display result search
منو
تفسیر آیات 33 تا 36 سوره اسراء

تفسیر آیات 33 تا 36 سوره اسراء

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 19 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 33 تا 36 سوره اسراء"
مطلقات را نمی‌شود بر فرد نادر حمل کرد، عمومات را نمی‌شود بر فرد نادر حمل کرد.
شراب‌خوری را حرام کرد برای اینکه می‌خواست این عقل را در قلعه‌ای قرار بدهد.


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَی إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلاً ﴿32﴾ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَاناً فَلا یُسْرِف فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنصُوراً ﴿33﴾ وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤولاً ﴿34﴾ وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً ﴿35﴾ وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36﴾

در بیان حکمت الهی که قرآن معلّم کتاب و حکمت است مطالب فراوانی را در این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بیان فرمود که مقداری از آنها به عقاید برمی‌گردد، بخشی به اخلاق برمی‌گردد، بخشی هم به احکام فقهی برمی‌گردد، بخشی هم به مسائل حقوقی.
جریان زنا که بحثش گذشت فقط این نکته باید از متن روایت خوانده بشود این است که اگر کسی پرده‌دری کرد و هتک حرمت کرد دیگر نمی‌شود او را کنترل کرد حکمتهای عملی اینها بر اساس غالب و کثرت وقوع است افراد نادر معیار نیستند در همه موارد حکمت عملی این طور است آنجا که صددرصد مسائل صددرصد مطرح است از ریاضیات به بالاست یعنی در مسائل فلسفی، کلامی، ریاضی مسئله مظنّه و 99 درصد و اینها نیست اما در مسائل اجتماعی و اخلاقی رعایت آداب و هنر و امثال ذلک اینها برابر غلبه است چون چاره غیر از این نیست.
مطلب دیگر این است که مطلقات را نمی‌شود بر فرد نادر حمل کرد، عمومات را نمی‌شود بر فرد نادر حمل کرد ولی مطلق و عام فرد نادر را هم شامل می‌شود.

مطلب سوم آن است که حالا اگر ما فرض کردیم یک زن و مردی مخفیانه به زنا تن درداده‌‌اند فرزندی هم پیدا شد بر اساس روابط ژنتیکی بشود تشخیص داد که این فرزند برای اینهاست این فرزند را بر اینها تحمیل بکنند بعد اینها را وادار بکنند به ازدواج نه آن ازدواج ماندنی است نه این فرزند، فرزند صالح خواهد شد برای اینکه ازدواج تحمیلی هیچ کدام به دیگری اطمینان ندارند چرا ازدواج در این‌گونه از موارد تحمیلی است؟ برای اینکه این مردی که می‌گوید این زن خیانت کرده است عفّتش را در اختیار من قرار داد من چه اطمینان دارم شاید آینده با دیگری جمع بشود آن زنی که می‌بیند این مرد با او از راه حرام وارد شده است ممکن است بگوید یک زیباتر از من اگر ببیند ممکن است آلوده بشود، بنابراین همیشه این خانواده در معرض لرزش و نوسان و اضطراب هست.

آن حدیث نورانی که از نهج‌البلاغه نقل شد مناسب بود که از متن خود کتاب خوانده بشود. در متن کتاب در کلمات قصار حضرت کلمه 252 آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که «فَرَضَ اللَّهُ الْإِیمانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ وَالصَّلاَةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْرِ» تا به این جمله می‌رسند «وَ تَرْکَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِیناً لِلْعَقْلِ» برای اینکه عقل در حِصن و قلعه بماند حالا اگر کسی بگوید که یک قطره شراب چه عیب دارد اینکه به عقل آسیب نمی‌رساند، خب اگر کسی لب به یک مایع آلوده زد کم‌کم آلوده می‌شود و حُکم بر آن غالب جاری است بنابراین کسی بگوید که ترک شُرب خَمر «تحصیناً للعقل» این دلیل حرمت یک قطره شراب نیست برای اینکه یک قطره شراب که با صیانت عقل و حِصن عقل و اینها که منافات ندارد این حرفها را نمی‌شود گفت تحصیل یعنی «جعل العقل فی الحِصن» حِصن یعنی قلعه، یعنی دِژ اینها چون دژ الهی است «کلمة لا إله الاّ الله حِصنی» یعنی دین، حِصن من است یعنی من دژبانم من می‌شوم حافظ خب اگر کسی در دژِ الهی نبود، در قلعه الهی نبود بیگانه بود خب ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ﴾ دیگر اینکه فرمود: ﴿مَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ همین است دیگر فرمود کسی که موحّد نباشد مثل اینکه «بین الأرض و السماء» پَرت شد یا در همان فضا، تندباد او را به درّه می‌اندازد به مکان سحیق یا شاهین و کرکس او را در هوا می‌ربایند ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ غالباً این طور است حالا بگوییم یک نفر احیاناً «بین الأرض و السماء» در هواپیما افتاد و سالم ماند در مسائل اجتماعی، در مسائل اخلاقی، در مسائل فقهی و حقوقی غلبه معیار است.

فرمود شراب‌خوری را حرام کرد برای اینکه می‌خواست این عقل را در قلعه‌ای قرار بدهد که قلعه‌بان خداست «وَ تَرْکَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِیناً لِلْعَقْلِ» بعد فرمود: «وَ تَرْکَ الزِّنَی» یعنی «جعل ترک الزنا» «تَحْصِیناً لِلنَّسَبِ» این نَسب را در قلعه قرار بده مشوبیت نژادی پیدا نشود معلوم بشود بچه، بچهٴ چه کسی است و حلال‌زاده است چه بفرماید «تَحْصِیناً لِلنَّسَبِ» که روایت این طور است یا بفرماید «تحصیناً للنسل» که در آن روز حفظاً قرائت شد یعنی این نسل را در حِصن و قلعه قرار بده. نکاح برای تحصین نسل نیست برای تکثیر نسل است فرمود: «تناکحوا تناسلوا فانی اباهی بکم الامم» ولو کذا و کذا اما رعایت حقوق زن و مرد و پرهیز از زنا این برای اینکه این نسل که به دنیا می‌آید در قلعه به دنیا بیاید محفوظ بماند لذا فرمود آن معصیتی که قوم لوط مبتلا بودند آن را تحریم کرده است برای اینکه می‌خواست نسل پیدا بشود «وَ تَرْکَ اللِّوَاطِ تَکْثِیراً لِلنَّسْلِ» اگر گفته بود «تحصیناً للنسل» آن هم معنای «تَحْصِیناً لِلنَّسَبِ» می‌فهماند ولی فرمود نه، اصل نکاح برای تکثیر نسل است اصل نکاح یعنی اجتماع مذکر و مؤنث آن را که قوم لوط مبتلا بودند این ﴿تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ﴾ بود راه نسل بسته بود، اما مسئلهٴ نکاح، حرمت سَفاح، حرمت زنا برای آن است که این فرزندی که به دنیا می‌آید در قلعه به دنیا بیاید، در دژِ الهی به دنیا بیاید محفوظ باشد قهراً عاطفه محفوظ است، مسئولیت محفوظ است، مودّت و محبّت محفوظ است و امثال ذلک اگر کسی فقط با ارضاء غریزه تولید مثل کرده است دیگر مسئولیتی ندارد، محبّتی ندارد، رقّتی ندارد نه آن فرزند به اینها گرایش دارد همیشه احساس شرمندگی می‌کند چه در محیط خانواده، چه در محیط جامعه که می‌گویند ولد زناست و هم پدر و مادر احساس مسئولیت نمی‌کنند.
بنابراین چه تحصین نسل باشد، چه تحصین نَسب باشد پیامش یکی است منتها روایت «تَحْصِیناً لِلنَّسَبِ» است که این نَسب مشوبیّت پیدا نکند.
حالا عمده مسئله بعدی است که فرمود: ﴿وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ﴾ در جریان کِیل نفرمود کِیل مستقیم بالأخره کِیل یک پیمانه است دیگر کم و زیاد ندارد دیگر کفّه ندارد که ترازوست که گاهی ممکن است آن کفّهٴ وزن از یک سو، کفّهٴ موزون از سوی دیگر، آن شاهین از سوی سوم آسیب ببیند در ترازویی که رایج بود در یک کفّه وزن را می‌گذاشتند مثل سنگ را، در کفّه دیگر موزون را می‌گذاشتند مثل نان یا گوشت یا گندم را آن شاهین را تعدیل می‌کردند که نشانهٴ تعادل وزن و موزون باشد حالا اگر کسی در این میزان دست‌کاری کرد یا در کفّهٴ وزن یا در کفّهٴ موزون یا در آن هستهٴ مرکزی تعادل شاهین دست‌کاری کرد این قِسطاس، این میزان مستقیم نیست فرمود وقتی می‌خواهید وزن کنید با میزان مستقیم وزن کنید که آن کفّهٴ وزن مشخص باشد، کفّهٴ موزون مشخص باشد، آن تعادل مرکزی‌شان شاهین مشخص باشددیگر اینجا نفرمود «و اوفوا الوزن» وقتی که میزان «بأضلاعه الثلاث» مستقیم بود خب دیگر ایفای وزن است دیگر.
اما در مسئله کِیل یک ظرف است دیگر آن دیگر وزن و موزون و هستهٴ مرکزی به نام شاهین ندارد که آنجا باید بفرماید آنکه نمی‌بیند شما می‌بینید او خیال می‌کند پیمانهٴ پُر است شما پیمانهٴ خالی را تحویلش می‌دهید این کارها را نکن ﴿أوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ﴾ لذا تفاوت هست بین ﴿وَأَوْفُوا﴾ و ﴿زِنُوا﴾.
مطلب دیگر این است که یک وقت است ممکن است کسی در مسجد و مجلس و مراکز وعظ و موعظه و اینها بنشیند تصمیم بگیرد که موقع کِیل کردن کم نگذارد آیه ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ﴾ را شنیده تصمیم گرفته که ایفای کِیل کند اما موقعی که دستش به کِیل می‌رسد می‌لرزد می‌فرماید آنجا که در مسجد و حسینیه نشستی ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ﴾ را شنیدی تصمیم گرفتی او کافی نیست آن وقت که ﴿إِذَا کِلْتُمْ﴾ حالا که آمدی روی پیمانه می‌خواهی کار بکنی اینجا ﴿أَوْفُوا﴾، ﴿وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ﴾ اینجا مهم است وگرنه تصمیم در مجلس وعظ که کاری از پیش نمی‌برد که. خب، پس ﴿وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ﴾ هر کدام از اینها را رعایت بکنید ﴿ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً﴾.
حالا مطلب دیگر که بخش معرفت است و حکمت قرآن کریم آن بخش معرفت را تشریح می‌کند این است پس بخش عقاید هست، بخش احکام است، بخش اخلاق است، بخش حقوق است و بخش معرفت‌شناسی که این بعد از جریان عقاید از همه اینها مهم‌تر و بالاتر است ثبوتاً در بخشهای میانی احکام عقلی قرار دارد ولی اثباتاً پیشاپیش همه این بحثهاست برای اینکه بحث معرفت‌شناسی آدم وقتی می‌خواهد وارد فنّی بشود باید بفهمد که علم یعنی چه؟ راه شناخت یعنی چه؟ می‌شود شناخت یا نه؟ این شناخت ارزش دارد یا نه؟ نسبیت هست یا نه؟ ما به واقع می‌رسیم یا نه؟ هرمنوتیک هست یا نه؟ اینها حرفهای معرفت‌شناسی است اگر کسی بگوید ما دسترسی به واقع نداریم یا واقع نسبی است یا واقع نسبی نیست ولی معرفت نسبی است یا هرمنوتیک است آن وقت ابزار از دست آدم گرفته می‌شود.
بنابراین از نظر معرفت‌شناسی حرف اول را این آیه و امثال این آیه می‌زنند ما قبل از اینکه بفهمیم که در عالم خدایی هست و واحد است و معادی هست باید بفهمیم که می‌شود فهمید یا نه؟ مهم‌ترین بخش دانشِ غرب را الآ‌ن همین معرفت‌شناسی تشکیل می‌دهد آنها می‌گویند اصلاً شما نمی‌فهمید نمی‌توانید دسترسی به واقع پیدا کنید لذا جریان معرفت‌شناسی از نظر ثبوت در بحثهای علم و امثال ذلک قرار دارد که در بحثهای میانی علوم عقلی است ولی از نظر اثبات در پیشاپیش همه این علوم است.
در این آیه فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ این معروف همین قرائت ﴿لاَ تَقْفُ﴾ است اما آنچه که جناب رازی یعنی صاحب تفسیر روض‌الجنان نه فخررازی ایشان نقل فرمود ابوالفتوح رازی و سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) هم به آن اشاره کردند که برخیها «لا تَقُفْ» قرائت کردند که آن هم از قیافه و پیروی کردن است ولی قرائت معروف همین ﴿لاَ تَقْفُ﴾ است فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ این آیه تثبیت کرده است که فرض گرفته که جهانی هست یعنی معلوم، علمی هست یعنی معرفت‌شناسی انسان می‌تواند به واقع راه پیدا کند، بعد فرمود عقیده‌ می‌خواهی پیدا کنی اول تحقیق کن علم پیدا کن بعد معتقد باش، حرفی می‌خواهی بزنی، کاری می‌خواهی انجام بدهی اول تحقیق کن، علم پیدا کن بعد آن کار را انجام بده آن حرف را بزن بدون علم نه به مطلبی معتقد باش، بدون علم نه به مطلبی بنگر، بدون علم نه مطلبی را بشنو، بدون علم نه مطلبی را رقم بزن یا قلم بزن.
﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ چرا؟ برای اینکه اگر غیرعالمانه کار کردی ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ حالا این ترجمهٴ ظاهری را انجام بدهیم تا معلوم بشود احتمالات دیگری که ارائه شد آنها چیست؟ ضمیر ﴿عَنْهُ﴾ به چه چیزی برمی‌گرد؟ ضمیر ﴿کَانَ﴾ به چه چیزی برمی‌گردد؟ ﴿کُلُّ أُوْلئِکَ﴾ از اینها به ﴿أُوْلئِکَ﴾ یاد کرده است یعنی از سَمع و بصر و فؤاد، فؤاد که مرکز اعتقاد است، سمع و بصر که مجاری امور عادی‌اند ﴿کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ﴾ یعنی انسان ﴿عَنْهُ﴾ یعنی «عن کلّ واحد ﴿مَسْؤُولاً﴾ یعنی در قیامت که می‌گویند ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ انسانها را زیر سؤال می‌برند مسئولیّت را از آنها می‌طلبند فرشتگان الهی سائل‌اند یعنی زیر سؤال می‌برند نه سؤال استفهامی یا سؤال استعطایی بلکه سؤال توبیخی اینها سائل‌اند انسان مسئول است مسئول‌عنه چیست؟ انسان را زیر سؤال می‌برند درباره چه چیزی؟ درباره چشم، درباره گوش، درباره دل ﴿کُلُّ أُوْلئِکَ﴾ یعنی کلّ واحد از سمع و بصر و دل «کان الإنسان مسؤلاً عن کلّ واحد من تلک الامور» از انسان سؤال می‌کنند با دل چه کردی؟ از انسان سؤال می‌کنند با گوش چه کردی؟ از انسان سؤال می‌کنند با چشم چه کردی؟ اینها ترجمه است ترجمه یعنی ترجه هنوز به تفسیر نرسیدیم این معنی آیه است.
خب، اول فرمود بدون علم کار نکن معلوم می‌شود علم ممکن است دیگر سؤال اوّلی که متوجه این آیه این است که ما خیلی از موارد است که علم نداریم علم یعنی چیز جزم و یقین دیگر در بسیاری از مسائل چه داروشناسی علوم تجربی این طور است در علوم تجریدی که سکّوی پَرش‌اش ریاضی است ریاضیّات نازل‌ترین مرتبهٴ جایِ علم است از ریاضیات پایین بیایید به علوم تجربی برسید علم به معنای جزمِ صددرصد بسیار کم است شما ممکن است هزارها مسئله در دامداری، در کشاورزی، در داروسازی، در پزشکی پیدا کنید که همه‌شان هشتاد درصد، نود درصد هیچ طبیبی یقین ندارد که بیماری این بیمار صددرصد این است، داروی درمان این بیماری صددرصد این است نه هیچ کشاورزی یقین دارد، نه هیچ دامداری یقین دارد، نه هیچ داروسازی یقین دارد در علوم تجربی آنچه یافت می نشود جزم ریاضی است غالب اینها طمأنینه است نعم، اگر چیزی در اثر غرور متمادی به تجریه رسیده است بله، آنها ممکن است جزم پیدا کنند اما آنها بسیار کم است، پس در مهندسی همین طور است، در معماری همین طور است فنّ‌اش فنّ ریاضی است اما حالا این معمار، این مهندس جزم دارد که صددرصد این مقدار سیمان جلوی زلزله هشت ریشتری را می‌گیرد هرگز جزم ندارد طمأنینه‌ای است، یک هشتاد درصدی است، یک نود درصدی است پس ماییم و طمأنینه، ماییم و مظنّه، ماییم و غیرعلم این آیه چه چیزی می‌خواهد بگوید؟ فرمود اگر شما غیرعلم عمل کردید در قیامت مسئولید ما حالا در امور دینی‌مان صددرصد یقین داریم که فلان شخص به صلاحیت مرجعیت رسیده است یا اعلم است یا مساوی است یا نه، چند نفر اهل خُبره به ما گفتند ما هم مقداری فحص کردیم اطمینانی پیدا کردیم در احکام فقهی‌مان این طور است، در اخلاقیاتمان این طور است، در حقوقمان این طور است آیه که می‌فرماید بدون علم اگر کار کردید در قیامت مسئولید منظور از این علم اعمّ از علم و طمأنینه است یا خصوص علم است و طمأنینه را شامل نمی‌شود این راه‌حل چیست؟
آنچه که می‌تواند راه‌حل باشد یکی‌اش این است حالا ممکن است راه دیگری هم باشد ما همان طوری که در فنّ شریف اصول ملاحظه فرمودید یا باید علم داشته باشیم یا علمی. این علمی ذاتاً حجت نیست ولی چون به علم تکیه کرده است حُکم علم را دارد ما همان طوری که در اشکال آمده است در علوم تجریدی یقین پیدا می‌کنیم یعنی از ریاضیات به بالا اما پایین‌تر از ریاضیات یعنی علوم تجربی ما یقین نداریم لکن همین طمأنینه ما تکیه‌گاه یقین دارد یعنی چه؟ یعنی ما یقین داریم که در این‌گونه از موارد طمأنینه کافی است باز یعنی چه؟ باز یعنی اینکه اگر بیماری در حدّی کارشناسی شده، پزشک حاذق تشخیص داده است نود درصد بیماری این بیمار این است یا امر دایر است که یا این بیمار را رها کنیم یا به قول اطبّای دیگر عمل کنیم یا به قول این طبیب طمأنینه‌بخش آن دوتا تالی باطل این یکی حق این بیمار را به همین وضع رها کنیم که درست نیست، برویم به سراغ غیرمتخصّص که درست نیست، چاره جز این نیست یعنی ما یقین داریم که باید این راه را انتخاب کرد در بین این سه راه در کشاورزی همین طور است، در دامداری همین طور است، در تمام علوم تجربی همین طور است در سدسازی همین طور است یا ما باید این آبها را رها کنیم که هر وقت سیل خواست بیاید، بیاید یا این سد را بدهیم به غیرمتخصّص یا بدهیم به متخصّص کارشناسی که اگر صددرصد موفّق نباشد نود درصد موفق است آن دوتا یقیناً باطل است این سوّمی یقیناً حق است.
در تمام امور تجربی ما طمأنینه‌مان تکیه‌گاهش یقین است این است که مرحوم صاحب‌ معالم و دیگران گفتند که «ظنّیةُ الطریق لا تنافی قطعیة الحُکم» می‌تواند ناظر به این باشد یعنی ما الآن یقین داریم وظیفه این است، خب اگر از ما سؤال کنید که شما یقین دارید وظیفه این است زُراره که یک نفر است، موثّق است، معصوم که نیست، احتمال اشتباه می‌دهد و کم و زیادش احتمال اشتباه بدهد چه کار بکنیم؟ می‌گوییم درست است این راه، راه ظنّی است ولی یقین داریم که در بین این امور سه‌گانه راهِ زراره یقینی است، قطعی است، چرا؟ برای اینکه یا باید رها کنیم ـ معاذ الله ـ بگوییم بلاتکلیفیم یا حرفِ هر فاسق و فاجری را گوش بدهیم یا حرفِ یک انسان موثّقی را دیگر. ما یقین داریم که باید به این ظنّ عمل کرد «ظنّیةُ الطریق لا تنافی قطعیة الحُکم» را پس ما به علم داریم عمل می‌کنیم درست است که آنچه که فعلاً در دست ماست طمأنینه است نود درصد است ولی ما یقین داریم وظیفهٴ ما عملِ به این نود درصد است، چرا؟ برای اینکه می‌خواهیم رها کنیم باطل، بخواهیم به قول غیرمتخصّص مراجعه کنیم باطل، چاره جز این نیست پس این می‌شود وظیفهٴ ما، پس وظیفهٴ ما به علم تکیه کرد نه به علمی در قدمِ اول علمی است، در قدم دوم علم است اگر بگویید نه، در قدم اول الا ولابد باید علم باشد برای اینکه آیه می‌گوید که باید به علم عمل بکنید می‌گوییم اگر شما این طور قدم اول را گذاشتید الا ولابد باید به علم عمل بکنید اوّلین آسیب این است که آیه از دستتان می‌افتد مگر آیه قطعی است یا آیه ظنّی است سند آیه قطعی است شما به دلالتش دارید تکیه می‌کنید دلالتش که ظنّی است اگر بگویید در همه کارها باید صددرصد داشته باشید اوّلین اُفت و آفت دامنگیر خود شما می‌شود برای اینکه آیه از دستتان می‌افتد این آیه که قطعی نیست آیه دارد ظاهرش این است نهی، دلالت دارد بر حرمت صریحِ در حرمت است یا ظاهرِ در حرمت؟ «تَقْفُ» است یا «تَقِفْ» است کلمه به کلمه شما با ظهور کار دارید با ظهور که شما جزم ریاضی پیدا نمی‌کنید، پس اگر کسی بگوید که ماییم و آیه، آیه می‌گوید باید به علم عمل بکنی، می‌گوییم خیر، آیه ظاهر است اگر شما باید به علم عمل بکنید اوّلین آفت این است که این آیه از دستتان می‌افتد، حجیت آیه را از دست می‌دهید آیه می‌گوید کارتان باید بر اساس علم باشد یا بلاواسطه یا مع‌الواسطه ما هم همین طور هستیم یا علم، یا علمی منتها در مطالب عقلِ تجریدی علم گیرمان می‌آید، در مطالب عقل تجربی علمی گیرمان می‌آید که منتهی به علم است در فقهمان همین طور است شما صدر و ساقه فقه را مراجعه کنید کمتر حُکم شرعی پیدا می‌کنید نظیر دو دوتا چهارتا امر قطعی باشد مگر خطوط کلّی فقه بله، اصل نماز واجب است، اصل روزه واجب است، اصل حج واجب است اینها را به عنوان ضروریّات فقه تبیین می‌کند بله اینها این طور است اما در غالب مسائل بالأخره چندتا رأی هست، چندتا نظر هست پشتوانهٴ این آرا هم ظواهر لفظی است، بنابراین این ظواهر به آن یقین تکیه می‌کنند و کار ما یا به علم می‌رسد یا به علمی، پس ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ «إمّا بلاواسطه أو مع‌الواسطه» این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه کارها با اعضا و جوارح هم انجام می‌شود با سمع و بصر هم انجام می‌شود با قلب هم انجام می‌شود ولی مهم‌ترین کار با همین قلب است و سمع و بصر آن اعضا و جوارح که مجاری تحریکی‌اند آنها را سمع و بصر و قلب رهبری می‌کنند آدم وقتی چیزی را دید دستش به آن سَمت دراز می‌شود، چیزی را شنید دست و پایش به آن سَمت دراز می‌شود، قلبش چیزی را پذیرفت دست و پایش به آن سَمت دراز می‌شود، اعضا و جوارح تحریکی به رهبری اعضا و جوارح ادراکی کار می‌کنند و اعضا و جوارح ادراکی گرچه متعدّدند اما قسمت مهمّشان همین سمع و بصر و قلب‌اند اول تثلیث است یعنی سمع و بصر و قلب.
مرحلهٴ بعدی آن است که آیا سمع بالاتر است یا بصر رساله‌ها و کتابهای متعدّی نوشتند که آیا سمع انفع است یا بصر برای هر کدام فوایدی ذکر کردند. در امور حسّی مستحضرید که بصر مهم‌تر از سمع است یعنی کسی را مُخیّر کنند که اگر نابینا باشی بهتر است یا ناشنوا می‌گوید من ناشنوا باشم بهتر است برای اینکه نابینا اگر باشم راه نمی‌بینم این راه را می‌بینم، افراد را می‌بینم، خطر را می‌بینم، شرّ را می‌بینم، خیر را می‌بینم خودم را نجات می‌دهم ولو با اشارات می‌توانم مشکلم را حل بکنم. نزد تودهٴ مردم بصر انفع از سمع است اما برای علوم و معارف سمع بالاتر از بصر است برای اینکه انسانِ نابینا ممکن است از راهِ گوش محقّق بشود جزء علمای بزرگ بشود، اما انسانِ ناشنوا راهی برای درک نیست چقدر با علامت می‌تواند به علوم و معارف راه پیدا کند؟ سمع در قسمتهای علوم و معارف کارآمدتر از بصر است ولی بصر در امور محسوسی و تجربی کارآمدتر از سمع است چون در علوم و معارف مخصوصاً علوم وحیانی سمع کارآمدتر از بَصر است در این آیه محلّ بحث اول تثلیث است یعنی ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ کم‌کم به سورهٴ «ملک» که می‌رسیم ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ این تثلیث به تثنیه تبدیل می‌شود که ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ ، ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ که در آیه سورهٴ دیگر است که آنها را هم می‌خوانیم به خواست خدا آنجا دیگر سخن از بصر نیست جهنّمیها می‌گویند اگر ما عقل می‌داشتیم یا گوشِ شنوا می‌داشتیم به جهنم نمی‌افتادیم آنجا سخن از سمع و قلب است یعنی تثلیث سورهٴ «اسراء» به تثنیه سورهٴ «ملک» تبدیل می‌شود بعد این تثنیه هم به توحید تبدیل می‌شود می‌فرماید تنها کارِ کارآمدیِ کار برای قلب است روزی که هیچ کسی بهره نمی‌برد ﴿إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾ نه «بسمعٍ و بصرٍ و قلبٍ سالمات» محور اصلی آن تصمیم‌گیری آن به عهده قلب است دیگر.
بنابراین گرچه سمع و بصر در خدمت قلب‌اند برابر این آیه سورهٴ «اسراء» وقتی جلوتر می‌رویم یکی اُفت می‌کند یعنی بصر اُفت می‌کند سمع و قلب می‌ماند بعد وقتی به نقطه نهایی می‌رسیم سمع هم می‌افتد فقط قلب می‌ماند این آیات را ملاحظه بفرمایید.
در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» آیه دهم این است دوزخیان می‌گویند که وقتی خَزنهٴ دوزخ از دوزخیان سؤال می‌کنند ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ ٭ قَالُوا بَلَی قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَی‏ءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلاَلٍ کَبِیرٍ﴾ بعد ﴿وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ بالأخره ما یا باید در معارف خودمان پژوهنده و عاقل و خردمند بودیم به حق می‌رسیدیم یا به حرف علمایمان گوش می‌دادیم آنکه عالِم است و محقّق است و مجتهد است این می‌شود «نَعقِل» این دیگر تقلید نمی‌کند که، آنکه اهل اجتهاد نیست باید بشود «نَسمع» دیگر بالأخره انسان یا گوش شنوا داشته باشد یا خودش صاحب‌نظر باشد آنها می‌گویند ما نه این بودیم نه آن امروز به این روز سیاه افتادیم ﴿وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾ .
در سورهٴ مبارکهٴ «ق» هم آیه 37 به این صورت فرمود، فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرَی لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ بالأخره انسان یا خودش باید صاحب‌دل باشد یا گوشِ شنوا داشته باشد اگر خودش مجتهد بود که خب درک می‌کند، نبود باید مقلّد باشد دیگر نه این، نه آ‌ن گرفتاری پیش می‌آید ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ این تبدیلِ تثلیث است به تثنیه در مراحل میانی. در مراحل پایانی در سورهٴ مبارکهٴ «ق» آیه 33 این است که ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ﴾ او در قیامت با دلی که اهل اِنابه بود می‌آید نه در دنیا دارای قلبِ مُنیب بود این مُنیب هم قبلاً ملاحظه فرمودید در سورهٴ «رعد» که حالا یا از «ناب»، «ینوب» است یا از «ناب»، «ینیب» اگر اجوف واوی باشد یعنی اهل نوبه است پشت سر هم نوبت می‌گیرد به درِ خانه رحمت الهی می‌رود و مانند آن، اگر اجوف یائی باشد «ناب»، «ینیب» باشد یعنی «انقطع»، «ینقطع» این «ینقطع الی الله» منقطع الی الله است بالأخره این‌‌چنین نیست که یک‌بار به طرف خدا برود یا مرتب اهل نوبه است یا منقطع الی الله است بالأخره مُنیب است این کار را که در دنیا دارد باید ادامه بدهد که در قیامت با چنین دلی وارد صحنهٴ قیامت بشود ﴿وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ﴾ نه «من کان له قلبٌ منیب» نه اینکه در دنیا اهل نوبه یا انابه بود این قلب را آن قدر باید حفظ بکند با همین حالت که در قیامت بیاید دیگر ﴿وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ﴾.
در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» به همین توحید که مقصد است و پایان راه است به صورت حصر اشاره فرمود آیه 88 و 89 سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» این است که ﴿یَوْمَ لاَ یَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ ٭ إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾ دیگر سخن از سمع و بصر نیست برای اینکه سمع و بصر کارگردانان همین قلب‌اند اگر این شخص از دل مطالبش جوشید این سمع و بصر پیام دل را به مردم می‌رسانند، اگر قلبش، قلب مجتهد و مستنبِط نبود که از خود بجوشد این سمع و بصر حرفها را از علما و محقّقان می‌گیرد به دل می‌رسانند اینها امین خوبی‌اند این سمع و بصر از صاحب‌بصران مطالب را می‌گیرند به مستمعان می‌رسانند برای صاحب‌نظران این کار را انجام می‌دهند، ولی برای مستمعان از صاحب‌بصران یا صاحب‌نظران مطالبی را دریافت می‌کنند به دل تحویل می‌دهند اینها امینِ کارند.
مطلب مهمّ دیگر آن است که این سمع و بصر اعضا و جوارح همه‌شان همین طورند دست این طور است، سمع این طور است، بصر این طور است اینها را ذات اقدس الهی طیّب و طاهر خلق کرده اینها یک موجودات خوبی‌اند اینها امین الهی‌اند اینها بسیار پاک‌اند دستِ آدم سارق بسیار پاک است حالا بنگرید لطافت قرآن کریم را، دستِ آدم سارق بسیار پاک است، دستِ آدم زانی بسیار پاک است آن زانی، آن قلبِ آلوده به تیره است که این دست طیّب و طاهر را بیجا صرف می‌کند لذا ذات اقدس الهی در قیامت اینها را می‌آورد برای شهادت دادن اینکه فرمود: ﴿الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ خب پایِ سارق اگر جسارت کرد و جنایت کرد از مُجرم که انسان شهادت طلب نمی‌کند که و اگر بین شهادت و اقرار فرق است یک، از آلوده هم کسی شهادت نمی‌طلبد دو این آیه چه چیزی می‌گوید؟ آیه می‌فرماید کسی که با پای خود رفته سرقت، با پای خود رفته زنا، با پای خود رفته برای فتنه‌گری و معصیت این پا طیّب و طاهر است این پا که کاری نکرد این شخص است که این عضو طیّب و طاهر را بیجا صرف کرده است. ما از این شخص می‌خواهیم شهادت بدهد، خب چه کسی شهادت می‌دهد؟ اگر این پا گناه کرده باشد وقتی دارد حرف می‌زند می‌گویند اقرار کرده است نه شهادت داد شهادت برای آن است که مجرم کسی است و شاهد دیگری است این شاهد شهادت می‌دهد که این شخص این جرم را مرتکب شده است پا شاهد است، دست شاهد است نه دست معترف، نه دست مُقرّ اینکه فرمود: ﴿وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ﴾ این تکلّم دست اقرار است یا شهادت؟ ﴿تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ یعنی «تشهد أیدیهم»، «تشهد ألسنتهم» نه «تقرّ ألسنتهم»، بنابراین ما یک اقرار داریم و یک شهادت.
پرسش:...
پاسخ: این دستِ بیچاره که نمی‌سوزد او فریاد می‌زند دست که کاری نکرده و سوخته هم نمی‌شود او احساسی ندارد تمام احساس برای آن جان است لذا می‌فرماید در سوره مبارکه «نساء» گذشت: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ اگر کسی را بخواهند تنبیه کنند این دست را می‌زنند این دست که درد را احساس نمی‌کند صاحب‌دست است که دردش می‌آید، خب یعنی این یک گوشت و پوست است دیگر چرا زمین شهادت می‌دهد؟ چون جایِ طیّب و طاهر است مگر دست عذاب می‌بیند؟ دست را تکّه‌تکّه بکنی بسوزانی این شخص عذاب می‌بیند نه دست، دست که دردش نمی‌آید دست یک گوشت و پوستی است، بنابراین تکلّم هست یک و تکلّمش اقرار نیست، شهادت است دو، شهادت برای بیگانه است دیگری علیه ما دارد شهادت می‌دهد، پس معلوم می‌شود ما مجرمیم نه این دست، ما مجرمیم نه این زبان.
خب، پس دو مطلب باید ثابت بشود یکی اینکه اینها مجرم نیستند اقرار نمی‌کنند شهادت می‌دهند، دوم اینکه اینها طیّب و طاهرند اگر اینها آلوده بودند که شهادتشان در محکمه الهی مقبول نبود که دست طیّب و طاهر است این ماییم که خیانت کردیم اگر کسی با قُفلی، با چاقویی، با ابزاری رفته خیانت کرده آن ابزار را که ساختند او طیّب و طاهر است آن ابزار بیچاره که گناهی نکرده که او را برای مصالح خوب خلق کردند این رفته بیجا صرف کرده، خب حالا آن کارد را تنبیه می‌کنند؟ کارد گناه کرده؟ این دست اگر آلوده باشد که حرفِ او را در قیامت کسی قبول نمی‌کند که پس معلوم می‌شود این امانت الهی است، اعضا و جوارح همه امانت الهی‌اند ما سالم تحویل گرفتیم باید سالم تحویل بدهیم، طیّب و طاهر تحویل گرفتیم باید طیّب و طاهر تحویل بدهیم اینها کاری نمی‌کنند که هر طوری که انسان بخواهد این بیچاره‌ها عمل می‌کنند بنابراین چشم هم همین طور است این انسان است منتها نفس در مرحلهٴ لامسه مسئول است، در مرحلهٴ باصره و سامعه مسئول است، در مسئلهٴ حسّ و خیال و توهّم و تعقّل مسئول است، در مسئلهٴ شهوت و غضب مسئول است همهٴ مسئولیتها به نفس برمی‌گردد که محور اصلی‌اش همان قلب است که فرمود در قیامت اگر کسی با قلبِ سالم آمده است مصون می‌ماند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:19

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی