display result search
منو
تفسیر آیات 175 تا 178 سوره اعراف بخش چهارم

تفسیر آیات 175 تا 178 سوره اعراف بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 53 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 175 تا 178 سوره اعراف بخش چهارم"
هر چه نعمت است به ذات اقدس الهی منسوب است
هر چه نقمت است به سوء اختیار تبهکاران منسوب است
حب دنیا نقش محوری در تمام سیئات دارد

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الغَاوِینَ ٭ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ٭ سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ کَانُوا یَظْلِمُونَ ٭ مَن یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ المُهْتَدِی وَمَن یُضْلِلْ فَأُولئِکَ هُمُ الخَاسِرُون﴾

عناصر محوری این بخش از بحث چندتاست یکی فرق بین نعمت الهی و نقمت تبهکاران است که هر چه نعمت است به ذات اقدس الهی منسوب است و هر چه نقمت است به سوء اختیار تبهکاران منسوب است بر اساس ﴿وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾ و ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ و آیات دیگر تمام آنچه که در این بخش است از قبیل نعم به خدا نسبت داده شد و از قبیل نقم به این شخص تبهکار اسناد داده شد جریان ایتای آیات که نعمت است و کرامت خدا به خود اسناد داد فرمود به اینکه ﴿آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا﴾ جریان مشیعت رفعت را به خود اسناد داد فرمود ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ اینها حسناتی است که به خدا منسوب است ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ اما جریان انسلاخ از آیات که نقمت است و خود این شخص تبهکار منسوب فرمود ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ جریان «خلود الی الارض» و گرایش به زمین که سیئه و نقمت است به خود این شخص تبهکار اسناد داد فرمود ﴿أَخْلَدَ إِلَی الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ بنابراین آنچه در این آیات از نعمتهای الهی است نعمتها محسوب است به خدا منسوب است و آنچه نقمت است به سوء اختیار اوست
مطلب دیگر آن است همان‌طوری که «حب الدنیا رأس کل خطیئه» در این جریان هم حب دنیا نقش محوری را در تمام این سیئات داشت این شخص دنیا دوست بود حب نفس هم منشأ‌ش حب دنیاست البته حب دنیا رأس کل خطیئه است وقتی انسان خود را دوست داشت هر چه دارد برای خود می‌خواهد اگر هم آیات الهی را داراست از او به عنوان وسیله استفاده می‌کند برای تأمین دنیای خود بابی را که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی و سایر محدثین در جوامع روائیشان باز کردند به عنوان باب «مستأکل بعلم» مستأکل به علم آن است که علومی را که ذات اقدس الهی به او عطا کرده است آن را در راه باطل صرف کند یعنی یا احقاق باطل یا ابطال حق قهراً چنین انسانی علم را وسیله قرار می‌دهد برای رهیابی خودش به مقصد بیان نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) هم این است هرگز کسی از راه باطل به مقصد صحیح نمی‌رسد این سخن که هدف وسیله را توجیه می‌کند در مکتب عقل و نقل باطل است آن بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) این است که «من حاول امراً بمعصیة الله کان أفوت لما یرجو واسرع لما یحذر» این را غالب محدثین از سالار شهیدان(سلام الله علیه) نقل کرده‌اند صاحب تحف العقول هم نقل کرده است یعنی اگر کسی بخواهد از راه گناه به مقصد برسد زودتر از دیگران سقوط می‌کند برای اینکه مقصد صحیح راه صحیح می‌طلبد با راه باطل که نمی‌شود به مقصد صحیح رسید هرگز هدف وسیله را تقریر و توجیه نمی‌کند هدف وسیله خاص خود را دارد و هر وسیله‌ای برای رسیدن به مقصود خاص تنظیم شده است فرمود اگر کسی بخواهد از راه گناه به مقصد برسد زودتر از دیگران به چاه می‌افتد «من حاول امراً بمعصیة الله کان افوت لما یرجو .. » این شخص در اثر «حب الدنیا رأس کل خطیئة» به پیروی هوا خواست از راه احقاق باطل و ابطال حق به دنیا برسد زودتر از دیگران سقوط کرده و بدتر از دیگران هم سقوط کرده
مطلب عنصری بعدی آن است که چنین موجودی تقریباً از شیطان هم جلو می‌زند که گاهی برخی شیاطین الانس گر چه ممکن است از ابلیس معروف جلو نزنند ولی از سایر شیاطین جلو می‌زنند ابلیس همان کسی بود که در اثر سابقه شش هزار ساله عبادت خود را همه را یک جا سوزاند که وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) طبق نقلهای قبلی فرمود به اینکه این ستة آلاف سنه خدا را عبادت کرد معلوم نیست که سال دنیا مراد است یعنی سالی که 365 روز است یا سال آخرت مراد است که هر روزش ﴿الفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّون﴾ یک همچنین موجودی اصلاً دومی ندارد تاکنون کسی خلق نشده است این‌قدر غضبناک و عصبانی آن هم رو در روی خدا که محصول شش هزار ساله خود را یک‌جا آتش بزند و آن هم برای ابد بسوزد مثل ابلیس کسی نیست اما شیاطینی که زیرمجموعه ابلیس‌اند اینها درکاتی دارند بعضی از آنها از بعضی از انسانها که جزء شیاطین الانس‌اند درکه آنها پائین‌تر است و بعضی از انسانها که جزء شیاطین الانس‌اند درکه آنها از درکه شیاطین الجن بدتر است پس اگر در این آیه آمده است که ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ﴾ گرچه این ﴿أَتْبَعَه﴾ به معنی «تبعه و لحقه و ادرکه» است آن‌طوری که فرعون دنبال کرده تعقیب کرده بنی‌اسرائیل را تا به آنها برسد اینجا به معنی پیروی نیست به معنی تعقیب است لکن اگر هم اینجا ﴿أَتْبَعَهُ﴾ موهم معنای پیروی باشد برخی از شیاطین دنباله روی برخی از شیاطین انس‌اند یعنی بعضی از انسانهای پلید از بعضی از شیطانها بدترند درکه آنها پایین‌تر است همان‌طوری که برخی از مؤمنان پرهیزکار از برخی از فرشتگان بالاترند درجاتشان بالاتر است برخی از انسانهای تبهکار از بعضی از شیاطین تبهکار درکات آنها پائین‌تر است تا برسد به جایی که ﴿إِنَّ المُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ خب پس گر چه ﴿فَأَتْبَعَهُ﴾ به معنای «ادرکه و لحقه» است نظیر آن آیاتی که دلالت می‌کرد بر اینکه فرعون حرکت کرده تا بنی‌اسرائیل را تعقیب کند و آنها را ادراک کند و بگیرد ﴿فَأَتْبَعَهُمْ﴾ که فرعون شده پیرو بنی‌اسرائیل یعنی آنها را تعقیب کرده نه دنباله‌رو آنها به معنای تابع بودن نیست این آیه که آنهایی که خیال کردند ولی چون معنای تبعیت در او اشراب شده است و این کلمه بالأخره دنباله روی را به همراه دارد می‌توان استفاده کرد که بعضی از انسانهای تبهکار از بعضی از شیاطین پست‌ترند چون شیاطین الانس و الجن زیر مجموعه ابلیس‌اند خب لذا فرمود ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الغَاوِینَ﴾ آلوسی می‌گوید که اوهن الاقوال این است که ما بگوییم این شخصی که آیات الهی به او داده شد فرعون است ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا﴾ می‌گویند اوهن الاقوال این است در نوبتهای قبل هم اشاره شد که این قول خیلی ضعیف است برای اینکه گرچه در سورهٴ «طه» دارد که ما آیات را نشان دادیم اما اینجا سخن از ارائه آیات است نه ایتای آیات و در آیه محل بحث سخن از ایتای آیات است این ضرب آیه به آیه است که مَنهی است در روایات دارد که آیات را به هم نزنید «من ضرب القرآن بعضه ببعض فقد کفر» نه «من فسر القرآن بعضه ببعض» خود ائمه(علیهم السلام) به کمک بعضی از آیات آیات دیگر را تفسیر می‌کردند آنها که خواستند دست دزد را تا دوش قطع کنند حضرت می‌فرمود نه دست گاهی به معنی زند است گاهی به معنی مرفق است آیه تیمم داریم آیه وضو داریم خود ائمه استشهاد می‌کردند راه تفسیر قرآن به قرآن را یاد می‌دادند آنجا که دارد «من ضرب القرآن بعضه ببعض فقد کفر» یعنی به هم بریزد به هم یعنی این ﴿آتَیْنَا﴾ را با ﴿أَرَیْنَا﴾ خلط بکند آنجا سخن از ارائه آیه است اینجا سخن از ایتای آیات است
مطلب دیگر آن است که این تقابل لغوی خیلی از برکات را به همراه دارد در اینجا این رفعت ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ یک واسطة العقد است بین آن انسلاخ و بین «اخلاد الی الارض» فرمود ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الغَاوِینَ﴾ این قبل ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ این وسط ﴿وَلکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ این سوم این ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ﴾ که وسط قرار گرفت بین انسلاخ و اخلاد هم انسلاخ را معنا می‌کند هم اخلاد را معنی می‌کند می‌فرماید به اینکه اگر ما می‌خواستیم او را بالا می‌بردیم معلوم می‌شود آنجا که انسلاخ است یک انسلاخ عمودی است نه افقی یک وقت است که مار از پوست بیرون می‌آید خب این از کمال بیرون نیامده یک وقت انسلاخ است یعنی کسی از آن مرتبه بالا هبوط می‌کند مثل اینکه ذات اقدس الهی به خود شیطان فرمود ﴿فَاهْبِطْ مِنْهَا ... إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ﴾ اینجا پائین بیا اینجا جای تکبر نیست ﴿فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا﴾ خب اینجا که جای متکبران نیست پائین برو و بیرون برو جایی که متکبران آنجا زندگی می‌کنند و آن طبقه سفلای زندگی است ﴿فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا﴾ در این منزلت جا برای تکبر نیست باید پائین بیایی چنین کاری را می‌گویند هبوط چون آن انسلاخ در مقابل این رفعت قرار گرفت معلوم می‌شود وضعت است هبوط است و سقوط، این رفعت آن انسلاخ را توجیه می‌کند که به معنی هبوط است چه اینکه این اخلاد را هم تأویل می‌کند که این اخلاد هم به معنی هبوط است «اخلاد الی الارض» یعنی هبوط و صغار و وهن و سستی و ضعف و فرومایگی زمین از آن جهت که زمین است بد نیست اما اخلاد به دنیا فرومایگی است این فرومایگی را ما از «اخلاد الی الارضغ به قرینه تقابل با رفعت می‌فهمیم آنجا فرمود ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ پس معلوم می‌شود که به رفعت نرسیده است مقابل رفعت وضعت است و سفالت است و فرومایگی پس این رفعتی که در وسط قرار گرفت همان انسلاخ را تفسیر می‌کند که به معنی هبوط است هم این «اخلاد الی الارض» را توجیه می‌کند که به معنی سفالت و فرومایگی است
مطلب بعدی آن است که این کلمه قَصص مصدر است و معنای مفعول مثل خلق به معنی مخلوق اینجا قَصص که مصدر است به معنی قصه است به معنی مقصوص است لذا فرمود ﴿فَاقْصُصِ القَصَصَ﴾ مثل اینکه می‌فرمود «خلق الخلق» یعنی خلق المخلوق نه اینکه خلق آفریدن را خلق بکند «خلق الخلق من غیر رویه» وقتی که در نهج‌البلاغه آمده است ذات اقدس الهی خلق را آفرید یعنی مخلوق را وگرنه خلق به معنی مصدر یعنی آفریدن را که کسی نمی‌آفریند که قَصص به معنای داستان سرایی را که کسی نمی‌سراید داستان را می‌سراید نه داستان سرایی را پس قَصص مصدر است به معنی مفعول
مطلب بعدی آن است که در غالب این موارد ممکن بود به ضمیر اکتفا بشود ولی نه تنها به ضمیر اکتفا نشد با اسم ظاهر ذکر شد بلکه آن وصف هم ذکر شد مثلاً در آیهٴ 176 همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» فرمود که ﴿ذلِکَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا﴾ بعد فرمود ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا﴾ خب باید می‌فرمود «ساء مثلهم» ذکر اسم ظاهر با اینکه ضمیر مناسب بود برای آن است که تصریح کند به اصل مطلب یک، و وصف پلیدی این پلیدان را هم بازگو کند دو، آن‌گاه یک حلقه ارتباطی باشد برای بعدی که اگر بعد بخواهد ضمیر ذکر کند این ضمیر به این مرجع برگردد سه، وگرنه اگر می‌فرمود ﴿ذلِکَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا﴾ بعد می‌فرمود «ساء مثلهم» این کافی بود اما در بار دوم فرمود ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا﴾ هم اسم ظاهر آورد هم وصفش را هم آورد تا سبب ذکر بشود نکته دیگر آن است که با اینکه مثل را به صورت روشن بیان کرد و فاصله‌ای هم با این مثل نبود به جای اینکه بفرماید «هذا مثل القوم الذین کذبوا» می‌فرماید ﴿ذلِکَ﴾ ذلک اصلاً نمی‌خواهد اینها در حریم قرآن راه پیدا کنند فرمود آنها گاهی کسی در محضر مولا نشسته است ولی آن مولای حکیم نمی‌خواهد او را دیده بنگرد می‌گوید او گفت این گاهی «ذلک» به جای «هذا» می‌نشیند تکریماً مثل ﴿الم ٭ ذلِکَ الکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیه﴾ مثل اینکه بنده‌ای که در حضور مولا نشسته است به جای اینکه بگوید این مولا می‌گوید آن مولا گاهی هم مولا برای تحقیر بنده تبهکار به جای اینکه بگوید این بنده می‌گوید آن بنده در این مورد به جای اینکه خدا بفرماید «هذا مثل القوم الذین» برای اینکه همین اکنون عبارت تمام شد و جای «هذا» است نه «ذلک» اما برای تبعید اینها از ساحت قرآن کریم که کلام خدا است تعبیر به «ذلک» شده است ﴿ذلِکَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾ این ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون﴾ برای هم ما‌هاست یک زنگ خطری است که حالا آن زنگ خطر را هم باید عرض بکنیم بعد فرمود به اینکه ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ کَانُوا یَظْلِمُونَ﴾ اینها گرفتار دوتا تبهکاری و مشکل بودند یکی اینکه به دین اهانت کردند آیات الهی را تکذیب کردند دیگر اینکه به خودشان ستم کردند این چنین نیست که حالا اینها بتوانند به دین ستم بکنند یا به خدا ستم بکنند که چون هر کسی که بد می‌کند مستقیماً به خود بد می‌کند آن آثار بالعرض گناه به دیگری می‌رسد قبلاً این بحث گذشت که اگر کسی در درون اتاق نشیمن خود کنیفی حفر کرد تمام بوی بد فاضلاب دامنگیر خود اوست حالا گاهی هم در اتاق باز می‌شود و یک بادی می‌زند نسیمی و شامه رهگذر را متأثر می‌کند همین ممکن نیست عقلاً و نقلاً کسی بتواند نسبت به دیگری بد کند یک قدری که آدم آشنا بشود به بعضی از علوم معلوم می‌شود محال است این کار بالذات هر که بد می‌کند به خویشتن خویش بد می‌کند ولو کسی را بخواهد بکشد بالاتر از قتل که نیست بدتر از قتل را در حریم خود که ﴿وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً﴾ اینجا تأمین کرده است سایه این گناه و این خطر به دیگری رسید او حالا بهشت می‌رود یا اگر بهشت هم نرود بالأخره یک مقداری آسیب می‌بیند یک چند لحظه‌ای آسیب می‌بیند بعد هم مشمول رحمت خدا است هیچ ممکن نیست کسی به کسی ظلم بکند مگر بالعرض چه اینکه ممکن نیست کسی به کسی احسان کند مگر بالعرض هر کسی احسان می‌کند اولاً و بالذات درباره خودش مثل اینکه در شبستان جان خودش یک گلستانی یک بوستانی تأسیس کرد دائماً روح و ریحان است گاهی هم در اتاق دلش باز می‌شود و نسیمی به عابر می‌رسد عابر از کنار او می‌گذرد که یک بهره‌ای شامه او می‌برد وگرنه ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ این لام، لام پیوند اختصاص است هر کسی بد می‌کند اولاً بالذات با خود می‌کند ثانیاً بالعرض با دیگری چه اینکه هر کسی احسان می‌کند اولاً و بالذات با خودش احسان می‌کند ثانیاً بالعرض با دیگری لذا فرمود ﴿وَأَنْفُسَهُمْ کَانُوا یَظْلِمُونَ﴾
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی یک هدایت تکوینی دارد که همان امر تکوینی اوست یک هدایت تشریعی دارد که همان امر تشریعی اوست هدایت تکوینی را عصیان پذیر نیست هر جایی که هدایت تکوینی حق تعالی بیاید همان «کن فیکون» است و اطاعت را به همراه دارد با امر تکوینی حاصل می‌شود ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ هدایت تشریعی را با امر تشریعی اوست امر تشریعی او کار بنده است خدا بنده را دستور می‌دهد که کاری بکن بنده هم مختار است یا راه حق را طی می‌کند ﴿فَرِیقاً هَدَی وَفَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾ خب پس اگر امر امر تشریعی باشد عصیان پذیر است و اگر امر تکوینی باشد عصیان پذیر نیست آیات قرآن هم درباره هدایت هم دو قسم است درباره هدایت تشریعی فرمود ما یک عده را هدایت کردیم اینها قبول نکردند نظیر آنچه که درباره ثمود فرمود فرمود ﴿وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا العَمَی عَلَی الهُدَی﴾ ما اینها را راهنمائی کردیم اینها بی‌راهه رفتند و حاضر نشدند راهی را که ما به آنها ارائه کردیم طی کنند آیهٴ هفده سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» این است ﴿وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا العَمَی عَلَی الهُدَی﴾ اینها حرفمان را گوش ندادند این هدایت تشریعی است یعنی با عقل هدایت کردیم با فطرت هدایت کردیم از درون با وحی و رسالت و الهام ائمه(علیهم السلام) واولیای الهی انبیا(علیهم السلام) از بیرون این هدایت تشریعی جلوی اختیار و آزادی کسی را نمی‌گیرد این تکویناً آزاد است هر راهی را که خواست طی می‌کند فرمود ما هدایت کردیم اما اینها کوری را بر هدایت ترجیح دادند در آیه محل بحث فرمود ﴿مَن یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ المُهْتَدِی﴾ بدون تخلف هر که را خدا هدایت بکند یقیناً او مهتدی است این می‌شود هدایت تکوینی این همان است که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این هدایت تکوینی است به این آسانی نصیب کسی نمی‌شود اگر کسی با داشتن عقل و فطرت از درون وحی و کتاب و سنت و معصومین(علیهم السلام) از بیرون معتقد بود متخلق بود عامل به احکام بود چند قدمی پیش رفت راه گناه برای او باز بود و امتحان خوبی داد و راه تقوی را طی کرد از آن به بعد مشمول عنایت الهی می‌شود می‌بینید گرایش به فضیلت دارد کارهای خوب را به خوبی انجام می‌دهد کارهای بد را یا اصلاً انجام نمی‌دهد یا اگر انجام بدهد خیلی به زحمت انجام می‌دهد خیلی باید وادارش بکنند به گناه چنین آدمی کم کم توفیق آن را پیدا می‌کند که از یک هدایت تکوینی بهره‌مند بشود ببینید قلبش به یک سمت گرایش پیدا می‌کند مایل است به یک سمت خب وقتی که راه خیر را بخواهد طی بکند همه وسایلش برای او فراهم است اگر هم خدای ناکرده بخواهد دست به گناه دراز بکند می‌بینید چندین مانع سر راه اوست می‌خواهد به طرف گناه برود از آن طرف راه بسته است از آن طرف یک رفیق او را صدا می‌زند از آن طرف تلفن می‌کنند که باش من کار دارم دهها مانع ذات اقدس الهی ایجاد می‌کند که نیفتد اگر بخواهد یک کار خیر انجام بدهد همه وسایل را خدا فراهم می‌کند ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی ٭ وَصَدَّقَ بِالحُسْنَ ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَیٰ﴾ چه اینکه ﴿وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَی ٭ وَکَذَّبَ بِالحُسْنَ ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَ﴾ بعضی‌ها را آن طور آماده می‌کند خب پس
پرسش ...
پاسخ: چرا وسیله فراهم کردن
پرسش ...
پاسخ: چرا اختیار هم در نظام تکوین محفوظ است برای اینکه آدم اگر چیزی را علاقمند بود با اختیار انجام می‌دهد
پرسش ...
پاسخ: هدایت تکوینی است برای اینکه با علاقه این کار را انجام می‌دهد انسان چرا وقتی تشنه شد آب می‌خورد چون علاقمند است به حیات خود علاقمند است چرا گرسنه شد غذا می‌خورد یک چنین کشش و گرایشی پیدا می‌شود اما هیچ کسی نمی‌تواند بگوید من مجبورم غذا بخورم نه آنهایی که اعتصاب غذا می‌کنند عالماً عامداً با آنکه می‌دانند اگر نخورند می‌میرند خب نمی‌خورند اختیار از کسی گرفته نمی‌شود آن تیسیر است یعنی ما وسیله را راحت می‌کنیم بعضی به زحمت نماز اول وقت را می‌خوانند بعضیها اصلاً اگر نماز را اول وقت نخوانند مثل اینکه چیزی از آنها فوت شده است
پرسش ...
پاسخ: غرض آن است که اختیار از هیچ کس گرفته نمی‌شود در هیچ مرحله خب حالا همه ما وقتی تشنه شدیم آب خوردن را آب زلال را می‌نوشیم یک آدم متقی نسبت به حسنات و مستحبات و کارهای خیر این برای او مثل آب زلال است در حالی که می‌تواند ننوشد لذا در آن آیه سورهٴ «فصلت» فرمود ما هدایت کردیم ثمود نپذیرفت در اینجا به ضرس قاطع می‌فرماید هر که را خدا هدایت بکند او مهتدی هست ﴿مَن یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ المُهْتَدِی﴾ خب این که تخصیص پذیر نیست که بعضی این چنین‌اند بعضیها آن‌چنان‌ که پس می‌بینید هدایتها دو قسم است و در هر دو حال هم البته اختیار انسان محفوظ است و ذات اقدس الهی هم وقتی کاری را بخواهد انجام بدهد از راه مبادی و علل و اسبابش انجام می‌دهد خب پس ﴿مَن یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ المُهْتَدِی﴾ اما فرمود ﴿وَمَن یُضْلِلْ﴾ کسی که خدا او را گمراه بکند او در حقیقت سرمایه‌اش را باخته است قبلاً هم گذشت که هدایت ذات اقدس الهی دو قسم است هدایت ابتدائی و هدایت پاداشی ولی ضلالت و اضلال ذات اقدس الهی یک قسم است و آن اضلال کیفری است و هرگز ذات اقدس الهی اضلال ابتدایی ندارد که ابتدائاً کسی را گمراه بکند بلکه ابتدائاً هدایت تشریعی دارد گرایش دارد آن الهام درونی هم او را همراهی می‌کند و اگر کسی بی‌راهه رفت خدا مهلت می‌دهد راه توبه و انابه را باز می‌کند طبق بیان نورانی حضرت سجاد که «انت الذی فتحت لعبادک باباً الی عفوک و سمیته التوبه» این راه را باز می‌کنند اگر دید با همه این راهها شخص بی‌راهه می‌رود آن‌گاه او را گمراه می‌کند پس اضلالش کیفری است نه پاداشی اولاً، ثانیاً معنای اضلال هم به عدم ملکه برمی‌گردد یعنی یک چیزی نیست به نام ضلالت که خدا به او بدهد آن لطف خاص خود را دیگر از آن به بعد به او نمی‌دهد ثانیاً که اضلال یک امر عدمی است نه یک چیزی است به نام ضلالت خدا به کسی بدهد نه لطفش را رها می‌کند او را به حال خودش وامی‌گذارد آن وقت او سقوط می‌کند
پرسش ...
پاسخ: هدایت تکوینی تحت اختیار ذات اقدس الهی است ولی مخالف با اختیار موجود انسانی که نیست چون خدا به او نصرت می‌دهد می‌گوید او مهتدی است قبول کرد از راه هر موجودی را ذات اقدس الهی با حفظ مبادی و عللش او را رهبری می‌کند یک موجود متفکر مختار را از راه اختیار رهبری می‌کند
مطلب مهم که سرنوشت ساز است برای همه ما این است که ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» خواندیم که فرمود مؤدبانه حرف بزنید و ادیبانه عمل بکنید کسی را نرنجانید سب نکنید و مانند آن حتی فرمود بتهای بت‌پرستها را فحش نگویید برای اینکه بالأخره یک سنگ و چوب گر چه دست تراش آنها است پیش آنها محترم است و اگر شما به سنگ و چوب بت‌پرست‌ها در بتکده بد بگویید آنها هم برمی‌گردند به معبود شما بد می‌گویند ﴿وَلاَتَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾ یعنی ﴿لاَتَسُبُّوا﴾ آن اصنام و اوثانی که بت‌پرستها آنها را بدون علم یعنی جاهلانه می‌خوانند آن اصنام و اوثان را بد نگویید وگرنه فحش گفتن یک چیز آسانی است آنها هم برمی‌گردند معبود شما را فحش می‌گویند ﴿لاَتَسُبُّوا الَّذِین﴾ یعنی اصنام و اوصان ﴿یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾ البته یک روزی هم می‌رسد که اگر نوبت کار ابراهیمی شد دست به تبر بکنید ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ﴾ اما یک مبارزه خلیلی می‌خواهد وگرنه در مبارزات فرهنگی شما اگر بد بگویید آنها هم بد می‌گویند این یک مسئله که مبسوطاً در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت یک مسئله هم این است که خود ذات اقدس الهی خودش از این تعبیرات زیاد دارد گاهی به عنکبوت گاهی به مگس گاهی به حمار گاهی به کلب اینها چیست؟ اینها سب است یا نه اینها رازگویی است و رمزگویی است و حقیقت گویی می‌فرمایند یک عده حمارند می‌گویید نه فردا روشن می‌شوند این فحش نیست اگر کسی هم چشم ملکوت داشته باشد هم اکنون می‌بیند همان کاری که وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) در سرزمین عرفات کرده است خب آنها که اهل ولایت نبودند به چشم شاگرد امام سجاد چه دیده شدند آن شاگرد که به برکت امام سجاد عرض کرد «ما اکثرالحجیج واقل الضجیج» حضرت فرمود نه «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج» حاجیها خیلی کم‌اند ناله زیاد است عرض کرد این همه جمعیت کم‌اند حضرت اشاره کرد پرده طبیعی از جلوی چشمان او ملکوتی او گرفته شد و او دید در صحرای عرفات هر چه هست حیوان است یک چند نفری شیعه‌اند خب همانها بودند که اهل ولایت بودند خب اگر کسی آن برکت نصیبش شد واقع را می‌بیند اگر ذات اقدس الهی می‌فرماید ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این سب نیست می‌گویید نه فردا روشن می‌شود این هم که فرمود ﴿فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الکَلْبِ﴾ عالم بی عمل می‌گویید نه فردا روشن می‌شود این سب نیست این بیان واقعیت است یک عده امروز می‌بینند یک عده فردا
پرسش ...
پاسخ: خب اگر بخواهند که معجزه انبیا برایشان نشان بدهند خیلی از معجزات که نشان دادند دیگر پرسش ...
پاسخ: چرا اگر می‌خواستند می‌دیدند
پرسش ...
پاسخ: امروز هم همیشه مخاطب دارد اینکه می‌فرماید به اینکه اگر بخواهند می‌شود و اگر برهان را بیندیشد برهانی را همراهی می‌کند که انسان در سیر جوهری که دارد در باطن خود حیوانات گوناگونی را دارد می‌پروراند منتها حالا از دور اینها دستی بر قرآن دارند نه به آیات قرآن نه به مبادی قرآن نه به احادیث نه مبادی حدیث هیچ آشنا نیستند اگر آشنا بشوند معلوم می‌شود که انسان دارد یا به سمت فرشته شدن حرکت می‌کند یا به سمت ﴿کُونُوا قِرَدَةً﴾ ، قرده و بوزینه شدن حرکت می‌کند به هر تقدیر فرمود به اینکه یک وقتی یک کسی بت‌پرست است ذات اقدس الهی می‌فرماید که بت‌پرستی مثل پناهندگی به خانه عنکبوت است بیش از این نیست خب در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» به یک حیوانی مثل زد ﴿أَوْهَنَ البُیُوتِ لَبَیْتُ العَنکَبُوتِ﴾ است اما این دیگر آن‌چنان وهن‌آور نیست تحقیرآمیز نیست فرمود تمسک به ولای غیر خدا مثل اعتصام به بیت عنکبوت است ﴿وَإِنَّ أَوْهَنَ البُیُوتِ لَبَیْتُ العَنکَبُوتِ﴾ این یک مثل برای شرک و مشرکین و معبودان آنها یک مثلی هم در سورهٴ مبارکهٴ «حج» در بخش پایانی سورهٴ «حج» است ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ﴾ که آنچه را که شما می‌پرستید مثل ذباب است که اگر ﴿وَإِن یَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَیْئاً لاَّ یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالمَطْلُوبُ﴾ اینها نمی‌توانند در برابر یک مگس مقاومت کنند این بتهای شما که معبود شما و ارباب شماست هم مگس که مطلوب است ضعیف است و هم این بتهای شما که بخواهند از خودشان حمایت بکنند ضعیف‌اند خب اینها ضعیف‌تر از مگس‌اند یا در حد مگس‌اند این یک مثالی است معقول اما آن‌چنان تحقیرآمیز نیست وقتی نوبت به انسانها می‌رسد که به شریعت مرتبط‌اند حجت بالغه حق به آنها رسیده است اما عالماً عامداً ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ آن‌گاه مثال حمار است و بدتر از او علمای اینها این امتی که دین را پس می‌زنند دو قسم است توده مردم‌اند و علمای آنها توده مردم همان‌اند که در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» مشخص شد که ﴿مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾ علمای آنها همین‌اند که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» محل بحث است که این مثلش ﴿کَمَثَلِ الکَلْبِ﴾ است که بعد ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ از او بدتر دیگر احدی نیست از عالم بی‌عمل بدتر احدی دیگر نیست از مشرک بدتر است برای اینکه او یک عوام است بالأخره از یهودی بی‌عمل بدتر است برای اینکه یهودی بی‌عمل را بالآخره یک عوام بی‌عمل است دیگر اما عالم بی عمل که ـ معاذالله ـ بعد از اینکه حجیت کتاب و عترت برای او بین الرشد شد ـ معاذالله ـ برگردد وضعش این است. این است که شهاب‌الدین سهروردی یک نامه‌ای برای فخر رازی نوشت و متن آن نامه تا حدودی در تفسیر آلوسی هست که می‌گوید اینکه شنیده‌ای علما ورثه انبیا‌ی‌اند آن علمایی‌اند که به حسن عاقبت متنعم‌اند نه مترسمین آنهایی که علوم رسمی دارند بعد می‌فرمایند به اینکه آن عالمی وارث پیغمبر است که علمش شکل عمل بگیرد و عملش شکل علم بگیرد این ناظر است به آن شعر معروف صاحب ابن‌عباد که
«رق الزجاج و رقت الخمر ٭٭٭ و تشابها فتشاکل الامر
فکانما خمر و لا قدح ٭٭٭ و کانما قدح و لا خمر»
که آن شعر هم به فارسی به شعرهای روانی درآمده سهروردی به امام رازی می‌گوید آن عالمی وارث پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و وارث انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است که علمش شکل عمل بگیرد از بس این علم به عمل آمیخت از بس ظریف شد وقتی علم این آقا را می‌بینید مثل اینکه دارید عمل را می‌بینید و از بس عملش عالمانه است وقتی رفتارش را می‌بینید مثل اینکه دارید پای درس استاد می‌نشینید تشاکل علم و عمل به این است یک وقتی آدم در جایی حرف می‌زند گاهی عمل می‌کند گاهی عمل نمی‌کند فاصله بین علم و عمل قید است گاهی هر چه می‌گوید عمل می‌کند و گاهی هم هر چه دستور داد خودش سابقاً عمل می‌کند لاحقاً عمل می‌کند معاً عمل می‌کند و عمل او هم به استناد علم اوست این علمش از بس شفاف و روشن است که به اتقان عمل رسید و عمل او از بس عالمانه است که شفاف شده رنگ علم گرفته پس اگر کسی پای درس چنین عالمی که وارث انبیاست بنشیند مثل این است که دارد می‌بیند او عمل می‌کند اگر عمل او را ببیند مثل اینکه دارد کتاب او را می‌خواند این تشاکل علم و عمل است بعد در آن نامه مرقوم فرمود به اینکه خطر هوا خطر کمی نیست بعضی اشیا هستند که مهلک‌اند بعضی مستهلک‌اند مثلاً اگر شما یک ظرف بزرگی از آش تهیه کنید یک قطره خاک یک غباری در چون خوردن خاک حرام است یک مختصر خاک در این آش در این ظرف ‌آش مظروف آش برود این دیگر مستهلک است خوردن او حلال است خوردن خاک حرام است ولی حالا چون در مظروف در این آش زیاد رفته مستهلک شده خوردنش حلال است حالا اگر یک قطره خون رفت این چه این قطره خون مهلک است مستهلک نمی‌شود که همه آن ظرف را نجس می‌کند این چنین نیست که حالا این ظرف آش چون بزرگ است یک قطره خون مستهلک بشود این قطره خون مهلک است مستهلک نیست سهروردی به امام رازی می‌گوید یک قطره هوا دریای علم را به هلاکت می‌رساند یک کمی هوس یک کمی هوس مثل یک قطره خون است کافی است وقتی که در فضای علم عالم راه پیدا کرد همه را آلوده کند این است که می‌گوید دیگران اگر بخواهند از علم و علما استفاده کنند همان‌طوری که خود علما باید دائماً در مراقبت باشند توده مردم اگر مایل‌اند عالمان راستینی داشته باشند و از علوم آنها بهره ببرند مرتب دعا کنند که خدا اینها را از خطر هوا نجات بدهد آن بیدار دلان علما را دعا کنند که آلوده نشوند ـ اعاذنا الله من شرور انفسنا ـ

«والحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:43

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی