display result search
منو
تفسیر آیات 101 تا 103 سوره اسراء

تفسیر آیات 101 تا 103 سوره اسراء

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 27 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 101 تا 103 سوره اسراء"
یکی از عناصر محوری مسائل مکه جریان وحی و نبوّت بود
مشرکان حجاز منکر وحی و نبوّتِ وجود مبارک حضرت بودند
نُه معجزه از حضرت موسی ع در قرآن کریم مطرح شده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ فَسْأَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا مُوسَی مَسْحُوراً ﴿101﴾ قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً﴿102﴾ فَأَرَادَ أَن یَسْتَفِزَّهُم مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَمَن مَعَهُ جَمِیعاً ﴿103﴾

چون سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در مکه نازل شد و یکی از عناصر محوری مسائل مکه جریان وحی و نبوّت بود و مشرکان حجاز هم منکر وحی و نبوّتِ وجود مبارک حضرت بودند ذات اقدس الهی در این سوره ضرورت وحی را, علائم وحی و نبوّت را بازگو فرمودند پیشنهادهای آنها را هم برای معجزات خاص طرح کردند آن معجزهٴ عمومی و رسمی که قرآن کریم بود آن را هم با تحدّی اعلام کردند بعد به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرمایند این گروه همانند اقوام گذشته در اثر حس‌گرایی از نظر معرفت‌شناسی و در اثر حبّ دنیا از نظر مسائل انگیزه و عملی گرفتار جهود و انکارند نشانش آن است که ما به موسای کلیم در کنار نبوّت و رسالتِ او نُه معجزهٴ شفاف و روشن دادیم که هیچ جا برای انکار نبود و شما از علمای بنی‌اسرائیل از آگاهان بنی‌اسرائیل از خِبرگان بنی‌اسرائیل سؤال بکنید که چه گذشت آنها مستحضرند که وجود مبارک موسای کلیم با این معجزات شفّاف وارد شد درباریان فرعون را دعوت کرد برای آنها مسلّم شد که اینها آیات الهی‌اند, معجزات‌اند از خود موسای کلیم نیستند از سنخ سِحر نیستند و مانند آن مع ذلک ایمان نیاوردند و دست به توطئه برداشتند خواستند وجود مبارک موسای کلیم و همراهان او را از سرزمین مصر بردارند تبعیدشان کنند یا آنها را از پا در بیاورند ولی قهر الهی دامنگیر آنها شد آنها را از پا در آورد و فضای مصر را و آن منطقهٴ دیگر را در اختیار مستضعفان قرار داد و جریان مکه هم بالأخره همین‌طور خواهد شد چه اینکه همین‌طور هم شد وقتی که ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ٭ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾ همین‌طور شد فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ﴾ گرچه معجزاتی که وجود مبارک موسای کلیم به اذن خدا ارائه کرد بیش از این نُه معجزه است در اثنای آن محاورات و مناظراتشان معجزات فراوانی داشتند لکن نُه معجزه به عنوان شفّاف‌ترین معجزات در قرآن کریم مطرح شد عصای موسی از همین قبیل است, یدِ بیضا از همین قبیل است, غرق در دریا و مانند آن از همین قبیل است بعضی از آیات را ذات اقدس الهی شمردند نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیهٴ 133 به پنج معجزه از این معجزات اشاره فرمود آیهٴ 133 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ﴾ اما جریان عصا, جریان ید بیضا و مانند آن را در این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» ذکر نفرمود. در بخشهای دیگر آیات دیگری را ذکر فرمود نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» اشاره شده آیهٴ دوازده و سیزده سورهٴ مبارکهٴ «نمل» این است ﴿وَأَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیَاتٍ إِلَی فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ﴾ فرمود دستت را در جَیْب و در آغوش ببر در بغل ببر این بزرگان اهل معرفت می‌گویند انسان باید دست را به جَیْب خود, به صدر خود, به قلب خود ببرد و چیزی در بیاورد آنها که دستشان به جیبشان است مشکلی را حل نمی‌کنند آن جِیب فارسی است این جَیْب عربی است از جَیْب آدم, از صدر آدم کاری ساخته است نه از جِیب آدم و جیب کسی ﴿وَأَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ این دستت که شفاف می‌شود, سفید می‌شود از سنخ بَرص و امثال اینها نیست این ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ است این کلمهٴ ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ در بعضی از موارد برای دفع وهم و دفع دخل مقدّر است مثل اینکه به وجود مبارک زکریا(سلام الله علیه) فرمود سه روز زبانت بَند می‌آید ﴿آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ﴾ اما اینکه سه روز زبانت بَند می‌آید مشکل طبّی ندارد ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ است عرض کرد آیتِ من و علامت من که من صاحب فرزند می‌شوم چیست؟ فرمود: ﴿آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ﴾ یعنی نمی‌توانی حرف بزنی سه روز نماز می‌خوانی, ذکر می‌گویی, با من مناجات می‌کنی, اذکارت محفوظ, عباداتت محفوظ ولی بخواهی با مردم حرف بزنی نمی‌توانی خب این می‌شود معجزه دیگر ﴿آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ﴾ اما ﴿سَوِیّاً﴾ سالمی, مستوی‌القامه‌ای, مستوی‌الخِلقه‌ای, مستوی‌الاعضایی این‌چنین نیست که مشکل طبّی در زبانت باشد اینجا هم دربارهٴ وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) می‌فرماید که ﴿أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ اما ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ این‌طور نیست که حالا دستت سفید شده یک آفت طبّی داشته باشد نه خیر این دست سفید شد و شفاف شد, خب.
﴿فِی تِسْعِ آیَاتٍ إِلَی فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ﴾ در آیه سیزده فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً﴾ این آیاتی که ما به وجود مبارک موسای کلیم دادیم این نُه آیه اینها مُبصِر است مبصر در اینجا لازم است متعدّی نیست یعنی شفاف و روشن است در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» قبلاً گذشت که فرمود گرچه همهٴ موجودات آیات الهی‌اند و چیزی در عالَم نیست که آیه و نشانهٴ ذات اقدس الهی نباشد اما شب و روز یکسان نیستند در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» قبلاً که گذشت آیهٴ دوازده گذشت این بود ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ شب آیتِ خداست, روز آیت خداست شب آیهٴ تاریکِ خداست روز آیهٴ روشن خداست روزِ روشن آیه است شبِ تاریک آیه است این یک مطلب, روز آیهٴ روشن خداست مطلب دیگر هر دوی آن درست است شب روشن است روز تاریک این یک مطلب, روز آیهٴ شفاف و روشن خداست شبِ تار هم آیت خداست بالأخره آیات برخیها روشن‌اند بعضیها مثل آن قبلی روشن نیستند همهٴ آیات علامت الهی‌اند وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن بیان نورانی‌شان می‌فرماید: «ما لله آیةٌ أکبر مِنّی» که در چندجا به مناسبت این حدیث شریف نقل شده است که فرمود از من بزرگ‌تر ذات اقدس الهی آیتی خلق نکرده است اینکه می‌فرماید از من یعنی از اهل بیت چون اینها یک نورند «ما لله (سبحانه و تعالیٰ) آیةٌ أکبر مِنّی» آیة الله الکبریٰ این خاندان‌اند و لا غیر فرمود از من بزرگ‌تر دیگر خدا آیتی خلق نکرده است پس بنابراین بعضیها شفّاف‌اند بعضی نیمه‌شفاف, بعضی کبیرند بعضی اکبر و آنکه آیت اکبر خداست همان انسانِ کامل است.
در جریان موسای کلیم هم فرمود اینها آیات شفاف و روشنی است برای اینکه یک تکّه چوب بشود اژدهای دَمان و همهٴ سِحرها را از بین ببرد یا همین چوب به دریا که خورد آبهای رفته برود و آبهای نیامده نیاید و یک جادهٴ خاکی بشود که اینها که از بستر این دریا دارند حرکت می‌کنند پایشان تَر نشود ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ نفرمود «فاضرب لهم طریقاً فی البحر» یک وقت است که باران می‌آید بالأخره آدم در این خیابان و آسفالت راه می‌رود یک مقدار کفشش تَر می‌شود بالأخره باران آمد دیگر اما خب دریاست طوری آدم راه برود که کفشش تَر نشود, طوری بشود که پایش تَر نشود فرمود یَبس است خشک می‌شود خب اینها معجزهٴ شفاف است دیگر فرمود ما به موسای کلیم این معجزات را ادا کردیم چه اینکه در جریان ناقهٴ ثمود هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 59 قبلاً به این صورت گذشت ﴿وَآتَیْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً﴾ یک آیه و معجزهٴ روشنی نه ناقه مُبصر است آیه مبصر است خب از دل سنگ صخرهٴ صمّا یک شتر در بیاید یک چیز روشنی است دیگر معجزهٴ روشنی است «آیة مبصرة» نه ناقه مبصر است ﴿وَآتَیْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً﴾ یعنی «آیةً مبصرةً» یک آیهٴ شفاف و معجزهٴ روشنی است اینها را برای بنی‌اسرائیل ما فرستادیم اینها اگر حس‌گرا باشند باید بپذیرند, عقل‌گرا باشند باید بپذیرند ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا﴾ شما حالا از علمای بنی‌اسرائیل سؤال بکنید آنهایی که تاریخ گذشتگانشان سینه به سنیه به آنها رسیده است از آنها سؤال بکن که چه گذشت درباریان فرعون به وجود مبارک موسای کلیم چه گفتند؟ وقتی این معجزات شفاف را وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) ارائه کرد فرعون گفت که من گمان می‌کنم تو مَسحوری حالا مسحور چه به معنای ساحر باشد «کما قیل» یا به معنای سِحرزده باشد معنای مفعولی خودش را داشته باشد «کما قیل ایضاً» و به آیهٴ 27 سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» سازگارتر است که فرعون دربارهٴ وجود مبارک موسای کلیم به بنی‌اسرائیل این‌چنین گفت ﴿إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ﴾ دیوانه یعنی دیوزده اینها فکر می‌کردند که دیو یعنی جِن در اینها اثر گذاشته جن‌زده است و جن‌زده را می‌گویند دیوانه, مجنون را می‌گویند جن‌زده و دیوانه, خب. این به قرینهٴ ﴿لَمَجْنُونٌ﴾ این کلمهٴ مسحور هم می‌تواند معنای مفعولی داشته باشد این سخن فرعون بود در جواب این آیات شفاف و روشن, اما وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) به فرعونیان مخصوصاً فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ اولاً برای تو روشن شد که خدایی هست یک, و اینها ساختهٴ من نیست ساختهٴ خداست دو, اینها معجزات الهی‌اند نظیر اسرار طبیعت یک امر عادی نیستند یک امر خارق عادت‌اند سه, یک معجزه شفاف و روشن و تابانی هم هستند چهار, خب چرا ایمان نمی‌آورید ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ یعنی «أنزل الله سبحانه و تعالیٰ هذه الآیات» را «بصائر» مثل اینکه ناقه را مُبصِره قرار داد, مثل اینکه روز را آیهٴ مبصره قرار داد این نُه آیه هم بصائرند از نظر بصیرت پذیرش قلب روشن‌اند چه اینکه عامل بصیرت شما هم هستند شما این را عالِم شدی چرا ایمان نمی‌‌آوری آنچه که دربارهٴ همین فرعون نقل شده است که ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ از همین قبیل است این ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ یعنی اینها یقین پیدا کردند اینها مُستَیقِن‌اند برایشان هیچ تردیدی نیست از نظر علمی برایشان ثابت شده است اما در بحثهای قبل هم داشتیم که بالأخره انسان یک بخش اندیشه دارد که کاملاً مرزش جداست و یک بخش انگیزه دارد که کاملاً یعنی کاملاً مرزش جداست به دلیل اینکه ما عالِم فاسق داریم خب این عالم فاسق بخواهد درس بگوید خوب درس می‌گوید, بخواهد مقاله بنویسند خوب مقاله می‌نویسد, بخواهد سخنرانی کند خوب سخنرانی می‌کند هیچ تردید علمی ندارد آیاتش خوب است, روایاتش خوب است اینها همه دلالت می‌کند بر اینکه فلان کار حرام است این در بخش اندیشه اما وقتی بخواهد عمل بکند دستش می‌لرزد عمل یعنی عمل کاملاً مرز عقل عملی از مرز عقل نظری جداست آن عقل عملی که «ما عبد به الرحمٰن و اکتسب به الجنان» مثل دستِ آدم است او که درک ندارد او کار می‌کند خب حالا اگر کسی چشمِ بینایی داشت و دستِ فلج آن نیروی مُدرِکه‌اش کامل است یا محرّکه‌اش مشکل دارد در بحث روز قبل هم اشاره شد که ما در بخش عمل و حیطهٴ حس چهار صِنف کار داریم علماً و عملاً یک صنف که مربوط به مجارای ادراک ماست مثل شنوایی و بینایی, یک صنف مربوط به تحریک ماست, کار ماست مثل دست و پا انسان از نظر چشم و گوش که عهده‌دار درک‌اند و از نظر دست و پا که متولّی کارند چهار صنف‌اند یا هر دو قوی است یا هر دو ضعیف است یا درکش قوی است کارش ضعیف است یا بالعکس در درون ما هم همین‌طور است ما از نظر عقل نظری که معرفت‌شناسی به عهدهٴ اوست, از نظر عقل عملی که ایمان و عزم و نیّت و اراده و اخلاص به عهدهٴ اوست ما چهار گونه آدم داریم بعضیها خوب می‌فهمند و خوب هم می‌پذیرند اینها عالِم عادل‌اند بعضیها خوب می‌فهمند پذیرفتنشان مشکل است اینها عالم فاسق‌اند بعضیها خوب می‌پذیرند ولی درکشان ضعیف است اینها متحجّر کم‌درک‌اند هر چه به اینها بگویی عمل می‌کنند بیچاره‌ها اما درکشان ضعیف است بعضیها در هر دو جهت ضعیف‌اند جاهلِ متهتِّک‌اند این بیانات نورانی حضرت امیر که فرمود بعضیها ناسک‌اند, بعضی متهتّک‌اند, بعضی جاهل‌اند, بعضی عالِم‌اند اینها به همین تقاسیم چهارگانه برمی‌گردد ما هیچ ارتباطی در اوایل امر بین محور عزم و اراده و تصمیم و نیّت و اخلاص با مدار درک نداریم این ماییم که باید اینها را جُفت و جور کنیم اینکه به ما گفتند چیزی که فهمیدی زود بپذیر همین است الآن دوتا طلبه‌ای که دارند مقدّمات بحث می‌کنند در حجره‌ای که ثالثشان فقط خداست هیچ کس خبر نیست این اگر خودش را نسازد وقتی روحانی شد و وارد جامعه شد اول فتنه است این حالا دارد انموذج یا عوامل یا صمدیه بحث می‌کند این فهمید حق با رفیق اوست اما تمام تلاش و کوشش‌اش این است که حرف خودش را هم به کرسی بنشاند این وقتی که بالا آمد فتنه‌ای است برای جامعه این همان طلبگی باید خودش را بسازد فوراً باید کوتاه بیاید بگوید بله حق با شماست, اگر در حجرهٴ دو نفری خودش را نساخت وقتی وارد جامعه شد هر چه بفهمد همین است کاملاً مطلب برای او روشن است که حق با کیست اما بیراهه می‌رود هر چه فاصله بیشتر شد سن طولانی‌تر شد این شکاف عمیق‌تر می‌شود, تلخی‌اش بیشتر می‌شود, بنابراین مسئلهٴ جزم یک سلسله ستون جدا دارد, مسئلهٴ عزم یک ستون جدایی دارد آنجا که به عزم و اراده و نیّت و اخلاص برمی‌گردد کار عقل عملی است که «عبد به الرحمٰن و اکتسب به الجنان» , آنجا که مسئله وهم و ظنّ و خیال و برهان و امثال اینهاست مسئله عقل نظری است که از راه معرفت‌شناسی تأمین می‌شود. وجود مبارک موسای کلیم فرمود برای شما روشن شده خب بپذیر دیگر این گردن‌نهادن فعلِ نفس است یک, بین نفس و ایمان که فعل اوست اراده فاصله است دو, اگر اراده کرد ایمان می‌آورد نشد نه, اما بین نفس و فهم اراده فاصله نیست بعد از اینکه مقدمات حاصل شد کسی نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم این فهمیده ممکن است بگوید من نمی‌خواهم گوش بدهم، نمی‌خواهد مطالعه کنم، نمی‌خواهم بحث کنم، نمی‌خواهم نظر بدهم اما وقتی مقدمات را گوش داد فهمیده از آ‌ن به بعد نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم اگر صغرا و کبرا برای او تثبیت شد این می‌شود ضروری وقتی ضروری شد انسان در برابر ضروری قرار می‌گیرد وقتی در برابر ضروری قرار گرفت می‌شود مضطرّ، مضطرّ به کسی می‌گویند در برابر یک امر ضروری قرار گرفت دیگر وقتی ما در برابر نظری قرار داریم برای ما روشن نیست و پیچیده است وقتی این نظری به ضروری ختم شد یعنی آ‌ن مبیَّن به بیِّن رسید می‌شود شفاف وقتی این مطلب پیچیدهٴ فلسفی یا فقهی یا حقوقی که اول نظری بود و مبیَّن به وسیلهٴ بیّن شفّاف شد دیگر ما یقیناً قبول می‌کنیم که قبولاً می‌فهمیم.
پرسش:...
پاسخ: نه، ما عالِم فاسق به چه مناسبت داریم؟ مشکل علمی ندارد که اینها که رشوه می‌گیرند نمی‌دانند پایانش جهنم است؟ نمی‌دانند قرآن تحریم کرده، روایات تحریم کرده، عقل تحریم کرده، نقل تحریم کرده اینکه به نامحرم نگاه می‌کند نخوانده ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾ را؟ تردید دارد، اما خب عمل نمی‌کند عمل کاملاً مرزش از علم جداست اگر ما بین اینها اُلفت برقرار نکردیم اینها را متّحد نکردیم حواسمان جمع باشد که نه سخنرانی ما می‌تواند جامعه را متّحد کند، نه کتاب ما، نه درس ما برای اینکه ما با خودمان اختلاف داریم کسی که خودش چند گونه است این چگونه می‌تواند جامعه را متّحد کند اگر ما از نظر عمل یک سَمت می‌رویم، از نظر علم یک سَمت می‌رویم کسی که در درون خودش کثیر است و مختلف است و مخالف است و مُحارب است این علمش با عمل، عملش با علم محارب یکدیگرند این چگونه می‌تواند جامعه را به وحدت دعوت کند؟ بنابراین اول به ما گفتند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ اول گفتند وقتی فهمیدید بپذیرید وقتی مطلب برای شما روشن شد ایمان بیاورید این نفس را رام بکنید این وگرنه امّارِ بالسوء است وقتی کسی امیر شد دیگر شما ناچارید اسیر بشوید این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که بارها خوانده شد همین بود فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍتَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» این بیان حضرت است در نهج‌البلاغه فرمود در این جهاد داخلی حالا اگر او پیروز شد اسیر می‌گیرد دیگر مشکل ما با شیطان این نیست که فقط او دشمن ماست او یک دشمنِ قسم‌خورده‌ای است که گفت ﴿فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾ یک و دشمنی است که فقط اسیر می‌گیرد آخر دشمنهای دیگر تا توانستند می‌کُشند نشد اسیر می‌گیرند اما این سعی می‌کند نکُشد اگر شیطان که دشمن ماست عدوّ مبین است «فاتخذوا عدوا» او در جنگ و در جهاد درونی می‌خواست ما را بکُشد خب بالأخره ما راحت می‌شدیم عذاب ما کمتر بود اما او ما را که نمی‌کشد که او اسیر می‌گیرد فقط، اسیر می‌گیرد تا زنده‌ایم به دستور او عمل بکنیم اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» قبلاً گذشت که او سوگند یاد کرد و اشاره کرد گفت ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾ من اِحتناک می‌کنم این «أحنتک» متکلّم وحده باب «افتعال» است «احتنک» یعنی حنک و تحت حنک اینها را گرفته گفت من سوارشان می‌شوم، سواری می‌گیرم آن‌طوری که سوارکار حنک اسب و تحت حنک اسب را در اختیار دارد من این‌طور می‌خواهم ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾ این کار را می‌خواهم بکنم بنابراین او اسیر می‌خواهد و اگر کسی اسیر شد خب تابع امیر است دیگر این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍتَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» از همین قبیل است، خب بنابراین این ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ ناظر به همین بخش جدایی عقل نظر از عقل عمل است یعنی آن بخش معرفت از بخش تصمیم و اراده و اخلاص و امثال ذلک کاملاً جداست اگر ما اول رابطه را حفظ کردیم تا آخر محفوظیم اگر نشد این مشکل هست برای همیشه وگرنه.
پرسش: اگر این دوتا کاملاً از هم جدا هستند چرا میلیاردها دلار خرج تبلیغات می‌کنند؟
پاسخ: برای اینکه اینها جدا نشوند دیگر این «فَرّق تسدّ» هم همین است اینها برای اینکه مرتبط نشوند انبیا آمدند گفتند وقتی فهمیدی عمل بکن، اولیا آمدند گفتند وقتی فهمیدی عمل بکن، عقل و فطرت از درون می‌گویند وقتی فهمیدی عمل بکن، آنها می‌گویند یا نفهم یا اگر فهمیدی عمل نکن بگذار کنار اینها اُسطوره است.
پرسش: حضرت استاد نمی‌شود گفت یقین مراتبی دارد یعنی کسی که رسید به «هم و الجنة کمن قد رآها».
پاسخ: آن یقین شهودی است آن علم شهودی، علم حضوری خب جدایی ندارد دیگر آن کسی به آنجا نمی‌رسد مگر با عمل صالح در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» آیهٴ چهارده به این صورت اشاره کرد بعد از همان جریان ﴿وَأَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیَاتٍ إِلَی فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ ٭ فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ﴾ فرمود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ «اِستَیْقَن» نظیر «استکبر» باب «استفال» است که برای تأکید است مثل ﴿فَاسْتَجَابَ لَهُمْ﴾ این برای تأکید است این «الف» و «سین» دیگر این «الف» و «سین» که به معنی طلب نیست «استکبر» از همین قبیل است برای طلب نیست این، این شدّت کِبر است ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً﴾ بنابراین این خطر برای همه هست ما در درجهٴ اول باید که یک واحد باشیم هر چه فهمیدیم برابر او تسلیم بشویم و عمل بکنیم این یک، حالا که یکی شدیم باید ببینیم که شئون ما چندتاست ما یک بخش علم داریم که این را فهمیدیم که علم داریم که جزم و بخش وهم و خیال و حس زیرمجموعهٴ عقل نظری است اینها باید به امامت عقل نظری کار بکنند یعنی حس هر چه دید باید به عقل بدهد، وهم و خیال هر چه درک کردند باید به عقل بدهند او قاضی و حاکم اندیشه‌هاست رهبری اندیشه‌ها را به عهده دارد این گروه نماز جماعتشان صف جماعتشان به امامت عقل نظری برگزار می‌شود شهوتها، غضبها، جاذبه‌ها، دافعه‌ها، خواسته‌ها، تمایلات همه اینها هر چه می‌خواهند یا از هر چه می‌گریزند گرایش و گریزهٴ خود را باید به پیشگاه عقل عملی که «ما عبد به الرحمٰن و اکتسب به الجنان» عرضه کنند این خواسته‌های عملی به امامت عقل عملی نمازشان را بخوانند آن هویّت درونی بین‌العقلین جمع می‌کند و می‌شود رهبر کل و قائد اعظم آن انسانیّت ماست که علم ما برای اوست، عمل ما برای اوست هر چه بالاتر می‌روند علم همان و عمل همان دیگر معطّل نیستند اگر چیزی برایشان روشن شد واقعاً عمل می‌کنند.
ما بخشی داریم به نام علم، بخشی داریم به نام عمل. در بخشهای عمل چون خواسته‌ها فرق می‌کند مرزها کاملاً جدا شد بخشی داریم که جاذبه به عهده می‌گیرد مثل شهوتها حالا یا شهوت غریزه‌ای یا شهوت مال یا شهوت مقام یا شهوت جاه یا شهوت شهرت‌طلبی «أو ما شئت فسمّ» یک بخش‌اش مربوط به غضب، دفع دشمن داخلی، خارجی، مبارزات که رهبری‌شان را غضب به عهده می‌گیرد اینها زیر پوشش قوای عملی هستند ما آنچه که در خودمان داریم و آنچه که در دیگران سراغ داریم و شنیدیم همینها هستند انسان یک سلسله کارهایش کارهای علمی است که می‌فهمد، یک سلسله کارهایش مربوط به جذب است که نیروی شهوانی عهده دارد اعم از شهوت خوردن و نوشیدن و پوشیدن و امثال ذلک و یک سلسله کارهای غضبی و دفعی است که جهادها و جنگها و اینها به عهده دارند اینها نعمتهای الهی‌اند اگر ذات اقدس الهی این نیروی اشتها را به ما همیشه نمی‌داد ما زود تلف می‌شدیم برای اینکه انسان مثل فرشته نیست که بتواند بماند شخصش بخواهد بماند باید غذا بخورد، نوعش بخواهد بماند باید نکاح بکند این خلیفةالله باید روی زمین بماند اما انسان مثل حیوانات نیست که غذایش در طبیعت حاضر باشد باید غذا تهیه بکند تهیه غذا هم کار آسانی نیست خیلی سخت است، خب چه کسی مزد این سختی را می‌دهد حُکمای ما گفتند اینکه انسان از خوردن لذّت می‌برد این مُزد کارگری‌اش است اگر از خوردن لذّت نبرد که این همه تلاش و کوشش نمی‌کند برای اینکه غذا تهیه کند این بیچاره خیال می‌کند زنده است برای اینکه بخورد او نمی‌فهمد که این مزد عملگی اوست خدای سبحان می‌خواهد این بماند اینکه مثل مَلک نیست که تنها بدون غذا بماند که این تهیه غذا هم مثل حیوانات نیست که غذایش در صحرا آماده باشد که این غذایش زحمت دارد خب این زحمت را برای چه تحمّل بکند چیزی دَم دهنش می‌مالد به عنوان مزد کار که در فضای ذائقه فقط هست اما اینکه پایین رفت چه دوباره بالا بیاورد بد است از راه دیگر دفع بشود بد است این چند لحظه‌ای که لذّت می‌برد مزد عملگی اوست این خیال می‌کند انسان برای خوردن خلق شده این برای شخص، برای نوع بالأخره انسان که مثل مَلک نیست که می‌میرد و خدای سبحان خلیفةالله می‌خواهد باید نسل بعد محفوظ باشد نسل بعد هم تهیه همسر می‌خواهد، مسکن می‌خواهد، هزینه می‌خواهد، کار مشکلی می‌خواهد مزد این عملگی همان لذّت نکاح است این خیال می‌کند لذّت نکاح یک امر مطلوب بالاصل است این کجا و آن درک کجا، خب این لذّت مزد عملگی اوست آ‌ن لذّت هم مزد عملگی خواست اوست اینها را کرده ما یک اندیشه داریم و یک جاذبه داریم و یک دافعه اینها را اگر رهبری نشوند طغیان می‌کنند برای هر کدام هستهٴ مرکزی خلق کردند گفتند علم هستهٴ مرکزی دارد، مغالطه نباید باشد، وهم و خیال نباید باشد، برهان راهش این است این هستهٴ مرکزی علم است شهوت هم هستهٴ مرکزی دارد، غضب هم هستهٴ مرکزی دارد این هستهٴ مرکزیها وقتی که حاصل شدند هستهٴ مرکزی اندیشه و شهوت و غضب این شخص می‌شود حکیم در این بحث است که می‌گویند «خیر الأمور اوسطها» این مربوط به قواست قوّه‌ای داریم که چیز می‌فهمد، قوّه‌ای داریم که جاذبه دارد، قوّه‌ای داریم که دافعه دارد آن قوّه‌ای که مُدرِک است و چیز می‌فهمد این را باید در هستهٴ مرکزی تعدیل کرد بعضیها زودفهم‌اند این زودفهمی هم آفتی است این زودفهمی نه به‌جا فهمی این زودفهمی مثل گنجشکی است که از این شاخه به این شاخه هنوز حقّ این شاخه را اَدا نکرده این قوّه‌اش از این شاخه به آن شاخه، از این شاخه به آن شاخه تا مطلبی طرح می‌شود از اینجا جای دیگر یا اشکال می‌کند یا تأیید می‌آورد یا نقض می‌کند یا نقد می‌کند این زودپروازی آفتی است برای قوّهٴ مُدرکه این را می‌گویند جُربزه که چیز بدی است دیرپروازی هم یک چیز بدی است این را می‌گویند کُودَنی و بِلادت که استاد باید با چندین مثال دستِ ذهن او را بگیرد از این مطلب به مطلب دیگر برساند این کُندپروازی هم آفتی است این می‌شود بلادت که چیز بدی است، آن می‌شود جُربزه که چیز بدی است این میان‌پروازی، عدل‌پروازی، به موقع‌پروازی را می‌گویند حکمت این برای قوّه است این قوّه‌ای که باید چیز بفهمد اگر در هستهٴمرکزی افراط و تفریط بود می‌گویند حکمت این شخص بالأخره اگر حوزوی است به جایی می‌رسد اگر دانشگاهی هم باشد به جایی می‌رسد برای اینکه قوّهٴ فهم او مثل باصره نیست می‌بینید بعضیها چشمشان این پزشکان چشم می‌گویند این شناور است این چشمش آرام نیست این چیزی را درست نمی‌بیند یا ضعیف است یا شناور است یک چشم معتدل است که درست می‌تواند ببیند این «خیر الامور اوسطها» جایش اینجاست در مسئله شهوت هم این‌چنین است، در مسئله غضب هم این‌چنین است اگر کسی خامل‌‌الذکر باشد، منزوی باشد، اهل نکاح نباشد، دنیا را ترک بکند این ضعف قوّهٴ جاذبه دارد برای او آفتی است آن کسی هم که به حلال نسازد باکش نباشد به هر سَمتی هم شد، شد آن هم افراط در قوّهٴ شهوت است آن هم فتنه است هستهٴ مرکزی بین آن شَرِح بودن و این خامل بودن عفّت است که عفّت فضیلت است اینها برای آن قوّه است. در جریان جهاد و غضب هم این‌طور است بعضیها ظلم‌پذیرند، ستم‌پذیرند، ترسو هستند، جوان‌اند که این هم یک فتنه است بعضیها متهوّر و بی‌باک‌اند این تهوّر و بی‌باکی چیز فتنه‌ای است آن ترس و جوان بودن هم فتنه است هستهٴ مرکزی بین آن تهوّر و این جوانی و ترسی شجاعت است شجاعت مَلکه است اگر شجاعت شد، اگر عفّت شد، اگر حکمت شد این شخص، شخص معتدل است این می‌تواند بالأخره با درس به جایی برسد اینها مربوط به قواست نه مربوط به آن مَقوی‌علیه اینجاست که می‌گویند «خیر الامور اوسطها» حالا اگر کسی نه، خوش‌استعداد بود هم از فتنهٴ جُربزه مصون بود هم از فتنهٴ بلادت یک انسان خوش‌درکی بود از این به بعد به او نمی‌گویند «خیر الامور اوسطها» چون در هستهٴ مرکزی هست از آن به بعد می‌گویند «خیر الامور أکثرها و أشدّها و أوفرها» این همان است که در دعای کمیل می‌گوییم «و أقربهم منزلة منک و أخصّهم زلفة لدیک» اینها آنجاست تا می‌تواند بالا می‌رود انسان اگر در هستهٴ مرکزی قرار گرفت مثل وجود مبارک امام حسن شد گاهی تمام مالش هم ببخشد اسراف نیست عادل داریم، اعدلِ من العادل داریم، اعدل من الاعدل داریم، اعدل من الاعدل من الأعدل داریم، اتقا داریم، اتقای من الاتقا داریم چون در هستهٴ مرکزی هست اگر تمام مالش را تقسیم بکند یا تمام مالش را ببخشد چند بار این اسراف نیست.
پرسش: حاج آقا اموات بیرون صناعی.
پاسخ: خب آن‌ هم همین را تأیید می‌کند بنابراین ما یک «خیر الامور اکثرها» داریم که این مصبّش مشخص است. یک «خیر الامور أشدّها و أکثرها و أعلاها و أنباها و أوفرها» داریم که آن هم معیار مشخص است اینکه از دیرزمان مسئله تثلیث را مطرح کردند این است مسئلهٴ اخلاق دیگر نسبی نخواهد بود برای اینکه انسان یک هویّت است این حرفها، حرفهای جهانی است برای انسان است انسانیّت هم این سه شعبه را دارد این سه شعبه هم این دو قانون کلی را دارند یعنی انسان یک اندیشه دارد، یک شهوت دارد و یک غضب هر کدام افراط و تفریط دارند هستهٴ مرکزی همه خوب است «خیر الامور اوسطها» بعد از اینکه انسان در هستهٴ مرکزی قرار گرفت یعنی در صراط مستقیم قرار گفت «خیر الامور أکثرها و أشدّها و أوفرها» این دیگر اخلاق نسبی نخواهد بود اولاً و جهانی خواهد بود ثانیاً.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:30

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن