- 292
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 84 و 85 سوره اسراء _ بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 84 و 85 سوره اسراء _ بخش چهارم"
یکی از ادلهٴ وجود ذهنی ادراک معدومات است
در هستیشناسی موجود منحصر در مادّه و طبیعت نیست بلکه فراطبیعت است
قرآن برای هدایت مردم و ادارهٴ امور مردم است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً ﴿84﴾ وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً ﴿85﴾
در بعضی از روایات همانطوری که ملاحظه فرمودید شاکله را به نیّت تفسیر کردند که این بیان مصداق است منظور این نیّت آن نیّت مَلکهای است نه نیّت حالی یا فعلی یک وقت انسان موقع نماز نیّت میکند این نیّت هم مسبوق به عدم است, هم ملحوق به عدم قبل از نماز نیّت نبود, بعد از نماز هم نیّت نیست این فقط در حال نماز است گاهی نیّت به معنی قصد, این امرِ ملکهای است کسی که مسافرت قصدی دارد این مسافر تا به مقصد نرسیده است قاصد است مقصد انسانها هم کَدح الی لقاءالله است تا آنجا نرسیده تا به دارالقرار نرسیده این قصدش هست. پس اگر شاکله در بعضی از روایات به نیّت تفسیر شده است منظور نیّت فعلی نیست نیّت مَلکهای است این یک, و آن نیّت ملکهای هم به معنی قصد است یک مسافر قاصد است حالا خواه بالاجمال, خواه بالتفصیل وقتی که این سفر را دارد ادامه میدهد قصدش این است که به مقصد برسد و مقصود را بیابد این دو.
آن روایت نورانی که مرحوم شیخ در رسائل نقل کرده که چرا عدهای در مدت محدود گناه کردند ولی عذاب نامحدود میبینند امام(سلام الله علیه) فرمود نیّت او این بود که اگر زنده بماند گناه کند منظور از آن نیّت این نیّت فعلی که در صوم و صلات معتبر است نیست برای اینکه با نیّت گناه کسی را عذاب نمیکنند چه رسد به خلود آن نیّت همان شاکله است یعنی نیّت مَلکهای و قصد مَلکهای که به صورت یک فصل مقوّم در آمده است و عالماً عامداً انسان برابر با آن قصد چون راهی را در پیش دارد حرکت میکند و عمل میکند و این قصد و این شاکله عالماً و عامداً برای اینها حاصل شده است حدوثاً, عالماً و عامداً برای اینها مؤثّر است بقائاً آنقدری اینها شیفته همین شاکلهٴ خودشان هستند که وقتی از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال میکنند آیا ذات اقدس الهی به معدومها علم دارد حضرتش فرمود خدا به معدوم علم دارد یک, به معدومِ ممتنع هم علم دارد دو, چون بعضی از معدومها ممکنالوجودند بعداً یافت میشوند ولی بعضی از معدومها ممتنعالوجودند. سه, این معدوم بر فرض وجود اگر موجود بشود چه خواهد کرد هم علم دارد سه, آن وقت استشهاد فرمودند به آیه سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که برخی آنقدر ملحدانه در عالَم زندگی کردند وقتی به دوزخ رفتند آنها درخواست رجوع به دنیا میکنند خدا میفرماید: ﴿وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ فرمود اینها که درخواست بازگشت به دنیا میکنند یک اُمنیه کاذب است زیرا اگر اینها بر فرض محال به دنیا برگردند باز همان روش سوء را دارند رجوع جهنّمیها به دنیا معدوم است یک, و این معدوم هم معدوم ممتنع است نه معدوم ممکن برای اینکه دنیایی نمانده تا اینها برگردند اگر ﴿وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾, اگر ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ , اگر ﴿تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ کلّ نظام برچیده شد دیگر دنیایی نیست تا او دوباره برگردد به دنیا یک عالَم جدیدی ممکن است ذات اقدس الهی بعد خلق کند ولی آن دنیای قبلی دیگر نیست حالا وقتی دنیایی نباشد رجوع این جهنّمی ملحد از جهنم به دنیا نه تنها معدوم است بلکه معدوم ممتنع است ولی بر فرض وجود که اگر این معدوم ممتنع موجود بشود چه خواهد شد را هم خدا میداند فرمود: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمده که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ تعدّد آلهه معدوم است یک, معدوم ممتنع است دو, بر فرض وجود این معدوم ممتنع اگر یافت میشد اثرش چه بود را هم خدا میدانست و بیان کرد سه, خب پس آن شاکلهای که در روایات به نیّت تطبیق شده و برابر همان روایات مرحوم شیخ در رسائل آن روایل دیگر را نقل کرده که سرّ خلود آن است که اینها اگر بمانند معصیت میکنند یعنی روش اینها, مَنش اینها, گرایش اینها, بینش اینها چیزی است که دین را افیون میدانند و اسطوره میداند و باطل میدانند ـ معاذ الله ـ و جز الحاد به چیزی نمیاندیشند اینها اگر ابداً هم زندگی کنند ابداً معصیت میکنند از جهنم هم برگردند به دنیا باز معصیت میکنند آن وقت این الحاد یک کفر است یک کفر ریشهدار و این کفر ریشهدار ثابت است و این کفرِ ریشهدار ثابت عذابِ ثابت دارد این میشود خلود و گرنه برای آن عذاب بدنی هفتاد سال کسی را مخلّداً عذاب نمیکنند این چون در دستِ دلش یک گناه ثابتِ مخلّد دارد این گناه با عذاب مخلّد باید پاسخ داده بشود بنابراین شاکلهای که در روایات آمده نظیر نیّت به معنای نیّت حال الصلات نیست ﴿قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً﴾.
پرسش: این معدوم چطور میتواند علم به او تعلّق بگیرد؟
پاسخ: بله, این معدوم در ظرف وجود چه میشود هم به آن علم تعلّق میگیرد این الآن ما میگوییم فلان شیء معدوم است ما حکم میکنیم میگوییم این معدوم حکم نمیپذیرد مورد علم نمیشود اینچنین است صورتش را به ذهن آوردیم بالأخره گفتیم فلان حادثه معدوم است نیست یعنی الآن آنچه را که ما فهمیدیم در ذهن ما ظهور پیدا کرده این در خارج وجود ندارد یکی از ادلهٴ وجود ذهنی هم همین است که «للحکم ایجاباً علی المعدوم» ما با معدومات سر و کار داریم, درک میکنیم, قضیه سالبه داریم او را موضوع قرار میدهیم یا محمولی را از چیزی سلب میکنیم اینها هیچ کدام در خارج نیستند و درک میکنیم و در خارج نیستند پس در جاهای دیگری هستند به نام ذهن یکی از ادلهٴ وجود ذهنی همین ادراک معدومات است دیگر, خب.
فرمود: ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ﴾ در بحث روز قبل اشاره شد که قرآن کریم چون معارف فراوانی را آورده یک تعامل متقابلی با عصر و مصر خود داشت پی بردن به تفسیر قرآن بدون این سه حوزه ممکن نیست هم شأن نزول را باید انسان خوب ارزیابی کند تا آیات مشخص بشود, هم فضای نزول را باید مشخص کند تا پیام سوره مشخص بشود, هم جوّ نزول را باید مشخص کند تا پیام کلّ قرآن مشخص بشود اگر یک شأن نزولی برای یک آیه معیّن بود آدم تا به او راه پیدا نکند خصوصیّت این آیه نظیر آیه ولایت, آیه مباهله, آیه تطهیر, آیات دیگر روشن نمیشود اما فضای نزول مثلاً سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که الآن محلّ بحث است در مکه نازل شد این نظیر سورهٴ «انعام» دفعتاً واحدتاً نازل نشد این در مدّتی نازل شد در این فضا در این مدّت چه سؤالاتی در جامعه مطرح بود, چه نیازهایی در جامعه مطرح بود, چه بازتابی نزول این آیات سورهٴ «اسراء» در جامعه داشت این تعامل متقابل بین سورهٴ «اسراء» و فضای مکه باید مشخص بشود در کلّ قرآن کریم که در ظرف 23 سال آمده در حجاز چه خبر بود, در جهان معاصر چه خبر بود چون قرآن برای هدایت مردم و ادارهٴ امور مردم است بیارتباط با رخدادهای جهان معاصر نیست آنچه در خاورمیانه گذشت, آنچه در خاوردور یا باختردور بود وجود مبارک پیامبر اینها را از قرآن تلقّی میکرد آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه که وضع جهان معاصر نزول قرآن را تبیین میکند فرمود قرآن وقتی نازل شد که اهل الارض مِلل متنبّه بودند, مُتشتِّت بودند, دارای اهوای منتشر, اهوای متشتّت بودند بعضی ملحد بودند, بعضی مشرک بودند, بعضی کافر بودند بین مشبّهٍ بعضیها تشبیه میکردند ـ معاذ الله ـ خدا را با اجرام و اجسام اینها را مشخص کرد حضرت فرمود مردم روی زمین این آرا را داشتند در این فضا قرآن نازل شد اگر کتابی جهانی شد فرمود: ﴿نَذِیراً لِلْبَشَرِ﴾ , ﴿لِلْعَالَمین نَذِیراً﴾ للبشر﴾, ﴿مَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ﴾ این بیگانه از بشریّتِ بشر نیست, بیگانه از حوادث جهان و جهانی نیست اگر فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾ اگر فرمود: ﴿مَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ﴾ این حقوق بشر را, علوم بشر را, فنون بشر را میبیند و به آنها پاسخ میدهد آنچه که در کامل ابناثیر و امثال آنها آمده که وقایع تاریخ را مخصوصاً بعد از هجرت مشخص میکنند این میتواند کمک بکند لکن کار, کار گروهی است این تاریخهایی که نوشته میشود نظیر کامل ابناثیر و امثال اینها اطلاعات به آدم میدهند نه تحقیق اینها سیرهنویساند چه سیره ابنهشام, چه سیره حلبی و مانند آن اینها وقایعنگارند مثلاً وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای حجّةالوداع چه موقع حرکت کرده, چه روز از مدینه حرکت کرده, در مسجدالشجره چه حادثه اتفاق افتاده, در بین راه تا مرز حرم چه اتفاق افتاده, وقایع شخصی, وقایع علمی, وقایع غیر علمی فلان جا به یک پیرزن کمک کرده, فلان جا سائلی درخواست کرده حضرت چیزی به او داد اینها همه را میبینید در این تاریخ مینویسند اینکه علم نیست این اطلاعات است تاریخ فن است, علم است مثل فقه و اصول مجتهد میخواهد این گزارشها را میگویند اطلاعات, این کشکولگونه حرف زدن را میگویند اطلاعات اما تاریخ وجود مبارک پیامبر نظر ایشان دربارهٴ فلان حادثه چه بود آنچه را که در مدینه در مسجد گفته, آنچه را که در طیّ این سفر یک یا دو بار اتفاق افتاده گفته, آنچه را که در اسفار دیگر رخ داده گفته اینها را باید جمع کرد و جمعبندی کرد و نتیجه گرفت این میشود تاریخ علمی وگرنه پیرزنی خواستهای از حضرت داشت حضرت چیزی به او داد, چوپانی را دید حرفی به او زد, کشاورزی را دید حرفی به او زد, در مسجدالشجره آمد اینطور مُحرِم شد خب اینکه علم نیست اینها را در تاریخها فراوان است اینها سیرهنویسها اینها قدم به قدم گزارشگرهایی هستند شما میبینیند اینهایی که مثلاً گزارشگر یک مسئول سیاسی هستند قدم به قدم این حالاتشان را گزارش میدهند خب اینها کارشان همین است اما آن تحلیلگر سیاسی که کارش این نیست که فلان جا فلان شخص به فلانی اینقدر کمک کرد, فلان جا جواب املا نوشت, فلان جا یک امضای مثلاً محترمانه داد, فلان جا یک مصافحه کرد اینها را یک گزارشگر میگوید نه یک محقّق تاریخ.
برای علمِ تفسیر باید آن حوادث مثل شأن نزول, شأن نزول را ارزیابی میکنند باید فضای نزول هم ارزیابی بکنند, جوّ نزول هم ارزیابی بکنند این آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ﴾ از غرر آیات این سوره است روح هم در قرآن کریم بر روح انسانی اطلاق شده است که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ بر فرشته اطلاق شده است که ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکَةُ وَالرُّوحُ﴾ بر وحی هم اطلاق شده است ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَن یَشَاءُ﴾ بر مراحل والای ایمان هم اطلاق شده است که ﴿کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ این باید مشخص بشود که کدام روح است و سائلان ما یا از سائل و خصوصیّت سؤال باید بفهمیم که این روح چیست یا از نحوهٴ جواب بفهمیم که این روح کدام است؟ مستحضرید گاهی در بعضی از روایات مثلاً زراره یا محمدبنمسلم چیزی را از حضرت سؤال میکنند سؤال در روایت نیست اما حضرت که جواب میدهد جوابش مشخص است حضرت فرمود: «یُعید» یا «لا یعید» از این جواب میفهمیم که منظور سؤال زراره این است که اگر کسی اشتباهاً در لباس آلوده نماز را اعاده کند یا نکند؟ سؤال زراره معلوم نیست ولی از اینکه حضرت میفرماید: «یُعید» یا «لا یعید» معلوم میشود او از اعاده یا عدم اعادهٴ نماز سؤال کرده اینجا هم جواب شفّاف و روشنی داده نشد یک مقدار جواب این است که دانش شما کم است باید بپرسیم دانش بشر کم است یا اینهایی که سائل این مطلباند دانششان کم است؟ کلّ بشر اعم از انبیا و اولیا علمشان اندک است یا این گروه علمشان اندک است و علی ایّ تقدیر علم وقتی از ناحیه ذات اقدس الهی باشد حکمت الهی است ﴿وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً﴾ ولو متاع قلیل است ولی خیر کثیر است کلّ دنیا را ذات اقدس الهی اندک یاد کرد فرمود: ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾ اما علم را به کثرت و فراوانی یاد کرده است آیا آنها که از حکمت برخوردارند مثل انبیا و اولیا و معلّم کتاب و حمکتاند ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ آنها هم دارای علم اندکاند یا نه, آنکه وجود مبارک حضرت امیر فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چیزی را در آن لحظه به من آموخت که از او یک در باز میشود از آن در هزار در باز میشود از هر دری از آن هزار در هزار در باز میشود این میشود ألف ألف به اصطلاح این ألف ألف یعنی یک میلیون سابق که واژهٴ میلیون و امثال اینها نبود که اگر کسی از یک میلیون میخواست سخن بگوید میگوید ألف ألف برای اینکه بگویند فلان شخص اغراقگوست میگویند این را رها کنید او ألف ألف میگوید این ألف ألف میگوید یعنی از میلیون حرف میزند خب یک میلیون مطلب را یکجا وجود مبارک پیامبر به حضرت امیر(علیهما الصلاة و علیهما السلام) القا میکند این باز اندک است آیا اینکه میگوید «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ» اندک است, «إِنَّ هاهُنا لَعِلْماً جَمّاً» اندک است, اگر اندک است اندک نفسی نیست اندک نسبی است نسبت به علم ذات اقدس الهی اندک است بالأخره باید روشن بشود ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ یعنی قلیل نفسی است یا قلیل نسبی.
به هر تقدیر علم بشر نسبت به ذات اقدس الهی بسیار اندک است اما نسبت به روح و امثال روح نباید اندک باشد. اگر منظور از این روح وحی باشد میشود گفت علم شما نسبت به وحی بسیار اندک است اما اگر منظور از این روح خود روح انسان باشد خب ما خودمانیم و این روح مجرّد است خودش نزد خودش حاضر است خودش خب نزد خودش شاهد و مشهود است چرا ما نتوانیم خود را بشناسیم؟ این برای آن است که ما اصلاً به سراغ خودمان نرفتیم, به سراغ معرفت نفس نرفتیم فرمود: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ اینها خدا را فراموش کردند خدا هم اینها را اِنسا کرده اینها به یاد همه چیز هستند مگر به یاد خودشان به یاد تهیه فرش و منزل و زندگی و اتومبیل و اجوفین هستند اما اینکه من چه کسی هستم, از کجا آمدم, کجا میروم, من یک موجود ابدی هستم موجود ابدی غذای ابدی میخواهد به فکر اینها نیستند, خب اگر کسی به فکر خودش باشد میتواند خودش را بشناسد اما آنهایی که به فکر خودشان هستند کماند ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ «مِن العلم علی وجهٍ», «إلاّ قلیلاً منکم علی وجهٍ» اندکی از شما, اندکی از شما از علم برخوردارید ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ﴾ چیزی به شما ندادند مگر گروه کمی که از علم برخوردار باشید.
اما آن تفسیر قبلی این است که شما از علم برخوردار نیستید مگر علم کم این ﴿إِلَّا قَلِیلاً﴾ استثنای از علم است یا از عالِم؟ شما از علم برخوردار نیستید مگر گروه کمی از شما این استثنای از علماست از مخاطبان است, شما از علم برخوردار نیستید مگر علمِ کم این استثنا از علم است کدام یک از این دو وجه میتواند جوابگو باشد آیا جمع هر دو ممکن است کما هو الحق, جمع آن سه وجه روح انسانی و روح وحیانی و روح به معنای فرشته و امثال ذلک ممکن است کما هو الحق اگر چنین جامعی دارد ما باید به سراغ آن جامع برویم برای رسیدن به آن جامع در بحث دیروز اشاره شد که قرآن کریم همراه با یک سلسله اصطلاحات خودش را عرضه کرد برخیها میگفتند که ـ معاذ الله ـ نهجالبلاغه برای حضرت امیر نیست برای اینکه این اصطلاحات در آن عصر نبود, خب بله اگر حضرت امیر ـ معاذ الله ـ نظیر شیخ طوسی و شیخ مفید و این حرفها بودند مطالبی که در آن عصر سابقه نداشت اینها هم نمیتوانستند بگویند اما اگر کسی معصوم باشد یک نگار به مکتب نرفته باشد که تابع عصر و مصر نیست اینها اعصار و امثال را عوض میکنند اینها معلّم هر دورهایاند و معلّم هر قومیاند اینها حرفهای جدید میآورند, حرفهای تازه میآورند, اصطلاحات تازه میآورند خود قرآن کریم هم همینطور است شما میبینید در تفسیر آلوسی آمده که نمیشود این امر را به عالم امر معنا کرد برای اینکه عرب آن روز که اصطلاح امر و خلق نمیفهمید, بله عرب آن روز خیلی چیز نمیفهمید اما قرآن خیلی چیز تازه آورده این معلّم کتاب است, این معلّم حکمت است, این مزکّی نفوس است به وجود مبارک ابراهیم خلیل یک مطلب گفت همان مطلب را ذات اقدس الهی در قرآن کریم امضا کرد فرمود پیامبران چهارتا کار میکنند معلم کتاباند, معلم حکمتاند, مزکّی نفوساند و حرف تازه دارند این چهارمی این است ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لا تعلمون» اینها چیزهایی دارند که شما نمیتوانید یاد بگیرید الآن هم تازه است اگر کتابی ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ بود, اگر کتابی ﴿نَذِیراً لِلْبَشَرِ﴾ بود و این کتاب گفت من چهارتا برنامه دارم چهارمی یعنی چهارمی نفرمود «ویعلّمکم ما لا تعلمون» فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ این ﴿لَمْ تَکُونُوا﴾ یعنی نمیتوانید بالأخره یاد بگیرید کجا میخواهید یاد بگیرید با تجربه یاد بگیرید اینکه در عالَم غیب است در تجربه نیست, با حس بفهمید اینکه محسوس نیست, با عقل یاد بگیرید عقلتان هم که محدود است ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ با چه چیزی میخواهید یاد بگیرید؟ چند درجه برای بهشت است, بهشت چگونه است, ابوابش چگونه است, در بهشت چشمهای است, چندتا نهر دارد, این انهار اربعه چیست اینها را چه کسی میتواند بفهمد ﴿أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی﴾, ﴿أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ﴾ فرمود حرفهایی را انبیا وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میآورد که نه تنها نمیدانید, نمیتوانید یاد بگیرید به خود پیغمبر هم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود تو هم حواست جمع باشد تو هم اگر فیض من نباشد بلد نیستی درست است با دیگران فرق داری ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ نه «ما لا تعلم» این ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ خب خیلی شفّاف نیست اما هم به بشر عادی, هم به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ اصلاً تو نمیتوانی یاد بگیری این را حالا ـ معاذ الله ـ کسی بگوید که این حرفها, حرفهای خود پیغمبر است خب اگر قرآن با دلالت مطابقه به صورت شفاف گفت ما چیزی یادت دادیم که نه تنها نمیدانستی اصلاً نمیتوانی یاد بگیری با کجا یاد بگیری از اسرار غیبی چه خبر داری این حرفها.
بنابراین اینکه در تفسیر آلوسی آمده اصطلاح امر و خلق را عربِ حجاز متوجّه نمیشد نگرانی نیست خیلی از حرفهای تازه را قرآن آورده مگر عالم کُن فیکون را عرب جاهلی میفهمید این اصطلاح را از خود قرآن میشود به دست آورد برای اینکه قرآن کریم در جریان مناظرهٴ با مسیحیهای نجران به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود با آنها مناظره بکن بگو شمایی که میگویید عیسای مسیح چون پدر نداشت پسر خداست ـ معاذ الله ـ دربارهٴ حضرت آدم که همهٴ ما و شما اعتراف داریم این را خدای سبحان آفرید حضرت آدم نه پدر داشت, نه مادر چطور دربارهٴ حضرت آدم نمیگویید که او ابنالله است دربارهٴ حضرت مریم میگویید؟ فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ از اینجا ما این دو مطلب میفهمیم یکی اینکه وجود مبارک حضرت عیسی یک جریان بدنی دارد که ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ یک جریان ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ دارد ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ یعنی دیگر تجزیه در آن نیست دیگر.
پس برابر آیه شصت سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» 59 و 60 و 61 فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ﴾ در جریان آدم چه بود؟ در جریان آدم فرمود جریان آدم این است ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ که ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ برای آن ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ است همین معنا را در سورهٴ مبارکهٴ «یس» بخش پایانی فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ خب این دوتا آیه را وقتی کنار هم میگذارید معلوم میشود امر خدا که تکوینی است همان ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ است همین که فرمود باش این میشود در بحثهای قبلی هم از بیانات نورانی حضرت امیر استفاده کردیم که حضرت فرمود: «إنّما قوله فعله» خدا حرف میزند یعنی کار میکند مگر خدا میبیند با باصره میبیند, خدا میشنود مگر با صماخ و اُذن و گوش و دستگاه شنوایی میشنود هر سه را حضرت امیر در نهجالبلاغه مشخص کرد فرمود: «مُتَکلِّمٌ لاَ بِرَوِیَّةٍ مُرِیدٌ لاَ بِهِمَّةٍ صَانِعٌ لاَ بِجَارِحَةٍ» او حرف میزند یعنی الفاظ را ایجاد میکند او سمیع است یعنی این آهنگها را علم پیدا میکند او بصیر است یعنی این مناظر را علم پیدا میکند, خب پس اگر سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است فرمود در جریان حضرت آدم نه در جریان حضرت عیسی در مناظرهٴ با مسیحیها فرمود جریان حضرت عیسی مثل جریان حضرت آدم است که جریان حضرت آدم دو بخش داشت ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ پس آدم از تراب است و از ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ این ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ چیست؟
همان سورهٴ مبارکهٴ «یس» است که فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ دیگر زمانبردار نیست ﴿کُن﴾ یعنی ایجاد, «یکون» یعنی وجود و این «فاء» برای ترتّب و تأخّر رُتبی «یکون» بر «کون» است هر دو هم «کان» تامّهاند هیچ کدام خبر نمیگیرند هر دو فاعل میگیرند که از آن به اسم یاد میشود دیگر خبر نمیگیرند در قبال اسم «کان» تامّهاند آن «یکون» مترتّب بر «کون» است یک حقیقت است که «إذا نُصب الی الفاعل» میشود ایجاد, «إذا نصب الی القابل» میشود وجود این اصطلاح «کن فیکون» از اینجا آمده, پس اگر گفته شد که ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ خود امر را قرآن کریم مشخص کرد فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ﴾ این است این امر تکوینی است دیگر.
پرسش: استاد این امر تکوینی در مورد آدم چطور است؟
پاسخ: هیچ چیز در همه موارد همینطور است در تمام موارد تکوینی اینطور است در جریان نفخ روح هم در اصل آدم است هم در نسل آدم که در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» بحثش گذشت در آنجا آمده که وجود مبارک آدم را که خدا فرمود: ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ در سورهٴ «سجده» و امثال «سجده» هم آمده که انسان را از خاک آفرید ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ﴾ بعد اینکه این ماء مَهین تطوّراتی را پشتسر گذاشت ﴿وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِه﴾ گاهی با ضمیر غایب, با ضمیر متکلّم هم دربارهٴ اصل انسان, هم دربارهٴ نسل انسان.
بنابراین قرآن کریم به همراه خود این اصطلاحات را آورده آنچه را که الآن ما باید بحث بکنیم این است که این امور چهارگانهای که در بحث روز قبل گذشت باید خوب تبیین بشود غیب داریم, شهادت این دو, علمِ غیب داریم علمِ به شهادت چهار, چون معرفة الغیب داریم, معرفة الشهاده پس از نظر معرفتشناسی راهمان منحصر در حس و تجربه نیست تجرید عقلی هم هست چون غیب به شهادت داریم در هستیشناسی موجود منحصر در مادّه و طبیعت و امثال ذلک نیست فراطبیعت هم هست پس «الموجود إمّا مجردٌ و إمّا مادّی», «المعرفة إمّا تجربیّة أو تجریدیّة».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
یکی از ادلهٴ وجود ذهنی ادراک معدومات است
در هستیشناسی موجود منحصر در مادّه و طبیعت نیست بلکه فراطبیعت است
قرآن برای هدایت مردم و ادارهٴ امور مردم است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً ﴿84﴾ وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً ﴿85﴾
در بعضی از روایات همانطوری که ملاحظه فرمودید شاکله را به نیّت تفسیر کردند که این بیان مصداق است منظور این نیّت آن نیّت مَلکهای است نه نیّت حالی یا فعلی یک وقت انسان موقع نماز نیّت میکند این نیّت هم مسبوق به عدم است, هم ملحوق به عدم قبل از نماز نیّت نبود, بعد از نماز هم نیّت نیست این فقط در حال نماز است گاهی نیّت به معنی قصد, این امرِ ملکهای است کسی که مسافرت قصدی دارد این مسافر تا به مقصد نرسیده است قاصد است مقصد انسانها هم کَدح الی لقاءالله است تا آنجا نرسیده تا به دارالقرار نرسیده این قصدش هست. پس اگر شاکله در بعضی از روایات به نیّت تفسیر شده است منظور نیّت فعلی نیست نیّت مَلکهای است این یک, و آن نیّت ملکهای هم به معنی قصد است یک مسافر قاصد است حالا خواه بالاجمال, خواه بالتفصیل وقتی که این سفر را دارد ادامه میدهد قصدش این است که به مقصد برسد و مقصود را بیابد این دو.
آن روایت نورانی که مرحوم شیخ در رسائل نقل کرده که چرا عدهای در مدت محدود گناه کردند ولی عذاب نامحدود میبینند امام(سلام الله علیه) فرمود نیّت او این بود که اگر زنده بماند گناه کند منظور از آن نیّت این نیّت فعلی که در صوم و صلات معتبر است نیست برای اینکه با نیّت گناه کسی را عذاب نمیکنند چه رسد به خلود آن نیّت همان شاکله است یعنی نیّت مَلکهای و قصد مَلکهای که به صورت یک فصل مقوّم در آمده است و عالماً عامداً انسان برابر با آن قصد چون راهی را در پیش دارد حرکت میکند و عمل میکند و این قصد و این شاکله عالماً و عامداً برای اینها حاصل شده است حدوثاً, عالماً و عامداً برای اینها مؤثّر است بقائاً آنقدری اینها شیفته همین شاکلهٴ خودشان هستند که وقتی از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال میکنند آیا ذات اقدس الهی به معدومها علم دارد حضرتش فرمود خدا به معدوم علم دارد یک, به معدومِ ممتنع هم علم دارد دو, چون بعضی از معدومها ممکنالوجودند بعداً یافت میشوند ولی بعضی از معدومها ممتنعالوجودند. سه, این معدوم بر فرض وجود اگر موجود بشود چه خواهد کرد هم علم دارد سه, آن وقت استشهاد فرمودند به آیه سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که برخی آنقدر ملحدانه در عالَم زندگی کردند وقتی به دوزخ رفتند آنها درخواست رجوع به دنیا میکنند خدا میفرماید: ﴿وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ فرمود اینها که درخواست بازگشت به دنیا میکنند یک اُمنیه کاذب است زیرا اگر اینها بر فرض محال به دنیا برگردند باز همان روش سوء را دارند رجوع جهنّمیها به دنیا معدوم است یک, و این معدوم هم معدوم ممتنع است نه معدوم ممکن برای اینکه دنیایی نمانده تا اینها برگردند اگر ﴿وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾, اگر ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ , اگر ﴿تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ کلّ نظام برچیده شد دیگر دنیایی نیست تا او دوباره برگردد به دنیا یک عالَم جدیدی ممکن است ذات اقدس الهی بعد خلق کند ولی آن دنیای قبلی دیگر نیست حالا وقتی دنیایی نباشد رجوع این جهنّمی ملحد از جهنم به دنیا نه تنها معدوم است بلکه معدوم ممتنع است ولی بر فرض وجود که اگر این معدوم ممتنع موجود بشود چه خواهد شد را هم خدا میداند فرمود: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمده که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ تعدّد آلهه معدوم است یک, معدوم ممتنع است دو, بر فرض وجود این معدوم ممتنع اگر یافت میشد اثرش چه بود را هم خدا میدانست و بیان کرد سه, خب پس آن شاکلهای که در روایات به نیّت تطبیق شده و برابر همان روایات مرحوم شیخ در رسائل آن روایل دیگر را نقل کرده که سرّ خلود آن است که اینها اگر بمانند معصیت میکنند یعنی روش اینها, مَنش اینها, گرایش اینها, بینش اینها چیزی است که دین را افیون میدانند و اسطوره میداند و باطل میدانند ـ معاذ الله ـ و جز الحاد به چیزی نمیاندیشند اینها اگر ابداً هم زندگی کنند ابداً معصیت میکنند از جهنم هم برگردند به دنیا باز معصیت میکنند آن وقت این الحاد یک کفر است یک کفر ریشهدار و این کفر ریشهدار ثابت است و این کفرِ ریشهدار ثابت عذابِ ثابت دارد این میشود خلود و گرنه برای آن عذاب بدنی هفتاد سال کسی را مخلّداً عذاب نمیکنند این چون در دستِ دلش یک گناه ثابتِ مخلّد دارد این گناه با عذاب مخلّد باید پاسخ داده بشود بنابراین شاکلهای که در روایات آمده نظیر نیّت به معنای نیّت حال الصلات نیست ﴿قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً﴾.
پرسش: این معدوم چطور میتواند علم به او تعلّق بگیرد؟
پاسخ: بله, این معدوم در ظرف وجود چه میشود هم به آن علم تعلّق میگیرد این الآن ما میگوییم فلان شیء معدوم است ما حکم میکنیم میگوییم این معدوم حکم نمیپذیرد مورد علم نمیشود اینچنین است صورتش را به ذهن آوردیم بالأخره گفتیم فلان حادثه معدوم است نیست یعنی الآن آنچه را که ما فهمیدیم در ذهن ما ظهور پیدا کرده این در خارج وجود ندارد یکی از ادلهٴ وجود ذهنی هم همین است که «للحکم ایجاباً علی المعدوم» ما با معدومات سر و کار داریم, درک میکنیم, قضیه سالبه داریم او را موضوع قرار میدهیم یا محمولی را از چیزی سلب میکنیم اینها هیچ کدام در خارج نیستند و درک میکنیم و در خارج نیستند پس در جاهای دیگری هستند به نام ذهن یکی از ادلهٴ وجود ذهنی همین ادراک معدومات است دیگر, خب.
فرمود: ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ﴾ در بحث روز قبل اشاره شد که قرآن کریم چون معارف فراوانی را آورده یک تعامل متقابلی با عصر و مصر خود داشت پی بردن به تفسیر قرآن بدون این سه حوزه ممکن نیست هم شأن نزول را باید انسان خوب ارزیابی کند تا آیات مشخص بشود, هم فضای نزول را باید مشخص کند تا پیام سوره مشخص بشود, هم جوّ نزول را باید مشخص کند تا پیام کلّ قرآن مشخص بشود اگر یک شأن نزولی برای یک آیه معیّن بود آدم تا به او راه پیدا نکند خصوصیّت این آیه نظیر آیه ولایت, آیه مباهله, آیه تطهیر, آیات دیگر روشن نمیشود اما فضای نزول مثلاً سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که الآن محلّ بحث است در مکه نازل شد این نظیر سورهٴ «انعام» دفعتاً واحدتاً نازل نشد این در مدّتی نازل شد در این فضا در این مدّت چه سؤالاتی در جامعه مطرح بود, چه نیازهایی در جامعه مطرح بود, چه بازتابی نزول این آیات سورهٴ «اسراء» در جامعه داشت این تعامل متقابل بین سورهٴ «اسراء» و فضای مکه باید مشخص بشود در کلّ قرآن کریم که در ظرف 23 سال آمده در حجاز چه خبر بود, در جهان معاصر چه خبر بود چون قرآن برای هدایت مردم و ادارهٴ امور مردم است بیارتباط با رخدادهای جهان معاصر نیست آنچه در خاورمیانه گذشت, آنچه در خاوردور یا باختردور بود وجود مبارک پیامبر اینها را از قرآن تلقّی میکرد آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه که وضع جهان معاصر نزول قرآن را تبیین میکند فرمود قرآن وقتی نازل شد که اهل الارض مِلل متنبّه بودند, مُتشتِّت بودند, دارای اهوای منتشر, اهوای متشتّت بودند بعضی ملحد بودند, بعضی مشرک بودند, بعضی کافر بودند بین مشبّهٍ بعضیها تشبیه میکردند ـ معاذ الله ـ خدا را با اجرام و اجسام اینها را مشخص کرد حضرت فرمود مردم روی زمین این آرا را داشتند در این فضا قرآن نازل شد اگر کتابی جهانی شد فرمود: ﴿نَذِیراً لِلْبَشَرِ﴾ , ﴿لِلْعَالَمین نَذِیراً﴾ للبشر﴾, ﴿مَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ﴾ این بیگانه از بشریّتِ بشر نیست, بیگانه از حوادث جهان و جهانی نیست اگر فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾ اگر فرمود: ﴿مَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ﴾ این حقوق بشر را, علوم بشر را, فنون بشر را میبیند و به آنها پاسخ میدهد آنچه که در کامل ابناثیر و امثال آنها آمده که وقایع تاریخ را مخصوصاً بعد از هجرت مشخص میکنند این میتواند کمک بکند لکن کار, کار گروهی است این تاریخهایی که نوشته میشود نظیر کامل ابناثیر و امثال اینها اطلاعات به آدم میدهند نه تحقیق اینها سیرهنویساند چه سیره ابنهشام, چه سیره حلبی و مانند آن اینها وقایعنگارند مثلاً وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای حجّةالوداع چه موقع حرکت کرده, چه روز از مدینه حرکت کرده, در مسجدالشجره چه حادثه اتفاق افتاده, در بین راه تا مرز حرم چه اتفاق افتاده, وقایع شخصی, وقایع علمی, وقایع غیر علمی فلان جا به یک پیرزن کمک کرده, فلان جا سائلی درخواست کرده حضرت چیزی به او داد اینها همه را میبینید در این تاریخ مینویسند اینکه علم نیست این اطلاعات است تاریخ فن است, علم است مثل فقه و اصول مجتهد میخواهد این گزارشها را میگویند اطلاعات, این کشکولگونه حرف زدن را میگویند اطلاعات اما تاریخ وجود مبارک پیامبر نظر ایشان دربارهٴ فلان حادثه چه بود آنچه را که در مدینه در مسجد گفته, آنچه را که در طیّ این سفر یک یا دو بار اتفاق افتاده گفته, آنچه را که در اسفار دیگر رخ داده گفته اینها را باید جمع کرد و جمعبندی کرد و نتیجه گرفت این میشود تاریخ علمی وگرنه پیرزنی خواستهای از حضرت داشت حضرت چیزی به او داد, چوپانی را دید حرفی به او زد, کشاورزی را دید حرفی به او زد, در مسجدالشجره آمد اینطور مُحرِم شد خب اینکه علم نیست اینها را در تاریخها فراوان است اینها سیرهنویسها اینها قدم به قدم گزارشگرهایی هستند شما میبینیند اینهایی که مثلاً گزارشگر یک مسئول سیاسی هستند قدم به قدم این حالاتشان را گزارش میدهند خب اینها کارشان همین است اما آن تحلیلگر سیاسی که کارش این نیست که فلان جا فلان شخص به فلانی اینقدر کمک کرد, فلان جا جواب املا نوشت, فلان جا یک امضای مثلاً محترمانه داد, فلان جا یک مصافحه کرد اینها را یک گزارشگر میگوید نه یک محقّق تاریخ.
برای علمِ تفسیر باید آن حوادث مثل شأن نزول, شأن نزول را ارزیابی میکنند باید فضای نزول هم ارزیابی بکنند, جوّ نزول هم ارزیابی بکنند این آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ﴾ از غرر آیات این سوره است روح هم در قرآن کریم بر روح انسانی اطلاق شده است که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ بر فرشته اطلاق شده است که ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکَةُ وَالرُّوحُ﴾ بر وحی هم اطلاق شده است ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَن یَشَاءُ﴾ بر مراحل والای ایمان هم اطلاق شده است که ﴿کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ این باید مشخص بشود که کدام روح است و سائلان ما یا از سائل و خصوصیّت سؤال باید بفهمیم که این روح چیست یا از نحوهٴ جواب بفهمیم که این روح کدام است؟ مستحضرید گاهی در بعضی از روایات مثلاً زراره یا محمدبنمسلم چیزی را از حضرت سؤال میکنند سؤال در روایت نیست اما حضرت که جواب میدهد جوابش مشخص است حضرت فرمود: «یُعید» یا «لا یعید» از این جواب میفهمیم که منظور سؤال زراره این است که اگر کسی اشتباهاً در لباس آلوده نماز را اعاده کند یا نکند؟ سؤال زراره معلوم نیست ولی از اینکه حضرت میفرماید: «یُعید» یا «لا یعید» معلوم میشود او از اعاده یا عدم اعادهٴ نماز سؤال کرده اینجا هم جواب شفّاف و روشنی داده نشد یک مقدار جواب این است که دانش شما کم است باید بپرسیم دانش بشر کم است یا اینهایی که سائل این مطلباند دانششان کم است؟ کلّ بشر اعم از انبیا و اولیا علمشان اندک است یا این گروه علمشان اندک است و علی ایّ تقدیر علم وقتی از ناحیه ذات اقدس الهی باشد حکمت الهی است ﴿وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً﴾ ولو متاع قلیل است ولی خیر کثیر است کلّ دنیا را ذات اقدس الهی اندک یاد کرد فرمود: ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾ اما علم را به کثرت و فراوانی یاد کرده است آیا آنها که از حکمت برخوردارند مثل انبیا و اولیا و معلّم کتاب و حمکتاند ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ آنها هم دارای علم اندکاند یا نه, آنکه وجود مبارک حضرت امیر فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چیزی را در آن لحظه به من آموخت که از او یک در باز میشود از آن در هزار در باز میشود از هر دری از آن هزار در هزار در باز میشود این میشود ألف ألف به اصطلاح این ألف ألف یعنی یک میلیون سابق که واژهٴ میلیون و امثال اینها نبود که اگر کسی از یک میلیون میخواست سخن بگوید میگوید ألف ألف برای اینکه بگویند فلان شخص اغراقگوست میگویند این را رها کنید او ألف ألف میگوید این ألف ألف میگوید یعنی از میلیون حرف میزند خب یک میلیون مطلب را یکجا وجود مبارک پیامبر به حضرت امیر(علیهما الصلاة و علیهما السلام) القا میکند این باز اندک است آیا اینکه میگوید «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ» اندک است, «إِنَّ هاهُنا لَعِلْماً جَمّاً» اندک است, اگر اندک است اندک نفسی نیست اندک نسبی است نسبت به علم ذات اقدس الهی اندک است بالأخره باید روشن بشود ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ یعنی قلیل نفسی است یا قلیل نسبی.
به هر تقدیر علم بشر نسبت به ذات اقدس الهی بسیار اندک است اما نسبت به روح و امثال روح نباید اندک باشد. اگر منظور از این روح وحی باشد میشود گفت علم شما نسبت به وحی بسیار اندک است اما اگر منظور از این روح خود روح انسان باشد خب ما خودمانیم و این روح مجرّد است خودش نزد خودش حاضر است خودش خب نزد خودش شاهد و مشهود است چرا ما نتوانیم خود را بشناسیم؟ این برای آن است که ما اصلاً به سراغ خودمان نرفتیم, به سراغ معرفت نفس نرفتیم فرمود: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ اینها خدا را فراموش کردند خدا هم اینها را اِنسا کرده اینها به یاد همه چیز هستند مگر به یاد خودشان به یاد تهیه فرش و منزل و زندگی و اتومبیل و اجوفین هستند اما اینکه من چه کسی هستم, از کجا آمدم, کجا میروم, من یک موجود ابدی هستم موجود ابدی غذای ابدی میخواهد به فکر اینها نیستند, خب اگر کسی به فکر خودش باشد میتواند خودش را بشناسد اما آنهایی که به فکر خودشان هستند کماند ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ «مِن العلم علی وجهٍ», «إلاّ قلیلاً منکم علی وجهٍ» اندکی از شما, اندکی از شما از علم برخوردارید ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ﴾ چیزی به شما ندادند مگر گروه کمی که از علم برخوردار باشید.
اما آن تفسیر قبلی این است که شما از علم برخوردار نیستید مگر علم کم این ﴿إِلَّا قَلِیلاً﴾ استثنای از علم است یا از عالِم؟ شما از علم برخوردار نیستید مگر گروه کمی از شما این استثنای از علماست از مخاطبان است, شما از علم برخوردار نیستید مگر علمِ کم این استثنا از علم است کدام یک از این دو وجه میتواند جوابگو باشد آیا جمع هر دو ممکن است کما هو الحق, جمع آن سه وجه روح انسانی و روح وحیانی و روح به معنای فرشته و امثال ذلک ممکن است کما هو الحق اگر چنین جامعی دارد ما باید به سراغ آن جامع برویم برای رسیدن به آن جامع در بحث دیروز اشاره شد که قرآن کریم همراه با یک سلسله اصطلاحات خودش را عرضه کرد برخیها میگفتند که ـ معاذ الله ـ نهجالبلاغه برای حضرت امیر نیست برای اینکه این اصطلاحات در آن عصر نبود, خب بله اگر حضرت امیر ـ معاذ الله ـ نظیر شیخ طوسی و شیخ مفید و این حرفها بودند مطالبی که در آن عصر سابقه نداشت اینها هم نمیتوانستند بگویند اما اگر کسی معصوم باشد یک نگار به مکتب نرفته باشد که تابع عصر و مصر نیست اینها اعصار و امثال را عوض میکنند اینها معلّم هر دورهایاند و معلّم هر قومیاند اینها حرفهای جدید میآورند, حرفهای تازه میآورند, اصطلاحات تازه میآورند خود قرآن کریم هم همینطور است شما میبینید در تفسیر آلوسی آمده که نمیشود این امر را به عالم امر معنا کرد برای اینکه عرب آن روز که اصطلاح امر و خلق نمیفهمید, بله عرب آن روز خیلی چیز نمیفهمید اما قرآن خیلی چیز تازه آورده این معلّم کتاب است, این معلّم حکمت است, این مزکّی نفوس است به وجود مبارک ابراهیم خلیل یک مطلب گفت همان مطلب را ذات اقدس الهی در قرآن کریم امضا کرد فرمود پیامبران چهارتا کار میکنند معلم کتاباند, معلم حکمتاند, مزکّی نفوساند و حرف تازه دارند این چهارمی این است ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لا تعلمون» اینها چیزهایی دارند که شما نمیتوانید یاد بگیرید الآن هم تازه است اگر کتابی ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ بود, اگر کتابی ﴿نَذِیراً لِلْبَشَرِ﴾ بود و این کتاب گفت من چهارتا برنامه دارم چهارمی یعنی چهارمی نفرمود «ویعلّمکم ما لا تعلمون» فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ این ﴿لَمْ تَکُونُوا﴾ یعنی نمیتوانید بالأخره یاد بگیرید کجا میخواهید یاد بگیرید با تجربه یاد بگیرید اینکه در عالَم غیب است در تجربه نیست, با حس بفهمید اینکه محسوس نیست, با عقل یاد بگیرید عقلتان هم که محدود است ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ با چه چیزی میخواهید یاد بگیرید؟ چند درجه برای بهشت است, بهشت چگونه است, ابوابش چگونه است, در بهشت چشمهای است, چندتا نهر دارد, این انهار اربعه چیست اینها را چه کسی میتواند بفهمد ﴿أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی﴾, ﴿أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ﴾ فرمود حرفهایی را انبیا وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میآورد که نه تنها نمیدانید, نمیتوانید یاد بگیرید به خود پیغمبر هم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود تو هم حواست جمع باشد تو هم اگر فیض من نباشد بلد نیستی درست است با دیگران فرق داری ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ نه «ما لا تعلم» این ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ خب خیلی شفّاف نیست اما هم به بشر عادی, هم به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ اصلاً تو نمیتوانی یاد بگیری این را حالا ـ معاذ الله ـ کسی بگوید که این حرفها, حرفهای خود پیغمبر است خب اگر قرآن با دلالت مطابقه به صورت شفاف گفت ما چیزی یادت دادیم که نه تنها نمیدانستی اصلاً نمیتوانی یاد بگیری با کجا یاد بگیری از اسرار غیبی چه خبر داری این حرفها.
بنابراین اینکه در تفسیر آلوسی آمده اصطلاح امر و خلق را عربِ حجاز متوجّه نمیشد نگرانی نیست خیلی از حرفهای تازه را قرآن آورده مگر عالم کُن فیکون را عرب جاهلی میفهمید این اصطلاح را از خود قرآن میشود به دست آورد برای اینکه قرآن کریم در جریان مناظرهٴ با مسیحیهای نجران به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود با آنها مناظره بکن بگو شمایی که میگویید عیسای مسیح چون پدر نداشت پسر خداست ـ معاذ الله ـ دربارهٴ حضرت آدم که همهٴ ما و شما اعتراف داریم این را خدای سبحان آفرید حضرت آدم نه پدر داشت, نه مادر چطور دربارهٴ حضرت آدم نمیگویید که او ابنالله است دربارهٴ حضرت مریم میگویید؟ فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ از اینجا ما این دو مطلب میفهمیم یکی اینکه وجود مبارک حضرت عیسی یک جریان بدنی دارد که ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ یک جریان ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ دارد ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ یعنی دیگر تجزیه در آن نیست دیگر.
پس برابر آیه شصت سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» 59 و 60 و 61 فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ﴾ در جریان آدم چه بود؟ در جریان آدم فرمود جریان آدم این است ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ که ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ برای آن ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ است همین معنا را در سورهٴ مبارکهٴ «یس» بخش پایانی فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ خب این دوتا آیه را وقتی کنار هم میگذارید معلوم میشود امر خدا که تکوینی است همان ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ است همین که فرمود باش این میشود در بحثهای قبلی هم از بیانات نورانی حضرت امیر استفاده کردیم که حضرت فرمود: «إنّما قوله فعله» خدا حرف میزند یعنی کار میکند مگر خدا میبیند با باصره میبیند, خدا میشنود مگر با صماخ و اُذن و گوش و دستگاه شنوایی میشنود هر سه را حضرت امیر در نهجالبلاغه مشخص کرد فرمود: «مُتَکلِّمٌ لاَ بِرَوِیَّةٍ مُرِیدٌ لاَ بِهِمَّةٍ صَانِعٌ لاَ بِجَارِحَةٍ» او حرف میزند یعنی الفاظ را ایجاد میکند او سمیع است یعنی این آهنگها را علم پیدا میکند او بصیر است یعنی این مناظر را علم پیدا میکند, خب پس اگر سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است فرمود در جریان حضرت آدم نه در جریان حضرت عیسی در مناظرهٴ با مسیحیها فرمود جریان حضرت عیسی مثل جریان حضرت آدم است که جریان حضرت آدم دو بخش داشت ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ پس آدم از تراب است و از ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ این ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ چیست؟
همان سورهٴ مبارکهٴ «یس» است که فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ دیگر زمانبردار نیست ﴿کُن﴾ یعنی ایجاد, «یکون» یعنی وجود و این «فاء» برای ترتّب و تأخّر رُتبی «یکون» بر «کون» است هر دو هم «کان» تامّهاند هیچ کدام خبر نمیگیرند هر دو فاعل میگیرند که از آن به اسم یاد میشود دیگر خبر نمیگیرند در قبال اسم «کان» تامّهاند آن «یکون» مترتّب بر «کون» است یک حقیقت است که «إذا نُصب الی الفاعل» میشود ایجاد, «إذا نصب الی القابل» میشود وجود این اصطلاح «کن فیکون» از اینجا آمده, پس اگر گفته شد که ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ خود امر را قرآن کریم مشخص کرد فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ﴾ این است این امر تکوینی است دیگر.
پرسش: استاد این امر تکوینی در مورد آدم چطور است؟
پاسخ: هیچ چیز در همه موارد همینطور است در تمام موارد تکوینی اینطور است در جریان نفخ روح هم در اصل آدم است هم در نسل آدم که در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» بحثش گذشت در آنجا آمده که وجود مبارک آدم را که خدا فرمود: ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ در سورهٴ «سجده» و امثال «سجده» هم آمده که انسان را از خاک آفرید ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ﴾ بعد اینکه این ماء مَهین تطوّراتی را پشتسر گذاشت ﴿وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِه﴾ گاهی با ضمیر غایب, با ضمیر متکلّم هم دربارهٴ اصل انسان, هم دربارهٴ نسل انسان.
بنابراین قرآن کریم به همراه خود این اصطلاحات را آورده آنچه را که الآن ما باید بحث بکنیم این است که این امور چهارگانهای که در بحث روز قبل گذشت باید خوب تبیین بشود غیب داریم, شهادت این دو, علمِ غیب داریم علمِ به شهادت چهار, چون معرفة الغیب داریم, معرفة الشهاده پس از نظر معرفتشناسی راهمان منحصر در حس و تجربه نیست تجرید عقلی هم هست چون غیب به شهادت داریم در هستیشناسی موجود منحصر در مادّه و طبیعت و امثال ذلک نیست فراطبیعت هم هست پس «الموجود إمّا مجردٌ و إمّا مادّی», «المعرفة إمّا تجربیّة أو تجریدیّة».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است