تجارت کرد آنگاه هم ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ به او میدهند هم ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ به او میدهند در این سوره به هردو دعوت کرده است فرمود ما خریدار هر دو هستیم ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ المُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّة﴾ این جنه جامع جنتین است چه اینکه در سوره مبارکه «صف» هم فرمود: ﴿ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُم﴾ .
حقیقت فروشنده و مثمن در معامله با خداوند
آن گره مانده این است که آن فروشنده چه کسی است؟ آیا فروشنده با مستمند دوتایی یکیاند یا فرق میکنند چه کسی میفروشد در طرف خریدار آنجا روشن است خریدار با ثمن دو تاست ذات اقدس الهی میخرد معامله میکند امضا میکند وعده میدهد ثمنی که میدهد یا ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ است یا لقاء الله است ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان﴾ در طرف خریدار روشن است که خریدار وضعش از ثمن مشخص است حالا خواه ثمنش ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ باشد خواه ثمنش ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ باشد اما فروشنده که مثمن عرضه میکند وقتی بدن عرضه میکند باز هم مشخص است که فروشنده شخص است مبیع بدن است و جان را نفروخت اینجا قابل درک است اما آنجایی که جان و جسم هر دو را میفروشد فروشنده چه کسی است؟ ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ المُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾ حالا بایع و مثمن عین هماند بایع خودش را میفروشد خوب اگر خودش را فروخت چگونه ثمن را دریافت میکند چه کسی است که بعد بماند و به او بشارت بدهند خدای سبحان فرمود من خریدارم بهایی هم که میدهم بهشت است حالا یا حسی یا معنوی مثمن مبیع جان است و مال بعد هم فرمود هر کسی جان و مالش را به ما فروخت من به او بشارت میدهم به او تبریک میگویم شما کار خوبی کردی ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ﴾ بعد هم به عهدمان وفا میکنیم این ثمنها را به او میدهیم او چه کسی است؟ آنکه خودش کالا شد که وقتی کالا شد در اختیار خدا قرار گرفت اگر جان را فروخت دیگر مثمن حرفی برای گفتن ندارد این کالاست برخی از مفسران که خواستند به این نکته پاسخ دهند میگویند در قران کریم هرجا سخن از جهاد جان و مال است از قلب هیچ سخنی به میان نیامده که شما دلتان را بفروشید همه جا سخن از نفس است و بدن نفس است و مال سخن از دل نیست آنکه معامله میکند طرف معامله است آن دل است آن قلب آن فؤاد آن دل فروشنده است این جانی که گاهی أمارةٌ بالسوء است گاهی کارهای دیگر میکند این را تضحیه میکند این را قربانی میکند آن قلب مؤمن چون «بین اصبعین من اصابع الرحمن» است آن همچنان هست آیا این است یا نه همانطوری که از لحاظ مسائل معرفتی گاهی راه و رونده یکی است از لحاظ مسائل نظامی و جهاد هم گاهی کالا و فروشنده یکی است در مسائل معرفتی همینطوری که در کتابهای معقول ملاحظه فرمودید گاهی بالأخره انسان با مشاهده آیات و ادله بیرونی به خدا میرسد برهان مثلاً حدوث برهان حرکت و نظم و امثال ذلک را اقامه میکند پی به خدا میبرد اینجا راه غیر از رونده است گاهی هم از راه معرفت نفس به خدایی میبرد اینجا راه همان رونده است دیگر اینچنین نیست که رونده کسی دیگر باشد راه کسی دیگر باشد اگر برهان نظم را برهان امکان فقری را برهان ماهوی را برهان حدوث را برهان حرکت را اینگونه از براهین را اقامه کرد و پی به خدا برد بالأخره یک متفکر پژوهندهای است به نام جان یک راه علمی است که همین راههای معقول است این راه غیر از رونده است یک وقت در خویشتن خویش میاندیشد اگر در خویشتن خویش اندیشید آن راه عین رونده است این فرض در مسائل معرفتی هست که راه بشود عین رونده آیا چنین چیزی هم در مسائل نظامی و جهادی هست که فروشنده عین کالا باشد یا نه.
معنای حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»
ولی این جریان «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» بعضی از اوحدی اهل معرفت میگویند این اشاره است به استحاله که این ناظر به آن است که شناخت نفس محال است انسان نمیتواند خودش را بشناسد «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» یعنی همانطوری که معرفت نفس محال است معرفت رب هم محال است حالا اگر محال نباشد متعذر نباشد متعسر هست خیلی سخت است آدم خودش را بشناسد مثلا در همین سوره مبارکه «اسراء» تعبیر قرآن کریم این است که ما هر نعمتی را که دادیم انسان را در برابر آن نعمت مسئول میدانیم و از او میخواهیم که پاسخ دهد این نعمت را کجا صرف کرده نعمتها و اموال اینها خب مشخص است که انسان متنعم است نعمتهایی را هم خدا به او عطا کرده است خدا در قیامت از انسان سؤال میکند که این نعمتها را چگونه صرف کردی آنها دیگر در سوره «اسراء» مطرح نیست در جای دیگر مطرح است در سوره «اسراء» سه بخش مطرح است که دو بخشش قابل درک است سومی مشکل است در سوره «اسراء» دارد که ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ فرمود چیزی را که عالم نیستی نگو نه تصدیق بیجا بکن نه تکذیب بیجا بکن نه فتوای بیجا بده نه حرف بیجا بزن نه مقاله بیجا بنویس نه مقالات بیجا بالأخره عالم نیستی نگو چرا؟ برای اینکه از گوش تو سؤال میکنند که چرا غیر عالمانه گوش دادی از چشمت سؤال میکنند چرا غیر عالمانه کار کردی این دو تا را آدم میفهمد یعنی خدا سائل است سؤال بازخواستی یک سؤال استعلامی هست نظیر ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾ چیز خوبی است یک سؤال بازخواستی است که میگوییم فلان شخس زیر سؤال رفته این سؤال همان است که فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ در ایست بازرسی میگویند اینها را نگه بدارید و از آنها سؤال کنید این سؤال زیر سؤال بردن استیضاحی است بازخواستی است تعییر است توبیخ است سرزنش است چرا این کار را کردی این ﴿إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ این است این که فرمود ما سؤال میکنیم از اعضا و جوارح یعنی سؤال بازخواستی پس معنای سؤال این است سائل هم خداست مشخص است مسئول هم خود شخص است یعنی خود شخص زیر سؤال میرود در فارسی ما معمولاً وقتی میخواهیم بگوییم میگوییم از او بپرس این از را روی شخص درمیآوریم ولی در عربی این کلمه معادل از یعنی «عن» روی آن مطلب درمیآید نه شخص مثل ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ ، ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الأَهِلَّةِ﴾ که این کلمه «عن» روی آن شخص درنمیآید روی آن مطلب درمیآید پس سائل خداست مسئول این شخص است مسئول عنه نعمتهای ظاهری است اعضا و جوارح است اینها را میفهمیم از سمع و بصر انسان سؤال میشود یعنی خدا سؤال میکند گوش را چه کردی چشم را چه کردی اینها را سؤال میکند اینها را آدم میفهمد اما خودت را چه کار کردی اینجا مسئول و مسئول عنه میشود یکی ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ یعنی «کان» این شخص «مسئولاً عن کل واحد واحد» آنها «کان» این شخص «مسئولاً» از آنها آنها میشود مسئول عنه خب از انسان میپرسند که خودت را چه کار کردی این یعنی چه؟ مسئول و مسئول عنه میشود یکی چون حقیقت ما همان فواد ماست اینگونه از مسائل کار آسانی نیست این چطوری با مسئله «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» حل میشود یا مثل سخن آن بزرگوار است که شناخت حقیقت خودش را بخواهد بشناسد محال است ولی اگر هم محال نباشد خیلی سخت است.
چگونگی آزادی انسان در معامله با خداوند
در اینگونه از موارد ملاحظه بفرمایید فروشنده با کالا میشود یکی در مسائل معرفتی از باب اینکه آنجا علم حضوری است انسان درباره خویشتن خویش میتواند بیندیشد تا حدودی قابل درک است اما یا خودش را بفروشد یعنی چه؟ اگر فروخت بیعت کرد یعنی بیع کرد بیع که کرد دیگر ﴿لاَ یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾ حقیقتاً تعارف که نیست که یک وقت است کسی خدای ناکرده نمیفروشد نمیفروشد یعنی با خدا بیعت نمیکند این همان است که ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ حالا آن که بیعت کرده است «باع نفسه» دیگر اگر نفروشد که دیگر بیعت نیست پس «باع نفسه» وقتی «باع نفسه» جانش میشود ملک خدا آن وقت این جان که میشود ملک خدا ذات اقدس الهی به ملک خودش بشارت میدهد به ملک خودش میگوید من وفا میکنم ملک او درخواست وفا دارد چطوری است علی ای حال یک مقدار که انسان در خویشتن خویش فرو برود اگر کاملاً حل نشود شاید نمایههایی از حل شدن مسئله برایش پیدا بشود که ولو با خدا معامله کرد خدای کریم طوری است که عوض و معوض هر دو را برمیگرداند یک وقت است انسان با شیطان معامله میکند شیطان عوض و معوض هر دو را در تسخیر خود میگیرد ذات اقدس الهی فرمود میخواهی آزاد بشوی با من معامله کن آن وقت خدا عوض و معوض هر دو را به انسان میدهد انسان میشود حرّ عبادت عبادت احرار از این به بعد ظاهر میشود «تلک عبادة الأحرار» آدم میشود آزاد.
پرسش: ...
پاسخ: آن درست است آن برهان لمی است اگر ما از معرفت نفس بخواهیم به معرفت رب برسیم شبیه برهان إنّ است که از اثر پی به موثر میبریم از معلول پی به علت میبریم اگر بخواهیم از راه معرفت رب به معرفت نفس برسیم از علت به معلول میرسیم بعضی از روایات هم همین را تایید میکند که «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» معنایش این است که اگر کسی خودش را بشناسد معلوم میشود قبلاً خدا خودش را شناخته نه «یعرف ربه» چون حدیث این نیست که اگر کسی خودش را بشناسد خدا را میشناسد حدیث این است که اگر کسی خودش را شناخت معلوم میشود قبلاً خدا را شناخته «فقد عرف ربه» آنچه که این معنا را تأیید میکند این است که در بعضی از روایات معرفت نفس آمده «أعرَفَکُم بِنفسهِ أعرَفکُم بربّه» اگر کسی خدای خود را بهتر بشناسد خودش را بهتر میشناسد به هر تقدیر در آنجا اگر کسی با خدا معامله بکند خدا عوض و معوض هر دو را آزاد میکند ولی اگر کسی با شیطان داد و ستد بکند عوض و معوض هر دو را او میگیرد
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا»
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است