display result search
منو
تفسیر آیات 42 و 43 سوره اسراء

تفسیر آیات 42 و 43 سوره اسراء

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 11 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 42 و 43 سوره اسراء"
اگر ذات اقدس الهی شریکی داشته باشد در اُلوهیّت و ربوبیّت چندتا اشکال لازم می‌آید
وقتی ذات متعدّد شد علم هم متعدّد است، مصلحت هم متعدّد است

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً ﴿42﴾ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوّاً کَبِیراً ﴿43﴾

چون سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در مکه نازل شد و عناصر محوری مطالب سُوَر مکّی اصول دین است یعنی اثبات توحید، وحی و نبوت و معاد و مشرکان حجاز در مکه مخصوصاً مبتلا به شرک و امثال ذلک بودند ذات اقدس الهی در چند فصل و چند بخش این مطالب را جدا کرد و آن شرک و امثال ذلک را ابطال کرد و توحید را اثبات کرد.
بخش اول و فصل اول مربوط به ابطال معبودهای ارضی و سمایی آنها بود یعنی طبق چند طایفه از آیات قرآن کریم ثابت شد که اصنام و اوثان ارضی آلهه نیستند، ثابت شد که نجوم سما آلهه نیستند، ثابت شد که فرشتگان آلهه نیستند، ثابت شد که قدّیسین بشر مثل عیسی(سلام الله علیه) و مانند آن آلهه نیستند و دروغ‌پردازان بشر هم، غطریسین بشر مثل فراعنه و نمارده و اینها هم که یقینا اله نیستند این فصل اول و بخش اول که پنج، شش طایفه از آیات بود مربوط به ابطال ربوبیّت این معبودهای دروغین بود.
فصل دوم و سوم یا بخش دوم و سوم مربوط به آن است که بحث، بحث کلامی است که اگر ذات اقدس الهی شریکی داشته باشد در اُلوهیّت و ربوبیّت چندتا اشکال لازم می‌آید یکی به لحاظ قبل از خلقت و یکی به لحاظ خلقت و بعد از خلقت. آن به لحاظ قبل از خلقت برای آن است که اگر اینها دوتا اِله شدند چون ذاتاً مستقل‌اند و صفات اینها هم عین ذات است یقیناً دوتا علم است، دوتا تشخیص است، دوتا مصلحت و حکمت‌بینی است، دوتا قدرت است، دوتا اراده است، دو گونه است دیگر.
هر کدام معلومِ خود را حق می‌دانند قهراً در طرح عالم، نقشهٴ ایجاد عالم به اصطلاح مقام لوح و قضا و قَدر و قلم و امثال ذلک اول چالش و درگیری است که ما عالَم را چطور خلق بکنیم؟ طبقات آسمان هفت‌تا باشد یا هشت‌تا یا شش‌تا دریاها چطور باشد، صحراها چطور باشد، انسانها چطور باشد این انسان خلیفهٴ چه کسی باشد در تصمیم‌گیری و در نقشه‌پردازی آفرینش اول چالش است اینها هم نظیر دوتا پیغمبر نیستند که بگوییم هر دو معصوم‌اند برابر با «ما هو الواقع» کار می‌کنند چون واقعی در کار نیست خدا هست بعد عدمِ محض نفس‌الأمر و حکمت و مصلحت و واقعیت و همهٴ اینها بعد باید پیدا بشود دیگر خدا آن نیست که برابر با نفس‌الأمر کار می‌کند آن می‌شود پیغمبر آن دیگر خدا نیست که نفس‌الأمری ما قبلاً موجود داریم، واقعیتی در خارج هست، حکمتی هست، مصلحتی هست، حقیقتی هست آن وقت خدا سبحان کارهای خودش را مطابق با «ما هو الواقع» انجام می‌دهد اینکه دیگر شده پیغمبر این دیگر خدا نیست.
«کان الله ولم یکن معه شیء» خدا هست و هیچ نیست حالا می‌خواهند عالم را بیافرینند لوح و قضا و قَدر و حکمت و مصلحت و نفس‌الأمر «أو ما شئت فسمّ» همه اینها ممکنات‌اند اینها را خدا باید بیافریند اگر دوتا خدا بود یقیناً دوتا اراده است، یقیناً دوتا علم است، یقیناً دوتا تشخیص است برای اینکه صفات اینها عین ذات اینهاست وقتی ذات متعدّد شد علم هم متعدّد است، مصلحت هم متعدّد است این با عصمت آنها منافات ندارد هر دو هم معصوم‌اند هیچ کدام اهل سهو و نسیان نیستند، هیچ کدام اهل عصیان نیستند، هیچ کدام غرض‌ورزی ندارند، اهل هوس نیستند هر دو حقّ‌اند.
بنابراین قبل از اینکه سخن از عالم باشد که این وضع موجود را چه کسی اداره می‌کند در همان مهندسیِ آفرینش اولِ چالش است.
پرسش: ببخشید استاد وقتی ما خدای «الف» را غیر متناهی فرض کردیم اصلاً جا برای خدای دوم قرار نمی‌گیرد که ...
پاسخ: بله، آن دیگر فصل پنجم و ششم است که به خواست خدا خواهد آمد این دیگر درباره اُلوهیّت و ربوبیّت و خالقیّت نیست این درباره واجب‌الوجود است که دو برنمی‌دارد که ان‌شاءالله آن دلیلش هم می‌خوانیم امروز آن مربوط به فصل ششم یا پنجم بحث است اما بحث در این است که ما الآن از مرحلهٴ الوهیّت و ربوبیّت و خالقیّت نگذشتیم می‌خواهیم خدایی باشد که جهان را خلق کند در خالقیت آنها و در آفرینش یک، پرورش دو، پرستش سه. آنکه می‌آفریند باید بپروراند، آنکه آفریدگار و پروردگار است باید پرستش بشود ما کسی را عبادت می‌کنیم که ما را بپروراند و کسی ما را می‌‌پروراند که ما را آفریده باشد در این فضا بحث است.
اگر دو خدا باشد یقیناً چون صفاتشان اینها دو خدا که مثل دوتا فرشته نیستند که تحت تدبیر ذات اقدس الهی عمل بکنند خب اگر آن باشد که جهان به خوبی اداره می‌شود ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً﴾ همین است دیگر این همه ملائکه هستند اینها معصوم‌اند به اذن خدا کار می‌کنند هیچ چالشی هم نیست ارباب متفرّقه، آلهه، بتها که این طور نیستند که جزء مدبّرات امر باشند که اینها آلهه‌ای قائل‌اند که مستقل‌اند وقتی مستقل‌اند می‌شود دوتا ذات، وقتی دوتا ذات شد می‌شود دوتا صفات، دوتا صفات که شد می‌شود اول نزاع.
خب، پس قبل از اینکه عالم خلق بشود اینها در آن نقشهٴ عالم و مهندسی عالم اول نزاع را با هم دارند و هر کدام سعی می‌کند دیگری را از صحنه خارج کند و اگر تشخیص ذات اقدس الهی که ذی‌العرش است با تشخیص اینها هماهنگ نبود سعی می‌کنند با او هم درگیر بشوند و این را خوب می‌دانند نه اینکه این را بد بدانند می‌گویند حق آن است که ما تشخیص بدهیم و معصوم هم هستند چون اِله که دیگر نمی‌تواند غیرمعصوم باشد که اهل جهل و سهو و نسیان هم نیستند، واقعیت هم همین است که اینها دارند چون جای دیگر واقعیت نیست قهراً دستاویزشان به آن ذی‌العرش است به او هم دستاویزی می‌کنند، این یک فصل.
فصل دیگر مربوط به کیفیت پرورش این وضع موجود است.
پرسش:...
پاسخ: حکیم دوتا حکمت است.
پرسش:...
پاسخ: دوتا حکمت است اگر دوتا ذات هست، صفات اینها هم عین ذات است دوتا حکمت است یک حکمت نیست.
پرسش:...هر دو احسن را که انجام بدهیم اختلافی به وجود نمی‌آید.
پاسخ: چرا، احسن او می‌گوید این است، آن دیگری می‌گوید احسن آن است حکیم ما که دیگر دوتا پیغمبر نداریم که یک واقعیت داشته باشیم بگوییم اینها برابر با «ما هو الواقع» انجام می‌دهند دوتا خداست و عدمِ محض آن وقت «ما هو الحکمة» چه چیزی است؟ دوتا حکمت می‌شود دوتا «ما هو الأحسن» می‌شود این یکی می‌گوید احسن این است، آن یکی می‌گوید احسن این است ما اگر دوتا پیغمبر داشته باشیم بگوییم این دوتا پیغمبر برابر با «ما هو الواقع» واقع که بیش از یکی نیست، بله در وضع کنونی واقع بیش از یکی نیست بلکه یک خداست و از یک خدا یک حکمت است، یک واقعیت است، یک نفس‌الأمر است، یک حکمت است، یک مصلحت است، یک مِلاک برابر با «ما هو الواقع» می‌شود فتوا داد.
پرسش:...
پاسخ: می‌شود دوتا حکمت، می‌شود دوتا نفس‌الأمر ما نفس‌الأمری نداریم، حکمتی نداریم که این دوتا خدا کارهای خودشان را برابر با آن حکمت و نفس‌الأمر انجام بدهند. خداست ولاغیر می‌خواهند عالم را بیافرینند برابر علم خودشان عالم می‌آفرینند چون دوتا خدا هستند، صفاتشان هم عین ذات آنهاست، پس دوتا علم است، دوتا حکمت است، دوتا «ما هو الأحسن» این اول درگیری است این مربوط به فصل قبلی.
پرسش:...
پاسخ: تبانی که تبانی بکنند برای چه؟
پرسش:...
پاسخ: برای چه چیزی؟ برای یک امر ثالثی باید تبانی کنند این می‌شود دوتا پیغمبر زید و عمرو می‌توانند تبانی بکنند بر اساس قانونی، دوتا فقیه می‌توانند تبانی بکنند بر اساس کتاب و سنّت، دوتا پیغمبر می‌توانند تبانی بکنند بر اساس نفس‌الأمر اما دوتا خدا بقیه عدمِ محض است هیچ چیزی در عالم نیست مگر همین دو خدا اینها تبانی بکنند برای چه چیزی؟ این یکی ذاتش غیر از آن است، صفات این غیر از آن است قهراً علم و حکمت و مصلحت و مِلاک در این چیز دیگر است در آن چیز دیگر است.
خب، پس در موقع تصمیم‌گیری و نقشهٴ عالم اولِ چالش است این مربوط به فصل قبلی. در فصل بعدی حالا می‌خواهند این عالم را اداره کنند این عالم وضعش روشن است یک عالم را دوتا خدا بخواهند اداره کنند، خب یکی اراده می‌کند می‌گوید مصلحت در احیای زید است دیگری می‌گوید در اماتهٴ او، یکی می‌گوید مصلحت در این است که الآن باران بیاید دیگری می‌گوید باید هوا آفتاب باشد این ﴿لَفَسَدَتَا﴾ این فصل سوم خیلی روشن است بعد از گذشت آن فصل قبلی.
مطلب بعدی آن است که آیات قرآن کریم اینکه در بحث دیروز اشاره شد این قسمت از هر علمی مهم‌تر است برای اینکه مربوط به اصول دین است آن آیاتی که مربوط به اخلاق است غیبت نکنید، دروغ نگویید، اگر این کار را نکردید جهنم می‌روید اینها مربوط به اخلاقیات است البته فقه و امثال فقه بر این قسمت مقدم‌اند اما این الآن دارد ثابت می‌کند خدا هست یا نیست، یکی هست یا نه، معصوم است یا نه، وحی است یا نه، نبوت است یا نه، خب این مقدم یقیناً مقدم بر فقه است این جزء اصول دین است آنها جزء فروع دین است تا ثابت نشود خدایی هست و واحد هست و معصوم است و وحی و نبوّتی دارد و حکمتی دارد و جهنم و بهشتی دارد که دیگر فروع دین ثابت نمی‌شود و همان طوری که فقه بدون اصولِ قوی حل نمی‌شود تفسیر و روایات مربوط به اصول دین هم بدون معقولِ قوی حل نمی‌شود الآن آن روایات نورانی کلینی(رضوان الله علیه) را می‌خوانیم تا معلوم بشود بدون تحلیلات عقلی اصلاً این روایات قابل حل است یا نه؟ همان طوری که بدون اصول روایات قابل حل نیست، بدون معقول هم روایاتِ اصولی قابل حل نیست ما بگوییم همه چیز را اهل‌بیت فرمودند ما چه احتیاج به معقول داریم، خب همین اخباری هم همین حرف را می‌زند دیگر می‌گوید همه چیز را اهل‌بیت فرمودند ما چه احتیاج به اصول داریم ولی فهیمدنِ فرمایش اهل‌بیت نیازمند به اصول است. اصول را هم آنها به ما آموختند، عقل را هم آنها شکوفا کردند.
به هر تقدیر در عالم موجود این وضع روشن است که جهانِ موجود را دوتا خدا بخواهند اداره کنند این ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ این ﴿لَفَسَدَتَا﴾ هم می‌تواند به «کان» ناقصه برگردد، هم می‌تواند به «کان» تامّه یعنی «لیس» تامّه و «لیس» ناقصه در بیانات اینها را من چون روز آخر است تند می‌گویم و مسئولین تنظیم تسنیم هم این در نوار باشد یادشان نرود که اینها هشت، ده فصل است هشت، ده فصل یعنی هشت، ده فصل باید فصول را از هم جدا کنند، بخشها را هم از جدا کنند اگر هم سؤالی دارند بپرسند این را عرض می‌کنم که در نوار بماند تا آن تسنیم‌نویسها حواسشان جمع باشد که اینها کاملاً بحثها از هم جداست.
این بحث که اگر فاسد هست این تالی فاسد در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ این مربوط به «کان» تامّه است یا ناقصه، «لیس» تامّه است یا «لیس» ناقصه آن بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای عرفه این جمع کرده بین سورهٴ «انبیاء» و سورهٴ «مُلک» در سورهٴ «ملک» که در بحث دیروز خوانده شد آنجا فرمود که ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ بعد فرمود: ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ﴾ فطور با «طاء» مؤلّف یعنی شکاف و شکست و ترک‌خوردگی در هیچ گوشهٴ عالم نیست همان فطور را وجود مبارک سیدالشهداء در دعای عرفه به این صورت فرمود، فرمود: «لَوْ کانَ فیهِما الِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا» یعنی نه تنها جا برای «کان» ناقصه نیست جا برای «کان» تامّه هم نیست نه تنها هست و فاسد می‌شود بلکه مانع پیدایش اینها هم خواهد بود که این دو تالی فاسد است و هر دو به اجمال از آیه برمی‌آید، به تفصیل از دعای نورانی عرفه سیدالشهداء(سلام الله علیه).
اما حالا برسیم به اینکه اصلاً ذات اقدس الهی شریک دارد یا نه؟ خب این آیات سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیات سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیات سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» اینها حدّ میانی تفسیر است اما ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ﴾ آن حدّ عالی تفسیر است اصلاً سخن از خالقیت نیست، سخن از ربوبیت نیست، سخن از معبودیت نیست اینها افعال الهی‌اند، اسمای فعلیه الهی‌اند آنجا سخن از صمدیّت است که عین ذات اوست صمد دوتا برنمی‌دارد شما باید بگویید اوّلی تمام شد نوبت به دوّمی اگر آن نامتناهی است جا برای غیر نمی‌گذارد خداست ولاغیر جایِ خالی نیست که دیگری پُر کند که.
این بیان نورانی را حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه زیاد دارد آن مربوط به دیگر مسئلهٴ ابطال وثنی و صنمی و امثال ذلک نیست اصلاً خدا دو برنمی‌دارد کاری به خلقت نداریم ما دوتا واجب‌الوجود مستحیل است.
در اوّلین خطبهٴ نهج‌البلاغه بعد از چند جمله فرمود: «لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَلا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» یعنی اگر بخواهید حکیمانه با اندیشه خدا را بشناسید پروازِ فکر حکیم محدود است بالا نمی‌رود بخواهی عارفانه در دریا غوّاصی کنی در درونِ درونت فروبروی باز به جایی نمی‌رسی که خدا را بشناسی «الّذِی لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ» از طرف اندیشه «وَلا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» از نظر شهود هم راهِ عرفان بسته است، هم راهِ حکمت فطانت و غوّاصی‌کردنِ در درون حدّی دارد و خدا نامحدود است اندیشه و برهان حتی برهان صدّیقین حدّی دارد و خدا نامحدود است.
خب، «الَّذی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ» وقتی صفت نامتناهی باشد یقیناً ذات نامتناهی است، خب ذاتِ نامتناهی جا برای غیر نمی‌گذارد که یک وقت است چیزی خطّی است نامتناهی، خب از آن جهت که خط است در مسیر خود جا برای غیر نمی‌گذارد اما دو طرفش، بالا و پایین‌اش جا فراوان است یک وقت است سطحی است نامتناهی این سطح در بستر خود جا برای غیر نمی‌گذارد اما بالا و پایین‌اش جا فراوان است یک وقت است جسمی است غیرمتناهی جسم از نظر بُعد جا برای غیر نمی‌گذارد اما اعراض و عوارض فراوان است، کمّ و کِیف فراوان است این جسم می‌تواند در عین حال که نامتناهی است چیزهای فراوانی را هم به همراه داشته باشد، رنگهای فراوان، کیفیتهای دیگر، کمّیتهای دیگر داشته باشد اما اگر چیزی هستیِ نامتناهی بود، هستیِ نامتناهی جا برای غیر نمی‌گذارد که این همان دوتا روایتی نورانی بود که از وسائل که سالهای قبل خواندیم در معنای «الله اکبر» که خود وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) این را مرحوم صاحب وسائل در کتاب صلات، در کتاب ذکر، ابواب ذکر، معنای «الله اکبر» آنجا در این وسائل هست وسائل کتاب صلات بعد در کتاب صلات، کتاب ذکر در کتاب ذکر معنای «الله اکبر» این فصل به عنوان معنای «الله اکبر» است.
خودِ ذات مقدس امام صادق(سلام الله علیه) ابتدائاً از یکی از شاگردان سؤال می‌کند که «الله اکبر» یعنی چه؟ عرض کرد «الله أکبر من کلّ شیء» خدا از هر چیزی بزرگ‌تر است فرمود اینکه محدود کردی خدا را «کان ثمّ فیکون أکبر منه» چیزی هست در عالم که خدا از او بزرگ‌تر باشد؟ دوتا روایت است یکی این، روایت بعدی حضرت تفسیر می‌کند از یکی سؤال می‌کند که «الله اکبر» یعنی چه؟ عرض کرد «الله أکبرُ من کلّ شیء» فرمود: «حدّدته» اینکه شد خدای محدود عرض کرد پس چه چیزی بگویم؟ فرمود نگو «الله أکبر من کلّ شیء» فرمود: «الله أکبر من أن یوصف» آن وقت این «من أن یوصف» هم معنایش این نیست که این «أن»، «أن» ناصبه است «یوصف» را تأویل به مصدر می‌برد می‌شود «أکبر من الوصف» وصف می‌شود یک امر وجودی خدا «أکبر من الوصف» است این نیست به همان برهانی که حضرت اقامه کرده است این به قضیه سالبه برمی‌گردد یعنی «الله سبحانه و تعالی لا یوصف» نه اینکه «أکبر من الوصف» نه اینکه بشود موجبه یا بشود موجبهٴ «معدولة المحمول» برای اینکه می‌شود سالبه.
این روایت در دو سال قبل هم خوانده شد و بعد گفته شد که طرح این مسائل در سخنرانیها، در روزنامه‌ها، در مجلّه‌ها حرام است و حرام در محفل علمی جای این مسائل هست مگر این حرفها را می‌شود به تودهٴ مردم گفت. مشابه همین روایتی بود که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید بود آن هم چند سال قبل آن روایت را خواندیم که کسی از وجود مبارک امام می‌پرسد که همین ابی‌بصیر، ابی‌بصیرِ کور ابی‌بصیر از ذات مقدس حضرت سؤال می‌کند که آیا خدا را در قیامت می‌شود دید؟ حضرت فرمود مگر الآن نمی‌بینی به ابی‌بصیرِ کور می‌گوید عرض کرد که من مجازم این مطلب را از شما نقل کنم؟ فرمود نه، مجاز نیستی حالا در جمعِ خواص و اینها حساب دیگر است برای اینکه تو این حرف مرا اگر به توده مردم نقل کنی اینها یا ـ معاذ الله ـ بر همین معنی ظاهر حمل می‌کنند که مفسده دارد یا ما را تکذیب می‌کنند که آن هم مفسده دارد ما را رَد کنند اشکال دینی، مطلب را رَد کنند اشکال دینی این را در جمع خواص فقط مجازی نقل بکنی.
بنابراین این دوتا روایت که دارد وقتی خدا نامتناهی شد نامتناهی جا برای غیر نمی‌گذارد این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لا نَعْتٌ مَوْجُودٌ» وقتی صفت نامتناهی بود یقیناً ذات نامتناهی است آن وقت ما اگر بگوییم که بله این عالم، این عالم دوتا خدا ندارد اما یک عالم دیگر باشد و خدای دیگر ما چه می‌خواهیم بگوییم؟
قرآن کریم درصدد بیان نفی آن نبود چون آن محلّ ابتلا نبود آنکه محلّ ابتلاست این است که این سماوات و ارضی که ما در او هستیم عده‌ای بت‌پرست‌اند می‌گویند دو خدا اداره می‌کند قرآن می‌فرماید خیر این بیش از یک خدا ندارد حالا اگر بحث، فلسفیِ محض بود، کلامیِ صِرف بود که درست است این سماوات و ارض که ما در آن هستیم این منظومه و نظام کیهانی بیش از یک خدا ندارد در یک گوشه دیگری در عالم که کشف نشده است و کشف‌ناشدنی است آن هم عالمی است و خدای دیگر دارد این را آن برهان حضرت امیر نفی می‌کند این را صمدیّت نفی می‌کند اگر خدا نامتناهی است جا برای غیر نیست «الَّذی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لا نَعْتٌ مَوْجُودٌ».
پرسش:...
پاسخ: هر کسی به اندازه خودش ذات اقدس الهی را درک می‌کند دیگر.
در خطبهٴ 152 آنجا به این صورت فرمود، فرمود ذات اقدس الهی از اشیا جداست، اشیا از خدای سبحان باین‌اند «بَانَتِ الْأَشْیَاءُ مِنْهُ بِالْخُضُوعِ لَهُ وَ الرُّجُوعِ إِلَیْهِ مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ» آخرین تالی فاسد این است اگر کسی خدا را محدود کرد او را از ازلیّت انداخت برای اینکه حدّی دارد دیگر خدا جا برای غیر نمی‌گذارد که اگر ازلیّت است این در فلسفه و کلام مطرح است این مسئله این است که واجب‌الوجود دو برنمی‌دارد آن وقت این شبهه ابن‌کمونه را به خوبی حل می‌کند اینکه مرحوم آقاشیخ محمدحسین کاشف‌الغطاء گفته بود مرحوم محقّق خوانساری صاحب مشارق‌الشموس گفت اگر وجود مبارک ولیّ‌عصر(ارواحناه) ظهور بکند تنها معجزه‌ای که من از او طلب می‌کنم حلّ شبهه ابن‌کمونه است به برکت حکمت متعالیه با غور در نهج‌البلاغه این شبهه حل می‌شود خدا نامتناهی است نامتناهی جا برای غیر نمی‌گذارد که می‌شود دوتا غیر نامتناهی فرض کرد.
اگر ان‌شاءالله به صمدیّت و امثال ذلک رسیدیم ﴿لَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ رسیدیم آنجا این مسائل و این روایات مطرح است فعلاً در توحید خالقیت و ربوبیت و الوهیتیم یک معبود داریم چون یک ربّ داریم، یک ربّ داریم چون یک خالق داریم «لا خالق الاّ هو»، «لا ربّ الاّ هو»، «لا معبود الاّ هو» این فصول مترتّب از آیات سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که محلّ بحث است برمی‌آید و از آیات سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» و سورهٴ «انبیاء» حالا این دو، سه‌تا آیه را اشاره بکنیم که در تدوین جایش مشخص بشود بعد برسیم به روایت مرحوم کلینی.
در آیه محلّ بحث این‌‌چنین فرمود، فرمود: ﴿قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ﴾ اینها چه چیزی می‌گویند؟ اینها که نمی‌گویند آلهه مثل ملائکه هستند مدبّرات امرند به اذن الله که می‌گویند مستقل‌اند خدای سبحان اینها را آفریده ولی اینها مستقل‌اند در تدبیر وقتی مستقل شدند دوتا علم دارند ﴿لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾ برای اینکه این خدایان هر کدام ذات مستقل دارند، مصلحت مستقل دارند، حکمت مستقل دارند، نفس‌الأمر مستقل دارند، می‌خواهند عالم بیافرینند آن ذی‌العرش که بالایی است اینها را تحت کنترل می‌گیرد اینها هم سعی می‌کنند به او دست‌درازی کنند، به او راه پیدا کنند.
از این بازتر در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» است در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیه 91 این است ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ هر کسی کار خودش را انجام می‌دهد آنکه اِله باد است او دیگر به این فکر نیست که این ابرها را چطور براند که این ابر را می‌راند اما کسی باید باشد به او بگوید که تو که مسئول بادی این ابرها را می‌خواهی برانی باید صبر کنی این ابرها نکاح بکنند، ازدواج بکنند، باردار بشوند و خود این ابرها هم تلقیح بکنند این گیاهها را آن وقت من به شما بگویم کجا نسیم باش، کجا درجه‌ات بشود ده، کجا بشود بیست، کجا بشود عذاب ﴿سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ﴾ کجا بشود طوفان، کجا بشود تعدیل، چطوری آرام آرام این ابرها را بدرقه کنی که در هر جای مناسب آنها را اینجا نگهداری ببارند بعد از آنجا منتقل کنی به جای دیگر من باید به تو بگویم.
خب، این ابرها را بادها حمل می‌کنند چه کسی ابر می‌آفریند؟ آن کسی که مسئول دریا و تابش شمس است چقدر باید بتابد، درجه حرارتش چقدر باشد، چقدر این آبها را باید تبخیر بکند، خب اگر مسئول باد و ابر و آب و نمی‌دانم شمس و قمر یک واحدِ هماهنگ‌کننده نباشد ﴿لَفَسَدَتَا﴾ ﴿إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ هر کسی کارِ خودش را انجام می‌دهد اینکه می‌شود اول گسیختگی، می‌شود اول بی‌نظمی ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ هر کدام با دیگری درگیر می‌شوند نه اینکه بگوییم هر دو برابر حکمت کار بکنند این می‌گوید حکمت آن است که من می‌گویم هر دو هم معصوم‌اند دوتا تالی فاسد بر یک مقدم بار است می‌شود دوتا برهان هم آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» را تأمین می‌کند هم با محلّ بحث ما مرتبط است.
سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیه 22 این است ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ﴾ ربّ‌العرش را همه قبول دارند در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» فرمود این می‌شود جدال احسن اینها که قبول دارند خدا ربّ‌العرش است که آیه 86 این است ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ٭ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ اینها که خدا را به عنوان ﴿رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ﴾ قبول دارند بسیار خب، اینکه مستقل کار می‌کند نه حاضر نیست تحت تدبیر ربّ‌العرش کار بکند بگوییم حکمت این است که من تشخیص می‌دهم اگر حکمت آن است که ربّ‌العرش تشخیص می‌دهد که این می‌شود ملائکه و جزء مدبّرات امر و عالم هم همین طور است اداره می‌شود این دیگر آلهه نیستند اما اینکه اِله است می‌گوید حکمت همین است که من تشخیص می‌دهم قهراً هم با ربّ‌العرش درگیر می‌شود، هم با سایر آلهه درگیر می‌شود هم ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ می‌شود، هم ﴿لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾ می‌شود در طرح نقشه فساد است چه رسد به ایجاد عالم.
می‌ماند مطلب بعدی که این با حرفهای اشاعره و اینها چطور درمی‌آید که آنها می‌گویند حُسن و قُبح آن است که هر کاری که خدا بکند حَسَن است فرقِ جوهری‌اش هم بارها در همین بحث تفسیر گفته شد مسئله حُسن و قُبح حق است عقل چیزهایی را به عنوان حَسن می‌فهمد، چیزهایی را به عنوان قبیح می‌فهمد بعضی از امور حُسن و قُبحشان به وجوه اعتبارات است، بعضی از امور حسن و قبحشان ذاتی است اما تفاوت جوهری امامیه با معتزله در این است اشاعره که منکر ادراک عقلی‌اند می‌گویند هر چه را که شارع گفت خیر است، خیر است و هر چه را که شارع گفت شرّ است، شرّ است عقل ادراکی ندارد. امامیه و معتزله معتقدند که عقل ادراکی دارد در بخشی از امور مستقل است می‌فهمی چه چیزی حَسن است، چه چیزی قبیح است بردن انبیا و اولیا به جهنم قبیح است خدا یقیناً نمی‌کند، بردن کفّار و منافقان به بهشت قبیح است خدا یقیناً نمی‌کند، تفاوت جوهری ما امامیه با معتزله آن است که ما می‌گوییم این چیزهایی که عقل می‌فهمد به نام حکمت، به نام نفس‌الأمر اینها همه ممکنات‌اند اینها «یجب عن الله»اند آنها می‌گویند «یجب علی الله»اند ما می‌گوییم یقیناً خدا حکیمانه کار می‌کند آنها می‌گویند خدا یقیناً باید حکیمانه کار بکند ما بایدی نداریم که بر خدا حاکم باشد قانونی داشته باشیم که حاکم علی الله باشد خب آن قانون، مخلوق است دیگر مخلوق چگونه می‌تواند بر خالق حاکم شود.
پرسش:...
پاسخ: آن بخشی از اسمای حُسنای خدا نسبت به بخش دیگر حاکم است خدا دارای اسم عظیم هست و اسم اعظم آن اسم اعظم این اسمای زیرمجموعه خودش را رهبری می‌کند می‌شود ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ و می‌فرماید ما خُلف وعده نمی‌کنیم، وعد خدا تخلّف‌پذیر نیست و خدا ظلم نمی‌کند ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ و خدا ﴿أَهْلُ التَّقْوَی وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ﴾ است که در آیه قرآن است و در دعای قنوت نماز عیدین خدا یقیناً حکیمانه کار می‌کند نه باید حکیمانه کار بکند تفاوت جوهریِ ما با معتزله در این است که ما می‌گوییم اینها «یجب عن الله» است، آنها می‌گویند «یجب علی الله» است ـ معاذ الله ـ .
بنابراین در مسئله واجب چون نامتناهی است ﴿لَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ که این فوق مسئلهٴ خالقیّت است و ربوبیّت است و الهیّت که اسمای فعلیه خدا هستند. در مقام فعل بیش از یک فاعل در عالم نیست ﴿وَالاّ لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ یک، ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ دو، «لفسدتا وتفطرتا» سه که این سه فصل کنار هم‌اند و هم از هم جدای‌اند اما همین معنا را حالا بعد از تبیین از بیان نورانی وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) آن طوری که مرحوم کلینی نقل کرده با این مبادی روشن می‌شود.
مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی در همان جلد اول در مسائل توحید بابی است به عنوان اینکه اثبات صانع و توحید خدای سبحان اوّلین بابش این است «باب حدوث العالم و اثبات المُحدِث» روایت پنجم این باب که هشام‌بن‌حَکم در گفتمان زندیقی با وجود مبارک امام صادق نقل می‌کند این است که هشام می‌گوید وجود مبارک امام ششم فرمود: «وکان من قول أبی‌عبدالله(علیه السلام) لا یخلق قولک إنّهما اثنان» به آن زندیقی که ثنوی فکر می‌کرد احتمال دویّت می‌داد فرمود اینکه می‌گویی دوتا خداست از این چند حال بیرون نیست «لا یخلو قولک انّهما اثنان من أن یکونا قدیمین قویین أو یکونا ضعیفین أو یکون أحدهما قویّاً والآخر ضعیفا» اگر دو خدا باشد این مقدم یا هر دو قوی‌اند یا هر دو ضعیف‌اند یا یکی قوی است دیگری ضعیف این تالی «و التالی بأسره محال فالمقدم مثله» حالا در بطلان تالی سخن می‌گوید از این سه حال بیرون نیست روشن است.
فرمود: «فإن کانا قویین» اگر هر دو ضعیف باشند خب معلوم می‌شود هیچ کدام خدا نیستند، یکی قوی باشد دیگری ضعیف آنکه ضعیف است خدا نیست عمده این است که هر دو قوی باشند فرمود اگر هر دو قوی هستند «فَلِم لا یدفع کلّ واحد منهما صاحبه و یتفرّد بالتدبیر» چرا هر کدام دیگری را طرد نمی‌کنند و خودشان متفرّداً اداره نمی‌کنند حالا «فان قلت» که هر دو برابر حکمت کار می‌کنند، هر دو برابر مصلحت کار می‌کنند، هر دو معصوم‌اند تا فلسفه نباشد که این روایت قابل حل نیست آن جواب می‌دهد که چون دوتا ذات‌اند و صفات عین ذات است اینها قصد غرض‌ورزی ندارند اینکه در تعبیرات امام رازی آمده که جاه‌طلبی و برتری مقروض و مغروس در هر کسی است و از آنجا هم گوشه‌ای به فرمایشات سیدناالاستاد علامه در این بخش آمده این ناصواب است آنچه که ایشان در فرمایش سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فرمودند تام است، آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» فرمودند تام است اما اینجا بخشی از اینها جزء ترک اُولای المیزان است هر کسی دلش می‌خواهد بر دیگری برتر بشود یعنی چه؟ این در انبیا نیست چه درباره آلهه، حالا اگر آن زندیق به عرض وجود مبارک حضرت می‌رساند که هر دو قوی‌اند برابر با «ما هو الواقع» کار می‌کنند پاسخ جز این بود که واقعی در کار نیست اینها که دو پیغمبر نیستند که اینها اگر دوتا پیغمبر بودند برابر با «ما هو الواقع» کار می‌کردند دوتا پیغمبر متعدّدند، اوصافشان متعدّد است ولی جامع مشترک دارند جامع مشترکش این است که برابر وحی و دستور خدا و «ما هو الواقع» و «ما هو النفس الأمر» و «ما هو الأحسن» عمل بکنند لذا «الأنبیاء اخوة» هر کدام آمدند ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ هیچ کسی نیامده دیگری را تخطئه بکند قبلی مبشّر بعدی بود، بعدی مصدّق قبلی انبیا این طورند.
اما دوتا خدا که این‌‌چنین نیستند که دوتا خداست ولاغیر دو جا حکمت است، دوتا لفظ‌الأمر است، دوتا تشخیص است، دوتا علم است و می‌خواهند عالم را بسازند حضرت فرمود اگر قوی‌اند خب هر کدام باید دیگری را طرد کند چه چیزی باعث شده که در حضور وجود مبارک امام صادق آن زندیق زانو زد هشام‌بن‌حکمی که فحل در این میدان است زانو می‌زند خب این یک اشکال روشنِ دمِ دستی که به ذهن همه می‌آید خب اینها برابر با «ما هو الواقع» کار می‌کنند این همان است که در تقریر آن بزرگوار شهید بزرگوار آمده که این تقریر عامیانه است، خیر این محقّق‌ترین محقّق می‌خواهد تا این روایت را ارزیابی کند حضرت فرمود اگر هر دو قوی‌اند چرا یکی دیگری را طرد نمی‌کند؟ آنها بگویند هر دو معصوم‌اند و «ما هو الواقع» کار می‌کنند، «ما هو الأصلح» کار می‌کنند این طور که نیست.
فرمود: «فإن کانا قویین فلم لا یدفع کلّ واحد منهما صاحبه و یتفرّد بالتدبیر» ابطال آن فروع دیگر واضح است ابطال آن فروع دیگر که یکی قوی باشد دیگری ضعیف یا هر دو ضعیف باشد فاسد است همین هشام‌بن‌حَکم، همین هشام‌بن‌حَکم می‌گوید من وارد محضر اینجا زندیقی بود، جدالی بود، یک جدال احسنی بود وجود مبارک امام صادق این طور احتجاج کرده و این هم «حقٌّ لا ریب فیه» با این بیان اما هشام‌بن‌حکم را بخواهد بپروراند فوقِ خالقیت او را هدایت می‌‌کند هشام می‌گوید من وارد محضر حضرت شدم این را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) هم در کتاب شریف توحیدشان نقل کرده من وارد محضر شدم حضرت فرمود که مستقیماً از من سؤال کرد «أتنعت الله» آیا خدا را نَعت می‌کنی؟ وصف می‌کنی؟ عرض کردم بله، فرمود: «هاتِ» خدا را وصف بکن ببینیم چطور وصف می‌کنی؟ فرمود: «هو السمیع البصیر» و از این بحثها فرمود: «هذه صفةٌ یشترک فیه المخلوقون» خب غیر خدا هم که ما سمیع و بصیر داریم خدا سمیع و بصیر است یعنی چه؟ هشام عرض می‌کند که من به عرض حضرت رساندم که پس «فکیف تنعته» شما چطور خدا را نَعت می‌کنید؟ فرمود من که نمی‌گویم خدا سمیع است می‌گویم او علم است، او سمع است، صفت او عین ذات است من که بر او مشتق حمل نمی‌کنم تا شما گیر بکنی مشتق «ذاتٌ ثَبَت له المبدأ» که «هو حیاةٌ کلّه»، «علمٌ کلّه»، «نورٌ کلّه»، «‌نورٌ لا ظلام فیه» «علمٌ لا» «علمٌ» نه «علیمٌ» «علمٌ لا جهل فیه»، «نورٌ لا ظلمة فیه»، «حیاةٌ لا موت فیه»، «سمعٌ کلّه»، «بصرٌ کلّه» اینها.
هشام می‌گوید «خرجتُ من عنده و أنا أعلم الناس بالتوحید» من در اصول دین از همه اعلم شدم اینها را می‌پروراند بعد می‌گوید حالا برو فلان شهر، فلان شهر، فلان شهر گفتمان داشته باش. فرمود خدا که علیم نیست، خدا علم است او «ذاتٌ ثبت له المبدأ» نیست علمِ نامتناهی است.
پرسش: خود قرآن می‌گوید ﴿هُوَ العَلیمِ الحَکیم﴾ .
پاسخ: بله، اما می‌فرماید که «فوق کلّ ذی علمٍ علیم» تا برسیم به آن علیم یک قرآن ناطفی می‌خواهد که علیمِ قرآن را معنا کند وجود مبارک حضرت فرمود: «إنّما یَعرف القرآن من خوطَب به» با ما حرف زده، ما می‌دانیم چه چیزی می‌خواهد بگوید فرمود با شماها که مستقیم حرف نزده با ما مستقیم حرف زده به وسیله ما به شما گفته من می‌گویم این علیم یعنی علم فرمود: «إنّما یَعرف القرآن من خوطَب به» ما مخاطبیم، ما عِدل قرآنیم اگر ما عِدل قرآنیم قرآن ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ سهو و نسیان و جهل و امثال ذلک در آن نیست امام هم این است حالا بعد بیایند بگویند که مسئله عصمت و اینها در قرن و پنجم و ششم درآمده، خیر این را همه نقل کردند شیعه نقل کرده، سنّی نقل کرده که وجود مبارک پیغمبر فرمود اینها با هم‌اند این حدیث ثقلین، ثقلین، ثقلین یعنی با هم‌اند خب حالا ـ معاذ الله ـ کسی که با ذی‌العرش مرتبط نیست این همتای قرآن است؟ قرآن چه چیزی است؟ ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ ابدا، این چنین کتابی است حالا کسی چهارده‌نفری همتای این‌اند حالا شما بعد بگو قرن چهارم، پنجم عصمت درآمده البته آنها متنی سخن می‌گفتند قرن چهارم، پنجم بیشتر شده مثل این فقهمان یک جلد بود الآن شده چهل جلد، اصول یک چند صفحه‌ای بود الآن شده چندین جلد علوم البته تکامل پیدا می‌کند اما این خطوط کلی برای همیشه محفوظ بود آخر انسانی که ـ معاذ الله ـ جزء علمای ابرار باشد این را خدا به پیغمبر دستور می‌دهد بگوید اینها در ردیف قرآن‌اند این شدنی است؟ آن برای همه متلقّا به قبول بود که اینها اهل سهو نیستند، اهل نسیان نیستند، اهل جهل نیستند، اهل علمِ محدود نیستند این دویست‌تا روایت دارد خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید در این کتاب شریف کافی تقریباً دویست‌تا روایت است در ابواب متفرّقه مجموع این دویست‌ روایت را اگر کسی بحث بکند یک امام‌شناسی خوبی خواهد بود.
ما یک قرآن ثابت داریم، چهارده‌تا قرآن ناطق اینها همین‌اند بالأخره قرآن کلام خداست اینها هم کلمةالله‌اند دیگر، «نحن اسماءالله» اینها که گفتند صادر اول‌اند که اینها خب خدا غریق رحمت کند مرحوم کاشف‌الغطاء را ایشان در همان کتاب شریف کشف‌الغطاء گفت قرآن از امام بالاتر نیست اگر ـ معاذ الله ـ قرآن از امام بالاتر باشد معنایش این است که در قرآن یک سلسله مطالبی هست که امام به آن دسترسی ندارد ـ معاذ الله ـ پس می‌شود «افترقا» اینکه فرمود: «لن یفترقا» ، «لن یفترقا» یعنی چه؟ یعنی امام یک قرآن بغلی همراهش است یا هیچ مطلبی در قرآن نیست که امام نداند و هیچ مطلبی نیست که امام بداند و در باطن قرآن نباشد «والاّ افترقا» فرمود: «لن یفترقا».
خب، فرمود ما می‌فهمیم که این چه چیزی می‌خواهد بگوید آن وقت.
پرسش: قداست چه می‌شود؟
پاسخ: قداست هم همین طور است. قداست آنها در مقام جسم قرآن را تکریم می‌کنند برای حفظ قرآن شهید هم می‌شوند، خب اینها حجرالأسود هم می‌بوسند مگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حجرالأسود را استلام نکرد مگر نبویسد این معنایش این است که حالا حجرالأسود با آنها همتاست اینکه نیست.
پرسش:...
پاسخ: این همین است برای اینکه اینها در مقام طبیعت باید حافظ قرآن باشند جسمشان فدای حقیقت قرآن می‌شود، نه روحشان فدای حقیقت قرآن بشود اسمش بشود ثَقل اصغر اینها با بدنشان، با جسمشان، با خونشان حقیقت قرآن و واقعیت قرآن را دارند حفظ می‌کنند این‌‌چنین نیست که حقیقت امام فدای حقیقت قرآن بشود که این حقیقتها همیشه زنده است، خب اصلاً شدنی نیست که یک غیر معصومی را ذات اقدس الهی دستور بدهد به پیغمبر بگو همتای کتاب من است کتاب من ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ و انسانی که این‌‌چنین نیست همتای این است اصلاً شدنی نیست.
بنابراین مسئله عصمت و ولایت و اینها برای این ذوات قدسی بیّن‌الرشد است حالا البته مثل سایر مسائل این مغروس بود، مطرود بود و وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) این‌گونه از شاگردان را می‌پروراند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:27

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی