display result search
منو
تفسیر آیات 172 تا 174 سوره اعراف بخش پنجم

تفسیر آیات 172 تا 174 سوره اعراف بخش پنجم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 55 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 172 تا 174 سوره اعراف بخش پنجم"
تمام افراد انسان به طور وجود جداگانه و مستقل در اخذ میثاق حضور داشتند
براهین عقلی برای بعضیها کافی است و برای بعضیها کافی نیست
عالم حادث است چون متغیر است

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلینَ ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّا ذُرّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ٭ وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ اْلآیاتِ وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾

تا حدودی روشن شد که تمام افراد انسان به طور وجود جداگانه و مستقل در اخذ میثاق حضور داشتند این طور نبود که از خصوص اولیا(علیهم السلام) میثاق گرفته باشند بلکه از تک تک افراد میثاق گرفته‌اند این مطلب اول، مطلب دوم آن است که آن موطن اخذ میثاق مقدم بر این موطن خطاب است که قرآن دارد احتجاج می‌کند که می‌فرماید ما قبلاً تعهد گرفتیم تا مبادا در قیامت کسی بهانه‌ای بیاورد مطلب سوم آن است که آن موطنی که همه افراد تعهد سپردند و مقدم بر این نشئه زمانی مادی دنیایی است این کدام موطن است عالم ذر به آن معنا که از نطفه آدم (سلام الله علیه) ذرات ریزی را خدا استخراج کرده باشد ارواح آنها را به آنها متعلق کرده باشد و از آنها تعهد گرفته باشد دوباره ارواح از آنها جدا شده باشند آنها برگشته باشند به صلب آدم این محذورات فراوانی داشت که پذیرش آن آسان نبود.
پرسش: ...
پاسخ: به صورت انسان دیگر برای اینکه باید بفهمند و تعهد بسپرند به این معنا اثباتش آسان نبود اگر بگوییم آن نشئه اخذ تعهد همین دنیاست با براهین عقلیه و استدلالهای عقلی ذات اقدس الهی خود را نشان داد این چند تا محذور دارد یکی اینکه ظاهر آیه آن است که آن موطن اخذ میثاق مقدم بر این نشئه مادی و تدریجی است دوم اینکه براهین عقلی برای بعضیها کافی است برای بعضیها کافی نیست همانها که اهل استدلال‌اند برخی موحدند برخی ملحد در حالی که آن نشئه طوری است که همگان قائل به ربوبیت خدا و عبودیت خود هستند ﴿قَالُوا بَلَی﴾ این دو تا محذور هست راهی را که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) طی کرده بودند در بحث دیروز اشاره شد و اجمالش این است که ما برای حفظ ظاهر آیه اخذ میثاق باید یک نشئه‌ای درست کنیم که همگان حضور داشته باشند یک، و مقدم بر این نشئه محاوراتی ما هم باشد دو، و آن نشئه قابل غفلت و بهانه و احتجاب و جهل و سهو و نسیان نباشد سه، و طرزی هم ذات اقدس الهی با آنها گفتگو کرده باشد و آنها را به خود آنها نشان داده باشد که ربوبیت خدا و عبودیت آنها بیّن‌الرشد باشد چهار ما اینها را می‌خواهیم آیه اینها را اثبات می‌کند یعنی می‌گوید از تک تک افراد که هیچ کس در قیامت بهانه‌ای ندارد اگر تعبیر به آدم یا انسان می‌فرمود ممکن بود حمل بشود بر قضیه جزئیه و مهمله ولی به صورت موجبه کلیه بیان کرد تا روشن بشود تمام افراد انسان تعهد سپردند و مقدم بر این نشئه هم است برای اینکه فرمود: ﴿وَإِذْ﴾ که نشانه است این ﴿إِذْ﴾ ظرف ماضی است و از گذشته خبر می‌دهد یعنی مقدم بر این نشئه است و طرزی خداوند اقرار گرفته است از آنها سؤال کرده است که ربوبیت خدا و عبودیت خود را اقرار کرده‌اند و منشأ اقرار به ربوبیت خدا و عبودیت خود هم اشهاد نفس است ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾ این ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾ در علم حضوری به منزله حد وسط است در علم حصولی مثلاً در علم حصولی اگر کسی بگوید عالم حادث است چون متغیر است راه اثبات حدوث برای عالم تغیر اوست که عالم متغیر است هر متغیری حادث است پس عالم حادث است در جریان علم شهودی که انسان ربوبیت خدا را مشاهده کند و عبودیت خویشتن خویش را مشاهده کند حد وسط چنین علم شهودی همان ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾ است آنجا استدلال نیست ولی بالأخره یک آینه لازم است در آینه خود ربوبیت خدا و عبودیت خود را یافتند یعنی وقتی به خودشان نگاه کردند دیدند خودشان عین ربط الی‌الله‌اند تنها موجودی که قیّم و مقوم انسان است همان خداست و خود انسان بنده است اما تنها جایی که انسان بند به اوست همان خداست در آنجا هر آینه‌ای که شفاف‌تر بود، روشن‌تر بود عبودیت خود و ربوبیت خدا را بهتر درک کردند مثل اهل بیت (علیهم السلام) آن بیان نورانی حضرت علی (سلام الله علیه) که فرمود «ما کنت اعبد رباً لم اره» نشانه شفاف بودن آن آینه است و هم چنین درباره اینکه عرض کند خدایا «کفی به غرا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا» نشانه همین است و در صحیفه سجادیه از وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) رسیده است که «أنا بعد اقل الأقلین و أذل الاذلین و مثل الذرة او دونها» عرض می‌کند خدایا از من کوچک‌تر در عالم احدی نیست یک ذره یا کمتر از ذره‌ام برای اینکه خودش را خوب شناخت کسی که خود را خوب بشناسد «و مثل الذرة» است «أو دونها»ست دیگران هم همین‌اند منتها دیگران خودشان را درک نمی‌کنند این از آن بیانات نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) است آنجایی که از خود سخن می‌گوید می‌گوید «أنا بعد اقل الاقلین و اذل الاذلین و مثل الذرة او دونها» آنجا که از فیض خدا سخن می‌گوید از آنها بالاتر کسی نیست می‌شود «انا ابن مکة و منی» آنجا که باید در شام فیض خدا را بازگو کند از آنها احدی بالاتر نیست آن خطبه‌هایی که خواندند نشانه همان است دیگر فرمود از ما بهتر کسی نیست روی زمین «انا ابن مکة و منی انا ابن زمزم و الصفا» و مانند آن ما با اینکه منا نرفتیم ولی منا برای ماست بالأخره خب آن سال حضرت منا نرفتند قربانی کنند گوسفند بکشند که فرمود به اینکه اگر فیض خدا را ما باید خبر بدهیم از ما بهتر کسی نیست از گوهر خودمان بخواهیم خبر بدهیم از ما کوچک‌تر کسی نیست برای اینکه انسان وقتی خویشتن خویش را می‌یابد به معنای اینکه هیچ چیزی ندارد چون ﴿ما بکم من نعمة فمن الله﴾ خب پس آنچه که به منزله حد وسط اقرار به ربوبیت خدا و عبودیت انسان است همان مشاهده نفس است که ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾ بعد از این اشهاد و این ارائه فرمود خودت را ببین وقتی خودش را دید آن‌گاه فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾ دیدن خود همان و اقرار به ربوبیت خدا و عبودیت خود همان آن نشئه‌ای که مقدم بر نشئه تدریجی دنیاست یک، و همگان حضور و ظهور دارند دو، و غفلت و سهو و نسیان‌بردار نیست سه، و همگان ربوبیت خدا و عبودیت خود را اقرار بکنند چهار طبق بیانی که سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) داشتند آن جنبه ملکوت آدم است که الآن انسان قابل یادآوری است این چنین نیست که قبلاً بود و گذشت و الآن انسان هر چه متذکر بشود یادش نمی‌آید اینکه فرمود: ﴿وَاذْکُر﴾ به یاد بیاور معلوم می‌شود که یک نشئه‌ای بود مقدم و موجود اگر معدوم شده باشد یا رابطه منقطع شده باشد جا برای تذکره نیست اگر آن نشئه همین نشئه باشد که با ﴿إِذْ﴾ سازگار نیست اولاً اگر آن نشئه مقدم بود و معدوم شد با ﴿وَاذْکُر﴾ سازگار نیست ثانیاً اگر آن نشئه موجود بود مقدم بود ولی رابطه قطع شد با ﴿وَاذْکُر﴾ سازگار نیست ثالثاً پس آن نشئه باید موجود باشد، مقدم باشد، رابطه هم محفوظ باشد تا خدا بفرماید به یاد بیاور ایشان از مجموعه آیات دیگر آن عالمی که مقدم بر عالم مُلک است اولاً، موجود است ثانیاً، رابطه انسان با او محفوظ است ثالثاً آن را از آیات دیگر استفاده می‌کنند که همان چهره ملکوتی انسان است.
پرسش: تقدم زمانی نمی‌شود...
پاسخ: چون ما تقدم می‌خواهیم نه تقدم زمانی در خیلی از موارد است که سبق را ذکر می‌کند می‌فرماید خداوند قبلاً این کار را کرده است در حالی که قبلی نبود تا قبلیت زمانی در کار باشد خود قبل از افعال خداست از زمان برمی‌خیزد آنجایی که بگوییم ذات اقدس الهی بود و چیزی با او نبود این سبق که سبق زمانی نیست برای اینکه خود زمان بالأخره از حرکت یک جرمی به دور جرم دیگر پدید می‌آید یا از یک حرکتی پدید می‌آید بالأخره اگر یک موجود مادی نباشد حرکتی در کار نیست و اگر حرکت نباشد زمان در کار نیست زمان مقدار حرکت است و زمان هم مثل حرکت، مثل متحرک، مثل موجودات دیگر مخلوق خداست و اگر ذات اقدس الهی سابق است آن سبقش دیگر سبق زمانی نخواهد بود برای اینکه خدا در زمان نمی‌گنجد خدا نه حادث زمانی است نه قدیم زمانی او قدیم بالذات است به هر تقدیر ما یک سبقی می‌خواهیم که اینجا تأمین می‌شود اگر سبق تأمین شد و اگر آن سابق موجود بود و اگر رابطه بین سابق و لاحق موجود بود این جا برای آن است که خدا بفرماید در موطن سابق ما تعهد گرفتیم شما تعهد سپردید آن موطن موجود است رابطه هم موجود است گردگیری بکن به فکر آن رابطه باش اگر غبارروبی کردی آن به یادت می‌آید و اگر تو غبارروبی نکردی ما غبارروبی می‌کنیم چطور انسان در اتاق عمل به یاد خداست بالأخره اگر کسی مشاهد نکرد نشانش می‌دهند اما به آسانی نیست اگر کسی به سمت اله حرکت نکرد می‌برند اما حالا با ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ می‌برند که می‌گوید ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همین کسی که منکر است و کور است و هیچ جا را هم نمی‌بیند و هیچ جا را قبول نمی‌کند وقتی بردند جلو می‌گوید ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ بعد می‌گویند ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا﴾ غرض این است که اگر نرفتی می‌برند این طور نیست که انسان را رها بکنند این اصل کلی است که ﴿یا أَیُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ چه بهتر که بروی وقتی رفتیم به سراغ جمال الهی می‌رویم نرفتیم ما را جلال الهی می‌برد این چنین نیست که کسی به لقاءالله نرسد این ﴿یا أَیُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ از محکمات قرآن است بعد در ذیل همین بخش که فرمود همه‌تان به لقاءالله می‌رسید فرمود یک عده نامه اعمالشان به دست راست است، یک عده نامه اعمالشان به دست چپ است، یک عده اهل بهشتند، یک عده اهل جهنم‌اند و مانند آن جهنمیها به جلال و لقای قهر خدا می‌رسند می‌گویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ بهشتیها به لقای مهر و جمال الهی می‌رسند که ﴿هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ﴾ غرض آن است که اگر کسی در شرایط روزگار به یاد اله نیفتاد و غبارروبی نکرد در شرایط تلخ بالأخره غبارروبی می‌کنند این آینه را گردگیری می‌کنند و نشانش می‌دهند یک هم چنین حالتی هست ایشان فرمودند به اینکه ذات اقدس الهی برای هر موجودی مخصوصاً انسان دو نشئه قائل است اینکه فرمود ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ آن جنبه ﴿کُن﴾ همان ﴿مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ است که به ید خداست جنبه ﴿یَکُونُ﴾ همان مُلک ﴿کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ است که آن هم البته ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ اینکه فرمود ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ معلوم می‌شود «لکل شیء ملکوت» و اسمای الهی برابر با اقتضای خاصی که دارند آثار مخصوصی از آنها نشئت می‌گیرند آنجا که آثار جمال است آثار تشبیهی است با تبارک و تعالی هم انس است فرمود ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ آنجا جای تبارک است اینجا که جای مادیت نیست جای تجرد است، جای تدریج نیست جای دفعه است، جای تغییر نیست جای ثبات است، جای تسبیح است فرمود ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ همان