- 321
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 102 تا 105 سوره اسراء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 102 تا 105 سوره اسراء"
ذات اقدس الهی، جریان فرعون و بنیاسرائیل و وجود مبارک موسای کلیم را ذکر میکند
آلفرعون و مشرکان حجاز مثل هم بودند یعنی عالماً و عامداً حق را انکار میکردند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً﴿102﴾ فَأَرَادَ أَن یَسْتَفِزَّهُم مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَمَن مَعَهُ جَمِیعاً ﴿103﴾ وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنَا بِکُمْ لَفِیفاً ﴿104﴾ وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً ﴿105﴾
چون در مکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با ارائهٴ عناصر محوری دین یعنی اصول دین مواجه میشد با مشرکان لجوج و عنود مکه هم برهان اقامه میکرد, هم صبر و بردباری را حفظ میکرد ذات اقدس الهی هم برای اینکه وجود مبارک پیامبر را تثبیت کند, هم برای اینکه مشرکان حجاز را تنبیه کند جریان فرعون و بنیاسرائیل و وجود مبارک موسای کلیم را ذکر میکند که اینها بر اساس ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ آلفرعون مثل همان مستکبران عصر وجود مبارک موسای کلیم بودند آلفرعون و مشرکان حجاز مثل آنها بودند یعنی آنها که معاصر حضرت بودند مثل معاصر موسای کلیم بودند که آنها عالماً و عامداً حق را انکار میکردند وجود مبارک موسای کلیم فرمود برای شما مسلّم شد که اینها معجزات الهی است و مع ذلک نمیپذیرید و من فکر میکنم شما مَثبور و هالک و گرفتار ثُبور خواهید بود آن روز که میگویند ما هلاک شدیم وَیل بر ما آن روز را یوم الثبور است بالأخره ﴿قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ اینها را ذات اقدس الهی نازل کرد اینها معجزه است از طرف من هم نیست از طرف خدای سبحان است معجزه شفاف و روشنی است برای اینکه شما بصیرت پیدا کنید و فهمیدید اما عمل نمیکنید ﴿وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً﴾ یعنی «هالکا» چون بعد از قیام حجّت اگر کسی بیراهه برود بر اساس ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ به هلاکت خواهد رسید آنگاه فرعون به جای اینکه ایمان بیاورد درصدد براندازی وجود مبارک موسای کلیم و همراهانش بود قصد استفزاز داشت یعنی برداشتن از زمین, بیرون کردن اینها از مصر, تبعید اینها از سرزمین خودشان و مانند آن ﴿فَأَرَادَ﴾ فرعون ﴿أَن یَسْتَفِزَّهُم﴾ موسای کلیم و مؤمنان او را از آن سرزمین که ارض, ارض معهود است یعنی مصر آنگاه فرمود: ﴿فَأَغْرَقْناهُ﴾ من فرعون و همراهان فرعون و فراعنه را به دریا سپردم هلاک کردم موسای کلیم و مؤمنان به آن حضرت را نجات دادم به آنها گفتم حالا وارد سرزمین مقدس بشوید ﴿فَأَغْرَقْناهُ﴾ یعنی او را غرق کردیم و کسانی که با فرعون بودند همهشان را به دریا ریختیم آنجا که فرمود: ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ ﴿فَغَشِیَهُم مِنَ الْیَمِّ مَا غَشِیَهُمْ﴾ ناظر به این قسمت است. بعد فرمود بعد از اهلاک فرعون به بنیاسرائیل گفتیم شما در این سرزمین بمانید حالا این سرزمین میتواند برابر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت همان ارض مقدّسه باشد که در آیه 21 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» قبلاً گذشت فرمود: ﴿یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَی أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ﴾ میتواند آن باشد میتواند هم سرزمین دیگر بنا بر اینکه اینها دوباره به مصر برگشته باشند باشد ﴿وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ بسیاری از مفسّران این آخرت را همان قیامت شمردند فرمود فعلاً ساکن در زمین باشید وقتی آخرت شد ما همهٴ شما را جمع میکنیم بالأخره بین شما داوری میکنیم هم یوم الوصل است برای اینکه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ که یوم الجمع است و هم یوم الفصل است برای اینکه ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ﴾ از یک طرف و ذات اقدس الهی هم که خیرالحاکمین است, خیرالفاصلین است بین اینها داوری میکند از سوی دیگر ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ که یعنی قیامت همهٴ شما را ملفوفاً و جمعاً میآوریم برابر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» است که ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ بعد میگوییم ﴿وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ از یک سو, بعد یوم الفصل است ﴿لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ در آن روز هم ظهور میکند از سوی دیگر.
احتمال دیگر درباره ﴿وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ است که در صدر همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» به آن اشاره شده است در همان صدر این سوره به این صورت آمده است فرمود ما دو وعده داریم برای شما در همین اول سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَقَضَیْنَا إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْکِتابِ﴾ آیه چهار به بعد ﴿لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً کَبِیراً ٭ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَیْکُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ﴾ بعد فرمود: ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسوءُوا وُجُوهَکُمْ﴾ الآن این بنیاسرائیلیها که به این صورت دارند ستم میکنند این اسرائیلیها بعضی از علمای فلسطین خود همین جناب سیّد حسن نصرالله(حفظه الله و ایّده الله و کتب له النصر و الغلبه) انشاءالله این یک وقت به خودم میگفت که این احتمال میدانید که این وعد آخرت وعدی باشد که انشاءالله فلسطینیها پیروز بشوند و میخواست معلوم بشود که این ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسوءُوا وُجُوهَکُمْ﴾ یعنی بنیاسرائیل به ذلّت میافتادند انشاءالله امیدواریم که این وعد آخرت ما باشیم اما ما داریم در بحثهایی که در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت این وعده آخره مثل همان وعد اول هر دو آمده یعنی هر دو وعد سپری شد و تاریخی شد لکن اصل کلی در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هست که ﴿وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ یک وعد و دو وعد و پنج وعد و شش وعد نیست فرمود هر وقت شما بیراهه رفتید آن اهلاک ما, تدبیر ما و غضب ما و دَمار شما را در آوریم هست که ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ که الآن ما از ذات اقدس الهی این ایام رحمت و برکت است به وِلای علی قسم میدهیم مسلمانهای غزّه را از خطر اینها نجات بدهد, خب.
بنابراین احتمال اینکه این ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ همان ﴿إِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ آیه هفت همین سوره باشد که به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ردّ العجز الی الصدر است بخش پایانی این سوره به همان بخش اوّلی سوره برگردد این هم هست منتها این را غالب مفسّران متعرّض نشدند آنها که غالباً متعرّض شدند ﴿وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ را همان روز قیامت دانستند ﴿جِئْنَا بِکُمْ لَفِیفاً﴾.
مطلب بعدی آن است که این استفزاز همیشه بوده یعنی دشمنان دین درصدد براندازی نظام الهی و برداشتن رهبران الهی بودند در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 76 که قبلاً بحثش گذشت این بود ﴿وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ﴾ تو را از زمین بردارند, تبعید کنند, اخراج کنند و مانند آن که فرمود ما آنها را به هلاکت میرسانیم, به هلاکت رساندیم و مانند آن این استفزاز برای همیشه بود اما حالا آن سؤالاتی که مربوط به بحثهای قبل بود.
مطلب اول این است که چطور علم چون محلّ ابتلای ما حوزویان هم هست چطور علم به عمل نمینشیند آدم یا علمش ضعیف است یا اگر علمش قوی و صددرصد بود حتماً عمل میکند چطور میشود ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ بشود یک, چطور میشود ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ دو, این دوتا آیات چطور توجیه میشود که آدم صددرصد مطلبی را بفهمد ولی عمل نکند حتماً در علم مشکلی هست.
پاسخ این مسئله این است که علمْ امیرِ اندیشه است یعنی بخش حس را آن علمِ برهانی رهبری میکند, بخش وهم را, بخش خیال را همهٴ تعارضات را آن یقینِ علمی تأمین میکند چون فرمانروای بخش اندیشه با همهٴ زیرمجموعهای که دارد علم است اما انسان تنها اندیشه نیست بخش وسیعی از انسانیّتِ انسان را آن انگیزه تشکیل میدهد علم پنجاه درصد حرف را میزند کار به دست علم نیست کار به دست انگیزه است صددرصد میداند خدا گفته ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾ علم برای سخنرانی خوب است, برای درس گفتن خوب است, برای تألیف خوب است, برای تصنیف خوب است, برای پژوهش خوب است, برای تحقیق خوب است اما وقتی از مدرسه بیرون رفته نامحرم را دیده این چشم را ببندد این از علم ساخته نیست این از ایمان ساخته است علم پنجاه درصد است خیلی هنر داشته باشد پنجاه درصد کار را انجام بدهد علم, امیر بخش ادراکات است و لاغیر رهبر بخش عمل آن محبّت است و عقل عملی است که «به یُعبد الرحمٰن و یُکتسب به الجنان» اگر انشاءالله آن عقلِ عملی بود رهبرِ عمل, اِمام عمل, مسئول عمل آن عقل بود با این علم هماهنگ است این میشود عالِم عادل اما اگر عقل نبود «ما عُبد به الرحمٰن و اکتسب به الجنان» نبود امامتِ بخش عمل را سقیفه به عهده میگیرد نه غدیر, شهوت به عهده میگیرد و غضب آنوقت این شهوت و غضب همیشه چالش دارند با علم این جهاد درونی شروع میشود اینکه میگویند جهاد اکبر, جهاد اکبر ما چون آن جهاد اکبر را ندیدیم این جهاد اوسط را معمولاً در کتابهای اخلاقی ما میگویند جهاد اکبر آن روایتی هم که وارد شده است وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود شما از جهاد اصغر در آمدید وارد جهاد اکبر میشوید این برای تفهیم آن سرباز و آن نیروی مخاطب بود وگرنه اینها که جهاد اکبر نیست اینها جهاد اوسط است یعنی آدمِ خوب شدن, در حدّ شیخ مرتضی انصاری شدن, در حدّ بحرالعلوم شدن اینها جهاد اوسط است جهاد اکبر آن است که کسی از شیخ انصاری به بعد بخواهد بالا برود بگوید من آدمِ خوبم, تقوا برای من حل شد, عادلِ صددرصدم, متّقی صددرصدم یقین دارم بهشت حق است, یقین دارم جهنم حق است ولی میخواهم بهشت را ببینم اینجا مرز بین حکمت است و عرفان, مرز بین عقل است و قلب دعوا از اینجا شروع میشود او میگوید نرو سخت است, این میگوید من باید بروم. جهاد اکبر بین حکمت است و عرفان, بین عقل است و قلب نه بین عقل و نفس چون آن محدوده تقریباً کسی به سراغ آن محدوده نمیرود ما این آدم خوب شدن را میگوییم جهاد اکبر این جهاد اوسط است, خب بنابراین اگر کسی عالِم شد این فقط میتواند سخنران خوب باشد, مدرّس خوب باشد, مصنّف خوب باشد, مؤلّف خوب باشد, پژوهشگر خوب باشد, حتی مرجع خوب باشد همین اما پنجاه درصد قضیه تأمین است مگر انسان با علم زنده است این میشود فرشته پنجاه درصد دیگر را آن انگیزه رهبری میکند جنگ بین اینها هست با اینکه عالماً عامداً دروغ میگوید, عالماً عامداً برای او روشن است که رشوه محرّم است شرعاً اینکه تردید ندارد اما میگیرد سرّش این است که این علم هیچکاره است علم قوّهٴ مقنّنه دستگاه درونی است مجریه آن عقل عملی است کار به دست دیگری است این قانونشناس خوبی است نه قانونگذار قانون را ذات اقدس الهی وضع میکند این میخواهد تحلیل کند, تبیین کند, تشریح کند, تحریر کند بله خیلی ماهر است اما وقتی میخواهد عمل بکند دستش میلرزد مثل همان مثالهایی که قبلاً زدیم کسی چشمش خیلی خوب است خوب میبیند اما میخواهد این بار را بردارد دستش فلج است یا این راه را برود پایش فلج است مگر با چشم آدم به مقصد میرسد یا با گوش به مقصد میرسد با چشم و گوش راهِ آن صراط مستقیم را خوب تشخیص میدهد اما رفتن برای دست و پاست اینکه میبینیم عالِم بیعمل کم نیست برای اینکه از علم کاری ساخته نیست علم فقط برای درس گفتن خوب است اما رفتن برای آن «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» است جهاد و جنگ و چالش و درگیری از اینجا شروع میشود. ائمه(علیهم السلام) همیشه جهاد داشتند برای اینکه بیگانه نیاید ماها موظّفیم هم بکوشیم که نیاید هم بکوشیم این آمده را دفع کنیم آنها فقط برای دفع جهاد میکردند ما هم برای دفع, هم برای رفع اکثری ما برای رفع است وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی» من آن را ریاضت میدهم ریاضت یعنی ورزش, یعنی تمرین من مرتّب نفسم را تمرین میدهم خب اگر قوّهٴ مجریه امّاره بالسّوء شد چه کنیم؟ اگر قوّهٴ مجریهٴ به قبح شد چه کنیم؟ اگر رهبری را به دست عقل عملی دادیم او امّار بالحُسن است او ما را به نیکی امر میکند به بدی امر نمیکند آنوقت علم بعلاوه عقل, عقل بعلاوه علم آدم صددرصد میشود مؤمنِ عالِم عادل.
فتحصّل که از علم به اندازهٴ اقتضا کار ساخته است نه علّت تامّه یک مانع قوی و عَقبه کئود در کنار است و آن بخش انگیزه است اگر در جهاد موفق شدیم در جهاد اوسط این نفس را رام کردیم «هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی» را رام کردیم, غضب را رام کردیم تعدیل کردیم و نه تعطیل, خب عالِم عادل خواهیم بود نکردیم وضع همین است بنابراین نباید گفت انسان چطوری صددرصد میداند و عمل میکند بله صددرصد میداند و معصیت هم میکند, خب آن فرشته است که علمش با عمل آمیخته است ما مشکلات فراوانی داریم این راجع به کیفیت انفکاک علم از عمل. خدا غریق رحمت کند مرحوم شیخ حرّ عاملی را صاحب وسائل این خیلی زحمت کشیده خب آن قسمتهای فقهیاش که دیگر مشهور است و هر روایتی که او نقل کرده روح و ریحان است برای او اما این بخشی که مربوط به جهاد است ایشان در بخش جهاد در جلد پانزده و شانزدهم تقریباً بیش از سیصد صفحه این روایات نورانی اهل بیت(علیهم السلام) را که مربوط به جهاد نفس است ذکر کرده بعد هم این اخلاق, علم است نه منبر و روضهخوانی و موعظه اینکه چهار نفر دور ما جمع بشوند ما موعظه بکنیم هفتهای یک روز یا دو روز این علم نیست, علم نیست یعنی علم نیست علم یک موضوع دارد, یک محمول دارد, مبادی دارد, مسائل دارد, یک روش دارد سفارش بکنیم باتقوا باشید, مواظب باشید محبّت دنیا به همتان نزند اینها را میگویند روضهخوانی اینها را نمیگویند علم و سواد آنکه آدم ثابت میکند نفس هست و مجرّد است و شئونی دارد و شئون علمی دارد شئون عملی دارد گناه سم است برای نفس این را باید بفهمد و بفهماند اینکه با منبر حل نمیشود که این است که بزرگان هم مرحوم بوعلی گفته هم در شرح حکمت الاشراق شهرزوری هست هم در گفتههای عمربنسَهلان ساوی در شرح رسالاتالطیر ابنسینا هست که گفتند ما یک تقاسیم علوم داریم یک, یک تعلیم العلوم داریم دو که طلبهها چه چیزی بخوانند اول, دانشگاهیها اول چه چیزی بخوانند آن قدما گفتند اول اخلاق, بعد منطق, بعد طبیعی, بعد ریاضی, بعد الهی اخلاقْ درسی است تا ثابت نشود این روح مجرّد است, تا ثابت نشود که چندتا شعبه دارد, تا ثابت نشود این شُعب کدامهایشان به علم برمیگردد کدامهایشان به عمل چه ارتباطی بین اینها و کمال آنهاست و گناه چه میکند ریشهٴ این شأن را خشک میکند مثل این سم است که پای این نهال بریزی این را میخشکاند زردش میکند و از پا در میآورد آدم متخلِّق نمیشود خدا غریق رحمت کند مرحوم صاحب وسائل را ایشان بیش از سیصد صفحه از جلد پانزده و شانزدهم را به این روایات نورانی اختصاص داد در جلد پانزدهم ملاحظه میفرمایید که آنکه کار میکند عملِ صالح از او ساخته است علم و سواد نیست سواد پنجاه درصد قضیه را حل میکند روایات فراوانی نقل کرده در همان جلد پانزدهم صفحهٴ 184 روایتی را که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند این است که آن حضرت میفرماید که «قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الإسلام عریانٌ فلباسه الحیاء و زینته الوفاء و مروءته العمل الصالح و عماده الورع و لکلّ شیء اساس و اساس الاسلام حُبّنا أهل البیت» تا آدم محبّت علی و اولاد علی نداشته باشد دستش به هر چیزی باز است دیگر محبّت است که حرف اول و آخر را میزند آدم چیزی را که دوست دارد خب به طرفش میرود دیگر چرا ما به طرف غذا میرویم؟ چون مطلوب ماست, چرا به طرف لباس میرویم؟ چون مطلوب ماست, چرا به طرف مسکن میرویم؟ چون مطلوب ماست, فرمود محبّت علی و اولاد علی کارگشاست خب آدم واقعاً اگر نه نام, اگر کسی دوست داشته باشد که دیگر حرف اینها را مخالفت نمیکند که بنابراین پنجاه درصد قضیه اگر ما خیلی به علم بها بدهیم برای اندیشه است آن پنجاه درصد دیگر برای انگیزه است اگر این را تقویت کردیم با او میشود عالِم با عمل نشد همین است دیگر. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) برای اینکه این اخلاق را علمی کند سفارش تقوا عالِمپرور نیست کسی را ملاّ نمیکند مکرّر باتقوا باش, باتقوا باش این روضهخوانی است اما وجود مبارک حضرت امیر آمد گفت باتقوا باش اما راهش این است فلان قوّهای که مربوط به شهوت است چندتا کار دارد آنها را انجام بده, فلان قوّهای که مربوط به غضب است چندتا کار دارد آنها را انجام بده همهٴ آنها را شعبه شعبه کرده, شأن شأن کرده حدودش را مشخص کرده. در صفحهٴ 186 بخشی از اینها در نهجالبلاغه هم آمده در صفحهٴ 186 جابر از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل میکند که «سُئل أمیرالمؤمنین(علیه السلام) عن الإیمان فقال(علیه السلام) إنّ الله عزّ و جل جعل الإیمان علی أربع دعائم علی الصبر و الیقین و العدل و الجهاد فالصبر مِن ذلک علی أربع شُعب علی الشوق و الإشفاق و الزهد و الترقّب الی أن قال و الیقین علی أربع شُعب تبصرة الفطنة و تأویل الحکمة و معرفة العِبرة و سنّة الأوّلین و العدل علی أربع شُعب علی غامض الفهم و غَمر العلم و زهرة الحُکم و روضة الحِلم إلی أن قال و الجهاد علی أربع شُعب علی الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر و الصدق فی المواطن و شنآن الفاسقین» این «رُفع عن امّتی» چون به دست بزرگان ما مثل مرحوم آخوند, مرحوم شیخ و امثال ذلک آمد خب این همه بحثهای فراوان را از این یک خط در آوردند اینها سنداً از آنها اقواست, دلالتاً از آنها اقواست محتوای اینها اصلاً قابل قیاس با حدیث رفع نیست حالا چون اینها محجور است دارد خاک میخورد ما خیال میکنیم اخلاق علمی نیست اگر روشن بشود که روح مجرّد است و اینها سمّاند برای روح آنوقت معلوم میشود که علم اخلاق از این اصول قویتر نباشد کمتر نیست وجود مبارک حضرت امیر فرمود من که نمیگویم باتقوا باش آدمِ خوب باش اینکه دیگر علم نشد بنابراین سفارش تقوا این است اما آنچه از یونان تا حال آمده آنها شاگردان انبیای قبل بودند بر اساس الهیّت و تألّه این حرفها را زدند ما هر چه بررسی بکنیم شما بررسی کنید دیگر که انسان چندتا قوّه دارد بیش از قوّهٴ ادراک و بیش از قوّهٴ عمل یک, این تقسیم اوّلی ادراک یا حس است یا وهم است یا خیال است یا کلّی و عقل, عمل یا جذب است یا دفع اینها چون مهماند یکی به شهوت برگشت یکی به غضب برای اصلاح تک تک اینها روایات وارد شده که شهوت را چطوری مهار کنیم, عَفاف برای کجاست, سخا برای کجاست و مانند آن, غضب را چگونه تعدیل کنیم دفاع برای کجاست, جهاد برای کجاست و مانند آن بیش از این سه قوّه در انسان هست یا کمتر از این هست؟ اینکه از دیرزمان آمده گفته قوّه را شما اصلاح کنید بعد به آن مَقویّعلیه بدهید همین است اول آدم باید برود نزد چشمپزشک چشمش را معالجه کند که این چشم معتدل باشد نه تندبین باشد نه کندبین وقتی این چشم معتدل شد, آن گوش معتدل شد حالا دیدنیها را میبیند, شنیدنیها را میشنود آنها اول آمدند گفتند این قوّه را باید تعدیل کرد, جُربزه چیز بسیار بدی است, بِلادت چیز بسیار بدی است, زودپروازی ذهن چیز بسیار بدی است, کندپروازی ذهن چیز بسیار بدی است این را باید به حدّ حکمت آورد این قوّه را باید معتدل کرد این کاری به مقویّعلیه ندارد شهوت هم همینطور است ممکن است کسی با حلال زندگی کند ولی این در بحثهای اخلاق عادل نیست یک وقت است معصوم است برای اصلاح جامعه, برای تألیف قلوب حتی نُه عیال هم میگیرد با اینکه اوّلین عیال را در سنّ 25 سالگی گرفته و آن عیال چهل ساله بود این معلوم میشود که برای شهوت نیست این برای تألیف قلوب و امثال ذلک است اما اگر کسی به آن مقدار معقولِ متعارف بسنده نکرد به کثرت گرایید میگویند این عادل نیست نه عدالتِ فقه اصغر در فقه اکبر این عادل نیست برای اینکه قوّهٴ شهوتش بیش از مقدار لازم است در قوّهٴ غضب هم همینطور است اگر کسی خیلی عصبانی بشود متحوّل بشود و مانند آن میگویند این عادل نیست عدل آن هستهٴ مرکزی فهم است که تا مطلب برای او روشن نشد باور نمیکند زودپرواز هم نیست که فوراً یا نقد کند یا قبول کند یا سر تکان بدهد یا اشکال بکند مثل گنجشکی که این شاخه را هنوز تغذیه نکرده از شاخهای به شاخهٴ دیگر میرود این جُربزه چیز بسیار بدی است, بِلادت هم چیز بسیار بدی است مطلب وقتی روشن شد میپذیرد این قوّه را میگویند حکمت نه آن مطلب را آنکه میگویند حکمت یا نظری است یا عملی آن مقویّعلیه است این قوّه میشود حکمت, شهوت معتدل این قوّهٴ معتدل که سرِ جایش به آن میگویند عفّت, آن قوّهٴ غضب معتدل نه مقویعلیه این را میگویند شجاعت که بین تهوّر و ترس است شجاعت بعلاوهٴ عفّت بعلاوهٴ حکمت این هستهٴ مرکزی را میگویند عدل این معنی فلسفی عدل است آنوقت این قوا که عادل شد میرود به سراغ مقویعلیه آنها اول میکوشند این قوا را اصلاح کنند یعنی این سه قوّه را در هستهٴ مرکزیشان قرار بدهند بعد مقویعلیه خوب به اینها عطا میکنند این روایات اگر عرضه میشد و محور بحث قرار میگرفت آنوقت معلوم میشد که فاصلهٴ اینها با «رفع عن امّتی» چقدر بود این هم یک مطلب, بنابراین آنچه که مرحوم نراقی(رضوان الله علیه) در جامعالسعادات دارد یا مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در معراجالسعادة دارند برابر این تثلیث از بزرگانی که قبلاً شاگردان انبیای گذشته بودند آمده بر فرض هم اگر یک مطلب صحیحی از یک غیر مسلمان آمده باشد چون وجود مبارک حضرت امیر فرمود مطالب علمی و مطالب حق را هر جا یافتید بگیرید به این فکر نباشید که گوینده چه کسی است در مطالب علمی «اُنظر الی ما قال» نه «اُنظر الی مَن قال» نگاه نکنید ببینید چه کسی گفته در مسائل تربیتی و مدیریت هم «اُنظر الی ما قال» هم «اُنظر الی مَن قال» در ذیل این آیهٴ ﴿فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَی طَعَامِهِ﴾ که بارها ملاحظه فرمودید از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است فرمود یکی از مصادیق طعامْ علم است شما میخواهید درس بخوانید ببینید نزد چه کسی دارید درس میخوانید ﴿فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَی طَعَامِهِ﴾ «أی فلینظر الإنسان إلی علمه فلینظر عن مَن یتعلّم» از چه کسی دارد یاد میگیرد یعنی «اُنظر الی ما قال», «اُنظر الی مَن قال» ما میخواهیم اثر بپذیریم دیگر ولی در مسائل علمی آنچه که در نهجالبلاغه در کلمات حکیمانه آن حکمتها به اصطلاح کلمات قصار آمده شماره 79 و 80 این است «و قالعلیه السلام: خُذِالْحِکْمَةَ أَنَّی کَانَتْ فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّی تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَی صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ» این برای 79 شماره 80 این است که حضرت فرمود: «أَلْحِکْمَهُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ» آن روز هم که گفته شد «اطلبوا العلم ولو بالصّین» با اینکه خود حضرت مدینة العلم بود «و علیٌّ (علیه السلام) بابها» فرمود تا چین هم که شد بروید درست است که منظور به دنبال علم حق بروید ولی آن روز علم حق در مدینه بود دیگر در چین و امثال ذلک نبود اگر جایی یک مطلب صحیحی پیدا شد آدم میرود به دنبالش گذشته از اینکه اینها مطالب حقّی بود که بزرگان از انبیای سلف(علیهم الصلاة و علیهم السلام) آموختند, خب.
اینکه فرمود شما میدانستید و چرا عمل نمیکنید این مشکل حل میشود چون مشکل داخلی ما هم هست ما چطور میشود که مطلبی را صددرصد میدانیم و معصیت میکنیم سرّش این است که کار به دست علم نیست ما آنکه کار به دست اوست آن را باید اصلاح کنیم یعنی عقل عملی را آنکه گفتند ایمان و «أساس الاسلام حبّنا أهل البیت» و مانند آن اما در قرآن کریم هم حکمت همانطوری که در اواسط همین بحث سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت قرآن هم حکمت را و هم به حکمت نظری تقسیم کرد هم حکمت عملی در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» از آیهٴ 22 تا 39 تقریباً 27 صفحه مسائل حکمت نظری و حکمت عملی را بیان فرمود بعد در پایان جمعبندی کرد فرمود اینها حکمت است آیهٴ همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 21 به بعد این است آیهٴ 22 این است فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾ که توحید است, ﴿وَقَضَی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً﴾ که هم توحید است هم وظیفهٴ رعایت پدر و مادر و پرهیز از عقوق والدین بعد ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِیراً ٭ إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ﴾ بعد هستهٴ مرکزی اسراف و افراط و تفریط که عدل است ﴿وَلاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً﴾ بعد رعایت خون مظلومان ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ﴾ بعد رعایت عفاف ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَی إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً﴾ بعد رعایت خون دیگران ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ بعد رعایت اموال الیتاما ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ﴾ بعد رعایت مسائل اقتصادی و پرهیز از کمفروشی و گرانفروشی و امثال ذلک ﴿وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ الکیل إذا کِلْتُم﴾ بعد پرهیز از حسگرایی و وهمگرایی و خیالگرایی و حرکت در مدار عقل و علم فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ بعد پرهیز از تکبّر و امثال ذلک ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ بعد فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ در آن بخش به این نتیجه رسیدیم که گاهی ذات اقدس الهی اول میگوید من به فلان شخص حکمت دادم بعد حکمت را شرح میدهد این متنِ قبل از شرح است, گاهی شرح است بعد در پایان جمعبندی میکند مثل همین آیه که ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ آنجا که فرمود موحّد باش حکمت نظری, آنجا که میفرماید عفیف باش, پاک باش, عادل باش, امین باشد حکمت عملی آن حکمت نظری در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» صدر مسئله این است که ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ﴾ بعد مسائل حکمت نظری و حکمت عملی را به دنبال آن ذکر کرد که گاهی اول متن است و بعد شرح, گاهی اول شرح است و بعد جمعبندی تفاوت سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» با سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» همین است آنجا فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ﴾ کذا و کذا اینجا بعد از گفتن آن حکمتهای نظری و حکمتهای عملی آنوقت جمعبندی کرده فرمود اینها حکمت است حکمت در اصطلاح قرآن کریم شامل فقه هم میشود فقه حکمت است, اصول حکمت است, تاریخ اسلامی حکمت است, حکمت هم حکمت است, کلام هم حکمت است, حکمت به اصطلاح قرآن غیر از حکمت به اصطلاح حوزه و دانشگاه است چه اینکه فقه به اصطلاح قرآن غیر از فقه در اصطلاح حوزوی است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
ذات اقدس الهی، جریان فرعون و بنیاسرائیل و وجود مبارک موسای کلیم را ذکر میکند
آلفرعون و مشرکان حجاز مثل هم بودند یعنی عالماً و عامداً حق را انکار میکردند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً﴿102﴾ فَأَرَادَ أَن یَسْتَفِزَّهُم مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَمَن مَعَهُ جَمِیعاً ﴿103﴾ وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنَا بِکُمْ لَفِیفاً ﴿104﴾ وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً ﴿105﴾
چون در مکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با ارائهٴ عناصر محوری دین یعنی اصول دین مواجه میشد با مشرکان لجوج و عنود مکه هم برهان اقامه میکرد, هم صبر و بردباری را حفظ میکرد ذات اقدس الهی هم برای اینکه وجود مبارک پیامبر را تثبیت کند, هم برای اینکه مشرکان حجاز را تنبیه کند جریان فرعون و بنیاسرائیل و وجود مبارک موسای کلیم را ذکر میکند که اینها بر اساس ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ آلفرعون مثل همان مستکبران عصر وجود مبارک موسای کلیم بودند آلفرعون و مشرکان حجاز مثل آنها بودند یعنی آنها که معاصر حضرت بودند مثل معاصر موسای کلیم بودند که آنها عالماً و عامداً حق را انکار میکردند وجود مبارک موسای کلیم فرمود برای شما مسلّم شد که اینها معجزات الهی است و مع ذلک نمیپذیرید و من فکر میکنم شما مَثبور و هالک و گرفتار ثُبور خواهید بود آن روز که میگویند ما هلاک شدیم وَیل بر ما آن روز را یوم الثبور است بالأخره ﴿قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ اینها را ذات اقدس الهی نازل کرد اینها معجزه است از طرف من هم نیست از طرف خدای سبحان است معجزه شفاف و روشنی است برای اینکه شما بصیرت پیدا کنید و فهمیدید اما عمل نمیکنید ﴿وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً﴾ یعنی «هالکا» چون بعد از قیام حجّت اگر کسی بیراهه برود بر اساس ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ به هلاکت خواهد رسید آنگاه فرعون به جای اینکه ایمان بیاورد درصدد براندازی وجود مبارک موسای کلیم و همراهانش بود قصد استفزاز داشت یعنی برداشتن از زمین, بیرون کردن اینها از مصر, تبعید اینها از سرزمین خودشان و مانند آن ﴿فَأَرَادَ﴾ فرعون ﴿أَن یَسْتَفِزَّهُم﴾ موسای کلیم و مؤمنان او را از آن سرزمین که ارض, ارض معهود است یعنی مصر آنگاه فرمود: ﴿فَأَغْرَقْناهُ﴾ من فرعون و همراهان فرعون و فراعنه را به دریا سپردم هلاک کردم موسای کلیم و مؤمنان به آن حضرت را نجات دادم به آنها گفتم حالا وارد سرزمین مقدس بشوید ﴿فَأَغْرَقْناهُ﴾ یعنی او را غرق کردیم و کسانی که با فرعون بودند همهشان را به دریا ریختیم آنجا که فرمود: ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ ﴿فَغَشِیَهُم مِنَ الْیَمِّ مَا غَشِیَهُمْ﴾ ناظر به این قسمت است. بعد فرمود بعد از اهلاک فرعون به بنیاسرائیل گفتیم شما در این سرزمین بمانید حالا این سرزمین میتواند برابر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت همان ارض مقدّسه باشد که در آیه 21 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» قبلاً گذشت فرمود: ﴿یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَی أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ﴾ میتواند آن باشد میتواند هم سرزمین دیگر بنا بر اینکه اینها دوباره به مصر برگشته باشند باشد ﴿وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ بسیاری از مفسّران این آخرت را همان قیامت شمردند فرمود فعلاً ساکن در زمین باشید وقتی آخرت شد ما همهٴ شما را جمع میکنیم بالأخره بین شما داوری میکنیم هم یوم الوصل است برای اینکه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ که یوم الجمع است و هم یوم الفصل است برای اینکه ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ﴾ از یک طرف و ذات اقدس الهی هم که خیرالحاکمین است, خیرالفاصلین است بین اینها داوری میکند از سوی دیگر ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ که یعنی قیامت همهٴ شما را ملفوفاً و جمعاً میآوریم برابر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» است که ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ بعد میگوییم ﴿وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ از یک سو, بعد یوم الفصل است ﴿لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ در آن روز هم ظهور میکند از سوی دیگر.
احتمال دیگر درباره ﴿وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ است که در صدر همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» به آن اشاره شده است در همان صدر این سوره به این صورت آمده است فرمود ما دو وعده داریم برای شما در همین اول سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَقَضَیْنَا إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْکِتابِ﴾ آیه چهار به بعد ﴿لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً کَبِیراً ٭ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَیْکُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ﴾ بعد فرمود: ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسوءُوا وُجُوهَکُمْ﴾ الآن این بنیاسرائیلیها که به این صورت دارند ستم میکنند این اسرائیلیها بعضی از علمای فلسطین خود همین جناب سیّد حسن نصرالله(حفظه الله و ایّده الله و کتب له النصر و الغلبه) انشاءالله این یک وقت به خودم میگفت که این احتمال میدانید که این وعد آخرت وعدی باشد که انشاءالله فلسطینیها پیروز بشوند و میخواست معلوم بشود که این ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسوءُوا وُجُوهَکُمْ﴾ یعنی بنیاسرائیل به ذلّت میافتادند انشاءالله امیدواریم که این وعد آخرت ما باشیم اما ما داریم در بحثهایی که در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت این وعده آخره مثل همان وعد اول هر دو آمده یعنی هر دو وعد سپری شد و تاریخی شد لکن اصل کلی در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هست که ﴿وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ یک وعد و دو وعد و پنج وعد و شش وعد نیست فرمود هر وقت شما بیراهه رفتید آن اهلاک ما, تدبیر ما و غضب ما و دَمار شما را در آوریم هست که ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ که الآن ما از ذات اقدس الهی این ایام رحمت و برکت است به وِلای علی قسم میدهیم مسلمانهای غزّه را از خطر اینها نجات بدهد, خب.
بنابراین احتمال اینکه این ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ همان ﴿إِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ آیه هفت همین سوره باشد که به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ردّ العجز الی الصدر است بخش پایانی این سوره به همان بخش اوّلی سوره برگردد این هم هست منتها این را غالب مفسّران متعرّض نشدند آنها که غالباً متعرّض شدند ﴿وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ را همان روز قیامت دانستند ﴿جِئْنَا بِکُمْ لَفِیفاً﴾.
مطلب بعدی آن است که این استفزاز همیشه بوده یعنی دشمنان دین درصدد براندازی نظام الهی و برداشتن رهبران الهی بودند در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 76 که قبلاً بحثش گذشت این بود ﴿وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ﴾ تو را از زمین بردارند, تبعید کنند, اخراج کنند و مانند آن که فرمود ما آنها را به هلاکت میرسانیم, به هلاکت رساندیم و مانند آن این استفزاز برای همیشه بود اما حالا آن سؤالاتی که مربوط به بحثهای قبل بود.
مطلب اول این است که چطور علم چون محلّ ابتلای ما حوزویان هم هست چطور علم به عمل نمینشیند آدم یا علمش ضعیف است یا اگر علمش قوی و صددرصد بود حتماً عمل میکند چطور میشود ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ بشود یک, چطور میشود ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ دو, این دوتا آیات چطور توجیه میشود که آدم صددرصد مطلبی را بفهمد ولی عمل نکند حتماً در علم مشکلی هست.
پاسخ این مسئله این است که علمْ امیرِ اندیشه است یعنی بخش حس را آن علمِ برهانی رهبری میکند, بخش وهم را, بخش خیال را همهٴ تعارضات را آن یقینِ علمی تأمین میکند چون فرمانروای بخش اندیشه با همهٴ زیرمجموعهای که دارد علم است اما انسان تنها اندیشه نیست بخش وسیعی از انسانیّتِ انسان را آن انگیزه تشکیل میدهد علم پنجاه درصد حرف را میزند کار به دست علم نیست کار به دست انگیزه است صددرصد میداند خدا گفته ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾ علم برای سخنرانی خوب است, برای درس گفتن خوب است, برای تألیف خوب است, برای تصنیف خوب است, برای پژوهش خوب است, برای تحقیق خوب است اما وقتی از مدرسه بیرون رفته نامحرم را دیده این چشم را ببندد این از علم ساخته نیست این از ایمان ساخته است علم پنجاه درصد است خیلی هنر داشته باشد پنجاه درصد کار را انجام بدهد علم, امیر بخش ادراکات است و لاغیر رهبر بخش عمل آن محبّت است و عقل عملی است که «به یُعبد الرحمٰن و یُکتسب به الجنان» اگر انشاءالله آن عقلِ عملی بود رهبرِ عمل, اِمام عمل, مسئول عمل آن عقل بود با این علم هماهنگ است این میشود عالِم عادل اما اگر عقل نبود «ما عُبد به الرحمٰن و اکتسب به الجنان» نبود امامتِ بخش عمل را سقیفه به عهده میگیرد نه غدیر, شهوت به عهده میگیرد و غضب آنوقت این شهوت و غضب همیشه چالش دارند با علم این جهاد درونی شروع میشود اینکه میگویند جهاد اکبر, جهاد اکبر ما چون آن جهاد اکبر را ندیدیم این جهاد اوسط را معمولاً در کتابهای اخلاقی ما میگویند جهاد اکبر آن روایتی هم که وارد شده است وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود شما از جهاد اصغر در آمدید وارد جهاد اکبر میشوید این برای تفهیم آن سرباز و آن نیروی مخاطب بود وگرنه اینها که جهاد اکبر نیست اینها جهاد اوسط است یعنی آدمِ خوب شدن, در حدّ شیخ مرتضی انصاری شدن, در حدّ بحرالعلوم شدن اینها جهاد اوسط است جهاد اکبر آن است که کسی از شیخ انصاری به بعد بخواهد بالا برود بگوید من آدمِ خوبم, تقوا برای من حل شد, عادلِ صددرصدم, متّقی صددرصدم یقین دارم بهشت حق است, یقین دارم جهنم حق است ولی میخواهم بهشت را ببینم اینجا مرز بین حکمت است و عرفان, مرز بین عقل است و قلب دعوا از اینجا شروع میشود او میگوید نرو سخت است, این میگوید من باید بروم. جهاد اکبر بین حکمت است و عرفان, بین عقل است و قلب نه بین عقل و نفس چون آن محدوده تقریباً کسی به سراغ آن محدوده نمیرود ما این آدم خوب شدن را میگوییم جهاد اکبر این جهاد اوسط است, خب بنابراین اگر کسی عالِم شد این فقط میتواند سخنران خوب باشد, مدرّس خوب باشد, مصنّف خوب باشد, مؤلّف خوب باشد, پژوهشگر خوب باشد, حتی مرجع خوب باشد همین اما پنجاه درصد قضیه تأمین است مگر انسان با علم زنده است این میشود فرشته پنجاه درصد دیگر را آن انگیزه رهبری میکند جنگ بین اینها هست با اینکه عالماً عامداً دروغ میگوید, عالماً عامداً برای او روشن است که رشوه محرّم است شرعاً اینکه تردید ندارد اما میگیرد سرّش این است که این علم هیچکاره است علم قوّهٴ مقنّنه دستگاه درونی است مجریه آن عقل عملی است کار به دست دیگری است این قانونشناس خوبی است نه قانونگذار قانون را ذات اقدس الهی وضع میکند این میخواهد تحلیل کند, تبیین کند, تشریح کند, تحریر کند بله خیلی ماهر است اما وقتی میخواهد عمل بکند دستش میلرزد مثل همان مثالهایی که قبلاً زدیم کسی چشمش خیلی خوب است خوب میبیند اما میخواهد این بار را بردارد دستش فلج است یا این راه را برود پایش فلج است مگر با چشم آدم به مقصد میرسد یا با گوش به مقصد میرسد با چشم و گوش راهِ آن صراط مستقیم را خوب تشخیص میدهد اما رفتن برای دست و پاست اینکه میبینیم عالِم بیعمل کم نیست برای اینکه از علم کاری ساخته نیست علم فقط برای درس گفتن خوب است اما رفتن برای آن «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» است جهاد و جنگ و چالش و درگیری از اینجا شروع میشود. ائمه(علیهم السلام) همیشه جهاد داشتند برای اینکه بیگانه نیاید ماها موظّفیم هم بکوشیم که نیاید هم بکوشیم این آمده را دفع کنیم آنها فقط برای دفع جهاد میکردند ما هم برای دفع, هم برای رفع اکثری ما برای رفع است وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی» من آن را ریاضت میدهم ریاضت یعنی ورزش, یعنی تمرین من مرتّب نفسم را تمرین میدهم خب اگر قوّهٴ مجریه امّاره بالسّوء شد چه کنیم؟ اگر قوّهٴ مجریهٴ به قبح شد چه کنیم؟ اگر رهبری را به دست عقل عملی دادیم او امّار بالحُسن است او ما را به نیکی امر میکند به بدی امر نمیکند آنوقت علم بعلاوه عقل, عقل بعلاوه علم آدم صددرصد میشود مؤمنِ عالِم عادل.
فتحصّل که از علم به اندازهٴ اقتضا کار ساخته است نه علّت تامّه یک مانع قوی و عَقبه کئود در کنار است و آن بخش انگیزه است اگر در جهاد موفق شدیم در جهاد اوسط این نفس را رام کردیم «هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی» را رام کردیم, غضب را رام کردیم تعدیل کردیم و نه تعطیل, خب عالِم عادل خواهیم بود نکردیم وضع همین است بنابراین نباید گفت انسان چطوری صددرصد میداند و عمل میکند بله صددرصد میداند و معصیت هم میکند, خب آن فرشته است که علمش با عمل آمیخته است ما مشکلات فراوانی داریم این راجع به کیفیت انفکاک علم از عمل. خدا غریق رحمت کند مرحوم شیخ حرّ عاملی را صاحب وسائل این خیلی زحمت کشیده خب آن قسمتهای فقهیاش که دیگر مشهور است و هر روایتی که او نقل کرده روح و ریحان است برای او اما این بخشی که مربوط به جهاد است ایشان در بخش جهاد در جلد پانزده و شانزدهم تقریباً بیش از سیصد صفحه این روایات نورانی اهل بیت(علیهم السلام) را که مربوط به جهاد نفس است ذکر کرده بعد هم این اخلاق, علم است نه منبر و روضهخوانی و موعظه اینکه چهار نفر دور ما جمع بشوند ما موعظه بکنیم هفتهای یک روز یا دو روز این علم نیست, علم نیست یعنی علم نیست علم یک موضوع دارد, یک محمول دارد, مبادی دارد, مسائل دارد, یک روش دارد سفارش بکنیم باتقوا باشید, مواظب باشید محبّت دنیا به همتان نزند اینها را میگویند روضهخوانی اینها را نمیگویند علم و سواد آنکه آدم ثابت میکند نفس هست و مجرّد است و شئونی دارد و شئون علمی دارد شئون عملی دارد گناه سم است برای نفس این را باید بفهمد و بفهماند اینکه با منبر حل نمیشود که این است که بزرگان هم مرحوم بوعلی گفته هم در شرح حکمت الاشراق شهرزوری هست هم در گفتههای عمربنسَهلان ساوی در شرح رسالاتالطیر ابنسینا هست که گفتند ما یک تقاسیم علوم داریم یک, یک تعلیم العلوم داریم دو که طلبهها چه چیزی بخوانند اول, دانشگاهیها اول چه چیزی بخوانند آن قدما گفتند اول اخلاق, بعد منطق, بعد طبیعی, بعد ریاضی, بعد الهی اخلاقْ درسی است تا ثابت نشود این روح مجرّد است, تا ثابت نشود که چندتا شعبه دارد, تا ثابت نشود این شُعب کدامهایشان به علم برمیگردد کدامهایشان به عمل چه ارتباطی بین اینها و کمال آنهاست و گناه چه میکند ریشهٴ این شأن را خشک میکند مثل این سم است که پای این نهال بریزی این را میخشکاند زردش میکند و از پا در میآورد آدم متخلِّق نمیشود خدا غریق رحمت کند مرحوم صاحب وسائل را ایشان بیش از سیصد صفحه از جلد پانزده و شانزدهم را به این روایات نورانی اختصاص داد در جلد پانزدهم ملاحظه میفرمایید که آنکه کار میکند عملِ صالح از او ساخته است علم و سواد نیست سواد پنجاه درصد قضیه را حل میکند روایات فراوانی نقل کرده در همان جلد پانزدهم صفحهٴ 184 روایتی را که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند این است که آن حضرت میفرماید که «قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الإسلام عریانٌ فلباسه الحیاء و زینته الوفاء و مروءته العمل الصالح و عماده الورع و لکلّ شیء اساس و اساس الاسلام حُبّنا أهل البیت» تا آدم محبّت علی و اولاد علی نداشته باشد دستش به هر چیزی باز است دیگر محبّت است که حرف اول و آخر را میزند آدم چیزی را که دوست دارد خب به طرفش میرود دیگر چرا ما به طرف غذا میرویم؟ چون مطلوب ماست, چرا به طرف لباس میرویم؟ چون مطلوب ماست, چرا به طرف مسکن میرویم؟ چون مطلوب ماست, فرمود محبّت علی و اولاد علی کارگشاست خب آدم واقعاً اگر نه نام, اگر کسی دوست داشته باشد که دیگر حرف اینها را مخالفت نمیکند که بنابراین پنجاه درصد قضیه اگر ما خیلی به علم بها بدهیم برای اندیشه است آن پنجاه درصد دیگر برای انگیزه است اگر این را تقویت کردیم با او میشود عالِم با عمل نشد همین است دیگر. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) برای اینکه این اخلاق را علمی کند سفارش تقوا عالِمپرور نیست کسی را ملاّ نمیکند مکرّر باتقوا باش, باتقوا باش این روضهخوانی است اما وجود مبارک حضرت امیر آمد گفت باتقوا باش اما راهش این است فلان قوّهای که مربوط به شهوت است چندتا کار دارد آنها را انجام بده, فلان قوّهای که مربوط به غضب است چندتا کار دارد آنها را انجام بده همهٴ آنها را شعبه شعبه کرده, شأن شأن کرده حدودش را مشخص کرده. در صفحهٴ 186 بخشی از اینها در نهجالبلاغه هم آمده در صفحهٴ 186 جابر از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل میکند که «سُئل أمیرالمؤمنین(علیه السلام) عن الإیمان فقال(علیه السلام) إنّ الله عزّ و جل جعل الإیمان علی أربع دعائم علی الصبر و الیقین و العدل و الجهاد فالصبر مِن ذلک علی أربع شُعب علی الشوق و الإشفاق و الزهد و الترقّب الی أن قال و الیقین علی أربع شُعب تبصرة الفطنة و تأویل الحکمة و معرفة العِبرة و سنّة الأوّلین و العدل علی أربع شُعب علی غامض الفهم و غَمر العلم و زهرة الحُکم و روضة الحِلم إلی أن قال و الجهاد علی أربع شُعب علی الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر و الصدق فی المواطن و شنآن الفاسقین» این «رُفع عن امّتی» چون به دست بزرگان ما مثل مرحوم آخوند, مرحوم شیخ و امثال ذلک آمد خب این همه بحثهای فراوان را از این یک خط در آوردند اینها سنداً از آنها اقواست, دلالتاً از آنها اقواست محتوای اینها اصلاً قابل قیاس با حدیث رفع نیست حالا چون اینها محجور است دارد خاک میخورد ما خیال میکنیم اخلاق علمی نیست اگر روشن بشود که روح مجرّد است و اینها سمّاند برای روح آنوقت معلوم میشود که علم اخلاق از این اصول قویتر نباشد کمتر نیست وجود مبارک حضرت امیر فرمود من که نمیگویم باتقوا باش آدمِ خوب باش اینکه دیگر علم نشد بنابراین سفارش تقوا این است اما آنچه از یونان تا حال آمده آنها شاگردان انبیای قبل بودند بر اساس الهیّت و تألّه این حرفها را زدند ما هر چه بررسی بکنیم شما بررسی کنید دیگر که انسان چندتا قوّه دارد بیش از قوّهٴ ادراک و بیش از قوّهٴ عمل یک, این تقسیم اوّلی ادراک یا حس است یا وهم است یا خیال است یا کلّی و عقل, عمل یا جذب است یا دفع اینها چون مهماند یکی به شهوت برگشت یکی به غضب برای اصلاح تک تک اینها روایات وارد شده که شهوت را چطوری مهار کنیم, عَفاف برای کجاست, سخا برای کجاست و مانند آن, غضب را چگونه تعدیل کنیم دفاع برای کجاست, جهاد برای کجاست و مانند آن بیش از این سه قوّه در انسان هست یا کمتر از این هست؟ اینکه از دیرزمان آمده گفته قوّه را شما اصلاح کنید بعد به آن مَقویّعلیه بدهید همین است اول آدم باید برود نزد چشمپزشک چشمش را معالجه کند که این چشم معتدل باشد نه تندبین باشد نه کندبین وقتی این چشم معتدل شد, آن گوش معتدل شد حالا دیدنیها را میبیند, شنیدنیها را میشنود آنها اول آمدند گفتند این قوّه را باید تعدیل کرد, جُربزه چیز بسیار بدی است, بِلادت چیز بسیار بدی است, زودپروازی ذهن چیز بسیار بدی است, کندپروازی ذهن چیز بسیار بدی است این را باید به حدّ حکمت آورد این قوّه را باید معتدل کرد این کاری به مقویّعلیه ندارد شهوت هم همینطور است ممکن است کسی با حلال زندگی کند ولی این در بحثهای اخلاق عادل نیست یک وقت است معصوم است برای اصلاح جامعه, برای تألیف قلوب حتی نُه عیال هم میگیرد با اینکه اوّلین عیال را در سنّ 25 سالگی گرفته و آن عیال چهل ساله بود این معلوم میشود که برای شهوت نیست این برای تألیف قلوب و امثال ذلک است اما اگر کسی به آن مقدار معقولِ متعارف بسنده نکرد به کثرت گرایید میگویند این عادل نیست نه عدالتِ فقه اصغر در فقه اکبر این عادل نیست برای اینکه قوّهٴ شهوتش بیش از مقدار لازم است در قوّهٴ غضب هم همینطور است اگر کسی خیلی عصبانی بشود متحوّل بشود و مانند آن میگویند این عادل نیست عدل آن هستهٴ مرکزی فهم است که تا مطلب برای او روشن نشد باور نمیکند زودپرواز هم نیست که فوراً یا نقد کند یا قبول کند یا سر تکان بدهد یا اشکال بکند مثل گنجشکی که این شاخه را هنوز تغذیه نکرده از شاخهای به شاخهٴ دیگر میرود این جُربزه چیز بسیار بدی است, بِلادت هم چیز بسیار بدی است مطلب وقتی روشن شد میپذیرد این قوّه را میگویند حکمت نه آن مطلب را آنکه میگویند حکمت یا نظری است یا عملی آن مقویّعلیه است این قوّه میشود حکمت, شهوت معتدل این قوّهٴ معتدل که سرِ جایش به آن میگویند عفّت, آن قوّهٴ غضب معتدل نه مقویعلیه این را میگویند شجاعت که بین تهوّر و ترس است شجاعت بعلاوهٴ عفّت بعلاوهٴ حکمت این هستهٴ مرکزی را میگویند عدل این معنی فلسفی عدل است آنوقت این قوا که عادل شد میرود به سراغ مقویعلیه آنها اول میکوشند این قوا را اصلاح کنند یعنی این سه قوّه را در هستهٴ مرکزیشان قرار بدهند بعد مقویعلیه خوب به اینها عطا میکنند این روایات اگر عرضه میشد و محور بحث قرار میگرفت آنوقت معلوم میشد که فاصلهٴ اینها با «رفع عن امّتی» چقدر بود این هم یک مطلب, بنابراین آنچه که مرحوم نراقی(رضوان الله علیه) در جامعالسعادات دارد یا مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در معراجالسعادة دارند برابر این تثلیث از بزرگانی که قبلاً شاگردان انبیای گذشته بودند آمده بر فرض هم اگر یک مطلب صحیحی از یک غیر مسلمان آمده باشد چون وجود مبارک حضرت امیر فرمود مطالب علمی و مطالب حق را هر جا یافتید بگیرید به این فکر نباشید که گوینده چه کسی است در مطالب علمی «اُنظر الی ما قال» نه «اُنظر الی مَن قال» نگاه نکنید ببینید چه کسی گفته در مسائل تربیتی و مدیریت هم «اُنظر الی ما قال» هم «اُنظر الی مَن قال» در ذیل این آیهٴ ﴿فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَی طَعَامِهِ﴾ که بارها ملاحظه فرمودید از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است فرمود یکی از مصادیق طعامْ علم است شما میخواهید درس بخوانید ببینید نزد چه کسی دارید درس میخوانید ﴿فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَی طَعَامِهِ﴾ «أی فلینظر الإنسان إلی علمه فلینظر عن مَن یتعلّم» از چه کسی دارد یاد میگیرد یعنی «اُنظر الی ما قال», «اُنظر الی مَن قال» ما میخواهیم اثر بپذیریم دیگر ولی در مسائل علمی آنچه که در نهجالبلاغه در کلمات حکیمانه آن حکمتها به اصطلاح کلمات قصار آمده شماره 79 و 80 این است «و قالعلیه السلام: خُذِالْحِکْمَةَ أَنَّی کَانَتْ فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّی تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَی صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ» این برای 79 شماره 80 این است که حضرت فرمود: «أَلْحِکْمَهُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ» آن روز هم که گفته شد «اطلبوا العلم ولو بالصّین» با اینکه خود حضرت مدینة العلم بود «و علیٌّ (علیه السلام) بابها» فرمود تا چین هم که شد بروید درست است که منظور به دنبال علم حق بروید ولی آن روز علم حق در مدینه بود دیگر در چین و امثال ذلک نبود اگر جایی یک مطلب صحیحی پیدا شد آدم میرود به دنبالش گذشته از اینکه اینها مطالب حقّی بود که بزرگان از انبیای سلف(علیهم الصلاة و علیهم السلام) آموختند, خب.
اینکه فرمود شما میدانستید و چرا عمل نمیکنید این مشکل حل میشود چون مشکل داخلی ما هم هست ما چطور میشود که مطلبی را صددرصد میدانیم و معصیت میکنیم سرّش این است که کار به دست علم نیست ما آنکه کار به دست اوست آن را باید اصلاح کنیم یعنی عقل عملی را آنکه گفتند ایمان و «أساس الاسلام حبّنا أهل البیت» و مانند آن اما در قرآن کریم هم حکمت همانطوری که در اواسط همین بحث سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت قرآن هم حکمت را و هم به حکمت نظری تقسیم کرد هم حکمت عملی در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» از آیهٴ 22 تا 39 تقریباً 27 صفحه مسائل حکمت نظری و حکمت عملی را بیان فرمود بعد در پایان جمعبندی کرد فرمود اینها حکمت است آیهٴ همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 21 به بعد این است آیهٴ 22 این است فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾ که توحید است, ﴿وَقَضَی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً﴾ که هم توحید است هم وظیفهٴ رعایت پدر و مادر و پرهیز از عقوق والدین بعد ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِیراً ٭ إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ﴾ بعد هستهٴ مرکزی اسراف و افراط و تفریط که عدل است ﴿وَلاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً﴾ بعد رعایت خون مظلومان ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ﴾ بعد رعایت عفاف ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَی إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً﴾ بعد رعایت خون دیگران ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ بعد رعایت اموال الیتاما ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ﴾ بعد رعایت مسائل اقتصادی و پرهیز از کمفروشی و گرانفروشی و امثال ذلک ﴿وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ الکیل إذا کِلْتُم﴾ بعد پرهیز از حسگرایی و وهمگرایی و خیالگرایی و حرکت در مدار عقل و علم فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ بعد پرهیز از تکبّر و امثال ذلک ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ بعد فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ در آن بخش به این نتیجه رسیدیم که گاهی ذات اقدس الهی اول میگوید من به فلان شخص حکمت دادم بعد حکمت را شرح میدهد این متنِ قبل از شرح است, گاهی شرح است بعد در پایان جمعبندی میکند مثل همین آیه که ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ آنجا که فرمود موحّد باش حکمت نظری, آنجا که میفرماید عفیف باش, پاک باش, عادل باش, امین باشد حکمت عملی آن حکمت نظری در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» صدر مسئله این است که ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ﴾ بعد مسائل حکمت نظری و حکمت عملی را به دنبال آن ذکر کرد که گاهی اول متن است و بعد شرح, گاهی اول شرح است و بعد جمعبندی تفاوت سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» با سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» همین است آنجا فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ﴾ کذا و کذا اینجا بعد از گفتن آن حکمتهای نظری و حکمتهای عملی آنوقت جمعبندی کرده فرمود اینها حکمت است حکمت در اصطلاح قرآن کریم شامل فقه هم میشود فقه حکمت است, اصول حکمت است, تاریخ اسلامی حکمت است, حکمت هم حکمت است, کلام هم حکمت است, حکمت به اصطلاح قرآن غیر از حکمت به اصطلاح حوزه و دانشگاه است چه اینکه فقه به اصطلاح قرآن غیر از فقه در اصطلاح حوزوی است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است