- 811
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 188 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 188 سوره اعراف"
- علم با غیب سازگار نیست چون علم کشف است
- کل شیء مشهود اوست و سراسر اشیاء عالم شهادت است
- غیب مقدم بر شهادت است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُون﴾
در شأن نزول این کریمه نقلی است که مرحوم امین الاسلام و دیگران هم ذکر کردند که آن نقل بازگو شد نقل دیگری است که در کتابهای اهل سنت هم آمده است و آن اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هنگام رجوع از غزوه بنی المصطلق یک باد تندی آمد و این شترها رمیدند و شتر حضرت هم رم کرد و فرار کرد حضرت فرمود: «انظروا این ناقتی» نگاه کنید ببینید که شتر من کجاست قبلاً هم خبر داده بود که این رفاعه که از بستگان سیاسی منافقین است این در گذشته و این خبر هم باعث غیض منافقین و خشم آنها شد که اینها قبلاً شنیده بودند که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود رفاعه در مدینه دفن شده عبداللهبنابی وقتی این صحنه را دید گفت الا تعجبون من هذا الرجل؟ این منافق گفت تعجب نمیکنید این شخصی که ادعای نبوت دارد از یک طرف خبر میدهد از مرگ کسی در مدینه از طرف دیگر هم نمیداند که شتر او کجا فرار کرده و کجاست آنگاه این کریمه نازل شد که ﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ﴾ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به اینکه چرا یک عده این چنین میگویند ناقه من در فلان دره به درختی گیر کرده است بروید بیاورید و اگر ما علمی داریم به تعلیم الهی است و ذات اقدس الهی ما را عالم میکند چرا یک عده کید یک چنین حرفهایی میزنند این شأن نزول و سایر شأن نزولها نشان میدهد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالاصاله یا بالذات یا بالحقیقه عالم غیب نیست و از ناحیه عنایت الهی و تعلیم الهی عالم میشود مطلب دیگر آن است که غیب بما انه غیب تحت علم قرار نمیگیرد اصلاً علم با غیب سازگار نیست چون علم کشف است حضور است ظهور است غیب بما انه غیب معلوم نخواهد بود و اینکه گفته میشود ذات اقدس الهی ﴿عَالِمُ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ است یعنی آنچه نسبت به شما شهادت است که خدا میداند آنچه هم که نسبت به شما شهادت نیست و غیب است نسبت به خدا شهادت است نه اینکه یک چیزی غیب هست غیب بما انه غیبٌ معلوم میشود اینکه فرض ندارد لذا گاهی میفرماید: ﴿وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ گاهی میفرماید: ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ خب اگر﴿عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾ است پس کل شیء مشهود اوست و سراسر اشیاء عالم شهادت است دیگر غیب فرض ندارد پس اگر گفته میشود ذات اقدس الهی عالم الغیب و الشهادة است یعنی چون اشیاء نسبت به ماسوای خدا دو قسم است بعضی غیب است بعضی شهادت خداوند آنچه را که نسبت به اشیاء شهادت است که میداند آنچه را هم که نسبت به اشیاء پوشیده است و غایب از آنهاست اشیاء و ماسوا نمیدانند خدا میداند و چون جمیع اشیاء عالم معلوم خدا است و علم شهود و حضور است لذا ﴿وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾ و مانند آن
مطلب بعدی آن است که در غالب آیاتی که سخن از علم غیب و شهادت است غیب مقدم بر شهادت است نفرمود عالم الشهادة والغیب معمولا ﴿عَالِمِ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ غیب بر شهادت مقدم است سرّش آن است که آنچه به علم نزدیکتر است به عالم واقعی نزدیکتر است به حقیقت معلوم شدن نزدیکتر است و بهتر از چیزهای دیگر معلوم میشود آن غیب است یعنی یک موجود مجرد به ذات اقدس الهی که عالم است اقرب از مادی است یک موجود مجرد برای معلوم شدن بهتر از موجود مادی است لذا برای معلوم شدن صلاحیتش بیشتر است گرچه ذات اقدس الهی علمش به جمیع اشیاء علی السوی است به همین مناسبت آنکه خلیفه خداست علمش به غیب بیشتر از علمش به شهادت است بهتر از اوست لذا وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی فلأنا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض» یعنی مسائل محسوس و مادی و زمینی و امثال ذلک را میدانند ولی جهان فرشتهها و غیب و نبوت و رسالت و ولایت و اینگونه حقایق غیبی را بهتر میدانند برای اینکه آنها بهتر معلوم میشوند آنها بهتر زیر پوشش علم میآیند «فلأنا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض» خب
مطلب بعدی آن است که طبق هر کدام از این دو شأن نزول چه آن شأن نزولی که امین الاسلام(رضوان الله علیه) و دیگران نقل کردند چه این قصهای که فخر رازی و تفسیر المحیط و اینها نقل کردهاند آنها که میگفتند اگر پیغمبر ادعای علم غیب میکند کسی که ادعای علم غیب میکند باید بداند که کدام کالا سودآورتر است و واردات مملکت چه باشد صادرات مملکت چه باشد کجا جنگ بکنیم کجا صلح بکنیم و چرا از این کارها نمیکنند وجود مبارک پیغمبر در حد سؤال آنها در این آیه به همین اندازه جواب داد البته در جاهای دیگر به طریق عمیقتر جواب میدهد آنچه به طریق عمیقتر جواب میدهد همان است که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان اشاره کردند که اصلاً فرض ندارد یک موجود محدود بیش از اندازه خود بداند این برهان مسئله است بالأخره وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مخلوق هست و ممکن هست و محدود آنچه بیرون حد اوست خب نباید بداند دیگر آنکه همه غیبها را میداند در حقیقت غیبی برای او نیست ذات اقدس الهی است وگرنه ما سوای خدا هر که باشد مخلوق هست و محدود است و به اندازه خودش میداند بیرون از حد هستی خود را نباید بداند دیگر مگر اینکه خدا تعلیمش کند این برهان مسئله است اما اینجا به صورت قیاس استثنایی در حدی که سؤال سائل را پاسخ بدهد برهان به صورت قیاس استثنایی ذکر شده فرمود خب من اگر علم غیب بدانم خب میدانم که کدام کالایی به قول شما سودآور است آن را میگوییم تهیه کنید کجا واردات داشته باشید کجا صادرات داشته باشید کجا بجنگید کجا صلح کنید ﴿وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الخَیْرِ﴾ خب این قیاس استثنایی در حد یک انسان متوسط است اما
پرسش ...
پاسخ: آنها مصادیق زیادی برای خیر ذکر کردند پنج، شش مصداق ذکر کردند همه آنها میتواند درست باشد یا مسائل اقتصادی است یا مسائل نظامی است یا مسائل سیاسی است بعضیها مسائل اقتصادی گفتهاند چرا کالاهای مناسب و سودآور تهیه نمیکنید بعضیها مسائل سیاسی گفتهاند بعضیها مسائل نظامی گفتهاند ما با چه کسی صلح بکنیم با چه کسی صلح نکنیم کجا بجنگیم کجا نجنگیم همه اینها میتواند باشد چون آنها مصادیقند دیگر میتواند مصداق خیر باشد خب بنابراین فرمود به آنها بگو من ذاتاً مالک هیچ چیز نیستم در بخشهای دیگر مِلک و مُلک را منحصراً به دست ذات اقدس الهی میداند که ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ المُلْکُ﴾ این تقدیم خبر بر مبتدا هم مفید حصر است یک وقتی میگوییم الملک بیده یک وقتی میگوییم بیده الملک خب اگر ملک به دست اوست به دست دیگری نیست و این حصر را در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» تشریح کرده که دیگران هرچه دارند با تملیک الهی دارند خدا نه تنها مالک است بلکه مَلِک هم هست نه تنها مالک است و مَلِک مالک المُلک والمِلک هم هست بعضیها مالکند ولی مَلِک نیستند سلطنت ندارند نفوذ ندارند در مِلکشان بعضیها مالکند و مَلِک هم هستند نفوذ دارند مالی است در تحت سلطه اینها اما مالک مُلک نیستند نمیتوانند سلطنت به کسی بدهند میتوانند مال به کسی بدهند اما نمیتوانند مال را نفوذ بدهند ذات اقدس الهی همه اینها زیر مجموعه قدرت اوست هم مُلک دارد هم مالک مُلک است ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ المُلْکِ تُؤْتِی المُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ المُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ خب هر کسی مالک است به تملیک الهی است هر کسی مَلِک است باز به تصدیق الهی است او چنین قدرتی دارد که سلطنت از آن اوست در اختیار او هم هست او نه تنها سلطان است سلطه بر سلطنت دارد و میتواند بدهد و میتواند بگیرد و مانند آن خب چون بیده المُلک است دیگران چیزی ندارند ﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً﴾ وقتی برای خودم مالک نبودم برای شما هم نیستم
مطلب بعدی آن است که در اثر تناسب به آیات گذشته اینجا نفع مقدم بر ضرر شد ﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً﴾ چه اینکه در جمله بعد هم که تالی آن قیاس استثنایی ذکر شده است تالی شرطیه ذکر شده است این است ﴿لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ که باز خیر بر سوء مقدم شد جذب نفع بر دفع ضرر مقدم شد در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» همین مطلب آمده است منتها به سبک دیگر آیهٴ 48 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» این است که ﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ﴾ سرّش آن است که آن بحثهایی که مربوط به سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» است قبلاً از راه تقدم ضرر بر منفعت مسائلی مطرح شد آیهٴ هجده همان سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» این است ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ﴾ اول سخن از ضرر است بعد سخن از نفع چون در آن سبک و سیاق ضرر بر نفع دفع ضرر بر جذب منفعت مقدم بود لذا در آیهٴ 49 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» که با بحثهای قبلیاش هماهنگ باشد جریان دفع ضرر را مقدم بر جلب منفعت ذکر فرمود: ﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ﴾ اما در این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که محل بحث است بحثهای قبلی تقدم هدایت بر ضلالت بود منفعت بر مضرت بود و مانند آن، که هدایت به دست خداست و اگر کسی از هدایت خدا بهرهای نبرد به دام ضلالت میافتد چون آنجا هدایت بر ضلالت مقدم بود در حقیقت منفعت بر دفع مضرت مقدم بود مناسب با آن سابق و همچنین مناسب با این لاحق که ﴿لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ جریان نفع بر ضرر مقدم شد اما در جریان سورهٴ مبارکهٴ «یونس» درباره طبیعی هم میتواند ضرر مقدم بر نفع باشد چون غالباً دفع ضرر را بر جلب منفعت مقدم میدارند اکثری مردم در این مرحله هستند که خوفاً من العقاب عبادت میکنند لذا فرمود: ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ دفع ضرر معمولاً مقدم بر جلب منفعت است خب از این جهت یک تفاوت مختصری بین آیه محل بحث که در سورهٴ «اعراف» است با آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آمده ذکر شده است
مطلب بعدی آن است که برخی خواستهاند بگویند ﴿وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ این جمله جداست یعنی شما من را متهم به جنون کردید ما از جنون مصونیم خواستند این را با آیهٴ 184 همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» هماهنگ کنند ﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ﴾ خواستند بگویند به اینکه چون در آیهٴ 184 این سوره سخن از نفی جنون پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح شد اینجا هم که حضرت فرمود: ﴿وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ ناظر به همان است این یک جمله خبریه است و مستقل یعنی سوء و جنون به من برخوردی نکرده است این مطلب که این هفته تام است با او هماهنگ است لکن یک ناهماهنگی و تفکیکی بین جمله قبل با این جمله پدید میآید ظاهرش این است که اینها دو تالی فاسدند ﴿لَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الخَیْرِ﴾ این یکی ﴿وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ این دو تا که با آن ﴿لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً﴾ هماهنگ باشد پس این ﴿وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ جدای از جمله قبل نیست به عنوان تالی دوم است
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ به سبک و سیاق همان آیات دیگر است ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی إِلَیَّ﴾ این ان انا مستثنا منهاش محفوظ است نیستم من چیزی مگر این نیستم من دارای سمتی مگر این یعنی من ذاتاً بشر عادی هستم فقط وحی الهی من را نذیر و بشیر کرده خب همه حقایق و معارف هم در همان مستثناست دیگر ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ اما ﴿یُوحَیٰ إِلَیَّ﴾ این ﴿یُوحَی إِلَیَّ﴾ همه چیز داخلش هست اینجا هم در حقیقت ﴿نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ﴾ با وحی الهی است دیگر همه چیز داخلش هست نذیر بودن و بشیر بودن واعظانه که نیست که رسولانه است یک واعظ از کتابهای دینی یک مسائلی را برداشت میکند و به مردم منتقل میکند اما این مستقیماً من لدی الله این معارف را میگیرد این چنین نیست که نذیر و بشیر بودنش نظیر ﴿لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ باشد که خب
مطلب بعدی آن است که آیا این ﴿لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ به عنوان تنازع متعلق به ﴿نَذِیرٌ﴾ و ﴿بَشِیرٌ﴾ هست یعنی این ﴿إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ﴾ لقوم یؤمنون ﴿وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ این چنین است که به نحو تنازع به هر دو تعلق میگیرد یا نه ﴿إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ﴾ للکافرین ﴿وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ آن کافرین که متعلق به ﴿نَذِیرٌ﴾ است آن محذوف است برای اینکه در آیات دیگر و شواهد دیگر معلوم است و این ﴿لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ نسبت به مومنین است که وحی الهی انذار میکند تبهکاران را، بشارت میدهد پرهیزکاران را گرچه هر دو محتمل است لکن بر اساس اینکه بهرهای که مومنین از انذار و تبشیر الهی میبرند دیگران نمیبرند و انذار وقتی سودمند است که آن طرف انذار بهره ببرد از این جهت میتوان گفت که به نحو تنازع این ﴿لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ متعلق به هر دو است و نذیر و بشیر راجع به مومنین است اما این حصر معنایش این نیست که نسبت به کافران انذاری نیست چون آیات فراوانی است که ذات اقدس الهی درباره کفار انذار را بازگو میکند مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» آنجا بخشی از آیات راجع به این است که انذارهای فراوانی آمده است نسبت به تبهکاران ولی در آنها اثر نکرده است آیهٴ 33 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «قمر» این است که ﴿کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ﴾ چه این که در آیهٴ 36 همان سورهٴ «قمر» فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ﴾ آنها تماری کردند مراء کردند جدال باطل کردند درباره انذار رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیهٴ 41 همان سورهٴ «قمر» دارد که ﴿وَلَقَدْ جَاءَ آلَفِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» هم هست که ﴿وَمَا تُغْنِی الآیَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ یعنی نه این که ما آنها را انذار نکرده باشیم انذار کردیم ولی آنها از انذار نفعی نبردند بهرهای نبردند ﴿وَمَا تُغْنِی الآیَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ خب بنابراین انذار برای همه اینها هست منتها آن کسی که از انذار بهره میبرد ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخْشَاهَا﴾ مؤمنیناند وگرنه ﴿قُمْ فَأَنْذِرْ﴾ هست اول انذار به همان صنادیر قریش بود اما آنکه از انذار بهرهای میبرد مومنین است ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخْشَاهَا﴾
پرسش ...
پاسخ: خب آنها برای هدایت است منتها دستورات باید از ناحیه غیب بگیرد نه اینکه آن غیب نیست
پرسش ...
پاسخ: خب همه چیز مربوط به هدایت است تنها هدایت مربوط به این نیست که آدم گناه نکند که هدایت بکند به خیلی از اسرار الهی هدایت بکند به اسمای الهی هدایت بکند به رموز خلقت این هم تعلیم است ﴿یُعَلِّمُهُمُ الکِتَابَ وَالحِکْمَةَ﴾ است اینها از آنجا اسرار الهی را یاد میگیرند بعد به دیگران میفهمانند آنچه را که به خواص اصحاب فرمودند از همین قبیل است دیگر خب پس برهان بر نفی علم غیب در موارد دیگر هست ولی آنچه مناسب با این سؤال است همین است قیاس استثنایی که ﴿لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ﴾ اما مطالبی که در بحثهای قبل بود و به عنوان سؤال اینجا ذکر شده است که ذات اقدس الهی با عالم ماده و طبیعت چه خواهد کرد انشاءالله در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» که رسیدیم آنجا مشخص میشود که بالأخره این نظام که برچیده میشود ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ آیا ذات اقدس الهی دوباره بساط خلقت را پهن میکند یا نه؟ خب محتمل است همان طور که ما الان جزء چندمین عالمیم دیگر نه چندمین آدم در روایات هست که عوالم فراوانی است ما الان در هشتمین عالمیم این چنین نیست که حالا عمر زمین به همین مقدار کشفیاتی باشد که اینها گفتند مثلاً هزار میلیون سال یا هزار میلیارد سال اینکه معلوم نیست که نه سخن از هفت، هشت هزار سال ناسخ التواریخ است نه سخن از هفت، هشت میلیاردی که اینها میگویند روشن نیست که ما الان در هشتمین عالمیم و الف، الف آدم گذشت تا نوبت به آدمی که جد الان ما رسیده است بعد هم ممکن است ذات اقدس الهی که ما را این مجموعه را تبدیل کرده است به ارض دیگر و سماء دیگر دوباره خلق بکند و آن ماده اولیه را به صور دیگر در بیاورد این ممکن هست ولی آیه سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» خیلی کمک میکند که ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ خب ﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ﴾ و همه این اسرار هم در ﴿مَاشَاءَ اللّهُ﴾ هست که هر چه که او بخواهد هست ﴿وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ در حالی که من بعضی از خیرات از من فوت میشود بعضی از سوء بیماریها فقر و شکست به حسب ظاهر دامن گیر من میشود و مانند آن ﴿إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ یعنی اگر شما ایمان بیاورید آن وقت این نذیر و بشیر بودن من در شما اثر میکند اول از بهشت و جهنم میترسید بعد هم از هجران الهی میترسید این طور نیست که این نذیر و بشیر فقط مربوط به خوفاً من النار یا شوقاً الی الجنه باشد آنها که میگویند «هبنی صبرت علی حر نارک فکیف اصبر علی النظر الی کرامتک» آنها هم بالأخره بشیر و نذیر دارند دیگر این میترسم که لطف خدا از من گرفته بشود یا به وصالش بار نیابم این هم مشمول بشیر و نذیر است حالا اگر مطالب دیگری در این آیه نبود به بحث دیگری میپردازیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
- علم با غیب سازگار نیست چون علم کشف است
- کل شیء مشهود اوست و سراسر اشیاء عالم شهادت است
- غیب مقدم بر شهادت است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُون﴾
در شأن نزول این کریمه نقلی است که مرحوم امین الاسلام و دیگران هم ذکر کردند که آن نقل بازگو شد نقل دیگری است که در کتابهای اهل سنت هم آمده است و آن اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هنگام رجوع از غزوه بنی المصطلق یک باد تندی آمد و این شترها رمیدند و شتر حضرت هم رم کرد و فرار کرد حضرت فرمود: «انظروا این ناقتی» نگاه کنید ببینید که شتر من کجاست قبلاً هم خبر داده بود که این رفاعه که از بستگان سیاسی منافقین است این در گذشته و این خبر هم باعث غیض منافقین و خشم آنها شد که اینها قبلاً شنیده بودند که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود رفاعه در مدینه دفن شده عبداللهبنابی وقتی این صحنه را دید گفت الا تعجبون من هذا الرجل؟ این منافق گفت تعجب نمیکنید این شخصی که ادعای نبوت دارد از یک طرف خبر میدهد از مرگ کسی در مدینه از طرف دیگر هم نمیداند که شتر او کجا فرار کرده و کجاست آنگاه این کریمه نازل شد که ﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ﴾ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به اینکه چرا یک عده این چنین میگویند ناقه من در فلان دره به درختی گیر کرده است بروید بیاورید و اگر ما علمی داریم به تعلیم الهی است و ذات اقدس الهی ما را عالم میکند چرا یک عده کید یک چنین حرفهایی میزنند این شأن نزول و سایر شأن نزولها نشان میدهد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالاصاله یا بالذات یا بالحقیقه عالم غیب نیست و از ناحیه عنایت الهی و تعلیم الهی عالم میشود مطلب دیگر آن است که غیب بما انه غیب تحت علم قرار نمیگیرد اصلاً علم با غیب سازگار نیست چون علم کشف است حضور است ظهور است غیب بما انه غیب معلوم نخواهد بود و اینکه گفته میشود ذات اقدس الهی ﴿عَالِمُ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ است یعنی آنچه نسبت به شما شهادت است که خدا میداند آنچه هم که نسبت به شما شهادت نیست و غیب است نسبت به خدا شهادت است نه اینکه یک چیزی غیب هست غیب بما انه غیبٌ معلوم میشود اینکه فرض ندارد لذا گاهی میفرماید: ﴿وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ گاهی میفرماید: ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ خب اگر﴿عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾ است پس کل شیء مشهود اوست و سراسر اشیاء عالم شهادت است دیگر غیب فرض ندارد پس اگر گفته میشود ذات اقدس الهی عالم الغیب و الشهادة است یعنی چون اشیاء نسبت به ماسوای خدا دو قسم است بعضی غیب است بعضی شهادت خداوند آنچه را که نسبت به اشیاء شهادت است که میداند آنچه را هم که نسبت به اشیاء پوشیده است و غایب از آنهاست اشیاء و ماسوا نمیدانند خدا میداند و چون جمیع اشیاء عالم معلوم خدا است و علم شهود و حضور است لذا ﴿وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾ و مانند آن
مطلب بعدی آن است که در غالب آیاتی که سخن از علم غیب و شهادت است غیب مقدم بر شهادت است نفرمود عالم الشهادة والغیب معمولا ﴿عَالِمِ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ غیب بر شهادت مقدم است سرّش آن است که آنچه به علم نزدیکتر است به عالم واقعی نزدیکتر است به حقیقت معلوم شدن نزدیکتر است و بهتر از چیزهای دیگر معلوم میشود آن غیب است یعنی یک موجود مجرد به ذات اقدس الهی که عالم است اقرب از مادی است یک موجود مجرد برای معلوم شدن بهتر از موجود مادی است لذا برای معلوم شدن صلاحیتش بیشتر است گرچه ذات اقدس الهی علمش به جمیع اشیاء علی السوی است به همین مناسبت آنکه خلیفه خداست علمش به غیب بیشتر از علمش به شهادت است بهتر از اوست لذا وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی فلأنا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض» یعنی مسائل محسوس و مادی و زمینی و امثال ذلک را میدانند ولی جهان فرشتهها و غیب و نبوت و رسالت و ولایت و اینگونه حقایق غیبی را بهتر میدانند برای اینکه آنها بهتر معلوم میشوند آنها بهتر زیر پوشش علم میآیند «فلأنا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض» خب
مطلب بعدی آن است که طبق هر کدام از این دو شأن نزول چه آن شأن نزولی که امین الاسلام(رضوان الله علیه) و دیگران نقل کردند چه این قصهای که فخر رازی و تفسیر المحیط و اینها نقل کردهاند آنها که میگفتند اگر پیغمبر ادعای علم غیب میکند کسی که ادعای علم غیب میکند باید بداند که کدام کالا سودآورتر است و واردات مملکت چه باشد صادرات مملکت چه باشد کجا جنگ بکنیم کجا صلح بکنیم و چرا از این کارها نمیکنند وجود مبارک پیغمبر در حد سؤال آنها در این آیه به همین اندازه جواب داد البته در جاهای دیگر به طریق عمیقتر جواب میدهد آنچه به طریق عمیقتر جواب میدهد همان است که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان اشاره کردند که اصلاً فرض ندارد یک موجود محدود بیش از اندازه خود بداند این برهان مسئله است بالأخره وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مخلوق هست و ممکن هست و محدود آنچه بیرون حد اوست خب نباید بداند دیگر آنکه همه غیبها را میداند در حقیقت غیبی برای او نیست ذات اقدس الهی است وگرنه ما سوای خدا هر که باشد مخلوق هست و محدود است و به اندازه خودش میداند بیرون از حد هستی خود را نباید بداند دیگر مگر اینکه خدا تعلیمش کند این برهان مسئله است اما اینجا به صورت قیاس استثنایی در حدی که سؤال سائل را پاسخ بدهد برهان به صورت قیاس استثنایی ذکر شده فرمود خب من اگر علم غیب بدانم خب میدانم که کدام کالایی به قول شما سودآور است آن را میگوییم تهیه کنید کجا واردات داشته باشید کجا صادرات داشته باشید کجا بجنگید کجا صلح کنید ﴿وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الخَیْرِ﴾ خب این قیاس استثنایی در حد یک انسان متوسط است اما
پرسش ...
پاسخ: آنها مصادیق زیادی برای خیر ذکر کردند پنج، شش مصداق ذکر کردند همه آنها میتواند درست باشد یا مسائل اقتصادی است یا مسائل نظامی است یا مسائل سیاسی است بعضیها مسائل اقتصادی گفتهاند چرا کالاهای مناسب و سودآور تهیه نمیکنید بعضیها مسائل سیاسی گفتهاند بعضیها مسائل نظامی گفتهاند ما با چه کسی صلح بکنیم با چه کسی صلح نکنیم کجا بجنگیم کجا نجنگیم همه اینها میتواند باشد چون آنها مصادیقند دیگر میتواند مصداق خیر باشد خب بنابراین فرمود به آنها بگو من ذاتاً مالک هیچ چیز نیستم در بخشهای دیگر مِلک و مُلک را منحصراً به دست ذات اقدس الهی میداند که ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ المُلْکُ﴾ این تقدیم خبر بر مبتدا هم مفید حصر است یک وقتی میگوییم الملک بیده یک وقتی میگوییم بیده الملک خب اگر ملک به دست اوست به دست دیگری نیست و این حصر را در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» تشریح کرده که دیگران هرچه دارند با تملیک الهی دارند خدا نه تنها مالک است بلکه مَلِک هم هست نه تنها مالک است و مَلِک مالک المُلک والمِلک هم هست بعضیها مالکند ولی مَلِک نیستند سلطنت ندارند نفوذ ندارند در مِلکشان بعضیها مالکند و مَلِک هم هستند نفوذ دارند مالی است در تحت سلطه اینها اما مالک مُلک نیستند نمیتوانند سلطنت به کسی بدهند میتوانند مال به کسی بدهند اما نمیتوانند مال را نفوذ بدهند ذات اقدس الهی همه اینها زیر مجموعه قدرت اوست هم مُلک دارد هم مالک مُلک است ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ المُلْکِ تُؤْتِی المُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ المُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ خب هر کسی مالک است به تملیک الهی است هر کسی مَلِک است باز به تصدیق الهی است او چنین قدرتی دارد که سلطنت از آن اوست در اختیار او هم هست او نه تنها سلطان است سلطه بر سلطنت دارد و میتواند بدهد و میتواند بگیرد و مانند آن خب چون بیده المُلک است دیگران چیزی ندارند ﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً﴾ وقتی برای خودم مالک نبودم برای شما هم نیستم
مطلب بعدی آن است که در اثر تناسب به آیات گذشته اینجا نفع مقدم بر ضرر شد ﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً﴾ چه اینکه در جمله بعد هم که تالی آن قیاس استثنایی ذکر شده است تالی شرطیه ذکر شده است این است ﴿لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ که باز خیر بر سوء مقدم شد جذب نفع بر دفع ضرر مقدم شد در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» همین مطلب آمده است منتها به سبک دیگر آیهٴ 48 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» این است که ﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ﴾ سرّش آن است که آن بحثهایی که مربوط به سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» است قبلاً از راه تقدم ضرر بر منفعت مسائلی مطرح شد آیهٴ هجده همان سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» این است ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ﴾ اول سخن از ضرر است بعد سخن از نفع چون در آن سبک و سیاق ضرر بر نفع دفع ضرر بر جذب منفعت مقدم بود لذا در آیهٴ 49 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» که با بحثهای قبلیاش هماهنگ باشد جریان دفع ضرر را مقدم بر جلب منفعت ذکر فرمود: ﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ﴾ اما در این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که محل بحث است بحثهای قبلی تقدم هدایت بر ضلالت بود منفعت بر مضرت بود و مانند آن، که هدایت به دست خداست و اگر کسی از هدایت خدا بهرهای نبرد به دام ضلالت میافتد چون آنجا هدایت بر ضلالت مقدم بود در حقیقت منفعت بر دفع مضرت مقدم بود مناسب با آن سابق و همچنین مناسب با این لاحق که ﴿لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ جریان نفع بر ضرر مقدم شد اما در جریان سورهٴ مبارکهٴ «یونس» درباره طبیعی هم میتواند ضرر مقدم بر نفع باشد چون غالباً دفع ضرر را بر جلب منفعت مقدم میدارند اکثری مردم در این مرحله هستند که خوفاً من العقاب عبادت میکنند لذا فرمود: ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ دفع ضرر معمولاً مقدم بر جلب منفعت است خب از این جهت یک تفاوت مختصری بین آیه محل بحث که در سورهٴ «اعراف» است با آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آمده ذکر شده است
مطلب بعدی آن است که برخی خواستهاند بگویند ﴿وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ این جمله جداست یعنی شما من را متهم به جنون کردید ما از جنون مصونیم خواستند این را با آیهٴ 184 همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» هماهنگ کنند ﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ﴾ خواستند بگویند به اینکه چون در آیهٴ 184 این سوره سخن از نفی جنون پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح شد اینجا هم که حضرت فرمود: ﴿وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ ناظر به همان است این یک جمله خبریه است و مستقل یعنی سوء و جنون به من برخوردی نکرده است این مطلب که این هفته تام است با او هماهنگ است لکن یک ناهماهنگی و تفکیکی بین جمله قبل با این جمله پدید میآید ظاهرش این است که اینها دو تالی فاسدند ﴿لَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الخَیْرِ﴾ این یکی ﴿وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ این دو تا که با آن ﴿لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً﴾ هماهنگ باشد پس این ﴿وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ جدای از جمله قبل نیست به عنوان تالی دوم است
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ به سبک و سیاق همان آیات دیگر است ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی إِلَیَّ﴾ این ان انا مستثنا منهاش محفوظ است نیستم من چیزی مگر این نیستم من دارای سمتی مگر این یعنی من ذاتاً بشر عادی هستم فقط وحی الهی من را نذیر و بشیر کرده خب همه حقایق و معارف هم در همان مستثناست دیگر ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ اما ﴿یُوحَیٰ إِلَیَّ﴾ این ﴿یُوحَی إِلَیَّ﴾ همه چیز داخلش هست اینجا هم در حقیقت ﴿نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ﴾ با وحی الهی است دیگر همه چیز داخلش هست نذیر بودن و بشیر بودن واعظانه که نیست که رسولانه است یک واعظ از کتابهای دینی یک مسائلی را برداشت میکند و به مردم منتقل میکند اما این مستقیماً من لدی الله این معارف را میگیرد این چنین نیست که نذیر و بشیر بودنش نظیر ﴿لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ باشد که خب
مطلب بعدی آن است که آیا این ﴿لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ به عنوان تنازع متعلق به ﴿نَذِیرٌ﴾ و ﴿بَشِیرٌ﴾ هست یعنی این ﴿إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ﴾ لقوم یؤمنون ﴿وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ این چنین است که به نحو تنازع به هر دو تعلق میگیرد یا نه ﴿إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ﴾ للکافرین ﴿وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ آن کافرین که متعلق به ﴿نَذِیرٌ﴾ است آن محذوف است برای اینکه در آیات دیگر و شواهد دیگر معلوم است و این ﴿لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ نسبت به مومنین است که وحی الهی انذار میکند تبهکاران را، بشارت میدهد پرهیزکاران را گرچه هر دو محتمل است لکن بر اساس اینکه بهرهای که مومنین از انذار و تبشیر الهی میبرند دیگران نمیبرند و انذار وقتی سودمند است که آن طرف انذار بهره ببرد از این جهت میتوان گفت که به نحو تنازع این ﴿لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ متعلق به هر دو است و نذیر و بشیر راجع به مومنین است اما این حصر معنایش این نیست که نسبت به کافران انذاری نیست چون آیات فراوانی است که ذات اقدس الهی درباره کفار انذار را بازگو میکند مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» آنجا بخشی از آیات راجع به این است که انذارهای فراوانی آمده است نسبت به تبهکاران ولی در آنها اثر نکرده است آیهٴ 33 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «قمر» این است که ﴿کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ﴾ چه این که در آیهٴ 36 همان سورهٴ «قمر» فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ﴾ آنها تماری کردند مراء کردند جدال باطل کردند درباره انذار رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیهٴ 41 همان سورهٴ «قمر» دارد که ﴿وَلَقَدْ جَاءَ آلَفِرْعَوْنَ النُّذُرُ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» هم هست که ﴿وَمَا تُغْنِی الآیَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ یعنی نه این که ما آنها را انذار نکرده باشیم انذار کردیم ولی آنها از انذار نفعی نبردند بهرهای نبردند ﴿وَمَا تُغْنِی الآیَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ خب بنابراین انذار برای همه اینها هست منتها آن کسی که از انذار بهره میبرد ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخْشَاهَا﴾ مؤمنیناند وگرنه ﴿قُمْ فَأَنْذِرْ﴾ هست اول انذار به همان صنادیر قریش بود اما آنکه از انذار بهرهای میبرد مومنین است ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخْشَاهَا﴾
پرسش ...
پاسخ: خب آنها برای هدایت است منتها دستورات باید از ناحیه غیب بگیرد نه اینکه آن غیب نیست
پرسش ...
پاسخ: خب همه چیز مربوط به هدایت است تنها هدایت مربوط به این نیست که آدم گناه نکند که هدایت بکند به خیلی از اسرار الهی هدایت بکند به اسمای الهی هدایت بکند به رموز خلقت این هم تعلیم است ﴿یُعَلِّمُهُمُ الکِتَابَ وَالحِکْمَةَ﴾ است اینها از آنجا اسرار الهی را یاد میگیرند بعد به دیگران میفهمانند آنچه را که به خواص اصحاب فرمودند از همین قبیل است دیگر خب پس برهان بر نفی علم غیب در موارد دیگر هست ولی آنچه مناسب با این سؤال است همین است قیاس استثنایی که ﴿لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ﴾ اما مطالبی که در بحثهای قبل بود و به عنوان سؤال اینجا ذکر شده است که ذات اقدس الهی با عالم ماده و طبیعت چه خواهد کرد انشاءالله در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» که رسیدیم آنجا مشخص میشود که بالأخره این نظام که برچیده میشود ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ آیا ذات اقدس الهی دوباره بساط خلقت را پهن میکند یا نه؟ خب محتمل است همان طور که ما الان جزء چندمین عالمیم دیگر نه چندمین آدم در روایات هست که عوالم فراوانی است ما الان در هشتمین عالمیم این چنین نیست که حالا عمر زمین به همین مقدار کشفیاتی باشد که اینها گفتند مثلاً هزار میلیون سال یا هزار میلیارد سال اینکه معلوم نیست که نه سخن از هفت، هشت هزار سال ناسخ التواریخ است نه سخن از هفت، هشت میلیاردی که اینها میگویند روشن نیست که ما الان در هشتمین عالمیم و الف، الف آدم گذشت تا نوبت به آدمی که جد الان ما رسیده است بعد هم ممکن است ذات اقدس الهی که ما را این مجموعه را تبدیل کرده است به ارض دیگر و سماء دیگر دوباره خلق بکند و آن ماده اولیه را به صور دیگر در بیاورد این ممکن هست ولی آیه سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» خیلی کمک میکند که ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ خب ﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ﴾ و همه این اسرار هم در ﴿مَاشَاءَ اللّهُ﴾ هست که هر چه که او بخواهد هست ﴿وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ در حالی که من بعضی از خیرات از من فوت میشود بعضی از سوء بیماریها فقر و شکست به حسب ظاهر دامن گیر من میشود و مانند آن ﴿إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ یعنی اگر شما ایمان بیاورید آن وقت این نذیر و بشیر بودن من در شما اثر میکند اول از بهشت و جهنم میترسید بعد هم از هجران الهی میترسید این طور نیست که این نذیر و بشیر فقط مربوط به خوفاً من النار یا شوقاً الی الجنه باشد آنها که میگویند «هبنی صبرت علی حر نارک فکیف اصبر علی النظر الی کرامتک» آنها هم بالأخره بشیر و نذیر دارند دیگر این میترسم که لطف خدا از من گرفته بشود یا به وصالش بار نیابم این هم مشمول بشیر و نذیر است حالا اگر مطالب دیگری در این آیه نبود به بحث دیگری میپردازیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است