- 203
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 37 تا 39 سوره اسراء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 37 تا 39 سوره اسراء"
انسان یا در اثر مال و فرزند و جاه و مقام و مانند آن گرفتار مَرح و شدّت نشاط است
عقل حُکم میکند که انسان مقتصدانه مَشی کند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ﴿37﴾ کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً ﴿38﴾ ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴿39﴾
این بخش آیات تقریباً 25 حُکم از احکام اعتقادی، اخلاقی، فقهی، حقوقی و معرفتی را بیان فرمود که بخشی از اینها مربوط به اصول دین است و بخشی از اینها هم مربوط به اخلاق و فروع دین.
فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ مَرَح همان شدّت نشاط است انسان یا در اثر مال و فرزند و جاه و مقام و مانند آن گرفتار مَرح و شدّت نشاط است یا در اثر خیالهای باطل هر دوی آن به تخیّل و اختیال برمیگردد که در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» که در بحث دیروز اشاره شد خدای سبحان هم به مَشی مُقتصدانه امر کرد و هم از مَشی مُختالانه نهی کرد در سورهٴ «لقمان» آیه هیجده و نوزده این است ﴿وَلاَ تَمْشِ فی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ که اینگونه از حرکتها بر اساس اختیال و تخیّل و خیالزدگی است بعد به مَشی مقتصدانه امر کرد فرمود: ﴿وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِکَ﴾، پس مَشی فرحانه و مختالانه آن است که مقتَصِد نباشد، معتدل نباشد گاهی تعلیل به امور بیرونی است، گاهی به درونی.
در آیه محلّ بحث که فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ به امور بیرونی استدلال کرد فرمود این طور حرکت میکنی در زمین نه میتوانی زمین را بشکافی، نه میتوانی از کوهها گردنفرازتر باشی آنها سربلندتر از تو هستند و زمین هم سِتبرتر از توست پس نسبت به بیرون توانِ برتری را نداری.
در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» فرمود این کار بر اساس خیال است نه بر اساس عقل ﴿وَلاَ تَمْشِ فی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ این سبک راهرفتن بر اساس خیالزدگی است و مطابق با عقل نیست، پس عقل حُکم میکند که انسان مقتصدانه مَشی کند این یک مطلب.
منظور از مَشی هم خصوص این حرکتکردن نیست آنهایی که حتی قدرت راهرفتن ندارند، زمینگیرند، در اثر کهنسالی قدرت راهرفتن ندارند آنها هم گرفتار همین مَشی مختالانهاند منظور از مَشی همان خطّمَشی است البته این مَشی ظاهری هم یکی از مصادیق روشن آیه است اما عمده آن خطّمشی و روشِ زندگی است برای اینکه ذات اقدس الهی مردانِ الهی را به مَشیِ نورانی موصوف کرد فرمود اینها با نور راه میروند.
در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که بحثش قبلاً گذشت و همچنین در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» که به خواست خدا بحثش خواهد آمد آنجا سخن از مَشی نورانی است آیه 122 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود ﴿أَوَمَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ این با نور در مردم حرکت میکند این معلوم میشود خطّمشیاش نورانی است تنها راهرفتن نیست او وقتی که نشسته است مَشی دارد، ایستاده است راه میرود، سخن میگوید راه میرود، سخن میشنود راه میرود یعنی خطّمشیاش این است البته مصداق روشن و شفّافش همین نحوهٴ راهرفتن است آن دیگر قدر متیقّن از مَشی است لکن برابر آیه 122 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ و مشابه این هم در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» هست که اینها با نور حرکت میکنند یعنی خطّمشی اینها چیز شفاف و روشنی است.
بعضیها هستند در ظلمت حرکت میکنند با اینکه در روزِ روشن حرکت میکنند اما ذات اقدس الهی اینها را تیره و تار معرفی کرده است در سورهٴ مبارکهٴ «نور» فرمود اینها اصلاً هیچ کسی را نمیبینند که اینها اگر خودشان را ببینند میدانند که «أوّله نطفه و آخره جیفه» خب چنین آدمی که طبق بیان قرآن کریم ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ این دیگر معلوم میشود خودش را نمیبیند دیگر، اگر خودش را ندید فقط آن خیالبافیهایش را میبیند با خُیَلا حرکت میکند در سورهٴ مبارکهٴ «نور» افرادی که گرفتار کفر و انحراف و کجروی هستند آیه چهل سورهٴ مبارکهٴ «نور» اینها را تشبیه میکند میگوید چنین گروهی که در اثر کفر و نفاق و خودبینی و امثال ذلک به این آلودگیها مبتلا شدند مثال دوّمشان این است که ﴿أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ﴾ اگر شب باشد، تار باشد، نورِ ماه و ستارهای نرسد، هوا ابری باشد، کسی گرفتار دریا باشد، دریا هم موّاج باشد هم عمق دریا هست، هم موج هست، هم ابر است، هم شبِ تار هم هست این میشود ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ ﴿کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ﴾ یعنی عمیق که ﴿یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ﴾ امواج متراکم است بالای همه امواج هم ابر است ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ این شخص ﴿إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراهَا﴾ خب بالأخره دست جزء نزدیکترین اعضای بدن آدم است نزدیک کردن، دور کردن، قبضش، بسطش، بالا بردنش، پایین آوردنش، جمع کردنش، گشودنش بالأخره دست در اختیار آدم است دیگر فرمود این اگر دستش را دربیاورد دستش را نمیبیند یعنی این اصلاً خودش را گُم کرده ﴿إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ﴾ نه تنها «لم یراها» بلکه ﴿لَمْ یَکَدْ یَراهَا﴾ «کادَ» یعنی «قَرُبَ» ﴿لَمْ یَکَدْ﴾ یعنی «لم یقرب» نه تنها دستش را نمیبیند، نزدیکِ دیدن هم نیست این شخص در ظلمات است ﴿بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ اینها خطّمشیشان مشخص است، بعضیها برابر آیه 122 سورهٴ «انعام» و همچنین آیات سورهٴ مبارکهٴ «حدید» فرمود: ﴿وَیَجْعَل لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ﴾ این خطّمشیاش روشن است دیگر، حرفزدنش روشن است، دیدنش روشن است، موضعگیریاش روشن است، نصیحتکردنش روشن است این میشود خطّمشی در حقیقت البته در همه موارد آن مصداق شفّاف و روشنش همین نحوهٴ راهرفتن است دیگر آنکه قدر متیقّن است نمیشود از آیه آن را خارج کرد.
پس ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ مردان الهی که خدا به آنها نور عطا کرده که «یمشی به فی الارض» نتیجهاش همان است که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» از آیه 63 به بعد به این صورت فرمود، فرمود: ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرضِ هَوْناً﴾ اینها آرام راه میروند، اینها سبک راه میروند، سبکبالاند. یک بیان نورانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که فرمود: «نجا المخفّفون» آنها که سبکبالاند در روز خطر نجات پیدا میکنند.
همین بیان نورانی آن حضرت را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به یک جمله آهنگینی بیان کرده فرمود: «تخفّفوا تلحقوا» سبکبار بشوید تا به اولیای الهی ملحق بشوید به آنها برسید آن «نجا المخفّفون» پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به «تخفّفوا تلحقوا» وجود مبارک حضرت امیر درآمده است سندِ هر دو بیان نورانی همین ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرضِ هَوْناً﴾ اینها نه مزاحم کسیاند، نه باری روی دوش اینهاست همیشه هم آماده رفتناند این طور نیست که یک وقت اگر اینها را خواستند ببرند به سختی حرکت کنند یا ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ، ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ بگویند اینها بارهایشان را فرستادند، خب اگر کسی بارش را فرستاده، بلیطش را هم گرفته، منتظر رفتن است در موقع رفتن که دیگر نمیگوید من را برگردان که این ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾، ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ برای سنگینبارهاست اما سبکبارها همان «تخفّفوا تلحقوا»، «نجا المخفّفون» میشود ﴿یَمْشُونَ عَلَی الْأَرضِ هَوْناً﴾ نتیجهاش هم این است که ﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ حالا اگر یک وقت جاهلی سخنی گفته است اینها حرفهای مسالمتآمیز میزنند به اینها که نمیرسد که مردان الهی اینچنیناند که اگر جاهلان با آنها مخاطبهای کنند، حرفی بزنند اینها با مسالمت برخورد میکنند تا سایر اوصاف دیگر.
این نشان میدهد که عمده آن خطّمشی است وقتی خطّمشی روشن بود خب آدم هم آرام میرود، هم سبکبار میرود و هم راهنمای دیگران است این ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ برای همان است که دیگران را نور میدهد که خب دیگران وقتی میبینند خطّمشی این آقا این طور است از او پند میگیرند.
بر اساس این جهت که مَشی تنها راهرفتن ظاهری نیست بلکه راهرفتن ظاهری یکی از مصادیق مَشی است عمده آن مَشی نورانی است آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آمده و برخیها برداشتی کردند آن برداشت خیلی دور نخواهد بود.
در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آیه 45 انحای حیوانات و امثال حیوانات را شمرده که بعضی پرندهاند، بعضی آبزیاناند، بعضی در خشکی زندگی میکنند، بعضی چهارپایاند، بعضی دوپایاند، بعضی خزندهاند اینها معنای ظاهریاش هست و حق است و «لا ریب فیه» اما یک معنای دیگری هم میشود از آنها اصطیاد کرد آیه 45 سورهٴ مبارکهٴ «نور» این است که ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ﴾ همین خزندهها مثل مار و امثال مار که اینها روی شکم راه میروند ﴿وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی رِجْلَیْنِ﴾ مثل انسان و مرغ ﴿وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی أَرْبَعٍ﴾ چهارپاها ﴿یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ یک معنای روشن آیه است، خب اینکه بعضیها خزندهاند روی شکم راه میروند، بعضی دوتا پا دارند، بعضی چهارتا پا دارند اینها یک معنای روشنی است درست است اینها مصداق آیه است در ترجمه آیه باید اینها را ذکر کرد و اینها یقیناً مراد آیه است اما اینها مطلبی نیست که فقط برای اینها از عرش وحی بیاید که حیوانات بعضی روی شکم راه میروند، بعضی روی دو پا، بعضی روی چهار پا، بعضیها خواستند بگویند این در ضمن اینکه انحای حیوانات را ذکر میکند، خطّمشی افراد را هم ذکر میکند برای اینکه دارد ﴿مِنْهُمْ﴾، ﴿مِنْهُمْ﴾، ﴿مِنْهُمْ﴾ از اینکه همهاش ضمیر جمع مذکر سالم میآورد خدای سبحان برای مار و عقرب دیگر ﴿مِنْهُمْ﴾، ﴿مِنْهُمْ﴾ ذکر نمیکند که ﴿فَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ﴾ یعنی بعضیها خطّمشیشان فقط شکم است، همین.
این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در جریان سوّمی که فرمود در اثر اینکه بیبند و باری راه پیدا کرده بیتالمال را اینها تلف کردند عدهای قیام کردند و آن کار را انجام دادند حضرت فرمود عصارهٴ زندگی درباریان این سوم «بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ» خلاصه میشد این را در خطبهٴ شقشقیه بیان فرمودند، فرمودند اینها که پُستی به دستشان رسیده است، مالی در اختیارشان قرار گرفت تمام زندگیشان دو حدّ داشت یک حدّش نثیل بود، یک حدّش مُعتَلف، مُعتلف آن چراگاه است که این شترها علف میخورند، نَثِیل جسارت است آنجایی که مدفوع میریزند بعضیها هم خطّمشیشان بین آشپزخانه و دستشویی است همین که از آشپزخانه چه چیزی دربیاید بعد این را چطور در دستشویی بریزند این میشود بین نثیل و مُعتلف این در همان خطبه شقشقیه حضرت است فرمود اینها راه دیگری ندارند نه بالا را نگاه کردند، نه پایین را نگاه کردند، نه جاهای دیگر را نگاه کردند تمام تلاش و کوشششان این است شما میبینید در بعضی از شهرها که خب علمایی داشتند و دارند، مجالسی بود، محافلی بود، مجالس علمی بود، موعظه بود، معمّرین فراوانی دارند اما در بعضی از شهرها یا در بعضی از روستاها در اثر نبودِ محافل علمی اینها اصلاً جوانیشان را آنچنان به سرعت به هدر میدهند که همین که سن به هفتاد رسید یا غالباً میمیرند یا اگر چندتایشان زنده ماندند زمینگیرند در مجالسشان، در همایشهایشان، در جلساتشان معمّرین بین هفتاد یا هشتاد خیلی کم میبینید برای اینکه یا مُردند یا در حُکم مُردهاند آدم این قدر جوانی بیراهه میرود گرفتار اجوفین میشود یا در اثر پُرخوری یا در اثر کارهای دیگر که تا بیشتر از هفتاد نماند این همان بیان نورانی حضرت امیر است دیگر فرمود اینها زندگیشان دو حدّ دارد خیلیها هستند که این طورند منتظرند که در کنار سفرهشان چه غذایی است بعدش هم آن کار. فرمود بین نثیل و مُعتلف فرمود این بود نتیجهٴ حکومت سوّمی، خب مردم هم شورش کردند.
اینکه فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ﴾ حالا بر فرض تأویلی که برخیها کردند درست نباشد و این آیه هم نخواهد او را بگوید ولی بالأخره بعضیها خطّمشیشان شکم است، اما از اینکه تعبیر به ﴿مِنْهُم﴾ دارد که ﴿مِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ﴾ در عین حال که خزندهها را شامل میشود ظاهرِ قرآن حق است «مما لا ریب فیه» اگر هم او منظور آیه نباشد مطلب حق است که بعضیها خطّمشیشان شکم است پس بین آنکه ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ با اینکه ﴿یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ﴾ خیلی فرق است و نشان اینکه برخیها خطّمشیشان شکم است همان بیان نورانی حضرت امیر در خطبه شقشقیه است که فرمود بعضیها مثل همین شترند که بین نثیل و مُعتلف زندگی میکنند، خب اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الْأَمَلُ﴾ همین است دیگر فرمود بگذار اینها بچرند و آرزوها اینها را سرگرم بکند بالأخره طولی نمیکشد که اینها نتیجهٴ تلخ کارهایشان را میبینند.
پرسش: این ﴿وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی رِجْلَیْنِ﴾ چه میخواهد بگوید؟
پاسخ: همین طور دیگر، ﴿وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی رِجْلَیْنِ﴾ که دیگر لازم نیست آن گرفتار مسائل غریزی را ما اینجا شرح بدهیم گفتند اینها بین رجلین گرفتارند اینکه در روایات دارد دامنتان را حفظ بکنید، بینالفخذینتان را حفظ بکنید، بینالرِجلینتان را حفظ بکنید راجع به عفّت است دیگر.
خب، این سرّش این است که ما که جرأت نمیکنیم آیات را از حدّ ظاهر بگذرانیم برای اینکه واقعاً دهان ما، زبان ما در برابر وحی بسته است اما خب اهلبیت که ناطقِ به همین کارند و قرآن متحرّکاند و عِدل قرآن کریماند برابر حدیث ثقلین آنها خب از این تعبیرات زیاد دارند. این کتاب شریف معانیالأخبار مرحوم صدوق را یکبار حتماً ببینید این معانیالأخبار که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این کتاب را نوشتند اول تا آخر این کتاب همین است یک سلسله برداشتهای لطیفی از آیات و روایات هست که هیچ کس جرأت نمیکند آن طور معنا بکند دربارهٴ ابوالقاسم بودن وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چندبار در همین بحث تفسیر عرض شد که کسی خدمت حضرت عرض کرد که چرا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میگویند ابوالقاسم این کُنیه حضرت است پسری داشت به نام قاسم و حضرت بود ابوالقاسم عرض کرد این را من میدانم میخواهم قدری روشنتر کنی چون کُنیههای آنها، اسمای نورانی آنها یک بار معنوی هم دارد، خب حالا هیچ کس جرأت میکند این بیانی را که حضرت امام صادق(سلام الله علیه) فرمود دیگری بگوید فرمود حالا که آمادهای پس گوش کن.
مطلبی فرمود که احتیاج به شرح دارد و عصارهٴ آن شرح این است که فرمود نه آن است که علیبنابیطالب شاگرد پیغمبر است که علوم را از وجود مبارک پیغمبر فراگرفت؟ عرض کرد بله، فرمود مگر نه آن است که علیبنابیطالب «قاسم الجنة والنار» است؟ عرض کرد بله، فرمود مگر نه آن است که شاگرد فرزند استاد است و استاد پدرِ شاگرد است؟ عرض کرد بله، فرمود پس پیغمبر ابوالقاسم است دیگر او پدرِ «قسام الجنة والنار» است خب این معنا را کسی جرأت میکند بدون امام بگوید؟ از این معانی در اخبار فطرت و طینت فراوان است آن به آن خدا غریق رحمت کند صدوق را روضهٴ منوّرهاش را بهشت قرار بدهد خب این را اینجا جمع کرده این کتاب معانیالأخبار همین است در برابر کتابهای دیگر روایت طینت از همین قبیل است اینها را که غیرمعصوم جرأت نمیکند بگوید ولی به ما راه نشان دادند اگر به زراره و امثال زراره درسِ فقهی یا به عبدالأعلیٰ و امثال عبدالأعلیٰ درس فقهی نشان میدهند یکی از اصحاب فقه حضرت سؤال میکند چرا مسح بعضِ رأس کافی است؟ فرمود: «لمکان الباء» یا اگر آن کسی که گفت من برخی از انگشتهای پایم آسیب دید جبیره کردم چگونه وضو بگیرم؟ حضرت فرمود: «إمسح علی المراره» بعد درباره اینها فرمود: «یعرف هذا و أشباهه من کتاب الله» اینگونه از مسائل فقهی را یاد عبدالأعلیٰ میدهند، یاد زراره میدهند، یاد عمران میدهند آن معارف بلند را هم یاد هشامها میدهند هشامبنحکم، هشامبنسالم و ذریح محاربی و امثال ذلک یاد میدهند آن روایتی که مربوط به حج بود هم یک وقت در همین بحث تفسیر خوانده شد زراره و اینها خدمت حضرت رسیدند عرض کردند ما بارها این آیه را از شما شنیدیم ﴿لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ این طور معنا نکردی این مطلبی را که به ضریح محاربی گفتید به ما نفرمودید، فرمود: «من یحتمل ما یحتمل ذریح» این «یحتمل»، «یحتمل» یعنی چه کسی است که بارِ علمی ما را تحمل کند؟ در این زیارت جامعه داریم که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» من علم شما را تحمل میکنم این جمله در زیارت جامعه گرچه به عنوان خبریه است ولی به داعی انشا القا شده است دیگر غالب این جملهها که در زیارت است دعاست، دعا هم جملهٴ انشایی است «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» در هر مَشهَدی از مشاهد اهلبیت(علیهم السلام) که زیارت جامعه خوانده میشود این دعاست یعنی خدایا آن توفیق را بده به برکت این ذوات مقدس من بتوانم علومِ اهلبیت را تحمل کنم همان علمی که فرمود: علمِ ما صعبِ مستصعب است، حدیث ما صعبِ مستصعب است «لا یحتمله الاّ ملک مقرّب أو نبیّ مرسل أو عبدٌ امتحن الله قلبه للإیمان» این را ما در زیارت جامعه میخوانیم از خدای سبحان یک روحانی که رفته مشهد اینها را میخواهد آن مغفرت را که همهجا میخواهد، آن شِفای مرض را که همهجا میخواهد «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» من آمدم اینجا که چیز یاد بگیرم بروم که آن علومِ صعب شما را نه رسائل و مکاسب را که بعد از چند سال به آسانی میشود فهمید آن علومی که صعبِ مستصعب است که شما فرمودید انبیا و مرسلین به زحمت دارند «إلاّ عبدٌ امتحن الله قلبه للتقویٰ» من آمدم آنها را مقداری یاد بگیریم و بروم «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» این به حسب ظاهر جمله خبریه است اما به داعی انشا القا شده.
غرض آن است که اگر اینها نمونهای به آدم نشان دادند دیگر زراره نمیگوید که «باء» در هیچ جای عالم به معنای بعض نیست فقط در آیه ﴿بِرُؤُوسِکُمْ﴾ است، خیر او دارد به او قانون یاد میدهد، او دارد به او راه اجتهاد یاد میدهد این «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» همین است دیگر یا عبدالاعلیٰ نمیگوید هیچ جا مسح بر مراره نیست یا وضوی جبیره نیست الا روی انگشت، روی انگشتِ پا این طور که نیست این کتاب شریف معانیالأخبار مرحوم صدوق از این معارف فراوان دارد اما خب ادب اقتضا میکند که وقتی روایتی باشد انسان برابر آن روایات فتوا بدهد، عمل بکند، تفسیر بکند و مانند آن وگرنه همین ظاهر را نگه دارد.
خب، ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی رِجْلَیْنِ وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی أَرْبَعٍ﴾ و مانند آن بعضیها گرفتار اینها که گرفتار اجوفیناند بعضی گرفتار بطناند، بعضی گرفتار دامن.
خب، اینکه فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ به این صورت است. این کلمهٴ «ارض» در جملهٴ قبل آمده اگر با ضمیر میفرمود «إنّک لن تخرقها» کافی بود اما برای اینکه این به عنوان یک اصل مطرح بشود فرمود: ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ﴾ اگر به ضمیر بَسنده میشد کافی بود «إنّک لن تخرقها» دیگر غیر از «ارض» چیز دیگری در این آیه نیامده که احتمال بدهیم ضمیر مؤنث به چیز دیگر برگردد فرمود: «وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَن تَخْرِقَها» اما نفرمود که فرمود: ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ﴾ این یک اصل جامع است که میتواند به عنوان کلمهٴ مستقل مطرح بشود ﴿لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ﴾، ﴿لَن تَخْرِقَ﴾ و مانند آن ﴿وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾.
بعد فرمود: ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ برخیها «سیّئةً» قرائت کردند، برخیها «سیّئاً» قرائت کردند اما قرائت معروف ﴿سَیِّئُهُ﴾ است آنهایی که «سیّئاً» قرائت کردند یا «سیّئةً» قرائت کردند گفتند این سیّئه الآن صبغهٴ اسمی دارد نه وصفی لذا «مکروهةً» نفرمود، ﴿مَکْرُوهاً﴾ فرمود این یک و آنها دیگر نباید پاسخ بدهند برای اینکه سؤالی برای آنها مطرح نیست. اما آنها که ﴿سَیِّئُهُ﴾ قرائت کردند که همین قرائت رایج است باید پاسخ بدهند که ضمیر به چه چیزی برمیگردد؟
پاسخی که دادند این است که از آیه 22 به بعد همین سورهٴ «اسراء» تا اینجا تقریباً 25 فضیلتهای دینی مطرح شد که بعضیها کلامیاند، بعضی فقهی و اخلاقی و حقوقیاند بعضیها مورد امر است، بعضیها مورد نهی فرمود این 25تا که در اینجا آمده بعضیها مأموربهاند و حَسَناند که جای خودشان را دارند، بعضیها مَنهیعنهاند و سییّءاند که سیّء اینها نزد ربّک مکروه است آنها که ﴿سَیِّئُهُ﴾ قرائت کردند گفتند که این 25تا بخشی از اینها حَسَن است و مأموربه، بخشی از اینها سییّء است و مَنهیعنه اینها که سییّءاند و مَنهیعنهاند سییّء اینها نزد پروردگار مکروه است یعنی خدا اینها را اراده نمیکند اینها نزد خدا مبغوضاند محبوب نیستند.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره کراهتِ قرآنی و روایی غیر از کراهت فقهی است کراهت فقهی اصطلاحی است دیگر در برابر حرام، اما کراهت قرآنی اینچنین نیست که در برابر حرام باشد حرام را حمل میکند یعنی محبوب خدا نیست، مغضوب خداست، مبغوض خداست و مانند آن.
﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ مورد غضب خداست ذات اقدس الهی بدش میآید اما فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ این 25 فضیلتی که گفته شد اینها جزء حکمت است اما ﴿ذلِکَ﴾ فرمود که «ذا» اشاره است، «لام» برای بعید، «کاف» برای خطاب این سهتا کلمه است این «ذا» اشاره است، «لام» برای بُعدِ مشارالیه، «کاف» هم مخاطب وقتی آدم میخواهد با مخاطب حرف بزند چیزی را نشانش بدهد یا میگوید «ذاک» یا میگوید «ذلک».
الآن به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود آن حضرت را مورد خطاب قرار داد که اینها حکمتی است که خدا از راه وحی به شما آموخت و این را هم مفرد آورد دیگر «ذا» فرمود اشاره جمع نیست برای اینکه همه اینها به یک توحید برمیگردد نه تنها این 25 فضیلت اوّلش توحید است، آخرش توحید برای اینکه همه اینها به توحید برمیگردد در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که هر معصیتی به شرک برمیگردد هیچ معصیتی نیست که به شرک برنگردد اینکه فرمود: ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ همین است منتها ذات اقدس الهی کریمانه با ما برخورد میکند، چرا همه معصیت به شرک برمیگردد؟ برای اینکه اگر کسی در اثر سهو موضوع یا نسیان موضوع یا سهو حُکم یا نسیان حُکم قصوراً یا جهلِ قصوری به حُکم و همچنین نسبت به موضوع یا در اثر اضطرار یا اکراه یا الجا یا اجبار و مانند آن دست به کاری زد برابر حدیث رفع اینها که معصیت نیست برای اینکه «رُفِعَ عن امّتی تسع» هیچ کدام از اینها گناه نیستند و ذات اقدس الهی هم مؤاخذه نمیکند تنها جایی گناه است که انسان عالماً عامداً دارد معصیت میکند عالماً عامداً یعنی چه؟ یعنی خدایا من میدانم شما این کار را حرام کردی و من هیچ اضطراری هم ندارم اما شما نظرتان این است که نکنم، من نظرم این است که بکنم این حرف صدرالدین قونوی است که هیچ گناهی نیست مگر اینکه به شرک برمیگردد چون در صورت اضطرار و سهو و نسیان و اینها که معصیت نیست برابر حدیث رفع وقتی شما گناه را تحلیل میکنید میبینید این شخص به موضوع عالِم است، به حُکم عالِم است، اضطراری هم ندارد، الجایی هم نیست، اجباری هم نیست، سهو و نسیانی هم نیست هیچ چیزی نیست آن وقت تحلیل میکنید درونش را به این صورت درمیآید خدایا شما فرمودی این کار حرام است، این رشوه حرام است، این مال حرام است و من هم میدانم این رشوه است و حرام است ولی به نظر من باید بگیرم این معنی گناه است هیچ گناهی نیست مگر اینکه به شرک برمیگردد.
این بیان نورانی آن آیه ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ میتواند شامل این قسمتها هم باشد گرچه در ذیل آن آیه این روایت در نورالثقلین و امثال نورالثقلین هست که از حضرت سؤال کردند چگونه اکثر مؤمنین، مشرکاند؟ فرمود همین که میگویند «لولا فلان لهلکت» اول خدا، دوم فلان شخص مشکل ما را حل کرد اگر فلان کس نبود ما مشکلمان حل نمیشد، اگر فلان کس نبود ما شِفا پیدا نمیکردیم فرمود اینکه تعبیر درست نیست، عرض کردند پس چه چیزی بگویی؟ فرمود خب بالأخره بگویید خدا را شکر که به وسیله فلان شخص مشکل ما را حل کرد این میشود توحید.
آن یکی از مصادیق آیه است نه اینکه آیه منحصراً همانها را بگوید اینکه ما مؤمنِ عادل کم داریم دیگر مؤمنِ غیرعادل یعنی کسی که گاهی معصیت میکند هر عصیانی عند التحلیل به شرک برمیگردد، بنابراین اوّلش توحید، آخرش توحید همه مسائل اعتقادی به توحید برمیگردد اگر نبوّت است برای اینکه از طرف خدای سبحان آمده و ما را هم به خدا دعوت میکند، اگر معاد است بازگشتش به طرف ذات اقدس الهی است و به مَحکَم او حساب پسدادن است، احکام هم اطاعت فرمایش اوست، اخلاق هم تخلّق به اخلاق اوست، بنابراین هم مفردآوردن جا دارد یک، هم اینکه این بخش هم مصدّر به توحید است هم مذیّل به توحید. مصدّر به توحید است برای اینکه در آیه 22 که سرفصل این پاراگراف است فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾ هم مذیّل به توحید است برای اینکه در همین آیه 39 که بخش پایانی است فرمود: ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾.
بنابراین مفردآوردن جا دارد برای اینکه همه اینها به توحید برمیگردد و توحید هم با وحی تثبیت شده است، تبیین شده است ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ اگر این کار را کردی ﴿فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾ مُلقا میشوی یعنی بالا پَرت میشوی در بخشهای دیگر وقتی توحید را طرح میکند فرمود: ﴿مَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ کسی که مشرک شد مثل اینکه بین الأرض و السماء پرت شد یا همانجا کرکسها و شاهینها این را اختطاف میکنند میربایند یا تندباد او را در مکان سحیق و دور مثل تَه درّه پرت میکند و این را نرم میکند ﴿مَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ﴾ همانجا در بین ارض و السماء ﴿أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾.
پس اگر کسی شرف ورزید مثل آن است که از بالا پَرت شده اینجا میفرماید: ﴿فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
انسان یا در اثر مال و فرزند و جاه و مقام و مانند آن گرفتار مَرح و شدّت نشاط است
عقل حُکم میکند که انسان مقتصدانه مَشی کند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ﴿37﴾ کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً ﴿38﴾ ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴿39﴾
این بخش آیات تقریباً 25 حُکم از احکام اعتقادی، اخلاقی، فقهی، حقوقی و معرفتی را بیان فرمود که بخشی از اینها مربوط به اصول دین است و بخشی از اینها هم مربوط به اخلاق و فروع دین.
فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ مَرَح همان شدّت نشاط است انسان یا در اثر مال و فرزند و جاه و مقام و مانند آن گرفتار مَرح و شدّت نشاط است یا در اثر خیالهای باطل هر دوی آن به تخیّل و اختیال برمیگردد که در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» که در بحث دیروز اشاره شد خدای سبحان هم به مَشی مُقتصدانه امر کرد و هم از مَشی مُختالانه نهی کرد در سورهٴ «لقمان» آیه هیجده و نوزده این است ﴿وَلاَ تَمْشِ فی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ که اینگونه از حرکتها بر اساس اختیال و تخیّل و خیالزدگی است بعد به مَشی مقتصدانه امر کرد فرمود: ﴿وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِکَ﴾، پس مَشی فرحانه و مختالانه آن است که مقتَصِد نباشد، معتدل نباشد گاهی تعلیل به امور بیرونی است، گاهی به درونی.
در آیه محلّ بحث که فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ به امور بیرونی استدلال کرد فرمود این طور حرکت میکنی در زمین نه میتوانی زمین را بشکافی، نه میتوانی از کوهها گردنفرازتر باشی آنها سربلندتر از تو هستند و زمین هم سِتبرتر از توست پس نسبت به بیرون توانِ برتری را نداری.
در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» فرمود این کار بر اساس خیال است نه بر اساس عقل ﴿وَلاَ تَمْشِ فی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ این سبک راهرفتن بر اساس خیالزدگی است و مطابق با عقل نیست، پس عقل حُکم میکند که انسان مقتصدانه مَشی کند این یک مطلب.
منظور از مَشی هم خصوص این حرکتکردن نیست آنهایی که حتی قدرت راهرفتن ندارند، زمینگیرند، در اثر کهنسالی قدرت راهرفتن ندارند آنها هم گرفتار همین مَشی مختالانهاند منظور از مَشی همان خطّمَشی است البته این مَشی ظاهری هم یکی از مصادیق روشن آیه است اما عمده آن خطّمشی و روشِ زندگی است برای اینکه ذات اقدس الهی مردانِ الهی را به مَشیِ نورانی موصوف کرد فرمود اینها با نور راه میروند.
در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که بحثش قبلاً گذشت و همچنین در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» که به خواست خدا بحثش خواهد آمد آنجا سخن از مَشی نورانی است آیه 122 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود ﴿أَوَمَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ این با نور در مردم حرکت میکند این معلوم میشود خطّمشیاش نورانی است تنها راهرفتن نیست او وقتی که نشسته است مَشی دارد، ایستاده است راه میرود، سخن میگوید راه میرود، سخن میشنود راه میرود یعنی خطّمشیاش این است البته مصداق روشن و شفّافش همین نحوهٴ راهرفتن است آن دیگر قدر متیقّن از مَشی است لکن برابر آیه 122 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ و مشابه این هم در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» هست که اینها با نور حرکت میکنند یعنی خطّمشی اینها چیز شفاف و روشنی است.
بعضیها هستند در ظلمت حرکت میکنند با اینکه در روزِ روشن حرکت میکنند اما ذات اقدس الهی اینها را تیره و تار معرفی کرده است در سورهٴ مبارکهٴ «نور» فرمود اینها اصلاً هیچ کسی را نمیبینند که اینها اگر خودشان را ببینند میدانند که «أوّله نطفه و آخره جیفه» خب چنین آدمی که طبق بیان قرآن کریم ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ این دیگر معلوم میشود خودش را نمیبیند دیگر، اگر خودش را ندید فقط آن خیالبافیهایش را میبیند با خُیَلا حرکت میکند در سورهٴ مبارکهٴ «نور» افرادی که گرفتار کفر و انحراف و کجروی هستند آیه چهل سورهٴ مبارکهٴ «نور» اینها را تشبیه میکند میگوید چنین گروهی که در اثر کفر و نفاق و خودبینی و امثال ذلک به این آلودگیها مبتلا شدند مثال دوّمشان این است که ﴿أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ﴾ اگر شب باشد، تار باشد، نورِ ماه و ستارهای نرسد، هوا ابری باشد، کسی گرفتار دریا باشد، دریا هم موّاج باشد هم عمق دریا هست، هم موج هست، هم ابر است، هم شبِ تار هم هست این میشود ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ ﴿کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ﴾ یعنی عمیق که ﴿یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ﴾ امواج متراکم است بالای همه امواج هم ابر است ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ این شخص ﴿إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراهَا﴾ خب بالأخره دست جزء نزدیکترین اعضای بدن آدم است نزدیک کردن، دور کردن، قبضش، بسطش، بالا بردنش، پایین آوردنش، جمع کردنش، گشودنش بالأخره دست در اختیار آدم است دیگر فرمود این اگر دستش را دربیاورد دستش را نمیبیند یعنی این اصلاً خودش را گُم کرده ﴿إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ﴾ نه تنها «لم یراها» بلکه ﴿لَمْ یَکَدْ یَراهَا﴾ «کادَ» یعنی «قَرُبَ» ﴿لَمْ یَکَدْ﴾ یعنی «لم یقرب» نه تنها دستش را نمیبیند، نزدیکِ دیدن هم نیست این شخص در ظلمات است ﴿بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ اینها خطّمشیشان مشخص است، بعضیها برابر آیه 122 سورهٴ «انعام» و همچنین آیات سورهٴ مبارکهٴ «حدید» فرمود: ﴿وَیَجْعَل لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ﴾ این خطّمشیاش روشن است دیگر، حرفزدنش روشن است، دیدنش روشن است، موضعگیریاش روشن است، نصیحتکردنش روشن است این میشود خطّمشی در حقیقت البته در همه موارد آن مصداق شفّاف و روشنش همین نحوهٴ راهرفتن است دیگر آنکه قدر متیقّن است نمیشود از آیه آن را خارج کرد.
پس ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ مردان الهی که خدا به آنها نور عطا کرده که «یمشی به فی الارض» نتیجهاش همان است که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» از آیه 63 به بعد به این صورت فرمود، فرمود: ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرضِ هَوْناً﴾ اینها آرام راه میروند، اینها سبک راه میروند، سبکبالاند. یک بیان نورانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که فرمود: «نجا المخفّفون» آنها که سبکبالاند در روز خطر نجات پیدا میکنند.
همین بیان نورانی آن حضرت را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به یک جمله آهنگینی بیان کرده فرمود: «تخفّفوا تلحقوا» سبکبار بشوید تا به اولیای الهی ملحق بشوید به آنها برسید آن «نجا المخفّفون» پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به «تخفّفوا تلحقوا» وجود مبارک حضرت امیر درآمده است سندِ هر دو بیان نورانی همین ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرضِ هَوْناً﴾ اینها نه مزاحم کسیاند، نه باری روی دوش اینهاست همیشه هم آماده رفتناند این طور نیست که یک وقت اگر اینها را خواستند ببرند به سختی حرکت کنند یا ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ، ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ بگویند اینها بارهایشان را فرستادند، خب اگر کسی بارش را فرستاده، بلیطش را هم گرفته، منتظر رفتن است در موقع رفتن که دیگر نمیگوید من را برگردان که این ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾، ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ برای سنگینبارهاست اما سبکبارها همان «تخفّفوا تلحقوا»، «نجا المخفّفون» میشود ﴿یَمْشُونَ عَلَی الْأَرضِ هَوْناً﴾ نتیجهاش هم این است که ﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ حالا اگر یک وقت جاهلی سخنی گفته است اینها حرفهای مسالمتآمیز میزنند به اینها که نمیرسد که مردان الهی اینچنیناند که اگر جاهلان با آنها مخاطبهای کنند، حرفی بزنند اینها با مسالمت برخورد میکنند تا سایر اوصاف دیگر.
این نشان میدهد که عمده آن خطّمشی است وقتی خطّمشی روشن بود خب آدم هم آرام میرود، هم سبکبار میرود و هم راهنمای دیگران است این ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ برای همان است که دیگران را نور میدهد که خب دیگران وقتی میبینند خطّمشی این آقا این طور است از او پند میگیرند.
بر اساس این جهت که مَشی تنها راهرفتن ظاهری نیست بلکه راهرفتن ظاهری یکی از مصادیق مَشی است عمده آن مَشی نورانی است آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آمده و برخیها برداشتی کردند آن برداشت خیلی دور نخواهد بود.
در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آیه 45 انحای حیوانات و امثال حیوانات را شمرده که بعضی پرندهاند، بعضی آبزیاناند، بعضی در خشکی زندگی میکنند، بعضی چهارپایاند، بعضی دوپایاند، بعضی خزندهاند اینها معنای ظاهریاش هست و حق است و «لا ریب فیه» اما یک معنای دیگری هم میشود از آنها اصطیاد کرد آیه 45 سورهٴ مبارکهٴ «نور» این است که ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ﴾ همین خزندهها مثل مار و امثال مار که اینها روی شکم راه میروند ﴿وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی رِجْلَیْنِ﴾ مثل انسان و مرغ ﴿وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی أَرْبَعٍ﴾ چهارپاها ﴿یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ یک معنای روشن آیه است، خب اینکه بعضیها خزندهاند روی شکم راه میروند، بعضی دوتا پا دارند، بعضی چهارتا پا دارند اینها یک معنای روشنی است درست است اینها مصداق آیه است در ترجمه آیه باید اینها را ذکر کرد و اینها یقیناً مراد آیه است اما اینها مطلبی نیست که فقط برای اینها از عرش وحی بیاید که حیوانات بعضی روی شکم راه میروند، بعضی روی دو پا، بعضی روی چهار پا، بعضیها خواستند بگویند این در ضمن اینکه انحای حیوانات را ذکر میکند، خطّمشی افراد را هم ذکر میکند برای اینکه دارد ﴿مِنْهُمْ﴾، ﴿مِنْهُمْ﴾، ﴿مِنْهُمْ﴾ از اینکه همهاش ضمیر جمع مذکر سالم میآورد خدای سبحان برای مار و عقرب دیگر ﴿مِنْهُمْ﴾، ﴿مِنْهُمْ﴾ ذکر نمیکند که ﴿فَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ﴾ یعنی بعضیها خطّمشیشان فقط شکم است، همین.
این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در جریان سوّمی که فرمود در اثر اینکه بیبند و باری راه پیدا کرده بیتالمال را اینها تلف کردند عدهای قیام کردند و آن کار را انجام دادند حضرت فرمود عصارهٴ زندگی درباریان این سوم «بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ» خلاصه میشد این را در خطبهٴ شقشقیه بیان فرمودند، فرمودند اینها که پُستی به دستشان رسیده است، مالی در اختیارشان قرار گرفت تمام زندگیشان دو حدّ داشت یک حدّش نثیل بود، یک حدّش مُعتَلف، مُعتلف آن چراگاه است که این شترها علف میخورند، نَثِیل جسارت است آنجایی که مدفوع میریزند بعضیها هم خطّمشیشان بین آشپزخانه و دستشویی است همین که از آشپزخانه چه چیزی دربیاید بعد این را چطور در دستشویی بریزند این میشود بین نثیل و مُعتلف این در همان خطبه شقشقیه حضرت است فرمود اینها راه دیگری ندارند نه بالا را نگاه کردند، نه پایین را نگاه کردند، نه جاهای دیگر را نگاه کردند تمام تلاش و کوشششان این است شما میبینید در بعضی از شهرها که خب علمایی داشتند و دارند، مجالسی بود، محافلی بود، مجالس علمی بود، موعظه بود، معمّرین فراوانی دارند اما در بعضی از شهرها یا در بعضی از روستاها در اثر نبودِ محافل علمی اینها اصلاً جوانیشان را آنچنان به سرعت به هدر میدهند که همین که سن به هفتاد رسید یا غالباً میمیرند یا اگر چندتایشان زنده ماندند زمینگیرند در مجالسشان، در همایشهایشان، در جلساتشان معمّرین بین هفتاد یا هشتاد خیلی کم میبینید برای اینکه یا مُردند یا در حُکم مُردهاند آدم این قدر جوانی بیراهه میرود گرفتار اجوفین میشود یا در اثر پُرخوری یا در اثر کارهای دیگر که تا بیشتر از هفتاد نماند این همان بیان نورانی حضرت امیر است دیگر فرمود اینها زندگیشان دو حدّ دارد خیلیها هستند که این طورند منتظرند که در کنار سفرهشان چه غذایی است بعدش هم آن کار. فرمود بین نثیل و مُعتلف فرمود این بود نتیجهٴ حکومت سوّمی، خب مردم هم شورش کردند.
اینکه فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ﴾ حالا بر فرض تأویلی که برخیها کردند درست نباشد و این آیه هم نخواهد او را بگوید ولی بالأخره بعضیها خطّمشیشان شکم است، اما از اینکه تعبیر به ﴿مِنْهُم﴾ دارد که ﴿مِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ﴾ در عین حال که خزندهها را شامل میشود ظاهرِ قرآن حق است «مما لا ریب فیه» اگر هم او منظور آیه نباشد مطلب حق است که بعضیها خطّمشیشان شکم است پس بین آنکه ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ با اینکه ﴿یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ﴾ خیلی فرق است و نشان اینکه برخیها خطّمشیشان شکم است همان بیان نورانی حضرت امیر در خطبه شقشقیه است که فرمود بعضیها مثل همین شترند که بین نثیل و مُعتلف زندگی میکنند، خب اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الْأَمَلُ﴾ همین است دیگر فرمود بگذار اینها بچرند و آرزوها اینها را سرگرم بکند بالأخره طولی نمیکشد که اینها نتیجهٴ تلخ کارهایشان را میبینند.
پرسش: این ﴿وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی رِجْلَیْنِ﴾ چه میخواهد بگوید؟
پاسخ: همین طور دیگر، ﴿وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی رِجْلَیْنِ﴾ که دیگر لازم نیست آن گرفتار مسائل غریزی را ما اینجا شرح بدهیم گفتند اینها بین رجلین گرفتارند اینکه در روایات دارد دامنتان را حفظ بکنید، بینالفخذینتان را حفظ بکنید، بینالرِجلینتان را حفظ بکنید راجع به عفّت است دیگر.
خب، این سرّش این است که ما که جرأت نمیکنیم آیات را از حدّ ظاهر بگذرانیم برای اینکه واقعاً دهان ما، زبان ما در برابر وحی بسته است اما خب اهلبیت که ناطقِ به همین کارند و قرآن متحرّکاند و عِدل قرآن کریماند برابر حدیث ثقلین آنها خب از این تعبیرات زیاد دارند. این کتاب شریف معانیالأخبار مرحوم صدوق را یکبار حتماً ببینید این معانیالأخبار که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این کتاب را نوشتند اول تا آخر این کتاب همین است یک سلسله برداشتهای لطیفی از آیات و روایات هست که هیچ کس جرأت نمیکند آن طور معنا بکند دربارهٴ ابوالقاسم بودن وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چندبار در همین بحث تفسیر عرض شد که کسی خدمت حضرت عرض کرد که چرا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میگویند ابوالقاسم این کُنیه حضرت است پسری داشت به نام قاسم و حضرت بود ابوالقاسم عرض کرد این را من میدانم میخواهم قدری روشنتر کنی چون کُنیههای آنها، اسمای نورانی آنها یک بار معنوی هم دارد، خب حالا هیچ کس جرأت میکند این بیانی را که حضرت امام صادق(سلام الله علیه) فرمود دیگری بگوید فرمود حالا که آمادهای پس گوش کن.
مطلبی فرمود که احتیاج به شرح دارد و عصارهٴ آن شرح این است که فرمود نه آن است که علیبنابیطالب شاگرد پیغمبر است که علوم را از وجود مبارک پیغمبر فراگرفت؟ عرض کرد بله، فرمود مگر نه آن است که علیبنابیطالب «قاسم الجنة والنار» است؟ عرض کرد بله، فرمود مگر نه آن است که شاگرد فرزند استاد است و استاد پدرِ شاگرد است؟ عرض کرد بله، فرمود پس پیغمبر ابوالقاسم است دیگر او پدرِ «قسام الجنة والنار» است خب این معنا را کسی جرأت میکند بدون امام بگوید؟ از این معانی در اخبار فطرت و طینت فراوان است آن به آن خدا غریق رحمت کند صدوق را روضهٴ منوّرهاش را بهشت قرار بدهد خب این را اینجا جمع کرده این کتاب معانیالأخبار همین است در برابر کتابهای دیگر روایت طینت از همین قبیل است اینها را که غیرمعصوم جرأت نمیکند بگوید ولی به ما راه نشان دادند اگر به زراره و امثال زراره درسِ فقهی یا به عبدالأعلیٰ و امثال عبدالأعلیٰ درس فقهی نشان میدهند یکی از اصحاب فقه حضرت سؤال میکند چرا مسح بعضِ رأس کافی است؟ فرمود: «لمکان الباء» یا اگر آن کسی که گفت من برخی از انگشتهای پایم آسیب دید جبیره کردم چگونه وضو بگیرم؟ حضرت فرمود: «إمسح علی المراره» بعد درباره اینها فرمود: «یعرف هذا و أشباهه من کتاب الله» اینگونه از مسائل فقهی را یاد عبدالأعلیٰ میدهند، یاد زراره میدهند، یاد عمران میدهند آن معارف بلند را هم یاد هشامها میدهند هشامبنحکم، هشامبنسالم و ذریح محاربی و امثال ذلک یاد میدهند آن روایتی که مربوط به حج بود هم یک وقت در همین بحث تفسیر خوانده شد زراره و اینها خدمت حضرت رسیدند عرض کردند ما بارها این آیه را از شما شنیدیم ﴿لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ این طور معنا نکردی این مطلبی را که به ضریح محاربی گفتید به ما نفرمودید، فرمود: «من یحتمل ما یحتمل ذریح» این «یحتمل»، «یحتمل» یعنی چه کسی است که بارِ علمی ما را تحمل کند؟ در این زیارت جامعه داریم که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» من علم شما را تحمل میکنم این جمله در زیارت جامعه گرچه به عنوان خبریه است ولی به داعی انشا القا شده است دیگر غالب این جملهها که در زیارت است دعاست، دعا هم جملهٴ انشایی است «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» در هر مَشهَدی از مشاهد اهلبیت(علیهم السلام) که زیارت جامعه خوانده میشود این دعاست یعنی خدایا آن توفیق را بده به برکت این ذوات مقدس من بتوانم علومِ اهلبیت را تحمل کنم همان علمی که فرمود: علمِ ما صعبِ مستصعب است، حدیث ما صعبِ مستصعب است «لا یحتمله الاّ ملک مقرّب أو نبیّ مرسل أو عبدٌ امتحن الله قلبه للإیمان» این را ما در زیارت جامعه میخوانیم از خدای سبحان یک روحانی که رفته مشهد اینها را میخواهد آن مغفرت را که همهجا میخواهد، آن شِفای مرض را که همهجا میخواهد «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» من آمدم اینجا که چیز یاد بگیرم بروم که آن علومِ صعب شما را نه رسائل و مکاسب را که بعد از چند سال به آسانی میشود فهمید آن علومی که صعبِ مستصعب است که شما فرمودید انبیا و مرسلین به زحمت دارند «إلاّ عبدٌ امتحن الله قلبه للتقویٰ» من آمدم آنها را مقداری یاد بگیریم و بروم «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» این به حسب ظاهر جمله خبریه است اما به داعی انشا القا شده.
غرض آن است که اگر اینها نمونهای به آدم نشان دادند دیگر زراره نمیگوید که «باء» در هیچ جای عالم به معنای بعض نیست فقط در آیه ﴿بِرُؤُوسِکُمْ﴾ است، خیر او دارد به او قانون یاد میدهد، او دارد به او راه اجتهاد یاد میدهد این «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» همین است دیگر یا عبدالاعلیٰ نمیگوید هیچ جا مسح بر مراره نیست یا وضوی جبیره نیست الا روی انگشت، روی انگشتِ پا این طور که نیست این کتاب شریف معانیالأخبار مرحوم صدوق از این معارف فراوان دارد اما خب ادب اقتضا میکند که وقتی روایتی باشد انسان برابر آن روایات فتوا بدهد، عمل بکند، تفسیر بکند و مانند آن وگرنه همین ظاهر را نگه دارد.
خب، ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی رِجْلَیْنِ وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی أَرْبَعٍ﴾ و مانند آن بعضیها گرفتار اینها که گرفتار اجوفیناند بعضی گرفتار بطناند، بعضی گرفتار دامن.
خب، اینکه فرمود: ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ به این صورت است. این کلمهٴ «ارض» در جملهٴ قبل آمده اگر با ضمیر میفرمود «إنّک لن تخرقها» کافی بود اما برای اینکه این به عنوان یک اصل مطرح بشود فرمود: ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ﴾ اگر به ضمیر بَسنده میشد کافی بود «إنّک لن تخرقها» دیگر غیر از «ارض» چیز دیگری در این آیه نیامده که احتمال بدهیم ضمیر مؤنث به چیز دیگر برگردد فرمود: «وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَن تَخْرِقَها» اما نفرمود که فرمود: ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ﴾ این یک اصل جامع است که میتواند به عنوان کلمهٴ مستقل مطرح بشود ﴿لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ﴾، ﴿لَن تَخْرِقَ﴾ و مانند آن ﴿وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾.
بعد فرمود: ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ برخیها «سیّئةً» قرائت کردند، برخیها «سیّئاً» قرائت کردند اما قرائت معروف ﴿سَیِّئُهُ﴾ است آنهایی که «سیّئاً» قرائت کردند یا «سیّئةً» قرائت کردند گفتند این سیّئه الآن صبغهٴ اسمی دارد نه وصفی لذا «مکروهةً» نفرمود، ﴿مَکْرُوهاً﴾ فرمود این یک و آنها دیگر نباید پاسخ بدهند برای اینکه سؤالی برای آنها مطرح نیست. اما آنها که ﴿سَیِّئُهُ﴾ قرائت کردند که همین قرائت رایج است باید پاسخ بدهند که ضمیر به چه چیزی برمیگردد؟
پاسخی که دادند این است که از آیه 22 به بعد همین سورهٴ «اسراء» تا اینجا تقریباً 25 فضیلتهای دینی مطرح شد که بعضیها کلامیاند، بعضی فقهی و اخلاقی و حقوقیاند بعضیها مورد امر است، بعضیها مورد نهی فرمود این 25تا که در اینجا آمده بعضیها مأموربهاند و حَسَناند که جای خودشان را دارند، بعضیها مَنهیعنهاند و سییّءاند که سیّء اینها نزد ربّک مکروه است آنها که ﴿سَیِّئُهُ﴾ قرائت کردند گفتند که این 25تا بخشی از اینها حَسَن است و مأموربه، بخشی از اینها سییّء است و مَنهیعنه اینها که سییّءاند و مَنهیعنهاند سییّء اینها نزد پروردگار مکروه است یعنی خدا اینها را اراده نمیکند اینها نزد خدا مبغوضاند محبوب نیستند.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره کراهتِ قرآنی و روایی غیر از کراهت فقهی است کراهت فقهی اصطلاحی است دیگر در برابر حرام، اما کراهت قرآنی اینچنین نیست که در برابر حرام باشد حرام را حمل میکند یعنی محبوب خدا نیست، مغضوب خداست، مبغوض خداست و مانند آن.
﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ مورد غضب خداست ذات اقدس الهی بدش میآید اما فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ این 25 فضیلتی که گفته شد اینها جزء حکمت است اما ﴿ذلِکَ﴾ فرمود که «ذا» اشاره است، «لام» برای بعید، «کاف» برای خطاب این سهتا کلمه است این «ذا» اشاره است، «لام» برای بُعدِ مشارالیه، «کاف» هم مخاطب وقتی آدم میخواهد با مخاطب حرف بزند چیزی را نشانش بدهد یا میگوید «ذاک» یا میگوید «ذلک».
الآن به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود آن حضرت را مورد خطاب قرار داد که اینها حکمتی است که خدا از راه وحی به شما آموخت و این را هم مفرد آورد دیگر «ذا» فرمود اشاره جمع نیست برای اینکه همه اینها به یک توحید برمیگردد نه تنها این 25 فضیلت اوّلش توحید است، آخرش توحید برای اینکه همه اینها به توحید برمیگردد در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که هر معصیتی به شرک برمیگردد هیچ معصیتی نیست که به شرک برنگردد اینکه فرمود: ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ همین است منتها ذات اقدس الهی کریمانه با ما برخورد میکند، چرا همه معصیت به شرک برمیگردد؟ برای اینکه اگر کسی در اثر سهو موضوع یا نسیان موضوع یا سهو حُکم یا نسیان حُکم قصوراً یا جهلِ قصوری به حُکم و همچنین نسبت به موضوع یا در اثر اضطرار یا اکراه یا الجا یا اجبار و مانند آن دست به کاری زد برابر حدیث رفع اینها که معصیت نیست برای اینکه «رُفِعَ عن امّتی تسع» هیچ کدام از اینها گناه نیستند و ذات اقدس الهی هم مؤاخذه نمیکند تنها جایی گناه است که انسان عالماً عامداً دارد معصیت میکند عالماً عامداً یعنی چه؟ یعنی خدایا من میدانم شما این کار را حرام کردی و من هیچ اضطراری هم ندارم اما شما نظرتان این است که نکنم، من نظرم این است که بکنم این حرف صدرالدین قونوی است که هیچ گناهی نیست مگر اینکه به شرک برمیگردد چون در صورت اضطرار و سهو و نسیان و اینها که معصیت نیست برابر حدیث رفع وقتی شما گناه را تحلیل میکنید میبینید این شخص به موضوع عالِم است، به حُکم عالِم است، اضطراری هم ندارد، الجایی هم نیست، اجباری هم نیست، سهو و نسیانی هم نیست هیچ چیزی نیست آن وقت تحلیل میکنید درونش را به این صورت درمیآید خدایا شما فرمودی این کار حرام است، این رشوه حرام است، این مال حرام است و من هم میدانم این رشوه است و حرام است ولی به نظر من باید بگیرم این معنی گناه است هیچ گناهی نیست مگر اینکه به شرک برمیگردد.
این بیان نورانی آن آیه ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ میتواند شامل این قسمتها هم باشد گرچه در ذیل آن آیه این روایت در نورالثقلین و امثال نورالثقلین هست که از حضرت سؤال کردند چگونه اکثر مؤمنین، مشرکاند؟ فرمود همین که میگویند «لولا فلان لهلکت» اول خدا، دوم فلان شخص مشکل ما را حل کرد اگر فلان کس نبود ما مشکلمان حل نمیشد، اگر فلان کس نبود ما شِفا پیدا نمیکردیم فرمود اینکه تعبیر درست نیست، عرض کردند پس چه چیزی بگویی؟ فرمود خب بالأخره بگویید خدا را شکر که به وسیله فلان شخص مشکل ما را حل کرد این میشود توحید.
آن یکی از مصادیق آیه است نه اینکه آیه منحصراً همانها را بگوید اینکه ما مؤمنِ عادل کم داریم دیگر مؤمنِ غیرعادل یعنی کسی که گاهی معصیت میکند هر عصیانی عند التحلیل به شرک برمیگردد، بنابراین اوّلش توحید، آخرش توحید همه مسائل اعتقادی به توحید برمیگردد اگر نبوّت است برای اینکه از طرف خدای سبحان آمده و ما را هم به خدا دعوت میکند، اگر معاد است بازگشتش به طرف ذات اقدس الهی است و به مَحکَم او حساب پسدادن است، احکام هم اطاعت فرمایش اوست، اخلاق هم تخلّق به اخلاق اوست، بنابراین هم مفردآوردن جا دارد یک، هم اینکه این بخش هم مصدّر به توحید است هم مذیّل به توحید. مصدّر به توحید است برای اینکه در آیه 22 که سرفصل این پاراگراف است فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾ هم مذیّل به توحید است برای اینکه در همین آیه 39 که بخش پایانی است فرمود: ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾.
بنابراین مفردآوردن جا دارد برای اینکه همه اینها به توحید برمیگردد و توحید هم با وحی تثبیت شده است، تبیین شده است ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ اگر این کار را کردی ﴿فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾ مُلقا میشوی یعنی بالا پَرت میشوی در بخشهای دیگر وقتی توحید را طرح میکند فرمود: ﴿مَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ کسی که مشرک شد مثل اینکه بین الأرض و السماء پرت شد یا همانجا کرکسها و شاهینها این را اختطاف میکنند میربایند یا تندباد او را در مکان سحیق و دور مثل تَه درّه پرت میکند و این را نرم میکند ﴿مَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ﴾ همانجا در بین ارض و السماء ﴿أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾.
پس اگر کسی شرف ورزید مثل آن است که از بالا پَرت شده اینجا میفرماید: ﴿فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است