display result search
منو
تفسیر آیات 172 تا 174سوره اعراف بخش دوازدهم

تفسیر آیات 172 تا 174سوره اعراف بخش دوازدهم

  • 1 تعداد قطعات
  • 29 دقیقه مدت قطعه
  • 43 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 172 تا 174سوره اعراف بخش دوازدهم"
فایده اخذ میثاق چیست؟
انسان از تراب است انسان از طین لازب است انسان از حمأ مسنون است انسان از صلصال کالفخار است خب این ناظر به مراحل هست

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا یَوْمَ القِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِین ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ المُبْطِلُون ٭ وَکَذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ وَلَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾

تا کنون روشن شد که گرچه عوالم متعددی برای انسانیت وجود دارد چه اینکه عوالم متعددی هم انسان در پیش دارد لکن این اخذ تعهد به این صورت که ذرات ریزی از صلب حضرت آدم(سلام الله علیه) استخراج شده باشد و ارواح به این ذرات تعلق گرفته باشد که همه اینها در حد فهم و عقل رسیده باشند و از تک تک اینها اقرار گرفته شده باشد بعد دوباره ارواح از این ذرات ریز جدا شده باشند و این ذرات ریز به آن صلب آدم برگشت کند اثبات این دشوار است چه اینکه با آیه هم موافق نیست اما اثبات اینکه در هر مرحله از مراحل قبلی وجود انسان تعهد گرفته شده این هیچ محذوری ندارد بلکه اثباتش هم آسان است
مطلب دیگر این است که گرچه بعضی از روایات خوانده شد و بعضی از روایات بنا شد که مورد مطالعه قرار بگیرد اگر بعضی از روایات را بنگریم یک مطالب تازه‌تری هم به دست می‌آید که ان‌شاء‌الله آنها را هم می‌خوانید مطلب سوم آن است که اگر این طوری که ظاهر برخی از اقوال یا روایات است که خداوند از این ذرات بعد از اینکه ارواح اینها را به اینها متعلق کرد تعهد گرفت آنهایی که در دوران کودکی می‌میرند و آنهایی هم که مجنون هستند این اخذ میثاق چه فایده دارد قرآن کریم دوتا حجت ذکر می‌کند یعنی یک احتجاج می‌کند که جلوی دوتا بهانه را بگیرد می‌فرماید ما از اینها تعهد گرفتیم تا هیچ یک از شما در قیامت نگویید ما از این توحید غافل بودیم یا بگویید نیاکان ما مشرک بودند و ما در محیط شرک پرورش شدیم ﴿أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ المُبْطِلُونَ﴾ خب آنهایی که ذات اقدس الهی می‌داند اینها در خردسالی می‌میرند که کم هم نیستند یا آنها که مجانین‌اند و اهل تکلیف نیستند فایده اخذ میثاق از اینها چیست؟ ولی اگر ما بگوییم این اخذ میثاق به همان جنبه ملکوت انسان برمی‌گردد به جنبه ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ برمی‌گردد هر انسانی که به این مرحله رسیده است این مکلف است انسانی که به این مرحله رسیده است قابل احتجاج است قهراً اخذ تعهد از اینها سودمند است و اینها می‌توانند در قیامت اگر تعهدی نباشد احتجاج کنند بنابراین خود این آیه گذشته از اینکه نشان می‌دهد این اخذ تعهد به زبان عقل نیست زیرا قرآن کریم براهین عقلی فراوانی اقامه کرده است یک عده پذیرفتند یک عده نپذیرفتند قرآن کریم نقل می‌کند که انبیا(علیهم السلام) معجزات فراوانی ارائه کرده‌اند با اینکه آیات بینه‌ای ارائه کرده‌اند بعضی پذیرفتند بعضی نپذیرفتند اما آن موطنی که همگان پذیرفتند آن همان این موطن اخذ میثاق است معلوم می‌شود که این به زبان عقل نیست به زبان معجزات هم نیست به همان زبان فطرت است و اگر ما بتوانیم روایات را با آیه هماهنگ کنیم بگوییم که در مرحله مقدم بر نشئه دنیایی و ملکی پیمان گرفت و این تقدم هم تقدم زمانی نیست تقدم وجودی و رتبی است و این‌چنین نیست که آن موجودی که تعهد سپرده است از بدن مفارقت کرده باشد دوباره در این عالم به این بدن تعلق گرفته باشد بلکه همواره هست اگر این معنا را بتوانیم از روایات هم مثل آیه استفاده کنیم آنهگاه مآل روایات و آیه یکی خواهد بود می‌ماند بعضی از اشکالاتی که قابل علاج است و آن اشکال این بود که سه تا اشکال این بود که ظاهر آیه این است از بنی‌آدم نه آدم ظاهر آیه این است که (من ظهور بنی‌آدم) نه من ظهر آدم ظاهر آیه این است که ذریه بنی‌آدم نه ذریه آدم در حالی که ظاهر روایات این است که از ظهر آدم از آدم از ظهر آدم ذریه آدم استخراج شده است اینها همان‌طوری که در اثنای بحثهای گذشته به طور اجمال اشاره شد این سه اشکال قابل حل است برای اینکه بالأخره ممکن است آیه تفصیل را گفته باشد و روایات اجمالش را نظیر اینکه قرآن کریم می‌فرماید انسان از طین است انسان از تراب است انسان از طین لازب است انسان از حمأ مسنون است انسان از صلصال کالفخار است خب این ناظر به مراحل هست اگر فرمود از تراب است به لحاظ اصل است اگر فرمود از طین است برای اینکه این تراب به صورت طین درآمده اگر فرمود طین لازب است برای اینکه این طین بعد از اینکه آب یک مقداری در آن اثر کرده چسبندگی پیدا کرده اگر به صورت حمأ مسنون فرمود در مرحله بعدی است اگر صلصال کالفخار فرمود مرحله پنجم هست همه اینها قابل جمع است و قبول این‌طور نیست که بگوییم چون این آیات ظاهرش هماهنگ نیست پس ـ معاذ‌الله ـ بین آیات قرآن تهافت هست اینها ناظر به مراحل است چون مراحل فراوانی برای پیدایش ذریه هست ولی مرحله اولی‌اش همان جریان آدم است و صلب حضرت آدم این روایات به لحاظ آن مرحله اولی ذکر کردند و آیه ناظر به مراحل وسطی و متأخره است اگر ما بتوانیم آن محذور را برطرف بکنیم آیه با روایات قابل هماهنگی است یعنی از صلب آدم تمام فرزندان بیرون آمدند به ترتیب نه از صلب شخص حضرت آدم و در یک نشئه‌ای که تکلیف هست و قابل احتجاج هست که آن همان نشئه دنیاست منتها صبغه دنیایی و ملکی این با از راه عقل و انبیا حل می‌شود آن صبغه ملکوتی و چهره ملکوتی اشیا که ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ ناظر به اوست آن با فطرت بیان می‌شود در آن لسان در آن چهره هیچ کسی انکار نکرده است و اما اینکه در بعضی از روایات در همان روایات ذر و یا ذریه آمده است که عده‌ای به زبان اقرار کردند و با قلب اقرار نکردند این با آیه هماهنگ نیست برای اینکه آیه ظاهرش این است که ﴿قَالُوا بَلَی﴾ یعنی واقعاً همه قلباً هم قبول کردند و در بعضی از روایات از امام(سلام الله علیه) سؤال می‌کند که آیا اینها به زبانشان گفتند فرمود «نعم وقالوا بقلوبهم» معلوم می‌شود که همگان با دل پذیرفتند پس اگر بعضی از روایات ظاهرش این است که اینها با زبان پذیرفتند با قلب نپذیرفتند به این معنا خواهد بود که ذات اقدس الهی می‌داند که این گروه وقتی به دنیا آمدند یا به جنبه ملکی پرداختند انکار می‌کنند مثل همانهایی که در حال احساس خطر در دریا خدا را با اخلاص می‌خوانند نه روی ترس ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ نفرمود دعووا الله خائفین من الغرق یا خائفین من الهلاک فرمود ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ اما وقتی به ساحل آمدند دوباره این اخلاصشان مشوب می‌شود پس ظاهر آیه این است که اینها با قلب گفتند بعضی از روایات هم که یک مقدار خب آن روایات خوانده شد این که از امام(سلام الله علیه) سؤال می‌کنند که آیا اینها به زبانشان گفتند فرمود «نعم وقالوا بقلوبهم» یعنی نه تنها به زبان بلکه با دل هم گفتند پس اگر یک روایتی دارد که اینها با زبان گفتند با دل نگفتند هم با آن روایت معارض است هم با قرآن اگر با آن روایت معارض بود و ما راه حل نداشتیم مرجع قرآن کریم است خب اگر دوتا روایت معارض بود یک روایتی می‌گوید که بعضیها با قلب گفتند یک روایت دارد که نه همه با قلب گفتند هیچ کس با این کار قلبی جواب نداد که مثلاً با زبان گفته باشد اگر ما نتوانستیم روایت را جمع دلالی کنیم مرجع قرآن کریم است ظاهر قرآن کریم هم این است که همگان گفتند بلی نه اینکه به زبان گفتند بلی خب بعضی از روایات دارد که اینها آن موقف یادشان نیست ولی اصل معرفت یادشان است حالا موقف یعنی موقف مکانی که بعضی از روایات نشان می‌دهد یا بعضی از اقوال هست که بین ارض و سما بود یا در مکه بود یا در مدینه بود یا در عرفات بود یا در هند بود یا کنار مسجد نعمان بود از این حرفها که برای بعضی از اینها البته روایت هست ولو حالا ممکن است معتبر نباشد عمده آن است که اصل تعهد یادشان باشد مستشکلین نمی‌گویند که جایش یادمان نیست تا ما بگوییم به اینکه نسیان موقف ضرر ندارد مستشکل می‌گوید اصل تعهد یادمان نیست ما این تعهد برای آن است که شما حتجاج می‌خواهید بکنید ما اصلاً یادمان نیست یک چنین تعهدی که گفتیم بلی نه اینکه اصل تعهد یادمان هست و موقف یادمان نیست آن‌که اشکال می‌کند می‌گوید اصلاً تعهد یادمان نیست ولی اگر کسی به این مرحله ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ کند می‌بیند که یادش هست چون اگر این نفس را ذات اقدس الهی ملهمه آفرید الهام فجور و تقوا بدون اصول سه‌گانه دین حاصل نخواهد شد یعنی ملهم مشخص است قیامت هم مشخص است راه هم مشخص برای اینکه فجور و تقوا اگر الهام شده است مبدأ فاعلی الهام خداست و فجور و تقوا برای مسئله بهشت و جهنم است که اگر کسی گرفتار فجور شد به عذاب مبتلا می‌شود و اگر به فیض تقوا راه یافت به بهشت می‌رسد پس اگر فجور و تقوا الهام شد هم مسئله دین و وحی و نبوت هست هم مسئله توحید هست هم مسئله معاد در آن مرحله انسان قالوا بلی را خواهد داشت یعنی کاملاً به یادش هست مفسرین چند گروه‌اند بعضیها فقط همان قول خلقت ارواح را قبول کردند و جریان عالم ذر را قبول کردند همان را نقل کردند بعضیها مثل زمخشری مثل اندلسی ابوحیان اندلسی در البحر المحیط و اینها راه کشاف را طی کردند و این را تمثیل دانستند و زبان عقل و استدلال پنداشتند بعضیها هم هر دو قول را نقل کردند و شاید خواستند جمع بکنند بین این دو اگر قابل جمع باشد چه اینکه جمعش با تصرف در بعضی از امور امکان پذیر است در تفسیر المنار هر دو قول را نقل کرده مبسوط هم نقل کرده ده اشکال از طرف کسانی که آن عالم ذر را نمی‌پذیرند و به صورت ذرات ریز را قبول دارند ده اشکال را به صورت مبسوط یاد کرده است اما جنبه اینکه هر کسی ملکوتی دارد یا جنبه اینکه هر کسی نفس ملهمه‌ای دارد در آن مرحله جای شهود است معاینةً می‌بینند اینها را اصلاً مطرح نکرده که اگر کسی به این مرحله برسد شاید بتواند بین آیه و بین روایات جمع بکند خب این اشکال درباره اینکه از صبیان و مجانین چگونه تعهد گرفته این شاید بر خیلیها وارد باشد اما کسانی که به زبان عقل می‌گویند یا به زبان وحی می‌گویند این اشکال دیگر وارد نیست برای اینکه به زبان استدلال یا به زبان وحی از صبیان و مجانین تعهد گرفته نشده ولی اگر در عالم سابق از همه انسانها تعهد گرفته شده باشد آن وقت این سؤال هست که چه فایده از مجانین چه فایده از صبیان مگر اینکه ما بگوییم بهره این اخذ میثاق تنها مسئله رهایی از عذاب قیامت نیست بلکه برکات فراوانی دارد که یکی از آنها این است و آن برکات فراوان بخشیش که نظام تکوینی را به عهده دارد تأمین بکند برای کودکان هم هست زیرا کودک از آن جهت که در مسیر تکامل هستی به سر می‌برد مثل سایر موجودات اسلام دارد انقیاد دارد تسبیح دارد سجده دارد طوع و رغبت دارد از این جهت از آنها هم تعهد گرفتند ولی اگر فایده این تعهد منحصر در احتجاج باشد این اشکال شاید وارد باشد که اخذ پیمان از کودکان و مجانین برای چیست آن وقت چنین اشکالی بر کسانی که آیه اخذ میثاق را به زبان برهان عقلی می‌دانند یا به زبان وحی می‌دانند وارد نیست چون به زبان استدلال عقلی و به زبان وحی فقط از انسانهای عاقل و خردمند تعهد گرفته شده نه از کودکان و نه از مجانین حالا برخی از روایاتی که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان نقل کردند آنها را هم بخوانیم تا روشن بشود که خود روایات نشان می‌دهد که همگی با قلب و زبانشان تعهد سپردند ایشان از تفسیر قمی ابی عن ابن‌ابی‌عمیر عن ابن‌مسکان عن ابی‌عبدالله(علیه السلام) نقل می‌کنند که ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ ابن مسکان از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال می‌کند «معاینةً کان هذا؟» یعنی این سؤال و جواب با شهود بود یعنی خدا را دیدند؟ «قال(علیه السلام) نعم» همان است که «لا تدرکه الابصار بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» «نعم فثبتت المعرفة و نسوا الموقف» اصل معرفت خدا در دلها ماند به دلیل اینکه هر وقت غبار روبی کردند آن مطلوب مشهود می‌شود موقف تعهد از یادشان رفته است «و سیذکرونه» در قیامت البته باز متذکر می‌شوند «و لولا ذلک لم یدر احد من خالقه و رازقه فمنهم من اقر بلسانه فی الذر و لم یؤمن بقلبه فقال الله ﴿فما کانوا لیؤمنوا بما کذبوا به من قبل﴾» اینهایی که معاینة خدا را مشاهده می‌کنند آیا شهود عینی خدا با کذب و نفاق هماهنگ است این که تخلف پذیر نیست این علم پس اینکه فرمود اگر آن نبود کسی نمی‌دانست خالقش کیست و رازق کیست خب یعنی اگر چنانچه آن پیوند معنوی نبود ممکن است انسان با یک سلسله علوم حصولی برهان اقامه کند اما مستحضرید که این براهین مفهومی بیش به دست انسان نمی‌دهد هیچ کدام از اینها خدا نیست به چند دلیل همه اهل معرفت دلیل اقامه کردند که این که در اذهان ماست این که خدا نیست حالا لازم نیست آن حدیث باشد گرچه هنوز سندی برای آن پیدا نشده که «کلما منیر تموه بأوهامکم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم» و اما اهل معرفت دلیل آوردند که این که در ذهن ماست خدا نیست یکی از آن ادله این است که این که در ذهن ماست جزء منشئات نفس است نفس این صور را انشا کرده این مفاهیم را انشا کرده یا از راه تعالیم خارجی این مفهوم به ذهن القا شده پس بالأخره این ناشئ هست و مولود و خدا که ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ این که منشأ نفس است مولود نفس است ولید نفس است و خدا که ولید نیست مولود نیست پس این خدا نیست این شکل ثانی برهان دیگر این که این که در ذهن ماست گاهی هست گاهی نیست گاهی غیبت پذیر است گاهی فانی می‌شود گاهی هست گاهی نیست و ذات اقدس الهی که غیبت پذیر نیست فنا پذیر نیست پس این خدا نیست سوم آن‌که اهل استدلال هر کسی در ذهن خود این صورت را دارد این مفهوم را دارد پس این مفاهیم به تعدد فهمنده‌ها متعدد‌ند خدا که واحد است شریک بردار نیست کثرت پذیر نیست پس این که در ذهن ماست این خدا نیست آن که خارج است و این ذهن از حکایت می‌کند آن خداست و به او هم که دسترسی نداریم آن که به ذهن بیاید نیست چون خارجی بودن عین ذات اوست این که مفهوم نیست این هم که پیش ذهن ماست این خدا نیست این حاکی اوست یعنی چه؟ یعنی فقط ما می‌دانیم یک خدایی در خارج هست هر چه هم این مفهوم را توسعه بدهیم این مفهوم یک مفهوم دیگری تولید می‌کند نه مصداق پس آن که خداست مشهود ما نیست آن که معلوم ماست خدا نیست اینها علامت‌اند اینها آیه‌اند پس یک راه دیگری است که ما حقیقت او را به اندازه خودمان باید بفهمیم و این همان راه شهود است و هیچ کس خود را نمی‌شناسد مگر اینکه مقوم خود را قیم خود را قیوم خود را که ذات اقدس الهی است بشناسد و اما در آن حال جا برای نفاق نیست این که فرمود بعضیها با قلب ایمان نیاوردند یعنی بعضیها طوری‌اند که اگر به دنیا بیایند با قلب ایمان نمی‌آورند نظیر اینکه در همان کشتی مشرکینی که احساس خطر می‌کردند خدا را با اخلاص می‌خوانند ولی به ساحل که آمدند برمی‌گردند ایشان می‌فرمایند به اینکه این روایت «ترد علی منکری دلالة الآیة علی اخذ المیثاق فی الذر تفسیرهم قوله ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ ان المراد به انه عرفهم آیاته الدالة علی ربوبیة» آنهایی که آیه را به زبان عقل و استدلال معنا کردند این رد می‌کند چون دارد که معاینةً خدا را دیدند بعد می‌فرماید «و الروایة صحیحة و مثلها فی الصراحة و الصحة ما سیاتی من روایة زراره و غیره» معلوم می‌شود یک نشئه نشئه شهود است نه نشئه استدلال
‌پرسش ...
پاسخ: بله؟ شیطان هم در نشئه‌ای که خدا را شاهد بود معصیت نمی‌کرد و اما در نشئه دیگر چون شیطان هم جن است جن هم مثل انسان یک روحی دارد یک بدنی دارد یک تکلیفی دارد در این نشئه متولد شده است او هم همین‌طور است او در نشئه ملکوت بلی گفت در نشئه ملک است که نعم می‌گوید شیطان ﴿کَانَ مِنَ الجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾ او جن است و جن یک موجودی است هم بدن دارد هم روح دارد منتها سقف تجردش به اندازه تجرد انسان نخواهد بود که از آنها انبیا و اولیا برخیزد این‌چنین ظاهراً نیست موجودات متوسطی‌اند سریع السیر‌ند وهم آنها قوی است خیال آنها قوی است در اوهام و خیالات دیگران هم خوب تصرف می‌کنند در همین حد اما بیش از این حد نیست در آن نشئه ملکوت از او هم تعهد گرفته است او هم بلی گفته است و اما از آن جهت که مکلف است نشئه ملک دارد بدنی دارد روحی دارد پیغمران برای آنها هم مبعوث شده‌اند گرچه از خود آنها ظاهراً پیغمبری نیست از این جهت معصیت می‌کنند
‌پرسش ...
پاسخ: آیه منتها درباره جن نیست ندارد که «ما خلقت الجن و الانس الا اخذنا منهم میثاقهم» این درباره خصوص انسان است
مطلب بعدی آن است که از تفسیر عیاشی نقل شده است که ابی بصیر از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال می‌کند که «﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾» این قالوا بالسنتهم به زبان گفتند «قال(علیه السلام) نعم و قالوا و بقلوبهم» یعنی با زبان و دل گفتند «فقلت وأی شیء کانوا یومئذ قال صنع منهم ما اکتفی به» عرض کرد که چطور چگونه اینها درک کردند که با دل گفتند فرمود خدای سبحان با آنها کاری کرد که به آن کار اکتفا شده یعنی با آن کار می‌توانستند مسئله را خوب درک کنند خب پس این روایت که دارد «و لم یؤمن» بعضیها با قلب گفتند بعضیها با قلب نگفتند اگر ما توانستیم جمع دلالی بکنیم بین این دو طایفه متعارض که اشاره شد نعم المطلوب اگر نتوانستیم جمع دلالی بکنیم نوبت به جمع صناعی رسید این دوتا روایت یکی‌اش موافق با قرآن است یکی‌اش موافق با قرآن نیست چون ظاهر قرآن که گفت ﴿قَالُوا بَلَی﴾ یعنی قالوا دیگر نه اینکه نفاقاً گفتند که واقعاً گفتند این دوتا راه دارد برای علاج
‌پرسش ...
پاسخ: نه به زبان منافقانه وقتی اصل این که فلان کس گفت یعنی صادق است دیر صدق خبری دارد و صدق مخبری یعنی معتقد است فلان کس این‌طور گفت الآن همه نقل اقوالی که ما می‌کنیم از فقها و اصولیین حکما متکلمین سایر صاحب نظرها می‌گوییم فلان کس گفت یعنی حرفش این است دیگر مگر اینکه قرینه‌ای داشته باشیم درباره نفاق قرینه داریم ﴿قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ المُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ﴾ ما آنجا قرینه داریم وگرنه اگر بگوییم زید این‌طور می‌گوید زید گفته است یعنی باور دارد دیگر و خدا هم فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ نه اینکه بعضیها دروغ گفتند بعضیها راست گفتند که خب.
مطلب دیگر اینکه در روایات دارد که ذات اقدس الهی طینت مؤمنین را به دست راست گرفت طینت کفار را به دست چپ از اینجا مثلاً خواستند استفاده بشود که خدا دارای دست راست و چپ ست لکن روایتی که الدر المنثور نقل کرده ست از ابی امامه از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود «خلق الله الخلق و قضی القضیة و اخذ میثاق النبیین و عرشه علی الماء فأخذ اهل الیمین بیمینه و اخذ اهل الشمال بیده الاخری» بعد فرمود «و کلتا یدی الرحمان یمین» این که گفته شده خدا یکی را با دست راست گرفت یکی را با دست چپ دست چپ و راست خدا هر دو راست است این درباره حضرت ابی ابراهیم امام کاظم(سلام الله علیه) هم وارد شده است که «کلتا یدیه یمین» در بعضی از روایات هم آمده است که «مؤمن کلتا یدیه یمین» مؤمن دست چپش هم دست راست است برای اینکه مؤمن با دست چپ همان اطاعتی را دارد که با دست راست دارد او اصلاً دست چپ ندارد چه اینکه کافر دست راست ندارد «کلتا یدیه شمال» او با دست راست گناه می‌کند همین‌طور که با دست چپ گناه می‌کند اگر کسی اهل یمن و برکت و میمنت بود می‌شود اصحاب یمین اگر کسی اصحاب مشئمت و شئامت و مشئومی و زشتی بود می‌شود اصحاب المشئمه اینجا که منظور چپ و راست که نیست که اگر فرمود ذات اقدس الهی «کلتا یدیه یمین» مظهرش هم که ابی ابراهیم است او هم «کلتا یدیه یمین»
روایت دیگری هم که ایشان باز از زراره نقل می‌کند این است که ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ﴾ حضرت فرمود «ثبتت المعرفة فی قلوبهم و نسوا الموقف و سیذکرونه یوما و لولا ذلک لم یدر احد من خالقه و لا من رازقه» یعنی آن پیوند شخصی که انسان با خدا دارد آن را نمی‌فهمید حالا بعضی بحثهای دیگر اگر مانده برای فردا
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 29:44

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی