- 494
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 172 تا 174 سوره اعراف بخش ششم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 172 تا 174 سوره اعراف بخش ششم"
هر موجودی دارای مُلک و ملکوت است
در آن نشئه ملکوت هر چیزی شاهد خودش است
هر موجودی یک ارتباطی با ذات اقدس الهی دارد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِینَ ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ٭ وَکَذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ وَلَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون﴾
قدر متیقن آیه اخذ میثاق آن است که موطن اخذ میثاق قبل از موطن مخاطبه است یک و آن موطن هم اکنون هم موجود است معدوم نشد و از بین نرفت این دو ارتباط با آن موطن اخذ میثاق ممکن است این سه زیرا اگر آن موطن مقدم بر نشئه خطاب نباشد با ظاهر ﴿وَإِذْ أَخَذَ﴾ که ظهوری در این دارد که آن موطن اخذ میثاق مقدم بود چون ﴿إِذْ﴾ برای شیء مقدم است سازگار نیست و اگر موطن اخذ میثاق از بین رفته باشد قهراً ارتباط انسان با آنها قطع است و یادش نیست یا اگر آن موطن موجود باشد ولی ارتباط انسان از او قطع شده باشد باز قابل تذکر و یادآوری نیست در حالی که در ذیل همین اخذ میثاق علت اخذ میثاق ذکر شده است فرمود ما از همگان تعهد گرفتیم و همگان هم تعهد سپردند و ربوبیت خداوند و عبودیت خودشان تا هیچ کس در قیامت بهانه نیاورد چون ما از همگان تعهد سپردیم پس هیچ کس نمیتواند بگوید ما غافل بودیم من غافل بودم و اگر از پدرانشان تعهد میگرفتیم و از خودشان تعهد نمیگرفتیم و پدرانشان در اثر عصیان شرک میورزیدند این نسل آینده وارث شرک پدران بودند در اثر تربیت در محیط بد و خانواده بد و جامعه بد و مراکز آموزشی بد مشرک میشدند اینها هم میتوانستند بگویند که «انما اشرک آباؤنا من قبل» برای اینکه هیچ کس هیچ بهانهای نداشته باشد از تک تک اینها ما تعهد گرفتیم خب و الآن هم خداوند ما را امر میکند به تذکر آن میثاق پس آن نشئه باید مقدم باشد اولاً موجود باشد ثانیاً ارتباط ممکن باشد ثالثاً تا با احتجاج این ذیل هماهنگ باشد در بحثهای تفسیر موضوعی در چند سال قبل یادم هست که بعد از بیان مرحوم علامه(رضوان الله علیه) یک چند تا نقدی روی فرمایش ایشان بود الآن تازگی مراجعه نکردم ببینم که در آن تفسیر موضوعی چه گذشت ولی اجمالش این است که این ملکوتی که ایشان میفرمایند اختصاصی به انسان ندارد هر موجودی دارای مُلک و ملکوت است چون دارد ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ و در آن نشئه ملکوت هر چیزی شاهد خودش است وقتی شاهد خودش بود به ربوبیت خدا به عبودیت خودش اقرار دارد
پرسش:آن ملکوت ورای نفس قوه انسانی است؟
پاسخ: هر چیزی بله خود این نفس جنبه ملکوتی دارد و جنبه مُلکی هم دارد که توجه به بدن دارد مدبر بدن است و مانند آن هیچ چیزی نیست که ملکوت نداشته باشد برای اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» دارد ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ و آیه سورهٴ «اعراف» که دارد ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ این سماوات و ارض اگر به قیدهایی نظیر «ما فیهما» «ما بینهما» و مانند آن ضمیمه نشد منظور مجموعه نظام آفرینش است و اگر مقصود خصوص آسمانها و زمین باشد حتماً «ما فیهما» «من فیهما» «ما بینهما» اضافه خواهد شد و چون در این آیه سورهٴ «اعراف» هیچ قیدی او را همراهی نمیکند فرمود ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ معلوم میشود که «کل شیء له ملکوت» چه اینکه در بخشهای دیگری هم فرمود ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا﴾ هر موجودی یک ارتباطی با ذات اقدس الهی دارد که آن صبغه ملکوتی اوست و این اختصاصی به انسان ندارد البته هنوز این بحث باز است و جا برای نقد و ابرام هست قسمت مهم این بحثهایی که در تفاسیر شیعه هست به برکت روایاتی است که از اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است وگرنه شما در بحثهای اهل سنت میبینید دست اینها خالی است مثلاً قرطبی در جامع از همان اول اعتراف میکند که این آیه مشکل است و بعد حداکثر در این زمینه بحث میکند که این ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ﴾ این ﴿ظُهُورِهِمْ﴾ بدل بعض من الکل است یا بدل اشتمال است در همین محورها اما حالا سخن از مُلک و ملکوت باشد عالم ذر باشد چند تا روایت هم البته نقل میکند اما این تفاسیر شیعه است که یک مقداری در این گونه از معارف غنیتر است البته هنوز بحث باز است باید ببینیم که به برکت روایات چه مطلب تازهای را میشود استفاده کرد در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید روایات دو چهره دارد یک چهره آموزش دارد معلم است خیلی چیزها را یاد آدم میدهد یک چهره تعبد دارد مراجعه به روایات از چهره تعبد بعد از آن است که نصاب تفسیر تمام شده یعنی بعد از اینکه ما فهمیدیم آیه چه میگوید خطوط کلی آیه روشن شد بدون اینکه حق اعتقاد داشته باشد بدون اینکه حق عمل داشته باشد بدون اینکه برای ما حجت باشد فقط اینجا مینویسیم آیه این را میگوید بعد به سراغ روایات میرویم روایات را عرضه میداریم بر این اگر مباین با این بود که مطرود است اگر مباین نبود رو در رو نبود بلکه شارح بود مقید بود مخصص بود قرینه بود و مانند آن مأخوذ است از آن به بعد هر چه فرمود مطاع است و متبوع ولو ما نفهمیم از آن به بعد دیگر تعبداً حجت است روایات بعد از اینکه عرضه کردیم بر قرآن دیدیم مباین با قرآن نیست قرآن دارد نماز واجب است اگر روایتی ـ معاذالله ـ با اصل وجوب صلات مخالف باشد این «مضروب علی الجدار» است اما اگر شارح صلات باشد که نماز صبح دو رکعت است خب «یوخذ به» نماز ظهر چهار رکعت است «یوخذ به» هر قیدی، شرحی، تفسیری، تقییدی که در زیر مجموعه روایات باشد این حجت است آنگاه قرآن به علاوه عترت عترت، به علاوه قرآن میشود اسلام آن وقت هم مورد عقیده است هم مورد احتجاج است هم مورد عمل است و هم مورد ایمان غرض آن است که بحثهای علمی با بحثهای ایمانی باید از هم کاملاً جدا بشود که کجا ما به روایات به عنوان تعلیم به عنوان اینکه معلم ما هستند مراجعه کنیم کجا به عنوان اینکه مرجع ما هستند مراجعه بکنیم خب اما بسیاری از بحثهای روایی معلم است کمک میکند کلید نشان میدهد یک بحثهای کلیدی دارد آن وقت به کمک آن روایات دوباره انسان به قرآن مراجعه میکند میبیند بله این نکته برای او حل شد به کمک آیات دیگر مثلاً حل شد از روایات برمیآید اینکه این جریان اخذ میثاق با آیهٴ30 سورهٴ مبارکهٴ «روم» بیارتباط نیست با ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ بیارتباط نیست این یک مطلب.
مطلب دیگری که از روایات برمیآید این است که این اخذ میثاق تنها درباره ربوبیت خدا و عبودیت انسان نیست بلکه نبوت انبیا مخصوصاً پیغمبر اسلام(علیهم الصلاة وعلیهم السلام) هست ولایت اولیا مخصوصاً علی بن ابیطالب و اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هست و مانند آن این هم در موطن اخذ میثاق آمده چه اینکه در مسئله فطرت هم مندرج است باز از روایات برمیآید به اینکه در آن صحنه اخذ میثاق اول کسی که گفت ﴿بَلَی﴾ وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است اول کس اوست بعد وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) و بعد انبیا و اولیای دیگر معلوم میشود که همه اینها با هم حضور دارند در عین حال که ذرّیات یکدیگرند در یک چهرهای اینها با هماند اینچنین نیست که ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ تک تک اینها جداگانه از تک تک اینها سؤال بکنند ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ اولین و آخرین را احضار کرد بعد فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ که با این روایات هماهنگ باشد که میفرماید اول کسی که گفت ﴿بَلَی﴾ وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و درباره اخذ میثاق بر رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اول کسی که به رسالت پیغمبر اقرار آورد وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) بود و از همه افراد درباره ولایت حضرت علی(سلام الله علیه) هم اقرار گرفتند خب معلوم میشود یک کثرتی است که با جمع سازگار است یعنی در عین حال که اینها افراد کثیرند با هم موجودند یک نشئهای است که افرادی که در عالم مُلک یکی پس از دیگری یافت میشود و از بین میرود و دیگری ظهور میکند در آن نشئه همه با هماند مرحوم کلینی نقل کرد دیگران هم نقل کردند که حالا در بحثهای روایی خواهد آمد مرحوم کلینی نقل کرد کسی آمده حضور حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کرد «انی احبک» من دوست شمایم حضرت نگاه کرد فرمود نه دوست ما نیستی بار دوم عرض کرد که من محب شمایم دوستتان دارم فرمود نه بار سوم که عرض کرد حضرت نفی کرد فرمود که در آن عالم ارواح دوستان ما را به ما نشان دادند ما تو را در آن جمع ندیدیم خب چنین عالمی است معلوم میشود که گذشته از ربوبیت خدا نبوت انبیا و ولایت اولیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) آنجا هم مطرح شد و این منافات ندارد به اینکه با ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ برای اینکه اگر کسی خلیفه خدا شد ممکن نیست کسی ربوبیت خدا را قبول داشته باشد و خلافت خلیفه او را قبول نداشته باشد اینکه وجود مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) فرمود «بشروطها و انا من شروطها» این را قبل از وجود مبارک امام هشتم امام باقر(سلام الله علیهم) هم فرمود سایر ائمه هم همین تعبیر را دارند منتها آن جریان سلسلةالذهب دیگر عالمگیر شد آن راویان فراوان و آن صحنه زیاد و آن قلم به دستها و آن سیر تاریخی و خود آن سلسله سند باعث شد که این جریان عالمگیر شد شده سلسلةالذهب وگرنه به همین مضمون ائمه دیگر هم فرمودند که اگر کسی بخواهد اهل سعادت باشد باید موحد باشد و به شروط توحید عمل کند که ما از شروط توحیدیم یعنی ولایت ما اینچنین نیست که آنها حرف دیگری داشته باشند ـ معاذالله ـ اگر گفته شد «ولایة علیبنابیطالب(علیها السلام) حصنی» نه معنایش این است که ذات اقدس الهی یا در عالم دوتا قلعه هست برای نجات دوتا دژ هست برای رهایی از خطر یکی قلعه توحید یکی قلعه ولایت که «کلمة لا اله الا الله» هم حصن باشد ولایت علی بن ابیطالب هم حصن جدا و بیگانه و بیگانه باشد برای اینکه همینجاست به دلیل اینکه کسی ولایت نداشت اصلاً توحید ندارد نه اینکه توحید دارد حالا مشکل دیگری دارد خب اگر کسی موحد است باید حرف همان واحد را گوش بدهد دیگر و اگر کسی حرف آن واحد را گوش نداد نه معنایش این است که توحید دارد ولایت ندارد خب به هر تقدیر این دو تا قلعه نیست یک قلعه جدایی باشد که پیروان اهل بیت آنجا باشند یک قلعه دیگری هم باشد به عنوان توحید اگر گفته شد ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) «حصن» خداست یعنی دالان ورودی توحید همین است در دالان ورودی این قلعه لا اله الا حصنی است مدخل همین است و مانند آن خب حالا این روایات میبینید اینها دیگر بحثهای تعبدی نیست نشان میدهد به اینکه اولاً این آیهٴ 72 سورهٴ «اعراف» که محل بحث است با آیه سی سورهٴ «روم» کاملاً مرتبط است وقتی با او ارتباط داشت آنجا سخن از توحید نیست آنجا سخن از دین است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا﴾ دین که شد مجموعه اصول و فروع و خطوط کلی است دیگر این میشود فطری البته منهاج الشریعة تغییرپذیرند برای اینکه انسان یک صبغه ثابتی دارد که ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ انسان این چنین نیست که در طی زمان و زمین چند حقیقت باشد چند نوع باشد یک حقیقت ثابت و یکسان و همنواختی دارد که در گذشته دور و نزدیک یا آینده دور و نزدیک یکسان بود و هست یک ارتباطات خاصی با عالم طبیعت دارد که آنها تغییرپذیر است برای آن ارتباطات تغییرپذیر شریعت و منهاج تغییرپذیر نازل میشود که ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ فلان دین نمازش نوزده رکعت است یا بیست رکعت است یا هفده رکعت است یا کمتر است یا بیشتر فلان دین روزهاش سی روز است یا بیست روز است یا نوزده روز است یا کمتر و بیشتر اینها شریعت و منهاج است اما اصل الصیام، اصل الصلاة و اصل الحج اینها جزء مسائل دینی است نه مسئله شریعت و منهاج آنچه که به ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ برمیگردد به نام اسلام است و دین است و ثابت است و بود و هست و خواهد بود آنچه که صبغه تغییر دارد که همین انسان در عصر و مصر گوناگون زندگی میکند حالات مختلف دارد شرایط ویژه دارد این قسمت تغییرپذیر را ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ آن شریعتها نسخ میشود آن مناهج نسخ میشود تغییرپذیر است موسای کلیم(سلام الله علیه) یک اسلامی آورد و یک شریعت وجود مبارک عیسای مسیح یک اسلامی آورد و یک شریعت همه انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) یک اسلامی آوردند و یک شریعت، آن اسلام را، آن خطوط کلی اعتقادات و ولایتها و نبوتها و رسالتها و اخلاق و فقه و همه این امور طوری است که هر پیامبری که آمد ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ بود آن خطوط جزئی تغییرپذیر به عنوان ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ که تغییرپذیر است و نسخپذیر است و مانند آن بنابراین آنچه که از آیهٴ سی سورهٴ مبارکهٴ «روم» برمیآید جریان دین است نه جریان منهاج و شریعت، منهاج و شریعت مخالف فطرت نیست نه مقتضای اصلی فطرت است مقتضای اصلی فطرت همان اسلام است یعنی خطوط کلی عقاید از اصول دین، ولایت، نبوت، رسالت و خطوط کلی عقول، خطوط کلی افکار، خطوط کلی فقه اما این جزئیات جزء شریعت و منهاج است که در هر عصر و مصری عوض میشود این آیه محل بحث سورهٴ «اعراف» با آیهٴ سی سورهٴ مبارکهٴ «روم» هماهنگ است در عالم میثاق ذات اقدس الهی آن را از آدم تعهد گرفته است چون ولایت در آن مجموعه حضور و ظهور دارد لذا روایت آمده بعد از برقراری پیوند بین آیه سورهٴ «اعراف» و بین سورهٴ «روم» جریان ولایت را هم مطرح کرده است لذا مرحوم کلینی نقل میکند که وجود مبارک حضرت امیر فرمود به اینکه در عالم اخذ میثاق ما روح تو را بین ارواح دوستانمان ندیدیم
پرسش: تغییر شریعت هم به دست پیغمبر اکرم است ... ابوبکر و عمر و ...
پاسخ: خب البته دیگر، بله خب نه آنکه انبیا میآورند شریعت را، شریعت را انبیا میآورند ﴿لِکُلِّ﴾ یعنی «لکلّ واحدٍ لأنبیاء شرعة و منهاجا» شریعت را انبیا میآورند موسای کلیم(سلام الله علیه) یک شرعه و منهاج خاص دارد، عیسای مسیح یک شریعت و منهاج خاص دارد، وجود مبارک حضرت یک شریعت و منهاج خاص دارد به همین ترتیب.
حالا مقداری از این روایات را بخوانیم ببینیم که از این روایات بهرههای دیگری میبریم که این مشکل را حل کند یا نه البته بحث این آیه هنوز تمام نشده این کتاب شریف کنزالدقائق چون بعد از تفسیر صافی نوشته شده و جامعتر از اوست از نظر بحثهای روایی و یک مقدار متقنتر از تفسیرهای روایی است و روایات را هم تا حدودی جمع کرده از روی این داریم میخوانیم این بزرگوار در جلد پنجم صفحه 228 به بعد این روایات را نقل کردهاند یکی از آن روایاتی که نقل کردهاند این است ایشان از مرحوم صدوق نقل میکند که ابن مسکان از زراره نقل کرد که زراره گفت که «من قلتُ لابی جعفرٍ(علیهم السلام) اصلحک الله» خدا که فرمود ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ یعنی چه؟ «قال فطرهم علی التوحید عند المیثاق و علی معرفة انه ربهم» خب «قلتُ و خاطبوه» مردم با خدا سخن گفتند بعد از سؤال زراره وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) «طأطأ رأسه» یک مقدار تأمل کرد «ثم قال لولا ذلک» اگر آن مخاطبه نبود و اگر آن میثاق نبود «لم یعلموا من ربهم و لا من رازقهم» برای اینکه اینها هرچه میدیدند علل و عوامل مادی میدیدند اینها از کجا بفهمند یک مبدأ غیبی است که خالق اینهاست و رازق اینهاست این یک روایت، روایت دیگری که باز ایشان از توحید مرحوم صدوق نقل میکند این روایتها را در بحثهای قبل به مناسبت رؤیت و لقاءالله خواندیم قبلاً روایت دیگری که از توحید مرحوم صدوق نقل میکنند این است که به «باسناده الی ابی بصیر» ابی بصیر مستحضرید که کور است همین ابی بصیری که کور است حالا وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به ابی بصیر میگوید مگر الآن خدا را نمیبینی حالا ملاحظه بفرمایید ابی بصیر از وجود مبارک امام صادق سؤال میکند عرض میکند «اخبرنی عن الله عزوجل هل یراه المؤمنون یوم القیامه» همین ابی بصیر نابینا از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال میکند که آیا خدا را مؤمنین در قیامت میبینند؟ «قال نعم» در قیامت میبینند «و قد رأوه قبل یوم القیامة» قبل از قیامت هم خدا را دیدند «فقلتُ متی»؟ چه زمانی اینها خدا را دیدند «قال حین قال لهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾» آن وقتی که ذات اقدس الهی به اینها فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ آنها گفتند ﴿بَلَی﴾ این مشاهدتاً بود و خدا را دیدند آنگاه ابی بصیر میگوید که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) «سکت ساعة» یک لحظه آرام شد «ثم قالغ بعد دوباره فرمود «و إن المؤمنین لیرونه فی الدنیا قبل یوم القیامة» یک موطنی بود که همگان خدا را دیدند آن اخذ میثاق است یک موطنی هم هست که خدا را میبینند آن هم در قیامت است که به لقاءالله میرسند حالا یا جمال خدا یا به جلال خدا یا به قهر خدا یا به مهر خدا ولی مؤمنین گذشته از اینکه قبلاً دیدند و در قیامت هم میبینند در دنیا هم میبینند آنگاه در همان حالی که وجود مبارک امام صادق با ابی بصیر نابینا دارد سخن میگوید فرمود «أ لست تراه فی وقتک هذا» ای ابی بصیر مگر الآن تو خدا را نمیبینی حالا چه فیضی وجود مبارک امام صادق نصیب ابی بصیر کرد که آن حالت شهود برای ابی بصیر پیدا شد خود آن ابی بصیر میداند و القای وجود مبارک امام صادق ولی به ابی بصیر کور میگوید معلوم میشود این همان است که «تدرکه القلوب بحقائق الایمان» است ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ﴾ «أ لست تراه فی وقتک هذا» «قال أبو بصیر فقلت له جعلت فداک فأحدث بهذا عنک» اجازه میدهید من مجازم که این حدیث از طرف شما نقل بکنم «فقال لا» مجاز نیستی «فإنک إذا حدثت به فأنکره منکر جاهل بمعنی ما تقوله ثم قدر أن ذلک تشبیه کفر» خب تو اگر همین طور نقل بکنی او بخواهد همین ظاهر را اخذ بکند که خیال میکند ـ معاذالله ـ خدا با چشم دیده میشود این جسم است سر از کفر درمیآورد یا نه ما را متهم بکند ما که ایمان محضیم این هم محذور دارد بعد فرمود «و لیست الرؤیة بالقلب کالرؤیة بالعین تعالی الله عما یصفه المشبهون و الملحدون» خب مرحوم صدوق این را قبلاً هم خواندیم مرحوم صدوق در آن کتاب توحیدشان بعد از نقل این روایات میفرماید روایاتی که درباره رویت خدا و لقاءالله وارد شده است «عندی صحیحة» و آن روایتی که احمدبنمحمدبنخالد نقل میکند نزد من معتبر است ولی من این روایات را خوفاً نقل نمیکنم برای اینکه میترسم به دست دیگران بیفتد و خیال بکنند که خدا را با چشم میشود دید آن روزها کتاب حدیث یک کتاب تفسیر تخصصی ویژهای بود که گروه خاصی میخواندند این چنین نبود که حالا مرحوم صدوق این را در کتاب توحیدش نوشته به دست همه برسد که اولاً طبع نبود فقط نسخههای خطی بود و مقابلتاً وقرائتاً با شاگردان مخصوص در میان میگذاشتند خب لذا نمیشود این روایتها را در مجامع عمومی خواند بنابراین یک طوری خدا را انسان میتواند ببیند که با همان طور تعهد سپرده است و با همان طور خدا را در قیامت میبیند روایت بعدی که از اصول کافی ایشان نقل میکنند این است که زراره میگوید مردی از وجود مبارک امام باقر سؤال کرد همین آیه ﴿وَإِذْ أَخَذْ﴾ را «فقال و ابوه یسمع حدثنی ابی انّ الله عزوجل قبض قبضة من تراب التربة التی خلق منها آدم(علیه السلام) فصب علیها الماء العذب الفرات ثم ترکها اربعین صباح ثم صب علیها الماء المالح الأجاج فترکها اربعین صباحاً فلما اختمرت الطینة اخذها فعرکها عرکاً شدیداً فخرجوا کالذر من یمینه و شماله و امرهم جمیعاً ان یقعوا فی النار فدخل اصحاب الیمین فصارت علیهم برداً و سلاماً و ابی اصحاب الشمال ان یدخلوها» در آن عالم ذات اقدس الهی افراد را که آفرید امتحان کرد فرمود وارد آتش بشوید اصحابالیمین وارد شدند و این آتش بر آنها برد و سلام شد اصحاب شمال ابا کردند و نرفتند خب آنجا سخن از تکلیف که نیست یک بیان حقیقتی است به این صورت تمثیل یعنی اینها طوریاند که اگر به نشئه امتحان بیایند با حُسنِ اختیار خودشان راه یُمن و برکت را طی میکنند میشوند اصحاب یمین و آن گروه کسانیاند که با سوء اختیار خودشان راه فساد را طی میکنند میروند میشوند اصحاب الشمال و اصحاب المشئمه وگرنه آنجا که دار تکلیف نبود اگر دار تکلیف بود دار وحی و رسالت بود باید مسبوق باشد به یک عالم دیگری که در آن عالم سابق اخذ میثاق میشود روایت دیگری که ابی بصیر از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند این است که میگوید که «کیف اجابوا و هم ذرّ» با اینکه اینها ذرات ریزند چگونه جواب دادند حضرت فرمود «جعل فیهم ما اذا سألهم اجابوه» یعنی خداوند چیزی به اینها عطا کرده است که آن ادراک و شعور و معرفت است که اگر برابر آن چیزی از آنها سؤال بکنند بتواند جواب بدهد یعنی فی المیزان روایت دیگری که داود رقی از وجود ... «فقال جعل فیهم ما اذا سألهم اجابوه» این یا نقل خود داود رقی است یا نه چون داود رقی این جریان را محفوف به قرینه دید گفت منظور حضرت این بود چون خودش سؤال کرد «کیف اجابوهم و هم ذرّ» یعنی در عالم اخذ میثاق دیگر روایت بعدی که داود رقی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد این است که «لما اراد الله ان یخلق الخلق نثرهم بین یدیه» منثور کرد اینها را متفرق کرد «فقال لهم من ربکم فاول من نطق رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) والائمه(علیهم السلام) فقالوا انت ربنا فحملهم العلم و الدین» آن وقت اینها را حاملان علم و دین قرار داد «ثم قال للملائکة هؤلاء حملة دینی و علمی و امنائی فی خلقی و هم المسئولون» بعد از اینکه اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اقرار کردهاند آنگاه ذات اقدس الهی به بنی آدم فرمود «اقرّوا لله بالربوبیه و لهولاء النفر بالولایة و الطاعة فقالوا نعم ربنا اقررنا فقالوا نعم ربنا اقررنا فقال الله للملائکه اشهدوا فقالت الملائکة شهدنا قال» این اخذ میثاق برای آن است که «علی ان لا یقولوا غداً﴿إِنَّا کُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِینَ﴾ یا داود ولایتنا موکدة علیهم فی المیثاق» امام صادق(سلام الله علیه) به داود رقی میفرماید که ولایت ما بر اینها در عالم اخذ میثاق به طور اکید گرفته شده.
روایت دیگری که صالحبنسهل از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند این است که «ان بعض قریش قال لرسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بایّ شیء سبقت الانبیاء و انت بعثت آخرهم و خاتمهم» از چه جهت از همه انبیا افضلاید بر همه انبیا فضیلت دارید «قال انی کنت أوّل من آمن بربّی و اول من اجاب حین اخذ الله میثاق النبیین و اشهدهم علی انفسهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ فکنت أنا اول نبی قال بلی فسبقتُهم بالإقرار بالله» آن صحنه هم مستحضرید صحنهای است که ﴿لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابًا﴾ آن هم مثل صحنه قیامت است این چنین نیست که هر که جلو بیفتد
روایت دیگر که باز صالحبنسهل از وجود مبارک امام صادق(علیه السلام) نقل میکند این است که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال شده است که «بایّ شیء سبقت ولد آدم قال إنّی اول من اقرّ بربّی ان الله اخذ میثاق النبیین و اشهدهم علی انفسهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ فکنت اول من اجاب» آن میثاق ﴿إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّین﴾ آن را هم این روایات با عالم اخذ میثاق مرتبط میکنند
روایت دیگر که آن هم از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) از زراره از حمران از ابی جعفر(سلام الله علیه) نقل میکند آن هم مبسوط است در آن روایت دارد که «فثبت لهم النبوه» آنگاه «و اخذ المیثاق علی أولی العزم إنّنی ربکم و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسولی و علیٌ امیر المومنین و اوصیاؤه من بعده ولاة أمری و خزّان علمی(علیهم السلام) و ان المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) انتصر به لدینی و اظهر به دولتی و انتقم به من اعدائی و اعبد به طوعا و کرها» همه اینها را در آنجا میثاق گرفت «قالوا اقررنا یا رب و شهدنا و لم یجحد آدم و لم یقرّ فثبتت الضریمة لهؤلاء الخمسة فی المهدی(علیه الصلاة و علیه السلام) و لم یکن لآدم عزم علی الاقرار به و هو قوله عز و جل ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾» بعد جریان آزمون و آن امتحان را که آن هم تقریباً یک تمثیلی است ذکر میکند میفرماید که «فثم ثبتت الطاعة و الولایة» روایت بعد که عبداللهبنسنان از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند این است که در آیه سورهٴ «روم» که دارد ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ «ما تلک الفطرة قال هی الإسلام فطرهم الله حین أخذ میثاقهم علی التوحید قال ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ و فیه المؤمن و الکافر» نه آنجا ظرف ایمان و کفر است آنجا ظرف امتحان است همانجا کسانی بودند که وضعشان طوری بود که اگر به نشئه اختیار میآمدند به سوء اختیار خودشان کفر میورزیدند روایت بعدی که باز صالح بن سعد از وجود مبارک امام صادق(علیه السلام) نقل میکند این است که «ان رجلا جاء إلیٰ امیر المؤمنین(علیه السلام) و هو مع اصحابه فسلم علیه ثم قال له أنا و الله إنّی احبک و اتولاک فقال له امیر المومنین(علیه السلام) کذبت قال بلیٰ و الله انی أحبک و اتولاک فکرر ثلاثا» سه بار گفت من ولی شما هستم دارای تولی هستم «فقال له امیرالمؤمنین(علیه السلام) کذبت ما انت کما قلت ان الله خلق الارواح قبل الابدان ثم عرض علینا المحب لنا» آنهایی که دوستان ما هستند به ما نشان دادند «فوالله ما رأیت روحک فیمن عرض علینا فاین کنت» ما آنجا روح را ندیدیم «فسکت الرجل عند ذلک و لم یراجعه» خب البته این سؤالی از آیه سورهٴ «اعراف» یا سؤالی از آیه سورهٴ «روم» در آن نیست ما بر فرض از این روایات نتوانیم آیه را حل کنیم خود این روایات یک مطلب و پیام خاص خودشان را دارند از این موطن که روایات ثابت بکند چون ذات اقدس الهی احتجاج نکرده ممکن است یک موطنی باشد ما تعهد سپرده باشیم و فعلاً یادمان نباشد اما آنچه که از این آیه سورهٴ «اعراف» برمیآید حتماً آن موطن مقدم بود اولاً موجود است ثانیاً ارتباط محفوظ است ثالثاً تا احتجاج تام باشد رابعاً حالا اگر ما تطابق بین بعضی از نصوص و مفاد آیه را نتوانستیم ادراک بکنیم نمیشود این روایات را نفی کرد روایت البته پیام خاص خودشان را دارند دیگر روایت دیگری که مرحوم صدوق در عللالشرایع نقل کرده است از وجود مبارک امام صادق این است که «ان الله تبارک و تعالی اخذ میثاق العباد و هم أظلة قبل المیلاد» سیدنا الاستاد از این «أظلة» همان بهره لطیف را میبرند که اینها وجود ظلی دارند که نظیر عالم ماده نیستند که کثیف و انبوه و مادی و متغیر و متدرج باشند «فما تعارف من الأرواح ائتلف وما تناکر منها اختلف» و بقیه روایت برای شنبه انشاءالله
«والحمدلله رب العالمین»
هر موجودی دارای مُلک و ملکوت است
در آن نشئه ملکوت هر چیزی شاهد خودش است
هر موجودی یک ارتباطی با ذات اقدس الهی دارد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِینَ ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ٭ وَکَذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ وَلَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون﴾
قدر متیقن آیه اخذ میثاق آن است که موطن اخذ میثاق قبل از موطن مخاطبه است یک و آن موطن هم اکنون هم موجود است معدوم نشد و از بین نرفت این دو ارتباط با آن موطن اخذ میثاق ممکن است این سه زیرا اگر آن موطن مقدم بر نشئه خطاب نباشد با ظاهر ﴿وَإِذْ أَخَذَ﴾ که ظهوری در این دارد که آن موطن اخذ میثاق مقدم بود چون ﴿إِذْ﴾ برای شیء مقدم است سازگار نیست و اگر موطن اخذ میثاق از بین رفته باشد قهراً ارتباط انسان با آنها قطع است و یادش نیست یا اگر آن موطن موجود باشد ولی ارتباط انسان از او قطع شده باشد باز قابل تذکر و یادآوری نیست در حالی که در ذیل همین اخذ میثاق علت اخذ میثاق ذکر شده است فرمود ما از همگان تعهد گرفتیم و همگان هم تعهد سپردند و ربوبیت خداوند و عبودیت خودشان تا هیچ کس در قیامت بهانه نیاورد چون ما از همگان تعهد سپردیم پس هیچ کس نمیتواند بگوید ما غافل بودیم من غافل بودم و اگر از پدرانشان تعهد میگرفتیم و از خودشان تعهد نمیگرفتیم و پدرانشان در اثر عصیان شرک میورزیدند این نسل آینده وارث شرک پدران بودند در اثر تربیت در محیط بد و خانواده بد و جامعه بد و مراکز آموزشی بد مشرک میشدند اینها هم میتوانستند بگویند که «انما اشرک آباؤنا من قبل» برای اینکه هیچ کس هیچ بهانهای نداشته باشد از تک تک اینها ما تعهد گرفتیم خب و الآن هم خداوند ما را امر میکند به تذکر آن میثاق پس آن نشئه باید مقدم باشد اولاً موجود باشد ثانیاً ارتباط ممکن باشد ثالثاً تا با احتجاج این ذیل هماهنگ باشد در بحثهای تفسیر موضوعی در چند سال قبل یادم هست که بعد از بیان مرحوم علامه(رضوان الله علیه) یک چند تا نقدی روی فرمایش ایشان بود الآن تازگی مراجعه نکردم ببینم که در آن تفسیر موضوعی چه گذشت ولی اجمالش این است که این ملکوتی که ایشان میفرمایند اختصاصی به انسان ندارد هر موجودی دارای مُلک و ملکوت است چون دارد ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ و در آن نشئه ملکوت هر چیزی شاهد خودش است وقتی شاهد خودش بود به ربوبیت خدا به عبودیت خودش اقرار دارد
پرسش:آن ملکوت ورای نفس قوه انسانی است؟
پاسخ: هر چیزی بله خود این نفس جنبه ملکوتی دارد و جنبه مُلکی هم دارد که توجه به بدن دارد مدبر بدن است و مانند آن هیچ چیزی نیست که ملکوت نداشته باشد برای اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» دارد ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ و آیه سورهٴ «اعراف» که دارد ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ این سماوات و ارض اگر به قیدهایی نظیر «ما فیهما» «ما بینهما» و مانند آن ضمیمه نشد منظور مجموعه نظام آفرینش است و اگر مقصود خصوص آسمانها و زمین باشد حتماً «ما فیهما» «من فیهما» «ما بینهما» اضافه خواهد شد و چون در این آیه سورهٴ «اعراف» هیچ قیدی او را همراهی نمیکند فرمود ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ معلوم میشود که «کل شیء له ملکوت» چه اینکه در بخشهای دیگری هم فرمود ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا﴾ هر موجودی یک ارتباطی با ذات اقدس الهی دارد که آن صبغه ملکوتی اوست و این اختصاصی به انسان ندارد البته هنوز این بحث باز است و جا برای نقد و ابرام هست قسمت مهم این بحثهایی که در تفاسیر شیعه هست به برکت روایاتی است که از اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است وگرنه شما در بحثهای اهل سنت میبینید دست اینها خالی است مثلاً قرطبی در جامع از همان اول اعتراف میکند که این آیه مشکل است و بعد حداکثر در این زمینه بحث میکند که این ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ﴾ این ﴿ظُهُورِهِمْ﴾ بدل بعض من الکل است یا بدل اشتمال است در همین محورها اما حالا سخن از مُلک و ملکوت باشد عالم ذر باشد چند تا روایت هم البته نقل میکند اما این تفاسیر شیعه است که یک مقداری در این گونه از معارف غنیتر است البته هنوز بحث باز است باید ببینیم که به برکت روایات چه مطلب تازهای را میشود استفاده کرد در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید روایات دو چهره دارد یک چهره آموزش دارد معلم است خیلی چیزها را یاد آدم میدهد یک چهره تعبد دارد مراجعه به روایات از چهره تعبد بعد از آن است که نصاب تفسیر تمام شده یعنی بعد از اینکه ما فهمیدیم آیه چه میگوید خطوط کلی آیه روشن شد بدون اینکه حق اعتقاد داشته باشد بدون اینکه حق عمل داشته باشد بدون اینکه برای ما حجت باشد فقط اینجا مینویسیم آیه این را میگوید بعد به سراغ روایات میرویم روایات را عرضه میداریم بر این اگر مباین با این بود که مطرود است اگر مباین نبود رو در رو نبود بلکه شارح بود مقید بود مخصص بود قرینه بود و مانند آن مأخوذ است از آن به بعد هر چه فرمود مطاع است و متبوع ولو ما نفهمیم از آن به بعد دیگر تعبداً حجت است روایات بعد از اینکه عرضه کردیم بر قرآن دیدیم مباین با قرآن نیست قرآن دارد نماز واجب است اگر روایتی ـ معاذالله ـ با اصل وجوب صلات مخالف باشد این «مضروب علی الجدار» است اما اگر شارح صلات باشد که نماز صبح دو رکعت است خب «یوخذ به» نماز ظهر چهار رکعت است «یوخذ به» هر قیدی، شرحی، تفسیری، تقییدی که در زیر مجموعه روایات باشد این حجت است آنگاه قرآن به علاوه عترت عترت، به علاوه قرآن میشود اسلام آن وقت هم مورد عقیده است هم مورد احتجاج است هم مورد عمل است و هم مورد ایمان غرض آن است که بحثهای علمی با بحثهای ایمانی باید از هم کاملاً جدا بشود که کجا ما به روایات به عنوان تعلیم به عنوان اینکه معلم ما هستند مراجعه کنیم کجا به عنوان اینکه مرجع ما هستند مراجعه بکنیم خب اما بسیاری از بحثهای روایی معلم است کمک میکند کلید نشان میدهد یک بحثهای کلیدی دارد آن وقت به کمک آن روایات دوباره انسان به قرآن مراجعه میکند میبیند بله این نکته برای او حل شد به کمک آیات دیگر مثلاً حل شد از روایات برمیآید اینکه این جریان اخذ میثاق با آیهٴ30 سورهٴ مبارکهٴ «روم» بیارتباط نیست با ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ بیارتباط نیست این یک مطلب.
مطلب دیگری که از روایات برمیآید این است که این اخذ میثاق تنها درباره ربوبیت خدا و عبودیت انسان نیست بلکه نبوت انبیا مخصوصاً پیغمبر اسلام(علیهم الصلاة وعلیهم السلام) هست ولایت اولیا مخصوصاً علی بن ابیطالب و اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هست و مانند آن این هم در موطن اخذ میثاق آمده چه اینکه در مسئله فطرت هم مندرج است باز از روایات برمیآید به اینکه در آن صحنه اخذ میثاق اول کسی که گفت ﴿بَلَی﴾ وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است اول کس اوست بعد وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) و بعد انبیا و اولیای دیگر معلوم میشود که همه اینها با هم حضور دارند در عین حال که ذرّیات یکدیگرند در یک چهرهای اینها با هماند اینچنین نیست که ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ تک تک اینها جداگانه از تک تک اینها سؤال بکنند ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ اولین و آخرین را احضار کرد بعد فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ که با این روایات هماهنگ باشد که میفرماید اول کسی که گفت ﴿بَلَی﴾ وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و درباره اخذ میثاق بر رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اول کسی که به رسالت پیغمبر اقرار آورد وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) بود و از همه افراد درباره ولایت حضرت علی(سلام الله علیه) هم اقرار گرفتند خب معلوم میشود یک کثرتی است که با جمع سازگار است یعنی در عین حال که اینها افراد کثیرند با هم موجودند یک نشئهای است که افرادی که در عالم مُلک یکی پس از دیگری یافت میشود و از بین میرود و دیگری ظهور میکند در آن نشئه همه با هماند مرحوم کلینی نقل کرد دیگران هم نقل کردند که حالا در بحثهای روایی خواهد آمد مرحوم کلینی نقل کرد کسی آمده حضور حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کرد «انی احبک» من دوست شمایم حضرت نگاه کرد فرمود نه دوست ما نیستی بار دوم عرض کرد که من محب شمایم دوستتان دارم فرمود نه بار سوم که عرض کرد حضرت نفی کرد فرمود که در آن عالم ارواح دوستان ما را به ما نشان دادند ما تو را در آن جمع ندیدیم خب چنین عالمی است معلوم میشود که گذشته از ربوبیت خدا نبوت انبیا و ولایت اولیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) آنجا هم مطرح شد و این منافات ندارد به اینکه با ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ برای اینکه اگر کسی خلیفه خدا شد ممکن نیست کسی ربوبیت خدا را قبول داشته باشد و خلافت خلیفه او را قبول نداشته باشد اینکه وجود مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) فرمود «بشروطها و انا من شروطها» این را قبل از وجود مبارک امام هشتم امام باقر(سلام الله علیهم) هم فرمود سایر ائمه هم همین تعبیر را دارند منتها آن جریان سلسلةالذهب دیگر عالمگیر شد آن راویان فراوان و آن صحنه زیاد و آن قلم به دستها و آن سیر تاریخی و خود آن سلسله سند باعث شد که این جریان عالمگیر شد شده سلسلةالذهب وگرنه به همین مضمون ائمه دیگر هم فرمودند که اگر کسی بخواهد اهل سعادت باشد باید موحد باشد و به شروط توحید عمل کند که ما از شروط توحیدیم یعنی ولایت ما اینچنین نیست که آنها حرف دیگری داشته باشند ـ معاذالله ـ اگر گفته شد «ولایة علیبنابیطالب(علیها السلام) حصنی» نه معنایش این است که ذات اقدس الهی یا در عالم دوتا قلعه هست برای نجات دوتا دژ هست برای رهایی از خطر یکی قلعه توحید یکی قلعه ولایت که «کلمة لا اله الا الله» هم حصن باشد ولایت علی بن ابیطالب هم حصن جدا و بیگانه و بیگانه باشد برای اینکه همینجاست به دلیل اینکه کسی ولایت نداشت اصلاً توحید ندارد نه اینکه توحید دارد حالا مشکل دیگری دارد خب اگر کسی موحد است باید حرف همان واحد را گوش بدهد دیگر و اگر کسی حرف آن واحد را گوش نداد نه معنایش این است که توحید دارد ولایت ندارد خب به هر تقدیر این دو تا قلعه نیست یک قلعه جدایی باشد که پیروان اهل بیت آنجا باشند یک قلعه دیگری هم باشد به عنوان توحید اگر گفته شد ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) «حصن» خداست یعنی دالان ورودی توحید همین است در دالان ورودی این قلعه لا اله الا حصنی است مدخل همین است و مانند آن خب حالا این روایات میبینید اینها دیگر بحثهای تعبدی نیست نشان میدهد به اینکه اولاً این آیهٴ 72 سورهٴ «اعراف» که محل بحث است با آیه سی سورهٴ «روم» کاملاً مرتبط است وقتی با او ارتباط داشت آنجا سخن از توحید نیست آنجا سخن از دین است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا﴾ دین که شد مجموعه اصول و فروع و خطوط کلی است دیگر این میشود فطری البته منهاج الشریعة تغییرپذیرند برای اینکه انسان یک صبغه ثابتی دارد که ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ انسان این چنین نیست که در طی زمان و زمین چند حقیقت باشد چند نوع باشد یک حقیقت ثابت و یکسان و همنواختی دارد که در گذشته دور و نزدیک یا آینده دور و نزدیک یکسان بود و هست یک ارتباطات خاصی با عالم طبیعت دارد که آنها تغییرپذیر است برای آن ارتباطات تغییرپذیر شریعت و منهاج تغییرپذیر نازل میشود که ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ فلان دین نمازش نوزده رکعت است یا بیست رکعت است یا هفده رکعت است یا کمتر است یا بیشتر فلان دین روزهاش سی روز است یا بیست روز است یا نوزده روز است یا کمتر و بیشتر اینها شریعت و منهاج است اما اصل الصیام، اصل الصلاة و اصل الحج اینها جزء مسائل دینی است نه مسئله شریعت و منهاج آنچه که به ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ برمیگردد به نام اسلام است و دین است و ثابت است و بود و هست و خواهد بود آنچه که صبغه تغییر دارد که همین انسان در عصر و مصر گوناگون زندگی میکند حالات مختلف دارد شرایط ویژه دارد این قسمت تغییرپذیر را ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ آن شریعتها نسخ میشود آن مناهج نسخ میشود تغییرپذیر است موسای کلیم(سلام الله علیه) یک اسلامی آورد و یک شریعت وجود مبارک عیسای مسیح یک اسلامی آورد و یک شریعت همه انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) یک اسلامی آوردند و یک شریعت، آن اسلام را، آن خطوط کلی اعتقادات و ولایتها و نبوتها و رسالتها و اخلاق و فقه و همه این امور طوری است که هر پیامبری که آمد ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ بود آن خطوط جزئی تغییرپذیر به عنوان ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ که تغییرپذیر است و نسخپذیر است و مانند آن بنابراین آنچه که از آیهٴ سی سورهٴ مبارکهٴ «روم» برمیآید جریان دین است نه جریان منهاج و شریعت، منهاج و شریعت مخالف فطرت نیست نه مقتضای اصلی فطرت است مقتضای اصلی فطرت همان اسلام است یعنی خطوط کلی عقاید از اصول دین، ولایت، نبوت، رسالت و خطوط کلی عقول، خطوط کلی افکار، خطوط کلی فقه اما این جزئیات جزء شریعت و منهاج است که در هر عصر و مصری عوض میشود این آیه محل بحث سورهٴ «اعراف» با آیهٴ سی سورهٴ مبارکهٴ «روم» هماهنگ است در عالم میثاق ذات اقدس الهی آن را از آدم تعهد گرفته است چون ولایت در آن مجموعه حضور و ظهور دارد لذا روایت آمده بعد از برقراری پیوند بین آیه سورهٴ «اعراف» و بین سورهٴ «روم» جریان ولایت را هم مطرح کرده است لذا مرحوم کلینی نقل میکند که وجود مبارک حضرت امیر فرمود به اینکه در عالم اخذ میثاق ما روح تو را بین ارواح دوستانمان ندیدیم
پرسش: تغییر شریعت هم به دست پیغمبر اکرم است ... ابوبکر و عمر و ...
پاسخ: خب البته دیگر، بله خب نه آنکه انبیا میآورند شریعت را، شریعت را انبیا میآورند ﴿لِکُلِّ﴾ یعنی «لکلّ واحدٍ لأنبیاء شرعة و منهاجا» شریعت را انبیا میآورند موسای کلیم(سلام الله علیه) یک شرعه و منهاج خاص دارد، عیسای مسیح یک شریعت و منهاج خاص دارد، وجود مبارک حضرت یک شریعت و منهاج خاص دارد به همین ترتیب.
حالا مقداری از این روایات را بخوانیم ببینیم که از این روایات بهرههای دیگری میبریم که این مشکل را حل کند یا نه البته بحث این آیه هنوز تمام نشده این کتاب شریف کنزالدقائق چون بعد از تفسیر صافی نوشته شده و جامعتر از اوست از نظر بحثهای روایی و یک مقدار متقنتر از تفسیرهای روایی است و روایات را هم تا حدودی جمع کرده از روی این داریم میخوانیم این بزرگوار در جلد پنجم صفحه 228 به بعد این روایات را نقل کردهاند یکی از آن روایاتی که نقل کردهاند این است ایشان از مرحوم صدوق نقل میکند که ابن مسکان از زراره نقل کرد که زراره گفت که «من قلتُ لابی جعفرٍ(علیهم السلام) اصلحک الله» خدا که فرمود ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ یعنی چه؟ «قال فطرهم علی التوحید عند المیثاق و علی معرفة انه ربهم» خب «قلتُ و خاطبوه» مردم با خدا سخن گفتند بعد از سؤال زراره وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) «طأطأ رأسه» یک مقدار تأمل کرد «ثم قال لولا ذلک» اگر آن مخاطبه نبود و اگر آن میثاق نبود «لم یعلموا من ربهم و لا من رازقهم» برای اینکه اینها هرچه میدیدند علل و عوامل مادی میدیدند اینها از کجا بفهمند یک مبدأ غیبی است که خالق اینهاست و رازق اینهاست این یک روایت، روایت دیگری که باز ایشان از توحید مرحوم صدوق نقل میکند این روایتها را در بحثهای قبل به مناسبت رؤیت و لقاءالله خواندیم قبلاً روایت دیگری که از توحید مرحوم صدوق نقل میکنند این است که به «باسناده الی ابی بصیر» ابی بصیر مستحضرید که کور است همین ابی بصیری که کور است حالا وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به ابی بصیر میگوید مگر الآن خدا را نمیبینی حالا ملاحظه بفرمایید ابی بصیر از وجود مبارک امام صادق سؤال میکند عرض میکند «اخبرنی عن الله عزوجل هل یراه المؤمنون یوم القیامه» همین ابی بصیر نابینا از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال میکند که آیا خدا را مؤمنین در قیامت میبینند؟ «قال نعم» در قیامت میبینند «و قد رأوه قبل یوم القیامة» قبل از قیامت هم خدا را دیدند «فقلتُ متی»؟ چه زمانی اینها خدا را دیدند «قال حین قال لهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾» آن وقتی که ذات اقدس الهی به اینها فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ آنها گفتند ﴿بَلَی﴾ این مشاهدتاً بود و خدا را دیدند آنگاه ابی بصیر میگوید که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) «سکت ساعة» یک لحظه آرام شد «ثم قالغ بعد دوباره فرمود «و إن المؤمنین لیرونه فی الدنیا قبل یوم القیامة» یک موطنی بود که همگان خدا را دیدند آن اخذ میثاق است یک موطنی هم هست که خدا را میبینند آن هم در قیامت است که به لقاءالله میرسند حالا یا جمال خدا یا به جلال خدا یا به قهر خدا یا به مهر خدا ولی مؤمنین گذشته از اینکه قبلاً دیدند و در قیامت هم میبینند در دنیا هم میبینند آنگاه در همان حالی که وجود مبارک امام صادق با ابی بصیر نابینا دارد سخن میگوید فرمود «أ لست تراه فی وقتک هذا» ای ابی بصیر مگر الآن تو خدا را نمیبینی حالا چه فیضی وجود مبارک امام صادق نصیب ابی بصیر کرد که آن حالت شهود برای ابی بصیر پیدا شد خود آن ابی بصیر میداند و القای وجود مبارک امام صادق ولی به ابی بصیر کور میگوید معلوم میشود این همان است که «تدرکه القلوب بحقائق الایمان» است ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ﴾ «أ لست تراه فی وقتک هذا» «قال أبو بصیر فقلت له جعلت فداک فأحدث بهذا عنک» اجازه میدهید من مجازم که این حدیث از طرف شما نقل بکنم «فقال لا» مجاز نیستی «فإنک إذا حدثت به فأنکره منکر جاهل بمعنی ما تقوله ثم قدر أن ذلک تشبیه کفر» خب تو اگر همین طور نقل بکنی او بخواهد همین ظاهر را اخذ بکند که خیال میکند ـ معاذالله ـ خدا با چشم دیده میشود این جسم است سر از کفر درمیآورد یا نه ما را متهم بکند ما که ایمان محضیم این هم محذور دارد بعد فرمود «و لیست الرؤیة بالقلب کالرؤیة بالعین تعالی الله عما یصفه المشبهون و الملحدون» خب مرحوم صدوق این را قبلاً هم خواندیم مرحوم صدوق در آن کتاب توحیدشان بعد از نقل این روایات میفرماید روایاتی که درباره رویت خدا و لقاءالله وارد شده است «عندی صحیحة» و آن روایتی که احمدبنمحمدبنخالد نقل میکند نزد من معتبر است ولی من این روایات را خوفاً نقل نمیکنم برای اینکه میترسم به دست دیگران بیفتد و خیال بکنند که خدا را با چشم میشود دید آن روزها کتاب حدیث یک کتاب تفسیر تخصصی ویژهای بود که گروه خاصی میخواندند این چنین نبود که حالا مرحوم صدوق این را در کتاب توحیدش نوشته به دست همه برسد که اولاً طبع نبود فقط نسخههای خطی بود و مقابلتاً وقرائتاً با شاگردان مخصوص در میان میگذاشتند خب لذا نمیشود این روایتها را در مجامع عمومی خواند بنابراین یک طوری خدا را انسان میتواند ببیند که با همان طور تعهد سپرده است و با همان طور خدا را در قیامت میبیند روایت بعدی که از اصول کافی ایشان نقل میکنند این است که زراره میگوید مردی از وجود مبارک امام باقر سؤال کرد همین آیه ﴿وَإِذْ أَخَذْ﴾ را «فقال و ابوه یسمع حدثنی ابی انّ الله عزوجل قبض قبضة من تراب التربة التی خلق منها آدم(علیه السلام) فصب علیها الماء العذب الفرات ثم ترکها اربعین صباح ثم صب علیها الماء المالح الأجاج فترکها اربعین صباحاً فلما اختمرت الطینة اخذها فعرکها عرکاً شدیداً فخرجوا کالذر من یمینه و شماله و امرهم جمیعاً ان یقعوا فی النار فدخل اصحاب الیمین فصارت علیهم برداً و سلاماً و ابی اصحاب الشمال ان یدخلوها» در آن عالم ذات اقدس الهی افراد را که آفرید امتحان کرد فرمود وارد آتش بشوید اصحابالیمین وارد شدند و این آتش بر آنها برد و سلام شد اصحاب شمال ابا کردند و نرفتند خب آنجا سخن از تکلیف که نیست یک بیان حقیقتی است به این صورت تمثیل یعنی اینها طوریاند که اگر به نشئه امتحان بیایند با حُسنِ اختیار خودشان راه یُمن و برکت را طی میکنند میشوند اصحاب یمین و آن گروه کسانیاند که با سوء اختیار خودشان راه فساد را طی میکنند میروند میشوند اصحاب الشمال و اصحاب المشئمه وگرنه آنجا که دار تکلیف نبود اگر دار تکلیف بود دار وحی و رسالت بود باید مسبوق باشد به یک عالم دیگری که در آن عالم سابق اخذ میثاق میشود روایت دیگری که ابی بصیر از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند این است که میگوید که «کیف اجابوا و هم ذرّ» با اینکه اینها ذرات ریزند چگونه جواب دادند حضرت فرمود «جعل فیهم ما اذا سألهم اجابوه» یعنی خداوند چیزی به اینها عطا کرده است که آن ادراک و شعور و معرفت است که اگر برابر آن چیزی از آنها سؤال بکنند بتواند جواب بدهد یعنی فی المیزان روایت دیگری که داود رقی از وجود ... «فقال جعل فیهم ما اذا سألهم اجابوه» این یا نقل خود داود رقی است یا نه چون داود رقی این جریان را محفوف به قرینه دید گفت منظور حضرت این بود چون خودش سؤال کرد «کیف اجابوهم و هم ذرّ» یعنی در عالم اخذ میثاق دیگر روایت بعدی که داود رقی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد این است که «لما اراد الله ان یخلق الخلق نثرهم بین یدیه» منثور کرد اینها را متفرق کرد «فقال لهم من ربکم فاول من نطق رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) والائمه(علیهم السلام) فقالوا انت ربنا فحملهم العلم و الدین» آن وقت اینها را حاملان علم و دین قرار داد «ثم قال للملائکة هؤلاء حملة دینی و علمی و امنائی فی خلقی و هم المسئولون» بعد از اینکه اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اقرار کردهاند آنگاه ذات اقدس الهی به بنی آدم فرمود «اقرّوا لله بالربوبیه و لهولاء النفر بالولایة و الطاعة فقالوا نعم ربنا اقررنا فقالوا نعم ربنا اقررنا فقال الله للملائکه اشهدوا فقالت الملائکة شهدنا قال» این اخذ میثاق برای آن است که «علی ان لا یقولوا غداً﴿إِنَّا کُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِینَ﴾ یا داود ولایتنا موکدة علیهم فی المیثاق» امام صادق(سلام الله علیه) به داود رقی میفرماید که ولایت ما بر اینها در عالم اخذ میثاق به طور اکید گرفته شده.
روایت دیگری که صالحبنسهل از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند این است که «ان بعض قریش قال لرسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بایّ شیء سبقت الانبیاء و انت بعثت آخرهم و خاتمهم» از چه جهت از همه انبیا افضلاید بر همه انبیا فضیلت دارید «قال انی کنت أوّل من آمن بربّی و اول من اجاب حین اخذ الله میثاق النبیین و اشهدهم علی انفسهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ فکنت أنا اول نبی قال بلی فسبقتُهم بالإقرار بالله» آن صحنه هم مستحضرید صحنهای است که ﴿لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابًا﴾ آن هم مثل صحنه قیامت است این چنین نیست که هر که جلو بیفتد
روایت دیگر که باز صالحبنسهل از وجود مبارک امام صادق(علیه السلام) نقل میکند این است که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال شده است که «بایّ شیء سبقت ولد آدم قال إنّی اول من اقرّ بربّی ان الله اخذ میثاق النبیین و اشهدهم علی انفسهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ فکنت اول من اجاب» آن میثاق ﴿إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّین﴾ آن را هم این روایات با عالم اخذ میثاق مرتبط میکنند
روایت دیگر که آن هم از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) از زراره از حمران از ابی جعفر(سلام الله علیه) نقل میکند آن هم مبسوط است در آن روایت دارد که «فثبت لهم النبوه» آنگاه «و اخذ المیثاق علی أولی العزم إنّنی ربکم و محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسولی و علیٌ امیر المومنین و اوصیاؤه من بعده ولاة أمری و خزّان علمی(علیهم السلام) و ان المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) انتصر به لدینی و اظهر به دولتی و انتقم به من اعدائی و اعبد به طوعا و کرها» همه اینها را در آنجا میثاق گرفت «قالوا اقررنا یا رب و شهدنا و لم یجحد آدم و لم یقرّ فثبتت الضریمة لهؤلاء الخمسة فی المهدی(علیه الصلاة و علیه السلام) و لم یکن لآدم عزم علی الاقرار به و هو قوله عز و جل ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾» بعد جریان آزمون و آن امتحان را که آن هم تقریباً یک تمثیلی است ذکر میکند میفرماید که «فثم ثبتت الطاعة و الولایة» روایت بعد که عبداللهبنسنان از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند این است که در آیه سورهٴ «روم» که دارد ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ «ما تلک الفطرة قال هی الإسلام فطرهم الله حین أخذ میثاقهم علی التوحید قال ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ و فیه المؤمن و الکافر» نه آنجا ظرف ایمان و کفر است آنجا ظرف امتحان است همانجا کسانی بودند که وضعشان طوری بود که اگر به نشئه اختیار میآمدند به سوء اختیار خودشان کفر میورزیدند روایت بعدی که باز صالح بن سعد از وجود مبارک امام صادق(علیه السلام) نقل میکند این است که «ان رجلا جاء إلیٰ امیر المؤمنین(علیه السلام) و هو مع اصحابه فسلم علیه ثم قال له أنا و الله إنّی احبک و اتولاک فقال له امیر المومنین(علیه السلام) کذبت قال بلیٰ و الله انی أحبک و اتولاک فکرر ثلاثا» سه بار گفت من ولی شما هستم دارای تولی هستم «فقال له امیرالمؤمنین(علیه السلام) کذبت ما انت کما قلت ان الله خلق الارواح قبل الابدان ثم عرض علینا المحب لنا» آنهایی که دوستان ما هستند به ما نشان دادند «فوالله ما رأیت روحک فیمن عرض علینا فاین کنت» ما آنجا روح را ندیدیم «فسکت الرجل عند ذلک و لم یراجعه» خب البته این سؤالی از آیه سورهٴ «اعراف» یا سؤالی از آیه سورهٴ «روم» در آن نیست ما بر فرض از این روایات نتوانیم آیه را حل کنیم خود این روایات یک مطلب و پیام خاص خودشان را دارند از این موطن که روایات ثابت بکند چون ذات اقدس الهی احتجاج نکرده ممکن است یک موطنی باشد ما تعهد سپرده باشیم و فعلاً یادمان نباشد اما آنچه که از این آیه سورهٴ «اعراف» برمیآید حتماً آن موطن مقدم بود اولاً موجود است ثانیاً ارتباط محفوظ است ثالثاً تا احتجاج تام باشد رابعاً حالا اگر ما تطابق بین بعضی از نصوص و مفاد آیه را نتوانستیم ادراک بکنیم نمیشود این روایات را نفی کرد روایت البته پیام خاص خودشان را دارند دیگر روایت دیگری که مرحوم صدوق در عللالشرایع نقل کرده است از وجود مبارک امام صادق این است که «ان الله تبارک و تعالی اخذ میثاق العباد و هم أظلة قبل المیلاد» سیدنا الاستاد از این «أظلة» همان بهره لطیف را میبرند که اینها وجود ظلی دارند که نظیر عالم ماده نیستند که کثیف و انبوه و مادی و متغیر و متدرج باشند «فما تعارف من الأرواح ائتلف وما تناکر منها اختلف» و بقیه روایت برای شنبه انشاءالله
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است