- 744
- 1000
- 1000
- 1000
تاریخ بعثت و عصر ظهور، جلسه سی و هشتم
سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان با موضوع «تاریخ بعثت و عصر ظهور»، جلسه سی و هشتم، سال 1401
ما در جریان تقرّب به پروردگار عالم و به تعبیری تزکیۀ نفس، باید از انانیّت، خودمحوری و خودخواهی بیرون بیاییم و عبد خدا بشویم. عبد در مقابل خدا هیچ چیزی برای خودش ندارد که پنهان بکند؛ تسلیم پروردگار عالم است و غرق در او میشود. به تعبیر دیگر، عاشق هم همین طور است؛ عاشق اگر صادق باشد محو در معشوق میشود و دیگر خودش را نمیبیند، حرفش این است: «گر از درت برانی ور نزد خود بخوانی، رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد»
عاشق منیّت ندارد، میگوید: هرچه تو بگویی. «گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو، آن گفتنَت که بیش مرنجانم آرزوست» این همان معنای عبودیتی است که در ادبیات عرفانی به این صورت زیبا بیان میشود. گفت «اُریدُ وصالَکَ و تُریدُ هِجری/ فاَترِکُ ما اُریدُ لِما تُرید» من وصال تو را میخواهم و تو دوری من را، من آنچه را که میخواهم کنار میگذارم به خاطر چیزی که تو میخواهی.
البته عشق در معنای لغویِ کلمه یعنی «سماجت، لجاجت و اصراری که سرشار از خودخواهی است» لذا میگوید: من هر طور شده است باید آن را بهدست بیاورم، بیخود میکند من را رد میکند! اما در اینجا میبینید که میگوید: «به تیغم گر زند دستش نگیرم، وگر تیرم زند منّت پذیرم» به اینها میگویند عاشقی یا همان عبودیت. عبد در مقابل مولا اینگونه است؛ انانیّت ندارد. زیبایی معنویت هم مال این لحظههاست. زیبایی تزکیۀ نفس، پاک شدن از منیّت است.
یکبار جابربنعبدالله انصاری در زمان رسولخدا(ص) پشت در خانۀ رسولخدا(ص) آمد و در زد (جابر در آن زمان، جوان بود) رسولخدا(ص) فرمودند کیست؟ او گفت «أنا» یعنی من هستم؛ همین چیزی که ما هم میگوییم. رسولخدا(ص) فرمودند: «أنا، أنا، أنا»؛ یعنی امان از این «من». ایشان نمیخواستند به او کنایه بزنند، چون او را دوست میداشتند، بلکه میخواستند به بهانۀ حضور او یک حکمتی را برای اهل عالم بیان کنند. ما باید از خود دربیاییم. اینکه مسلّم است؛ در ادبیات فارسی هم وقتی میخواهند ازخود بیخود شدن را معنا کنند از عاشقی، از فنای در معشوق شدن، از بلایی که معشوق بر سرِ عاشق میآورد سخن میگویند. «میان عاشق و معشوق فرق بسیار است، چو یار ناز نماید شما نیاز کنید»؛ شما حق ندارید ادّعایی داشته باشید، شما طلبکار نیستید.
در ادبیات عرفانی ما زیبایی مفاهیم دینی، زیبایی تزکیه، زیبایی ازخود گذشتن و زیبایی عبودیت را-که با «فناء فی الله» تعبیر میکنند- دیده و بیان شده است. اصلاً اگر زیباییِ از خودگذشتن و از منیّت گذشتن نباشد، چیزی برای معنویت، اخلاق و خوبیها باقی نمیماند. مخصوصاً اینکه نفس انسان، مکّار است و شما او را به سمت هر خوبیای ببرید آن خوبی را هم مال خود میکند و میخواهد نام و نانش را بخورد و ببرد. مثلاً نفسَت را سرِ سجاده یا به مسجد میبری، میگویی اصلاً در خانه نماز نخوان، به مسجد برو چون ثوابش بیشتر است و مولای تو این دستور را داده است. اگر نفس بتواند که با هزار بهانه، سعی میکند شما را وادار کند سرِ سجاده یا به مسجد نروی، ولی اگر نتوانست موفق بشود و شما بر او تفوّق پیدا کردی، نفس آرام نمیگیرد که بگوید من آدم شدم، من ادب شدم، بلکه نفس، همان خوبی را مال خود میکند و میگوید «میدانی من کی هستم؟ من همانم که به مسجد رفتهام!» همان قصۀ غرور معنوی پیش میآید. شما هر کار خوبی انجام بدهید، بعدش باید نگاه کنید که آیا غرور معنوی پیش آمده یا نه؟ آن گرفتاری را باید چهکار کرد؟
ما در جریان تقرّب به پروردگار عالم و به تعبیری تزکیۀ نفس، باید از انانیّت، خودمحوری و خودخواهی بیرون بیاییم و عبد خدا بشویم. عبد در مقابل خدا هیچ چیزی برای خودش ندارد که پنهان بکند؛ تسلیم پروردگار عالم است و غرق در او میشود. به تعبیر دیگر، عاشق هم همین طور است؛ عاشق اگر صادق باشد محو در معشوق میشود و دیگر خودش را نمیبیند، حرفش این است: «گر از درت برانی ور نزد خود بخوانی، رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد»
عاشق منیّت ندارد، میگوید: هرچه تو بگویی. «گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو، آن گفتنَت که بیش مرنجانم آرزوست» این همان معنای عبودیتی است که در ادبیات عرفانی به این صورت زیبا بیان میشود. گفت «اُریدُ وصالَکَ و تُریدُ هِجری/ فاَترِکُ ما اُریدُ لِما تُرید» من وصال تو را میخواهم و تو دوری من را، من آنچه را که میخواهم کنار میگذارم به خاطر چیزی که تو میخواهی.
البته عشق در معنای لغویِ کلمه یعنی «سماجت، لجاجت و اصراری که سرشار از خودخواهی است» لذا میگوید: من هر طور شده است باید آن را بهدست بیاورم، بیخود میکند من را رد میکند! اما در اینجا میبینید که میگوید: «به تیغم گر زند دستش نگیرم، وگر تیرم زند منّت پذیرم» به اینها میگویند عاشقی یا همان عبودیت. عبد در مقابل مولا اینگونه است؛ انانیّت ندارد. زیبایی معنویت هم مال این لحظههاست. زیبایی تزکیۀ نفس، پاک شدن از منیّت است.
یکبار جابربنعبدالله انصاری در زمان رسولخدا(ص) پشت در خانۀ رسولخدا(ص) آمد و در زد (جابر در آن زمان، جوان بود) رسولخدا(ص) فرمودند کیست؟ او گفت «أنا» یعنی من هستم؛ همین چیزی که ما هم میگوییم. رسولخدا(ص) فرمودند: «أنا، أنا، أنا»؛ یعنی امان از این «من». ایشان نمیخواستند به او کنایه بزنند، چون او را دوست میداشتند، بلکه میخواستند به بهانۀ حضور او یک حکمتی را برای اهل عالم بیان کنند. ما باید از خود دربیاییم. اینکه مسلّم است؛ در ادبیات فارسی هم وقتی میخواهند ازخود بیخود شدن را معنا کنند از عاشقی، از فنای در معشوق شدن، از بلایی که معشوق بر سرِ عاشق میآورد سخن میگویند. «میان عاشق و معشوق فرق بسیار است، چو یار ناز نماید شما نیاز کنید»؛ شما حق ندارید ادّعایی داشته باشید، شما طلبکار نیستید.
در ادبیات عرفانی ما زیبایی مفاهیم دینی، زیبایی تزکیه، زیبایی ازخود گذشتن و زیبایی عبودیت را-که با «فناء فی الله» تعبیر میکنند- دیده و بیان شده است. اصلاً اگر زیباییِ از خودگذشتن و از منیّت گذشتن نباشد، چیزی برای معنویت، اخلاق و خوبیها باقی نمیماند. مخصوصاً اینکه نفس انسان، مکّار است و شما او را به سمت هر خوبیای ببرید آن خوبی را هم مال خود میکند و میخواهد نام و نانش را بخورد و ببرد. مثلاً نفسَت را سرِ سجاده یا به مسجد میبری، میگویی اصلاً در خانه نماز نخوان، به مسجد برو چون ثوابش بیشتر است و مولای تو این دستور را داده است. اگر نفس بتواند که با هزار بهانه، سعی میکند شما را وادار کند سرِ سجاده یا به مسجد نروی، ولی اگر نتوانست موفق بشود و شما بر او تفوّق پیدا کردی، نفس آرام نمیگیرد که بگوید من آدم شدم، من ادب شدم، بلکه نفس، همان خوبی را مال خود میکند و میگوید «میدانی من کی هستم؟ من همانم که به مسجد رفتهام!» همان قصۀ غرور معنوی پیش میآید. شما هر کار خوبی انجام بدهید، بعدش باید نگاه کنید که آیا غرور معنوی پیش آمده یا نه؟ آن گرفتاری را باید چهکار کرد؟
تاکنون نظری ثبت نشده است