- 700
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 172 تا 174 سوره اعراف بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 172 تا 174 سوره اعراف بخش چهارم"
اخذ میثاق برای آن است که در ظرف امتثال مکلف تخطی نکند
عالم تکلیف یعنی نشئه دنیا که عالم لهو است و لعب است و غفلت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلینَ ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّا ذُرّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ٭ وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ اْلآیاتِ وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾
... این آیه این بود که ذات اقدس الهی قبل از اینکه انسان را به عالم طبیعت بیاورد در عالم دیگر ذرات ریزی از صلب آدم (سلام الله علیه) استخراج کرد و از آنها تعهد گرفت که شرحش قبلاً گذشت چندین اشکال بر این تفسیر وارد شده بود که آنها هم بازگو شد عصاره بعضی از آن اشکالها این بود که اگر این تعهد برای آن است کسی در قیامت استدلال نکند، احتجاج نکند باید در ظرف امتثال آن میثاق یاد مکلف باشد برای اینکه اخذ میثاق برای آن است که در ظرف امتثال مکلف تخطی نکند نه در ظرف محاکمه آن میثاق را دوباره یادش بیاورند یعنی سه عالم فرض بشود عالم اخذ میثاق، عالم تکلیف، عالم محاکمه در عالم محاکمه که قیامت است حق برای انسان روشن است لازم نیست که آنجا عالم اخذ میثاق را یادآوری کند ﴿یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ﴾ آن روز روشن میشود که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ﴾ در قیامت نیازی به ارائه آن میثاقنامه نیست برای اینکه خود صحنه قیامت اگر بهتر از آن نشئه اخذ میثاق حق برای انسان روشن نباشد کمتر از آن نیست عالم تکلیف یعنی نشئه دنیا که عالم لهو است و لعب است و غفلت در چنین عالمی باید حجت خدا بالغ باشد اگر این حجت به زبان عقل است که درست است اگر به زبان وحی و نقل است که درست است و اگر به زبان میثاق است در عالم اول میثاق گرفته عالم دوم عالم تکلیف است یادشان رفته این چه تعهدی است چه سودی برای این تعهد سابق تمام اخذ تعهد برای آن است که مکلف در ظرف امتثال آن تعهد یادش باشد وقتی در ظرف امتثال یادش نیست چه فایدهای برای اخذ تعهد اگر بگویید نه آن جریان میثاق و اشهاد و تکلم و همه اینها مقدمه بود برای این میثاق و همه آنها یاد انسان میرود ضرر ندارد ولی اصل اینکه انسان اگر درست بیندیشد متوجه میشود این مانده پاسخش این است که خب این خودش کافی است دیگر نیازی به اخذ میثاق قبلی ندارد همین که درست بیندیشد و درست تعقل کند به مقصد میرسد خب همین حجت خداست چه احتیاج به اخذ میثاق یک بیانی سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) نقل میکند ظاهراً شاید مطابق فرمایش دیگران هم باشد و آن این است که در نشئه اخذ میثاق عقل عملی لازم است عقل عملی که سود و زیان را بفهمد خطر و شر و ضرر و نفع را درک بکنند و چنین عقلی مخصوص عالم دنیاست در عالم در عقل عملی حاصل نیست آنجا احتجاج ممکن نیست اگر بگویید نه همین عقل که در این دنیا هست در نشئه اخذ میثاق هست میگوییم بسیار خوب خب اگر آن عقل در نشئه اخذ میثاق خودش بود ولی کافی نبود برای احتجاج و خدا از آن عقل میثاق گرفت خب باید آن نشئه هم باز مسبوق باشد به نشئه سابقه ثالثه چرا؟ برای اینکه عقل در آنجا هست و کافی نیست اگر عقل که در دنیا هست این عقل عملی که باید امضا بکند میثاق را این در عالم اخذ میثاق نیست در عالم تعهد نیست اگر هم باشد اگر باشد چه اینکه در دنیا هست اگر بودنش در دنیا کافی نباشد این عقل عملی نتواند حجت بالغه خدا باشد پیام خدا را ابلاغ کند آنجا که هم هست آنجا هم نمیتواند حجت خدا باشد آن هم باید مسبوق باشد به عالم ثالث آخر و هکذا آن طوری که ادواریها و اکواریها میپندارند این سخن سیدناالاستاد از هر که میباشد این گوشهاش ناتمام است آنکه ناتمام است این است که اینکه فرمودند عقل عملی در دنیا ظهور میکند در آن عالم نبود این ناتمام است اولاً عقل عملی دو تا اصطلاح دارد یک اصطلاح این است که حکمت عملی را عقل عملی درک میکند در قبال حکمت نظری که حکمت نظری را عقل نظری درک میکند میگویند انسان یک عقلی دارد که بود و نبود را میفهمد یک عقلی دارد که باید و نباید را میفهمد اصطلاح دوم که حق با این اصطلاح دوم است آن است که تمام ادراکات و اندیشهها برای عقل نظری است آن عقل اندیشور انسانی هم بود و نبود را درک میکند هم باید و نباید فقهی، حقوقی، اخلاقی را درک میکند عقل نظری مربوط به ادراک علوم است عقل عملی کارش درک نیست کارش اجراست این همان است که گفته شده است «ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان» مسئله اراده، اخلاص، نیت، محبت، کشش، عزم همه اینها برای عقل عملی است مسئله جزم برای عقل نظری است عقل عملی یک قوه مجریه است برای انسان عقل نظری یک قوه مقننه و مدرکه است برای انسان تمام آرا و اندیشههای انسان به عقل نظر برمیگردد تمام عزم و تصمیمگیریها و اراده و اخلاص و همه این گونه از شئون عملی به عقل عمل برمیگردد این عقل عملی نباید آن میثاق را امضا کند آنکه باید میثاق را امضا کند عقل نظری است که درک میکند چون آنجا جای درک است نه جای کار و همین کافی است بر فرض هم که عقل عملی در آن عالم نباشد چه اینکه ظاهراً نیست مربوط به عمل است آنکه طرف قرارداد است عقل نظری است آنکه باید درک بکند و آن در آن عالم هست به هر تقدیر اینها مطالب زیرمجموعه است اینها خیلی مهم نیست عمده آن است که چنین عالمی که ذرات ریز را از صلب آدم گرفته باشند و به این ذرات حیات داده شده باشد و از این ذرات زنده تعهد بگیرند دوباره روح از این ذرات مفارقت کند این ذرات به صلب برگردند چنین چیزی قابل اثبات نیست و آنچه که از آیه برمیآید عالم ذریه است نه عالم ذر از خود آدم هم گرفته شده عمده آن است که این اشکالاتی که مربوط به عالم ذر بود برخیها به کمک روایات خواستند این معنا را از آیه استفاده کنند اولاً خود روایت شاید در حدود چهل تا روایت یا بیش از چهل تا روایت باشد اینها بعد از اینکه بعضها ببعض برگشتند شاید بیش از ده تا روایت یا همین حدود نماند چون بسیاری از اینها برای یک راوی است مستحضرید اگر ده تا روایت را یک راوی نقل کرد این ده تا روایت نیست این یک روایت است در خیلی از موارد است که مثلاً شما میبینید آدم مراجعه میکند به این جوامع روایی میبیند به اینکه پانصد تا روایت گیرش آمده آن وقت فوراً ادعای تواتر میکند به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم محقق داماد (رضوان الله علیه) میفرمودند به اینکه شما یک مقداری در ادعای تواتر باید احتیاط کنید برای اینکه الآن شما مثلاً پنجاه تا کتاب را دیدید هر کدام ده تا روایت نقل کردند شده پانصد روایت وقتی آدم پانصد روایت را میبیند جزم پیدا میکند که اینها تواترند یک قدم که جلوتر میرود میبیند تمام این پانصد روایات به چهار تا کتاب برمیگردد به کتب اربعه برمیگردد یک قدری که نزدیکتر میرود میبیند این چهار تا کتاب برای سه نفر است برای محمدین ثلاث است برای مرحوم محمد بن یعقوب کلینی است، محمد بن علی ابن باویه است و محمد بن حسن طوسی این شیخ طوسی دو تا کتاب نوشته (رضوان الله علیهم اجمعین) یکی همان تهذیب یکی استبصار خب پس این پانصد تا روایت به سه کتاب منتهی شد این سه تا کتاب را هم که بررسی میکنید میبینید روایان خیلی از اینها یکی هستند پنجاه تایش را زراره نقل کرده چهل تایش را حمران بن اعین نقل کرده آن وقت میبینید کم کم آن پانصد تا شده پنج تا اینکه تواتر نیست تواتر آن است که تمام طبقاتش متواتر باشد نه اینکه متأخرین از چهار نفر نقل بکنند و چهار نفر از سه نفر نقل بکنند سه نفر هم گاهی میبینید یکی دو تا راوی همه اینها یکی دو نفرند خب بنابراین در ادعای تواتر یک محقق باید محتاط باشد اینکه در بعضی از روایات ما این است که کمترین چیزی که ذات اقدس الهی خلق کرده یقین است همین است چون یقین منطقی خیلی کم گیر آدم میآید البته یقین روانشناختی الی ماشاءالله این یقین روانشناختی همان است که در کتاب اصول به عنوان قطع قطاع مطرح است این قطع قطاع همان است یقین منطقی که نیست چون اگر یقین منطقی باشد قابل استدلال است قابل ارائه است قابل دفاع است ولی یک حالت نفسانی این شخص دارد که زودباور است و قطع پیدا میکند این میشود یقین روانشناختی خب در عالم از هم شما حالا یک فراقتی داشته باشید ببینید که این 37، هشت تایی روایتی که در تفسیر شریف برهان است با آن سی تا روایتی که در تفسیر نور الثقلین است این به حسب ظاهر انسان خیال میکند سی روایت در نور الثقلین، 37 تا روایت در تفسیر برهان جمعاً میشود 67 تا روایت آن وقت فکر میکند که روایات مستفیض است یا متواتر بعد در مرحله دوم که بررسی میکند میبیند خیلی از اینها مکرر است مرحله سوم که بررسی میکند میبیند که به سه چهار تا کتاب میرسد مرحله چهارم که بررسی میکند میبیند که این چهار تا کتاب برای سه نفر است مرحله پنجم که بررسی میکند میبیند که راویان خیلی از اینها مشترکاند یک نفر را دارد یا به دو نفر میرسند آن وقت دستش خالی است آن وقت چنین کسی دیگر به خودش اجازه نمیدهد که فوراً آیه را بر روایت حمل بکند همان طوری که تحمیل یک معنایی از خارج بر قرآن درست نیست تحمیل یک معنای مستفاد از روایت بر آیه هم درست نیست چرا؟ برای اینکه خود ائمه (علیهم السلام) فرمودند هر چه که از ما رسیده است این را بر قرآن عرضه کنید این مطلب اول اگر مطابق با قرآن بود بپذیرید مباین با قرآن بود رد کنید البته موافقت کتاب الله شرط نیست ولی مباینت مانع است خب این هم دو ما اگر خواستیم ببینیم که این روایات درست است یا نه نباید آیه را بر روایت حمل بکنیم به کمک آیه اول روایت را بفهمیم چرا؟ برای اینکه ما باید اول با قطع نظر از روایات آیه را بفهمیم که آیه چیست اما برای ما نه مسئله عقیده را تأمین میکند نه مسئله عمل صرف اینکه ما آیه را فهمیدیم قرآن یکی از منابع اسلام است بدون عترت که نمیشود به او معتقد بود یا بدون عترت نمیشود به او عمل کرد اول ما باید ببینیم آیه چه میخواهد بگوید با قطع نظر از روایت وقتی فهمیدیم که آیه چه چیزی را میخواهد بگوید این را اینجا مینویسیم که آیه پیامش این است اما نه به او معتقد میشویم نه به او عمل میکنیم میرویم به سراغ عترت فرمایش عترت را هم گوش میدهیم ببینیم این چیست این را هم اینجا یادداشت میکنیم بعد آنچه که از روایات برآمده است بر کتاب خدا عرضه میکنیم اگر مباین بود فهو زخرف است و مضروب علی الجدار اگر مباین نبود او را در بخش سوم مینویسیم میگوییم به اینکه این مخالف قرآن نیست بلکه شارح قران است مبین قرآن است و مفسر قرآن است از آن به بعد میگوییم قرآن به علاوه عترت، عترت به علاوه قرآن که دو تایی پیام اسلام را دارند فرمایششان این است به نعتقد و به نعمل این راهش است خب برای اینکه به ما خود ائمه (علیهم السلام) فرمودند که مثل ما خیلیها روایت جعل کردند ولی مثل قرآن کسی نمیتواند بیاورد شما هرچه که از ما نقل شده است بر قرآن عرضه کنید قرآن میزان است اگر دیدید حرف ما مباین قرآن بود رد کنید معلوم میشود برای ما نیست خب ما تا ترازوی سالمی نداشته باشیم که معروض علیه باشد روایت را بر چه عرضه کنیم هیچ چارهای نداریم مگر اینکه قبلاً آیه را با قطع نظر از روایت بفهمیم یک، اما نه به او معتقد بشویم نه به او عمل بکنیم فقط بگوییم آیه این را گفته این یک، بعد روایات را بررسی کنیم دو، مضمون روایات را بر آن تروازویی که به دست آوردیم عرضه کنیم سه اگر مباین بود مضروب علی الجدار است و اگر مباین نبود ماخوذ است چهار بعد بهما نعتقد و بهما نعمل تا بشود «انی تارک فیکم الثقلین» .
پرسش: ...
پاسخ: بله دیگر فقهی، اعتقادی، هر چه باشد اما اگر روایات فقهی را که عرضه میکنیم میبینیم آن مباین نیست ولی شارح است مطلق را دارد تقیید میکند عام را دارد تخصیص میزند مجمل را دارد مبیّن میکند مجمل را دارد مفصل میکند نأخذ به چون همه اینها شرح است اما اگر رو در روی او باشد این مضروب علی الجدار است چه در اصول چه در اخلاق چه در حقوق چه در فقه در تمام بخشها هر روایتی که به ما رسیده است اول باید بر این میزان الهی عرضه بشود اگر دیدیم شارح است نه مباین، مفسر است نه مباین، مقید است نه مباین، مخصص است نه مباین نأخذ به اگر نه دیدیم رو در روی اوست قرآن برای انبیا عصمت ثابت میکند این مخالف است، قرآن برای ملائکه عصمت ثابت میکند این مخالف است خب این مضروب علی الجدار است اگر مخالف نبود مباین نبود ولی در همان محدوده آن اصل را قبول کرد منتها دارد شرح میکند بالتقیید او بالتخصیص، أو التفصیل، أو التبیین نأخذ به این طور خب.
پرسش: ...
پاسخ: خب نداریم دیگر عرضه هم نیست آن را بر سنت قطعیه عرضه میکنیم چون در روایات عرض دو تا میزان برای ما ارائه کردند یکی عرض بر کتاب الله یکی عرض بر سنت قطعی این را یک باب خاصی است مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) و دیگران هم منعقد کردند گوشهای از روایات مسئله عرض در جریان اخبار علاجیه مطرح است وگرنه اصل عرض اختصاصی به نصوص علاجیه ندارد آن نصوص علاجیه چون مورد نیاز اصولیین است آن مطرح میشود وگرنه روایت چه معارض داشته باشد، چه معارض نداشته باشد هیچ راهی نیست الا بعد العرض علی کتاب الله و علی السنة القطعیه.
پرسش: اگر ما روایت را از آیات نفهمیدیم...
پاسخ: یعنی قرآنی که نور است معنای گنگی دارد ما نفهمیم به اهلش مراجعه میکنیم بالأخره یک عدهای هستند میفهمند دیگر چطور میشود قرآن نور باشد ولی قابل فهم نباشد قرآن که الغاز و معمیات و امثال ذلک نیست ـ معاذالله ـ که فرمود کتابی است ما فرستادیم ﴿أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً﴾ و به تعبیر سیدنا الاستاد در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» فرمود: ﴿تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْءٍ﴾ اگر این مبیّن همه چیزهاست مبیّن خودش نیست خب این چه نوری است که خودش تاریک است این چه تبیانی است که خودش مبهم است.
پرسش: ...
پاسخ: خود اهل بیت فرمودند چون به نام ما زیاد جعل کردند هر چه از ما رسیده است بر کتاب الله عرضه کنید اگر اهل بیت نفرموده بودند که نمیگفتیم که.
پرسش: این طوری که دُور میشود؟
پاسخ: دور نمیشود یکی اصل میشود دیگری فرع فرمود این کتاب بیّن الرشد است نور است این یک، و ما هر حرفی داریم در زیر مجموعه قرآن داریم نه در برابر قرآن این دو، شما اصل را از خود قرآن بفهم زیر مجموعهاش که شرح است، تفصیل است، تقیید است، تخصیص است همه این کارها به عهده ما آن را خدا به ما علم داد، دستور داد که بیان بکنیم اما یک اصلی را شما احراز بکن این اصل را که شما فهمیدید اگر اطلاق دارد خود قرآن شما را به ما ارجاع داد فرمود ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ ببینید پیغمبر چه میگوید این را خود قرآن ارجاع داد اگر این عام است تخصیصش به ماست به اذن الله است مطلق است تقییدش به ماست به اذن الله متن است شرحش به عهده ماست به اذن الله برای اینکه فرمود ﴿أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ پیغمبر را مبیّن قرار داد پیغمبر یعنی اهل بیت (علیهم السلام) چون اینها به منزله نفس این هستند فرقی که ندارند که خب بنابراین یک وقت هست که ما مشکل داریم این بله حق است خیلی از چیزهاست که ما نمیفهمیم فحص میکنیم جستجو میکنیم کمک میگیریم از روایات هدایت میگیریم به عنوان یک معلم نه تعبد خیلی از موارد این است بعد میرویم به محضر قرآن مطلبی را درک میکنیم این طور نیست که اگر ما تلاش و کوشش بکنیم از روایات کمک بگیریم چیزی برای ما حل نشود نه بالأخره حل میشود یک وقت این است یک وقت هست نه مستقیماً به سراغ روایت میرویم تا متعبداً یک معنایی را گیر بیاوریم بر قرآن تحمیل بکنیم این نارواست شما جریان تفسیر المیزان سیدناالاستاد را کاملاً ملاحظه کردید باز هم ملاحظه بکنید میببینید ایشان در بحثهای روایی در غالب موارد به همان نقل روایات اکتفا میکنند منتها البته در بعضی از موارد نظیر معرفت نفس نظیر مسئله توحید یا نظیر همین عالم ذر و ذریه بحثهایی مبسوطی در بحثهای روایی دارند ولی در غالب وقتی بحثهای روایی را نقل میکنند شرح مبسوطی در بحثهای روایی ندارد سرّش این است که ایشان این کار را میکردند وقتی میخواستند قرآن را درک بکنند آیات را میدیدند با یک چشم آیه را میدیدند با یک چشم روایات را میدیدند اما به عنوانی که اینها معلماند مثل اینکه دارند درس تفسیر میخوانند نه به عنوان تعبد بسیاری از روایات هست که راهگشاست لذا یک آیه که پنج شش تا احتمال دارد ایشان چون یک چشمش به آیه است یک چشمش به روایات از روایات کمک میگیرد آن معنای دقیق را انتخاب میکند و در خلال بحث تفسیری آن معنای دقیق را که ذکر کردند میفرمایند «کما سیجیء فی البحث روایی» بعد در بحث روایی که رسیدند میبینید این روایت این معنایی دارد که در بحث تفسیری ما گفتیم یک وقت هست که انسان روایت را به عنوان مفسر، معلم این قبول دارد این از آن بهترین کارهای یک مفسر است یک وقتی به عنوان متعبد چون این روایت چه میگوید این روا نیست این برای مرحلهای است که ما اول بفهمیم آیه چه میگوید بعد روایت را عرضه کنیم چون خیلی از بحثهای روایی مربوط به تعبدیات که نیست حالا درباره خلقت آسمان و زمین است که خبر واحد صحیحش هم باشد صحیح اعلایی هم باشد حجت نیست حالا منظور از این ﴿سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ چیست یک روایت صحیحهای زراره دارد خب چه اثری دارد اثر عملی که ندارد انسان به او عمل بکند اعتقاد هم که دست ما نیست که با یک روایت ظنی الصدور ما عقیده پیدا کنیم اگر مبادی اعتقاد حاصل شد که یحصل و إلا فلا این در درون آدم میبینید یک تلّی از سؤالات انباشته است شما یک روایت را که به این درونتان عرضه کنید در بحثهایی که آنجا یقین معتبر است میبینید در برابر سی چهل تا سؤال قرار میگیرید اگر ده تا راوی باشد بین این شخص تا امام صادق (سلام الله علیه) در تک تک اینها احتمال غفلت احتمال سهو، احتمال زیاده، احتمال نقیصه هست همه اینها را با اصول عقلاییه باید حل کنیم اصالة عدم الغفله، اصالة عدم السهو، اصالة عدم زیاده، اصالة عدم نسیان در تک تک اینها بعد وقتی خود روایت رسیدید به متن، متن هم ده جمله دارد در تک تک این جملهها همه این اصول عقلاییه و لفظیه را باید رجوع کنیم اصالة عدم زیاده هست اصالة اطلاق هست اصالة عموم هست اصالة عدم اشتراک هست اصالة حقیقت هست در تک تک اینها آن وقت این میشود یک انباری از اصول با اینکه نمیشود آدم یقین پیدا کند که خب مگر یک آدم خوشباوری باشد بنابراین بر فرض روایت صحیحه هم باشد این به درد عمل میخورد یعنی به درد اخلاق میخورد به درد فقه میخورد به درد حقوق میخورد خب آن به درد جهانبینی که نمیخورد در بحثهای این چنینی روایات کلید است راهگشاست دلیل نشان میدهد روایات را از این جهت حتماً باید مطمح نظر قرار داد لذا ایشان در غالب بحثهای دقیق تفصیلی میفرمایند «کما سیجیء فی البحث روایی» وقتی به بحث روایی رسیدند میگویند «کما قد تقدمت تفسیره» خب حالا به هر تقدیر ما روایات را بر فرض اینکه اولاً از سی و 67 تا روایت انسان جذب پیدا نکند که یعنی ما شصت تا روایت داریم چون اینها وقتی که مکرراتش حذف بشود شاید به ده تا روایت برسد از اینها هم که به راویان واحد یا به کتابهای واحد برگردانید شاید کمتر نصیب آدم بشود پس از استفاضه میافتد فضلا از تواتر بر فرض هم مستفیض باشد در این گونه از مسائل اعتقادی جزمآور نیست ولی عمده آن است که اینها ده تا روایت هم که باشد مثل ده تا عالم مفسر است که آدم را راهنمایی میکند از این جهت لبریز از برکت است این بحثهای روایی مطلب دیگر آن است که حالا که ثابت شد مثلاً چنین عالمی ما نداریم یعنی دشوار است اثباتش دشوار است لااقل پس این آیه چه میخواهد بگوید.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن در زیرمجموعه برداشتها متعدد است ولی خطوط کلی بالأخره یکی است ما یک عالم جدایی داریم یا همین عالم است.
پرسش: ...
پاسخ: نه دو تا حرف است اینها از اول به سراغ روایت میروند وگرنه الآن پنج شش تا اشکالی که بود دیدیم این روایات با این آیه با پنج شش تا اشکال روبهروست آن روایات راجع به صلب آدم است این راجع به صلب بنی آدم است آن روایات راجع به ظهر آدم است این دربارهٴ ﴿ظُهُورِهِمْ﴾ است آن درباره ذریته است این آیه درباره ﴿ذُرِّیَّتِهِم﴾ است پس با آیه هماهنگ نیست دیگر خب اگر کسی بیمحابا اول به سراغ روایات برود آن را اصل بگیرد بر آیه تحمیل بکند دستش باز است اما وقتی ما میبینیم از سه چهار جهت لفظی با آیه هماهنگ نیست خب باید احتیاط کرد دیگر بعضیها چون دیدند این معنا اثبات عالم قبل دشوار است پرداختند به اینکه این تعهد در همین عالم است یعنی ذات اقدس الهی انسان را آفرید به او عقل داد شعور حسی و وهمی و خیالی را به او عطا کرده است نیازهای او را هم به او تفهیم کرده است انسان اگر در همین نشئه به وضع خودش بپردازد میفهمد که بنده خداست و خدا رب اوست این برای همین نشئه است دیگر عالم ذری در کار نیست یعنی عالم ذر را طبق این آیه نمیشود اثبات کرد البته اگر روایتی باشد یک عالم دیگر ثابت بکند سر جایش محفوظ است نقدی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) روی این دارند میفرمایند که این هم با آیه موافق نیست برای اینکه آیه مستقیم نیامده اصل اخذ پیمان را ذکر کند بلکه مصدر به کلمه ﴿إِذْ﴾ است فرمود ﴿وَإِذْ أَخَذَ﴾ حالا یا و اعلم، و اعلموا اذ اخذ یا و اذکر، و اذکروا اذ اخذ چون در غالب این موارد آن جایی که فعل ذکر میشود اذکر است در آن جایی هم که حذف شده است میگویند اذکر است در جریان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: ﴿إِذِ انتَبَذَتْ﴾ و کذا و کذا یک قصه را با ﴿إِذْ﴾ شروع میکند همین قصه را در آیه دیگر یا در سورهای دیگر آنجا دارد از آیه دیگر همان سوره یا سوره دیگر دارد که ﴿وَاذْکُر﴾ اذ کذا این نشان میدهد که آن فعل محذوف اذکر است ولی به هر تقدیر آن فعل محذوف چه اعلم باشد چه اذکر باشد کلمه ﴿إِذْ﴾ ظرف زمان است و از گذشته خبر میدهد ما باید این را حفظ بکنیم که موطن اخذ میثاق سابق است الآن ذات اقدس الهی دارد به ما تفهیم میکند که بدان که قبلاً چنین بود یا متذکر باش که قبلاً چنین بود پس ما یک عالمی داریم که در آن عالم یک موطنی داریم او ما شئت فسمه یک جایگاهی داریم که قبل از این خطاب است قبل از این جایگاه خطاب و تکلیف میفرماید که قبلاً تعهد سپردی یادت باشد آن قبل کجاست اگر ما نتوانیم عالم ذر یا ذریه را ثابت بکنیم از این طرف هم دست ما هم بسته است نمیتوانیم بگوییم آیه در مدار دنیا سخن میگوید برای اینکه دنیا ظرف امتثال است و ظرف تذکره است نه ظرف اخذ میثاق پس این آن نیست و اگر بگوییم به اینکه انسان قبلاً بود و دوباره به این عالم آمد که همان میشود شبهه تناسخ که قبلاً با همین وضع بود دوباره به این عالم آمد میشود تناسخ حالا یک راه حلی سیدناالاستاد دارد پیشبینی میکند میدانید مثلاً این سوره مبارکه اعراف که الآن خب ملاحظه فرمودید آیات فراوانی داشت ولی این جزء غرر آن آیات است اینکه میگویند سید آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیةالکرسی است برای اینکه او یک پیام خاصی دارد چون هر آیه مثل آیة الکرسی نیست اسم اعظم داشته باشد برهان داشته باشد و مانند آن خب «گفت کِی بود تبت یدا مانند یا ارض ابلعی» او به فکر فصاحت و بلاغت است اما ما باید بگوییم کِی بود سایر آیات با آیه اذ اخذ ربک آنکه میگفت «همه این آیات کلام وحی» بی چون منزل است ٭٭٭ کِی بود تبت یدا مانند یا ارض ابلعی» او به دنبال فصاحت میگردد اما کسی که به دنبال معارف عقلی میگردد میگوید کِی بود آیات دیگر مثل آیه و اذ اخذ ربک حالا ما باید ببینیم که این ظهور را باید حفظ بکنیم یک موطنی انسان تعهد سپرد موطن بعد انسان مخاطب میشود میگوید تو که قبلاً تعهد سپردی به عهدت عمل کن این موطن اخذ میثاق را الآن ما باید ثابت بکنیم کجاست مقدم هم باید باشد یک راه حلی سیدناالاستاد دارد نشان میدهد این از جاهایی است که معنای تفسیر قرآن به قرآن خودش را نشان میدهد در بحثهای قبلی هم ما داشتیم که از طبری گرفته تا صاحب المنار یعنی از یازده قرن قبل تا قرن کنونی همه اینها گفتند که «القرآن یفسر بعضه ببعض» هم طبری گفته هم جناب فخر رازی گفته هم در تفسیر مرحوم صدرالمتألهین هست هم در حرف المنار هست که «القرآن یفسر بعضه ببعض» این المنار قبل از المیزان است خب اما غالب اینها با المعجم خلاصه میشد مثل اینکه بعد از المیزان هم تفسیر قرآن به قرآن در مدار همان المعجم است یعنی اگر کسی خواست یک آیهای را معنا کند بر اساس «القرآن یفسر بعضه ببعض» کارش فیشبرداری و مراجعه به المعجم و امثال المعجم است مثلاً این آیه را بررسی میکنند چند تا کلمه دارد تمام این کلمات را استخراج میکند تمام آیاتی که این کلمات در آنها به کار رفته آنها را جمعبندی میکند به کمک هم یک چیزی را حل میکند به عنوان «القرآن یفسر بعضه ببعض» این مهمترین کاری است که میشود اما آنجا که محتوا هست و لفظ در کار نیست همین محتوا را ذات اقدس الهی در آیات دیگر گفته ولی لفظش را نگفته این کار المیزان است وگرنه خب المنار هم همین را داشت طبری یازده قرن قبل هم عین این تعبیر را دارد که قرآن «یفسر بعضه ببعض» فخر رازی هفت قرن قبل هم دارد که یفسر بعضه ببعضها المناری هم که همزمان بود دارد این را الآن شما بنگرید تا معنای «القرآن یفسر بعضه ببعض» سیدناالاستاد روشن بشود که چگونه ایشان این آیه ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ﴾ را به کمک آیات دیگر که اصلاً کلمه عهد در آن به کار نرفته، کلمه اخذ در آنها به کار نرفته، کلمه شهادت در آنها به کار نرفته، کلمه غفلت در آنها به کار نرفته اینها را دارند استفاده میکند میفرماید به اینکه ما از این آیه استفاده میکنیم که در یک موطنی انسان وجود داشت و تعهد سپرد میفرماید به اینکه ما آنچه که از قرآن بهره میگیریم این است که انسان دارای مراحل متعدد و مواطن متعدد از وجود است یک مرحله است انسان با سایر موجودات در مخزن الهی وجود داشت برابر آیه سورهٴ «حجر» که ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ پس انسان برابر این آیه همانند دیگر موجودات در مخزن الهی وجود داشت این یک موطن، موطن بعد هم که نشئه دنیاست که برای همه ما مشهود است موطن سوم و چهارم و پنجم برزخ است و ساهره قیامت است و بهشت یا ـ معاذالله ـ دوزخ که آن هم مسلم است و یقین نیست خب اینها همه وجودات انسانند باز وقتی برمیگردیم به بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» میبینیم که خدا میفرماید به اینکه هر چیزی یک ملکوتی دارد ممکن نیست چیزی بیملکوت باشد ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ که سورهٴ «حجر» بود در بخش پایانی سورهٴ «یس» دارد که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ٭ فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ پس هر چیزی ملکوت دارد یک، ملکوت هر چیزی هم به دست خداست این دو، این ملکوت چیست و این مُلک چیست میفرماید فرق ملکوت و مُلک همان فرق ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ است ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ این ﴿کُنْ﴾ بیده است دیگر لذا با فای تفریع فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یک وقتی از ایشان سؤال شد که چرا سورهٴ مبارکهٴ «یس» را میگویند قلب القرآن فرمود ما همین سؤال را از سیدناالاستاد مرحوم آقای قاضی (رضوان الله علیه) کردیم که چرا سورهٴ مبارکهٴ «یس» را میگویند قلب القرآن فرمود به خاطر آن آیه پایانیاش که ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ خب ما یک ملکوتی داریم و زمام این ملکوت به دست اوست این ملکوت همان کن خداست خود ما که مُلکیم یکونیم ملکوت ما که کن خداست به دست اوست و آن کن مقدم بر این یکون است هیچ موجودی بیملکوت نیست یک، ملکوت هر چیزی سابق بر ملک اوست دو، و همتای هم نیستند عرض هم نیستند بلکه این مُلک مسبوق به ملکوت است آنگاه به جنبه مُلک که عالم طبیعت است نشئه کثرت است عالم حس است بگویند تو که در نشئه ملکوت با آن چهرهای که با خدا ارتباط داری بلی گفتی امروز چرا به بستر لا خفتی مگر نه آن است که هم اکنون یکی جلو یکی دنبال تو یک موجود دو طبقهای هستی یک سکه دو رویه هستی یک رو به طرف خدا یک رو به طرف زمین آن روی به طرف خدا هم روی توست با آن رو گفتی بلی چرا اینجا میگویی لا آن هم تویی ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ این اخذ میثاق برای ملکوت کل شیء است آن وقت به مُلک انسان میگویند ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾ آنجا که ملکوتت را به تو نشان دادند ﴿الستُ بربکم قالوا﴾ با آن چهره و صبغه ملکوتی ﴿بَلی﴾ آن هم الآن با توست به یاد بیاور آن مقدم بر این است بیگانه هم نیست جدا هم نیست و عالم دیگر هم نیست ملکوت توست زمام هر کسی هم به دست اوست فرمود اگر این چنین گفتیم هم ظاهر ﴿إذْ﴾ محفوظ شد و هم آن عالم مصون از خطا و غفلت و سهو و نسیان است و هم احتجاج تام است برای اینکه آن عالم که ما را رها نکرده که هیچ کس نمیتواند بگوید که ما غافل بودیم یا در محیط شرک تربیت شدیم برای اینکه این آن روی سکه الآن هم هست نشانهاش اینکه در حال خطر ظهور میکند این چنین نیست که مشرک در حال خطر بر اساس ترس بگوید خدا، خدا فرمود ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ در حال مثل سلمان و اباذر میشود مثل اویس قرن میشود در آن حال انسان مثل اویس قرن میشود از روی ترس یک وقت هست یک معتادی وقتی ترس شلاق را دید میگوید توبه کردم این همان کسی است که مشرک در قیامت وقتی عذاب را میبیند میگوید ما که مشرک نبودیم خدا فرمود ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾ ببین چطور دروغ میگویند درونشان شرک است بیرونشان توحید است ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾ این مثل معتادی است که وقتی شلاق میخورد میگوید من توبه کردم یک وقت هست نه انسان واقعاً توبه میکند توبه خالص و نصوح خدا نمیفرماید که اینها روی ترس دریا رفتند روی ترس میگویند خدا که ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ با اخلاص خدا را میخواهند و میخوانند این همان ظهور ملکوت است و انسان وقتی از همه منقطع شد از کسی که تمام قدرتها در کنترل اوست از آن منقطع نیست او را میبیند و با انسان هم هست از انسان هم جدا نیست با آن حیثیت انسان بلی گفت و اگر ما رابطه ملکوت را با مُلک قوی کنیم این همیشه میماند میبینید این روایاتی که ما در مشاهد مشرفه به اینها میگوییم «کلامکم نور» همه حرفهای اینها نور است چون در تمام جزئیات حتی مادیترین مادیات ما آن صبغه ملکوتی را حفظ کردند خب چه کاری حیوانیتر از مسئله نکاح است دیگر پستترین کار همین شهوت است همین را فرمودند یک ملکوتی دارد «مَن تزوج فقد احرز نصف دینه» یعنی اگر ازدواج است یک صبغه ملکوتی هم دارد شما آن را ببین و گرنه جهیدن نر و ماده در حیوانات هم هست خب نگفتند غذا میخوری چه بگو، دست میشوری چه بگو، پای راست را اول جلو بگذار خب همه را اینها گفتند دیگر اینکه میگوییم «کلامکم نور» یعنی همین هیچ چیزی نیست که ما را به یاد خدا نیندازد حتی نکاح که «مَن تزوج فقد احرز نصف دینه» خب اگر این کار یک صبغه ملکوتی دارد کار دیگر ندارد؟ انسان ندارد پس انسان یک صبغه ملکوتی دارد که از آن جهت همیشه میگوید بلی نه قالوا ماضی باشد و گذشته باشد و الآن با چهره ملکوتی نگوید بلی میگوید الآن هم که با چهره ملکوتی میگویی بلی خب همین را نگاه کن چرا وارد عالم اخلد الی الارض شدی ﴿تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ﴾ بشود ﴿تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ﴾ بشود بالا بیایید چرا اخلد الی الارض بشوی آن فرمود واذکر، واذکر آن موطنی که خدا از تو پیمان گرفت تو گفتی بلی خب این ظهور اذ حفظ شده سبقت آن عالم حفظ شده تناسخی هم لازم نیامده ومحذورات دیگر حالا ببینیم میشود این را تثبیت کرد یا نه.
«والحمدلله رب العالمین»
اخذ میثاق برای آن است که در ظرف امتثال مکلف تخطی نکند
عالم تکلیف یعنی نشئه دنیا که عالم لهو است و لعب است و غفلت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلینَ ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّا ذُرّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ٭ وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ اْلآیاتِ وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾
... این آیه این بود که ذات اقدس الهی قبل از اینکه انسان را به عالم طبیعت بیاورد در عالم دیگر ذرات ریزی از صلب آدم (سلام الله علیه) استخراج کرد و از آنها تعهد گرفت که شرحش قبلاً گذشت چندین اشکال بر این تفسیر وارد شده بود که آنها هم بازگو شد عصاره بعضی از آن اشکالها این بود که اگر این تعهد برای آن است کسی در قیامت استدلال نکند، احتجاج نکند باید در ظرف امتثال آن میثاق یاد مکلف باشد برای اینکه اخذ میثاق برای آن است که در ظرف امتثال مکلف تخطی نکند نه در ظرف محاکمه آن میثاق را دوباره یادش بیاورند یعنی سه عالم فرض بشود عالم اخذ میثاق، عالم تکلیف، عالم محاکمه در عالم محاکمه که قیامت است حق برای انسان روشن است لازم نیست که آنجا عالم اخذ میثاق را یادآوری کند ﴿یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ﴾ آن روز روشن میشود که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ﴾ در قیامت نیازی به ارائه آن میثاقنامه نیست برای اینکه خود صحنه قیامت اگر بهتر از آن نشئه اخذ میثاق حق برای انسان روشن نباشد کمتر از آن نیست عالم تکلیف یعنی نشئه دنیا که عالم لهو است و لعب است و غفلت در چنین عالمی باید حجت خدا بالغ باشد اگر این حجت به زبان عقل است که درست است اگر به زبان وحی و نقل است که درست است و اگر به زبان میثاق است در عالم اول میثاق گرفته عالم دوم عالم تکلیف است یادشان رفته این چه تعهدی است چه سودی برای این تعهد سابق تمام اخذ تعهد برای آن است که مکلف در ظرف امتثال آن تعهد یادش باشد وقتی در ظرف امتثال یادش نیست چه فایدهای برای اخذ تعهد اگر بگویید نه آن جریان میثاق و اشهاد و تکلم و همه اینها مقدمه بود برای این میثاق و همه آنها یاد انسان میرود ضرر ندارد ولی اصل اینکه انسان اگر درست بیندیشد متوجه میشود این مانده پاسخش این است که خب این خودش کافی است دیگر نیازی به اخذ میثاق قبلی ندارد همین که درست بیندیشد و درست تعقل کند به مقصد میرسد خب همین حجت خداست چه احتیاج به اخذ میثاق یک بیانی سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) نقل میکند ظاهراً شاید مطابق فرمایش دیگران هم باشد و آن این است که در نشئه اخذ میثاق عقل عملی لازم است عقل عملی که سود و زیان را بفهمد خطر و شر و ضرر و نفع را درک بکنند و چنین عقلی مخصوص عالم دنیاست در عالم در عقل عملی حاصل نیست آنجا احتجاج ممکن نیست اگر بگویید نه همین عقل که در این دنیا هست در نشئه اخذ میثاق هست میگوییم بسیار خوب خب اگر آن عقل در نشئه اخذ میثاق خودش بود ولی کافی نبود برای احتجاج و خدا از آن عقل میثاق گرفت خب باید آن نشئه هم باز مسبوق باشد به نشئه سابقه ثالثه چرا؟ برای اینکه عقل در آنجا هست و کافی نیست اگر عقل که در دنیا هست این عقل عملی که باید امضا بکند میثاق را این در عالم اخذ میثاق نیست در عالم تعهد نیست اگر هم باشد اگر باشد چه اینکه در دنیا هست اگر بودنش در دنیا کافی نباشد این عقل عملی نتواند حجت بالغه خدا باشد پیام خدا را ابلاغ کند آنجا که هم هست آنجا هم نمیتواند حجت خدا باشد آن هم باید مسبوق باشد به عالم ثالث آخر و هکذا آن طوری که ادواریها و اکواریها میپندارند این سخن سیدناالاستاد از هر که میباشد این گوشهاش ناتمام است آنکه ناتمام است این است که اینکه فرمودند عقل عملی در دنیا ظهور میکند در آن عالم نبود این ناتمام است اولاً عقل عملی دو تا اصطلاح دارد یک اصطلاح این است که حکمت عملی را عقل عملی درک میکند در قبال حکمت نظری که حکمت نظری را عقل نظری درک میکند میگویند انسان یک عقلی دارد که بود و نبود را میفهمد یک عقلی دارد که باید و نباید را میفهمد اصطلاح دوم که حق با این اصطلاح دوم است آن است که تمام ادراکات و اندیشهها برای عقل نظری است آن عقل اندیشور انسانی هم بود و نبود را درک میکند هم باید و نباید فقهی، حقوقی، اخلاقی را درک میکند عقل نظری مربوط به ادراک علوم است عقل عملی کارش درک نیست کارش اجراست این همان است که گفته شده است «ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان» مسئله اراده، اخلاص، نیت، محبت، کشش، عزم همه اینها برای عقل عملی است مسئله جزم برای عقل نظری است عقل عملی یک قوه مجریه است برای انسان عقل نظری یک قوه مقننه و مدرکه است برای انسان تمام آرا و اندیشههای انسان به عقل نظر برمیگردد تمام عزم و تصمیمگیریها و اراده و اخلاص و همه این گونه از شئون عملی به عقل عمل برمیگردد این عقل عملی نباید آن میثاق را امضا کند آنکه باید میثاق را امضا کند عقل نظری است که درک میکند چون آنجا جای درک است نه جای کار و همین کافی است بر فرض هم که عقل عملی در آن عالم نباشد چه اینکه ظاهراً نیست مربوط به عمل است آنکه طرف قرارداد است عقل نظری است آنکه باید درک بکند و آن در آن عالم هست به هر تقدیر اینها مطالب زیرمجموعه است اینها خیلی مهم نیست عمده آن است که چنین عالمی که ذرات ریز را از صلب آدم گرفته باشند و به این ذرات حیات داده شده باشد و از این ذرات زنده تعهد بگیرند دوباره روح از این ذرات مفارقت کند این ذرات به صلب برگردند چنین چیزی قابل اثبات نیست و آنچه که از آیه برمیآید عالم ذریه است نه عالم ذر از خود آدم هم گرفته شده عمده آن است که این اشکالاتی که مربوط به عالم ذر بود برخیها به کمک روایات خواستند این معنا را از آیه استفاده کنند اولاً خود روایت شاید در حدود چهل تا روایت یا بیش از چهل تا روایت باشد اینها بعد از اینکه بعضها ببعض برگشتند شاید بیش از ده تا روایت یا همین حدود نماند چون بسیاری از اینها برای یک راوی است مستحضرید اگر ده تا روایت را یک راوی نقل کرد این ده تا روایت نیست این یک روایت است در خیلی از موارد است که مثلاً شما میبینید آدم مراجعه میکند به این جوامع روایی میبیند به اینکه پانصد تا روایت گیرش آمده آن وقت فوراً ادعای تواتر میکند به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم محقق داماد (رضوان الله علیه) میفرمودند به اینکه شما یک مقداری در ادعای تواتر باید احتیاط کنید برای اینکه الآن شما مثلاً پنجاه تا کتاب را دیدید هر کدام ده تا روایت نقل کردند شده پانصد روایت وقتی آدم پانصد روایت را میبیند جزم پیدا میکند که اینها تواترند یک قدم که جلوتر میرود میبیند تمام این پانصد روایات به چهار تا کتاب برمیگردد به کتب اربعه برمیگردد یک قدری که نزدیکتر میرود میبیند این چهار تا کتاب برای سه نفر است برای محمدین ثلاث است برای مرحوم محمد بن یعقوب کلینی است، محمد بن علی ابن باویه است و محمد بن حسن طوسی این شیخ طوسی دو تا کتاب نوشته (رضوان الله علیهم اجمعین) یکی همان تهذیب یکی استبصار خب پس این پانصد تا روایت به سه کتاب منتهی شد این سه تا کتاب را هم که بررسی میکنید میبینید روایان خیلی از اینها یکی هستند پنجاه تایش را زراره نقل کرده چهل تایش را حمران بن اعین نقل کرده آن وقت میبینید کم کم آن پانصد تا شده پنج تا اینکه تواتر نیست تواتر آن است که تمام طبقاتش متواتر باشد نه اینکه متأخرین از چهار نفر نقل بکنند و چهار نفر از سه نفر نقل بکنند سه نفر هم گاهی میبینید یکی دو تا راوی همه اینها یکی دو نفرند خب بنابراین در ادعای تواتر یک محقق باید محتاط باشد اینکه در بعضی از روایات ما این است که کمترین چیزی که ذات اقدس الهی خلق کرده یقین است همین است چون یقین منطقی خیلی کم گیر آدم میآید البته یقین روانشناختی الی ماشاءالله این یقین روانشناختی همان است که در کتاب اصول به عنوان قطع قطاع مطرح است این قطع قطاع همان است یقین منطقی که نیست چون اگر یقین منطقی باشد قابل استدلال است قابل ارائه است قابل دفاع است ولی یک حالت نفسانی این شخص دارد که زودباور است و قطع پیدا میکند این میشود یقین روانشناختی خب در عالم از هم شما حالا یک فراقتی داشته باشید ببینید که این 37، هشت تایی روایتی که در تفسیر شریف برهان است با آن سی تا روایتی که در تفسیر نور الثقلین است این به حسب ظاهر انسان خیال میکند سی روایت در نور الثقلین، 37 تا روایت در تفسیر برهان جمعاً میشود 67 تا روایت آن وقت فکر میکند که روایات مستفیض است یا متواتر بعد در مرحله دوم که بررسی میکند میبیند خیلی از اینها مکرر است مرحله سوم که بررسی میکند میبیند که به سه چهار تا کتاب میرسد مرحله چهارم که بررسی میکند میبیند که این چهار تا کتاب برای سه نفر است مرحله پنجم که بررسی میکند میبیند که راویان خیلی از اینها مشترکاند یک نفر را دارد یا به دو نفر میرسند آن وقت دستش خالی است آن وقت چنین کسی دیگر به خودش اجازه نمیدهد که فوراً آیه را بر روایت حمل بکند همان طوری که تحمیل یک معنایی از خارج بر قرآن درست نیست تحمیل یک معنای مستفاد از روایت بر آیه هم درست نیست چرا؟ برای اینکه خود ائمه (علیهم السلام) فرمودند هر چه که از ما رسیده است این را بر قرآن عرضه کنید این مطلب اول اگر مطابق با قرآن بود بپذیرید مباین با قرآن بود رد کنید البته موافقت کتاب الله شرط نیست ولی مباینت مانع است خب این هم دو ما اگر خواستیم ببینیم که این روایات درست است یا نه نباید آیه را بر روایت حمل بکنیم به کمک آیه اول روایت را بفهمیم چرا؟ برای اینکه ما باید اول با قطع نظر از روایات آیه را بفهمیم که آیه چیست اما برای ما نه مسئله عقیده را تأمین میکند نه مسئله عمل صرف اینکه ما آیه را فهمیدیم قرآن یکی از منابع اسلام است بدون عترت که نمیشود به او معتقد بود یا بدون عترت نمیشود به او عمل کرد اول ما باید ببینیم آیه چه میخواهد بگوید با قطع نظر از روایت وقتی فهمیدیم که آیه چه چیزی را میخواهد بگوید این را اینجا مینویسیم که آیه پیامش این است اما نه به او معتقد میشویم نه به او عمل میکنیم میرویم به سراغ عترت فرمایش عترت را هم گوش میدهیم ببینیم این چیست این را هم اینجا یادداشت میکنیم بعد آنچه که از روایات برآمده است بر کتاب خدا عرضه میکنیم اگر مباین بود فهو زخرف است و مضروب علی الجدار اگر مباین نبود او را در بخش سوم مینویسیم میگوییم به اینکه این مخالف قرآن نیست بلکه شارح قران است مبین قرآن است و مفسر قرآن است از آن به بعد میگوییم قرآن به علاوه عترت، عترت به علاوه قرآن که دو تایی پیام اسلام را دارند فرمایششان این است به نعتقد و به نعمل این راهش است خب برای اینکه به ما خود ائمه (علیهم السلام) فرمودند که مثل ما خیلیها روایت جعل کردند ولی مثل قرآن کسی نمیتواند بیاورد شما هرچه که از ما نقل شده است بر قرآن عرضه کنید قرآن میزان است اگر دیدید حرف ما مباین قرآن بود رد کنید معلوم میشود برای ما نیست خب ما تا ترازوی سالمی نداشته باشیم که معروض علیه باشد روایت را بر چه عرضه کنیم هیچ چارهای نداریم مگر اینکه قبلاً آیه را با قطع نظر از روایت بفهمیم یک، اما نه به او معتقد بشویم نه به او عمل بکنیم فقط بگوییم آیه این را گفته این یک، بعد روایات را بررسی کنیم دو، مضمون روایات را بر آن تروازویی که به دست آوردیم عرضه کنیم سه اگر مباین بود مضروب علی الجدار است و اگر مباین نبود ماخوذ است چهار بعد بهما نعتقد و بهما نعمل تا بشود «انی تارک فیکم الثقلین» .
پرسش: ...
پاسخ: بله دیگر فقهی، اعتقادی، هر چه باشد اما اگر روایات فقهی را که عرضه میکنیم میبینیم آن مباین نیست ولی شارح است مطلق را دارد تقیید میکند عام را دارد تخصیص میزند مجمل را دارد مبیّن میکند مجمل را دارد مفصل میکند نأخذ به چون همه اینها شرح است اما اگر رو در روی او باشد این مضروب علی الجدار است چه در اصول چه در اخلاق چه در حقوق چه در فقه در تمام بخشها هر روایتی که به ما رسیده است اول باید بر این میزان الهی عرضه بشود اگر دیدیم شارح است نه مباین، مفسر است نه مباین، مقید است نه مباین، مخصص است نه مباین نأخذ به اگر نه دیدیم رو در روی اوست قرآن برای انبیا عصمت ثابت میکند این مخالف است، قرآن برای ملائکه عصمت ثابت میکند این مخالف است خب این مضروب علی الجدار است اگر مخالف نبود مباین نبود ولی در همان محدوده آن اصل را قبول کرد منتها دارد شرح میکند بالتقیید او بالتخصیص، أو التفصیل، أو التبیین نأخذ به این طور خب.
پرسش: ...
پاسخ: خب نداریم دیگر عرضه هم نیست آن را بر سنت قطعیه عرضه میکنیم چون در روایات عرض دو تا میزان برای ما ارائه کردند یکی عرض بر کتاب الله یکی عرض بر سنت قطعی این را یک باب خاصی است مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) و دیگران هم منعقد کردند گوشهای از روایات مسئله عرض در جریان اخبار علاجیه مطرح است وگرنه اصل عرض اختصاصی به نصوص علاجیه ندارد آن نصوص علاجیه چون مورد نیاز اصولیین است آن مطرح میشود وگرنه روایت چه معارض داشته باشد، چه معارض نداشته باشد هیچ راهی نیست الا بعد العرض علی کتاب الله و علی السنة القطعیه.
پرسش: اگر ما روایت را از آیات نفهمیدیم...
پاسخ: یعنی قرآنی که نور است معنای گنگی دارد ما نفهمیم به اهلش مراجعه میکنیم بالأخره یک عدهای هستند میفهمند دیگر چطور میشود قرآن نور باشد ولی قابل فهم نباشد قرآن که الغاز و معمیات و امثال ذلک نیست ـ معاذالله ـ که فرمود کتابی است ما فرستادیم ﴿أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً﴾ و به تعبیر سیدنا الاستاد در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» فرمود: ﴿تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْءٍ﴾ اگر این مبیّن همه چیزهاست مبیّن خودش نیست خب این چه نوری است که خودش تاریک است این چه تبیانی است که خودش مبهم است.
پرسش: ...
پاسخ: خود اهل بیت فرمودند چون به نام ما زیاد جعل کردند هر چه از ما رسیده است بر کتاب الله عرضه کنید اگر اهل بیت نفرموده بودند که نمیگفتیم که.
پرسش: این طوری که دُور میشود؟
پاسخ: دور نمیشود یکی اصل میشود دیگری فرع فرمود این کتاب بیّن الرشد است نور است این یک، و ما هر حرفی داریم در زیر مجموعه قرآن داریم نه در برابر قرآن این دو، شما اصل را از خود قرآن بفهم زیر مجموعهاش که شرح است، تفصیل است، تقیید است، تخصیص است همه این کارها به عهده ما آن را خدا به ما علم داد، دستور داد که بیان بکنیم اما یک اصلی را شما احراز بکن این اصل را که شما فهمیدید اگر اطلاق دارد خود قرآن شما را به ما ارجاع داد فرمود ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ ببینید پیغمبر چه میگوید این را خود قرآن ارجاع داد اگر این عام است تخصیصش به ماست به اذن الله است مطلق است تقییدش به ماست به اذن الله متن است شرحش به عهده ماست به اذن الله برای اینکه فرمود ﴿أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ پیغمبر را مبیّن قرار داد پیغمبر یعنی اهل بیت (علیهم السلام) چون اینها به منزله نفس این هستند فرقی که ندارند که خب بنابراین یک وقت هست که ما مشکل داریم این بله حق است خیلی از چیزهاست که ما نمیفهمیم فحص میکنیم جستجو میکنیم کمک میگیریم از روایات هدایت میگیریم به عنوان یک معلم نه تعبد خیلی از موارد این است بعد میرویم به محضر قرآن مطلبی را درک میکنیم این طور نیست که اگر ما تلاش و کوشش بکنیم از روایات کمک بگیریم چیزی برای ما حل نشود نه بالأخره حل میشود یک وقت این است یک وقت هست نه مستقیماً به سراغ روایت میرویم تا متعبداً یک معنایی را گیر بیاوریم بر قرآن تحمیل بکنیم این نارواست شما جریان تفسیر المیزان سیدناالاستاد را کاملاً ملاحظه کردید باز هم ملاحظه بکنید میببینید ایشان در بحثهای روایی در غالب موارد به همان نقل روایات اکتفا میکنند منتها البته در بعضی از موارد نظیر معرفت نفس نظیر مسئله توحید یا نظیر همین عالم ذر و ذریه بحثهایی مبسوطی در بحثهای روایی دارند ولی در غالب وقتی بحثهای روایی را نقل میکنند شرح مبسوطی در بحثهای روایی ندارد سرّش این است که ایشان این کار را میکردند وقتی میخواستند قرآن را درک بکنند آیات را میدیدند با یک چشم آیه را میدیدند با یک چشم روایات را میدیدند اما به عنوانی که اینها معلماند مثل اینکه دارند درس تفسیر میخوانند نه به عنوان تعبد بسیاری از روایات هست که راهگشاست لذا یک آیه که پنج شش تا احتمال دارد ایشان چون یک چشمش به آیه است یک چشمش به روایات از روایات کمک میگیرد آن معنای دقیق را انتخاب میکند و در خلال بحث تفسیری آن معنای دقیق را که ذکر کردند میفرمایند «کما سیجیء فی البحث روایی» بعد در بحث روایی که رسیدند میبینید این روایت این معنایی دارد که در بحث تفسیری ما گفتیم یک وقت هست که انسان روایت را به عنوان مفسر، معلم این قبول دارد این از آن بهترین کارهای یک مفسر است یک وقتی به عنوان متعبد چون این روایت چه میگوید این روا نیست این برای مرحلهای است که ما اول بفهمیم آیه چه میگوید بعد روایت را عرضه کنیم چون خیلی از بحثهای روایی مربوط به تعبدیات که نیست حالا درباره خلقت آسمان و زمین است که خبر واحد صحیحش هم باشد صحیح اعلایی هم باشد حجت نیست حالا منظور از این ﴿سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ چیست یک روایت صحیحهای زراره دارد خب چه اثری دارد اثر عملی که ندارد انسان به او عمل بکند اعتقاد هم که دست ما نیست که با یک روایت ظنی الصدور ما عقیده پیدا کنیم اگر مبادی اعتقاد حاصل شد که یحصل و إلا فلا این در درون آدم میبینید یک تلّی از سؤالات انباشته است شما یک روایت را که به این درونتان عرضه کنید در بحثهایی که آنجا یقین معتبر است میبینید در برابر سی چهل تا سؤال قرار میگیرید اگر ده تا راوی باشد بین این شخص تا امام صادق (سلام الله علیه) در تک تک اینها احتمال غفلت احتمال سهو، احتمال زیاده، احتمال نقیصه هست همه اینها را با اصول عقلاییه باید حل کنیم اصالة عدم الغفله، اصالة عدم السهو، اصالة عدم زیاده، اصالة عدم نسیان در تک تک اینها بعد وقتی خود روایت رسیدید به متن، متن هم ده جمله دارد در تک تک این جملهها همه این اصول عقلاییه و لفظیه را باید رجوع کنیم اصالة عدم زیاده هست اصالة اطلاق هست اصالة عموم هست اصالة عدم اشتراک هست اصالة حقیقت هست در تک تک اینها آن وقت این میشود یک انباری از اصول با اینکه نمیشود آدم یقین پیدا کند که خب مگر یک آدم خوشباوری باشد بنابراین بر فرض روایت صحیحه هم باشد این به درد عمل میخورد یعنی به درد اخلاق میخورد به درد فقه میخورد به درد حقوق میخورد خب آن به درد جهانبینی که نمیخورد در بحثهای این چنینی روایات کلید است راهگشاست دلیل نشان میدهد روایات را از این جهت حتماً باید مطمح نظر قرار داد لذا ایشان در غالب بحثهای دقیق تفصیلی میفرمایند «کما سیجیء فی البحث روایی» وقتی به بحث روایی رسیدند میگویند «کما قد تقدمت تفسیره» خب حالا به هر تقدیر ما روایات را بر فرض اینکه اولاً از سی و 67 تا روایت انسان جذب پیدا نکند که یعنی ما شصت تا روایت داریم چون اینها وقتی که مکرراتش حذف بشود شاید به ده تا روایت برسد از اینها هم که به راویان واحد یا به کتابهای واحد برگردانید شاید کمتر نصیب آدم بشود پس از استفاضه میافتد فضلا از تواتر بر فرض هم مستفیض باشد در این گونه از مسائل اعتقادی جزمآور نیست ولی عمده آن است که اینها ده تا روایت هم که باشد مثل ده تا عالم مفسر است که آدم را راهنمایی میکند از این جهت لبریز از برکت است این بحثهای روایی مطلب دیگر آن است که حالا که ثابت شد مثلاً چنین عالمی ما نداریم یعنی دشوار است اثباتش دشوار است لااقل پس این آیه چه میخواهد بگوید.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن در زیرمجموعه برداشتها متعدد است ولی خطوط کلی بالأخره یکی است ما یک عالم جدایی داریم یا همین عالم است.
پرسش: ...
پاسخ: نه دو تا حرف است اینها از اول به سراغ روایت میروند وگرنه الآن پنج شش تا اشکالی که بود دیدیم این روایات با این آیه با پنج شش تا اشکال روبهروست آن روایات راجع به صلب آدم است این راجع به صلب بنی آدم است آن روایات راجع به ظهر آدم است این دربارهٴ ﴿ظُهُورِهِمْ﴾ است آن درباره ذریته است این آیه درباره ﴿ذُرِّیَّتِهِم﴾ است پس با آیه هماهنگ نیست دیگر خب اگر کسی بیمحابا اول به سراغ روایات برود آن را اصل بگیرد بر آیه تحمیل بکند دستش باز است اما وقتی ما میبینیم از سه چهار جهت لفظی با آیه هماهنگ نیست خب باید احتیاط کرد دیگر بعضیها چون دیدند این معنا اثبات عالم قبل دشوار است پرداختند به اینکه این تعهد در همین عالم است یعنی ذات اقدس الهی انسان را آفرید به او عقل داد شعور حسی و وهمی و خیالی را به او عطا کرده است نیازهای او را هم به او تفهیم کرده است انسان اگر در همین نشئه به وضع خودش بپردازد میفهمد که بنده خداست و خدا رب اوست این برای همین نشئه است دیگر عالم ذری در کار نیست یعنی عالم ذر را طبق این آیه نمیشود اثبات کرد البته اگر روایتی باشد یک عالم دیگر ثابت بکند سر جایش محفوظ است نقدی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) روی این دارند میفرمایند که این هم با آیه موافق نیست برای اینکه آیه مستقیم نیامده اصل اخذ پیمان را ذکر کند بلکه مصدر به کلمه ﴿إِذْ﴾ است فرمود ﴿وَإِذْ أَخَذَ﴾ حالا یا و اعلم، و اعلموا اذ اخذ یا و اذکر، و اذکروا اذ اخذ چون در غالب این موارد آن جایی که فعل ذکر میشود اذکر است در آن جایی هم که حذف شده است میگویند اذکر است در جریان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: ﴿إِذِ انتَبَذَتْ﴾ و کذا و کذا یک قصه را با ﴿إِذْ﴾ شروع میکند همین قصه را در آیه دیگر یا در سورهای دیگر آنجا دارد از آیه دیگر همان سوره یا سوره دیگر دارد که ﴿وَاذْکُر﴾ اذ کذا این نشان میدهد که آن فعل محذوف اذکر است ولی به هر تقدیر آن فعل محذوف چه اعلم باشد چه اذکر باشد کلمه ﴿إِذْ﴾ ظرف زمان است و از گذشته خبر میدهد ما باید این را حفظ بکنیم که موطن اخذ میثاق سابق است الآن ذات اقدس الهی دارد به ما تفهیم میکند که بدان که قبلاً چنین بود یا متذکر باش که قبلاً چنین بود پس ما یک عالمی داریم که در آن عالم یک موطنی داریم او ما شئت فسمه یک جایگاهی داریم که قبل از این خطاب است قبل از این جایگاه خطاب و تکلیف میفرماید که قبلاً تعهد سپردی یادت باشد آن قبل کجاست اگر ما نتوانیم عالم ذر یا ذریه را ثابت بکنیم از این طرف هم دست ما هم بسته است نمیتوانیم بگوییم آیه در مدار دنیا سخن میگوید برای اینکه دنیا ظرف امتثال است و ظرف تذکره است نه ظرف اخذ میثاق پس این آن نیست و اگر بگوییم به اینکه انسان قبلاً بود و دوباره به این عالم آمد که همان میشود شبهه تناسخ که قبلاً با همین وضع بود دوباره به این عالم آمد میشود تناسخ حالا یک راه حلی سیدناالاستاد دارد پیشبینی میکند میدانید مثلاً این سوره مبارکه اعراف که الآن خب ملاحظه فرمودید آیات فراوانی داشت ولی این جزء غرر آن آیات است اینکه میگویند سید آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیةالکرسی است برای اینکه او یک پیام خاصی دارد چون هر آیه مثل آیة الکرسی نیست اسم اعظم داشته باشد برهان داشته باشد و مانند آن خب «گفت کِی بود تبت یدا مانند یا ارض ابلعی» او به فکر فصاحت و بلاغت است اما ما باید بگوییم کِی بود سایر آیات با آیه اذ اخذ ربک آنکه میگفت «همه این آیات کلام وحی» بی چون منزل است ٭٭٭ کِی بود تبت یدا مانند یا ارض ابلعی» او به دنبال فصاحت میگردد اما کسی که به دنبال معارف عقلی میگردد میگوید کِی بود آیات دیگر مثل آیه و اذ اخذ ربک حالا ما باید ببینیم که این ظهور را باید حفظ بکنیم یک موطنی انسان تعهد سپرد موطن بعد انسان مخاطب میشود میگوید تو که قبلاً تعهد سپردی به عهدت عمل کن این موطن اخذ میثاق را الآن ما باید ثابت بکنیم کجاست مقدم هم باید باشد یک راه حلی سیدناالاستاد دارد نشان میدهد این از جاهایی است که معنای تفسیر قرآن به قرآن خودش را نشان میدهد در بحثهای قبلی هم ما داشتیم که از طبری گرفته تا صاحب المنار یعنی از یازده قرن قبل تا قرن کنونی همه اینها گفتند که «القرآن یفسر بعضه ببعض» هم طبری گفته هم جناب فخر رازی گفته هم در تفسیر مرحوم صدرالمتألهین هست هم در حرف المنار هست که «القرآن یفسر بعضه ببعض» این المنار قبل از المیزان است خب اما غالب اینها با المعجم خلاصه میشد مثل اینکه بعد از المیزان هم تفسیر قرآن به قرآن در مدار همان المعجم است یعنی اگر کسی خواست یک آیهای را معنا کند بر اساس «القرآن یفسر بعضه ببعض» کارش فیشبرداری و مراجعه به المعجم و امثال المعجم است مثلاً این آیه را بررسی میکنند چند تا کلمه دارد تمام این کلمات را استخراج میکند تمام آیاتی که این کلمات در آنها به کار رفته آنها را جمعبندی میکند به کمک هم یک چیزی را حل میکند به عنوان «القرآن یفسر بعضه ببعض» این مهمترین کاری است که میشود اما آنجا که محتوا هست و لفظ در کار نیست همین محتوا را ذات اقدس الهی در آیات دیگر گفته ولی لفظش را نگفته این کار المیزان است وگرنه خب المنار هم همین را داشت طبری یازده قرن قبل هم عین این تعبیر را دارد که قرآن «یفسر بعضه ببعض» فخر رازی هفت قرن قبل هم دارد که یفسر بعضه ببعضها المناری هم که همزمان بود دارد این را الآن شما بنگرید تا معنای «القرآن یفسر بعضه ببعض» سیدناالاستاد روشن بشود که چگونه ایشان این آیه ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ﴾ را به کمک آیات دیگر که اصلاً کلمه عهد در آن به کار نرفته، کلمه اخذ در آنها به کار نرفته، کلمه شهادت در آنها به کار نرفته، کلمه غفلت در آنها به کار نرفته اینها را دارند استفاده میکند میفرماید به اینکه ما از این آیه استفاده میکنیم که در یک موطنی انسان وجود داشت و تعهد سپرد میفرماید به اینکه ما آنچه که از قرآن بهره میگیریم این است که انسان دارای مراحل متعدد و مواطن متعدد از وجود است یک مرحله است انسان با سایر موجودات در مخزن الهی وجود داشت برابر آیه سورهٴ «حجر» که ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ پس انسان برابر این آیه همانند دیگر موجودات در مخزن الهی وجود داشت این یک موطن، موطن بعد هم که نشئه دنیاست که برای همه ما مشهود است موطن سوم و چهارم و پنجم برزخ است و ساهره قیامت است و بهشت یا ـ معاذالله ـ دوزخ که آن هم مسلم است و یقین نیست خب اینها همه وجودات انسانند باز وقتی برمیگردیم به بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» میبینیم که خدا میفرماید به اینکه هر چیزی یک ملکوتی دارد ممکن نیست چیزی بیملکوت باشد ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ که سورهٴ «حجر» بود در بخش پایانی سورهٴ «یس» دارد که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ٭ فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ پس هر چیزی ملکوت دارد یک، ملکوت هر چیزی هم به دست خداست این دو، این ملکوت چیست و این مُلک چیست میفرماید فرق ملکوت و مُلک همان فرق ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ است ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ این ﴿کُنْ﴾ بیده است دیگر لذا با فای تفریع فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یک وقتی از ایشان سؤال شد که چرا سورهٴ مبارکهٴ «یس» را میگویند قلب القرآن فرمود ما همین سؤال را از سیدناالاستاد مرحوم آقای قاضی (رضوان الله علیه) کردیم که چرا سورهٴ مبارکهٴ «یس» را میگویند قلب القرآن فرمود به خاطر آن آیه پایانیاش که ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ خب ما یک ملکوتی داریم و زمام این ملکوت به دست اوست این ملکوت همان کن خداست خود ما که مُلکیم یکونیم ملکوت ما که کن خداست به دست اوست و آن کن مقدم بر این یکون است هیچ موجودی بیملکوت نیست یک، ملکوت هر چیزی سابق بر ملک اوست دو، و همتای هم نیستند عرض هم نیستند بلکه این مُلک مسبوق به ملکوت است آنگاه به جنبه مُلک که عالم طبیعت است نشئه کثرت است عالم حس است بگویند تو که در نشئه ملکوت با آن چهرهای که با خدا ارتباط داری بلی گفتی امروز چرا به بستر لا خفتی مگر نه آن است که هم اکنون یکی جلو یکی دنبال تو یک موجود دو طبقهای هستی یک سکه دو رویه هستی یک رو به طرف خدا یک رو به طرف زمین آن روی به طرف خدا هم روی توست با آن رو گفتی بلی چرا اینجا میگویی لا آن هم تویی ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ این اخذ میثاق برای ملکوت کل شیء است آن وقت به مُلک انسان میگویند ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾ آنجا که ملکوتت را به تو نشان دادند ﴿الستُ بربکم قالوا﴾ با آن چهره و صبغه ملکوتی ﴿بَلی﴾ آن هم الآن با توست به یاد بیاور آن مقدم بر این است بیگانه هم نیست جدا هم نیست و عالم دیگر هم نیست ملکوت توست زمام هر کسی هم به دست اوست فرمود اگر این چنین گفتیم هم ظاهر ﴿إذْ﴾ محفوظ شد و هم آن عالم مصون از خطا و غفلت و سهو و نسیان است و هم احتجاج تام است برای اینکه آن عالم که ما را رها نکرده که هیچ کس نمیتواند بگوید که ما غافل بودیم یا در محیط شرک تربیت شدیم برای اینکه این آن روی سکه الآن هم هست نشانهاش اینکه در حال خطر ظهور میکند این چنین نیست که مشرک در حال خطر بر اساس ترس بگوید خدا، خدا فرمود ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ در حال مثل سلمان و اباذر میشود مثل اویس قرن میشود در آن حال انسان مثل اویس قرن میشود از روی ترس یک وقت هست یک معتادی وقتی ترس شلاق را دید میگوید توبه کردم این همان کسی است که مشرک در قیامت وقتی عذاب را میبیند میگوید ما که مشرک نبودیم خدا فرمود ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾ ببین چطور دروغ میگویند درونشان شرک است بیرونشان توحید است ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾ این مثل معتادی است که وقتی شلاق میخورد میگوید من توبه کردم یک وقت هست نه انسان واقعاً توبه میکند توبه خالص و نصوح خدا نمیفرماید که اینها روی ترس دریا رفتند روی ترس میگویند خدا که ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ با اخلاص خدا را میخواهند و میخوانند این همان ظهور ملکوت است و انسان وقتی از همه منقطع شد از کسی که تمام قدرتها در کنترل اوست از آن منقطع نیست او را میبیند و با انسان هم هست از انسان هم جدا نیست با آن حیثیت انسان بلی گفت و اگر ما رابطه ملکوت را با مُلک قوی کنیم این همیشه میماند میبینید این روایاتی که ما در مشاهد مشرفه به اینها میگوییم «کلامکم نور» همه حرفهای اینها نور است چون در تمام جزئیات حتی مادیترین مادیات ما آن صبغه ملکوتی را حفظ کردند خب چه کاری حیوانیتر از مسئله نکاح است دیگر پستترین کار همین شهوت است همین را فرمودند یک ملکوتی دارد «مَن تزوج فقد احرز نصف دینه» یعنی اگر ازدواج است یک صبغه ملکوتی هم دارد شما آن را ببین و گرنه جهیدن نر و ماده در حیوانات هم هست خب نگفتند غذا میخوری چه بگو، دست میشوری چه بگو، پای راست را اول جلو بگذار خب همه را اینها گفتند دیگر اینکه میگوییم «کلامکم نور» یعنی همین هیچ چیزی نیست که ما را به یاد خدا نیندازد حتی نکاح که «مَن تزوج فقد احرز نصف دینه» خب اگر این کار یک صبغه ملکوتی دارد کار دیگر ندارد؟ انسان ندارد پس انسان یک صبغه ملکوتی دارد که از آن جهت همیشه میگوید بلی نه قالوا ماضی باشد و گذشته باشد و الآن با چهره ملکوتی نگوید بلی میگوید الآن هم که با چهره ملکوتی میگویی بلی خب همین را نگاه کن چرا وارد عالم اخلد الی الارض شدی ﴿تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ﴾ بشود ﴿تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ﴾ بشود بالا بیایید چرا اخلد الی الارض بشوی آن فرمود واذکر، واذکر آن موطنی که خدا از تو پیمان گرفت تو گفتی بلی خب این ظهور اذ حفظ شده سبقت آن عالم حفظ شده تناسخی هم لازم نیامده ومحذورات دیگر حالا ببینیم میشود این را تثبیت کرد یا نه.
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است