- 238
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 85 سوره اسراء_ بخش پنجم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 85 سوره اسراء"
بعد از اینکه ذات اقدس الهی از روح مکرّر سخن به میان آورده سؤال کردند روح چیست؟
هستیشناسی این است که جهان منحصر در شهادت نیست
خداوند متعال راهیچ حسّی او را درک نمیکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً ﴿85﴾
سؤال آنها از روح برای این بود که خود قرآن کریم انگیزهٴ سؤال را مطرح کرده است مکرّر از روح سخن به میان آورده گاهی به صورت فرشته مطرح کرده که ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ﴾ , گاهی به صورت وحی الهی و قرآنی مطرح کرده ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ یا ﴿کَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا﴾ , گاهی به صورت پیک وحی معرّفی کرده که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِینُ﴾ , گاهی با پسوند قداست مطرح کرده که ﴿أَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ گاهی هم به صورت اینکه محور خلافت انسان داشتن روح الهی است که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی﴾ بیان کرده این تکرار روح در فرهنگ قرآن و اصرار قرآن کریم به اینکه روح از طرف ذات اقدس الهی به انسانها داده شد یک, همراه فرشتهها در لیلهٴ قدر نازل میشود دو, بر قلب مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرود میآید که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾ سه, این باعث یک سؤال شد وگرنه در فضای حجاز این مطلب مطرح نبود که آنها سؤال بکنند روح چیست آنها لغاتشان و ادبیاتشان فصاحت و بلاغتشان زمینهٴ محض بود در انحای راه رفتن شتر, غذا خوردن شتر, خوابیدن شتر, خار خوردن شتر, بار بردن شتر, زایمان شتر میبینید سبعههای معلّقه دارند اما همین که از زمین بگذرند آسمانی بشوند دست آنها خالی است الآن هم شما میبینید لغات غرب هم همینطور است انواع و اقسام قطعات یدکی هواپیما و کشتی و رادیو و تلویزیون اسامی فراوانی دارد, لغتنامههای فراوانی دارد اما معنویت و معرفت و اخلاق و فضیلت و گذشت و شهادت و اینها میبینید دستشان خالی است در لغت غرب اینچنین نیست که برای این معارف واژههای فراوانی باشد برای قطعات هواپیما چون قطعاتش زیاد است ابزار یدکی زیاد است میبینید برای هر شیء یک نام خاصّی است حجاز هم همینطور بود عربی آنها عربی مُبین نبود فقط زمینی بود که بتوانند این مطالب را بیان کنند وقتی عربی مبین شد که قرآن به این زبان سخن گفته این ادبیات را روح بخشیده همانطوری که انسان را روح میبخشد, جامعه را هم روح میبخشد, ادبیات و فرهنگ را هم روح میبخشد آن وقت این عربی شده عربی مبین اینها بعد از اینکه دیدند ذات اقدس الهی از روح مکرّر سخن به میان آورده سؤال کردند روح چیست؟ ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ﴾.
مطلب دوم آن است که بر اساس اهمیت این مطلب اسم ظاهر آورده نه ضمیر اگر فرموده باشد «قل هو من أمر ربّی» مطلب معلوم است چون مسئولعنه روح است ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ﴾ «قل هو من أمر ربی» اگر میفرمود «قل هو من أمر ربّی» مطلب معلوم بود اما اصرار اینکه ضمیر نباشد و اسم ظاهر باشد برای اهمیت مطلب ﴿قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾.
اگر روشن شد که منظور از این روح, روح انسانی است چه اینکه عدهای از مفسّران برآناند منهم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این یک راه خاصّ خودش را دارد اما اگر روشن نشد که منظور از این روح, روح انسانی است محتمل بود که روح انسانی باشد یا روح به معنای فرشته باشد یا روح به معنای وحی الهی باشد که ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ﴾ باید یک مطلب جامعی ارائه کرد که آن مطلب جامعه همه را زیر پوشش بگیرد و جزء جوامعالکَلِم قرآنی باشد آن مطلب جامع که جزء جوامعالکلم است این است که قرآن وقتی نازل شد نه تنها حجاز را و خاورمیانه را بلکه کلّ عالَم را دید با دیدِ جهانی جهانبینی جدیدی ارائه کرد یک, معرفتشناسی تازهای ارائه کرد دو, با آن معرفتشناسی تازه جهانبینی جدید را میشود شناخت سه, برابر این هم حرکت کرد.
آن جهانبینی اساسی یعنی هستیشناسی این است که جهان منحصر در شهادت نیست «الموجود إمّا غیبٌ و امّا شهاده امّا غائبٌ و امّا مشهود» غیب هم موجودی است که ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ اینکه گفته میشود چشم او را نمیبیند این چشم نماد حس است یعنی هیچ حسّی او را نمیبیند نه اینکه چشم نمیبیند ولی گوش میشنود یا شامّه میبوید یا ذائقه میچشد یا لامسه لمس میکند اینکه فرمود ذات اقدس الهی موجودی است که ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ یعنی «لا تدرکه الحاسّه» هیچ حسّی او را درک نمیکند نه اینکه چشم او را نمیبیند ولی گوش میشنود که او ـ معاذ الله ـ بشود یک آهنگ و یک موجود جسمانی مثل اینکه میگویند ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ معنایش این نیست که مالِ مردم نخورید ولی مال غصبی را میتوانید بپوشید و در خانهٴ غصبی میتوانید بنشینید و مانند آن. این خوردن نماد تصرّف است چون بهترین تصرّف خوردن است انسان اگر غذا نخورد میمیرد این را در کتابهای فقهی ملاحظه فرمودید این ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ یعنی «لا تتصرّفوا» نظیر همین که «لا یحلّ مال امریء مسلمٍ الاّ بطیب من نفسه» هم اَکل حرام است ما هم در ادبیات فارسی اگر کسی فرش کسی را غصب کرد میگویید مال مردمخوری کرد این اختصاصی به عربی ندارد اگر خانهٴ کسی را غصب کرد میگوییم مال مردمخوری کرد, مال مردم خوردن است چون خوردن بارزترین مصرف است لذا از سایر مصارف به خوردن یاد میکنند چون بصر دیدن, بارزترین کار حسّی است از سایر حواس به بصر و باصره یاد میکنند ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ که دربارهٴ ذات اقدس الهی آمد یعنی «لا تدرکه حاسّة من الحواس» یعنی «فهو موجودٌ غائب, موجودٌ غیبی».
خب, پس «الموجود امّا غیبٌ و امّا شهاده» قهراً معرفت غیب هم از راه عقل و برهان خواهد بود معرفت شهادت هم از راه حس و وجدان حسّی خواهد بود پس معرفتشناسی دو قِسم است برای اینکه معروف دو قِسم است این چهار مطلب را قرآن کریم مکرّر ذکر فرمود بعد به همراه این فرمود موجود یا غنی است یا فقیر ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ﴾ غنی هم معنایش این نیست که بینیاز از شماست معنایش این است که نیاز شما را او برطرف میکند برای اینکه فرمود: ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ پس معلوم میشود غنی به این معنا نیست که بینیاز است غنی به این معناست که نیاز نیازمندها را هم برطرف میکند قهراً موجود یا محتاج است یا بینیاز که حاجت این نیازمند را رفع میکند میشود موجود یا واجب است یا ممکن و به تعبیر قرآنی موجود یا خالق است یا مخلوق که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یعنی «کلّ ما صدق علیه أنّه شیءٌ فالله سبحانه و تعالی خالقه» پس از نظر جهانبینی موجود یا مجرّد است یا مادّی و به تعبیر قرآنی یا غیب است یا شهادت, یا غنی است یا فقیر, یا خالق است یا مخلوق به تعبیر رایج یا واجب است یا ممکن معرفتشناسی هم اینچنین است آنها که میگفتند که ما تا نبینیم باور نمیکنیم به موسای کلیم عرض کردند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یک, ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ دو, آنها هم گرفتار همین بودند گرفتار حصر معرفت در حسّ و تجربه بودند میگفتند انسان تا چیزی را نبیند همین که برخی از غربیها میگفتند چیزی که ابطالپذیر نیست اثباتپذیر هم نیست چیزی که نشود آن را با تجربه ابطال کرد نمیشود او را اثبات کرد چیزی قابل اثبات است که ابطالپذیر باشد راه ابطالش هم تنها حس و تجربه است همین دنبالهٴ همین حرف است که میگفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ آنگاه قرآن کریم دربارهٴ اینگونه از توهّمها میفرمایند: ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾.
پرسش: استاد جهرةً اشکال دارد یا اصلاً نری الله اشکال دارد؟
پاسخ: نه, برای اینکه چون رؤیت به معنای رأی گاهی به معنی رأی میآید یعنی فکر این ﴿جَهْرَةً﴾ را آوردند تا معلوم بشود که به معنای رأی قلبی و رأی اندیشه و اینها نیست رأی مشاهدهای است ﴿حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ وگرنه آن رؤیت غیبی را ذات اقدس الهی با غیب هم هماهنگ میکند دربارهٴ حضرت ابراهیم دارد که ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ یا دربارهٴ اسرا و معراج اسرا آنچه که از مسجدالحرام به بیتالمقدس است, معراج آنچه که از بیتالمقدس به سماوات است فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا﴾ , خب اگر ﴿کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ یا ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا﴾ آن رؤیت و آن رأی به معنای اندیشه و شهود قلبی و عقلی و امثال ذلک است این اسرائیلیها به حضرت موسای کلیم عرض میکردند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ مشاهدتاً آنطوری که ما ـ معاذ الله ـ اجرام و اجسام را میبینیم این همان حصر معرفت در حس و تجربه است که قرآن کریم اینها را نقل میکند و ابطال میکند و میفرماید ذات اقدس الهی اصلاً با باصره درک نمیشود آیه 103 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این است بعد از اینکه در آیه 102 فرمود: ﴿ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ﴾ آنگاه فرمود: ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ این ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ یعنی «لا تدرکه حسّةٌ من الحواس» خب از آن طرف برهان اقامه میکند که خدا را بشناسید بعد از آن طرف دعوت میکند که به خدا عالِم بشوید از این طرف هم میفرماید خدا با حس شناخته نمیشود معلوم میشود هم موجود دو قِسم است یکی غیب یکی شهادت این میشود جهانبینی هستیشناسی, هم معرفت دوتا راه دارد یکی حس و تجربه است که مشهود است یکی هم عقل تجریدی است که قابل حس نیست.
اینها را قرآن کریم مکرّر ذکر فرمود تا هم به اینها از نظر جهانبینی دیدی بدهد, هم از نظر معرفتشناسی دیدی بدهد این چهار عنصر را که «الموجود امّا غیبٌ و امّا شهاده», «المعرفة امّا حسیٌّ أو عقلی» به اینها تفهیم کرد بعد از اینکه به اینها تفهیم کرد قدم به قدم دست اینها را بالا آورد گاهی گِله میکند چرا شما کمسوادی, گاهی گِله میکند چرا این مسائل را نمیفهمی ما همهٴ این معارف را یکی پس از دیگری برای شما تبیین کردیم.
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بعد از اینکه قصهٴ سرنوشت را و سرشت را و جبر و تفویض را تا حدودی که لازم بود بیان کرد فرمود چرا اینها حرف نمیفهمند اینها سیّئه و حسنه را تشخیص نمیدهند که سیّئه از کجاست, حسنه از کجاست, سیّئه مِن عند چه کسی است, حسنه مِن عند چه کسی است, چرا این مطلب را خوب نمیفهمند البته این بحث مبسوطش در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت. ملاحظه بفرمایید در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که بحث مبسوطش چند روز طول کشید آیه 78 و 79 این است فرمود: ﴿وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ همه چیز از نزد خداست ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ اینها چرا این مسائل تحقیقی را نمیفهمند با این تفاوت ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً﴾ اینجا هم چهار مطلب است.
یکی اینکه سیّئه ﴿مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ﴾ است, دوم اینکه حَسنه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است, سوم اینکه حسنه ﴿مِنَ اللّهِ﴾ است ولی سیّئه امر چهارم ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نیست این چهار مطلب را فرمود شما در چهار فصل باید بحث کنید که حسنه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است, سیّئه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است حسنه ﴿مِنَ اللّهِ﴾ است, سیّئه ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نیست فرق ﴿مِنَ اللّهِ﴾ با ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ چیست که سیّئات ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ هستند اما ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نیستند فرمود ما این را شواهد زیاد گفتیم چرا اینها تحقیق نمیکنند چرا در این مسائل بررسی نمیکنند ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ همین که این حرفها چون مهجور است وقتی یک مقدارش به حوزه میرسد میشود حرف کفایه که «قلم اینجا برسید و سر بشکست» خب همین حرف را البته هفتصد سال قبل دیگران هم گفتند, گفتند «هم لوح سرش بشکست هم قلم» منتها آنها از راه توحید افعالی میگویند یک جبر است که باطل است, یک تفویض است که باطل است طبق روایاتی که از اهل بیت رسیده مخصوصاً آنچه که از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) رسیده است فرمود: «بین الجبر و التفویض ما بین الأرض و السماء» فاصله خیلی است اینچنین نیست که اگر جبر بود الاّ و لابد تفویض است اینها نقیض هم که نیستند که اگر تفویض نبود جبر هست نه خیر «لا جبر و لا تفویض بل أمرٌ بین الأمرین» فاصلهٴ بین این دو باطل بین الأرض و السماست آن وقت در این فاصله که کسی گرفتار جبر نشود, گرفتار تفویض نشود راههای فراوانی است ادقّ راهها آن توحید افعالی است نه «الأمر بین الأمرین» معروف بین حکما و متکلّمین این حق است ولی احقّ آن است که توحید افعالی باشد آنها که در توحید افعالی غُور میکردند همواره بر اساس ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ میاندیشیدند میگفتند لوح اینجا سرش بشکست, قلم اینجا سرش بشکست این برای هفتصد سال قبل است اما آنهایی که در همین مسائل امر بین الأمرین ذکر میکردند چون پیچیده بود گفتند «قلم اینجا رسید و سر بشکست» خدا غریق رحمت کند مرحوم حاج آقا رضای همدانی را بعد از اینکه مرحوم کاشفالغطا در کتاب شریف کشفالغطاء فرمودند جبریه نجساند, مفوّضه نجساند برای اینکه اینها بر خلاف حق رفتند نگاه کنید یعنی نگاه کنید وگرنه میشود درس عادی قبلاً هم گفتم به عرضتان رساندم هر جا, جا هست که آدم نمیرود بنشیند که فلان جا, جا هست خب آدم جا هست نمیرود در آن تفسیر که اگر کسی این حرفها را خوب ننویسد, تحقیق نکند, نتواند بگوید آمدنش اینجا مشروع است جای دیگران را هم تنگ میکند.
مرحوم کاشفالغطا(رضوان الله علیه) فتوا دادند که جبریه نجساند, مفوّضه نجساند مرحوم حاج آقا رضای همدانی در بحث طهارت اهل کتاب و طهارت جبریه و مفوّضه فرمودند شما خودتان اینقدر عمیق و دقیقید که این مسائل برای شما حل شده است وگرنه خیلی از علمای ما رفتند جبر را باطل کنند گرفتار تفویض شدند مگر اینها جزء ضروریات دین است اینها جزء نظریات و عمیق و پیچیده و پیچ در پیچ دین است خب اگر کسی تحقیق کرده بعد از سی, چهل سال بیراهه رفته این را که نمیشود گفت نجس که, فرمود خیلی از بزرگان ما اینها جبر را رفتند باطل بکنند به دام تفویض افتادند برای شما حالا این مسئله حل شد چطور شما فتوا میدهید که جبریه نجس است, مفوّضه نجس است حتماً یعنی حتماً هم فرمایش مرحوم کاشفالغطا را در کشفالغطاء نگاه کنید, هم فرمایش مرحوم حاج آقا رضای همدانی را در باب طهارت جبریه و مفوّضه نگاه کنید تا اینکه این عظمت این مطالب روشن بشود از این طرف هم توقّع قرآن را هم ببینید قرآن میگوید چرا اینها چیز نمیفهمند؟ خب یعنی اینها را تحقیق کنید بفهمید ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ شما غالب این تفسیرها را مراجعه کنید ببینید چه چیزی گیرتان میآید که فرق ﴿مِنَ اللّهِ﴾ با ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾ چیست که حَسنه هم ﴿مِنَ اللّهِ﴾ است, هم ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾ ولی سیّئه ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾ هست ولی ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نیست خب این سیّئه ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نیست یعنی چه؟ این تازه آن بزرگوار که آن جزء فحول علمای ماست یعنی واقع مرحوم آخوند(رضوان الله علیه) نه تنها در اصول فحل است نظرات فقهی او هم معلوم است که فحل است قَدَری بود که غالب شاگردان ایشان مرجع تقلید ممتاز شدند مرحوم حاج آقاحسین قمی بود قبلاً, مرحوم آقای بروجردی بود بعداً, مرحوم آقاسیّد ابوالحسن بود, مرحوم آقای نائینی بود غالب اینها جزء فحول مراجع بعدی شدند همین آخوند خراسانی این بزرگوار میفرماید «قلم اینجا رسید و سر بشکست» اگر این مسائل در حوزهها مطرح میشد مثل سایر معارف بود دیگر, خب.
پس بنابراین اینکه میفرماید: ﴿قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ احتمالاً یک جمله خبریهای است که به داعی انشا القا شده یعنی بروید یاد بگیرید نه اینکه حدّتان همین است بحث نکنید یعنی تا حال همین مقدار داده شدید خب این همه ما دربارهٴ روح گفتیم و گفتیم و گفتیم بروید تحقیق کنید بعد هم فرمود این روحی که شما دارید این ارتباطی با من دارد حدوثاً, بقائاً هم نزد من میآید ثانیاً, اما ارتباطی نزد من دارد حدوثاً ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ به من ارتباط دارد, به من برمیگردد گذشته از ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾ فرمود اینها که شهید میشوند نگویید اینها مُردند اینها نزد من هستند چه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» چه سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این دو تعبیر هست ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾ , ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾ خب چه چیزی هستند اینها؟ ﴿بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾ یعنی همین که الآن خمپاره خورده تکّه تکّه شده چیزی از او نمانده این زنده است همین زنده است نه اینکه بعداً من این را زنده میکنم. بله, هر مُردهای را ذات اقدس الهی زنده میکند آنکه حرف دیگر است فرمود این هنوز که نمرد این نزد من است این حیّ است و عند الله است و مرزوق خیالش هم نکن نه تنها حرفش را نزن خیالش هم نکن, نه تنها ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾ خیالش هم نکنید ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾ , خب.
پس انسان حقیقتی دارد که اگر بدنش تکّه تکّه بشود در تالار تشریح ارباً اربا بشود آن حقیقت همچنان محفوظ است این اختصاصی به این شهدا ندارد این دوتا برادر سپاهی یا بسیجی یا ارتشی یا روحانی که رفتند یکی شهید شده, یکی شهید نشده گاهی آنکه شهید نشده بالاتر از آن شهید است گاهی کسی فاتح است فتح میکند این فتحش به مراتب از شهادت آن شهید بالاتر است. وجود مبارک حضرت امیر شهید شد در شب قدر یک ضربهٴ کاری هم در جریان جنگ خندق زد آن ضربهٴ کاری از این شهادت بالاتر بود برای اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن مدال را دربارهٴ آن ضربت داد «لضربة علیٍّ یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین» آنجا امر دایر مدار بین اسلام و کفر بود فرمود: «برز الایمان کلّه الی الکفر کلّه» اگر خدای ناکرده در جریان جنگ خندق آنها پیروز میشدند دیگر اسلامی نمیماند, شب قدری نبود, مسجد کوفهای نبود, شهادتی هم نبود خود شهادت حضرت امیر(سلام الله علیه) در کنار سفرهٴ آن شمشیری است که بر عمروبنعبدود زد گاهی فتح بالاتر از شهادت است, گاهی فاتح بالاتر از شهید است, خب حالا این کسی که شهید شد فرمود نگویید مُرده است نه اینکه بعدها زنده میشود «سیحییٰ» بلکه هم اکنون «حیٌّ عند الله مرزوقٌ» خب نشانهٴ تجرّد روح است دیگر اگر خدای سبحان با این صراحت و شفّافی بفرماید این آقایی که مُرده, زنده است یعنی انسان همین نیست که در تالار تشریح شما میبینید یک طبیب حسگرا ممکن است بگوید ما انسان را در تالار تشریح ارباً اربا کردیم همهٴ اجزایش را گرفتیم روحش را ندیدیم این برای اینکه معرفتشناسیاش را بر اساس ﴿حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ منحصر کرده اما اگر معرفتشناسیاش را گذشته از حس و تجربه به تجرید عقلی و قلبی هم برساند دیگر آن حرف را نمیزند این قرآن کریم میگوید روح غیب است جزء شهادت نیست, معرفت روحی غیب است جزء شهادت نیست نعم, بدنی دارد که انسان با روحش در مرتبهٴ حس کار شهادت را انجام میدهد پس اصرار قرآن بر اینکه انسان دارای روح مجرّد است و ابدی است و نمیمیرد این فرهنگ را برای مردم آورده که روح چیست؟ فرمود این روح جواب اجمالی دادند ﴿مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ از عالَم امر است و شما هم دانشتان کم است, پس اینکه جناب آلوسی در تفسیران داشتند که اصطلاح عالَم امر و عالَم خلق در فضای حجاز نبود این نارواست خیلی از این حرفها که گفته شد در فضای حجاز نبود و قرآن کریم مکرّر فرمود یکی برای امر است, یکی برای عالم خلق است ﴿مَن نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ﴾ درباره امر چنین چیزی نیست در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» فرمود جریان حضرت آدم این است که ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ پس انسان یک بخشاش تدریجاً از تراب خلق میشود, یک بخشاش به ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ برمیگردد ﴿کُن﴾ همان امر الهی است در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» هم فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ ٭ فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ .
پس بنابراین ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالامْرُ﴾ میتواند بر اساس اصراری که قرآن کریم دارد که بخشی از موجودات مربوط به عالم امر است به همان نشئه امر برگردد. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) هم در اوّلین خطبهٴ نهجالبلاغه جهان معاصر وحی را فرمود به این عقاید باطل آلوده بودند در خطبهٴ اول وقتی آن نبوّت عامه را تشریح فرمود به نبوّت وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید فرمود حضرت را «مَأْخُوذاً عَلَی النَّبِیِّینَ میثاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ کَرِیماً مِیلادُهُ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَیْنَ مُشَبِِّّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فی اسْمِهِ أَوْ مُثِیرٍ إِلَی غَیْرِهِ» این دینِ مردم و عقاید مردم و ملل و نِحَل مردم در عصر وحی بعضی ملحد, بعضی مشرک, بعضی مُجَسِّم, بعضی مشبّه و اسلام آمده همهٴ اینها را تطهیر کرده و غیب و شهادت را تشریح کرده, حس و عقل را تأیید کرده و مانند آن.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
بعد از اینکه ذات اقدس الهی از روح مکرّر سخن به میان آورده سؤال کردند روح چیست؟
هستیشناسی این است که جهان منحصر در شهادت نیست
خداوند متعال راهیچ حسّی او را درک نمیکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً ﴿85﴾
سؤال آنها از روح برای این بود که خود قرآن کریم انگیزهٴ سؤال را مطرح کرده است مکرّر از روح سخن به میان آورده گاهی به صورت فرشته مطرح کرده که ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ﴾ , گاهی به صورت وحی الهی و قرآنی مطرح کرده ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ یا ﴿کَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا﴾ , گاهی به صورت پیک وحی معرّفی کرده که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِینُ﴾ , گاهی با پسوند قداست مطرح کرده که ﴿أَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ گاهی هم به صورت اینکه محور خلافت انسان داشتن روح الهی است که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی﴾ بیان کرده این تکرار روح در فرهنگ قرآن و اصرار قرآن کریم به اینکه روح از طرف ذات اقدس الهی به انسانها داده شد یک, همراه فرشتهها در لیلهٴ قدر نازل میشود دو, بر قلب مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرود میآید که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾ سه, این باعث یک سؤال شد وگرنه در فضای حجاز این مطلب مطرح نبود که آنها سؤال بکنند روح چیست آنها لغاتشان و ادبیاتشان فصاحت و بلاغتشان زمینهٴ محض بود در انحای راه رفتن شتر, غذا خوردن شتر, خوابیدن شتر, خار خوردن شتر, بار بردن شتر, زایمان شتر میبینید سبعههای معلّقه دارند اما همین که از زمین بگذرند آسمانی بشوند دست آنها خالی است الآن هم شما میبینید لغات غرب هم همینطور است انواع و اقسام قطعات یدکی هواپیما و کشتی و رادیو و تلویزیون اسامی فراوانی دارد, لغتنامههای فراوانی دارد اما معنویت و معرفت و اخلاق و فضیلت و گذشت و شهادت و اینها میبینید دستشان خالی است در لغت غرب اینچنین نیست که برای این معارف واژههای فراوانی باشد برای قطعات هواپیما چون قطعاتش زیاد است ابزار یدکی زیاد است میبینید برای هر شیء یک نام خاصّی است حجاز هم همینطور بود عربی آنها عربی مُبین نبود فقط زمینی بود که بتوانند این مطالب را بیان کنند وقتی عربی مبین شد که قرآن به این زبان سخن گفته این ادبیات را روح بخشیده همانطوری که انسان را روح میبخشد, جامعه را هم روح میبخشد, ادبیات و فرهنگ را هم روح میبخشد آن وقت این عربی شده عربی مبین اینها بعد از اینکه دیدند ذات اقدس الهی از روح مکرّر سخن به میان آورده سؤال کردند روح چیست؟ ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ﴾.
مطلب دوم آن است که بر اساس اهمیت این مطلب اسم ظاهر آورده نه ضمیر اگر فرموده باشد «قل هو من أمر ربّی» مطلب معلوم است چون مسئولعنه روح است ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ﴾ «قل هو من أمر ربی» اگر میفرمود «قل هو من أمر ربّی» مطلب معلوم بود اما اصرار اینکه ضمیر نباشد و اسم ظاهر باشد برای اهمیت مطلب ﴿قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾.
اگر روشن شد که منظور از این روح, روح انسانی است چه اینکه عدهای از مفسّران برآناند منهم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این یک راه خاصّ خودش را دارد اما اگر روشن نشد که منظور از این روح, روح انسانی است محتمل بود که روح انسانی باشد یا روح به معنای فرشته باشد یا روح به معنای وحی الهی باشد که ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ﴾ باید یک مطلب جامعی ارائه کرد که آن مطلب جامعه همه را زیر پوشش بگیرد و جزء جوامعالکَلِم قرآنی باشد آن مطلب جامع که جزء جوامعالکلم است این است که قرآن وقتی نازل شد نه تنها حجاز را و خاورمیانه را بلکه کلّ عالَم را دید با دیدِ جهانی جهانبینی جدیدی ارائه کرد یک, معرفتشناسی تازهای ارائه کرد دو, با آن معرفتشناسی تازه جهانبینی جدید را میشود شناخت سه, برابر این هم حرکت کرد.
آن جهانبینی اساسی یعنی هستیشناسی این است که جهان منحصر در شهادت نیست «الموجود إمّا غیبٌ و امّا شهاده امّا غائبٌ و امّا مشهود» غیب هم موجودی است که ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ اینکه گفته میشود چشم او را نمیبیند این چشم نماد حس است یعنی هیچ حسّی او را نمیبیند نه اینکه چشم نمیبیند ولی گوش میشنود یا شامّه میبوید یا ذائقه میچشد یا لامسه لمس میکند اینکه فرمود ذات اقدس الهی موجودی است که ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ یعنی «لا تدرکه الحاسّه» هیچ حسّی او را درک نمیکند نه اینکه چشم او را نمیبیند ولی گوش میشنود که او ـ معاذ الله ـ بشود یک آهنگ و یک موجود جسمانی مثل اینکه میگویند ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ معنایش این نیست که مالِ مردم نخورید ولی مال غصبی را میتوانید بپوشید و در خانهٴ غصبی میتوانید بنشینید و مانند آن. این خوردن نماد تصرّف است چون بهترین تصرّف خوردن است انسان اگر غذا نخورد میمیرد این را در کتابهای فقهی ملاحظه فرمودید این ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ یعنی «لا تتصرّفوا» نظیر همین که «لا یحلّ مال امریء مسلمٍ الاّ بطیب من نفسه» هم اَکل حرام است ما هم در ادبیات فارسی اگر کسی فرش کسی را غصب کرد میگویید مال مردمخوری کرد این اختصاصی به عربی ندارد اگر خانهٴ کسی را غصب کرد میگوییم مال مردمخوری کرد, مال مردم خوردن است چون خوردن بارزترین مصرف است لذا از سایر مصارف به خوردن یاد میکنند چون بصر دیدن, بارزترین کار حسّی است از سایر حواس به بصر و باصره یاد میکنند ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ که دربارهٴ ذات اقدس الهی آمد یعنی «لا تدرکه حاسّة من الحواس» یعنی «فهو موجودٌ غائب, موجودٌ غیبی».
خب, پس «الموجود امّا غیبٌ و امّا شهاده» قهراً معرفت غیب هم از راه عقل و برهان خواهد بود معرفت شهادت هم از راه حس و وجدان حسّی خواهد بود پس معرفتشناسی دو قِسم است برای اینکه معروف دو قِسم است این چهار مطلب را قرآن کریم مکرّر ذکر فرمود بعد به همراه این فرمود موجود یا غنی است یا فقیر ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ﴾ غنی هم معنایش این نیست که بینیاز از شماست معنایش این است که نیاز شما را او برطرف میکند برای اینکه فرمود: ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ پس معلوم میشود غنی به این معنا نیست که بینیاز است غنی به این معناست که نیاز نیازمندها را هم برطرف میکند قهراً موجود یا محتاج است یا بینیاز که حاجت این نیازمند را رفع میکند میشود موجود یا واجب است یا ممکن و به تعبیر قرآنی موجود یا خالق است یا مخلوق که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یعنی «کلّ ما صدق علیه أنّه شیءٌ فالله سبحانه و تعالی خالقه» پس از نظر جهانبینی موجود یا مجرّد است یا مادّی و به تعبیر قرآنی یا غیب است یا شهادت, یا غنی است یا فقیر, یا خالق است یا مخلوق به تعبیر رایج یا واجب است یا ممکن معرفتشناسی هم اینچنین است آنها که میگفتند که ما تا نبینیم باور نمیکنیم به موسای کلیم عرض کردند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یک, ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ دو, آنها هم گرفتار همین بودند گرفتار حصر معرفت در حسّ و تجربه بودند میگفتند انسان تا چیزی را نبیند همین که برخی از غربیها میگفتند چیزی که ابطالپذیر نیست اثباتپذیر هم نیست چیزی که نشود آن را با تجربه ابطال کرد نمیشود او را اثبات کرد چیزی قابل اثبات است که ابطالپذیر باشد راه ابطالش هم تنها حس و تجربه است همین دنبالهٴ همین حرف است که میگفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ آنگاه قرآن کریم دربارهٴ اینگونه از توهّمها میفرمایند: ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾.
پرسش: استاد جهرةً اشکال دارد یا اصلاً نری الله اشکال دارد؟
پاسخ: نه, برای اینکه چون رؤیت به معنای رأی گاهی به معنی رأی میآید یعنی فکر این ﴿جَهْرَةً﴾ را آوردند تا معلوم بشود که به معنای رأی قلبی و رأی اندیشه و اینها نیست رأی مشاهدهای است ﴿حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ وگرنه آن رؤیت غیبی را ذات اقدس الهی با غیب هم هماهنگ میکند دربارهٴ حضرت ابراهیم دارد که ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ یا دربارهٴ اسرا و معراج اسرا آنچه که از مسجدالحرام به بیتالمقدس است, معراج آنچه که از بیتالمقدس به سماوات است فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا﴾ , خب اگر ﴿کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ یا ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا﴾ آن رؤیت و آن رأی به معنای اندیشه و شهود قلبی و عقلی و امثال ذلک است این اسرائیلیها به حضرت موسای کلیم عرض میکردند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ مشاهدتاً آنطوری که ما ـ معاذ الله ـ اجرام و اجسام را میبینیم این همان حصر معرفت در حس و تجربه است که قرآن کریم اینها را نقل میکند و ابطال میکند و میفرماید ذات اقدس الهی اصلاً با باصره درک نمیشود آیه 103 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این است بعد از اینکه در آیه 102 فرمود: ﴿ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ﴾ آنگاه فرمود: ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ این ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ یعنی «لا تدرکه حسّةٌ من الحواس» خب از آن طرف برهان اقامه میکند که خدا را بشناسید بعد از آن طرف دعوت میکند که به خدا عالِم بشوید از این طرف هم میفرماید خدا با حس شناخته نمیشود معلوم میشود هم موجود دو قِسم است یکی غیب یکی شهادت این میشود جهانبینی هستیشناسی, هم معرفت دوتا راه دارد یکی حس و تجربه است که مشهود است یکی هم عقل تجریدی است که قابل حس نیست.
اینها را قرآن کریم مکرّر ذکر فرمود تا هم به اینها از نظر جهانبینی دیدی بدهد, هم از نظر معرفتشناسی دیدی بدهد این چهار عنصر را که «الموجود امّا غیبٌ و امّا شهاده», «المعرفة امّا حسیٌّ أو عقلی» به اینها تفهیم کرد بعد از اینکه به اینها تفهیم کرد قدم به قدم دست اینها را بالا آورد گاهی گِله میکند چرا شما کمسوادی, گاهی گِله میکند چرا این مسائل را نمیفهمی ما همهٴ این معارف را یکی پس از دیگری برای شما تبیین کردیم.
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بعد از اینکه قصهٴ سرنوشت را و سرشت را و جبر و تفویض را تا حدودی که لازم بود بیان کرد فرمود چرا اینها حرف نمیفهمند اینها سیّئه و حسنه را تشخیص نمیدهند که سیّئه از کجاست, حسنه از کجاست, سیّئه مِن عند چه کسی است, حسنه مِن عند چه کسی است, چرا این مطلب را خوب نمیفهمند البته این بحث مبسوطش در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت. ملاحظه بفرمایید در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که بحث مبسوطش چند روز طول کشید آیه 78 و 79 این است فرمود: ﴿وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ همه چیز از نزد خداست ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ اینها چرا این مسائل تحقیقی را نمیفهمند با این تفاوت ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً﴾ اینجا هم چهار مطلب است.
یکی اینکه سیّئه ﴿مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ﴾ است, دوم اینکه حَسنه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است, سوم اینکه حسنه ﴿مِنَ اللّهِ﴾ است ولی سیّئه امر چهارم ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نیست این چهار مطلب را فرمود شما در چهار فصل باید بحث کنید که حسنه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است, سیّئه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است حسنه ﴿مِنَ اللّهِ﴾ است, سیّئه ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نیست فرق ﴿مِنَ اللّهِ﴾ با ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ چیست که سیّئات ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ هستند اما ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نیستند فرمود ما این را شواهد زیاد گفتیم چرا اینها تحقیق نمیکنند چرا در این مسائل بررسی نمیکنند ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ همین که این حرفها چون مهجور است وقتی یک مقدارش به حوزه میرسد میشود حرف کفایه که «قلم اینجا برسید و سر بشکست» خب همین حرف را البته هفتصد سال قبل دیگران هم گفتند, گفتند «هم لوح سرش بشکست هم قلم» منتها آنها از راه توحید افعالی میگویند یک جبر است که باطل است, یک تفویض است که باطل است طبق روایاتی که از اهل بیت رسیده مخصوصاً آنچه که از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) رسیده است فرمود: «بین الجبر و التفویض ما بین الأرض و السماء» فاصله خیلی است اینچنین نیست که اگر جبر بود الاّ و لابد تفویض است اینها نقیض هم که نیستند که اگر تفویض نبود جبر هست نه خیر «لا جبر و لا تفویض بل أمرٌ بین الأمرین» فاصلهٴ بین این دو باطل بین الأرض و السماست آن وقت در این فاصله که کسی گرفتار جبر نشود, گرفتار تفویض نشود راههای فراوانی است ادقّ راهها آن توحید افعالی است نه «الأمر بین الأمرین» معروف بین حکما و متکلّمین این حق است ولی احقّ آن است که توحید افعالی باشد آنها که در توحید افعالی غُور میکردند همواره بر اساس ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ میاندیشیدند میگفتند لوح اینجا سرش بشکست, قلم اینجا سرش بشکست این برای هفتصد سال قبل است اما آنهایی که در همین مسائل امر بین الأمرین ذکر میکردند چون پیچیده بود گفتند «قلم اینجا رسید و سر بشکست» خدا غریق رحمت کند مرحوم حاج آقا رضای همدانی را بعد از اینکه مرحوم کاشفالغطا در کتاب شریف کشفالغطاء فرمودند جبریه نجساند, مفوّضه نجساند برای اینکه اینها بر خلاف حق رفتند نگاه کنید یعنی نگاه کنید وگرنه میشود درس عادی قبلاً هم گفتم به عرضتان رساندم هر جا, جا هست که آدم نمیرود بنشیند که فلان جا, جا هست خب آدم جا هست نمیرود در آن تفسیر که اگر کسی این حرفها را خوب ننویسد, تحقیق نکند, نتواند بگوید آمدنش اینجا مشروع است جای دیگران را هم تنگ میکند.
مرحوم کاشفالغطا(رضوان الله علیه) فتوا دادند که جبریه نجساند, مفوّضه نجساند مرحوم حاج آقا رضای همدانی در بحث طهارت اهل کتاب و طهارت جبریه و مفوّضه فرمودند شما خودتان اینقدر عمیق و دقیقید که این مسائل برای شما حل شده است وگرنه خیلی از علمای ما رفتند جبر را باطل کنند گرفتار تفویض شدند مگر اینها جزء ضروریات دین است اینها جزء نظریات و عمیق و پیچیده و پیچ در پیچ دین است خب اگر کسی تحقیق کرده بعد از سی, چهل سال بیراهه رفته این را که نمیشود گفت نجس که, فرمود خیلی از بزرگان ما اینها جبر را رفتند باطل بکنند به دام تفویض افتادند برای شما حالا این مسئله حل شد چطور شما فتوا میدهید که جبریه نجس است, مفوّضه نجس است حتماً یعنی حتماً هم فرمایش مرحوم کاشفالغطا را در کشفالغطاء نگاه کنید, هم فرمایش مرحوم حاج آقا رضای همدانی را در باب طهارت جبریه و مفوّضه نگاه کنید تا اینکه این عظمت این مطالب روشن بشود از این طرف هم توقّع قرآن را هم ببینید قرآن میگوید چرا اینها چیز نمیفهمند؟ خب یعنی اینها را تحقیق کنید بفهمید ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ شما غالب این تفسیرها را مراجعه کنید ببینید چه چیزی گیرتان میآید که فرق ﴿مِنَ اللّهِ﴾ با ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾ چیست که حَسنه هم ﴿مِنَ اللّهِ﴾ است, هم ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾ ولی سیّئه ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾ هست ولی ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نیست خب این سیّئه ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نیست یعنی چه؟ این تازه آن بزرگوار که آن جزء فحول علمای ماست یعنی واقع مرحوم آخوند(رضوان الله علیه) نه تنها در اصول فحل است نظرات فقهی او هم معلوم است که فحل است قَدَری بود که غالب شاگردان ایشان مرجع تقلید ممتاز شدند مرحوم حاج آقاحسین قمی بود قبلاً, مرحوم آقای بروجردی بود بعداً, مرحوم آقاسیّد ابوالحسن بود, مرحوم آقای نائینی بود غالب اینها جزء فحول مراجع بعدی شدند همین آخوند خراسانی این بزرگوار میفرماید «قلم اینجا رسید و سر بشکست» اگر این مسائل در حوزهها مطرح میشد مثل سایر معارف بود دیگر, خب.
پس بنابراین اینکه میفرماید: ﴿قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ احتمالاً یک جمله خبریهای است که به داعی انشا القا شده یعنی بروید یاد بگیرید نه اینکه حدّتان همین است بحث نکنید یعنی تا حال همین مقدار داده شدید خب این همه ما دربارهٴ روح گفتیم و گفتیم و گفتیم بروید تحقیق کنید بعد هم فرمود این روحی که شما دارید این ارتباطی با من دارد حدوثاً, بقائاً هم نزد من میآید ثانیاً, اما ارتباطی نزد من دارد حدوثاً ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ به من ارتباط دارد, به من برمیگردد گذشته از ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾ فرمود اینها که شهید میشوند نگویید اینها مُردند اینها نزد من هستند چه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» چه سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این دو تعبیر هست ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾ , ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾ خب چه چیزی هستند اینها؟ ﴿بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾ یعنی همین که الآن خمپاره خورده تکّه تکّه شده چیزی از او نمانده این زنده است همین زنده است نه اینکه بعداً من این را زنده میکنم. بله, هر مُردهای را ذات اقدس الهی زنده میکند آنکه حرف دیگر است فرمود این هنوز که نمرد این نزد من است این حیّ است و عند الله است و مرزوق خیالش هم نکن نه تنها حرفش را نزن خیالش هم نکن, نه تنها ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾ خیالش هم نکنید ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾ , خب.
پس انسان حقیقتی دارد که اگر بدنش تکّه تکّه بشود در تالار تشریح ارباً اربا بشود آن حقیقت همچنان محفوظ است این اختصاصی به این شهدا ندارد این دوتا برادر سپاهی یا بسیجی یا ارتشی یا روحانی که رفتند یکی شهید شده, یکی شهید نشده گاهی آنکه شهید نشده بالاتر از آن شهید است گاهی کسی فاتح است فتح میکند این فتحش به مراتب از شهادت آن شهید بالاتر است. وجود مبارک حضرت امیر شهید شد در شب قدر یک ضربهٴ کاری هم در جریان جنگ خندق زد آن ضربهٴ کاری از این شهادت بالاتر بود برای اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن مدال را دربارهٴ آن ضربت داد «لضربة علیٍّ یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین» آنجا امر دایر مدار بین اسلام و کفر بود فرمود: «برز الایمان کلّه الی الکفر کلّه» اگر خدای ناکرده در جریان جنگ خندق آنها پیروز میشدند دیگر اسلامی نمیماند, شب قدری نبود, مسجد کوفهای نبود, شهادتی هم نبود خود شهادت حضرت امیر(سلام الله علیه) در کنار سفرهٴ آن شمشیری است که بر عمروبنعبدود زد گاهی فتح بالاتر از شهادت است, گاهی فاتح بالاتر از شهید است, خب حالا این کسی که شهید شد فرمود نگویید مُرده است نه اینکه بعدها زنده میشود «سیحییٰ» بلکه هم اکنون «حیٌّ عند الله مرزوقٌ» خب نشانهٴ تجرّد روح است دیگر اگر خدای سبحان با این صراحت و شفّافی بفرماید این آقایی که مُرده, زنده است یعنی انسان همین نیست که در تالار تشریح شما میبینید یک طبیب حسگرا ممکن است بگوید ما انسان را در تالار تشریح ارباً اربا کردیم همهٴ اجزایش را گرفتیم روحش را ندیدیم این برای اینکه معرفتشناسیاش را بر اساس ﴿حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ منحصر کرده اما اگر معرفتشناسیاش را گذشته از حس و تجربه به تجرید عقلی و قلبی هم برساند دیگر آن حرف را نمیزند این قرآن کریم میگوید روح غیب است جزء شهادت نیست, معرفت روحی غیب است جزء شهادت نیست نعم, بدنی دارد که انسان با روحش در مرتبهٴ حس کار شهادت را انجام میدهد پس اصرار قرآن بر اینکه انسان دارای روح مجرّد است و ابدی است و نمیمیرد این فرهنگ را برای مردم آورده که روح چیست؟ فرمود این روح جواب اجمالی دادند ﴿مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ از عالَم امر است و شما هم دانشتان کم است, پس اینکه جناب آلوسی در تفسیران داشتند که اصطلاح عالَم امر و عالَم خلق در فضای حجاز نبود این نارواست خیلی از این حرفها که گفته شد در فضای حجاز نبود و قرآن کریم مکرّر فرمود یکی برای امر است, یکی برای عالم خلق است ﴿مَن نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ﴾ درباره امر چنین چیزی نیست در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» فرمود جریان حضرت آدم این است که ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ پس انسان یک بخشاش تدریجاً از تراب خلق میشود, یک بخشاش به ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ برمیگردد ﴿کُن﴾ همان امر الهی است در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» هم فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ ٭ فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ .
پس بنابراین ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالامْرُ﴾ میتواند بر اساس اصراری که قرآن کریم دارد که بخشی از موجودات مربوط به عالم امر است به همان نشئه امر برگردد. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) هم در اوّلین خطبهٴ نهجالبلاغه جهان معاصر وحی را فرمود به این عقاید باطل آلوده بودند در خطبهٴ اول وقتی آن نبوّت عامه را تشریح فرمود به نبوّت وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید فرمود حضرت را «مَأْخُوذاً عَلَی النَّبِیِّینَ میثاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ کَرِیماً مِیلادُهُ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَیْنَ مُشَبِِّّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فی اسْمِهِ أَوْ مُثِیرٍ إِلَی غَیْرِهِ» این دینِ مردم و عقاید مردم و ملل و نِحَل مردم در عصر وحی بعضی ملحد, بعضی مشرک, بعضی مُجَسِّم, بعضی مشبّه و اسلام آمده همهٴ اینها را تطهیر کرده و غیب و شهادت را تشریح کرده, حس و عقل را تأیید کرده و مانند آن.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است