display result search
منو
تفسیر آیات 99 تا 103 سوره اسراء

تفسیر آیات 99 تا 103 سوره اسراء

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 14 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 99 تا 103 سوره اسراء"
عناصر محوری مسائل مکه اصول دین، یعنی توحید و نبوّت و معاد بود
روح هرگز از بین نمی‌رود چون موجود مجرّد است مُردنی نیست
مرگ به معنای نابودی نیست.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَوَ لَم یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَی أَن یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَیْبَ فِیهِ فَأَبَی الظَّالِمُونَ إِلَّا کُفُوراً ﴿99﴾ قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الِأَنفَاقِ وَکَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴿100﴾ وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ فَسْأَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا مُوسَی مَسْحُوراً ﴿101﴾ قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً ﴿102﴾ فَأَرَادَ أَن یَسْتَفِزَّهُم مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَمَن مَعَهُ جَمِیعاً ﴿103﴾

چون سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در مکه نازل شد و عناصر محوری مسائل مکه هم اصول دین بود یعنی توحید و نبوّت و معاد مهم‌ترین شبهات نقدها و اشکالات آنها در اطراف همین اصول محوری بود. دربارهٴ وحی و نبوّت و همچنین مبدأ مقداری از این آیات گذشت. دربارهٴ معاد آنها می‌گفتند که انسان که می‌میرد پوست بدن او و گوشت بدن او به صورت خاک در می‌آید استخوان او هم نرم می‌شود نظیر پودر که آمادهٴ پوک شدن و پودر شدن است و دیگر ـ معاذ الله ـ خبری بعد از مرگ نیست. ذات اقدس الهی فرمود خدا را شما با عظمت این جدال احسن است شما که خالقیّت خدا را قبول دارید, سماوات و ارض را هم که خدا آفرید, آسمان و زمین هم که مهم‌تر و مشکل‌تر و بزرگ‌تر از انسان و خَلق مجدّد انسان‌اند این چه نقدی است که می‌کنید خدایی که قدرتش نامتناهی است توان آن را دارد که مثل شما را ایجاد بکند. تاکنون ثابت شد که انسان مؤلّف از روح و بدن است برای اینکه فرمود: ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ این مطلب اول. و ثابت شد که اصالت برای روح است و بدن تابع او, این مطلب دوم. سوم اینکه روح هرگز از بین نمی‌رود چون موجود مجرّد است مُردنی نیست, چهارم اینکه چون اصالت انسان و هویّت انسان را روح او تأمین می‌کند و روح هم هرگز از بین نمی‌رود پس مرگ به معنای نابودی نیست به معنای مفارقت روح و بدن است و مرگ هم همان‌طوری که در بعضی از تعبیرات روایی آمده یک خواب طولانی است همان‌طوری که خوابْ مرگ موقّت است مرگ هم یک خواب طولانی است «النوم أخ الموت» أخ یعنی مثل «النوم أخ الموت» قهراً موت هم اخ النوم است خب انسان اگر بخوابد بعد بیدار بشود که دیگر دو نفر نیست حالا این خواب ممکن است که هفت, هشت ساعت باشد مثل خوابهای معمولی یا سیصد سال باشد نظیر خواب اصحاب کهف یا قدری بیشتر, اگر خواب سیصدساله مزاحم وحدت حیات نیست و وحدت هویّت نیست بیشتر هم باشد همان‌طور است, پس انسان مرکّب از روح و بدن است و روح مجرّد است زوال‌پذیر نیست و اصالت برای روح است آن‌گاه سه مسئله می‌ماند روح با وحدت شخصی برای همیشه می‌ماند به اذن الله و هویّت انسان نه اینکه این انسانی که در معاد است مثل انسان دنیا باشد بلکه عین اوست زیرا اصالت مادّه روح است و روح هم که خوابیده بود بیدار شد این‌چنین نیست که مُرده باشد این دو.
می‌ماند مطلب سوم این بدن خاک می‌شود دوباره برمی‌گردد پس این بدن است بدنِ دوم است که مثل بدن اول است نه اینکه روحِ دوم مثل روح اول باشد دوتا روح نیست یک روح است و وحدت شخصی‌اش محفوظ است نه اینکه این زیدِ آخرت مثل زید دنیا باشد بلکه عین اوست زیرا اصالت برای روح اوست و روح هم که از بین نرفته انسانی است که بخوابد خوابِ طولانی داشته باشد مدّتی با این بدن مدّتی با بدن دیگر, دیگر دو نفر که نیست که می‌شود عین او, اما بدن چرا, این بدن می‌پوسد دوباره بدن دیگر را ذات اقدس الهی همان به صورت بدنِ قبلی در می‌آورد و روح به او تعلّق می‌گیرد و می‌شود همان زید لذا دربارهٴ روح و همچنین دربارهٴ هویّت انسان در این دوتا مسئله تعبیر قرآن با بدن فرق می‌کند دربارهٴ روحِ انسان و همچنین دربارهٴ هویّت انسان می‌فرماید اصلاً مرگی در کار نیست, گُم‌شدنی در کار نیست شما وفات می‌کنید نه فوت, ما متوفّی هستیم, شما متوفّا هستید تمام حقیقت شما دست فرشته‌های ماست و بعضیها را فرشته‌های زیرمجموعهٴ حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) قبض می‌کنند ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ است بعضیها را خود حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) قبض می‌کند که ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ آن اوحدی از انسانها را خود ذات اقدس الهی قبض می‌کند که ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾ همهٴ اینها هم به اذن خداست و می‌شود متوفّا پس آن دو مسئله مفروق‌عنهماست یعنی روح به هیچ وجه از بین نمی‌رود هویّت انسان هم به هیچ وجه از بین نمی‌رود انسانِ اُخروی عین انسان دنیاست می‌ماند مسئله سوم که این بدنِ آخرت مثل بدن دنیاست لذا تعبیر قرآن دربارهٴ روح و دربارهٴ هویّت انسان توفّی است, دربارهٴ بدن تماثل است.
پرسش: ببخشید قرآن کریم می‌فرماید ﴿نَسْتَوی بَنانَه﴾ یعنی همان است.
پاسخ: بله, اما حالا بَنان اوست الآن هم که مِثل شد بنانِ اوست در سورهٴ مبارکهٴ «یس» که محور اصلی مُستشکِل بود که ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ آنجا فرمود خدای سبحان که اصل را آفرید, مِثل را هم می‌آفریند در آیه محلّ بحث یعنی آیهٴ 99 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آنجا هم دارد که فرمود: ﴿قَادِرٌ عَلَی أَن یَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» آنجا که سخن از بدن مطرح است آنجا هم سخن از امثال است در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» آیهٴ 57 به بعد این است ﴿نَحْنُ خَلَقْنَاکُمْ فَلَوْلاَ تُصَدِّقُونَ ٭ أَفَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ﴾ به پدر و مادر خطاب می‌کند که کارِ پدر و مادر اِمناست اِمنا یعنی «نقل النطفة مِن موضعٍ الی موضع آخر» همین ﴿أَفَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ﴾ پدر و مادر خالق نیستند اینها مُمنی‌اند ناقل نطفه‌اند «مِن موضعٍ الی موضعٍ آخر» ﴿أَفَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾ بعد می‌فرماید: ﴿وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ ٭ عَلَی أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ وَنُنشِأَکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ ما مسبوق نیستیم که کسی جلو بیفتد جلوی ما را بگیرد او بشود سابق ما بشویم مسبوق گاهی می‌فرماید: ﴿وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِینَ﴾ شما قادر باشید ما را عاجز بکنید این‌چنین نیست گاهی می‌فرماید ما مسبوق نیستیم, گاهی می‌فرماید شما مُعجِز نیستید شما بخواهید جلوی قدرت ما را بگیرید نمی‌توانید, بخواهید جلوتر از قضا و قَدر و ارادهٴ ما حرکت کنید نمی‌توانید ما همچنان ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾ ما سابقیم ارادهٴ الهی, قضای الهی, قدر الهی سابق است, خب بعد فرمود ما چه کار می‌خواهیم بکنیم که شما نمی‌توانید جلوی ما را بگیرید ما می‌خواهیم امثال شما را خلق بکنیم در معاد شما نمی‌توانید جلوی ما را بگیرید ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ ٭ عَلَی أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ﴾ بالأخره این بدن که پوسید بدن دومی, دومی است دیگر دومی که نمی‌تواند عین اولی باشد اگر در مسئلهٴ روح گفته می‌شود که روح معاد عین روح دنیاست برای اینکه از بین نرفته کامل‌تر شده بله مثل کسی که رفته مکتب و بعد کامل شده و شده مجتهد مسلّم یا استاد دانشگاه این دیگر کامل شده اینکه از بین نرفته دوتا که نیستند که خوابیده‌ها بیدار شدند اینکه دوتا نیست و اما وقتی یک بدن خاک بشود دوباره بخواهند بسازند این می‌شود مِثل چون دومی شبیه اولی است اگر اولی بود که دیگر عدم بین خود شیء و خود شیء که فاصله نمی‌شود که لذا فرمود: ﴿عَلَی أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ﴾.
پرسش: ﴿أمْثَالَکُمْ﴾ یعنی أمثال شما در دنیا یعنی شما را تغییر دادیم که یک هستی دیگر را به وجود آوریم.
پاسخ: نه, این دربارهٴ معاد است اینها چون گفتند: ﴿وَنُنشِأَکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اینها منکر معاد بودند چون منکر معاد بودند فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَی فَلَوْلاَ تَذَکَّرُونَ﴾ شما که دنیا که یادتان نرفته که خب دنیا را چه کسی خلق کرد؟ نشئهٴ اُولیٰ را چه کسی خلق کرد؟ نشئهٴ ثانیه هم مقدور اوست دیگر نشئهٴ ثانیه که آسان‌تر باید باشد به حسب ظاهر.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر هویّت این اعضا و جوارح به روح است روح درک می‌کند دیگر وگرنه اگر روح صرف‌نظر بشود توجّهش از بدن کم بشود مثل کسی که در اتاق عمل ببرند این بدن را تکّه تکّه می‌کنند هیچ درد هم احساس نمی‌کند درد, درک است درک برای روح است روح اگر توجه داشته باشد به بدن درد دارد, اگر توجه نداشته باشد درد احساس نمی‌شود این سلب توجّه یا به استغراق روح در جانب ملکوت است که روح به عالَم دیگر توجّه دارد به بدن توجّه ندارد مثل همان جریان وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که تیر را از پا در آوردند و احساس نکرده یا نه, بدن قابلیّت ندارد که روح او را اداره کند مثل همین حالتی که در اتاق عمل هست این بدن را تخدیر می‌کنند با تزریق آمپول و مانند آن این بدن دیگر لایق نیست مجرای تدبیر روح باشد این فاصله هست گاهی در اثر استغراق روح است در جانب دیگر که به بدن توجّه ندارد درد احساس نمی‌کند, گاهی در اثر عدم لیاقت روح است برای اینکه مجرای روح باشد مثل همین حالت تخدیر, بدن کاری که انجام می‌دهد به وسیلهٴ روح انجام می‌دهد درک هم می‌کند به وسیلهٴ روح و شهادت هم می‌دهد باز به وسیلهٴ روح غرض این است که هر جا سخن از روح است عینیّت است یک, هر جا سخن از شخص است عینیّت است دو, هر جا سخن از بدن است مثلیّت است سه, این یک تعبیر. وقتی که این آیه سورهٴ مبارکهٴ «نساء» را مورد نقض قرار دادند ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ آیه 56 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این است ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَاراً کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَزِیزاً حَکِیماً﴾ وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) خب در مدینه حوزهٴ علمیه داشتند و شاگردانی تربیت می‌کردند آنجا دیگر زنادقه و امثال ذلک نبودند یا کم پیدایشان می‌شد ولی ایام حج وقتی مکه مشرّف می‌شدند طواف می‌کردند در کناری قرار می‌گرفتند تا اینکه هر کسی سؤالی دارد, اشکالی دارد بیایند حضورشان اشکالاتشان را مطرح کنند در احتجاجات مرحوم طبرسی جلد دوم صفحهٴ 256 این سؤال هست از احتجاجات وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) حفص‌بن‌غیاث می‌گوید که من وارد مسجدالحرام شدم «شهدتُ المسجد الحرام وابن أبی‌العوجاء یسأل أباعبدالله(علیه السلام) عن قوله تعالی ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾» حفص می‌گوید من وارد مسجدالحرام شدم دیدم که ابن‌ابی‌العوجا آن زندیق معروف خدمت حضرت امام صادق(سلام الله علیه) نشسته است دربارهٴ این آیه اشکال می‌کند به حضرت عرض کرد که خب این پوستِ اول سوخته شد و کیفر خودش را دید, این پوست دوم گناهش چیست که باید بسوزد؟ آیه این است که هر وقت این پوستها سوخته شدند به صورت خاکستر در آمدند ما پوست جدید می‌رویانیم ابن‌ابی‌العوجا می‌گوید که «ما ذنب الغیر» اینکه خدا فرمود: ﴿بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ این جلد دوم چه گناهی کرده؟ حفص می‌گوید وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در جواب ابن‌ابی‌العوجا فرمود: «هی, هی و هی غیرها» این پوست دوم غیر از پوست اول است یک, عین پوست اول است دو, از نظر بدنی و جسمی حساب بکنی بله این دومی غیر از اولی است, اما پوست که گناه نکرده نه پوست اول, نه پوست دوم مگر پوست اول گناه کرده که شما حالا قبول کردی در هر دو حال انسان است که گناه می‌کند مگر پوست اول گناه کرده می‌بینید گناه را نه شخص می‌کند لذا در بحثهای قبل هم داشتیم وقتی شخص سخن می‌گوید می‌گویند اقرار کرده ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾ این را می‌گویند اعتراف کرده اما وقتی دست و پا حرف می‌زنند می‌گویند شهادت داده شاهد غیر از متّهم است, شاهد غیر از مجرم است این دست که گناه نکرده لذا انسان به این دست و پا و جنود می‌گوید: ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ خب اگر دست گناه کرده, دست حرف زده باید بگوییم دست اعتراف کرده ما یک شاهدِ عادل داریم که صادق است و قولش مورد قبول این شاهد صادق که قولش مقبول است و مسموع علیه متّهم و مجرم دارد حرف می‌زند این ابن‌ابی‌العوجا متوجّه نشد خیال کرد که پوست اولی گناه کرده پوست دوم گناه نکرده وجود مبارک حضرت هم جوابهای افراد را برابر استعدادهای آنها می‌دهند در خیلی از موارد به آن نکات دقیق اشاره می‌کنند که نه پوست اول گناه کرده, نه پوست دوم گناه را آن شخص می‌کند این ابزار است.
پرسش:...
پاسخ: بله, خود این شخص به عنوان نیروی لامسه این نیروی محرّکه قبض و بسط دارد این مرحلهٴ نفس است این گوشت و پوست ابزارند مثل قلم‌اند منتها ابزار متّصل‌‌اند این گوشت و پوست منهای آن نیروی مُدرکه که برای نفس است مثل قلم است کسی با قلم شهادت دروغ بدهد خب قلم هم در قیامت شهادت می‌دهد, زمین شهادت می‌دهد, مکان شهادت می‌دهد, مسجد شهادت می‌دهد, مسجد شکایت می‌کند این ابزار که هیچ‌کاره‌اند اینها که اهل حرف نیستند که اگر آن نیروی مُدرِکه بخواهد حرف بزند که جای تعجّب نیست خب نیروی ناطقه, نیروی سامعه, نیروی باصره همه اینها مُدرِک‌اند اگر درک بکنند و حرفهایشان را بزنند که جای تعجّب نیست اما پوستی که درک نمی‌کند پوست یعنی پوست نه نیروی لامسه‌ای که در پوست است نیروی لامسه برای نفس است پوست یعنی پوست آن می‌گوید چرا حرف زدی, چرا شهادت دادی؟ ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ خب همان ذات اقدس الهی که سنگ‌ریزه را به حرف در می‌آید, اُستُن حنّانه را می‌نالاند اشکش را در می‌آورد همان خدا هم بالأخره پوست را به حرف در می‌آورد دیگر, بنابراین وقتی سخن از پوست باشد نه اولی گناه کرده نه دومی, وقتی سخن از نیروی لامسه و نیروی مدرکه و آن نیرویی که قبض و بسط به دست اوست این دست را به کار می‌گیرد این یکی است دیگر این دوتا نیست که این مجرم باید بسوزد دیگر اینها دیگر ابن‌ابی‌العوجا نمی‌فهمید که آن روزها این مطالب برای اوحدیّ از آنها بود یک هشام‌بن‌سالم می‌خواهد و هشام‌بن‌حکم می‌خواهد و سالها درس می‌خواهد و وجود مبارک امام صادق هشام را با آن عظمت ستود و گفت که مثل تو کم است و به دیگری گفت تو با هر کسی مناظره نکن و ولی این مناظره بکند برای اینکه «یقع و یطیر» قدری اوج می‌گیری بعد پرواز می‌کنی بعد سقوط می‌کنی اما «و هو یطیر و لا یَقع» او اوج می‌گیرد ولی نمی‌افتد اینها را امام صادق تربیت کرده اما در برابر ابن‌ابی‌العوجا فرمود: «هی, هی و هی غیرها» این دومی بله, حق با شماست غیر از اولی است ولی هر دو به یکجا مرتبط‌اند هر دو ابزار یک روح‌اند, هر دو ابزار یک انسان‌اند بنابراین خدا بیگانه را عذاب نکرده خود آن مجرم را دارد عذاب می‌کند.
پرسش: اگر اصالت با روح است خب مستقیماً روح عذاب می‌بیند چه نیازی به ابزار و.. هست.
پاسخ: اصالت با روح است ولی انحصار که برای روح نیست این روح همان‌طوری که بخواهد لذّت ببرد با بدن لذّت می‌برد, این روح اگر بخواهد لذّت سیر شدن ببرد باید آبِ خنک بنوشد با همین بدن تا لذّت ببرد اگر هم بخواهد تنبیه بشود باید با بدن تنبیه بشود اگر یک موجود شبیه فرشتهٴ محض بود او اولاً عذاب نداشت و لذّتش هم روحانی بود همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در خطبهٴ اول نهج‌البلاغه است که فرشته‌ها با ذکر حق بدون غفلت و سهو و نسیان و خواب زندگی می‌کنند آن می‌شود مجرّدِ محض اما اگر موجودی نفسانی بود یعنی در مقام فعل و تدبیر به بدن نیازمند بود لذّتش با بدن است, دردش هم با بدن آن‌گاه گفت حفص می‌گوید من دیدم که ابن‌ابی‌العوجا در دنبالهٴ سؤالاتی که داشت به وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد که اینکه شما فرمودید: «هی, هی و هی غیرها» یک مَثل بزنید که ما برایمان روشن بشود «قال فمثّل لی فی ذلک شیء من أمر الدنیا» از امور دنیا مثالی بیاورید که ما هم غیریّتش را بفهمیم, هم عینیّت را مثالی ذکر کنید که شبیه ممثّل باشد هم غیر باشد هم عین «قال نعم» بله مثال می‌زنیم برای شما «أرأیت لو أنّ رجلاً أخذ لِبنةً فکسرها ثمّ ردّها فی مِلبَنها فهی هی و هی غیرها» فرمود این خِشت قالب‌گیرها را که دیدی اینها قالبی دارند یک مقدار گِل آمیخته را در آن قالب می‌ریزند می‌شود خِشت حالا اگر گذاشتند در کوره می‌شود آجر نه که همان خشت است این را در آفتاب می‌گذارند می‌شود خشک, می‌شود خِشت فرمود اگر این لِبنه را یعنی این واحد خِشت را که در آن مِلبَن یعنی آلت قالب‌گیری در آن قالب‌گیری آن را گذاشتند بعد دوباره این قالب را کنار بزنند این خشت را خُرد کنند نرم کنند به صورت خاک در بیاید دوباره قالب‌گیری کنند این خشت دومی همان خشت اولی است از یک جهت و غیر اوست از جهت دیگر, غیر اوست برای اینکه زمانهایشان فرق می‌کند و مانند آن, عین اوست برای اینکه قالبشان یکی است فرمود این مَثل است دیگر مثل که نباید جمیع خصوصیات ممثّل را دارا باشد فرمود: «أرأیت لو أنّ رجلاً أخذ لِبنةً فکسرها» این «تاء», «تاء» وحدت است مثل «تَمر» و «تَمرة» «ثمّ ردّها فی مِلبنها» دوباره این لِبنه را در ملبن آن قالب بریزد «فهی» یعنی این لبنهٴ دومی «هی» همان لبنهٴ اول است «و هی» یعنی لبنهٴ دومی «غیرها» غیر لِبنهٴ اول است او هم بالأخره ساکت شد ولو نپذیرفت برای اینکه «اشربوا فی قلوبهم العِجل».
مطلبی را مرحوم کاشف‌الغطاء(رضوان الله علیه) دارد کسانی که می‌خواهند در فقه کار کنند کسانی که بالأخره رشته‌شان رشتهٴ فقهی نیست خب حالا همین مقداری که در حوزه رایج هست بخوانند کافی است اما اگر کسی واقعاً بخواهد در فقه کار کند چندتا متن است که بالأخره باید یا آن هنر را داشته باشد که به تنهایی مطالعه کند یا با کسی مباحثه بکند یا برای کسی تدریس بکند که بالأخره با اینها آشنا بشود مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله علیه) دارد که من فقیهی به حدّت ذهن کاشف‌الغطاء ندیدم این «یجب, یحرم, یجب یحرم» مثل موم در مُشتش بود یک فقیه فَحلی بود «الأحوط کذا», «الأحوط کذا» اینها کم در فرمایشات مرحوم کاشف‌الغطاء است این همان‌طوری که قبلاً هم عرض شد یک دوره اصول دین مختصر اولش است بعد یک دوره اصول فقه مختصر اولش است بعد آن فقه البته متأسفانه دوره فقه کامل نیست ولی بسیاری از این مسائل فقهی را دارد یک آدم عقل‌گرای فَحل جدّی هم بود در کتاب وقفش در همین کشف‌الغطاء در کتاب وقف این جریان امضایی که مرحوم میرزای قمی نسبت به فتحعلی شاه کرده آ‌ن ابلاغ و بخش‌نامه را داده این در همین هست که معلوم می‌شود آثار ولایت فقیه چقدر قوی بود بعد دارد اینها که چون روس که حمله کرده بود تعبیر ایشان در کشف‌الغطاء همان اُرُس, اُرُس این نمی‌دانم شما قبلاً این کفشهایی که می‌پوشیدند اُرسی, ارسی یادتان باشد یا نه این چون از روسیه آمد آنها را می‌گفتند اُرس, اُرس این کشفها را می‌گفتند اُرسی, اُرسی بعضی از این بناهای خاصّی هم که داشتند کتیبه‌ها یا پنجره‌ها را می‌گفتند ارسی چون شبیه همان که از روس و اُرُس آمده بود ایشان می‌گوید این طلاّب لازم است که برای حفظ نماز جماعت امام جماعت بشوند در میدان جنگ که قشون به تعبیر ایشان می‌روند سربازها می‌روند این مبلّغین اسلام بروند, این روحانیون بروند, این علما بروند واعظشان باشدن, مبلّغشان باشند همین است که در دفاع هشت ساله مقدس همین‌طور این کار را می‌کردند طلبه‌ها می‌رفتند امام جماعتشان می‌شدند, سخنران می‌شدند, مسائل شرعی‌شان را می‌گفتند و اینها. یک کتاب قیّمی است بالأخره چون آدم عقل‌گراست در کتاب وقفش صفحهٴ 369 طبق این چاپ رحلی قدیمی که ما داریم در صفحهٴ 369 همین کشف‌الغطاء که مجموعه‌ای است از طهارت و صلات و وقف و زکات و خمس و اینها آنجا می‌فرماید وقف باید مِلک باشد, باید ماندنی باشد, واقف باید قصد قربت داشته باشد مثلاً قبض بشود و اینها حالا برای چه کسی وقف بکنند؟ می‌فرماید وقف باید بر کسانی باشد که این شرایط را داشته باشند حالا ملاحظه بفرمایید عقل‌گرایی ایشان و آسیبی که حوزه‌های علمیه نجف و امثال نجف از این اخباریها دیده چطور این آقایان را وادار کرده که در کتابهای رسمی‌شان این‌طور فتوا بدهند می‌فرماید یکی از شرایط وقف این است که «أن لا یترتّب علیه تقویة أهل الباطل» وقف نباید طوری باشد که تقویت اهل باطل بر او مترتّب است «فی اصول او فروع مع العُذر و بدونه فلا یصح الوقف علی الزُناة و الفواحش و السرّاق و المحاربین مع ملاحظة الوصف» یعنی مادامی که این وصف را دارند «و لا الکفّار و المخالفین و الأخباریین القاصرین أو المعاندین للمجتهدین» اینها که جلوی تفکّر عقلی را می‌گیرند, جلوی تفکّر اجتهادی را می‌گیرند نمی‌شود مال را بر اینها وقف کردند از بس اینها آسیب دیدند از دست این قشریون, خب.
منظورم از این کتاب شریف کشف‌الغطاء عبارت صفحهٴ پنج همین مجموعه است در صفحهٴ پنج فرمود خب معاد حق است حرفی در آن نیست هم جسمانی حق است هم روحانی حق است اما حالا ما تحقیق بکنیم بفهمیم که این دومی عین اولی است یا مثل اولی است اینها واجب نیست اگر اینها واجب باشد خب تودهٴ مردم مشکل علمی دارند, مشکل اعتقادی پیدا می‌کنند این تحلیلات برای فضلا و حوزویون و دانشگاهیهاست و اگر برای تودهٴ مردم واجب بود که تحقیق بکنند که آیا این بدن دومی مثل اولی است یا از اولی او اصلاً سالیان متمادی باید درس بخواند دیگر. در بخش پایانی صفحهٴ پنج فرمود: «و لا یجب المعرفة علی التحقیق التی لا یَصلها الاّ صاحب النظر الدقیق کالعلم بأنّ الأبدان هل تعود بذواتها أو إنّما یعود ما یُماثلها بهیئاتها» اینها دیگر واجب نیست همین که کسی معتقد باشد انسان در قیامت زنده می‌شود کیفرش را می‌بیند, بهشتش هست, جهنمش هست, حساب هست, صراط هست, میزان هست اما حالا میزان چیست, حساب چیست, تطایر کتب چیست, درکات جهنم چطوری است, درجات بهشت چطوری است, انسان بعینه می‌آید یا بمثله می‌آید اینها دیگر بر مردم واجب نیست خب البته یک محقّق می‌خواهد تحقیق کند آن راهش باز است اما برای تودهٴ مردم اینها واجب نیست «و أنّ الأرواح هل تُعدم کالأجساد أو تبقیٰ مستمرّةًً حتی تتّصل بالأبدان عند المعاد و أنّ المعاد هل یَختصّ بالانسان أو یجری علی کافّة الضروب الحیوان و أنّ عودها بحکم الله دفعیٌ أو تدریجی و حیث لَزِمه معرفة الجنان و تصوّر النیران لا یلزم معرفة وجودهما الآن و لا العلم بأنّهما فی السماء أو فی الأرض أو یختلفان و کذا حیث یجب معرفة المیزان لا یجب علیه معرفة أنّها میزان معنویة أو لها کفّتان» و امثال ذلک که این را صفحهٴ پنج را ملاحظه می‌فرمایید.
بنابراین تحقیق مسئله این شد که عین انسان در قیامت هست دربارهٴ روح هم عین روح در قیامت هست, دربارهٴ بدن برابر راهنماییهای قرآن مِثل اوست و آنچه که مربوط به حقیقت انسان یا مربوط به روح انسان بود تعبیر قرآن همان‌طوری که در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» آمده فرمود هیچ گُم نمی‌شوید, هیچ کم هم نمی‌آورید توفّی دارید و متوفّی شما هم خداست و فرشتگان الهی.
پرسش: ببخشید استاد, آیهٴ 79 سورهٴ «یس» صحبت از زنده کردن همین بدن است و صحبت از مثلیت در کار نیست.
پاسخ: چرا دیگر همانجا دارد که به انسان برمی‌گردد می‌گوید همان کسی که ﴿أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ نمی‌تواند ﴿أَن یَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾ ملاحظه بفرمایید آیهٴ 79 و 80 و 81 فرمود: ﴿أَوَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَی أَن یَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾.
پرسش: آیهٴ 79 را می‌گویم.
پاسخ: 79 که اشکال است می‌گوید بله, ما مثل همین را ایجاد می‌کنیم اینکه پودر شده آن اصلاً فرض ندارد اگر دوتا هستند بالأخره دومی غیر از اولی است کدامش معاد است کدامش مبدأ؟ اگر عین باشد که نمی‌شود گفت این هم مبدأ است هم معاد که, اما چون مِثل است می‌شود گفت آن اگر کثرت هست, اگر دو هست یقیناً تفاوت دارند دیگر مگر می‌شود که کثرت باشد و تفاوت نباشد اجتماع مِثلین چرا محال است؟ برای اینکه جمع نقیضین می‌شود اگر بگوییم «الف» و «باء» مثل هم‌اند و جمع شدند چون آخر خود اجتماع مثلین, خود اجتماع ضدّین اینها محال بالذّات نیستند اینها محال بالعرض‌اند چون به جمع نقیضین برمی‌گردند محال‌اند لذا اجتماع ضدّین بدیهی است نه اوّلی, اجتماع مثلین استحاله‌اش بدیهی است نه اوّلی, بدیهی آن است که دلیل دارد ولی نیازی به دلیل ندارد, اوّلی آن است که اصلاً دلیل‌بردار نیست دو دوتا چهارتا بدیهی است نه اوّلی آنکه اوّلی است این است که نقیضان جمع نمی‌شود, وجودْ عدم نیست دیگر چرا برنمی‌دارد این را ما مضطرّیم درک کردن اضطرار را چرا می‌گویند اضطرار؟ برای اینکه ما در برابر یک امر ضروری قرار می‌گیریم نه می‌توانیم نفهمیم نه می‌توانیم در خلاف او سخن بگوییم می‌‌شویم مضطر, کسی نمی‌تواند بگوید من دو دوتا چهارتا یا اجتماع نقیضین را درک کردم ولی نمی‌خواهم بفهمم, نمی‌خواهم بفهمم نیست او فهمیده قبلاً, اجتماع مثلین محال است چرا؟ چون جمع نقیضین می‌شود باز چرا؟ برای اینکه اگر اجتماع شد یعنی هیچ مِیْزی نیست ولی وقتی چون مثلین‌اند کثرت است پس معلوم می‌شود مِیْز است دیگر اگر کثرت نباشد که این یکی و آن یکی ندارد, آن یکی و این یکی ندارد که چرا شما نمی‌گویید «الف» کثیر است برای اینکه ممیّز در کار نیست اما اگر گفتید «الف» مثل «باء» است «باء» مثل «الف» است «الف» خصوصیّتی دارد این جایش اینجاست «باء» خصوصیّتی دارد آنجا جایش است ولی جنسشان, فصلشان, نوعشان, عوارضشان, احکامشان یکی است اگر مثل شد حتماً غیر است و اگر غیر شد می‌تواند مُباین باشد می‌تواند مثل آنها گفتند: ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ فرمود ما می‌توانیم مِثلش را خلق کنیم آنها هم ساکت شدند دیگر نمی‌توانند بگویند عین برای اینکه عین که رفته در همانجا هم سخن از مثلیّت است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:12

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی