display result search
منو
تفسیر آیه 36 سوره اسراء _ بخش چهارم

تفسیر آیه 36 سوره اسراء _ بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 18 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 36 سوره اسراء _ بخش چهارم"
انسان مؤلّف از روح و بدن است نه روحِ محض است، نه بدنِ صِرف
ادراک و همچنین تحریک به عهدهٴ روح است،
بدن ابزاری محض است نه درک دارد به حسب ظاهر و نه فعالیّت.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36﴾
مطالبی که تاکنون ارائه شد بخشی از آنها در این جمع‌بندی مطرح بشود تا آخرین مطلبی که در این زمینه ممکن است ارائه بشود عرض کنیم.
اولاً روشن شد که این آیه دلیل بر عدم حجّیت خبر موثّق و مانند آن نیست طبق تقریری که از جناب فخررازی نقل شد و همچنین طبق تحلیلی که سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) داشتند این آیه دلیل بر نفی حجیت امارهٴ معتبره نیست.
مطلب دوم آن است که انسان مؤلّف از روح و بدن است نه روحِ محض است، نه بدنِ صِرف، نه مانند موجودات مجرّد عالیه بی‌بدن است، نه مانند شجر و حجر و امثال ذلک بدنِ مادّیِ محض است بلکه مؤلّف از روح و بدن است.
مطلب بعدی آن است که ادراک و همچنین تحریک به عهدهٴ روح است، بدن ابزاری محض است نه درک دارد به حسب ظاهر و نه فعالیّت برای اوست او ابزار فعل است نه فاعل.
مطلب بعدی آن است که آنکه مُدرِک است و فاعل است مسئول است یا مُنعّم است یا معذّب آنکه ابزار کار است نه مسئول است، نه معذّب است، نه مُنعَم.
مطلب بعدی آ‌ن است که جریان معاد مثل جریان دنیا انسان نفسی دارد و بدنی در آن عالم چه در جهنم باشد چه در بهشت مثل این عالم است در این عالم انسان چه عذاب ببیند چه در رفاه باشد تمام آن رنجها یا این لذّتها برای نفس است بدن این دست را بسوزانند، قطعه ‌قطعه کنند اگر نفس توجه نداشته باشد هیچ عذابی برای بدن نیست. اینهایی که می‌برند در اتاق عمل چون بیهوش می‌شوند، نفسشان توجه ندارد، روحشان در بخش حسّ لمسی حضور ندارد و درک نمی‌کند این اعضا را قطعه قطعه می‌کنند هیچ دردی هم در کار نیست، اگر انسان جامه خوب بپوشد، نرم باشد بدن لذّت نمی‌برد بلکه نفس در مرتبهٴ لامسه لذّت می‌برد آن حسّ لمس است که احساس می‌کند این پارچه نرم است یا زِبر است که رنج ببرد، بنابراین جهنم یا بهشت مثل دنیاست انسان بدنی دارد و نفسی دارد اگر در رفاه باشد نفس لذت می‌برد و اگر در عذاب باشد نفس رنج می‌برد منتها عذاب نفس و رفاه نفس دو قِسم است گاهی نفس در آن مرحلهٴ عالیه لذّت می‌برد مثل ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ٭ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ یا نفس در مرحلهٴ نازله که مرحلهٴ حس است لذت می‌برد مثل ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ حور هست، قصور هست، غُرف مبینه هست و مانند آن یا خدای ناکرده در مرحلهٴ عالیه عذاب می‌بیند مثل ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾ یا در مرحلهٴ نازله و بدن عذاب می‌بیند نظیر همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که فرمود: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 56 این بود ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَاراً کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم﴾ وقتی بالأخره اینها در آتش رفتند این پوست می‌سوزد خاکستر می‌شود دیگر. فرمود: ﴿بَدَّلْنَاهُمْ﴾ ما پوستِ تازه می‌رویانیم ﴿جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ یعنی غیر آن جلودِ قبلی ﴿لِیَذُوقُوا﴾ نه «لتذوق» این جلود مؤنث است زیرا ضمیر ﴿غَیْرَهَا﴾ آورده فعل «ذُق» را به جمع مذکر سالم اسناد داد فرمود: ﴿لِیَذُوقُوا﴾ نه «لتذوق» نه اینکه آ‌ن جلود عذاب بچشند این اشخاص عذاب بچشند ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا﴾ یعنی همین «هم» عذاب را.
بنابراین در دنیا انسان هم اگر چوب می‌خورد، عذاب می‌بیند آن نیروی لامسه است که درد احساس می‌کند و اگر تخدیر شد کلّ بدن تخدیر شد یا بیهوشی موضعی شد این نیروی لامسه احساس نکرد نه دردی است و نه لذّتی، نه از پوشیدن جامهٴ نرم لذّت می‌برد، نه از خار و تیغ رنج می‌برد ﴿بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾.
و اما اینکه مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) در الاحتجاج نقل کرده در جوامع روایی دیگر هم هست یک وقت از امام(سلام الله علیه) سؤال می‌کنند پوستِ اول معصیت کرده و سوخته، پوست دوم که پوست جدید است اینکه معصیت نکرده این چرا باید بسوزد؟ حضرت فرمود: «هی هی و هی غیرها» این پوست دوم همان پوست اول است برای اینکه نفس یکی است و غیر اوست از نظر شخص، ابزار غیر هم‌اند بله، اما ما ابزار را که عذاب نمی‌کنند شخص را عذاب می‌کنند این شخص همان شخص است دیگر بعد مثال زدند فرمودند اگر خِشتی را شما یعنی مقداری آب را روی خاک ریختید گِل کردید بعد قالب آوردید این گِل را در قالب ریختید و خِشت شد دوباره اگر این خشت را به هم بزنی چون قالب همان قالب است اگر قالب‌گیری بکنید این خشت همان خشت است فرمود: «هی هی، هی غیرها».
خب، اینها یک سلسله جوابهایی است که مطابق با سؤال آن سائل و فهم آن سائل است وقتی که سؤال کردند که خب اگر بهشت ﴿جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ در روایت دیگری از احتجاج وقتی از حضرت سؤال می‌کنند که بهشت اگر به اندازه آسمان و زمین است «فأین النار» «فأین الجحیم» جهنم کجاست؟ چون در قرآن دارد ﴿سَابِقُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ﴾ یک، ﴿سَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ﴾ دو، ﴿جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ بهشت، مساحتش به اندازه آسمان و زمین است یا نه، عرضش نه به معنی مساحت عرضش به اندازه آسمان و زمین است اگر عرض به اندازه آسمان و زمین باشد طول به طریق اُولیٰ بالأخره یا مستطیل است یا مربع یا این عرض در برابر طول است یا عرض به معنی مساحت «کما هو الظاهر» مساحتش آسمان و زمین.
سائل سؤال کرد که خب اگر بهشت کلّ این سماوات و عرضین را گرفته «فأین النار» جهنم جایش کجاست؟ حضرت فرمود: «فأین اللیل إذا جاء النهار» وقتی شب آمد روز کجا می‌رود؟ اینها با هم‌اند همیشه شب یک طرف است، روز یک طرف است این کُرهٴ زمین آن بخشی که متوجه آفتاب است روز است، آن قسمتی که پشت آفتاب است شب است حضرت فرمود: «فأین اللیل إذا جاء النهار» اینها که می‌آمدند خدمت ائمه(علیهم السلام) این وجود مبارک ائمه(علیهم السلام) به اندازه استعداد آنها پاسخ می‌دادند شاید چندین‌بار همین دوتا حدیث نورانی همین‌جا در بحث تفسیر ذکر شده هر دو را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل کردند.
یکی از آن دو روایت این است که وقتی از حضرت امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند که آیا ممکن است خدای سبحان زمین را در مثلاً پوست تخم‌مرغ جا بدهد در حالی که نه زمین کوچک‌تر از آنی که هست باشد، نه پوست‌ تخم‌مرغ بزرگ‌تر از آن است که باشد؟ حضرت فرمود بله، می‌شود که خداوند زمین را در پوست تخم‌مرغ جا بدهد که نه پوست تخم‌مرغ بزرگ‌تر بشود نه زمین کوچک‌تر. عرض کرد چطور؟ فرمود: «افتح عینک» چشمت را باز کن ببین چه چیزی می‌بینی چشم باز کرد عرض کرد که من آسمانها را می‌بینم، زمین را می‌بینم. فرمود آن خدایی که بزرگ‌تر از زمین را در کوچک‌تر از پوست‌ تخم‌مرغ جا داد آن خدا می‌تواند این کار را بکند برای اینکه تو سؤال از زمین کردی، ولی الآن آسمانها و زمین را می‌بینی با چشم می‌بینی که کوچک‌تر از پوست تخم‌مرغ است این یک طور جواب است . یک وقت است که روایت دیگری همین مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرده که از حضرت سؤال کردند در مجلس دیگری یک محقّق و پژوهنده‌ای سؤال کرده که آیا ممکن است ذات اقدس الهی زمین را با همین وضعی که هست در پوست تخم‌مرغ جا بدهد به طوری که نه پوست تخم‌مرغ بزرگ‌تر بشود نه زمین کوچک‌تر؟ فرمود ذات اقدس الهی «بکلّ شیء قدیر» است «والذی سأتنی لا یکون» آنچه که تو سؤال کردی می‌شود تداخل اجسام و امر محال، محال شیء نیست «لا شیء» است عقل و نقل بر این است که ﴿إِنَّ اللّهَ عَلَی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ﴾ چیزی شیء باشد بله، هر چه که شیء باشد تحت قدرت خداست اما محال «لا شیء» است مثلاً جمع بین نقیضین یک لفظ است، یک مفهوم زیرش خالی است جمع ضدّین لفظ است مفهوم زیرش خالی است یعنی چیزی نیست به نام جمع ضدّین «لا شیء» است آن وقت «لا شیء» تحت قدرت نیست محال بالذّات تحت قدرت نیست.
سؤال‌کننده‌های از محضر ائمه(علیهم السلام) هم یکسان نبودند آن شخص عادی بیش از این درک نداشت حضرت با تمثیلی مسئله‌اش را روشن کرد اما اینکه محقّق بود حضرت فرمود که بین محال عادی و محال ذاتی فرق است، محال عادی با معجزات و امثال معجزات حل می‌شود مثل کسی که بیماری صعب‌العلاج دارد یا کورِ مادرزاد است با دعای مسیح(سلام الله علیه) بینا می‌شود این دیگر محالِ عادی است علم هر چه پیشرفت بکند بالأخره یک جرّاحی می‌خواهد، یک عمل می‌خواهد، یک دارو می‌خواهد تا کور مادرزاد را درمان بکند بر فرض بتواند بکند اما صِرف با یک جمله، با یک دعای کور مادرزادی نابینا که هست بینا بشود اینکه دیگر علم نیست راهِ علمی هم ندارد این به قداست روح وابسته است این‌‌چنین نیست که آدم درس بخواند بتواند معجزه پیدا کند اینها راهِ فکری، راهِ علم حصولی، راهِ برهانی، راهِ تصوّر و تصدیق کلاً بسته است که مثلاً از پیامبری سؤال بکنند که شما چطور معجزه می‌آوری ما هم درس بخوانیم و معجزه بیاوریم. این به قداست روح، به طهارت روح بسته است نه به تصوّر و تصدیق و علم حصولی و درس.
بنابرین آ‌نکه می‌گوید ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ آنکه با یک عصا آب رفته را تسریع می‌کند، آبِ نیامده را مثل سدّ بتونی نگه می‌دارد ﴿اضْرِب بِعّصَاکَ الْبَحْرَ﴾ این درس نیست یعنی تصور و تصدیق و علم و سواد و اینها نیست این به قداست روح وابسته است روح اگر مقدس شد، منزّه شد، ملکوتی شد آن حوزهٴ رسالتِ صاحب آن روح به اندازهٴ بدن او می‌شود مثل آنکه بدن دارد ما الآن تمام اعضای بدن انسان سالم در اختیار اوست گاهی می‌بینید انسان که می‌خواهد اینها که در مسابقات پَرش می‌پرند از جایی به جایی این بالأخره بدنشان شصت کیلو، هفتاد کیلو کمتر یا بیشتر است دیگر این بارِ هفتاد کیلو را این با یک اراده پنج، شش متر پَرت می‌کند آنجا می‌اندازد این بار است دیگر این بدن شصت کیلو، شصت کیلو است این گوشِ این شصت کیلو را گرفته شش، هفت متر پَرت کرده آن طرف این نفس این کار را کرده دیگر این نفس نسبت به بدن خودش این قدرت را دارد آنکه نفس ملکوتی پیدا کرده حوزهٴ رسالت او به منزلهٴ بدن اوست به درخت می‌گوید بیا می‌آید، به آب می‌گوید بایست می‌ایستد، به دریا می‌گوید بایست می‌ایستد، به سنگ می‌گوید آب بدهد، آب می‌دهد این ﴿اضْرِب بِعّصَاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْناً﴾ این همین است.
اینها با درس و بحث و علم حصولی و اینها نیست اینها به قداست روح وابسته است از سنخ علم نیست راهِ فکری نیست نظیر سِحر و شعبده و جادو و طلسم و این‌گونه از علوم غریبه نیست این علوم غریبه با «غین» مثل علوم قریبه با «قاف» مثل تفسیر، فقه، اصول اینها درس‌خواندنی است حالا بعضی حلال، بعضی حرام بالأخره راه فکری دارد آدم می‌تواند درس بخواند ساحر بشود، جادوگر بشود، طلسم‌باز بشود اینها درس است اما کرامت، معجزه اینها به قداست روح وابسته است لذا شکست‌ناپذیر هم هست.
اگر روح قوی شد حوزهٴ رسالت صاحب آن روح حالا چه او رسول باشد، نبیّ باشد یا امامِ معصوم باشد فرق ندارد به منزلهٴ بدن اوست و این کارها را هم انجام می‌دهد به هر تقدیر اگر بدن بخواهد کاری را انجام بدهد در تحت رهبری روح انجام می‌دهد لذا بدن نه مسئول است، نه معذّب است، نه منعّم ابزاری بیش نیست. از این دست نباید توقّع داشت این دست در قیامت اگر هم بسوزد مثل هیزم است، خب هیزم که رنجی نمی‌برد که هیزمی که می‌سوزانند این‌‌چنین نیست که دردش بیاید که بدن هم دردش نمی‌آید این نفس است که عذاب می‌بیند و این شاهد که اگر توجّه نفس گرفته بشود به عنوان بیهوشی کلّ یا بیهوشی موضعی این بدن را ارّه می‌کنند اینها که قلبِ باز عمل می‌کنند یک ارّهٴ طبّی دارند صاف سینه را می‌شکافند دیگر هیچ دردی هم ندارد او این‌‌چنین نیست که حالا بدن درد بکشد یا بدن لذّت ببرد.
پرسش: اگر این طور است پس در قیامت که از دست سؤال می‌کنند از پا سؤال می‌کنند.
پاسخ: بله، سؤال می‌کنند چون بیگانه است دیگر.
پرسش: اگر کاره‌ای نبود که سؤال نمی‌کردند.
پاسخ: نه، شاهد است نه او را زیر سؤال می‌برند لذا جای سؤال هم هست.
پرسش:...
پاسخ: بله و حرف هم می‌زند چرا شهادت دادی؟ ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ وقتی ذات اقدس الهی سنگ را حرف می‌آورد، درخت را حرف می‌آورد، خب دست انسان را هم حرف می‌آورد دیگر ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ این حدیث که بارها خوانده شد مرحوم شیخ طوسی نقل می‌کند از ما، زمخشری نقل می‌کند از آقایان اهل سنّت که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که سنگی است که قبل از اینکه من به مقام نبوّت برسم هر وقت می‌گذشتم این به من سلام می‌کرد «و إنّی لأعرفه الآن» الآن هم من می‌شناسم آن سنگ را، خب اگر ذات اقدس الهی بخواهد سنگی را به حرف دربیاورد، درمی‌آورد دیگر. این دست هیچ‌کاره است چون کاری نکرده شهادت می‌دهد شهادتش هم مقبول است طیّب و طاهر هم هست این نفس است که این دست را بیجا مصرف می‌کند به جای اینکه دست را به طرف الله ببرد قنوت بخواند به مال مردم منتهی کرده این ابزارِ محض است دیگر این کاری نمی‌کند که آن وقت در قیامت برای اینکه این شخص را عذاب بکنند بدنش را می‌سوزانند برای اینکه شخص باید درد بکشد دیگر.
بنابراین در جهنم یا در بهشت مثل دنیاست هیچ فرق نمی‌کند نفسی هست و بدنی هست منتها در هر عالَم بدن آن عالم مناسب آن عالم خواهد بود اینجا اگر دست سوخت و پوست شد دیگر تمام می‌شود اما آنجا این طور نیست دوباره پوست روییده می‌شود و مانند آن، خب.
پرسش: اینکه از روایات استفاده می‌‌شود که هر جزیی از اجزای بدن که گناه کند همان جزء را بالأخره عذاب مخصوص می‌دهند.
پاسخ: یعنی شخص را عذاب مخصوص می‌کنند وگرنه جز یعنی او اگر قدرت عاقله باشد، فاهمه باشد آنها که درک دارند، درک دارند اما این بدن را که بخواهند عذاب بکنند برای اینکه آن شخص با این عضو معصیت کرده لذا آ‌ن شخص را تعذیب می‌کنند به سوختن این دست یا به سوختن آن زبان یا به سوختن آن چشم نه این است که چشم معصیت کرده چشم یک ابزار کاری است اینکه درک ندارد که مثل دنیا خلاصه فرقی نمی‌کند.
پرسش: جمع بیان دیروز و امروز که انسان ترکیبی از روح و بدن است و روح هم روح الهی شد و مسئولی است مورد سؤال. این انسان معذّب چه کسی است مخاطب چه کسی است؟
پاسخ: بله دیگر، در بحث دیروز گفته شد که آن انسان دارای درجات فراوانی است یک مرحلهٴ عالیه‌اش خلیفةالله است، کرامت دارد، امانت است، یک مراحل میانی وُسطایش نفس حیوانی است که سرکشی برای این است این باید تحت تربیت آن خلیفةالله باشد نیست تمام مشکل اینجا پیدا می‌شود اگر انسان مثل فرشتهٴ محض بود، عقل محض بود، مثل جبرئیل بود دیگر یک روحِ مجرّد بود ملکوتی داشت بدون آن خصوصیت حیوانی، سرکشی، شهوت، غضب، وهم، خیال این راحتِ راحت بود، اما این وسطها این خیال هست، این وهم هست، این شهوت هست، این غضب هست به جای اینکه فرمانِ آن خلیفةالله را ببرد هر چه خودش مایل بود سرکشی می‌کند این را زیر سؤال می‌برند که تو چرا ظلم کردی به آن خلیفةالله، چرا او را دفن کردی ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این خائب چه کسی است؟ این زنده به گورکننده چه کسی است؟ فرمود اینها با دستِ حیوانیّت و شهوت و غضب آن فطرتشان را دفن کردند ما این را زیر سؤال می‌بریم، خب.
بنابراین این بخش میانی تمام کارها را این به عهده می‌گیرد یعنی خلافها را، معصیتها را این به عهده می‌گیرد.
پرسش: ببخشید چه نیازی است به معاد جسمانی ما پیدا بکنیم با این فرض مذکور؟
پاسخ: تمام نیاز ما این است که بالأخره انسان دو گونه عذاب دارد دیگر انسان را بخواهند عذاب بکنند چطور عذاب بکنند؟ یا انسان را بخواهند نعمت بدهند چطور نعمت می‌دهند؟ همه که در حدّ ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ نیستند آنها که در حدّ ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾اند رنجهای دنیایی هم تحمّل کردند هم ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ را باید به آنها داد، هم ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ را به آنها ارائه کرد آنها که کفر ورزیدند عقاید سوء داشتند هم ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾ را باید در درون اینها این آتش را مشتعل کرد، مشتعل دید، هم ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ اینها هم عقاید بد داشتند، هم اعمال بد داشتند اعمال بد به صورت عذاب جسمانی درمی‌آید، عقاید بد به صورت ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ در می‌آید.
عمده ترسیم این قسمت است که این نفس دارای حالا این مطلب پنجم یا ششم شد آنها که تدوین می‌کنند باید که حواسشان جمع باشد حالا مطلب پنجم یا ششم عمده ترسیم این مسئله است که انسان روحش یک درجهٴ خاصّ مجرّدِ عقلیِ محض نیست روحش مراتب فراوانی دارد همان طوری که ذات اقدس الهی درباره فیضِ کامل خودش فرمود: ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾ اما این یک وحدت گسترده‌ای است که یک سَمتش عالم فرشته‌ها و عقول و عرش و لوح و قلم و کُرسی و اینهاست به تعبیرات نقلی، یک مرحله‌اش هم عالم مثال است، یک مرحله‌اش هم عالم طبیعت سماوات و ارضین. همه اینها مراتب یک امر است که ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾ نفس هم همین طور است نفس حسّاس است، متخیّل هست، متوهّم هست، عاقل هست از یک سو، مشتهی هست، غضبان هست، دارای عقلِ عملی است که «به یعبد الرحمن» یا «عُبد به الرحمن واکتسب به الجنان» هست عقلِ عملی دارد، شهوت دارد، غضب دارد اینها کارهای عملی اوست، تعقّل دارد، توهّم دارد، تخیّل دارد، احساس دارد اینها کارهای علمی اوست.
بنابراین این واحدِ گسترده هر کدامشان یک مرحله خاصّ خودشان را دارند عمده آن است که ما یک وقت می‌گوییم انسان را عذاب می‌کنند، انسان را پاداش می‌دهند این حق است این نظر اجمالی، اما وقتی قرآن کریم با این ادبیات با ما سخن گفت، بعضی از عناوین را به نفس اسناد داد که حتماً مستلزم کثرت است نظیر آیاتی که قبلاً اشاره شد فرمود: ﴿وَمَا ظَلَمُونَا وَلکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾ اینها به خودشان ظلم کردند ظالم و مظلوم حتماً باید دو مرحله باشد یک، ﴿الَّذِینَ یَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ﴾ فرمود اینها به خودشان خیانت کردند دو، یک وقت است انسان می‌خواهد این الفاظ را حمل بر مجاز بکند و تشبیه و استعاره، خب این راهی ندارد که، اما اگر این الفاظ «بما لها من المفاهیم» محفوظ بماند ما باید آن تعدّد را حفظ بکنیم که چه کسی ظالم است؟ چه کسی مظلوم؟ چه کسی خائن است؟ چه کسی خیانت‌شده؟ اینها در بخشهای منفی، در بخشهای مثبت وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی» من نفس خودم را ریاضت می‌دهم ریاضت یعنی تمرین این ورزش را می‌گویند ریاضت برای اینکه تمرین کند دیگر فرمود من ورزش می‌کنم، با چه چیزی ورزش می‌کنی؟ با تقوا می‌خواهم متّقی بشوم «هِی نَفْسِی» که من می‌شوم رائض، این نفس من می‌شود مورد ریاضت تا بشوم مُرتاضِ شرعی «هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی».
در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» دارد که این انصار اهل مدینه‌اند، مدینه یک شهر مهمان‌دوست است، مهمان‌پرور است، ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ ذات اقدس الهی از مدینه و مردم مدینه به نیکی یاد کرده است فرمود اینها مهمان‌دوست‌اند، اینها مهاجران را دوست دارند، اینها پذیرایی کردند، به اینها جا دادند ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ نگفتند اینها جزء مهمانهای ناخوانده‌اند بعد فرمود: ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ «خصاصة» را که می‌گویند فقر معنای تنگاتنگ «خصاصة» فقر نیست چیزی که مختصّ خود آدم است یک انسان گرسنه این یک تکّه نان مختصّ اوست دیگر، یک انسان برهنه این جامه مختصّ به اوست دیگر که نیاز او را برطرف می‌کند این را می‌گویند «خصاصه» فرمود اینها خصاصهٴ خودشان را به مهاجرین دادند ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾.
خب، اینها مُؤثِر چه کسی است؟ مورد ایثار چه چیزی است؟ ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ﴾ ﴿یُؤْثِرُونَ﴾ چه کسی؟ این انصار، انصار با ابدانشان مُؤْثرند یا با آن ارواح ملکوتیِ ایمانی‌شان مُؤْثرند؟ این ﴿عَلَی أَنفُسِهِمْ﴾ که دیگران را بر خودشان مقدّم دارند این خود کدام است؟ این همان خودِ حیوانی است دیگر خوردن می‌خواهند گفتند کم بخور، پوشیدن می‌خواهند گفتند کم بپوش، مسکن می‌خواهند می‌گویند کم بخواب، دیگران را بر خودشان که محتاج مسکن و پوشاک و خوراک‌اند بر این خود ترجیح دادند نه آن خودِ ملکوتی آ‌ن خودِ ملکوتی می‌شود مُؤْثر، ایثار می‌کند دیگری را بر این خودِ حیوانی می‌گوید من گرسنه‌ام، من بی‌مسکنم، من برهنه‌ام او هم برهنه است او بر من مقدم است.
خب، پس معلوم می‌شود ما یک مُؤْثر داریم که درجهٴ عالیه نفس است، یک مورد ایثار داریم که درجهٴ میانی نفس است یک رائض داریم که درجهٴ عالیه نفس است، یک مورد ریاضت داریم که درجهٴ میانی نفس است که «هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی» در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» و «آل‌عمران» به صورت شفّاف‌تری این مسئله آمده در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» فرمود وقتی سخن از جبهه و جنگ و مبارزه و اینها می‌شود اینها منزوی‌اند سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» آیه 154 این است که ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ﴾ اما ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ یک عده فقط به فکر خودشان‌اند ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَی‏ءٍ﴾ به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌گویند اختیاری داری؟ کاری از تو برمی‌آید؟ فرمود اینها فقط به فکر خودشان‌اند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ همین گروه که فقط به فکر خودشان‌اند در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود اینها خودشان را فراموش کردند فرمود: ﴿وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ﴾ سورهٴ مبارکهٴ «حشر» آیه نوزده ﴿وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ مبادا مثل کسانی باشید که اینها خدا را فراموش کردند، خدا هم اِنسا کرده نفسِ اینها را از اینها گرفته یادشان برده اینها اصلاً به فکر خودشان نیستند.
خب، پس معلوم می‌شود انسان یک خودِ حیوانی دارد که ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ یک خودِ انسانیِ ملکوتی دارد که او را فراموش کرده انسان دوتا روح ندارد، انسان چند نفر نیست یک حقیقت است که «فی وحدتها کلّ القویٰ» منتها این مرحلهٴ عالیه‌اش نفسِ انسانی است، ملکوتی است، تجرّد دارد این مراحل میانی‌اش هم حیوانی است ادبِ قرآن کریم هم این است آنجا که وجود مبارک امام سجاد(صلوات الله و سلامه علیه و علی آبائه) این بیان نورانی از آن حضرت است که بارها نقل شد فرمود ذات اقدس الهی وقتی بخواهد از علم و عالمان و محقّقان و پژوهشگران دینی نام ببرد اسم آنها را در کنار ملائکه و خودش نام می‌برد همین ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ این بیان نورانی از امام سجاد(سلام الله علیه) است.
از این بیانِ نورانی که اصلی است «یستفاد منه الفروع» مطلب دیگر درمی‌آید و آن این است که ذات اقدس الهی وقتی می‌خواهد افراد متمکّن را، کسانی که متکاثرند و نه کوثردار وضع مالی‌شان خوب است به فکر خوردن و خوابیدن و اینها هستند از این‌گونه مواد بخواهد نام ببرد غالباً قرآن کریم این است اینها را در کنار حیوانات ذکر می‌کند می‌فرمایند ما باران فرستادیم، آفتاب فرستادیم، کشاورزی به شما دادیم ﴿مَتَاعاً لَّکُمْ وَلْأَنْعَامِکُمْ ﴾ منتها اینها حالیشان نمی‌شود فرمود قدری خودتان بخورید قدری به این اسبهایتان بدهید آ‌نجا که سخن از علم و معرفت است علما و فرشته‌ها مطرح‌اند، آنجا که سخن از خوردن است اینها و دام مطرح‌اند ﴿مَتَاعاً لَّکُمْ وَلْأَنْعَامِکُمْ﴾ یک آیه ﴿کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ﴾ آیه دیگر خودتان قدری بخورید، قدری هم به این اسبها بدهید، قدری هم به این گاوها بدهید، خب این باید بفهمد که اینجا چه خبر است نه، آن همه این قسمتها را که وجود مبارک امام سجاد نباید بفرماید که این فرمود: «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» فرمود شما باید مجتهد بشوید ما وظیفه‌مان این طور نیست که تک‌تک جزئیات را بگوییم که این «علینا القاء الاصول» دوتا روایت است که در کتاب شریف وسائل در باب اجتهاد هست یکی از امام صادق است، یکی از امام رضا(سلام الله علیهما) فرمود ما باید کلیات را بگوییم شما باید استنباط کنید «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع». خب، چطور آن طور قِران دلیل بر عظمت است، اینجا قِران دلیل بر هشدار نیست این، این است دیگر.
خب، پس اینکه فرمود: ﴿مَتَاعاً لَّکُمْ وَلْأَنْعَامِکُمْ﴾ یعنی برای این خودِ حیوانی، پس فتحصّل انسان دارای بدن است و روح، بدن ابزار کار است نه مسئول دو، چه در دنیا، چه در جهنم، چه در بهشت انسان یک بدن دارد و یک روح، تمام دردها برای روح است منتها بدن را می‌سوزانند که تا روح عذاب ببیند و تمام رفاهها برای روح است بدن را در جای نرم می‌پوشانند، حریر می‌پوشانند، جامعهٴ حریر به او می‌پوشانند غذا به او می‌دهند او می‌جَود تا روح لذّت ببرد. در بخش مثبت و منفی بر اساس آن مراحل عالیه تصمیم‌گیرنده است، این مرحلهٴ میانی اجراکننده است این جهاد اکبر و اصغر که هست همین‌جاست در جهاد اگر آن مرحلهٴ بالا پیروزشد این مرحلهٴ میانی را به بند کشید می‌شود «هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی» در جهاد، اما اگر خدای ناکرده در جهاد درونی این مرحلهٴ میانی غالب شد، این پیروز شد آن عقل را به اسارت می‌گیرد این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍتَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» همین است بالأخره انسان یا در جهاد یا عقلش پیروز می‌شود، می‌شود «هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی» یا هوس‌اش پیروز می‌شود، می‌شود «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍتَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» آن‌گاه ما از این انسان سؤال می‌کنیم خودِ این انسان که «فی وحدتها کلّ القویٰ» که چرا در میدان جهاد تو که فرماندهٴ جنگ بودی این را بر او پیروز کردی تو می‌توانستی این کار را بکنی.
این دو مرحله بودن مربوط به دو شأن است، دو مرحله است گاهی در علم و جهل است مگر انسان می‌شود هم عالِم باشد هم جاهل، بله انسان می‌شود هم عالم بشود هم جاهل سرّش این است که یکی نیست، یک شأن نیست، یک جهت نیست این بیان نورانی حضرت امیر ناظر به همین قسمت است فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» فرمود چقدر از علما هستند که کُشتهٴ جهل‌اند «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ» فرمود این عالِم است اما کُشتهٴ جهل خودش است هم «عالمٌ»، هم «جاهلٌ» یعنی «عالمٌ بقوّته النظریة»، «جاهلٌ» که این جهل به معنی جهالت است «بقوّته العملیة» در جریان فرعون هم همین طور بود فرمود: ﴿جَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ این هم یقین دارد، هم انکار می‌کند. بیان نورانی حضرت موسی هم این بود به فرعون گفت ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ هم عالِم است، هم جاهل حالا برسیم به مطلبی که امروز می‌خواهیم عرض کنیم اینها هفت، هشت مطلب جمع‌بندی مطالب قبل بود.
گاهی ممکن است شهادت و اقرار یکجا جمع بشود اما تحلیل مفهومی‌اش درست است یعنی ما حتماً در تفسیر، در تبیین، در تحقیق و پژوهشِ عاِلمانه باید دو امر تحویل بدهیم حالا یا دو شأن است یا دو اسم از اسمای الهی است یا دو چهره است یا دو وجه است «أو ما شئت فثمّ» باید دو مطلب تحویل بدهیم تا این آیات بارِ تفسیری خودش را پیدا کند.
ما در جریان شهادت ببینیم ذات اقدس الهی انسان را هم مُقرّ می‌داند هم شاهد در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که بحثش گذشت دارد که ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ در این محدوده انسان هم مُقرّ است هم شاهد این ﴿قَالُوا بَلَی﴾ اقرار است دیگر صدرش هم ﴿أَشْهَدَهُمْ﴾ شاهد باش امروز اقرار کردی، خب شاهد غیر از مُقرّ است انسان کارِ خودش را وقتی می‌گوید اقرار است، نسبت به دیگری می‌شود شهادت، پس معلوم می‌شود در درونِ ما حیثیتی است شهادت می‌دهد، حیثیتی است اقرار می‌کند.
در سطح عمیق‌تر و اریق‌تر نسبت به ذات اقدس الهی مگر مدّعی و شاهد می‌شود یکی باشد؟ خدا هم مدّعیِ توحید است ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ خودش ادّعا دارد ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾، ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا الله﴾ هم شهادت می‌دهد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ حالا یا به تعدّد اسمای الهی برمی‌گردد، تعدّد شئون الهی برمی‌گردد، تعدّد جهاد الهی برمی‌گردد بالأخره ما نمی‌توانیم این الفاظ را رها کنیم، این تحلیلها را رها بکنیم بگوییم خدا شهادت داده به وحدانیّت، خب از آن طرف ادّعای وحدانیّت هم کرده دیگر اتّحاد شاهد و مدّعی که مسموع نیست ما اقرار داریم به وحدانیّت، شاهدِ وحدانیّت هم هستیم اتحاد شاهد و مُقرّ که معنا ندارد که.
در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آنجا فرمود: ﴿وَشَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ﴾ همان طوری که اعضا و جوارح شهادت می‌دهند برابر سورهٴ «فصلت» برابر سورهٴ «یس» خود انسان هم شهادت می‌دهد خود انسان شهادت می‌دهد یعنی چه؟ باید بگوییم اقرار کردند آنجا هم می‌گوییم ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾ خب این درست است، اما ﴿وَشَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ﴾ یعنی چه؟ اگر در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه 131 دارد که ﴿قَالُوا شَهِدْنَا عَلَی أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَشَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ﴾ این شهادت هم هست.
پرسش: به معنی شهادت نیست که.
پاسخ: چرا؟
پرسش: به معنای کافر است خودش می‌داند که کافر است.
پاسخ: نه، در قیامت.
پرسش: آنجا خودش درک می‌کند که کافر است؟
پاسخ: نه، ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ در محکمهٴ الهی ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ نه ﴿شَهِدُوا﴾ یعنی «علموا» «شَهد» به معنای «عَلِمَ» که با «علی» استعمال نمی‌شود «شَهِدَهُ» یعنی «عَلِمَهُ» اما ﴿شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ﴾ در آینده این طور است، در گذشته هم همین طور بود، در گذشته یعنی در عهد ازل که میثاق گرفت ﴿إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ مثل اینکه شاخصی، یک انسان کاملی در برابر آینه ایستاد، سرِ آینه را خَم کرد به آینه قدرت فهم داد، به آینه گفت درونِ خودت را بنگر چه کسی را می‌بینی؟ این آینه وقتی سرش خَم شد و درون خودش را دید گفت تو را می‌بینم همین است ما این هستیم ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ ببین، چه کسی را می‌بینی؟ تو را می‌بینم آینه که خودش را نمی‌تواند ببیند اگر خودش را ببیند که دیگر آینه نیست آینه فقط او را نشان می‌دهد.
خب، بنابراین اگر مراتبی برای نفس هست مسئولیت بعضها نسبت به بعض هست، شهادت بعضها نسبت به بعض هست، اقرار درست است، شهادت درست است و مانند آن و این سؤال هم سؤالِ به معنای توبیخ و تقریع و تعییر و سرزنش است نه سؤالِ استفهامی.
و مطلب دیگری که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند این سؤال نظیر شهادت سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» است آنجا شهادت دربارهٴ اعضا و جوارح هست بله، اما شهادتِ قلب یعنی چه؟ اگر این سؤال به معنای استفهام باشد و به معنی شهادت‌طلبی، دعوت به شاهد باشد ما قلب را شاهد می‌آوریم یا قلب را مُقرّ می‌دانیم؟ قلب اگر یک وقت شهادت به اینها اسناد داده شد با قرینه همراه بود قلب را که قرآن شاهد نمی‌داند، اعضا و جوارح را شاهد می‌داند. این روایت نورانی که دیروز از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل شده است درباره نیاز جامعه به امام.
پرسش: استاد در آیهٴ محل بحثکه سؤال پرسیده می‌شد سؤال از فؤاد کفایت نمی‌کرد؟
پاسخ: بسیار خب، نه چون کارها فراوان است یک وقت است که مسئله اعتقادی است بله از فؤاد است یک وقت مسئله اعتقادی نیست مسئله عملی است و اخلاقی است فؤاد می‌گوید من گفتم ولی این گوش نکرد این من را به بند کشیده. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍتَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» این فؤاد بیچاره می‌گوید من جنگیدم در جهاد نفس، در جهاد اوسط یا اکبر من مبارزه کردم اما این بر من پیروز شد من را خفه کرد این ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این است من را خفه کرده، زنده به گور کرده، روی گور من این حرفها را ساخته من گفتم و اثر نکرد. این «هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی» می‌خواهد. بخش پایانی عرضمان همان روایتی است که یکی از دوستان تذکّر دادند سعی‌شان مشکور این روایت مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف کافی طبق این چاپی که مکتب صدوق(رضوان الله علیه) چاپ کرده است صفحه 169 جلد اول این گوینده هشام‌بن‌حَکم بود نه منصوربن‌حازم روایتِ سوم این باب که «یونس‌بن‌یعقوب قال کان عند أبی‌عبدالله(علیه السلام) جماعة من اصحابه منهم حمران‌بن‌أعین و محمدبن‌النعمان و هشام‌بن‌سالم و جماعة فیهم هشام‌بن‌الحَکم و هو شابٌ» که قصه برای هشام است اما آن قصه منصوربن‌حازم این مربوط به معرفت خداست منصوربن‌حازم در همان جلد اول کتاب شریف کافی بابی است به عنوان «بابٌ أنه لا یعرف الا به» خدا را باید با خدا شناخت، خدا را نمی‌شود با چیزهای دیگر شناخت روایت نورانی اول از حضرت امیر(سلام الله علیه) است که فرمود: «اعرفوا الله بالله والرسول بالرساله واولی‌االامر بالأمر بالمعروف والعدل و الاحسان» روایت سوم این باب این است که منصور‌بن‌حازم می‌گوید که من به عرض وجود مبارک امام صادق رساندم «إنّی ناظرت قوماً» در آن مناظره به آنها گفتم «فقلت لهم إنّ الله سبحانه جلّ جلاله أجلّ و أعزّ و أکرم من أن یعرف بخلقه بل العباد یعرفون بالله» من به آنها گفتم که ما باید خدا را اول با خدا بشناسیم، بعد خلق را با خدا بشناسیم نه اینکه خدا را با خلق بشناسیم اینکه من به آ‌نها گفتم این درست است این همان می‌شود برهان صدّیقین معروف درست است یا نه؟ «فقال رَحِمک الله» بله این درست است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:18

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی