- 592
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 36 سوره اسراء _بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 36 سوره اسراء _بخش دوم"
گنجینههای عقلی که ذات اقدس الهی در نِهان هر کسی نهادینه کرده است انبیا معدنشناساند
انسان برای تأمین سعادت خود باید از حق، صِدق، خیر و مانند آن تعبیّت کند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36﴾
این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» همان طوری که ملاحظه فرمودید برای تبیین حکمت الهی است یعنی اگر ذات اقدس الهی فرمود پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) معلم کتابِ حکمت است ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ نمونههایی از حکمت الهی را اینجا تعیین میکند و ملاحظه فرمودید که حکمت به اصطلاح قرآن غیر از حکمتِ رایج در حوزهها و دانشگاههاست هم جهانبینی الهی حکمت است، هم اخلاق حکمت است، هم احکام فقهی حکمت است، هم حقوق صحیح حکمت است و هم معرفتشناسیِ صحیح زیرا در پایان این مجموعه فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ و جامعهای حکیم است، زندگی ملّتی حکیمانه است که هم از آن جهانبینی صحیح و الهی برخوردار باشد، هم از اخلاق صحیح برخوردار باشد، هم از احکامِ فقهی خوبی برخوردار باشد، هم از مسائل حقوقی خوبی برخوردار باشد، هم از معرفتشناسی صحیح، اگر جامعه این اصول را دارا بود یک جامعهٴ حکیم و زندگی او حکیمانه است.
در جریان معرفتشناسی یک سلسله مطالبی را فرمودند که این مطالب تعبّدی نیست اینها احیای فطرت و غریزه است اینکه در اول خطبهٴ نهجالبلاغه آمده است پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) انبیا عموماً همهشان این است مخصوصاً حضرت خاتم «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» یعنی آن دفنیههای عقلی، آن گنجینههای عقلی که ذات اقدس الهی در نِهان هر کسی نهادینه کرده است انبیا معدنشناساند کَند و کاو میکنند اینها را شفاف میکنند که میشود اثاره از ثوره، ثوره یعنی انقلاب و شکفتن و شکوفا شدن و اینها «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».
این یک صفحهٴ از قرآن کریم تقریباً نمونهٴ کاملی از «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» است یعنی یک مطلب تعبّدیِ محض در این بخشها نیست یک وقت است دارد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ﴾ اینگونه از مسائل بخشی حامل تعبّدی محض است ما واقعاً نمیفهمیم که چرا قبل از زوال شمس نمیشود نماز ظهر را خواند اجمالاً میدانیم مصلحتی هست اما حالا اگر این نماز ظهر را مثلاً ما چند دقیقه قبل از زوال بخوانیم چه میشود اینها را متوجه نیستیم چرا نماز ظهر و عصر را باید آهسته بخوانیم، إخفات باشد نه جَهر اینها را متوجه نیستیم اینها را نمیشود گفت از سنخ «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» است اما این پنج، شش عنصر محوری یادشده اینها جزء اثارهٴ دفائن عقول است مخصوصاً این بحثی که الآن داریم آن مسئله معرفتشناسی مثلاً شما آمارگیری بکنید پنج، شش مطلب از همین آیه نورانی درمیآید که همه اینها فطرتپذیر است، دلپذیر است عقل قبول دارد وقتی وحی اینها را به عقل عرضه کرد عقل فوراً سَرش را تکان میدهد میگوید بله، اینچنین است، اینچنین است اما وقتی بفرماید که نماز ظهر حتماً باید با زوال شمس حاصل بشود این به عنوان یک امر تعبّد میپذیرد.
در همین مسئله ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ امر اول این است که ما میدانیم در جهان حقّی هست، صِدقی هست، خیری هست، عدلی هست، حَسَنی هست چه اینکه باطلی هست، کذبی هست، شرّی هست، قبیحی هست و مانند آن این امر اول این چیزی نیست که جمیع اشیا عالم یکسان باشند همهشان خوب باشند یا همهشان بد باشند این را ما کاملاً میفهمیم این تعبّدی نیست. مطلب دوم این است که انسان برای تأمین سعادت خود باید از آن ردیف اول تبعیّت کند یعنی از حق، صِدق، خیر، حَسَن، عدل و مانند آن تعبیّت کند از ردیف دوم حتماً بپرهیزد یعنی از باطل، از کذب، از شرّ، از قبیح، از ظلم باید بپرهیزد این هم تعبّدی نیست کاملاً هر بشری میفهمد.
مطلب سوم آن است که ما بنا شد از حق تبعیّت کنیم، حق را عمل کنیم و از باطل بپرهیزیم اگر چیزی را علم داریم که خب این حق است دیگر، اگر از ما سؤال بکنند چرا دنبال این راه افتادی میگویند این حق است و هر چه حق است باید او را پیروی کرد باید این را پیروی کرد یک صغرا و کبرا یک شکل اول نقدی در دست همه ما هست اگر به چیزی علم داشتیم، اگر چیزی برای ما معلوم بود که این باطل است، کذب است، شرّ است، قبیح است از او پرهیز میکنیم اگر از ما سؤال کردند چرا پرهیز میکنید یک شکل اول منطقی نقد در دست ماست که این شرّ است، قبیح است، کذب است، باطل است این صغرا و هر چه از این قبیل بود باید پرهیز کرد کبرا، ما از این پرهیز میکنیم نتیجه این هم یک چیز روشنی است که دلپذیر است.
خب، پس تا اینجا یعنی این سه امر آیه ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ مطلب تعبّدیِ محض نداشت، تأسیس صِرف نبود بلکه اای غریزه بود، امضای فطرت بود، اثاره دفائن عقول بود و مانند آن، اما اگر چیزی را شک داشتیم بالأخره یا باید انجام بدهیم یا انجام ندهیم چیزی که برای ما مشکوک است اگر بخواهیم انجام بدهیم کسی از ما سؤال بکند که چرا این کار را میکنی? جواب نداریم از ما سؤال بکند چرا این کار را نمیکنی? باز هم جواب نداریم، چرا? برای اینکه اگر ما علم داشتیم که این شیء حق است جواب نقد است که این حق است هر حقّی را باید انجام داد من هم دارم انجام میدهم، فلان شیء باطل است از باطل باید پرهیز کرد من هم دارم پرهیز میکنم اما چیزی مشکوک باشد ما بخواهیم انجام بدهیم کسی از ما سؤال بکند چرا میکنی? جواب نداریم نخواهیم انجام بدهیم از ما سؤال بکنند که چرا نمیکنی? جواب نداریم، چرا? چون تنها چیزی که رابطه بین ما و واقع است علم است ما وقتی علم داریم که این شیء حق است این علم کشف میکند که این حق است ما هم میگوییم «هذا حقٌّ» این علم به ما اجازه میدهد که بگوییم این حق است اما اگر شک داشته باشیم نمیدانیم این حق است قهراً اقدام ما یا ترک ما بیجهت خواهد بود میشود سفیهانه دیگر حکیمانه نیست این ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ اگر این حکمت نبود، سَفَه است دیگر.
سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ملاحظه فرمودید، فرمود هر کس روش ابراهیم خلیل را نداشت سفیه است ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ این میشود سفاهت در برابر آن حکمت، خب این هم مطلبی است که دلپذیر است و تأسیسی نیست و امضایی است تعبّدی نیست بلکه تأییدی است و مانند آن، پس علم لازم است.
میماند سه، چهار مطلب دیگر و آن این است که اگر ما توانستیم چیزی را علم پیدا کنیم و نرفتیم به دنبالش بالأخره زیر سؤال میرویم این یک، چیزی را خودمان توانستیم علم پیدا کنیم برای اینکه در آن رشته متخصّص بودیم، مجتهد بودیم، صاحبنظر بودیم یک وقت است که چیزی است که مورد علم ما نیست ما نمیتوانیم علم پیدا کنیم ولی میتوانیم به عالم و کارشناس آن رشته مراجعه بکنیم اگر مراجعه به کارشناس کردیم که کردیم، نشد زیر سؤال میرویم که شما بالأخره یا باید علم داشته باشید یا علمی شما وقتی به کارشناس مراجعه نکردید رجوع شما سفیهانه است، اقدام شما سفیهانه است، ترک شما هم سفیهانه است برای اینکه بر اساس علم کار نکردید، بر اساس علم هم ترک نکردید، پس این دو امر هم تأسیسی نیست تأیید همان مطلب فطرتپذیر و دلپذیر است که انسان یا خودش باید عالِم باشد یا به کارشناس علمی مراجعه بکند.
آن مطلبی را که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) نقدی بر جناب فخررازی دارند شما در المیزان ملاحظه فرمودید ظاهرش این است که ایشان به خود تفسیر امام رازی مراجعه نکردند برای اینکه دارد آنچه که «عن الرازی» نقل شده است.
در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید آنچه که در تفسیر سیدناالاستاد هست عصارهاش را جناب فخررازی قبلاً بیان کردند که ما یا باید علم داشته باشیم یا علمی، خطوط کلّیاش را بیان کردند حالا درباره قیاس، عملِ عامّ مخصّص، تمسّک به عام بعد از تخصیص اینها یک اختلاف اصولی است اختلافی است در فنّ اصول لکن اصل مطلب را که اگر ما به چیزی علم نداشتیم، برای ما ظنّی بود لکن پشتوانهٴ علمی داشت این حُکم، یقینی است گرچه طریق، ظنّی است همان مطلب دقیق فخررازی و امثال ایشان بعد از چند صد سال یا دویست سال، سیصد سال رسیده به معالِم که «ظنّیة الطریق لا تنافی قطعیة الحُکم» را ما الآن یقین داریم که وظیفهٴ ما همین است که زراره نقل کرده، چرا? برای اینکه، اینکه زراره نقل کرده گرچه خبرِ واحد است، متواتر نیست، ظنّی است و مفید یقین نیست اما عملِ به خبر واحد یقیناً حجت است بنای عقا هم بر این است، شارع مقدس هم امضا کرده هیچ تردیدی نیست که گزارش موثّقان شرعاً معتبر است پس این موثّق وقتی گزارش میدهد حرفش و الفاظش انباری از اصول لفظیه را به همراه دارد یعنی روایتی که زراره(رضوان الله علیه) نقل کرده انسان بخواهد بر اساس آن کار بکند میبینید به اندازه دویست، سیصد اصل از اصول لفظی و عقلایی باید همراهش باشد این انبارِ از اصول پشتوانهٴ همین یک خط است برای اینکه الآن بین ما تا زراره که تقریباً بیش از دوازده قرن است دهها راوی فاصلهاند ما درباره تکتک این جملهها احتمال سهو میدهیم، احتمال نسیان میدهیم، احتمال غفلت میدهیم، احتمال زیاده میدهیم، احتمال نقصان میدهیم همه اینها را با اصالت عدم غفلت، با اصالت عدم زیاده، با اصالت عدم نقصان، با اصالت عدم قرینه، با اصالت عدم تقیید، با اصالت عدم تخصیص تکتک این جمله باید با این اصول تثبیت بشود، اگر ما این اصول را دمِ دست نداشته باشیم که پیشرفت نمیکند. تکتک این جمله دربارهٴ تکتک این راویان این روای که از آن راوی، که از آن راوی که از آن راوی نقل کرده احتمال اینکه این جمله را کم کرده یا زیاد کرده یا تقدیم انداخته یا تأخیر انداخته درباره تکتک این راوی نسبت به تکتک این کلمات این اصول هست و اینها چون برای ما روشن است ما خیال میکنیم چیز شفّافی است در حقیقت اگر کسی بخواهد به یک خبر موثّق و صحیح عمل بکند دهها اصول عقلایی و لفظی در دست او هست که به پشتوانهٴ آنها دارد عمل میکند و از این روایت صحیح بیش از مظنّه درنمیآید اما ما یقین داریم که این ظنّ خاص حجت است هیچ تردیدی نداریم بنای عقلا این است، شارع مقدس همین را دیده، همین را امضا کرده ادبیات تفهیم این است، ادبیات تبلیغ این است، محاورهٴ قرآن این است، محاورهٴ رسول این است که با الفاظ به وسیله گزارشگران موثّق پیام خودشان را به مردم میرسانند این دیگر تردیدی در او نیست پس ما به علم مراجعه کردیم گرچه اخبار، تکتک اینها روایاتی که وارد شده است ظنّی است بعضیها سنداً و دلالتاً ظنّیاند، بعضی سنداً یقینیاند چون متواترند ولی دلالتاً ظنّیاند اما پشتوانهٴ همه اینها یقینی است این را جناب فخررازی گفته منتها درباره قیاس گفته بعد هم گفته منتها دلیل بر اعتبار قیاس قطعی نیست.
آنچه که مهم است و سیدناالاستاد نقدی به ایشان دارند این است که فخررازی بعد از اینکه چند اشکال میکند که خب اگر ظاهر آیه این است که ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ ما این همه ادلّهٴ ظنّی در اسلام داریم، خبرِ واحد حجت است، بیّنه حجت است، اخبار ذریّت حجت است، خود ید علامت ملکیت است و حجت است، ید که یقینآور نیست که این شخص مالک است که ده موردش را ذکر میکند، خب شما این موارد را چه کار میکنید? بعد پاسخ میدهند بعضیها پاسخ میدهند که این موارد «خرج بالدلیل» میفرماید این موارد «خرج بالدلیل» بعد ایشان میگوید بسیار خب این ﴿لاَ تَقْفُ﴾ جلوی عمل به ظنّ را میگیرد یک، این موارد دهگانه و مانند آن که ما دهگانهاش را شمردیم به قول شما «خرج بالدلیل» این دو این میشود عامّ مخصَّص، آیا عامّ مخصَّص در باقی حجت است یا نه? این اول کلام است در اصول بعضی میگویند که عامّ مخصّص در باقی حجت است بعضیها میگویند نیست این هم میشود ظنّی آن وقت شما بخواهید از آیه ﴿لاَ تَقْفُ﴾ که عامّ مخصّص است این حُکم را دربیاوری که مظنّه حجت نیست این تمسّک به دلیل ظنّی است برای نفی حجیت ظنّ «فهو یناقض نفسه».
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید که نه خیر، عامّ مخصّص در باقی حجت است برای اینکه بنای عقلا بر این است ما تردیدی نداریم در حجت عامّ مخصّص، درست است تردید نداریم ولی این بیان را به اعمق وجه خود فخررازی قبل از هفتصد سال گفته اینچنین نیست که اینگونه از مطالب در نظر او پوشیده باشد البته حقّ مسئله این است که عامّ مخصّص مثل عامّ غیرمخصّص در باقی حجت است و عمده آن است که ما یا باید علم داشته باشیم یا علمی، اگر این بالعرض به آن بالذات ختم نشود، اگر مظنّه به یقین منتهی نشود و مستند نباشد این آیه این را میگیرد ما یقین داریم این آیه حجت است، چرا این آیه حجت است?
فخررازی میگوید که با تواتر از دین پیغمبر اسلام(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) که بدون هیچ تردید با تواتر ثابت شد که آیات حجت است، درست است آیه سنداً قطعی است و دلالتاً ظنّی است اما خود حضرت دستور داده و همهٴ مسلمانها به دستور حضرت به ظواهر آیه عمل میکردند پس ظواهر آیه حجت است یقیناً، چرا? چون حجّیتیش یقینی است نه دلالتش یقینی باشد این آیه حجت است یقیناً، ما به همان یقین داریم تمسّک میکنیم به علم داریم تمسّک میکنیم، بنابراین ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ میگوید که کاری که شما نمیدانید نکن، چرا? ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ﴾.
خب، مستحضرید که این معرفتشناسی را وقتی یک حکیم معرفت میکند میگوید شما به واقع نمیرسی وقتی که نمیدانی که به واقع نمیرسی، وقتی قرآن مطرح میکند گذشته از اینکه میگوید شما باید به واقع برسی و اگر علم نداشتی به واقع نمیرسی مسئولیت یومالقیامه را مطرح میکند که جریان قیامت و بهشت و جهنم و سؤال و جواب و ثواب و عِقاب و وعده و وعید پشتوانهٴ تربیتی این آیات الهی است که آن معرفتشناسی را با این مسئله اخلاقی گِره میزند تا پشتوانه داشته باشد کسی آدم کاری را که نمیداند چرا باید بکند?
مطلب بعدی آن است که این ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ﴾ که دلیل است این دلیل میتواند مُعمّم باشد، تعمیم بدهد هم مورد معلَّل خود را، هم غیرمعلّل خود را چون سمع و بصر و فؤاد مورد سؤالاند چه آنجایی که انسان ندانسته اقدام بکند، چه آنجایی که دانسته اقدام نکند اگر جریان ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ مطرح است که درباره درباریان فرعون است و اگر درباره همین درباریان وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود فرعون تو میدانی حق با من است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ تو میدانی اینها حجتهای الهی است هم خدای سبحان میفرماید: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ هم موسای کلیم طبق نقل قرآن کریم به فرعون فرمود برای تو روشن شد که حق با من است.
خب، اینها عالماً عمل نکردند آیه هر دو قِسم را میگیرد چه کسی که بیعلم کار بکند، چه کسی که با علم کار نکند هر دو در قیامت مسئولاند تا اینجا آن حکمتی که به معرفتشناسی برمیگردد و لزوم اقدام یا ترک یک ملّت بر اساس علم و معرفت باشد بالأخره یا خود آدم عالِم است یا به کارشناس مراجعه میکند عمده این ذیل است که این ذیل دشوارتر و پیچیدهتر از صدر است.
ذیل این است که ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ مجاری ادراک ظاهری برای علوم تجربی سمع و بصر است، برای علوم تجریدی فؤاد است چه اینکه پشتوانهٴ علوم تجربی هم فؤاد است، دل هست، خب در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» این بحث گذشت که ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ آنجا که افئده، جمع فؤاد است فرق فؤاد و عقل چیست؟ فرق فؤاد و قلب چیست؟ فرق فؤاد و نفس چیست؟ این مسائل در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» گذشت که آنجا فرمود: ﴿جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ﴾ بالأخره مرکز تصمیمگیری «فیما یرجوا الی العمل» مرکزِ معرفتی «فیما یرجوا الی العلم» این بالأخره قلب است این فؤاد است چه آنجا که جای جزم است، چه آنجا که جای عزم است عزم را دل به عهده دارد، جزم را هم دل به عهده دارد منتها بخش جزمیاش را میگویند عقل نظری، بخش عزمیاش را میگویند عقل عملی آنجا که عزم است و اراده است و نیّت است و اخلاص است و امثال ذلک این به عقل عملی برمیگردد، آنجا که جزم است و یقین است و حقشناسی هست و قطع است و مانند آن به عقل نظری برمیگردد عمده این ضمیرهاست که به چه کسی برمیگردد و به چه چیزی برمیگردد.
فرمود: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ﴾ یعنی این سه، حالا چرا «ذلک» نفرمود، «اولئک» فرمود برای اینکه گفتند برای اینکه «اولئک» برای اشاره به جمع قلّه است و اینها هم سه مرجعاند از این جهت فرمودند، بعضیها گفتند نه، «اولئک» اختصاصی به ذویالعقول ندارد کارِ «ذلک» را میکند و مانند آن این دیگر حالا مهم نیست
عمده آن است که این ضمیر «کان» به چه کسی برمیگردد یا به چه چیزی برمیگردد؟ ضمیر «عنه» به چه کسی برمیگردد یا به چه چیزی برمیگردد؟ آنکه جناب زمخشری گفته و سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) همان را پذیرفته این است که ضمیر «کان» به این کلّ برمیگردد چه اینکه ضمیر «عنه» هم به این کلّ برمیگردد هر دو ضمیر به این کلّ برمیگردد یعنی ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ﴾ همهٴ اینها «کان مسئولاً عنه» کلّ واحد از اینها مسئولعنه است.
خب، پس «کان» به «کلّ» برگشت، «عنه» هم به «کلّ» برگشت ولی قبلاً ملاحظه فرمودید مسئولعنه، مطلب است نه شخص یعنی ما در فارسی میگوییم از فلان شخص بپرس این کلمه «از» را روی شخص درمیآوریم از آقا بپرس، از استاد بپرس، از رفیقت بپرس، از فلان کس بپرس ولی در عربی آن حرفی که معنای آن «از» است روی مطلب درمیآید نه روی شخص مثل ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ این مطلب است که مسئولعنه است نه شخص.
خب، اگر اینها مسئولعنهاند پس مسئول در آیه ذکر نشده اگر ما بخواهیم ظواهر ادبیات قرآن را رعایت کنیم ظاهرآیه این است که این مجاری ادراکی ظاهری و باطنی اینها مسئولعنهاند، خب مسئول چه کسی است؟ مسئولِ استفهامی نه، مسئول استعطایی نه، مسئول زیر سؤال بردن یعنی توبیخ کردن که فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ اینها را بازداشت کنید که اینها مسئولاند که آن روز عرض شد اینکه در قانون اساسی آمده فلان وزیر زیر سؤال رفته، مجلس از فلان وزیر سؤال کرده یعنی این را زیر سؤال برده نه سؤال استفهامی که شاگرد از استاد میکند، نه سؤال استعطایی که فقیر از غنی دارد یک وقت دارد که ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ خب این سؤال استعطایی است دیگر یک، ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ هم از همین قبیل است. یک وقت میفرماید که ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ سؤال استفهامی است این هم درست است، اما یک وقت میفرماید: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ یا میفرماید: ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ یعنی زیر سؤال میروید.
این مسئول در اینجا سؤال استفهامی نیست یک، سؤال استعطایی نیست دو، زیر سؤال بردن است سه، چه کسی زیر سؤال میرود؟ اینها که مسئولعنهاند آنکه زیر سؤال میرود چه کسی است؟ «کلّ اولئک کان کلّ واحد مسئولعنه» یعنی اعضا و جوارح را زیر سؤال میبرند؟ نه، چون کمبودی در این آیه احساس میشود قهراً فُرم آیه برمیگردد، معنای آیه برمیگردد این سؤالِ به معنای زیر سؤالبردن که عنصر محوری این آیه است ناچار است خودش را برگرداند به سؤالِ استفهامی، خب اعضا و جوارح را زیر سؤال میبرند؟ نه، چون اعضا و جوارح کاری نکردند که از اعضا و جوارح سؤال میکنند که صاحب شما، شما را به کدام کار وادار کرده است این میشود سؤال استفهامی ما برای اینکه حرف زمخشری و امثال زمخشری را حفظ بکنیم آن عنصر محوری آیه را نباید از دست بدهیم اینها همان مطالبی است که آن بزرگوار گفته است «از شافعی نپرسید امثال این مسائل» اینها جای زمخشری و امثال زمخشری نیست این سؤال یعنی زیر سؤال بردن دیگر شما اصلش را حفظ بکنید، خب ما اعضا و جوارح را زیر سؤال میبریم؟ اعضا و جوارح را که قرآن کریم فرمود اینها شاهدند یعنی او طیّب است، طاهر است، عادل است اگر اعضا و جوارح معصیت بکند که شهادت نمیدهد باید گفت اقرار میکنند یک، از یک عضو تبهکارِ فاسد کسی شهادت نمیخواهد برای اینکه او وقتی که مرتب اگر این زبان، اگر این زبان دروغ بگوید زبان که دروغ نمیگوید، اگر این دروغ و کِذب برای زبان باشد، خب از یک آدم دروغگو ما در قیامت شهادت طلب میکنیم ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ یعنی این عضو فاسد در قیامت که یومالفصل است شهادت میدهد؟ خب اگر این دروغ برای زبان باشد اولاً وقتی او حرف میزند باید بگوییم اقرار کرده چون کارِ خود اوست دیگر نباید بگوییم شهادت داد این یک، ثانیاً اگر ما از این نکته صرفنظر کردیم گفتیم او دارد شهادت میدهد یک عضو فاسدِ تبهکارِ معصیتکارِ دروغگو را شما میآورید در قیامت آنجا که یومالفصل است، یومالعدل است، یومالحقّ است میخواهید شهادت او را قبول کنید دو، معلوم میشود این زبان دروغ را زبان نمیگوید یک، این زبان طیّب و طاهر است دو، از دست ما به ستوه درمیآید سه و در قیامت فریاد میزند میگوید این ما را بیجا مصرف کرده دست این طور است، پا این طور است، ﴿تُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ﴾ این است. ﴿تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ این است، ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ این است ﴿نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: حالا عمده میرسیم به او که او دشوارتر از همه اینهاست اینها نکته صعب است، آن نکته مستصعَب است که از فؤاد سؤال میکنیم چه چیزی است.
خب، بنابراین این مقدار برای ما روشن است که اعضا و جوارح در قیامت مورد سؤالِ استفهامیاند، نه سؤالِ زیر سؤالبردن یک و طیّب و طاهرند دو و هیچ کاری از اعضا و جوارح صادر نشده است این بیچارهها را ما این و طرف و آن طرف کردیم این سه برای اینکه اینها اقرار نمیکنند اینها دارند شهادت میدهند این دستی که مالِ مردم را گرفته این دست نگرفته آن صاحبدست گرفته، ذوالید گرفته این دست در قیامت فریاد میزند که من طیّب و طاهر بودم و هماکنون طیّب و طاهرم این مرا بیجا مصرف کرده این غاصبانه مرا بیجا مصرف کرده در قیامت هم این دست را میسوزانند، دست را نمیسوزانند فرمود ما ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ ما پوستِ تازه را روی این گوشت، جلدها و دستها میرویانیم تا دست و اعضا عذاب ببینند یا شخص عذاب ببیند؟ فرمود: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ تا این عذاب ببیند الآن اگر کسی را بخواهند تنبیه کنند دردش بیاید دستش را میزنند دیگر دستِ بیچاره که درد را احساس نمیکند که، درد را روح میچشد این نیروی لامسه در تمام جرم بدن مفروش است یک، در دست هم هست دو، این نیروی لامسه درد میبیند لذا اگر تخدیر کردند این دست را قطعهقطعه هم بکنند درد ندارد آن نیروی لامسه است که درد را احساس میکند وگرنه موقع عمل کردن وقتی ارباً اربا میکنند، خب این دستها که دست احساس نمیکنند که عمده آن نفس است در مرتبه لامسه که درد را احساس میکند.
پرسش:...
پاسخ: بله، شکل حیوانات دیگر هم دربیاید دست به آن صورت درنمیآید در حقیقت این اعضا و جوارح آن دست رنج نمیبرد که به این صورت درآمده دست جسمی است، گوشتی است، پوستی است مگر دستِ انسان با دستِ حیوانی فرق میکند حالا فخر است برای این. همین انسانی که به صورت حیوان درآمده این دستِ او طیّب و طاهر است و شهادت میدهد و سخن میگوید، میگوید من یک تکّه گوشت بیشتر نبودم این مرا این طرف و آن طرف برده. همینهایی که برابر آیه ﴿وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَکَانَتْ أَبْوَاباً﴾ ذیل همین آیه هم زمخشری نقل کرد، هم مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) یعنی هم شیعهها نقل کردند هم سنّیها که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود عدهای در قیامت به صورتهای گوناگون درمیآیند ده صورت را حضرت ذکر کرده این دیگر فریقین نقل کردند خب حالا کسی به صورت گرگ درآمده دستِ او طیّب و طاهر است یک تکّه گوشت است یک تکّه پوست اینکه معصیتی نکرده همین دست هم شهادت میدهد عرض میکند خدایا این مرا بیجا مصرف کرده و مشکل هم این است که این دهن بسته است و زبان حرف میزند ﴿نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ﴾ آنگاه در بخش دیگر فرمود: ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ اینها ماندند چطور جمع بکنند که خب اگر دهن بسته است و زیبکشیده شده آن وقت زبان چطور حرف میزند؟ آیا زبان را از فضای دهن بیرون میآورند بعد دهن را میبندند زبان بیرونِ فضای دهن حرف میزند یا این موقفها فرق میکند ولی بالأخره هم ﴿نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ﴾ هست، هم ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ هست.
دو نکته را ما باید حفظ بکنیم یکی شهادت نه اقرار که اینها شهادت میدهند نه اقرار، یکی اینکه اینها طیّب و طاهرند اگر این زبان دروغگو باشد که حرفِ دروغگو و فاسق را در محکمهٴ عدل الهی قبول نمیکنند که.
خب، بنابراین ما این سؤال را باید بدانیم که سؤال، سؤالِ زیر سؤال بردن است اگر زیر سؤال بردن است اعضا و جوارح زیر سؤال نمیروند مسئولِ ما چه کسی است اینجا؟ بسیار خب، این «کان» به «کل» برگشت، این «عن» هم به «کل» برگشت یعنی کلّ واحد از این اعضا مسئولعنهاند، خب مسئول چه کسی است؟
پرسش:...
پاسخ: بله، اینها مجاری ادراکیاند چون برابر سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» که فرمود ما این اعضا و جوارح را به حرف درمیآوریم ﴿یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ﴾ اینها ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ اینها را ما زیر سؤال میبریم و اینها جواب میدهند، خب اگر اینها این آیه با آیه بیست به بعد سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» هماهنگ باشد اینها باید جواب بدهند هم سمع، هم بصر در آن روزهای اول فرق گذاشته شد بین اُذن و سامعه، بین عین و باصره بالأخره اینها که کار میکنند به وسیله نفس اینها زیر سؤال میروند، خب حالا اگر سؤال به معنای استفهام باشد، بله اینها میتوانند مسئول باشند اما اگر سؤال به معنای زیر سؤال بردن باشد اینها که زیر سؤال نمیروند اینها شاهدند بیچارهها.
خب، این سؤالِ به معنای زیر سؤال بردن که آیه محور اصل است چون آیه را تعلیل میکند این نفی را و آن نهی را دارد تعلیل میکند فرمود مبادا غیرعالمانه کار بکنید برای اینکه اینها زیر سؤالاند معلوم میشود سؤال در اینجا سؤالِ به معنی استفهام یا استعطا و امثال ذلک نیست این زیر سؤال بردن است اعضا و جوارح هم که زیر سؤال نمیروند، پس مسئول چه کسی است؟
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، خب میدانم این سؤال به معنای زیر سؤال بردن است یا استفهام؟
پرسش:...
پاسخ: استفهام، یعنی خدا سؤال میکند که نظیر آن استفهامی که شاگرد از استاد میکند؟ نظیر ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ آن است یا نه، از سنخ ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ است یک، ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ است دو، زیر سؤال میبرد نه استفهام بکند وگرنه ذات اقدس الهی که همه چیز را میداند این چه چیزی را استفهام بکند؟ پس سؤال استفهامی نیست سؤال استفهامی هم علتِ آن نهی نمیتواند باشد.
میماند مطلب دیگر ایشان فرمودند برخیها میفرمایند این ضمیر «کان» به همان شخصی برمیگردد که مخاطب ﴿لاَ تَقْفُ﴾ یعنی «لا تقفوا أنت» ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ﴾ یعنی «أنت» ﴿بِهِ عِلْمٌ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ﴾ ایشان میفرمایند این لازمهاش «التفات من الخطابه الی الغیبة» است و بعید است ما از این الفتاتها فراوان داریم عمده آن است که آن عنصرِ اصلی آیه گُم نشود ما یک زیر سؤال بردنی داریم از این آیه این سؤال به معنی استفهام نیست به معنی استعطا نیست این سؤال به معنی زیرسؤال بردن است چه کسی زیر سؤال میرود غیر از شخص ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ چرا؟ برای اینکه «ان السمع والبصر والفؤاد کان الإنسان مسئولاً عنه» این را زیر سؤال میبریم.
مگر اینکه ما این سؤالهای استفهامی را که با آیات قبل تعمیم میکردیم با سؤالِ زیر سؤال بردن را هم در ادبیات عرب فرق بگذاریم بگوییم این کلمه «از» یا حرفی که معنای «از» را میفهماند این در سؤالِ استفهامی روی مطلب درمیآید نظیر همان ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ اما این سؤالِ به معنای زیر سؤال بردن این ممکن است که روی خود شخص دربیاید، خب این هم با آیات قرآن هماهنگ نیست چون دارد ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ اینجا که سؤال به معنی استفهام نیست که یعنی شما زیر سؤال میروید که نعمتهای الهی را چه کردید آن آیه شامل مقام ما هم میشود خواه نعمتهای بدنی مثل سمع و بصر، خواه نعمتهای خارجی مثل نان و فرش و منزل و زندگی و امثال ذلک فرمود زیر سؤال میروی.
ذیل همین آیه ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) نقل شده است که بهترین نعمت، نعمت ولایت است «نحن النّعیم» که مصداق کاملش این است ولی بالأخره آن کلمهٴ مسئول از مسئولعنه جداست.
آیا میشود گفت که خودِ این شخص مسئول است و مسئولعنه؟ ما باید شاهد ادبی پیدا کنیم نه در سؤالِ به معنی استفهام، نه سؤالِ به معنی زیر سؤال بردن چنین شاهدی تا به حال اقامه نشده که کلمهٴ «از» روی مسئول دربیاید، بنابراین التفات از تکلّم به غیبت و مانند آن در قرآن کریم کم نیست و عکسش هم هست، پس هر انسانی زیر سؤال میرود که این اعضا و جوارح را چه کردی اینها بیروناند آن وقت این هماهنگ میشود با سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» که آنها شاهدند در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» از آنها به عنوان شاهد یاد کرده است دیگر آیه بیست به بعد سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» این است ﴿وَنَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ ٭ وَیَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَی النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ ٭ حَتَّی إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: خب «شَهِدَ» خودبهخود «شَهد» یا استشهاد میشوند آن صحنه که بدون اذن کسی حرف نمیزند که آن روزی که ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ یعنی اعضا و جوارح بدون اذن خدا حرف میزنند اینکه ممکن نیست، با استشهاد الهی حرف میزنند نه اینکه بالأخره اینها در محکمه میآورند از اینها به عنوان شاهد طلب میکنند اینها هم شهادت میدهند، خب اینها شهادت میدهند.
بعد این مشهودٌعلیه یعنی تبهکارها به جلودشان میگویند ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا﴾ چرا علیه ما شهادت دادید؟ ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ خدا که همه چیز را به حرف میآورد ما را هم به حرف آورده ما هم درست گفتیم ما مدتی اسیر دست تو بودیم تو ما را این طرف و آن طرف میکردی شما در روایات ظلّ نگاه کنید دارد کافر خودش سجده نمیکند ولی ظلّ او سجده میکند هم آن ظلّ بیرونی ریاضی، هم بدن او که ظلّ روح اوست یعنی تکویناً تابع خداست ولی تشریعاً تابع خدا نیست اعضا و جوارح هم همین طورند این اعضا میگویند ما در دنیا از دست تو به ستوه آمده بودیم خب الآن به ما اجازه حرف دادند حرف میزنیم ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَهُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ٭ وَمَا کُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَلاَ أَبْصَارُکُمْ وَلاَ جُلُودُکُمْ وَلکِن ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لاَ یَعْلَمُ کَثِیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ ٭ وَذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُم بِرَبِّکُمْ أَرَدَاکُمْ﴾ شما را به سقوط کشانده ﴿فَأَصْبَحْتُم مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ بنابراین یک سلسله اعضا و جوارح طیّب و طاهر و پاکی در اختیار ماست اینها امانتهای الهیاند.
این بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه که فرمود: «اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ عَلَیْکُمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِکُمْ وَ عُیُوناً مِنْ جَوَارِحِکُمْ وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ یَحْفَظُونَ أَعْمَالَکُمْ وَ عَدَدَ أَنْفَاسِکُمْ» همین است فرمود شما یک عده رصدبانهایِ صادقِ امینِ طیّب و طاهر دارید «وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُهُ» فرمود اینها سربازان الهیاند اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ یکی از آن جنود همین اعضا و جوارحاند خب اینها را درست به کار بگیرید.
خب، پس «کان الإنسان مسئولاً» زیر سؤال میرود از او سؤال میکنند که اینها را چه کردی نظیر ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ از انسان سؤال میکنند این زبان را چه کردی؟ آن وقت این میخواهد خلاف بگوید ذات اقدس الهی به زبان میگوید شهادت بده که او تو را در کجا مصرف کرده؟ عرض میکند که این مرا بیجا مصرف کرده از چشم، از گوش، از سایر اعضا.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، اینها مراتب نفس است درست هم هست.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، غرض آن است که بالأخره انسان آن بیان نورانی حضرت که اگر انشاءالله سند پیدا بشود آن حدیث شریف «مع الحقیقه» یا «مع النفس» «أرید أن تعرّفنی نفسی» حضرت فرمود «أیّ الأنفس ترید» عرض کرد مگر ما بیش از یک نفس داریم، فرمود: «النامیة النباتیة» تا برسد به «قدسی ملکوتیه» اگر انشاءالله این سند پیدا بشود از غرر روایات ماست ولی بالأخره انسان چهار نفر نیست این همان است که حکمت متعالیه عهدهدار حلّ اینگونه از مسائل است که «النفس فی وحدته کلّ القویٰ ٭٭٭ و فعلها فی فعله قد انطویٰ» انسان دارای چهارتا حقیقت نیست یک حقیقت است که مجمع همه اینهاست.
به هر تقدیر آنکه مدیر و مدبّر است یک نفر است حالا انشاءالله باید روشن بشود پسفردا.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
گنجینههای عقلی که ذات اقدس الهی در نِهان هر کسی نهادینه کرده است انبیا معدنشناساند
انسان برای تأمین سعادت خود باید از حق، صِدق، خیر و مانند آن تعبیّت کند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36﴾
این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» همان طوری که ملاحظه فرمودید برای تبیین حکمت الهی است یعنی اگر ذات اقدس الهی فرمود پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) معلم کتابِ حکمت است ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ نمونههایی از حکمت الهی را اینجا تعیین میکند و ملاحظه فرمودید که حکمت به اصطلاح قرآن غیر از حکمتِ رایج در حوزهها و دانشگاههاست هم جهانبینی الهی حکمت است، هم اخلاق حکمت است، هم احکام فقهی حکمت است، هم حقوق صحیح حکمت است و هم معرفتشناسیِ صحیح زیرا در پایان این مجموعه فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ و جامعهای حکیم است، زندگی ملّتی حکیمانه است که هم از آن جهانبینی صحیح و الهی برخوردار باشد، هم از اخلاق صحیح برخوردار باشد، هم از احکامِ فقهی خوبی برخوردار باشد، هم از مسائل حقوقی خوبی برخوردار باشد، هم از معرفتشناسی صحیح، اگر جامعه این اصول را دارا بود یک جامعهٴ حکیم و زندگی او حکیمانه است.
در جریان معرفتشناسی یک سلسله مطالبی را فرمودند که این مطالب تعبّدی نیست اینها احیای فطرت و غریزه است اینکه در اول خطبهٴ نهجالبلاغه آمده است پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) انبیا عموماً همهشان این است مخصوصاً حضرت خاتم «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» یعنی آن دفنیههای عقلی، آن گنجینههای عقلی که ذات اقدس الهی در نِهان هر کسی نهادینه کرده است انبیا معدنشناساند کَند و کاو میکنند اینها را شفاف میکنند که میشود اثاره از ثوره، ثوره یعنی انقلاب و شکفتن و شکوفا شدن و اینها «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».
این یک صفحهٴ از قرآن کریم تقریباً نمونهٴ کاملی از «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» است یعنی یک مطلب تعبّدیِ محض در این بخشها نیست یک وقت است دارد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ﴾ اینگونه از مسائل بخشی حامل تعبّدی محض است ما واقعاً نمیفهمیم که چرا قبل از زوال شمس نمیشود نماز ظهر را خواند اجمالاً میدانیم مصلحتی هست اما حالا اگر این نماز ظهر را مثلاً ما چند دقیقه قبل از زوال بخوانیم چه میشود اینها را متوجه نیستیم چرا نماز ظهر و عصر را باید آهسته بخوانیم، إخفات باشد نه جَهر اینها را متوجه نیستیم اینها را نمیشود گفت از سنخ «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» است اما این پنج، شش عنصر محوری یادشده اینها جزء اثارهٴ دفائن عقول است مخصوصاً این بحثی که الآن داریم آن مسئله معرفتشناسی مثلاً شما آمارگیری بکنید پنج، شش مطلب از همین آیه نورانی درمیآید که همه اینها فطرتپذیر است، دلپذیر است عقل قبول دارد وقتی وحی اینها را به عقل عرضه کرد عقل فوراً سَرش را تکان میدهد میگوید بله، اینچنین است، اینچنین است اما وقتی بفرماید که نماز ظهر حتماً باید با زوال شمس حاصل بشود این به عنوان یک امر تعبّد میپذیرد.
در همین مسئله ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ امر اول این است که ما میدانیم در جهان حقّی هست، صِدقی هست، خیری هست، عدلی هست، حَسَنی هست چه اینکه باطلی هست، کذبی هست، شرّی هست، قبیحی هست و مانند آن این امر اول این چیزی نیست که جمیع اشیا عالم یکسان باشند همهشان خوب باشند یا همهشان بد باشند این را ما کاملاً میفهمیم این تعبّدی نیست. مطلب دوم این است که انسان برای تأمین سعادت خود باید از آن ردیف اول تبعیّت کند یعنی از حق، صِدق، خیر، حَسَن، عدل و مانند آن تعبیّت کند از ردیف دوم حتماً بپرهیزد یعنی از باطل، از کذب، از شرّ، از قبیح، از ظلم باید بپرهیزد این هم تعبّدی نیست کاملاً هر بشری میفهمد.
مطلب سوم آن است که ما بنا شد از حق تبعیّت کنیم، حق را عمل کنیم و از باطل بپرهیزیم اگر چیزی را علم داریم که خب این حق است دیگر، اگر از ما سؤال بکنند چرا دنبال این راه افتادی میگویند این حق است و هر چه حق است باید او را پیروی کرد باید این را پیروی کرد یک صغرا و کبرا یک شکل اول نقدی در دست همه ما هست اگر به چیزی علم داشتیم، اگر چیزی برای ما معلوم بود که این باطل است، کذب است، شرّ است، قبیح است از او پرهیز میکنیم اگر از ما سؤال کردند چرا پرهیز میکنید یک شکل اول منطقی نقد در دست ماست که این شرّ است، قبیح است، کذب است، باطل است این صغرا و هر چه از این قبیل بود باید پرهیز کرد کبرا، ما از این پرهیز میکنیم نتیجه این هم یک چیز روشنی است که دلپذیر است.
خب، پس تا اینجا یعنی این سه امر آیه ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ مطلب تعبّدیِ محض نداشت، تأسیس صِرف نبود بلکه اای غریزه بود، امضای فطرت بود، اثاره دفائن عقول بود و مانند آن، اما اگر چیزی را شک داشتیم بالأخره یا باید انجام بدهیم یا انجام ندهیم چیزی که برای ما مشکوک است اگر بخواهیم انجام بدهیم کسی از ما سؤال بکند که چرا این کار را میکنی? جواب نداریم از ما سؤال بکند چرا این کار را نمیکنی? باز هم جواب نداریم، چرا? برای اینکه اگر ما علم داشتیم که این شیء حق است جواب نقد است که این حق است هر حقّی را باید انجام داد من هم دارم انجام میدهم، فلان شیء باطل است از باطل باید پرهیز کرد من هم دارم پرهیز میکنم اما چیزی مشکوک باشد ما بخواهیم انجام بدهیم کسی از ما سؤال بکند چرا میکنی? جواب نداریم نخواهیم انجام بدهیم از ما سؤال بکنند که چرا نمیکنی? جواب نداریم، چرا? چون تنها چیزی که رابطه بین ما و واقع است علم است ما وقتی علم داریم که این شیء حق است این علم کشف میکند که این حق است ما هم میگوییم «هذا حقٌّ» این علم به ما اجازه میدهد که بگوییم این حق است اما اگر شک داشته باشیم نمیدانیم این حق است قهراً اقدام ما یا ترک ما بیجهت خواهد بود میشود سفیهانه دیگر حکیمانه نیست این ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ اگر این حکمت نبود، سَفَه است دیگر.
سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ملاحظه فرمودید، فرمود هر کس روش ابراهیم خلیل را نداشت سفیه است ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ این میشود سفاهت در برابر آن حکمت، خب این هم مطلبی است که دلپذیر است و تأسیسی نیست و امضایی است تعبّدی نیست بلکه تأییدی است و مانند آن، پس علم لازم است.
میماند سه، چهار مطلب دیگر و آن این است که اگر ما توانستیم چیزی را علم پیدا کنیم و نرفتیم به دنبالش بالأخره زیر سؤال میرویم این یک، چیزی را خودمان توانستیم علم پیدا کنیم برای اینکه در آن رشته متخصّص بودیم، مجتهد بودیم، صاحبنظر بودیم یک وقت است که چیزی است که مورد علم ما نیست ما نمیتوانیم علم پیدا کنیم ولی میتوانیم به عالم و کارشناس آن رشته مراجعه بکنیم اگر مراجعه به کارشناس کردیم که کردیم، نشد زیر سؤال میرویم که شما بالأخره یا باید علم داشته باشید یا علمی شما وقتی به کارشناس مراجعه نکردید رجوع شما سفیهانه است، اقدام شما سفیهانه است، ترک شما هم سفیهانه است برای اینکه بر اساس علم کار نکردید، بر اساس علم هم ترک نکردید، پس این دو امر هم تأسیسی نیست تأیید همان مطلب فطرتپذیر و دلپذیر است که انسان یا خودش باید عالِم باشد یا به کارشناس علمی مراجعه بکند.
آن مطلبی را که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) نقدی بر جناب فخررازی دارند شما در المیزان ملاحظه فرمودید ظاهرش این است که ایشان به خود تفسیر امام رازی مراجعه نکردند برای اینکه دارد آنچه که «عن الرازی» نقل شده است.
در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید آنچه که در تفسیر سیدناالاستاد هست عصارهاش را جناب فخررازی قبلاً بیان کردند که ما یا باید علم داشته باشیم یا علمی، خطوط کلّیاش را بیان کردند حالا درباره قیاس، عملِ عامّ مخصّص، تمسّک به عام بعد از تخصیص اینها یک اختلاف اصولی است اختلافی است در فنّ اصول لکن اصل مطلب را که اگر ما به چیزی علم نداشتیم، برای ما ظنّی بود لکن پشتوانهٴ علمی داشت این حُکم، یقینی است گرچه طریق، ظنّی است همان مطلب دقیق فخررازی و امثال ایشان بعد از چند صد سال یا دویست سال، سیصد سال رسیده به معالِم که «ظنّیة الطریق لا تنافی قطعیة الحُکم» را ما الآن یقین داریم که وظیفهٴ ما همین است که زراره نقل کرده، چرا? برای اینکه، اینکه زراره نقل کرده گرچه خبرِ واحد است، متواتر نیست، ظنّی است و مفید یقین نیست اما عملِ به خبر واحد یقیناً حجت است بنای عقا هم بر این است، شارع مقدس هم امضا کرده هیچ تردیدی نیست که گزارش موثّقان شرعاً معتبر است پس این موثّق وقتی گزارش میدهد حرفش و الفاظش انباری از اصول لفظیه را به همراه دارد یعنی روایتی که زراره(رضوان الله علیه) نقل کرده انسان بخواهد بر اساس آن کار بکند میبینید به اندازه دویست، سیصد اصل از اصول لفظی و عقلایی باید همراهش باشد این انبارِ از اصول پشتوانهٴ همین یک خط است برای اینکه الآن بین ما تا زراره که تقریباً بیش از دوازده قرن است دهها راوی فاصلهاند ما درباره تکتک این جملهها احتمال سهو میدهیم، احتمال نسیان میدهیم، احتمال غفلت میدهیم، احتمال زیاده میدهیم، احتمال نقصان میدهیم همه اینها را با اصالت عدم غفلت، با اصالت عدم زیاده، با اصالت عدم نقصان، با اصالت عدم قرینه، با اصالت عدم تقیید، با اصالت عدم تخصیص تکتک این جمله باید با این اصول تثبیت بشود، اگر ما این اصول را دمِ دست نداشته باشیم که پیشرفت نمیکند. تکتک این جمله دربارهٴ تکتک این راویان این روای که از آن راوی، که از آن راوی که از آن راوی نقل کرده احتمال اینکه این جمله را کم کرده یا زیاد کرده یا تقدیم انداخته یا تأخیر انداخته درباره تکتک این راوی نسبت به تکتک این کلمات این اصول هست و اینها چون برای ما روشن است ما خیال میکنیم چیز شفّافی است در حقیقت اگر کسی بخواهد به یک خبر موثّق و صحیح عمل بکند دهها اصول عقلایی و لفظی در دست او هست که به پشتوانهٴ آنها دارد عمل میکند و از این روایت صحیح بیش از مظنّه درنمیآید اما ما یقین داریم که این ظنّ خاص حجت است هیچ تردیدی نداریم بنای عقلا این است، شارع مقدس همین را دیده، همین را امضا کرده ادبیات تفهیم این است، ادبیات تبلیغ این است، محاورهٴ قرآن این است، محاورهٴ رسول این است که با الفاظ به وسیله گزارشگران موثّق پیام خودشان را به مردم میرسانند این دیگر تردیدی در او نیست پس ما به علم مراجعه کردیم گرچه اخبار، تکتک اینها روایاتی که وارد شده است ظنّی است بعضیها سنداً و دلالتاً ظنّیاند، بعضی سنداً یقینیاند چون متواترند ولی دلالتاً ظنّیاند اما پشتوانهٴ همه اینها یقینی است این را جناب فخررازی گفته منتها درباره قیاس گفته بعد هم گفته منتها دلیل بر اعتبار قیاس قطعی نیست.
آنچه که مهم است و سیدناالاستاد نقدی به ایشان دارند این است که فخررازی بعد از اینکه چند اشکال میکند که خب اگر ظاهر آیه این است که ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ ما این همه ادلّهٴ ظنّی در اسلام داریم، خبرِ واحد حجت است، بیّنه حجت است، اخبار ذریّت حجت است، خود ید علامت ملکیت است و حجت است، ید که یقینآور نیست که این شخص مالک است که ده موردش را ذکر میکند، خب شما این موارد را چه کار میکنید? بعد پاسخ میدهند بعضیها پاسخ میدهند که این موارد «خرج بالدلیل» میفرماید این موارد «خرج بالدلیل» بعد ایشان میگوید بسیار خب این ﴿لاَ تَقْفُ﴾ جلوی عمل به ظنّ را میگیرد یک، این موارد دهگانه و مانند آن که ما دهگانهاش را شمردیم به قول شما «خرج بالدلیل» این دو این میشود عامّ مخصَّص، آیا عامّ مخصَّص در باقی حجت است یا نه? این اول کلام است در اصول بعضی میگویند که عامّ مخصّص در باقی حجت است بعضیها میگویند نیست این هم میشود ظنّی آن وقت شما بخواهید از آیه ﴿لاَ تَقْفُ﴾ که عامّ مخصّص است این حُکم را دربیاوری که مظنّه حجت نیست این تمسّک به دلیل ظنّی است برای نفی حجیت ظنّ «فهو یناقض نفسه».
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید که نه خیر، عامّ مخصّص در باقی حجت است برای اینکه بنای عقلا بر این است ما تردیدی نداریم در حجت عامّ مخصّص، درست است تردید نداریم ولی این بیان را به اعمق وجه خود فخررازی قبل از هفتصد سال گفته اینچنین نیست که اینگونه از مطالب در نظر او پوشیده باشد البته حقّ مسئله این است که عامّ مخصّص مثل عامّ غیرمخصّص در باقی حجت است و عمده آن است که ما یا باید علم داشته باشیم یا علمی، اگر این بالعرض به آن بالذات ختم نشود، اگر مظنّه به یقین منتهی نشود و مستند نباشد این آیه این را میگیرد ما یقین داریم این آیه حجت است، چرا این آیه حجت است?
فخررازی میگوید که با تواتر از دین پیغمبر اسلام(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) که بدون هیچ تردید با تواتر ثابت شد که آیات حجت است، درست است آیه سنداً قطعی است و دلالتاً ظنّی است اما خود حضرت دستور داده و همهٴ مسلمانها به دستور حضرت به ظواهر آیه عمل میکردند پس ظواهر آیه حجت است یقیناً، چرا? چون حجّیتیش یقینی است نه دلالتش یقینی باشد این آیه حجت است یقیناً، ما به همان یقین داریم تمسّک میکنیم به علم داریم تمسّک میکنیم، بنابراین ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ میگوید که کاری که شما نمیدانید نکن، چرا? ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ﴾.
خب، مستحضرید که این معرفتشناسی را وقتی یک حکیم معرفت میکند میگوید شما به واقع نمیرسی وقتی که نمیدانی که به واقع نمیرسی، وقتی قرآن مطرح میکند گذشته از اینکه میگوید شما باید به واقع برسی و اگر علم نداشتی به واقع نمیرسی مسئولیت یومالقیامه را مطرح میکند که جریان قیامت و بهشت و جهنم و سؤال و جواب و ثواب و عِقاب و وعده و وعید پشتوانهٴ تربیتی این آیات الهی است که آن معرفتشناسی را با این مسئله اخلاقی گِره میزند تا پشتوانه داشته باشد کسی آدم کاری را که نمیداند چرا باید بکند?
مطلب بعدی آن است که این ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ﴾ که دلیل است این دلیل میتواند مُعمّم باشد، تعمیم بدهد هم مورد معلَّل خود را، هم غیرمعلّل خود را چون سمع و بصر و فؤاد مورد سؤالاند چه آنجایی که انسان ندانسته اقدام بکند، چه آنجایی که دانسته اقدام نکند اگر جریان ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ مطرح است که درباره درباریان فرعون است و اگر درباره همین درباریان وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود فرعون تو میدانی حق با من است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ تو میدانی اینها حجتهای الهی است هم خدای سبحان میفرماید: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ هم موسای کلیم طبق نقل قرآن کریم به فرعون فرمود برای تو روشن شد که حق با من است.
خب، اینها عالماً عمل نکردند آیه هر دو قِسم را میگیرد چه کسی که بیعلم کار بکند، چه کسی که با علم کار نکند هر دو در قیامت مسئولاند تا اینجا آن حکمتی که به معرفتشناسی برمیگردد و لزوم اقدام یا ترک یک ملّت بر اساس علم و معرفت باشد بالأخره یا خود آدم عالِم است یا به کارشناس مراجعه میکند عمده این ذیل است که این ذیل دشوارتر و پیچیدهتر از صدر است.
ذیل این است که ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ مجاری ادراک ظاهری برای علوم تجربی سمع و بصر است، برای علوم تجریدی فؤاد است چه اینکه پشتوانهٴ علوم تجربی هم فؤاد است، دل هست، خب در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» این بحث گذشت که ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ آنجا که افئده، جمع فؤاد است فرق فؤاد و عقل چیست؟ فرق فؤاد و قلب چیست؟ فرق فؤاد و نفس چیست؟ این مسائل در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» گذشت که آنجا فرمود: ﴿جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ﴾ بالأخره مرکز تصمیمگیری «فیما یرجوا الی العمل» مرکزِ معرفتی «فیما یرجوا الی العلم» این بالأخره قلب است این فؤاد است چه آنجا که جای جزم است، چه آنجا که جای عزم است عزم را دل به عهده دارد، جزم را هم دل به عهده دارد منتها بخش جزمیاش را میگویند عقل نظری، بخش عزمیاش را میگویند عقل عملی آنجا که عزم است و اراده است و نیّت است و اخلاص است و امثال ذلک این به عقل عملی برمیگردد، آنجا که جزم است و یقین است و حقشناسی هست و قطع است و مانند آن به عقل نظری برمیگردد عمده این ضمیرهاست که به چه کسی برمیگردد و به چه چیزی برمیگردد.
فرمود: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ﴾ یعنی این سه، حالا چرا «ذلک» نفرمود، «اولئک» فرمود برای اینکه گفتند برای اینکه «اولئک» برای اشاره به جمع قلّه است و اینها هم سه مرجعاند از این جهت فرمودند، بعضیها گفتند نه، «اولئک» اختصاصی به ذویالعقول ندارد کارِ «ذلک» را میکند و مانند آن این دیگر حالا مهم نیست
عمده آن است که این ضمیر «کان» به چه کسی برمیگردد یا به چه چیزی برمیگردد؟ ضمیر «عنه» به چه کسی برمیگردد یا به چه چیزی برمیگردد؟ آنکه جناب زمخشری گفته و سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) همان را پذیرفته این است که ضمیر «کان» به این کلّ برمیگردد چه اینکه ضمیر «عنه» هم به این کلّ برمیگردد هر دو ضمیر به این کلّ برمیگردد یعنی ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ﴾ همهٴ اینها «کان مسئولاً عنه» کلّ واحد از اینها مسئولعنه است.
خب، پس «کان» به «کلّ» برگشت، «عنه» هم به «کلّ» برگشت ولی قبلاً ملاحظه فرمودید مسئولعنه، مطلب است نه شخص یعنی ما در فارسی میگوییم از فلان شخص بپرس این کلمه «از» را روی شخص درمیآوریم از آقا بپرس، از استاد بپرس، از رفیقت بپرس، از فلان کس بپرس ولی در عربی آن حرفی که معنای آن «از» است روی مطلب درمیآید نه روی شخص مثل ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ این مطلب است که مسئولعنه است نه شخص.
خب، اگر اینها مسئولعنهاند پس مسئول در آیه ذکر نشده اگر ما بخواهیم ظواهر ادبیات قرآن را رعایت کنیم ظاهرآیه این است که این مجاری ادراکی ظاهری و باطنی اینها مسئولعنهاند، خب مسئول چه کسی است؟ مسئولِ استفهامی نه، مسئول استعطایی نه، مسئول زیر سؤال بردن یعنی توبیخ کردن که فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ اینها را بازداشت کنید که اینها مسئولاند که آن روز عرض شد اینکه در قانون اساسی آمده فلان وزیر زیر سؤال رفته، مجلس از فلان وزیر سؤال کرده یعنی این را زیر سؤال برده نه سؤال استفهامی که شاگرد از استاد میکند، نه سؤال استعطایی که فقیر از غنی دارد یک وقت دارد که ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ خب این سؤال استعطایی است دیگر یک، ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ هم از همین قبیل است. یک وقت میفرماید که ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ سؤال استفهامی است این هم درست است، اما یک وقت میفرماید: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ یا میفرماید: ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ یعنی زیر سؤال میروید.
این مسئول در اینجا سؤال استفهامی نیست یک، سؤال استعطایی نیست دو، زیر سؤال بردن است سه، چه کسی زیر سؤال میرود؟ اینها که مسئولعنهاند آنکه زیر سؤال میرود چه کسی است؟ «کلّ اولئک کان کلّ واحد مسئولعنه» یعنی اعضا و جوارح را زیر سؤال میبرند؟ نه، چون کمبودی در این آیه احساس میشود قهراً فُرم آیه برمیگردد، معنای آیه برمیگردد این سؤالِ به معنای زیر سؤالبردن که عنصر محوری این آیه است ناچار است خودش را برگرداند به سؤالِ استفهامی، خب اعضا و جوارح را زیر سؤال میبرند؟ نه، چون اعضا و جوارح کاری نکردند که از اعضا و جوارح سؤال میکنند که صاحب شما، شما را به کدام کار وادار کرده است این میشود سؤال استفهامی ما برای اینکه حرف زمخشری و امثال زمخشری را حفظ بکنیم آن عنصر محوری آیه را نباید از دست بدهیم اینها همان مطالبی است که آن بزرگوار گفته است «از شافعی نپرسید امثال این مسائل» اینها جای زمخشری و امثال زمخشری نیست این سؤال یعنی زیر سؤال بردن دیگر شما اصلش را حفظ بکنید، خب ما اعضا و جوارح را زیر سؤال میبریم؟ اعضا و جوارح را که قرآن کریم فرمود اینها شاهدند یعنی او طیّب است، طاهر است، عادل است اگر اعضا و جوارح معصیت بکند که شهادت نمیدهد باید گفت اقرار میکنند یک، از یک عضو تبهکارِ فاسد کسی شهادت نمیخواهد برای اینکه او وقتی که مرتب اگر این زبان، اگر این زبان دروغ بگوید زبان که دروغ نمیگوید، اگر این دروغ و کِذب برای زبان باشد، خب از یک آدم دروغگو ما در قیامت شهادت طلب میکنیم ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ یعنی این عضو فاسد در قیامت که یومالفصل است شهادت میدهد؟ خب اگر این دروغ برای زبان باشد اولاً وقتی او حرف میزند باید بگوییم اقرار کرده چون کارِ خود اوست دیگر نباید بگوییم شهادت داد این یک، ثانیاً اگر ما از این نکته صرفنظر کردیم گفتیم او دارد شهادت میدهد یک عضو فاسدِ تبهکارِ معصیتکارِ دروغگو را شما میآورید در قیامت آنجا که یومالفصل است، یومالعدل است، یومالحقّ است میخواهید شهادت او را قبول کنید دو، معلوم میشود این زبان دروغ را زبان نمیگوید یک، این زبان طیّب و طاهر است دو، از دست ما به ستوه درمیآید سه و در قیامت فریاد میزند میگوید این ما را بیجا مصرف کرده دست این طور است، پا این طور است، ﴿تُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ﴾ این است. ﴿تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ این است، ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ این است ﴿نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: حالا عمده میرسیم به او که او دشوارتر از همه اینهاست اینها نکته صعب است، آن نکته مستصعَب است که از فؤاد سؤال میکنیم چه چیزی است.
خب، بنابراین این مقدار برای ما روشن است که اعضا و جوارح در قیامت مورد سؤالِ استفهامیاند، نه سؤالِ زیر سؤالبردن یک و طیّب و طاهرند دو و هیچ کاری از اعضا و جوارح صادر نشده است این بیچارهها را ما این و طرف و آن طرف کردیم این سه برای اینکه اینها اقرار نمیکنند اینها دارند شهادت میدهند این دستی که مالِ مردم را گرفته این دست نگرفته آن صاحبدست گرفته، ذوالید گرفته این دست در قیامت فریاد میزند که من طیّب و طاهر بودم و هماکنون طیّب و طاهرم این مرا بیجا مصرف کرده این غاصبانه مرا بیجا مصرف کرده در قیامت هم این دست را میسوزانند، دست را نمیسوزانند فرمود ما ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ ما پوستِ تازه را روی این گوشت، جلدها و دستها میرویانیم تا دست و اعضا عذاب ببینند یا شخص عذاب ببیند؟ فرمود: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ تا این عذاب ببیند الآن اگر کسی را بخواهند تنبیه کنند دردش بیاید دستش را میزنند دیگر دستِ بیچاره که درد را احساس نمیکند که، درد را روح میچشد این نیروی لامسه در تمام جرم بدن مفروش است یک، در دست هم هست دو، این نیروی لامسه درد میبیند لذا اگر تخدیر کردند این دست را قطعهقطعه هم بکنند درد ندارد آن نیروی لامسه است که درد را احساس میکند وگرنه موقع عمل کردن وقتی ارباً اربا میکنند، خب این دستها که دست احساس نمیکنند که عمده آن نفس است در مرتبه لامسه که درد را احساس میکند.
پرسش:...
پاسخ: بله، شکل حیوانات دیگر هم دربیاید دست به آن صورت درنمیآید در حقیقت این اعضا و جوارح آن دست رنج نمیبرد که به این صورت درآمده دست جسمی است، گوشتی است، پوستی است مگر دستِ انسان با دستِ حیوانی فرق میکند حالا فخر است برای این. همین انسانی که به صورت حیوان درآمده این دستِ او طیّب و طاهر است و شهادت میدهد و سخن میگوید، میگوید من یک تکّه گوشت بیشتر نبودم این مرا این طرف و آن طرف برده. همینهایی که برابر آیه ﴿وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَکَانَتْ أَبْوَاباً﴾ ذیل همین آیه هم زمخشری نقل کرد، هم مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) یعنی هم شیعهها نقل کردند هم سنّیها که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود عدهای در قیامت به صورتهای گوناگون درمیآیند ده صورت را حضرت ذکر کرده این دیگر فریقین نقل کردند خب حالا کسی به صورت گرگ درآمده دستِ او طیّب و طاهر است یک تکّه گوشت است یک تکّه پوست اینکه معصیتی نکرده همین دست هم شهادت میدهد عرض میکند خدایا این مرا بیجا مصرف کرده و مشکل هم این است که این دهن بسته است و زبان حرف میزند ﴿نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ﴾ آنگاه در بخش دیگر فرمود: ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ اینها ماندند چطور جمع بکنند که خب اگر دهن بسته است و زیبکشیده شده آن وقت زبان چطور حرف میزند؟ آیا زبان را از فضای دهن بیرون میآورند بعد دهن را میبندند زبان بیرونِ فضای دهن حرف میزند یا این موقفها فرق میکند ولی بالأخره هم ﴿نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ﴾ هست، هم ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ هست.
دو نکته را ما باید حفظ بکنیم یکی شهادت نه اقرار که اینها شهادت میدهند نه اقرار، یکی اینکه اینها طیّب و طاهرند اگر این زبان دروغگو باشد که حرفِ دروغگو و فاسق را در محکمهٴ عدل الهی قبول نمیکنند که.
خب، بنابراین ما این سؤال را باید بدانیم که سؤال، سؤالِ زیر سؤال بردن است اگر زیر سؤال بردن است اعضا و جوارح زیر سؤال نمیروند مسئولِ ما چه کسی است اینجا؟ بسیار خب، این «کان» به «کل» برگشت، این «عن» هم به «کل» برگشت یعنی کلّ واحد از این اعضا مسئولعنهاند، خب مسئول چه کسی است؟
پرسش:...
پاسخ: بله، اینها مجاری ادراکیاند چون برابر سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» که فرمود ما این اعضا و جوارح را به حرف درمیآوریم ﴿یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ﴾ اینها ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ اینها را ما زیر سؤال میبریم و اینها جواب میدهند، خب اگر اینها این آیه با آیه بیست به بعد سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» هماهنگ باشد اینها باید جواب بدهند هم سمع، هم بصر در آن روزهای اول فرق گذاشته شد بین اُذن و سامعه، بین عین و باصره بالأخره اینها که کار میکنند به وسیله نفس اینها زیر سؤال میروند، خب حالا اگر سؤال به معنای استفهام باشد، بله اینها میتوانند مسئول باشند اما اگر سؤال به معنای زیر سؤال بردن باشد اینها که زیر سؤال نمیروند اینها شاهدند بیچارهها.
خب، این سؤالِ به معنای زیر سؤال بردن که آیه محور اصل است چون آیه را تعلیل میکند این نفی را و آن نهی را دارد تعلیل میکند فرمود مبادا غیرعالمانه کار بکنید برای اینکه اینها زیر سؤالاند معلوم میشود سؤال در اینجا سؤالِ به معنی استفهام یا استعطا و امثال ذلک نیست این زیر سؤال بردن است اعضا و جوارح هم که زیر سؤال نمیروند، پس مسئول چه کسی است؟
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، خب میدانم این سؤال به معنای زیر سؤال بردن است یا استفهام؟
پرسش:...
پاسخ: استفهام، یعنی خدا سؤال میکند که نظیر آن استفهامی که شاگرد از استاد میکند؟ نظیر ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ آن است یا نه، از سنخ ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ است یک، ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ است دو، زیر سؤال میبرد نه استفهام بکند وگرنه ذات اقدس الهی که همه چیز را میداند این چه چیزی را استفهام بکند؟ پس سؤال استفهامی نیست سؤال استفهامی هم علتِ آن نهی نمیتواند باشد.
میماند مطلب دیگر ایشان فرمودند برخیها میفرمایند این ضمیر «کان» به همان شخصی برمیگردد که مخاطب ﴿لاَ تَقْفُ﴾ یعنی «لا تقفوا أنت» ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ﴾ یعنی «أنت» ﴿بِهِ عِلْمٌ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفُؤاد کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ﴾ ایشان میفرمایند این لازمهاش «التفات من الخطابه الی الغیبة» است و بعید است ما از این الفتاتها فراوان داریم عمده آن است که آن عنصرِ اصلی آیه گُم نشود ما یک زیر سؤال بردنی داریم از این آیه این سؤال به معنی استفهام نیست به معنی استعطا نیست این سؤال به معنی زیرسؤال بردن است چه کسی زیر سؤال میرود غیر از شخص ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ چرا؟ برای اینکه «ان السمع والبصر والفؤاد کان الإنسان مسئولاً عنه» این را زیر سؤال میبریم.
مگر اینکه ما این سؤالهای استفهامی را که با آیات قبل تعمیم میکردیم با سؤالِ زیر سؤال بردن را هم در ادبیات عرب فرق بگذاریم بگوییم این کلمه «از» یا حرفی که معنای «از» را میفهماند این در سؤالِ استفهامی روی مطلب درمیآید نظیر همان ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ اما این سؤالِ به معنای زیر سؤال بردن این ممکن است که روی خود شخص دربیاید، خب این هم با آیات قرآن هماهنگ نیست چون دارد ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ اینجا که سؤال به معنی استفهام نیست که یعنی شما زیر سؤال میروید که نعمتهای الهی را چه کردید آن آیه شامل مقام ما هم میشود خواه نعمتهای بدنی مثل سمع و بصر، خواه نعمتهای خارجی مثل نان و فرش و منزل و زندگی و امثال ذلک فرمود زیر سؤال میروی.
ذیل همین آیه ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) نقل شده است که بهترین نعمت، نعمت ولایت است «نحن النّعیم» که مصداق کاملش این است ولی بالأخره آن کلمهٴ مسئول از مسئولعنه جداست.
آیا میشود گفت که خودِ این شخص مسئول است و مسئولعنه؟ ما باید شاهد ادبی پیدا کنیم نه در سؤالِ به معنی استفهام، نه سؤالِ به معنی زیر سؤال بردن چنین شاهدی تا به حال اقامه نشده که کلمهٴ «از» روی مسئول دربیاید، بنابراین التفات از تکلّم به غیبت و مانند آن در قرآن کریم کم نیست و عکسش هم هست، پس هر انسانی زیر سؤال میرود که این اعضا و جوارح را چه کردی اینها بیروناند آن وقت این هماهنگ میشود با سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» که آنها شاهدند در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» از آنها به عنوان شاهد یاد کرده است دیگر آیه بیست به بعد سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» این است ﴿وَنَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ ٭ وَیَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَی النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ ٭ حَتَّی إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: خب «شَهِدَ» خودبهخود «شَهد» یا استشهاد میشوند آن صحنه که بدون اذن کسی حرف نمیزند که آن روزی که ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ یعنی اعضا و جوارح بدون اذن خدا حرف میزنند اینکه ممکن نیست، با استشهاد الهی حرف میزنند نه اینکه بالأخره اینها در محکمه میآورند از اینها به عنوان شاهد طلب میکنند اینها هم شهادت میدهند، خب اینها شهادت میدهند.
بعد این مشهودٌعلیه یعنی تبهکارها به جلودشان میگویند ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا﴾ چرا علیه ما شهادت دادید؟ ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ خدا که همه چیز را به حرف میآورد ما را هم به حرف آورده ما هم درست گفتیم ما مدتی اسیر دست تو بودیم تو ما را این طرف و آن طرف میکردی شما در روایات ظلّ نگاه کنید دارد کافر خودش سجده نمیکند ولی ظلّ او سجده میکند هم آن ظلّ بیرونی ریاضی، هم بدن او که ظلّ روح اوست یعنی تکویناً تابع خداست ولی تشریعاً تابع خدا نیست اعضا و جوارح هم همین طورند این اعضا میگویند ما در دنیا از دست تو به ستوه آمده بودیم خب الآن به ما اجازه حرف دادند حرف میزنیم ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَهُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ٭ وَمَا کُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَلاَ أَبْصَارُکُمْ وَلاَ جُلُودُکُمْ وَلکِن ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لاَ یَعْلَمُ کَثِیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ ٭ وَذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُم بِرَبِّکُمْ أَرَدَاکُمْ﴾ شما را به سقوط کشانده ﴿فَأَصْبَحْتُم مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ بنابراین یک سلسله اعضا و جوارح طیّب و طاهر و پاکی در اختیار ماست اینها امانتهای الهیاند.
این بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه که فرمود: «اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ عَلَیْکُمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِکُمْ وَ عُیُوناً مِنْ جَوَارِحِکُمْ وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ یَحْفَظُونَ أَعْمَالَکُمْ وَ عَدَدَ أَنْفَاسِکُمْ» همین است فرمود شما یک عده رصدبانهایِ صادقِ امینِ طیّب و طاهر دارید «وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُهُ» فرمود اینها سربازان الهیاند اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ یکی از آن جنود همین اعضا و جوارحاند خب اینها را درست به کار بگیرید.
خب، پس «کان الإنسان مسئولاً» زیر سؤال میرود از او سؤال میکنند که اینها را چه کردی نظیر ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ از انسان سؤال میکنند این زبان را چه کردی؟ آن وقت این میخواهد خلاف بگوید ذات اقدس الهی به زبان میگوید شهادت بده که او تو را در کجا مصرف کرده؟ عرض میکند که این مرا بیجا مصرف کرده از چشم، از گوش، از سایر اعضا.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، اینها مراتب نفس است درست هم هست.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، غرض آن است که بالأخره انسان آن بیان نورانی حضرت که اگر انشاءالله سند پیدا بشود آن حدیث شریف «مع الحقیقه» یا «مع النفس» «أرید أن تعرّفنی نفسی» حضرت فرمود «أیّ الأنفس ترید» عرض کرد مگر ما بیش از یک نفس داریم، فرمود: «النامیة النباتیة» تا برسد به «قدسی ملکوتیه» اگر انشاءالله این سند پیدا بشود از غرر روایات ماست ولی بالأخره انسان چهار نفر نیست این همان است که حکمت متعالیه عهدهدار حلّ اینگونه از مسائل است که «النفس فی وحدته کلّ القویٰ ٭٭٭ و فعلها فی فعله قد انطویٰ» انسان دارای چهارتا حقیقت نیست یک حقیقت است که مجمع همه اینهاست.
به هر تقدیر آنکه مدیر و مدبّر است یک نفر است حالا انشاءالله باید روشن بشود پسفردا.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است