display result search
منو
تفسیر آیات 172 تا 174 سوره اعراف بخش هفتم

تفسیر آیات 172 تا 174 سوره اعراف بخش هفتم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 27 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 172 تا 174 سوره اعراف بخش هفتم"
خداوند به افراد عقل و قدرت تفکر داد و حجج الهی را اقامه کرد
احتجاج به دلیلهای عقلی در قرآن کریم فراوان هست
انبیا و اولیا به عنوان مبشر و منذر ارسال شده‌اند

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا یَوْمَ القِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِین ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ المُبْطِلُون ٭ وَکَذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ وَلَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾

از ظاهر آیات قرآن کریم برمی‌آید که ذات اقدس الهی در چند مورد احتجاج کرده است تا هیچ انسانی در قیامت حجت نداشته باشد اول در همان موطن عقل و استدلال است که خداوند به افراد عقل و قدرت تفکر داد و حجج الهی را اقامه کرد که عقل به خوبی این حجتها را ادراک می‌کند و قرآن کریم احتجاج به عقل را در ضمن آیات ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ، ﴿أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ﴾ و مانند آن ارائه می‌کند آیات توحیدی را نقل می‌کند بعد می‌فرماید ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ یا ﴿یَتَفَکَّرُونَ﴾ و مانند آن، چه اینکه فرمود ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَقُّ﴾ که احتجاج به دلیلهای عقلی در قرآن کریم فراوان هست قسمت دوم احتجاج به دلیل نقلی است که وحی است انبیا و اولیا را اعزام فرمود با اینها معجزات را به همراه اینها نازل کرد ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الکِتَابَ وَالمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالقِسْطِ﴾ بینات را و معجزات را همراه انبیا و اولیا(علیهم السلام) نازل کرده است به اینها عطا کرد تا هیچ امری بر کسی مشتبه نشود و در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم قبلاً گذشت که فرمود ما انبیا و اولیا را به عنوان مبشر و منذر فرستادیم ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ که از این آیه دو مطلب استفاده می‌شود یکی اینکه احتجاج به عقل لازم است ولی کافی نیست یکی اینکه احتجاج به نقل متمم احتجاج به عقل است فرمود ما انبیا و اولیا را فرستادیم تا هیچ کس بعد از آمدن انبیا دیگر بهانه‌ای نداشته باشند ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ چه اینکه آیه‌ای که فرمود ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ﴾ این هم احتجاج عقلی است مطلب مهم آن است که یک تفاوت جوهری بین آیه اخذ میثاق و آن آیات احتجاج عقلی و احتجاج نقلی هست در هیچ کدام از آن آیات خواه به زبان براهین عقلی خواه به صورت براهین معجزه و نقلی، خواه به تعبیر ﴿حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَقُّ﴾ در هیچ کدام از آن طوایف آیات این مطلب مطرح نیست که ذات اقدس الهی برهان عقلی اقامه کرد همه قبول کردند معجزات آورد همه قبول کردند این اصلاً نیست یا ما آیات آفاقی و انفسی را به اینها ارائه می‌کنیم ﴿حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَقُّ﴾ اما فیقروا در آن نیست همه اقرار می‌کنند نیست پس آنجا که نصاب استدلال عقلی تمام است آنجا که نصاب استدلال نقلی تمام است معجزات هست، کرامات هست، براهین هست اما عده‌ای مؤمن‌اند عده‌ای کافر در جریان آل‌فرعون وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) به فرعون فرمود به اینکه ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ﴾ برای تو مسلّم شد اینها معجزه است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ﴾ مع ذلک ایمان نیاوردند آن سه طایفه ‌از آیه‌ای که قبلاً اشاره شد این معنا را ثابت می‌کرد که علم مستلزم ایمان نیست ممکن است کسی عالم باشد به واقعیت، عالم باشد به حقیقت ولی ایمان نیاورد یکی همین طایفه‌ای که وجود مبارک موسای کلیم به فرعون می‌فرماید به اینکه ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ﴾ این همه معجزات را تو مسلّم می‌دانی که فقط خدا نازل کرده است ولی ایمان نیاوردند طایفه دیگر آیه‌ای است نظیر ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ مستیقن یعنی متیقن استیقنت یعنی تیقنت ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾ یعنی متیقنین فرمود ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ یعنی تیقن یقین پیدا کردند از نظر علمی اما ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ طایفه سوم آیه‌ای است که ناظر به اختلاف علماست که فرمود این اختلافها خب دو قسم است یک اختلاف قبل العلم است مطلب روشن نیست یک مطلب نظری پیچیده است روشن نیست که حق با کیست بحث می‌کنند، مناظره می‌کنند، گفتگو می‌کنند تا حق روشن بشود قبل از روشن شدن هر گونه اختلافی باشد این مقدس است به تعبیر سیدنا الاستاد برای اینکه زمینه علم است راه حضور و ظهور علمی است این اختلاف همان تضارب آراست همان مباحثه است که برکات فراوانی را به همراه دارد این اختلاف قبل العلم است اما وقتی بعد از مدتها بحث ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ﴾ از آن به بعد دیگر اختلاف، اختلاف مذموم است و ذات اقدس الهی سهم علمای اهل کتاب را در ازاله دین، محو دین و محاق دین و رواج کفر همین می‌داند می‌فرماید ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ العِلْمُ﴾ یعنی اختلاف اینها اختلاف بعد العلم است نه قبل العلم اختلاف قبل العلم در مناظرات و مباحثات و گفتگوها و اینهاست اما بعد از گفتگو و مناظره‌ها وقتی روشن شد حق با کیست و حق چیست از آن به بعد هر گونه اختلافی مذموم است فرمود این علمای اهل کتاب بعد از آن محاجّه‌ها، مناظره‌ها، استدلالهایی که پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اقامه کرده است بر اینها روشن شد حق با کیست از این به بعد اختلاف کردند ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ العِلْمُ﴾ یا ﴿جَاءَتْهُمُ البَیِّنَاتُ﴾ خب پس معلوم می‌شود انسان گاهی عالماً عامداً خلاف می‌کند و ایمان نمی‌آورد حالا ممکن است آیات دیگری هم نشانه این مطلب باشد ولی این سه طایفه کافی است یعنی سه طایفه از آیات در قرآن کریم دلالت می‌کند که ممکن است کسی به یک مطلبی جزم داشته باشد حقانیت مطلبی مثل روز برای او روشن باشد ولی ایمان نیاورد چون ایمان فعل نفس است علم فعل نفس نیست علم یک مبادی اختیاریه دارد و آن این است که کسی بگوید من نمی‌خواهم مطالعه کنم، نمی‌خواهم بحث کنم، نمی‌خواهم گوش بدهم، این مبادیه اختیاریه است اما بعد از درس و بحث و گوش دادن وقتی مقدمات حاصل شد کسی نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم آن دیگر در اختیار ما نیست اگر مقدمات حاصل شد انسان مضطر به فهم است مضطر به فهم است یعنی چه، یعنی در مقابل یک امر ضروری قرار می‌گیرد این مقدمتین یا ضروری‌اند یا به ضروری ختم می‌شوند اگر مقدمتین ضروری بودند یا به ضروری ختم شدند انسان در مقام فهم مضطر است هیچ کس نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم دو دو تا چهارتا این در ذهن آدم چه بخواهیم چه نخواهیم پدید می‌آید البته علم مبادی اختیاری دارد انسان می‌تواند گوش به حرف کسی ندهد مطالعه نکند، بحث نکند، نیندیشد همه اینها ممکن است اما بعد از بحث و اندیشیدن وقتی مقدمتین در ذهن حاصل شد ربط مقدمتین با نتیجه ضروری است وقتی ضروری بود انسان در برابر ضروری قرار می‌گیرد وقتی در برابر ضروری قرار گرفت می‌شود مضطر لذا فهم در مراحل نهایی در اختیار کسی نیست اما ایمان فعل نفس است ایمان یک فعل اختیاری است تا آخرین مرحله حدوثاً و بقائاً ایمان در اختیار آدم است ممکن است ـ معاذالله ـ ایمان نیاورد یا ممکن است ـ معاذالله ـ بعد از آوردن مرتدّ بشود همه اینها ممکن است چون فعل نفس است بین نفس و بین ایمان اراده فاصله است می‌شود فعل اختیاری اینکه می‌بینید دو تا طلبه یا غیر طلبه در کنار حجره نشسته‌اند، بحث می‌کنند با اینکه برای یکی روشن شد حق با دیگری است اما به هر وسیله است می‌خواهد حرف خودش را توجیه کند این نشانه آن است که گاهی ممکن است علم باشد و ایمان نباشد و همین تلاش بیجا ممکن است خدای ناکرده سرانجام به آنجا منتهی بشود که ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ العِلْمُ﴾ بعداً هم که وقتی به جایی رسید نماینده‌ای شد، پیش نمازی شد، امام جمعه‌ای شد، امام جماعتی شد دست از این کار برنمی‌دارد برای اینکه این بیست سال قبل، سی سال قبل در حجره خودش را نساخت بعد از اینکه فهمید حق با رفیق اوست و رقیب اوست همان جا باید تسلیم می‌شد این ویروس بعد از بیست سال سر درآورده حالا وقتی شده نمایند یا امام جمعه یا امام جماعت یا نماینده ولی فقیه منشأ فتنه می‌شود این همین است غرض آن است که بین نفس و بین ایمان اراده فاصله است فعل اختیاری نفس است انسان مکلّف به ایمان است در آن احتجاجها، احتجاجهای عقلی ثمره علمی حاصل است در احتجاجات نقلی که معجزات و کرامات و انبیا و اولیا(علیهم السلام) مطرح است ثمره علمی ندارد آیه‌ای که فرمود ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَقُّ﴾ آنجا که برهان عقلی است ثمره علمی برایش مترتب است هیچ کدام از این آیات که احتجاجهای الهی را طرح می‌کنند اقرار همگان را به همراه ندارد اما آیه محل بحث یعنی ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی‌آدَمَ﴾ یک حرفی است که مربوط به برهان عقلی نیست یک حرفی است که مربوط به برهان نقلی نیست این حرف دل است فرمود ما در یک نشئه‌ای یک چیزهایی را نشان تک تک افراد دادیم که اینها در نشئه دل همه قبول کردند هیچ کس انکار نکرد پس معلوم می‌شود این غیر از احتجاجهای عقلی و غیر از احتجاجهای نقلی است قرآن را بعضی با اینکه برایشان مسلّم شد معجزه الهی است قبول نکردند براهین عقلی را با اینکه برایشان مسلّم شد این ضروری است یا بیّن است یا مبیّن قبول نکردند اما درون آن راه دل که ارتباط مستقیم با ذات اقدس الهی دارد همگان گفتند ﴿بَلَی﴾ معلوم می‌شود که این آیه غیر از براهین عقلی است و این آیه غیر از براهین نقلی است این با همه انسانها در همه شرایط هست درس خوانده و درس ناخوانده هیچ کسی در قیامت نمی‌تواند بگوید به اینکه من غافل بودم خب.
مطلب دیگر آن است که از این آیه برمی‌آید که هیچ کسی غافل نیست برای اینکه فرمود ما این مراحل را انجام دادیم تا مبادا کسی در قیامت بگوید ما غافل بودیم در حالی که آیات فراوانی هم دلالت دارد که عده‌ای غافلاً زندگی می‌کنند در غفلت‌اند و در قیامت ما وقتی پرده را کنار زدیم به او می‌گوییم تو غافل بودی آن وقت آن آیات فراوان که غفلت را برای عده‌ای اثبات می‌کنند با این آیه اخذ میثاق که فرمود ما این تعهد را گرفتیم تا هیچ کس نگوید ما غافل بودیم این چیست وجه جمع ظاهراً این است که ما یک غفلتی داریم که مسبوق به علم نیست این انسان است شب تار دارد عبور می‌کند یک جا هست چاه هست او هم نمی‌داند و نمی‌دانست که روز قبل اینجا چاه کندند در تاریکی دارد می‌رود و سابقه حفر چاه هم نداشت یا یک سابقه سنگ بزرگی هم نبود خب پایش می‌خورد به سنگ یا می‌افتد در چاه اینجا غفلت است یعنی سنگ هست، چاه هست ولی او قبلاً اطلاع نداشت کسی هم به او نگفت این می‌شود غفلت که چنین غفلتی با جهل عام همراه است یک وقت یک غفلتی است مسبوق به علم غفلتهایی که مسبوق به علم است غفلت تاری است و با سوء اختیار پدید می‌آید یک صحنه‌ای یک کسی را حقیقتی را به کسی ارائه کردند او را به این حقیقت آشنا کردند بعد وقتی که آمد میدان بازی سرگرم شد سرگرم این بازی شد انس زیاد به این بازی، افراط در این بازیگری او را از آنچه را که می‌داند غافل می‌کند خب بنابراین غفلت دو گونه است گاهی منشأ غفلت پرده‌ای است که روی مغفول عنه است گاهی منشأ غفلت حجابی است که روی غافل هست حالا اگر یک جایی یک چاهی کندند روی آن هم یک کاغذی گذاشتند کسی او را نمی‌بیند بعد پا روی کاغذ گذاشت و در چاه افتاد این چاه افتادنش براساس غفلت است ولی منشأ غفلت مجهول بودن آن مغفول عنه است غافل تقصیری ندارد یک وقت هست که نه یک کسی را آشنا کردند، روشن کردند سود و زیان یک نوآموزی را به او آموختند رفوزه شدن یا مقبول شدن مرحله امتحان را هم به او گفتند همه چیز را به او گفتند بعد میدان بازی هم به او نشان دادند که رفع خستگی بشود این از کلاس درس و بحث به میدان بازی انس پیدا کرد آن‌چنان که افراط کرده در بازیگری و این افراط در بازیگری باعث شد که از درس و بحث غافل ماند چنین غفلتی منشأش حجابی است که روی غافل است نه روی مغفول عنه وگرنه کلاس درس روشن بود روز آزمون مشخص بود، خطر رفوزه شدن مشخص بود، کامیابی و پیروزی در امتحان مشخص بود همه مشخص بود هیچ کدام پرده نداشت و اگر پرده‌ای هست روی چشم خود این دانش آموز و نوآموز و امثال ذلک هست ذات اقدس الهی فرمود ما اسرار نهفته و نگفته نداریم که چیزی را با شما در میان نگذاشته باشیم آنچه را که با شما در میان نگذاشتیم خیلی زیاد هست ولی شما ملکف نیستید از آنها سؤال هم نخواهید شد عالم غیبی هست اسراری هست رموزی هست که لا یعلمه الا الله و ﴿عَالِمُ الغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً﴾ و مانند آن خب از آن اسرار غیبی نه کسی از ما چیزی طلب می‌کند نه ما مسئولیم اما آنچه که مربوط به قلمرو تکلیف ماست یک راز نگفته‌ای خدا نگذاشت همه چیز را بیان کرده بعد فرمود ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ﴾ آنچه مربوط به دنیای ماست، سعادت ماست، شقاوت ماست مربوط به قبر و قیامت ماست آینده ماست همه را برای ما بیان کرده آنچه را که ما باید بدانیم هیچ چیزی را ذات اقدس الهی کتمان نکرده همه چیز را به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود و پیغمبر هم ضنّت نورزید به تعبیر قرآن بخل نکرد ﴿وَمَا هُوَ عَلَی الغَیْبِ بِضَنِینٍ﴾ آن ضنین نیست بخیل نیست که بعضی را بگوید بعضی را نگوید یا به بعضیها بگوید به بعضیها نگوید هر چه شنید گفت هر چه مأمور بود ابلاغ کرد به همه هم ابلاغ کرد خب پس هیچ راز سر به مهری در جهّان تکلیف نیست آنچه که مربوط به عقاید ماست، مربوط به اخلاق ماست، مربوط به فقه ماست، مربوط به حقوق ماست اینها همه را باز و روشن بیان کرده بعد هم اعلام کرد ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ﴾ و ما که فرشته نیستیم و در جهان فرشته‌ها هم زندگی نمی‌کنیم مرتب مشغول عبادت و درس و بحث و اینها باشیم که این بدن نمی‌کشد این بدن غذا می‌خواهد این بدن خواب می‌خواهد و مانند آن برای اینکه این بدن خسته نشود یک مقدار خواب، یک مقدار غذا، یک مقدار رفع نیازهای غریزی و مانند آن لازم است ذات اقدس الهی آنها را هم آفرید آنها به عنوان زنگ تفریح ماست یعنی یک دانش آموز، یک نوآموز چهار ساعت درس می‌خواند یک ساعت هم بازی فرمود این یک ساعت بازی است یعنی اشتغال به خوردن، نوشیدن، تهیه مسکن، تهیه همسر، تهیه اولاد اینها زنک تفریح شماست این ورزش ساعت ورزش ساعت بازی است که یک مقداری بازی بکنید قدرت پیدا کنید دوباره بروید به سراغ درس. حالا اگر یک کسی این زنگ تفریحها این بازیها برای او اصل شد ﴿أَنَّمَا الحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الأَمْوَالِ وَالأَوْلاَدِ﴾ فرمود اگر حالا این زنگ تفریحها این بازیها برای او که جنبه بازیگری داشت برای او اصل شد کمکم از آن درس و بحث می‌افتد و از آنها غافل می‌شود روز آزمون و امتحان که فرا می‌رسد ما پرده را از جلوی چشم او برمی‌داریم نه پرده را از واقع لذا آیات قرآن سه طایفه است یک طایفه همین است که فرمود ما این کار را کردیم که هیچ کس در قیامت نگوید من غافل بودم این یک، طایفه دیگر آیات فراوانی است که می‌فرماید ﴿هُمْ غَافِلُونَ﴾ ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ﴾ خیلیها غافل‌اند ﴿اکثرهم غافلون﴾ این دو، طایفه سوم راز این غفلت را تشریح می‌کند که غفلت یک غفلتی نیست که سبب دینی و الهی داشته باشد ـ معاذالله ـ یعنی خدا روی اسرار عالم روی آن حقایق پرده گذاشته باشد کسی نبیند منشأ غفلت این نیست که آن مغفول عنه پوشیده است کسی چاه نکنده که روی آن کاغذ گذاشته باشد منشأ غفلت این است که راه هست و چاه هست و همه چیز هست یک کسی عمداً جلوی دید خودش را گرفته پارچه‌ای جلوی چشم خودش گذاشته نمی‌بیند و گرنه راه روشن است، چاه روشن است، دره و کوه روشن است، سحیق هم روشن است همه چیز هم روشن است خب آن را در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» و مانند آن فرمود آیات فراوانی دارد به اینکه انسان غافل است آن دیگر شمارش نمی‌خواهد نظیر آنچه که در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمده است که در اول سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» به این صورت است ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُّعْرِضُونَ﴾ آیاتی که دلالت کند بر اینکه ﴿هُمْ غَافِلُونَ﴾ فراوان هست آیهٴ 97 سورهٴ «انبیاء» این است که ﴿وَاقْتَرَبَ الوَعْدُ الحَقُّ فَإِذا هِیَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِینَ کَفَرُوا یَاوَیْلَنَا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ در قیامت می‌گویند ما از این غافل بودیم با اینکه آیه محل بحث سورهٴ «اعراف» این است که ما از شما تعهد گرفتیم تا نگویید ما غافل بودیم ولی اینها در آیهٴ 97 سورهٴ «انبیاء» ﴿قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ آیاتی که دارد اینها غافل‌اند فراوان‌اند اینها هم در قیامت می‌گویند ما غافل بودیم در حالی که آیه محل بحث سورهٴ «اعراف» این است که ما این تعهد را گرفتیم تا کسی غافل نشود آنچه که جامع بین این دو غفلت است همان آیهٴ 22 سورهٴ مبارکهٴ «ق» است در سورهٴ «ق» فرمود ﴿وَنُفِخَ فِی الصُّورِ ذلِکَ یَوْمُ الوَعِید ٭ وَجَاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِیدٌ﴾ بعد هر که آمد بالأخره یک کسی او را از عقب می‌راند یک شاهدی هم به همراه او هست بعد ما در قیامت به او می‌گوییم ﴿لَقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ تو از این صحنه قیامت غافل بودی صدر آیهٴ 22 سورهٴ «ق» با آن آیاتی که می‌فرماید خیلیها غافل‌اند ﴿هُمْ غَافِلُونَ﴾ ﴿وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ﴾ هماهنگ است اما جمله بعد بیانگر منشأ غفلت است فرمود تو غافل بودی ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ ما از روی قیامت پرده برنداشتیم از روی واقعیتهای موجود پرده برنداشتیم از جلوی چشمت پرده را کنار زدیم این پرده‌ای بود که خودت بافتی ﴿کَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَک﴾ این برای توست خب ﴿الَّذِینَ کَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَن ذِکْرِی﴾ این ﴿غِطَاء﴾ را خودش می‌بافد این چنین نیست که روی اسرار عالم روی معنای وحی و نبوت و اسرار عالم پرده‌ای باشد که آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ اینها را روشن کرده می‌فرماید قرآن نور است نور که پرده ندارد یک اعماست که آن عمی و نابینایی او پرده اوست فرمود ﴿لَقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ ما هم قبول داریم غافل بودیم اما منشأ غفلتتان آن پرده‌ای است که خودت آویختی اما امروز هر چه دیگران کردند که پرده را کنار بزنی نزدی ما گرفتیم بالأخره قبلاً هم داشتیم که اگر کسی به طرف خدا نرفت می‌برندش منتها با تلخی می‌برند اگر امروز کسی ندید فردا نشانش می‌دهند اما با ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ نشانش می‌دهند این طور نیست که رایگان تمام بشود برایش ﴿لَقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ﴾ حالا ﴿فَبَصَرُکَ الیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ امروز چشمت حدید است تیزبین است حدّت دارد تیزبینی دارد خب بنابراین دو مطلب محوری باید از هم جدا بشود یکی اینکه احتجاجهای قرآن به عقل سر جایش محفوظ است، احتجاجهای قرآن به وحی و نبوت و کرامت و معجزه سر جایش محفوظ است اما هیچ کدام از آن احتجاجها با پذیرش عمومی همراه نیست هیچ جا ذات اقدس الهی نفرمود ما برهان عقلی اقامه کردیم همه قبول کردند هیچ جا نفرمود ما انبیا فرستادیم همه قبول کردند بلکه غالب موارد این است که ما برهان اقامه کردیم بعضی پذیرفتند بعضی نپذیرفتند اما در اینجا فرمود ما یک کاری کردیم که همه قبول کردند این معلوم می‌شود غیر از راه عقل و مدرسه و حوزه و دانشگاه است و غیر از راه درسهای کلامی و فلسفی است این راه دل است الآن هم اگر کسی بخواهد آن راه را طی کند ﴿قَالُوا بَلَی﴾ کنارش است لذا به ما می‌فرماید به اینکه آن لحظه را یاد بیاور، آن لحظه را یاد بیاور ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ﴾ ﴿وَاذْکُر﴾ آن لحظه را یک قدری با خودت باش ببینی در درونت چه چیزی را می‌خواهی همان خدای توست مگر نه آن است که حقیقت محض را می‌خواهی ما در نهانخانه دل به چه کسی سر سپردیم به کسی که در همه شرایط بتواند مشکل ما را حل کند آن همان خداست دیگر ما به کسی سر نسپردیم که اگر زمین هستیم مشکل ما را حل کند ولی اگر آسمان رفتیم مشکل ما را نتواند حل کند به کسی دل ندادیم که اگر در آسمان هستیم مشکل ما را حل کند زمین آمدیم مشکل ما را حل نکند یا مشکل علمی را حل کند مشکل عملی را نتواند هر چه بخواهی بالقول المطلق بتواند حل کند این همان خداست و در درون ما به چنین قدرتی سر سپردیم اینکه راه عقل نیست دلیل عقل حالا یا حدوث است یا امکان است یا امکان فقری یا امکان ماهوی یا برهان نظم است همین براهین معروف کتاب حکمت و کلام اما اینکه انسان در درون خود به چه کسی دل سپرده است به جایی سر سپرده است که قدرتش بیکران است هر چه بخواهد آن می‌تواند انجام دهد و او همان خداست فرمود ما این تعهد را از شما گرفتیم همه شما در آن نشئه ﴿بَلَی﴾ گفتید این پرده‌ها را کنار بزنید همان ظهور می‌کند اینکه آن بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) است که قبلاً یک وقتی هم خواندیم مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل می‌کند این از غرر روایات ماست که فرمود «عارف بالمجهول معروفٌ عند کلّ جاهل» فرمود هر چیزی که دیگران نمی‌دانند خدا می‌داند یک، هیچ مجهولی نیست که خدا نداند چون ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ﴾ این یک، و «معروف عند کلّ جاهل» تمام بشر خدا شناسند هیچ کسی نیست خدا را نشناسد منتها نمی‌داند که می‌شناسد «معروفٌ عند کلّ جاهل» اصلاً انکار خدا، جهل خدا مستحیل است نه تنها قبیح است خب آن موطن ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ آن موطن تغییرپذیر هم نیست خب پس معلوم می‌شود که از تمام جهاد راه گریز بسته است و بهترین راه همان راهی است که در درون ما هست، در خواب و بیداری ما هست، در خلوت و جلوت با ما هست و همان راه دل است این با آن آیات دیگر تبیین خواهد شد که این غفلت غفلتی است که انسان با دست خودش آورده وگرنه ذات اقدس الهی مستور نیست
پرسش ...
پاسخ: در سورهٴ مبارکهٴ «ق» نسبت به غالب انسانهای کافر همین بیان را دارد آنها که منکر معاداند مثلاً درباره آنها دارد آیهٴ پانزده به بعد دارد که ﴿أَفَعَیِینَا بِالخَلْقِ الأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِید ٭ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِیدِ﴾ در بحثهای قبل هم داشتیم به اینکه ذات اقدس الهی نه تنها از هر چیزی با ما نزدیک‌تر است از خود ما به ما نزدیک‌ترست ما به خودمان نزدیک‌تریم یا خدا به ما مگر می‌شود گفت به اینکه ما به خودمان از خدا نزدیک‌تریم اگر ما به خود ما از خدا نزدیک‌تر بودیم معنایش این است که او محدود است دیگر «داخلٌ فی الاشیاء لا بالممازجه» نیست او به ما از خود ما نزدیک‌تر است ما قبل از اینکه خودمان را بفهمیم او را می‌فهمیم قبل از اینکه فهم را بفهمیم او را می‌فهمیم چنین چیزی چون این بحث بارها به عرضتان رسید که یک وقت خدا می‌فرماید که من نزدیک هستم نظیر آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾ یک وقتی می‌فرماید من نزدیک هستم، گاهی نظیر سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» است که می‌فرماید محتضر افرادی در بالین او هستند ﴿إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِی ٭ وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ﴾ ولی ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلکِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾ شما که بالا نشستید حالا یا پزشک هستید یا پرستار هستید یا بستگان نزدیک او هستید ما به این محتضر از شما نزدیک‌تریم منتها شما نمی‌دانید این طایفه ثانیه، طایفه ثالثه همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «ق» است که فرمود به اینکه ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِیدِ﴾ خدا نه تنها به انسان از دیگران نزدیک‌تر است از رگ گردن او هم به او نزدیک‌تر است طایفه چهارم که فوق اینهاست همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «انفال» است که فرمود ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ فرمود بدانید خدا بین انسان و دل انسان فاصله است خب انسان همان دل اوست دل در اصطلاح قرآن همان حقیقت روح است چیز دیگر که نیست ما قبل از اینکه بفهمیم چه فهمیدیم خدا را می‌بینیم اگر او بین ما و دل ما فاصله است پس ما می‌شویم اجوف چه اینکه اجوف هم هستیم ما که صمد نیستیم درون پر نیستیم آنکه صمد است خداست آن روایتی را هم که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) و دیگران هم نقل کردند این است که «اجوفُ معتمل» خب ما درون ما پر است صمدیم یا درون ما تهی است درون ما یقیناً تهی است آن خلأ را چه کسی پر می‌کند آن کسی که «داخلٌ فی الاشیاء لا بالممازجة» خب اگر بین ما و دل ما قدرت خدا فاصله است این وسطی بکل واحد از طرفین از خود طرفین نزدیک‌تر است اگر ما «الف» داشتیم و «باء» داشتیم و «جیم» این «باء» بین «الف و جیم» قرار گرفت چون وسط است بین «الف و جیم» به هر دو طرف از دیگری نزدیک‌تر است اگر «الف» داشتیم و «جیم» داشتیم و وسطش «باء» این «باء» حائل بود بین «الف و جیم» این وسطی که حائل است به «الف» از «جیم» نزدیک‌تر است به «جیم» از «الف» نزدیک‌تر است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ اگر ما صمد نیستیم درون‌پر نیستیم تهی مغزیم یک قدرت غیبی بین ما و ما فاصله است پس ما قبل از اینکه خودمان را، دلمان را که حقیقت ماست درک بکنیم خدا را می‌بینیم قبل از اینکه بفهمیم در دل ما چه گذشت او می‌فهمد حالا اگر یک کسی خاطره‌ای در قلبش گذشت اول او می‌فهمد که در دلش چه گذشت بعد خدا اینکه فرمود ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾ بدانید که هر چه در جان شماست او می‌فهمد یعنی اول شما می‌فهمید بعد او؟ که این علمش می‌شود در معنای دوم و محدود مگر در مرحله اول نیست اگر علمی در مرحله سابق حضور نداشته باشد آن علم می‌شود محدود در حالی که علمش ... پس فرض نداند که کسی از خدای خود غافل باشد خدانشناس باشد این مستحیل است نه حرام لذا آن معنا تکلیف نشده آن معنا چون استحاله عقلی دارد تکلیف نیست آن شناخت فطری برای همیشه هست و این غفلتها چه به توحید برگردد چه به معاد برگردد چه به مسائل دیگر برگردد غفلتهایی است که مذموم است یعنی از دست خود انسان ساخته شده است نه اینکه واقعاً مغفول عنه پرده داشته باشد و چون پیچیده بود و در پرده بود انسان غافل است.
مطلب دیگر آن است که ما این آیه اخذ میثاق را بر اخذ میثق از ارواح حمل بکنیم این خلاف ظاهر است برای اینکه گرچه روایات هست که ارواح قبل از ابدان بودند به «بألفی عام» یا مثلاً کمتر و بیشتر ولی ظاهر آیه این است که ما انسانها را به صورت تفضیلی آفریدیم و از آنها تعهد گرفتیم ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ بعد فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ پس اگر از سنخ ارواح باشد با این آیه هماهنگ نیست ممکن است البته ارواح در آن نشئه خاص خودشان یک میثاقی هم سپرده باشند. مطلب بعدی آن است که حالا ما اگر نتوانستیم روایات را با آیه هماهنگ کنیم معنایش این نیست که روایات اساسی ندارد آن یک مطلب دیگری می‌فرماید آن هم در جای خودش حق است اما صبغه تناسخ نداشته باشد اگر مطابق با آیه نبود معنایش این نیست که این سخنی است ناصواب معنایش این است که این آیه این مطلب را دارد روایات مطلب دیگری دارند منتها روایات باید طوری باشد که معقول و مقبول باشد با این آیه مخالف نباشد با بحثهای کلی دیگر مخالف نباشد و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: بله آن وقت آن روایاتی که با این آیات هماهنگ‌اند تقریباً معنای همین آیه را دارد آنها قابل تطبیق است اما آنچنان‌که ذراتی بودند و از صلب آدم درآمدند و امثال ذلک با پنج، شش اشکالی که روبه‌رو بودیم نشان می‌دهد که آن روایات با این آیه مطابق نیست برای اینکه اگر روایتی داشته باشد دارد که از صلب آدم، ذریه آدم را گرفتند اینجا دارد از ظهور بنی آدم ذریات آنها را گرفتند.
«والحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:02

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی