- 787
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 179سوره اعراف بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 179سوره اعراف بخش دوم"
هدف خلقت معرفت و عبادت است
ذات اقدس الهی بر اساس رحمت عالم را آفرید
پایان کار تبهکاران دوزخ است و ما آنها را برای بهشت خلق کردیم ولی آنها راه جهنم را انتخاب کردند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الغَافِلُون﴾
چون طبق آیات دیگر هدف خلقت معرفت و عبادت است و ذات اقدس الهی بر اساس رحمت عالم را آفرید قهراً این لام در ﴿لِجَهَنَّمَ﴾ لام عاقبت خواهد بود نه لام غایت یعنی گرچه ما انسانها را برای بهشت آفریدیم ولی آنها را آزاد گذاشتیم عدهای به حسن اختیار خود راه را و هدف را شناختند و طی کردند عدهای به سوء اختیار خود راه و هدف را تغییر دادند لذا پایان کار تبهکاران دوزخ است و ما آنها را برای بهشت خلق کردیم ولی آنها راه جهنم را انتخاب کردند همانطوری که میگویند «لدوا للموت ... و ابنوا للخراب» که لام برای عاقبت است نه برای غایت وگرنه انسان خانه را برای سکونت میسازد نه برای ویرانی ولی پایان خانه بالأخره ویرانی است این لام عاقبت هم در کلمات شعرا و ادبا هست هم در قرآن کریم نمونههایی هم در قرآن کریم در بحث دیروز اشاره شد و یکی از نمونههایی که لام برای عاقبت است در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که فرمود ما این آیات الهی را بازگو کردیم و بررسی کردیم تا آنها بگویند ﴿دَرَسْتَ﴾ این آیه 105 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این است ﴿وَکَذلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ وَلِیَقُولُوا دَرَسْتَ﴾ این ﴿وَلِیَقُولُوا دَرَسْتَ﴾ لام ﴿لْیَقُولُوا﴾ لام عاقبت است یعنی عاقبت آنها یک همچنین حرفی میزنند نه اینکه باید یک همچنین حرفی بزنند یا ما برای این منظور آیاتی را فرستادیم ما برای هدایت همه آیاتی فرستادیم ولی آنها چون نمیپذیرند یک همچنین حرفی را میزنند بنابراین این لام عاقبت هم در قرآن هم در کلمات ادبا به کار میرفت
مطلب دیگر این است که در تفسیر المنار و مانند آن آمده است که سر تقدیم جن بر انس که فرمود ﴿کَثِیراً مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ﴾ این است که اکثری جنها گرفتار دوزخ خواهند بود آنها برای اینکه قلوب لا یفقه و اعین لا یبصر و آذان لا یسمع داشته باشند از انسانها اولا هستند و طبع آنها هم که بالأخره از نار است چون اکثری آنها به نار مرتبطاند یعنی اهل دوزخاند از این جهت جن مقدم شد این ناتمام است برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» هم جن مقدم است ﴿وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ و شاید سر تقدیم جن بر انس این باشد که ﴿وَالجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ چون جن قبل از انس روی زمین خلق شدند از این جهت است که نام آنها قبل از انس ذکر میشود وگرنه از نظر تشریع در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» دارد که اگر انس و جن ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا القُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً﴾ آنجا که تحدی است و جریان دعوت به آوردن مثل در فصاحت و بلاغت است انس را مقدم ذکر میکند اما آنچه که مربوط به خلقت کلی است و هدف خلقت است برابر با همان نظم خارجی ذکر میکند چون در نظم خارجی جن قبل از انس خلق شده است برای اینکه فرمود ﴿وَالجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ لذا در این آیه محل بحث و در آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» که فرمود ﴿وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ جن مقدم شده است نه برای آن نکتهای که در تفسیر المنار آمده
مطلب بعدی آن است که این لطیفه الهی را عقل میگویند قلب میگویند حجر میگویند نهیی میگویند به مناسبتهای گوناگونی که دارد و هیچ کدام از اینها منظور آن قلب انسانی نیست چون قلب انسانی در حیوان هم هست یعنی همین این عضو صنوبری شکلی که به اصطلاح در طرف چپ بدن قرار دارد و کارهای پالایش خون و خون رسانی به عهده اوست این در همه هست چه در مؤمن و چه در کافر چه در انسان و چه در غیر انسان و اگر قرآن میفرماید مثلاً ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ منظور این قلب نیست برای اینکه ممکن است متخصصین قلب دل یک منافقی را با نوار و عکس و همه آزمایشها بررسی کنند ببینند که این قلب سالم است ولی به اصطلاح قرآن کریم این قلب مریض است پس منظور از این قلب این گوشت صنوبری نیست این همان است که ما در ادبیات فارسی میگوییم فلان کس صاحبدل است صاحبدلی به مدرسه آمد این ناظر به آن است که یک کسی که دارای آن لطیفه الهی است و اگر قرآن میفرماید ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ یعنی کسی که دارای آن لطیفه الهی را داراست پس نه این عضو صنوبری شکل و آن اگر انسان مؤمن بود آن قلب سالم است و ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾ یا ﴿یَوْمَ لاَ یَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ ٭ إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾ و اگر مؤمن نبود مریض است که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ این لطیفه الهی را قلب گفتند چون سریع الانقلاب است تحولات فراوانی در آن راه پیدا میکند زود تصمیم میگیرد زود عوض میشود حالات فراوانی دارد و سریع عقل گفتند برای اینکه از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که این نیروی الهی دستگاه غضب و شهوت انسان را عقال میکند آن زانوبند شتر را که جلوی چموشی و جموهی آن را میگیرد و نمیگذارد آن چموشی کند جموهی کند آن را میگویند عقال این شترهایی که چموشاند جموهاند زانوهای آنها را میبندند میگویند عقال کردهاند اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن مردی که شتر را رها کرد و رفت مسجد فرمود «اعقل و توکل» یعنی عقال بکن بعد توکل بکن نه اینکه علل و اسباب عادی را رفع بکنید آن حالت را میگویند عقال چون این لطیفهٴ الهی زانوی غضب و شهوت را میبندد عقال میکند جلوی چموشی و جموهی این قوا را میگیرد از این جهت به آن گفتند عقل و حجر هم گفتند ﴿هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ﴾ برای اینکه تحجیر کردن یعنی جدار کشیدن در بحث دیروز سخن از احتیاط به میان آمده در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که احتیاط کردن یعنی دور دیوار دین دور باغ دین را حائط و دیوار کشیدن آدم محتاط یعنی آدمی که دور دینش حائط رسم شده است دیوار دارد بالأخره میوههای باغ او مال خود اوست اینطور نیست که بیدیوار باشد هر که بخواهد بیاید و از میوه دین او بچشد چنین آدمی را میگویند محتاط احتیاط کرده «تأخذ الحائطة لدینک» یعنی برای دینت دیوار بکش و به همین مناسبت عقل را هم حجر میگویند در حیازت املاک موات میگویند اگر تحجیر کرد آن محدوده مال اوست تحجیر یعنی سنگچین حجر هم با همان حجر هماهنگ است و منع است اگر کسی تحجیر کرده آن بیرون حق ندارد به درون راه پیدا کند آن میشود مهجور چون حجر دارد منع دارد و این عقل با این تحجیر کردن با سنگچین کردن حجر ایجاد کرده که منع ایجاد کرده بیرونی به درون راه ندارد و عنوان چهارم عقل هم همان عنوان نهیه است که عقل را نهیه میگویند و جمعش نُهی است که ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَی﴾ «اولی النهی» مثل همان «اولی الالباب» است که نهی جمع نهیه است عقل را نهیه گفتند برای اینکه ناهی از منکر است و اگر کسی گرفتار منکر شد این ناهی را از دست داده است به این مناسبت مردان عاقل و خردورز را میگویند «اولی النهی» تعبیر به «اولی النهی» یا «ذی حجر» یا «قلوب» یا «عقول» به این مناسبتهاست منظور همه همان لطیفه الهی است و عمده فقه است یعنی انسان علمی باید داشته باشد که به درد آخرتش بخورد غزالی یک سهم مهمی در این سلسله مسایل اخلاقی دارد باید اعتراف کرد که در بخشهای اخلاقی دیگر مثل غزالی کسی نیامده بعدها هم از مرحوم فیض(رضوان الله علیه) المهجة البیضاء را نوشته اما بالأخره به روال غزالی نوشته گر چه نقطه ضعفهای غزالی را ترمیم کرده آن احادیث ضعیف اهل سنت را به احادیث متین شیعه مبدل کرده از اینجا روایتی آورده لکن بالأخره یک آدم قدرتمندی است که حتی امام رازی و امثال امام رازی را هم تحت تأثیر قرار میدهد غزالی از نظر قلم طوری است که طرزی مطلب را بیان میکند با اینکه اما رازی هم تا حدودی خوش قلم است مجذوب گفتههای غزالی است او خیلی روان نویس است مثل اینکه شما یک صفحه بلورین شفافی داشته باشید آن وقت یک در غلطان را هم روی این صفحه شفاف بلوری رها کنید این بالطبع پایین میآید طرز قلم غزالی اینطور است بالأخره خیلی به طبع پایین میآید عجمهای در نوشتههای ایشان نیست عقدهای نیست پیچیدگی در گفتارش نیست حرفهایش منظم است البته تفکر او جبری است و اشتباهات فراوانی دارد خب بعضی از چیزها را بدون اینکه درس بخواند مطالعه کرده است آن علوم علومی نیست که آدم همینطوری بتواند بدون استاد یاد بگیرد ولو طرف غزالی باشد به هر تقدیر فخر رازی خیلی از آثار غزالی را پذیرفته در تحت تأثر غزالی است این بخش هم که بخش جبر است در تفسیرش میگوید به اینکه غزالی در احیاء العلوم فصلی در تقریر مسئله جبر دارد و آن چنان غزالی گرفتار جبر شده است که جبر را «حق لا ریب فیه» میداند گاهی اصرار میکند البته نه در ذیل این آیه در همان آن بخشهای اولی کتاب میگوید «ان الجبر الذی تفرون منه فانه ملاقیکم» مثل مرگ آنقدر جبر بر او حق جلوه کرده است اما خب برکت اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) باعث شده است که همانطوری که مسئله تفویض ابطال شد جبر هم ابطال شد امر بین الامرین اثبات شد به هر تقدیر مسئله قلوب گفتن و فقیه نبودن قلوب به همین مناسبت است پس ممکن است کسی علم داشته باشد و فقیه نباشد فقه را غزالی در احیاءالعلوم میگوید به اینکه این اصطلاح جدیدی که انسان احکام فرعی را بداند این بعد پیدا شده وگرنه برابر کتاب و سنت فقه به این معنا نیست آن وقت آیه سورهٴ مبارکهٴ «توبه» را هم شاهد میآورد ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ آن علمی فقه است که بتواند با او انظار قیامت را به همراه داشته باشد بالأخره انسان به جای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مینشیند ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ بشود با این علمها که سخن از جهنم و ترس از جهنم مطرح نیست والانسان فروع فقهی را میداند آن بحث قیامت شناسی و آیات معاد و برزخ و جهنم و درکات جهنم و تطایر کتب و انطاق جوارح و حساب و نشر و میزان آن بحثهاست که انظار را به همراه دارد وگرنه بحثهای فرعی فقط تبلیغ است نه انظار خب بالأخره باید به آنجا منتهی بشود ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا﴾ عمده همان است گاهی تعبیر دارد که ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا﴾ گاهی تعبیر قرآن این است که ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «حج» که فرمود ﴿لاَ تَعْمَی الأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی القُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ آنجا دارد که ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا﴾ که عقالی در آن نیست در عقل نظری اگر کسی اهل برهان باشد و حکیمانه و مبرهنانه بیندیشد این زانوی وهم را عقال میکند زانوی خیال را عقال میکند نمیگذارد اینها جموهی کنند چموشی کنند در عقل نظری گرفتار مغالطه بشوند هر کسی اشتباه میکند مطلبی را بد میفهمد برای آن است که در حین مطالعه وقتی عقل دارد مطالعه میکند این کودکان وهم و خیال هم شیطنت میکنند بساط را به هم میزنند صغرا را عوض میکنند کبرا را عوض میکنند اوضاع کتابخانه عقل را به هم میزنند موضوع را عوض میکنند چیز دیگر جایش مینشانند محمول را عوض میکنند چیز دیگر جایش مینشانند انسان گرفتار مغالطه میشود و بد میفهمد اگر کسی بتواند واهمه را که جموه است خیال را که چموش است عقال کند و اینها را شیعیان عقل قرار بدهد شیعه را شیعه گفتند برای اینکه پیروی امام را به عهده دارد باعث شیوع فکر امام است یک امامت علمی درست کند و این دستگاه ادراکی اعم از احساس و خیال و وهم همه را امت قرار بدهد و عقل را امام قرار بدهد چنین انسانی از مغالطههای علمی مصون است این توانسته است زانوی خیال و وهم را عقال کند آنگاه نوبت به عمل میرسد عقل عملی که «عُبِدَ به الرحمان و اکتسب به الجنان» حالا میخواهد تصمیم بگیرد نیت کند ارائه داشته باشد عزم داشته باشد یعنی بعد از فهم و جزم که کار عقل نظری است تازه نوبت به عزم و اراده و نیت میرسد که کار عقل عملی است اینجا هم باید یک عقالی باشد که زانوی شهوت و غضب را عقال بکنند که جلوی تصمیم حق او را نگیرند آن وقت همانطوری که یک امتی در بخش علمی پدید آمده است یعنی مسایل احساسی بالاتر از خیالی بالاتر از وهمی همه مجاری ادراکی امتان عاقله شدند و به هم نزدند اوضاع علمی این متفکر را دستگاه عملیمان هم باید همینطور باشد یعنی همه اجتهادهای او همه کارهای غضبی او باید زیرمجموعه عقل عملی او امتان او قرار بگیرند تا او در عزم و تصمیم و اراده و اخلاص و نیت مشکلی نداشته باشد
پرسش ...
پاسخ: در فطرت ممکن نیست از بین برود فطرت را ضعیف میکند مستور میکند فطرت از بین بردنی نیست به دلیل اینکه فرمود ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ به نحو نفی جنس است برای اینکه نه خدا عوض میکند چون به احسن تقویم آفرید نه غیر خدا عوض میکند چون قدرت آن را ندارد ولی میتواند او را دفن کند ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اما فطرت را نابود بکند اینچنین نیست خب اگر کسی توانست مجاری ادراک را عقال بکند تا مزاحم عقل نظری نشود و گرفتار مغالطه نگردد و توانست تمام مجاری عمل را و گرایشهای عملی را یعنی شهوت و غضب را عقال بکند تا مزاحم عقل عملی نشود آن عقلی که «عُبِدَ به الرحمان و اکتسب به الجنان» مزاحم او نشوند چنین شخصی عاقل است و اولی النهی است و ذی حجر است و فقیه و اما اگر نشد کمکم ممکن است خدای ناکرده به این روز سیاه مبتلا بشود که ﴿لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا﴾ بعد فرمود ﴿أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ﴾ چون طفره محال است این سه مرحله است اول انسان نزدیک انعام میشود بعد واقعاً خودش در حد انعام است مرحله سوم پایینتر از انعام است نه در سیر صعودی و طی درجات طفره ممکن است نه در سیر نزولی و درکات طفره ممکن اگر گفته شدند فلان انسان کل ملک است بل هو ارفع یعنی این سه مرحله دارد اول نزدیک ملک است بعد در حد فرشته است بعد بالاتر این چنین نیست که اول نزدیک فرشته بشود در مرحله دوم بالاتر از فرشته باشد این وسط را طی نکند چه در صعود و چه در سقوط سه مرتبه است اما اینکه فرمود ﴿کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یعنی اول انسان نزدیک حیوان میشود بعد واقعاً حیوان است بعد از این هم پایینتر حیوان پایینتر نمیآید برای اینکه راهی برای پایینتر آمدن نیست اما انسان وسیله دارد هم پایینتر بیاید و هم بالاتر این نردبان را خدا به آنها داده است این نردبان را اگر شما به مهندس بدهید با این نردبان بالا میرود و سقف را روشن میکند و اگر به دست مقنی بدهید به ته چاه میرود حالا نردبان دست چه کسی باشد طناب در دست چه کسی باشد بالأخره این نردبان است دیگر مقنی هم همین نردبان را دارد منتها این مقنی از این نردبان به عنوان درکات استفاده میکند و آن مهندس از همین نردبان به عنوان درجات استفاده میکند خب اینکه میفرماید ﴿أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یعنی طفره شده نه بعضیها نزدیک بهائماند بلکه پستتر از بهائم خب یعنی اول نزدیک بهائماند شبیه بهائماند در مرتبه دوم پستتر از بهائماند یا نه در مرحله سوم پستتر از بهائماند اول نزدیک بهائماند در مرحله دوم واقعاً بهیمهاند در مرحله سوم واقعاً از بهیمه پایینترند تا به جایی که میرسند که در حد سنگ قرار میگیرند در حد حیات زندگی جمادی دارند بعد از این مرحله هم پایینتر میروند که ﴿فَهِیَ کَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ آنجا همین تثلیث مطرح است اینچنین نیست که انسان اول نزدیک جماد بشود بعد پستتر از جماد بشود اینطور که نیست اول نزدیک جماد است بعد در حد جماد است بعد سقوط میکند منتها وسیله سقوط را همیشه با خودش دارد آنجا در سورهٴ «بقره» گذشت که برهان مسئله را ذات اقدس الهی چنین یاد کرده است که ﴿فَهِیَ کَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ برای اینکه بعضی از سنگها هستند که ﴿یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ﴾ چشمه از دل سنگ میجوشد اما هیچ خیری از دل افرادی که ﴿قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ نمیجوشد لذا ﴿کَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ خواهد بود
پرسش ...
پاسخ: بله عزرائیل بل اضراب حالا آن را خواهیم گفت که این اضراب به چه معناست خب
پس بنابراین ﴿لاَیَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ﴾ وقتی کالانعام شدند بعد خودشان انعاماند واقعاً انعاماند و در حد حیات حیوانیاند بعد مرحله سوم از حیات حیوانی میگذرند در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هم در نهجالبلاغه در خطبه 87 بند دوازدهم این است درباره عالم بی عمل اصل خطبه خطبه 87 در صفات متقین و صفات فساق را بازگو میکند درباره صفات فساق فرمود «وآخر قد تسمی عالماً و لیس به، فاقتبس جَهائل من جُهال، و اضالیل من ضُلالٍ، و نصب للناس أشراکاً من حبال غرورٍ، و قول زورٍ، قد حمل الکتاب علی ارائه» و یا در حقیقت حَمَلَ «و عطف الحق علی اهوائه، یُومن من العظائم، و یهون کبیر الجرائم، یقول أقف عند الشبهات و فیها وقع، و یقول: أعتزل البدع و بینها اضطجع» آنگاه فرمود «فالصورة صورة إنسانٍ، والقلب قلب حیوان، لا یعرف باب الهدی فَیَتَبِعَه، و لا باب العمی فَیُصَد عنه، فذلک میت الأحیاء» در زندهها یک آدم مرده است همین عالم بیعمل حالا اگر وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) باشد در سرزمین عرفات نشان میدهد بالأخره آن حق را دید دیگر یک ولی الهی این قدرت را دارد الآن هم وجود مبارک حضرت میتواند نشان بدهد که چه کسی انسان است و که غیر انسان خب پس اینچنین نیست که اول کسی شبیه انعام بشود بعد در مرتبه دوم از انعام پستتر باشد حتماً در مرتبه دوم در حد حیوانیت است در مرتبه سوم از حیوانیت پستتر است در جریان حجاره هم همینطور اما این ﴿بَلْ﴾ به معنای ترقی است نه اضراب یک وقتی بل به این معناست که گذشته را دارد باطل میکند یک وقت است نه ترقی است با حفظ گذشته از مرحله گذشته دارد بالا میآید این بل که فرمود ِ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ نه اینکه ما میخواهیم بگوییم در آن ردیف نیست نه آن ردیف هست آنها سرجایشان هستند منتها اینها دارند از آن مرحله میگذرند مرحله بعدی آن است که چطور حالا اینها از حیوان پست ترند و گمراهترند برای اینکه حیوان بالأخره آنچه را که باید داشته باشد دارد برابر همان عمل میکند دیگر بیش از اینکه سرمایه ندارد که ولی انسان با داشتن سرمایه بیراهه میرود در همین فضا میبینیم میگویند حیوان هرگز از صاحبش نمیرمد بالأخره اگر کلب است از صاحبش نمیرمد وقتی نان کسی را خورده برای او پارس میکند و به دنبال او راه میافتد گوسفندان هم همینطورند گاو هم همینطور است حیوانات دیگر هم همینطورند و این انسان است که در کنار سفره ذات اقدس الهی نشسته است «یأکل رزق ربی و یعصیه» روزی خدا را میخورد و خدا را معصیت میکند حیوان مستحضرید که غالب این حیوانات اینطورند یک حس بویایی دارند یا راههای دیگر این علفها را اول بو میکنند اگر این علف سمی بود ضرر داشت خب نمیخورند مگر اینکه دیگر غافلگیر بشوند اما انسان است که عالماً عامداً به ضرر خودش اقدام میکند اصلاً پوزبند ندارد که چه بدبو است چه خوشبو است چه حلال است چه حرام است وقتی با آن راه افتاده مثل اسب نیست که اول بو کند یک علفی را بعد بخورد غالب این حیوانات اول این علف را بو میکنند که اگر سمی است و این انسان است که بو نمیکند با اینکه بو میکند و بعداً بدبو هم هست مع ذلک اقدام میکند از این جهت و جهات دیگری که غالب مفسرین ذکر کردند از آن جهت فرمود که ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ عمده آن است که چرا حالا در بحث دیروز اشاره شد که چطور ایشان چرا فرمود ﴿أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ﴾ آخر در بین حیوانات انعام یعنی اسب و گاو و گوسفند و اینها را که میگویند انعام برای اینکه پای اینها با نعومت و نرمی است هم چنین خشن نیست چون با نعومت و نرمی راه میروند و خشن نیست اینها را گفتند انعام بر خلاف درندههای دیگر چرا نفرمود کالسباع برای اینکه اکثری انسانها اگر یک وقتی گرفتار غفلت میشوند منشأشان همین اجوفین است از راه شکم و غرایز دیگر آلوده میشوند و غضب در خدمت همین شهوت است چون میخواهد به اجوفین برسد جلوی او را دیگران میگیرند آنگاه از راه غضب میخواهد آن مانع را بردارد در سورهٴ مبارکهای که به نام پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است یعنی سورهٴ 47 آیه دوازدهم تعبیر قرآن کریم این است که ﴿إِنَّ اللّهَ یُدْخِلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَ الَّذینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ اْلأَنْعامُ﴾ خب چون اینها گرفتار اجوفیناند اساسش همان انعام بودن است و اگر درندهاند نه برای آن است که درندگی برای آنها مطلوب است بل برای آن است که این قوه دافعه و غضب را در خدمت قوه شهوت میخواهند قرار بدهند پس اصل برای اینها همین قوه شهویه است بعد فرمود به اینکه
پرسش ...
پاسخ: بالأخره انعام بودنش با اینکه اینها سباعاند تعبیر به انعام شده برای اینکه اگر شخص گرفتار گناه میشود برای آن است که اصل برای او لذت است و چون به این لذت نمیرسد یا نمیگذارند برسند دست به کار غضب و شر میزنند آن نیروی دفاعی را در خدمت نیروی جاذبه قرار میدهد اصل برای آن است وگرنه اصل برای او کشتن نیست اصل برای او تأمین لذت است خب از اینکه ﴿أُولئِکَ﴾ تعبیر فرمود با اینکه اسامی اینها آمده است با اسم اشاره بعید این برای تحقیر است برای تأکید در این تحقیر تکرار فرمود و برای تأکید در این خصیصه بدون عاطف ذکر کرد سه نکته است یکی اینکه تعبیر از این گروه از این هولاء به اولئک برای تحقیر است برای اینکه الآن اسمشان نزدیک برده شد دیگر اینها دور نیستند تا اینکه اولئک تعبیر بشود تعبیر اولئک که اشاره به بعید است برای تحقیر است یک تکرارش هم که با فاصله کم این اولئک را باز تکرار فرمود این هم تأکید تحقیر است دو و بدون عاطف ذکر کرد پشت سر هم دیگر میفرمود این را مثل اینکه نیازی به اصل ندارد این سه همه اینها برای اهمیت تحقیر آنهاست یک بیان لطیفی در تفسیر کاشف است که مرحوم محمد جواد دارد ایشان میگوید به اینکه ذات اقدس الهی کسی را برای جهنم خلق نکرده مگر اینکه کسی جهنمی بشود نظیر آمریکایی و صهیونیست چون این خودش لبنانی است و اشغال فلسطین را از نزدیک دیده و از نزدیک درد این فلسطینیهای محروم را لمس کرده و اینها ایشان نقل میکند که این آمریکاییها رو سرش میریزند این هم در خونش میغلطد اینها «یقهقهون» قهقهه میکنند آن گاه دارد به اینکه اگر کسی آمریکایی و صهیونیست شد آن گاه ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ﴾ تا آنجا نرسد ذات اقدس الهی به این چنین جهنم نمیبرد چون اینها از نزدیک درد اشغال فلسطین را چشیدهاند و از نزدیک میدانند برخی از اهل تفسیر احتمال دادند که این از سنخ قلب باشد که ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا﴾ این مغلوب است اصلش این بود که «ولقد ذرأنا جهنم لکثیراً من الجن و الانس» که این لام لام کثیر دربیاید نه روی جهنم ما جهنم را برای گنهکاران خلق کردیم نه انسانها را برای جهنم خلق کردیم این هم تام نیست برای اینکه قلب را معمولاً در اشعار و اینها به کار میبرند و ثانیاً وقتی که ما بتوانیم با حفظ اصل معنای خوبی داشته باشیم که لام عاقبت در قرآن و در ادبیات هست نظیر ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنًا﴾ نظیر ﴿رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبیلِکَ﴾ نظیر ﴿وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ﴾ این همه آیات که لاماش لام عاقبت است این هم میتواند لام عاقبت باشد حالا اگر مطلبی مانده در نوبت بعد
«والحمد لله رب العالمین»
هدف خلقت معرفت و عبادت است
ذات اقدس الهی بر اساس رحمت عالم را آفرید
پایان کار تبهکاران دوزخ است و ما آنها را برای بهشت خلق کردیم ولی آنها راه جهنم را انتخاب کردند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الغَافِلُون﴾
چون طبق آیات دیگر هدف خلقت معرفت و عبادت است و ذات اقدس الهی بر اساس رحمت عالم را آفرید قهراً این لام در ﴿لِجَهَنَّمَ﴾ لام عاقبت خواهد بود نه لام غایت یعنی گرچه ما انسانها را برای بهشت آفریدیم ولی آنها را آزاد گذاشتیم عدهای به حسن اختیار خود راه را و هدف را شناختند و طی کردند عدهای به سوء اختیار خود راه و هدف را تغییر دادند لذا پایان کار تبهکاران دوزخ است و ما آنها را برای بهشت خلق کردیم ولی آنها راه جهنم را انتخاب کردند همانطوری که میگویند «لدوا للموت ... و ابنوا للخراب» که لام برای عاقبت است نه برای غایت وگرنه انسان خانه را برای سکونت میسازد نه برای ویرانی ولی پایان خانه بالأخره ویرانی است این لام عاقبت هم در کلمات شعرا و ادبا هست هم در قرآن کریم نمونههایی هم در قرآن کریم در بحث دیروز اشاره شد و یکی از نمونههایی که لام برای عاقبت است در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که فرمود ما این آیات الهی را بازگو کردیم و بررسی کردیم تا آنها بگویند ﴿دَرَسْتَ﴾ این آیه 105 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این است ﴿وَکَذلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ وَلِیَقُولُوا دَرَسْتَ﴾ این ﴿وَلِیَقُولُوا دَرَسْتَ﴾ لام ﴿لْیَقُولُوا﴾ لام عاقبت است یعنی عاقبت آنها یک همچنین حرفی میزنند نه اینکه باید یک همچنین حرفی بزنند یا ما برای این منظور آیاتی را فرستادیم ما برای هدایت همه آیاتی فرستادیم ولی آنها چون نمیپذیرند یک همچنین حرفی را میزنند بنابراین این لام عاقبت هم در قرآن هم در کلمات ادبا به کار میرفت
مطلب دیگر این است که در تفسیر المنار و مانند آن آمده است که سر تقدیم جن بر انس که فرمود ﴿کَثِیراً مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ﴾ این است که اکثری جنها گرفتار دوزخ خواهند بود آنها برای اینکه قلوب لا یفقه و اعین لا یبصر و آذان لا یسمع داشته باشند از انسانها اولا هستند و طبع آنها هم که بالأخره از نار است چون اکثری آنها به نار مرتبطاند یعنی اهل دوزخاند از این جهت جن مقدم شد این ناتمام است برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» هم جن مقدم است ﴿وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ و شاید سر تقدیم جن بر انس این باشد که ﴿وَالجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ چون جن قبل از انس روی زمین خلق شدند از این جهت است که نام آنها قبل از انس ذکر میشود وگرنه از نظر تشریع در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» دارد که اگر انس و جن ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا القُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً﴾ آنجا که تحدی است و جریان دعوت به آوردن مثل در فصاحت و بلاغت است انس را مقدم ذکر میکند اما آنچه که مربوط به خلقت کلی است و هدف خلقت است برابر با همان نظم خارجی ذکر میکند چون در نظم خارجی جن قبل از انس خلق شده است برای اینکه فرمود ﴿وَالجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ لذا در این آیه محل بحث و در آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» که فرمود ﴿وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ جن مقدم شده است نه برای آن نکتهای که در تفسیر المنار آمده
مطلب بعدی آن است که این لطیفه الهی را عقل میگویند قلب میگویند حجر میگویند نهیی میگویند به مناسبتهای گوناگونی که دارد و هیچ کدام از اینها منظور آن قلب انسانی نیست چون قلب انسانی در حیوان هم هست یعنی همین این عضو صنوبری شکلی که به اصطلاح در طرف چپ بدن قرار دارد و کارهای پالایش خون و خون رسانی به عهده اوست این در همه هست چه در مؤمن و چه در کافر چه در انسان و چه در غیر انسان و اگر قرآن میفرماید مثلاً ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ منظور این قلب نیست برای اینکه ممکن است متخصصین قلب دل یک منافقی را با نوار و عکس و همه آزمایشها بررسی کنند ببینند که این قلب سالم است ولی به اصطلاح قرآن کریم این قلب مریض است پس منظور از این قلب این گوشت صنوبری نیست این همان است که ما در ادبیات فارسی میگوییم فلان کس صاحبدل است صاحبدلی به مدرسه آمد این ناظر به آن است که یک کسی که دارای آن لطیفه الهی است و اگر قرآن میفرماید ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ یعنی کسی که دارای آن لطیفه الهی را داراست پس نه این عضو صنوبری شکل و آن اگر انسان مؤمن بود آن قلب سالم است و ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾ یا ﴿یَوْمَ لاَ یَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ ٭ إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ﴾ و اگر مؤمن نبود مریض است که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ این لطیفه الهی را قلب گفتند چون سریع الانقلاب است تحولات فراوانی در آن راه پیدا میکند زود تصمیم میگیرد زود عوض میشود حالات فراوانی دارد و سریع عقل گفتند برای اینکه از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که این نیروی الهی دستگاه غضب و شهوت انسان را عقال میکند آن زانوبند شتر را که جلوی چموشی و جموهی آن را میگیرد و نمیگذارد آن چموشی کند جموهی کند آن را میگویند عقال این شترهایی که چموشاند جموهاند زانوهای آنها را میبندند میگویند عقال کردهاند اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن مردی که شتر را رها کرد و رفت مسجد فرمود «اعقل و توکل» یعنی عقال بکن بعد توکل بکن نه اینکه علل و اسباب عادی را رفع بکنید آن حالت را میگویند عقال چون این لطیفهٴ الهی زانوی غضب و شهوت را میبندد عقال میکند جلوی چموشی و جموهی این قوا را میگیرد از این جهت به آن گفتند عقل و حجر هم گفتند ﴿هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ﴾ برای اینکه تحجیر کردن یعنی جدار کشیدن در بحث دیروز سخن از احتیاط به میان آمده در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که احتیاط کردن یعنی دور دیوار دین دور باغ دین را حائط و دیوار کشیدن آدم محتاط یعنی آدمی که دور دینش حائط رسم شده است دیوار دارد بالأخره میوههای باغ او مال خود اوست اینطور نیست که بیدیوار باشد هر که بخواهد بیاید و از میوه دین او بچشد چنین آدمی را میگویند محتاط احتیاط کرده «تأخذ الحائطة لدینک» یعنی برای دینت دیوار بکش و به همین مناسبت عقل را هم حجر میگویند در حیازت املاک موات میگویند اگر تحجیر کرد آن محدوده مال اوست تحجیر یعنی سنگچین حجر هم با همان حجر هماهنگ است و منع است اگر کسی تحجیر کرده آن بیرون حق ندارد به درون راه پیدا کند آن میشود مهجور چون حجر دارد منع دارد و این عقل با این تحجیر کردن با سنگچین کردن حجر ایجاد کرده که منع ایجاد کرده بیرونی به درون راه ندارد و عنوان چهارم عقل هم همان عنوان نهیه است که عقل را نهیه میگویند و جمعش نُهی است که ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَی﴾ «اولی النهی» مثل همان «اولی الالباب» است که نهی جمع نهیه است عقل را نهیه گفتند برای اینکه ناهی از منکر است و اگر کسی گرفتار منکر شد این ناهی را از دست داده است به این مناسبت مردان عاقل و خردورز را میگویند «اولی النهی» تعبیر به «اولی النهی» یا «ذی حجر» یا «قلوب» یا «عقول» به این مناسبتهاست منظور همه همان لطیفه الهی است و عمده فقه است یعنی انسان علمی باید داشته باشد که به درد آخرتش بخورد غزالی یک سهم مهمی در این سلسله مسایل اخلاقی دارد باید اعتراف کرد که در بخشهای اخلاقی دیگر مثل غزالی کسی نیامده بعدها هم از مرحوم فیض(رضوان الله علیه) المهجة البیضاء را نوشته اما بالأخره به روال غزالی نوشته گر چه نقطه ضعفهای غزالی را ترمیم کرده آن احادیث ضعیف اهل سنت را به احادیث متین شیعه مبدل کرده از اینجا روایتی آورده لکن بالأخره یک آدم قدرتمندی است که حتی امام رازی و امثال امام رازی را هم تحت تأثیر قرار میدهد غزالی از نظر قلم طوری است که طرزی مطلب را بیان میکند با اینکه اما رازی هم تا حدودی خوش قلم است مجذوب گفتههای غزالی است او خیلی روان نویس است مثل اینکه شما یک صفحه بلورین شفافی داشته باشید آن وقت یک در غلطان را هم روی این صفحه شفاف بلوری رها کنید این بالطبع پایین میآید طرز قلم غزالی اینطور است بالأخره خیلی به طبع پایین میآید عجمهای در نوشتههای ایشان نیست عقدهای نیست پیچیدگی در گفتارش نیست حرفهایش منظم است البته تفکر او جبری است و اشتباهات فراوانی دارد خب بعضی از چیزها را بدون اینکه درس بخواند مطالعه کرده است آن علوم علومی نیست که آدم همینطوری بتواند بدون استاد یاد بگیرد ولو طرف غزالی باشد به هر تقدیر فخر رازی خیلی از آثار غزالی را پذیرفته در تحت تأثر غزالی است این بخش هم که بخش جبر است در تفسیرش میگوید به اینکه غزالی در احیاء العلوم فصلی در تقریر مسئله جبر دارد و آن چنان غزالی گرفتار جبر شده است که جبر را «حق لا ریب فیه» میداند گاهی اصرار میکند البته نه در ذیل این آیه در همان آن بخشهای اولی کتاب میگوید «ان الجبر الذی تفرون منه فانه ملاقیکم» مثل مرگ آنقدر جبر بر او حق جلوه کرده است اما خب برکت اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) باعث شده است که همانطوری که مسئله تفویض ابطال شد جبر هم ابطال شد امر بین الامرین اثبات شد به هر تقدیر مسئله قلوب گفتن و فقیه نبودن قلوب به همین مناسبت است پس ممکن است کسی علم داشته باشد و فقیه نباشد فقه را غزالی در احیاءالعلوم میگوید به اینکه این اصطلاح جدیدی که انسان احکام فرعی را بداند این بعد پیدا شده وگرنه برابر کتاب و سنت فقه به این معنا نیست آن وقت آیه سورهٴ مبارکهٴ «توبه» را هم شاهد میآورد ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ آن علمی فقه است که بتواند با او انظار قیامت را به همراه داشته باشد بالأخره انسان به جای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مینشیند ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ بشود با این علمها که سخن از جهنم و ترس از جهنم مطرح نیست والانسان فروع فقهی را میداند آن بحث قیامت شناسی و آیات معاد و برزخ و جهنم و درکات جهنم و تطایر کتب و انطاق جوارح و حساب و نشر و میزان آن بحثهاست که انظار را به همراه دارد وگرنه بحثهای فرعی فقط تبلیغ است نه انظار خب بالأخره باید به آنجا منتهی بشود ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا﴾ عمده همان است گاهی تعبیر دارد که ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا﴾ گاهی تعبیر قرآن این است که ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «حج» که فرمود ﴿لاَ تَعْمَی الأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی القُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ آنجا دارد که ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا﴾ که عقالی در آن نیست در عقل نظری اگر کسی اهل برهان باشد و حکیمانه و مبرهنانه بیندیشد این زانوی وهم را عقال میکند زانوی خیال را عقال میکند نمیگذارد اینها جموهی کنند چموشی کنند در عقل نظری گرفتار مغالطه بشوند هر کسی اشتباه میکند مطلبی را بد میفهمد برای آن است که در حین مطالعه وقتی عقل دارد مطالعه میکند این کودکان وهم و خیال هم شیطنت میکنند بساط را به هم میزنند صغرا را عوض میکنند کبرا را عوض میکنند اوضاع کتابخانه عقل را به هم میزنند موضوع را عوض میکنند چیز دیگر جایش مینشانند محمول را عوض میکنند چیز دیگر جایش مینشانند انسان گرفتار مغالطه میشود و بد میفهمد اگر کسی بتواند واهمه را که جموه است خیال را که چموش است عقال کند و اینها را شیعیان عقل قرار بدهد شیعه را شیعه گفتند برای اینکه پیروی امام را به عهده دارد باعث شیوع فکر امام است یک امامت علمی درست کند و این دستگاه ادراکی اعم از احساس و خیال و وهم همه را امت قرار بدهد و عقل را امام قرار بدهد چنین انسانی از مغالطههای علمی مصون است این توانسته است زانوی خیال و وهم را عقال کند آنگاه نوبت به عمل میرسد عقل عملی که «عُبِدَ به الرحمان و اکتسب به الجنان» حالا میخواهد تصمیم بگیرد نیت کند ارائه داشته باشد عزم داشته باشد یعنی بعد از فهم و جزم که کار عقل نظری است تازه نوبت به عزم و اراده و نیت میرسد که کار عقل عملی است اینجا هم باید یک عقالی باشد که زانوی شهوت و غضب را عقال بکنند که جلوی تصمیم حق او را نگیرند آن وقت همانطوری که یک امتی در بخش علمی پدید آمده است یعنی مسایل احساسی بالاتر از خیالی بالاتر از وهمی همه مجاری ادراکی امتان عاقله شدند و به هم نزدند اوضاع علمی این متفکر را دستگاه عملیمان هم باید همینطور باشد یعنی همه اجتهادهای او همه کارهای غضبی او باید زیرمجموعه عقل عملی او امتان او قرار بگیرند تا او در عزم و تصمیم و اراده و اخلاص و نیت مشکلی نداشته باشد
پرسش ...
پاسخ: در فطرت ممکن نیست از بین برود فطرت را ضعیف میکند مستور میکند فطرت از بین بردنی نیست به دلیل اینکه فرمود ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ به نحو نفی جنس است برای اینکه نه خدا عوض میکند چون به احسن تقویم آفرید نه غیر خدا عوض میکند چون قدرت آن را ندارد ولی میتواند او را دفن کند ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اما فطرت را نابود بکند اینچنین نیست خب اگر کسی توانست مجاری ادراک را عقال بکند تا مزاحم عقل نظری نشود و گرفتار مغالطه نگردد و توانست تمام مجاری عمل را و گرایشهای عملی را یعنی شهوت و غضب را عقال بکند تا مزاحم عقل عملی نشود آن عقلی که «عُبِدَ به الرحمان و اکتسب به الجنان» مزاحم او نشوند چنین شخصی عاقل است و اولی النهی است و ذی حجر است و فقیه و اما اگر نشد کمکم ممکن است خدای ناکرده به این روز سیاه مبتلا بشود که ﴿لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا﴾ بعد فرمود ﴿أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ﴾ چون طفره محال است این سه مرحله است اول انسان نزدیک انعام میشود بعد واقعاً خودش در حد انعام است مرحله سوم پایینتر از انعام است نه در سیر صعودی و طی درجات طفره ممکن است نه در سیر نزولی و درکات طفره ممکن اگر گفته شدند فلان انسان کل ملک است بل هو ارفع یعنی این سه مرحله دارد اول نزدیک ملک است بعد در حد فرشته است بعد بالاتر این چنین نیست که اول نزدیک فرشته بشود در مرحله دوم بالاتر از فرشته باشد این وسط را طی نکند چه در صعود و چه در سقوط سه مرتبه است اما اینکه فرمود ﴿کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یعنی اول انسان نزدیک حیوان میشود بعد واقعاً حیوان است بعد از این هم پایینتر حیوان پایینتر نمیآید برای اینکه راهی برای پایینتر آمدن نیست اما انسان وسیله دارد هم پایینتر بیاید و هم بالاتر این نردبان را خدا به آنها داده است این نردبان را اگر شما به مهندس بدهید با این نردبان بالا میرود و سقف را روشن میکند و اگر به دست مقنی بدهید به ته چاه میرود حالا نردبان دست چه کسی باشد طناب در دست چه کسی باشد بالأخره این نردبان است دیگر مقنی هم همین نردبان را دارد منتها این مقنی از این نردبان به عنوان درکات استفاده میکند و آن مهندس از همین نردبان به عنوان درجات استفاده میکند خب اینکه میفرماید ﴿أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یعنی طفره شده نه بعضیها نزدیک بهائماند بلکه پستتر از بهائم خب یعنی اول نزدیک بهائماند شبیه بهائماند در مرتبه دوم پستتر از بهائماند یا نه در مرحله سوم پستتر از بهائماند اول نزدیک بهائماند در مرحله دوم واقعاً بهیمهاند در مرحله سوم واقعاً از بهیمه پایینترند تا به جایی که میرسند که در حد سنگ قرار میگیرند در حد حیات زندگی جمادی دارند بعد از این مرحله هم پایینتر میروند که ﴿فَهِیَ کَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ آنجا همین تثلیث مطرح است اینچنین نیست که انسان اول نزدیک جماد بشود بعد پستتر از جماد بشود اینطور که نیست اول نزدیک جماد است بعد در حد جماد است بعد سقوط میکند منتها وسیله سقوط را همیشه با خودش دارد آنجا در سورهٴ «بقره» گذشت که برهان مسئله را ذات اقدس الهی چنین یاد کرده است که ﴿فَهِیَ کَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ برای اینکه بعضی از سنگها هستند که ﴿یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ﴾ چشمه از دل سنگ میجوشد اما هیچ خیری از دل افرادی که ﴿قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ نمیجوشد لذا ﴿کَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ خواهد بود
پرسش ...
پاسخ: بله عزرائیل بل اضراب حالا آن را خواهیم گفت که این اضراب به چه معناست خب
پس بنابراین ﴿لاَیَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ﴾ وقتی کالانعام شدند بعد خودشان انعاماند واقعاً انعاماند و در حد حیات حیوانیاند بعد مرحله سوم از حیات حیوانی میگذرند در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هم در نهجالبلاغه در خطبه 87 بند دوازدهم این است درباره عالم بی عمل اصل خطبه خطبه 87 در صفات متقین و صفات فساق را بازگو میکند درباره صفات فساق فرمود «وآخر قد تسمی عالماً و لیس به، فاقتبس جَهائل من جُهال، و اضالیل من ضُلالٍ، و نصب للناس أشراکاً من حبال غرورٍ، و قول زورٍ، قد حمل الکتاب علی ارائه» و یا در حقیقت حَمَلَ «و عطف الحق علی اهوائه، یُومن من العظائم، و یهون کبیر الجرائم، یقول أقف عند الشبهات و فیها وقع، و یقول: أعتزل البدع و بینها اضطجع» آنگاه فرمود «فالصورة صورة إنسانٍ، والقلب قلب حیوان، لا یعرف باب الهدی فَیَتَبِعَه، و لا باب العمی فَیُصَد عنه، فذلک میت الأحیاء» در زندهها یک آدم مرده است همین عالم بیعمل حالا اگر وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) باشد در سرزمین عرفات نشان میدهد بالأخره آن حق را دید دیگر یک ولی الهی این قدرت را دارد الآن هم وجود مبارک حضرت میتواند نشان بدهد که چه کسی انسان است و که غیر انسان خب پس اینچنین نیست که اول کسی شبیه انعام بشود بعد در مرتبه دوم از انعام پستتر باشد حتماً در مرتبه دوم در حد حیوانیت است در مرتبه سوم از حیوانیت پستتر است در جریان حجاره هم همینطور اما این ﴿بَلْ﴾ به معنای ترقی است نه اضراب یک وقتی بل به این معناست که گذشته را دارد باطل میکند یک وقت است نه ترقی است با حفظ گذشته از مرحله گذشته دارد بالا میآید این بل که فرمود ِ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ نه اینکه ما میخواهیم بگوییم در آن ردیف نیست نه آن ردیف هست آنها سرجایشان هستند منتها اینها دارند از آن مرحله میگذرند مرحله بعدی آن است که چطور حالا اینها از حیوان پست ترند و گمراهترند برای اینکه حیوان بالأخره آنچه را که باید داشته باشد دارد برابر همان عمل میکند دیگر بیش از اینکه سرمایه ندارد که ولی انسان با داشتن سرمایه بیراهه میرود در همین فضا میبینیم میگویند حیوان هرگز از صاحبش نمیرمد بالأخره اگر کلب است از صاحبش نمیرمد وقتی نان کسی را خورده برای او پارس میکند و به دنبال او راه میافتد گوسفندان هم همینطورند گاو هم همینطور است حیوانات دیگر هم همینطورند و این انسان است که در کنار سفره ذات اقدس الهی نشسته است «یأکل رزق ربی و یعصیه» روزی خدا را میخورد و خدا را معصیت میکند حیوان مستحضرید که غالب این حیوانات اینطورند یک حس بویایی دارند یا راههای دیگر این علفها را اول بو میکنند اگر این علف سمی بود ضرر داشت خب نمیخورند مگر اینکه دیگر غافلگیر بشوند اما انسان است که عالماً عامداً به ضرر خودش اقدام میکند اصلاً پوزبند ندارد که چه بدبو است چه خوشبو است چه حلال است چه حرام است وقتی با آن راه افتاده مثل اسب نیست که اول بو کند یک علفی را بعد بخورد غالب این حیوانات اول این علف را بو میکنند که اگر سمی است و این انسان است که بو نمیکند با اینکه بو میکند و بعداً بدبو هم هست مع ذلک اقدام میکند از این جهت و جهات دیگری که غالب مفسرین ذکر کردند از آن جهت فرمود که ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ عمده آن است که چرا حالا در بحث دیروز اشاره شد که چطور ایشان چرا فرمود ﴿أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ﴾ آخر در بین حیوانات انعام یعنی اسب و گاو و گوسفند و اینها را که میگویند انعام برای اینکه پای اینها با نعومت و نرمی است هم چنین خشن نیست چون با نعومت و نرمی راه میروند و خشن نیست اینها را گفتند انعام بر خلاف درندههای دیگر چرا نفرمود کالسباع برای اینکه اکثری انسانها اگر یک وقتی گرفتار غفلت میشوند منشأشان همین اجوفین است از راه شکم و غرایز دیگر آلوده میشوند و غضب در خدمت همین شهوت است چون میخواهد به اجوفین برسد جلوی او را دیگران میگیرند آنگاه از راه غضب میخواهد آن مانع را بردارد در سورهٴ مبارکهای که به نام پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است یعنی سورهٴ 47 آیه دوازدهم تعبیر قرآن کریم این است که ﴿إِنَّ اللّهَ یُدْخِلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَ الَّذینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ اْلأَنْعامُ﴾ خب چون اینها گرفتار اجوفیناند اساسش همان انعام بودن است و اگر درندهاند نه برای آن است که درندگی برای آنها مطلوب است بل برای آن است که این قوه دافعه و غضب را در خدمت قوه شهوت میخواهند قرار بدهند پس اصل برای اینها همین قوه شهویه است بعد فرمود به اینکه
پرسش ...
پاسخ: بالأخره انعام بودنش با اینکه اینها سباعاند تعبیر به انعام شده برای اینکه اگر شخص گرفتار گناه میشود برای آن است که اصل برای او لذت است و چون به این لذت نمیرسد یا نمیگذارند برسند دست به کار غضب و شر میزنند آن نیروی دفاعی را در خدمت نیروی جاذبه قرار میدهد اصل برای آن است وگرنه اصل برای او کشتن نیست اصل برای او تأمین لذت است خب از اینکه ﴿أُولئِکَ﴾ تعبیر فرمود با اینکه اسامی اینها آمده است با اسم اشاره بعید این برای تحقیر است برای تأکید در این تحقیر تکرار فرمود و برای تأکید در این خصیصه بدون عاطف ذکر کرد سه نکته است یکی اینکه تعبیر از این گروه از این هولاء به اولئک برای تحقیر است برای اینکه الآن اسمشان نزدیک برده شد دیگر اینها دور نیستند تا اینکه اولئک تعبیر بشود تعبیر اولئک که اشاره به بعید است برای تحقیر است یک تکرارش هم که با فاصله کم این اولئک را باز تکرار فرمود این هم تأکید تحقیر است دو و بدون عاطف ذکر کرد پشت سر هم دیگر میفرمود این را مثل اینکه نیازی به اصل ندارد این سه همه اینها برای اهمیت تحقیر آنهاست یک بیان لطیفی در تفسیر کاشف است که مرحوم محمد جواد دارد ایشان میگوید به اینکه ذات اقدس الهی کسی را برای جهنم خلق نکرده مگر اینکه کسی جهنمی بشود نظیر آمریکایی و صهیونیست چون این خودش لبنانی است و اشغال فلسطین را از نزدیک دیده و از نزدیک درد این فلسطینیهای محروم را لمس کرده و اینها ایشان نقل میکند که این آمریکاییها رو سرش میریزند این هم در خونش میغلطد اینها «یقهقهون» قهقهه میکنند آن گاه دارد به اینکه اگر کسی آمریکایی و صهیونیست شد آن گاه ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ﴾ تا آنجا نرسد ذات اقدس الهی به این چنین جهنم نمیبرد چون اینها از نزدیک درد اشغال فلسطین را چشیدهاند و از نزدیک میدانند برخی از اهل تفسیر احتمال دادند که این از سنخ قلب باشد که ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا﴾ این مغلوب است اصلش این بود که «ولقد ذرأنا جهنم لکثیراً من الجن و الانس» که این لام لام کثیر دربیاید نه روی جهنم ما جهنم را برای گنهکاران خلق کردیم نه انسانها را برای جهنم خلق کردیم این هم تام نیست برای اینکه قلب را معمولاً در اشعار و اینها به کار میبرند و ثانیاً وقتی که ما بتوانیم با حفظ اصل معنای خوبی داشته باشیم که لام عاقبت در قرآن و در ادبیات هست نظیر ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنًا﴾ نظیر ﴿رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبیلِکَ﴾ نظیر ﴿وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ﴾ این همه آیات که لاماش لام عاقبت است این هم میتواند لام عاقبت باشد حالا اگر مطلبی مانده در نوبت بعد
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است