- 1594
- 1000
- 1000
- 1000
چگونه شیعه شدیم؟، جلسه ششم
سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین حامد کاشانی با موضوع «چگونه شیعه شدیم؟»، جلسه ششم، سال 1401
بحثی که میخواهم به خدمت شما تقدیم کنم، یک بحث جدّی است، محتوای بحث هم محتوای جدّی است.
ما در این هشت جلسه به این موضوع خواهیم رسید که سؤال جلسه غلط بود، «ما چگونه شیعه شدیم؟» غلط است، سؤال این است که «دیگران چطور شیعه نشدند؟».
مانند این میماند که در مدرسهای که همه در حال درس خواندن هستند، آنهایی که در کنکور قبول میشوند که شدهاند، درس خواندهاند که قبول شدهاند. باید بررسی و آسیبشناسی کرد که آنهایی که قبول نشدهاند چرا قبول نشدهاند.
نکتهی بعدی این است که تشیّع از چه زمانی بوجود آمد؟
اصلاً اینکه فکر کنیم ما چه زمانی شیعه شدیم و بعد انگار چیز جدیدی است، ان شاء الله در این هشت جلسه اگر زنده باشیم و توفیق باشد توضیح میدهیم که تشیّع روز مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آغاز شده است، بلکه تشیّع قبل از مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آغاز شده است. جلوتر عرض خواهیم کرد.
اسلام چطور آمد؟ اسلام در عربستان و بین بتپرستان آمد. بتپرستها چطور زندگی میکردند که اسلام آمد؟
در عربستان حکومت نبود.
مثلاً الآن اگر خدای نکرده دزد تلفن همراه کسی را بدزدد ما با پلیس تماس میگیریم. اگر دزد را پیدا کنند او را به قوه قضائیه معرّفی میکنند. حکومت پلیس و قاضی و بیمارستان و اداره دارد. جایی که حکومت نبود باید چطور اداره میشد؟ برای اینکه فرزند کسی را ندزدند باید چکار میکرد؟ مخصوصاً که یکی از عادات عربها قبل از اسلام این بود که میدزدیدند و این امر جزو تفریحات و انتقامهایشان بود. امنیت نبود، حکومت هم نبود، باید به چه کسی شکایت میکردند؟
حکومت قدرت دارد، وقتی حکومت نبود اینها باید چکار میکردند که کسی فرزندشان را ندزدد؟
اینها خانوادگی زندگی میکردند، اسم این خانوادههای بزرگ «قبیله» است، قبیلهای زندگی میکردند.
هر قبیله تقریباً مایحتاج قبیله را تأمین میکرد، کار میکردند، تجارت میکردند. اگر کسی یک نفر از این قبیله را میدزدید، راه این بود که این قبیله میرفتند و دو نفر از آن قبیله را میدزدیدند که برای دیگران درس عبرت بشود و دیگر برای دزدیدن کسی از این قبیله اقدام نکنند.
اگر کسی میخواست گرسنه نباشد باید جزو قبیلهای میبود، اگر میخواست خودش و خانوادهی خودش امنیت داشته باشند باید جزو قبیله میبود.
در این فضا چه کسی از بقیه باافتخارتر است؟ آن کسی که قبیلهی مهمتری دارد.
برای همین میرفتند و قبرها را میشمردند و میگفتند ببینید ما چقدر زیاد هستیم که همهی اقوام ما این قبرستان را تسخیر کردهاند و گذشتگان ما از قدیم در اینجا بودهاند و ما جدید نیستیم.
آیهی این موضوع «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ»است.
چرا این کار را میکردند؟ برای اینکه مثلاً اگر امروز کسی بخواهد برود و در دانشگاه تدریس کنند از او میپرسند که مدرک او چیست؟ اگر کسی بخواهد کارمند جایی بشود مدرک او را میخواهند. اگر کسی بخواهد کاسبی کند به پروانه کسب احتیاج دارد. آن زمان میگفتند: برای کدام قبیله هستی؟
قبیله افتخار آدم بود، مادر هر فرد قبیلهی او بود، پدر هر فرد قبیلهی او بود، امنیت هر فرد قبیلهی او بود، همه چیز قبیله بود.
هر کسی بیقبیله بود بیچاره بود، اگر کسی عضو قبیله خاصّی نبود با هر کسی دعوا میکرد و مال او را میبردند نمیتوانست هیچ کاری کند.
هر کس عضو قبیله خاصّی نبود وقتی وارد مکّه میشد پول سالانه میداد که عضو یک قبیله حساب بشود، مانند کسانی که به جایی آویزان میشوند، یعنی او جزو آن قبیله نبود ولی پول میداد و آن قبیله قبول میکردند که از امنیت او هم حفاظت کنند.
اگر میخواستند تجارت یا ازدواج یا… کنند، همه چیز با قبیله بود.
این قبائل به یکدیگر رقابت داشتند، اینکه پرده کعبه دست چه کسی باشد، خانه خدا در اختیار چه کسی باشد، بت چه کسی از بقیه زیباتر است، همه چیز با قبیله بود. اینها میرفتند و از چوب بت میساختند، آنها از عقیق. آنها عقیق بت میساختند، اینها از فیروزه، اینها از فیروزه بت میساختند و آنها از طلا، مدام این حس رقابت بین قبائل وجود داشت.
هویت و شناسنامه و کد ملی و… به قبیله بود.
معروفترین قبیله که ساکنِ مکّه بودند «قریش» بود. شما این قریش را مانند ایران حساب کنید، که در ایران اصفهانی و شیرازی و مشهدی و آذری و… دارد.
این قبیلهی بزرگِ قریش چند قبیلهی کوچک به نامِ «بَنِی» داشت، «بَنِی» یعنی بچههای فلانی، طایفهی فلان. معروفترین آنها «بنی هاشم» است.
هاشم کیست؟ چرا نام او هاشم است؟ هاشم پدربزرگِ پدربزرگِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، هاشم یعنی کسی که نان خرد میکند.
قحطی آمده بود، مانند الآن که گرانی میآید، آدمهایی که پول دارند میخرند و پنهان میکنند، میگویند اگر بقیه نخوردند هم نخوردند، آن زمان هم همینطور بود، قحطی و گرسنگی آمد، هر کسی پول داشت رفت و خرید کرد، گوسفند و شتر و نان را پنهان کردند. گرسنهها درِ خانهی هر کسی را میزدند کسی به آنها چیزی نمیداد.
گرسنهها به درِ خانهی هاشم رفتند، که البته آن زمان نام او «هاشم» نبود و «عمرو» بود، دیدند او هم نیست. فکر کردند او هم رفته است. گفتند این هم کسی چیزی به کسی میداد نیست. چند وقت گذشت و دیدند یک سری کاروان میآید که روی شترهای آن بار بزرگ است.
او به شام رفته بود و با پولهای خود شتر و گوسفند و نان خشک خریده بود. یعنی نانی که زود کپک نزند. گوسفندها را قربانی کردند و آبگوشت دادند و این نانها را هم در آن میریختند.
بحثی که میخواهم به خدمت شما تقدیم کنم، یک بحث جدّی است، محتوای بحث هم محتوای جدّی است.
ما در این هشت جلسه به این موضوع خواهیم رسید که سؤال جلسه غلط بود، «ما چگونه شیعه شدیم؟» غلط است، سؤال این است که «دیگران چطور شیعه نشدند؟».
مانند این میماند که در مدرسهای که همه در حال درس خواندن هستند، آنهایی که در کنکور قبول میشوند که شدهاند، درس خواندهاند که قبول شدهاند. باید بررسی و آسیبشناسی کرد که آنهایی که قبول نشدهاند چرا قبول نشدهاند.
نکتهی بعدی این است که تشیّع از چه زمانی بوجود آمد؟
اصلاً اینکه فکر کنیم ما چه زمانی شیعه شدیم و بعد انگار چیز جدیدی است، ان شاء الله در این هشت جلسه اگر زنده باشیم و توفیق باشد توضیح میدهیم که تشیّع روز مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آغاز شده است، بلکه تشیّع قبل از مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آغاز شده است. جلوتر عرض خواهیم کرد.
اسلام چطور آمد؟ اسلام در عربستان و بین بتپرستان آمد. بتپرستها چطور زندگی میکردند که اسلام آمد؟
در عربستان حکومت نبود.
مثلاً الآن اگر خدای نکرده دزد تلفن همراه کسی را بدزدد ما با پلیس تماس میگیریم. اگر دزد را پیدا کنند او را به قوه قضائیه معرّفی میکنند. حکومت پلیس و قاضی و بیمارستان و اداره دارد. جایی که حکومت نبود باید چطور اداره میشد؟ برای اینکه فرزند کسی را ندزدند باید چکار میکرد؟ مخصوصاً که یکی از عادات عربها قبل از اسلام این بود که میدزدیدند و این امر جزو تفریحات و انتقامهایشان بود. امنیت نبود، حکومت هم نبود، باید به چه کسی شکایت میکردند؟
حکومت قدرت دارد، وقتی حکومت نبود اینها باید چکار میکردند که کسی فرزندشان را ندزدد؟
اینها خانوادگی زندگی میکردند، اسم این خانوادههای بزرگ «قبیله» است، قبیلهای زندگی میکردند.
هر قبیله تقریباً مایحتاج قبیله را تأمین میکرد، کار میکردند، تجارت میکردند. اگر کسی یک نفر از این قبیله را میدزدید، راه این بود که این قبیله میرفتند و دو نفر از آن قبیله را میدزدیدند که برای دیگران درس عبرت بشود و دیگر برای دزدیدن کسی از این قبیله اقدام نکنند.
اگر کسی میخواست گرسنه نباشد باید جزو قبیلهای میبود، اگر میخواست خودش و خانوادهی خودش امنیت داشته باشند باید جزو قبیله میبود.
در این فضا چه کسی از بقیه باافتخارتر است؟ آن کسی که قبیلهی مهمتری دارد.
برای همین میرفتند و قبرها را میشمردند و میگفتند ببینید ما چقدر زیاد هستیم که همهی اقوام ما این قبرستان را تسخیر کردهاند و گذشتگان ما از قدیم در اینجا بودهاند و ما جدید نیستیم.
آیهی این موضوع «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ»است.
چرا این کار را میکردند؟ برای اینکه مثلاً اگر امروز کسی بخواهد برود و در دانشگاه تدریس کنند از او میپرسند که مدرک او چیست؟ اگر کسی بخواهد کارمند جایی بشود مدرک او را میخواهند. اگر کسی بخواهد کاسبی کند به پروانه کسب احتیاج دارد. آن زمان میگفتند: برای کدام قبیله هستی؟
قبیله افتخار آدم بود، مادر هر فرد قبیلهی او بود، پدر هر فرد قبیلهی او بود، امنیت هر فرد قبیلهی او بود، همه چیز قبیله بود.
هر کسی بیقبیله بود بیچاره بود، اگر کسی عضو قبیله خاصّی نبود با هر کسی دعوا میکرد و مال او را میبردند نمیتوانست هیچ کاری کند.
هر کس عضو قبیله خاصّی نبود وقتی وارد مکّه میشد پول سالانه میداد که عضو یک قبیله حساب بشود، مانند کسانی که به جایی آویزان میشوند، یعنی او جزو آن قبیله نبود ولی پول میداد و آن قبیله قبول میکردند که از امنیت او هم حفاظت کنند.
اگر میخواستند تجارت یا ازدواج یا… کنند، همه چیز با قبیله بود.
این قبائل به یکدیگر رقابت داشتند، اینکه پرده کعبه دست چه کسی باشد، خانه خدا در اختیار چه کسی باشد، بت چه کسی از بقیه زیباتر است، همه چیز با قبیله بود. اینها میرفتند و از چوب بت میساختند، آنها از عقیق. آنها عقیق بت میساختند، اینها از فیروزه، اینها از فیروزه بت میساختند و آنها از طلا، مدام این حس رقابت بین قبائل وجود داشت.
هویت و شناسنامه و کد ملی و… به قبیله بود.
معروفترین قبیله که ساکنِ مکّه بودند «قریش» بود. شما این قریش را مانند ایران حساب کنید، که در ایران اصفهانی و شیرازی و مشهدی و آذری و… دارد.
این قبیلهی بزرگِ قریش چند قبیلهی کوچک به نامِ «بَنِی» داشت، «بَنِی» یعنی بچههای فلانی، طایفهی فلان. معروفترین آنها «بنی هاشم» است.
هاشم کیست؟ چرا نام او هاشم است؟ هاشم پدربزرگِ پدربزرگِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، هاشم یعنی کسی که نان خرد میکند.
قحطی آمده بود، مانند الآن که گرانی میآید، آدمهایی که پول دارند میخرند و پنهان میکنند، میگویند اگر بقیه نخوردند هم نخوردند، آن زمان هم همینطور بود، قحطی و گرسنگی آمد، هر کسی پول داشت رفت و خرید کرد، گوسفند و شتر و نان را پنهان کردند. گرسنهها درِ خانهی هر کسی را میزدند کسی به آنها چیزی نمیداد.
گرسنهها به درِ خانهی هاشم رفتند، که البته آن زمان نام او «هاشم» نبود و «عمرو» بود، دیدند او هم نیست. فکر کردند او هم رفته است. گفتند این هم کسی چیزی به کسی میداد نیست. چند وقت گذشت و دیدند یک سری کاروان میآید که روی شترهای آن بار بزرگ است.
او به شام رفته بود و با پولهای خود شتر و گوسفند و نان خشک خریده بود. یعنی نانی که زود کپک نزند. گوسفندها را قربانی کردند و آبگوشت دادند و این نانها را هم در آن میریختند.
کاربر مهمان