- 541
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 172 تا 174سوره اعراف بخش نهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 172 تا 174سوره اعراف بخش نهم"
ذات اقدس الهی براهین عقلی را برای ذوی العقول و اولواالالباب خیلی روشن کرد
ظواهر الفاظ حجت است حمل بر تمثیل نمیشود مگر قرینهای در کار باشد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا یَوْمَ القِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِینَ ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ المُبْطِلُونَ ٭ وَکَذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ وَلَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون﴾
برخی از مفسران که حل معنای آیه بر آنها دشوار بود و از روایات اهل بیت(علیهم السلام) هم کمکی نگرفتند و توان ارجاع آیات بعضها ببعض نداشتند نظیر معتزله و مانند آن این آیه را بر تمثیل حمل کردند گفتند پیمانی در کار نبود اقرار گرفتن و امضا کردن و اینها نبود بلکه یک صحنهای بود که گویا به منزله اخذ پیمان است این تمثیل است آن صحنه را عدهای صحنه عقل دانستند عدهای صحنه وحی دانستند گفتند ذات اقدس الهی براهین عقلی را برای ذوی العقول و اولواالالباب آنقدر روشن کرد که گویا از آنها سئوال کرده است که من پروردگار شما هستم یا نه و گویا همگان اقرار کردند اینقدر ادله عقلی روشن است که گویا خدا اقرار گرفته است برخی آن را به زبان وحی دانستهاند گفتند به اینکه آنقدر آیات الهی و معجزات به وسیله انبیا(علیهم السلام) به مردم ارائه شد که گویا خداوند از مردم سئوال کرد ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾, گویا مردم گفتند ﴿بَلَی﴾, آنگاه شواهدی اقامه کردند گفتند این نظیر آن است که خداوند در جریان آسمان و زمین فرمود ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ اینچنین نیست که خداوند امر کرده باشد آنچنان هم نیست که زمین و آسمان سخن گفته باشند و گفته باشند ﴿أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾, بلکه این به منزله امر است آن هم به منزله امتثال این سخن ناصواب است به چند دلیل یکی اینکه ظواهر الفاظ حجت است حمل بر تمثیل نمیشود مگر قرینهای در کار باشد اگر ما چارهای نداشته باشیم البته بر تمثیل حمل میکنیم و در اینجا چاره هست این یک مطلب, ثانیاً تنزیلی که آوردند این تام نیست برای اینکه در جریان ارض و سما وقتی خداوند به آسمان و زمین فرمود به اینکه ﴿ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ آنها میگویند ما مطیعانه اطاعت میکنیم و میآییم و حرفشان هم مطابق با واقع است و هرگز تمرّدی در نظام آسمانها و زمین نیست همه مطیع حقاند و اما در جریان انسانها اینطور نیست خدای سبحان میفرماید به اینکه ﴿مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ , خب میفرماید به اینکه ما هر وقت انبیا را با معجزات و با آیات بیّن فرستادیم یک عده قبول کردند یک عده قبول نکردند ﴿یَاحَسْرَةً عَلَی العِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ خب اگر قرآن پیامش این است که هر وقت ما پیامبرانی با معجزات فرستادیم یک عده قبول کردند یک عده قبول نکردند کدام نشئه نشئهای است که همگان ﴿قَالُوا بَلَی﴾, میگویند؟ در برابر عقل هم که فرمود یک عده سفیهاند ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّه إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ اینکه با مهجورین فقه سخن نمیگوید که با سفها که سخن نمیگوید سفها در آن جهت که سفیهاند که مکلف نیستند فرمود همین اینهایی که خودشان را عاقل میپندارند و اولواالالباب میپندارند همینها سفیهاند معیار عقل و سَفَه توحید است یک موحد عاقل است یک غیر موحد سفیه معیار عقل و غیر عقل همراه ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بودن یا با او نبودن است ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ خب بنابراین در قرآن آیات فراوانی هست که ما انبیا را با معجزات اعزام کردیم ولی یک عده قبول کردند یک عده قبول نکردند چه اینکه ما به مردم عقل دادیم یک عده به کار بردند یک عده به کار نبردند کدام نشئه است که همگان گفتهاند ﴿بَلَی﴾؟ همه عُقلا گفتند ﴿بَلَی﴾؟ نه, همه امم در برابر انبیاء که معجزات را دیدند گفتند ﴿بَلَی﴾؟ نه, یک وقت است که اگر همگان در مرحله عقل بگویند اطاعت عقل بکنند آنگاه میشود از این صحنه به صورت تمثیل یاد کرد که گویا خدای سبحان به اولواالالباب فرموده است ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾, گویا همه عُقلا گفتهاند ﴿بَلَی﴾ گویا خداوند به زبان وحی و نبوت از همه امم اقرار گرفت ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ همه امتها ﴿قَالُوا بَلَی﴾ ولی وقتی در مقام عمل ما میبینیم نه برابر عقل عمل میکنند نه برابر وحی رفتار میکنند پس عملی نیست که ما بگوییم این به منزله ﴿بَلَی﴾ گفتن است باید بر یک نشئهای حمل کرد که در آن نشئه همگان میگویند ﴿بَلَی﴾ و ظاهراً همان نشئه فطرت است و آن نشئه دل است نه نشئه عقل یعنی ذات اقدس الهی طرزی انسان را آفرید و انسان را به خویشتن خویش آگاه کرد و او را شاهد بر خود قرار داد هم آگاه کرد و هم گواه آنجا گواهی عین اقرار است هم او را بر خودش آگاه کرد و هم او را بر خودش گواه کرد در آن نشئه جز عبودیت خود را نسبت به خدا و جز ربوبیت خدا را نسبت به خویش چیزی مشاهده نمیکند شما برابر آیات مبارکه سورهٴ «شمس» که فرمود ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ در آن مرحله ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ آنجا شخص جز خدا چیز دیگر را میبیند سورهٴ مبارکهٴ «شمس» آیهٴ هشت به بعد فرمود ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ سوگند به نفس و کسی که نفس را مستوی الخلقه کرد خلق کرد بدن گاهی مستوی الخلقه است گاهی مستوی الخلقه نیست گاهی انسان نابینا به دنیا میآید فلج به دنیا میآید بدنش گاهی مستوی الخلقه است گاهی مستوی الخلقه نیست ولی روح همواره مستوی الخلقه است یک روح کج و ناقصی را خدا خلق نمیکند و نفس و سوگند به کسی که نفس را مستوی الخلقه آفرید خب استوای خلقت نفس توضیح میخواهد بدن مستوی الخلقه است انسان میفهمد یعنی چشم دارد, گوش دارد, اعضا و جوارح ادراکی و تحریکی دارد این معنایش معلوم است اما روح مستوی الخلقه است یعنی چه؟ روح که جرم نیست جسم نیست بدن و اندام ندارد تا بگوییم مستوی است یا غیر مستوی است فرمود معنای استوای خلقت روح تسویه آفرینش روح این است ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ , معنای تسویه روح این است ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ روحی که ملهم به فجور و تقوای خویش است سود و زیان خود را میداند نحس و سعد خود را میداند خیر و شر خود را میداند این روح مستوی الخلقه است ذات اقدس الهی روح را با این استوای خلقت آفریده است خب هیچ کسی نیست که خیر و شر خود را نداند البته خطوط جزئی را بعد باید یاد بگیرد اما هیچ کسی نیست که از همان اول دروغگو خلق بشود هر کودکی بالأخره راستگو است دروغ را بعد یاد میگیرد هر کودکی به سمتی حرکت میکند که نیاز او برطرف میشود انحراف را بعد یاد میگیرد قبل از اینکه انسانها دو دسته بشوند آیا در آن مرحله آفرینش ذات اقدس الهی این نفوس را و این ارواح را دو قسمت خلق کرد بعضیها مستوی است بعضی ناقص یا نه همه نفوس مستوی الخلقهاند هیچ کس نیست که ذات اقدس الهی روح او را ناقص خلق کرده باشد ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ آنگاه از این به بعد وقتی که حالا رشد کردند بعضیها این نفس ملهم را محترم شمردند برابر الهام او عمل کردند او فتوا داد کجا فجور است فتوا داد کجا تقواست برابر با فتوای او عمل شده است این نفس شکوفا میشود ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ , بعضیها در اثر اینکه ﴿غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا﴾, به فتوای الهام فجور و تقوای نفس حرمت ننهادند عمل نکردند بیاعتنایی کردند معنای بیاعتنایی کردن این نیست که این را از بین ببرند چون این از بین رفتنی نیست ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ هرگز این نفس را که مُلهَم به فجور و تقواست این را نمیشود از بین برد این در درونِ درون انسان هست این خیلی از مشکلات را هم حل میکند نه تنها مسئله توحید را و وحی و نبوت را مسئله ابدیت عذاب را هم حل میکند الآن یک عده به تعبیر قرآن کریم واقعاً حیوان میشوند نه اینکه مجازاً حیوان میشوند واقعاً حیوان میشوند خب اگر حیوان شدند هر کاری که انجام میدهند مناسب با خود آنهاست دیگر نباید عذاب ببینند حالا اگر کسی مار شد عقرب شد یا به صورت بوزینه درآمد بوزینه از تمام حرکات و سکنات خود همان لذت را میبرد که تیهو آهو میبرند اینطور نیست که آهو لذت ببرد از خوردن و نکاح و بوزینه لذت نبرد که همه لذایذی که برای تذرو و طاووس هست برای مار و عقرب هم هست او از نکاح لذت میبرد این هم اینچنین او از پرورش فرزند لذت میبرد این هم همینطور او از خوردن و خوابیدن لذت میبرد این هم همینطور خب حالا اگر کسی مار شد مگر رنج میبرد کارهای مار برای مار لذتآور است خب اگر اینطور باشد که دیگر بساط عذاب برچیده میشود که معلوم میشود که انسان در قیامت اگر ـ معاذالله ـ مار شد انسانٌ حیّهٌ نه اینکه انسان بشود حیّه و دیگر الآن انسان نباشد نه او واقعاً انسان است یک, در طول انسانیت حیّه شد دو, آن نیشی که میزند به انسانیت میزند این بیچاره عذابش شروع میشود قبلاً هم بحث شد در پایان سوره مبارکه «بقره» که فرمود رباخوار دیوانه محشور میشود نه یعنی رباخوار بشود دیوانه خب اگر دیوانه شد که عذابی ندارد ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ المَسِّ﴾ این قیامش حالا خواه در دنیا، خواه قیامش از قبر خواه قیامش از ساهره قیامت بالأخره قیام او مُخبطانه است مجنون است دیوانه است حالا اگر یک عاقلی خدای ناکرده دیوانه شد این که عذاب ندارد که بستگان او که میشناسند شرمندهاند وگرنه هر کار جنونآمیزی که دیوانه میکند خجالت نمیکشد که چه عذابی برای مجنون هست؟ او درک ندارد که اینکه فرمود رباخوار دیوانهوار سر از قبر برمیدارد نه اینکه دیوانه میشود بلکه عاقلٌ مجنونٌ میفهمد که دیوانه است کارهای جنونآمیز میکند یک, درک عقلی دارد دو, عذاب شروع میشود سه, اگر این نباشد که دیگر عذاب نیست آن جنون در طول عقل است نه در عرض عقل آن مار و عقرب شدن در طول انسانیت است نه در عرض انسانیت آن حیوانیتی که انسان با کار خود کسب میکند یک حیوانیت مُکتَسب است نه حیوانیت خِلقی مثل حیّه و مار و عقرب خارجی خب پس این فطرت در درون هست و انسان این فطرت را دفن میکند زنده به گور میکند ولی نمیتواند او را بمیراند فرمود ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ , همین نفس مُلهَمی که فتوا میدهد چه چیزی فجور است, فتوا میدهد چه چیزی تقوای است چه چیزی حلال است, چه چیزی حرام است, هیچ کس نیست که خطوط کلی را نداند آن خطوط جزئی را انسان باید از عوامل خارجی یاد بگیرد او را هم اگر یاد نگرفت معذور است آنکه در درون اوست چه در مشرق عالم چه در مغرب عالم چه در روستا چه در شهر اگر همان مقدار را که میداند عمل بکند راه برای درک خیلی از مسائل پیش میآید هیچ کس نیست که راه خوب و بد را نداند خب بنابراین اگر کسی برابر این عمل کرد این رشد میکند آبیاری کرد چون عمل آبیاری اوست اینکه میگویند دنیا مزرعه آخرت است یک معنای عمیق دارد که معنایش این است که همانطوری که در مزرعه بالأخره یک مدتی انسان آبیاری میکند این نهالها و خوشهها و شاخهها سرسبزند بعد وقتی که به ثمر رسیدند اینها را درو میکنند وقتی درو کردند میبرند انبار وقتی از انبار در آوردند میبرند خرمنگاه آنجا در خرمنگاه میکوبند پوستها یک طرف مغزها یک طرف مغزها را میگیرند پوستها را میسوزانند بشر هم که در دنیاست همینطور است الآن که زنده است این همهاش در مزرعهاند وقتی مرگ فرا میرسد این پاییز زندگی انسانهاست که اینها را درو میکنند بعد میبرند قبرستان، قبرستان به منزله انبار است بعد وقتی قیامت شد اینها را از انبار در میآوردند به خرمنگاه قیامت میبرند خرمنگاه که بردند فرمانی میرسد اینها را میکوبند مغز را از پوست جدا میکنند ﴿وَامْتَازُوا الیَوْمَ أَیُّهَا المُجْرِمُونَ﴾ مغزها را به بهشت میبرند پوستها را در جهنم میسوزانند این شبیه این است که دنیا مزرعه آخرت است یک معنای دیگرش هم این است [که] اگر کسی اهل کشت و زرع است باید دائماً مراقب کشت و زرعش باشد باید آخر آبیاری کند این نفس مُلهَمه که سرمایه ماست ما باید دائماً کشاورزیاش را حفظ بکنیم [باید] دائماً آبیاری کنیم خب عمل صالح و علم صائب کشاورزی اوست علم صحیح یاد بگیریم اولاً، عمل صالح انجام بدهیم ثانیاً، آن علم درست و این عمل صالح آبیاری کردن این نهال است این میشود ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ و اگر کسی خدای ناکرده این به جای اینکه این را آبیاری کند یک مشت خاک هم روی این بپاشد آخر ما بذر را که دفن نمیکنند که بالأخره بذر یک حسابی دارد که چقدر انسان این بذر را زیر خاک ببرد میگویند معمولاً این بذرهای عادی دو برابر خودش باید رویش خاک باشد حالا اگر کسی یک بذر گندمی را نیم متر یا یک متر خاک رویش ریخته او را دفن کرده نه بذرافشانی کرده یک کمی خاک میخواهد دو برابر خودش نه هزار برابر خودش این میشود دفن میپوسد اگر کسی این فطرت را این نفس مُلهَمه را مدسوسه بکند یعنی دفنش بکند قبلاً هم گذشت که این ﴿دَسَّاهَا﴾ یکی از این «سین»ها تبدیل به «الف» شده است اصلش دسسها بود این باب تفعیل که دسس است ثلاثی مجردش دسّ است دسّ یدسّ ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ یعنی اینکه انسان خاکها را کنار ببرد یک چیزی هم در وسطش بگذارد بعد هم خاک بریزد رویش که این کار را میگویند ﴿یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ دسیسه هم معنایش همین است که انسان یک فتنهای دارد آن فتنه را در بین بعضی از کلمات زیبا دفن کند مبالغه این عمل، شدت این عمل، تکثیر این عمل میشود دسّسه این دسّسه شده دسّسی این دسّسی شده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَ﴾ , حالا اگر کسی این نفس مُلهَمه را اینقدر خاک غرض و شهوت و مرض ریخت که دسیسه کرد این دیگر نمیتواند رشد کند این آن وسط آن درون هست از بین نمیرود فطرت از بین رفتنی نیست در قیامت همین فطرت و حقیقت انسان است که بیچاره عذاب میبیند آن که مار و عقرب شده است مکرر نیش میزند عادت کرده در دنیا به حرامخوری و نیش زدن این در قیامت ظهور میکند آن که نیش میزند خوی درندگی اوست آن بیچاره که نیش میخورد فطرت انسانیت اوست میشود معذب است اگر آن فطرت برود کنار این شخص بشود مار و عقرب هر چه نیش بزند که لذت میبرد اینکه عذاب نیست خب حفظ فطرت هم با ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ سازگار است هم خیلی از مسائل مشکل کلامی ما را حل میکند این از بین رفتنی نیست منتها انسان این را دفن میکند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ , این سرمایه را دفن میکند به جای اینکه بذرافشانی کند این را دفن میکند پس ما دو مرحله داریم یک مرحله این است که ذات اقدس الهی جانی داد به هر کسی مستوی الخلقه است هیچ نقصی در او نیست و معنای استوای خلقت این است که او مُلهَم است و مُلهِمش هم ذات اقدس الهی است در مکتب الهی درس الهام خوانده است و محور درس هم فجور و تقواست نه درسهای کسبی و مانند آن اینها نیست استاد خداست شاگرد جان آدم است مدار درس هم فجور و تقواست عنوان درس هم الهام است نه درسهای دیگر خب ملهِم خدا ملهَم نفس محور الهام هم فجور و تقواست در این کلاس الهام خدا میگوید ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾, همه میگوییم ﴿بَلَی﴾ بعد وقتی که به نشئه ظاهر رسیدند از آن به بعد دو قسم میشوند یک عده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ , یک عده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ خب اگر ما بتوانیم با این مدار آیه را حل بکنیم نه شبهه تناسخ در کار است نه تمثیلی است که معتزله برآناند و نه مخالفتی هم با روایات دارد روایات قابل توجیه است اما آیه به هیچ وجه قابل توجیه نیست ما اصل را بنا بر این باید قرار بدهیم که آیه اصل است و روایت را بر آیه عرضه کنیم اگر دیدیم روایت رو در روی آیه نیست آنگاه در زیرمجموعه آیه قرار میگیرد میتواند شارح باشد مفسر باشد مبیّن باشد مقیّد باشد مخصِص باشد قرینه باشد و مانند آن اما اگر رو در روی آیه قرار گرفت هیچ کاری از او ساخته نیست خب بنابراین ما چنین نشئهای داریم داعی هم نداریم که بر تمثیل حمل بکنیم بعضی از بزرگان اهل معرفت گفتند به اینکه محور اقرار این است ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ اما نفرمود «الست بربکم وحدی» آیا من تنها خدای شما هستم یا نه اصل ربوبیت را اقرار گرفت نه توحید را چون میدانست به اینکه عدهای شرک میورزند این سخن هم ناصواب است چون این ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾, لسانش و سیاقش لسان و سیاق توحید است یعنی تنها رب شما منم نه اینکه آیا من خدای شما هستم یا نه؟ دیگران هم خدای شما هستند یا نه؟ آیا شما مرا به خدایی قبول دارید یا نه؟ چون خدای سبحان به همین مشرکین احتجاج کرده فرمود مبادا در قیامت بگویید که پدران ما مشرک بودند ما هم شرک ورزیدیم خب اگر محور اقرار اصل ربوبیت است نه توحید مشرک هم میگوید من همان مقدار که تعهد سپردم به همان مقدار الآن هم میگویم «بلی» خب این چه عرفانی است غرض آن است که گاهی انسان از شدت معرفتاندیشی از آن طرف میافتد خب با خود آیه که هماهنگ نیست اگر مدار اقرار این باشد که خدا بفرماید که من مگر رب شما نیستم خدا که نفرمود «الست بربکم وحدی» آیا من تنها خدای شما هستم یا نه؟ این بزرگوار میگوید به اینکه خدا نفرمود «الست وحدی بربکم» گفت ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ چون میدانست که اینها شرک میورزند پس اصل ربوبیت را اقرار گرفت نه ربوبیت متوحدانه را و وحده را خب اگر اصل ربوبیت را اقرار گرفت مشرکین خودشان فرزندانشان همهشان میگویند ما آنروز گفتیم «بلی» امروز هم میگوییم «بلی» ما دیروز هم به ربوبیت تو اقرار کردیم امروز هم به ربوبیت تو اقرار کردیم منتها آن ربوبیتی که با شرک میسازد اقرار کردیم الآن هم [به] ربوبیت مشرکانه داریم اقرار میکنیم اینکه تفسیر آیه نیست چه اینکه این حرفها را جناب آلوسی نقل کرده البته نه اینکه خودش همه حرفها را پذیرفته باشد حمل کردن این آیه بر صور مرتسمه این خلاف ظاهر است حمل کردن این آیه بر اعیان ثابته [بر] خلاف ظاهر منتظره است بعضی میخواهند عرفانبافی کنند آنجا که کتاب عمیق علمی است وقتی آدم به آنجا میرود درس میگوید میبیند دستشان خالی است نوبت به آیات که میرسد حالا میخواهند ... عرفان بافی بکنند خب اگر اهل هنری آنجا باید دستت پر باشد آنجا که سری زدیم دیدیم دستت خالی است حرفها را دیگران میگویند این صور مرتسمه و این اعیان ثابته اینها در جای خودش سر جای خودش محفوظ است اما آیه این را نمیخواهد بگوید چه اینکه ثابتات ازلیّهٴ معتزله هم فی نفسه باطل است هم نمیتواند معنای آیه باشد جناب آلوسی میگوید به اینکه خب اگر این حرف حرفی نیست که دیگران بپذیرند ما این حرفها را ما قبول داریم «ان الله لا یستحیی من الحق» ما از گفتن حرف حق حیایی نداریم این حرفش بیّن الغی شد در جای خودش انسان از گفتن بیّن الغی باید مستحیی باشد به هر تقدیر ظاهر آیه این است که یک موطنی است همه گفتند ﴿بَلَی﴾ این با موطن عقل نیست برای اینکه عُقلا دو قسماند موطن وحی نیست برای اینکه امتها با مشاهده معجزه دو قسماند یک موطنی هست که در این موطن هیچ کس انکار نکرده اگر در موطن «ان الله خلق الارواح قبل الاجساد» باشد آن ممکن است باشد مواثیق متعددی [ممکن] است باشد ولی آیه او را نمیخواهد بگوید آیه ناظر به نشئه کثرت است آیه ناظر به نشئه انسانیت است یعنی همه فرزندان آدم که خلق شدند از تک تک اینها اقرار گرفته شده این کاری به «الله خلق الارواح قبل الاجساد» ندارد آنجا اگر انسان تعهدی سپرده، سپرده اینها همه مثبتاتاند معارض هم نیستند انسان در هر موطنی از مواطن گذشته بگوید «بلی» این قابل قبول است ثبوتاً ممکن اگر اثباتاً هم دلیل داشتیم «یؤخذ به», ولی آیه ناظر به آن است که در نشئه کثرت در نشئه احتجاج خدای سبحان طرزی خودش را نشان داد که همه گفتند ﴿بَلَی﴾ بعد فرمود ما این حرفها را این میثاق را از شما گرفتیم که مبادا در قیامت بهانه بیاورید بگویید ما غافل بودیم یا پدران ما مشرک بودند
پرسش ...
پاسخ: در روایات هم شما ملاحظه بفرمایید بسیاری از این روایات ناظر به آیه نیست
پرسش ...
پاسخ: بعضیها هستند قابل توجیهاند
پرسش ...
پاسخ: حالا باید فحص کرد اصلش بر این است که خود ائمه(علیهم السلام) به صورت جدی به ما فرمودند که روایات ما را بر قرآن عرضه کنید اینطور نباشد که قرآن مبهم باشد نور نباشد روایات نور باشد و این امر مبهم یعنی قرآن را ـ معاذالله ـ که مبهم است روایات روشن بکند این هرگز نداریم ما، ما قبل از هر کاری باید معنای آیه را روشن بکنیم چه اینکه روشن است چون قرآن نور است این یک این را هم یک جا یادداشت بکنیم که قرآن ظاهرش این است ولی نه باور کنیم نه معتقد باشیم چونکه ما هرگز نخواهیم گفت «حسبنا کتاب الله» ولی اینجا فقط مینویسیم که ظاهر آیه این است خب حالا که ظاهر آیه این شد ترازویی پیدا کردیم وقتی ترازو پیدا کردیم میرویم در خدمت روایات، روایات را میآوریم بر آیه میسنجیم میبینیم این روایت رو در روی آیه نیست مباین آیه نیست بعد آنجا یادداشت میکنیم که این روایات حجت است برای اینکه رو در روی آیه نیست وقتی رو در روی آیه نشد حالا چون حجت شد نوبت به مرحله سوم میرسد این روایات را میآوریم خدمت آیه بعد [از اینکه] خدمت آیه آوردیم این روایات یک آینهای است یکی پس از دیگری آیه را شفاف میکند اگر او مطلق است این را مقید میکند عام است مخصص میزند قرینه میخواهد قرینه آن میشود متن است شرحش میکند و دهها برکت دیگر ولی اولین قدم آن است که ما نور را نور بدانیم نه اینکه از آیه هیچ نفهمیم بعد برویم به سراغ روایات خود ائمه فرمودند که تا روایات را بر قرآن عرضه نکردید حجت نیست این اختصاص به نصوص علاجیه ندارد این روایات عرض دو طایفه است یک طایفه در نصوص علاجیه است که رایج است و آن این است که اگر دو خبر معارض هم بودند اینها را بر کتاب الله عرضه میکنید موافق کتاب الله را میگیرید مباین را رد میکنید مباینت مضر است و موافقت شرط حجیت نیست مباینت مانع حجیت است این یکی, طایفه دیگر روایاتی است که درباره اصل حجیت روایت آمده است که سند روایت را رجال و درایه تأمین میکنند, متن روایت را قسمت مهمش را قرآن تأمین میکند فرمود هر روایتی که به شما رسیده است برای اینکه به نام ما خیلی دروغ جعل کردند به نام ما و مثل ما خیلیها حرف میزنند اما مثل خدا کسی حرف نمیزند مثل قرآن کسی نمیتواند بیاورد این میشود اصل بنابراین ما یک اعتقاد داریم که این مجموع کتاب الله و عترت است, یک بحث علمی داریم که مرحله، مرحله باید جلو برویم اول باید بگوییم قرآن چه میخواهد بگوید بعد از اینکه فهمیدیم فقط یک علم است بدون اعتقاد، هرگز نمیتوانیم به طبق ظاهر آیه معتقد بشویم بعد از اینکه فهمیدیم آیه چه میخواهد بگوید میرویم خدمت روایات، روایات را بررسی میکنیم عرضه میکنیم بر قرآن اگر ببینیم مباین با قرآن است که «مضروب علی الجدار» اگر دیدیم مباین نیست رو در روی او نیست اصل مطلب را امضا میکند ولی دارد شرح میدهد تقیید و تخصیص و تبیین و تفصیل همه را دارد این را یادداشت میکنیم میگوییم این روایت قابل اعتناست و حجت است آنگاه میآییم به برکت این روایات همه آن نقاط لازم را از قرآن به برکت روایات استفاده میکنیم بعد وقتی جمعبندی کردیم به آن معتقد میشویم چون مطابق قرآن و عترت است خب شما بسیاری از آن روایات را که میبینید، میبینید کاری با آیه ندارد دارد ذات اقدس الهی از آدم و صلب او تعهد گرفت بعضی هم دارد از ارواح بعضی هم دارد از نفوس و مانند آن تعهد گرفته است و آن هم مواثیقی را که تعهد گرفته است تنها ربوبیت نیست نبوت انبیا هست ولایت اولیا هست مخصوصاً ولایت اهلبیت(علیهم الصلاة وعلیهم السلام) همه اینها در مواثیق هست خب همه آنها که در اینجا نیست موطنهای دیگر فراوان است که ذات اقدس الهی از همه اینها تعهد گرفته است از ارواح تعهد گرفته پنج شش موطن, موطن میثاق است اما اگر یک روایتی بگوید به اینکه از ظهر آدم همه ذریات را از نطفه او درآورده دوباره هم برگردانده شما تفسیر کشف الاسرار را که میبینید، میبینید [که] این آدرس داده میگوید بعضیها میگویند بین مکه و مدینه بود بعضی میگویند وادی نعمان بود کنار عرفه بعضی میگویند در منطقه نزدیکیهای هند بود آنجا که آدم آمد بعضیها [میگویند] «بین الاٴرض والسماء» بود وقتی از بهشت بیرون آمده بود بعضیها میگویند قبل از ورود در بهشت بود آخر اینها را چه کسی گفته یک روایتی بالأخره به جایی باید منتهی بشود این حرفها اینکه «رجما بالغیب» نیست آخر شما یک روایتی ارائه کنید این اقوال و آرا یک وقت است انسان از یک زمینشناسی برداشتهای گوناگون دارد خب میگوید بله این یک بیماری است نبض این بیمار را دیدند ده تا طبیب ده تا برداشت از یک بیمار دارند یا ردهها و رگههای کوه را دیدند ده تا زمینشناس ده تا برداشت از این معدنشناسی دارند اینها خب قابل ارائه است یا نه روایات مختلفی است برابر آن روایات مختلف اقوال مختلف شد باز هم قابل قبول است اما اینکه شما قدم به قدم آدرس دادید مثل اینکه قدم به قدم کنار این اخذ میثاق و امضا بودید که آخر یک سند روایی ارائه کنید که قبل از بهشت بود بعد از بهشت بود «بین الارض و السماء» بود سرزمین هند بود سرزمین حجاز بود بین مکه و طائف بود نزدیک عرفات بود به هر تقدیر این اقوال مگر به روایات قابل اعتمادی باشد ظاهر آیه این است که در نشئه دنیاست ظاهر آیه این است که در نشئه تکلیف است ظاهر آیه این است که خدا دارد اتمام حجت میکند ظاهر آیه این است که به مکلّفین خطاب میکند که من این اقرار را گرفتم که مبادا در قیامت بگویید که من نبودم ما غافل بودیم این همان نشئهای است که حالا یا به تعبیر سیدنا الاستاد که صبغه ملکوتی است که همواره آن است چون سخن خدا وقتی یک بار فرمود همیشه هست یا به تعبیر دیگر از همین مرحله ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ که این هم قابل برگشت به آن هست از آن مرحلهای که ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ در آن مرحله استاد از شاگردش اقرار میگیرد﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ این مرحله ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ یک قضیةٌ فی واقعةٍ شخصیة که نیست هم اکنون هم در درون ما آن هست به دلیل اینکه نفس لوامه را انسان دارد به همراه خود پس آن نشئه، نشئهای است که هم اکنون خدا میفرماید: ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾, چون انسان در آن نشئهاش استاد خود را میبیند این دیگر سخن حقیقی است نه سخن اعتباری یا سخن تمثیلی اینها هست مطلب دیگر که جناب آلوسی یا دیگران نقل کردهاند پس ارجاع به اعیان ثابته، صور مرتسمه، ثابتات ازلیه» این حرفها که بعضی از آنها البته درست است بعضی از آنها نادرست این حرفها خلاف ظاهر آیه است چه اینکه آن سخن «الست وحدی و ربکم» هم آن هم سخن ناصوابی است برخیها گفتند به اینکه وجود مبارک خلیلِ حق طبق دستور الهی که ﴿وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالحَجِّ﴾ اذان داد اعلان کرد که هر که مستطیع است مکه بیاید عدهای پاسخ مثبت دادند آنهایی که یک بار گفتند «لبیک» یک بار مکه رفتن نصیبشان شده آنهایی که دو بار گفتند دو بار مکه رفتن نصیبشان شده و مانند آن قابل تطبیق بر عالم ارواح هست و قابل قبول است اما بر این نشئه فطرت یا بر نشئه کثرت این قابل قبول نیست چون یک عدهای نفی کردند جواب حضرت ابراهیم را ندادند و حال اینکه آیه محل بحث آن است که همگان گفتند ﴿بَلَی﴾ ما یک نشئهای داریم که نشئه عقل نیست نشئه وحی نیست یک نشئهای است چون کسانی که عاقلاند بالأخره یک عده به عقل عمل میکنند یک عده نه امتها در برابر معجزات انبیا یک عده میپذیرند یک عده نه یک مرحلهای داریم که همه میپذیرند آن مرحلهای که همه میپذیرند غیر از مرحله ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ نخواهد بود. حالا باز روایتی هم در مسئله هست
«والحمد لله رب العالمین»
ذات اقدس الهی براهین عقلی را برای ذوی العقول و اولواالالباب خیلی روشن کرد
ظواهر الفاظ حجت است حمل بر تمثیل نمیشود مگر قرینهای در کار باشد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا یَوْمَ القِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِینَ ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ المُبْطِلُونَ ٭ وَکَذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ وَلَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون﴾
برخی از مفسران که حل معنای آیه بر آنها دشوار بود و از روایات اهل بیت(علیهم السلام) هم کمکی نگرفتند و توان ارجاع آیات بعضها ببعض نداشتند نظیر معتزله و مانند آن این آیه را بر تمثیل حمل کردند گفتند پیمانی در کار نبود اقرار گرفتن و امضا کردن و اینها نبود بلکه یک صحنهای بود که گویا به منزله اخذ پیمان است این تمثیل است آن صحنه را عدهای صحنه عقل دانستند عدهای صحنه وحی دانستند گفتند ذات اقدس الهی براهین عقلی را برای ذوی العقول و اولواالالباب آنقدر روشن کرد که گویا از آنها سئوال کرده است که من پروردگار شما هستم یا نه و گویا همگان اقرار کردند اینقدر ادله عقلی روشن است که گویا خدا اقرار گرفته است برخی آن را به زبان وحی دانستهاند گفتند به اینکه آنقدر آیات الهی و معجزات به وسیله انبیا(علیهم السلام) به مردم ارائه شد که گویا خداوند از مردم سئوال کرد ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾, گویا مردم گفتند ﴿بَلَی﴾, آنگاه شواهدی اقامه کردند گفتند این نظیر آن است که خداوند در جریان آسمان و زمین فرمود ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ اینچنین نیست که خداوند امر کرده باشد آنچنان هم نیست که زمین و آسمان سخن گفته باشند و گفته باشند ﴿أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾, بلکه این به منزله امر است آن هم به منزله امتثال این سخن ناصواب است به چند دلیل یکی اینکه ظواهر الفاظ حجت است حمل بر تمثیل نمیشود مگر قرینهای در کار باشد اگر ما چارهای نداشته باشیم البته بر تمثیل حمل میکنیم و در اینجا چاره هست این یک مطلب, ثانیاً تنزیلی که آوردند این تام نیست برای اینکه در جریان ارض و سما وقتی خداوند به آسمان و زمین فرمود به اینکه ﴿ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ آنها میگویند ما مطیعانه اطاعت میکنیم و میآییم و حرفشان هم مطابق با واقع است و هرگز تمرّدی در نظام آسمانها و زمین نیست همه مطیع حقاند و اما در جریان انسانها اینطور نیست خدای سبحان میفرماید به اینکه ﴿مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ , خب میفرماید به اینکه ما هر وقت انبیا را با معجزات و با آیات بیّن فرستادیم یک عده قبول کردند یک عده قبول نکردند ﴿یَاحَسْرَةً عَلَی العِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ خب اگر قرآن پیامش این است که هر وقت ما پیامبرانی با معجزات فرستادیم یک عده قبول کردند یک عده قبول نکردند کدام نشئه نشئهای است که همگان ﴿قَالُوا بَلَی﴾, میگویند؟ در برابر عقل هم که فرمود یک عده سفیهاند ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّه إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ اینکه با مهجورین فقه سخن نمیگوید که با سفها که سخن نمیگوید سفها در آن جهت که سفیهاند که مکلف نیستند فرمود همین اینهایی که خودشان را عاقل میپندارند و اولواالالباب میپندارند همینها سفیهاند معیار عقل و سَفَه توحید است یک موحد عاقل است یک غیر موحد سفیه معیار عقل و غیر عقل همراه ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بودن یا با او نبودن است ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ خب بنابراین در قرآن آیات فراوانی هست که ما انبیا را با معجزات اعزام کردیم ولی یک عده قبول کردند یک عده قبول نکردند چه اینکه ما به مردم عقل دادیم یک عده به کار بردند یک عده به کار نبردند کدام نشئه است که همگان گفتهاند ﴿بَلَی﴾؟ همه عُقلا گفتند ﴿بَلَی﴾؟ نه, همه امم در برابر انبیاء که معجزات را دیدند گفتند ﴿بَلَی﴾؟ نه, یک وقت است که اگر همگان در مرحله عقل بگویند اطاعت عقل بکنند آنگاه میشود از این صحنه به صورت تمثیل یاد کرد که گویا خدای سبحان به اولواالالباب فرموده است ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾, گویا همه عُقلا گفتهاند ﴿بَلَی﴾ گویا خداوند به زبان وحی و نبوت از همه امم اقرار گرفت ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ همه امتها ﴿قَالُوا بَلَی﴾ ولی وقتی در مقام عمل ما میبینیم نه برابر عقل عمل میکنند نه برابر وحی رفتار میکنند پس عملی نیست که ما بگوییم این به منزله ﴿بَلَی﴾ گفتن است باید بر یک نشئهای حمل کرد که در آن نشئه همگان میگویند ﴿بَلَی﴾ و ظاهراً همان نشئه فطرت است و آن نشئه دل است نه نشئه عقل یعنی ذات اقدس الهی طرزی انسان را آفرید و انسان را به خویشتن خویش آگاه کرد و او را شاهد بر خود قرار داد هم آگاه کرد و هم گواه آنجا گواهی عین اقرار است هم او را بر خودش آگاه کرد و هم او را بر خودش گواه کرد در آن نشئه جز عبودیت خود را نسبت به خدا و جز ربوبیت خدا را نسبت به خویش چیزی مشاهده نمیکند شما برابر آیات مبارکه سورهٴ «شمس» که فرمود ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ در آن مرحله ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ آنجا شخص جز خدا چیز دیگر را میبیند سورهٴ مبارکهٴ «شمس» آیهٴ هشت به بعد فرمود ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ سوگند به نفس و کسی که نفس را مستوی الخلقه کرد خلق کرد بدن گاهی مستوی الخلقه است گاهی مستوی الخلقه نیست گاهی انسان نابینا به دنیا میآید فلج به دنیا میآید بدنش گاهی مستوی الخلقه است گاهی مستوی الخلقه نیست ولی روح همواره مستوی الخلقه است یک روح کج و ناقصی را خدا خلق نمیکند و نفس و سوگند به کسی که نفس را مستوی الخلقه آفرید خب استوای خلقت نفس توضیح میخواهد بدن مستوی الخلقه است انسان میفهمد یعنی چشم دارد, گوش دارد, اعضا و جوارح ادراکی و تحریکی دارد این معنایش معلوم است اما روح مستوی الخلقه است یعنی چه؟ روح که جرم نیست جسم نیست بدن و اندام ندارد تا بگوییم مستوی است یا غیر مستوی است فرمود معنای استوای خلقت روح تسویه آفرینش روح این است ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ , معنای تسویه روح این است ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ روحی که ملهم به فجور و تقوای خویش است سود و زیان خود را میداند نحس و سعد خود را میداند خیر و شر خود را میداند این روح مستوی الخلقه است ذات اقدس الهی روح را با این استوای خلقت آفریده است خب هیچ کسی نیست که خیر و شر خود را نداند البته خطوط جزئی را بعد باید یاد بگیرد اما هیچ کسی نیست که از همان اول دروغگو خلق بشود هر کودکی بالأخره راستگو است دروغ را بعد یاد میگیرد هر کودکی به سمتی حرکت میکند که نیاز او برطرف میشود انحراف را بعد یاد میگیرد قبل از اینکه انسانها دو دسته بشوند آیا در آن مرحله آفرینش ذات اقدس الهی این نفوس را و این ارواح را دو قسمت خلق کرد بعضیها مستوی است بعضی ناقص یا نه همه نفوس مستوی الخلقهاند هیچ کس نیست که ذات اقدس الهی روح او را ناقص خلق کرده باشد ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ آنگاه از این به بعد وقتی که حالا رشد کردند بعضیها این نفس ملهم را محترم شمردند برابر الهام او عمل کردند او فتوا داد کجا فجور است فتوا داد کجا تقواست برابر با فتوای او عمل شده است این نفس شکوفا میشود ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ , بعضیها در اثر اینکه ﴿غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا﴾, به فتوای الهام فجور و تقوای نفس حرمت ننهادند عمل نکردند بیاعتنایی کردند معنای بیاعتنایی کردن این نیست که این را از بین ببرند چون این از بین رفتنی نیست ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ هرگز این نفس را که مُلهَم به فجور و تقواست این را نمیشود از بین برد این در درونِ درون انسان هست این خیلی از مشکلات را هم حل میکند نه تنها مسئله توحید را و وحی و نبوت را مسئله ابدیت عذاب را هم حل میکند الآن یک عده به تعبیر قرآن کریم واقعاً حیوان میشوند نه اینکه مجازاً حیوان میشوند واقعاً حیوان میشوند خب اگر حیوان شدند هر کاری که انجام میدهند مناسب با خود آنهاست دیگر نباید عذاب ببینند حالا اگر کسی مار شد عقرب شد یا به صورت بوزینه درآمد بوزینه از تمام حرکات و سکنات خود همان لذت را میبرد که تیهو آهو میبرند اینطور نیست که آهو لذت ببرد از خوردن و نکاح و بوزینه لذت نبرد که همه لذایذی که برای تذرو و طاووس هست برای مار و عقرب هم هست او از نکاح لذت میبرد این هم اینچنین او از پرورش فرزند لذت میبرد این هم همینطور او از خوردن و خوابیدن لذت میبرد این هم همینطور خب حالا اگر کسی مار شد مگر رنج میبرد کارهای مار برای مار لذتآور است خب اگر اینطور باشد که دیگر بساط عذاب برچیده میشود که معلوم میشود که انسان در قیامت اگر ـ معاذالله ـ مار شد انسانٌ حیّهٌ نه اینکه انسان بشود حیّه و دیگر الآن انسان نباشد نه او واقعاً انسان است یک, در طول انسانیت حیّه شد دو, آن نیشی که میزند به انسانیت میزند این بیچاره عذابش شروع میشود قبلاً هم بحث شد در پایان سوره مبارکه «بقره» که فرمود رباخوار دیوانه محشور میشود نه یعنی رباخوار بشود دیوانه خب اگر دیوانه شد که عذابی ندارد ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ المَسِّ﴾ این قیامش حالا خواه در دنیا، خواه قیامش از قبر خواه قیامش از ساهره قیامت بالأخره قیام او مُخبطانه است مجنون است دیوانه است حالا اگر یک عاقلی خدای ناکرده دیوانه شد این که عذاب ندارد که بستگان او که میشناسند شرمندهاند وگرنه هر کار جنونآمیزی که دیوانه میکند خجالت نمیکشد که چه عذابی برای مجنون هست؟ او درک ندارد که اینکه فرمود رباخوار دیوانهوار سر از قبر برمیدارد نه اینکه دیوانه میشود بلکه عاقلٌ مجنونٌ میفهمد که دیوانه است کارهای جنونآمیز میکند یک, درک عقلی دارد دو, عذاب شروع میشود سه, اگر این نباشد که دیگر عذاب نیست آن جنون در طول عقل است نه در عرض عقل آن مار و عقرب شدن در طول انسانیت است نه در عرض انسانیت آن حیوانیتی که انسان با کار خود کسب میکند یک حیوانیت مُکتَسب است نه حیوانیت خِلقی مثل حیّه و مار و عقرب خارجی خب پس این فطرت در درون هست و انسان این فطرت را دفن میکند زنده به گور میکند ولی نمیتواند او را بمیراند فرمود ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ , همین نفس مُلهَمی که فتوا میدهد چه چیزی فجور است, فتوا میدهد چه چیزی تقوای است چه چیزی حلال است, چه چیزی حرام است, هیچ کس نیست که خطوط کلی را نداند آن خطوط جزئی را انسان باید از عوامل خارجی یاد بگیرد او را هم اگر یاد نگرفت معذور است آنکه در درون اوست چه در مشرق عالم چه در مغرب عالم چه در روستا چه در شهر اگر همان مقدار را که میداند عمل بکند راه برای درک خیلی از مسائل پیش میآید هیچ کس نیست که راه خوب و بد را نداند خب بنابراین اگر کسی برابر این عمل کرد این رشد میکند آبیاری کرد چون عمل آبیاری اوست اینکه میگویند دنیا مزرعه آخرت است یک معنای عمیق دارد که معنایش این است که همانطوری که در مزرعه بالأخره یک مدتی انسان آبیاری میکند این نهالها و خوشهها و شاخهها سرسبزند بعد وقتی که به ثمر رسیدند اینها را درو میکنند وقتی درو کردند میبرند انبار وقتی از انبار در آوردند میبرند خرمنگاه آنجا در خرمنگاه میکوبند پوستها یک طرف مغزها یک طرف مغزها را میگیرند پوستها را میسوزانند بشر هم که در دنیاست همینطور است الآن که زنده است این همهاش در مزرعهاند وقتی مرگ فرا میرسد این پاییز زندگی انسانهاست که اینها را درو میکنند بعد میبرند قبرستان، قبرستان به منزله انبار است بعد وقتی قیامت شد اینها را از انبار در میآوردند به خرمنگاه قیامت میبرند خرمنگاه که بردند فرمانی میرسد اینها را میکوبند مغز را از پوست جدا میکنند ﴿وَامْتَازُوا الیَوْمَ أَیُّهَا المُجْرِمُونَ﴾ مغزها را به بهشت میبرند پوستها را در جهنم میسوزانند این شبیه این است که دنیا مزرعه آخرت است یک معنای دیگرش هم این است [که] اگر کسی اهل کشت و زرع است باید دائماً مراقب کشت و زرعش باشد باید آخر آبیاری کند این نفس مُلهَمه که سرمایه ماست ما باید دائماً کشاورزیاش را حفظ بکنیم [باید] دائماً آبیاری کنیم خب عمل صالح و علم صائب کشاورزی اوست علم صحیح یاد بگیریم اولاً، عمل صالح انجام بدهیم ثانیاً، آن علم درست و این عمل صالح آبیاری کردن این نهال است این میشود ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ و اگر کسی خدای ناکرده این به جای اینکه این را آبیاری کند یک مشت خاک هم روی این بپاشد آخر ما بذر را که دفن نمیکنند که بالأخره بذر یک حسابی دارد که چقدر انسان این بذر را زیر خاک ببرد میگویند معمولاً این بذرهای عادی دو برابر خودش باید رویش خاک باشد حالا اگر کسی یک بذر گندمی را نیم متر یا یک متر خاک رویش ریخته او را دفن کرده نه بذرافشانی کرده یک کمی خاک میخواهد دو برابر خودش نه هزار برابر خودش این میشود دفن میپوسد اگر کسی این فطرت را این نفس مُلهَمه را مدسوسه بکند یعنی دفنش بکند قبلاً هم گذشت که این ﴿دَسَّاهَا﴾ یکی از این «سین»ها تبدیل به «الف» شده است اصلش دسسها بود این باب تفعیل که دسس است ثلاثی مجردش دسّ است دسّ یدسّ ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ یعنی اینکه انسان خاکها را کنار ببرد یک چیزی هم در وسطش بگذارد بعد هم خاک بریزد رویش که این کار را میگویند ﴿یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ دسیسه هم معنایش همین است که انسان یک فتنهای دارد آن فتنه را در بین بعضی از کلمات زیبا دفن کند مبالغه این عمل، شدت این عمل، تکثیر این عمل میشود دسّسه این دسّسه شده دسّسی این دسّسی شده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَ﴾ , حالا اگر کسی این نفس مُلهَمه را اینقدر خاک غرض و شهوت و مرض ریخت که دسیسه کرد این دیگر نمیتواند رشد کند این آن وسط آن درون هست از بین نمیرود فطرت از بین رفتنی نیست در قیامت همین فطرت و حقیقت انسان است که بیچاره عذاب میبیند آن که مار و عقرب شده است مکرر نیش میزند عادت کرده در دنیا به حرامخوری و نیش زدن این در قیامت ظهور میکند آن که نیش میزند خوی درندگی اوست آن بیچاره که نیش میخورد فطرت انسانیت اوست میشود معذب است اگر آن فطرت برود کنار این شخص بشود مار و عقرب هر چه نیش بزند که لذت میبرد اینکه عذاب نیست خب حفظ فطرت هم با ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ سازگار است هم خیلی از مسائل مشکل کلامی ما را حل میکند این از بین رفتنی نیست منتها انسان این را دفن میکند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ , این سرمایه را دفن میکند به جای اینکه بذرافشانی کند این را دفن میکند پس ما دو مرحله داریم یک مرحله این است که ذات اقدس الهی جانی داد به هر کسی مستوی الخلقه است هیچ نقصی در او نیست و معنای استوای خلقت این است که او مُلهَم است و مُلهِمش هم ذات اقدس الهی است در مکتب الهی درس الهام خوانده است و محور درس هم فجور و تقواست نه درسهای کسبی و مانند آن اینها نیست استاد خداست شاگرد جان آدم است مدار درس هم فجور و تقواست عنوان درس هم الهام است نه درسهای دیگر خب ملهِم خدا ملهَم نفس محور الهام هم فجور و تقواست در این کلاس الهام خدا میگوید ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾, همه میگوییم ﴿بَلَی﴾ بعد وقتی که به نشئه ظاهر رسیدند از آن به بعد دو قسم میشوند یک عده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ , یک عده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ خب اگر ما بتوانیم با این مدار آیه را حل بکنیم نه شبهه تناسخ در کار است نه تمثیلی است که معتزله برآناند و نه مخالفتی هم با روایات دارد روایات قابل توجیه است اما آیه به هیچ وجه قابل توجیه نیست ما اصل را بنا بر این باید قرار بدهیم که آیه اصل است و روایت را بر آیه عرضه کنیم اگر دیدیم روایت رو در روی آیه نیست آنگاه در زیرمجموعه آیه قرار میگیرد میتواند شارح باشد مفسر باشد مبیّن باشد مقیّد باشد مخصِص باشد قرینه باشد و مانند آن اما اگر رو در روی آیه قرار گرفت هیچ کاری از او ساخته نیست خب بنابراین ما چنین نشئهای داریم داعی هم نداریم که بر تمثیل حمل بکنیم بعضی از بزرگان اهل معرفت گفتند به اینکه محور اقرار این است ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ اما نفرمود «الست بربکم وحدی» آیا من تنها خدای شما هستم یا نه اصل ربوبیت را اقرار گرفت نه توحید را چون میدانست به اینکه عدهای شرک میورزند این سخن هم ناصواب است چون این ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾, لسانش و سیاقش لسان و سیاق توحید است یعنی تنها رب شما منم نه اینکه آیا من خدای شما هستم یا نه؟ دیگران هم خدای شما هستند یا نه؟ آیا شما مرا به خدایی قبول دارید یا نه؟ چون خدای سبحان به همین مشرکین احتجاج کرده فرمود مبادا در قیامت بگویید که پدران ما مشرک بودند ما هم شرک ورزیدیم خب اگر محور اقرار اصل ربوبیت است نه توحید مشرک هم میگوید من همان مقدار که تعهد سپردم به همان مقدار الآن هم میگویم «بلی» خب این چه عرفانی است غرض آن است که گاهی انسان از شدت معرفتاندیشی از آن طرف میافتد خب با خود آیه که هماهنگ نیست اگر مدار اقرار این باشد که خدا بفرماید که من مگر رب شما نیستم خدا که نفرمود «الست بربکم وحدی» آیا من تنها خدای شما هستم یا نه؟ این بزرگوار میگوید به اینکه خدا نفرمود «الست وحدی بربکم» گفت ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ چون میدانست که اینها شرک میورزند پس اصل ربوبیت را اقرار گرفت نه ربوبیت متوحدانه را و وحده را خب اگر اصل ربوبیت را اقرار گرفت مشرکین خودشان فرزندانشان همهشان میگویند ما آنروز گفتیم «بلی» امروز هم میگوییم «بلی» ما دیروز هم به ربوبیت تو اقرار کردیم امروز هم به ربوبیت تو اقرار کردیم منتها آن ربوبیتی که با شرک میسازد اقرار کردیم الآن هم [به] ربوبیت مشرکانه داریم اقرار میکنیم اینکه تفسیر آیه نیست چه اینکه این حرفها را جناب آلوسی نقل کرده البته نه اینکه خودش همه حرفها را پذیرفته باشد حمل کردن این آیه بر صور مرتسمه این خلاف ظاهر است حمل کردن این آیه بر اعیان ثابته [بر] خلاف ظاهر منتظره است بعضی میخواهند عرفانبافی کنند آنجا که کتاب عمیق علمی است وقتی آدم به آنجا میرود درس میگوید میبیند دستشان خالی است نوبت به آیات که میرسد حالا میخواهند ... عرفان بافی بکنند خب اگر اهل هنری آنجا باید دستت پر باشد آنجا که سری زدیم دیدیم دستت خالی است حرفها را دیگران میگویند این صور مرتسمه و این اعیان ثابته اینها در جای خودش سر جای خودش محفوظ است اما آیه این را نمیخواهد بگوید چه اینکه ثابتات ازلیّهٴ معتزله هم فی نفسه باطل است هم نمیتواند معنای آیه باشد جناب آلوسی میگوید به اینکه خب اگر این حرف حرفی نیست که دیگران بپذیرند ما این حرفها را ما قبول داریم «ان الله لا یستحیی من الحق» ما از گفتن حرف حق حیایی نداریم این حرفش بیّن الغی شد در جای خودش انسان از گفتن بیّن الغی باید مستحیی باشد به هر تقدیر ظاهر آیه این است که یک موطنی است همه گفتند ﴿بَلَی﴾ این با موطن عقل نیست برای اینکه عُقلا دو قسماند موطن وحی نیست برای اینکه امتها با مشاهده معجزه دو قسماند یک موطنی هست که در این موطن هیچ کس انکار نکرده اگر در موطن «ان الله خلق الارواح قبل الاجساد» باشد آن ممکن است باشد مواثیق متعددی [ممکن] است باشد ولی آیه او را نمیخواهد بگوید آیه ناظر به نشئه کثرت است آیه ناظر به نشئه انسانیت است یعنی همه فرزندان آدم که خلق شدند از تک تک اینها اقرار گرفته شده این کاری به «الله خلق الارواح قبل الاجساد» ندارد آنجا اگر انسان تعهدی سپرده، سپرده اینها همه مثبتاتاند معارض هم نیستند انسان در هر موطنی از مواطن گذشته بگوید «بلی» این قابل قبول است ثبوتاً ممکن اگر اثباتاً هم دلیل داشتیم «یؤخذ به», ولی آیه ناظر به آن است که در نشئه کثرت در نشئه احتجاج خدای سبحان طرزی خودش را نشان داد که همه گفتند ﴿بَلَی﴾ بعد فرمود ما این حرفها را این میثاق را از شما گرفتیم که مبادا در قیامت بهانه بیاورید بگویید ما غافل بودیم یا پدران ما مشرک بودند
پرسش ...
پاسخ: در روایات هم شما ملاحظه بفرمایید بسیاری از این روایات ناظر به آیه نیست
پرسش ...
پاسخ: بعضیها هستند قابل توجیهاند
پرسش ...
پاسخ: حالا باید فحص کرد اصلش بر این است که خود ائمه(علیهم السلام) به صورت جدی به ما فرمودند که روایات ما را بر قرآن عرضه کنید اینطور نباشد که قرآن مبهم باشد نور نباشد روایات نور باشد و این امر مبهم یعنی قرآن را ـ معاذالله ـ که مبهم است روایات روشن بکند این هرگز نداریم ما، ما قبل از هر کاری باید معنای آیه را روشن بکنیم چه اینکه روشن است چون قرآن نور است این یک این را هم یک جا یادداشت بکنیم که قرآن ظاهرش این است ولی نه باور کنیم نه معتقد باشیم چونکه ما هرگز نخواهیم گفت «حسبنا کتاب الله» ولی اینجا فقط مینویسیم که ظاهر آیه این است خب حالا که ظاهر آیه این شد ترازویی پیدا کردیم وقتی ترازو پیدا کردیم میرویم در خدمت روایات، روایات را میآوریم بر آیه میسنجیم میبینیم این روایت رو در روی آیه نیست مباین آیه نیست بعد آنجا یادداشت میکنیم که این روایات حجت است برای اینکه رو در روی آیه نیست وقتی رو در روی آیه نشد حالا چون حجت شد نوبت به مرحله سوم میرسد این روایات را میآوریم خدمت آیه بعد [از اینکه] خدمت آیه آوردیم این روایات یک آینهای است یکی پس از دیگری آیه را شفاف میکند اگر او مطلق است این را مقید میکند عام است مخصص میزند قرینه میخواهد قرینه آن میشود متن است شرحش میکند و دهها برکت دیگر ولی اولین قدم آن است که ما نور را نور بدانیم نه اینکه از آیه هیچ نفهمیم بعد برویم به سراغ روایات خود ائمه فرمودند که تا روایات را بر قرآن عرضه نکردید حجت نیست این اختصاص به نصوص علاجیه ندارد این روایات عرض دو طایفه است یک طایفه در نصوص علاجیه است که رایج است و آن این است که اگر دو خبر معارض هم بودند اینها را بر کتاب الله عرضه میکنید موافق کتاب الله را میگیرید مباین را رد میکنید مباینت مضر است و موافقت شرط حجیت نیست مباینت مانع حجیت است این یکی, طایفه دیگر روایاتی است که درباره اصل حجیت روایت آمده است که سند روایت را رجال و درایه تأمین میکنند, متن روایت را قسمت مهمش را قرآن تأمین میکند فرمود هر روایتی که به شما رسیده است برای اینکه به نام ما خیلی دروغ جعل کردند به نام ما و مثل ما خیلیها حرف میزنند اما مثل خدا کسی حرف نمیزند مثل قرآن کسی نمیتواند بیاورد این میشود اصل بنابراین ما یک اعتقاد داریم که این مجموع کتاب الله و عترت است, یک بحث علمی داریم که مرحله، مرحله باید جلو برویم اول باید بگوییم قرآن چه میخواهد بگوید بعد از اینکه فهمیدیم فقط یک علم است بدون اعتقاد، هرگز نمیتوانیم به طبق ظاهر آیه معتقد بشویم بعد از اینکه فهمیدیم آیه چه میخواهد بگوید میرویم خدمت روایات، روایات را بررسی میکنیم عرضه میکنیم بر قرآن اگر ببینیم مباین با قرآن است که «مضروب علی الجدار» اگر دیدیم مباین نیست رو در روی او نیست اصل مطلب را امضا میکند ولی دارد شرح میدهد تقیید و تخصیص و تبیین و تفصیل همه را دارد این را یادداشت میکنیم میگوییم این روایت قابل اعتناست و حجت است آنگاه میآییم به برکت این روایات همه آن نقاط لازم را از قرآن به برکت روایات استفاده میکنیم بعد وقتی جمعبندی کردیم به آن معتقد میشویم چون مطابق قرآن و عترت است خب شما بسیاری از آن روایات را که میبینید، میبینید کاری با آیه ندارد دارد ذات اقدس الهی از آدم و صلب او تعهد گرفت بعضی هم دارد از ارواح بعضی هم دارد از نفوس و مانند آن تعهد گرفته است و آن هم مواثیقی را که تعهد گرفته است تنها ربوبیت نیست نبوت انبیا هست ولایت اولیا هست مخصوصاً ولایت اهلبیت(علیهم الصلاة وعلیهم السلام) همه اینها در مواثیق هست خب همه آنها که در اینجا نیست موطنهای دیگر فراوان است که ذات اقدس الهی از همه اینها تعهد گرفته است از ارواح تعهد گرفته پنج شش موطن, موطن میثاق است اما اگر یک روایتی بگوید به اینکه از ظهر آدم همه ذریات را از نطفه او درآورده دوباره هم برگردانده شما تفسیر کشف الاسرار را که میبینید، میبینید [که] این آدرس داده میگوید بعضیها میگویند بین مکه و مدینه بود بعضی میگویند وادی نعمان بود کنار عرفه بعضی میگویند در منطقه نزدیکیهای هند بود آنجا که آدم آمد بعضیها [میگویند] «بین الاٴرض والسماء» بود وقتی از بهشت بیرون آمده بود بعضیها میگویند قبل از ورود در بهشت بود آخر اینها را چه کسی گفته یک روایتی بالأخره به جایی باید منتهی بشود این حرفها اینکه «رجما بالغیب» نیست آخر شما یک روایتی ارائه کنید این اقوال و آرا یک وقت است انسان از یک زمینشناسی برداشتهای گوناگون دارد خب میگوید بله این یک بیماری است نبض این بیمار را دیدند ده تا طبیب ده تا برداشت از یک بیمار دارند یا ردهها و رگههای کوه را دیدند ده تا زمینشناس ده تا برداشت از این معدنشناسی دارند اینها خب قابل ارائه است یا نه روایات مختلفی است برابر آن روایات مختلف اقوال مختلف شد باز هم قابل قبول است اما اینکه شما قدم به قدم آدرس دادید مثل اینکه قدم به قدم کنار این اخذ میثاق و امضا بودید که آخر یک سند روایی ارائه کنید که قبل از بهشت بود بعد از بهشت بود «بین الارض و السماء» بود سرزمین هند بود سرزمین حجاز بود بین مکه و طائف بود نزدیک عرفات بود به هر تقدیر این اقوال مگر به روایات قابل اعتمادی باشد ظاهر آیه این است که در نشئه دنیاست ظاهر آیه این است که در نشئه تکلیف است ظاهر آیه این است که خدا دارد اتمام حجت میکند ظاهر آیه این است که به مکلّفین خطاب میکند که من این اقرار را گرفتم که مبادا در قیامت بگویید که من نبودم ما غافل بودیم این همان نشئهای است که حالا یا به تعبیر سیدنا الاستاد که صبغه ملکوتی است که همواره آن است چون سخن خدا وقتی یک بار فرمود همیشه هست یا به تعبیر دیگر از همین مرحله ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ که این هم قابل برگشت به آن هست از آن مرحلهای که ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ در آن مرحله استاد از شاگردش اقرار میگیرد﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ این مرحله ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ یک قضیةٌ فی واقعةٍ شخصیة که نیست هم اکنون هم در درون ما آن هست به دلیل اینکه نفس لوامه را انسان دارد به همراه خود پس آن نشئه، نشئهای است که هم اکنون خدا میفرماید: ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾, چون انسان در آن نشئهاش استاد خود را میبیند این دیگر سخن حقیقی است نه سخن اعتباری یا سخن تمثیلی اینها هست مطلب دیگر که جناب آلوسی یا دیگران نقل کردهاند پس ارجاع به اعیان ثابته، صور مرتسمه، ثابتات ازلیه» این حرفها که بعضی از آنها البته درست است بعضی از آنها نادرست این حرفها خلاف ظاهر آیه است چه اینکه آن سخن «الست وحدی و ربکم» هم آن هم سخن ناصوابی است برخیها گفتند به اینکه وجود مبارک خلیلِ حق طبق دستور الهی که ﴿وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالحَجِّ﴾ اذان داد اعلان کرد که هر که مستطیع است مکه بیاید عدهای پاسخ مثبت دادند آنهایی که یک بار گفتند «لبیک» یک بار مکه رفتن نصیبشان شده آنهایی که دو بار گفتند دو بار مکه رفتن نصیبشان شده و مانند آن قابل تطبیق بر عالم ارواح هست و قابل قبول است اما بر این نشئه فطرت یا بر نشئه کثرت این قابل قبول نیست چون یک عدهای نفی کردند جواب حضرت ابراهیم را ندادند و حال اینکه آیه محل بحث آن است که همگان گفتند ﴿بَلَی﴾ ما یک نشئهای داریم که نشئه عقل نیست نشئه وحی نیست یک نشئهای است چون کسانی که عاقلاند بالأخره یک عده به عقل عمل میکنند یک عده نه امتها در برابر معجزات انبیا یک عده میپذیرند یک عده نه یک مرحلهای داریم که همه میپذیرند آن مرحلهای که همه میپذیرند غیر از مرحله ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ نخواهد بود. حالا باز روایتی هم در مسئله هست
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است