- 793
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 67 تا 70 سوره اسراء _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 67 تا 70 سوره اسراء _ بخش سوم"
روح ما یک موجود مجرّد خارجی است خودش را مشاهده میکند، مبادیاش را مشاهده میکند،
یأس از رحمت خدا یعنی دیگر کسی نیست که مشکل ما را حل کند، که این کفر است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَی الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الْإِنسَانُ کَفُوراً ﴿67﴾ أَفَأَمِنتُمْ أَن یَخْسِفَ بِکُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلاً ﴿68﴾ أَمْ أَمِنتُمْ أَن یُعِیدَکُمْ فِیهِ تَارَةً أُخْرَی فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُم بِمَا کَفَرْتُمْ ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنَا بِهِ تَبِیعاً ﴿69﴾ وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً ﴿70﴾
در این سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که در مکه نازل شد و عناصر محوری اسلام آن هم اصول دین است براهین فراوانی برای اثبات توحید و نبوّت و معاد ذکر شده است. یک برهان عمومی که جنبهٴ تربیتی و اخلاقی و تزکیهای هم دارد آن را در کنارش ذکر میکند و آن این است که شما در حال خطر متوجّه مبدیی میشود تأثیر خطر آن است که این غبارها را و این حجابها را کنار میزند و آن حقیقت را میبیند این مطلب را هم خود شما تجربه کردید هم از تجارب دیگران باخبرید هم تجارب خود را به دیگران منتقل کردید به طوری که برای جامعه بشری این امر یقینی است که در هنگام خطر هرگز ناامید نمیشود به چیزی و به جایی تکیه میکند و توجه دارد که قدرتش عجزپذیر نیست علمش جهلپذیر نیست، جود و کَرمش هم بخلپذیر نیست آنها که الهی نمیاندیشند با آنهایی که موحّدند لکن گاهی غبار حجاب اینها را گرفتار میکند اینها چه در دریا، چه در صحرا، چه در اوج سپهر وقتی خطری آنها را تهدید کرد متوجّه قدرتی میشوند که آن مبدأ علمش نامتناهی است یعنی همزمان به آنکه در عمق دریا گرفتار خطر غرق شد به او عالم است، به آنکه در کُرهٴ مریخ یا مانند آن گرفتار خطر شد به او هم عالم است، به آنکه در صحراها در دل کوه هنگام حفر معدن و مانند آن گرفتار خطر شد عالم است پس چیزی مانع علم او نیست او علیم است ﴿بِکُلُّ شَیءٍ﴾ و توان آن را دارد که همه را همزمان نجات بدهد و بخلی هم در کار او نیست موجودی که علیمِ محض است، قدیر محض است و جود و سخایش نامتناهی است «هو الله» است.
فرمود فایدهٴ خطر این است که این غبارها را کنار میزند شما آن حقیقت را میبینید چون آن حقیقت را میبینید از او کمک میخواهید این ﴿أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ﴾ همین است او مُجیب است، او مضطرّ است، کاشف ضرّ است و مانند آن. خداوند هم نه نظیر عناوین و مفاهیم اعتباری فقه و اصول است مثل وجوب و حرمت و استحباب و کراهت و اباحه تا انسان اینها را خوب درک بکند ما این مفاهیم و عناوین اعتباری فقه و اصول را درک میکنیم چون به ذهن میآید و نظیر معقولات ثانی فلسفی یا منطقی نیست که اینها را انسان خوب درک کند و نظیر ماهیّات جواهر و اعراض نیست که اینها را خوب درک بکند یک حقیقت خارجی است پس وجود ذهنی نمیپذیرد اگر وجود ذهنی نپذیرفت درک او میشود محال چگونه ما موظفیم که خدا را بشناسیم و یقین پیدا کنیم و ایمان داشته باشیم برای اینکه ما ذهنی داریم نسبت به خارج و خودمان هم یک موجود عینی و خارجی هستیم یعنی روح ما یک موجود مجرّد خارجی است خودش را مشاهده میکند، مبادیاش را مشاهده میکند، معالیلش را مشاهده میکند، لوازمش، ملزوماتش، ملازماتش، مقارناتش انباری از علوم حضوری و شهودی برای ما هست گذشته از اینکه بیماریهایی داریم درد را حس میکنیم با علم شهودی، سلامتی که یافتیم علم پیدا میکنیم به علم شهودی طبیب از سلامت بیمار باخبر میشود به علم حصولی ولی بیماری که سلامت خود را بازیافت از سلامت خود مستحضر است به علم شهودی این را مییابد یک گرسنه جوع را مییابد، یک سیر سیری را مییابد اینها که علم حصولی نیست وقتی ما سیر شدیم به دیگری گفتیم سیراب شدیم یا از غذا سیر شدیم آن دیگری علم حصولی پیدا میکند به سیراب شدن ما یا سیر شدن ما ولی ما به سیر شدن خود یا سیراب شدن خود علم حضوری داریم پس ما صدها علم حضوری داریم یعنی عین واقعیّت است عین حضور است نه علم حصولی داشته باشیم از این مشهودات ما مفاهیم فراوانی درمیآوریم مفهوم گرسنگی، مفهوم سیری، مفهوم درد، مفهوم سلامت صدها درد ما از مغز سر تا انگشت پا داریم صدها مفهوم هم از آن گرفته میشود آنها همه عین خارجی است، علم شهودی است، علم حصولی است نشاطی داریم، رضایی داریم، حالت سرّایی داریم همه اینها علم شهودی است اینها را مییابیم از همه اینها مفهوم میگیریم ما دائرةالمعارفی هستیم که این مفاهیم ما از متن خارج گرفته شده است ما در هنگام خطر به جایی متوجّهیم که میدانیم او همه چیز را میداند، بر همه چیز تواناست و بخلی هم در او نیست او را میبینیم بعد از او کمک میخواهیم اینکه به او امیدواریم ولو اسمش را الآن نمیدانیم برای اینکه او را دیدیم علمِ او را، قدرت او را، جودِ او را دیدیم به او امید بستیم این است که هیچ کس ناامید نمیشود و اگر کسی ناامید شد این ناامیدی کفر است یعنی چنین کسی که بتواند مشکل ما را حل کند نیست ـ معاذ الله ـ اینکه یأس از رحمت خدا کفر است نه برای اینکه این شخص بگوید من از بس گناهکارم دیگر لایق رحمت خدا نیستم اینکه فضیلتی است این کفر نیست یأس از رحمت خدا یعنی دیگر کسی نیست که مشکل ما را حل کند، خب بله این کفر است نه اینکه من آن لیاقت را ندارم که مشمول رحمت الهی باشم این بشود کفر این تازه نهایت خضوع است آن کفر است که ﴿إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ﴾ دیگر کسی نیست که ببخشد، دیگر رحمت به ما نمیرسد برای اینکه محدود است و مانند آن، خب.
پس ما در حال خطر آن را مییابیم آنهایی که اهل این راهند سعی میکنند همیشه در این وضع باشند «وحالی فی خدمتک سرمدا» را برای همین میخواهند که غبارآلود نشوند همیشه او را ببینند اگر میگویند «ما رأیت شیئاً إلاّ ورأیت الله قبله ومعه وبعده» ناظر به همین است اگر ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ ناظر به همین است اگر از این طرف محذوری نباشد از آن طرف ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است، این هم یک مطلب.
پس ما خدا را میبینیم بعد به او امیدواریم این هم یک مطلب نه اینکه خدا را بفهمیم او فهمیدنی نیست. بعد از اینکه او را یافتیم و به او دل بستیم این مشهودِ ما را مفهوم میکنید مثل اینکه ما میگوییم من هستم، من روح دارم، من موجود مجرّدم این حرفها را که میزنیم اینها مفاهیم است که از آن اعیان خارجی گرفته شده این «من» در عربی «أنا» به حمل اوّلی «أنا» است ولی به حمل شایع «هو» است مفهومی است در گوشهٴ ذهن ما این مفهوم «أنا» که من نیستم من در فارسی مفهومی است در گوشهٴ ذهن ما این مفهوم به حمل اوّلی من هست ولی به حمل شایع اوست که مفهومی است در کنار ذهن ما، ما که عین آن مفهوم نیستیم ما از آن حقیقت خارجی که داریم مفاهیم فراوانی انتزاع میکنیم ذات اقدس الهی را که مشاهده کردیم از او هم مفهوم میگیریم او ﴿هُوَ اللّهُ﴾ است، «رحیم» است، ﴿بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیم﴾ است، ﴿عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیر﴾ است، جوادِ محض است از آن حقیقتی که یافتیم مفاهیم میگیریم آن وقت این مفاهیم را ابزار قرار میدهیم برای خواندن با او، انتقال به دیگران و مانند آن اینچنین نیست که این مفهوم را ما از جای دیگر گرفته باشیم یا خدا همین مفهوم باشد که به ذهن ما میآید نظیر «شجر» و «حجر» ـ معاذ الله ـ که «للشیء غیر الکون فی الأعیان ٭٭٭ کون بنفسه لدی الأذهان» اینچنین باشد نیست درخت یک وجود خارجی دارد یک وجود ذهنی خدا ـ معاذ الله ـ یک وجود خارجی داشته باشد یک وجود ذهنی اینکه نیست پس ما او را میبینیم و این از برکات مرض است و خطر است و فقر است و حاجت اگر انشاءالله ما آن حال عادی را داشتیم ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ نیازی به این خطرها نیست چون آن حالت میسور ما نیست ما را در فشار قرار میدهند که این حجابها برود کنار تا او را ببینیم.
در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» مشابه این بحث گذشت که آیه 43 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَی أُمَمٍ مِن قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ﴾ ما عدهای را به حالتهای گوناگون به خودمان متوجّه کردیم که اینها اهل تضرّع باشند ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾ خب ما خودمان را نشان دادیم خطر برای آنها پیش آوردیم چرا در حال خطر نگفتند «یا الله»؟ چرا ناله نکردند؟ چرا ضجّه نزدند؟ چرا به سراغ ما نیامدند؟ ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ این دیدید وقتی این چشمهها که آبشان دارای املاح و رسوبات است اول راه خودشان را میبندند چون دامنههای کوه میبینید بعضی از چشمهها هستند که وقتی جاری میشوند اولی کاری که میکنند راه خودشان را میبندند آن چشمههایی که زلالاند و شفافاند راه باز میکنند نهر و بحر درست میکنند همه تشنهها را سیراب میکنند اما آن آبهایی که رسوبات دارند همین که دو قدم رفتند آنجا متحجّر میشوند به صورت سنگ بسته میشوند راه خودشان را میبندند خودشان هم همانجا دفن میشوند. این را میگویند قساوت دل وقتی دل قَسی بود از همین قبیل است آثار سوء به همراه دارد، خب.
مطلب دیگر اینکه این تحجّر نه تنها جلوی پیشرفت بسیاری از علوم را میگیرد بلکه مانع میشود چه اینکه مانع شده است که احادیث نورانی که از ائمه(علیهم السلام) در این زمینه رسیده این احادیث به صورت باز در حوزهها مطرح بشود، در کتابها نوشته بشود. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان این روایت را نقل میکنند. میفرمایند بابی دارند به عنوان «أخبارالرؤیه» توحید مرحوم صدوق چاپ مکتبةالصدوق صفحه 107 عنوان باب این باب شمارهاش هشت است باب هشت «باب ما جاء فی الرؤیة» روایت فراوانی را در رؤیت الهی نقل میکنند در پایان این باب میفرمایند که آنچه را که در این زمینه نقل شده است صحیح است ولی ما برای ترسِ سوء استفاده اینها را نقل نمیکنیم همه این روایات نزد من صحیح است ولی من این روایات را برای حفظ بعضی از مسائل نقل نمیکنم.
در صفحهٴ 122 میفرماید: «ولو اوردت الأخبار التی رُویت فی معنی الرؤیه» اگر آن روایاتی که از اهلبیت(علیهم السلام) رسیده است که انسانها خدا را میبینند اگر من آن روایات را نقل میکردم «لطال الکتاب بذکرها وشرحها وإثبات صحّتها ومن وفّقه الله تعالی ذکره للرشاد آمن بجمیع ما یَردُ عن الأئمه(علیهم السلام) بالأسانید الصحیحه وسلّم» برای آنها «وردّ الأمر فیما اشتبه إلیهم» این وظیفهٴ اوست «إذ کان قولهم قول الله وأمرهم أمره وهم أقرب الخلق الی الله عزّ وجلّ وأعلمهم به(صلوات الله علیهم اجمعین)» در این باب در صفحهٴ 119 میفرماید: «والأخبار التی رُوِیت فی هذا المعنی وأخرجها مشایخنا(رضی الله عنهم) فی مصنّفاتهم عندی صحیحة وإنما ترکتُ ایرادها فی هذا الباب خشیة أن یقرأها جاهلٌ بمعانیها فیکذّب بها فیکفر بالله عزّ وجلّ وهو لا یعلم». این است که ما این روایاتی که از ائمه(علیهم السلام) رسیده است که انسان خدا را میبیند با چشم دل نه با چشم بصر این روایت را نقل نکردیم این هم یک مطلب.
در همین باب روایتی را از ابیبصیر نقل میکند ابیبصیر خب مستحضرید که نابینا بود در محضر وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نشسته است در همان محضر ابوبصیر میگوید که آیا خدا را در قیامت میشود دید؟ فرمود قبل از قیامت دیدند مگر تو الآن نمیبینی؟ روایت صفحهٴ 117 أبیبصیر مستحضرید ابیبصیر کور بود دیگر کور، این کور خدمت وجود مبارک امام صادق عرض میکند که «أخبرنی عن الله عزّ وجلّ هل یراه المؤمنون یوم القیامه» آیا خدا را مؤمنون در قیامت میبینند؟ «قال(علیه السلام) نعم، وقد رأوه قبل یوم القیامه» قبل از قیامت خدا را دیدند «فقلتُ متیٰ هو؟» أبیبصیر عرض کرد که چه موقع خدا را دیدند؟ «قال(علیه السلام) حین قال لهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾» در آن لحظه خدا را دیدند «ثمّ سَکت ساعة» یک لحظه وجود مبارک امام صادق ساکت شد «ثم قال وإنّ المؤمنین لیرونه فی الدنیا قبل یوم القیامه» مؤمنین خدا را در دنیا قبل از قیامت میبینند بعد اشاره کرد به ابیبصیر کور فرمود: «ألست تراه فی وقتک هذا» أبیبصیر مگر الآن خدا را نمیبینی؟ خب این شهود قلبی است دیگر حالا به برکت وجود مبارک حضرت بود، عنایت حضرت بود، اشهاد حضرت بود، هر چه بود بالأخره این امام معصوم به ابیبصیر کور گفت مگر الآن خدا را نمیبینی؟ ابیبصیر عرض کرد که «فقلت له جعلتُ فداک فاحدّث بهذا عنک» من اجازه دارم این روایت را از شما نقل کنم؟ «فقال(علیه السلام) لا» این را نباید نقل کنی «فإنّک إذا حدّثت به فأنکره منکرٌ» اینها یا ما را تکذیب میکنند ـ معاذ الله ـ یا خیال میکنند منظور رؤیتِ چشمِ ظاهری است و هر دو انحراف است. «فأنکره منکرٌ جاهلٌ بمعنا ما تقوله ثمّ قدّر أنّ ذلک تشبیهٌ کفر ولیست الرؤیة بالقلب کالرؤیة بالعین تعالی الله عمّا یَصفه المشبّهون والملحدون» این روایت در طیّ ین بحث تفسیری هر سه، چهار سال یکبار ما این روایت را نقل میکنیم به مناسبت ضرورتی که پیش میآید تا حال چند بار ما این را نقل کردیم این در جلسات علمی مثل چنین مجلسی خب رواست، اما نقل این برای روزنامه و مجله و سخنرانی و روضهخوانی و حسینیه و مسجد این میشود حرام برای اینکه او که نمیفهمد یا حمل بر ظاهر میکند یا ـ معاذ الله ـ اهلبیت را تکذیب میکند مرحوم صدوق این را هم برای خواص نقل کرد در کتاب علمی دیگر بخشهای وسیعی را هم نقل نکرد دیگر.
پرسش:...
پاسخ: آخر چه کسی میفهمد چشمِ باطن یعنی چه؟
پرسش:...
پاسخ: خب، بالأخره آن وقت میشود خودش طلبه، خودش میشود عالِم اگر شما بگویید این روح مجرّد است، چشمی دارد و چشم مجرّد غیر از چشم ظاهری است آنها هم خیلیها بودند خدمت موسای کلیم(سلام الله علیه) بودند میگفتند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا میگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ تو خودت میروی میبینی کافی نیست به ما هم نشان بده. همین تفکّر باعث شد.
پرسش:...
پاسخ: بله خب دیگر، بله خب اینها کسانی که غرق تفکّر مادیاند همان طور میاندیشند الآن خودتان را حساب نکنید که عمری در کنار حرم و مسجد و حسینیه با معارف و قرآن و روایات مأنوسید کسی که اصلاً سالی یکبار شاید مثلاً در مسجد و حسینیه پیدایش بشود آن هم برای عزاداری اینکه معارف را درک نمیکند.
مطلب دیگر اینکه در همین صفحهٴ 115 در صفحهٴ 115 آن صفحهٴ 117 بود این صفحهٴ 115 روایتی است که «عبیدبنزراره عن أبیه قال قلت لأبیعبدالله(علیه السلام)» به وجود مبارک امام صادق عرض کرد که «جعلتُ فداک ألخشیة التی کانت تصیب رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) إذا اُنزل علیه الوحی» ما شنیدیم که پیغمبر وقتی وحی بر آن حضرت نازل میشد یک حالت مدهوشی، نه بیهوشی حالت مدهوشی، حالت لرزه، حالت از خود رفتن این چه چیزی بود؟ «تلک الغشیة التی کانت تصیب رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) إذا انزل علیه الوحی؟ فقال ذاک إذا لم یکن بینه وبین الله أحد» آن وقتی که فرشتهای نبود، جبرئیلی نبود و مانند آن «ذاک إذا لم یکن بینه وبین الله أحد ذاک إذا تجلّی الله له قال تلک النبوّة یا زراره» آن مقام شامخ نبوّت همان است «وأقبل بتخشّع» یا «یتخشّع»، بنابراین در حال خطر انسان آن خدا را میبیند بعد به او امیدوار میشود از او کمک میطلبد منتها چون سریع است انسان این انتقال را ندارد.
مطلب دیگر اینکه خواندن این علوم برای غیر معصوم ضروری است برای اینکه برای غیر معصوم حالا یا در حالت خواب یا در حالت منامیه یا حالتهای دیگر ممکن است چیزهایی پیدا بشود. معصوم چون به نحو حقّالیقین و بعد از او پایینتر از او عینالیقین این معارف برای او حاصل است تردیدی ندارد همان طوری که ما در بدیهیات در امتناع جمع نقیضین هیچ تردیدی نداریم چون برای ما ضروری است برای معصوم جریان وحی هم ضروری است تردیدپذیر نیست اما برای غیر معصوم اگر حالتی پیش بیاید معلوم نیست که آیا تمثّلات نفسانی ماست، القائات شیطانی است یا الهامات فرشتههاست چه چیزی است؟ ما بین این سه دسته از خاطرات درگیریم پس کجا این حق است؟
برای افراد غیر معصوم گفتند حکمت و کلام لازم است حکمت و کلام برای تشخیص اینکه این حالت، حالت صحیح است یا باطل سهم منطق را دارد برای فلسفه و کلام همان طوری که منطق پایه است و ابزار است تا به وسیله این ابزار «آلةٌ قانونیةٌ تعصم مراعاتها الذّهن» حکمت و کلام هم «آلة قانونیة تعصم» مراعات او کشف و شهود را از خطا یعنی برای کسی که خوابِ خوب دید یا در حالت بیداری حالت منامیه، نه نوم همان طور نشسته وضوی او باطل نشده اما چیزهایی را میبیند که دیگران نمیبینند این را میگویند حالت منامیه سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی میفرماید غالب این جریان حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) در مسافرت همین حالت منامیه بود آنجا که فرمود: «إنّا لله وإنّا إلیه راجعون» نه اینکه خواب دید کسی میگوید این قافله در حرکت است مرگ آنها را تعقیب میکند یا عصر تاسوعا یا شب عاشورا یا صبح عاشورا آن حالتهایی که از وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) نقل شد این همان حالت منامیه بود یعنی بیداری بود، وضو باطل نشده، خواب نبود و آن حالتها وجود مبارک پیغمبر را میدید و آن صداها را میشنید و مانند آن برای زینب کبرا(سلام الله علیها) هم در بین راه آن هم حالت منامیه بود ایشان فرمودند خواب نبود، نوم نبود، خب آنها هم معیارشان مشخص است هم برای افراد عادی از کجا این تمثّلات نفسانی نباشد، القائات شیطانی نباشد و الهامات فرشته باشد این علمی میخواهد به نام حکمت و کلام که حکمت و کلام برای تشخیص و مشاهدات عرفانی به منزلهٴ منطق است برای حکمت و کلام، این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرده که شما خدا را بخواهید بشناسید هیچ راهی ندارد که با دلیل خدا را بشناسید خدا با دلیل شناخته نمیشود برای اینکه مثلاً یک مهندس کشاورزی کاملاً میتواند درخت را بشناسد برای اینکه شجر هم به ذهن میآید هم به خارج آب را میشناسد، هوا را میشناسد، انسان را میشناسد، صحرا را میشناسد، ستاره را میشناسد اینها همه دوتا وجود دارند وجود ذهنی دارند وجود خارجی، اما حالا.
پرسش:...
پاسخ: آن استدلالی بود برای اعراب جاهلی که هیچ راهی برای درک نداشتند وگرنه خود حضرت امیر وقتی شاگردان خودش را معرفی میکند در نهجالبلاغه میبینید چه برهان اقامه میکند «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ» کمال معرفتش توحید است، کمال توحید تصدیق است او وصفپذیر نیست دوتا برهان اقامه میکند که او وصفپذیر نیست «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» این علی است این را برای ماها گفته دیگر برای آن مردم میفرماید: «علیکم بدین العجائب» وگرنه این حرفها را در یک خطبه خوانده و به حکومت رسیده میفرماید خدا نامحدود است اگر نامحدود است دیگر شما صفتی داشته باشید، موصوفی داشته باشید که میشود دوتا «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ» دوتا شاهد عادل داریم اگر صفت برود عین ذات اوست اگر صفت غیر از موصوف باشد زاید بر ذات باشد هم موصوف شهادت میدهد به غیر بودن، هم وصف شهادت میدهد به غیر بودن پس صفات او عین ذات اوست اینها برهان حضرت امیر است.
در همین توحید مرحوم صدوق در صفحهٴ 143 اینچنین آمده است فرمود: «کلّ موصوفٍ مصنوعٌ وصانع الأشیاء غیر موصوف بحدّ مسمّی لم یتکوّن فتعرف کینونته بصنع غیره ولم یتناه الی غایة إلاّ کانت غیره» بعد فرمود: «لا یذلّ من فَهِم هذا الحُکم أبدا» یک موحّد عزیز است کسی این را بفهمد هرگز ذلیل نمیشود «وهو التوحید الخالص» این از وجود مبارک امام صادق است عبدالأعلی این را از حضرت امام صادق نقل میکند «وهو التوحید الخالص فأعتقدوه وصدّقوه وتفهّموه باذن الله عزّ وجل» حالا بحثها از اینجا شروع میشود ملاحظه بفرمایید «ومن زَعم أنّه یعرف الله بحجابٍ أو بصورةٍ أو بمثالٍ فهو مشرک» ما الآن درخت را با چه چیزی میشناسیم؟ صورتی از درخت نزد ماست درخت را میشناسیم دیگر میشویم مهندس کشاورزی دامداری این طور است، سپهرشناسی همین طور است، آسمانشناسی همین طور است، زمینشناسی همین طور است، دریاشناسی همین طور است صورتی از او نزد ذهن ماست ارزیابی میکنیم، تحلیل میکنیم، مبادیاش را به دست میآوریم دریاشناسیم، صحراشناسیم همین طور خدا ـ معاذ الله ـ موجودی اینچنین است که صورتی از او نزد ذهن ما بیاید ما او را بشناسیم فرمود اگر اسم گفتی چون غیر مسمّاست صورت گفتی غیر صورت است، حجاب گفتی غیر حجاب است «فهو مشرک» «من زَعم أنّه یعرف الله بحجابٍ أو بصورةٍ أو بمثالٍ فهو مشرک لأنّ الحجاب والمثال والصورة غیره وإنّما هو واحد موحّد فکیف یوحّد من زعم أنّه عرفه بغیره» اگر ـ معاذ الله ـ خدا صورتی داشته باشد که ما به وسیلهٴ این صورت حالا یا مفهوم یا ماهیّت «أو ما شئت فسمّ» به این وسیله او را بشناسیم باید مثل او باشد که او را بشناسیم در حالی که او «لا شریک له ولا مثیل له» پس خدا را از چه راهی باید شناخت؟ فرمود: «إنّما عرف الله من عرفه بالله» این همان بیان نورانی حضرت امیر است که مرحوم کلینی در جلد اول نقل کرده «اعرفوا الله بالله والرسول بالرسالة» «إنّما عرف الله من عرفه بالله فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه» مگر با برهان صدّیقین و با برهان امکان و وجوب میشود خدا را فهمید این فقط برای بستن جلوی دهن آن جهل و شیطان و هوس و شبهه و مغالطه است آن را که انسان یافت حالا دارد میگوید مثل کسی که حیات خودش را مییابد میگوید من زندهام آن وقت با هر عنوانی از حیات خود دفاع کند این عناوین مفاهیماند اینها حیات نیستند اینها ترجمان آن حیاتاند «فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه إنّما یعرف غیره والله خالق الأشیاء لا من شیء یسمّی بأسمائه فهو غیر أسمائه والأسماء غیره والموصوف غیر الواصف فمن زعم أنّه یؤمن بما لا یعرف فهو ضالّ عن المعرفة» بعد فرمود نه تنها شما خدا را بالذّات میشناسید بلکه هیچ چیز را در عالم نمیشناسید مگر به وسیلهٴ خدا «لا یُدرک مخلوقً شیئاً إلاّ بالله» نوری نامحدود این فهم را پُر کرده فهمنده را پر کرده، مفهوم را پر کرده، واسطهٴ بین فهم و مفهوم و اینها را پر کرده ما در فضای نور یکدیگر را میشناسیم و خودمان را میشناسیم و به هیچ جا هم بند نمیشویم در یکی از روایاتی که باز مرحوم صدوق نقل کرد در همین کتاب شریف فرمود میدانید چرا ثالث ثلاثه کفر است و رابع ثلاثه توحید ناب است، چرا خدا فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ بعد در آیه هفت و هشت سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» فرمود: ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾ چه فرق عمیقی است بین رابع ثلاثه که توحید ناب است و ثالث ثلاثه که کفر محض است این علوم اگر باشد در حوزهها خب وضعش روشن میشود دیگر. فرمود: «فمن زعم أنّه یؤمن بما لا یعرف فهو ضالّ عن المعرفة ... خَلقُه خِلّو منه إذا أراد الله شیئاً کان کما أراد بأمره من غیر نطق» بعد فرمود: «فمن زعم أنّه یقوی علی عملٍ لم یرده الله عزّ وجل فقد زعم أنّ ارادته تغلب ارادة الله».
در جریان روایتی که در بحث دیروز نقل شد صفحهٴ 179 توحید مرحوم صدوق این است وجود مبارک ابیابراهیم موسیبنجعفر فرمود صفحهٴ 179 «إنّ الله تبارک و تعالی کان لم یزل بلا زمانٍ»، «کان الله ولم یکن معه شیئاً إذا کان الله» خدا بود چیزی نبود، خدا هست چیزی نیست، خدا خواهد بود چیزی نخواهد بود، «کان الله ولم یکن معه شیئاً وهو الآن کما کان» «إنّ الله تبارک و تعالی کان لم یزل بلا زمانٍ ولا مکان وهو الآن کما کان» الآن کما کان است مگر الآن چیزی با خداست همه با او هستند چیزی با او نیست هر مطلقی با مقیّد است و هیچ مقیّدی با مطلق نیست «وهو الآن کما کان لا یخلو منه مکان ولا یشغل به مکان ولا یحلّ فی مکان» بعد فرمود: «ما یکون من نجویٰ ثلاثة إلاّ هو رابعهم» خدا رابعِ ثلاثه است نه ثالث ثلاثه، ثالث ثلاثه کفر، رابع ثلاثه توحید ناب بینهما بین الأرض والسماء است «ما یکون من نجویٰ ثلاثة إلاّ هو رابعهم ولا خمسة إلاّ هو سادسهم ولا أدنیٰ من ذلک ولا أکثر إلاّ هو معهم أینما کانوا» آنچه که در بحث دیروز خوانده شد این است «لیس بینه سبحانه و تعالیٰ وبین خلقه حجابٌ غیر خلقه» بین ما و خدای ما، ما فاصلهایم چیزی فاصله نیست دیواری نیست بین ما و او که او درون دیوار را پر کرده آن طرف دیوار را پر کرده این طرف دیوار را پر کرده «والجٌ لا بالممازجة» پس بین ما و او خود ما فاصلهایم خود را نبین که رستی «لیس بینه وبین خلقه حجابٌ غیر خلقه احتجب بغیر حجاب محجوب واستتر بغیر سَتر مستور لا إله الاّ هو الکبیر المتعال».
از این روایات نورانی در کتاب شریف مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) پُر است منتها میماند این مطلب در بحثها بارها گفته شد که خدای سبحان بسیطِ محض است هیچ کدام از این اقسام هفت، هشتگانهٴ ترکیب در آن نیست او وجود و ماهیت داشته باشد، جنس و فصل داشته باشد، ماده و صورت داشته باشد، یمین و یسار داشته باشد، بالا و پایین داشته باشد نیست اولش عین آخرش است، ظاهرش عین باطنش است و.. و این شعر هم برای اقناع تودهٴ مردم که با «علیکم بدین العجائز» سر و کار دارند خوب است که
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
ما خدا را اگر آن طوری که هست نمیتوانیم بشناسیم به قدر خودمان بتوانیم بشناسیم این شعر برای اینها خوب است اما در محفل علمی مثل اینجا از ما بپرسند خب دریا مرکّب است سطحش غیر از عمقش است، شرقش غیر از غربش است آدم از عمقش نمیتواند آب بگیرد از سطحش یک مقدار آب میگیرد اما اگر یک دریای نامتناهی داشتیم که سطحش عین عمق بود، ظاهرش عین باطن بود، اوّلش عین آخر بود، شرقش عین غرب بود این یا همه یا هیچ شما از کجایش میخواهید آب بگیرید از سطحش میخواهید آب بگیرید سطحش که عین عمق است، از این بَرِش میخواهید آب بگیرید این برِش که عین آن بر است کجایش را میخواهید بگیرید «کلّ ظاهر غیره غیر باطن» او اوّلی است که عین آخر است، آخری است عین اول است یا همه یا هیچ برای ما همه محال است پس هیچ. درک ذات اقدس الهی به هیچ وجه مقدور نیست اکتناه صفات ذات هم بشرح ایضاً [همچنین] ماییم و مقام ثالث وجهالله با نورالسماوات والأرض کار داریم.
خب، فان قلت که در بسیاری از کلمات بزرگان آمده که هر کس خدا را به اندازهٴ خودش میشناسد ما هم در نوشتههایمان فراوان این حرفها هست، در گفتههایمان هم هست خب چه چیزی جمع میشود که هر کس خدا را به اندازهٴ خودش بشناسد. آن بیان این است که اینکه میگویند هر کس خدا را به اندازهٴ خودش میشناسد نه یعنی میرود بالا یک مقدار خدا را میشناسد چون آنجا دیگر مقدار ندارد لذا بالا رفتنی نیست نمیشود رفت بالا قدری از خدا را شناخت خیر ما پایینیم او بالا مثل پنجرههایی که به طرف شمس باز است یا آینههایی که به طرف شمس باز است این پنجرهها که نمیروند بالا نور بگیرند، این آینهها که نمیروند بالا نزد آفتاب، آفتاب را نشان بدهند شما صدها آینه در قطعات مختلف، صدها پنجره در قطعات مختلف هر کدام رو به شمس است او یک نور است بسیط است او بتمامه میتابد ولی این یکی کم میگیرد به اندازهٴ خودش میگیرد اگر در کلمات بزرگان است که هر کسی به اندازهٴ خود خدا را میشناسد نه یعنی هر کسی میرود آنجا به اندازهٴ خودش آب دریا را به اندازه یک لیوان میگیرد نه خیر این همینجاست او با تمامه جلوه کرده است این پنجره به اندازه خودش نور را نشان میدهد.
خدا برای هیچ کس نیمرخ نشان نمیدهد شما در شرح حال پیغمبر نگاه کنید این بزرگان وقتی در شرح حال پیغمبر سیرهٴ پیغمبر را مینویسند فرمودند حضرت با هیچ کس حرف نمیزد مگر اینکه تمام رخ او را نگاه میکرد اگر کسی مخاطب حضرت بود یا متکلّم حضرت بود حضرت میخواست حرف او را گوش بدهد یا با او حرف بزند تمامرخ نشان میداد اینکه میبینید یک مسئول دارد مصاحبه میکند یک گوشهٴ چشمش به مخاطب است قسمت مهمّش حواسش نزد دوربین است این در کوتاهترین راه هنوز قرار دارد این حواسش نزد دوربین است ادب این است که آدم وقتی با کسی حرف میزند با تمام چهره او را نگاه کند نه اینکه نیمرخ این را نگاه کند حواسش نزد دوربین باشد.
دربارهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که با هر که حرف میزد با تمام رخ او را نگاه میکرد و هر کسی هم او را میدید با تمام رخ او را میدید، چرا؟ برای اینکه خلیفهٴ الله است الله با تمام رخ با ما حرف میزند منتها ما پنجرهمان محدود است نه اینکه او گوشهٴ خودش را به ما نشان بدهد او گوشه ندارد که اگر گفتیم «أقبل الیکم« «أقبل إلیکم»، «أن الله قریب»، «ان الله مجیب» «ان الله ینظر» به یک عده نگاه میکند به یک عده نگاه نمیکند این طور نیست ـ معاذ الله ـ خدا نیمرخ نگاه کند که او کلّش یک وجه است دیگر اگر یک حقیقت نامتناهی بسیط است
با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
او با صد هزار جلوه بیرون میآید نه با پنجاه هزار نه با یک جلوه منتها هر کسی به اندازهٴ خودش درک میکند هر کسی به اندازهٴ خودش خدا را در اینجا به اندازه درک میکند نه اینکه برود بالا آب دریا را به اندازهٴ یک لیوان بگیرد آنجا نمیتواند برود اینجا مثل پنجرههای گوناگون است، مثل آینههای گوناگون است خب این شمس با تمام چهرهٴ نورانیاش میتابد خب هر پنجرهای به اندازهٴ خودش نور میگیرد، هر آینه به اندازهٴ خودش نور میگیرد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
روح ما یک موجود مجرّد خارجی است خودش را مشاهده میکند، مبادیاش را مشاهده میکند،
یأس از رحمت خدا یعنی دیگر کسی نیست که مشکل ما را حل کند، که این کفر است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَی الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الْإِنسَانُ کَفُوراً ﴿67﴾ أَفَأَمِنتُمْ أَن یَخْسِفَ بِکُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلاً ﴿68﴾ أَمْ أَمِنتُمْ أَن یُعِیدَکُمْ فِیهِ تَارَةً أُخْرَی فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُم بِمَا کَفَرْتُمْ ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنَا بِهِ تَبِیعاً ﴿69﴾ وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً ﴿70﴾
در این سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که در مکه نازل شد و عناصر محوری اسلام آن هم اصول دین است براهین فراوانی برای اثبات توحید و نبوّت و معاد ذکر شده است. یک برهان عمومی که جنبهٴ تربیتی و اخلاقی و تزکیهای هم دارد آن را در کنارش ذکر میکند و آن این است که شما در حال خطر متوجّه مبدیی میشود تأثیر خطر آن است که این غبارها را و این حجابها را کنار میزند و آن حقیقت را میبیند این مطلب را هم خود شما تجربه کردید هم از تجارب دیگران باخبرید هم تجارب خود را به دیگران منتقل کردید به طوری که برای جامعه بشری این امر یقینی است که در هنگام خطر هرگز ناامید نمیشود به چیزی و به جایی تکیه میکند و توجه دارد که قدرتش عجزپذیر نیست علمش جهلپذیر نیست، جود و کَرمش هم بخلپذیر نیست آنها که الهی نمیاندیشند با آنهایی که موحّدند لکن گاهی غبار حجاب اینها را گرفتار میکند اینها چه در دریا، چه در صحرا، چه در اوج سپهر وقتی خطری آنها را تهدید کرد متوجّه قدرتی میشوند که آن مبدأ علمش نامتناهی است یعنی همزمان به آنکه در عمق دریا گرفتار خطر غرق شد به او عالم است، به آنکه در کُرهٴ مریخ یا مانند آن گرفتار خطر شد به او هم عالم است، به آنکه در صحراها در دل کوه هنگام حفر معدن و مانند آن گرفتار خطر شد عالم است پس چیزی مانع علم او نیست او علیم است ﴿بِکُلُّ شَیءٍ﴾ و توان آن را دارد که همه را همزمان نجات بدهد و بخلی هم در کار او نیست موجودی که علیمِ محض است، قدیر محض است و جود و سخایش نامتناهی است «هو الله» است.
فرمود فایدهٴ خطر این است که این غبارها را کنار میزند شما آن حقیقت را میبینید چون آن حقیقت را میبینید از او کمک میخواهید این ﴿أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ﴾ همین است او مُجیب است، او مضطرّ است، کاشف ضرّ است و مانند آن. خداوند هم نه نظیر عناوین و مفاهیم اعتباری فقه و اصول است مثل وجوب و حرمت و استحباب و کراهت و اباحه تا انسان اینها را خوب درک بکند ما این مفاهیم و عناوین اعتباری فقه و اصول را درک میکنیم چون به ذهن میآید و نظیر معقولات ثانی فلسفی یا منطقی نیست که اینها را انسان خوب درک کند و نظیر ماهیّات جواهر و اعراض نیست که اینها را خوب درک بکند یک حقیقت خارجی است پس وجود ذهنی نمیپذیرد اگر وجود ذهنی نپذیرفت درک او میشود محال چگونه ما موظفیم که خدا را بشناسیم و یقین پیدا کنیم و ایمان داشته باشیم برای اینکه ما ذهنی داریم نسبت به خارج و خودمان هم یک موجود عینی و خارجی هستیم یعنی روح ما یک موجود مجرّد خارجی است خودش را مشاهده میکند، مبادیاش را مشاهده میکند، معالیلش را مشاهده میکند، لوازمش، ملزوماتش، ملازماتش، مقارناتش انباری از علوم حضوری و شهودی برای ما هست گذشته از اینکه بیماریهایی داریم درد را حس میکنیم با علم شهودی، سلامتی که یافتیم علم پیدا میکنیم به علم شهودی طبیب از سلامت بیمار باخبر میشود به علم حصولی ولی بیماری که سلامت خود را بازیافت از سلامت خود مستحضر است به علم شهودی این را مییابد یک گرسنه جوع را مییابد، یک سیر سیری را مییابد اینها که علم حصولی نیست وقتی ما سیر شدیم به دیگری گفتیم سیراب شدیم یا از غذا سیر شدیم آن دیگری علم حصولی پیدا میکند به سیراب شدن ما یا سیر شدن ما ولی ما به سیر شدن خود یا سیراب شدن خود علم حضوری داریم پس ما صدها علم حضوری داریم یعنی عین واقعیّت است عین حضور است نه علم حصولی داشته باشیم از این مشهودات ما مفاهیم فراوانی درمیآوریم مفهوم گرسنگی، مفهوم سیری، مفهوم درد، مفهوم سلامت صدها درد ما از مغز سر تا انگشت پا داریم صدها مفهوم هم از آن گرفته میشود آنها همه عین خارجی است، علم شهودی است، علم حصولی است نشاطی داریم، رضایی داریم، حالت سرّایی داریم همه اینها علم شهودی است اینها را مییابیم از همه اینها مفهوم میگیریم ما دائرةالمعارفی هستیم که این مفاهیم ما از متن خارج گرفته شده است ما در هنگام خطر به جایی متوجّهیم که میدانیم او همه چیز را میداند، بر همه چیز تواناست و بخلی هم در او نیست او را میبینیم بعد از او کمک میخواهیم اینکه به او امیدواریم ولو اسمش را الآن نمیدانیم برای اینکه او را دیدیم علمِ او را، قدرت او را، جودِ او را دیدیم به او امید بستیم این است که هیچ کس ناامید نمیشود و اگر کسی ناامید شد این ناامیدی کفر است یعنی چنین کسی که بتواند مشکل ما را حل کند نیست ـ معاذ الله ـ اینکه یأس از رحمت خدا کفر است نه برای اینکه این شخص بگوید من از بس گناهکارم دیگر لایق رحمت خدا نیستم اینکه فضیلتی است این کفر نیست یأس از رحمت خدا یعنی دیگر کسی نیست که مشکل ما را حل کند، خب بله این کفر است نه اینکه من آن لیاقت را ندارم که مشمول رحمت الهی باشم این بشود کفر این تازه نهایت خضوع است آن کفر است که ﴿إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ﴾ دیگر کسی نیست که ببخشد، دیگر رحمت به ما نمیرسد برای اینکه محدود است و مانند آن، خب.
پس ما در حال خطر آن را مییابیم آنهایی که اهل این راهند سعی میکنند همیشه در این وضع باشند «وحالی فی خدمتک سرمدا» را برای همین میخواهند که غبارآلود نشوند همیشه او را ببینند اگر میگویند «ما رأیت شیئاً إلاّ ورأیت الله قبله ومعه وبعده» ناظر به همین است اگر ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ ناظر به همین است اگر از این طرف محذوری نباشد از آن طرف ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است، این هم یک مطلب.
پس ما خدا را میبینیم بعد به او امیدواریم این هم یک مطلب نه اینکه خدا را بفهمیم او فهمیدنی نیست. بعد از اینکه او را یافتیم و به او دل بستیم این مشهودِ ما را مفهوم میکنید مثل اینکه ما میگوییم من هستم، من روح دارم، من موجود مجرّدم این حرفها را که میزنیم اینها مفاهیم است که از آن اعیان خارجی گرفته شده این «من» در عربی «أنا» به حمل اوّلی «أنا» است ولی به حمل شایع «هو» است مفهومی است در گوشهٴ ذهن ما این مفهوم «أنا» که من نیستم من در فارسی مفهومی است در گوشهٴ ذهن ما این مفهوم به حمل اوّلی من هست ولی به حمل شایع اوست که مفهومی است در کنار ذهن ما، ما که عین آن مفهوم نیستیم ما از آن حقیقت خارجی که داریم مفاهیم فراوانی انتزاع میکنیم ذات اقدس الهی را که مشاهده کردیم از او هم مفهوم میگیریم او ﴿هُوَ اللّهُ﴾ است، «رحیم» است، ﴿بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیم﴾ است، ﴿عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیر﴾ است، جوادِ محض است از آن حقیقتی که یافتیم مفاهیم میگیریم آن وقت این مفاهیم را ابزار قرار میدهیم برای خواندن با او، انتقال به دیگران و مانند آن اینچنین نیست که این مفهوم را ما از جای دیگر گرفته باشیم یا خدا همین مفهوم باشد که به ذهن ما میآید نظیر «شجر» و «حجر» ـ معاذ الله ـ که «للشیء غیر الکون فی الأعیان ٭٭٭ کون بنفسه لدی الأذهان» اینچنین باشد نیست درخت یک وجود خارجی دارد یک وجود ذهنی خدا ـ معاذ الله ـ یک وجود خارجی داشته باشد یک وجود ذهنی اینکه نیست پس ما او را میبینیم و این از برکات مرض است و خطر است و فقر است و حاجت اگر انشاءالله ما آن حال عادی را داشتیم ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ نیازی به این خطرها نیست چون آن حالت میسور ما نیست ما را در فشار قرار میدهند که این حجابها برود کنار تا او را ببینیم.
در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» مشابه این بحث گذشت که آیه 43 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَی أُمَمٍ مِن قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ﴾ ما عدهای را به حالتهای گوناگون به خودمان متوجّه کردیم که اینها اهل تضرّع باشند ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾ خب ما خودمان را نشان دادیم خطر برای آنها پیش آوردیم چرا در حال خطر نگفتند «یا الله»؟ چرا ناله نکردند؟ چرا ضجّه نزدند؟ چرا به سراغ ما نیامدند؟ ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ این دیدید وقتی این چشمهها که آبشان دارای املاح و رسوبات است اول راه خودشان را میبندند چون دامنههای کوه میبینید بعضی از چشمهها هستند که وقتی جاری میشوند اولی کاری که میکنند راه خودشان را میبندند آن چشمههایی که زلالاند و شفافاند راه باز میکنند نهر و بحر درست میکنند همه تشنهها را سیراب میکنند اما آن آبهایی که رسوبات دارند همین که دو قدم رفتند آنجا متحجّر میشوند به صورت سنگ بسته میشوند راه خودشان را میبندند خودشان هم همانجا دفن میشوند. این را میگویند قساوت دل وقتی دل قَسی بود از همین قبیل است آثار سوء به همراه دارد، خب.
مطلب دیگر اینکه این تحجّر نه تنها جلوی پیشرفت بسیاری از علوم را میگیرد بلکه مانع میشود چه اینکه مانع شده است که احادیث نورانی که از ائمه(علیهم السلام) در این زمینه رسیده این احادیث به صورت باز در حوزهها مطرح بشود، در کتابها نوشته بشود. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان این روایت را نقل میکنند. میفرمایند بابی دارند به عنوان «أخبارالرؤیه» توحید مرحوم صدوق چاپ مکتبةالصدوق صفحه 107 عنوان باب این باب شمارهاش هشت است باب هشت «باب ما جاء فی الرؤیة» روایت فراوانی را در رؤیت الهی نقل میکنند در پایان این باب میفرمایند که آنچه را که در این زمینه نقل شده است صحیح است ولی ما برای ترسِ سوء استفاده اینها را نقل نمیکنیم همه این روایات نزد من صحیح است ولی من این روایات را برای حفظ بعضی از مسائل نقل نمیکنم.
در صفحهٴ 122 میفرماید: «ولو اوردت الأخبار التی رُویت فی معنی الرؤیه» اگر آن روایاتی که از اهلبیت(علیهم السلام) رسیده است که انسانها خدا را میبینند اگر من آن روایات را نقل میکردم «لطال الکتاب بذکرها وشرحها وإثبات صحّتها ومن وفّقه الله تعالی ذکره للرشاد آمن بجمیع ما یَردُ عن الأئمه(علیهم السلام) بالأسانید الصحیحه وسلّم» برای آنها «وردّ الأمر فیما اشتبه إلیهم» این وظیفهٴ اوست «إذ کان قولهم قول الله وأمرهم أمره وهم أقرب الخلق الی الله عزّ وجلّ وأعلمهم به(صلوات الله علیهم اجمعین)» در این باب در صفحهٴ 119 میفرماید: «والأخبار التی رُوِیت فی هذا المعنی وأخرجها مشایخنا(رضی الله عنهم) فی مصنّفاتهم عندی صحیحة وإنما ترکتُ ایرادها فی هذا الباب خشیة أن یقرأها جاهلٌ بمعانیها فیکذّب بها فیکفر بالله عزّ وجلّ وهو لا یعلم». این است که ما این روایاتی که از ائمه(علیهم السلام) رسیده است که انسان خدا را میبیند با چشم دل نه با چشم بصر این روایت را نقل نکردیم این هم یک مطلب.
در همین باب روایتی را از ابیبصیر نقل میکند ابیبصیر خب مستحضرید که نابینا بود در محضر وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نشسته است در همان محضر ابوبصیر میگوید که آیا خدا را در قیامت میشود دید؟ فرمود قبل از قیامت دیدند مگر تو الآن نمیبینی؟ روایت صفحهٴ 117 أبیبصیر مستحضرید ابیبصیر کور بود دیگر کور، این کور خدمت وجود مبارک امام صادق عرض میکند که «أخبرنی عن الله عزّ وجلّ هل یراه المؤمنون یوم القیامه» آیا خدا را مؤمنون در قیامت میبینند؟ «قال(علیه السلام) نعم، وقد رأوه قبل یوم القیامه» قبل از قیامت خدا را دیدند «فقلتُ متیٰ هو؟» أبیبصیر عرض کرد که چه موقع خدا را دیدند؟ «قال(علیه السلام) حین قال لهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾» در آن لحظه خدا را دیدند «ثمّ سَکت ساعة» یک لحظه وجود مبارک امام صادق ساکت شد «ثم قال وإنّ المؤمنین لیرونه فی الدنیا قبل یوم القیامه» مؤمنین خدا را در دنیا قبل از قیامت میبینند بعد اشاره کرد به ابیبصیر کور فرمود: «ألست تراه فی وقتک هذا» أبیبصیر مگر الآن خدا را نمیبینی؟ خب این شهود قلبی است دیگر حالا به برکت وجود مبارک حضرت بود، عنایت حضرت بود، اشهاد حضرت بود، هر چه بود بالأخره این امام معصوم به ابیبصیر کور گفت مگر الآن خدا را نمیبینی؟ ابیبصیر عرض کرد که «فقلت له جعلتُ فداک فاحدّث بهذا عنک» من اجازه دارم این روایت را از شما نقل کنم؟ «فقال(علیه السلام) لا» این را نباید نقل کنی «فإنّک إذا حدّثت به فأنکره منکرٌ» اینها یا ما را تکذیب میکنند ـ معاذ الله ـ یا خیال میکنند منظور رؤیتِ چشمِ ظاهری است و هر دو انحراف است. «فأنکره منکرٌ جاهلٌ بمعنا ما تقوله ثمّ قدّر أنّ ذلک تشبیهٌ کفر ولیست الرؤیة بالقلب کالرؤیة بالعین تعالی الله عمّا یَصفه المشبّهون والملحدون» این روایت در طیّ ین بحث تفسیری هر سه، چهار سال یکبار ما این روایت را نقل میکنیم به مناسبت ضرورتی که پیش میآید تا حال چند بار ما این را نقل کردیم این در جلسات علمی مثل چنین مجلسی خب رواست، اما نقل این برای روزنامه و مجله و سخنرانی و روضهخوانی و حسینیه و مسجد این میشود حرام برای اینکه او که نمیفهمد یا حمل بر ظاهر میکند یا ـ معاذ الله ـ اهلبیت را تکذیب میکند مرحوم صدوق این را هم برای خواص نقل کرد در کتاب علمی دیگر بخشهای وسیعی را هم نقل نکرد دیگر.
پرسش:...
پاسخ: آخر چه کسی میفهمد چشمِ باطن یعنی چه؟
پرسش:...
پاسخ: خب، بالأخره آن وقت میشود خودش طلبه، خودش میشود عالِم اگر شما بگویید این روح مجرّد است، چشمی دارد و چشم مجرّد غیر از چشم ظاهری است آنها هم خیلیها بودند خدمت موسای کلیم(سلام الله علیه) بودند میگفتند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا میگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ تو خودت میروی میبینی کافی نیست به ما هم نشان بده. همین تفکّر باعث شد.
پرسش:...
پاسخ: بله خب دیگر، بله خب اینها کسانی که غرق تفکّر مادیاند همان طور میاندیشند الآن خودتان را حساب نکنید که عمری در کنار حرم و مسجد و حسینیه با معارف و قرآن و روایات مأنوسید کسی که اصلاً سالی یکبار شاید مثلاً در مسجد و حسینیه پیدایش بشود آن هم برای عزاداری اینکه معارف را درک نمیکند.
مطلب دیگر اینکه در همین صفحهٴ 115 در صفحهٴ 115 آن صفحهٴ 117 بود این صفحهٴ 115 روایتی است که «عبیدبنزراره عن أبیه قال قلت لأبیعبدالله(علیه السلام)» به وجود مبارک امام صادق عرض کرد که «جعلتُ فداک ألخشیة التی کانت تصیب رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) إذا اُنزل علیه الوحی» ما شنیدیم که پیغمبر وقتی وحی بر آن حضرت نازل میشد یک حالت مدهوشی، نه بیهوشی حالت مدهوشی، حالت لرزه، حالت از خود رفتن این چه چیزی بود؟ «تلک الغشیة التی کانت تصیب رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) إذا انزل علیه الوحی؟ فقال ذاک إذا لم یکن بینه وبین الله أحد» آن وقتی که فرشتهای نبود، جبرئیلی نبود و مانند آن «ذاک إذا لم یکن بینه وبین الله أحد ذاک إذا تجلّی الله له قال تلک النبوّة یا زراره» آن مقام شامخ نبوّت همان است «وأقبل بتخشّع» یا «یتخشّع»، بنابراین در حال خطر انسان آن خدا را میبیند بعد به او امیدوار میشود از او کمک میطلبد منتها چون سریع است انسان این انتقال را ندارد.
مطلب دیگر اینکه خواندن این علوم برای غیر معصوم ضروری است برای اینکه برای غیر معصوم حالا یا در حالت خواب یا در حالت منامیه یا حالتهای دیگر ممکن است چیزهایی پیدا بشود. معصوم چون به نحو حقّالیقین و بعد از او پایینتر از او عینالیقین این معارف برای او حاصل است تردیدی ندارد همان طوری که ما در بدیهیات در امتناع جمع نقیضین هیچ تردیدی نداریم چون برای ما ضروری است برای معصوم جریان وحی هم ضروری است تردیدپذیر نیست اما برای غیر معصوم اگر حالتی پیش بیاید معلوم نیست که آیا تمثّلات نفسانی ماست، القائات شیطانی است یا الهامات فرشتههاست چه چیزی است؟ ما بین این سه دسته از خاطرات درگیریم پس کجا این حق است؟
برای افراد غیر معصوم گفتند حکمت و کلام لازم است حکمت و کلام برای تشخیص اینکه این حالت، حالت صحیح است یا باطل سهم منطق را دارد برای فلسفه و کلام همان طوری که منطق پایه است و ابزار است تا به وسیله این ابزار «آلةٌ قانونیةٌ تعصم مراعاتها الذّهن» حکمت و کلام هم «آلة قانونیة تعصم» مراعات او کشف و شهود را از خطا یعنی برای کسی که خوابِ خوب دید یا در حالت بیداری حالت منامیه، نه نوم همان طور نشسته وضوی او باطل نشده اما چیزهایی را میبیند که دیگران نمیبینند این را میگویند حالت منامیه سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی میفرماید غالب این جریان حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) در مسافرت همین حالت منامیه بود آنجا که فرمود: «إنّا لله وإنّا إلیه راجعون» نه اینکه خواب دید کسی میگوید این قافله در حرکت است مرگ آنها را تعقیب میکند یا عصر تاسوعا یا شب عاشورا یا صبح عاشورا آن حالتهایی که از وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) نقل شد این همان حالت منامیه بود یعنی بیداری بود، وضو باطل نشده، خواب نبود و آن حالتها وجود مبارک پیغمبر را میدید و آن صداها را میشنید و مانند آن برای زینب کبرا(سلام الله علیها) هم در بین راه آن هم حالت منامیه بود ایشان فرمودند خواب نبود، نوم نبود، خب آنها هم معیارشان مشخص است هم برای افراد عادی از کجا این تمثّلات نفسانی نباشد، القائات شیطانی نباشد و الهامات فرشته باشد این علمی میخواهد به نام حکمت و کلام که حکمت و کلام برای تشخیص و مشاهدات عرفانی به منزلهٴ منطق است برای حکمت و کلام، این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرده که شما خدا را بخواهید بشناسید هیچ راهی ندارد که با دلیل خدا را بشناسید خدا با دلیل شناخته نمیشود برای اینکه مثلاً یک مهندس کشاورزی کاملاً میتواند درخت را بشناسد برای اینکه شجر هم به ذهن میآید هم به خارج آب را میشناسد، هوا را میشناسد، انسان را میشناسد، صحرا را میشناسد، ستاره را میشناسد اینها همه دوتا وجود دارند وجود ذهنی دارند وجود خارجی، اما حالا.
پرسش:...
پاسخ: آن استدلالی بود برای اعراب جاهلی که هیچ راهی برای درک نداشتند وگرنه خود حضرت امیر وقتی شاگردان خودش را معرفی میکند در نهجالبلاغه میبینید چه برهان اقامه میکند «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ» کمال معرفتش توحید است، کمال توحید تصدیق است او وصفپذیر نیست دوتا برهان اقامه میکند که او وصفپذیر نیست «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» این علی است این را برای ماها گفته دیگر برای آن مردم میفرماید: «علیکم بدین العجائب» وگرنه این حرفها را در یک خطبه خوانده و به حکومت رسیده میفرماید خدا نامحدود است اگر نامحدود است دیگر شما صفتی داشته باشید، موصوفی داشته باشید که میشود دوتا «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ» دوتا شاهد عادل داریم اگر صفت برود عین ذات اوست اگر صفت غیر از موصوف باشد زاید بر ذات باشد هم موصوف شهادت میدهد به غیر بودن، هم وصف شهادت میدهد به غیر بودن پس صفات او عین ذات اوست اینها برهان حضرت امیر است.
در همین توحید مرحوم صدوق در صفحهٴ 143 اینچنین آمده است فرمود: «کلّ موصوفٍ مصنوعٌ وصانع الأشیاء غیر موصوف بحدّ مسمّی لم یتکوّن فتعرف کینونته بصنع غیره ولم یتناه الی غایة إلاّ کانت غیره» بعد فرمود: «لا یذلّ من فَهِم هذا الحُکم أبدا» یک موحّد عزیز است کسی این را بفهمد هرگز ذلیل نمیشود «وهو التوحید الخالص» این از وجود مبارک امام صادق است عبدالأعلی این را از حضرت امام صادق نقل میکند «وهو التوحید الخالص فأعتقدوه وصدّقوه وتفهّموه باذن الله عزّ وجل» حالا بحثها از اینجا شروع میشود ملاحظه بفرمایید «ومن زَعم أنّه یعرف الله بحجابٍ أو بصورةٍ أو بمثالٍ فهو مشرک» ما الآن درخت را با چه چیزی میشناسیم؟ صورتی از درخت نزد ماست درخت را میشناسیم دیگر میشویم مهندس کشاورزی دامداری این طور است، سپهرشناسی همین طور است، آسمانشناسی همین طور است، زمینشناسی همین طور است، دریاشناسی همین طور است صورتی از او نزد ذهن ماست ارزیابی میکنیم، تحلیل میکنیم، مبادیاش را به دست میآوریم دریاشناسیم، صحراشناسیم همین طور خدا ـ معاذ الله ـ موجودی اینچنین است که صورتی از او نزد ذهن ما بیاید ما او را بشناسیم فرمود اگر اسم گفتی چون غیر مسمّاست صورت گفتی غیر صورت است، حجاب گفتی غیر حجاب است «فهو مشرک» «من زَعم أنّه یعرف الله بحجابٍ أو بصورةٍ أو بمثالٍ فهو مشرک لأنّ الحجاب والمثال والصورة غیره وإنّما هو واحد موحّد فکیف یوحّد من زعم أنّه عرفه بغیره» اگر ـ معاذ الله ـ خدا صورتی داشته باشد که ما به وسیلهٴ این صورت حالا یا مفهوم یا ماهیّت «أو ما شئت فسمّ» به این وسیله او را بشناسیم باید مثل او باشد که او را بشناسیم در حالی که او «لا شریک له ولا مثیل له» پس خدا را از چه راهی باید شناخت؟ فرمود: «إنّما عرف الله من عرفه بالله» این همان بیان نورانی حضرت امیر است که مرحوم کلینی در جلد اول نقل کرده «اعرفوا الله بالله والرسول بالرسالة» «إنّما عرف الله من عرفه بالله فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه» مگر با برهان صدّیقین و با برهان امکان و وجوب میشود خدا را فهمید این فقط برای بستن جلوی دهن آن جهل و شیطان و هوس و شبهه و مغالطه است آن را که انسان یافت حالا دارد میگوید مثل کسی که حیات خودش را مییابد میگوید من زندهام آن وقت با هر عنوانی از حیات خود دفاع کند این عناوین مفاهیماند اینها حیات نیستند اینها ترجمان آن حیاتاند «فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه إنّما یعرف غیره والله خالق الأشیاء لا من شیء یسمّی بأسمائه فهو غیر أسمائه والأسماء غیره والموصوف غیر الواصف فمن زعم أنّه یؤمن بما لا یعرف فهو ضالّ عن المعرفة» بعد فرمود نه تنها شما خدا را بالذّات میشناسید بلکه هیچ چیز را در عالم نمیشناسید مگر به وسیلهٴ خدا «لا یُدرک مخلوقً شیئاً إلاّ بالله» نوری نامحدود این فهم را پُر کرده فهمنده را پر کرده، مفهوم را پر کرده، واسطهٴ بین فهم و مفهوم و اینها را پر کرده ما در فضای نور یکدیگر را میشناسیم و خودمان را میشناسیم و به هیچ جا هم بند نمیشویم در یکی از روایاتی که باز مرحوم صدوق نقل کرد در همین کتاب شریف فرمود میدانید چرا ثالث ثلاثه کفر است و رابع ثلاثه توحید ناب است، چرا خدا فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ بعد در آیه هفت و هشت سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» فرمود: ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾ چه فرق عمیقی است بین رابع ثلاثه که توحید ناب است و ثالث ثلاثه که کفر محض است این علوم اگر باشد در حوزهها خب وضعش روشن میشود دیگر. فرمود: «فمن زعم أنّه یؤمن بما لا یعرف فهو ضالّ عن المعرفة ... خَلقُه خِلّو منه إذا أراد الله شیئاً کان کما أراد بأمره من غیر نطق» بعد فرمود: «فمن زعم أنّه یقوی علی عملٍ لم یرده الله عزّ وجل فقد زعم أنّ ارادته تغلب ارادة الله».
در جریان روایتی که در بحث دیروز نقل شد صفحهٴ 179 توحید مرحوم صدوق این است وجود مبارک ابیابراهیم موسیبنجعفر فرمود صفحهٴ 179 «إنّ الله تبارک و تعالی کان لم یزل بلا زمانٍ»، «کان الله ولم یکن معه شیئاً إذا کان الله» خدا بود چیزی نبود، خدا هست چیزی نیست، خدا خواهد بود چیزی نخواهد بود، «کان الله ولم یکن معه شیئاً وهو الآن کما کان» «إنّ الله تبارک و تعالی کان لم یزل بلا زمانٍ ولا مکان وهو الآن کما کان» الآن کما کان است مگر الآن چیزی با خداست همه با او هستند چیزی با او نیست هر مطلقی با مقیّد است و هیچ مقیّدی با مطلق نیست «وهو الآن کما کان لا یخلو منه مکان ولا یشغل به مکان ولا یحلّ فی مکان» بعد فرمود: «ما یکون من نجویٰ ثلاثة إلاّ هو رابعهم» خدا رابعِ ثلاثه است نه ثالث ثلاثه، ثالث ثلاثه کفر، رابع ثلاثه توحید ناب بینهما بین الأرض والسماء است «ما یکون من نجویٰ ثلاثة إلاّ هو رابعهم ولا خمسة إلاّ هو سادسهم ولا أدنیٰ من ذلک ولا أکثر إلاّ هو معهم أینما کانوا» آنچه که در بحث دیروز خوانده شد این است «لیس بینه سبحانه و تعالیٰ وبین خلقه حجابٌ غیر خلقه» بین ما و خدای ما، ما فاصلهایم چیزی فاصله نیست دیواری نیست بین ما و او که او درون دیوار را پر کرده آن طرف دیوار را پر کرده این طرف دیوار را پر کرده «والجٌ لا بالممازجة» پس بین ما و او خود ما فاصلهایم خود را نبین که رستی «لیس بینه وبین خلقه حجابٌ غیر خلقه احتجب بغیر حجاب محجوب واستتر بغیر سَتر مستور لا إله الاّ هو الکبیر المتعال».
از این روایات نورانی در کتاب شریف مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) پُر است منتها میماند این مطلب در بحثها بارها گفته شد که خدای سبحان بسیطِ محض است هیچ کدام از این اقسام هفت، هشتگانهٴ ترکیب در آن نیست او وجود و ماهیت داشته باشد، جنس و فصل داشته باشد، ماده و صورت داشته باشد، یمین و یسار داشته باشد، بالا و پایین داشته باشد نیست اولش عین آخرش است، ظاهرش عین باطنش است و.. و این شعر هم برای اقناع تودهٴ مردم که با «علیکم بدین العجائز» سر و کار دارند خوب است که
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
ما خدا را اگر آن طوری که هست نمیتوانیم بشناسیم به قدر خودمان بتوانیم بشناسیم این شعر برای اینها خوب است اما در محفل علمی مثل اینجا از ما بپرسند خب دریا مرکّب است سطحش غیر از عمقش است، شرقش غیر از غربش است آدم از عمقش نمیتواند آب بگیرد از سطحش یک مقدار آب میگیرد اما اگر یک دریای نامتناهی داشتیم که سطحش عین عمق بود، ظاهرش عین باطن بود، اوّلش عین آخر بود، شرقش عین غرب بود این یا همه یا هیچ شما از کجایش میخواهید آب بگیرید از سطحش میخواهید آب بگیرید سطحش که عین عمق است، از این بَرِش میخواهید آب بگیرید این برِش که عین آن بر است کجایش را میخواهید بگیرید «کلّ ظاهر غیره غیر باطن» او اوّلی است که عین آخر است، آخری است عین اول است یا همه یا هیچ برای ما همه محال است پس هیچ. درک ذات اقدس الهی به هیچ وجه مقدور نیست اکتناه صفات ذات هم بشرح ایضاً [همچنین] ماییم و مقام ثالث وجهالله با نورالسماوات والأرض کار داریم.
خب، فان قلت که در بسیاری از کلمات بزرگان آمده که هر کس خدا را به اندازهٴ خودش میشناسد ما هم در نوشتههایمان فراوان این حرفها هست، در گفتههایمان هم هست خب چه چیزی جمع میشود که هر کس خدا را به اندازهٴ خودش بشناسد. آن بیان این است که اینکه میگویند هر کس خدا را به اندازهٴ خودش میشناسد نه یعنی میرود بالا یک مقدار خدا را میشناسد چون آنجا دیگر مقدار ندارد لذا بالا رفتنی نیست نمیشود رفت بالا قدری از خدا را شناخت خیر ما پایینیم او بالا مثل پنجرههایی که به طرف شمس باز است یا آینههایی که به طرف شمس باز است این پنجرهها که نمیروند بالا نور بگیرند، این آینهها که نمیروند بالا نزد آفتاب، آفتاب را نشان بدهند شما صدها آینه در قطعات مختلف، صدها پنجره در قطعات مختلف هر کدام رو به شمس است او یک نور است بسیط است او بتمامه میتابد ولی این یکی کم میگیرد به اندازهٴ خودش میگیرد اگر در کلمات بزرگان است که هر کسی به اندازهٴ خود خدا را میشناسد نه یعنی هر کسی میرود آنجا به اندازهٴ خودش آب دریا را به اندازه یک لیوان میگیرد نه خیر این همینجاست او با تمامه جلوه کرده است این پنجره به اندازه خودش نور را نشان میدهد.
خدا برای هیچ کس نیمرخ نشان نمیدهد شما در شرح حال پیغمبر نگاه کنید این بزرگان وقتی در شرح حال پیغمبر سیرهٴ پیغمبر را مینویسند فرمودند حضرت با هیچ کس حرف نمیزد مگر اینکه تمام رخ او را نگاه میکرد اگر کسی مخاطب حضرت بود یا متکلّم حضرت بود حضرت میخواست حرف او را گوش بدهد یا با او حرف بزند تمامرخ نشان میداد اینکه میبینید یک مسئول دارد مصاحبه میکند یک گوشهٴ چشمش به مخاطب است قسمت مهمّش حواسش نزد دوربین است این در کوتاهترین راه هنوز قرار دارد این حواسش نزد دوربین است ادب این است که آدم وقتی با کسی حرف میزند با تمام چهره او را نگاه کند نه اینکه نیمرخ این را نگاه کند حواسش نزد دوربین باشد.
دربارهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که با هر که حرف میزد با تمام رخ او را نگاه میکرد و هر کسی هم او را میدید با تمام رخ او را میدید، چرا؟ برای اینکه خلیفهٴ الله است الله با تمام رخ با ما حرف میزند منتها ما پنجرهمان محدود است نه اینکه او گوشهٴ خودش را به ما نشان بدهد او گوشه ندارد که اگر گفتیم «أقبل الیکم« «أقبل إلیکم»، «أن الله قریب»، «ان الله مجیب» «ان الله ینظر» به یک عده نگاه میکند به یک عده نگاه نمیکند این طور نیست ـ معاذ الله ـ خدا نیمرخ نگاه کند که او کلّش یک وجه است دیگر اگر یک حقیقت نامتناهی بسیط است
با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
او با صد هزار جلوه بیرون میآید نه با پنجاه هزار نه با یک جلوه منتها هر کسی به اندازهٴ خودش درک میکند هر کسی به اندازهٴ خودش خدا را در اینجا به اندازه درک میکند نه اینکه برود بالا آب دریا را به اندازهٴ یک لیوان بگیرد آنجا نمیتواند برود اینجا مثل پنجرههای گوناگون است، مثل آینههای گوناگون است خب این شمس با تمام چهرهٴ نورانیاش میتابد خب هر پنجرهای به اندازهٴ خودش نور میگیرد، هر آینه به اندازهٴ خودش نور میگیرد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است