- 943
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 194 تا 198 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 194 تا 198 سوره اعراف"
آدم که دارد حرف میزند اگر منطقی را مکتبی را نمیپذیرد داعی ندارد کسی را اهانت بکند
نصرت به معنای اعم شامل دفاع هم میشود
هر گونه دفاعی مقدم بر حمله است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ ٭ أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ کیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ ٭ إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ ٭ وَالَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ ٭ وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَسْمَعُوا وَتَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾
بعضی از نکات ادبی و غیر ادبی یعنی کلامی و مانند آن در بحثهای گذشته مانده است که حالا بازگو میشود یکی اینکه ذات اقدس الهی درباره این اصنام و اوثان که جماداتی بیش نیستند جمع مذکر سالم آورد برای دو نکته است یکی اینکه پیش بتپرستها این اصنام و اوثان سمتی دارند مقربین الی الله هستند شفعاء الی اللهاند و مانند آن و به تعبیر خود وثنیین به زعم خود وثنیین اینها چون ذوی العقولاند قرآن کریم برابر با آداب آنها از بتها یاد کرده است این نشانه آن است که انسان محترم و مقدس هر ملتی را بیخود اهانت نکند یک وقت است که نوبت به جریان خلیل خدا میرسد دست به تبر میکند و همه بتها را هم میشکند ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ کَبیرًا لَهُمْ﴾ یک وقت میخواهد با کسی حرف بزند و بحث فرهنگی بکند اگر بنا شد بحث فرهنگی و استدلال باشد آدم داعی ندارد محترم و مقدس پیش کسی را هتک کند و اهانت کند ولو انسان آن را نمیپذیرد و حرف او را حرف معقولی نمیداند ولی وقتی مادامی که با کسی دارد استدلال میکند یا حرف میزند آن کس یا آن چیزی که پیش یک گروه محترم است آدم داعی ندارد اهانت بکند نه واجب است نه مستحب میبینید ذات اقدس الهی این نحوه حرف زدنش حرفهای ادیبانه است در همه موارد از بتها به عنوان یک جمع به عنوان ذوی العقول یاد میکند در تمام این یک صفحه از قرآن کریم ملاحظه فرمودید همهاش جمع مذکر سالم میآورد با اینکه میداند آنجا هم که میخواهد بگوید اینها هیچاند تعبیر، تعبیر ادیبانه است ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها﴾ نفرمود «الها ارجل تمشی بها» با اینکه بالأخره هیچ کدام سلسله چوب بیش نیستند یا سنگند یا چوب اما حرف زدن فرق میکند الان یکی از مشکلات کشور ما هم همین طور است بالأخره آدم که دارد حرف میزند اگر منطقی را مکتبی را نمیپذیرد داعی ندارد کسی را اهانت بکند نه از این طرف نه از آن طرف بالأخره آدم حرف که میخواهد بزند با برهان حرف میزند اینکه فرمود کلام نور است قرآن بخوانید شب و روز لااقل پنجاه آیه قرآن تلاوت کنید برای همین جهت است دیگر خب گاهی آدم برای ثواب قرآن میخواند این ثواب قرآن خواندن ثواب دارد عبادت لفظی دارد اما خب شما ببینید الفاظ قرآن هم برای ما آموزنده است اگر آنجا که نوبت به خلیل حق رسید آنگاه ﴿أُفِّ لَکُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اما مادامی که بحث است مناظره هست فکر هست آدم داعی ندارد کسی را به رنجاند خب این یک نکته، نکته دیگر که برخیها گفتند که این جمع مذکر سالم اختصاصی به ذوی العقول ندارد غیر ذوی العقول را هم شامل میشود برای اینکه در جریان مورچهها هم گفتند ﴿یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ﴾ به مورها جمع مذکر سالم آورد ﴿یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ﴾ پس معلوم میشود این جمع مذکر سالم اعم از ذوی العقول و غیر ذوی العقول است این جواب دوم خیلی تام نیست برای اینکه آن موری که آنقدر حکیمانه سخن میگوید جمع مذکر سالم برای یک چنین حیوانی است اینها اهل معرفتند اهل تسبیحند اهل دقتاند فرمود بروید در خانههایتان در لانههایتان مبادا اینها بیایند و شما آسیب ببینید آنها هم حسابی دارند کتابی دارند این طور نیست که درک نکنند بنابراین در بین این دو نکتهای که گفته شد نکته اولی که رعایت حرمت فکر گروه مقابل است این اولی است.
پرسش: ...
پاسخ: خب البته آن در مراحل آخر همینطور است ما تا آنجایی که موظفیم این است که راه را مؤدبانه طی کنیم بعد هم یک وقتی دستور الهی رسید که شما این بتها را باید درهم بشکنید بگویید ﴿أُفِّ لَکُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ آن برای مراحل پایانی است اما در مراحل ابتدایی در مسائل فرهنگی در گفتگو در آثار قلمی بیانی انسان میخواهد یک حرفی بزند یک حرفی را رد بکند خب چه بهتر که مؤدبانه رد بکند دیگر یعنی این هیچ نگفته را انسان میتواند بگوید اما گفته را که بعد اصلاحش آسان نیست.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن را هم ملاحظه فرمودید آن هم یک وقتی بحث شد گاهی حضرت به مراحل آخری «دعی بن الدعی» آن مراحل آخر است مثل وجود مبارک سید الشهداء (سلام الله علیه) بود به آن مراحل فرمود: «ألا انّ الدعى یا بن الدعى» اما دیگر ایشان اول که نفرمود وسط که نفرمود در بخشهای پایانی نفرمود آن مرحله نهایی فرمود: «ألا انّ الدعى یا بن الدعى» یعنی روز عاشورا وگرنه در مدینه یک جور سخنرانی کرد در بین راه یک جور سخنرانی کرد در مکه یک جور سخنرانی کرد برگشت مکه یک جور سخنرانی کرد تو کربلا یک جور سخنرانی کرد آن اواخر فرمود: «ألا انّ الدعى یا بن الدعى» کار به آنجا اگر رسیده خب آدم آنطور حرف میزند عرض کردیم وقتی که وجود مبارک خلیل خدا آن آخرها رسید دست به تبر کرد و همه را در هم شکست به آنجا اگر رسید ﴿أُفِّ لَکُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ است یک، ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ کَبیرًا لَهُمْ﴾ هست دو، اما در اوایل راه در اثناء راه آدم همینطور مرتب بد بگوید این به او بد بگوید آن به او بد بگوید محصولی نخواهد داشت خب همین ذات اقدس الهی بعد میبینید که به آن آخرها که رسید میفرماید به اینکه ﴿إِنَّکُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ همه شماها هیزم آتشید این بتها را من میسوزانم به آتش میکشانم آخر این را آخر میگوید نه اول.
پرسش: ...
پاسخ: بله عرض شد این را آخر از این بالاتر دست به تبر کرد همه اینها را به صورت هیزم در آورد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ کَبیرًا لَهُمْ﴾ این برای مراحل آخر است مثل خود ذات اقدس الهی دیگر در قرآن کریم فرمود به اینکه من همه اینها را به آتش میکشم خب این را دیگر اول نگفت وسط نگفت که فرمود: ﴿إِنَّکُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾، ﴿اتَّقُوا النّارَ الَّتی وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ﴾ این حجاره همین اصنام و اوثان معبود است اما در اوایل در هنگام احتجاج تو بحثها در استدلالها تو آثار قلمی میبینید خیلی از بتها با احترام یاد میکنند البته وقتی که هیچ اثر نکرد آنگاه نوبت به جایی میرسد فرمود که من همه اینها را به آتش میکشم معلوم است جایش هم درست است خب میبینید در تمام این یک صفحه قرآن که الان ما داریم میخوانیم از بتها به عنوان ذوی العقول یاد میکند مثل یک سلسله علما و دانشمندان با اینکه انبیا میدانند اولیا میدانند مؤمنین میدانند به تعلیمات ذات اقدس الهی آشنا شدند که اینها چوبند هیچ کارهاند درباره چوبها که آدم نمیگوید اینان چنین گفتهاند اینطور تعبیر نمیکند که اما وقتی این چوبها این سنگهای دست تراش مورد احترام وثنی و صنمی است قرآن کریم در اثناء مناظره در بحثهای فرهنگی از اینها به عظمت یاد میکند دیگر خب.
پرسش: ...
پاسخ: خب نه بالأخره مشکل نیست همه ما میدانیم آن مراحل بخش پایانی البته همه ما میدانیم اما در حال مبارزه فرهنگی در استدلالها کسی میخواهد یک مطلبی را رد بکند خب رد بکند از بتها به عنوان یک اندیشمند یاد میکند این لحن قرآن که به ما یاد میدهد که این نور است این است بعد هم آن آخرها البته خلیل گونه انسان دست به تبر میبرد و اینها را از بین میبرد یا خود ذات اقدس الهی فرمود من همه اینها را میسوزانم.
پرسش: ...
پاسخ: احسنت به آنجا هم بالأخره در مقام احتجاج آن به عنوان استدلال است دیگر آن حرف زد تا آنجایی که جای استدلال است ادیبانه گفتن سودمند است داعی ندارد کسی را برنجاند که خب راه وقتی باز هست چرا انسان بیخود کسی را برنجاند ﴿أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ﴾
مطلب دیگر آن است که اینها که اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) را خانه نشین کردند و خودشان خواستند به قرآن مراجعه کنند و از آن چیز بفهمند یعنی گروهی از مجسمه اینها مبتلا شدند به اینکه بگویند ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهی دارای دست و پاست چرا؟ برای اینکه چون خدا فرمود بتها دست و پا ندارند پس اینها معبود نیستند پس معبود آنی است که دست و پا داشته باشد یعنی اینطور استدلال کردند خود اهل سنت میگویند اینها اغمار از مشبهاند یعنی اینها فرورفته در چرک تجسیم و تشبیهاند خب آدم چقدر باید از عقل محروم باشد که اینچنین استدلال بکند چون خدا فرمود که بتها که دست و پا ندارند پس معبود نیستند نتیجهاش این است که آنکه معبود است باید دست و پا داشته باشد ـ معاذالله ـ این هم یک استدلال اینها را میگویند اغمار با غین اینها چرکهای مشبهاند تازه.
مطلب بعدی آن است که این کلمه ﴿ثُمَّ کیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ﴾ «یاء» در ﴿فَلا تُنْظِرُونِ﴾ محذوف است یعنی «فلا تنظرونی» برای رعایت آن فواصل چون آیات قبلی همهاش با نون ختم شده است مثل ﴿شَّاکِرِین﴾ ﴿یُشْرِکُونَ﴾ ﴿یَنْصُرُونَ﴾ ﴿صَامِتُونَ﴾ ﴿صادِقینَ﴾ و مانند آن اینجا هم فرمود: ﴿فَلا تُنْظِرُونِ﴾ وگرنه اصلش «فلاتنظورنی» هست.
مطلب دیگر آن است که این کلمه تقریباً دو جای قرآن بازگو شد در همین بخش فرمود بتها نه ناصرند نه منصور ﴿لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ﴾ این کلمه نصر از باب مشاکله به کار رفته است وگرنه دفاع را نمیگویند نصرت البته نصرت به معنای اعم شامل دفاع هم میشود نظیر آن بخش پایانی سوره مبارکه «حج» ﴿وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئًا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ در آن بخش پایانی سوره مبارکه «حج» فرمود به اینکه از این صنم و وثن کاری ساخته نیست یک مگسی بخواهد به اینها آسیب برساند چیزی از اینها بگیرد نمیتوانند در برابر این مگس از خودشان دفاع بکنند ﴿وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئًا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ﴾ حالا اگر چیزی روی این بت بود و یک مگس گرفت اینها نمیتوانند او را از مگس استنقاذ کنند دفاع، نصرت به معنای امر است وگرنه نصرت آن است که انسان در بخش پیروزی یار و یاور کسی باشد از خودش بخواهد دفاع بکند نمیگوید من خودم را یاری کردم یعنی از خودم دفاع کردم ظاهر قرآن این است که این بتها نه مشکل دیگری را حل میکنند که بشود نصرت دیگری نه مشکل خودشان را حل میکنند که بشود دفاع از خود از دفاع از خود به عنوان نصرت یاد کرده است فرمود: ﴿وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ﴾.
مطلب دیگر این است که در جریان خلقت فرمود اینها خالق نیستند بلکه مخلوقند ولی در جریان نصرت نفرمود اینها ناصر نیستند بلکه منصورند چون لیاقت منصور بودن را هم ندارند خدا اینها را یاری نمیکند که لذا در جریان خلقت چون اصل خلقت دلیل بر شرف نیست ولی یک چیزی مخلوق خداست فرمود اینها خالق نیستند ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ ولی در جریان نصرت نفرمود ﴿لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ﴾ بل ینصرون اینها منصور حقاند نه منصور هم نیستند برای اینکه لیاقت ندارند از نصرت ویژه الهی بهره ببرند.
مطلب بعدی آن است که در جریان دست و پا گرچه این تقدیم، تقدیم لفظی و ذکری است دلیل بر اهمیت نیست اما هر گونه دفاعی مقدم بر حمله است لذا جریان پا را قبل از دست ذکر کرده فرمود: ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها﴾ که مشی برای آن است که انسان مشکل خودش را حل کند اما بطش برای آن است که به دیگری حمله کند لذا چون حل مشکل شخصی مقدم بر دفاع است مقدم بر حمله است لذا جریان رجل بر ید مقدم ذکر شده است وگرنه همیشه دست بر پا مقدم است ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ﴾ که ﴿یَمْشُونَ بِها﴾ و با این میخواهد مشکل خودشان را حل بکنند یا نه ام لهم ایدی که بطش کنند حمله کنند به دیگری نه پا دارند برای رفتن به دفاع از خود نه دست دارند برای حمله.
مطلب دیگر آن است که در این موارد چهارگانه یعنی درباره پا که وسیله مشی است درباره دست که وسیله بطش و حمله است درباره چشم که وسیله دیدن است درباره گوش که وسیله شنیدن است در همه این موارد چهارگانه تعبیر به بها شده است ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها﴾ معلوم میشود که آنها که دارای دست و پا و چشم و گوشاند با این وسیله کار میکنند این ناظر به همان دو مبنا و مشرب کلامی است که آیا قانون علیت و قانون سببیت حق است و ذات اقدس الهی اینها را به عنوان علل و اسباب ابتدایی و یا وسطی آفرید و خودش به عنوان مسبب الاسباب اینها را رهبری میکند یا نظام سببیت در بین مخلوقها نیست فقط بین خالق و مخلوق است خدا سبب است و ماسوای خدا مسبب و در بین خود مخلوقها نظام علّی و معلولی حاکم نیست بلکه نظام جری العاده حاکم است یعنی عادت خدا برای این جاری شد که انسان وقتی آب خورد سیراب بشود غذا خورد سیر بشود دست به آتش زد میسوزد و مانند آن اینچنین نیست که این امور اسباب و علل عادی بشود برای مسبباتشان آنها که خواستند بگویند نظام علّی و معلولی بین خدا و ماسوا جاری است ولی بین علل و اشیاء جاری نیست این ﴿بِها﴾ را به معنی عندها معنا کرده است ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ﴾ عندها ﴿أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ﴾ عندها ﴿أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ﴾ عندها ﴿أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ﴾ عندها یعنی انسان وقتی چشم باز کرد هنگام باز کردن چشم میبیند خدا رؤیت ایجاد میکند نه اینکه چشم وسیله برای دیدن باشد که این جری عادت هست به اصطلاح و خیلی هم تند و تیز نسبت به کسانی که نظام علّی را بین اشیاء قائل شدند حمله میکند دیگران که نظام علّی را هم بین ذات اقدس الهی و ماسوا پذیرفتند هم بین خود اشیاء پذیرفتند منتها میگویند اشیاء همانطوری که ذاتاً به الله منتهیاند وصفاً و فعلاً هم به الله منتهیاند ذات اقدس الهی اینها را اسباب قرار داده است ذات اقدس الهی میتواند جلوی اینها را بگیرد سببیت اینها مثل اصل هستی اینها مجعول الهی است محذوری ندارد که چیزی سبب باشد برای چیزی دیگر اصل سببیت عنایت الهی است این بار را بر حسب ظاهر بر معنا خودش حمل میکند همان بار سببیت است و محذوری هم ندارد و ظاهراً همین دومی هم هست.
مطلب بعدی که مهمترین بحث این قسمت هم هست این کریمه ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ است که متأسفانه مفسّرین کمتر به این آیه پرداختند این آیه از آن آیات نورانی است گرچه همه نور است از آن غرر آیات است و از غرر آیات همین سوره مبارکه «اعراف» است و در تمام قرآن کریم به هیچ پیغمبری اینطور ذات اقدس الهی اجازه نداد که بگوید ولی من الله است این تنها به خاتم انبیاء (علیهم الصلاة و علیهم السلام) اسناد داده شده است وقتی میگوییم ضمیر جمع میآوریم اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) در این مجموعه داخلاند که صلوات ما ابتر نباشد خب در خیلی از موارد ما وقتی اسم پیغمبر (صلی الله علیه و آله سلم) را آوردیم میگوییم (علیهم الصلاة) این (علیهم الصلاة) که میگوییم نه برای اینکه این ضمیر جمع به شخص پیغمبر بر میگردد بلکه این ضمیر جمع به پیغمبر و اهلبیتش برمیگردد (علیهم الصلاة و علیهم السلام) خب این تنها جایی است که ذات اقدس الهی تنها کسی که به او اجازه داده است که بگوید ولی من الله است وجود مبارک پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) است ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ﴾ هیچ کس مجاز نبود چنین حرفی بزند ولایت حالا سخن از ولایت تشریعی نیست ولایت تشریعی که مخصوص ذات اقدس الهی است دیگران شریعت الهی را ابلاغ میکنند در جریان تکوین تنها کسی که ولی ماسواست ذات اقدس الهی است و انبیاء و اولیا که اولیا الهیاند مظاهر ولایت الهیاند در یکی از این حوامیم ذات اقدس الهی ولی را وصف منحصر به خود دانست فرمود: ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ این ضمیر فصل آوردن با آن معرف بودن خبر به الف و لام مفید حصر است ضمیر فصل یعنی هو از یک سو معرفه بودن خبر از سوی دیگر مفید حصر است ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَهُوَ یُحْیِ﴾ خب ولایت منحصر به ذات اقدس الهی است ﴿هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمیدُ﴾ و دیگران اگر بهرهای دارند مظهر ولایت الهیاند پس تنها ولی خداست این یک، یک ولایت عام دارد که بر کل ماسوا ولایت الهی گسترده است که هیچ موجودی نیست که تحت ولایت الله نباشد این هم دو، پس ولایت منحصر به خداست بالاصالة و بالذات و ولایت الهی هم عام است هیچ موجودی نیست که از ولایت الهی طرفی نبندد مطلب سوم آن است که یک ولایت خاصهای است که ذات اقدس الهی نسبت به مؤمنین دارد ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾ مطلب چهارم این است که گرچه نسبت به مؤمنین این ولایت دارد اما نسبت به انبیاء و معصومین (علیهم الصلاة و علیهم السلام) یک ولایت ویژهای نسبت به ولایت خاصه دارد آن ولایت عام که نسبت به هر موجودی داشت ولایت خاصه نسبت به مؤمن دارد ولایت اخص نسبت به انبیاء و اولیاء دارد و ولایت خاص الاخص است نسبت به شخص وجود مبارک پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) دارد که این نه تنها در بین انبیاء ممتاز است بلکه در بین اولوالعزم از انبیاء (علیهم الصلاة و علیهم السلام) هم ممتاز است انبیاء عموماً اولوالعزم از آنها خصوصاً و خاتم از بین اینها (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بالاخص از آن ولایت ویژه برخوردار است یعنی یک ولایت عام است که همه تحت ولایت تکوینی اللهاند بعد یک ولایت خاص است که مؤمنین هم برخوردارند ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾ از این بالاتر از آن انبیاء است از این بالاتر مال اولوالعزم از انبیاء است و از آن مرحله اوجش که صفای خلاصة الخاص است به اصطلاح آنها از آن خاتم آنها (علیه آلاف التحیة و الثناء) است لذا در هیچ جای قرآن کسی اجازه نداشت یعنی در کتاب آسمانی بگوید که ولی من اوست ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ﴾ ادعاست دیگر این ادعای خاصی است این باید اجازه الهی بخواهد ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما چهطور آن طوری که صالحین به حسب مراتبی که دارند تحت ولایت هستند من به نحو اختصاصی تحت ولایت اللهام اگر چنین بود خب هر کسی میتواند بگوید ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ اگر از مرحله نازله بخواهد خبر بدهد هر مؤمنی میتواند بگوید بر اساس ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾ این یک ولایت ویژه است که به دیگر انبیا اجازه نداد خب شما میبینید در تمام این قرآن کریم هیچ پیغمبری سخنی که داشت چنین سخنی از او نقل نشده است که بگوید ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ﴾ خب اگر در هیچ جای قرآن به هیچ پیغمبری و از زبان هیچ معصومی (علیهم الصلاة و علیهم السلام) چنین اجازهای داده نشد معلوم میشود که ولایت خاص است دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: خب احتیاج دارد اثبات است دیگران احتیاج دارند ما میبینیم که این در قرآن کریم آمده برای دیگران نیامده و اگر بخواهیم چنین چیزی برای دیگران ثابت کنیم دلیل میخواهد خب مطلب دیگر آن است که امروز چون اول ماه پربرکت ذیقعده است آنهایی که اهل راهند اربعینشان از امروز شروع میشود چون گرچه در طول سال اربعینگیری و چلهگیری راجح است اما معمولاً آن اربعینها از اول ذیقعده شروع میشود تا دهم ذیحجه که آن ده شب فیض خاص خودش را دارد آن نماز مخصوصی که بین نماز مغرب و عشاء هست و آن دو رکعت آن ﴿وَواعَدْنا مُوسی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً﴾ وارد است همین است این اربعین لیلهای که موسای کلیم (سلام الله علیه) داشت از اول ذیقعده شروع شد تا دهم ذیحجه بعد هم کتاب نورانی تورات بهره او شد و معنای اربعین گیری هم انعزال از دنیا است نه از جامعه و یک گوشه خزیدن و از جامعه جدا شدن اگر آدم آن همه هنر را داشته باشد تو متن زندگی باشد و از دنیا فاصله بگیرد میشود اربعین البته اگر ذکری داشت وردی داشت دعایی داشت مناجاتی داشت آنها ﴿طُوبی لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾ اما چهل روز مواظب خودش باشد که این چهار لحظهاش سخت است آدم هر کاری که میکند برای رضای خدا باشد درس میخواند درس میگوید غذا میخورد میخوابد هر کاری که میکند مثل اینکه دارد نماز میخواند که بتواند بگوید ﴿إِنَّ صَلاتی وَنُسُکی وَمَحْیایَ وَمَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ اگر کسی چهل روز اینچنین بود آن وقت «فجر الله ینابیع الحکمة من قلبی علی لسانک» اگر اهل قلم است اگر اهل بیان است از قلم او از بیان او نور ترشح میکند آن از کارش البته خب مستحباتی است روزه هم میتواند در فرصتهای مناسب بگیرد اینها خوب است چهل روز مخلصاً بینه و بین الله رفتار بکند به این میگویند اربعین گرفته یعنی چهله گرفته نه اینکه حالا یک جایی یک گوشه بنشیند دست از زندگیش بر دارد خب ورد بعضی از آقایون بعضی از اهل تفسیر مثل آلوسی میگوید ورد پدرم در صحرا همین این آیه بود حالا آنکه بیراهه میرفت ما که در کنار حرم اهل بیتیم حالا چرا تو راه نباشیم آنها که گفتند حسبنا کتاب الله اینها این راه را دارند میروند دیگر که آدم میداند ابتر است ما که در محضر و مشهد کتاب الله و عترت اهل بیت پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) هستیم چرا استفاده نکنیم و او هم نقل میکند که ورد پدرم این بود و ذکری که بعضی از بزرگان در منا یاد دیگران دادند همین کریمه است حالا آن خوابش برای خود او ورد او به درد خود او میخورد اما مطلب حق است ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ آدم این را تلاوت میکند به برکت ذیلش اگر صدر شامل او نمیشود بالأخره ذیل شامل او میشود و چون دعاست خبر نیست دروغ نیست آدم که این آیه را میخواند به عنوان دعا میخواند دیگر دعا انشاء است انشاء طلب است یعنی خدایا توفیق بدهد ما صالح باشیم یک، ولایت ما را رد نکن ما را در تحت ولایت خودت قرار بگیر دو، و مانند آن همه اینها به عنوان دعاست دعا که شد انشاء است انشاء که شد تمنی و درخواست است ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ وجود مبارک پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) که الله را یاد کرده است برای اینکه اسم اعظم است و خودش هم مظهر اسم اعظم است همه اهل بیت (علیهم السلام) که انسان کاملاند مظهر اسم اعظم الهیاند مخصوصاً پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ در بحث دیروز هم اشاره شده است به اینکه این راه را دارد نشان میدهد تعلیق حکم بر وصف دارد راه را نشان میدهد ﴿نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ بعد فرمود: ﴿والّذی﴾ حالا این آیه باز بار دیگری هم دارد که انشاءالله در اثناء بازگو خواهد شد ﴿وَالَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ﴾ که تکرار نیست و سرّ عدم تکرارش هم در بحث دیروز گذشت ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَسْمَعُوا وَتَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾ این کریمه هم در بحث دیروز معنا شد منتها سمع دو قسم است گاهی وقتی میگوییم ما که دعا کردیم خدا سمیع است یکی از اسمای حسنای ذات اقدس الهی این است که او سمیع الدعا است این سمیع الدعا معنایش این نیست که او میشنود این شنیدن یک وقت به این معناست که خدای سبحان عالم است و بکل شیءٍ سمیع است و بکل شیءٍ بصیر است هر آهنگ و صوتی را هم میشنود اما اینکه میگوییم که سمیع الدعا است یعنی گوش به دعا میدهد ما دو جور حرف میزنیم دو جور سمع داریم یک وقتی یک کسی که ناشنواست میگوییم این نمیشنود یعنی کارهای فیزیکی نمیکند یعنی حرفی که ما زدیم او متوجه نمیشود ما چه گفتیم یک وقتی میگوییم فلان کس گوش به حرف ما نمیدهد یعنی میشنود حرفها را کاملاً میشنود درک میکند ولی ترتیب اثر نمیدهد اینکه میگوییم خدا سمیع الدعاست نه یعنی دعا را میشنود یعنی گوش به حرف ما میدهد خواسته ما را برآورده میکند وگرنه او که بکل شیء سمیع است او غیبت را هم میشنود او سمیع الغیبه هم هست سمیع الکذب هم هست آن سمع، سمع دیگر است این سمع یعنی ترتیب اثر دادن آنجایی که ذات اقدس الهی غیبت را میشنود دروغ را میشنود تهمت را میشنود سمیع است اما آنجایی که بگوییم او سمیع الدعاست یعنی عنایت به دعای خوانندهها و خواهندهها دارد عنایت دارد گوش به حرفشان میدهند برخیها خواستند بگویند این بتها که لایسمع اینها که نمیتوانند کار انجام بدهند که این ﴿لا یَسْمَعُوا﴾ یعنی سمیع الدعا نیستند گوش به حرفتان نمیدهند این سخن با آن جمله ﴿فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجیبُوا لَکُمْ﴾ هماهنگ است اما خود این ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَسْمَعُوا﴾ یعنی اصلاً اینها کار فیزیکی هم انجام نمیدهند اصلاً اهل شنیدن نیستند تا گوش به حرف کسی بدهند این است معنایش بعد فرمود: ﴿وَتَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾ در این ﴿تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾ گرچه سیاق این است که شما بتها را طرزی تراشیدید که به حسب ظاهر میبینید آنها شما را نگاه میکنند ولی درک نمیکنند برای اینکه یک چشم شفافی دارند ولی چشمشان نور ندارد معنای دیگری که برای این جمله ذیل هست آن است که ذات اقدس الهی به پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود به اینکه تو آنها را میبینی که آنها تو را نگاه میکنند ولی تو را نمیبینند تو هم اهل نظری هم اهل رؤیت تو ظاهر آنها را میبینی باطن آنها را میبینی ولی آنها ظاهر تو را میبینند باطن تو را نمیبینند شخص تو را میبینند شخصیت تو را نمیبینند رسالت تو نبوت تو ولایت تو خلافت تو را نمیبینند و تراهم که ﴿یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾ مطلب مهمی هم که باز مربوط به این ذیل است آن است که از وجود مبارک پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) نقل شده است که فرمود: «من رآنی فقد رأی الحق» این سخن حق است ولو در سند آدم به جایی نرسد یقین نداشته باشد چنین چیزی صادر شده است و اختصاصی به شخص پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) ندارد همه اهل بیت اینطورند یک، و اختصاصی به معصومین اهل بیت (علیهم السلام) ندارد همه انبیاء اینطورند «من رآنی آدم فقد رأی الحق» «من رأی نوح فقد رأی الحق» (علیهم الصلاة و علیهم السلام) «لأنّ الشیطان لایتمثل بهم» اینکه پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود: «من رآنی فی المنام فقد رآنی فانّ الشیطان لا یتمثّل بی» چون شیطان لا یتمثل بأیّ معصومٍ اگر کسی معصومی را از انبیا یا ائمه (علیهم الصلاة و علیهم السلام) ببیند خود آنها را دیده است این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه گاهی ممکن است انسان امامی را در خواب ببیند فرقی بین منام و یقضه نیست آنچه انسان در منام میبیند با در یقضه دیدن و دیداری دیدن هیچ فرقی نیست کسی امام را خواب ببیند واقعاً امام را دیده است کسی در یقضه و بیداری امام را ببیند یقیناً امام را دیده اما دو مطلب خیلی مهم است یک مطلب این است که مرحوم فیض و مانند آن به آن پرداختند که خب حالا کسی در عالم خواب آمده گفت من امام صادق (علیهم الصلاة و علیهم السلام) هستم ما که حضرت را ندیدیم و حضرت هم نمیشناسیم او هم که بصورت امام صادق (علیهم الصلاة و علیهم السلام) در نیامده گفته من امام صادقم شیطان میتواند بگوید من امام صادقم انسان که جزء شیاطین انس است میتواند بگوید ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾ متنبیان کم نبودند که گفتند نحن رسل الله، نحن انبیاء الله صرف اینکه یک کسی بگوید من فلان امام معصومم این ممکن است حرف مرحوم فیض در محجه بیضاء و سایر بزرگان این است که اگر کسی نظیر ابوبصیر، عمران بن اعین سایر شاگردان ائمه (علیهم الصلاة و علیهم السلام) که در مشهد آنها در محضر آنها تربیت شدند آنها را دیدند و شناختند در عالم رؤیا کسی به آن صورت در بیاید اینها میفهمند و شیطان هم نمیتواند به صورت آنها در بیاید ولی اگر یک کسی در عالم رؤیا به صورت خوبی خودش را نشان داد گفت من فلان امامم خب این شخص بیننده که فلان امام (علیه الصلاة) را ندید از کجا بفهمد که این صورت آن امام است این هم به صورت امام در نیامده چون صورت امام که این نیست فقط دروغ گفته و ائمه (علیهم السلام) هم نفرمودند به اینکه شیطان دروغ نمیگوید به نام ما به نام اینها حدیثی جعل کردند خود پیغمبر (علیهم الصلاة) فرمود به اینکه به نام من خیلی جعل میکنند «فتکثر علیّ الغالب» به تعبیر مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) و دیگران فرمودند به اینکه یقیناً به نام پیغمبر چیزی جعل کردند چرا؟ برای اینکه این حدیث از پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) هست که فرمود به نام من دروغ زیاد میگویند این حدیث یا دروغ است یا راست اگر حدیث صادر شده باشد که پیغمبر (علیهم الصلاة) فرموده باشد «فتکثر علیّ الغالب» خب معلوم میشود به نام پیغمبر دروغ جعل میکنند اگر این حدیث دروغ باشد صادر نشده باشد خب همین نشانه جعل است برای اینکه به پیغمبر اسناد دادند که پیغمبر فرمود: «فتکثر علیّ الغالب» خب کسی که در بیداری به نام پیغمبر چیزی جعل بکند تو خواب نمیتواند بگوید من پیغمبرم پس اگر کسی معصوم (علیهم السلام)ی را دیده باشد صورتش را اندامش را دیده باشد و یک صورتی هم در عالم رؤیا برای او متمثل شده باشد این میتواند تشخیص بدهد که این معصوم است یا نه اگر به صورت معصوم کسی را دید مثل زراره دید مثل عمران دید مثل هشام الحکم دید مثل هشام سالم دید این بله مطمئن است که امام (سلام الله علیه) را دیده است اما کسی که امام را ندید یک صورتی را در عالم رؤیا به او نشان دادند آن صاحب صورت گفت من فلان امامم این صورت که صورت امام نیست فقط میماند یک جعل خبر و دروغ از این دروغها در عالم زیاد است بنابراین صرف اینکه کسی در عالم رؤیا یک صورتی را ببیند و آن صاحب صورت مدعی باشد که من فلان معصوم هستم ثابت نمیشود این یک مطلب مطلب دوم آن است که عمده رؤیت است نه نظر «من رآنی فی منامه فقد رآنی» خیلیها بودند که پیغمبر را به حسب نظر دیدند ولی به حسب بصر ندیدند فرمود: ﴿وَتَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾ این مطلب دوم هم اهمیتش کمتر از مطلب اول نیست حالا یک کسی پیغمبر (علیهم الصلاة) را در خواب دید یا امام (علیهم السلام) را در خواب دید این نظر الیه او رآه؟ آنکه فرمود «من رآنی فقد رأی الحق» یا «من رآنی فی المنام فقد رآنی فانّ الشیطان لا یتمثّل بی» یعنی من رآنی یا من نظر الیّ؟ اگر کسی اهل رؤیت بود بله خود پیغمبر را دیده است و خیلیها اهل نظر بودند و اهل رؤیت نبودند یک هیکلی را میدیدند یک شخصی را میدیدند به عنوان یتیم ابیطالب به تعبیر برخی از اهل تفسیر دیگر به عنوان پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) که نمیدیدند که بنابراین اگر کسی آن توفیق را پیدا کند که اهل آن راه باشد اهل رؤیت باشد برای او میزانی هستند که بفهمد این کیست چون ذات اقدس الهی وعده داد که ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً﴾ اگر کسی اهل تقوا بود در عالم خواب هم حفظ میشود خدا حفظش میکند یک قدرت فرقی به آن میدهد که انسان میفهمد که این را که دید پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) یا نه پس عمده آن است که اگر کسی این میزان را فراهم کرده است تشخیص برای او دشوار نیست
«و الحمد لله رب العالمین»
آدم که دارد حرف میزند اگر منطقی را مکتبی را نمیپذیرد داعی ندارد کسی را اهانت بکند
نصرت به معنای اعم شامل دفاع هم میشود
هر گونه دفاعی مقدم بر حمله است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ ٭ أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ کیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ ٭ إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ ٭ وَالَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ ٭ وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَسْمَعُوا وَتَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾
بعضی از نکات ادبی و غیر ادبی یعنی کلامی و مانند آن در بحثهای گذشته مانده است که حالا بازگو میشود یکی اینکه ذات اقدس الهی درباره این اصنام و اوثان که جماداتی بیش نیستند جمع مذکر سالم آورد برای دو نکته است یکی اینکه پیش بتپرستها این اصنام و اوثان سمتی دارند مقربین الی الله هستند شفعاء الی اللهاند و مانند آن و به تعبیر خود وثنیین به زعم خود وثنیین اینها چون ذوی العقولاند قرآن کریم برابر با آداب آنها از بتها یاد کرده است این نشانه آن است که انسان محترم و مقدس هر ملتی را بیخود اهانت نکند یک وقت است که نوبت به جریان خلیل خدا میرسد دست به تبر میکند و همه بتها را هم میشکند ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ کَبیرًا لَهُمْ﴾ یک وقت میخواهد با کسی حرف بزند و بحث فرهنگی بکند اگر بنا شد بحث فرهنگی و استدلال باشد آدم داعی ندارد محترم و مقدس پیش کسی را هتک کند و اهانت کند ولو انسان آن را نمیپذیرد و حرف او را حرف معقولی نمیداند ولی وقتی مادامی که با کسی دارد استدلال میکند یا حرف میزند آن کس یا آن چیزی که پیش یک گروه محترم است آدم داعی ندارد اهانت بکند نه واجب است نه مستحب میبینید ذات اقدس الهی این نحوه حرف زدنش حرفهای ادیبانه است در همه موارد از بتها به عنوان یک جمع به عنوان ذوی العقول یاد میکند در تمام این یک صفحه از قرآن کریم ملاحظه فرمودید همهاش جمع مذکر سالم میآورد با اینکه میداند آنجا هم که میخواهد بگوید اینها هیچاند تعبیر، تعبیر ادیبانه است ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها﴾ نفرمود «الها ارجل تمشی بها» با اینکه بالأخره هیچ کدام سلسله چوب بیش نیستند یا سنگند یا چوب اما حرف زدن فرق میکند الان یکی از مشکلات کشور ما هم همین طور است بالأخره آدم که دارد حرف میزند اگر منطقی را مکتبی را نمیپذیرد داعی ندارد کسی را اهانت بکند نه از این طرف نه از آن طرف بالأخره آدم حرف که میخواهد بزند با برهان حرف میزند اینکه فرمود کلام نور است قرآن بخوانید شب و روز لااقل پنجاه آیه قرآن تلاوت کنید برای همین جهت است دیگر خب گاهی آدم برای ثواب قرآن میخواند این ثواب قرآن خواندن ثواب دارد عبادت لفظی دارد اما خب شما ببینید الفاظ قرآن هم برای ما آموزنده است اگر آنجا که نوبت به خلیل حق رسید آنگاه ﴿أُفِّ لَکُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اما مادامی که بحث است مناظره هست فکر هست آدم داعی ندارد کسی را به رنجاند خب این یک نکته، نکته دیگر که برخیها گفتند که این جمع مذکر سالم اختصاصی به ذوی العقول ندارد غیر ذوی العقول را هم شامل میشود برای اینکه در جریان مورچهها هم گفتند ﴿یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ﴾ به مورها جمع مذکر سالم آورد ﴿یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ﴾ پس معلوم میشود این جمع مذکر سالم اعم از ذوی العقول و غیر ذوی العقول است این جواب دوم خیلی تام نیست برای اینکه آن موری که آنقدر حکیمانه سخن میگوید جمع مذکر سالم برای یک چنین حیوانی است اینها اهل معرفتند اهل تسبیحند اهل دقتاند فرمود بروید در خانههایتان در لانههایتان مبادا اینها بیایند و شما آسیب ببینید آنها هم حسابی دارند کتابی دارند این طور نیست که درک نکنند بنابراین در بین این دو نکتهای که گفته شد نکته اولی که رعایت حرمت فکر گروه مقابل است این اولی است.
پرسش: ...
پاسخ: خب البته آن در مراحل آخر همینطور است ما تا آنجایی که موظفیم این است که راه را مؤدبانه طی کنیم بعد هم یک وقتی دستور الهی رسید که شما این بتها را باید درهم بشکنید بگویید ﴿أُفِّ لَکُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ آن برای مراحل پایانی است اما در مراحل ابتدایی در مسائل فرهنگی در گفتگو در آثار قلمی بیانی انسان میخواهد یک حرفی بزند یک حرفی را رد بکند خب چه بهتر که مؤدبانه رد بکند دیگر یعنی این هیچ نگفته را انسان میتواند بگوید اما گفته را که بعد اصلاحش آسان نیست.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن را هم ملاحظه فرمودید آن هم یک وقتی بحث شد گاهی حضرت به مراحل آخری «دعی بن الدعی» آن مراحل آخر است مثل وجود مبارک سید الشهداء (سلام الله علیه) بود به آن مراحل فرمود: «ألا انّ الدعى یا بن الدعى» اما دیگر ایشان اول که نفرمود وسط که نفرمود در بخشهای پایانی نفرمود آن مرحله نهایی فرمود: «ألا انّ الدعى یا بن الدعى» یعنی روز عاشورا وگرنه در مدینه یک جور سخنرانی کرد در بین راه یک جور سخنرانی کرد در مکه یک جور سخنرانی کرد برگشت مکه یک جور سخنرانی کرد تو کربلا یک جور سخنرانی کرد آن اواخر فرمود: «ألا انّ الدعى یا بن الدعى» کار به آنجا اگر رسیده خب آدم آنطور حرف میزند عرض کردیم وقتی که وجود مبارک خلیل خدا آن آخرها رسید دست به تبر کرد و همه را در هم شکست به آنجا اگر رسید ﴿أُفِّ لَکُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ است یک، ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ کَبیرًا لَهُمْ﴾ هست دو، اما در اوایل راه در اثناء راه آدم همینطور مرتب بد بگوید این به او بد بگوید آن به او بد بگوید محصولی نخواهد داشت خب همین ذات اقدس الهی بعد میبینید که به آن آخرها که رسید میفرماید به اینکه ﴿إِنَّکُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ همه شماها هیزم آتشید این بتها را من میسوزانم به آتش میکشانم آخر این را آخر میگوید نه اول.
پرسش: ...
پاسخ: بله عرض شد این را آخر از این بالاتر دست به تبر کرد همه اینها را به صورت هیزم در آورد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ کَبیرًا لَهُمْ﴾ این برای مراحل آخر است مثل خود ذات اقدس الهی دیگر در قرآن کریم فرمود به اینکه من همه اینها را به آتش میکشم خب این را دیگر اول نگفت وسط نگفت که فرمود: ﴿إِنَّکُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾، ﴿اتَّقُوا النّارَ الَّتی وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ﴾ این حجاره همین اصنام و اوثان معبود است اما در اوایل در هنگام احتجاج تو بحثها در استدلالها تو آثار قلمی میبینید خیلی از بتها با احترام یاد میکنند البته وقتی که هیچ اثر نکرد آنگاه نوبت به جایی میرسد فرمود که من همه اینها را به آتش میکشم معلوم است جایش هم درست است خب میبینید در تمام این یک صفحه قرآن که الان ما داریم میخوانیم از بتها به عنوان ذوی العقول یاد میکند مثل یک سلسله علما و دانشمندان با اینکه انبیا میدانند اولیا میدانند مؤمنین میدانند به تعلیمات ذات اقدس الهی آشنا شدند که اینها چوبند هیچ کارهاند درباره چوبها که آدم نمیگوید اینان چنین گفتهاند اینطور تعبیر نمیکند که اما وقتی این چوبها این سنگهای دست تراش مورد احترام وثنی و صنمی است قرآن کریم در اثناء مناظره در بحثهای فرهنگی از اینها به عظمت یاد میکند دیگر خب.
پرسش: ...
پاسخ: خب نه بالأخره مشکل نیست همه ما میدانیم آن مراحل بخش پایانی البته همه ما میدانیم اما در حال مبارزه فرهنگی در استدلالها کسی میخواهد یک مطلبی را رد بکند خب رد بکند از بتها به عنوان یک اندیشمند یاد میکند این لحن قرآن که به ما یاد میدهد که این نور است این است بعد هم آن آخرها البته خلیل گونه انسان دست به تبر میبرد و اینها را از بین میبرد یا خود ذات اقدس الهی فرمود من همه اینها را میسوزانم.
پرسش: ...
پاسخ: احسنت به آنجا هم بالأخره در مقام احتجاج آن به عنوان استدلال است دیگر آن حرف زد تا آنجایی که جای استدلال است ادیبانه گفتن سودمند است داعی ندارد کسی را برنجاند که خب راه وقتی باز هست چرا انسان بیخود کسی را برنجاند ﴿أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ﴾
مطلب دیگر آن است که اینها که اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) را خانه نشین کردند و خودشان خواستند به قرآن مراجعه کنند و از آن چیز بفهمند یعنی گروهی از مجسمه اینها مبتلا شدند به اینکه بگویند ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهی دارای دست و پاست چرا؟ برای اینکه چون خدا فرمود بتها دست و پا ندارند پس اینها معبود نیستند پس معبود آنی است که دست و پا داشته باشد یعنی اینطور استدلال کردند خود اهل سنت میگویند اینها اغمار از مشبهاند یعنی اینها فرورفته در چرک تجسیم و تشبیهاند خب آدم چقدر باید از عقل محروم باشد که اینچنین استدلال بکند چون خدا فرمود که بتها که دست و پا ندارند پس معبود نیستند نتیجهاش این است که آنکه معبود است باید دست و پا داشته باشد ـ معاذالله ـ این هم یک استدلال اینها را میگویند اغمار با غین اینها چرکهای مشبهاند تازه.
مطلب بعدی آن است که این کلمه ﴿ثُمَّ کیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ﴾ «یاء» در ﴿فَلا تُنْظِرُونِ﴾ محذوف است یعنی «فلا تنظرونی» برای رعایت آن فواصل چون آیات قبلی همهاش با نون ختم شده است مثل ﴿شَّاکِرِین﴾ ﴿یُشْرِکُونَ﴾ ﴿یَنْصُرُونَ﴾ ﴿صَامِتُونَ﴾ ﴿صادِقینَ﴾ و مانند آن اینجا هم فرمود: ﴿فَلا تُنْظِرُونِ﴾ وگرنه اصلش «فلاتنظورنی» هست.
مطلب دیگر آن است که این کلمه تقریباً دو جای قرآن بازگو شد در همین بخش فرمود بتها نه ناصرند نه منصور ﴿لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ﴾ این کلمه نصر از باب مشاکله به کار رفته است وگرنه دفاع را نمیگویند نصرت البته نصرت به معنای اعم شامل دفاع هم میشود نظیر آن بخش پایانی سوره مبارکه «حج» ﴿وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئًا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ در آن بخش پایانی سوره مبارکه «حج» فرمود به اینکه از این صنم و وثن کاری ساخته نیست یک مگسی بخواهد به اینها آسیب برساند چیزی از اینها بگیرد نمیتوانند در برابر این مگس از خودشان دفاع بکنند ﴿وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئًا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ﴾ حالا اگر چیزی روی این بت بود و یک مگس گرفت اینها نمیتوانند او را از مگس استنقاذ کنند دفاع، نصرت به معنای امر است وگرنه نصرت آن است که انسان در بخش پیروزی یار و یاور کسی باشد از خودش بخواهد دفاع بکند نمیگوید من خودم را یاری کردم یعنی از خودم دفاع کردم ظاهر قرآن این است که این بتها نه مشکل دیگری را حل میکنند که بشود نصرت دیگری نه مشکل خودشان را حل میکنند که بشود دفاع از خود از دفاع از خود به عنوان نصرت یاد کرده است فرمود: ﴿وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ﴾.
مطلب دیگر این است که در جریان خلقت فرمود اینها خالق نیستند بلکه مخلوقند ولی در جریان نصرت نفرمود اینها ناصر نیستند بلکه منصورند چون لیاقت منصور بودن را هم ندارند خدا اینها را یاری نمیکند که لذا در جریان خلقت چون اصل خلقت دلیل بر شرف نیست ولی یک چیزی مخلوق خداست فرمود اینها خالق نیستند ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ ولی در جریان نصرت نفرمود ﴿لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ﴾ بل ینصرون اینها منصور حقاند نه منصور هم نیستند برای اینکه لیاقت ندارند از نصرت ویژه الهی بهره ببرند.
مطلب بعدی آن است که در جریان دست و پا گرچه این تقدیم، تقدیم لفظی و ذکری است دلیل بر اهمیت نیست اما هر گونه دفاعی مقدم بر حمله است لذا جریان پا را قبل از دست ذکر کرده فرمود: ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها﴾ که مشی برای آن است که انسان مشکل خودش را حل کند اما بطش برای آن است که به دیگری حمله کند لذا چون حل مشکل شخصی مقدم بر دفاع است مقدم بر حمله است لذا جریان رجل بر ید مقدم ذکر شده است وگرنه همیشه دست بر پا مقدم است ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ﴾ که ﴿یَمْشُونَ بِها﴾ و با این میخواهد مشکل خودشان را حل بکنند یا نه ام لهم ایدی که بطش کنند حمله کنند به دیگری نه پا دارند برای رفتن به دفاع از خود نه دست دارند برای حمله.
مطلب دیگر آن است که در این موارد چهارگانه یعنی درباره پا که وسیله مشی است درباره دست که وسیله بطش و حمله است درباره چشم که وسیله دیدن است درباره گوش که وسیله شنیدن است در همه این موارد چهارگانه تعبیر به بها شده است ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها﴾ معلوم میشود که آنها که دارای دست و پا و چشم و گوشاند با این وسیله کار میکنند این ناظر به همان دو مبنا و مشرب کلامی است که آیا قانون علیت و قانون سببیت حق است و ذات اقدس الهی اینها را به عنوان علل و اسباب ابتدایی و یا وسطی آفرید و خودش به عنوان مسبب الاسباب اینها را رهبری میکند یا نظام سببیت در بین مخلوقها نیست فقط بین خالق و مخلوق است خدا سبب است و ماسوای خدا مسبب و در بین خود مخلوقها نظام علّی و معلولی حاکم نیست بلکه نظام جری العاده حاکم است یعنی عادت خدا برای این جاری شد که انسان وقتی آب خورد سیراب بشود غذا خورد سیر بشود دست به آتش زد میسوزد و مانند آن اینچنین نیست که این امور اسباب و علل عادی بشود برای مسبباتشان آنها که خواستند بگویند نظام علّی و معلولی بین خدا و ماسوا جاری است ولی بین علل و اشیاء جاری نیست این ﴿بِها﴾ را به معنی عندها معنا کرده است ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ﴾ عندها ﴿أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ﴾ عندها ﴿أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ﴾ عندها ﴿أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ﴾ عندها یعنی انسان وقتی چشم باز کرد هنگام باز کردن چشم میبیند خدا رؤیت ایجاد میکند نه اینکه چشم وسیله برای دیدن باشد که این جری عادت هست به اصطلاح و خیلی هم تند و تیز نسبت به کسانی که نظام علّی را بین اشیاء قائل شدند حمله میکند دیگران که نظام علّی را هم بین ذات اقدس الهی و ماسوا پذیرفتند هم بین خود اشیاء پذیرفتند منتها میگویند اشیاء همانطوری که ذاتاً به الله منتهیاند وصفاً و فعلاً هم به الله منتهیاند ذات اقدس الهی اینها را اسباب قرار داده است ذات اقدس الهی میتواند جلوی اینها را بگیرد سببیت اینها مثل اصل هستی اینها مجعول الهی است محذوری ندارد که چیزی سبب باشد برای چیزی دیگر اصل سببیت عنایت الهی است این بار را بر حسب ظاهر بر معنا خودش حمل میکند همان بار سببیت است و محذوری هم ندارد و ظاهراً همین دومی هم هست.
مطلب بعدی که مهمترین بحث این قسمت هم هست این کریمه ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ است که متأسفانه مفسّرین کمتر به این آیه پرداختند این آیه از آن آیات نورانی است گرچه همه نور است از آن غرر آیات است و از غرر آیات همین سوره مبارکه «اعراف» است و در تمام قرآن کریم به هیچ پیغمبری اینطور ذات اقدس الهی اجازه نداد که بگوید ولی من الله است این تنها به خاتم انبیاء (علیهم الصلاة و علیهم السلام) اسناد داده شده است وقتی میگوییم ضمیر جمع میآوریم اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) در این مجموعه داخلاند که صلوات ما ابتر نباشد خب در خیلی از موارد ما وقتی اسم پیغمبر (صلی الله علیه و آله سلم) را آوردیم میگوییم (علیهم الصلاة) این (علیهم الصلاة) که میگوییم نه برای اینکه این ضمیر جمع به شخص پیغمبر بر میگردد بلکه این ضمیر جمع به پیغمبر و اهلبیتش برمیگردد (علیهم الصلاة و علیهم السلام) خب این تنها جایی است که ذات اقدس الهی تنها کسی که به او اجازه داده است که بگوید ولی من الله است وجود مبارک پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) است ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ﴾ هیچ کس مجاز نبود چنین حرفی بزند ولایت حالا سخن از ولایت تشریعی نیست ولایت تشریعی که مخصوص ذات اقدس الهی است دیگران شریعت الهی را ابلاغ میکنند در جریان تکوین تنها کسی که ولی ماسواست ذات اقدس الهی است و انبیاء و اولیا که اولیا الهیاند مظاهر ولایت الهیاند در یکی از این حوامیم ذات اقدس الهی ولی را وصف منحصر به خود دانست فرمود: ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ این ضمیر فصل آوردن با آن معرف بودن خبر به الف و لام مفید حصر است ضمیر فصل یعنی هو از یک سو معرفه بودن خبر از سوی دیگر مفید حصر است ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَهُوَ یُحْیِ﴾ خب ولایت منحصر به ذات اقدس الهی است ﴿هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمیدُ﴾ و دیگران اگر بهرهای دارند مظهر ولایت الهیاند پس تنها ولی خداست این یک، یک ولایت عام دارد که بر کل ماسوا ولایت الهی گسترده است که هیچ موجودی نیست که تحت ولایت الله نباشد این هم دو، پس ولایت منحصر به خداست بالاصالة و بالذات و ولایت الهی هم عام است هیچ موجودی نیست که از ولایت الهی طرفی نبندد مطلب سوم آن است که یک ولایت خاصهای است که ذات اقدس الهی نسبت به مؤمنین دارد ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾ مطلب چهارم این است که گرچه نسبت به مؤمنین این ولایت دارد اما نسبت به انبیاء و معصومین (علیهم الصلاة و علیهم السلام) یک ولایت ویژهای نسبت به ولایت خاصه دارد آن ولایت عام که نسبت به هر موجودی داشت ولایت خاصه نسبت به مؤمن دارد ولایت اخص نسبت به انبیاء و اولیاء دارد و ولایت خاص الاخص است نسبت به شخص وجود مبارک پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) دارد که این نه تنها در بین انبیاء ممتاز است بلکه در بین اولوالعزم از انبیاء (علیهم الصلاة و علیهم السلام) هم ممتاز است انبیاء عموماً اولوالعزم از آنها خصوصاً و خاتم از بین اینها (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بالاخص از آن ولایت ویژه برخوردار است یعنی یک ولایت عام است که همه تحت ولایت تکوینی اللهاند بعد یک ولایت خاص است که مؤمنین هم برخوردارند ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾ از این بالاتر از آن انبیاء است از این بالاتر مال اولوالعزم از انبیاء است و از آن مرحله اوجش که صفای خلاصة الخاص است به اصطلاح آنها از آن خاتم آنها (علیه آلاف التحیة و الثناء) است لذا در هیچ جای قرآن کسی اجازه نداشت یعنی در کتاب آسمانی بگوید که ولی من اوست ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ﴾ ادعاست دیگر این ادعای خاصی است این باید اجازه الهی بخواهد ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما چهطور آن طوری که صالحین به حسب مراتبی که دارند تحت ولایت هستند من به نحو اختصاصی تحت ولایت اللهام اگر چنین بود خب هر کسی میتواند بگوید ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ اگر از مرحله نازله بخواهد خبر بدهد هر مؤمنی میتواند بگوید بر اساس ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾ این یک ولایت ویژه است که به دیگر انبیا اجازه نداد خب شما میبینید در تمام این قرآن کریم هیچ پیغمبری سخنی که داشت چنین سخنی از او نقل نشده است که بگوید ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ﴾ خب اگر در هیچ جای قرآن به هیچ پیغمبری و از زبان هیچ معصومی (علیهم الصلاة و علیهم السلام) چنین اجازهای داده نشد معلوم میشود که ولایت خاص است دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: خب احتیاج دارد اثبات است دیگران احتیاج دارند ما میبینیم که این در قرآن کریم آمده برای دیگران نیامده و اگر بخواهیم چنین چیزی برای دیگران ثابت کنیم دلیل میخواهد خب مطلب دیگر آن است که امروز چون اول ماه پربرکت ذیقعده است آنهایی که اهل راهند اربعینشان از امروز شروع میشود چون گرچه در طول سال اربعینگیری و چلهگیری راجح است اما معمولاً آن اربعینها از اول ذیقعده شروع میشود تا دهم ذیحجه که آن ده شب فیض خاص خودش را دارد آن نماز مخصوصی که بین نماز مغرب و عشاء هست و آن دو رکعت آن ﴿وَواعَدْنا مُوسی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً﴾ وارد است همین است این اربعین لیلهای که موسای کلیم (سلام الله علیه) داشت از اول ذیقعده شروع شد تا دهم ذیحجه بعد هم کتاب نورانی تورات بهره او شد و معنای اربعین گیری هم انعزال از دنیا است نه از جامعه و یک گوشه خزیدن و از جامعه جدا شدن اگر آدم آن همه هنر را داشته باشد تو متن زندگی باشد و از دنیا فاصله بگیرد میشود اربعین البته اگر ذکری داشت وردی داشت دعایی داشت مناجاتی داشت آنها ﴿طُوبی لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾ اما چهل روز مواظب خودش باشد که این چهار لحظهاش سخت است آدم هر کاری که میکند برای رضای خدا باشد درس میخواند درس میگوید غذا میخورد میخوابد هر کاری که میکند مثل اینکه دارد نماز میخواند که بتواند بگوید ﴿إِنَّ صَلاتی وَنُسُکی وَمَحْیایَ وَمَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ اگر کسی چهل روز اینچنین بود آن وقت «فجر الله ینابیع الحکمة من قلبی علی لسانک» اگر اهل قلم است اگر اهل بیان است از قلم او از بیان او نور ترشح میکند آن از کارش البته خب مستحباتی است روزه هم میتواند در فرصتهای مناسب بگیرد اینها خوب است چهل روز مخلصاً بینه و بین الله رفتار بکند به این میگویند اربعین گرفته یعنی چهله گرفته نه اینکه حالا یک جایی یک گوشه بنشیند دست از زندگیش بر دارد خب ورد بعضی از آقایون بعضی از اهل تفسیر مثل آلوسی میگوید ورد پدرم در صحرا همین این آیه بود حالا آنکه بیراهه میرفت ما که در کنار حرم اهل بیتیم حالا چرا تو راه نباشیم آنها که گفتند حسبنا کتاب الله اینها این راه را دارند میروند دیگر که آدم میداند ابتر است ما که در محضر و مشهد کتاب الله و عترت اهل بیت پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) هستیم چرا استفاده نکنیم و او هم نقل میکند که ورد پدرم این بود و ذکری که بعضی از بزرگان در منا یاد دیگران دادند همین کریمه است حالا آن خوابش برای خود او ورد او به درد خود او میخورد اما مطلب حق است ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ آدم این را تلاوت میکند به برکت ذیلش اگر صدر شامل او نمیشود بالأخره ذیل شامل او میشود و چون دعاست خبر نیست دروغ نیست آدم که این آیه را میخواند به عنوان دعا میخواند دیگر دعا انشاء است انشاء طلب است یعنی خدایا توفیق بدهد ما صالح باشیم یک، ولایت ما را رد نکن ما را در تحت ولایت خودت قرار بگیر دو، و مانند آن همه اینها به عنوان دعاست دعا که شد انشاء است انشاء که شد تمنی و درخواست است ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ وجود مبارک پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) که الله را یاد کرده است برای اینکه اسم اعظم است و خودش هم مظهر اسم اعظم است همه اهل بیت (علیهم السلام) که انسان کاملاند مظهر اسم اعظم الهیاند مخصوصاً پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ در بحث دیروز هم اشاره شده است به اینکه این راه را دارد نشان میدهد تعلیق حکم بر وصف دارد راه را نشان میدهد ﴿نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ بعد فرمود: ﴿والّذی﴾ حالا این آیه باز بار دیگری هم دارد که انشاءالله در اثناء بازگو خواهد شد ﴿وَالَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ﴾ که تکرار نیست و سرّ عدم تکرارش هم در بحث دیروز گذشت ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَسْمَعُوا وَتَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾ این کریمه هم در بحث دیروز معنا شد منتها سمع دو قسم است گاهی وقتی میگوییم ما که دعا کردیم خدا سمیع است یکی از اسمای حسنای ذات اقدس الهی این است که او سمیع الدعا است این سمیع الدعا معنایش این نیست که او میشنود این شنیدن یک وقت به این معناست که خدای سبحان عالم است و بکل شیءٍ سمیع است و بکل شیءٍ بصیر است هر آهنگ و صوتی را هم میشنود اما اینکه میگوییم که سمیع الدعا است یعنی گوش به دعا میدهد ما دو جور حرف میزنیم دو جور سمع داریم یک وقتی یک کسی که ناشنواست میگوییم این نمیشنود یعنی کارهای فیزیکی نمیکند یعنی حرفی که ما زدیم او متوجه نمیشود ما چه گفتیم یک وقتی میگوییم فلان کس گوش به حرف ما نمیدهد یعنی میشنود حرفها را کاملاً میشنود درک میکند ولی ترتیب اثر نمیدهد اینکه میگوییم خدا سمیع الدعاست نه یعنی دعا را میشنود یعنی گوش به حرف ما میدهد خواسته ما را برآورده میکند وگرنه او که بکل شیء سمیع است او غیبت را هم میشنود او سمیع الغیبه هم هست سمیع الکذب هم هست آن سمع، سمع دیگر است این سمع یعنی ترتیب اثر دادن آنجایی که ذات اقدس الهی غیبت را میشنود دروغ را میشنود تهمت را میشنود سمیع است اما آنجایی که بگوییم او سمیع الدعاست یعنی عنایت به دعای خوانندهها و خواهندهها دارد عنایت دارد گوش به حرفشان میدهند برخیها خواستند بگویند این بتها که لایسمع اینها که نمیتوانند کار انجام بدهند که این ﴿لا یَسْمَعُوا﴾ یعنی سمیع الدعا نیستند گوش به حرفتان نمیدهند این سخن با آن جمله ﴿فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجیبُوا لَکُمْ﴾ هماهنگ است اما خود این ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَسْمَعُوا﴾ یعنی اصلاً اینها کار فیزیکی هم انجام نمیدهند اصلاً اهل شنیدن نیستند تا گوش به حرف کسی بدهند این است معنایش بعد فرمود: ﴿وَتَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾ در این ﴿تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾ گرچه سیاق این است که شما بتها را طرزی تراشیدید که به حسب ظاهر میبینید آنها شما را نگاه میکنند ولی درک نمیکنند برای اینکه یک چشم شفافی دارند ولی چشمشان نور ندارد معنای دیگری که برای این جمله ذیل هست آن است که ذات اقدس الهی به پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود به اینکه تو آنها را میبینی که آنها تو را نگاه میکنند ولی تو را نمیبینند تو هم اهل نظری هم اهل رؤیت تو ظاهر آنها را میبینی باطن آنها را میبینی ولی آنها ظاهر تو را میبینند باطن تو را نمیبینند شخص تو را میبینند شخصیت تو را نمیبینند رسالت تو نبوت تو ولایت تو خلافت تو را نمیبینند و تراهم که ﴿یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾ مطلب مهمی هم که باز مربوط به این ذیل است آن است که از وجود مبارک پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) نقل شده است که فرمود: «من رآنی فقد رأی الحق» این سخن حق است ولو در سند آدم به جایی نرسد یقین نداشته باشد چنین چیزی صادر شده است و اختصاصی به شخص پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) ندارد همه اهل بیت اینطورند یک، و اختصاصی به معصومین اهل بیت (علیهم السلام) ندارد همه انبیاء اینطورند «من رآنی آدم فقد رأی الحق» «من رأی نوح فقد رأی الحق» (علیهم الصلاة و علیهم السلام) «لأنّ الشیطان لایتمثل بهم» اینکه پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود: «من رآنی فی المنام فقد رآنی فانّ الشیطان لا یتمثّل بی» چون شیطان لا یتمثل بأیّ معصومٍ اگر کسی معصومی را از انبیا یا ائمه (علیهم الصلاة و علیهم السلام) ببیند خود آنها را دیده است این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه گاهی ممکن است انسان امامی را در خواب ببیند فرقی بین منام و یقضه نیست آنچه انسان در منام میبیند با در یقضه دیدن و دیداری دیدن هیچ فرقی نیست کسی امام را خواب ببیند واقعاً امام را دیده است کسی در یقضه و بیداری امام را ببیند یقیناً امام را دیده اما دو مطلب خیلی مهم است یک مطلب این است که مرحوم فیض و مانند آن به آن پرداختند که خب حالا کسی در عالم خواب آمده گفت من امام صادق (علیهم الصلاة و علیهم السلام) هستم ما که حضرت را ندیدیم و حضرت هم نمیشناسیم او هم که بصورت امام صادق (علیهم الصلاة و علیهم السلام) در نیامده گفته من امام صادقم شیطان میتواند بگوید من امام صادقم انسان که جزء شیاطین انس است میتواند بگوید ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾ متنبیان کم نبودند که گفتند نحن رسل الله، نحن انبیاء الله صرف اینکه یک کسی بگوید من فلان امام معصومم این ممکن است حرف مرحوم فیض در محجه بیضاء و سایر بزرگان این است که اگر کسی نظیر ابوبصیر، عمران بن اعین سایر شاگردان ائمه (علیهم الصلاة و علیهم السلام) که در مشهد آنها در محضر آنها تربیت شدند آنها را دیدند و شناختند در عالم رؤیا کسی به آن صورت در بیاید اینها میفهمند و شیطان هم نمیتواند به صورت آنها در بیاید ولی اگر یک کسی در عالم رؤیا به صورت خوبی خودش را نشان داد گفت من فلان امامم خب این شخص بیننده که فلان امام (علیه الصلاة) را ندید از کجا بفهمد که این صورت آن امام است این هم به صورت امام در نیامده چون صورت امام که این نیست فقط دروغ گفته و ائمه (علیهم السلام) هم نفرمودند به اینکه شیطان دروغ نمیگوید به نام ما به نام اینها حدیثی جعل کردند خود پیغمبر (علیهم الصلاة) فرمود به اینکه به نام من خیلی جعل میکنند «فتکثر علیّ الغالب» به تعبیر مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) و دیگران فرمودند به اینکه یقیناً به نام پیغمبر چیزی جعل کردند چرا؟ برای اینکه این حدیث از پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) هست که فرمود به نام من دروغ زیاد میگویند این حدیث یا دروغ است یا راست اگر حدیث صادر شده باشد که پیغمبر (علیهم الصلاة) فرموده باشد «فتکثر علیّ الغالب» خب معلوم میشود به نام پیغمبر دروغ جعل میکنند اگر این حدیث دروغ باشد صادر نشده باشد خب همین نشانه جعل است برای اینکه به پیغمبر اسناد دادند که پیغمبر فرمود: «فتکثر علیّ الغالب» خب کسی که در بیداری به نام پیغمبر چیزی جعل بکند تو خواب نمیتواند بگوید من پیغمبرم پس اگر کسی معصوم (علیهم السلام)ی را دیده باشد صورتش را اندامش را دیده باشد و یک صورتی هم در عالم رؤیا برای او متمثل شده باشد این میتواند تشخیص بدهد که این معصوم است یا نه اگر به صورت معصوم کسی را دید مثل زراره دید مثل عمران دید مثل هشام الحکم دید مثل هشام سالم دید این بله مطمئن است که امام (سلام الله علیه) را دیده است اما کسی که امام را ندید یک صورتی را در عالم رؤیا به او نشان دادند آن صاحب صورت گفت من فلان امامم این صورت که صورت امام نیست فقط میماند یک جعل خبر و دروغ از این دروغها در عالم زیاد است بنابراین صرف اینکه کسی در عالم رؤیا یک صورتی را ببیند و آن صاحب صورت مدعی باشد که من فلان معصوم هستم ثابت نمیشود این یک مطلب مطلب دوم آن است که عمده رؤیت است نه نظر «من رآنی فی منامه فقد رآنی» خیلیها بودند که پیغمبر را به حسب نظر دیدند ولی به حسب بصر ندیدند فرمود: ﴿وَتَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾ این مطلب دوم هم اهمیتش کمتر از مطلب اول نیست حالا یک کسی پیغمبر (علیهم الصلاة) را در خواب دید یا امام (علیهم السلام) را در خواب دید این نظر الیه او رآه؟ آنکه فرمود «من رآنی فقد رأی الحق» یا «من رآنی فی المنام فقد رآنی فانّ الشیطان لا یتمثّل بی» یعنی من رآنی یا من نظر الیّ؟ اگر کسی اهل رؤیت بود بله خود پیغمبر را دیده است و خیلیها اهل نظر بودند و اهل رؤیت نبودند یک هیکلی را میدیدند یک شخصی را میدیدند به عنوان یتیم ابیطالب به تعبیر برخی از اهل تفسیر دیگر به عنوان پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) که نمیدیدند که بنابراین اگر کسی آن توفیق را پیدا کند که اهل آن راه باشد اهل رؤیت باشد برای او میزانی هستند که بفهمد این کیست چون ذات اقدس الهی وعده داد که ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً﴾ اگر کسی اهل تقوا بود در عالم خواب هم حفظ میشود خدا حفظش میکند یک قدرت فرقی به آن میدهد که انسان میفهمد که این را که دید پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) یا نه پس عمده آن است که اگر کسی این میزان را فراهم کرده است تشخیص برای او دشوار نیست
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است