- 440
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 180 و 181 سوره اعراف بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات تفسیر آیات 180 و 181 سوره اعراف بخش دوم"
منشأ ورود به جهنم غفلت است
ذات اقدس الهی دارای اسمای حسنای فراوان است
خدا را با آن اسما بخوانید تا از غفلت رهایی یابید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها وذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ٭ ومِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وبِهِ یَعْدِلُونَ﴾
بعد از اینکه فرمود منشأ ورود به جهنم غفلت است آنگاه فرمود ذات اقدس الهی دارای اسمای حسنای فراوان است خدا را با آن اسما بخوانید تا از غفلت رهایی یابید هر جا صفت حسنا است و وصف اسم احسن است برای خداست و آن هم فراوان است و هر کدام میتواند غفلت را از شما دور کند کلمه حسنا ناظر به حسن حقیقی است نه حسن اعتباری یک حسن در حکمتهای عملی اخلاقی و مانند آن است که این ارزشی است به اصطلاح که تا حدودی میتواند اعتباری باشد گرچه در بخشی از این عناوین پشتوانه حقیقی وجود دارد یک حسنی در حکمت نظری مطرح است که این ناظر به درجه وجودی است و کمال وجودی است حسن ذات اقدس الهی به آن کمال حقیقی و وجودی برمیگردد نه کمال ارزشی کمال ارزشی در محدوده باید و نباید اخلاقی است و فقهی است و حقوقی و ذات اقدس الهی منزه از این گونه از احکام و مسائل است قهراً حسن حقیقی خواهد بود نه حسن اعتباری اینکه فرمود: ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ اسمای حسنا را هم که روایات میشمارند عنوان الله و ربّ اینها جزء اسمای حسنا است بنابراین اگر در بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) آمده است که «ما کنتُ أعبد رباً لم اره» این ربّ هم از اسمای حسنا خداست و اگر مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) باز از حضرت امیر (سلام الله علیه) نقل کرده است که «اعرفوا الله بالله» آن هم از اسمای حسنا است الله اسم است منتها اسم اعظم هست از سائر اسما عظیمتر است و سائر اسما را وصف الله قرار میدهند ولی الله را وصف هیچ اسمی قرار نمیدهند ظاهراً مرحوم فاضل هندی در مقدمه کشفاللسان ایشان هم نظر شریفشان این است که الرحمن هم اسم اعظم است که الله و الرحمن هر دو اسم اعظماند به دلیل اینکه الرحمن هم موصوف قرار میگیرد نه وصف البته الرحمن میتواند صفت برای الله باشد ولی اینکه الرحمن هم اسم اعظم است از آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» و مانند آن شاید بشود استفاده کرد که ﴿قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی﴾ چه بگویید الله چه بگویید الرحمن برای هر کدام از اینها اسمای حسنا است که این له یعنی به کلّ واحد برمیگردد خدا را چه به الله بخوانید چه به الرحمن بخوانید ﴿قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا﴾ چه الله بگویید چه الرحمن بگویید ﴿فَلَهُ﴾ یعنی برای این ای هر کدام از این دو اسمای حسنا است ﴿قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ﴾ یعنی برای این ای نه برای آن مدعو چه بگویید الله چه بگویید الرحمن هر کدام از این دو را بگویید اسمای حسنا دیگر برای این هست لذا این دو تا را میگویند اسم اعظم است نه اینکه ضمیر به مدعو برگردد نامی از مدعو نیست ﴿قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ﴾ یعنی برای این ای نه برای آن ذات خب به هر تقدیر اینها اسم اعظماند مثلاً.
پرسش: ...
پاسخ: خب خیلی فرق میکند گاهی به ما میگویند که ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَی﴾ و مانند آن گاهی میگویند خود الله آن تعینی که برای الله است آن را میگویند اسم الله نسبت به این اسم مطلق است گرچه خود الله نسبت به هویت مطلقه باز تعیّن هست ما اسامی اله را باید هم تنزیه کنیم ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَی﴾ گاهی میگوییم خدا را تسبیح بکنیم ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾ گاهی مأموریم که اسم خدا را تسبیح کنیم البته در مقام لفظ یک، در مقام مفهوم دو، اینها را باید تسبیح بکنیم، تنزیه بکنیم اسما و کلمات و اوصافی که موهم نفس است اطلاق نکنیم ولی آن اسم حقیقی را در درجه اول باید تنزیه بکنیم که آن هویت مطلقه به هر امری متعین نمیشود بلکه به تعین کمالی متعیّن میشود.
مطلب دیگر آن است که وجود مبارک حضرت امیر طبق بیان مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در اصول کافی در باب اینکه خدا را جز به خدا نمیشود شناخت «أنّه لا یعرف الاّ به» آنجا این احادیث را نقل میکنند اولین حدیثی که در این باب نقل میکنند که «لا یعرف الاّ به» یعنی خدا را جز با خدا نمیشود شناخت همین حدیثی است که از وجود مبارک حضرت امیر نقل شده است که «اعرفوا الله بالله والرسول بالرسالة واولی الأمر» را «بالمعروف والعدل والاحسان» اگر بخواهید شما خدا را بشناسید باید خدایی را بشناسید اگر معنای الوهیت مشخص شد الله را میشناسید چه اینکه اگر خواستید رسول را بشناسید باید رسالت را بشناسید اگر معلوم شد که الرسالة ما هی معلوم میشود الرسول من هو یک وقت هست انسان با علائم و نشانهها و معجزات و اینها میشناسد خب این شناخت از بیرون است یک وقت هست که نه حقیقت رسالت را میشناسد اگر حقیقت رسالت را شناخت رسول را هم میشناسد در جریان امام شناسی هم همین طور است یک وقت هست که امام را با نص میشناسد با جریان غدیر میشناسد با طیر مشوی و حدیث دار و امثال ذلک میشناسد این یک نحو شناخت است گاهی امام را با کرامت میشناسد این هم یک نحو شناخت است گاهی امام را با امامت میشناسد اگر کسی فهمید الامامة ما هی میفهمد الامام من هو عمده این است لذا در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» فرمود خود خدا به خدایی شهادت میدهد به وحدانیت شهادت میدهد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ یعنی «شهدت الالوهیة وانه لا شریک له» خدایی دیگر دو برنمیدارد چون یک امر نامحدودی دیگر جا برای غیر نمیگذارد اگر کسی الوهیة را شناخت یقیناً خدا را میشناسد که کاملترین شناخت ذات اقدس الهی آن است که بگوییم «بک عرفتک و انت دللتنی علیک» یا «ألغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک» و مانند آن خب پس همین حضرت امیر (سلام الله علیه) که دارد «ما کنت اعبد رباً لم اره» همین حضرت میفرماید به اینکه «اعرفوا الله بالله والرسول بالرسالة» منتها عنوان ربّ اخذ شده است برای اینکه دو چیز است که در غفلتزدایی خیلی نقش دارد در دعا و دعوت نقش دارد و خدا هم ما را به این دو چیز بیش از چیزهای دیگر دعوت کرده است اینکه فرمود: ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ بازگشت همه این حرفها آنطوری که فخر رازی تا حدودی مطفتن شده است این است که به عزت ربوبیت حق و ذلت عبودیت خود پی ببرید این بیان البته در تفسیر فخر رازی نیست اما سرّ اینکه آن عناصر محوری این است که عذت ربّ و ذلت خود را به یاد داشته باشیم برای اینکه در جریان میثاق همین دو امر محور قرار گرفت ﴿ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾ اگر یک چیزی مهمتر از این دو امر بود خب در مسئله میثاق از ما تعهد میگرفتند آنچه را که در مسئله میثاق از همه مهمتر بود و ما را به آن وادار کردند و از ما همان مسئله را تعهد گرفتند اقرار به عزت ربوبیت حق و ذلت عبودیت خود ماست این است که وجود مبارک حضرت امیر این مضمون را دارد که «الهی کفی بی عزّاً ان أکون لک عبداً، وکفی بی فخراً أن تکون لی ربّاً» او بالعکس خدایا عزت همین بس که تو ربّ منی و من بنده توام همین و فخر من در همین است که بنده توام برای اینکه یک موجود نیازمند باید به کسی مراجعه کند که تمام نیازهای او را میداند، تمام نیازهای او را برطرف میکند خیر او را از همه بهتر میداند خیر او را از همه قویتر انجام میدهد بدون منت هم انجام میدهد حدوثاً و بقائاً در اختیارش دارد و مانند آن لذا عرض کرد خدایا برای من عزت همین بس که تو ربّ منی و فخر من همین بس که بنده توام غالب این نیایشها با ربّ شروع میشود و اگر چنانچه چیزی بهتر از این دو جهت بود در جریان میثاقگیری و تعهدسپری از ما عهد میکردند در حالی که در آن اخذ میثاق به همین دو چیز از ما تعهد گرفتند یکی ربوبیت ذات اقدس الهی یکی عبودیت خود ما ﴿ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾ اینجا ﴿قالُوا بَلی﴾ یعنی ما مربوبیم و تو ربّی خب اما اینکه اشیائی در خارج هستند که اینها پلیدند، خبیثاند، آلودهاند چگونه آیت الهیاند از شیطان خبیثتر و از جهنم بدتر ما نه جایی داریم نه شخصی داریم هر کدام از اینها آیت الهیاند و در کلّ نظام جایگاه خاص خودشان را دارند جهنم گرچه جای بدی است نسبت به بهشت و اما وجودش در عالم ضروری است بسیاری از آدمها اوساط از انسانها اگر دست از تبهکاری برمیدارند به برکت همان هراس از جهنم است و اگر یک عدهای عالماً عامداً دست به تبهکاری زدند اگر جهنمی نباشد و کیفری نباشد مظلومها تشفی ندارند و هم چنین شیطان حالا چه نوبت برسد به کلب و خنزیر و امثال ذلک ما اگر یک چیزی را پلید میدانیم این پلیدی آنها قیاس است قیاسی است نه ذاتی یعنی ما آنها را نسبت به انسان یک چیز پلیدی میدانیم و اما همه آنها نسبت به هر کدام از اینها نسبت به آثار مخصوص که دارند برکات فراوانی دارند الآن شما ببینید محیط زیست برای بسیاری از اینها برکات فراوانی ذکر میکند که الآن فلان حیوان درنده نباشد یا فلان مار و عقرب نباشد این سمومات بشر را هلاک میکند یک موجوداتی باید باشند که این سمومات را جذب بکنند و همچنین برکات فراوانی برای تک تک این حیوانات قائلاند ما انسانمحوری که نباید بیندیشیم هرچه برای ما خوب است خوب است و هرچه برای ما بد است بد است ما هم یک موجودی هستیم که در برابر موجودات دیگر اگر که انسان خلیفه خداست به مناسبت آن روح اوست نه بدن او بنابراین برای هر کدام از اینها یک آثار و برکاتی هست که دیگری فاقد آن هستند هیچ موجودی کار کلب را نمیکند و هیچ موجودی هم کار خنزیر را نمیکند اینها نسبت به موجودات دیگر ممکن است احیاناً نسبت به انسان ممکن است پلید باشند و گرنه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ هیچ موجودی نیست مگر اینکه زمامش به دست خداست و ذات اقدس الهی هم در مسیر مستقیم اینها را رهبری میکند همه در صراط مستقیم دارند حرکت میکنند و کارهای خاص خودشان را هم انجام میدهند در جریان اسمای حسنا فرق است بین تسمیه و وصف که قبلاً اشاره شد که در مسئله توقیفیت اسما که بعداً خواهد آمد آنجا عدهای نظیر مرحوم میرداماد (رضوان الله علیه) بین تسمیه و اوصاف فرق گذاشتند خدا را میشود به اسمای حسنا چه آنهایی که در ادعیه و اوراد آمده است چه آنهایی که نیامده وصف کرد در صورتی که مشعر به کمال محض میباشد و دلالت بر نفس نداشته باشد اما نمیشود نامگذاری کرد تسمیه احتیاج دارد به ورود اذن شرعی اما وصف احتیاج ندارد حالا این به خواست خدا در بحث خاصی که سیدنا الاستاد مطرح کرده است میآید اسمای حسنا خدا بعضیها مشترکاند بر غیر خدا هم اطلاق بشود مثل کریم، رحیم، جواد و مانند آن و بعضیها اگر چنانچه با قید همراه باشد مخصوص خداست اصلاً اگر گفتیم ارحم الراحمین، اکرم الاکرمین، اجود الاجودین و مانند آن اینها دیگر مخصوص خدای سبحان میشود گرچه مادهاش مشترک است ولی این هیئت و این همراه مخصوص ذات اقدس الهی است برای اسمای الهیه یک ترتیبی قائلاند در مقام قوس نزول و در مقام صعود اولین اسم همان حیات است که حیات باعث پیدایش علم و قدرت است اسمای الهی را اول تقسیم میکنند به اینکه اسمای ذاتاند یا اسمای فعل، اسماء ذات مقدم بر اسمای فعلاند و اسمای فعل زیر مجموعه اسمای ذاتاند در بین اسمای ذات عدهای را به عنوان ائمه اسما میشمارند مثل ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ﴾ بودن علیم و قدیر بودن و مانند آن لکن آنچه ام الائمه است مسئله حیات است هو الحی این حیات است که منشأ علم و قدرت است از نظر تحلیل مفهومی وگرنه از نظر مصداق البته آنجا صفات ذاتی عین هماند و همه هم عین ذات اقدس الهیاند تقدم و تأخری نیست ولی اگر تحلیل مفهومی مسئله حیات ام الاسماست بعد اسمای ذاتی دیگر بعد اسمای فعلی لکن در مقام ثبوت و مقام اثبات اولین اسمی را که ما پی میبریم این است که او خالق است او محدث است برای اینکه ما حوادثی را میبینیم میگوییم اینها متغیرند هر متغیری حادث است هر حادثی محدث میخواهد همین برهان معروف یا ناظم میبینیم نظم میبینیم ناظم اثبات میکنیم آنگاه بعد از اثبات اصل خالق و محدث پی به قدرت او میبریم میگوییم این قادر است اگر قدرت نمیداشت که نمیتوانست بیافریند بعد از آثار بدیعی که جهان مشاهده میکنیم پی به علمش میبریم میگوییم اگر علیم نبود که نمیتوانست کارهای ظریف و صنایع محیر العقول بیافریند از مجموعه علم و قدرت پی به حیاتش میبریم میگوییم اگر زنده نبود که کارهای عالمانه و مقتدرانه انجام نمیداد حیات مجموعه علم و قدرت نیست حیات یک حقیقت دیگری است که آثارش علم و قدرت است آن واحد هماهنگ کننده حیات است موجود حی موجودی است که عالم باشد و قادر باشد و علمش در کار اثر کند و کارش از علم مایه بگیرد اگر فرض علم داشت و کار داشت اما کارش عالمانه نبود و علمش هم در کار نقشی نداشت این موجود را نمیگویند حیّ حیات آن مبدأ هماهنگ کننده علم و قدرت است پس در مقام ثبوت ام الاسما حیات است ولی در مقام اثبات از همه اینها ظاهراً متأخر است امام رازی مانند قرطبی در جامع الاحکام و سایر مفسرین اینها میگویند ما یک رساله مبسوطی در باب اسماء الله نوشتیم غالب مفسرین اینطورند یک رسالهای درباره اسماء الله مینویسند یک بحث جدایی است که این جزء تفسیر موضوعی قرار میگیرد بحث اسماء الله لکن فخررازی در عین حال که میگوید ما کتاب مبسوطی در این زمینه نوشتیم اجمالی از آنها را در اینجا بازگو میکند میگوید به اینکه اسم غیر از مسماست چند وجه ذکر میکند برای اینکه اسم غیر از مسماست یکی از راه وحدت و کثرت که واحد غیر کثیر است کثیر غیر واحد است اسما کثیرند و خدا واحد است بنابراین اسما عین حق نیستند و حق عین اسما نیست برابر این شکل ثانی اسما کثیرند خدا کثیر نیست پس اسما کثیر نیست، مسما واحد است اسما واحد نیستند پس مسما یعنی واحد نیستند به دو تقریر به شکل ثانی تنظیم میشوند چون اسما کثیرند و مسما واحد است و کثیر غیر از واحد است پس اسم غیر از مسما است دلیل دومشان هم این است که به اینکه ما اسما را به مسما اضافه میکنیم میگوییم لله اسماء الله میگوییم اسماء الله چون اضافه و تعدد و تغایر میطلبد و اضافه شیء الی نفسه مستحیل است پس مسما غیر از اسماست این وجه ثانی که ایشان ذکر میکند وجه ثالثش این است که ما نمیتوانیم بگوییم لله الذوات ولی میتوانیم بگوییم لله الاسماء پس معلوم میشود اسما ذات نیستند اگر اسما عین ذات بودند میتوانستیم بگوییم لله الذوات در حالی که میتوانیم بگوییم لله الاسماء اما نمیتوانیم بگوییم لله الذوات این سه وجه را ایشان اینجا ذکر میکند.
اما وجه اولشان که تقریباً مهمترین وجه است این ناتمام است برای اینکه آن ذات چون حقیقت نامحدود است هیچ کدام از این اسما به تنهایی او را نشان نمیدهند تا شما بگویید اسما کثیرند مسما واحد است و شکل ثانی درست کنید بگویید مسما واحد است اسما واحد نیستند پس اسما عین مسما نیست یا بگویید اسماا کثیرند مسما کثیر نیست پس اسما مسما نیست این تام نیست برای اینکه شما حالا اینچنین تقریر کنید بگویید مسما نامتناهی است اسما متناهی است آن وقت هر اسمی به نوبه خود، به سهم خود شأنی از شئون آن مسما را نشان میدهد آنگاه اتحاد مطلق و مقید درمیآید اتحاد حاکی و محکی درمیآید همه جا اتحاد که از قبیل امتزاج نیست همه جا اتحاد از قبیل اتحاد ماده و صورت نیست یا عرض و معروض نیست اتحاد حاکی و محکی هم یک نحو اتحاد است اتحاد مطلق و مقید هم یک نحو اتحاد است مقید گرچه با مطلق نیست ولی مطلق با مقید هست و در آن مرحله با او هست بنابراین مسئله کثرت، کثرت رقمی و عددی که نیست کثرت شأنی است خالق جنبه خالقیت خدا را نشان میدهد نه جنبه اماته او را محیی فقط این شأن را نشان میدهد قابض فقط شأن خاص قبض را نشان میدهد دیگر باسط را نشان نمیدهد و خدا در عین حالی که قبض دارد بسط هم دارد در عین حال که احیا دارد اماته هم دارد در عین حال که اول هست آخر هم هست در بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهجالبلاغه هست که هر اولی غیر او غیر آخر است هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است خداست که هم ظاهر است هم باطن درباره غیر خدا اول دیگر آخر نیست ظاهر دیگر باطن نیست فرمود هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است اما خداست که ظهورش عین بطون است منتها کلمه ظاهر، کلمه باطن، کلمه اول، کلمه آخر هیچ کدام به تنهایی نمیتوانند آن ذات بیکران را نشان بدهند در نوبتهای قبل اشاره شد که ما اگر بخواهیم فارسی حرف بزنیم بگوییم ذات بیکران این کلمه بیکران لفظی است دارای مفهوم مفهومش کراندار است محدود است چون مفهوم بیکران غیر از مفهوم درخت است و در و دیوار این غیر از آنهاست هرگز مفهوم بیکران شامل مفاهیم دیگر نمیشود اینها به حمل اولی بیکران بیکران است وگرنه به حمل شایعی کرانه دارد بالأخره هیچ مفهومی به تنهایی توان آن را ندارد که آن حقیقت را آنطوری که هست نشان بدهد یک بیان نورانی حضرت سیدالشهداء (سلام الله علیه) دارد که «ما تصور فی الأوهام فهو خلافه» هرچه که به ذهن حکیم یا عارف یا متکلم آمده است خدا آن نیست به چند دلیل برای اینکه این مفهوم است و خدا مصداق اگر کسی بگوید که این مفهومی که ذهن من است من این مفهوم را بما انه مرأةٌ از آن جهت که آینه است، از آن جهت که حاکی است به خارج نگاه میکنند مگر خارج نصیب شما میشود هرچه بیشتر حرف بزنید کمتر گیرتان میآید شما بگویید بما انه هاکٍ عن الواقع ان هاکٍ لفظ است مفهوم دارد این کلمه عن الواقع لفظ است مفهوم دارد الواقع هم لفظ است مفهوم دارد مفهوم هاکٍ عن الواقع گیر آدم میآید نه خود واقع میگوید بما انه مرأةٌ الی الخارج خب الخارج یک واقعیتی دارد که بیرون است که آن گیرمان نمیآید یک مفهومی دارد که این مفهوم به حمل اولی خارج است به حمل شایع ذهن است یعنی خاء و الف و راء و جیم این ذهنیٌ جز مفهوم چیز دیگر نیست ما ذات اقدس الهی را در آن مسئله شهود همیشه داریم بعد از آن مفهوم اول او را مییابیم بعد درباره او حرف میزنیم او «معروفٌ عند کلّ جاهل» آن بیان نورانی که مرحوم کلینی از امام نقل میکند این است که جهل به خدا اصلاً محال است هیچ کسی نیست خدا را نشناسد منتها غفلت دارند در تطبیق خطا میکنند یک موجودی که عین ربط به حقیقت نامحدود است خود را مییابد و در دست او هم مییابد منتها حالا نمیفهمد که دست کیست خب اینکه وجود مبارک سیدالشهداء (سلام الله علیه) فرمود هرچه به ذهنتان آمده خدا آن نیست حالا چند تا صغرا و کبرا که شما تنظیم میکنید همهشان بر اساس شکل ثانی نتیجه میگیرید به اینکه اینها که در ذهن حکیم و عارف است اینها خدا نیست برای اینکه اینها مفهوماند خدا مفهوم نیست پس اینها خدا نیستند خدا مصداق است اینها مصداق نیستند پس اینها خدا نیستند از هر دو تقریب راه دارد از طرف دیگر این مفاهیم جزء منشأت نفسند نفس این مفهوم را تولید میکند و خدا لم یلد است همان طوری که لم یلد است لم یولد هم هست خدا مولود نیست این مفاهیم مولودند پس اینها خدا نیستند این مفاهیم مولودند خدا مولود نیست اینها خدا نیستند خدا مولود نیست این مفاهیم مولودند پس اینها خدا نیستند و از هر دو راه میتوانیم بیاییم طریق سوم، تقریب سوم بیان نورانی حضرت سیدالشهداء (سلام الله علیه) که فرمود هرچه در ذهن آمده است خدا غیر از اوست این است که این مفاهیم گاهی هستند گاهی نیستند گاهی غروب دارند گاهی افول دارند گاهی طلوع دارند و خدا هرگز طلوع و غروب ندارد آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ است همیشه طالع است پس اینها این صغرا و کبرا و اصغر و اوسط و اکبر که مفاهیماند گاهی در ذهن هستند گاهی در ذهن نیستند گاهی طلوع دارند گاهی افول دارند اینها خدا نیستند خب اینها ما میگوییم حاکی عن الواقع است هرچه حنجره پاره کنیم بالأخره با مفهوم سر و کار داریم بگوییم آقا من با مفهوم کار ندارم با مصداق سر و کار دارم این مصداقی که ما میگوییم میم است و صاد است و دال است و الف است و قاف یک لفظ است و مفهوم آن چیز دیگر است خب بنابراین اگر از این لفظ و مفهوم فاصله گرفتیم به خویشتن خویش راه پیدا کردیم خود ما یک واقعیتی هستیم خود ما یک موجود واقعی هستیم آنجا دیگر سخن از لفظ و مفهوم نیست خویشتن ما نزد ما حاضر است یک، این عین ربط و یک نخی به دست خداست دو، اینکه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾ «بیده ناصیتی یا علیماً بضری ومسکنتی یا خبیراً بفقری وفاقتی» به ید تو ناصیه من است در آن شهود و شهود مییابیم انسان وقتی خویشتن خویش را میبیند میبیند که یک نخی است به دست خدا راه شناخت آن است این حرفها برای آن است که چیز دیگر ما را غافل نکند برای اینکه دیگران را متنبه بکنیم از راه براهین وگرنه آن بیان نورانی که سیدالشهداء فرمود: «ما تصور فی الأوهام فهو [سبحانه و تعالی] بخلافه» اینها نیست پس یک راه تنبیهی است انسان را متنبه میکند انسان را آگاه میکند که به خویشتن خود سری بزند تا خودش را بیاید وقتی خودش را یافت میبیند بین الارض و السماء معلق است تنها زمامدار او الله است «یا من بیده ناصیتی یا علیماً بضری ومسکنتی یا خبیراً بفقری وفاقتی» آن میشود توحید خب این سه تا برهان با سه تا شکل ثانی منطقی البته وجوه دیگری هم میتواند تقریب کرد از بیانات نورانی حضرت سیدالشهداء (سلام الله علیه) است خب بنابراین اگر کسی بگوید به اینکه چون اسما کثیر است مسما واحد است اسما غیر اوست این خیال کرده اسم و مسما کثرت اسم کثرت رقمی است اینها کثرت مقیدات است که آن مطلق را هر کدام به نوبه خود نشان میدهد الله اگر هم ما میگوییم اسمی است مستجمع جمیع صفات در مفهوم الله فقط الوهیت است حالا یا از أله است یا از وله است چون دیگران در شناخت او والهاند «اللهم إن قلوب المخبتین الیک والهة» یا والههاند یا سرگرداناند یا بالأخره به سمت تو گرایش عبادی دارند و گرنه آن معانی دیگر را که الله در برندارد که اینکه میگویند الله اسم اعظم است یعنی آن شأن مهمتر را دارد نشان میدهد وقتی این برهان اول فخر رازی روشن شد که تام نیست دلیل دوم و سومش هم علیل خواهد بود اینکه گفتند اضافه شیء الی نفسه محال است خب در اضافه ادنی ملابسه کافی است تغیر اعتباری هم کافی است و اما اینکه گفته شد لله الذوات نمیتوانیم بگوییم ولی لله الاسماء میتوانیم بگوییم بله لله الذوات نمیتوانیم بگوییم اما آن چه قیاسی است؟ مگر ذات شأن ذات دیگر را نشان میدهد ذات آن است که خودش مستقل باشد منظور اتحاد اسما و مسما الفاظ نیست یک، مفاهیم ذهنی نیست دو، اعیان خارجی که اسما تکوینی هستند نیست سه، آن هویت مطلقه با تعیّن آن مراد است چهار، آن است که با هویت مطلقه متحد است اما از سنخ اتحاد مطلق و مقید سنخ اتحاد تعین لا تعین.
«والحمد لله رب العالمین»
منشأ ورود به جهنم غفلت است
ذات اقدس الهی دارای اسمای حسنای فراوان است
خدا را با آن اسما بخوانید تا از غفلت رهایی یابید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها وذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ٭ ومِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وبِهِ یَعْدِلُونَ﴾
بعد از اینکه فرمود منشأ ورود به جهنم غفلت است آنگاه فرمود ذات اقدس الهی دارای اسمای حسنای فراوان است خدا را با آن اسما بخوانید تا از غفلت رهایی یابید هر جا صفت حسنا است و وصف اسم احسن است برای خداست و آن هم فراوان است و هر کدام میتواند غفلت را از شما دور کند کلمه حسنا ناظر به حسن حقیقی است نه حسن اعتباری یک حسن در حکمتهای عملی اخلاقی و مانند آن است که این ارزشی است به اصطلاح که تا حدودی میتواند اعتباری باشد گرچه در بخشی از این عناوین پشتوانه حقیقی وجود دارد یک حسنی در حکمت نظری مطرح است که این ناظر به درجه وجودی است و کمال وجودی است حسن ذات اقدس الهی به آن کمال حقیقی و وجودی برمیگردد نه کمال ارزشی کمال ارزشی در محدوده باید و نباید اخلاقی است و فقهی است و حقوقی و ذات اقدس الهی منزه از این گونه از احکام و مسائل است قهراً حسن حقیقی خواهد بود نه حسن اعتباری اینکه فرمود: ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ اسمای حسنا را هم که روایات میشمارند عنوان الله و ربّ اینها جزء اسمای حسنا است بنابراین اگر در بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) آمده است که «ما کنتُ أعبد رباً لم اره» این ربّ هم از اسمای حسنا خداست و اگر مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) باز از حضرت امیر (سلام الله علیه) نقل کرده است که «اعرفوا الله بالله» آن هم از اسمای حسنا است الله اسم است منتها اسم اعظم هست از سائر اسما عظیمتر است و سائر اسما را وصف الله قرار میدهند ولی الله را وصف هیچ اسمی قرار نمیدهند ظاهراً مرحوم فاضل هندی در مقدمه کشفاللسان ایشان هم نظر شریفشان این است که الرحمن هم اسم اعظم است که الله و الرحمن هر دو اسم اعظماند به دلیل اینکه الرحمن هم موصوف قرار میگیرد نه وصف البته الرحمن میتواند صفت برای الله باشد ولی اینکه الرحمن هم اسم اعظم است از آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» و مانند آن شاید بشود استفاده کرد که ﴿قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی﴾ چه بگویید الله چه بگویید الرحمن برای هر کدام از اینها اسمای حسنا است که این له یعنی به کلّ واحد برمیگردد خدا را چه به الله بخوانید چه به الرحمن بخوانید ﴿قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا﴾ چه الله بگویید چه الرحمن بگویید ﴿فَلَهُ﴾ یعنی برای این ای هر کدام از این دو اسمای حسنا است ﴿قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ﴾ یعنی برای این ای نه برای آن مدعو چه بگویید الله چه بگویید الرحمن هر کدام از این دو را بگویید اسمای حسنا دیگر برای این هست لذا این دو تا را میگویند اسم اعظم است نه اینکه ضمیر به مدعو برگردد نامی از مدعو نیست ﴿قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ﴾ یعنی برای این ای نه برای آن ذات خب به هر تقدیر اینها اسم اعظماند مثلاً.
پرسش: ...
پاسخ: خب خیلی فرق میکند گاهی به ما میگویند که ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَی﴾ و مانند آن گاهی میگویند خود الله آن تعینی که برای الله است آن را میگویند اسم الله نسبت به این اسم مطلق است گرچه خود الله نسبت به هویت مطلقه باز تعیّن هست ما اسامی اله را باید هم تنزیه کنیم ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَی﴾ گاهی میگوییم خدا را تسبیح بکنیم ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾ گاهی مأموریم که اسم خدا را تسبیح کنیم البته در مقام لفظ یک، در مقام مفهوم دو، اینها را باید تسبیح بکنیم، تنزیه بکنیم اسما و کلمات و اوصافی که موهم نفس است اطلاق نکنیم ولی آن اسم حقیقی را در درجه اول باید تنزیه بکنیم که آن هویت مطلقه به هر امری متعین نمیشود بلکه به تعین کمالی متعیّن میشود.
مطلب دیگر آن است که وجود مبارک حضرت امیر طبق بیان مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در اصول کافی در باب اینکه خدا را جز به خدا نمیشود شناخت «أنّه لا یعرف الاّ به» آنجا این احادیث را نقل میکنند اولین حدیثی که در این باب نقل میکنند که «لا یعرف الاّ به» یعنی خدا را جز با خدا نمیشود شناخت همین حدیثی است که از وجود مبارک حضرت امیر نقل شده است که «اعرفوا الله بالله والرسول بالرسالة واولی الأمر» را «بالمعروف والعدل والاحسان» اگر بخواهید شما خدا را بشناسید باید خدایی را بشناسید اگر معنای الوهیت مشخص شد الله را میشناسید چه اینکه اگر خواستید رسول را بشناسید باید رسالت را بشناسید اگر معلوم شد که الرسالة ما هی معلوم میشود الرسول من هو یک وقت هست انسان با علائم و نشانهها و معجزات و اینها میشناسد خب این شناخت از بیرون است یک وقت هست که نه حقیقت رسالت را میشناسد اگر حقیقت رسالت را شناخت رسول را هم میشناسد در جریان امام شناسی هم همین طور است یک وقت هست که امام را با نص میشناسد با جریان غدیر میشناسد با طیر مشوی و حدیث دار و امثال ذلک میشناسد این یک نحو شناخت است گاهی امام را با کرامت میشناسد این هم یک نحو شناخت است گاهی امام را با امامت میشناسد اگر کسی فهمید الامامة ما هی میفهمد الامام من هو عمده این است لذا در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» فرمود خود خدا به خدایی شهادت میدهد به وحدانیت شهادت میدهد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ یعنی «شهدت الالوهیة وانه لا شریک له» خدایی دیگر دو برنمیدارد چون یک امر نامحدودی دیگر جا برای غیر نمیگذارد اگر کسی الوهیة را شناخت یقیناً خدا را میشناسد که کاملترین شناخت ذات اقدس الهی آن است که بگوییم «بک عرفتک و انت دللتنی علیک» یا «ألغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک» و مانند آن خب پس همین حضرت امیر (سلام الله علیه) که دارد «ما کنت اعبد رباً لم اره» همین حضرت میفرماید به اینکه «اعرفوا الله بالله والرسول بالرسالة» منتها عنوان ربّ اخذ شده است برای اینکه دو چیز است که در غفلتزدایی خیلی نقش دارد در دعا و دعوت نقش دارد و خدا هم ما را به این دو چیز بیش از چیزهای دیگر دعوت کرده است اینکه فرمود: ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ بازگشت همه این حرفها آنطوری که فخر رازی تا حدودی مطفتن شده است این است که به عزت ربوبیت حق و ذلت عبودیت خود پی ببرید این بیان البته در تفسیر فخر رازی نیست اما سرّ اینکه آن عناصر محوری این است که عذت ربّ و ذلت خود را به یاد داشته باشیم برای اینکه در جریان میثاق همین دو امر محور قرار گرفت ﴿ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾ اگر یک چیزی مهمتر از این دو امر بود خب در مسئله میثاق از ما تعهد میگرفتند آنچه را که در مسئله میثاق از همه مهمتر بود و ما را به آن وادار کردند و از ما همان مسئله را تعهد گرفتند اقرار به عزت ربوبیت حق و ذلت عبودیت خود ماست این است که وجود مبارک حضرت امیر این مضمون را دارد که «الهی کفی بی عزّاً ان أکون لک عبداً، وکفی بی فخراً أن تکون لی ربّاً» او بالعکس خدایا عزت همین بس که تو ربّ منی و من بنده توام همین و فخر من در همین است که بنده توام برای اینکه یک موجود نیازمند باید به کسی مراجعه کند که تمام نیازهای او را میداند، تمام نیازهای او را برطرف میکند خیر او را از همه بهتر میداند خیر او را از همه قویتر انجام میدهد بدون منت هم انجام میدهد حدوثاً و بقائاً در اختیارش دارد و مانند آن لذا عرض کرد خدایا برای من عزت همین بس که تو ربّ منی و فخر من همین بس که بنده توام غالب این نیایشها با ربّ شروع میشود و اگر چنانچه چیزی بهتر از این دو جهت بود در جریان میثاقگیری و تعهدسپری از ما عهد میکردند در حالی که در آن اخذ میثاق به همین دو چیز از ما تعهد گرفتند یکی ربوبیت ذات اقدس الهی یکی عبودیت خود ما ﴿ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾ اینجا ﴿قالُوا بَلی﴾ یعنی ما مربوبیم و تو ربّی خب اما اینکه اشیائی در خارج هستند که اینها پلیدند، خبیثاند، آلودهاند چگونه آیت الهیاند از شیطان خبیثتر و از جهنم بدتر ما نه جایی داریم نه شخصی داریم هر کدام از اینها آیت الهیاند و در کلّ نظام جایگاه خاص خودشان را دارند جهنم گرچه جای بدی است نسبت به بهشت و اما وجودش در عالم ضروری است بسیاری از آدمها اوساط از انسانها اگر دست از تبهکاری برمیدارند به برکت همان هراس از جهنم است و اگر یک عدهای عالماً عامداً دست به تبهکاری زدند اگر جهنمی نباشد و کیفری نباشد مظلومها تشفی ندارند و هم چنین شیطان حالا چه نوبت برسد به کلب و خنزیر و امثال ذلک ما اگر یک چیزی را پلید میدانیم این پلیدی آنها قیاس است قیاسی است نه ذاتی یعنی ما آنها را نسبت به انسان یک چیز پلیدی میدانیم و اما همه آنها نسبت به هر کدام از اینها نسبت به آثار مخصوص که دارند برکات فراوانی دارند الآن شما ببینید محیط زیست برای بسیاری از اینها برکات فراوانی ذکر میکند که الآن فلان حیوان درنده نباشد یا فلان مار و عقرب نباشد این سمومات بشر را هلاک میکند یک موجوداتی باید باشند که این سمومات را جذب بکنند و همچنین برکات فراوانی برای تک تک این حیوانات قائلاند ما انسانمحوری که نباید بیندیشیم هرچه برای ما خوب است خوب است و هرچه برای ما بد است بد است ما هم یک موجودی هستیم که در برابر موجودات دیگر اگر که انسان خلیفه خداست به مناسبت آن روح اوست نه بدن او بنابراین برای هر کدام از اینها یک آثار و برکاتی هست که دیگری فاقد آن هستند هیچ موجودی کار کلب را نمیکند و هیچ موجودی هم کار خنزیر را نمیکند اینها نسبت به موجودات دیگر ممکن است احیاناً نسبت به انسان ممکن است پلید باشند و گرنه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ هیچ موجودی نیست مگر اینکه زمامش به دست خداست و ذات اقدس الهی هم در مسیر مستقیم اینها را رهبری میکند همه در صراط مستقیم دارند حرکت میکنند و کارهای خاص خودشان را هم انجام میدهند در جریان اسمای حسنا فرق است بین تسمیه و وصف که قبلاً اشاره شد که در مسئله توقیفیت اسما که بعداً خواهد آمد آنجا عدهای نظیر مرحوم میرداماد (رضوان الله علیه) بین تسمیه و اوصاف فرق گذاشتند خدا را میشود به اسمای حسنا چه آنهایی که در ادعیه و اوراد آمده است چه آنهایی که نیامده وصف کرد در صورتی که مشعر به کمال محض میباشد و دلالت بر نفس نداشته باشد اما نمیشود نامگذاری کرد تسمیه احتیاج دارد به ورود اذن شرعی اما وصف احتیاج ندارد حالا این به خواست خدا در بحث خاصی که سیدنا الاستاد مطرح کرده است میآید اسمای حسنا خدا بعضیها مشترکاند بر غیر خدا هم اطلاق بشود مثل کریم، رحیم، جواد و مانند آن و بعضیها اگر چنانچه با قید همراه باشد مخصوص خداست اصلاً اگر گفتیم ارحم الراحمین، اکرم الاکرمین، اجود الاجودین و مانند آن اینها دیگر مخصوص خدای سبحان میشود گرچه مادهاش مشترک است ولی این هیئت و این همراه مخصوص ذات اقدس الهی است برای اسمای الهیه یک ترتیبی قائلاند در مقام قوس نزول و در مقام صعود اولین اسم همان حیات است که حیات باعث پیدایش علم و قدرت است اسمای الهی را اول تقسیم میکنند به اینکه اسمای ذاتاند یا اسمای فعل، اسماء ذات مقدم بر اسمای فعلاند و اسمای فعل زیر مجموعه اسمای ذاتاند در بین اسمای ذات عدهای را به عنوان ائمه اسما میشمارند مثل ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ﴾ بودن علیم و قدیر بودن و مانند آن لکن آنچه ام الائمه است مسئله حیات است هو الحی این حیات است که منشأ علم و قدرت است از نظر تحلیل مفهومی وگرنه از نظر مصداق البته آنجا صفات ذاتی عین هماند و همه هم عین ذات اقدس الهیاند تقدم و تأخری نیست ولی اگر تحلیل مفهومی مسئله حیات ام الاسماست بعد اسمای ذاتی دیگر بعد اسمای فعلی لکن در مقام ثبوت و مقام اثبات اولین اسمی را که ما پی میبریم این است که او خالق است او محدث است برای اینکه ما حوادثی را میبینیم میگوییم اینها متغیرند هر متغیری حادث است هر حادثی محدث میخواهد همین برهان معروف یا ناظم میبینیم نظم میبینیم ناظم اثبات میکنیم آنگاه بعد از اثبات اصل خالق و محدث پی به قدرت او میبریم میگوییم این قادر است اگر قدرت نمیداشت که نمیتوانست بیافریند بعد از آثار بدیعی که جهان مشاهده میکنیم پی به علمش میبریم میگوییم اگر علیم نبود که نمیتوانست کارهای ظریف و صنایع محیر العقول بیافریند از مجموعه علم و قدرت پی به حیاتش میبریم میگوییم اگر زنده نبود که کارهای عالمانه و مقتدرانه انجام نمیداد حیات مجموعه علم و قدرت نیست حیات یک حقیقت دیگری است که آثارش علم و قدرت است آن واحد هماهنگ کننده حیات است موجود حی موجودی است که عالم باشد و قادر باشد و علمش در کار اثر کند و کارش از علم مایه بگیرد اگر فرض علم داشت و کار داشت اما کارش عالمانه نبود و علمش هم در کار نقشی نداشت این موجود را نمیگویند حیّ حیات آن مبدأ هماهنگ کننده علم و قدرت است پس در مقام ثبوت ام الاسما حیات است ولی در مقام اثبات از همه اینها ظاهراً متأخر است امام رازی مانند قرطبی در جامع الاحکام و سایر مفسرین اینها میگویند ما یک رساله مبسوطی در باب اسماء الله نوشتیم غالب مفسرین اینطورند یک رسالهای درباره اسماء الله مینویسند یک بحث جدایی است که این جزء تفسیر موضوعی قرار میگیرد بحث اسماء الله لکن فخررازی در عین حال که میگوید ما کتاب مبسوطی در این زمینه نوشتیم اجمالی از آنها را در اینجا بازگو میکند میگوید به اینکه اسم غیر از مسماست چند وجه ذکر میکند برای اینکه اسم غیر از مسماست یکی از راه وحدت و کثرت که واحد غیر کثیر است کثیر غیر واحد است اسما کثیرند و خدا واحد است بنابراین اسما عین حق نیستند و حق عین اسما نیست برابر این شکل ثانی اسما کثیرند خدا کثیر نیست پس اسما کثیر نیست، مسما واحد است اسما واحد نیستند پس مسما یعنی واحد نیستند به دو تقریر به شکل ثانی تنظیم میشوند چون اسما کثیرند و مسما واحد است و کثیر غیر از واحد است پس اسم غیر از مسما است دلیل دومشان هم این است که به اینکه ما اسما را به مسما اضافه میکنیم میگوییم لله اسماء الله میگوییم اسماء الله چون اضافه و تعدد و تغایر میطلبد و اضافه شیء الی نفسه مستحیل است پس مسما غیر از اسماست این وجه ثانی که ایشان ذکر میکند وجه ثالثش این است که ما نمیتوانیم بگوییم لله الذوات ولی میتوانیم بگوییم لله الاسماء پس معلوم میشود اسما ذات نیستند اگر اسما عین ذات بودند میتوانستیم بگوییم لله الذوات در حالی که میتوانیم بگوییم لله الاسماء اما نمیتوانیم بگوییم لله الذوات این سه وجه را ایشان اینجا ذکر میکند.
اما وجه اولشان که تقریباً مهمترین وجه است این ناتمام است برای اینکه آن ذات چون حقیقت نامحدود است هیچ کدام از این اسما به تنهایی او را نشان نمیدهند تا شما بگویید اسما کثیرند مسما واحد است و شکل ثانی درست کنید بگویید مسما واحد است اسما واحد نیستند پس اسما عین مسما نیست یا بگویید اسماا کثیرند مسما کثیر نیست پس اسما مسما نیست این تام نیست برای اینکه شما حالا اینچنین تقریر کنید بگویید مسما نامتناهی است اسما متناهی است آن وقت هر اسمی به نوبه خود، به سهم خود شأنی از شئون آن مسما را نشان میدهد آنگاه اتحاد مطلق و مقید درمیآید اتحاد حاکی و محکی درمیآید همه جا اتحاد که از قبیل امتزاج نیست همه جا اتحاد از قبیل اتحاد ماده و صورت نیست یا عرض و معروض نیست اتحاد حاکی و محکی هم یک نحو اتحاد است اتحاد مطلق و مقید هم یک نحو اتحاد است مقید گرچه با مطلق نیست ولی مطلق با مقید هست و در آن مرحله با او هست بنابراین مسئله کثرت، کثرت رقمی و عددی که نیست کثرت شأنی است خالق جنبه خالقیت خدا را نشان میدهد نه جنبه اماته او را محیی فقط این شأن را نشان میدهد قابض فقط شأن خاص قبض را نشان میدهد دیگر باسط را نشان نمیدهد و خدا در عین حالی که قبض دارد بسط هم دارد در عین حال که احیا دارد اماته هم دارد در عین حال که اول هست آخر هم هست در بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهجالبلاغه هست که هر اولی غیر او غیر آخر است هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است خداست که هم ظاهر است هم باطن درباره غیر خدا اول دیگر آخر نیست ظاهر دیگر باطن نیست فرمود هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است اما خداست که ظهورش عین بطون است منتها کلمه ظاهر، کلمه باطن، کلمه اول، کلمه آخر هیچ کدام به تنهایی نمیتوانند آن ذات بیکران را نشان بدهند در نوبتهای قبل اشاره شد که ما اگر بخواهیم فارسی حرف بزنیم بگوییم ذات بیکران این کلمه بیکران لفظی است دارای مفهوم مفهومش کراندار است محدود است چون مفهوم بیکران غیر از مفهوم درخت است و در و دیوار این غیر از آنهاست هرگز مفهوم بیکران شامل مفاهیم دیگر نمیشود اینها به حمل اولی بیکران بیکران است وگرنه به حمل شایعی کرانه دارد بالأخره هیچ مفهومی به تنهایی توان آن را ندارد که آن حقیقت را آنطوری که هست نشان بدهد یک بیان نورانی حضرت سیدالشهداء (سلام الله علیه) دارد که «ما تصور فی الأوهام فهو خلافه» هرچه که به ذهن حکیم یا عارف یا متکلم آمده است خدا آن نیست به چند دلیل برای اینکه این مفهوم است و خدا مصداق اگر کسی بگوید که این مفهومی که ذهن من است من این مفهوم را بما انه مرأةٌ از آن جهت که آینه است، از آن جهت که حاکی است به خارج نگاه میکنند مگر خارج نصیب شما میشود هرچه بیشتر حرف بزنید کمتر گیرتان میآید شما بگویید بما انه هاکٍ عن الواقع ان هاکٍ لفظ است مفهوم دارد این کلمه عن الواقع لفظ است مفهوم دارد الواقع هم لفظ است مفهوم دارد مفهوم هاکٍ عن الواقع گیر آدم میآید نه خود واقع میگوید بما انه مرأةٌ الی الخارج خب الخارج یک واقعیتی دارد که بیرون است که آن گیرمان نمیآید یک مفهومی دارد که این مفهوم به حمل اولی خارج است به حمل شایع ذهن است یعنی خاء و الف و راء و جیم این ذهنیٌ جز مفهوم چیز دیگر نیست ما ذات اقدس الهی را در آن مسئله شهود همیشه داریم بعد از آن مفهوم اول او را مییابیم بعد درباره او حرف میزنیم او «معروفٌ عند کلّ جاهل» آن بیان نورانی که مرحوم کلینی از امام نقل میکند این است که جهل به خدا اصلاً محال است هیچ کسی نیست خدا را نشناسد منتها غفلت دارند در تطبیق خطا میکنند یک موجودی که عین ربط به حقیقت نامحدود است خود را مییابد و در دست او هم مییابد منتها حالا نمیفهمد که دست کیست خب اینکه وجود مبارک سیدالشهداء (سلام الله علیه) فرمود هرچه به ذهنتان آمده خدا آن نیست حالا چند تا صغرا و کبرا که شما تنظیم میکنید همهشان بر اساس شکل ثانی نتیجه میگیرید به اینکه اینها که در ذهن حکیم و عارف است اینها خدا نیست برای اینکه اینها مفهوماند خدا مفهوم نیست پس اینها خدا نیستند خدا مصداق است اینها مصداق نیستند پس اینها خدا نیستند از هر دو تقریب راه دارد از طرف دیگر این مفاهیم جزء منشأت نفسند نفس این مفهوم را تولید میکند و خدا لم یلد است همان طوری که لم یلد است لم یولد هم هست خدا مولود نیست این مفاهیم مولودند پس اینها خدا نیستند این مفاهیم مولودند خدا مولود نیست اینها خدا نیستند خدا مولود نیست این مفاهیم مولودند پس اینها خدا نیستند و از هر دو راه میتوانیم بیاییم طریق سوم، تقریب سوم بیان نورانی حضرت سیدالشهداء (سلام الله علیه) که فرمود هرچه در ذهن آمده است خدا غیر از اوست این است که این مفاهیم گاهی هستند گاهی نیستند گاهی غروب دارند گاهی افول دارند گاهی طلوع دارند و خدا هرگز طلوع و غروب ندارد آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ است همیشه طالع است پس اینها این صغرا و کبرا و اصغر و اوسط و اکبر که مفاهیماند گاهی در ذهن هستند گاهی در ذهن نیستند گاهی طلوع دارند گاهی افول دارند اینها خدا نیستند خب اینها ما میگوییم حاکی عن الواقع است هرچه حنجره پاره کنیم بالأخره با مفهوم سر و کار داریم بگوییم آقا من با مفهوم کار ندارم با مصداق سر و کار دارم این مصداقی که ما میگوییم میم است و صاد است و دال است و الف است و قاف یک لفظ است و مفهوم آن چیز دیگر است خب بنابراین اگر از این لفظ و مفهوم فاصله گرفتیم به خویشتن خویش راه پیدا کردیم خود ما یک واقعیتی هستیم خود ما یک موجود واقعی هستیم آنجا دیگر سخن از لفظ و مفهوم نیست خویشتن ما نزد ما حاضر است یک، این عین ربط و یک نخی به دست خداست دو، اینکه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾ «بیده ناصیتی یا علیماً بضری ومسکنتی یا خبیراً بفقری وفاقتی» به ید تو ناصیه من است در آن شهود و شهود مییابیم انسان وقتی خویشتن خویش را میبیند میبیند که یک نخی است به دست خدا راه شناخت آن است این حرفها برای آن است که چیز دیگر ما را غافل نکند برای اینکه دیگران را متنبه بکنیم از راه براهین وگرنه آن بیان نورانی که سیدالشهداء فرمود: «ما تصور فی الأوهام فهو [سبحانه و تعالی] بخلافه» اینها نیست پس یک راه تنبیهی است انسان را متنبه میکند انسان را آگاه میکند که به خویشتن خود سری بزند تا خودش را بیاید وقتی خودش را یافت میبیند بین الارض و السماء معلق است تنها زمامدار او الله است «یا من بیده ناصیتی یا علیماً بضری ومسکنتی یا خبیراً بفقری وفاقتی» آن میشود توحید خب این سه تا برهان با سه تا شکل ثانی منطقی البته وجوه دیگری هم میتواند تقریب کرد از بیانات نورانی حضرت سیدالشهداء (سلام الله علیه) است خب بنابراین اگر کسی بگوید به اینکه چون اسما کثیر است مسما واحد است اسما غیر اوست این خیال کرده اسم و مسما کثرت اسم کثرت رقمی است اینها کثرت مقیدات است که آن مطلق را هر کدام به نوبه خود نشان میدهد الله اگر هم ما میگوییم اسمی است مستجمع جمیع صفات در مفهوم الله فقط الوهیت است حالا یا از أله است یا از وله است چون دیگران در شناخت او والهاند «اللهم إن قلوب المخبتین الیک والهة» یا والههاند یا سرگرداناند یا بالأخره به سمت تو گرایش عبادی دارند و گرنه آن معانی دیگر را که الله در برندارد که اینکه میگویند الله اسم اعظم است یعنی آن شأن مهمتر را دارد نشان میدهد وقتی این برهان اول فخر رازی روشن شد که تام نیست دلیل دوم و سومش هم علیل خواهد بود اینکه گفتند اضافه شیء الی نفسه محال است خب در اضافه ادنی ملابسه کافی است تغیر اعتباری هم کافی است و اما اینکه گفته شد لله الذوات نمیتوانیم بگوییم ولی لله الاسماء میتوانیم بگوییم بله لله الذوات نمیتوانیم بگوییم اما آن چه قیاسی است؟ مگر ذات شأن ذات دیگر را نشان میدهد ذات آن است که خودش مستقل باشد منظور اتحاد اسما و مسما الفاظ نیست یک، مفاهیم ذهنی نیست دو، اعیان خارجی که اسما تکوینی هستند نیست سه، آن هویت مطلقه با تعیّن آن مراد است چهار، آن است که با هویت مطلقه متحد است اما از سنخ اتحاد مطلق و مقید سنخ اتحاد تعین لا تعین.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است