display result search
منو
تفسیر آیات 98 تا 100 سوره اسراء

تفسیر آیات 98 تا 100 سوره اسراء

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 13 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 98 تا 100 سوره اسراء"
در جریان وحی و نبوّت می‌گفتند مگر بشر پیامبر می‌شود این حرف از دیرزمان بود قبل از وجود مبارک پیغمبر(ص)
فقیر به معنای مال‌ندار نیست چه اینکه مَسکنت هم همین‌طور است

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ذلِکَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا وَقَالُوا أَءِذَا کُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً ﴿98﴾ أَوَ لَم یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَی أَن یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَیْبَ فِیهِ فَأَبَی الظَّالِمُونَ إِلَّا کُفُوراً ﴿99﴾ قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الِأَنفَاقِ وَکَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً ﴿100﴾

در فضای مکّه مهم‌ترین شبههٴ آنها اصول اعتقادی بود یعنی توحید ربوبی, وحی و نبوّت و همچنین مسئله معاد بود. در جریان وحی و نبوّت می‌گفتند مگر بشر پیامبر می‌شود این حرف از دیرزمان بود قبل از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) انبیای دیگر مبتلا به این شبهه بودند درباریان فرعون دربارهٴ وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) می‌گفتند: ﴿أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا﴾ دیگران می‌گفتند: ﴿أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا﴾ می‌گفتند بشریّت با رسالت سازگار نیست این از دیرزمان بود. پاسخ الهی این بود که اگر شما فرشته بودید خب رسول خدا هم از جنس فرشته بود ولی شما چون بشرید باید از جنس شما باشد و اگر گروه دیگری هم مثل جن مکلّف‌اند گرچه افراد عادی آنها را نمی‌بینند اما آنها به حضور پیامبرشان می‌رسند, سؤال و جواب دارند و مانند آن خواسته‌هایی هم که این مشرکان حجاز داشتند بعضیها محال بود, بعضیها ممکن بود ولی دلیل بر رسالت نبود, بعضیها ممکن بود و دلیل بر رسالت بود ولی به اذن الهی انجام می‌گرفت نه مطلقا. آنهایی که محال بودند می‌گفتند: ﴿نَرَی رَبَّنَا﴾ ما خدا را ببینیم و خدا حضور پیدا کند و شهادت بدهد که این محال است در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود: ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» هم استحالهٴ آن را مطرح کرد.

دربارهٴ داشتن چشمه‌ها و بیت مِن زخرف و جنّاتی از عِنب و نَخیل اینها خب دلیل بر نبوّت نیست حالا اگر کسی سرمایه‌دار بود بوستانی و باغی از انگور و خرما داشت که دلیل نیست او سِمتی دارد که اگر هم بتواند کاری انجام بدهد چشمه‌ای جوشان کند این دلیل نیست بر اینکه او پیامبر است اما اینکه گفتند مگر اینکه ﴿أَوْ تَرْقَی فِی السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ﴾ رفتن به آسمان با وضع عادی, محال عادی است باید که ذات اقدس الهی اجازه بدهد چه اینکه در معراج اتفاق افتاده, به طور رسمی انسان رفت و آمد کند آن کار فرشته‌هاست نه کار انسان, به صورت معجزه بخواهد نظیر معراج آن شدنی است ولی اذن الهی می‌خواهد و وجود مبارک پیامبر فرمود من بشرم به اذن خدا باید کار بکنم. آن محورهای اصلی که آنها می‌گفتن که بیت مِن زخرف باید داشته باشی, جنّاتٌ مِن نخیل و عنب داشته باشی به دنبال تکاثر و سرمایه‌داری بودند حضرت فرمود من برای شما کوثر آوردم شما به دنبال تکاثر می‌گردید بر فرض همهٴ این نِعم در اختیار شما باشد دستتان آن‌قدر در اثر بُخل و تقطیر بسته است که این کلید را هرگز به آن روزنه مرتبط نمی‌کنید که درِ مخزن باز بشود ﴿لَوْ أَنتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ﴾ «أمسکتم» نه یعنی چیزی را ضمیمه این می‌کنید و امساک می‌کنید و می‌گیرید یعنی بخل می‌ورزید ﴿لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الِأَنفَاقِ﴾ می‌ترسید که تمام بشود ما مکتبی آوردیم کوثری شما به دنبال مرام تکاثری هستید ما می‌گوییم اگر بخواهید روزی‌تان اضافه بشود ببخشید «إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ» این بیان نورانی حضرت امیر است در نهج‌البلاغه فرمود هر وقت مشکل مالی پیدا کردید چه دولت چه ملّت, چه فرد چه جمع شما مشکل مالی پیدا کردید به داد فقرا و محرومان برسید توسعه پیدا می‌کنید این فقر را می‌گویند املاق ﴿خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ﴾ , ﴿خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ﴾ قبلاً هم بحثش گذشت این املاق به معنای فقر نیست چه اینکه فقر هم به معنای نداری نیست آن کسی که مال ندارد تهیدست است به او می‌گویند فاقد نه فقیر, فقیر یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است منتها ملّت گرسنه که دستش خالی است قدرت ایستادگی ندارد به آن می‌گویند فقیر کم کم این کلمهٴ فقیر دربارهٴ کسی که مال ندارد دیگر رایج شده وگرنه حقیقت این لغت به معنای نداشتنِ مال نیست به معنای کسی است که ستون فقراتش شکسته است یک, کسی که ستون فقراتش شکسته است قدرت ایستادن ندارد دو, ملتی که دستش خالی است ستون فقرات اقتصادی‌اش شکسته است سه, قدرت ایستادگی نه ایستادن قدرت ایستادگی ندارد چهار, وگرنه فقیر به معنای مال‌ندار نیست چه اینکه مَسکنت هم همین‌طور است, مسکین هم همین‌طور است اینها معانی‌ای است که بعد پیدا شده در جریان املاق هم همین‌طور است ﴿خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ﴾ که فرزندانشان را می‌کُشتند ﴿خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ﴾ نه املاق به معنای فقر باشد آدم ندار به مَلق و چاپلوسی و تملّق می‌افتد چون به چاپلوسی می‌افتد می‌گویند ﴿خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ﴾ لازمهٴ نداری چاپلوسی است دیگر اینها جزء لوازم است امساک هم همین‌طور است فرمود شما خزائن رحمت الهی را داشته باشید دستتان بسته است این می‌شود تکاثری فکر کردن, اما کوثری اندیشیدن این است که فرمود: «إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ» هر وقت مشکل مالی پیدا کردید با خدا معامله کنید این دیگر اختصاصی به دولت ندارد یا اختصاص به جامعه ندارد برای همهٴ ماست فرمود هر وقت کمبودی دارید, مشکل مالی دارید ارحام فقیرتان, همسایه‌هایتان را در یابید خدا می‌رساند این یک راه دیگر است که «إذَا أَمْلَقْتُمْ» به فکر تجارت باشید با چه کسی تجارت کنیم؟ با خدا, چطور تجارت کنیم؟ با صدقه, چه کسی قبول می‌کند؟ خودش چون او ﴿یَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾ دیگر ﴿یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾ فرمود شما در اثر بُخلی که دارید اگر کلید درِ رحمت دست شما باشد شما امساک می‌کنید این تعبیر برای تودهٴ مردمی است که درست تربیت نشدند برای تودهٴ مردم طبق بحث دیروز به این نتیجه رسیدیم روحی که ذات اقدس الهی به عنوان امانت الهی به انسان عطا کرده که فرمود: ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ شبیه قرآن کریم است که «طرفه بید الله سبحانه و تعالی» است «و الطرف الآخر بأیدیکم» آن طرفی که به خدا وصل است می‌گوییم نماز می‌خوانیم «قربة الی الله», توجه می‌کنیم الی الله, ارتباط داریم به خدا اما این قسمتی که به بدن وصل است به طبیعت مرتبط است برای تدبیر بدن و ادارهٴ امور زندگی اگر این روح به این سَمت گرایش پیدا کند این بیش از پنجاه آیه است که در مذمّت انسان است راجع به همین است.
