- 1053
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 180 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 180 سوره اعراف"
«الله» و «الرحمن» و سایر اسمای الحسنا همه اینها آن مسمای واحد را نشان میدهند
آفرینش و پرورش هر دو برای خداست
خاندان پاک ملائکه مقرب، انبیا و اولیا(ع) اسم هستند.
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾
در شأن نزول این آیه گفته شد به اینکه وقتی بعضی از مسلمانها در نماز نام ذات اقدس الهی را به عنوان «الله» بردند و گاهی هم به عنوان «الرحمن» یاد کردند عوجه گفت شما ما را از شرک و تعدد معبود باز میدارید و یک معبود را قبول دارید در حالی که گاهی «الله» را میپرستید گاهی «الرحمن» را این آیه نازل شد که «الله» و «الرحمن» و سایر اسمای الحسنا همه اینها آن مسمای واحد را نشان میدهند هرگز خود این اسما معبود نیستند و قرآن هم میفرماید که ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا﴾ نه اینکه «فادعوها» شما «الله» را یعنی آن ذات اقدس الهی را به این اسمای حسنا بخوانید نه اینکه این اسمای حسنا را بخوانید البته این میتواند اگر قصه درست باشد شأن نزول باشد و هم میتواند تطبیق باشد
مطلب دوم آن است که این تقدیم خبر بر مبتدا مفید حصر است تمام اسمای حسنا برای خداست هیچ اسمی که احسن باشد برای غیر خدا نیست تمام اسما برای خداست و این جامع آن آیات دیگر است آیات فراوانی در قرآن کریم هست که بسیاری از این کمالات را به غیر خدا نسبت میدهد یعنی به غیر خدا هم نسبت میدهد نظیر عزت که گاه میتواند شود که ﴿لِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ نظیر خلقت که گفته میشود ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِینَ﴾ دیگران هم معلوم میشود خالقاند منتها خدا احسن الخالقین است نظیر قوت که گفته میشود ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ یا ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الکِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ و مانند آن نظیر حفظ که گفته میشود ﴿فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظاً﴾ معلوم میشود دیگران هم حافظاند نظیر حاکم بودن که گفته میشود خدا خیرالحاکمین است فاصل بودن خیرالفاصلین است، رازق بودن ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است این گونه از اسما که گفته میشود خدا خیر الرازقین است، خیرالحافظین است، ﴿خَیْرٌ حَافِظاً﴾ است، ﴿خَیْرُ الفَاصِلِینَ﴾ است، ﴿خَیْرُ الحَاکِمِینَ﴾ است یا ﴿أَحْسَنُ الخَالِقِینَ﴾ است نشان میدهد به اینکه غیرخدا هم خالق و حافظ و رازق و عزیز و قوی و امثال ذلک خواهد بود قرآن کریم درباره تک تک این آیات آیه جداگانه نازل میکند بعد یک جمع بندی نهایی و اصل کلی را هم ذکر میکند درباره همه آن کمالاتی که به بعضی از آنها اشاره شد و ظاهر قرآن این است که غیر خدا هم دارای این اسما و این اوصافاند نظیر ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِینَ﴾ یا ﴿لِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ یا قوه که میگوییم ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الکِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ یا ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّةٍ﴾ درباره همین آیات آیات توحیدی هم باز نازل شده است که این کمالات را منحصر میکند در خدا در جریان عزت فرمود﴿فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ یعنی اگر برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عزت است برای مؤمنین عزت است اینها مظاهر عزت الهیاند و اینها مجلای فیض خدای عزیزند وگرنه ﴿فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ در جریان قوه هم همین طور است که فرمود اینها را برای شما روشن میشود که ﴿أَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ خب ﴿أَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ در قرآن است َ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ در قرآن است جریان انحصار خلقت که ﴿اَلا لَهُ الْخَلْقُ و اْلأَمْرُ﴾ گر چه فرمود ﴿فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾ به ظاهرش این است که دیگران هم خالق هستند و گاهی هم به طور اختصاصی خلقت را به غیر خدا اسناد میدهد نظیر جریان حضرت عیسی(سلام الله علیه) که به اذن خدا خلق میکرد ﴿اَنّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ و مانند آن خب اینکه خداوند خلقت را به خود عیسی(سلام الله علیه) اسناد داد فرمود ﴿وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی﴾ هم به خود عیسی(سلام الله علیه) اجازه داد که بگوید ﴿أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ﴾ ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ هم خدا این خلقت را به او اسناد داد فرمود ﴿وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی﴾ در عین حال که خلقت را به غیر خدا اسناد داده است ولی مع ذلک فرمود ﴿أَلاَ لَهُ الخَلْقُ وَالأَمْرُ﴾ که این مفید حصر است که تقدیم ﴿لَهُ﴾ مفید حصر است که آفرینش و پرورش هر دو برای خداست هم اصل کان تامه هم کان ناقصه هم اصل هستی دادن هم پرورش موجودی که با آفرینش الهی یافت شد درباره حفظ همین طور است درباره حکم این طور است ﴿إِنِ الحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ اگر گفته شد او خیر الحاکمین است در بخشهای دیگر فرمود ﴿إِنِ الحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ معلوم میشود دیگران حکم خدای سبحان را دارند ابلاغ میکنند نه اینکه از خودشان حکم داشته باشند آنجا که عزیزند همینطور است آنجا هم که قویاند همینطور است آنجا هم خالقاند همینطور است و مانند آن خب پس آیات قرآن از این جهت به سه طایفه تقسیم میشوند یک طایفه که این کمالات را به غیر خدا اسناد میدهد نظیر اسناد خلقت دست عیسی(سلام الله علیه) یا تعبیر احسن الخالقین گفتند یا اسناد عزت به خدا و مؤمنین در قبال ﴿لِلَّهِ العِزَّة﴾ یا اسناد قوة به غیر خدا نظیر ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ یا اسناد حفظ به غیر خدا مثل ﴿فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظاً﴾ یا اسناد فصل و فاصل بودن مثل «الله خَیْرُ الْفاصِلینَ» اسناد حکم به غیر خدا «و الله خیر الحاکمین» و مانند آن اینها طایفه اولی از آیات است طایفه دیگر از آیاتی است که اینها را شرح میکنند که اگر گفته شد عزت «لله و رسوله و للمؤمنین» آنها به مجاز است اصل خداست بالذات خداست اینها مظهر او هستند و همین طور درباره خلقت و سایر کمالات طایفه ثالثه آیاتیاند که جمع بندی نهایی و اصول کلی را به عهده دارند و آن همین آیه محل بحث است میفرماید ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی﴾ این تقدیم خبر بر مبتدا مفید حصر است و این الف لام ﴿الأَسْماءَ﴾ هم الف لام جمع است و مفید عموم عهد ذهنی و عهد ذکری و مانند او نیست گر چه برخی از اهل تفسیر پنداشتهاند برای اینکه یک همچنین سابقه ذهنی یا ذکری نبود که ما بگوییم این ﴿الأَسْماءَ﴾ اشاره است به آن اسمای مخصوص بلکه هر چه اسم حسن است برای خدا است این هم طایفه ثالثه از آیات
مطلب بعدی آن است که اسم مستحضرید که غیر از وصف است اسم وقتی به حسن و غیر حسن متصف میشود که معنای وصفی را به همراه داشته باشد اگر اسم به صورت علم ارتجالی درآمده باشد نظیر حَجَر، حَجَر معنای وصفی را حمل نمیکند یک بار وصفی را حمل نمیکند بنابراین حُسن و قُبح در آن معنا ندارد حُسن و قُبح برای اوصاف است و افعال وگرنه ذوات اگر یک کلمهای برای یک ذاتی وضع شده است ارتجالاً یعنی بدون تناسب این حُسن و قُبح در آن معنا ندارد حُسن و قُبح برای آن است که این کلمه یک بار وصفی داشته باشد اگر بار وصفی داشته باشد یا حسن است یا قبیح، حالا یا قبیح است یا اقبح یا حسن است یا احسن از این چهار حال بیرون نیست یا بد است یا خیلی بد ، یا خوب است یا خیلی خوب و اگر کلمهای ارتجالاً وضع شده باشد به عنوان علم برای یک ذاتی این حسن و غیرحسن ندارد که معلوم میشود از اینکه ذات اقدس الهی اسما را به حسنا وصف کرده است این اسما بار وصفی دارند یعنی معنای وصفی اینها را حمل میکنند یک اسمیاند که مثل علیم، قدیر و مانند آن که معنای وصفی را به همراه دارند وگرنه اگر یک اسمی ارتجالی باشد بدون تناسب باشد علم ذات باشد این حُسن و قُبح بردار نیست
مطلب دیگر این بود که فرق بین اسم و صفت این شد که آن تَعَیُن را میگویند وصف مثل علم، قدرت، حیات، سمع، بصر، اینها را میگویند وصف ذات اگر با اینها اخذ بشود ملاحظه بشود میشود اسم آن هویت مطلقه که احدی به او دسترسی ندارد یعنی بدون نام و نشان با این اوصاف با این تعینها مشهود عارفاند و معقول حکیم حالا اگر ذات با وصفی از اوصاف ملاحظه شد این میشود اسم آن وقت این اسم تجلی دارد ظهور دارد و اگر چنانچه کمال باشد ائمه(علیهم السلام) انبیا، اولیا، ملائکه مظاهر چنین اسمائی هستند و اگر صفت قهر باشد شیاطین و امثال ذلک مظهر چنین اسمیاند اگر شیطان مضل است مظهر مضلی است چون یکی از اسما حسنای خدا اضلال است که او یا هادی یا مضل و مانند آن منتها ﴿مَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الفَاسِقِین﴾ چون اضلال الهی هم عین عدل و رحمت است خب پس اگر آن ذات آن هویت مطلقه با تعینی یعنی با وصفی از اوصاف ظهور کرد ملحوظ شد میشود اسم آن وقت این اسم تجلی دارد ظهور دارد مظاهر اینها که انبیا و اولیا و ملائکه هستند میشوند اسمای تکوینی خدا اگر در بعضی از روایات آمده است که «نحن والله الاسماء الحسنی» به همین مناسبت است اسم تکوینی اسم را اسم گفتند حالا یا از سِمَه است یا از سُمُو است بالأخره نشانه ذات اقدس الهی هستند اینها سمهاند علامتاند، نشانه ذات اقدس الهی هستند و این خاندان پاک ملائکه مقرب، انبیا و اولیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اسم هستند برای اینکه حاکیاند از آن ذات مع الوصف آن ذات مع الوصف را میگویند اسم حالا گاهی برای خودش است گاهی برای دیگری بحثی جداگانه دارد وگرنه این اسامی ذوات مقدس نوری اینها اسمای الهیاند اسمای تکوینی آن گاه مفاهیمی که از اینها ما به ذهن داریم اسم الاسم است الفاظی که برای این مفاهیم وضع شده است اسم الاسم است قهراً ما به سه چهارمرتبه فاصله دوریم مثلاً اگر گفتیم علی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) این لفظ وضع شده است برای آن معنا که مفهوم در ذهن است این لفظ یک قراردادی بیش نیست آن مفهوم که صورت ذهنی آن موجود خارجی(علیه السلام) است آن هم اسم موجود خارجی است برای اینکه اسم است سِمه است علامت است و آن موجود خارجی را حکایت میکند پس این لفظ اسم است برای آن مفهوم چون مفهوم را تداعی میکند و آن مفهوم ذهنی اسم است برای آن موجود خارجی که شخص مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) باشد آن شخص خارجی اسم است برای اینکه حاکی از آن ظاهر خودش است که این مظهر آن ظاهر است و آن ذات حق تعالی است مع الوصف که این آیت اوست خب پس اگر ذات مع الوصف رعایت شد میشود اسم این یک مظهری دارد به نام انسان کامل معنای او در ذهن مفهوم ذهنی است یک اسم است لفظ حاکی بر او هم اسم اسم است پس ما اسم اسم اسم داریم یعنی با این الفاظی که مأنوسیم اینها اسماء اسماء الاسماءاند در حقیقت درباره اسمای الهی هم همینطور است ما با این منتها آنجا با یک واسطه کمتر این الفاظی که در دعای نورانی جوشن کبیر مثلاً داریم این الفاظ اسما هستند این اسما حاکی از آن مفاهیماند آن مفاهیم حاکی از آن حقیقتهای خارجی است که ذات مع الوصف است آن ذات مع الوصف را میگویند اسم که اسم حقیقی آن است این مفاهیم اسم الاسماند و این الفاظ اسم اسم الاسماند و اگر گفتند اسم اعظم اثر دارد یا فلان اسم اثر دارد آن اسمی است که لفظ نباشد یک مفهوم ذهنی نباشد دو یا آن عین خارجی است که ظهور میکند یا مظاهر آنها هستند در همین دعای نورانی ماه رجب و بعضی ادعیه دیگر برای نیمه رجب بود خدایا تو را قسم میدهیم به آن اسمی که تجلی کردی با آن اسم روز روشن شد و شب تاریک شد معلوم میشود اینها یک موجودات خارجیاند که در جهان خارج اثر دارند سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) یک بحث مبسوطی دارند درباره اسمای الهی که انشاء الله بعد از فراغت تفسیری این آیه انشاءالله آن بحث مبسوطاً ذکر میشود غرض این است که اگر ائمه(علیهم السلام) طبق روایاتی که در بحث روایی خواهد آمد میفرماید «نحن والله الاسماء الحسنی» برای اینکه مظهر اسمای حسنای الهیاند خب اما اینکه فرمود ﴿الحُسْنَی﴾ این حسنا مونث احسن است و مفرد هم است و جمع نیست گاهی وصف جمع را به صورت جمع ذکر میکنند مثل اینکه فرمود ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾ که جمع اخری است گاهی وصف جمع را مفرد ذکر میکنند مثل اینکه در بیانات حضرت موسی(سلام الله علیه) آمده است که ﴿وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی﴾ نفرمود «مَآرب اُخر»، اخری مفرد است جمعش اُخر است اینجا هم حسنا مفرد است در مقابل احسن برای جمع هم میشود مفرد وصف آورد نظیر ﴿وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی﴾ هم میشود جمع وصف آورد نظیر ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾ اینجا مفرد آورده شده که فرمود ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی﴾ اما معنای ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ چیست درباره ﴿فَادْعُوهُ﴾ چندتا احتمال است یکی اینکه ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ یعنی «فَسِموه بها» «سموه بها» خدا را به اینها تسمیه کنید کسی که نام فرزندش را مثلاً زید گذاشت میگوید دعوته زیداً یعنی سَمَیته زیداً اینکه در رجال یا در تراجم در شرح حال علما میگویند المدعو بکذا یعنی المسمی بکذا یا بعضی از علما امضا میکنند که فلان المدعو بکذا یعنی من مسمای به این اسم هستم وقتی گفتند کسی پدر میگوید دعوت بولدی ابنی زیداً یعنی سمیته زیداً اینجا هم که دارد ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ یعنی او را به این اسامی تسمیه کنید این احتمال را زمخشری داد و غیر از این احتمال را هم ظاهراً بازگو نکرده است البته احتمالات دیگر هم مطرح است ولی ایشان نگفت احتمال دوم آن است که ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ این دعا همان آن ندا باشد یعنی وقتی شما میخواهید ندا کنید بگویید «یا الله» «یا رحمن» یا کذا و کذا با اسمای الحسنا خدا را بخوانید احتمال سوم که جامع همه اینهاست این است که این دعا همان عبادت باشد یعنی خدا را با این اسمای الحسنا عبادت کنید و دعا به معنی عبادت در همان کریمهای است که دارد ﴿ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ﴾ اینکه فرمود ﴿ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾ خود دعا عبادت است یعنی «اعبدونی» حالا این نه به این معناست که دعا به معنای عبادت است یعنی صوم و صلاة بلکه خود دعا عبادت است آنگاه هم عبادتهای معروف و معمول را شامل میشود هم نیایشها را شامل میشود پس ﴿فَادْعُوهُ﴾ یعنی «فاعبدوه بها» خدا را با این اسما عبادت بکنید اگر میگویید ﴿الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ﴾ ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ﴾ ببینید ﴿الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ﴾ میگویید و ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ میگویید ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ و مانند آن او را با این اسمای حسنا عبادت کنید یک بیان نورانی از امام صادق(سلام الله علیه) هست در کتاب شریف تحف العقول که آنجا حضرت میفرماید که شیعیان ما چندین گروهاند آنها که دوستان ما هستند عدهای ظاهراً دوست ما هستند باطناً نیستند عدهای در باطن هستند ولی در ظاهر تقیه میکنند ناچارند تقیه کنند عدهای ظاهراً و باطناً دوست ما هستند و کسانی که در سرّ و علن دوست ما هستند و محبت ما در دل اینها جا دارد آنها خدا را با این اوصاف میشناسند با این معارف میشناسند آن وقت ذکر کرده که خدا را چطور میشناسند آن هم از غرر روایات ماست که سید الاستاد مرحوم علامه طباطبایی در آن رساله الولایه به شرح این حدیث نورانی پرداختند و در تفسیر شریف المیزان هم ذیل همین آیه که الآن اشاره میکنیم در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» به شرح این پرداختند این روایت را آنجا هم ذکر کردهاند وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میفرماید که آن شیعیان خالص ما که ما را در سرّ و علن دوست دارند خدا را این چنین نیست که با اسم بشناسند و مانند آن یا خدا را با وصف بشناسند این طور نیست خدا را با ذات او میشناسند و وصف او را با خود آن ذات میشناسند میگویند «معرفة شاهد قبل معرفة وصفه بالذات لا بلا وصف معرفة الغائب بالوصف» فرمود اگر یک کسی پیش شما باشد اول خود او را میبینید بعد اوصاف او را که حالا اندام او چگونه است، رنگ او چگونه است، قیام و قعود او چگونه است اول خودش را میشناسید بعد وصف او را معرفت عین شاهد قبل از معرفت وصف اوست حالا اگر کسی زید را ببیند اول خود زید را میبیند بعد قیام و قعود و حرکات و سکنات و کیفیت حرف زدنش را میفهمد ولی اگر کسی غائب بود معرفت غائب به این است که اول وصفش را بشناسد بعد خود او حالا اگر زید غائب بود کسی خواست زید را معرفی کند میگوید لهجهاش این است، قیافهاش این است، چهرهاش این است، قدش این است و مانند آن اوصافش را برمیشمارد اوصاف ظاهر و اوصاف باطن از راه اوصاف او را میشناسد بعد تطبیق میکند بر آن ذات خارجی فرمود این دوتا اصل کلی است که اگر یک موجودی شاهد بود معرفت ذات او قبل از معرفت وصف اوست و اگر موجودی غائب بود معرفت وصف او قبل از معرفت ذات اوست بعد در آیه سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» این آیه را استشهاد میکند فرمود برادران یوسف آن قضیه تاریخی را انجام دادند سالیان متمادی هم از یوسف غیبت کردند وندیده بودند الآن که اوضاع دگرگون شد و آمدند حضور یوسف گفتند ﴿أَءِنَّکَ لَأَنتَ﴾ او را شناختند اما با چه شناختند چون قرآن ﴿أَنتَ﴾ را قبل از ﴿یُوسُفُ﴾ ذکر کرد معلوم میشود آنها اول انت را دیدند بعد فهمیدند این یوسف است نه اینکه از کسی سؤال کرده باشند این آقا کیست تا بگویند یوسف است نه اینکه از اوصاف و حرکات و سکنات او پی برده باشند که این برادرشان است اول خود او را دیدند بعد پی بردند این یوسف است چون خدا نفرمود یوسف تویی گفتند تو یوسفی خب این را امام صادق(سلام الله علیه) میخواهد ببیند که سرّ تقدیم «انت» بر «یوسف» این است که انسان ذات را وقتی حاضر باشد اول ذات را میشناسد بعد القاب و اوصاف و کنایات او را میشناسد فرمود چون ذات اقدس الهی در جریان یوسف اول «انت» را مقدم داشت و برادرها با مشاهده «انت» فهمیدند او «یوسف» است معلوم میشود که اگر یک موجودی حاضر بود اول ذاتش را میشناسند بعد وصفش را ذات اقدس الهی هم این چنین است ما غیبتی اگر هست از طرف ماست نه از طرف او هیچ چیزی غیبتی در کار غائب نیست اول خدا را میشناسیم بعد اوصاف او را حالا علم به علم نداریم یک راه دیگر است این دعوت از آن سنخ است حالا انشاء الله به آن بحث که رسیدیم آن روایت نورانی هم مطرح خواهد شد پس ﴿لِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا﴾ حالا به معنی تسمیه هم میتواند باشد به معنای ندا هم میتواند باشد به معنی عبادت هم میتواند باشد اینها استعمال لفظ در آن جامع است نه اکثر از معنا بر فرض اکثر از معنا باشد کاملاً جائز است هیچ دلیلی بر استحاله استعمال لفظ بر اکثر معنا نیست ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ خدا را با این اسمای بخوانید حالا آنهایی که در اسمای الهی الحاد میورزند، حاشیه میروند، تحاشی دارند تحاشی میکنند میگویند فلان کس تحاشی کرده یعنی باید در متن جامعه، در متن زندگی باشد همیشه در حاشیه راه میرود در این پیاده رو راه میرود که از قافله فاصله داشته باشد میگویند فلان کس از این کار تحاشی دارد یعنی میرود حاشیه الحاد هم همین طور است انسان باید در متن صراط مستقیم باشد نه در آن پیادهرو که در معرض خطر است این گوشه قبر را میگویند لحد وسط قبر را میگویند ضریح الحاد یعنی همهاش به گوشه میرود همهاش به حاشیه میرود که به پرتگاه نزدیک است فرمود اینها در اسمای الهی الحاد دارند الحاد در اسمای الهی سه نحو است که بعد از جمع بندی به دو نحو برمیگردد عدهای اسمای خدا را به غیر خدا میدهند آنها که ملحدند منکر مبدأ و منتهایاند برای عالم مبدئی قائل نیستند آن اسمای حسنا را به طبیعت میدهند میگویند طبیعت این کار را کرد، طبیعت باران آورد، طبیعت چقدر طاووس را خوب آفرید و مانند آن در حالی که خود طبیعت کور مخلوق ذات اقدس الهی است اینها الحاد دارند یعنی این حاشیه میروند این اوصاف را، این اسمای الهی را که برای خداست کنار میآورند به غیر خدا میدهند گروه دیگر کسانیاند که اسمای الهی را آن طوری که باید باشد بر ذات اقدس الهی اطلاق نمیکنند آنکه شایسته خدا نیست به او میدهند نظیر جبریه نظیر مانند آن یا نظیر مجسمه که اوصافی که شایسته ذات اقدس الهی نیست بر ذات اقدس الهی اطلاق میکنند چه آنها که افراط میکنند چه آنها که تفریط میکنند چه آنهایی که رأساً خدا را قبول ندارند اینها در اسمای الهی حاشیه میروند فرمود اینها که یا اسمای الهی را یا به «الله» نمیدهند یا اگر به «الله» این اسمای را میدهند اسمای غیر حسنا را باز به «الله» میدهند نظیر جسم بودن، قابل دیدن بودن و مانند آن اینها همه شان در اسمای الهی الحاد میورزند اینها را رها کن اینها را رها کن نه یعنی با اینها احتجاج نکن خود قرآن کریم براهین فراوانی ذکر کرده است یعنی دیگر بعد از پایان حجت وقتی استدلال به نصابش رسید اینها را رها کن اینها گرفتار کیفر خواهند شد نه اینکه اینها را رها کن ما هم اینها را رها میکنیم نه اینها را تو رها کن ما اینها را رها نمیکنیم ﴿سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ نظیر ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ﴾ بعد گرفتار عذاب میشوند این چنین است یا ﴿ذَرْنِی وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً﴾ که من او را به عذاب الیم گرفتار میکنم نه اینکه این ﴿ذَرُوا الَّذِینَ﴾ یعنی اینها را رها کن تا کسی بگوید نظیر ابو حیان اندلسی در تفسیر المعین که نقل کرد به بعضیها میگویند این ﴿ذَرُوا﴾ یعنی کاری به اینها نداشته باش بعد به آیات قتال نسخ شده است این آیه این آیه اصلاً پیامش این نیست که کاری به اینها نداشته باش تا ما بگوییم آیه قتال ناسخ این است یعنی بعد از اینکه برهان تمام شد اینها را رها کن به چنگ عذاب الهی نظیر ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا﴾ ناظر به آن بخش کلامی است نه ناظر به بخش فقهی و حقوقی باشد که دیگر شما با اینها کاری نداشته باشید تا گفته بشود وقتی آیه قتال نازل شده است ناسخ این است حالا تتمه بحث برای روز بعد.
«والحمد لله رب العالمین»
«الله» و «الرحمن» و سایر اسمای الحسنا همه اینها آن مسمای واحد را نشان میدهند
آفرینش و پرورش هر دو برای خداست
خاندان پاک ملائکه مقرب، انبیا و اولیا(ع) اسم هستند.
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾
در شأن نزول این آیه گفته شد به اینکه وقتی بعضی از مسلمانها در نماز نام ذات اقدس الهی را به عنوان «الله» بردند و گاهی هم به عنوان «الرحمن» یاد کردند عوجه گفت شما ما را از شرک و تعدد معبود باز میدارید و یک معبود را قبول دارید در حالی که گاهی «الله» را میپرستید گاهی «الرحمن» را این آیه نازل شد که «الله» و «الرحمن» و سایر اسمای الحسنا همه اینها آن مسمای واحد را نشان میدهند هرگز خود این اسما معبود نیستند و قرآن هم میفرماید که ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا﴾ نه اینکه «فادعوها» شما «الله» را یعنی آن ذات اقدس الهی را به این اسمای حسنا بخوانید نه اینکه این اسمای حسنا را بخوانید البته این میتواند اگر قصه درست باشد شأن نزول باشد و هم میتواند تطبیق باشد
مطلب دوم آن است که این تقدیم خبر بر مبتدا مفید حصر است تمام اسمای حسنا برای خداست هیچ اسمی که احسن باشد برای غیر خدا نیست تمام اسما برای خداست و این جامع آن آیات دیگر است آیات فراوانی در قرآن کریم هست که بسیاری از این کمالات را به غیر خدا نسبت میدهد یعنی به غیر خدا هم نسبت میدهد نظیر عزت که گاه میتواند شود که ﴿لِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ نظیر خلقت که گفته میشود ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِینَ﴾ دیگران هم معلوم میشود خالقاند منتها خدا احسن الخالقین است نظیر قوت که گفته میشود ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ یا ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الکِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ و مانند آن نظیر حفظ که گفته میشود ﴿فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظاً﴾ معلوم میشود دیگران هم حافظاند نظیر حاکم بودن که گفته میشود خدا خیرالحاکمین است فاصل بودن خیرالفاصلین است، رازق بودن ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است این گونه از اسما که گفته میشود خدا خیر الرازقین است، خیرالحافظین است، ﴿خَیْرٌ حَافِظاً﴾ است، ﴿خَیْرُ الفَاصِلِینَ﴾ است، ﴿خَیْرُ الحَاکِمِینَ﴾ است یا ﴿أَحْسَنُ الخَالِقِینَ﴾ است نشان میدهد به اینکه غیرخدا هم خالق و حافظ و رازق و عزیز و قوی و امثال ذلک خواهد بود قرآن کریم درباره تک تک این آیات آیه جداگانه نازل میکند بعد یک جمع بندی نهایی و اصل کلی را هم ذکر میکند درباره همه آن کمالاتی که به بعضی از آنها اشاره شد و ظاهر قرآن این است که غیر خدا هم دارای این اسما و این اوصافاند نظیر ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِینَ﴾ یا ﴿لِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ یا قوه که میگوییم ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الکِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ یا ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّةٍ﴾ درباره همین آیات آیات توحیدی هم باز نازل شده است که این کمالات را منحصر میکند در خدا در جریان عزت فرمود﴿فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ یعنی اگر برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عزت است برای مؤمنین عزت است اینها مظاهر عزت الهیاند و اینها مجلای فیض خدای عزیزند وگرنه ﴿فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ در جریان قوه هم همین طور است که فرمود اینها را برای شما روشن میشود که ﴿أَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ خب ﴿أَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ در قرآن است َ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ در قرآن است جریان انحصار خلقت که ﴿اَلا لَهُ الْخَلْقُ و اْلأَمْرُ﴾ گر چه فرمود ﴿فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾ به ظاهرش این است که دیگران هم خالق هستند و گاهی هم به طور اختصاصی خلقت را به غیر خدا اسناد میدهد نظیر جریان حضرت عیسی(سلام الله علیه) که به اذن خدا خلق میکرد ﴿اَنّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ و مانند آن خب اینکه خداوند خلقت را به خود عیسی(سلام الله علیه) اسناد داد فرمود ﴿وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی﴾ هم به خود عیسی(سلام الله علیه) اجازه داد که بگوید ﴿أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ﴾ ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ هم خدا این خلقت را به او اسناد داد فرمود ﴿وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی﴾ در عین حال که خلقت را به غیر خدا اسناد داده است ولی مع ذلک فرمود ﴿أَلاَ لَهُ الخَلْقُ وَالأَمْرُ﴾ که این مفید حصر است که تقدیم ﴿لَهُ﴾ مفید حصر است که آفرینش و پرورش هر دو برای خداست هم اصل کان تامه هم کان ناقصه هم اصل هستی دادن هم پرورش موجودی که با آفرینش الهی یافت شد درباره حفظ همین طور است درباره حکم این طور است ﴿إِنِ الحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ اگر گفته شد او خیر الحاکمین است در بخشهای دیگر فرمود ﴿إِنِ الحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ معلوم میشود دیگران حکم خدای سبحان را دارند ابلاغ میکنند نه اینکه از خودشان حکم داشته باشند آنجا که عزیزند همینطور است آنجا هم که قویاند همینطور است آنجا هم خالقاند همینطور است و مانند آن خب پس آیات قرآن از این جهت به سه طایفه تقسیم میشوند یک طایفه که این کمالات را به غیر خدا اسناد میدهد نظیر اسناد خلقت دست عیسی(سلام الله علیه) یا تعبیر احسن الخالقین گفتند یا اسناد عزت به خدا و مؤمنین در قبال ﴿لِلَّهِ العِزَّة﴾ یا اسناد قوة به غیر خدا نظیر ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ یا اسناد حفظ به غیر خدا مثل ﴿فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظاً﴾ یا اسناد فصل و فاصل بودن مثل «الله خَیْرُ الْفاصِلینَ» اسناد حکم به غیر خدا «و الله خیر الحاکمین» و مانند آن اینها طایفه اولی از آیات است طایفه دیگر از آیاتی است که اینها را شرح میکنند که اگر گفته شد عزت «لله و رسوله و للمؤمنین» آنها به مجاز است اصل خداست بالذات خداست اینها مظهر او هستند و همین طور درباره خلقت و سایر کمالات طایفه ثالثه آیاتیاند که جمع بندی نهایی و اصول کلی را به عهده دارند و آن همین آیه محل بحث است میفرماید ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی﴾ این تقدیم خبر بر مبتدا مفید حصر است و این الف لام ﴿الأَسْماءَ﴾ هم الف لام جمع است و مفید عموم عهد ذهنی و عهد ذکری و مانند او نیست گر چه برخی از اهل تفسیر پنداشتهاند برای اینکه یک همچنین سابقه ذهنی یا ذکری نبود که ما بگوییم این ﴿الأَسْماءَ﴾ اشاره است به آن اسمای مخصوص بلکه هر چه اسم حسن است برای خدا است این هم طایفه ثالثه از آیات
مطلب بعدی آن است که اسم مستحضرید که غیر از وصف است اسم وقتی به حسن و غیر حسن متصف میشود که معنای وصفی را به همراه داشته باشد اگر اسم به صورت علم ارتجالی درآمده باشد نظیر حَجَر، حَجَر معنای وصفی را حمل نمیکند یک بار وصفی را حمل نمیکند بنابراین حُسن و قُبح در آن معنا ندارد حُسن و قُبح برای اوصاف است و افعال وگرنه ذوات اگر یک کلمهای برای یک ذاتی وضع شده است ارتجالاً یعنی بدون تناسب این حُسن و قُبح در آن معنا ندارد حُسن و قُبح برای آن است که این کلمه یک بار وصفی داشته باشد اگر بار وصفی داشته باشد یا حسن است یا قبیح، حالا یا قبیح است یا اقبح یا حسن است یا احسن از این چهار حال بیرون نیست یا بد است یا خیلی بد ، یا خوب است یا خیلی خوب و اگر کلمهای ارتجالاً وضع شده باشد به عنوان علم برای یک ذاتی این حسن و غیرحسن ندارد که معلوم میشود از اینکه ذات اقدس الهی اسما را به حسنا وصف کرده است این اسما بار وصفی دارند یعنی معنای وصفی اینها را حمل میکنند یک اسمیاند که مثل علیم، قدیر و مانند آن که معنای وصفی را به همراه دارند وگرنه اگر یک اسمی ارتجالی باشد بدون تناسب باشد علم ذات باشد این حُسن و قُبح بردار نیست
مطلب دیگر این بود که فرق بین اسم و صفت این شد که آن تَعَیُن را میگویند وصف مثل علم، قدرت، حیات، سمع، بصر، اینها را میگویند وصف ذات اگر با اینها اخذ بشود ملاحظه بشود میشود اسم آن هویت مطلقه که احدی به او دسترسی ندارد یعنی بدون نام و نشان با این اوصاف با این تعینها مشهود عارفاند و معقول حکیم حالا اگر ذات با وصفی از اوصاف ملاحظه شد این میشود اسم آن وقت این اسم تجلی دارد ظهور دارد و اگر چنانچه کمال باشد ائمه(علیهم السلام) انبیا، اولیا، ملائکه مظاهر چنین اسمائی هستند و اگر صفت قهر باشد شیاطین و امثال ذلک مظهر چنین اسمیاند اگر شیطان مضل است مظهر مضلی است چون یکی از اسما حسنای خدا اضلال است که او یا هادی یا مضل و مانند آن منتها ﴿مَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الفَاسِقِین﴾ چون اضلال الهی هم عین عدل و رحمت است خب پس اگر آن ذات آن هویت مطلقه با تعینی یعنی با وصفی از اوصاف ظهور کرد ملحوظ شد میشود اسم آن وقت این اسم تجلی دارد ظهور دارد مظاهر اینها که انبیا و اولیا و ملائکه هستند میشوند اسمای تکوینی خدا اگر در بعضی از روایات آمده است که «نحن والله الاسماء الحسنی» به همین مناسبت است اسم تکوینی اسم را اسم گفتند حالا یا از سِمَه است یا از سُمُو است بالأخره نشانه ذات اقدس الهی هستند اینها سمهاند علامتاند، نشانه ذات اقدس الهی هستند و این خاندان پاک ملائکه مقرب، انبیا و اولیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اسم هستند برای اینکه حاکیاند از آن ذات مع الوصف آن ذات مع الوصف را میگویند اسم حالا گاهی برای خودش است گاهی برای دیگری بحثی جداگانه دارد وگرنه این اسامی ذوات مقدس نوری اینها اسمای الهیاند اسمای تکوینی آن گاه مفاهیمی که از اینها ما به ذهن داریم اسم الاسم است الفاظی که برای این مفاهیم وضع شده است اسم الاسم است قهراً ما به سه چهارمرتبه فاصله دوریم مثلاً اگر گفتیم علی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) این لفظ وضع شده است برای آن معنا که مفهوم در ذهن است این لفظ یک قراردادی بیش نیست آن مفهوم که صورت ذهنی آن موجود خارجی(علیه السلام) است آن هم اسم موجود خارجی است برای اینکه اسم است سِمه است علامت است و آن موجود خارجی را حکایت میکند پس این لفظ اسم است برای آن مفهوم چون مفهوم را تداعی میکند و آن مفهوم ذهنی اسم است برای آن موجود خارجی که شخص مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) باشد آن شخص خارجی اسم است برای اینکه حاکی از آن ظاهر خودش است که این مظهر آن ظاهر است و آن ذات حق تعالی است مع الوصف که این آیت اوست خب پس اگر ذات مع الوصف رعایت شد میشود اسم این یک مظهری دارد به نام انسان کامل معنای او در ذهن مفهوم ذهنی است یک اسم است لفظ حاکی بر او هم اسم اسم است پس ما اسم اسم اسم داریم یعنی با این الفاظی که مأنوسیم اینها اسماء اسماء الاسماءاند در حقیقت درباره اسمای الهی هم همینطور است ما با این منتها آنجا با یک واسطه کمتر این الفاظی که در دعای نورانی جوشن کبیر مثلاً داریم این الفاظ اسما هستند این اسما حاکی از آن مفاهیماند آن مفاهیم حاکی از آن حقیقتهای خارجی است که ذات مع الوصف است آن ذات مع الوصف را میگویند اسم که اسم حقیقی آن است این مفاهیم اسم الاسماند و این الفاظ اسم اسم الاسماند و اگر گفتند اسم اعظم اثر دارد یا فلان اسم اثر دارد آن اسمی است که لفظ نباشد یک مفهوم ذهنی نباشد دو یا آن عین خارجی است که ظهور میکند یا مظاهر آنها هستند در همین دعای نورانی ماه رجب و بعضی ادعیه دیگر برای نیمه رجب بود خدایا تو را قسم میدهیم به آن اسمی که تجلی کردی با آن اسم روز روشن شد و شب تاریک شد معلوم میشود اینها یک موجودات خارجیاند که در جهان خارج اثر دارند سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) یک بحث مبسوطی دارند درباره اسمای الهی که انشاء الله بعد از فراغت تفسیری این آیه انشاءالله آن بحث مبسوطاً ذکر میشود غرض این است که اگر ائمه(علیهم السلام) طبق روایاتی که در بحث روایی خواهد آمد میفرماید «نحن والله الاسماء الحسنی» برای اینکه مظهر اسمای حسنای الهیاند خب اما اینکه فرمود ﴿الحُسْنَی﴾ این حسنا مونث احسن است و مفرد هم است و جمع نیست گاهی وصف جمع را به صورت جمع ذکر میکنند مثل اینکه فرمود ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾ که جمع اخری است گاهی وصف جمع را مفرد ذکر میکنند مثل اینکه در بیانات حضرت موسی(سلام الله علیه) آمده است که ﴿وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی﴾ نفرمود «مَآرب اُخر»، اخری مفرد است جمعش اُخر است اینجا هم حسنا مفرد است در مقابل احسن برای جمع هم میشود مفرد وصف آورد نظیر ﴿وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی﴾ هم میشود جمع وصف آورد نظیر ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾ اینجا مفرد آورده شده که فرمود ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی﴾ اما معنای ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ چیست درباره ﴿فَادْعُوهُ﴾ چندتا احتمال است یکی اینکه ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ یعنی «فَسِموه بها» «سموه بها» خدا را به اینها تسمیه کنید کسی که نام فرزندش را مثلاً زید گذاشت میگوید دعوته زیداً یعنی سَمَیته زیداً اینکه در رجال یا در تراجم در شرح حال علما میگویند المدعو بکذا یعنی المسمی بکذا یا بعضی از علما امضا میکنند که فلان المدعو بکذا یعنی من مسمای به این اسم هستم وقتی گفتند کسی پدر میگوید دعوت بولدی ابنی زیداً یعنی سمیته زیداً اینجا هم که دارد ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ یعنی او را به این اسامی تسمیه کنید این احتمال را زمخشری داد و غیر از این احتمال را هم ظاهراً بازگو نکرده است البته احتمالات دیگر هم مطرح است ولی ایشان نگفت احتمال دوم آن است که ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ این دعا همان آن ندا باشد یعنی وقتی شما میخواهید ندا کنید بگویید «یا الله» «یا رحمن» یا کذا و کذا با اسمای الحسنا خدا را بخوانید احتمال سوم که جامع همه اینهاست این است که این دعا همان عبادت باشد یعنی خدا را با این اسمای الحسنا عبادت کنید و دعا به معنی عبادت در همان کریمهای است که دارد ﴿ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ﴾ اینکه فرمود ﴿ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾ خود دعا عبادت است یعنی «اعبدونی» حالا این نه به این معناست که دعا به معنای عبادت است یعنی صوم و صلاة بلکه خود دعا عبادت است آنگاه هم عبادتهای معروف و معمول را شامل میشود هم نیایشها را شامل میشود پس ﴿فَادْعُوهُ﴾ یعنی «فاعبدوه بها» خدا را با این اسما عبادت بکنید اگر میگویید ﴿الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ﴾ ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ﴾ ببینید ﴿الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ﴾ میگویید و ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ میگویید ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ و مانند آن او را با این اسمای حسنا عبادت کنید یک بیان نورانی از امام صادق(سلام الله علیه) هست در کتاب شریف تحف العقول که آنجا حضرت میفرماید که شیعیان ما چندین گروهاند آنها که دوستان ما هستند عدهای ظاهراً دوست ما هستند باطناً نیستند عدهای در باطن هستند ولی در ظاهر تقیه میکنند ناچارند تقیه کنند عدهای ظاهراً و باطناً دوست ما هستند و کسانی که در سرّ و علن دوست ما هستند و محبت ما در دل اینها جا دارد آنها خدا را با این اوصاف میشناسند با این معارف میشناسند آن وقت ذکر کرده که خدا را چطور میشناسند آن هم از غرر روایات ماست که سید الاستاد مرحوم علامه طباطبایی در آن رساله الولایه به شرح این حدیث نورانی پرداختند و در تفسیر شریف المیزان هم ذیل همین آیه که الآن اشاره میکنیم در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» به شرح این پرداختند این روایت را آنجا هم ذکر کردهاند وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میفرماید که آن شیعیان خالص ما که ما را در سرّ و علن دوست دارند خدا را این چنین نیست که با اسم بشناسند و مانند آن یا خدا را با وصف بشناسند این طور نیست خدا را با ذات او میشناسند و وصف او را با خود آن ذات میشناسند میگویند «معرفة شاهد قبل معرفة وصفه بالذات لا بلا وصف معرفة الغائب بالوصف» فرمود اگر یک کسی پیش شما باشد اول خود او را میبینید بعد اوصاف او را که حالا اندام او چگونه است، رنگ او چگونه است، قیام و قعود او چگونه است اول خودش را میشناسید بعد وصف او را معرفت عین شاهد قبل از معرفت وصف اوست حالا اگر کسی زید را ببیند اول خود زید را میبیند بعد قیام و قعود و حرکات و سکنات و کیفیت حرف زدنش را میفهمد ولی اگر کسی غائب بود معرفت غائب به این است که اول وصفش را بشناسد بعد خود او حالا اگر زید غائب بود کسی خواست زید را معرفی کند میگوید لهجهاش این است، قیافهاش این است، چهرهاش این است، قدش این است و مانند آن اوصافش را برمیشمارد اوصاف ظاهر و اوصاف باطن از راه اوصاف او را میشناسد بعد تطبیق میکند بر آن ذات خارجی فرمود این دوتا اصل کلی است که اگر یک موجودی شاهد بود معرفت ذات او قبل از معرفت وصف اوست و اگر موجودی غائب بود معرفت وصف او قبل از معرفت ذات اوست بعد در آیه سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» این آیه را استشهاد میکند فرمود برادران یوسف آن قضیه تاریخی را انجام دادند سالیان متمادی هم از یوسف غیبت کردند وندیده بودند الآن که اوضاع دگرگون شد و آمدند حضور یوسف گفتند ﴿أَءِنَّکَ لَأَنتَ﴾ او را شناختند اما با چه شناختند چون قرآن ﴿أَنتَ﴾ را قبل از ﴿یُوسُفُ﴾ ذکر کرد معلوم میشود آنها اول انت را دیدند بعد فهمیدند این یوسف است نه اینکه از کسی سؤال کرده باشند این آقا کیست تا بگویند یوسف است نه اینکه از اوصاف و حرکات و سکنات او پی برده باشند که این برادرشان است اول خود او را دیدند بعد پی بردند این یوسف است چون خدا نفرمود یوسف تویی گفتند تو یوسفی خب این را امام صادق(سلام الله علیه) میخواهد ببیند که سرّ تقدیم «انت» بر «یوسف» این است که انسان ذات را وقتی حاضر باشد اول ذات را میشناسد بعد القاب و اوصاف و کنایات او را میشناسد فرمود چون ذات اقدس الهی در جریان یوسف اول «انت» را مقدم داشت و برادرها با مشاهده «انت» فهمیدند او «یوسف» است معلوم میشود که اگر یک موجودی حاضر بود اول ذاتش را میشناسند بعد وصفش را ذات اقدس الهی هم این چنین است ما غیبتی اگر هست از طرف ماست نه از طرف او هیچ چیزی غیبتی در کار غائب نیست اول خدا را میشناسیم بعد اوصاف او را حالا علم به علم نداریم یک راه دیگر است این دعوت از آن سنخ است حالا انشاء الله به آن بحث که رسیدیم آن روایت نورانی هم مطرح خواهد شد پس ﴿لِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا﴾ حالا به معنی تسمیه هم میتواند باشد به معنای ندا هم میتواند باشد به معنی عبادت هم میتواند باشد اینها استعمال لفظ در آن جامع است نه اکثر از معنا بر فرض اکثر از معنا باشد کاملاً جائز است هیچ دلیلی بر استحاله استعمال لفظ بر اکثر معنا نیست ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ خدا را با این اسمای بخوانید حالا آنهایی که در اسمای الهی الحاد میورزند، حاشیه میروند، تحاشی دارند تحاشی میکنند میگویند فلان کس تحاشی کرده یعنی باید در متن جامعه، در متن زندگی باشد همیشه در حاشیه راه میرود در این پیاده رو راه میرود که از قافله فاصله داشته باشد میگویند فلان کس از این کار تحاشی دارد یعنی میرود حاشیه الحاد هم همین طور است انسان باید در متن صراط مستقیم باشد نه در آن پیادهرو که در معرض خطر است این گوشه قبر را میگویند لحد وسط قبر را میگویند ضریح الحاد یعنی همهاش به گوشه میرود همهاش به حاشیه میرود که به پرتگاه نزدیک است فرمود اینها در اسمای الهی الحاد دارند الحاد در اسمای الهی سه نحو است که بعد از جمع بندی به دو نحو برمیگردد عدهای اسمای خدا را به غیر خدا میدهند آنها که ملحدند منکر مبدأ و منتهایاند برای عالم مبدئی قائل نیستند آن اسمای حسنا را به طبیعت میدهند میگویند طبیعت این کار را کرد، طبیعت باران آورد، طبیعت چقدر طاووس را خوب آفرید و مانند آن در حالی که خود طبیعت کور مخلوق ذات اقدس الهی است اینها الحاد دارند یعنی این حاشیه میروند این اوصاف را، این اسمای الهی را که برای خداست کنار میآورند به غیر خدا میدهند گروه دیگر کسانیاند که اسمای الهی را آن طوری که باید باشد بر ذات اقدس الهی اطلاق نمیکنند آنکه شایسته خدا نیست به او میدهند نظیر جبریه نظیر مانند آن یا نظیر مجسمه که اوصافی که شایسته ذات اقدس الهی نیست بر ذات اقدس الهی اطلاق میکنند چه آنها که افراط میکنند چه آنها که تفریط میکنند چه آنهایی که رأساً خدا را قبول ندارند اینها در اسمای الهی حاشیه میروند فرمود اینها که یا اسمای الهی را یا به «الله» نمیدهند یا اگر به «الله» این اسمای را میدهند اسمای غیر حسنا را باز به «الله» میدهند نظیر جسم بودن، قابل دیدن بودن و مانند آن اینها همه شان در اسمای الهی الحاد میورزند اینها را رها کن اینها را رها کن نه یعنی با اینها احتجاج نکن خود قرآن کریم براهین فراوانی ذکر کرده است یعنی دیگر بعد از پایان حجت وقتی استدلال به نصابش رسید اینها را رها کن اینها گرفتار کیفر خواهند شد نه اینکه اینها را رها کن ما هم اینها را رها میکنیم نه اینها را تو رها کن ما اینها را رها نمیکنیم ﴿سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ نظیر ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ﴾ بعد گرفتار عذاب میشوند این چنین است یا ﴿ذَرْنِی وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً﴾ که من او را به عذاب الیم گرفتار میکنم نه اینکه این ﴿ذَرُوا الَّذِینَ﴾ یعنی اینها را رها کن تا کسی بگوید نظیر ابو حیان اندلسی در تفسیر المعین که نقل کرد به بعضیها میگویند این ﴿ذَرُوا﴾ یعنی کاری به اینها نداشته باش بعد به آیات قتال نسخ شده است این آیه این آیه اصلاً پیامش این نیست که کاری به اینها نداشته باش تا ما بگوییم آیه قتال ناسخ این است یعنی بعد از اینکه برهان تمام شد اینها را رها کن به چنگ عذاب الهی نظیر ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا﴾ ناظر به آن بخش کلامی است نه ناظر به بخش فقهی و حقوقی باشد که دیگر شما با اینها کاری نداشته باشید تا گفته بشود وقتی آیه قتال نازل شده است ناسخ این است حالا تتمه بحث برای روز بعد.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است