خدایی که «سبوح» است تبارک است و همان خدایی که تبارک است «سبوح» است منتها خدای تبارک مُلک را به دست می‌گیرد خدای «سبوح» ملکوت را به دست می‌گیرد او بسیط‌الحقیقه است هم صفاتش عین هم‌اند هم صفات عین ذات است لکن وقتی برای ما تجلی می‌کنند ظهور می‌کنند بر اساس «الحمد لله المتجلّی لخلقه بخلقه» با اسم خاص ظهور می‌کند حالا اگر کسی بیماری دارد و از ذات اقدس الهی شفای بیمار خود را طلب می‌کند نمی‌گوید «یا ممیت» که می‌گوید «یا شافی» با اینکه «شافی» همان «ممیت» است، «ممیت» همان «شافی» است ولی وقتی به ما دستور دعا می‌دهند می‌گویند اگر خواستی بیمارت شفا پیدا کند بگو «یا شافی» ﴿إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ﴾ نه «یمیت الاحیاء» با اینکه «شافی» همان «ممیت» است ولی ما می‌خواهیم این فیضش برای ما ظهور کند او همه کمالات را دارد «و کل کماله کامل» اما ما با این کمالش الآن ارتباط داریم وگرنه نگفتند به اینکه اگر کسی در بیابان گم شده است بگوید «یا مضلّ» که می‌گوید «یا هادی» او هادی و مهدی را می‌طلبد با اینکه «مضل» همان «هادی» است «هادی» هم همان «مضل» است ﴿مَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِیَ لَهُ﴾ ﴿یضلّ من یشاء و یهدی من یشاء﴾ حالا تا چه کسی از کدام اسم به ذات اقدس الهی بخواهد رابطه برقرار کند غرض آن است که چون او «سبوح» است ﴿مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ به دست اوست چون تبارک و تعالی است مُلک «کل شیء» به دست اوست یک کنی در عالم است با ﴿یَکُونُ﴾ ﴿کن﴾ همان صبغه و چهره‌ای است که اشیاء به الله دارند ﴿یَکُونُ﴾ همان صبغه و چهره‌ای است که اشیاء با خودشان دارند اینها ﴿کُن﴾ مقدم بر ﴿یَکُونُ﴾ است ﴿یَکُونُ﴾ مقدم بر ﴿کُن﴾ است این ﴿یَکُونُ﴾ می‌شود مُلک آن ﴿کُن﴾ می‌شود ملکوت و با همه ما در همه حالات هم هست و اگر چنانچه ما غبارروبی بکنیم او را می‌بینیم خیلیها دیدند و دیدنی هم هست در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت که ذات اقدس الهی به ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) نشان داد فرمود ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ما ملکوت را نشان دادیم در همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» در آینده‌ای نزدیک به خواست خدا خواهیم آمد که فرمود ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ چرا در ملکوت نگاه نمی‌کنند خلیل خدا اهل رؤیت است یعنی دیدن شما اهل نظر باشید یعنی نگاه کردن همان طوری که در تعبیرات فارسی بین دیدن و نگاه کردن فرق است گاهی ممکن است انسان نگاه کند ولی نبیند به تعبیر مرحوم علامه گاهی انسان قمر را استهلال می‌کند می‌گوید «نظرتُ الی القمر و لم اره» نگاه کردم و ندیدم آن که در اول ماه استهلال می‌کند به طرف ماه نظر می‌کند ولی گاهی می‌بیند گاهی نمی‌بیند نگاه غیر از دیدن است در تعبیرات فارسی چه اینکه نظر غیر از رؤیت است در تعبیرات عربی خلیل حق (سلام الله علیه) به رؤیت رسیده است ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ در سورهٴ «اعراف» ذات اقدس الهی ما را به نظر تشویق کرد فرمود چرا در ملکوت نظر نمی‌کنند ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ خب اگر ما اهل نظر باشیم شاید به رؤیت هم برسیم اگر به رؤیت نمی‌رسیدیم که ما را به نظر دعوت نمی‌کردند این نظر زمینه آن رؤیت است گذشته از اینکه قرآن کریم برای خلیل خدا (سلام الله علیه) رؤیت قائل است در روایات برای حضرت آدم (سلام الله علیه) ارائه ملکوت مطرح شد فرمود ما ملکوت را نشان حضرت آدم دادیم تا این ربوبیت خدا و عبودیت خویش و دیگران را مشاهده کنند آنجا دیگر جای شهود است هیچ کس آنجا دیگر انکار نمی‌کند مشاهده می‌کند همان طوری که در قیامت جا برای شهود است جا برای انکار نیست در آن نشئه ملکوت هم جا برای شهود است جا برای انکار نیست خب پس هم تقدم محفوظ شد هم آن امر متقدم الآن هم موجود است هم رابطه سابق و لاحق محفوظ است تا احتجاج تام باشد تا دعوت به تذکره و یادآوری تام باشد.
پرسش: این فرمایش حضرت آدم... ظاره خود همین آیه است و چون آیه هم ظهور ندارد که... میثال امر عالم مُلک است نه ملکوت... جایی هم بود «یفسّر بعضها ببعض».
پاسخ: ظهور دارد در تقدم آن نشئه بر عالم مُلک نه عین ملک باشد.
پرسش: عین مُلک باشد.
پاسخ: چرا برای اینکه الآن که ما در عالم ملکیم به زبان وحی و نبوت خدا به همه ما می‌فرماید که آن گذشته را به یاد بیاور به همه ما از آدم تا آ‌خرین انسان.
پرسش: ...
پاسخ: بله پس همه افراد موجود بودند یک، فرمود: ﴿وَإِذْ﴾ یعنی به یاد بیاور آن موطن سابق را در موطن سابق چه بود همه موجود شدند یک،
پرسش: عرضم تمام نشده ﴿إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ از این ﴿ظُهُورِهِمْ﴾ فهمیده می‌شود که اخذ میثاق در موطنی بوده که آنجا انسان ... رتق و فتق داشته توارد و تناسل و ذریّه‌ای داشته... توارد و تناسل داشته باشد...
پاسخ: نه جز عالم دنیا نمی‌تواند باشد اما همین موجود دنیایی دو روی یک سکه است یک «کن» دارد یک «یکون» همین نشئه است ایشان نشئه قبل را ابطال کردند عالم ذر به صورت تناسخ، عالمهای دیگر آن نیست همین عالم است منتها این عالم گروهی بر این‌اند که خدا در همین عالم تعهد گرفته است منتها با ارائه آیات، ادله عقلی، براهین عقلی و مانند آن اشکالش این است که خب اگر در این عالم با ادله عقلی تعهد گرفته باشد که این اتحاد عالم اخذ میثاق با عالم خطاب است و حال اینکه ظاهر ﴿إِذْ﴾ آن است که آن موطن اخذ میثاق مقدم است ایشان می‌فرمایند در همین عالم طبیعت انسان دو چهره یک سکه دارد یعنی حقیقت انسان یک مُلکی دارد یک ملکوتی آن ملکوتش موجود است، مجرد است، ثابت است متعهد است میثاق را او امضا کرده چهره مُلکش تغییرپذیر است، تبدیل‌پذیر است، ایمان و کفرپذیر است، غفلت‌پذیر است، نسیان و عصیان‌پذیر است که این طرف است هر فردی دارای دو چهره است یک «یکون» دارد یک «کن» فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ «فلکلّ شیء» که «من هل انسان ملکوتٌ» این ملکوت به دست ما نیست به دست الله هست اگر کسی ملکوتی شد زمامش به دست الله است او یقیناً به ربوبیت خدا اقرار دارد اگر ملکوت را فراموش کرد فقط به فکر مُلک بود أنا أنا می‌گفت ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ می‌گوید اگر دید زمامش به دست دیگری است می‌گوید ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ اگر انسان یله و رها باشد مثل بچه شیرخوارگاه که اصلاً شناسنامه‌ای ندارند فرق انسانی که والد و ولد دارد با انسان شیرخوارگاه این است که او فرزند روشنی نیست اما انسانی که پدر و مادر دارد شناسنامه دارد یک شخصیت حقوقی خاصی دارد تعبیر قرآن این است که انسان بچه شیرخوارگاه نیست یک حساب و کتابی دارد یک مبدئی دارد، یک زمامی دارد و یک زمامداری دارد ملکوتی دارد که زمام اوست این ملکوت که زمام اوست به دست خداست ممکن نیست کسی اهل ملکوت باشد و خدا را فراموش بکند برای اینکه آنجا جای شهود است جای غفلت نیست و انسان می‌بیند زمامش به دست کیست اگر گرفتار تعبیرات سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» شد که مرکوب شیطان شد شیطان بر او سوار شد از او سواره گرفت و گفت من حنک و تحت حنک اینها را می‌گیرم ﴿َلأَحْتَنِکَنَّ ذُرّیَّتَهُ﴾ احتناک می‌کنیم یعنی چه یعنی حنکشان تحت حنکشان به دست من است زمامشان، لگامشان، افسارشان به دست من است خب اگر زمامدار ما لگامدار ما افساردار ما و افسردار ما او بود او که راکب است ما را هر جا خواست می‌برد اما اگر کسی به این سبک شد که زمامش را به دست خدا دید او دیگر اهل نسیان و عصیان نیست ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ «فلکلّ شیء ملکوت» برجسته‌ترین اشیاء انسان است «فللانسان ملکوت» این را با فاء تفریع خدا چه زمانی فرمود بعد از اینکه فرمود: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ این ﴿کُن﴾ با ﴿یَکُونُ﴾ دو حقیقت گسسته نیست اما دو روی یک سکه است یکی ثابت است دیگری متغیر، یکی تدریجی است دیگری دفعی، یکی غفلت‌پذیر است یکی غفلت‌پذیر نیست، یکی با شهود حق همراه است یکی محجوب است اگر کسی به ملکوت آشنا شد نظیر آنچه که خلیل حق (سلام الله علیه) دید او یقیناً موحّد است فرمود ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ در سورهٴ «اعراف» هم فرمود به اینکه شما در ملکوت نظر کنید ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اگر در ملکوت اشیای دیگر نگاه نکردید لااقل در ملکوت خود بنگرید اگر در ملکوت خود نگاه کردید ملکوت خود را می‌بینید کم کم بهشت و جهنم را می‌بینید یک سلسله آیاتی قرآن کریم اقامه می‌کند با علم حصولی که بهشت حق است جهنم حق است برای اینکه خدا حکیم است، عادل است هر کسی کاری کرده است در برابر اعمالش باید پاداش یا کیفر ببیند اینها براهین حصولی است برای اثبات جهنم و بهشت یک سلسله رهبریهای شهودی دارد فرمود اگر علم‌الیقین پیدا کردی به علمت عمل کردی در مسیر حرکت کردی همین جا که هستی جهنم را می‌بینی ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ درباره پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در هنگام احرام دیدند حالش به هم خورده فرمود من این آتش را دیدم خیلیها در هنگام تکبیرةالاحرام که «ترتعد فرائصه» برای همین بود وجود مبارک امام باقر، وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیهم اجمعین) همان قصه‌هایی که نقل کردند یک آتش‌سوزی در کنار اتاقشان اتفاق افتاده همه تلاش کردند که وسیله اطفائیه بیاورند آب بیاورند آتش را خاموش کنند بعد از نماز به حضرت عرض کردند این همه سر و صدای آتش‌نشانی شما چرا تکان نخوردید فرمود اصلاً متوجه نبودم من داشتم یک آتش دیگر را خاموش می‌کردم یک آتشی هست بالفعل موجود است خیلیها دیدند ما را تشویق کردند که ببین آن براهینی که در حکمت و کلام هست برای اینکه ثابت بکنند بهشت و جهنم هست آنها علم حصولی است بله یقیناً بهشتی هست و الآن موجود یقیناً جهنمی است و الان موجود خدا حکیم است، عادل است، پاداش می‌دهد، کیفر می‌دهد اما آدم اینجا چشم ببندد و جهنم را ببیند آن هنر است به تعبیر آن بزرگوار می‌گوید «خود هنر دان دیدن آتش عیان ٭٭٭ ‌نی گپ دلّ علی النار الدخان» می‌گوید آن حکیم، آن متکلم اینها گپ می‌زنند، حرف می‌زنند یک وقت هست کسی آتشی را نمی‌بیند یک دودی را می‌بیند می‌گوید این دود علامت آتش است «دلّ علی النار الدخان» این حرفی است که حکیم می‌زند، حرفی است که متکلم می‌زند، حرفی است که محدث می‌زند، حرفی است که همه ما می‌زنیم این گپ است فرمود اینکه هنر نیست هنر آن است که ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ آن حارثةبن زید دید آن دیگری دید آن دیگری دید «هم والنار نار کمن قد راها» شد غرض آن است که «لکل شیءٍ ملکوت» ذات اقدس الهی به این جنبه مُلکی ما که تک تک ما موجودیم، مفصلیم، مستقلیم از ذراری قبل حساب می‌شویم عده‌ای هم از ذراری ما محسوب می‌گردند با تک تک ما خدا این سخن را دارد که تک تک شما یک ملکوتی دارید که آن جنبه «کن» هست و از جنبه ملکوتی ربوبیت خدا و عبودیت خود را پذیرفتید به یاد آن صحنه باشید خب.
پرسش: ... ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ ...
پاسخ: غرض آن است که هم مُلک به دست خداست هم ملکوت منتها ذات اقدس الهی اسمایی دارد بعضیها بر بعض مقدم‌اند بعضیها حاکم‌اند، بعضی محکوم‌اند بعضیها کارهای قهر را انجام می‌دهند بعضیها کارهای مهر را انجام می‌دهند خدایی که منتقم است جهنم را می‌آفریند خدایی که رحیم است بهشت را می‌آفریند با اینکه این رحیم همان منتقم است نظیر همان شفا که مثال زده شد خدایی که «شافی» است بیمار را شفا می‌دهد نه خدایی که «ممیت» است با اینکه «شافی» همان «ممیت» است چرا ما در دعا نمی‌گوییم یا «ممیت» مگر ممیت غیر از «شافی» است او چون دارای کمالات فراوان است ما این کمال را از او می‌خواهیم این وصف را از او می‌خواهیم.
پرسش: «القرآن یفسّر بعضه ببعض» این قبول است... یک ملکوت دارد این هم قبول است منتها اینجا چون آیه ظهور دارد که موطن اخذ میثاق...
پاسخ: نه این دیگر ظهور ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه آیه ظهور دارد که موطن اخذ میثاق مقدم است ما این تقدم را باید حفظ بکنیم یک موطن اخذ میثاق ظهور دارد در اینکه موطن اخذ میثاق اشهاد است یعنی هر کسی خویشتن خویش را می‌بیند با اینکه در این موطن ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ خیلیها هستند که خودشان را گم کردند خب اگر «قرآن یفسر بعضه بعض» نشان می‌دهد که خیلیها اینجا خودشان را گم کردند پس این نشئه مُلک نیست همین نشئه است این نشئه تک تک انسانها یک زمامی دارند و یک زمامدار در آنجا ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ هست آن سَمت را که رها کنند به سَمت خودی برگردند به خویشتن خویش به عالم مُلک برگردند بعضیها «من عرف نفسه» است بعضیها ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ است خب بعضیها خودشان را فراموش کردند آن موطن، موطن ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ است هیچ کسی خودش را فراموش نمی‌کند پس معلوم می‌شود یک موطنی هست موجود است رابطه برقرار است و سابق است و حد وسط برهان برهان نیست حد وسط نیست ولی اگر خواستیم علم حضوری را به زبان علم حصولی تحریر کنیم می‌گوییم به این دلیل که ذات اقدس الهی هر کسی را به خودش نشان داد هر کسی را به خودش نشان داد از آنها سؤال کرد که ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ معلوم می‌شود که شهود نفس کافی است برای اقرار به ربوبیت خدا خب اگر کسی خودش را فراموش کرد که شهود نفس ندارد بخواهد با علم حصولی استدلال بکند این علم حصولی گاهی خطا می‌کند گاهی صواب دارد گاهی با اقرار همراه است گاهی با اقرار همراه نیست یک نحوه شهودی هست که انسان می‌بیند زمامش به دست کیست در نوبتهای قبل که گفته شد انسان فقیر است فقط فقیر الی الله است در قرآن ندارد که زن فقیر است و مرد نسبت به زن که فقیر است سرپرست است فرمود سرپرست امور داخلی مرد است نه زن ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ﴾ که مستحضرید آنجا رجل در مقابل نساء و نساء در مقابل رجال به معنی زن در مقابل مرد یا مرد در مقابل زن نیست بلکه زن در مقابل شوهر و شوهر در مقابل زن است این طور نیست که معنای آیه این باشد که مردها قیّم زنها هستند زنها در تحت قیومت مرد‌ند یک زن و مرد داریم که هرگز قرآن نفرمود مردها قیّم زنها هستند یک زن و شوهر داریم این ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ﴾ راجع به زن و شوهر است دلیلش هم این است که «انفقوا بما فضلنا بعضهم علی بعض» خب بالأخره مدیر عامل اوست تهیه مسکن با اوست تهیه هزینه با اوست تهیه این سفر با اوست همه مشکلات با اوست مدیر عامل هم اوست لذا به او هم فرمود: ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ قیّم به امور زنهاست نه اینکه مرد قیّم بر مرئه باشد همین قیومیت گاهی می‌بینید در داخله منزل زن بر مرد قیم است مثل اینکه مادر بر فرزند قیّم است اگر گفت من راضی نیستم در این سفر مسافرت بکنید این سفر می‌شود معصیت نمازش را هم باید تمام بخواهد حالا تا آن اعضای خانوادگی آن قیّوم چه کسی باشد گاهی زن قیّوم است گاهی مرد قیّوم است غرض این است که این آیه ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاءِ﴾ زن در مقابل شوهر را می‌گوید شوهر در مقابل زن را می‌گوید نه زن در مقابل مرد را اولاً و قیّوم بودن به این معنا نیست که او فقیر است ستون شکسته است ثانیاً.
‌پرسش: ...
پاسخ: حالا آن مربوط به این است که مدیر عامل چه کسی باشد مسئول چه کسی باشد غرض این است که قرآن این‌چنین نفرمود که من قیّم زن است فرمود شوهر قیوم است «بما فضلنا بعضهم علی بعض و بما انفقه» برهانش هم که با او ذکر شده بعضی از روایات را سیدنا الاستاد شاهد فرمایش خودشان قرار می‌دهند اولاً درباره روایات می‌فرمایند به اینکه این روایات هم از اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است هم از اهل بیت (علیهم السلام) و بعید نیست که ما ادعای تواتر معنوی بکنیم اصحاب پیغمبر از خود حضرت امیر (سلام الله علیه) شروع کرده تا دیگران عده زیادی را می‌شمرد که اینها این روایات عالم ذر را نقل کردند ادعای تواتر معنوی کردن می‌فرمایند بعید نیست اثبات تواتر معنوی از نظر ایشان دشوار نیست ایشان می‌فرمایند به اینکه اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مثل خود حضرت امیر بعد از حضرت امیربن عباس، عمر، عبد الله بن عمر، سلمان، ابی هریره، ابی عمامه، ابی سعید خدری، عبد الله بن مسعود، عبد الرحمان بن قطاطه، ابی الدرداء، انس معاویه و ابو موسی اشعری اینها نقل کردند از اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) حضرت امیر، امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام حسن عسکری (علیهم الصلاة و علیهم السلام) نقل کردند عده‌ای هم از محدثان اهل سنت از وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) امام باقر (سلام الله علیه) امام صادق (سلام الله علیه) به طرق کثیره نقل کردند لذا می‌فرمایند که بعید نیست که ما تواتر معنوی را ادعا بکنیم این یک مطلب درباره روایات عالم ذر مطلب دیگر آن است که ایشان از برخی از این روایات می‌فرمایند که این همان است که ما به کمک این روایات آن مطلب تفسیری را بازگو کردیم برای اینکه در روایت دارد که «فی المحاسن عن الحسن بن علی بن فضال عن ابن بکیر عن زراره قال سالت ابا عبد الله (علیه السلام) عن قول الله ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ...﴾ قال ثبتت المعرفة فی قلوبهم و نسوا الموقف» این معرفت خدا در دلهای اینها هست ولی آن موقف اخذ میثاق فراموش شده «و یذکرونه یوما و لولا ذلک لم یدر احد من خالقه و رازقه» در روایت دیگری که ایشان کمک می‌گیرند این است که می‌فرماید اینکه از حضرت سؤال می‌کنند آیا اینها به زبان گفتند ﴿بَلَی﴾ یا به دل گفتند ﴿بَلَی﴾ فرمود: «نعم و قالوا بقلوبهم» راوی سؤال می‌کند که آیا «بالسنتهم او بقلوبهم» فرمود «نعم و قالوا بقلوبهم» یعنی زبان و دل در آنجا یکی است این است که ایشان استشهاد می‌کند یک جایی که زبان و دل یکی باشد همان چهره ملکوت اشیاء است حالا این بحث ایشان را مطالعه بفرماید تا ببینیم که مورد نقد است یا نه؟
«والحمدلله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:02

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی