display result search
منو
تفسیر آیات 110 و 111 سوره اسراء _ بخش اول

تفسیر آیات 110 و 111 سوره اسراء _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 22 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 110 و 111 سوره اسراء _ بخش اول"
خداوند، ذات اقدس الهی اسمای حسنای فراوانی دارد
چه بگویید الله منظور آن ذات است, چه بگویید الرحمان منظور آن ذات است


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً ﴿110﴾ وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرَاً ﴿111﴾
برخیها نقل کردند که چون وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گاهی می‌فرمود «یا الله», گاهی می‌فرمود «یا رحمـٰن» به دیگران هم می‌آموخت و قرآن کریم هم این تعبیرها را روا دانست برخی از مشرکان گفتند که این کسی که مدّعی نبوّت است ما را به توحید دعوت می‌کند در حالی که خودش گرفتار تثنیه و تثلیث و مانند آن است هم می‌گوید الله, هم می‌گوید رحمان. در پاسخ آن توهّم ذات اقدس الهی فرمود خداوند, ذات اقدس الهی اسمای حسنای فراوانی دارد چه بگویید الله منظور آن ذات است, چه بگویید الرحمان منظور آن ذات است, چه سایر اسمای حسنا را اطلاق بکنید منظور همان ذات است اسم به تنهایی معبود نیست اسم با مسمّا معبود نیست اسم فقط حاکی مسمّاست تنها کسی که معبود است همان مسمّاست چه الله بگویید, چه رحمان بگویید مقصود مسمّاست که واحد است نه این اسما معبودند, نه مظاهر اینها که فرشتگان‌اند معبودند, نه موجودات دیگر ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾ این ﴿أَوِ﴾ برای تسویه است فرق نمی‌کند چه بگویید یا الله, چه بگویید یا رحمان, چه بگویید یا رحیم چه اسمای دیگر این اسما مورد عبادت نیست اسما با مسمّا دوتایی معبود نیستند فقط مسمّا معبود است که واحد است ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا﴾ هر نامی را که شما بخوانید نامها هیچ کدام سهمی ندارند نه تنهایی, نه مع‌الاشتراک ﴿فَلَهُ﴾ یعنی برای آن مسمّا که ذات اقدس الهی است ﴿الْأَسْماءُ الْحُسْنَی﴾ این حُسنیٰ هم مؤنّث «أحسن» است. اسم را بالأخره در تقسیم اوّلی به دو قِسم مُنقسم دانستند یک اسم قبیح است یک اسم حَسن, اسم حسن مثل علیم, قدیر, حیّ و مانند آن اسم قبیح مثل جاهل و ساهی, خاطی, عاصی, ناسی امثال ذلک خدای سبحان دربارهٴ اسمایی که دلالت بر نقص دارد دارای صفات سلبیه است یعنی این امور از خدای سبحان مسلوب است خدای سبحان جاهل نیست, فقیر نیست, ساهی نیست, ناسی نیست, خاطی نیست, ظالم نیست و مانند آن ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ جسم نیست و مانند آن اینها صفات سلبیه خدای سبحان است این در تقسیم اول که اسم یا حَسن است یا قبیح, اسمای دالّهٴ بر نقص جزء صفات سلبیه ذات اقدس الهی‌اند و از او مسلوب‌اند اسمایی که دلالت بر کمال دارند اینها دو قِسم‌اند بعضیها دلالت دارند بر کمال اما کمالِ محدود, بعضی دلالت دارند بر کمال اما کمالِ نامحدود آن اسمایی که دلالت دارند بر کمال ولی کمال محدود آنها هم از ذات اقدس الهی مسلوب است مثلاً علمِ محدود, قدرت محدود, غنای محدود, حیات محدود اینها از خدای سبحان مسلوب است و آن اسمایی که دلالت دارند بر کمال و کمالِ نامحدود آنها اسمای حسنای‌اند که حُسنا مؤنّث «أحسن» است احسن‌الاسماء آن است که این دو قید را داشته باشد یکی اینکه دلالت بر نقص نداشته باشد دلالت بر کمال داشته باشد, دوم اینکه آن کمال نامتناهی باشد وقتی کمال نامتناهی شد می‌شود ذاتی دیگر پس کمالِ ذاتی نامتناهی مدلول احسن‌الاسماست که از احسن‌الاسماء بخواهیم به صورت جمع یاد بکنیم می‌گوییم «الأسماء الحسنیٰ» که کلّ واحد این اسمها احسن‌اند. در بحث ﴿وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ آنجا گذشت که فرق تسبیح و تقدیس هم در همین است تسبیح یعنی ذات اقدس الهی را تنزیه می‌کنیم از هر نقصی, تقدیس یعنی ذات اقدس الهی را مقدّس و منزّه می‌داریم از کمالِ محدود یعنی از علمِ محدود, قدرت محدود, حیات محدود, رأفت محدود و مانند آن پس تسبیح, تنزیه از نقص است و تقدیس, تسبیح از کمالِ محدود در جمع و خلاصه «الأسماء الحسنیٰ» یعنی أحسن الاسما برای ذات اقدس الهی است.
پرسش: علم فعلی خدا محدود نیست.
پاسخ: خب علمِ فعلی که صفتِ ذات نیست علم فعلی چون محدود است مادون ذات است آنکه صفت ذات است آن دیگر نامتناهی است علمِ فعلی مقابل دارد هر دو مقابلش زیرمجموعه آن اسمای ذاتی‌اند خلقت محدود است گاهی خلق می‌کند گاهی نه نمی‌کند, گاهی مصلحت باشد شفا می‌دهد گاهی شفا نمی‌دهد شافی نمی‌تواند صفت ذات باشد برای اینکه شفا گاهی هست گاهی نیست اگر صفت ذات باشد که قابل سلب نیست این‌گونه اسما, اسمای فعلیه‌اند زیر پوشش قدرت‌اند قدرت نامتناهی است هر جا حکمت باشد شفا می‌دهد هر جا حکمت نباشد شفا نمی‌دهد و مانند آن, خب.
﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی﴾ برخیها احتمال دادند که این «له» به «أیّ» برگردد یعنی چه بگویی الله, چه بگویی رحمان هر کدام از اینها را بگویی برای هر کدام از اینها اسمای حسنا هست برای اینکه اینها اسم اعظم‌اند اگر الله بود علیم و قدیر و حیّ و حکیم و مُرید هم هست اگر الرحمان بود حیّ و قدیر و علیم و حکیم و امثال ذلک هم هست آن البته یک برداشت خاصّ خودش را دارد, خب ولی ظاهراً به همان مسمّا برمی‌گردد ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی﴾. بعد دربارهٴ به خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب فرمود: ﴿وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ در نماز نه خیلی جَهر و صدای بلند که عُلوّ مُفرِط باشد, نه اخفات که خیلی هَمْس و بسته باشد بین اخفات و بین آن صدای بلند نماز بخوان برخیها خواستند به همین ظاهر اکتفا کنند که این ناظر به این است که نماز نه باید صوتِ خیلی بلند باشد, نه خیلی مخفی ولی تبعاً للروایه که مناسب هم همین است منظور از این صلاتْ جنس است یعنی بعضی از نمازها را جهر, بعضی از نمازها را اِخفات این‌طور نباشد که همهٴ نمازها را به جهر بخوانی یا همهٴ نمازها را به اخفات بخوانی «لا تجهر بجمیع الصلاة و لا تخافِت بجمیع الصلاة» بلکه بعضی از صلوات را با جهر و بعضی از نمازها را با اخفات که با روایات سازگارتر است ﴿وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً﴾ این ابتغای سبیل حدّ وسط در تفسیر اول یعنی نه جهرِ مُفرط, نه اِخفات مفرط در نماز صدا را به صورت رسمی ادا بکن صوت را, اما بنا بر تفسیر دوم که مطابق روایات است این است که همهٴ نمازها جهر باشد روا نیست, همهٴ نمازها اخفات باشد روا نیست بلکه ﴿وَابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً﴾ که بعضی از نمازها جهر, بعضی از نمازها اِخفات در حکمت این تفسیر هم در روایات گفته شد که جهر بخوانید تا معلوم بشود که جهر را هم خدا می‌داند, اِخفات بخوانید تا معلوم بشود که اخفات را هم خدا می‌داند آن‌وقت موافق باشد با آن آیه که ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَی﴾ اگر شما به صورت آشکار سخن بگویی خدا جهر را می‌داند, اگر آشکار نگویی راز باشد خدا راز را می‌داند و اگر رازی باشد که خودت هم نمی‌دانی در درونِ درونت نهفته و نهادینه شده است که حتی از تو هم مخفی است باز هم اخفای از سرّ است آن هم خدا می‌داند ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَی﴾ وقتی سرّ را می‌داند یقیناً جهر را هم می‌داند, خب.
﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ این آیهٴ پایانی نظیر جمع‌بندی است که به خلاصهٴ سور‌ه نظر دارد و بی‌توجه به صدر سور‌ه هم نیست صدر سور‌ه تسبیح بود که فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾ صدر سور‌ه با تسبیح شروع شد ذیل سور‌ه هم به تکبیر ختم می‌شود تکبیر را به حسب ظاهر ما از اسمای جمالیه می‌دانیم جزء اوصاف ثبوته می‌دانیم و مانند آن, ولی در بحثهایی که قبلاً داشتیم طبق روایاتی که برخی از آنها را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) در کتاب شریف وسائل در کتاب صلات در باب ذکر و احکام بعد الذکر و که بعد از نماز یک کتاب دعا هست و قرآن است و ذکر در کتاب ذکر, ذکر کرده آن است و آن این است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) از یکی از اصحاب سؤال می‌کند که دوتا روایت است در آن باب که «الله اکبر» یعنی چه؟ ایشان عرض کرد «الله أکبر مِن کلّ شیء» خدا از هر چیزی بزرگ‌تر است حضرت فرمود: «ثمّ شیء فیکون أکبر منه» مگر در جهان چیزی هست که خدا از او بزرگ‌تر باشد؟ عرض کرد پس معنای «الله أکبر» چیست؟ فرمود: «الله أکبر مِن أن یوصف» خدا بزرگ‌تر از آن است که وصف بشود, خب آنجا هم به عرضتان رسید که این روایت در حدّ «لا تنقض الیقین ابداً بالشک» نیست که با پنج, شش سال درس حل بشود خب این همه اشیا در عالم هستند حضرت فرمود مگر چیزی در عالم هست که خدا از او بزرگ‌تر باشد اینها چون مهجور است خبری از این علوم نیست مرحوم صاحب وسائل در وسائل در کتاب صلات در کتاب ذکر چون اینها مطابق با آن بزرگان در کتاب صلات کتاب القرآن را می‌نوشتند و کتاب الدعاء و کتاب الذکر را مخصوصاً مرحوم کاشف الغطا(رضوان الله علیه) این سه کتاب را در کتاب الصلاة ذکر کرده مرحوم صاحب وسائل هم بخشی از اینها را در کتاب الصلاة ذکر کرده در ذکر در تسبیحات در معنای ذکر, معنای تحلیل, معنای تکبیر ابواب گوناگونی ایشان ذکر کرده این یک روایت. روایت دیگر وقتی سؤال و جواب می‌شود حضرت می‌فرماید که معنای «الله أکبر» چیست آن روای یا آن سائل یا آن صحابی عرض می‌کند که «الله أکبر مِن کلّ شیء» حضرت فرمود: «حدّدته» تو خدا را محدود کردی, چرا؟ برای اینکه خدایی هست و اشیای دیگر هستند منتها خدا بزرگ‌تر از دیگران است اگر خدا نامحدود است که جا برای غیر نمی‌گذارد فرمود: «حدّدته» این را که به افراد عادی نمی‌گویند که, عرض کرد پس معنای «الله أکبر» چیست؟ فرمود: «الله أکبر مِن أن یوصف» خدا بزرگ‌‌تر از آن است که وصف بشود تا اینجا ترجمهٴ ظاهری این دوتا حدیثی که مرحوم صاحب وسائل نقل کرده از آن به بعد استنباطهایی که بر این حدیث می‌شود یکی از آنها این است که این «الله أکبر مِن أن یوصف» باید به قضیه سالبه برگردد نه موجبهٴ محصَّله و نه موجبهٴ معدوله یعنی چه؟ یعنی وصف چیزی باشد خدای سبحان اکبر از وصف کردن باشد که همان اشکال قبلی لازم می‌آید چون توصیف استعمال نشده حالا در لغت نگاه کنید که آیا در لغت کلمهٴ توصیف به کار رفته یا نه؟ آنچه در لغت به کار رفته وصف است «وَصفه» هم متعدّی است, خب اگر وصف یک امر وجودی باشد و خداوند اکبر از وصف باشد همان اشکال پیش می‌آید اشکال روایت اول, اشکال روایت دوم پس وصف امری است وجودی, در برابر خدا, خدا بزرگ‌تر از وصف است برای اینکه نه اشکال روایت اول پیش بیاید نه اشکال روایت دوم باید این «الله أکبر من أن یوصف» به سالبه برگردد یعنی «لا وصف له» چون وصفی در کار نیست نه اینکه وصف هست و خدا بزرگ‌تر است وصف است, خب اگر معنای «الله أکبر» به قرینه و تفسیر این دوتا روایت نورانی به این برگشت که «الله أکبر من أن یوصف» و بازگشت این هم به سالبه بود نه موجبهٴ محصّله یا موجبهٴ معدوله یعنی «الله لا وصف له» این تکبیر به تنزیه برمی‌گردد این تکبیر به تسبیح برمی‌‌گردد این بخش پایانی سور‌ه به اول سور‌ه برمی‌گردد این همان ردّ العجز الی الصدر است که از محسّنات بدیعیه است اوّلش با تسبیح شروع شد آخرش هم با تسبیح ختم شده چون تکبیر در حقیقت تسبیح است این هم که می‌گویند تسبیحات اربع, تسبیحات اربع نه برای اینکه «سبحان الله» چون اول است «سبحان الله» تسبیح است, «والحمد لله» تسبیح است, «لا اله الاّ الله» که معلوم است تسبیح است, «الله اکبر» هم که تسبیح است چهارتا تسبیح است به چهار زبان نه اینکه یکی تسبیح باشد یکی تحلیل باشد یکی تکبیر باشد یکی توحید باشد بازگشت همهٴ اینها به تسبیح است که او سبّوح است و قدّوس بنابراین بخش پایانی این سور‌ه به همان بخش اوّلش برمی‌گردد چون این‌چنین است او منزّه از آن است که کسی همتای او باشد در صحنه و ساحت الوهیّت هیچ کس نیست نه پایین‌تر از او, نه همسطح او, نه بالاتر از او این محدوده منطقهٴ ممنوعه است اینجا یعنی منطقهٴ ممنوعه نه پایین‌تر از او کسی هست تا بشود وَلد او, نه همسطح او کسی هست بشود شریک او, نه بالاتر از او کسی هست که بشود ولیّ او ﴿لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ نعم, ولیّ دارد یعنی دوست اما او ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾ این ولیّ من الذُلّ ندارد که این بشود مولّیٰ علیه او بشود ولیّ پس نه فوق او کسی هست, نه همسطح و کسی هست, نه پایین‌تر از او کسی هست منطقهٴ الوهیّت و ربوبیّت مطلقا منطقهٴ توحید است بعد دیگران مخلوق او هستند, بندگان او هستند, مرزوق او هستند و مانند آن ﴿لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ حالا که این‌چنین شد «کبّره تکبیراً مِن أن یکون له ولد, تکبیراً من أن یکون له شریک, تکبیراً مِن أن یکون له ولیّ» در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آنجا بحث را بازتر فرمود, فرمود غیر خدا کسی نیست که مالک ذرّه‌ای باشد بالاستقلال أو بالمشارکه أو بالمظاهره «لا یملکون من دونه شیئاً» که بالاستقلال وارد می‌شوند و شرکتی هم ندارند ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ مُظاهر او هم نیستند که از راه مظاهره و کم که ذات اقدس الهی در کارهایش ـ معاذ الله ـ دستیاری داشته باشد که این دستیار او کارهای او را انجام بدهد از آن قبیل هم نیست.
پرسش: حاج آقا حضرت رسول که می‌فرمایند: «ما عرفناک حقّ معرفتک» این شاهد بر آن منطقه ممنوعه است؟
پاسخ: آن منطقه ممنوعه که احدی به آنجا راه ندارد ولی آن منطقه‌هایی که مجاز است بله آنجا را حقّ معرفت پیدا نکردند در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیهٴ 22 این است ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ فرمود هر که می‌خواهید دعوت کنید بگویید از غیر خدا کاری ساخته نیست چهار قِسم متصوَّر است که سه قِسمش محال است یک قسمش ممکن ولی آن قسمی که ممکن هست به اجازهٴ خود اوست آن چهار قسم این است ﴿لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ این قسم اول که موجودی چه در آسمان, چه در زمین به وزن یک ذرّه را بالاستقلال مالک باشد این محال است دو, ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ اینها شرک در مالکیّت باشند این هم محال است سه, ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ ذات اقدس الهی در آفرینش ذرّه‌ای از مُظاهرت و پشتوانه و پشتیبانی اینها بهره‌بر باشد این هم مستحیل است این سه قِسم یعنی استقلال, شرکت, ظهیر و پشتوانه بودن اینها محال است. در آیه بعد فرمود قسم چهارم ممکن هست ولی باید به اجازه او باشد آن مسئله شفاعت است ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ آن سه قِسمی که شما مشرکان مبتلای‌اند آنکه محال است دربارهٴ قسم چهارم هم که برخیها ابتلا داشتند فرمود شفاعت حق است ولی باید به کسی که خدا اذن شفاعت داد ما معتقد باشیم او شفیع است ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ و اینکه شما گفتید ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ به آنها اذن نداده است بنابراین چون بازگشت تکبیر به تنزیه است این از باب ردّ العجز الی الصدر بخش پایانی این سور‌ه به بخش اوّلش برمی‌گردد.
پرسش:...
پاسخ: بله خب, این برای آن است که در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «حجر» هم گذشت این جمعها گاهی برای تفخیم است که مقام شامخ ربوبیّت از خود با عظمت و جلال یاد می‌کند این یک, گاهی هم چون دستور می‌دهد که مدبّرات امر این را اجرا بکنند به ضمیمهٴ مدبّرات وقتی ملحوظ بشود جمع می‌آورند این دو, ولی برای اینکه اشتباه نشود آن جاهای حسّاس نه جمع می‌آورد, نه مدبّرات را سهیم می‌داند یک, آنجاها هم که جمع آورد برای اینکه مشخص بشود اینها زیرمجموعهٴ فرمانروایی خدای‌اند نه مستقل‌اند, نه شریک‌اند, نه دستیارند که در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» هر سه قید نفی شد آنجا یک‌جا بالصراحه می‌گوید ما تنها این کار را می‌کنیم فرمود: ﴿قَدْ جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ﴾ آنجاهایی که نام فرشته‌ها را می‌فرماید, می‌فرماید: ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ هر کدام از اینها کمی غفلت بکنند ﴿نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ﴾ اینها مسیرند فرمود آب و کوثر می‌دهد نه لوله اینها لوله‌اند, اینها مسیرند, اینها مجرای‌اند اینها مدبّرات امرند مجرای فیض‌اند ولی فرمود این کتاب ﴿قَدْ جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ﴾ اما این فرشتگان ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ﴾ هست, ﴿کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ هست اینها فرمود با دست اینها ما وحی را می‌فرستیم اینها وارد قلب پیغمبر می‌شوند ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾ جبرئیل آمده در قلبت این حرفها را گذاشته و رفته خودش فهمیده دارد چه کار می‌کند شما هم که می‌‌فهمید چه کار می‌کنند ولی کلّ کارها از طرف خداست این برای بحثهایی که موهِم خلاف نیست اما آنجا که موهم خلاف است یک‌جا به عنوان نمونه قرآن کریم ضمیر متکلّم مع‌الغیر نیاورد آنجا که سخن از توحید است «لا اله الاّ الله», ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾ این‌طوری ﴿فَاعْبُدُونِ﴾ , ﴿فَارْهَبُونِ﴾ آنجا دیگر نفرمود «لا اله الاّ نحن» آنجاها که موهم خلاف است همه‌اش ضمیر متکلّم وحده است یا اسم ظاهر, خب.
پرسش:...
پاسخ: جهرِ مفرط و اخفات مفرط بین جهر مفرط و اخفات مفرط همین تعبیرات رایجی است همین سبک معمولی است که مسلمین می‌خوانند این بنا به تفسیر اول.
پرسش:...
پاسخ: چرا, اگر «لا بشرط» گرفتیم می‌شود جنس, «بشرط لا» گرفتیم می‌شود ماده اگر «لا بشرط» یعنی مفهوم جامع گرفتیم می‌شود جنس, خب.
اما آن تفسیر دوم انسب است برای اینکه روایات آن را تأمین می‌کند همهٴ نمازها جهری نباشد, همهٴ نمازها اخفاتی نباشد بلکه بین بین باشد بعضی از نمازها جهر, بعضی از نمازها اخفات خب پس اگر گفته شد ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ یا ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ این جمع آوردن برای یکی از این دو وجه است.
پرسش: چرا برای ولد آ وردند ﴿لَمْ یَتَّخِذ﴾ ولی برای بَنین آورده ﴿لَمْ یَکُنْ﴾.
پاسخ: بله دیگر چون اتّخاذ ولد چون مسیحیها می‌گفتند این ولد تشریفی است آنها باور کرده بودند که زاد و ولد و همسر و اینها ندارد آنهایی که مبتلا بودند به تفکّر ولد داشتند فرمود: ﴿لَمْ یَکُن لَهُ شَرِیکٌ﴾ برای ردّ توهّم آنها فرمود: ﴿لَمْ تَکُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ﴾ چیزی که جریان عیسی(سلام الله علیه) بشود ابن‌الله ـ معاذ الله ـ این نیست برای اینکه ﴿لَمْ تَکُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ﴾ نبوده اما آ‌نهایی که می‌گویند نه, ولد تشریفی است نه ولد نکاحی فرمود نه, ﴿لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾ پس «لم یکن له ولدٌ بالقول المطلق» نه ولد اتّخاذی, نه ولد نکاحی, خب.
اما در بخش اینکه قبل از اسلام در حجاز چه خبر بود با اینکه قرآن فرمود: ﴿بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ سرّش این است بالأخره در هر سرزمینی, در هر زمانی حجّت خدا باید برسد و رسیده است حالا حجّت خدا یا خود پیامبر است یا جانشینان پیامبرند یا مبلّغان و مأموران از طرف امام و پیغمبرند مثل زمان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همهٴ روستاها که خود حضرت تشریف نمی‌برد یا در همهٴ روستاها که آنها به حضور حضرت شرفیاب نمی‌شدند مبلّغانی که می‌فرستادند حجّت بالغهٴ حق به آنها می‌رسید ﴿فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾ , ﴿أَرْسَلْنَا﴾ کذا اینها از همین قبیل است بنابراین اگر قبل از اسلام در حجاز پیامبری نبود حجّت الهی بود حالا یا علمایی بودند که ورثهٴ انبیا هستند یا تتمّهٴ جانشینان انبیای قبیل بودند این‌چنین بود اما اگر یک وقت حادثه‌ای پیش آمد ظالمی بین آن حجّت خدا و مبلّغ الهی با یک جمعیت شهری یا روستایی فاصله انداخت اینها مستضعفان فکری‌اند و معذور دسترسی ندارند.
مطلب بعدی اینکه در خاورمیانه گاهی انبیایی می‌آمدند بدون چالش و درگیری و خونریزی و امثال ذلک ممکن است حرف اینها در شرایط آن روز به مناطق دوردست نرسیده باشد اما وقتی پیامبری آمده تبری گرفته بت بت‌کده‌های خاورمیانه را از بین برده که رسمی بود با سلطان خاورمیانه به نام نمرود احتجاج کرد آن جریان آتش‌سوزی و ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ مطرح شد این نمی‌تواند در یک شهر و یک روستا این صدا خفه بشود آن‌وقت ﴿رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ مطرح است این مسئله توحید و الهیّت و نفی شرک و امثال ذلک مطرح است این حتماً کلّ خاورمیانه را می‌گیرد. در جریان وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) این هم که نیامده مخفیانه با فرعون گفتمان داشته باشد گفتگو داشته باشد اینها نبود مسئله دریای روان و رود نیل بود, مسئلهٴ ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ بود سقوط فرعون بود, آ‌ن مناظرهٴ عمومی با سَحره بود, پذیرش ایمان آنها بود این منطقه توحیدی وجود مبارک موسای کلیم گفت ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ نظام فاعلی را اشاره کرده, نظام غایی را اشاره کرده, نظام داخلی را اشاره کرده این فکر خاورمیانه را تصاحب کرده یونان در شمال غربی مصر بود خیلی هم از مصر فاصله نداشت این یونان یک طرف با ترکیه همراه بود یک طرف با مصر منتها در شمال شرقی مصر یک مقدار بیشتری از مصر فاصله دارد خب وقتی این صدای مهم در خاورمیانه پیچید علمای یونان چگونه ممکن است از این فکر توحیدی وجود مبارک موسای کلیم بهره‌ای نبرده باشند این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه هیچ وقت حکما را در برابر انبیا قرار ندهیم در آن کتاب عقل منزلت عقل در هندسهٴ معرفت دینی آمده چندین بار در همین بحثهای تفسیری هم اشاره شده که نه عقل در مقابل نقل است نه در برابر وحی, وحی مقابل ندارد آن علم شهودی است و معصوم است آن چه مقابلی دارد؟ چون آ‌ن مقابل ندارد بیش از همه و پیش از همه حکما برهان اقامه کردند که بشر وحی می‌خواهد این برهان را حکما اقامه کردند از دیرزمان ممکن نیست جامعه بدون وحی باشد, ممکن نیست جامعه بدون نبوّت و رسالت و امامت و رهبری باشد این حکما می‌گویند عقل بسیاری از چیزها را نمی‌فهمد ولی خوبی عقل این است که می‌فهمد که نمی‌فهمد یک, می‌فهمد در جهان کسی هست که بفهمد دو, ولی می‌فهمد او پیامبر است از طرف خدا آمده سه و اول کسی که به او ایمان می‌آورد همین حکمای‌اند آن‌وقت اگر اختلافی هست اختلاف بین حکما بعید نیست برای اینکه اینها دربارهٴ چیزی بحث می‌کنند که لغت به او دسترسی ندارد, فهم عرف به او دسترسی ندارد, بنای عقلا به او دسترسی ندارد, اعتبارات مردمی به او دسترسی ندارد یعنی متافیزیک, اما صاحبان علومی که لغت دسترسی دارد, فهم به آن دسترسی دارد, بنای عقلا دسترسی دارد, اعتبارات مردمی دسترسی دارد الی ما شاء الله اختلاف است ما چندین بار مثل ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ با این عُدّةالاصول مرحوم شیخ طوسی را آوردیم همین‌جا خواندیم مرحوم شیخ در عُدّةالاصول در جلد اول در بحث حجّت خبر واحد گفت سرّ اینکه من اقدام کردم اصول را تدوین کردم سامانه‌ای برای فنّ شریف اصول قرار دادم دیدم فقهای ما شیعه یعنی فقهای ما شیعه, یعنی فقهای ما شیعه اینها به تنهایی بیش از حنفیه و مالکیه و شافیعه با هم اختلاف دارند من آمدم بالأخره سامانی بدهم خب اگر اختلاف هست حتماً یعنی حتماً اگر کسی بخواهد تحقیق کند اگر فقط کسی بخواهد در درس بیاید و برای ثواب برود که معذور است اما اگر کسی بخواهد پژوهشگر باشد این عُدّةالاصول را آوردیم خواندیم بخش اواخر عدّةالاصول است صفحهٴ سیصد و اینهاست در این کتاب منزلةالعقل هم آمده در جلد اول عدّةالاصول در بحث حجّت خبر واحد فرمود من دیدم این‌طور نمی‌شود فقهای شیعه با هم به تنهایی آن‌قدر اختلاف فقهی دارند که به تنهایی بیش از اختلاف شافعی و حنفی و مالکی است من آمدم سامانی بدهم و آن اصول است, خب این هست خدا غریق رحمت کند مرحوم حاج آقا رضای همدانی را ایشان در بحث طهارت دارد که البته همهٴ فقها دارند منتها ایشان این جمله را می‌خواهم عرض کنم از ایشان است سالیان متمادی قدمای ما می‌گفتند که نزح بِئر واجب است بئر با اینکه «لأنّ له مادّه» با اینکه ماده دارد و نبأ دارد و جوشش دارد این را که آب دستی نیداختند که با اینکه جوشش دارد اگر موشی بیفتد یا مردار دیگر بیفتد نجس می‌شود و نَزح بئر واجب است برخی از فقها مثل علامه و اینها گفتند نه خیر نجس نمی‌شود این ادلّه باید حمل بر استحباب بشود نزح بئر مستحب است مرحوم حاج آقا رضا دارد که در بین این همه علما و فقهای ما به استثنای محمّد بصراوی بقیه همه قائل به نجاست بئر بودند خب این هم از شریعت است دیگر این اختلافها دلیل بطلان فقه نیست دلیل است که ما معصوم نیستیم بله تلاش و کوشش را می‌کنیم فهمیدیم دوتا اجر به ما می‌دهند, نفهمیدیم یک اجر به ما می‌دهند اما روش‌مندانه بحث می‌کنیم اما جریان ارسطو و افلاطون شما این کتاب الجمع بین الرأیین فارابی را ملاحظه می‌کنید می‌بینید بسیاری از مسائل که دیگران متوجّه نشدند ترجمهٴ خوبی نشده جناب فارابی آمده حرف ارسطو را معنا کرده, حرف افلاطون را معنا کرده گفته اینها حرفهایشان یکی است اختلافی ندارند در جریان مُثل افلاطون نیست چون ما از روایات متأسفانه دوریم دستی از دور داریم خیال می‌کنیم این حرفها در روایات ما نیست در روایات ما هست که ائمه فرمودند خروسی هست که وقتی او بخواند همه خروسهای دیگر می‌خوانند بعد فرمودند هر کسی تمثالی دارد که اگر این شخص دارد گناه می‌کند در روایات هست که پرده روی آن می‌گذارند که او نبیند هر کدام از ما تمثالی داریم, یک وجود مثالی داریم آن روایات چون مهجور است خبری از مُثل افلاطون نیست ما خیال می‌کنیم افلاطون این حرفها رو زده, بنابراین اگر در خاورمیانه این‌گونه از مسائل مطرح شد که انبیای ابراهیمی آمدند وجود مبارک ابراهیم آمد, موسای کلیم آمد کلّ منطقه را روشن کرد آنها اگر چهارتا حرف الهی دارند در همین زمینه حرفهای الهی‌شان محدود است یعنی از خود انبیای الهی گرفتند ممکن نیست که این فکر باشد و انبیا(علیهم السلام) به مبارزه و مناظره و گفتمان و گفتگو دعوت بکنند و هیچ اثری هم در یونان و امثال یونان نداشته باشد در قرآن کریم دارد بالأخره اینها آمدند به شما گفتند. اما در جریان ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «هود» این جریان ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نمی‌دانیم آن دیگر اثباتش آسان نیست.
اما آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «هود» آیه 116 این بود که ﴿فَلَوْلاَ کَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ إِلَّا قَلِیلاً مِمَّنْ أَنْجَیْنَا مِنْهُمْ﴾ فرمود چرا یک عده ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ جلوی فساد را نگرفتند قرآن کریم از علمای دین به عنوان اولوا بقیّه یاد می‌کند مثل ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ , ﴿أُولِی الْأَبْصَارِ﴾ , ﴿أُولُوا﴾ کذا, ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ کذا یعنی اینها والیان بقای‌اند, خب در فرهنگ قرآن کسی باقی است که بر اساس وجه الله کار بکند چون ﴿کُلُّ شَی‏ءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ یا ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ چیزی که وجه الله نباشد لوجه الله نباشد نمی‌ماند این دو مطلب, خب پس اگر قرآن کریم یک عده را ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾ می‌داند لُبّ و لبیب را هم معرفی کرد و شناساند, اگر ﴿أُولِی الْأَبْصَارِ﴾ می‌داند بصیر و بصر و اینها را هم مشخص کرده ﴿أُولِی الْأَبْصَارِ﴾ هم می‌شود مشخص, اگر یک عده را ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ می‌داند مثل اینکه ما وجود مبارک ولیّ عصر را طبق روایات می‌گوییم بقیةالله دیگر حضرت هم وقتی ظهور کرد در کنار کعبه می‌فرماید: «أنا بقیّة الله» , خب در این راستا اگر کسی در خدمت بقیّةالله نبود, جزء ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ نبود این ممکن است برای لعن مانده باشد اینها را نمی‌گویند ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ نعم, عالِمان دینی که در زمان انبیای قبل بودند حالا یا در بحثهای فیزیک یا در بحثهای متافیزیک رهآوردی داشتند چون در زمان آن پیامبر به آن پیامبر ایمان آورده بودند ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾ می‌شود, می‌شود جزء ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ این برای آن عصر, اگر بعد از آن انبیا بودند در عصر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند و وحی قرآن هنوز به آنها نرسید آنها هم که خدمات علمی داشتند باز هم ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾اند. قِسم سوم اگر اسلام آمده به آنها رسیده آنها عنادی هم نداشتند اما فرصت تحقیق نداشتند به دنبالش نرفتند خدمتی هم کردند برقی هم که تولید کردند نظیر ادیسون یا امثال ذلک اینها الهی بودند لوجه الله این کار را کردند منتها حالا متوجه نشدند که الآن وظیفه‌شان اسلام است و قرآن فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ این پلورالیزم دینی ممنوع است و باطل و بیّن‌الغی اگر کسی به او نرسید این حرف که خدا فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ باز هم می‌شود معذور و اگر معذور نبود چون معاند نیست و این خدمتش برای رفاه مردم است گرچه در آخرت جزء ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ نیست اما یک پاداش دنیوی را هم ذات اقدس الهی به او می‌دهد این کسانی که بهره‌های دنیایی دارند فرزند خوب دارند در رفاه‌اند ممکن است گاهی در اثر همان عنایتهای الهی باشد گاهی هم ممکن است آزمون ولی گاهی ممکن است خدای سبحان جزای آنها را در دنیا بدهد که در دنیا با خوش‌نامی زندگی کنند و اما آنکه واقعاً می‌ماند و در ردیف ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ است و جزء شاگردان بقیّةالله است آن کسی است که لوجه الله کار بکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:26

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی