- 464
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 158 و 159 سوره اعراف بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 158 و 159 سوره اعراف بخش دوم"
درباره جهانشمول بودن دعوت رسول اکرم(ص) نبوت و رسالت او آیات فراوانی استشهاد شده است
رسول اکرم (ص) هرگز اهل مداهنه نبود بلکه شجاعانه سخن میگفت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ یَاأَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَکَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ٭ وَمِن قَوْمِ مُوسَی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُون﴾
درباره جهانشمول بودن دعوت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبوت و رسالت او آیات فراوانی استشهاد شد و احادیث زیادی هم دلالت میکند یکی از آن احادیث همین است که از آن حضرت نقل شد «اعطیت خمسا» من پنج اصل و فضیلت اعطا شدهام خدا به من اعطا کرد که هیچ پیامبری قبل از من به این فضایل خمس راه نیافت یکی از آنها این است که من «ارسلت الی الاٴبیض والاٴسود» اینکه فرمود: «ارسلت الی الاٴبیض والاٴسود والاٴحمر» و مانند آن یعنی برای تمام نژادها من مبعوث شدم اینچنین نیست که مثلاً دو نژاد را ذکر کرده باشد برای نژادهای دیگر مبعوث نشده باشد چنین کسی رسالتش جهانی خواهد بود پس مردم هر سرزمین در هر شرایط با هر نژاد و قوم و ملیتی که داشته باشند مشمول دعوت آن حضرت است و این هم در مکه نازل شد و در اوائل بعثت هم این سخن عمومی را از آن حضرت شنیدند.
مطلب دیگر آن است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در همان مکه گرچه به حسب ظاهر مظلوم بود رنجها را تحمل میکرد اما هرگز اهل مداهنه نبود ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾ بلکه آن وقت هم شجاعانه سخن میگفت همین کریمه ﴿کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَة﴾ این در مکه نازل شد این تعبیر حاد و تند این از یک انسانی که هراسناک باشد و در تقیه باشد بعید است ساخته نیست مگر کسی که رسالت او همین باشد خب در برابر سنادید قریش بفرماید اینها مانند حمارها و درازگوشهایی هستند که از شیر فرار میکنند مضمون آیه این است که اینها از وحی و نبوت و رسالت توی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرار میکنند گریزاناند آن طوری که حمار و درازگوش از شیر فرار میکند ﴿کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَة﴾ این نشان میدهد آنجا که دستور صادر بشود وجود مبارک حضرت هر خطر و هر رنجی را هم تحمل میکرد ابلاغ میکرد.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً﴾ برابر با همان آیاتی است که بخشی در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» هست بخشی هم در سایر سور که ما تو را برای همه مردم مبعوث کردیم این ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ که قبلاً خوانده شد آن هم از همین سنخ آیات است که دلالت میکند بر اینکه در همان مکه وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای جهانیان مبعوث شده بود اینطور نبود که مثلاً رسالت او دراول برای گروه خاصی بوده است و بعد برای دیگران آیهٴ 28 سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» این است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾.
مطلب دیگر آن است که سه تا توحید در اینجا آمده است یکی توحید سلطنت الهی که ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ یکی هم توحید الوهیت یکی هم توحید تدبیر و احیا و اماته سرّ استفاده توحید از این آیات این است که درباره مالک بودن و ملک بودن نفرمود ملک سماوات و ارض به دست خداست ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ المُلْکُ﴾ یک تعبیر است ﴿لَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأَرْض﴾ تعبیر دیگر که این تقدیم خبر مفید حصر است تنها ملک سماوات و ارض به دست اوست پس او ملیک السماوات و الارض است و لا غیر، غیر او کسی ملیک سماوات و ارض نیست نه اینکه او ملک سماوات و ارض را دارد دیگری هم ممکن است داشته باشد بلکه لا ملیک الا هو در حقیقت لا ملک الا هو ﴿لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ هم که توحید الوهیت است این روشن است آن خدایی که تنها ملیک اوست آن خدایی که تنها اله اوست آن خدا یحیی و یمیت که این هم لسانش و سیاقش حصر است در بحث دیروز اشاره شد که اگر چنانچه دو مبدأ در عالم باشد همانطوری که برابر آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فساد در نظام تکوین راه پیدا میکند ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ اگر دو خدا باشد فساد در نظام تشریع و تقنین هم راه پیدا میکند برای اینکه دو خدا حتماً دوتا قانون و دوتا هدایت دارند برهان تمانع در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» بازگو شد توحید را در مرحله تدبیر اثبات بکند توحید در مقام ذات یک بحث خاص خود را دارد بیان ذلک این است که مقام ذات که واجب الوجودی در عالم هست آن برهانش بر توحید حالا یا برهان صرف الشیء لا یتثنی و لا یتکرر است یا از او بالاتر برهان بسیط الحقیقه است آنکه معمولاً جناب فارابی و دیگران ذکر میکردند همان برهان صرف الشیء لا یتثنی و لا یتکرر است یعنی ذات اقدس الهی صرف هستی است و صرف هستی تعدد برنمیدارد کل ما فرضته نه کلما کل ما فرضته ثانیاً فهو یعود اول صرف الشیء لا یتثنی و لا یتکرر لذا واجب الوجود تعدد برنمیدارد آن برای مقام ذات است و بالاتر از این برهان صرف برهان بسیط الحقیقه است که بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها این مقام اول بحث که درباره توحید ذات که خارج از بحث کنونی ماست یک بحث مربوط به توحید خالقیت است بعد ربوبیت است جای دوتا خالق عالم را آفریدند یا یک خالق؟ دوتا مبدأ و مدبّر و رب عالم را اداره میکنند یا یکی؟ آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» ظاهراً ناظر به توحید خالقی هم نیست زیرا آنچه که محل ابتلای مردم حجاز و امثال حجاز بود همان توحید ربوبی بود وگرنه توحید خالقی را قبول داشتند قرآن از آنها اقرار میگیرد که ﴿وَلَئِن سَالتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ یا ﴿لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ العَزِیزُ العَلِیمُ﴾ پس مقام ثانی مطلب هم خارج از بحث است یعنی لا خالق الا الله آن هم خارج از بحث است مادون او که مقام ثالث است توحید ربوبی است اینجاست که مشرکین مشکل داشتند در توحید ربوبی آنکه مدیر عامل کل جهان است به اصطلاح رب الارباب است ربالعالمین است او را هم قبول داشتند که الله است اما ربوبیت جزئی برای انسان رب خاص برای دریا برای صحرا برای باران برای گیاهان برای حیوانات ربوبیت خاص قائل بودند ارباب خاص قائل بودند که ارباب متفرق مبتلا بودند در چنین فضایی ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» استدلال کرد فرمود اگر دوتا رب عالم را اداره بکنند یقیناً فاسد میشوند ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ این مقدمه شرطی قیاس استثنایی است لکن التالی باطل فالمقدم مثله بطلان تالی را در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» بیان کرده است ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ المُلْکُ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ آنجا فرمود به اینکه شما اگر چنانچه مکرر هم درباره جهان مطالعه بکنید ﴿هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ﴾ ﴿ثُمَّ ارْجِعِ البَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ البَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ﴾ ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ شما هیچ جا تفاوت و ناهماهنگی و بینظمی نمیبینید تفاوت آن است که این سلسله که در حرکت است بعضی از حلقاتش فوت بشود اگر بعضی از حلقاتش فوت بشود میگویند در اینجا تفاوت پیدا شد یعنی بعضی فوت شده خب سلسلهای که بعضی از حلقاتش فوت شده باشد گذشته به آینده مرتبط نیست وقتی گذشته به آینده مرتبط نباشد مبتلا به فروپاشی خواهد شد پس تفاوت زمینه برای متلاشی شدن است قبلاً هم اشاره شد که این متلاشی شدن یک اشتقاق عادی ندارد یعنی یک فعل ثلاثی مجرد یا یک مصدر ثلاثی مجرد ندارد که به باب تفاعل آمده باشد این از لا شیء گرفته شد از لا شیئ که یک اسم است با یک حرف فعلی مشتق کردند به عنوان متلاشی متلاشی شده است تَلاٰشَیَ یعنی لا شیء شده است وگرنه یک مصدری باشد یک فعل ثلاثی مجرد باشد بعد به باب تفاعل رفته باشد که نیست آن تفاوت زمینه این تلاشی را فراهم میکند خب اگر یک حلقهای بعضی اجزایش فوت شده باشد رابطه آینده و گذشته منقطع است وقتی رابطه منقطع شد این میریزد دیگر فرمود: ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ البَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ البَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ البَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ﴾ این ﴿کَرَّتَیْنِ﴾ نه یعنی دو بار در برابر سوم یعنی بیش از یک بار دوباره مراجعه کن نه یعنی دو بار مراجعه کن یعنی بیش از یک بار مراجعه کن گاهی ممکن است انسان یک مطلب عمیق را بعد از هشت ده بار بفهمد این را میگوید دوباره مراجعه کردن یعنی به یک بار اکتفا نکن نه اینکه دو بار در برابر سه بار مراجعه کن اگر بار سوم مراجعه کنی مشکل پیدا میکنی و اگر دو بار مراجعه کنی تفاوت پیدا نمیکنی این نیست خب پس بطلان تالی در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» آمده اصل آن قضیه شرطی در سورهٴ مبارکهٴ «انبیا» آمده ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ لکن التالی فاسد به قرینه آیه سورهٴ «ملک» فالمقدم مثله خب در تقریب این بعضی از روایات هم کمک میکند نظیر آنچه که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرده است که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) پرسیدند دلیل بر توحید چیست فرمود اتصال تدبیر به تمام صنع و نظم برخی از متکلمین که هم از متانت آیه دور بودند و هم از روایات اهلبیت دور بودند این شبهه در ذهنشان بود که خب حالا اگر دوتا خدا باشند هر دو برابر با ما هو الواقع عالم را اداره کنند چه مشکلی پیش میآید هر دو که علم کامل دارند قدرت کامل دارند حب جاه که ندارد غرض و بیماری و هوس که ندارند اداره کنند چون برهان تمانع برایشان دشوار بود بعضی از خودیها هم این مشکل را پیدا کردند برهان تمانع را به برهان توارد علتین برگرداندند یا از آنجا کمک گرفتند که اگر دو مبدأ در عالم باشد هر کدام فاعل تاماند نه فاعل ناقص آنگاه توارد دوتا فاعل تام نسبت به معلول واحد مستلزم جمع نقیضین است آنطوری که در بحث دیروز گذشت در این زمینه یک سؤالی مطرح شده است و آن این است که دلیل ما بر توحید همان است که ذات اقدس الهی حقیقت نامتناهی است و نامتناهی تعددپذیر نیست البته این سخن حق است اما این برای مرحله اول است یعنی در مقام اثبات توحید ذات ما در آن مرحله نیستیم هیچ در مقام ثانی که توحید خالقیت هم هست نیستیم دو، فقط در مقام سوم که توحید ربوبی است که آیه سورهٴ «انبیاء» آن را میخواهد بگوید این یک مطلب، مطلب دیگر اینکه گاهی نقض میشود به اینکه خب اگر چنانچه ما برهان تمانع را آن طوری که در بحث دیروز تقریر شده است به این صورت تقریر کنیم برای دفع شبهه برخی از اهل کلام بگوییم که اگر دو خدا باشند آن صفات هر کدام عین ذات است دوتا ذات متبایناند دوتا علم متباین خواهیم داشت دوتا قدرت متباین خواهیم داشت روی آن تقریری که در بحث دیروز نقل شد گاهی ممکن است اینچنین نقض یا سؤال بشو که خب حالا اگر ما یک خدا داشتیم باز هم همین محذور وارد است برای اینکه آن یک خدا دارای علم است و دارای قدرت هم هست خب علمش غیر از قدرت است قدرتش غیر از علم است آن وقت همان محذور پیش میآید این سخن ناصواب است برای اینکه ذات اقدس الهی صفاتش عین ذات اوست حالا اگر صفات او عین ذات او بود این صفات یعنی علم، قدرت، حیات اراده تکلم سمع آنچه که به صفات ذات برمیگردد اینها الفاظشان متعدد است از بحث بیرون است مفاهیمشان هم متعدد است از بحث بیرون ولی مصداق و حقیقت اینها هم عین هماند هم عین ذاتاند طبق بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه اول نهجالبلاغه اگر صفت زاید بر ذات باشد «لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة» این برای نفی صفات زاید بر ذات است اگر ـ عاذالله ـ صفات خدا زاید بر ذات او باشد زاید و مزید علیه هر دو شهادت به مباینت و مغایرت میدهند «لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف المزید علیه و شهادة کل صفة انها غیر الموصوفی» است که مزید بر اوست «و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة الزایدة علیه، و اگر صفت عین ذات بود موصوف عین صفت بود اینها شهادت به وحدت میدهند نه شهادت به مغایرت این دوتا شاهد عاقلی که وجود مبارک حضرت در خطبه اول نهجالبلاغه اقامه کرده است این برای صفت زاید بر ذات است که سخنی است باطل که گروهی از اشاعره مبتلا هستند یا خیلی از آنها ولی اگر صفات مفهوماً غیر هم بود مصداقاً عین هم بود و مصداقاً عین ذات بود پس مصداق علم عین مصداق قدرت است حقیقت قدرت عین حقیقت ذات است این برای صفات و همه اینها عین ذاتاند این برای موصوف هر صفات عین هماند نزد ما امامیه هم صفات عین موصوفاند نزد ما امامیه پس تعددی در کار نیست تا ما بگوییم به علم غیر از قدرت است قدرت غیر از علم است آن محذور پدید میآید
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَکَلِمَاتِهِ﴾ به پیغمبری ایمان بیاورید که خود او به الله و کلماتش ایمان میآورد این ﴿وَاتَّبِعُوهُ﴾ جامعتر از آن ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ است که در آیه قبل یعنی آیهٴ 157 آمده چرا؟ برای اینکه تبعیت قرآن گوشهای از دین است تبعیت از رسول بما انه رسول تمام دین است بیان ذلک این است که قرآن آن فرض الله را دارد خطوط کلی را دارد دو چیز است که پیغمبر دارد و در قرآن نیست به حسب ظاهر و هر دو چیز در باطن قرآن است در حقیقت قرآن است و پیغمبر از آنجا مدد میگیرد دیگران خبر ندارند از نظر باطن آن دو چیز آن فرض النبی و احکام فراوان فقهی است که وجود مبارک از حقیقت قرآن از باطن قرآن روی الهام الهی روی وحی الهی کمک میگیرد که در خود قرآن نیست خب بخش وسیعی از فقه از روایات و سنت اهلبیت(علیهم السلام) آمده است آنکه در قرآن نیست یعنی به حسب ظاهر در قرآن نیست آنها هم از راه وحی بر پیغمبر آمده نظیر اینکه فرمود «ان روح القدس نفث فی روعی ان نفسا لن تموت حتی تستکمل رزقها» خب همه احکام الهی از راه وحی و الهام بر پیغمبر نازل میشود هیچ کدام ـ معاذالله ـ حضرت روی دواعی شخصی نفرمود نماز صبح را بلند بخوانید نماز ظهر را آهسته بخوانید نماز ظهر چهار رکعت است نماز عصر چهار رکعت است نماز صبح دو رکعت است اینها که در قرآن کریم نیست و اینها را ـ معاذالله ـ پیغمبر از نزد خودش نگفت که اینها همه وحی الهی است احکام الهی است که ذات اقدس الهی از راه وحی این احکام را به او القا و تعلیم و الهام فرمود ایشان هم فرا گرفتند و منتقل کردند خب پس تبعیت از قرآن گوشهای از احکام را دارد نه همه احکام را گوشهای از عقاید و اخلاق و فقه و حقوق را دارد نه تمام را ولی وقتی گفتیم رسول خب رسول هم رسالت قرآنی را به ما ابلاغ میکند که فرض الله است هم آن تعلیمات و الهامهایی که از ذات اقدس الهی گرفته است نظیر اینکه فرمود: «ان روح القدس نفث فی روعی» یا جبرئیل آمده است اشاره کرده است که بین حج و عمره باید اشتباکی باشد حج تمتع است و امثال ذلک همه اینها از راه وحی و الهام فرشتهها بر قلب مطهر حضرت نازل میشود آن حضرت احکام الهی را از ذات اقدس الهی فرا میگیرد و به ما میگفت و به امت ابلاغ میکرد که این میشد متمم فقه این یک جهت بخش دیگر جنبه اجرایی و فرمانروایی مدیریت و رهبری است بالأخره آنجایی که میفرماید: ﴿جَاهِدِ الکُفَّارَ وَالمُنَافِقِینَ﴾ این رسالت است ابلاغ دستور الهی را ابلاغ میکند اما حالا با کدام کفار بجنگید چه وقت بجنگید؟ دفاعمان چه وقت شروع بشود؟ چطور باید شروع بشود؟ اینها به جنبه امامت او یعنی به رهبری او برمیگردد که فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ لذا این ﴿اتَّبِعُوه﴾ که در آیهٴ 158 آمده خیلی جامعتر از ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ است اتباع از قرآن یک سوم اتباع از دین است برای اینکه دو سومش را پیغمبر از راه وحی و الهام الهی ابلاغ میکند یک سوم دیگرش مربوط به احکام و اخلاق و آداب و سننی است که پیغمبر میفرماید از ناحیه وحی الهی، یک سوم دیگرش آن مسئله رهبری و اجرای امور و امثال ذلک است که این به جنبه ولیالامر بودن او برمیگردد نه رسول بودن او لذا این که فرمود: ﴿وَاتَّبِعُوهُ﴾ این ﴿وَاتَّبَعُوه﴾ خیلی جامعتر از آن ﴿وَاتَّبَعُوا﴾ که به صورت فعل ماضی آمده ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ البته آن هم اگر چنانچه بخواهد تحلیل بشود به همین دومی برمیگردد برای اینکه برابر سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ خب چون در آن سوره فرمود که هر چه پیغمبر گفت اطاعت کنید اگر ما واقعاً تابع قرآن باشیم تبعیت قرآن همان تبعیت صد در صد از احکام اسلامی است برای اینکه یک مقدار را که خودش بالصراحه دارد یک سوم را دو سوم دیگر را هم ارجاع دارد فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُو﴾ یا فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ یا فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ یا فرمود: ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ اگر ما بخواهیم تابع قرآن باشیم در حقیقت تابع فرضالله هستیم یک و خود قرآن ما را به آن احکام و سنن و آداب و عقاید و اخلاق و حقوقی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ما آموخت دستور میدهد که تبعیت کنیم دو، بعد ما را هم وادار میکند که از رهبری امامت و ولی امر بودن او پیروی کنیم سه، منتها آن با تحلیل برمیگرد اما این ﴿وَاتَّبِعُوهُ﴾ دیگر جامع همه اینهاست بدون تحلیل پیروی از پیغمبر هر سه قسم را به همراه دارد.
پرسش ...
پاسخ: ولایت هم جزء دستورات رهبری است.
پرسش ...
پاسخ: این را هم دارد اینکه فرمود از پیغمبر اطاعت کنید چون پیغمبر ما را به قرآن دعوت میکند یک، ما را به احکامی که از راه وحی و الهام بر او صادر شده است هدایت میکند دو، در اجرای احکام هم رهبری را به عهده گرفته است سه.
پرسش ...
پاسخ: نه دیگر فرقی نمیکند ولی غرض آن است که ما در آیهٴ 157 سورهٴ «اعراف» که فرمود: ﴿فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ این اتباع نور با این اتباع پیغمبر فرق میکند آنجا جدا کرد فرمود کسانی که به پیغمبر ایمان آوردند یک، او از او حمایت کردند تا شکست نخورد دو، او را یاری کردند سه، و تابع قرآن شدند چهار، او را در آن آیه فرمود اما اینجا فرمود که ﴿اتَّبِعُوه﴾ غیر از آن مسئله ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ غیر از ایمان به جای اینکه بفرماید از او حمایت کنید تا شکست نخورد و او را یاری کنید تا پیروز بشود و از نوری که با او نازل شده است تبعیت کنید به جای این سه عنوان فرمود از پیغمبر تبعیت کنید این تبعیت از پیغمبر شامل میشود حمایت از او را تا شکست نخورد نصرت او را تا پیروز بشود و تبعیت از قرآنی که پیغمبر آورده و دستور داده کتاب اساسی ماست.
مطلب بعدی آن است که خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برابر این آیه به خدا و کلمات خدا ایمان دارد این کلمات هم کلمات تکوینی را در بر میگرد هم کلمات تدوینی را کلمات تدوینی همان کتابهای آسمانی است چه قرآن چه تورات چه انجیل سه صحف ابراهیم چه زبور داوود(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینها کلمات تدوینیاند کلمات تکوینی او را هم شامل میشود نظیر فرشتگان مدبرات امر صافات و مانند آن برابر آنچه در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمده است آیهٴ 285 سورهٴ «بقره» این بود که ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالمُؤْمِنُونَ﴾ بعد ﴿کُلُّ﴾ چه پیغمبر چه مؤمنین ﴿آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ که بعضی از اینها کلمات تدوینیاند مثل کتب بعضیها کلمات تکوینیاند مثل ملائکه و رسل اینها هم کلمات اللهاند اگر عیسی کلمة الله است سایر انبیا هم کلمة اللهاند و فرشتگان هم کلمة اللهاند منتها برای مسیح(سلام الله علیه) یک خصیصهای بود که باعث شد که بفرماید: ﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ المَسِیحُ﴾ خب پس اینکه در آیه محل بحث سورهٴ «اعراف» فرمود به اینکه به پیغمبری ایمان بیاورید که به الله و کلمات الله ایمان میآورد این یک مجملی است که آیهٴ 285 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» مفصّل این مجمل است و شارح این مجمل است باید مشخص بکند این مدح با آن شرح تکمیل بشود که پیغمبر هم به کلمات تدوینی خدا ایمان دارد برای اینکه در آیه 285 سورهٴ «بقره» آمده است که پیغمبر به همه کتابهای آسمانی مؤمن است اینها کلمات تدوینی خدایند یعنی اینها را ذات اقدس الهی فرستاده اینها حقاند هر کدام در موطن خود حقاند در مقطع اساسی حقاند خطوط کلیشان الی یوم القیامة باقی است اما منهاج و شریعتش نسخ میشود وگرنه ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ دین حقیقی تثنیه برنمیدراد چه رسد به جمع ولی خطوط جزئیاش منهاجش شریعتش البته عوض میشود که ﴿جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾
پرسش ...
پاسخ: اگر چنانچه کسی ایمان بیاورد و اطاعت بکند خب یقیناً هدایت ابتدایی نصیبش شده است دیگر این راه راست را تشخیص داد.
پرسش ...
پاسخ: آن دیگر میشود پاداش دیگر غرض آن است که یک هدایت به معنای ارائه طریق است این منظور نیست یقیناً برای اینکه ذات اقدس الهی اینها را راهنمایی کرد ارائه طریق کرد اینها طریق را فهمیدند به خدا و پیغمبر و کتابهای او ایمان آوردند حالا که ایمان آوردند خود این ایمان اهتداست دیگر خداوند اینها را هدایت کرده است به حقانیت دین به حقانیت وحی اینها هم این دعوت را تشخیص دادند که حق است و پذیرفتند پس مهتدی شدند برابر این اهتدا که این راه را فهمیدند ایمان آوردند فرمود اگر به خدا و قیامت و اسمای حسنای الهی و کلمات الهی ایمان بیاورید شاید هدایت بشوید معلوم میشود این هدایت یا به معنای ایصال مطلوب است یا بالأخره معنای شهود برتر است و مانند آن.
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود پیغمبر به الله و کلمات الهی ایمان دارد ایمان سه قسم است یک قسمی است که صاحبنظران دارند با برهان با دلیل معجزه میبینند استدلال میکنند به حقانیت پی میبرند این را ایمان میآورند ایمان اینها بالغیب است برای اینکه نه بهشت را دیدند نه جهنم را دیدند نه اسمای حسنی را دیدند نه فرشتهها را دیدند ایمانشان بالغیب است که اکثری مردم مؤمن چه علما چه مقلدینشان از این قبیلاند منتها علما و حکما و متکلمین روی برهان ایمان به غیب دارند مقلدینشان روی یک تحقیق مختصر و بقیهاش تقلید ایمان دارند این برای مردم آنهایی که راه اویس قرن و حارثةبنزید و امثال ذلک را طی میکندن اینها ایمان به شهادت دارند ایمان به مشهود دارند آنکه جهنم را میبیند آن که بهشت را میبیند آنکه عوای اهل جهنم را میشنود این ایمانش دیگر ایمان به غیب که نیست البته نسبت به ذات اقدس الهی و مراحل برتر ایمانش ایمان به غیب است ولی نسبت به اصل رسالت نسبت به اصل ولایت نسبت به اصل نبوت نسبت به اصل قیامت نسبت به اصل بهشت نسبت به اصل جهنم اینهایی که ندیده فهمیدند نظیر اویس قرن نظیر حارثةبنمالک و مانند آن اینها ایمانشان به مشهود است لا بالغایب ایمانشان به شهادت است قسم سوم که ایمان شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است از این هم بالاتر است برای اینکه ممکن است پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به بعضی از امور ایمان بالشهاده داشته باشد منتها از همان سنخ باشد ولی برتر و برین و بالاتر و اما وحی نبوت عصمت رسالت امامت خلافت ولایت اینها یک حقیقتی است که در هویت او ظهور و بروز دارد این را به عنوان حقالیقین میداند نه به عنوان عینالیقین این به وحی ایمان دارد نه آنطوری که اویس قرن ایمان دارد یک وقتی است ما میگوییم اویس قرن درجه یک هست و وجود مبارک پیغمبر درجه صد از این سنخ نیست اصلاً از آن سنخ نیست تا کسی بگوید این درجه یک است آن درجه صد آن عینالیقین است آن حقالیقین اصلاً از آن سنخ نیست یک وقت است کسی ایمان به غیب دارد مثل مقلد و مرجعش خب آن مرجعش چون حکیم است متکلم است براهین قوی اقامه کرد در درجه صد برهان اقامه میکند مقلدش در درجه یک هر دو از یک سنخاند منتها درجهشان فرق میکند یکی یک است یکی صد هر دو ایمانشان بالغیب است هر دو فقط مفهوم دستشان است هیچ کدام بهشت را ندیدند از یک سنخ است از علمالیقین است منتها این علمالیقین مراتب تشکیکی است این یک دانه دلیل دارد آن صد تا دلیل دارد از یک سنخ است منتها یکی کم یکی زیاد راه اویس و حارثه و امثال ذلک راه حکیم و متکلم نیست راه عارف است او از سنخ دیگر است او میبیند جهنم را میبیند بهشت را این ایمان به شهادت نسبت به مراحل برتر البته ایمانش بالغیب است اما نسبت به این مقدار از معارف ایمان او به شهادت است این دو، اما ایمانش نسبت به وحی و نبوت و رسالت و امثال ذلک این ایمان به علمالیقین نیست عینالیقین است نه بیش از آن اما وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ممکن است چیزهایی که خارج از قلمرو رسالتش باشد ایمانش بالشهاده باشد از باب عینالیقین باشد اما قسمت مهم اصول دینی که به وحی و نبوت و عصمت و رسالت و خلافت و امامت برمیگردد اینها از سنخ حقالیقین است این به رسول ایمان دارد این به نبی ایمان دارد این به کتاب ایمان دارد ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾ اینکه دیگر عینالیقین نیست این میشود حقالیقین نه تنها ایمان به غیب نیست ایمان به شهادت هم نیست فوق این دو است آن ﴿إِنَّهُ لَحَقُّ الیَقِین﴾ که آمده به معنای این است لذا بعضی از اصحاب که خیلی باهوش بودند از امام سؤال میکردند که شما از کجا میفهمید به مقام رسیدید؟ آنها هم میفرمودند «یوفق لذلک» از خود پیغمبر سؤال بکنند که شما از کجا میفهمی پیغمبر شدی؟ مثل این است که به یک زید بگویند تو از کجا میفهمی زیدی؟ آخر به ما میگویند یک زیدی هست ما که ندیدیم این یک، دیگری که زید را میشناسد مثل پسر زید پدر زید برادر زید، زید را میبیند میگوید من زید را مشاهده کردم این زید است ما که زید را ندیدیم دیگری برای ما نقل میکند زید را از راه گزارش غیبی میشناسیم پدر او برادر او فرزند او که او را میبیند میشناسد از راه حس میشناسد مشاهده حسی دارد نه مشاهده عرفانی؟ این دوتا علم علم زید به خودش نه از قبیل گزارش غایبانه است نه از قبیل گزارش حسی اگر به زید بگویند آقا تو از کجا میدانی زیدی؟ میگوید من نسبت به خودم حقالیقینام نه علمالیقین و نه عینالیقین من خودم خودم هستم این یک مثال ضعیفی است برای اینکه ما بفهمیم ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحی را اینچنین مییابد رسالت را اینچنین مییابد شک در او اصلاً راه ندارد برای اینکه انه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ المُنذِرِینَ﴾ .
«و الحمد لله رب العالمین»
درباره جهانشمول بودن دعوت رسول اکرم(ص) نبوت و رسالت او آیات فراوانی استشهاد شده است
رسول اکرم (ص) هرگز اهل مداهنه نبود بلکه شجاعانه سخن میگفت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ یَاأَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَکَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ٭ وَمِن قَوْمِ مُوسَی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُون﴾
درباره جهانشمول بودن دعوت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبوت و رسالت او آیات فراوانی استشهاد شد و احادیث زیادی هم دلالت میکند یکی از آن احادیث همین است که از آن حضرت نقل شد «اعطیت خمسا» من پنج اصل و فضیلت اعطا شدهام خدا به من اعطا کرد که هیچ پیامبری قبل از من به این فضایل خمس راه نیافت یکی از آنها این است که من «ارسلت الی الاٴبیض والاٴسود» اینکه فرمود: «ارسلت الی الاٴبیض والاٴسود والاٴحمر» و مانند آن یعنی برای تمام نژادها من مبعوث شدم اینچنین نیست که مثلاً دو نژاد را ذکر کرده باشد برای نژادهای دیگر مبعوث نشده باشد چنین کسی رسالتش جهانی خواهد بود پس مردم هر سرزمین در هر شرایط با هر نژاد و قوم و ملیتی که داشته باشند مشمول دعوت آن حضرت است و این هم در مکه نازل شد و در اوائل بعثت هم این سخن عمومی را از آن حضرت شنیدند.
مطلب دیگر آن است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در همان مکه گرچه به حسب ظاهر مظلوم بود رنجها را تحمل میکرد اما هرگز اهل مداهنه نبود ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾ بلکه آن وقت هم شجاعانه سخن میگفت همین کریمه ﴿کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَة﴾ این در مکه نازل شد این تعبیر حاد و تند این از یک انسانی که هراسناک باشد و در تقیه باشد بعید است ساخته نیست مگر کسی که رسالت او همین باشد خب در برابر سنادید قریش بفرماید اینها مانند حمارها و درازگوشهایی هستند که از شیر فرار میکنند مضمون آیه این است که اینها از وحی و نبوت و رسالت توی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرار میکنند گریزاناند آن طوری که حمار و درازگوش از شیر فرار میکند ﴿کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَة﴾ این نشان میدهد آنجا که دستور صادر بشود وجود مبارک حضرت هر خطر و هر رنجی را هم تحمل میکرد ابلاغ میکرد.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً﴾ برابر با همان آیاتی است که بخشی در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» هست بخشی هم در سایر سور که ما تو را برای همه مردم مبعوث کردیم این ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ که قبلاً خوانده شد آن هم از همین سنخ آیات است که دلالت میکند بر اینکه در همان مکه وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای جهانیان مبعوث شده بود اینطور نبود که مثلاً رسالت او دراول برای گروه خاصی بوده است و بعد برای دیگران آیهٴ 28 سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» این است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾.
مطلب دیگر آن است که سه تا توحید در اینجا آمده است یکی توحید سلطنت الهی که ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ یکی هم توحید الوهیت یکی هم توحید تدبیر و احیا و اماته سرّ استفاده توحید از این آیات این است که درباره مالک بودن و ملک بودن نفرمود ملک سماوات و ارض به دست خداست ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ المُلْکُ﴾ یک تعبیر است ﴿لَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأَرْض﴾ تعبیر دیگر که این تقدیم خبر مفید حصر است تنها ملک سماوات و ارض به دست اوست پس او ملیک السماوات و الارض است و لا غیر، غیر او کسی ملیک سماوات و ارض نیست نه اینکه او ملک سماوات و ارض را دارد دیگری هم ممکن است داشته باشد بلکه لا ملیک الا هو در حقیقت لا ملک الا هو ﴿لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ هم که توحید الوهیت است این روشن است آن خدایی که تنها ملیک اوست آن خدایی که تنها اله اوست آن خدا یحیی و یمیت که این هم لسانش و سیاقش حصر است در بحث دیروز اشاره شد که اگر چنانچه دو مبدأ در عالم باشد همانطوری که برابر آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فساد در نظام تکوین راه پیدا میکند ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ اگر دو خدا باشد فساد در نظام تشریع و تقنین هم راه پیدا میکند برای اینکه دو خدا حتماً دوتا قانون و دوتا هدایت دارند برهان تمانع در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» بازگو شد توحید را در مرحله تدبیر اثبات بکند توحید در مقام ذات یک بحث خاص خود را دارد بیان ذلک این است که مقام ذات که واجب الوجودی در عالم هست آن برهانش بر توحید حالا یا برهان صرف الشیء لا یتثنی و لا یتکرر است یا از او بالاتر برهان بسیط الحقیقه است آنکه معمولاً جناب فارابی و دیگران ذکر میکردند همان برهان صرف الشیء لا یتثنی و لا یتکرر است یعنی ذات اقدس الهی صرف هستی است و صرف هستی تعدد برنمیدارد کل ما فرضته نه کلما کل ما فرضته ثانیاً فهو یعود اول صرف الشیء لا یتثنی و لا یتکرر لذا واجب الوجود تعدد برنمیدارد آن برای مقام ذات است و بالاتر از این برهان صرف برهان بسیط الحقیقه است که بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها این مقام اول بحث که درباره توحید ذات که خارج از بحث کنونی ماست یک بحث مربوط به توحید خالقیت است بعد ربوبیت است جای دوتا خالق عالم را آفریدند یا یک خالق؟ دوتا مبدأ و مدبّر و رب عالم را اداره میکنند یا یکی؟ آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» ظاهراً ناظر به توحید خالقی هم نیست زیرا آنچه که محل ابتلای مردم حجاز و امثال حجاز بود همان توحید ربوبی بود وگرنه توحید خالقی را قبول داشتند قرآن از آنها اقرار میگیرد که ﴿وَلَئِن سَالتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ یا ﴿لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ العَزِیزُ العَلِیمُ﴾ پس مقام ثانی مطلب هم خارج از بحث است یعنی لا خالق الا الله آن هم خارج از بحث است مادون او که مقام ثالث است توحید ربوبی است اینجاست که مشرکین مشکل داشتند در توحید ربوبی آنکه مدیر عامل کل جهان است به اصطلاح رب الارباب است ربالعالمین است او را هم قبول داشتند که الله است اما ربوبیت جزئی برای انسان رب خاص برای دریا برای صحرا برای باران برای گیاهان برای حیوانات ربوبیت خاص قائل بودند ارباب خاص قائل بودند که ارباب متفرق مبتلا بودند در چنین فضایی ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» استدلال کرد فرمود اگر دوتا رب عالم را اداره بکنند یقیناً فاسد میشوند ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ این مقدمه شرطی قیاس استثنایی است لکن التالی باطل فالمقدم مثله بطلان تالی را در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» بیان کرده است ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ المُلْکُ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ آنجا فرمود به اینکه شما اگر چنانچه مکرر هم درباره جهان مطالعه بکنید ﴿هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ﴾ ﴿ثُمَّ ارْجِعِ البَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ البَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ﴾ ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ شما هیچ جا تفاوت و ناهماهنگی و بینظمی نمیبینید تفاوت آن است که این سلسله که در حرکت است بعضی از حلقاتش فوت بشود اگر بعضی از حلقاتش فوت بشود میگویند در اینجا تفاوت پیدا شد یعنی بعضی فوت شده خب سلسلهای که بعضی از حلقاتش فوت شده باشد گذشته به آینده مرتبط نیست وقتی گذشته به آینده مرتبط نباشد مبتلا به فروپاشی خواهد شد پس تفاوت زمینه برای متلاشی شدن است قبلاً هم اشاره شد که این متلاشی شدن یک اشتقاق عادی ندارد یعنی یک فعل ثلاثی مجرد یا یک مصدر ثلاثی مجرد ندارد که به باب تفاعل آمده باشد این از لا شیء گرفته شد از لا شیئ که یک اسم است با یک حرف فعلی مشتق کردند به عنوان متلاشی متلاشی شده است تَلاٰشَیَ یعنی لا شیء شده است وگرنه یک مصدری باشد یک فعل ثلاثی مجرد باشد بعد به باب تفاعل رفته باشد که نیست آن تفاوت زمینه این تلاشی را فراهم میکند خب اگر یک حلقهای بعضی اجزایش فوت شده باشد رابطه آینده و گذشته منقطع است وقتی رابطه منقطع شد این میریزد دیگر فرمود: ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ البَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ البَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ البَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ﴾ این ﴿کَرَّتَیْنِ﴾ نه یعنی دو بار در برابر سوم یعنی بیش از یک بار دوباره مراجعه کن نه یعنی دو بار مراجعه کن یعنی بیش از یک بار مراجعه کن گاهی ممکن است انسان یک مطلب عمیق را بعد از هشت ده بار بفهمد این را میگوید دوباره مراجعه کردن یعنی به یک بار اکتفا نکن نه اینکه دو بار در برابر سه بار مراجعه کن اگر بار سوم مراجعه کنی مشکل پیدا میکنی و اگر دو بار مراجعه کنی تفاوت پیدا نمیکنی این نیست خب پس بطلان تالی در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» آمده اصل آن قضیه شرطی در سورهٴ مبارکهٴ «انبیا» آمده ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ لکن التالی فاسد به قرینه آیه سورهٴ «ملک» فالمقدم مثله خب در تقریب این بعضی از روایات هم کمک میکند نظیر آنچه که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرده است که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) پرسیدند دلیل بر توحید چیست فرمود اتصال تدبیر به تمام صنع و نظم برخی از متکلمین که هم از متانت آیه دور بودند و هم از روایات اهلبیت دور بودند این شبهه در ذهنشان بود که خب حالا اگر دوتا خدا باشند هر دو برابر با ما هو الواقع عالم را اداره کنند چه مشکلی پیش میآید هر دو که علم کامل دارند قدرت کامل دارند حب جاه که ندارد غرض و بیماری و هوس که ندارند اداره کنند چون برهان تمانع برایشان دشوار بود بعضی از خودیها هم این مشکل را پیدا کردند برهان تمانع را به برهان توارد علتین برگرداندند یا از آنجا کمک گرفتند که اگر دو مبدأ در عالم باشد هر کدام فاعل تاماند نه فاعل ناقص آنگاه توارد دوتا فاعل تام نسبت به معلول واحد مستلزم جمع نقیضین است آنطوری که در بحث دیروز گذشت در این زمینه یک سؤالی مطرح شده است و آن این است که دلیل ما بر توحید همان است که ذات اقدس الهی حقیقت نامتناهی است و نامتناهی تعددپذیر نیست البته این سخن حق است اما این برای مرحله اول است یعنی در مقام اثبات توحید ذات ما در آن مرحله نیستیم هیچ در مقام ثانی که توحید خالقیت هم هست نیستیم دو، فقط در مقام سوم که توحید ربوبی است که آیه سورهٴ «انبیاء» آن را میخواهد بگوید این یک مطلب، مطلب دیگر اینکه گاهی نقض میشود به اینکه خب اگر چنانچه ما برهان تمانع را آن طوری که در بحث دیروز تقریر شده است به این صورت تقریر کنیم برای دفع شبهه برخی از اهل کلام بگوییم که اگر دو خدا باشند آن صفات هر کدام عین ذات است دوتا ذات متبایناند دوتا علم متباین خواهیم داشت دوتا قدرت متباین خواهیم داشت روی آن تقریری که در بحث دیروز نقل شد گاهی ممکن است اینچنین نقض یا سؤال بشو که خب حالا اگر ما یک خدا داشتیم باز هم همین محذور وارد است برای اینکه آن یک خدا دارای علم است و دارای قدرت هم هست خب علمش غیر از قدرت است قدرتش غیر از علم است آن وقت همان محذور پیش میآید این سخن ناصواب است برای اینکه ذات اقدس الهی صفاتش عین ذات اوست حالا اگر صفات او عین ذات او بود این صفات یعنی علم، قدرت، حیات اراده تکلم سمع آنچه که به صفات ذات برمیگردد اینها الفاظشان متعدد است از بحث بیرون است مفاهیمشان هم متعدد است از بحث بیرون ولی مصداق و حقیقت اینها هم عین هماند هم عین ذاتاند طبق بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه اول نهجالبلاغه اگر صفت زاید بر ذات باشد «لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة» این برای نفی صفات زاید بر ذات است اگر ـ عاذالله ـ صفات خدا زاید بر ذات او باشد زاید و مزید علیه هر دو شهادت به مباینت و مغایرت میدهند «لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف المزید علیه و شهادة کل صفة انها غیر الموصوفی» است که مزید بر اوست «و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة الزایدة علیه، و اگر صفت عین ذات بود موصوف عین صفت بود اینها شهادت به وحدت میدهند نه شهادت به مغایرت این دوتا شاهد عاقلی که وجود مبارک حضرت در خطبه اول نهجالبلاغه اقامه کرده است این برای صفت زاید بر ذات است که سخنی است باطل که گروهی از اشاعره مبتلا هستند یا خیلی از آنها ولی اگر صفات مفهوماً غیر هم بود مصداقاً عین هم بود و مصداقاً عین ذات بود پس مصداق علم عین مصداق قدرت است حقیقت قدرت عین حقیقت ذات است این برای صفات و همه اینها عین ذاتاند این برای موصوف هر صفات عین هماند نزد ما امامیه هم صفات عین موصوفاند نزد ما امامیه پس تعددی در کار نیست تا ما بگوییم به علم غیر از قدرت است قدرت غیر از علم است آن محذور پدید میآید
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَکَلِمَاتِهِ﴾ به پیغمبری ایمان بیاورید که خود او به الله و کلماتش ایمان میآورد این ﴿وَاتَّبِعُوهُ﴾ جامعتر از آن ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ است که در آیه قبل یعنی آیهٴ 157 آمده چرا؟ برای اینکه تبعیت قرآن گوشهای از دین است تبعیت از رسول بما انه رسول تمام دین است بیان ذلک این است که قرآن آن فرض الله را دارد خطوط کلی را دارد دو چیز است که پیغمبر دارد و در قرآن نیست به حسب ظاهر و هر دو چیز در باطن قرآن است در حقیقت قرآن است و پیغمبر از آنجا مدد میگیرد دیگران خبر ندارند از نظر باطن آن دو چیز آن فرض النبی و احکام فراوان فقهی است که وجود مبارک از حقیقت قرآن از باطن قرآن روی الهام الهی روی وحی الهی کمک میگیرد که در خود قرآن نیست خب بخش وسیعی از فقه از روایات و سنت اهلبیت(علیهم السلام) آمده است آنکه در قرآن نیست یعنی به حسب ظاهر در قرآن نیست آنها هم از راه وحی بر پیغمبر آمده نظیر اینکه فرمود «ان روح القدس نفث فی روعی ان نفسا لن تموت حتی تستکمل رزقها» خب همه احکام الهی از راه وحی و الهام بر پیغمبر نازل میشود هیچ کدام ـ معاذالله ـ حضرت روی دواعی شخصی نفرمود نماز صبح را بلند بخوانید نماز ظهر را آهسته بخوانید نماز ظهر چهار رکعت است نماز عصر چهار رکعت است نماز صبح دو رکعت است اینها که در قرآن کریم نیست و اینها را ـ معاذالله ـ پیغمبر از نزد خودش نگفت که اینها همه وحی الهی است احکام الهی است که ذات اقدس الهی از راه وحی این احکام را به او القا و تعلیم و الهام فرمود ایشان هم فرا گرفتند و منتقل کردند خب پس تبعیت از قرآن گوشهای از احکام را دارد نه همه احکام را گوشهای از عقاید و اخلاق و فقه و حقوق را دارد نه تمام را ولی وقتی گفتیم رسول خب رسول هم رسالت قرآنی را به ما ابلاغ میکند که فرض الله است هم آن تعلیمات و الهامهایی که از ذات اقدس الهی گرفته است نظیر اینکه فرمود: «ان روح القدس نفث فی روعی» یا جبرئیل آمده است اشاره کرده است که بین حج و عمره باید اشتباکی باشد حج تمتع است و امثال ذلک همه اینها از راه وحی و الهام فرشتهها بر قلب مطهر حضرت نازل میشود آن حضرت احکام الهی را از ذات اقدس الهی فرا میگیرد و به ما میگفت و به امت ابلاغ میکرد که این میشد متمم فقه این یک جهت بخش دیگر جنبه اجرایی و فرمانروایی مدیریت و رهبری است بالأخره آنجایی که میفرماید: ﴿جَاهِدِ الکُفَّارَ وَالمُنَافِقِینَ﴾ این رسالت است ابلاغ دستور الهی را ابلاغ میکند اما حالا با کدام کفار بجنگید چه وقت بجنگید؟ دفاعمان چه وقت شروع بشود؟ چطور باید شروع بشود؟ اینها به جنبه امامت او یعنی به رهبری او برمیگردد که فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ لذا این ﴿اتَّبِعُوه﴾ که در آیهٴ 158 آمده خیلی جامعتر از ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ است اتباع از قرآن یک سوم اتباع از دین است برای اینکه دو سومش را پیغمبر از راه وحی و الهام الهی ابلاغ میکند یک سوم دیگرش مربوط به احکام و اخلاق و آداب و سننی است که پیغمبر میفرماید از ناحیه وحی الهی، یک سوم دیگرش آن مسئله رهبری و اجرای امور و امثال ذلک است که این به جنبه ولیالامر بودن او برمیگردد نه رسول بودن او لذا این که فرمود: ﴿وَاتَّبِعُوهُ﴾ این ﴿وَاتَّبَعُوه﴾ خیلی جامعتر از آن ﴿وَاتَّبَعُوا﴾ که به صورت فعل ماضی آمده ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ البته آن هم اگر چنانچه بخواهد تحلیل بشود به همین دومی برمیگردد برای اینکه برابر سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ خب چون در آن سوره فرمود که هر چه پیغمبر گفت اطاعت کنید اگر ما واقعاً تابع قرآن باشیم تبعیت قرآن همان تبعیت صد در صد از احکام اسلامی است برای اینکه یک مقدار را که خودش بالصراحه دارد یک سوم را دو سوم دیگر را هم ارجاع دارد فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُو﴾ یا فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ یا فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ یا فرمود: ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ اگر ما بخواهیم تابع قرآن باشیم در حقیقت تابع فرضالله هستیم یک و خود قرآن ما را به آن احکام و سنن و آداب و عقاید و اخلاق و حقوقی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ما آموخت دستور میدهد که تبعیت کنیم دو، بعد ما را هم وادار میکند که از رهبری امامت و ولی امر بودن او پیروی کنیم سه، منتها آن با تحلیل برمیگرد اما این ﴿وَاتَّبِعُوهُ﴾ دیگر جامع همه اینهاست بدون تحلیل پیروی از پیغمبر هر سه قسم را به همراه دارد.
پرسش ...
پاسخ: ولایت هم جزء دستورات رهبری است.
پرسش ...
پاسخ: این را هم دارد اینکه فرمود از پیغمبر اطاعت کنید چون پیغمبر ما را به قرآن دعوت میکند یک، ما را به احکامی که از راه وحی و الهام بر او صادر شده است هدایت میکند دو، در اجرای احکام هم رهبری را به عهده گرفته است سه.
پرسش ...
پاسخ: نه دیگر فرقی نمیکند ولی غرض آن است که ما در آیهٴ 157 سورهٴ «اعراف» که فرمود: ﴿فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ این اتباع نور با این اتباع پیغمبر فرق میکند آنجا جدا کرد فرمود کسانی که به پیغمبر ایمان آوردند یک، او از او حمایت کردند تا شکست نخورد دو، او را یاری کردند سه، و تابع قرآن شدند چهار، او را در آن آیه فرمود اما اینجا فرمود که ﴿اتَّبِعُوه﴾ غیر از آن مسئله ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ غیر از ایمان به جای اینکه بفرماید از او حمایت کنید تا شکست نخورد و او را یاری کنید تا پیروز بشود و از نوری که با او نازل شده است تبعیت کنید به جای این سه عنوان فرمود از پیغمبر تبعیت کنید این تبعیت از پیغمبر شامل میشود حمایت از او را تا شکست نخورد نصرت او را تا پیروز بشود و تبعیت از قرآنی که پیغمبر آورده و دستور داده کتاب اساسی ماست.
مطلب بعدی آن است که خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برابر این آیه به خدا و کلمات خدا ایمان دارد این کلمات هم کلمات تکوینی را در بر میگرد هم کلمات تدوینی را کلمات تدوینی همان کتابهای آسمانی است چه قرآن چه تورات چه انجیل سه صحف ابراهیم چه زبور داوود(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینها کلمات تدوینیاند کلمات تکوینی او را هم شامل میشود نظیر فرشتگان مدبرات امر صافات و مانند آن برابر آنچه در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمده است آیهٴ 285 سورهٴ «بقره» این بود که ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالمُؤْمِنُونَ﴾ بعد ﴿کُلُّ﴾ چه پیغمبر چه مؤمنین ﴿آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ که بعضی از اینها کلمات تدوینیاند مثل کتب بعضیها کلمات تکوینیاند مثل ملائکه و رسل اینها هم کلمات اللهاند اگر عیسی کلمة الله است سایر انبیا هم کلمة اللهاند و فرشتگان هم کلمة اللهاند منتها برای مسیح(سلام الله علیه) یک خصیصهای بود که باعث شد که بفرماید: ﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ المَسِیحُ﴾ خب پس اینکه در آیه محل بحث سورهٴ «اعراف» فرمود به اینکه به پیغمبری ایمان بیاورید که به الله و کلمات الله ایمان میآورد این یک مجملی است که آیهٴ 285 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» مفصّل این مجمل است و شارح این مجمل است باید مشخص بکند این مدح با آن شرح تکمیل بشود که پیغمبر هم به کلمات تدوینی خدا ایمان دارد برای اینکه در آیه 285 سورهٴ «بقره» آمده است که پیغمبر به همه کتابهای آسمانی مؤمن است اینها کلمات تدوینی خدایند یعنی اینها را ذات اقدس الهی فرستاده اینها حقاند هر کدام در موطن خود حقاند در مقطع اساسی حقاند خطوط کلیشان الی یوم القیامة باقی است اما منهاج و شریعتش نسخ میشود وگرنه ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ دین حقیقی تثنیه برنمیدراد چه رسد به جمع ولی خطوط جزئیاش منهاجش شریعتش البته عوض میشود که ﴿جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾
پرسش ...
پاسخ: اگر چنانچه کسی ایمان بیاورد و اطاعت بکند خب یقیناً هدایت ابتدایی نصیبش شده است دیگر این راه راست را تشخیص داد.
پرسش ...
پاسخ: آن دیگر میشود پاداش دیگر غرض آن است که یک هدایت به معنای ارائه طریق است این منظور نیست یقیناً برای اینکه ذات اقدس الهی اینها را راهنمایی کرد ارائه طریق کرد اینها طریق را فهمیدند به خدا و پیغمبر و کتابهای او ایمان آوردند حالا که ایمان آوردند خود این ایمان اهتداست دیگر خداوند اینها را هدایت کرده است به حقانیت دین به حقانیت وحی اینها هم این دعوت را تشخیص دادند که حق است و پذیرفتند پس مهتدی شدند برابر این اهتدا که این راه را فهمیدند ایمان آوردند فرمود اگر به خدا و قیامت و اسمای حسنای الهی و کلمات الهی ایمان بیاورید شاید هدایت بشوید معلوم میشود این هدایت یا به معنای ایصال مطلوب است یا بالأخره معنای شهود برتر است و مانند آن.
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود پیغمبر به الله و کلمات الهی ایمان دارد ایمان سه قسم است یک قسمی است که صاحبنظران دارند با برهان با دلیل معجزه میبینند استدلال میکنند به حقانیت پی میبرند این را ایمان میآورند ایمان اینها بالغیب است برای اینکه نه بهشت را دیدند نه جهنم را دیدند نه اسمای حسنی را دیدند نه فرشتهها را دیدند ایمانشان بالغیب است که اکثری مردم مؤمن چه علما چه مقلدینشان از این قبیلاند منتها علما و حکما و متکلمین روی برهان ایمان به غیب دارند مقلدینشان روی یک تحقیق مختصر و بقیهاش تقلید ایمان دارند این برای مردم آنهایی که راه اویس قرن و حارثةبنزید و امثال ذلک را طی میکندن اینها ایمان به شهادت دارند ایمان به مشهود دارند آنکه جهنم را میبیند آن که بهشت را میبیند آنکه عوای اهل جهنم را میشنود این ایمانش دیگر ایمان به غیب که نیست البته نسبت به ذات اقدس الهی و مراحل برتر ایمانش ایمان به غیب است ولی نسبت به اصل رسالت نسبت به اصل ولایت نسبت به اصل نبوت نسبت به اصل قیامت نسبت به اصل بهشت نسبت به اصل جهنم اینهایی که ندیده فهمیدند نظیر اویس قرن نظیر حارثةبنمالک و مانند آن اینها ایمانشان به مشهود است لا بالغایب ایمانشان به شهادت است قسم سوم که ایمان شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است از این هم بالاتر است برای اینکه ممکن است پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به بعضی از امور ایمان بالشهاده داشته باشد منتها از همان سنخ باشد ولی برتر و برین و بالاتر و اما وحی نبوت عصمت رسالت امامت خلافت ولایت اینها یک حقیقتی است که در هویت او ظهور و بروز دارد این را به عنوان حقالیقین میداند نه به عنوان عینالیقین این به وحی ایمان دارد نه آنطوری که اویس قرن ایمان دارد یک وقتی است ما میگوییم اویس قرن درجه یک هست و وجود مبارک پیغمبر درجه صد از این سنخ نیست اصلاً از آن سنخ نیست تا کسی بگوید این درجه یک است آن درجه صد آن عینالیقین است آن حقالیقین اصلاً از آن سنخ نیست یک وقت است کسی ایمان به غیب دارد مثل مقلد و مرجعش خب آن مرجعش چون حکیم است متکلم است براهین قوی اقامه کرد در درجه صد برهان اقامه میکند مقلدش در درجه یک هر دو از یک سنخاند منتها درجهشان فرق میکند یکی یک است یکی صد هر دو ایمانشان بالغیب است هر دو فقط مفهوم دستشان است هیچ کدام بهشت را ندیدند از یک سنخ است از علمالیقین است منتها این علمالیقین مراتب تشکیکی است این یک دانه دلیل دارد آن صد تا دلیل دارد از یک سنخ است منتها یکی کم یکی زیاد راه اویس و حارثه و امثال ذلک راه حکیم و متکلم نیست راه عارف است او از سنخ دیگر است او میبیند جهنم را میبیند بهشت را این ایمان به شهادت نسبت به مراحل برتر البته ایمانش بالغیب است اما نسبت به این مقدار از معارف ایمان او به شهادت است این دو، اما ایمانش نسبت به وحی و نبوت و رسالت و امثال ذلک این ایمان به علمالیقین نیست عینالیقین است نه بیش از آن اما وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ممکن است چیزهایی که خارج از قلمرو رسالتش باشد ایمانش بالشهاده باشد از باب عینالیقین باشد اما قسمت مهم اصول دینی که به وحی و نبوت و عصمت و رسالت و خلافت و امامت برمیگردد اینها از سنخ حقالیقین است این به رسول ایمان دارد این به نبی ایمان دارد این به کتاب ایمان دارد ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾ اینکه دیگر عینالیقین نیست این میشود حقالیقین نه تنها ایمان به غیب نیست ایمان به شهادت هم نیست فوق این دو است آن ﴿إِنَّهُ لَحَقُّ الیَقِین﴾ که آمده به معنای این است لذا بعضی از اصحاب که خیلی باهوش بودند از امام سؤال میکردند که شما از کجا میفهمید به مقام رسیدید؟ آنها هم میفرمودند «یوفق لذلک» از خود پیغمبر سؤال بکنند که شما از کجا میفهمی پیغمبر شدی؟ مثل این است که به یک زید بگویند تو از کجا میفهمی زیدی؟ آخر به ما میگویند یک زیدی هست ما که ندیدیم این یک، دیگری که زید را میشناسد مثل پسر زید پدر زید برادر زید، زید را میبیند میگوید من زید را مشاهده کردم این زید است ما که زید را ندیدیم دیگری برای ما نقل میکند زید را از راه گزارش غیبی میشناسیم پدر او برادر او فرزند او که او را میبیند میشناسد از راه حس میشناسد مشاهده حسی دارد نه مشاهده عرفانی؟ این دوتا علم علم زید به خودش نه از قبیل گزارش غایبانه است نه از قبیل گزارش حسی اگر به زید بگویند آقا تو از کجا میدانی زیدی؟ میگوید من نسبت به خودم حقالیقینام نه علمالیقین و نه عینالیقین من خودم خودم هستم این یک مثال ضعیفی است برای اینکه ما بفهمیم ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحی را اینچنین مییابد رسالت را اینچنین مییابد شک در او اصلاً راه ندارد برای اینکه انه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ المُنذِرِینَ﴾ .
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است