display result search
منو
تفسیر آیات 40 تا 43 سوره اسراء

تفسیر آیات 40 تا 43 سوره اسراء

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 18 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 40 تا 43 سوره اسراء"
تفکّر جاهلی همان تفکّر حسّی است
تفکّر جاهلی باعث شد که اینها برای خود پسر را انتخاب می‌کردند و از داشتن دختر ننگ داشتند


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَفَأَصْفَاکُمْ رَبُّکُم بِالْبَنِینَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ إِنَاثاً إِنَّکُمْ لَتَقوُلُونَ قَوْلاً عَظِیماً ﴿40﴾ وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هذَا الْقُرْآنِ لَیَذَّکَّرُوا وَمَا یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً ﴿41﴾ قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً ﴿42﴾ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوّاً کَبِیراً﴿43﴾

تفکّر جاهلی همان تفکّر حسّی است اینها حس‌مدارند نظیر آنچه را که بنی‌اسرائیل به وجود مبارک موسای کلیم عرض می‌کردند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا می‌گفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ و مانند آن.
این گروه که معرفت آنها حسّی است تا چیزی را نبینند باور نمی‌کنند از معارف عقلی تهی‌اند و چون معیار فضیلت و ارزش برای اینها یا جنگجویی و غارتگری و خونریزی و مانند آن است یا تحصیل مال و تأمین معاش و این دو کار از مرد بیش از زن برمی‌آید لذا ارزش را، حرمت را برای مذکر قائل بودند نه مؤنث.
این تفکّر جاهلی باعث شد که اینها برای خود پسر را انتخاب می‌کردند و از داشتن دختر ننگ داشتند که در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» بحثش گذشت. ذات اقدس الهی می‌فرماید شما فرشته‌ها را مؤنث می‌دانید یک و اینها را دختران خدا تلقّی می‌کنید دو، اولاً ذات اقدس الهی واحدِ و احد و صمد است منزّه از آن است که والد باشد یا ولد داشته باشد یا مولود باشد و ثانیاً چگونه شما آنچه را که برای خود نمی‌پسندید برای ذات اقدس الهی انتخاب می‌کنید؟ ﴿أَفَأَصْفَاکُمْ رَبُّکُم بِالْبَنِینَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ إِنَاثاً﴾.
این تفکّر چه در فارسها، چه در عربها تازی و فارسی بر این بودند که فرشته‌ها مؤنث‌اند چه اینکه اسامی‌ای که از ستاره‌ها برای فرزندانشان انتخاب می‌کردند این همان انوثت را معیار قرار می‌دادند یعنی ستاره‌ها را مؤنث می‌پنداشتند برای نامگذاری هرگز اسم پسر را فرشته نمی‌گذاشتند الآن در ایرانیها هم همین طور است حالا باید آن جامع مشترک بین عرب و عجم را بررسی کرد که چرا فرشته‌ها را اینها مؤنث می‌دانستند از کجا نشئت گرفته است؟ چه در فارسی، چه در عربی اگر خواستند نامی برای پسر انتخاب کنند هرگز فرشته را نام پسر قرار نمی‌دادند چه اینکه ستاره‌ها را هم همین طور بود ستارهٴ ثریّا، پروین، زهره، اصلِ کوکب، ناهید اینها همه را اسامی دخترها قرار می‌دادند پسر را به نام یکی از این ستاره‌ها تسمیه نمی‌کردند این تفکر چه در تازی، چه در فارسی بود و هست از کجا نشئت گرفته باید زبان‌شناسی و لغت‌شناسی به عهده بگیرد از چه قومی به قوم دیگر سرایت کرده است را هم آن رشته باید به عهده بگیرد.
پرسش: بهرام، کیوان اینها را از فارسی گرفته‌اند.
پاسخ: بله، از نظر فضیلت این اسم نبود اینکه ما می‌گوییم فرشته‌خوست این فرشته‌خوی بودن را به مردها هم اسناد می‌دهند اما نامگذاری و تسمیه هرگز مرد را به فرشته نامگذاری نمی‌کردند.
پرسش: از شدت زیبایی است این نامگذاری؟
پاسخ: ولی غالباً همین ناهید و زهره و حتی کوکب، کوکب و نمی‌دانم پروین و ثریّا و قمرالملوک و اینها غالباً برای زنهاست.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، غرض آن است که این اگر پسر هم آن جمال را داشته باشد نامگذاری نمی‌کنند این وصف هست، اما نام نیست در فارسی غالباً برای زنها نام هست ممکن است وصف برای مردها هم باشد بگویند اینها فرشته‌خو هستند این بحثِ علمی نیست حالا از کجا پیدا شده؟ از کدام قوم به قوم دیگر سرایت کرده این طور است. لکن قرآن کریم این فکر را تخطئه می‌کند می‌فرماید اینها مؤنث نیستند نه اینها مؤنث نیستند، مذکرند ذکورت و انوثت را از اینها برمی‌دارد می‌گوید اینها عبادالرحمن‌اند ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ اند و مانند آن.

فرمود: ﴿أَفَأَصْفَاکُمْ رَبُّکُم بِالْبَنِینَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ إِنَاثاً﴾ این تقریباً در حدّ ساده‌ترین بحثهای قرآنی است در هر عصر و مصری بالأخره مردان مبتدی هستند یا آنها که تازه‌بالغ‌اند مبتدی‌اند این طور نیست که حالا در زمان وجود مبارک ولی‌ّعصر(ارواحنا فداه) همه آنها در حدّ حُکما و فقها چیز بفهمند که این‌گونه از آیات برای آنها بارِ معنوی نداشته باشد، بارِ آموزشی نداشته باشد.
اکثری مردم در طول تاریخ افراد متوسط یا ضعیف‌اند تحصیل‌کرده‌ها که مطالب عمیق برهانی را با آنها مأنوس باشند بسیار کم‌اند بنابراین این‌گونه از آیات برای همیشه زنده است ﴿أَفَأَصْفَاکُمْ رَبُّکُم بِالْبَنِینَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ إِنَاثاً إِنَّکُمْ لَتَقوُلُونَ قَوْلاً عَظِیماً﴾ حالا بر فرض اگر ملائکه را مذکر می‌پنداشتند و می‌گفتند اینها پسران خدا هستند باز هم قول عظیم بود آنها که عُزیر را ابن‌الله دانستند آنها را هم خدا کافر می‌داند، آنها که مسیح را ابن‌الله می‌دانستند خدا کافر می‌داند این نه برای ذکورت و انوثت است برای اینکه اینها چیزی را که خودشان از آن پرهیز می‌کنند و آن را نقص می‌دانند این را به خدا اسناد دادند با اینکه ذات اقدس الهی مبدأ کلّ شیء است و قادر به کلّ شیء است او کسی است که ﴿یَهَبُ لِمَن یَشَاءُ إِنَاثاً وَیَهَبُ لِمَن یَشَاءُ الذُّکُورَ ٭ أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرَاناً وَإِنَاثاً وَیَجْعَلُ مَن یَشَاءُ عَقِیماً﴾ و مانند آن.
خب، فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هذَا الْقُرْآنِ لَیَذَّکَّرُوا﴾ ما چون افراد مختلف‌اند گاهی به صورت برهان، گاهی به صورت قصه، گاهی به صورت داستان، گاهی به صورت تاریخ، گاهی به صورت محکم، گاهی به صورت متشابه، گاهی به صورت ناسخ، گاهی به صورت منسوخ، گاهی به صورت عام، گاهی به صورت خاص، گاهی به صورت مطلق، گاهی به صورت مقیّد آیات را در شرایط گوناگون نازل می‌کنیم تا استعدادهای مختلف، روشهای مختلف، ذوقهای مختلف هر کسی به سبکی با آیات الهی مأنوس باشد ما مثالهای گوناگون زدیم، داستانهای مختلف بیان کردیم، جریان وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) که بیش از صد بار در قرآ‌ن کریم ذکر شده است در هر بار از یک منظر خاصّی ذکر شده است این طور نیست که تکرارِ محض باشد این تصریف از حالتی به حالتی آوردن، متحوّل کردن، منقلب کردن، نوآوری کردن برای آن است که مردم متذکّر بشوند.
پرسش:...
پاسخ: برای اینکه آنها مشکلشان این است که ولو فرشته زن باشد می‌گویند اصلاً نبوّت با بشریّت سازگار نیست اگر بشر می‌تواند پیامبر باشد، خب ما هم پیامبر باشیم چرا بر ما نازل نمی‌شود آنها که در نبوت اشکال داشتند اشکالشان در آ‌ن نبوت عام بود نه نبوت خاص در نبوت عام می‌گفتند اصلاً بشریت با رسالت جمع نمی‌شود کسی از طرف خدای سبحان می‌آید که آسمانی باشد نه زمینی و اگر زمینی باشد خب ما هم باید پیامبر باشیم یا چرا فلان سرمایه‌دار ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾ .
بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هذَا الْقُرْآنِ لَیَذَّکَّرُوا﴾ برای آن است که هر کسی در هر شرایطی که هست آیات مناسب با ذوق او باشد.
مطلب بعدی آن است که هدف مهم، تذکره و یادآوری است قرآن کریم مطالب فراوانی دارد اما آن عناصر محوری‌اش مسئله توحید است و وحی است و نبوت است و عصمت است و رسالت است و ولایت است و امامت است و رجوع الی الله هست به نام معاد و امثال ذلک اینها در درون دل انسانها نهادینه شده است، اما مطالب علمی که آسمانها و زمین در چند روز خلق شدند، اقوات مردم در چند روز تأمین می‌شود، مادهٴ اصلی آسمانها چه چیزی بود، بعد به چه صورت تبدیل می‌شود اینها دیگر علومی است که ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ شما هرگز نمی‌دانستید و نمی‌دانید که مادهٴ آسمانها یک مُشت گاز و دود بود ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً﴾ اینها چیزهایی است که ما به شما گفتیم یعنی خطوط اصلی‌اش را گفتیم بعد بروید با علوم تجربی اینها را شکوفا کنید.
در فروع دین، در اخلاقیات، در مسائل حقوق جزئیات فراوانی است که ما این حرفها را به شما آموختیم شما توان فراگیری آنها را ندارید که نمونه‌هایش در مسئله ارث گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود این سهام ارث را که ما معیّن کردیم دست به آنها نزنید اینها فریضه الهی است ﴿لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾ شما نمی‌دانید کدام یک از این سهمها را به کدام یک از این ورثه بدهید بهتر است شما از آینده خبر ندارید، از اعقابتان خبر ندارید ما گفتیم سهم مادر چقدر است، سهم پدر چقدر است، سهم دختر چقدر است، سهم پسر چقدر است، سهم برادر چقدر است کجا برادر و خواهر یکسان می‌برند نظیر کلاله، کجا برادر و خواهر برادر بیشتر می‌برد نظیر برادر و خواهرهای ابوینی، کجا زن و مرد با هم مساوی می‌برند نظیر پدر و مادر که ﴿لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾ کجا احدهما بیش از دیگری می‌برد مثل برادر و خواهر در خیلی از جاهاست که برادر و خواهر، زن و مرد یکسان ارث می‌برند مثل بخشی از کلاله یک، پدر و مادر دو، یکی زن است دیگری مرد مساوی هم ارث می‌برند گاهی «من یتقرب الی الأب» ولو دختر باشد این سهمش دو برابر کسی است که «یتقرّب الی الاُم» ولو پسر باشد در آن کتاب زن در آینه جلال و جمال مشخص شد دیگر در بعضی از موارد زن دو برابر مرد ارث می‌برد، اگر کسی بمیرد و فرزندانش قبل از زمان او بمیرند و قبل از مرگ پدر و مادر بچه‌ها بمیرند و نوه‌ها بمانند اگر کسی پسر داشته باشد و این پسر دارای دختر باشد این دختر سهمِ پدر خود را می‌برد که «یتقرّب بالأب الی الجدّ» آن دختر سهم بچه‌های دختر سهم مادرشان را می‌برند اگر نوه‌های دختری پسر باشند و نوه‌های پسری دختر باشند این دخترها دو برابر آن پسرها ارث می‌برند، بنابراین گاهی دختر دو برابر می‌برد، گاهی زن و مرد یکسان می‌برند مثل کَلالهٴ .. گاهی باز هم یکسان می‌برند مثل ابوین فرمود اینها را ما گفتیم ﴿لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾ شما نمی‌دانید از عواقب خبر ندارید دست به اینها نزنید.
پس خطوط کلی اخلاق و فقه، نماز چند رکعت باشد، به کدام سَمت باشد، جَهر و اخفاتش چطوری است اینها را شما نمی‌دانید دست به اینها نزنید سِهام ارث را دست نزنید اینها چیزهایی است که ﴿یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ و اینها باید مطابق باشد با آن خطوط کلی که در درون شما نهادینه شده است سه، سه یعنی سه مسئله است آن عناصر کلی را من در درون شما دفن کردم اینها روبنا نیستند، زیربنا هستند یک معدن‌شناس من می‌فرستم به نام انبیا که درون شما را بشکافد به شما نشان بدهد بگوید شما این هستید این «یثیروا لهم دفائن العقول» این یک.
خطوط کلی فقه و اخلاق و حقوق را که در دسترس فهم شما نیست به وسیله انبیا مشخص می‌کنم دو، هماهنگی این خطوط کلی فقهی و اخلاقی و حقوق را با آن اصول کلی من از راه وحی تبیین می‌کنم سه، اینها یک مطالب نو است و شما اگر نسبت به آن اصول کلی متذکّر باشید و بشنوید این دوتا مطلب را هم خودتان تعقیب می‌کنید و از وحی ما یاد می‌گیرید برای کسی که فهمید اصلش چیست؟ فرعش چیست؟ در برابر چه کسی مسئول است و باید حرف او را گوش بدهد، خب می‌رود به دنبال وحی آن دو مطلب یعنی دوم و سوم را فرامی‌گیرد.
پس هدف اصلی نزول وحی هم برای اینکه شما یادتان بیاید کجایی هستید وقتی آدم یادش بیاید کجایی است خب می‌رود به دنبال شهرش دیگر اگر وطن شما آن است این بیان نورانی سیدالشهداء که بارها به عرض رسید همین است وجود مبارک سیدالشهداء فرمود شما که نه عراقی هستید، نه عجمید، نه عرب شما لقاءاللهی هستید «من کان باذلاً فینا مُهجته و موطّناً علی لقاء الله نفسه» اصلاً وطنِ شما لقاءالله است شما از آنجا آمدید شما باید وطن‌گرا باشید، وطن‌دوست باشید از آنجا آمدید و به آنجا هم برگردید این بیانات نورانی اهل‌بیت(علیهم السلام) شیخ اشراقها را تربیت کرده که جناب شیخ اشراق رساله‌ای دارد که وطن آدم کجاست بعد از جناب شیخ اشراق با گذشت چندین سال نوبت به مرحوم شیخ بهایی می‌رسد که می‌گوید:
این وطن مصر و عراق و شام نیست این وطن شهری است کو را نام نیست
وگرنه این حرفها که برای شیخ بهایی نبود که چه اینکه آن حرفها برای شیخ اشراق نبود که آن بیانات را از آنجا گرفتند که ما وطنی داریم به نام لقاءالله چون از آنجا آمدیم دیگر اگر از آنجا آمدیم باید به شهرمان برگردیم.
خب، این حرفها را آنها به ما یاد دادند اگر کسی یادش با آن معارف هماهنگ شد قهراً به دنبال آن خطوط جزیی فقه و اخلاق و حقوق می‌رود دو و اینها را هماهنگ می‌کند با آن خطوط اصلی که اول بود سه. فرمود هدف قرآن این است تذکره است.
اما عده‌ای که حالا یادشان رفته کجایی‌اند اینها بیمارند چون بیمارند یا نظیر خفّاشها نور شمس برای اینها زیانبار است هر وقت آفتاب می‌تابد اینها فرار می‌کنند در لانه‌ها می‌خزند خب تقصیر آفتاب که نیست این کسی که شب‌پَره است مشکل دارد. فرمود: ﴿وَمَا یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ اینها متنفّرانه می‌رَمند نَفر یعنی رمیدن آن وقت که ﴿کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ﴾ که ﴿فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴾ تقصیر شیر نیست اینها حُمر مستنفرّه‌اند که ﴿فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴾ اینها بیمارند، خب حالا اگر گلابیِ شادابِ پرآب را شما به کسی دادید که بیماری زخم دستگاه گوارش دارد هر وقت به او گلابی دادید دادش درمی‌آید این متنفّر است حالا این تقصیر گلابی است یا تقصیر این دستگاهِ زخمی اثنا‌عشره اوست که نمی‌تواند میوهٴ شیرین را هضم بکند ﴿وَمَا یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾.
این اصل را ذات اقدس الهی در چند بخش قرآن کریم فرمود یکی همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» است در آیه 46 و 47 همین سوره که در پیش داریم فرمود: ﴿وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾ وقتی سخن از شرک است اینها جمع می‌شوند، سخن از بت و بت‌پرستی و بت‌سازی و بت‌فروشی است جمع می‌شوند اما سخن از توحید در محضر شما باشد اینها می‌رَمند ﴿وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً ٭ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَی إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُوراً﴾ در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیه 82 به این صورت بیان فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ اما ﴿وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً﴾ همین آیات نسبت به تبهکاران باعث خسارت است، چرا؟ برای اینکه اگر این آیه نازل نشود آنها انکاری ندارند، عکس‌العملی نشان نمی‌دهند، موضعی نمی‌گیرند و مانند آن همین که آیه نازل شد انکار می‌کنند، عکس‌العمل نشان می‌دهند، موضع می‌گیرند کفر روی کفر، نفاق روی نفاق، معصیت روی معصیت هر آیه‌ای که نازل بشود مزید کفرِ کافران و نفاقِ منافقان است برای اینکه آنها که بیکار نمی‌نشینند این موضع‌گیری جدید، این انکار جدید، این ارتداد جدید مزید سیّئه است فرمود هر وقت آیه نازل بشود، ایمان مؤمنان زیاد می‌شود، کفرِ کافران زیاد می‌شود چرا ایمان مؤمنان زیاد می‌شود؟ برای اینکه اینها قبول می‌کنند، معتقد می‌شوند، متخلّق می‌شوند، عمل می‌کنند مزید درجه است کافر انکار می‌کند، موضع‌گیری می‌کند، درصدد خاموش کردن این نور الهی است مزید درکات است.
این معنا که فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ اما ﴿وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً﴾ که به صورت حصر ذکر کرد در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» نمونه‌اش گذشت با بحث مبسوط آن سوره آیه 124 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این بود که ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَن یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِیمَاناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ ٭ وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ﴾ این‌‌چنین نیست که اگر یک آیه تازه نازل بشود آنها موضع نگیرند که، این‌‌چنین نیست که بی‌تفاوت باشند، انکاری روی انکار، کفری روی کفر، موضع‌گیری روی موضع‌گیری، معصیتی روی معصیت بنابراین مثل اینکه هر وقت میوهٴ تازه آمده بازار آنها که زخم معده دارند دردشان شروع می‌شود خب این تقصیر سیب و گلابی نیست حالا اگر کسی بگوید چرا سیب و گلابی را شما می‌آورید بازار؟ خب او باید خودش را معالجه کند نه ما سیب و گلابی نیاوریم بازار برای اینکه این همه برکات بر او مترتّب است افراد سالم چرا محروم باشند و نسبت به افراد مؤمن که خب مزید حَسنات است و مزید درجات است و علمِ زائد است و ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ گفتن است و عمل کردن است و پاسخ شنیدن نسبت به اینها امید توبه است و برگشت است و بازگشت هست و اینها، نشد ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾ است، ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ است بالأخره ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾ هست یا نه؟ تا آخرین لحظه باید اتمام حجت بشود هر سؤالی دارند، هر اشکالی دارند باز ذات اقدس الهی پاسخ بدهد که دیگر کسی بهانه‌ای نیاورد هم ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾ است، هم ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ است، هم ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ﴾ است نمی‌شود جلوی این برکات را گرفت برای اینکه چهارتا شب‌پَره مزاحم‌اند که.
خب، در بخشهای دیگری هم این اصل هست که عده‌ای بهره می‌برند، خب عده‌ای که اهل موضع‌گیری باطل‌اند متضرّر می‌شوند ﴿وَمَا یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾.
مطلب مهم در حجاز چه اینکه الیوم هم همین طور است این مهم‌ترین مطلب برای همه همین مسئله توحید است که ما را چه کسی آفرید در مشهَد و محضر چه کسی هستیم در برابر چه کسی مسئولیم؟ مهم‌ترین مشکل همه ما در هر عصر و مصری همین است دیگر الآن جریان توحید را باز تبیین می‌کند می‌فرماید من که ﴿قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾ یک وقت است که کسی فقط یک شبهه علمی دارد نظیر شبهه ابن‌کمونه و امثال ذلک که شبههٴ علمی محض است، یک وقت است نه، گرفتار یک اعتقاد ریشه‌دار و فاسدی است و آن این است که اصلِ ذات اقدس الهی را به عنوان مبدأ کل و ربّ ارباب قبول دارد، اما خدایان زیادی را هم معتقد است که مشکل وَثنیین و صنمیین دیروز و امروز همین بود اینها ربّ‌الارباب را قبول دارند، او را به عنوان اینکه هستیِ محض است قبول دارند، به عنوان اینکه خالق کلّ است قبول دارند، به عنوان ربّ‌الارباب قبول دارند اما ارباب متفرقه‌ای قائل‌اند که هر کدام مستقلاً کار به عهده آنهاست باید آنها را عبادت کرد تا مشکلات ما را حل کنند مثلاً و ما را به خدا نزدیک کنند در این فضا قرآن کریم دارد استدلال می‌کند این کاری با استدلال سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» ندارد که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ .
در این فضا می‌فرماید اگر غیر از ذات اقدس الهی که شما قبول دارید او ذی‌العرش است این جدال احسن است، او ذی‌العرش است، مبدأ کل است این را قبول دارید اگر غیر از او خدایان دیگری بودند که بالاستقلال کار می‌کردند نه تحت امرِ او بودند بالاستقلال کار می‌کردند جزء ارباب متفرّقه بودند، ربوبیّت مقطعی به عهده آنها بود مگر موجودی که ربوبیّت دارد او به حدّی بَسنده می‌کند این اوّلاً با اقرانش درگیر می‌شود بعد کم‌کم دست‌درازی می‌کند به ذی‌العرش که به او هم راه پیدا کند مقام او را تصاحب کند حالا تلازم مقدم و تالی باید تقریر بشود تا بطلان تالی مشخص بشود. بطلان تالی واضح است اما چگونه تعدّد آلهه باعث دستاویزی به آن مقام ذی‌العرش است این تلازم مقدم و تالی تبیین می‌خواهد.
﴿قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ﴾ یعنی نسبت به ذات اقدس الهی که مفروق‌عنه است الله موجود است اگر با خدای سبحان یک سلسله آلهه‌ای باشد آن طوری که اینها می‌گویند اینها آلهه را مستقل می‌دانند در تدبیر و ارزاق را، شِفا را و حیات و ممات را از اینها می‌دانند می‌گویند اینها را که بپرستیم مشکل ما حل است و مسئولیتی هم در برابر اینها ندارند چون اینها منکر معادند دیگر هر انسان با مردن می‌پوسد نه از پوست به دربیاید، بعد از مرگ خبری نیست و ذات اقدس الهی هم خالق کلّ است کاری از او ساخته نیست ما نه در برابر الله مسئولیم یعنی بشر نه در برابر الله مسئول است ـ معاذ الله ـ نه در برابر بتها چون ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾ اگر انسان بین میلاد و گور خلاصه می‌شود و بعد از مرگ خبری نیست پس مسئول نیست ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾ آن‌گاه ذات اقدس الهی برابر قیاس استثنایی این تلازم را تبیین می‌کند تا به بطلان لازم پی ببرد.
فرمود: ﴿قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ﴾ یعنی چون نسبت به ذات اقدس الهی چون مفروق‌عنه بود دیگر لازم نبود بالصراحه ضمیری ذکر بکند بفرماید «مع الله» همین ضمیر که فرمود: ﴿مَعَهُ﴾ مرجعش مشخص است ﴿قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا﴾ این آلهه ﴿إِلَی ذِی الْعَرْشِ﴾ این تعلیق حکم بر وصف است که مشعر به علیت است ﴿سَبِیلاً﴾ این تلازم مقدم و تالی، این مقدم و تالی ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یَقُولُونَ﴾ یعنی «لکن التالی باطل» هرگز اینها نمی‌توانند به ذی‌العرش دسترسی پیدا کنند این بطلان تالی، ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوّاً کَبِیراً﴾.
پرسش:...
پاسخ: برای اینکه این به حس نزدیک‌تر است چون به حس نزدیک‌تر است برای او حلال و حرام و حَسن و قبیح یکسان است هر چه که ﴿مَا تَهْوَی الْأَنفُسُ﴾ عمل می‌کند وقتی عمل کرد این اغراض و غرایز پشت‌سر هم روی آن فطرت و آن نورِ الهی خاک می‌ریزند این دفن می‌شود بیچاره ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ همین است دیگر این نفسِ مُلهمه که ذات اقدس الهی فجور و تقوا را به او عطا کرده است اینکه روی زمین نیست که این در درونِ انسان این گوهر نهادینه شده است آن وقت هر کدام از اینها که آلودگی پیدا می‌کنند این زباله‌های گناهها روی این فطرت می‌آید این می‌شود مدسوس، می‌شود مدفون این کار را می‌گویند دسیسه اوّلین دسیسه‌ای که می‌کند انسان چراغ خودش را خاموش می‌کند حالا اگر این مدسوس شد و مُدسَّس شد که بدتر از مدسوس است این باب تفعیل هم برای تکثیر است، هم برای شدت «قد خاب من دسّسها» که یک‌دانه از این «سین»ها تبدیل به «الف» شده به «یاء» بعد تبدیل به «الف» شده این تدسیس بدتر از دسیسه است دسیسه کردن یعنی دفن کردن خب اگر انسان اهوا و اغراض و غرایز را این مُشت زباله‌ها را بریزد روی این فطرت این بیچاره زنده به گور است این زیر دست و پا آن قدرت نفس‌کشیدن را ندارد آن وقت میدان‌دار می‌شود شهوت و غضب بخشی از مسائل مربوط به روح به خواست خدا در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» خواهد آمد که ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ اگر بحث مسئولیت نفس و درجات نفس و جنگ بین قوای نفس بخشی از آنها مانده باشد ان‌شاءالله آنجا بازگو می‌شود.
خب، این میدان‌دار یعنی انسانی که آن چراغ را دارد، این شهوت و غضب هم دارد باید جهاد اکبر و اوسط شروع بشود بین اینها و آن چراغ را همیشه روشن نگه بدارد نه اینکه شهوت و غضب را بر آن چراغ مسلّط بکند حالا اگر مسلّط کرد و دسیسه کرد و تدسیس کرد و اینها را زنده به گور کرد تنها کسی که میدان‌دار است همین شهوت و غضب است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه، فرق نمی‌کند انسان که نمی‌تواند بگوید من به هیچ‌جا تکیه نمی‌کنم که انسان خواه و ناخواه محتاج به غذاست، محتاج به لباس است، محتاج به پوشاک است، تنها نمی‌تواند مشکل خودش را حل بکند در حوادث فراوان محتاج است بالأخره جایی می‌خواهد چون جایی می‌خواهد باید مشخص باشد که به کجا تکیه کند چند روز قبل هم آن دغدغه‌ای که ما قبل از انقلاب داشتیم به عرضتان رسید مشکل ما قبل از انقلاب این بود که اگر خدای ناکرده در اثر پیشرفت علم این بت‌پرستی و عرفانِ باطل چین و هند و ژاپن اینها چون مخالف علم است رخت بربندد اینها اگر به سَمت دین نیایند، به سَمت کمونیستی بروند ما چه کنیم آن روز عالَم مثلث بود یعنی در حدّ یک میلیارد مردم بت‌پرست بودند چه اینکه الیوم هم هستند در حدّ میلیارد کمونیسم بودند چه اینکه الآن کم و بیش هستند، در حدّ میلیارد موحّد بودند مثل ما مسلمانها و مسیحیها که هستیم آن روز مشکل ما این بود که این بت‌پرستی با پیشرفت علم نمی‌ماند اینها هم میلیاردی هستند اگر خدای ناکرده در اثر پیشرفت علم اینها که موش‌پرست‌اند، اینها که سنگ‌پرست‌اند، اینها که اعضا و جوارح انسان را می‌پرستند، اینها که در هند هستند، اینها که در ژاپن هستند، اینها که بخشی از چین‌اند اینها اگر بیایند به سَمت کمونیستی آن وقت ما موحّدان چه کنیم؟ کفّه آنها خیلی سنگین‌تر از ما موحّدها می‌شود این یک دغدغه رسمی ما قبل از انقلاب بود اما دیدیم بالأخره بی‌خدایی آب شد این خدا ولو در حدّ موش باشد مانده معلوم می‌شود بشر باید به جایی تکیه کند شما هیچ تفاوتی در این موش‌پرستها ندیدید این رژیم شما وقتی نقشه جهان را می‌دیدید بخش وسیعی از آسیا و اروپا را این شوروی سابق گرفته بود اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی این نقشه وسیع شمال جهان بود که آسیا و بخش وسیعی از اروپا را اینها داشتند این اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی خودبه‌خود آب شد آخر بشر بالأخره یک‌جا باید تکیه کند ولو به سنگ و هیچ خبری نیست این نمی‌شود اما ژاپن تکان نخورد، نمی‌دانم موش‌پرستی هندی تکان نخورد منتها کسی باید به او بفهماند که تو محتاجی اما نه به موش، تو محتاجی اما نه به فلان خیال.
اصلِ حاجت از بشر گرفته نمی‌شود بشر جایی تکیه می‌کند جایی باید خودش را بند کند که مشکل او حل بشود این دوتا اصل گرفتنی نیست منتها از موش کاری ساخته نیست، از آسمان و زمین کاری ساخته نیست آن بزرگوار که گفت:
ای یار قمر بهتر یا آنکه قمر آرد ای دوست شِکر بهتر یا آنکه شِکر سازد
او از همین آیه گرفته که اگر بخوانیم سجدهٴ واجب دارد فرمود چرا آنها را می‌پرستی آن کسی که اینها را آفرید بپرستید شمس چیز خوبی است، قمر چیز خوبی است برای آنها سجده نکنید کسی را سجده کنید که شکر آورد، کسی را شِکر کنید که قمر آورد این هست بنابراین این کمونیستی خواه و ناخواه غروب می‌کند انسان یله و رها باشد به هیچ‌جا تکیه نکند با همه احتیاجاتی که دارد منتها کسی باید باشد جلوی اینها را بگیرد اینکه دین فرمود اگر بدعت ظاهر شده است اولاً نباید بگذارید بدعت ظاهر بشود چون تعلیم واجب است این بیان نورانی را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرده که «لأن العلم کان قبل الجهل» ، «الحجة قبل الخلق و مع الخلق» و بعد الخلق» فرمود تعلیم جاهلها واجب است اگر ذات اقدس الهی بر جاهلها تعلّم را واجب کرده است در رتبه سابق بر علما تعلیم را واجب کرده است «لأن العلم کان قبل الجهل» این بیان نورانی حضرت است که مرحوم کلینی در باب علم همین کافی ذکر کرده.
بعد این دفع است بعد فرمود حالا کم کار کردید، کوتاهی کردید، تعلیم ندادید، کم‌کم بدعت ظاهر بشود فوراً جلویش را بگیرید که «إذا ظهرت البدع فی أمّتی فلیظهر العالم علمه فمن لم یفعل فعلیه لعنة الله» نشد، بدعت مستقرّ شد حالا نمی‌شود جلویش را گرفت که شما این جریان قَمه‌زنیها را امثال ذلک را با اینکه یک جاهلیتِ جهلا است هر چه بخواهید جلویش را بگیرید نمی‌توانید خیلی از کارهاست همین طور است آن وجود مبارک خب این دفاع مقدس می‌خواهد، این یا حسین یا حسین می‌خواهد، یا زهرا یا زهرا می‌خواهد این دفاع آنجا .. حالا شما بیا این کار را بکن که وَهن باشد برای اسلام آخر اینکه کار نشد هر چه بخواهید جلویش را بگیرید نمی‌گیرید یا فتوا برایتان درست می‌کنند یا فضیلت برایش درست می‌کنند اگر چیزی در درون کسی به عنوان دین رفت به آسانی برنمی‌گردد جاهلیت هم همین طور بود حالا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با چه فشاری بتواند اینها را چقدر معجزه آورد این معجزه نورانی که حضرت امیر در نهج‌البلاغه در خطبه «قاصعه» دارد خب این را چه کسی است که ببیند و ایمان نیاورد حضرت امیر در همین خطبه «قاصعه» دارد فرمود اینها آمدند گفتند این درخت حرکت کند بیاید نیم بشود، دو نیم بشود، یک نیم سرِ جایش بایستد یک نیم بیاید نزد شما ما ایمان می‌آوریم حضرت امیر فرمود اینها در نهج‌البلاغه است اینها که در ناسخ‌التواریخ و نمی‌دانم تاریخ بیهقی و اینها که نیست که فرمود من در کنار پیغمبر ایستاده بودم اینها آمدند چنین کاری کردند پیغمبر هم این کار را کرد گفتند این درخت دو نیم بشود یک نیم سرِ جایش باشد، یک نیم بیاید نزد شما ما ایمان می‌آوریم حضرت فرمود این کار را کردم اینها ایمان نیاوردند به حضرت عرض کردند شما بگویید آن نیم دیگر هم حرکت کند بیاید ما ایمان می‌آوریم همین کار را کرد ایمان نیاوردند به حضرت عرض کردند این دوتا نیم از هم جدا شده به هم متّصل بشود ما ایمان می‌آوریم حضرت این کار را کرد ایمان نیاوردند.
وجود مبارک حضرت امیر دارد که این شاخه‌های درخت این درخت حرکت کرده مثل یک آدم از جایش حرکت کرد آمد آمد شاخه‌هایش روی دوش من قرار گرفت اینها دیدند ایمان نیاوردند، عرض کردند دوباره این درختی که دو نیم بود و به هم متصل شد به جای اوّلی برگردد مثل سابق بشود ما ایمان می‌آوریم همین کار را کردند ایمان نیاوردند این دیگر در ناسخ‌التواریخ و نمی‌دانم تاریخ بیهقی و اینها که نیست که این در خطبه «قاصعه» حضرت امیر در نهج‌البلاغه است خب این معجزات را دیدند اینکه فرمود اگر بدعت‌ ظاهر شد کسی علمش را ظاهر نکند «فعلیه لعنة الله» برای اینکه وقتی بدعت مستقر شد، مستقر شد به هیچ وجه ممکن نیست آدم این را بتواند بردارد.
فرمود این مسئله جاهلیت شما بالأخره جایی باید تکیه کنی خب بالأخره به کسی که اصل است تکیه کنید خود اینها را که خدا آفرید، خود اینها که کاری از اینها ساخته نیست نه از این پیکرها کاری ساخته است، نه از آن ملائکه‌ای که شما می‌گویید اینها مجسمه آنها هستند حالا شما عمده تلازم بین مقدم و تالی است وگرنه بطلان تالی واضح است این تلازم را فکر کنید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:30

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی