- 957
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 189 تا 193 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 189 تا 193 سوره اعراف "
معمولاً سور قرآن کریم اینطور است که صدر و ساقهاش یک حقیقت واحدهای را ارائه میکند
در بخش ابتدایی سوره مبارکه «اعراف» انسانشناسی در سایه توحید الهی تشریح شده
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفیفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحًا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرینَ ٭ فَلَمّا آتاهُما صالِحًا جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فیما آتاهُما فَتَعالَی اللّهُ عَمّا یُشْرِکُونَ ٭ أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ ٭ وَلا یَسْتَطیعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ ٭ وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَتَّبِعُوکُمْ سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾
کمکم سوره مبارکه «اعراف» به بخش پایانیاش میرسد معمولاً سور قرآن کریم اینطور است که صدر و ساقهاش یک حقیقت واحدهای را ارائه میکند و از باب رد العجز الی الصدر به آن بخش ابتداییاش بر میگردد در بخش ابتدایی سوره مبارکه «اعراف» انسانشناسی در سایه توحید الهی و نفی هر گونه شرک تشریح شده است در طلیعه همین سوره فرمود به اینکه ما شما را آفریدیم به عنوان حقیقت واحده ﴿لَقَدْ مَکَّنّاکُمْ فِی اْلأَرْضِ وَجَعَلْنا لَکُمْ فیها مَعایِشَ قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ ٭ وَلَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السّاجِدینَ﴾ که اینها در بخش ابتدایی سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است در بخش پایانی هم باز به انسان شناسی و تبیین حقیقت انسان و ضرورت توحید و استحاله شرک میپردازد اولاً شأن نزولی در کار نیست قصه قابل اعتمادی در کار نیست بر فرض هم اگر شأن نزولی باشد و قصه صحیح باشد این شأن نزولها و قصهها مخصّص و مقید آیه نیستند بلکه آیه به عموم اطلاق خود باقی است که الآن کم کم طلیعه جمبندی نهایی سوره مبارکه «اعراف» است این مطلب اول.
مطلب دوم آن است که همان طوری که در صدر این سوره اصل خلقت انسان را بازگو فرمود الآن حقیقت انسان و اشتراک زن و مرد در حقیقت و سجیعه انسانها را به طور عالی ذکر میکند فرمود: ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها﴾ یعنی شما از یک حقیقت خلق شدید و زنها هم از همان حقیقتاند اینچنین نیست که شما مردها به یک جا منتهی بشوید و زنها به آن اصل واحد منتهی نشوند بلکه زنها هم مثل شما به یک حقیقت منتهی میشوند گاهی مبدأ مادی این حقیقت را ذکر میکند مثل اینکه میفرماید خداوند انسان را از طین و تراب حمأ مسنون صلصال کالفخار و مانند آن آفریده است گاهی آن حقیقت نوعی را یادآور میشود نظیر آنچه که در آغاز سوره مبارکه «نساء» گذشت و آنچه که در این آیات سوره مبارکه «اعراف» مطرح است که شما حقیقتتان نوعییتتان یکی است شما انواع متعدد نیستید زن و مرد از یک حقیقتاند شما هم مجموعتان یک حقیقت است و آفرینش زن هم برای آن است که آرامش مرد را فراهم بکند چه اینکه آرامش مرد هم در سایه سکینت با زن حل میشود یک وقت است که سخن از غریزه است آن غریزه در گیاهان هم هست در حیوانات هم هست در هر نر و ماده هم هست آن را قرآن خیلی بها نمیدهد چون آنچه را که اساس تشکیل خانواده است همان مودّت عقلی است نه دوستی غریزی ﴿وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾ این مودّت و دوستی وقتی بر اساس عقل بود سن زن و شوهر هر چه بالا آمده این دوستی بیشتر میشود و اساس خانواده محکمتر میشود و اگر این دوستی بر اساس جوانی و غریزه باشد همین که سن مقداری بالا آمده و غریزه افت کرده آن دوستی هم ضعیف میشود و اساس خانواده متلاشی میشود آن مودّت عقلی و ایمانی محور تشکیل خانواده است آن را ذات اقدس الهی اساس تشکیل خانواده قرار داد به کنارش هم رحمت را ذکر کرد فرمود: ﴿لِیَسْکُنَ إِلَیْها﴾ سکوت که نیست سکون است و قلب فقط در سایه امور معنوی آرام میشود و این حقیقت انسانها که یکی است و حقیقت زن و مرد که یکی است این حقیقت گاهی در اثر ابتلای به آن دشمن درون یا قساوت دشمن بیرون گرفتار شرک میشود جریان اینکه انسان در حال عادی از آن توحید طرفی نمیبندد و اگر احساس خطر کرده است موحدانه به سر میبرد و از آن توحیدش ظهور میکند این به صورت یک داستانی در آمده است یک تمثیلی بیان شده است وگرنه اینچنین نیست که در خصوص جریان بارداری زن این مطرح باشد آیه میخواهد بفرماید که شما همه انسانها یک حقیقتید این مطلب اول، زن و مرد در حقیقت سهیماند این هم مطلب دوم، آنچه اساس خانواده را تشکیل میدهد سکینت و آرامش و طمأنینه است این هم مطلب سوم آنچه که بر همگان لازم است آن است که در جمیع احوال موحد باشد این هم مطلب چهارم، آنچه که بشرهای عادی به او مبتلا هستند این است که در حال عادی مشرکانه زندگی میکنند و در حال تلخی و مصیبت و احساس درد و فقر و رنج موحدانه به سر میبرند همین که مشکلشان برطرف شد دوباره به آن حالت عادی رفاهطلبی مشرکانه برمیگردند این اختصاصی به آدم و هوا ندارد این اختصاصی به مسئله فرزندداری ندارد این اختصاصی به مشکل زایمان ندارد هر مشکلی همینطور است بنابراین اینکه ما در جریان روز عاشورا میگوییم «اللهم ان هذا یوم تبرکت به بنو اُمیه» نه یعنی خصوص این روز یعنی این نوع روزها وگرنه در هر روزی انسان زیارت عاشورا را میخواند و مستحب است که بخواند اینچنین نیست که وقتی میگوید «اللهم ان هذا» به جای هذا بگوید ذلک یا آن روز مشخص را به ذهن بیاورد و به او اشاره بکند نه آن تبدیل هذا به ذلک لازم است یک، نه احضار آن روز مشخص لازم است که بگوید «اللهم ان هذا» یعنی آن روز مشخص یومالطف را که سالار شهیدان (سلام الله علیه) شربت شهادت را نوشیدند او را به ذهن بیاورد بعد بگوید «اللهم ان هذا» این کار هم لازم نیست بلکه این حقیقت این روزی که بالأخره حق شکست میخورد و باطل پیروز میشود روز نشاط هر ستمگری است «اللهم ان هذا یوم تبرکت به بنو اُمیه» و منظور از این بنوامیه هم خصوص آن امویان سال 61 هجری نیست هر روزی که بالأخره گفتند «کل یوم عاشورا وکل أرضٍ کربلا» ناظر به آن حقیقت نوعیه است این حقیقت نوعیه یک منشأی داشت یوم الطف بود بقیه از آن منشأ نشأت میگیرند همه فروع آن اصل است همه نشانههای آن اصل است این لطیفه را هم جناب امام رازی در تفسیرش هم دارد منتها ایشان جریان یوم عاشورا را از جای دیگری ذکر میکند میگوید اینکه ما میگوییم روز عاشورا روز ظهور موسای کلیم است بر فرعون منظور روز شخصی نیست شخص موسای کلیم نیست منظور شخص فرعون پلید نیست یعنی روز ظهور حق بر باطل منتها آن اصلش در جریان حضرت موسای کلیم گذشت و فروعاتش و شقوق و شعبش بعدها پدید میآید بنابراین آن قصه که صدر و ساقهاش مجعول است آن قصه نه با خودش میسازد نه با آیه میسازد نه با روایات میسازد و نه با عقل چنین چیزی به تعبیر مرحوم شیخ طوسی تا برسد مرحوم علامه طباطبایی همه این بزرگان گفتند که اینها از اسرائیلیات است لایؤول علیها در بین مفسران اهل سنت هم هم امام رازی گفته هم قرطبی در جامع الاحکام خودش گفته که اینها از اسرائیلیاتی است که لایؤول علیها این تعبیر لایؤول علیها مال قرطبی است در جامع الاحکام اما اینکه این اصل قصه اصلی ندارد داستان ساخته است و خرافی است و قصه اصلی ندارد را هم علمای شیعه گفتند هم علمای سنی منتها تعبیرات لایؤول علیها من الاسرائیلیات است اینها فرق میکند این را هم سیدنا الاستاد در المیزان فرموده است هم قرطبی در جامع الاحکام خودش یاد کرده است پس اصل قصه مجعول است برای اینکه این قصه اول و آخرش با خودش نمیسازد بعد با آیه نمیسازد بعد با روایات نمیسازد بعد با دلیل عقل نمیسازد وجوهش هم در بحث دیروز گذشت عمده آن است که طبع انسان یک چیز است فطرت انسان چیز دیگر است انسان اگر یک واحد حقیقی بسیط بود نظیر فرشتهها آن «و حالی فی خدمتک سرمداً» بود اما چون یک طبیعتی دارد که ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ یک فطرتی دارد که ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ این درگیری بین طبیعت و ماورای طبیعت همیشه هست اگر کسی بتواند آن ماورای طبیعت را آن ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ را بر این ﴿خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ پیروز کند نتیجهاش همان استجابت دعای کمیل است که «و حالی فی خدمتک سرمداً» اگر خدای ناکرده جنبه ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ بر ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ غالب شد این ﴿أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لاَ یَأْتِ بِخَیرٍ﴾ هر جا برود از هر راهی هم حرکت کند بهرهای نخواهد برد این نزاع و درگیری همیشه هست ذات اقدس الهی این حقیقت را به صورت این قصه و داستان بیان کرده که اگر انسان یک مشکلی داشته باشد میگوید یا الله وقتی مشکلش حل شد دوباره به آن حالت غفلت و نسیان و عصیان و اینها بر میگردد وگرنه سخن از ابلیس نیست اگر ابلیس بود خب ضمیر را مفرد میآورد یک و وصف را هم مفرد ذکر میکرد دو، در حالی که درباره اینها فرمود: ﴿لَهُ شُرَکاءَ﴾ نه شریکاند بعد برهانی هم که ذات اقدس الهی اقامه کرده است فرمود: ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً﴾ نفرمود «أَیُشْرِکُونَ من لا یَخْلُقُ» از شیطان به عنوان من یاد میکند نه به عنوان ما کلمه من که برای ذوی العقول است نام میبرد نه کلمه ما که برای غیر ذوی العقول است نظیر اصنام و اوثان بنابراین با سیاق آیات هم هرگز هماهنگ نیست پس آن قصهها را اصلاً باید اسرائیلی دانسته و بین الغی و دامن مطهر آدم و هوا (سلام الله علیها) هم به این گردها آلوده نخواهد شد که این آدم و هوا تعهد کردهاند که اگر خدا به آنها فرزند صالحی داد شاکر باشند ولی وقتی خدا به آنها فرزند صالحی داد برای خدا شریک قائل شدند _معاذالله_ خب پس اصلش این است این طبع بشرهای عادی است وقتی انسان نکاح کرد در طلیعه امر که یک نطفهای بیش نیست باربرداری برای همسر آسان است و آنگاه بار را نگه میدارد اما وقتی دوران زایمان و مخاض فرا رسید احساس سنگینی میکند این را قرطبی در جامع الاحکام دارد این بار چون بار سنگینی است اگر برای رضای خدا این بار را تحمل کرد و در دوران نفاس مثلاً در گذشت ثواب شهادت را دارد برای اینکه بار سنگین الهی را دارد تحمل میکند ﴿فَلَمّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما﴾ که ﴿لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحًا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرینَ﴾ این صالح هم میتواند سلیم و سوی و مستوی الخلقه بدنی باشد هم البته معنوی چون معنویتش اولی است این تأکید ﴿لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرینَ﴾ نشانه آن است که اضطرار و اضطرابش را زیاد میکند ﴿فَلَمّا آتاهُما صالِحًا﴾ وقتی ذات اقدس الهی به این پدر و مادر فرزند صالح عطا کرد آنگاه ﴿جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فیما آتاهُما﴾ اگر آدمهای عادی هم میگویند تغذیهاش خوب بود رعایت دستور پزشک بود مراقبت مادر بود رعایت راهنماییهای پدر بود اینها و اگر یک مقداری ذائقه نجومی دارند میگویند این کواکب و ستارهها و طالعهای ما نقشی داشت در اینکه این فرزند سالم به دنیا بیاید اگر وثنی و صنمی و امثال ذلکاند میگویند این ارباب متفرقون این بتها این صنم و وثنها نسبت به ما احسان کردند بالأخره هر کس در این کار چیزی را سهیم میداند در حالی که ﴿هُوَ الَّذی یُصَوِّرُکُمْ فِی اْلأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ﴾ بدون شریک این کار را کرده ﴿وَاللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُم﴾ بدون شریک این کار را کرده آنکه ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾ در دوران سازندگی و بارداری و لحظه به لحظه کارش را انجام داده خدای سبحان بود بدون شریک آنگاه اینها برای خودشان یا حسن تغذیه را یا دستور پزشک معالج را یا آثار نجومی اختران را یا اثر بتها را شریک خدا قرار میدادند ﴿جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فیما آتاهُما﴾ اولاً فرمود: ﴿فَتَعالَی اللّهُ عَمّا یُشْرِکُونَ﴾ ذات اقدس الهی برتر از آن است که اینها برتر از هر چیزی است که اینها بر او شریک قرار دهند این ﴿یُشْرِکُونَ﴾ را جمع آورده چون هر کسی بالأخره یک چیزی را شریک خدا قرار میدهد آنگاه ذات اقدس الهی بعد این جمعبندی برهان اقامه میکند بر ضرورت توحید و استحاله شرک ضرورت توحید آن است که تمام کارها را خدا کرده و هیچ کسی در این کار نقشی نداشته استحاله شرک آن است که شما کسی را شریک خدا قرار دادهاید که کاری انجام نداده است غیر خالق را شریک خالق قرار دادهاید ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً﴾ این نکره هم در سیاق نفی است اگر آن مسائل طبیعی و پزشکی کاری از که هیچ چیز را نیافریده اگر مسائل ریاضی و نجومی و فلکی که هیچ کاری از ستارهها ساخته نیست اگر جریان اصنام و اوثان است هیچ کاری از اینها ساخته نیست این کان تامه که غیر خدا خالق نیست نمیشود غیر خالق را شریک خالق قرار داد این یکی، بعد فرمود نه اینکه اینها خالق نیستند بلکه مخلوقاند نه تنها اینها چیزی را نیافریدند بلکه خودشان مخلوق خدایند ﴿وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ اینها تنها خالق نیستند بلکه مخلوقاند خب اینها مراتب کان تامه است این لیس تامه بود این کانه تامه بعد راجع به کان ناقصه فرمود: ﴿وَلا یَسْتَطیعُونَ لَهُمْ نَصْراً﴾ کاری هم از اینها ساخته نیست نه اینکه تنها شما را نیافریدند یا فرزند شما را نیافریدند بخواهند مخلوق را یاری بدهند که نصرت بعد از خلقت است فرع بر خلقت است وصفی از اوصاف را به مخلوق رجوع دادن است این کان ناقصه اینها از آنها ساخته نیست ﴿وَلا یَسْتَطیعُونَ لَهُمْ نَصْرًا﴾ نه خودشان را میتوانند یاری کنند نه شما را میتوانند یاری کنند این بتها مشرکین را این شرکا آن مشرکین را یاری نمیکنند ﴿وَلا یَسْتَطیعُونَ﴾ این شرکاء «للمشرکین نصراً» یعنی این صنم یا وثن یا موجود دیگری که مشرکین او را شریک الله قرار دادند این شرکای جعلی کمکی به این مشرکین نمیکند نمیتوانند بکنند ﴿وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ﴾ نه تنها به مشرکین نمیتوانند کمک بکنند خودشان را هم نمیتوانند دریاباند کمک بکنند این همان است که ﴿وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئًا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ اگر مگسی روی این بتها بنشیند نمیتوانند از خودشان دفاع بکنند ﴿ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ پس این شرکا نه تنها ناصر مشرک نیستند ناصر خودشان هم نیستند هیچ کاری از آنها ساخته نیست مبادا که خیال بکنند که اینکه این درباره بتها صادق است اما درباره ستارهها شاید صادق نباشد یا درباره ستارهها صادق است درباره فرشتگانی که اینها را میپرستیدند صادق نیست یا درباره فرشتگان صادق نیست درباره انسانها صادق نیست برای اینکه انسانها میتوانند از خود حمایت بکنند انسان اگر ذات اقدس الهی نخواهد هرگز نمیتواند مشکل خودش را حل کند انسان کسی است که باید بگوید «بحول الله تعالی و قوّته أقوم و أقعد، أنام و أصبح و أبصر و أتفکر و أتکلم و أکتب و آکل و أنام و أستیقظ» این قیام و قعود یک عبره است اینکه برای نماز نیست چون نماز ما داریم اصل توحید را یاد میگیریم این است که مرحوم صاحب جواهر و دیگران بگو «بحول الله [تعالی] و قوته أقوم و أقعد و أرکع و أسجد» خب این در نماز ما یاد میگیریم که همه خواب و بیداری ما هم به حول و قوه خداست قیام و قعود ما رفت و آمد ما نشست و برخاست ما شنیدن و گفتن ما خوب اگر کسی میهمان حول قوه الهی است در جمیع شئون این هرگز نمیتواند به حول قوه الهی خودش را یاری کند مشکل خودش را حل کند خب.
پرسش: ...
پاسخ: اینجا با قرینه همراه است اصل بر این است که اگر چنانچه ابلیس بود خوب میگفت: ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ﴾ دیگر باید هم مفرد میآورد و هو مخلوق نه ﴿وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ خب.
پس از این بتها هیچ کاری ساخته نیست این برهان عقلی و استحاله شرک و ضرورت توحید بعد تتمه برهان برهان دیگر فرمود از این اصنام و اوثان کاری ساخته نیست ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَتَّبِعُوکُمْ﴾ اگر این بتها را میخواهید دعوت به هدایت کنید اینها قدرت درک ندارند که به دنبال هدایت شما هدایت بشوند یک، یا مشرکین را بخواهید هدایت کنید این مشرکین معارف را درک نمیکنند که از تو هدایت بپذیرند در درجه اول به شرکاء برمیگردد بعد به تبع آنها به مشرکین بعد فرمود به مشرکین خطاب میکند که ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُم﴾ آن شرکا را ﴿إِلَی الْهُدی﴾ را ﴿لا یَتَّبِعُوکُمْ﴾ چون از آنها کاری ساخته نیست چون قسمت مهم مورد ابتلای مردم حجاز همین بتپرستی بود لذا در آیه بعد میفرماید که این بتها را چرا تکریم میکنید؟ ﴿ألَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها اَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها﴾ میبینید قرآن کریم در عین حال که آیات فراوانی دارد که بسیاری از حکما در آن میمانند بسیاری از صاحبنظران بلکه صاحببصران در آ، لنگاند ولی مطلبی که قابل فهم نباشد اصلاً در قرآن کریم نیست بیان ذلک این است یعنی جمع بین این دو مطلب یک مطلب این است که در قرآن کریم آیاتی است که بسیار استی حکمای در آن میمانند یک وقت است که هیچ مطلبی در قرآن نیست مگر اینکه قابل فهم است برای سادهترین افراد اما آنچه یک آیاتی که حکما در آن میمانند نظیر آیات سوره مبارکه اول «حدید» آخر «حشر» سوره «توحید» که ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ﴾ در عین حال که اول است در آخر است در عین حال که آخر است اول است اولیتش عین آخریت است آخریتش عین اولیت است ظهورش عین بطون است بطونش عین ظهور است هر جا باشید با شما است ﴿وهومَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ و مانند آن با همه هست ولی رقمپذیر نیست اگر شما دو نفرید او ثالث شماست ولی جمعا سه نفر نمیشوید اگر چهار نفرید او خامس چهار نفر است ولی باز رقمشماری کنید عددشماری کنید دیگر پنج نفر نیستند هر جور بشمارید چهار نفرید ولی یک کسی هست که پنجمی چهار نفره است نه خامس خمسه آن ثالث ثلاثه کفر است خامس خمسه کفر است رابع اربعه کفر است اما رابع ثلاثه توحید ناب است خامس اربعه توحید ناب است شما هر گونه بخواهید سرشماری بکنید چهار نفرید ولی کسی هم هست که خامس خمسه نیست خامس اربعه است اینها را بیان کرده که اگر شما مثلاً مدتها برای کسی که چندین سال درس حوزوی خوانده بخواهید با یکی دو جلسه حل کنید نمیتوانید به زحمت تازه تصور میکند که خوب چطور ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ ثالث ثلاثه کفر است اما رابع ثلاثه توحید است ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ﴾ چه فرق است بین رابع ثلاثه که توحید است و ثالث ثلاثه که کفر است؟ این یک مطلبی نیست که حالا با دو سه روز حل بشود اما ذات اقدس الهی همین مطالب را با قصه و داستان و مثل و تشبیه و تمثیل و امثال و ذلک آنقدر ترقیق میکند که به دست همه مردم میافتد یعنی همه مردم میفهمند که خدا یک موجودی است که از سنخ آنها نیست ولی با آنهاست ولو نتوانند استدلالی کنند برهانی کنند به صورت اصطلاح سخن بگویند و مانند آنها هر موحدی میتواند هر جا باشی بالأخره خدا او را میبیند و خدا هم از سنخ رقم و عدد و کم و اینها نیست این اجماللش را میفهمد اینها از این از همان سنخ است فرمود مگر آخر اینها دست دارند اینها پا دارند اینها گوش دارند اینها چشم دارند آخر چرا اینها را احترام میکنید این دیگر نیاز نیست به برای صاحبنظر و برای حکیم برای یک صاحببصر برهان اقامه میکنند که ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها﴾ خوب این احتیاجی ندارد برای یک حکیم که بگوید مگر این بتها دست و پا دارند همان که میفرماید: ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ﴾ کافی است او میفهمد برای حکیم که برهان اقامه نمیکنند که این دست و پا دارد حالا با دست و پایش هم همانطور است آن حکیم میگوید که عیسای مسیح هم بنده است؟ این صنم و وثن و یک تکه چوب هم بنده خداست ﴿اِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ حکیم آن اول را خوب میفهمد ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ حکیم میفهمد به اینکه مخلوق که نمیتواند که معقول باشد که این فرق نمیکند چه عیسی مسیح باشد چه یک تکه چوب عیسی هم بنده خداست ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ یا عیسی ثالث ثلاثه است الله ثالث ثلاثه است و مانند آن یا مسیح ابنالله است چون مخلوق نمیتواند کار خالق را انجام بدهد رب باشد آن دیگر نیاز ندارد که برای او این مطلب را تبیین کنید مگر که این چوب پا دارد او میگوید که پا داشته باشد یا نداشته باشد آسمانی باشد یا زمینی باشد مخلوق بنده خداست پیغمبر باشد یا غیر پیغمبر البته درجاتشان فرق میکند ایمانشان کمالشان فرق میکند اما بالأخره بنده خدایند ولی همین مطلب را برای اینکه وثنی حجاز و صنمی حجاز بفهمد میفرماید به اینکه این بتها را چرا تعظیم میکنید ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها﴾ اینها پا دارند که با او راه بروند دست دارند که با آن دست بطش و حمله کنند چشم دارند که با آن چشم ببینند گوش دارند که با آن گوشها بشنوند چه [چیزی] از اینها ساخته است میبینید آن مطالب عمیق را آنقدر تنزل میدهد توضیح عامی ترین عوام هم میتوانند بفهمند لذا هیچ مطلبی در قرآن کریم نیست که سادهترین سادهاندیشان نتوانند بفهمند همه مطالب را همه انسانها میفهمند یک، بعضی از آیات است که عمقش برای افراد خاص است این دو.
پرسش: ...
پاسخ: خوب او را هم به صورت دیگر سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) فرمود به اینکه آن هم از باب اینکه آیات آنهم آیات قرآنی است و حروف هم یکدیگر را معنا میکنند و پیام حرف بیش از بیست و جهی که گفتند نظیر آیات دیگر است که وجوه فراوان است هر کدام از اینها که تفسیری برای حروف مقطعه گفتند قابل فهم است برای همه گفتند قرآن از همین حروف تشکیل نمیشود رمز است بر محتوای این آیه این معنا را هم میفهمد خب.
فرمود: ﴿إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَتَّبِعُوکُمْ سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ چه بخواهید چه نخواهید این ظاهرش این است که«أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ لم تَدْعُوهُمْ» یا «ام اتنم صمتم» اما برای اینکه فواصل آیات که همهشان با نون ختم میشود هماهنگ باشد مثل آن ﴿ یُؤْمِنُونَ﴾ ﴿شّاکِرینَ﴾ ﴿یُشْرِکُونَ﴾ ﴿یَنْصُرُونَ﴾ ﴿صامِتُونَ﴾ ﴿تُنْظِرُونِ﴾ اینها همهشان با نون ختم میشود ﴿أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ بعد توضیح داده است ﴿انَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ﴾ یعنی آن معبودها هم برای هر که باشد جمعبندی کرده است فرمود چه از فرشتهها باشد چه از قدسین بشر باشد چه اصنام و اوثان باشد چه ستارهها باشد هر که باشد بالأخره مخلوقاند مثل شماها ﴿إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجیبُوا لَکُمْ﴾ این امر برای تعجیز است خوب اگر راست میگویید از آنها چیز بخواهید اگر توانستند کمک کنند کاری از آنها ساخته نیست این ﴿فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجیبُوا لَکُمْ﴾ برای تعجیز است یعنی هرچه هم بخوانید آنها اهل استجابت نیستند میگویید نه بخوانید ببینید که مشکل شما را حل میکنند یا نه ﴿إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ برهان هم وقتی که از آنها کاری ساخته نیست میگوید که حرف شما را درک نمیکنم ﴿ألَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها﴾ اینها برای مجاری تحریک است ﴿أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها﴾ اینها برای مجاری ادراک است موجودی که نه قادر است نه علیم چه کاری از او ساخته است نه میفهمد نه میتواند از نظر عمل عاجز است از نظر علم جاهل مجاری تحریکی آنها که رجل و ید است مسلوب از آنهاست مجاری اداراکی آنها که سمع و بصر است از آنها مسلوب است پس یک سلسله موجودات جاهل عاجزند موجودات دیگر هم همین طورند آنها هم ذاتاً جاهل و عاجزند اینکه میبینید امام (سلام الله علیه) در دعا به ذات اقدس الهی عرض میکند «فارحم عبدک الجاهل» اینکه تعارف که نیست که یعنی اگر چیزی ما داریم و عالم به اسماییم تو دادی دیگر ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ﴾ و گرنه ذاتاً یک موجود مخلوق چه چیزی دارد از خودش «فارحم عبدک الجاهل» ﴿قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ کیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ﴾ فرمود حالا شما میگویید نه ما که تمام حملهها را کردیم اعتراضها را کردیم تقبیح کردیم ابطال کردیم شما هم اگر باورتان نشد بروید از این اربابتان از این معبودهای دوروغینتان کمک بگیرید و به نبرد علیه مکتب ما برخیزید و ما را مهلت ندهید که آنها هرگز چنین توانی نداشتند.
«والحمد لله رب العالمین»
معمولاً سور قرآن کریم اینطور است که صدر و ساقهاش یک حقیقت واحدهای را ارائه میکند
در بخش ابتدایی سوره مبارکه «اعراف» انسانشناسی در سایه توحید الهی تشریح شده
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفیفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحًا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرینَ ٭ فَلَمّا آتاهُما صالِحًا جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فیما آتاهُما فَتَعالَی اللّهُ عَمّا یُشْرِکُونَ ٭ أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ ٭ وَلا یَسْتَطیعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ ٭ وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَتَّبِعُوکُمْ سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾
کمکم سوره مبارکه «اعراف» به بخش پایانیاش میرسد معمولاً سور قرآن کریم اینطور است که صدر و ساقهاش یک حقیقت واحدهای را ارائه میکند و از باب رد العجز الی الصدر به آن بخش ابتداییاش بر میگردد در بخش ابتدایی سوره مبارکه «اعراف» انسانشناسی در سایه توحید الهی و نفی هر گونه شرک تشریح شده است در طلیعه همین سوره فرمود به اینکه ما شما را آفریدیم به عنوان حقیقت واحده ﴿لَقَدْ مَکَّنّاکُمْ فِی اْلأَرْضِ وَجَعَلْنا لَکُمْ فیها مَعایِشَ قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ ٭ وَلَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السّاجِدینَ﴾ که اینها در بخش ابتدایی سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است در بخش پایانی هم باز به انسان شناسی و تبیین حقیقت انسان و ضرورت توحید و استحاله شرک میپردازد اولاً شأن نزولی در کار نیست قصه قابل اعتمادی در کار نیست بر فرض هم اگر شأن نزولی باشد و قصه صحیح باشد این شأن نزولها و قصهها مخصّص و مقید آیه نیستند بلکه آیه به عموم اطلاق خود باقی است که الآن کم کم طلیعه جمبندی نهایی سوره مبارکه «اعراف» است این مطلب اول.
مطلب دوم آن است که همان طوری که در صدر این سوره اصل خلقت انسان را بازگو فرمود الآن حقیقت انسان و اشتراک زن و مرد در حقیقت و سجیعه انسانها را به طور عالی ذکر میکند فرمود: ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها﴾ یعنی شما از یک حقیقت خلق شدید و زنها هم از همان حقیقتاند اینچنین نیست که شما مردها به یک جا منتهی بشوید و زنها به آن اصل واحد منتهی نشوند بلکه زنها هم مثل شما به یک حقیقت منتهی میشوند گاهی مبدأ مادی این حقیقت را ذکر میکند مثل اینکه میفرماید خداوند انسان را از طین و تراب حمأ مسنون صلصال کالفخار و مانند آن آفریده است گاهی آن حقیقت نوعی را یادآور میشود نظیر آنچه که در آغاز سوره مبارکه «نساء» گذشت و آنچه که در این آیات سوره مبارکه «اعراف» مطرح است که شما حقیقتتان نوعییتتان یکی است شما انواع متعدد نیستید زن و مرد از یک حقیقتاند شما هم مجموعتان یک حقیقت است و آفرینش زن هم برای آن است که آرامش مرد را فراهم بکند چه اینکه آرامش مرد هم در سایه سکینت با زن حل میشود یک وقت است که سخن از غریزه است آن غریزه در گیاهان هم هست در حیوانات هم هست در هر نر و ماده هم هست آن را قرآن خیلی بها نمیدهد چون آنچه را که اساس تشکیل خانواده است همان مودّت عقلی است نه دوستی غریزی ﴿وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾ این مودّت و دوستی وقتی بر اساس عقل بود سن زن و شوهر هر چه بالا آمده این دوستی بیشتر میشود و اساس خانواده محکمتر میشود و اگر این دوستی بر اساس جوانی و غریزه باشد همین که سن مقداری بالا آمده و غریزه افت کرده آن دوستی هم ضعیف میشود و اساس خانواده متلاشی میشود آن مودّت عقلی و ایمانی محور تشکیل خانواده است آن را ذات اقدس الهی اساس تشکیل خانواده قرار داد به کنارش هم رحمت را ذکر کرد فرمود: ﴿لِیَسْکُنَ إِلَیْها﴾ سکوت که نیست سکون است و قلب فقط در سایه امور معنوی آرام میشود و این حقیقت انسانها که یکی است و حقیقت زن و مرد که یکی است این حقیقت گاهی در اثر ابتلای به آن دشمن درون یا قساوت دشمن بیرون گرفتار شرک میشود جریان اینکه انسان در حال عادی از آن توحید طرفی نمیبندد و اگر احساس خطر کرده است موحدانه به سر میبرد و از آن توحیدش ظهور میکند این به صورت یک داستانی در آمده است یک تمثیلی بیان شده است وگرنه اینچنین نیست که در خصوص جریان بارداری زن این مطرح باشد آیه میخواهد بفرماید که شما همه انسانها یک حقیقتید این مطلب اول، زن و مرد در حقیقت سهیماند این هم مطلب دوم، آنچه اساس خانواده را تشکیل میدهد سکینت و آرامش و طمأنینه است این هم مطلب سوم آنچه که بر همگان لازم است آن است که در جمیع احوال موحد باشد این هم مطلب چهارم، آنچه که بشرهای عادی به او مبتلا هستند این است که در حال عادی مشرکانه زندگی میکنند و در حال تلخی و مصیبت و احساس درد و فقر و رنج موحدانه به سر میبرند همین که مشکلشان برطرف شد دوباره به آن حالت عادی رفاهطلبی مشرکانه برمیگردند این اختصاصی به آدم و هوا ندارد این اختصاصی به مسئله فرزندداری ندارد این اختصاصی به مشکل زایمان ندارد هر مشکلی همینطور است بنابراین اینکه ما در جریان روز عاشورا میگوییم «اللهم ان هذا یوم تبرکت به بنو اُمیه» نه یعنی خصوص این روز یعنی این نوع روزها وگرنه در هر روزی انسان زیارت عاشورا را میخواند و مستحب است که بخواند اینچنین نیست که وقتی میگوید «اللهم ان هذا» به جای هذا بگوید ذلک یا آن روز مشخص را به ذهن بیاورد و به او اشاره بکند نه آن تبدیل هذا به ذلک لازم است یک، نه احضار آن روز مشخص لازم است که بگوید «اللهم ان هذا» یعنی آن روز مشخص یومالطف را که سالار شهیدان (سلام الله علیه) شربت شهادت را نوشیدند او را به ذهن بیاورد بعد بگوید «اللهم ان هذا» این کار هم لازم نیست بلکه این حقیقت این روزی که بالأخره حق شکست میخورد و باطل پیروز میشود روز نشاط هر ستمگری است «اللهم ان هذا یوم تبرکت به بنو اُمیه» و منظور از این بنوامیه هم خصوص آن امویان سال 61 هجری نیست هر روزی که بالأخره گفتند «کل یوم عاشورا وکل أرضٍ کربلا» ناظر به آن حقیقت نوعیه است این حقیقت نوعیه یک منشأی داشت یوم الطف بود بقیه از آن منشأ نشأت میگیرند همه فروع آن اصل است همه نشانههای آن اصل است این لطیفه را هم جناب امام رازی در تفسیرش هم دارد منتها ایشان جریان یوم عاشورا را از جای دیگری ذکر میکند میگوید اینکه ما میگوییم روز عاشورا روز ظهور موسای کلیم است بر فرعون منظور روز شخصی نیست شخص موسای کلیم نیست منظور شخص فرعون پلید نیست یعنی روز ظهور حق بر باطل منتها آن اصلش در جریان حضرت موسای کلیم گذشت و فروعاتش و شقوق و شعبش بعدها پدید میآید بنابراین آن قصه که صدر و ساقهاش مجعول است آن قصه نه با خودش میسازد نه با آیه میسازد نه با روایات میسازد و نه با عقل چنین چیزی به تعبیر مرحوم شیخ طوسی تا برسد مرحوم علامه طباطبایی همه این بزرگان گفتند که اینها از اسرائیلیات است لایؤول علیها در بین مفسران اهل سنت هم هم امام رازی گفته هم قرطبی در جامع الاحکام خودش گفته که اینها از اسرائیلیاتی است که لایؤول علیها این تعبیر لایؤول علیها مال قرطبی است در جامع الاحکام اما اینکه این اصل قصه اصلی ندارد داستان ساخته است و خرافی است و قصه اصلی ندارد را هم علمای شیعه گفتند هم علمای سنی منتها تعبیرات لایؤول علیها من الاسرائیلیات است اینها فرق میکند این را هم سیدنا الاستاد در المیزان فرموده است هم قرطبی در جامع الاحکام خودش یاد کرده است پس اصل قصه مجعول است برای اینکه این قصه اول و آخرش با خودش نمیسازد بعد با آیه نمیسازد بعد با روایات نمیسازد بعد با دلیل عقل نمیسازد وجوهش هم در بحث دیروز گذشت عمده آن است که طبع انسان یک چیز است فطرت انسان چیز دیگر است انسان اگر یک واحد حقیقی بسیط بود نظیر فرشتهها آن «و حالی فی خدمتک سرمداً» بود اما چون یک طبیعتی دارد که ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ یک فطرتی دارد که ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ این درگیری بین طبیعت و ماورای طبیعت همیشه هست اگر کسی بتواند آن ماورای طبیعت را آن ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ را بر این ﴿خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ پیروز کند نتیجهاش همان استجابت دعای کمیل است که «و حالی فی خدمتک سرمداً» اگر خدای ناکرده جنبه ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ بر ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ غالب شد این ﴿أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لاَ یَأْتِ بِخَیرٍ﴾ هر جا برود از هر راهی هم حرکت کند بهرهای نخواهد برد این نزاع و درگیری همیشه هست ذات اقدس الهی این حقیقت را به صورت این قصه و داستان بیان کرده که اگر انسان یک مشکلی داشته باشد میگوید یا الله وقتی مشکلش حل شد دوباره به آن حالت غفلت و نسیان و عصیان و اینها بر میگردد وگرنه سخن از ابلیس نیست اگر ابلیس بود خب ضمیر را مفرد میآورد یک و وصف را هم مفرد ذکر میکرد دو، در حالی که درباره اینها فرمود: ﴿لَهُ شُرَکاءَ﴾ نه شریکاند بعد برهانی هم که ذات اقدس الهی اقامه کرده است فرمود: ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً﴾ نفرمود «أَیُشْرِکُونَ من لا یَخْلُقُ» از شیطان به عنوان من یاد میکند نه به عنوان ما کلمه من که برای ذوی العقول است نام میبرد نه کلمه ما که برای غیر ذوی العقول است نظیر اصنام و اوثان بنابراین با سیاق آیات هم هرگز هماهنگ نیست پس آن قصهها را اصلاً باید اسرائیلی دانسته و بین الغی و دامن مطهر آدم و هوا (سلام الله علیها) هم به این گردها آلوده نخواهد شد که این آدم و هوا تعهد کردهاند که اگر خدا به آنها فرزند صالحی داد شاکر باشند ولی وقتی خدا به آنها فرزند صالحی داد برای خدا شریک قائل شدند _معاذالله_ خب پس اصلش این است این طبع بشرهای عادی است وقتی انسان نکاح کرد در طلیعه امر که یک نطفهای بیش نیست باربرداری برای همسر آسان است و آنگاه بار را نگه میدارد اما وقتی دوران زایمان و مخاض فرا رسید احساس سنگینی میکند این را قرطبی در جامع الاحکام دارد این بار چون بار سنگینی است اگر برای رضای خدا این بار را تحمل کرد و در دوران نفاس مثلاً در گذشت ثواب شهادت را دارد برای اینکه بار سنگین الهی را دارد تحمل میکند ﴿فَلَمّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما﴾ که ﴿لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحًا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرینَ﴾ این صالح هم میتواند سلیم و سوی و مستوی الخلقه بدنی باشد هم البته معنوی چون معنویتش اولی است این تأکید ﴿لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرینَ﴾ نشانه آن است که اضطرار و اضطرابش را زیاد میکند ﴿فَلَمّا آتاهُما صالِحًا﴾ وقتی ذات اقدس الهی به این پدر و مادر فرزند صالح عطا کرد آنگاه ﴿جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فیما آتاهُما﴾ اگر آدمهای عادی هم میگویند تغذیهاش خوب بود رعایت دستور پزشک بود مراقبت مادر بود رعایت راهنماییهای پدر بود اینها و اگر یک مقداری ذائقه نجومی دارند میگویند این کواکب و ستارهها و طالعهای ما نقشی داشت در اینکه این فرزند سالم به دنیا بیاید اگر وثنی و صنمی و امثال ذلکاند میگویند این ارباب متفرقون این بتها این صنم و وثنها نسبت به ما احسان کردند بالأخره هر کس در این کار چیزی را سهیم میداند در حالی که ﴿هُوَ الَّذی یُصَوِّرُکُمْ فِی اْلأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ﴾ بدون شریک این کار را کرده ﴿وَاللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُم﴾ بدون شریک این کار را کرده آنکه ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾ در دوران سازندگی و بارداری و لحظه به لحظه کارش را انجام داده خدای سبحان بود بدون شریک آنگاه اینها برای خودشان یا حسن تغذیه را یا دستور پزشک معالج را یا آثار نجومی اختران را یا اثر بتها را شریک خدا قرار میدادند ﴿جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فیما آتاهُما﴾ اولاً فرمود: ﴿فَتَعالَی اللّهُ عَمّا یُشْرِکُونَ﴾ ذات اقدس الهی برتر از آن است که اینها برتر از هر چیزی است که اینها بر او شریک قرار دهند این ﴿یُشْرِکُونَ﴾ را جمع آورده چون هر کسی بالأخره یک چیزی را شریک خدا قرار میدهد آنگاه ذات اقدس الهی بعد این جمعبندی برهان اقامه میکند بر ضرورت توحید و استحاله شرک ضرورت توحید آن است که تمام کارها را خدا کرده و هیچ کسی در این کار نقشی نداشته استحاله شرک آن است که شما کسی را شریک خدا قرار دادهاید که کاری انجام نداده است غیر خالق را شریک خالق قرار دادهاید ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً﴾ این نکره هم در سیاق نفی است اگر آن مسائل طبیعی و پزشکی کاری از که هیچ چیز را نیافریده اگر مسائل ریاضی و نجومی و فلکی که هیچ کاری از ستارهها ساخته نیست اگر جریان اصنام و اوثان است هیچ کاری از اینها ساخته نیست این کان تامه که غیر خدا خالق نیست نمیشود غیر خالق را شریک خالق قرار داد این یکی، بعد فرمود نه اینکه اینها خالق نیستند بلکه مخلوقاند نه تنها اینها چیزی را نیافریدند بلکه خودشان مخلوق خدایند ﴿وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ اینها تنها خالق نیستند بلکه مخلوقاند خب اینها مراتب کان تامه است این لیس تامه بود این کانه تامه بعد راجع به کان ناقصه فرمود: ﴿وَلا یَسْتَطیعُونَ لَهُمْ نَصْراً﴾ کاری هم از اینها ساخته نیست نه اینکه تنها شما را نیافریدند یا فرزند شما را نیافریدند بخواهند مخلوق را یاری بدهند که نصرت بعد از خلقت است فرع بر خلقت است وصفی از اوصاف را به مخلوق رجوع دادن است این کان ناقصه اینها از آنها ساخته نیست ﴿وَلا یَسْتَطیعُونَ لَهُمْ نَصْرًا﴾ نه خودشان را میتوانند یاری کنند نه شما را میتوانند یاری کنند این بتها مشرکین را این شرکا آن مشرکین را یاری نمیکنند ﴿وَلا یَسْتَطیعُونَ﴾ این شرکاء «للمشرکین نصراً» یعنی این صنم یا وثن یا موجود دیگری که مشرکین او را شریک الله قرار دادند این شرکای جعلی کمکی به این مشرکین نمیکند نمیتوانند بکنند ﴿وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ﴾ نه تنها به مشرکین نمیتوانند کمک بکنند خودشان را هم نمیتوانند دریاباند کمک بکنند این همان است که ﴿وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئًا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ اگر مگسی روی این بتها بنشیند نمیتوانند از خودشان دفاع بکنند ﴿ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ پس این شرکا نه تنها ناصر مشرک نیستند ناصر خودشان هم نیستند هیچ کاری از آنها ساخته نیست مبادا که خیال بکنند که اینکه این درباره بتها صادق است اما درباره ستارهها شاید صادق نباشد یا درباره ستارهها صادق است درباره فرشتگانی که اینها را میپرستیدند صادق نیست یا درباره فرشتگان صادق نیست درباره انسانها صادق نیست برای اینکه انسانها میتوانند از خود حمایت بکنند انسان اگر ذات اقدس الهی نخواهد هرگز نمیتواند مشکل خودش را حل کند انسان کسی است که باید بگوید «بحول الله تعالی و قوّته أقوم و أقعد، أنام و أصبح و أبصر و أتفکر و أتکلم و أکتب و آکل و أنام و أستیقظ» این قیام و قعود یک عبره است اینکه برای نماز نیست چون نماز ما داریم اصل توحید را یاد میگیریم این است که مرحوم صاحب جواهر و دیگران بگو «بحول الله [تعالی] و قوته أقوم و أقعد و أرکع و أسجد» خب این در نماز ما یاد میگیریم که همه خواب و بیداری ما هم به حول و قوه خداست قیام و قعود ما رفت و آمد ما نشست و برخاست ما شنیدن و گفتن ما خوب اگر کسی میهمان حول قوه الهی است در جمیع شئون این هرگز نمیتواند به حول قوه الهی خودش را یاری کند مشکل خودش را حل کند خب.
پرسش: ...
پاسخ: اینجا با قرینه همراه است اصل بر این است که اگر چنانچه ابلیس بود خوب میگفت: ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ﴾ دیگر باید هم مفرد میآورد و هو مخلوق نه ﴿وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ خب.
پس از این بتها هیچ کاری ساخته نیست این برهان عقلی و استحاله شرک و ضرورت توحید بعد تتمه برهان برهان دیگر فرمود از این اصنام و اوثان کاری ساخته نیست ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَتَّبِعُوکُمْ﴾ اگر این بتها را میخواهید دعوت به هدایت کنید اینها قدرت درک ندارند که به دنبال هدایت شما هدایت بشوند یک، یا مشرکین را بخواهید هدایت کنید این مشرکین معارف را درک نمیکنند که از تو هدایت بپذیرند در درجه اول به شرکاء برمیگردد بعد به تبع آنها به مشرکین بعد فرمود به مشرکین خطاب میکند که ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُم﴾ آن شرکا را ﴿إِلَی الْهُدی﴾ را ﴿لا یَتَّبِعُوکُمْ﴾ چون از آنها کاری ساخته نیست چون قسمت مهم مورد ابتلای مردم حجاز همین بتپرستی بود لذا در آیه بعد میفرماید که این بتها را چرا تکریم میکنید؟ ﴿ألَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها اَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها﴾ میبینید قرآن کریم در عین حال که آیات فراوانی دارد که بسیاری از حکما در آن میمانند بسیاری از صاحبنظران بلکه صاحببصران در آ، لنگاند ولی مطلبی که قابل فهم نباشد اصلاً در قرآن کریم نیست بیان ذلک این است یعنی جمع بین این دو مطلب یک مطلب این است که در قرآن کریم آیاتی است که بسیار استی حکمای در آن میمانند یک وقت است که هیچ مطلبی در قرآن نیست مگر اینکه قابل فهم است برای سادهترین افراد اما آنچه یک آیاتی که حکما در آن میمانند نظیر آیات سوره مبارکه اول «حدید» آخر «حشر» سوره «توحید» که ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ﴾ در عین حال که اول است در آخر است در عین حال که آخر است اول است اولیتش عین آخریت است آخریتش عین اولیت است ظهورش عین بطون است بطونش عین ظهور است هر جا باشید با شما است ﴿وهومَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ و مانند آن با همه هست ولی رقمپذیر نیست اگر شما دو نفرید او ثالث شماست ولی جمعا سه نفر نمیشوید اگر چهار نفرید او خامس چهار نفر است ولی باز رقمشماری کنید عددشماری کنید دیگر پنج نفر نیستند هر جور بشمارید چهار نفرید ولی یک کسی هست که پنجمی چهار نفره است نه خامس خمسه آن ثالث ثلاثه کفر است خامس خمسه کفر است رابع اربعه کفر است اما رابع ثلاثه توحید ناب است خامس اربعه توحید ناب است شما هر گونه بخواهید سرشماری بکنید چهار نفرید ولی کسی هم هست که خامس خمسه نیست خامس اربعه است اینها را بیان کرده که اگر شما مثلاً مدتها برای کسی که چندین سال درس حوزوی خوانده بخواهید با یکی دو جلسه حل کنید نمیتوانید به زحمت تازه تصور میکند که خوب چطور ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ ثالث ثلاثه کفر است اما رابع ثلاثه توحید است ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ﴾ چه فرق است بین رابع ثلاثه که توحید است و ثالث ثلاثه که کفر است؟ این یک مطلبی نیست که حالا با دو سه روز حل بشود اما ذات اقدس الهی همین مطالب را با قصه و داستان و مثل و تشبیه و تمثیل و امثال و ذلک آنقدر ترقیق میکند که به دست همه مردم میافتد یعنی همه مردم میفهمند که خدا یک موجودی است که از سنخ آنها نیست ولی با آنهاست ولو نتوانند استدلالی کنند برهانی کنند به صورت اصطلاح سخن بگویند و مانند آنها هر موحدی میتواند هر جا باشی بالأخره خدا او را میبیند و خدا هم از سنخ رقم و عدد و کم و اینها نیست این اجماللش را میفهمد اینها از این از همان سنخ است فرمود مگر آخر اینها دست دارند اینها پا دارند اینها گوش دارند اینها چشم دارند آخر چرا اینها را احترام میکنید این دیگر نیاز نیست به برای صاحبنظر و برای حکیم برای یک صاحببصر برهان اقامه میکنند که ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها﴾ خوب این احتیاجی ندارد برای یک حکیم که بگوید مگر این بتها دست و پا دارند همان که میفرماید: ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ﴾ کافی است او میفهمد برای حکیم که برهان اقامه نمیکنند که این دست و پا دارد حالا با دست و پایش هم همانطور است آن حکیم میگوید که عیسای مسیح هم بنده است؟ این صنم و وثن و یک تکه چوب هم بنده خداست ﴿اِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ حکیم آن اول را خوب میفهمد ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ حکیم میفهمد به اینکه مخلوق که نمیتواند که معقول باشد که این فرق نمیکند چه عیسی مسیح باشد چه یک تکه چوب عیسی هم بنده خداست ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ یا عیسی ثالث ثلاثه است الله ثالث ثلاثه است و مانند آن یا مسیح ابنالله است چون مخلوق نمیتواند کار خالق را انجام بدهد رب باشد آن دیگر نیاز ندارد که برای او این مطلب را تبیین کنید مگر که این چوب پا دارد او میگوید که پا داشته باشد یا نداشته باشد آسمانی باشد یا زمینی باشد مخلوق بنده خداست پیغمبر باشد یا غیر پیغمبر البته درجاتشان فرق میکند ایمانشان کمالشان فرق میکند اما بالأخره بنده خدایند ولی همین مطلب را برای اینکه وثنی حجاز و صنمی حجاز بفهمد میفرماید به اینکه این بتها را چرا تعظیم میکنید ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها﴾ اینها پا دارند که با او راه بروند دست دارند که با آن دست بطش و حمله کنند چشم دارند که با آن چشم ببینند گوش دارند که با آن گوشها بشنوند چه [چیزی] از اینها ساخته است میبینید آن مطالب عمیق را آنقدر تنزل میدهد توضیح عامی ترین عوام هم میتوانند بفهمند لذا هیچ مطلبی در قرآن کریم نیست که سادهترین سادهاندیشان نتوانند بفهمند همه مطالب را همه انسانها میفهمند یک، بعضی از آیات است که عمقش برای افراد خاص است این دو.
پرسش: ...
پاسخ: خوب او را هم به صورت دیگر سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) فرمود به اینکه آن هم از باب اینکه آیات آنهم آیات قرآنی است و حروف هم یکدیگر را معنا میکنند و پیام حرف بیش از بیست و جهی که گفتند نظیر آیات دیگر است که وجوه فراوان است هر کدام از اینها که تفسیری برای حروف مقطعه گفتند قابل فهم است برای همه گفتند قرآن از همین حروف تشکیل نمیشود رمز است بر محتوای این آیه این معنا را هم میفهمد خب.
فرمود: ﴿إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَتَّبِعُوکُمْ سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ چه بخواهید چه نخواهید این ظاهرش این است که«أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ لم تَدْعُوهُمْ» یا «ام اتنم صمتم» اما برای اینکه فواصل آیات که همهشان با نون ختم میشود هماهنگ باشد مثل آن ﴿ یُؤْمِنُونَ﴾ ﴿شّاکِرینَ﴾ ﴿یُشْرِکُونَ﴾ ﴿یَنْصُرُونَ﴾ ﴿صامِتُونَ﴾ ﴿تُنْظِرُونِ﴾ اینها همهشان با نون ختم میشود ﴿أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ بعد توضیح داده است ﴿انَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ﴾ یعنی آن معبودها هم برای هر که باشد جمعبندی کرده است فرمود چه از فرشتهها باشد چه از قدسین بشر باشد چه اصنام و اوثان باشد چه ستارهها باشد هر که باشد بالأخره مخلوقاند مثل شماها ﴿إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجیبُوا لَکُمْ﴾ این امر برای تعجیز است خوب اگر راست میگویید از آنها چیز بخواهید اگر توانستند کمک کنند کاری از آنها ساخته نیست این ﴿فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجیبُوا لَکُمْ﴾ برای تعجیز است یعنی هرچه هم بخوانید آنها اهل استجابت نیستند میگویید نه بخوانید ببینید که مشکل شما را حل میکنند یا نه ﴿إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ برهان هم وقتی که از آنها کاری ساخته نیست میگوید که حرف شما را درک نمیکنم ﴿ألَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها﴾ اینها برای مجاری تحریک است ﴿أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها﴾ اینها برای مجاری ادراک است موجودی که نه قادر است نه علیم چه کاری از او ساخته است نه میفهمد نه میتواند از نظر عمل عاجز است از نظر علم جاهل مجاری تحریکی آنها که رجل و ید است مسلوب از آنهاست مجاری اداراکی آنها که سمع و بصر است از آنها مسلوب است پس یک سلسله موجودات جاهل عاجزند موجودات دیگر هم همین طورند آنها هم ذاتاً جاهل و عاجزند اینکه میبینید امام (سلام الله علیه) در دعا به ذات اقدس الهی عرض میکند «فارحم عبدک الجاهل» اینکه تعارف که نیست که یعنی اگر چیزی ما داریم و عالم به اسماییم تو دادی دیگر ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ﴾ و گرنه ذاتاً یک موجود مخلوق چه چیزی دارد از خودش «فارحم عبدک الجاهل» ﴿قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ کیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ﴾ فرمود حالا شما میگویید نه ما که تمام حملهها را کردیم اعتراضها را کردیم تقبیح کردیم ابطال کردیم شما هم اگر باورتان نشد بروید از این اربابتان از این معبودهای دوروغینتان کمک بگیرید و به نبرد علیه مکتب ما برخیزید و ما را مهلت ندهید که آنها هرگز چنین توانی نداشتند.
«والحمد لله رب العالمین»
کاربر مهمان