display result search
منو
تفسیر آیات 93 تا 97 سوره اسراء

تفسیر آیات 93 تا 97 سوره اسراء

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 14 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 93 تا 97 سوره اسراء"
اذن تکوینی همان قدرت است که بدون او محال است مثل اینکه تا نفس به چشم اذن ندهد او نمی‌بیند،
اذن تکوینی تمام هویّت آن شیء را به عهده دارد اذن تکوینی ما در حرکت دست است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿...قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً ﴿93﴾ وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً ﴿94﴾ قُل لَوْ کَانَ فِی الْأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهم مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً﴿95﴾ قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ إِنَّهُ کَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیراً بَصِیراً ﴿96﴾ وَمَن یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَی وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَبُکْماً وَصُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیراً ﴿97﴾

بعد از اینکه راه علمی را ارائه کرد فرمود این کتابی است که عربی مبین است و همهٴ شما از این لغت آگاهید از همین حروف ما کتابی فراهم کردیم به صورت قرآن اگر شما این کتاب را معجزه نمی‌دانید ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ یا ﴿یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾ این یک راه عاقلانه و حکیمانه بود که نه نزاعی را به همراه داشت و نه انکار و جدل و امثال ذلک آنها بعد از اینکه از این کار ماندند دست به یک سلسله پیشنهادهایی زدند که غیر معقول بود این پیشنهادها برخی مربوط به فرشته است که فرشته باید این کار را بکند برخی هم بدون اذن ذات اقدس الهی ممکن نیست آن پیشنهادها که مربوط به فرشته‌هاست گفتند ﴿أَوْ تَرْقَی فِی السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَّقْرَؤُهُ﴾ رفتنِ به آسمان و طیّ مدارج آسمان کارِ انسان نیست کار فرشته است آن کارهای دیگر فرشته و غیر فرشته باید به اذن خدا انجام بدهد که ﴿تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً﴾ بشود، ﴿تُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً﴾ بشود و مانند آن.

دربارهٴ اینکه ﴿أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً﴾ قَبیل یعنی مقابلِ ما خدا یا پیامبر را بیاورید که نه تنها ما او را ببینیم او کفالتت را به عهده بگیرد کَفیل تو بشود رسالتت را تضمین کند این کارها نه از بشر ساخته است نه از فرشته پس پیشنهادهایی که آنها دادند یک بخش غیر معقول بود فی نفسه که خدا بیاید، یک بخش معقول بود فی نفسه منتها کار فرشته‌هاست، بخشی هم معقول است فی نفسه لکن به اذن خدا باید باشد ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود این سه گروه پیشنهاد را با سه جواب برطرف کرد. یکی اینکه آنها گفتند ﴿أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ﴾، ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی﴾ او آمد و رفت ندارد، او دیدنی نیست او بیاید از کسی کفالت کند نیست ﴿سُبْحَانَ رَبِّی﴾ اینکه گفتید ﴿أَوْ تَرْقَی فِی السَّماءِ﴾، ﴿هَلْ کُنتُ إِلَّا بَشَراً﴾ بشر مگر می‌تواند کار فرشته را انجام بدهد برود آسمانها، اینکه گفتید ﴿فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً﴾ یا ﴿تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً﴾ من رسولم رسول کار را بدون اذن مُرسِل نمی‌کند پس این پیشنهادهایشان به سه گروه تقسیم شد جواب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به سه بخش تقسیم شد یک بخش‌اش که ممتنع عقلی بود با تسبیح جواب داد، آن بخش‌اش که ممتنع بود برای انسان ممکن بود برای فرشته فرمود من بشرم آن بخشی که برای بشر با اذن خدا ممکن بود بدون اذن خدا ممکن نبود فرمود من رسولم منتظر اذن الهی‌ام این یک بخش، اذن خدا هم اذن تکوینی است نه اذن تشریعی یک وقت است انسان به کسی اذن می‌دهد که وارد خانهٴ او بشود در اتاقش نماز بخواند این «لا یحلّ مال امریء مسلمٍ الاّ بطیب من نفسه» می‌شود و می‌گویند ما اذن فحوا داریم یا اذن صریح داریم این امور تشریعی است. یک اذن هم اذن تکوینی است اذن تکوینی همان قدرت است که بدون او محال است مثل اینکه تا نفس به چشم اذن ندهد او نمی‌بیند، به دست اذن ندهد آن دست حرکت نمی‌کند دست نمی‌تواند بگوید من این کارها را انجام دادم نفس می‌گوید به اذن من انجام دادی به اذن من یعنی به ارادهٴ من، به اقدار من، به تحریک من، به قبض من، به بَسط من، به حیات من اگر ذات اقدس الهی به عیسای مسیح فرمود: ﴿تُبْرِئ الأَکْمَهَ وَالأَبْرَصَ﴾ کذا و کذا ﴿بِإِذْنِی﴾ اینکه اذن تشریعی نیست که بگوید من به شما اذن دادم که در آنجا نماز بخوانید که حیات و ممات مسیح(سلام الله علیه)، قبض و بسط او، قیام و قعود او، حیات و ممات او، ارادت و کراهت او به ارادهٴ الهی وابسته است این‌چنین نیست که این کار را ما به بشر نسبت بدهیم بله، همان‌طوری که کار را به دست نسبت می‌دهیم می‌گوییم دستم انجام دادم، دستم نوشت که ابزار کار است به همان‌طور می‌شود به پیامبر اسناد داد که پیامبر انجام داد کار را که به ابزار نسبت نمی‌دهند کار را به فاعل نسبت می‌دهند.
فتحصّل که اذن در این موارد تکوینی است نه تشریعی اذن تکوینی تمام، یعنی تمام هویّت آن شیء را به عهده دارد اذن تکوینی ما در حرکت دست قبض و بسط دست و بالا بردن و پایین بردن دست و زیر و رو کردن دست و جمع و گشودن دست را به عهده دارد همهٴ اینها به ارادهٴ نفس است و این کلمهٴ ﴿بِإِذْنِی﴾ یا در کنار تک تک کارهای مسیح(علیه السلام) آمده یا اگر بعد از چند کار آمده به عنوان تنازع مفعول بواسطه است برای همه، گاهی گفته می‌شود ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی﴾، ﴿تُبْرِئ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی﴾، «تُبْرِیء الأبرص بإذنی» و ﴿تنبیوهم یدخرون باذنی﴾، ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی﴾ این درست است ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ و اگر در آیه‌ای بیش از یکی گفته شد و ﴿بِإِذْنِی﴾ آمد این ﴿بِإِذْنِی﴾ مفعول بواسطه است برای همه به نحو تنازع مثل اینکه در دعای ماه مبارک رمضان می‌گوییم «هذا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَکَرَّمْتَهُ وَشَرَّفْتَهُ وَفَضَّلْتَهُ‏ عَلَی الشُّهُورِ» این «عَلَی الشُّهُورِ» مفعول بواسطه است برای این چهار فعل این ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ نه اینکه آن کارها را تو انجام دادی آن آخری به اذن من است، خب پس یا این ﴿بِإِذْنِی﴾ در تک تک اینها قرار گرفته مفعول واسطه است برای تک تک اینها و اگر بیش از یکی ذکر شده و بعد ﴿بِإِذْنِی﴾ گفته شده این ﴿بِإِذْنِی﴾ به عنوان تنازع مفعول بواسطه است برای هر دو فعل و اذن هم اذن تکوینی است، خب.
مشکل حجازیها عرب یکسان نبود برخیها ملحد بودند این بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در همان خطبهٴ اول نهج‌البلاغه است که «أَهْلُ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ» بعضی مشبّه بودند، بعضی مجسّم بودند، بعضی ملحد بودند، بعضی مشیرٍ الی غیره بودند این ‌«اهل الارض‌» را تقسیم کرد حضرت همین اقوام چندگانه در حجاز هم به سر می‌بردند منتها اکثری اینها مشرک بودند، خب. اگر همهٴ اینها جزء بقایای کسانی بودند که قائل بودند به نبوّت حضرت ابراهیم خلیل آن وقت این شبهه که ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ جا ندارد برای اینکه اینها قائل‌اند که وجود مبارک ابراهیم خلیل پیامبر است پس اینها باور دارند که بشریّت با رسالت جمع می‌شود بشر می‌تواند رسول باشد اما همهٴ اینها که از این قبیل نبودند که به نبوّت حضرت ابراهیم قائل باشند چه اینکه همهٴ اینها مشرک نبودند بعضی از اینها مشرک بودند خدا را قبول داشتند منتها ارباب متفرّق را شریک قرار دادند بعضیها هم ملحد بودند آنها که می‌گفتند ﴿وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ همینها بودند ﴿مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾ از همین گروه بودند آنها که می‌گفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ بعضیها می‌گفتند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ﴾ اینها بله مشرک بودند بنابراین در طلیعهٴ بحث هم گفته شد که این حرفها و این شبهات همهٴ اینها نه برای یک گروه است نه برای یک زمان و یک زمین در فرصتهای مختلف این را می‌گفتند اقوال مختلف این را می‌گفتند، مکتبهای مختلف این را می‌گفتند بعضیها می‌گفتند رسالت ممکن است ولی باید فرشته رسول باشد، بعضی می‌گفتند اصلاً رسالت ممکن نیست برای اینکه مرسل در عالَم وجود ندارد ـ معاذ الله ـ و مانند آن این است که جوابی که ذات اقدس الهی داد نسبت به این سؤالات است.
پرسش: طبق بیان ابن‌عباس پانزده نفر از سران شرک و کفر جمع شدند ...
پاسخ: بله خب آنها هم تأیید می‌کند که اینها قائل بودند که بشر می‌تواند رسول باشد برای اینکه نبوّت حضرت ابراهیم را قبول داشتند ذات اقدس الهی اینها را مرزبندی کرده بعد از اینکه آن پیشنهادها آ‌ن سؤالها را نقل کرد و جواب داد این اشکال را از گروه دیگر نقل کرد فرمود: ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ این در قبال آنها نیست اگر این شبهه در ردیف شبهات گذشته بود پیشنهاد بود می‌گفتند که این را هم در کنار آنها ذکر می‌کرد یکجا جواب می‌داد آنجا تقریباً شبهات را به سه دسته تقسیم کرد جواب را هم به دسته تقسیم کرد منتها جواب چون از سنخ جوامع‌الکلم است با نصف سطر جواب این سه شبهه داده شد شبههٴ چهارم که بشریّت با رسالت جمع نمی‌شود جداگانه ذکر کرد این‌طور نیست که همهٴ اینها قائل بودند که اینها حضرت ابراهیم پیامبر است و ما مثلاً میراث او را داریم به عنوان کعبه حفظ می‌کنیم، خب.
فرمود: ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی﴾ اینکه گفتید ﴿أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ﴾ او سبّوح قدّوس است، گفتید ﴿أَوْ تَرْقَی فِی السَّماءِ﴾، ﴿هَلْ کُنتُ إِلَّا بَشَراً﴾ گفتید این کارها را انجام بدهید سلسله کوه را ببر، فلان چشمه‌ها را جوشان بکن من رسولم رسول که بدون اذن مرسل کار نمی‌کند مرسل هم اذن تکوینی باید بدهد نه تشریعی، خب بعد فرمود شبههٴ دیگری دامنگیر خیلیهاست ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُوا أَ﴾ این همزه برای نفی است استفهام انکاری است ﴿أبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ اینها نه تنها شبهه داشتند، نه تنها صارف داشتند بلکه مانع داشتند در بعضی از موارد فرمود اینها چون در شبهه و رِیْن‌اند از این بالاتر دارد که اینها منصرف شدند عاملی باعث انصراف آنها شد و از اینها برتر مسئله منع است که منع بالاتر از صرف است فرمود اینها یک مانع فکری و مکتبی دارند می‌گویند اصلاً ممکن نیست کسی بشر باشد و رسول ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ شنیدن کلام خدا برای فرشته‌هاست و دریافت پیام الهی برای فرشته‌هاست بشر در توان او نیست که رسالت الهی را تلقّی کند و ضبط کند و ابلاغ و املأ کند این توهّم آنهاست. ذات اقدس الهی این شبهه را جداگانه طرح کرد و جواب جداگانه داد فرمود اولاً رسالت لازم است حالا شما که می‌گوییم ما بشریم شما اگر همه‌تان فرشته بودید باز رسول می‌خواستید بالأخره بشر را خدا آفرید یک، خدا باید بپروراند دو، منتها پرورش هر شیئی به حسب خود اوست پرورش فرشته‌ها یک راه خاصّی دارد، پرورش انسان یک راه خاصّی دارد پرورش حیوانات و گیاهان و درختها و جمادات و معادن راهی دارد تا کسی نپروراند این‌چنین نیست که «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن» هیچ وقت سنگ، یک تکّه خاک یک سنگ گرانبها نمی‌شود این مربّی می‌خواهد بالأخره ربّی می‌خواهد. فرمود شما چه فرشته باشید چه انسان پیغمبر می‌خواهید منتها رسول باید از جنس مرسل‌الیهم باشد با آنها گفتگو کند، تبیین کند، تعلیم کند، تزکیه کند، احتجاج کند، اسوه باشد برای آنها شما اگر فرشته بودید رسول شما هم فرشته است چه اینکه فرشتگان ملأ اعلا هم رسول دارند آنجا هم ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ﴾ اند آنها هم بالأخره راهنما می‌خواهند، دستور می‌خواهند آنها درست است نسبت به مادون مدبّرات امرند ولی نسبت به مافوق مطیع‌اند مافوقی دارند که مطاع است، خودشان مطیع‌اند فرمود آن بالایی که فرشتهٴ برتر است ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ﴾ یعنی آنجا ﴿أَمِینٍ﴾ خب، پس ممکن بدون مربّی نمی‌شود ذات اقدس الهی مربّی است یا بلاواسطه یا مع‌الواسطه پس رسالت یک امر ضروری است و اما اینکه چرا رسول شما انسان است برای اینکه شما انسانید خب باید با او گفتگو کنید او حجّت شما باشد او اُسوهٴ شما باشد کسی بیاید که او را نبینید نتوانید به او اقتدا کنید اسوهٴ شما باشد اینکه رسول شما نیست پس اگر شما فرشته بودید رسول شما هم فرشته است، شما که انسانید رسول شما هم انسان است منتها دو مطلب است دربارهٴ رسالت بشر یکی مبدأ قابلی است که چگونه انسان به جایی می‌رسد که وحی می‌گیرد، یکی مبدأ فاعلی است که ذات اقدس الهی چگونه برای هدایت بشر وحی می‌فرستد در کتابهای عقلی آن بخشی که مربوط به مبدأ قابلی است این را در علم‌النفس ذکر می‌کند که روح مجرّد است شئونی دارد، مراتبی دارد، مراحلی دارد، درجاتی دارد برخیها می‌توانند به جایی برسند که معصوم باشند و وحی را تلقّی کنند آن بخشی که مبدأ فاعلی است آن در فعل خدا و اسمای حسنای الهی و ربوبیّت الهی آنجا مطرح می‌شود که خدا ربّ همهٴ موجودات است هر چیزی را مناسب او می‌پروراند انسان را باید با علم و ادب بپروراند علم و ادب الهی هم می‌شود کلام خدا، کلام خدا را فرشته‌ها تلقّی می‌کنند انسان کامل تلقّی می‌کند و مانند آن. علوم عقلی هم مبدأ قابلی را در علم‌النفس تنظیم کرده، هم مبدأ فاعلی را در بحث حکمت باری‌ْ‌تعالی و اوصاف الهی.
فتحصّل که این شبهات یک سنخ نیست چه اینکه شبهه‌گرها هم یک گروه نبودند آن سه شبهه از سه گروه خاص بود که قبلاً نقل شد این شبههٴ اخیر از یک گروه مخصوص است که بعداً نقل شد ممکن است همهٴ اینها در حجاز به سر ببرند یا می‌بردند ولی طرز تفکّر فرق می‌کند یک وقت است کسی می‌گوید اصلاً بشر رسول نمی‌شود یک وقت می‌گویند نه، بشر رسول می‌شود مثل موسای کلیم رسول شد ولی یکجا کتاب آورد شما هر از چند گاهی آیه‌ای، سوره‌ای می‌آوری چیست شما کتابی همان‌طوری که موسای کلیم الواحش را یکجا آورد شما این‌طور بیاورید این منکر نیست که رسالت حق است منکر نیست که بشر می‌تواند رسول باشد ولی می‌گوید که این‌طور جزء جزء معجزه آوردن و کلام آوردن این روا نیست نظیر آن کار را بکن این یک طرز شبهه است اینها که قائل بودند به نبوّت حضرت ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) و خود را میراث‌خوار یا میراث‌دار آن حضرت می‌دانستند اینها نمی‌گفتند که بشر رسول نمی‌شود اما آنهایی که اصل نبوّت و اینها را زیر سؤال می‌بردند چنین حرفی می‌زدند.
پرسش: انبیا هم پیامبران انس‌اند هم پیامبران جن پس چرا بر جنها پیامبر نیامد.
پاسخ: آن دیگر قبلاً هم گذشت ادرکات عقلی اینها تجرّد آنها بیش از تجرّد وهم اینها نیست اینها در کار خیلی دقیق و سریع‌اند ولی در درک آن قدرت را ندارند اینکه گفت که ﴿أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ یا ﴿قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ﴾ این کارها را قویّاً انجام می‌دهند ﴿قَالَ عِفْرِیتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ﴾ کذا، ﴿أَنَا آتِیکَ﴾ کذا اینها را می‌توانند تختی که در یمن بود از آنجا با اینکه فاصله‌اش شاید هفتاد، هشتاد فرسخ بود یا بیشتر در کوتاه‌ترین مدت آن تخت باعظمت را بیاورند به فلسطین این کار را کرده اما درکشان ضعیف است درکی که آن طایر داشت که گفت که ﴿مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ یا ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ چرا سجده نمی‌کنند ﴿أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ این درکهای عمیق که حتی برای طایر هم گاهی ممکن است پیدا بشود برای تودهٴ اینها حاصل نیست لذا در قرآن برای اینها پیغمبر قائل شده است اما از جنس اینها دلیل نداریم که پیغمبر باشد یعنی نقل نشده، خب.
فرمود: ﴿قُل لَوْ کَانَ فِی الْأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ﴾ یک وقت ملائکةالارض است می‌آیند، می‌روند برکات الهی را می‌آورند نظیر لیلهٴ قدر است خب اینها در ارض پیدا می‌شوند اما ﴿یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ﴾ نیستند که ساکن ارض باشند برای آنها که گذرا وارد حوزهٴ زمین می‌شوند و برمی‌گردند رسولی لازم نیست ولی واقعاً اگر در زمین ملائکه‌ای بودند زندگی می‌کردند آرامش داشتند ما برای آنها پیامبر می‌فرستادیم بالأخره موجود امکانی پیامبر می‌خواهد مَلک پیامبر می‌خواهد چه رسد به شما ﴿قُل لَوْ کَانَ فِی الْأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهم مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً﴾ ما این کار را می‌کردیم اما خب شما این‌طور نیستید که بعد بالأخره در پایان قبول کردید یا نکردید؟ ذات مقدّس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ادّعا کرد که من رسول خدا هستم یک، کتاب آورد به نام قرآن دو، مبارز طلب کرد سه، ادّعای نبوّت است، معجزه آورد، تحدّی کرد تحدّی یعنی مبارز طلب کردن بعد در پایان جمع‌بندی کرد فرمود بالأخره شما قبول نکردید خدا قبول دارد که من رسول او هستم به چه دلیل؟ برای اینکه کتابش را به دست من داده، امضایش را به دست من داده، حرفش را به دست من داده این شهید به معنی گواه است نه به معنی عالِم گاهی می‌بینید در دعواها و زد و خوردها و نزاعها می‌گویند خدا شاهد است یعنی خدا عالِم است و در قیامت معلوم می‌شود این ختم دعواست این به منزلهٴ پیشنهاد کفایت مذاکرات است یعنی ما دلیلی دیگر نداریم حالا که شما قبول نمی‌کنید ما هم که شاهد نداریم خدا که می‌داند، خدا شاهد است یعنی خدا عالِم است این ختم دعواست اما وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خدا شاهد است ادامهٴ دعواست فرمود او گواهی داد دیگر اگر کسی نامه‌اش، امضایش، کلامش، حرفش به دست من است پس من از طرف او آمدم دیگر در پایان سورهٴ مبارکهٴ «رعد» هم همین است ﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ﴾ نه یعنی خدا می‌داند این خدا می‌داند که ختم دعواست این ادامهٴ دعواست، ادامهٴ مبارزه است، ادامهٴ تحدّی است ﴿قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ إِنَّهُ کَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیراً بَصِیراً﴾ این می‌داند که کتابش را به دست چه کسی بدهد این بصیر است می‌داند، می‌داند که هر کاری بکنند این منحرف نمی‌شود بعضیها را به عنوان آزمون یک سلسله کرامتهایی، علم غِیبهایی، لطف ویژه‌ای عطا کرده یکی بلعم باعور درآمد یکی سامری، سامری هم که آدم کوچکی نبود فرمود ما پُستهای کلیدی را به هر کس نمی‌دهیم اما این علوم را، این کرامتهای مقطعی را به عنوان آزمون بله می‌دهیم تا معلوم بشود که چرا ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ ، چرا پُستهای کلیدی را به هر کس نمی‌دهد برای اینکه این کرامت با آن پُست اگر ـ معاذ الله ـ کسی بلغزد کلّ دین زیر سؤال می‌رود اما اگر کسی کرامت داشته باشد، پُست کلیدی نداشته باشد می‌گویند هوس او را وادار کرده او را که خدا نفرستاده، خب.
اما مربوط به این سؤالهایی که گاهی مطرح می‌شود ایمان باید یک امر اختیاری باشد در ظرفی که انسان مختاراً می‌تواند کاری انجام بدهد هم مکلّف به ایمان است، هم ایمانش مقبول ولی در دالان انتقالی به برزخ وقتی کشاکش مرگ شد آن حالت هنوز چون وارد آن برزخ نشد مرحلهٴ ضعیف از اختیار هست لکن با اضطرار آمیخته است اینکه فرعون ایمان آورده که ﴿آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرَائِیلَ﴾ این ایمان اضطراری و الجایی اختیارش شده پنج درصد، آن اضطرارش شده 95 درصد این‌گونه از ایمانها مقبول نیست یا اگر در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود آیهٴ 158 ﴿هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِیَهُمُ الْمَلاَئِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ﴾ که ﴿لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ﴾ قبلاً که مختار بود باید ایمان بیاورد ایمان نیاورد الآن که در دالان انتقالی برزخ است یک پنج، شش درصد اختیار برایش مانده بقیه اضطرار است و الجا است چنین ایمانی مقبول نیست در همین محدوده فقط برای قوم یونس را استثنا کرده که آنها بر اساس اضطرار ایمان آوردند البته شاید به این حد نبود آن هم لطف ویژهٴ الهی بود در جریان فرعون هم این‌چنین است که این در حقیقت بر اساس اضطرار ایمان آورده که اگر برمی‌گشت باز همان کفر و الحاد خودش را داشت ولی اگر وارد نشئهٴ برزخ بشود یعنی کاملاً بمیرد آن پنج، شش درصد هم از او گرفته می‌شود انسان بین انسان و بین ایمان دیگر هیچ یعنی هیچ به نحو سالبهٴ کلیه هیچ رابطه‌ای نیست انسان بعد از مرگ خیلی چیزها را می‌فهمد می‌گوید ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما می‌گوید ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ اگر ایمان ممکن باشد خب همان‌جا مؤمن می‌شود، موحّد می‌شود از خلود نجات پیدا می‌کند چون هیچ موحّدی مخلَّد در نار نیست طوری بین نفس و بین ایمان که فعل نفس است فاصله است که به هیچ وجه مقدور نیست این نشئه یعنی نشئهٴ دنیا نشئه‌ای است که بین نفس و بین فعل اراده فاصله است بین ما و بین علم اراده فاصله نیست یعنی وقتی مبادی فراهم شد، صغرا و کبرا فراهم شد هیچ کس نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم اینکه می‌گویند ضروری، ضروری یعنی همین وقتی ما در مقابل ضروری قرار گرفتیم می‌شود مضطرّ یعنی اگر کسی گفت این دو هست، آن هم دو هست این دو و دو می‌شود چهار دیگر کسی نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم فهمیدی چون ضروری است یک، و هر که در برابر ضروری قرار می‌گیرد مضطر است دو، فهم در اختیار ما نیست ما می‌توانیم گوش ندهیم، مطالعه نکنیم، بررسی نکنیم، فکر نکنیم اینها مبادی اختیاری است اینها کار است اما وقتی مطلبی با مبادی‌اش حاصل شد هیچ کس نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم او فهمیده که این همان عقد اول است که بین موضوع و محمول گِره خورده که «تسمّی القضیة عقدا» اما از آن به بعد کاملاً در اختیار اوست یعنی نتیجهٴ این علم را بخواهد به جان خود گِره بزند که می‌شود عقیده و از او به ایمان یاد می‌کنند بین نفس و بین ایمان اراده فاصله است کاملاً آدم می‌تواند قبول بکند، کاملاً می‌تواند قبول نکند این جریان ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ از همین قبیل است وجود مبارک موسای کلیم به فرعون ملعون فرمود همه‌اش برای تو روشن شد این حرفها، حرفهای خداست ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ اینها سِحر نیست، اینها معجزه است اینها کار خداست برای تو روشن شد خب قبول بکن می‌گوید قبول نمی‌کنم.
پرسش: خدمت می‌کنند اگر ایمان نباشد اصلاً فایده‌ای ندارد که
پاسخ: ریائاً انجام می‌دهند، خب بله ایمان او، ریای اوست دیگر او برای هوس این کار را می‌کند دیگر او مبدأ هوسی دارد، مبدأ شهوانی دارد برابر شهوت کار می‌کند نه مبدأ عقلی مثل اینکه غذا می‌خورد، ‌نکاح می‌کند این مبدأ شهوانی دارد، خب.
بنابراین ایمان در آن مقطع پذیرفته نیست برای اینکه یا خیلی مضطرّ است یا اگر اضطرارش قدری کمتر هست اختیارش هم مثل اضطرار ضعیف است اما در جریان مرگ در مرگ دو نشئه است ما یک مرگ فردی داریم که هر کسی مرگ خود را می‌میراند هر کدام از ما که می‌میریم این تحوّل و مرگی که مربوط به ماست او را می‌میرانیم و می‌شویم دائمی. یک مرگِ دسته‌جمعی است که در مسئلهٴ نفخ صور است که در نفخ صور آنجا گرچه یک عده استثنا شدند ﴿نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ آنجا دوتا مشکل هست یکی اینکه یک عده استثنا شدند در نفخ صور حالا باید ببینند اینها اهل بیت(علیهم السلام)اند چه ذوات نوری‌اند دوم اینکه در نفخ صور صَعَق است مدهوشی است یا بیهوشی است موتی در کار نیست طبق این تعبیر.
مطلب سوم اصل الموت است، حقیقة الموت نه موت زید یا موت عمرو یا موت بکر اصل التحوّل است که این در روایات ما فراوان هم آمده که این به صورت کبش املح در می‌آید اصل مرگ را ذبح می‌کنند و می‌میرانند چه اینکه بعدش هم وجود مبارک عزرائیل هم اماته می‌شود بنابراین هر کدام از ما مرگِ خودمان را می‌میرانیم دیگر تحوّل نداریم می‌شویم ثابت برای همیشه هستیم و خسته نمی‌شویم برای اینکه ثابت می‌شویم نه ساکن الآن شما نمی‌توانید بپرسید که این قانون علّیت یا قوانین دیگر خسته نشدند در عالَم شما می‌توانید بگویید این کُرهٴ ماه یا کُرهٴ شمس اینها کم کم فرسوده می‌شود چه اینکه فرسوده هم خواهد شد ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ هست، ﴿إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾ هست و مانند آن، اما بگویید آیا قانون اینکه هر مخلوقی خالقی دارد، هر معلولی علّتی دارد، اجتماع ضدّین محال است، اجتماع مثلین محال است اینها خسته نشدند در عالم هستند اینها که ساکن نیستند خستگی داشته باشند که اینها ثابت‌اند ما به چنین نشئه‌ای می‌رسیم بهشت چنین نشئه است ثبات دارد نه سکون لذا جا برای این سؤال نیست که انسان میلیونها سال می‌ماند مکرّر غذا می‌خورد و نکاح می‌کند و خسته نمی‌شود؟ خستگی برای موجودی است که یا بر زمان و زمین بگذرد یا زمان و زمینی بر او بگذرد اما نه آن بود نه این، این ثابت است نه خسته، نه خستگی دارد اینجا ﴿أَفَعَیِینَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾ مثل اینکه بگوییم خدا خسته نشد منتها او ازلی بالذّات است دیگران در شعاع او هستند.
فتحصّل که موت سه بخش دارد موتِ شخصی است، موت دسته‌جمعی است و حقیقت موت است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:12

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی