- 495
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 36 تا 39 سوره اسراء _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 36 تا 39 سوره اسراء _ بخش اول"
مهمترین عضوی که ذات اقدس الهی یاد میکند مسئله سمع و بصر است
انسان یک واحدِ حقیقی است و تمام کارها به عهدهٴ اوست
انسان دارای نیروهای ادراکی و تحریکی است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36﴾ وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ﴿37﴾ کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً ﴿38﴾ ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً ﴿39﴾
در تبیین حکمت الهی مطالب فراوانی را ارائه فرمودند که اول آن مطالب توحید، آخر آن مطالب توحید، بین این دو بخش توحیدی مسائل اخلاقی، فقهی، حقوقی و معرفتی ذکر شد.
بخش اخیر بحث مربوط به پیروی عالمانه از عقاید، اخلاق، احکام و حقوق بود که فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ مهمترین عضوی که ذات اقدس الهی یاد میکند مسئله سمع و بصر است از حواسّ ظاهر و فؤاد و قلب است از امور باطن.
نتایج این بحث مبسوط در این آیه این شد که انسان یک واحدِ حقیقی است، یک واحدِ اعتباری نیست چه اینکه حیوان هم یک واحدِ حقیقی است مجموع چند امر را نمیگویند انسان مثلاً مؤسسهای که چند بخش دارد یک وحدت اعتباری دارد واحدِ حقیقی نیست هر بخشی مسئول کارهای خودش است هیچ بخشی عهدهدار کارهای بخش دیگر نیست، ولی انسان یک واحدِ حقیقی است و تمام کارها به عهدهٴ اوست، مسئولیتها هم به عهدهٴ اوست، پس «الإنسان واحدٌ حقیقی» این مطلب اول که روشن شد.
مطلب دوم این است که همین انسان که واحد حقیقی است دارای شئون و قوا و نیروهای ادراکی و تحریکی است با بعضی از امور ادراک میکند که اندیشهٴ خود را تأمین میکند، با بعضی از امور کار انجام میدهد که انگیزهٴ خود را به مقصد میرساند و امر سوم هم این بود که همهٴ این شئون در تحت رهبری و امامت انسان کار میکند هرگز هیچ قوّهای بدون اختیار انسان و ارادهٴ انسان فعّالیت نمیکند نه تنها هر وقت انسان بخواهد از این قوا کمک میگیرد، بلکه این قوا منحصراً در اختیار انساناند هم از آن طرف حُریّت مطلقه است، هم از این طرف رقّیت مطلقه نه اینکه هر وقت انسان بخواهد از قوای خودش کار میگیرد بلکه هر وقت انسان بخواهد از قوای خودش کار میگیرد یک و قوا هم بدون ارادهٴ انسان کاری انجام نمیدهند دو هم از آن طرف سلطنت مطلق است، هم از این طرف رقیّت مطلق است.
بنابراین امر چهارم و نتیجه چهارم این میشود که تمام مسئولیت به عهده انسان است اینچنین نیست که در بعضی از امور مثلاً قلبِ او مسئول باشد در بعضی از امور سمع و بصر او مسئول باشد و مانند آن، پس امر چهارم این شد که تنها کسی که مسئول است انسان است زیرا او اگر بخواهد مطلبی را بفهمد، اگر جزء محسوسات باشد که از حواسّش کمک میگیرد، اگر جزء متخیّلات باشد که از نیروی خیال کمک میگیرد، اگر جزء موهومات باشد که از واهمه استمداد میکند، اگر جزء کلیّات عقلی باشد که از عاقله مدد میگیرد اینها امور علمی است و اگر چیزی مربوط به جذب باشد از قدرت اشتها و شهوت کمک میگیرد، اگر مربوط به دفع باشد از قدرت غضب کمک میگیرد همه اینها را استخدام میکند بالقول المطلق هیچ کاری از هیچ قوّهای چه علمی و چه عملی صادر نمیشود مگر به زِعامت نفس چون اینچنین است اصل چهارم و مطلب چهارم ثابت خواهد شد که «الإنسان مسئول عمّا فَعَل» از هر کاری که انجام داده است سؤال میشود و از او سؤال میشود.
مطلب پنجم آن است که اگر راهِ راست رفته است این راهِ راست او و کارِ خیر او مربوط به قوای عالیهٴ او بود یعنی با عاقلهٴ خود اعتقادِ خوبی داشت، با عقلِ عملی خود ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ گفت، اخلاص خوب، عزم خوب، ارادهٴ خوب، نیّت خوب، محبّت خوب به وسیلهٴ عقلِ عملی است، جزم محقّقانه، یقین محقّقانه، قطع محقّقانه و پژوهشگرانه اگر داشت اینها مربوط به عقل نظری اوست اگر محقّق خوبی بود از نظر جزم و متحقّق خوبی بود از نظر عزم، اراده و نیّت این میشود ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ تکریمِ او در مرحلهٴ عالیه به بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «فجر» است و تکریم همین انسان در مراحل میانی به نازله به آن غُرف مبنیه و ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ و لذّتهای جسمانی، اما اگر ـ معاذ الله ـ به وسیله قوّه عاقله خود که در جهاد درون اسیر نفس شد همه علوم و ادراکات را در اختیار شهوت و غضب قرار داد یعنی درس ریاضی خواند، فیزیک خواند، شیمی خواند، مهندسی خواند، تخریب را خوب یاد گرفت تمام این علوم را در اختیار شهوت یا غضب قرار داد این چون با فاهمه و عاقله خود خیانت کرد و چون با قوای بدنی خود هم خیانت کرد هم مرحلهٴ بالای او را تعذیب میکنند به ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾ هم مراحل میانی و نازلهٴ او را عذاب میکنند به ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ .
مطلب ششم یا هفتم آن است که تکریم و تعذیب گاهی خصوص روحانی است، گاهی خصوص جسمانی، گاهی جمع است در دنیا هم همین طور است در دنیا یک وقت است که تکریم، روحانیِ محض است یعنی تشویق علمی است، تجلیل علمی است، تکریم علمی است، بزرگداشت علمی است که یک لذّت معنوی است یک وقت است جسمانیِ محض است مثل مهمانی خوب، اطعام خوب، لباس خوبی به او دادند، غذای خوبی به او دادند این لذّت جسمانی، یک وقت است هر دو است که هم جمع بین آن لذّت روحانی و هم لذّت جسمانی در تعذیب هم همین طور است یک وقت است کسی خدای ناکرده رسوا میشود این خِزی است این خِزی یک عذاب روحانی است، یک وقت است که نه، تنبیه میشود بدون اینکه کسی بفهمد در صورت تنبیه بدون اطلاع دیگران یک عذاب بدنی است، در صورت خِزی و رسوایی بدون تنبیه بدنی یک عذاب روحانی است آنجا عذابِ جسمانی محض، اینجا عذاب روحانی محض، گاهی هم عذاب روحانی است هم عذاب جسمانی یعنی هم رسوا شدن است هم تعذیب.
بنابراین تکریم سه قِسم است، تعذیب هم سه قِسم است در آخرت همین طور است گاهی دارد ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ﴾ آن رسوایی است ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ﴾ آن رسوایی یک عذاب روحی است، آن ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم﴾ یک عذاب جسمانی است، بنابراین در تمام این موارد مسئول، انسان است و در تمام این موارد مسئولعنه یا کارهای علمی اوست یا کارهای عملی او چون در عربی کلمهٴ «از» یعنی «عن» که معنی «از» را دارد روی مسئولعنه هست، روی مطلب هست چه در سؤالِ استفهامی و چه در سؤال تعییری و توبیخی و سرزنش نمیشود هر دو ضمیر یکی «کان» یکی «عنه» به یکجا برگردد بلکه «کان» حتماً ضمیر «کان» به انسان برمیگردد و ضمیر «عن» به کلّ واحد از آن سمع و بصر و فؤاد برمیگردد انسان، مسئول است میگویند چرا گوش را بیجا صرف کردی، چرا چشم را بیجا صرف کردی، چرا فؤاد را بیجا صرف کردی از هیچ کدام از آنها سؤال توبیخی نمیکنند. آنکه در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» هست آنجا سؤال نیست، آنجا استشهاد است، انطاق است به اعضا و جوارح میگویند آنچه را که فهمیدی بگو، شهادت بده او که مسئول نیست اینکه آنها میگویند ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ آنها که زیر سؤال نمیروند. اولاً سؤال در اینجا سؤال استفهامی نیست سؤال توبیخی است نظیر ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ ثانیاً ما عربی حرف بزنیم و فارسی فکر بکنیم همین درمیآید که میگوییم «کان» ضمیرش به کلّ واحد برمیگردد، «عن» هم ضمیرش به کلّ واحد برمیگردد.
خب، این عربی حرف زدن و فارسی فکر کردن است ما در فارسی میگوییم از این آقا بپرس ولی در عربی که نمیگویند این کلمه «عن» را که معادل «از» هست روی شخص درنمیآورند که این ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ و مانند آن داشتیم از یک سو، ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ داریم از سوی دیگر در همه موارد چه سؤال به معنای استفهام باشد، چه سؤال به معنای توبیخ باشد مسئول غیر از مسئولعنه است.
پرسش: آقا ببخشید اینجا نمیشود ضمیر کان را به «کلّ» برگردانیم و «عنه» را به مرجع ضمیر «بِهِ»، «ما لیس لک به»
پاسخ: نه، برای اینکه آن «بِهِ» مطلب است این سمع و بصر را مسئول قرار دادند از آن دروغی که گفتند، خلافی که کردند آن وقت این سمع و بصر چون ابزار کارند انسان اینها را به کار میگیرد اول فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ﴾ تمام این خطابات متوجه انسان است از آن اول که فرمود: ﴿لاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ تا آن آخری که فرمود جمعبندی کرد فرمود: ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ همه موارد مخاطب انسان است گاهی مخاطب مفرد است، گاهی مخاطب جمع ﴿لاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً﴾ این است، ﴿إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ﴾ این است، ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ﴾ خطاب انسان است منتها جمع ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَی﴾ مخاطب انسان است منتها جمع، ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ﴾ مخاطب انسان است منتها جمع، ﴿أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ﴾ مخاطب انسان است ولو جمع، در همه موارد بیستگانه یا آیات بیستگانه خطاب به انسان است و انسان را مخاطب قرار داد و انسان یک واحدِ حقیقی است و همین واحدِ حقیقی مسئول است منتها سؤال میکنند که این اعضا و جوارح که در اختیار تو بود چرا بیجا مصرف کردی.
بنابراین اگر التفات از تکلّم به غیبت بیاید محذوری نیست برای اینکه محور اصلی همان انسان است ضمیر «کان» به انسان برمیگردد، ضمیر «عنه» به کلّ واحد از این سمع و بصر و فؤاد برمیگردد از انسان سؤال میکنند دل را چه کردی؟ گوش را چه کردی؟ چشم را چه کردی؟ فؤاد هم در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» قبلاً گذشت دل را از آن جهت که تحوّلات فراوانی دارد، فوراً منقلب میشود، در معرض تحوّلات و تقلّبات و انقلابات است از آن به قلب یاد کردند و اگر پخته شد از آن به فؤاد یاد میکنند «لحمٌ فئید» یعنی «لحمٌ مشوی» آن گوشت پخته شده، کبابشده را میگویند فئید اگر تفقّدی، توقّد، اشتعالی، پختگی در او پیدا شد به آن میگویند فؤاد، گاهی دیگر پخته نیست چیزی در آن نیست باید ذخیره داشته باشد ندارد یک سلسله حرفهایی را فراگرفته که به درد او نمیخورد، یک سلسله حرفهایی که به درد او میخورد اینها را یاد نگرفته در محکمهٴ عدل الهی که میآید همان طوری که دست او خالی است کاری نکرده، قلب او هم خالی است برای اینکه چیزی یاد نگرفته اینهایی که یاد گرفته نمیدانم فلان سریال را خوب بلد است، اسم فلان بازیگر را خوب بلد است، اسم فلان هنرپیشه را خوب بلد است، اینها را بلد است اینها که مشکلی را حل نمیکند اسامی ائمه و اولیای الهی را باید یاد بگیرد آنها را که یاد نگرفته اینهایی که جزء زباله هست اینها را میریزند دور وقتی این شخص میآید فرمود: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ یعنی دلهای اینها خالی است با اینکه محفوظات فراوانی دارند اسامی فراوانی را حفظ کرده اما هیچ کدام به درد او نمیخورد فرمود اینها با قلب خالی آمدند همان طوری که با دست خالی میآیند ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ یعنی فؤاد اینها خالی است با اینکه ما به اینها مخزن دادیم که علوم فراوانی را در این مخزن جا بدهد.
خب، بنابراین انسان یک مؤسسه اداری نیست که ترکیبش اعتباری باشد، هشت، ده بخش جداگانهٴ علمی داشته باشد، هشت، ده بخش جداگانهٴ عملی یک واحد حقیقی است این میتواند همه را کنترل بکند مثل اینکه عمار یاسر(رضوان الله تعالی علیه بل سلام الله علیه) این زبانش را در اختیار دیگران گذاشته، قلبش را برای خودش گرفته در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» بحثش گذشت که فرمود: ﴿إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ﴾ او را وادار کردند که تبرّی کند ـ معاذ الله ـ از اسلام یا از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این لساناً با مشرکان موافقت کرده، ولی قلب که پایگاه تصمیمگیری اوست برای خودش نگه داشته ﴿إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ﴾، بنابراین این شخص در قیامت مسئول نیست برای اینکه به وظیفه خودش عمل کرده. چیزی در درون و بیرون انسان نیست که رهبری انسان را به عهده بگیرد رهبری همه این قوای علمی و عملی به عهده انسان است، اگر طهارت و نجاست هم هست باز به عهده انسان است هرگز دست نجس نیست، دهن نجس نیست و هر خلافی هم که انجام میدهد همان نفس است انجام میدهد.
اما آن حدیث معروف که فرمود: «طهّروا أفواهکم فانّها طُرُق القرآن» دهنها را پاک کنید برای اینکه مسیر قرآن است وقتی میخواهید قرآن بخوانید، نماز بخوانید که در نماز قرآن خوانده میشود «لا صلاة إلاّ بفاتحة الکتاب» این دهن را به غیبت و دروغ و تهمت آلوده نکنید در حقیقت خودتان را در مرحلهٴ دهن آلوده نکنید وگرنه دهن آلوده نمیشود به دلیل روایت دیگری که حضرت فرمود یعنی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «تعطّروا بالإستغفار لا تفضحنّکم روائح الذنوب» فرمود خودتان بدبو میشوید، خودتان را با استغفار معطّر کنید نه اینکه دهن، بدبو میشود این وقتی انسان سیر میخورد دهنش بدبوست اینکه دیگر گناه نیست اما اگر کسی دروغ گفته دهن بدبو نیست آن نفس در مرحلهٴ قوّهٴ تکلّمش بدبوست فرمود: «تعطّروا بالإستغفار لا تفضحنّکم روائح الذنوب» این بویِ بد گناه شما را رسوا میکند خودتان را با استغفار معطّر کنید جامعش این است که درباره مشرکان فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ﴾ اینها رِجساند، نَجَساند، نَجَسْ را درباره مشرکان گفته، رِجس را هم درباره همین گروه گفته، بنابراین اعضا و جوارح کاری نمیکنند چه در دنیا، چه در آخرت، در دنیا اعضا و جوارح در اختیار او هستند، در آخرت هم اعضا و جوارح در اختیار او هستند انسان را اگر بخواهند عذاب بکنند سه گونه عذاب است یا جمعِ بین عذاب جسمانی و روحی است، یا خصوص جسمانی است یا خصوص روحانی به هر تقدیر آنکه عذاب میبیند، درد میچشد خودِ انسان است به دلیل همان شواهدی که قبلاً گذشت اگر نفس توجّه نداشته باشد، بیهوش باشد این بدن را قطعه قطعه بکنند هیچ دردی در دست و پا پدید نمیآید که مثلاً دست و پا درد بکشد.
مطلب دیگر اینکه، اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ برای آن است که این انسان از پایین تا بالا، از بالا تا پایین تصمیمگیری و همچنین در بخش علم و ادراک تنها رهبری را او به عهده میگیرد شاهدش این است که ما قضایای فراوانی داریم که یک طرف قضیه جزیی است حالا یا محسوس است یا مسموع است یا ملموس است یا مذوق است یا مشموع بالأخره به یکی از این حواس خمس ادراک میشود این جزیی است طرفِ دیگر که محمول قضیه است کلی است میگوییم این حرفی که این شخص زده است این مصداق غیبت است این حرفی که این شخص زده است مصداق هدایت است، خب هدایت و غیبت یک معنای کلی و معقولاند که عاقله درک میکند ما این تشخیص که این کلام و آن کلام را از زید شنیدیم و آن را که از عمرو شنیدیم میگوییم این جمله مصداق هدایت است، آن جمله مصداق غیبت است ما در این قضیه یک موضوع داریم که جزیی است که مسموع ماست، یک محمول داریم که کلی است معقول ماست، قاضی و حاکم که محمول را بر موضوع منطبق میکند و موضوع را تحت محمول مندرج میکند باید یک چیز باشد اگر جزیی را ما با یک قوّه بفهمیم، موضوع را با یک قوّه بفهمیم، محمول را با قوّهٴ دیگر بفهمیم آن حاکم چگونه میتواند بگوید آن محمول بر این موضوع منطبق است، این موضوع تحت آن محمول مندرج است؟ «و القاضی» به تعبیر مرحوم خواجه «لابدّ أن یحضره المَقضی علیهما» مگر ممکن است یک قاضی یک طرف را ببیند، طرف دیگر را نبیند و قضا و حُکم بکند؟
آن قوّهای که هم جزیی را میفهمد، هم کلّی را میفهمد آن قوّه است که میتواند حُکم بکند مثلاً بگوید «زیدٌ انسانٌ» «انسانٌ» را عاقله میفهمد، «زیدٌ» را باصره میفهمد، نفس در مرحلهٴ باصره زید را درک میکند، همین نفس در مرحله عاقله «انسانٌ» را درک میکند، همین نفس که «فی وحدته کلّ القویٰ» آن عاقله انسان را که کلی است بر زید منطبق میکند و این زید را که جزیی است تحت کلی «انسانٌ» مندرج میکند این است که نفس در همهٴ موارد رهبری را به عهده دارد در کارهای تصمیمگیری هم همین طور است وقتی بخواهد بر اساس عقلِ عملی عمل کند که «عُبِدَ بِهِ الرّحمن واکتسب به الجنان» آن مرحلهٴ والا را با عقلِ عملی میفهمد، آن مراحل نازله را به وسیله حس درک میکند چون خودش در مرحلهٴ حس حضور حسّاس دارد، در مرحلهٴ عقل حضور عاقله دارد و یک حقیقت است و نه چند حقیقت میتواند موضوع را بفهمد، محمول را بفهمد، محمول را بر موضوع منطبق بکند.
مطلب دیگر اینکه ذات اقدس الهی برای اینکه بفرماید که من که سائلم و تو مسئولی در تمام لحظات حضور دارم برای اینکه تو که میخواهی تصمیم بگیری بر اساس آن تصمیم کاری انجام بدهی اینچنین نیست که ما امروز شما را رها بکنیم در قیامت از شما سؤال بکنیم که چه کردی؟ همان لحظهای که میخواهی تصمیم بگیری ما آنجا حضور داریم. اینکه فرمود: ﴿لِلّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ﴾ ﴿فَاحْذَرُوهُ﴾ که ﴿أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِکُمْ﴾ این برای آن است که میفرمایند شما اول تصمیم میگیری که این چشم را به طرف حرام یا حلال دراز کنی شما تصمیم میگیری که این چشم را به طرف کار خیر باز کنی یا به طرف کار شرّ، قبل از اینکه شما بفهمی که در مرکز تصمیمگیریِ شما چه گذشت من باخبرم برای اینکه درست است شما دارای محور تصمیمگیری و مدار اجرایی با قلبت تصمیم میگیری با چشم و دست و پا اجرا میکنی ولی من در هر دو طرف حضور دارم بین شما و مرکز تصمیمگیری قبل از اینکه تو تصمیم بگیری من میفهمم که چه چیزی میخواهی تصمیم بگیری این طرف، در آن طرف بعد از تصمیم وقتی میخواهی فرمان بدهی به اعضا و جوارح که انجام بدهند قبل از اینکه تو فرمان بدهی من میفهمم چطور میخواهی فرمان بدهی ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ قهراً وقتی بین انسان و قلب او، علم خدا فاصله شد بین انسان و چشم او، انسان و گوش او، انسان و اعضا و جوارح او علم خدا و قدرت خدا فاصله است گاهی هم میگیرد، گاهی هم انسان را منصرف میکند این «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَحَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ» همین است وقتی به وجود مبارک حضرت امیر عرض کردند خدا را با چه چیزی شناختی؟ فرمود: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَحَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ» البته این سائل یک مرد متوسطی بود پاسخ حضرت هم پاسخ میانی بود اما اگر سؤالکنندهای مثل ذعلب پیدا میشد حضرت میفرمود: «أفأعبد ما لا أریٰ» یا «لم أکن أعبد رباً لم أره» و مانند آن حالا تا سائل چه کسی باشد.
در این مرحله ذات اقدس الهی فرمود چون علم خدا همهجا حضور دارد کتمانپذیر نیست بعد هم فرمودند اینچنین نیست که علم خدا بین ذات انسان و قلب او فاصله باشد، بین ذات انسان و مجاری تحریکی او فاصله باشد، بین انسان و اعضا و جوارح، بین انسان و قلبش فاصله باشد خیر از این دقیقتر است بین قلب و خودِ قلب، خدا فاصله است بر اساس اینکه این در درون همه اشیا حضور دارد اگر از هیچ چیز بیرون نیست پس در محدودهٴ قلب هم علم ذات اقدس الهی حضور دارد این طور نیست که بین انسان و قلبِ او، علم خدا حائل باشد، خیر بین قلب و خودِ قلب علم خدا حضور دارد آن جملهٴ معروف که «داخلٌ فی الأشیاء لاٰ بالممازجه» گرچه در نهجالبلاغه به این صورتها نیست در نهجالبلاغه آمده که خدای سبحان والج در چیزی نیست ولوج بکند، دخول بکند آن طوری که ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ ولوج ندارد، اما «و لا عنها بخارج» این را در خطبهٴ 181 در بند 15 وجود مبارک حضرت امیر فرمود خدای سبحان از هیچ چیزی بیرون نیست بنابراین نباید گفت که بین انسان و قلب انسان این وسطها علمِ خدا فاصله است، خب در درونِ قلب انسان نیست؟ خیر در درون قلب انسان هم علم خدا فاصله است. از درونِ قلب بیرون نیست این اشیاء با جمع محلاّ به «الف» و «لام» ذکر شده از هیچ چیز علم خدا بیرون نیست.
حالا یک «الف» را فرض کنید این بیان نورانی که فرمود: «و لا عنها بخارج» در همان خطبهٴ 181 بند 15 تعبیر این است که در چیزی ولوج ندارد اما از هیچ چیزی خارج نیست خطبهٴ 186 نه 181، خطبهٴ 186 بند 14 و 15 فرمود: «وَ لاَ یُقَالُ لَهُ حَدٌّ وَ لاَ نِهَایَةٌ وَ لاَ انْقِطَاعٌ وَ لاَ غَایَةٌ وَ لاَ أَنَّ الْأَشْیاءَ تَحْویهِ فَتُقِلَّهُ أَوْ تُهْوِیَهُ» که زمین یا آسمان خدای سبحان را روی دوش خود بگیرد این «ما أقلّة الغبراء و لا أذلّة الخضراء» أقلّ یعنی به دوش گرفته این طور نیست فرمود: «وَ لاَ أَنَّ الْأَشْیاءَ تَحْویهِ فَتُقِلَّهُ أَوْ تُهْوِیَهُ أَوْ أَنَّ شَیْئاً یَحْمِلُهُ فَیُمیلَهُ أَوْ یُعَدِّلَهُ» بعد فرمود: «لَیْسَ فِی الْأَشْیَاءِ بِوَالِجٍ» ذات اقدس الهی در چیزی نیست اما «وَ لاَ عَنْهَا بِخَارِجٍ» از هیچ چیز بیرون نیست، خب اگر از هیچ چیز بیرون نبود شاید چندینبار این مطلب به عرض رسید که آن دو منطقه، منطقهٴ ممنوعه است یعنی منطقهٴ ذات اقدس الهی احدی به او راه ندارد، اکتناه صفات ذات هم احدی به او راه ندارد در دسترس احدی نیست این دو منطقه کلاً ممنوع است منطقهای که محلّ بحث است در همه این مسائل همان ظهورِ حق و فعلِ حق و که مکان امکانی است برای اینکه خدای سبحان یک حقیقت بسیط است حقیقت بسیط را نمیشود گفت که من به اندازهٴ خودم او را شناختم او اندازه ندارد او یا همه یا هیچ این مثل اقیانوس نامتناهی نیست که کسی بگوید من به اندازهٴ یک لیوان از آن آب میگیرم این شعر معروف بارها به عرضتان رسید الآن ما که از منبر پایین آمدیم کسی از ما در این زمینه سؤال بکند با مردم با ادبیات محاوره مردمی باید حرف زد دیگر میگوییم هر کسی خدا را به اندازه خودش میشناسد این شعر را هم برایش میخوانیم که:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
هم او قانع میشود، هم ما به وظیفهمان عمل کردیم، اما اینجا که محفل علمی است که نمیشود این طور حرف زد که، دریا یک موجود مرکبی است، سطحی دارد، عمقی دارد، ساحلی دارد، شرقی دارد، غربی دارد، شمالی دارد، جنوبی دارد انسان اگر دسترسی به عمقش ندارد از یک گوشهاش آب میگیرد این درست است، اما اگر حقیقتی بسیطِ محض بود شرق و غرب نداشت، شمال و جنوب نداشت، بالا و پایین نداشت، اضلاع نداشت، ظاهر و باطنش یکی بود، سطح و عمق نداشت، ظاهرش عین باطن بود، باطنش عین ظاهر بود اگر بسیطِ محض بود چنین چیزی یا همه یا هیچ چون همه محال است پس هیچ این است که سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) در تعلیقاتشان بر فصوص فرمودند که انبیا آنجا دسترسی ندارند احدی از انبیا به آنجا راه ندارد، احدی از اولیا به آنجا راه ندارد برای اینکه تجزیهپذیر نیست تا شما بگویید من یک گوشهاش را شناختم که مثل آفتاب، آفتاب الآن ما هیچ تردید نداریم که آفتاب را داریم میبینیم یک کارشناس به ما میگوید آقا آفتاب دیدنی نیست آن وقتی که آفتاب را ظِلّ گرفته، مُنکسف شده، سایهٴ قمر افتاده به روی آفتاب در حقیقت ما را ظلّ گرفته نه آفتاب را بین ما یعنی کُرهٴ زمین بین زمینیها و آفتاب کُرهٴ قمر فاصله شد، نگذاشت نور آفتاب به ما برسد، سایهٴ قمر روی زمین افتاد ما را ظلّ گرفته، ما منخسف شدیم نه آفتاب در آن وقت میگویند اگر یک گوشه این قمر کنار رفت با چشمِ غیرمسلّح این آفتاب منکسفشده را بخواهی ببینی کور میشوی، مگر آفتاب قابل دیدن است آنچه را که ما میبینیم نورِ آفتاب است بله، الله هم ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اصلاً قابلِ درک نیست مگر میشود آفتاب را با چشم دید؟ احدی قدرت آن را ندارد با اینکه یک ستارهٴ جزیی است یک وقت هم نبود بعد هم ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ به حیات او خاتمه میدهد، بنابراین ما هستیم و ظهور ذات اقدس الهی، پس آن دو منطقه، منطقه ممنوعه کلاً رخت برمیبندد حالا ما یک منطقه سوم هستیم که فعلِ حق است این فعل حق را شما درست ترسیم بکنید اگر گفته شد ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ حالا قلب را فرض کنید یک «الف»، علم خدا در مقام فعل که منطقه سوم است بین «الف» و خودِ «الف» فاصله است در درونِ آن «الف» است یعنی «الف» را دو قسمت میکنیم آن قسمت اول، یک قسمت سوم این قسمت وسط که قسمت دوم است علمِ خدا واصل است، خب آن دو قسمت چطور؟ درونِ آن دو قسمت هست یا نه؟ هر کدام از آن دو قسمت حالا شما «الف» را به دو قسمت تقسیم کردید طرف قسمت راست و طرف چپ بین طرف راست و چپ علم خدا هست حالا طرف راست هم دو قسمت بکنید آیا علم خدا آنجا هست یا نه؟ یقیناً هست پس این طرف راست هم شده دو قسمت کلّ واحد یعنی از این اطراف را الی لا نهایه شما هر چه جستجو بکنید علم خدا آن وسط هست قهراً میبینید چیزی دستتان نیست اگر کسی به این مقام رسید این کمکم میتواند آن نفخ صور را درک بکند این نفخ صور یعنی چه چطور میشود که کلّ این صحنه از بین میرود اگر کسی به آن مقام رسید هماکنون میبیند آن نشئه را چون آنکه دیگر تاریخ شمسی و هجری و قمری و میلادی نیست که مثلاً ما الآن در سال 1386 هجری شمسی هستیم، 1429 هجری قمری هستیم یا 2008 میلادی هستیم در سال فلان مثلاً نفخ صور میآید او چه موقع و کجا برداشته میشود وقتی زمین برداشته شد، آسمان برداشته شد حرکت نیست، تاریخ نیست، شب و روز نیست، سال و ماه نیست، چه موقع و کجا نیست پس آن ﴿نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ در تاریخِ شمسی و قمری و میلادی نمیگنجد، اگر تاریخبردار نیست، اگر کسی به تجرّد تامّ خود باریافت هماکنون میتواند آن نشئه را ببیند چون نه روح تاریخمند است نه او تاریخ هجری و قمری و میلادی و امثال ذلک دارد چنین انسانی به غیرخدا اصلاً اعتنایی ندارد اینچنین نیست که ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ یعنی بین انسان و قلب فاصله باشد و لاغیر، خیر در اشیا «و لا عنها بخارج» اینچنین نیست که از درون اشیا بیرون نباشد داخل اشیا باشد یعنی قلبِ انسان دو جزء بشود یک طرف راست، یک طرف چپ و وسط علمِ خدا باشد، خب در بین طرف راست هست یا نیست؟ بین طرف چپ هست یا نیست؟ «الی لا نهایه» یا «لا الی نهایه» شما این اجزا را که تقسیم بکنید در درون، علم خدا هست چیزی برای کسی نمیماند که این است که صدر و ساقهٴ عالم را آیات الهی دارد پُر میکند آن وقت فرمود این انسان که در این شرایط در هر جا باشد، در هر تحوّلی باشد، در مشهدِ زاهد اقدس الهی است، در محضر ذات اقدس الهی است این انسان که خلیفهٴ خداست و میتواند این قوا را به جای مورد صحیح به کار ببرد اگر در مورد صحیح به کار نبرد مسئول است ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾. حالا انشاءالله فردا دیگر بحث ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ مطرح است اینگونه از مسائل در آیات دیگر هم خواهد آمد انشاءالله.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
مهمترین عضوی که ذات اقدس الهی یاد میکند مسئله سمع و بصر است
انسان یک واحدِ حقیقی است و تمام کارها به عهدهٴ اوست
انسان دارای نیروهای ادراکی و تحریکی است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ﴿36﴾ وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ﴿37﴾ کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً ﴿38﴾ ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً ﴿39﴾
در تبیین حکمت الهی مطالب فراوانی را ارائه فرمودند که اول آن مطالب توحید، آخر آن مطالب توحید، بین این دو بخش توحیدی مسائل اخلاقی، فقهی، حقوقی و معرفتی ذکر شد.
بخش اخیر بحث مربوط به پیروی عالمانه از عقاید، اخلاق، احکام و حقوق بود که فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ مهمترین عضوی که ذات اقدس الهی یاد میکند مسئله سمع و بصر است از حواسّ ظاهر و فؤاد و قلب است از امور باطن.
نتایج این بحث مبسوط در این آیه این شد که انسان یک واحدِ حقیقی است، یک واحدِ اعتباری نیست چه اینکه حیوان هم یک واحدِ حقیقی است مجموع چند امر را نمیگویند انسان مثلاً مؤسسهای که چند بخش دارد یک وحدت اعتباری دارد واحدِ حقیقی نیست هر بخشی مسئول کارهای خودش است هیچ بخشی عهدهدار کارهای بخش دیگر نیست، ولی انسان یک واحدِ حقیقی است و تمام کارها به عهدهٴ اوست، مسئولیتها هم به عهدهٴ اوست، پس «الإنسان واحدٌ حقیقی» این مطلب اول که روشن شد.
مطلب دوم این است که همین انسان که واحد حقیقی است دارای شئون و قوا و نیروهای ادراکی و تحریکی است با بعضی از امور ادراک میکند که اندیشهٴ خود را تأمین میکند، با بعضی از امور کار انجام میدهد که انگیزهٴ خود را به مقصد میرساند و امر سوم هم این بود که همهٴ این شئون در تحت رهبری و امامت انسان کار میکند هرگز هیچ قوّهای بدون اختیار انسان و ارادهٴ انسان فعّالیت نمیکند نه تنها هر وقت انسان بخواهد از این قوا کمک میگیرد، بلکه این قوا منحصراً در اختیار انساناند هم از آن طرف حُریّت مطلقه است، هم از این طرف رقّیت مطلقه نه اینکه هر وقت انسان بخواهد از قوای خودش کار میگیرد بلکه هر وقت انسان بخواهد از قوای خودش کار میگیرد یک و قوا هم بدون ارادهٴ انسان کاری انجام نمیدهند دو هم از آن طرف سلطنت مطلق است، هم از این طرف رقیّت مطلق است.
بنابراین امر چهارم و نتیجه چهارم این میشود که تمام مسئولیت به عهده انسان است اینچنین نیست که در بعضی از امور مثلاً قلبِ او مسئول باشد در بعضی از امور سمع و بصر او مسئول باشد و مانند آن، پس امر چهارم این شد که تنها کسی که مسئول است انسان است زیرا او اگر بخواهد مطلبی را بفهمد، اگر جزء محسوسات باشد که از حواسّش کمک میگیرد، اگر جزء متخیّلات باشد که از نیروی خیال کمک میگیرد، اگر جزء موهومات باشد که از واهمه استمداد میکند، اگر جزء کلیّات عقلی باشد که از عاقله مدد میگیرد اینها امور علمی است و اگر چیزی مربوط به جذب باشد از قدرت اشتها و شهوت کمک میگیرد، اگر مربوط به دفع باشد از قدرت غضب کمک میگیرد همه اینها را استخدام میکند بالقول المطلق هیچ کاری از هیچ قوّهای چه علمی و چه عملی صادر نمیشود مگر به زِعامت نفس چون اینچنین است اصل چهارم و مطلب چهارم ثابت خواهد شد که «الإنسان مسئول عمّا فَعَل» از هر کاری که انجام داده است سؤال میشود و از او سؤال میشود.
مطلب پنجم آن است که اگر راهِ راست رفته است این راهِ راست او و کارِ خیر او مربوط به قوای عالیهٴ او بود یعنی با عاقلهٴ خود اعتقادِ خوبی داشت، با عقلِ عملی خود ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ گفت، اخلاص خوب، عزم خوب، ارادهٴ خوب، نیّت خوب، محبّت خوب به وسیلهٴ عقلِ عملی است، جزم محقّقانه، یقین محقّقانه، قطع محقّقانه و پژوهشگرانه اگر داشت اینها مربوط به عقل نظری اوست اگر محقّق خوبی بود از نظر جزم و متحقّق خوبی بود از نظر عزم، اراده و نیّت این میشود ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ تکریمِ او در مرحلهٴ عالیه به بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «فجر» است و تکریم همین انسان در مراحل میانی به نازله به آن غُرف مبنیه و ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ و لذّتهای جسمانی، اما اگر ـ معاذ الله ـ به وسیله قوّه عاقله خود که در جهاد درون اسیر نفس شد همه علوم و ادراکات را در اختیار شهوت و غضب قرار داد یعنی درس ریاضی خواند، فیزیک خواند، شیمی خواند، مهندسی خواند، تخریب را خوب یاد گرفت تمام این علوم را در اختیار شهوت یا غضب قرار داد این چون با فاهمه و عاقله خود خیانت کرد و چون با قوای بدنی خود هم خیانت کرد هم مرحلهٴ بالای او را تعذیب میکنند به ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾ هم مراحل میانی و نازلهٴ او را عذاب میکنند به ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ .
مطلب ششم یا هفتم آن است که تکریم و تعذیب گاهی خصوص روحانی است، گاهی خصوص جسمانی، گاهی جمع است در دنیا هم همین طور است در دنیا یک وقت است که تکریم، روحانیِ محض است یعنی تشویق علمی است، تجلیل علمی است، تکریم علمی است، بزرگداشت علمی است که یک لذّت معنوی است یک وقت است جسمانیِ محض است مثل مهمانی خوب، اطعام خوب، لباس خوبی به او دادند، غذای خوبی به او دادند این لذّت جسمانی، یک وقت است هر دو است که هم جمع بین آن لذّت روحانی و هم لذّت جسمانی در تعذیب هم همین طور است یک وقت است کسی خدای ناکرده رسوا میشود این خِزی است این خِزی یک عذاب روحانی است، یک وقت است که نه، تنبیه میشود بدون اینکه کسی بفهمد در صورت تنبیه بدون اطلاع دیگران یک عذاب بدنی است، در صورت خِزی و رسوایی بدون تنبیه بدنی یک عذاب روحانی است آنجا عذابِ جسمانی محض، اینجا عذاب روحانی محض، گاهی هم عذاب روحانی است هم عذاب جسمانی یعنی هم رسوا شدن است هم تعذیب.
بنابراین تکریم سه قِسم است، تعذیب هم سه قِسم است در آخرت همین طور است گاهی دارد ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ﴾ آن رسوایی است ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ﴾ آن رسوایی یک عذاب روحی است، آن ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم﴾ یک عذاب جسمانی است، بنابراین در تمام این موارد مسئول، انسان است و در تمام این موارد مسئولعنه یا کارهای علمی اوست یا کارهای عملی او چون در عربی کلمهٴ «از» یعنی «عن» که معنی «از» را دارد روی مسئولعنه هست، روی مطلب هست چه در سؤالِ استفهامی و چه در سؤال تعییری و توبیخی و سرزنش نمیشود هر دو ضمیر یکی «کان» یکی «عنه» به یکجا برگردد بلکه «کان» حتماً ضمیر «کان» به انسان برمیگردد و ضمیر «عن» به کلّ واحد از آن سمع و بصر و فؤاد برمیگردد انسان، مسئول است میگویند چرا گوش را بیجا صرف کردی، چرا چشم را بیجا صرف کردی، چرا فؤاد را بیجا صرف کردی از هیچ کدام از آنها سؤال توبیخی نمیکنند. آنکه در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» هست آنجا سؤال نیست، آنجا استشهاد است، انطاق است به اعضا و جوارح میگویند آنچه را که فهمیدی بگو، شهادت بده او که مسئول نیست اینکه آنها میگویند ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ آنها که زیر سؤال نمیروند. اولاً سؤال در اینجا سؤال استفهامی نیست سؤال توبیخی است نظیر ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ ثانیاً ما عربی حرف بزنیم و فارسی فکر بکنیم همین درمیآید که میگوییم «کان» ضمیرش به کلّ واحد برمیگردد، «عن» هم ضمیرش به کلّ واحد برمیگردد.
خب، این عربی حرف زدن و فارسی فکر کردن است ما در فارسی میگوییم از این آقا بپرس ولی در عربی که نمیگویند این کلمه «عن» را که معادل «از» هست روی شخص درنمیآورند که این ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ و مانند آن داشتیم از یک سو، ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ داریم از سوی دیگر در همه موارد چه سؤال به معنای استفهام باشد، چه سؤال به معنای توبیخ باشد مسئول غیر از مسئولعنه است.
پرسش: آقا ببخشید اینجا نمیشود ضمیر کان را به «کلّ» برگردانیم و «عنه» را به مرجع ضمیر «بِهِ»، «ما لیس لک به»
پاسخ: نه، برای اینکه آن «بِهِ» مطلب است این سمع و بصر را مسئول قرار دادند از آن دروغی که گفتند، خلافی که کردند آن وقت این سمع و بصر چون ابزار کارند انسان اینها را به کار میگیرد اول فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ﴾ تمام این خطابات متوجه انسان است از آن اول که فرمود: ﴿لاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ تا آن آخری که فرمود جمعبندی کرد فرمود: ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ همه موارد مخاطب انسان است گاهی مخاطب مفرد است، گاهی مخاطب جمع ﴿لاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً﴾ این است، ﴿إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ﴾ این است، ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ﴾ خطاب انسان است منتها جمع ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَی﴾ مخاطب انسان است منتها جمع، ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ﴾ مخاطب انسان است منتها جمع، ﴿أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ﴾ مخاطب انسان است ولو جمع، در همه موارد بیستگانه یا آیات بیستگانه خطاب به انسان است و انسان را مخاطب قرار داد و انسان یک واحدِ حقیقی است و همین واحدِ حقیقی مسئول است منتها سؤال میکنند که این اعضا و جوارح که در اختیار تو بود چرا بیجا مصرف کردی.
بنابراین اگر التفات از تکلّم به غیبت بیاید محذوری نیست برای اینکه محور اصلی همان انسان است ضمیر «کان» به انسان برمیگردد، ضمیر «عنه» به کلّ واحد از این سمع و بصر و فؤاد برمیگردد از انسان سؤال میکنند دل را چه کردی؟ گوش را چه کردی؟ چشم را چه کردی؟ فؤاد هم در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» قبلاً گذشت دل را از آن جهت که تحوّلات فراوانی دارد، فوراً منقلب میشود، در معرض تحوّلات و تقلّبات و انقلابات است از آن به قلب یاد کردند و اگر پخته شد از آن به فؤاد یاد میکنند «لحمٌ فئید» یعنی «لحمٌ مشوی» آن گوشت پخته شده، کبابشده را میگویند فئید اگر تفقّدی، توقّد، اشتعالی، پختگی در او پیدا شد به آن میگویند فؤاد، گاهی دیگر پخته نیست چیزی در آن نیست باید ذخیره داشته باشد ندارد یک سلسله حرفهایی را فراگرفته که به درد او نمیخورد، یک سلسله حرفهایی که به درد او میخورد اینها را یاد نگرفته در محکمهٴ عدل الهی که میآید همان طوری که دست او خالی است کاری نکرده، قلب او هم خالی است برای اینکه چیزی یاد نگرفته اینهایی که یاد گرفته نمیدانم فلان سریال را خوب بلد است، اسم فلان بازیگر را خوب بلد است، اسم فلان هنرپیشه را خوب بلد است، اینها را بلد است اینها که مشکلی را حل نمیکند اسامی ائمه و اولیای الهی را باید یاد بگیرد آنها را که یاد نگرفته اینهایی که جزء زباله هست اینها را میریزند دور وقتی این شخص میآید فرمود: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ یعنی دلهای اینها خالی است با اینکه محفوظات فراوانی دارند اسامی فراوانی را حفظ کرده اما هیچ کدام به درد او نمیخورد فرمود اینها با قلب خالی آمدند همان طوری که با دست خالی میآیند ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ یعنی فؤاد اینها خالی است با اینکه ما به اینها مخزن دادیم که علوم فراوانی را در این مخزن جا بدهد.
خب، بنابراین انسان یک مؤسسه اداری نیست که ترکیبش اعتباری باشد، هشت، ده بخش جداگانهٴ علمی داشته باشد، هشت، ده بخش جداگانهٴ عملی یک واحد حقیقی است این میتواند همه را کنترل بکند مثل اینکه عمار یاسر(رضوان الله تعالی علیه بل سلام الله علیه) این زبانش را در اختیار دیگران گذاشته، قلبش را برای خودش گرفته در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» بحثش گذشت که فرمود: ﴿إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ﴾ او را وادار کردند که تبرّی کند ـ معاذ الله ـ از اسلام یا از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این لساناً با مشرکان موافقت کرده، ولی قلب که پایگاه تصمیمگیری اوست برای خودش نگه داشته ﴿إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ﴾، بنابراین این شخص در قیامت مسئول نیست برای اینکه به وظیفه خودش عمل کرده. چیزی در درون و بیرون انسان نیست که رهبری انسان را به عهده بگیرد رهبری همه این قوای علمی و عملی به عهده انسان است، اگر طهارت و نجاست هم هست باز به عهده انسان است هرگز دست نجس نیست، دهن نجس نیست و هر خلافی هم که انجام میدهد همان نفس است انجام میدهد.
اما آن حدیث معروف که فرمود: «طهّروا أفواهکم فانّها طُرُق القرآن» دهنها را پاک کنید برای اینکه مسیر قرآن است وقتی میخواهید قرآن بخوانید، نماز بخوانید که در نماز قرآن خوانده میشود «لا صلاة إلاّ بفاتحة الکتاب» این دهن را به غیبت و دروغ و تهمت آلوده نکنید در حقیقت خودتان را در مرحلهٴ دهن آلوده نکنید وگرنه دهن آلوده نمیشود به دلیل روایت دیگری که حضرت فرمود یعنی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «تعطّروا بالإستغفار لا تفضحنّکم روائح الذنوب» فرمود خودتان بدبو میشوید، خودتان را با استغفار معطّر کنید نه اینکه دهن، بدبو میشود این وقتی انسان سیر میخورد دهنش بدبوست اینکه دیگر گناه نیست اما اگر کسی دروغ گفته دهن بدبو نیست آن نفس در مرحلهٴ قوّهٴ تکلّمش بدبوست فرمود: «تعطّروا بالإستغفار لا تفضحنّکم روائح الذنوب» این بویِ بد گناه شما را رسوا میکند خودتان را با استغفار معطّر کنید جامعش این است که درباره مشرکان فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ﴾ اینها رِجساند، نَجَساند، نَجَسْ را درباره مشرکان گفته، رِجس را هم درباره همین گروه گفته، بنابراین اعضا و جوارح کاری نمیکنند چه در دنیا، چه در آخرت، در دنیا اعضا و جوارح در اختیار او هستند، در آخرت هم اعضا و جوارح در اختیار او هستند انسان را اگر بخواهند عذاب بکنند سه گونه عذاب است یا جمعِ بین عذاب جسمانی و روحی است، یا خصوص جسمانی است یا خصوص روحانی به هر تقدیر آنکه عذاب میبیند، درد میچشد خودِ انسان است به دلیل همان شواهدی که قبلاً گذشت اگر نفس توجّه نداشته باشد، بیهوش باشد این بدن را قطعه قطعه بکنند هیچ دردی در دست و پا پدید نمیآید که مثلاً دست و پا درد بکشد.
مطلب دیگر اینکه، اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ برای آن است که این انسان از پایین تا بالا، از بالا تا پایین تصمیمگیری و همچنین در بخش علم و ادراک تنها رهبری را او به عهده میگیرد شاهدش این است که ما قضایای فراوانی داریم که یک طرف قضیه جزیی است حالا یا محسوس است یا مسموع است یا ملموس است یا مذوق است یا مشموع بالأخره به یکی از این حواس خمس ادراک میشود این جزیی است طرفِ دیگر که محمول قضیه است کلی است میگوییم این حرفی که این شخص زده است این مصداق غیبت است این حرفی که این شخص زده است مصداق هدایت است، خب هدایت و غیبت یک معنای کلی و معقولاند که عاقله درک میکند ما این تشخیص که این کلام و آن کلام را از زید شنیدیم و آن را که از عمرو شنیدیم میگوییم این جمله مصداق هدایت است، آن جمله مصداق غیبت است ما در این قضیه یک موضوع داریم که جزیی است که مسموع ماست، یک محمول داریم که کلی است معقول ماست، قاضی و حاکم که محمول را بر موضوع منطبق میکند و موضوع را تحت محمول مندرج میکند باید یک چیز باشد اگر جزیی را ما با یک قوّه بفهمیم، موضوع را با یک قوّه بفهمیم، محمول را با قوّهٴ دیگر بفهمیم آن حاکم چگونه میتواند بگوید آن محمول بر این موضوع منطبق است، این موضوع تحت آن محمول مندرج است؟ «و القاضی» به تعبیر مرحوم خواجه «لابدّ أن یحضره المَقضی علیهما» مگر ممکن است یک قاضی یک طرف را ببیند، طرف دیگر را نبیند و قضا و حُکم بکند؟
آن قوّهای که هم جزیی را میفهمد، هم کلّی را میفهمد آن قوّه است که میتواند حُکم بکند مثلاً بگوید «زیدٌ انسانٌ» «انسانٌ» را عاقله میفهمد، «زیدٌ» را باصره میفهمد، نفس در مرحلهٴ باصره زید را درک میکند، همین نفس در مرحله عاقله «انسانٌ» را درک میکند، همین نفس که «فی وحدته کلّ القویٰ» آن عاقله انسان را که کلی است بر زید منطبق میکند و این زید را که جزیی است تحت کلی «انسانٌ» مندرج میکند این است که نفس در همهٴ موارد رهبری را به عهده دارد در کارهای تصمیمگیری هم همین طور است وقتی بخواهد بر اساس عقلِ عملی عمل کند که «عُبِدَ بِهِ الرّحمن واکتسب به الجنان» آن مرحلهٴ والا را با عقلِ عملی میفهمد، آن مراحل نازله را به وسیله حس درک میکند چون خودش در مرحلهٴ حس حضور حسّاس دارد، در مرحلهٴ عقل حضور عاقله دارد و یک حقیقت است و نه چند حقیقت میتواند موضوع را بفهمد، محمول را بفهمد، محمول را بر موضوع منطبق بکند.
مطلب دیگر اینکه ذات اقدس الهی برای اینکه بفرماید که من که سائلم و تو مسئولی در تمام لحظات حضور دارم برای اینکه تو که میخواهی تصمیم بگیری بر اساس آن تصمیم کاری انجام بدهی اینچنین نیست که ما امروز شما را رها بکنیم در قیامت از شما سؤال بکنیم که چه کردی؟ همان لحظهای که میخواهی تصمیم بگیری ما آنجا حضور داریم. اینکه فرمود: ﴿لِلّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ﴾ ﴿فَاحْذَرُوهُ﴾ که ﴿أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِکُمْ﴾ این برای آن است که میفرمایند شما اول تصمیم میگیری که این چشم را به طرف حرام یا حلال دراز کنی شما تصمیم میگیری که این چشم را به طرف کار خیر باز کنی یا به طرف کار شرّ، قبل از اینکه شما بفهمی که در مرکز تصمیمگیریِ شما چه گذشت من باخبرم برای اینکه درست است شما دارای محور تصمیمگیری و مدار اجرایی با قلبت تصمیم میگیری با چشم و دست و پا اجرا میکنی ولی من در هر دو طرف حضور دارم بین شما و مرکز تصمیمگیری قبل از اینکه تو تصمیم بگیری من میفهمم که چه چیزی میخواهی تصمیم بگیری این طرف، در آن طرف بعد از تصمیم وقتی میخواهی فرمان بدهی به اعضا و جوارح که انجام بدهند قبل از اینکه تو فرمان بدهی من میفهمم چطور میخواهی فرمان بدهی ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ قهراً وقتی بین انسان و قلب او، علم خدا فاصله شد بین انسان و چشم او، انسان و گوش او، انسان و اعضا و جوارح او علم خدا و قدرت خدا فاصله است گاهی هم میگیرد، گاهی هم انسان را منصرف میکند این «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَحَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ» همین است وقتی به وجود مبارک حضرت امیر عرض کردند خدا را با چه چیزی شناختی؟ فرمود: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَحَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ» البته این سائل یک مرد متوسطی بود پاسخ حضرت هم پاسخ میانی بود اما اگر سؤالکنندهای مثل ذعلب پیدا میشد حضرت میفرمود: «أفأعبد ما لا أریٰ» یا «لم أکن أعبد رباً لم أره» و مانند آن حالا تا سائل چه کسی باشد.
در این مرحله ذات اقدس الهی فرمود چون علم خدا همهجا حضور دارد کتمانپذیر نیست بعد هم فرمودند اینچنین نیست که علم خدا بین ذات انسان و قلب او فاصله باشد، بین ذات انسان و مجاری تحریکی او فاصله باشد، بین انسان و اعضا و جوارح، بین انسان و قلبش فاصله باشد خیر از این دقیقتر است بین قلب و خودِ قلب، خدا فاصله است بر اساس اینکه این در درون همه اشیا حضور دارد اگر از هیچ چیز بیرون نیست پس در محدودهٴ قلب هم علم ذات اقدس الهی حضور دارد این طور نیست که بین انسان و قلبِ او، علم خدا حائل باشد، خیر بین قلب و خودِ قلب علم خدا حضور دارد آن جملهٴ معروف که «داخلٌ فی الأشیاء لاٰ بالممازجه» گرچه در نهجالبلاغه به این صورتها نیست در نهجالبلاغه آمده که خدای سبحان والج در چیزی نیست ولوج بکند، دخول بکند آن طوری که ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ ولوج ندارد، اما «و لا عنها بخارج» این را در خطبهٴ 181 در بند 15 وجود مبارک حضرت امیر فرمود خدای سبحان از هیچ چیزی بیرون نیست بنابراین نباید گفت که بین انسان و قلب انسان این وسطها علمِ خدا فاصله است، خب در درونِ قلب انسان نیست؟ خیر در درون قلب انسان هم علم خدا فاصله است. از درونِ قلب بیرون نیست این اشیاء با جمع محلاّ به «الف» و «لام» ذکر شده از هیچ چیز علم خدا بیرون نیست.
حالا یک «الف» را فرض کنید این بیان نورانی که فرمود: «و لا عنها بخارج» در همان خطبهٴ 181 بند 15 تعبیر این است که در چیزی ولوج ندارد اما از هیچ چیزی خارج نیست خطبهٴ 186 نه 181، خطبهٴ 186 بند 14 و 15 فرمود: «وَ لاَ یُقَالُ لَهُ حَدٌّ وَ لاَ نِهَایَةٌ وَ لاَ انْقِطَاعٌ وَ لاَ غَایَةٌ وَ لاَ أَنَّ الْأَشْیاءَ تَحْویهِ فَتُقِلَّهُ أَوْ تُهْوِیَهُ» که زمین یا آسمان خدای سبحان را روی دوش خود بگیرد این «ما أقلّة الغبراء و لا أذلّة الخضراء» أقلّ یعنی به دوش گرفته این طور نیست فرمود: «وَ لاَ أَنَّ الْأَشْیاءَ تَحْویهِ فَتُقِلَّهُ أَوْ تُهْوِیَهُ أَوْ أَنَّ شَیْئاً یَحْمِلُهُ فَیُمیلَهُ أَوْ یُعَدِّلَهُ» بعد فرمود: «لَیْسَ فِی الْأَشْیَاءِ بِوَالِجٍ» ذات اقدس الهی در چیزی نیست اما «وَ لاَ عَنْهَا بِخَارِجٍ» از هیچ چیز بیرون نیست، خب اگر از هیچ چیز بیرون نبود شاید چندینبار این مطلب به عرض رسید که آن دو منطقه، منطقهٴ ممنوعه است یعنی منطقهٴ ذات اقدس الهی احدی به او راه ندارد، اکتناه صفات ذات هم احدی به او راه ندارد در دسترس احدی نیست این دو منطقه کلاً ممنوع است منطقهای که محلّ بحث است در همه این مسائل همان ظهورِ حق و فعلِ حق و که مکان امکانی است برای اینکه خدای سبحان یک حقیقت بسیط است حقیقت بسیط را نمیشود گفت که من به اندازهٴ خودم او را شناختم او اندازه ندارد او یا همه یا هیچ این مثل اقیانوس نامتناهی نیست که کسی بگوید من به اندازهٴ یک لیوان از آن آب میگیرم این شعر معروف بارها به عرضتان رسید الآن ما که از منبر پایین آمدیم کسی از ما در این زمینه سؤال بکند با مردم با ادبیات محاوره مردمی باید حرف زد دیگر میگوییم هر کسی خدا را به اندازه خودش میشناسد این شعر را هم برایش میخوانیم که:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
هم او قانع میشود، هم ما به وظیفهمان عمل کردیم، اما اینجا که محفل علمی است که نمیشود این طور حرف زد که، دریا یک موجود مرکبی است، سطحی دارد، عمقی دارد، ساحلی دارد، شرقی دارد، غربی دارد، شمالی دارد، جنوبی دارد انسان اگر دسترسی به عمقش ندارد از یک گوشهاش آب میگیرد این درست است، اما اگر حقیقتی بسیطِ محض بود شرق و غرب نداشت، شمال و جنوب نداشت، بالا و پایین نداشت، اضلاع نداشت، ظاهر و باطنش یکی بود، سطح و عمق نداشت، ظاهرش عین باطن بود، باطنش عین ظاهر بود اگر بسیطِ محض بود چنین چیزی یا همه یا هیچ چون همه محال است پس هیچ این است که سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) در تعلیقاتشان بر فصوص فرمودند که انبیا آنجا دسترسی ندارند احدی از انبیا به آنجا راه ندارد، احدی از اولیا به آنجا راه ندارد برای اینکه تجزیهپذیر نیست تا شما بگویید من یک گوشهاش را شناختم که مثل آفتاب، آفتاب الآن ما هیچ تردید نداریم که آفتاب را داریم میبینیم یک کارشناس به ما میگوید آقا آفتاب دیدنی نیست آن وقتی که آفتاب را ظِلّ گرفته، مُنکسف شده، سایهٴ قمر افتاده به روی آفتاب در حقیقت ما را ظلّ گرفته نه آفتاب را بین ما یعنی کُرهٴ زمین بین زمینیها و آفتاب کُرهٴ قمر فاصله شد، نگذاشت نور آفتاب به ما برسد، سایهٴ قمر روی زمین افتاد ما را ظلّ گرفته، ما منخسف شدیم نه آفتاب در آن وقت میگویند اگر یک گوشه این قمر کنار رفت با چشمِ غیرمسلّح این آفتاب منکسفشده را بخواهی ببینی کور میشوی، مگر آفتاب قابل دیدن است آنچه را که ما میبینیم نورِ آفتاب است بله، الله هم ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اصلاً قابلِ درک نیست مگر میشود آفتاب را با چشم دید؟ احدی قدرت آن را ندارد با اینکه یک ستارهٴ جزیی است یک وقت هم نبود بعد هم ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ به حیات او خاتمه میدهد، بنابراین ما هستیم و ظهور ذات اقدس الهی، پس آن دو منطقه، منطقه ممنوعه کلاً رخت برمیبندد حالا ما یک منطقه سوم هستیم که فعلِ حق است این فعل حق را شما درست ترسیم بکنید اگر گفته شد ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ حالا قلب را فرض کنید یک «الف»، علم خدا در مقام فعل که منطقه سوم است بین «الف» و خودِ «الف» فاصله است در درونِ آن «الف» است یعنی «الف» را دو قسمت میکنیم آن قسمت اول، یک قسمت سوم این قسمت وسط که قسمت دوم است علمِ خدا واصل است، خب آن دو قسمت چطور؟ درونِ آن دو قسمت هست یا نه؟ هر کدام از آن دو قسمت حالا شما «الف» را به دو قسمت تقسیم کردید طرف قسمت راست و طرف چپ بین طرف راست و چپ علم خدا هست حالا طرف راست هم دو قسمت بکنید آیا علم خدا آنجا هست یا نه؟ یقیناً هست پس این طرف راست هم شده دو قسمت کلّ واحد یعنی از این اطراف را الی لا نهایه شما هر چه جستجو بکنید علم خدا آن وسط هست قهراً میبینید چیزی دستتان نیست اگر کسی به این مقام رسید این کمکم میتواند آن نفخ صور را درک بکند این نفخ صور یعنی چه چطور میشود که کلّ این صحنه از بین میرود اگر کسی به آن مقام رسید هماکنون میبیند آن نشئه را چون آنکه دیگر تاریخ شمسی و هجری و قمری و میلادی نیست که مثلاً ما الآن در سال 1386 هجری شمسی هستیم، 1429 هجری قمری هستیم یا 2008 میلادی هستیم در سال فلان مثلاً نفخ صور میآید او چه موقع و کجا برداشته میشود وقتی زمین برداشته شد، آسمان برداشته شد حرکت نیست، تاریخ نیست، شب و روز نیست، سال و ماه نیست، چه موقع و کجا نیست پس آن ﴿نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ در تاریخِ شمسی و قمری و میلادی نمیگنجد، اگر تاریخبردار نیست، اگر کسی به تجرّد تامّ خود باریافت هماکنون میتواند آن نشئه را ببیند چون نه روح تاریخمند است نه او تاریخ هجری و قمری و میلادی و امثال ذلک دارد چنین انسانی به غیرخدا اصلاً اعتنایی ندارد اینچنین نیست که ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ یعنی بین انسان و قلب فاصله باشد و لاغیر، خیر در اشیا «و لا عنها بخارج» اینچنین نیست که از درون اشیا بیرون نباشد داخل اشیا باشد یعنی قلبِ انسان دو جزء بشود یک طرف راست، یک طرف چپ و وسط علمِ خدا باشد، خب در بین طرف راست هست یا نیست؟ بین طرف چپ هست یا نیست؟ «الی لا نهایه» یا «لا الی نهایه» شما این اجزا را که تقسیم بکنید در درون، علم خدا هست چیزی برای کسی نمیماند که این است که صدر و ساقهٴ عالم را آیات الهی دارد پُر میکند آن وقت فرمود این انسان که در این شرایط در هر جا باشد، در هر تحوّلی باشد، در مشهدِ زاهد اقدس الهی است، در محضر ذات اقدس الهی است این انسان که خلیفهٴ خداست و میتواند این قوا را به جای مورد صحیح به کار ببرد اگر در مورد صحیح به کار نبرد مسئول است ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾. حالا انشاءالله فردا دیگر بحث ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ مطرح است اینگونه از مسائل در آیات دیگر هم خواهد آمد انشاءالله.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است