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» و همچنین سورهٴ مبارکهٴ «حشر» بخشی از این مطالب را فرمود, فرمود این بخل و طمعِ مال و آزمندی این در درون جانِ تودهٴ مردم نهادینه شد ﴿وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ شُحّ یعنی بُخل این بخل یک وصف بیرونی نیست که تحمیل شده باشد این در درون جانِ اینها نهادینه شده ﴿وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ و راهِ نجات از بخل هم همین است فرمود زهد عبارت از آن است که «أن لا تکون بما فی یدک أوثق منک بما فی ید الله عزّ و جل» چیزهایی هم در کیف و جیب ماست, چیزهایی هم در مخزن الهی است زاهد کسی است که طمأنینه‌اش به آنکه در مخزن الهی است بیش از آن است که در جیب و کیفش است برای اینکه آن زوال‌ناپذیر است این زوال‌پذیر است, این مورد طمأنینه نیست آن مورد طمأنینه است فرمود شما وضعتان این است حالا دنبال باغ خرما می‌گردید, دنبال باغ انگور می‌گردید, به دنبال چشمه می‌گردید, ﴿تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً أو تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً﴾ به دنبال اینها می‌گردید یعنی چه؟ اینها نه دلیل بر نبوّت است و نه شما را سیر می‌کند اما آنهایی که حالا در اثر تربیت همین آیات قرآنی همان مردم حجاز وقتی تربیت شدند خدای سبحان در کمال جلال و شکوه از اینها یاد می‌کند همینها که بالأخره اهل غارت بودند دیگر تجارت رسمی اینها غارتگری و راهزنی بود از همینها در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» با جلال یاد می‌کند ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ اینها مهمان‌دوست‌اند, اینها مهاجرین را دوست دارند, اینها اصحاب صُفّه را دوست دارند, اینها در غنایم جنگی می‌گویند درست است ما محتاجیم, نیازمندیم, خصاصه‌ای داریم, فقری داریم, فلاکتی داریم ولی اینها بر ما مقدّم‌اند همین غارتگرها را تربیت کرد دیگر اینها متمدّن که نبودند به آن وضع که همینهایی که راهزنی می‌کردند اینها را به جایی رساند که ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ همینهایی که به دنبال سوسمار می‌گشتند سوسمارخور بودند اینها را در ایام حج و عمره در حال احرام گفت از آهو بگذرید گفتند چشم, این آهوهای بالای کوه در سرزمین عرفات و اینها می‌آمدند وقتی احساس که امنیت می‌کردند می‌آمدند نزدیک چادرهای اینها فرمود از آن طرف ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ از این طرف هم ما به این آهوها دستور می‌دهیم راهنماییشان می‌کنیم که قدری نزدیک بشوند در تیررس شما در دسترس شما قرار بگیرند, خب اینکه از سوسمار نمی‌‌گذشت دیگر حالا از کبوتر می‌گذرد, اینکه از سوسمار نمی‌گذشت از آهو ‌می‌گذرد همینها را فرمود: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ دربارهٴ همینها فرمود: ﴿لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ﴾ ما نمی‌گوییم آن آهوهایی که بالای کوه است شما صید نکنید تا برای شما آسان باشد که ما می‌خواهیم شما را امتحان بکنیم از آن طرف به آن آهوها دستور می‌دهیم چون زمام همه به دست اوست دیگر ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا﴾ به آنها می‌گوییم قدری نزدیک‌ چادرها بروید که در تیررس و دسترس این مُحرمان قرار بگیرید از این طرف هم به شما گفتیم ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ از این طرف هم اینها تربیت شدند همین عرب سوسمارخور دیگر, بنابراین این قرآن این هنر را دارد که راهزن را به ﴿یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ برساند, آن سوسماربخور را بگوید در حال احرام از آهو و کبوتر و کبک صرف‌نظر بکن و کردند فرمود شما اگر این راه را طی کنید به آن مقام والا هم می‌رسید اما مادامی که در این شرایطید ﴿لَوْ أَنتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ﴾ برای اینکه می‌ترسید تمام بشود «أنفق» یعنی تمام شد «وافتقر».
پرسش:...
پاسخ: نه همیشه کوثری بودند تکاثری نبود اصلاً در آن بیانات نورانی حضرت امیر که قبلاً خواندیم جریان سلیمان را ذکر کرده, جریان داود را ذکر کرده فرمود من برای شما قصهٴ داود را بگویم, قصهٴ سلیمان را بگویم این داود که رهبری انقلاب را به عهده داشت که ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾ رهبری انقلاب را به عهده گرفت, حکومت تشکیل داد, سلطان آن عصر بود فرمود این با زنبیل‌بافی ارتزاق می‌کرد این در نهج‌البلاغه بود که قبلاً خواندیم دیگر فرمود این از این راه, دو عنصر است که کشور را حفظ می‌کند یکی تلاش در توحید, یکی قناعت در مصرف آن‌وقت هیچ کسی نمی‌شورد اگر کسی پنج هزار کارگر داشته باشد در کارخانه خب تولید می‌کند, تورّم را حل می‌کند, مشکل اقتصادی را حل می‌کند, حقوق کارگرها را هم می‌دهد خودش هم مختصری بیش از اینها زندگی می‌کند آن‌وقت همهٴ کارگرها هم دوستش دارند کسی نمی‌شورد که کسی از تولید و داشتن بدش نمی‌آید اعتراض هم نمی‌کنند قدر مدیریت هم می‌دانند منتها این بیان نورانی حضرت امیر باید راهنمایی باشد همهٴ ما یعنی سرمایه‌داران ما, تولیدکننده‌ها ما هم این‌طور بیندیشند تلاش در تولید, قناعت در مصرف این هم جامعه را تأمین می‌کند هم کسی را نمی‌شوراند اما تظاهر به ثروت شما می‌بینید یک وقت است کسی یک برج بلند می‌سازد برای شخص خودش یک وقت است نه, ده خانوارند در ده طبقه می‌نشینند آنکه ده خانوارند در ده طبقه می‌نشینند مشکلی ندارد اما آنکه یک خانوار است و ده طبقه‌ای دارد شما در روایات باب مسکن مراجعه بفرمایید مرحوم شیخ حرّ عاملی(رضوان الله علیه) در وسائل این روایت نورانی را نقل کرده که فرشته‌ها به او می‌گویند «یا أفسق الفاسقین أین ترید» کجا می‌خواهی بیایی؟! این حرف فرشته‌هاست نسبت به اینها «یا أفسق الفاسقین أین ترید» هم جلوی زهد خشک را می‌گیرند, هم جلوی این اسراف و اتراف را می‌گیرند در همان باب مسکن دارد وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) یک خانهٴ متوسطی به یکی از اصحاب داد آن عرض کرد یک آدم متحجّری بود عرض کرد این خانهٴ قدیمی پدر من است حضرت فرمود آخر اینجا کم‌نور است, تاریک است, نَمور است آخر چرا اینجا می‌نشینی؟ عرض کرد اینجا خانهٴ قدیمی است من می‌خواهم اینجا بنشینم چون پدرم می‌نشست خب این نگاه کنید وسائل یعنی وسائل حتماً نگاه کنید به این مسائل تا روشن بشود دین چقدر دین شفّاف و آزاد است وجود مبارک امام رضا به او فرمود: «إن کان أبوک أحمق ینبغی أن تکون مثله» حالا پدرت نفهم بود تو هم باید در خانهٴ تاریکِ نَمور بنشینی این هم هست, آن «یا أفسق الفاسقین أین ترید» هم هست به هر تقدیر فرمود شما همیشه کوثری فکر کنید داشتن بد نیست, تظاهر به داشتن و داشتنِ حرام, بیجا به دست آوردن, بیجا مصرف کردن جامعه را می‌شوراند اما اگر کسی چون قدرت تولید مثل قدرت علم نصیب هر کس نیست هزارها نفر می‌آیند در حوزه چندتا شاخص می‌مانند, هزارها نفر یا میلیونها نفر در طیّ این نیم قرن می‌روند دانشگاه یک چندتای آن می‌شود شاخص استاد کل این‌طور نیست که هر کسی حوزه آمده یا دانشگاه رفته بشود ممتاز که در اقتصاد هم همین‌طور است, در صنعت هم همین‌طور است, در مدیریت هم همین‌طور است بعضیها قدرت مدیریت و اقتصادشان قوی نیست خب اینها را چه کار باید کرد؟ باید قدردانی کرد ولی حضرت فرمود تلاش در تولید, قناعت در مصرف جامعه هم یار چنین کوثری است اما فرمود شما اگر کلید درِ رحمت الهی هم دست شما باشد می‌بندید اما ما ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ﴾ این را در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» بیان کرده فرمود تقسیم عادلانه به عهدهٴ ماست ولی ما گاهی می‌آزماییم افراد را که مبادا گِله کنند به آنها قدری می‌دهیم می‌بینیم کج‌راهه دارند می‌روند, بیراهه دارند می‌روند فوراً از آنها می‌گیریم این بخش مسائل مربوط به خشیة انفاق.
اما این سؤالهایی که در بهشت آیا اختیار هست یا نه؟ قبلاً هم گذشت در بهشت اختیار یا ارتفاع درجه به این معنا که کسی کاری انجام بدهد ایمانی بیاورد, ایمانِ جدید یا ترفیع ایمان, عمل صالح یا ترفیع عمل صالح کاری انجام بدهد به وسیلهٴ اعتقاد یا اخلاق یا عمل صالح که به وسیلهٴ کار درجهٴ او بالاتر برود این در قیامت ممکن نیست چون «الیوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل» چه اینکه در جهنّم هم کسی کاری بکند معصیتی بکند که درکهٴ او بیشتر بشود این هم ممکن نیست اما اصل اختیار, اصل انتخاب برای فرشته‌ها هست, برای مؤمنین هست در کیفیت بهره‌برداری از نعمتهای بهشت اینها خب چه لذّتی می‌خواهند ببرند, چه میوه‌ای می‌خواهند میل کنند, چه آبی را می‌خواهند میل کنند, از چه چشمه‌ای می‌خواهند میل کنند این اختیار سرِ جایش محفوظ است اما اختیار داشته باشد که کاری بکنند به وسیلهٴ آن کار بروند بالاتر ممکن نیست یا کاری بکنند در جهنم که به وسیلهٴ آن کار بروند پایین‌تر ممکن نیست آنجا نه جای معصیت است, نه جای اطاعت اما اینکه ما در دعاها عرض می‌کنیم «وارفع درجته» آنها جزء آثار آن حضرت است که برابر اوایل سورهٴ مبارکهٴ «یس» که ﴿وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ هر کاری که انسان در زمان حیات تو تَقْدمه‌ای داشت یا به لحاظ آثاری که گذاشته جزء متأخّرات بعد از مرگ اوست اینها آثار اوست دیگر کارِ اوست نتیجهٴ عمل خودش را می‌بیند اما اگر چیزی جزء آثار نباشد, جزء کار او نباشد ابتدائاً بخواهد خودش کسب بکند آنجا جای کسب نیست اگر باشد باید شریعتی باشد, باید حساب و کتابی هم باشد, باید یک وحی و نبوّتی باشد, باید قانونی باشد در حالی که آنجا از این مطالب خبری نیست. عمده این است که در آیه‌ای که قبلاً خواندیم فرمود خدا قادر است ﴿عَلَی أَن یَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾.
پرسش:...
پاسخ: چه برزخ, چه قیامت یعنی انسان که مُرد دیگر نامهٴ عمل او از نظر کار کردن بسته است «الیوم عملٌ و لا حساب و غداً» یعنی بعدالموت «حسابٌ و لا عمل» آنجا دیگر شریعتی باشد, قانونی باشد, امر و نهیی باشد, فرستاده‌ای باشد اینهایی باشد نیست انسان نتیجهٴ اعمال خودش را می‌چشد و هر چه که در دنیا اگر جزء امّت اسلامی بود همانها که دعا می‌کنند که خدایا مسلمانها را هر کس گفت «لا اله الاّ الله» مورد رحمت قرار بدهد این نتیجهٴ عمل خودش را دارد می‌بیند ترفیع درجه‌ای هم که برای آنها خواسته می‌شود یا به قاری قرآن گفته می‌شود «اقرأ و ارق» همین استجابت این دعاست شما این دعای قبل از قرائتی که تلاوت می‌کنید همین است دیگر قبل از خواندن قرآن آن دعای قبل از قرائت هست که خدایا وضع مرا طوری قرار بده که من جزء کسانی باشم که هر آیه‌ای که می‌خوانم «مِمَّن تُرقیه بکلّ آیةٍ قرأها درجةً» این را اول آدم آن دعا را می‌خواند بعد شروع می‌کند به قرآن خواندن حالا هر روز نشد وقتی قرآن را که می‌خواهد شروع بکند در اول آن دعا را می‌خواند عرض می‌کنیم خدایا مرا جزء کسانی قرار بده که گفتی «اقرأ و ارق» من به هر آیه که اینجا دارم می‌خوانم برابر همینها درجه داشته باشم نه اینکه حالا آنجا بگویند «اقرأ و ارق» این «اقرأ و ارق» را اینجا می‌‌گویند آنجا به عنوان نتیجه می‌دهند, خب.
عمده این است که در این تعبیر معاد برهانی که اقامه کرده فرمود شما چه مشکل دارید؟ آنکه مطلب اساسی شماست که از ذهن شما دور مانده, اینکه مورد اشکال شماست این چندتا جواب نقد دارد. اما آن مطلبی که محور اصلی معاد است و یادتان رفته و اصلاً اشکال نمی‌کنید آن مربوط به روحِ شماست عقاید شما, افکار شما, اوصاف شما, اندیشه‌های شما در روح شماست او که از بین نمی‌رود که او را در چند جا مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» آیهٴ ده و یازده به این صورت بیان فرمود: ﴿وَقَالُوا﴾ همین منکران معاد اعتراض می‌کردند ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ ما که می‌میریم در زمین گُم می‌شویم دیگر تمام شد و رفت مرگْ پوسیدن است و گُم شدن ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ پاسخش که داد فرمود به آنها بگو ﴿بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ کَافِرُونَ﴾ شما اصلاً آن مطلب اصلی را نپذیرفتید چه چیزی گُم می‌شود؟ چه کسی گُم می‌شود؟ تمام حقیقت شما در دست ماست ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ ما توفّی داریم, وفات داریم نه فوت, متوفّا هستید نه فائِت ما متوفّی داریم, مأموران توفّی داریم توفّی یعنی اخذِ تام می‌گویند فلان کس مقاله‌اش مستوفا بود یا سخنرانی‌اش مستوفا بود یا حقّ مطلب را استیفا کرد یعنی همهٴ جوانب را حفظ کرد چیزی نمانده اگر یک گوشه از بین رفته باشد که مستوفا نیست, متوفّا نیست فرمود هیچ ذرّه‌ای از هویّت شما زمین نمی‌‌ماند همه‌اش در دست فرشتهٴ ماست ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ اینجا دیگر «مثلَکم» نیست این را خوب عنایت کنید آنجا که دارد قرآن ﴿مِثْلُکُمْ﴾, ﴿مِثْلُکُمْ﴾ ﴿عَلَی أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ﴾ , ﴿عَلَی أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ﴾ یا آیه محلّ بحث خدا قادر است «الا ان یخلق مثلکم» برای این حوزه نیست اینجا عین است نه مثل فرمود چیزی کم نمی‌شود کاملاً دست ماست می‌ماند مسئله تَنتان که فرع است که ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾ این تَنتان تمام فکرهای شما بر اساس همین تَن است دیگر این را که توجه نکردید اصلاً این بدنتان خب آسمان از شما بزرگ‌تر است, زمین از شما بزرگ‌تر است, خَلق اوّلی آسان‌تر است اینکه سه, چهار برهان بود که در بحث دیروز گذشت فرمود ما می‌توانیم مثل این را خلق کنیم این مثل برای تَن است نه برای روح, روح عین, عین یعنی عین بدون کمترین تفاوت اینکه دنیا می‌گفت «أنا», برزخ می‌گوید «أنا», آخرت می‌گوید «أنا» بدون هیچ تفاوتی اما این بدن دوّمی خب غیر از اوّلی است دیگر اگر دوتا بدن است دوتا که نمی‌شود عین باشد که عین یعنی هیچ تفاوت اگر دو هست کثرت است, اگر کثرت است تمیّز دارد, اگر تمیّز دارد دوّمی یا مخالف اوّلی است یا مُمثال اوّلی فرمود نه, دوّمی مماثل اوّلی است فرض ندارد که دوتا باشد و عین, اگر ما «الف» داریم و «باء» دیگر «باء» عین «الف» نیست برای اینکه «باء» جای دیگر دارد «الف» جای دیگر دارد زمان دیگر دارد, زمین دیگر دارد, زبان دیگر دارد اگر یکی «الف» است و دوّمی «باء» پس دوتاست دوتا که نمی‌شود عین باشد که می‌شود مثل بنابراین آنجا که حوزهٴ تماثل هست برای تَن است که دوّمی مثل اوّلی است هیچ فرقی هم با او ندارد مگر اینکه یکی در دنیا بود دومی در آخرت, اما آنجا که به هویّت انسان و حقیقت انسان و ماهیّت انسان و گوهر هستی انسان برمی‌گردد این عین است سخن از مثل نیست بنابراین در سورهٴ «سجده» فرمود تمام حقیقت شما به دست ماست و دارید جابه‌جا می‌شوید راجع به تَن خب بله این اوّلی که از بین رفته دوّمی را هم داریم می‌سازیم منتها این دومی مماثل اولی است و چون در تحت اداره و تدبیر روح است عین همان بدن یعنی عین آن شخص است زید عین زید است, آخرت عین دنیاست.
پرسش:...
پاسخ: اگر دو هست حتماً غیر اوست عین همین است که این آقایی که اینجا نشسته عین خودش است.
پرسش:...
پاسخ: اگر این در دنیا هست و از بین رفت دوباره برگشت خب آن زمان دیگر دارد, زمین دیگر دارد آن می‌شود دومی این می‌شود اولی, اگر یکی اولی است و دیگری دومی معلوم می‌شود عین نیستند دیگر الآن می‌شود گفت «الف» هم اولی است هم دومی, «الف» این «الف» که یک دانه است می‌شود گفت «الف» هم اولی است هم دومی. کثرت با عینیّت جمع نمی‌شود دومی اگر در تمام جهات مثل اوّلی باشد حتی در زمان, حتی در خصوصیّت یا هر دو مبدأ هستند یا هر دو معاد می‌شود یکی, اما اینکه یکی مبدأ است و یکی معاد, یکی مبدأ است و یکی مُعاد معلوم می‌شود دوتاست دیگر چون دوتاست دومی مثل اولی می‌شود لذا هم آیه محلّ بحث فرمود: ﴿عَلَی أَن یَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾ هم در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود: ﴿عَلَی أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ﴾ هر جا سخن از مثل است مربوط به بدن است, هر جا سخن از روح است مثل نیست ما اصلاً در جایی نداریم که عین اوست دیگر.
پرسش:...
پاسخ: قدرت خدا مطلق است اما این شیء قابل نیست که هم «الف» باشد هم نباشد.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر این هم «الف» باشد هم نباشد این هم واحد است هم واحد نیست این بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) که در توحید مرحوم صدوق بود یک روز هم خواندیم این است که کسی آمده همان قصهٴ معروف که به حضرت عرض کرد خدا می‌تواند زمین را آسمان را یا زمین را مثلاً زمین را در پوست تخم‌مرغ جا بدهد که نه زمین کوچک‌تر بشود نه پوست تخم‌مرغ بزرگ‌تر بشود حضرت یک جواب اغنایی و اسکاتی داد فرمود چشم باز کن عرض کرد چشم باز کردم فرمود آسمان را ببین, زمین را ببین عرض کرد دیدم, فرمود چه چیزی دیدی؟ عرض کرد آسمان دیدم, زمین دیدم فرمود خداوند بزرگ‌تر از زمین را در کوچک‌تر از تخم‌مرغ جا داد یعنی در چشم تو جا داد تو داری می‌بینی این یک جواب این را وقتی یک سخنران روی منبر می‌گوید مردم هم صلوات می‌فرستند و می‌گویند به به عجب جوابی, اما دیگری که آمد خدمت امام(سلام الله علیه) مرحوم صدوق این هر دو روایت را ما خواندیم یک وقت همین‌جا دیگری که آمد خدمت حضرت همین سؤال را مطرح کرد حضرت فرمود او ﴿عَلَی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ﴾ است اما «والذی سألتنی لا یکون» اینکه شیء نیست این محال است محال که شیء نیست آیا خدا می‌تواند دو دوتا را پنج‌تا کند آخر دو دوتا لفظی است که این مفهوم زیرش خالی است محال لا شیء است لا شیء که مشمول به قدرت نیست اینکه طلبه بود فاضل بود نظیر هشام‌بن‌حکم بود, نظیر هشام‌بن‌سالم بود دست‌پروردهٴ حضرت بود حضرت با او حکیمانه جواب داد فرمود او ﴿عَلَی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ﴾ است اما «والذی سألتنی لا یکون» این «کان», «کان» تامّه است یعنی «لا یوجد» «کان» ناقصه نیست که خبر بخواهد این‌چنین چیزی محال است و «لا یوجد» «الف» هم «الف» باشد و هم نباشد این محال است اگر دومی هست یقیناً غیر از اولی است دیگر مگر نمی‌گوییم دوتا اگر دوتا هست دیگر عین نیست دیگر.
پرسش:...
پاسخ: بله, عین است عینیّت به لحاظ روح است دیگر «أنّ الجسم غِبّ ما فنی٭٭٭ هو المعاد فی المعاد قولنا» فرمود اینکه ما می‌گوییم دومی عین اولی است این با آن حرف منافات ندارد که این جسم از بین می‌رود برای اینکه معیار هویّت روح است که روح عین آن روح است دیگر هیچ تفاوتی ندارد.
پرسش:...
پاسخ: نه, برای انسان است هر بدنی که انسان قبول بکند برای بدن است در مثالهای قبل هم چند روز قبل گفته شد اگر کسی در بیست سالگی سرقت کرد و جنایتهای دیگری را مرتکب شد محکمهٴ عدل الهی او را محکوم کرد به قطع ید و تعزیر و زندان و شلاّق این فرار کرد از سنّ بیست سالگی فرار کرده در سنّ چهل سالگی دستگیر شده در طیّ این بیست سال تصادفهای فراوانی کرده دستش قطع شده پیوند زدند, کلیه‌هایش آسیب دیده پیوند زدند, قلبش آسیب دیده پیوند زدند بسیاری از اعضا و جوارح او را دگرگون کردند این در سنّ چهل سالگی دستگیر شده این می‌تواند در محکمهٰٴ شرع بگوید حالا دست مرا قطع نکنید برای اینکه این دست, دست دیگر است می‌گویند عین آن هستی هر دستی را که روحت بپذیرد و جزء بدن قبول بکند عین آن است ما بالاتر از این را در بحثهای قبل داشتیم که ما در طیّ این مدّت عمر هشتاد سال یا نود سال چندین بار تمام ذرّات بدن ما عوض می‌شود ولی ما خیال می‌کنیم همان انسان کودکی هستیم مگر این کسی که خالی روی دستش است این خال همان خال دوران کودکی است چندین بار عوض شد اگر روح حافظ است و وحدت دارد هر بدنی را که همین روح قبول بکند می‌شود زید در دنیا همین‌طور است دیگر هر طوری که دنیا مسئله‌اش حل شد آخرت هم همین‌طور است.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟
پرسش:...
پاسخ: ﴿مِثْلَهُم﴾, ﴿مِثْلَهُم﴾ دیگر.
پرسش:...
پاسخ: همان که خدمت ما عرض کنیم همان بود که عرض کردی دیگر آقا ﴿مِثْلَهُم﴾.
پرسش:...
پاسخ: دربارهٴ روح, عین است دربارهٴ روح, عین است بدون کمترین تردید فرمود: ﴿یَتَوَفَّاکُم﴾ چون چیزی کم نشد که روح که نمُرد مرگ عبارت از مُفارقت روح از بدن است. مگر روح می‌میرد؟ «لکنکم تنتقلون مِن دارٍ الی دار» اینجا فرمود شما در دست مایید ما متوفّی هستیم شما متوفّا هستید تمام حقیقت شما برای ماست بدن را می‌گویی, خب یک روز خاک شده دوباره مثل او می‌سازیم, دوباره مثل او می‌سازیم.
پرسش: جمع بنابن استاد همان مثل بدن است.
پاسخ: بله خب, اگر به بدن برگردد اگر دوتاست دوّمی عین اوّلی نیست چون عین معنایش با کثرت سازگار نیست مگر می‌شود گفت «الف» عین «باء» است مگر مجازاً, اگر «الف» داریم و «باء» داریم اینها مثل هم‌اند نمی‌شود گفت که «الف» عین «باء» است حالا مطالب دیگر می‌ماند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:13

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی